بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان, حسین فعّال عراقى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MIZ00001 -
     MIZ00002 -
     MIZ00003 -
     MIZ00004 -
     MIZ00005 -
     MIZ00006 -
     MIZ00007 -
     MIZ00008 -
     MIZ00009 -
     MIZ00010 -
     MIZ00011 -
     MIZ00012 -
     MIZ00013 -
     MIZ00014 -
     MIZ00015 -
     MIZ00016 -
     MIZ00017 -
     MIZ00018 -
     MIZ00019 -
     MIZ00020 -
     MIZ00021 -
     MIZ00022 -
     MIZ00023 -
     MIZ00024 -
     MIZ00025 -
     MIZ00026 -
     MIZ00027 -
     MIZ00028 -
     MIZ00029 -
     MIZ00030 -
     MIZ00031 -
     MIZ00032 -
     MIZ00033 -
     MIZ00034 -
     MIZ00035 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

رواياتى درباره قوم لوط و فرشتگان ميهمان او و هلاكت آن قوم 
در كافى به سند خود از زكريا بن محمد (از پدرش ) از عمرو از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: قوم لوط از برترين اقوامى بودند كه خداى تعالىآفريده و به همين جهت كه قومى برتر بودند شيطان سخت آن قوم را هدف وساوس خودقرار داد. يكى از برتريها و امتيازات قوم نامبرده اين بود كه وقتى به سر كار مىرفتند دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و ابليس هم آنان رابه اين روش معتاد كرد، و وقتى هنگام كشت و زرع و يا هر كار ديگرى كه داشتند تمام مىشد و مردم به شهر بر مى گشتند ابليس ميرفت و كشت آنان را خراب مى كرد.
مردم به يكديگر گفتند: بايد كمين كنيم ببينيم اين كيست كه متاع ما را خراب مى كند يكبار در كمين نشستند ديدند پسرى است بسيار زيبا كه پسرى به آن زيبايى نديدهبودند پرسيدند كه نه يك بار و نه دو بار كه متاع و مايه زندگى ما را خراب مى كنىآنگاه با يكديگر در خصوص مجازاتش مشورت كردند، بر اين راءى دادند كه او را بكشندپس آن پسر را به دست كسى سپردند تا شب از او محافظت كند و فردا اعدامش كنند، چونشب فرا رسيد پسرك فريادى برآورد، آن شخص پرسيد تو را چه مى شود؟ گفت : پدرمن نيمه شب مرا در روى سينه و شكم خود مى خوابانيد، و من به اين كار عادت كرده ام وامشب چون پدرم نيست خوابم نمى برد آن شخص ‍ گفت : بيا و روى شكم من بخواب .
امام فرمود: پسرك بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحريك شد و به او ياد داد كه مىتوانى با من جماع كنى ، پس اولين كسى كه اينعمل زشت را در بشر باب كرد ابليس بود و دومين كس همان شخصى بود كه با آن پسركلواط كرد و بعد از تحقق يافتن اين عمل زشت پسرك از دست آن مردم گريخت ، صبح آنشخص به مردم خبر داد كه (اگر پسرك گريخت مفت نگريخت ) من فلان كار را با او كردممردم خوششان آمد با اينكه تا آن روز هيچ آشنائى با اينعمل نداشتند ولى از آن روز دست بكار آن شدند و كار به جايى رسيد كه دست از زنانبرداشته مردان به يكديگر اكتفا كردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را بر سرراه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور كردند اطلاع دهند تا با آنان نيز اينعمل زشت را مرتكب شوند، كار به جايى رسيد كه مردم شهرهاى دور و نزديك از اين قوممتنفر شدند.
ابليس وقتى ديد نقشه اش در مردان كاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را بهشكل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آيا مردان شما به يكديگر قناعت مى كنند؟ گفتند:
آرى خود ما به چشم خود اين عمل آنان را ديده ايم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه شد،آنان را موعظه مى كند و توصيه مى نمايد، مؤ ثر نمى افتد، ابليس زنان را نيز گمراهكرد تا جايى كه زنها هم به يكديگر اكتفاء نمودند.
بعد از آنكه (در اثر اندرزها و راهنمائيهاى لوط) (عليه السلام ) حجت بر همه قوم تمامشد خداى تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در قيافه پسرانى به سوى آن قومروانه كرد، پسرانى كه قباء بر تن داشتند وقتى به لوط (عليه السلام ) رسيدند كهداشت زمين را براى زراعت شخم مى كرد لوط (عليه السلام ) از آنان پرسيد: قصد كجاداريد من هرگز جوانى زيباتر از شما نديده ام ؟ گفتند فرستادگان مولايمان به سوىبزرگ اين شهر هستيم . پرسيد آيا مولاى شما به شما خبر نداده كهاهل اين شهر چه كارهايى مى كنند؟ به خدا سوگند مى خورم (تا باور كنيد)اهل اين شهر مردان را مى گيرند و با او اينقدر لواط مى كنند تا از بدنش خون جارى شود.گفتند: اتفاقا ما ماءمور شده ايم كه تا وسط اين شهر پيش برويم ، لوط (عليه السلام )گفت : پس من از شما يك خواهش دارم . پرسيدند: آن چيست ؟ گفت : در همين جا صبر كنيد تاهوا تاريك شود آن وقت برويد.
امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت :مقدارى برايم نان و مشكى آب بياور تا به اينان بدهم و يك عباء بياور تا اينان خود رادر آن بپيچند و سرما نخورند، همينكه دخترش روانه شد باران باريدن گرفت وسيل راه افتاد لوط با خود گفت الان سيل بچه ها را مى برد آنان را صدا زد كه برخيزيدتا برويم و لوط از كنار ديوار مى رفت و جبرئيل وميكائيل و اسرافيل از وسط كوچه مى رفتند لوط گفت : فرزندان من از اينجا كه من مى رومبرويد گفتند: مولاى ما به ما دستور داده كه از وسط برويم و لوط همه دلخوشيش اينبود كه شب است و تاريك .
از سوى ديگر ابليس خود را به خانه زنى رسانده و كودك او را برداشت و به چاه انداخت، اهل شهر يكديگر را براى كمك به آن زن صدا زدند و همگى به در خانه لوط جمع شدند(تا از او بخواهند درباره آن كودك تدبيرى بينديشد) كه ناگهان درمنزل لوط با آن پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به كار ماداخل شده اى ؟ لوط گفت : نه ، اينها ميهمانان منند و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد. گفتندميهمانان شما سه نفرند يكى از آنان براى تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده .لوط در حالى كه ميهمانان را به داخل اطاق مى برد گفت : اى كاش مناهل بيتى مى داشتم كه شما را از من دفع مى كردند.
امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از يكديگر سبقت گرفته براىداخل شدن در خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اينكه درب را شكستند و لوط را كه تاآن لحظه به دفاع پرداخته بود به زمين انداختندجبرئيل به لوط گفت : ما فرستادگان پروردگار تو هستيم ، آنها به تو نخواهند رسيد،سپس مشتى ماسه از كف رودخانه گرفت و به طرف صورتهاى آن قوم پرتاب كرد وگفت : كور شوند اين رويها، پس همه اهل شهر نابينا شدند لوط به آنان گفت : اىرسولان پروردگار من به چه كار بدينجا آمده ايد و پروردگارم به شما درباره اينقوم چه ماءموريتى داده ؟ گفتند: ما را ماءمور فرموده تا آنان را در هنگام سحر بگيريم (وبه عذاب گرفتار سازيم ). لوط گفت : پس من يك حاجت به شما دارم . پرسيدند: حاجتتچيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه همين الان آنها را بگيريد براى اينكه مى ترسم براى خدادر مورد آنان بدايى حاصل شود و از هلاك كردنشان صرف نظر كند. گفتند: اى لوط موعدهلاك كردن آنان صبح است و مگر صبح براى كسى كه مى خواهد آنان را بگيرد نزديكنيست ؟ تو در اين فرصت دست دخترانت را بگير و برو و همسرت را بگذار بماند.
امام ابو جعفر (عليه السلام ) سپس فرمود: خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست آنانكه درداخل خانه اش بودند چه كسانى هستند هرگز دلواپس ‍ نمى شد و مى دانست كه آنان بهيارى وى آمده اند ولى چون آگاه نبود از در حسرت گفت : (لو ان لى بكم قوة او اوى الىركن شديد - اى كاش به وسيله شما نيرويى برايمحاصل مى شد و يا پناهگاهى ايمن مى داشتم تا بدانجا پناهنده مى شدم ) و چه ركن وپناهى محكم تر از جبرئيل كه در خانه با او بود؟ و معناى اينكه خداىعزوجل به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (و ما هى من الظالمين ببعيد) ايناست كه چنين عذابى كه بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نيز اگر همان گناه رامرتكب شوند كه قوم لوط مرتكب مى شدند دور نيست ، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درباره اينعمل شنيع فرمود: كسى كه بر عمل (وطى رجال ) اصرار بورزد نخواهد مرد مگر بعد ازآنكه مبتلا به اين بيمارى شود كه مردان را به سوى خود دعوت كند.
مؤ لف : اين روايت از نظر لفظ، خالى از مختصر تشويش و اضطراب نيست و در اين روايتعدد نفرات ملائكه را سه نفر دانسته در حالى كه در بعضى از روايات ، مانند روايتى كهدر باب قبلى از ابى يزيد حمار از ابى عبدالله (عليه السلام )نقل شد عدد فرشتگان را چهار نفر دانسته و چهارمى آنان راكروبيل دانسته ، و در بعضى از رواياتى كه از طريقاهل سنت نقل شده آمده كه عدد ملائكه سه نفر بوده اند اما به نامهاىجبرئيل و ميكائيل و رفائيل ، و از روايت مورد بحث بر مى آيد كه كلام لوط را كه گفت :(لو ان لى بكم قوة ...) خطابش به ملائكه بوده نه به قوم و ما نيز در بيان آياتبه اين معنا اشاره كرديم .
و اينكه امام فرمود: (خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست ...) در معناى كلامى است ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) - طورى كه از آن حضرتنقل شده - كه فرموده بود! خدا رحمت كند لوط را كه اگر امروز بود به ركنى شديدپناهنده مى شد.
و اينكه فرمود: (خداى تعالى به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود...)اشاره است به احتمالى كه قبلا داديم و گفتيم جمله (و ما هى من الظالمين ببعيد) تهديدقريش است .
و قمى در تفسيرش به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه در ذيل جمله : (و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود) فرموده هيچ بنده اى ازبندگان خدا كه عمل قوم لوط را حلال بداند از دنيا نمى رود مگر آنكه خداى تعالى بايكى از آن سنگها كه بر قوم لوط زد او را خواهد زد و مرگش در همان سنگ خواهد بود ولىخلق ، آن سنگ را نمى بينند.
مؤ لف : مرحوم كلينى نيز در كافى به سند خود از ميمون البان از آن حضرت نظير اينروايت را نقل كرده و در آن آمده كسى كه اصرار برعمل لواط داشته باشد نمى ميرد مگر بعد از آنكه خدا او را با يكى از اين سنگها هدفقرار دهد و مرگش در همان سنگ باشد و احدى آن سنگ را نمى بيند. و در اين دو حديث اشارهاى هست به اينكه جمله (و ما هى من الظالمين ببعيد) اختصاصى به قريش ندارد و نيزاشاره دارد به اينكه عذاب مذكور (يعنى رمى به سنگ ريزه ) عذابى روحانى بوده نهمادى .
و در كافى به سند خود از يعقوب بن شعيب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهدر معناى كلام لوط (عليه السلام ) كه گفت : (اين دختران من براى شما پاكيزه ترند)فرمود: جناب لوط ازدواج با دختران خود را پيشنهاد كرده .
و در (تهذيب ) از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آن جناب ازاين عمل كه كسى با همسرش از عقب جماع كند سؤال كرد، حضرت فرمود: آيه اى از كتاب خداىعزوجل آن را مباح كرده و آن آيه اى است كه كلام لوط را حكايت مى كند كه گفت : (هؤ لاءبناتى هن اطهر لكم ). براى اينكه آن جناب مى دانست كه قوم لوط به فرج زنانعلاقه اى ندارند پس اگر دختران خود را پيشنهاد كرده منظورش اين بوده كهعمل مورد علاقه خود را با دختران وى و پس از ازدواج با آنان انجام دهند.
و در الدرالمنثور است كه ابوالشيخ از على (رضى اللّه عنه ) روايت آورده كه آن جنابخطبه اى ايراد كرد و در آن فرمود: عشيره آدمى براى انسان بهتر است زيرا افراد بسيارىاز آزار او خوددارى خواهند كرد علاوه بر اينكه از مودت و نصرت جمعى كثير برخوردارشده و جمعيتى در صدد محافظت او خواهند بود حتى چه بسيار مى شود كه افرادى از انساندفاع مى كنند و به خاطر انسان خشم مى گيرند با اينكه انسان را نمى شناسند و هيچرابطه اى جز قوم و خويشى با انسان ندارند (پس بر انسان لازم است دست خود را از آزارقوم و خويش خود كوتاه بدارد) و من از آيات قرآنى شواهدى برايتان در اين باب مىخوانم آنگاه على (عليه السلام ) در بين آيات نامبرده اين آيه را تلاوت كردند: (لو انلى بكم قوة او اوى الى ركن شديد).
آنگاه على (رضى اللّه عنه ) فرمود: ركن شديد، همين عشيره و قوم و خويش ‍ است چون لوط(عليه السلام ) قوم و قبيله اى نداشت و سوگند به خدايى كه جز او معبودى نيست به همينجهت بود كه خداى تعالى بعد از لوط هيچ پيغمبرى مبعوث نكرد مگر از ميان افرادى كهتوانگر از حيث قوم و خويش ‍ بودند.
مؤ لف : آخر اين روايت ، هم از طريق اهل سنت روايت شده و هم از طريق شيعه .
و در كافى در حديث ابى زياد حمار از امام ابى جعفر (عليه السلام ) كه در بحث روايتىسابق نقل شد اين تتمه آمده كه امام فرمود: ملائكه نزد لوط آمدند زمانى كه او در مزرعهاى نزديك قريه مشغول بود، نخست سلام كردند در حالى كه عمامه بر سر داشتند و لوطوقتى آنان را ديد كه قيافه هايى زيبا و لباسى سفيد و عمامه اى سفيد بر تن دارندتعارف رفتن به منزل كرد ملائكه گفتند! بله برويممنزل ، لوط از جلو و آنان دنبالش به راه افتادند در بين راه لوط از تعارفى كه كردهبود پشيمان شد و با خود گفت : اين چه پيشنهادى بود كه من كردم چگونه اين سه جوانرا به منزل ببرم با اينكه مردم قريه را مى شناسم كه چه وضعى دارند، به ناچار روكرد به ميهمانان و گفت : متوجه باشيد كه به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد.
جبرئيل وقتى اين كلام را از لوط شنيد به همراهانش گفت : ما درنازل كردن عذاب بر اين قوم عجله نمى كنيم تا لوط سه بار اين شهادتش را اداء كندفعلا يك بارش را اداء كرد، ساعتى به طرف ده راه رفتند باز جناب لوط رو كرد بهميهمانان و گفت : شما به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد،جبرئيل گفت : اين دو بار. و سپس لوط همچنان به راه ادامه داد تا رسيدند به دروازه شهردر آنجا نيز بار ديگر رو كرد به ميهمانان و گفت : شما به سوى شرارى از خلق خدا مىرويد. جبرئيل گفت اين سه بار. و سپس لوط داخل شد آنان نيز با وىداخل شدند تا اينكه به خانه رسيدند.
همسر لوط وقتى ميهمانان را با آن قيافه هاى زيبا ديد به بالاى بام رفت و كف زدن آغازكرد تا به مردم وضع را بفهماند ولى كسى متوجه نشد و صداى كف زدن او را نشنيد بهناچار آتش دود كرد مردم وقتى دود را از خانه او ديدند دوان دوان به سوى درب خانه لوطروى آوردند بطورى كه يكديگر را هل مى دادند تا به در خانه رسيدند، زن از بالاى بامپايين آمد و گفت : در خانه ما افرادى آمده اند كه زيباتر از آنان هيچ قومى را نديده ام مردمبه در خانه آمدند تا داخل شوند.
لوط وقتى ديد مردم دارند مى آيند برخاسته نزد قوم آمد و گفت : اى مردم ! از خدا بترسيدو مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد مگر يك انسان رشد يافته در بين شما نيست ؟ آنگاه گفت :اين دختران من در اختيار شمايند و آنها براى شما حلالتر و پاكيزه ترند، و با اين كلامشمردم را به عملى حلال دعوت كرد، ليكن مردم گفتند: ما به دختران تو حقى نداريم و توخود مى دانى ما چه مى خواهيم . لوط از در حسرت به ملائكه گفت : اى كاش نيرويى پيدامى كردم و يا پناهگاهى محكم مى داشتم . جبرئيل به همراهانش گفت : اگر لوط مى دانستچه نيرويى در داخل خانه اش دارد اين آرزو را نمى كرد.
از سوى ديگر لحظه به لحظه تعداد جمعيت فزونتر مى شد تا آنكهداخل شوند، جبرئيل صيحه اى بر آنان زد و به لوط گفت : اى لوط رهايشان كن تاداخل شوند همين كه داخل شدند جبرئيل انگشت خود را به طرف آنان پايين آورد كه ناگهانهمه آنها كور شدند اين است كه خداى تعالى درباره اش ‍ فرمود: (فطمسنا اعينهم - پسما چشم آنان را بى نور، و كور گردانيديم ) آنگاهجبرئيل لوط را كه داشت از مردم جلوگيرى مى كرد صدا زد و به او گفت : ما جوانانى ازجنس بشر نيستيم بلكه فرستادگان پروردگار تو هستيم و آنها دستشان به تو نمىرسد، تو دست اهلت را بگير و در قطعه اى از همين شب بيرون ببر،جبرئيل اين را نيز گفت كه : ما ماءمور شده ايم به اينكه اين قوم را هلاك سازيم . لوطگفت : اى جبرئيل حال كه چنين است پس عجله كن .جبرئيل گفت : موعدشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست ؟ سپس به لوط دستور داد تااهل خود را بردارد و ببرد مگر همسرش را، آنگاهجبرئيل با بال خود آن شهر را از طبقه هفتم ريشه كن نموده آنقدر به آسمان بالا برد كهاهل آسمان صداى عوعو سگها و آواز خروسها را شنيدند آنگاه شهر را زير و رو به زمينانداخت و بارانى از سنگ و كلوخ بر آن شهر و بر اطراف آن بباريد.
مؤ لف : اينكه در آخر روايت آمده كه جبرئيل شهر را از طبقه هفتم ريشه كن نموده تا آسمانبالا برد، به حدى كه اهل آسمان دنيا صداى عوعو سگها و بانگ خروسهاى شهر راشنيدند، امرى است خارق العاده هر چند كه از قدرت خداى تعالى بعيد نيست و نبايد آن رابعيد شمرد و ليكن در ثبوت آن ، امثال اين روايت كه خبرى واحد بيش نيست كفايت نمى كند.
علاوه بر اين ، سنت الهى بر اين جريان يافته كه معجزات و كرامات را بر مقتضاى حكمتجارى سازد و چه حكمتى در اين هست كه شهر (از طبقه هفتم زمين ريشه كن شود) و آنقدر بالابرود كه ساكنان آسمان صداى سگ و خروس آن را بشنوند، شنيدن صداى سگ و خروسچه تاءثيرى در عذاب قوم لوط و يا در تشديد عذاب آنها دارد؟!
و اينكه بعضى از مفسرين در توجيه آن گفته اند: ممكن است اينعمل خارق العاده و عجيب خود لطفى بوده باشد براى اينكه خبردار شدن نسلهاى آينده ازطريق معصومين ، مؤ منين آنان را به اطاعت خدا و دورى از نافرمانى او نزديكتر سازد. ليكناين سخن مورد اشكال است براى اينكه پديد آوردن حوادث عظيم و شگفت آور و خارق العادهبه اين منظور كه ايمان مؤ منين قوى شود و اهل عبرت از ديدن آن حوادث عبرت گيرند هرچند خالى از لطف نيست ليكن وقتى اين كار لطف خواهد بود كه خبردار شدن از آن حوادث بهطريق حس باشد و مردم خودشان آن امور را ببينند تا مؤ منين ايمانشان زيادتر گشته واهل معصيت عبرت بگيرند و يا حداقل اگر به چشم خود نديده اند به طريق علمى ديگرى آنرا كشف كنند، و اما اينكه يك خبر واحد و يا ضعيف السند كه هيچگونه حجتى ندارد و به هيچوجه قابل اعتناء نيست معنا ندارد كه خداى تعالى امورى عجيب و غريب و خارق العاده پديدبياورد تا نسلهاى آينده از طريق چنين خبرى آن را بشنوند و عبرت بگيرند و از عذاب اوبهراسند، اين يكى ، و يكى ديگر اينكه معنا ندارد عذاب يك قوم را تشديد كنند تا مردمىديگر عبرت بگيرند، اينگونه كارها سنت طاغيان و جباران از بشر است آن هم جباران نادانو نفهم كه شكنجه يك بيچاره اى را تشديد مى كنند تا از ديگران زهر چشم بگيرند وخداى عزوجل از چنين اعمالى مبراء است .
صاحب المنار در تفسير خود گفته : در خرافات مفسرين كه از روايات اسرائيلىنقل شده آمده كه جبرئيل شهر لوط را با بال خود از طبقات زيرين زمين ريشه كن ساخته وآن را تا عنان آسمان بالا برد بطورى كه اهل آسمان صداى سگها و مرغهاى آن شهر راشنيدند آنگاه شهر مزبور را از همان جا پشت و رو نموده به زمين زد، طورى كه بالاىشهر، زير زمين رفت و زير شهر بالا آمد.
و اين تصور بر اساس اعتقاد متصورش درست در مى آيد كه لابد معتقد بوده به اينكهاجرام آسمانى نيز سكنه دارد و اين اجرام در موقعيتى قرار دارند كه ممكن است ساكنان زمينچه انسانها و چه حيوانات به آنان نزديك بشوند و همچنان زنده بمانند، با اينكه مشاهده وآزمايشهاى فعلى اين تصور را باطل مى سازد و در اين ايام كه من اين اوراق را مى نويسمثابت شده كه هواپيماها وقتى مسافت زيادى بالا بروند به جايى مى رسند كه فشار هواآنقدر كم مى شود كه زنده ماندن انسان در آنجامحال است و به همين جهت براى كسانى كه بخواهند تا آن ارتفاع بالا بروند كپسولهايىپر از اكسيژن مى سازند و در آن ، مقدارى از اكسيژن مى ريزند كه براى آنان كافىباشد و مادامى كه در جو بالا قرار دارند از آن استنشاق كنند.
در كتاب مجيد الهى نيز به اين مساءله يعنى نبودن اكسيژن در جو آسمان و اينكه بالارفتن به آسمان سينه را تنگ و تنفس را مشكل مى كند اشاره اى آمده و فرموده : (فمن يرداللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضلهيجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء).
پس اگر بگويد: اين عملى كه از جبرئيل نقل شده چيزى است كهعقل آن را محال نمى داند، و خلاصه كلام اينكه از ممكنات عقلى است و وقوع آن از باب خارقالعاده است پس نبايد تصديق آن را موقوف بر اين بدانيم كه وضع خلقت آسمانها و سننكاينات آن را جايز و ممكن بداند چون قوانين جارى در نظام عالم ربطى به معجزه ، كهاساسش شكستن هر نظام و قانونى است ندارد، در پاسخ مى گوييم بله ، و ليكن شرطاول قبول روايت در جايى كه روايت از امرى خبر مى دهد كه بر خلاف سنن و نواميس وقوانينى است كه خداى تعالى با آن نواميس نظام عالم را بپا داشته و آن را مايه آبادى ويا خرابى قرار داده بايد چنين خبرى از وحى الهى منشاء گرفته و بهنقل متواتر از معصوم نقل شده باشد و يا حداقل سندى صحيح ومتصل به عصر معصوم داشته و هيچ ناشناخته اى در سند و متن آن نباشد، وحال آنكه ما نه در كتاب خداى تعالى چنين چيزى را مى بينيم و نه در حديثى كه با سندىمتصل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيده باشد و نه حكمت خدا اقتضاءمى كند كه سرزمين لوط آنقدر به آسمان بلند شود كه صداى سگهايش به گوش سكانآسمان برسد و اين ماجرا تنها از بعضى تابعين يعنى كسانى كه عصررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را درك نكرده بودندنقل شده نه صحابه كه آن جناب را درك كرده اند و ما هيچ شكى نداريم در اينكه اين روايتاز رواياتى است كه اسرائيليها ساخته و در دست و دهان مسلمانان ساده لوح انداخته اند.
از جمله حرفهايى كه زدهاند اين است كه گفته اند عدد مردم آن شهر چهار ميليون نفر بودهدر حالى كه همه بلاد فلسطين گنجايش اين عدد انسان را ندارد، پس اين ميليونها انسانچگونه در آن چهار قريه جا گرفته بودند؟
و اينكه گفته اين حديث از احاديثى است كه تابعين آن رانقل كرده اند نه صحابه ، درست نيست براى اينكه او توجه نداشته كه حديث مورد بحث از(ابن عباس ) و (حذيفة بن اليمان ) روايت شده و در روايت ابن عباس (بطورى كهالدرالمنثور آن را از اسحاق بن بشر، و ابن عساكر آن را از طريق جويبر، ومقاتل آن را از ضحاك نقل كرده اند) آمده : (همين كه چهره صبح نمايان شدجبرئيل دست به كار قريه هاى لوط شد و آنچه از مردان و زنان و ميوه ها و مرغان در آنهابود همه را گرد آورده در هم پيچيد و سپس ‍ زمين را از طبقات زيرين در آورده زيربال خود گرفت و به طرف آسمان دنيا بالا برد (تا جايى كه ) ساكنان آسمان دنياصداى سگها و مرغان و زنان و مردان را از زيربال جبرئيل شنيدند آنگاه آن سرزمين را پشت و رو به پايين انداخت و دنبالش رگبارى ازسنگريزه بر آن سرزمين بباريد، و سنگها براى آن بود كه اگر چوپانها و تجار در آنسرزمين باقى مانده اند آنها نيز به هلاكت برسند...)
و در روايت حذيفه بن اليمان (بطورى كه الدرالمنثور آن را از عبد الرزاق و ابن جرير وابن منذر و ابن ابى حاتم از حذيفه نقل كرده اند) آمده :جبرئيل اجازه خواست تا آنان را هلاك كند اجازه اش دادند پس آن زمين را كه اين قوم بر روىآن زندگى مى كردند بغل گرفت و به بالا برد بطورى كهاهل آسمان دنيا صداى سگها را شنيدند آنگاه آتشى در زير آنان روشن كرد و سپس زمين رابا اهلش زير و رو كرد و همسر لوط كه با آن قوم بود از صداى سقوط، متوجه پشت سرخود شد فهميد كه وضع از چه قرار است ولى تا خواست به خود بيايد عذاب كه يكى ازهمان سنگها بود او را گرفت ...
و اما از تابعين ، جمعى آن را نقل كرده اند از آن جمله از سعيد بن جبير، مجاهد، ابى صالح ومحمد بن كعب قرظى است و از سدى نيز نقلى رسيده كه خيلى غليظتر از اين است درنقل او آمده كه گفت : چون قوم لوط به صبح نزديك شدندجبرئيل نازل شد و زمين را از طبقه هفتم ريشه كن نموده آن را به دوش گرفت و تا آسماندنيا بالا برد و سپس آن را به زمين زد...
پس اينكه گفت : روايت از صحابه نقل نشده حرف درستى نيست ، و اما اينكه گفته : (درقبول روايت شرط شده كه حتما بطور متواتر از معصوم رسيده باشد و سندش صحيح ومتصل به شخص معصوم باشد و در سندش شذوذ و فرد ناشناخته نباشد واهل رجال سندش را بى اعتبار ندانسته باشند) اين مطلب مساءله اى است اصولى كهامروز پنبه اش را زده و به اين نتيجه رسيده اند كه خبر اگر متواتر باشد و يا همراه باقرائنى باشد كه خبر را قطعى الصدور سازد چنين خبرى بدون شك حجت است و اما غيراينگونه خبر حجيت ندارد مگر اخبار آحادى كه در خصوص احكام شرعى و فرعى وارد شدهباشد كه اگر خبر موثق باشد يعنى صدور آن به ظن نوعى مظنون باشد آن نيز حجتاست ، زيرا حجيت شرعى خود يكى از اعتبارات عقلائى است كه اثر شرعى بهدنبال دارد، پس اگر خبر در مورد حكمى شرعى وارد شدهجعل شرعى مى پذيرد، يعنى شارع مى تواند آن خبر را حجت كند هر چند كه متواترنباشد، و اما مسائل غير شرعى يعنى قضاياى تاريخى و امور اعتقادى معنا ندارد كه شارعخبرى را در مورد آنها حجت كند چون حجت بودن خبرى كه مثلا مى گويد در فلان تاريخفلان حادثه رخ داده اثر شرعى ندارد و معنا ندارد كه بگويد غير علم ، علم است و حكم كندبه اينكه هر چند شما به فلان واقعه تاريخى علم نداريد ولى به خاطر فلان خبر واحدتعبدا آن واقعه را قبول كنيد همانطور كه اگر خود ناظر آن واقعه بوديدقبول مى كرديد (به خلاف احكام شرعى كه اگر شارع حكم كند به اينكه طبق خبر واحدىكه مثلا در مورد حكمى شرعى به تو رسيده عمل كن كه در اين صورت هر چند علم بهواقعيت آن حكم و به حكم واقعى آن موضوع نداريم ليكن علم داريم به اينكه اگر طبق اينخبر عمل كنيم عقاب نخواهيم داشت ) و اما مسايل تاريخى صرف كه ما نسبت به آنها تكليفىنداريم درباره آنها حجت نمى خواهيم گو اينكه موضوعات و حوادث خارجى ، احيانا اثرىشرعى دارند (مثلا اگر با دليل تاريخى محكم ثابت شود كه فلان صحابه در فلانواقعه ، از اسلام خارج شد، بيزارى جستن و يا لعنت كردن او از نظر شرع عملىحلال مى شود) و ليكن اينگونه آثار از آنجا كه جزئى است ، متعلقجعل شرعى نمى شود چون جعل شرعى تنها متعرض كلياتمسايل است ، خواننده محترم مى تواند بحث مفصل اين مساءله را در علماصول ببيند.
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى تعالى لوط را رحمت كند كه بهركنى شديد پناهنده مى شد و نمى دانست كه ركن شديد در خانه اوست .
مؤ لف : مقامى كه لوط در آن مقام با قوم خود بگو مگو داشت به تقواى الهى و اجتناب ازفسق و فجور دعوتشان مى كرد و همچنين ظاهر سياق آياتى كه اين بگو مگو را حكايت مىكنند اين است كه لوط (عليه السلام ) در اينكه گفت : (لو ان لى بكم قوة ) آرزوىداشتن انصارى رشد يافته از ميان قومش و يا غير قومش مى داشت ، و در جمله (او اوى الىركن شديد) آرزو كرده كه اى كاش انصارى از غير اين قوم مى داشتم ، بستگان و عشيره ودوستان و غمخوارانى خدا دوست مى داشتم تا مرا در دفاع از اين ميهمانان يارى مى كردندولى او نمى دانست كه ركن شديد در همان لحظهداخل خانه او است و آن عبارت بود از جبرئيل و همراهانش يعنىميكائيل و اسرافيل ، و به همين جهت به محضى كه آرزوى داشتن ركنى شديد كرد بدونفاصله پاسخش دادند كه : (يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك ) يعنى اى لوط ماآنطور كه تو و اين مردم پنداشته ايد جوانانى امرد از جنس بشر نيستيم بلكهفرستادگان پروردگار تو هستيم و اين مردم به تو نخواهند رسيد.
لوط (عليه السلام ) در هيچ حالى از آن احوال از پروردگارشغافل نبود و اين معنا را از نظر دور نمى داشت كه هر چه نصرت هست از ناحيه خداست و اورا فراموش نكرده بود تا ناصرى غير او آرزو كند و حاشا بر مقام اين پيغمبر بزرگواراز مثل چنين جهلى مذموم چگونه ممكن است با اينكه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده :(اتيناه حكما و علما... و ادخلناه فى رحمتنا انه من الصالحين ).
پس اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر مى دانست كهجبرئيل در خانه اوست هرگز آرزوى ركن شديدى نمى كرد معنايش اين است كهجبرئيل و ساير ملائكه با او بودند و او اطلاعى نداشت ، نه اينكه معنايش چنين باشد كهخداى تعالى با او بود و او جاهل به مقام پروردگارش ‍ بود.
پس اينكه در بعضى از روايات كه عبارت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رانقل مى كند اشاره شده به اينكه مراد لوط از (ركن شديد) خداى سبحان بوده نه ملائكه، نظريه اى بوده كه بعضى از راويان حديث داده نه اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنان فرموده باشد، نظير روايتى كه ازابوهريره نقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا رحمتكند لوط را كه همواره به ركنى شديد پناهنده مى شد يعنى خداى تعالى ...(1) . و بازنظير روايتى كه از طريقى ديگر از او نقل شده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا لوط را بيامرزد كه همواره بهركنى شديد پناه مى برد.(2)
و بعيد نيست كه ابوهريره در اين سند حديث رانقل به معنا كرده باشد و كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بجاى (خدابيامرزد)، (خدا رحمت كند) بوده و راوى آن را تغيير داده باشد تا بفهماند لوط دررعايت ادبى از آداب عبوديت كوتاهى كرده و يا با جهلى كه به مقام پروردگارش داشتهو او را از ياد برده مرتكب گناهى از گناهان شده چون يك پيامبر نبايد پروردگار خود رافراموش كند.(3)
داستان ابراهيم عليه السّلام 
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لاَبِيهِ ءَازَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصنَاماً ءَالِهَةً إِنى أَرَاك وَ قَوْمَك فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(74)
وَ كَذَلِك نُرِى إِبْرَهِيمَ مَلَكُوت السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ(75)
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِب الاَفِلِينَ(76)
فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئن لَّمْ يهْدِنى رَبى لاَكونَنَّ مِنَالْقَوْمِ الضالِّينَ(77)
فَلَمَّا رَءَا الشمْس بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبى هَذَا أَكبرُ فَلَمَّا أَفَلَت قَالَ يَقَوْمِ إِنى بَرِى ءٌ مِّمَّاتُشرِكُونَ(78)
إِنى وَجَّهْت وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطرَ السمَوَتِ وَ الاَرْض حَنِيفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشرِكِينَ(79)
وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تحَجُّونى فى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لا أَخَاف مَا تُشرِكُونَ بِهِ إِلا أَن يَشاءَرَبى شيْئاً وَسِعَ رَبى كلَّ شىْءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكرُونَ(80)
وَ كيْف أَخَاف مَا أَشرَكتُمْ وَ لا تخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشرَكْتُم بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنزِّلْ بِهِ عَلَيْكمْ سلْطناًفَأَى الْفَرِيقَينِ أَحَقُّ بِالاَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(81)
الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسوا إِيمَنَهُم بِظلْمٍ أُولَئك لهَُمُ الاَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ(82)
وَ تِلْك حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَهَا إِبْرَهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَتٍ مَّن نَّشاءُ إِنَّ رَبَّك حَكِيمٌعَلِيمٌ(83)
74. و به ياد آور وقتى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت : آيا بتهايى را خدايان خودمى گيرى ؟ من تو را و قوم تو را در گمراهى آشكار مى بينم .
75. و اينچنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان مى دهيم و براى اينكه از يقينكنندگان گردد.
76. پس همين كه شب او را پوشانيد، ستاره اى را ديد، گفت : اين پروردگار من است . سپسهمين كه غروب كرد، گفت : من غروب كنندگان را دوست ندارم .
77. پس از آن ، وقتى كه ماه را ديد كه طلوع كرد، گفت : اين پروردگار من است . سپس ‍ ماهكه غروب كرد، گفت : اگر پروردگار من مرا هدايت نكند، از گروه گمراهان خواهم بود.
78. پس از آنكه خورشيد را ديد كه طلوع كرد، گفت : اين پروردگار من است ، اينبزرگتر است . پس آنگاه كه خورشيد نيز غروب كرد، گفت : اى قوم ، من از آنچه شريكخدا قرار مى دهيد، بيزارم .
79. من رو آوردم به كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است ، در حالى كه ميانه رو هستم واز مشركان نيستم .
80. و قوم او با وى محاجه كردند. گفت : آيا با من درباره خدا محاجه مى كنيد؟ وحال آنكه مرا هدايت كرده و من از كسانى كه شريكش قرار مى دهيد، نمى ترسم مگر اينكهپروردگار من چيزى بخواهد. علم پروردگارم به همه چيز وسعت دارد. آيا متذكر نمىشويد؟
81. و چگونه من از شريكان (يا از شرك ) شما بترسم در حالى كه شما نمى ترسيد ازاينكه براى خدا بدون دليل شريك قرار داديد؟ پس كداميك از اين دو طايفه به امنسزاوارتر است اگر مى دانيد؟
82. كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم نپوشانيدند، امن از آن ايشان است و راهيافتگان ايشانند.
83. اين است حجت ما كه به ابراهيم عليه قومش داديم . هر كه را بخواهيم ، درجاتى بالامى بريم ، زيرا پروردگار تو حكيم و عليم است .
(از سوره مباركه انعام )
گفتارى درباره شخصيت ابراهيم خليل (عليه السلام ) و سرگذشت او 
در ذيل اين عنوان بحثهايى است قرآنى ، علمى ، تاريخى و غيره كه بايد هر كدام راجداگانه متعرض شد.
1- داستان ابراهيم (ع ) از نظر قرآن 
آنچه از قرآن كريم در اين باره استفاده مى شود اين است كه :
ابراهيم (عليه السلام ) از اوان طفوليت تا وقتى كه به حد تميز رسيده در نهانگاهى دوراز جامعه خود مى زيسته ، و پس از آنكه به حد تميز رسيده از نهانگاه خود به سوى قومو جامعهاش بيرون شده و به پدر خود پيوسته است ، و ديده كه پدرش و همه مردم بت مىپرستند، و چون داراى فطرتى پاك بود و خداوندمتعال هم با ارائه ملكوت تاييدش نموده و كارش را به جايى رسانده بود كه تمامىاقوال و افعالش موافق با حق شده بود اين عمل را از قوم خود نپسنديد و نتوانست ساكتبنشيند، لاجرم به احتجاج با پدر خود پرداخته او را از پرستش بتها منع و به توحيدخداى سبحان دعوت نمود، باشد كه خداوند او را به راه راست خود هدايت نموده از ولايتشيطان دورش سازد. پدرش وقتى ديد ابراهيم به هيچ وجه از پيشنهاد خود دست بر نمىدارد او را از خود طرد نمود و به سنگسار كردنش تهديد نمود.
ابراهيم (عليه السلام ) در مقابل اين تهديد و تشديد از در شفقت و مهربانى با وى تلطفكرد و چون ابراهيم مردى خوش خلق و نرم زبان بود، در پاسخ پدر نخست بر او سلامكرد و سپس وعده استغفارش داد. و در آخر گفت : در صورتى كه به راه خدا نيايد او وقومش را ترك گفته ولى به هيچ وجه پرستش خدا را ترك نخواهد كرد.
از طرفى ديگر با قوم خود نيز به احتجاج پرداخته و در باره بتها با آنان گفتگو كردبا اقوام ديگرى هم كه ستاره و آفتاب و ماه را مى پرستيدند احتجاج نمود تا اينكه آنانرا نسبت به حق ملزم كرد و داستان انحرافش از كيش بت پرستى و ستاره پرستى در همهجا منتشر شد. روزى كه مردم براى انجام مراسم دينى خود همه به خارج شهر رفتهبودند ابراهيم (عليهالسلام ) به عذر كسالت ، از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها درشهر ماند، وقتى شهر خلوت شد به بتخانه شهر درآمده و همه بتها را خرد نمود و تنهابت بزرگ را گذاشت شايد مردم به طرف او برگردند. وقتى مردم به شهر بازآمده واز داستان با خبر شدند در صدد جستجوى مرتكب آن برآمده سرانجام گفتند: اين كار همانجوانى است كه ابراهيم نام دارد.
ناچار ابراهيم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق كرده پرسيدند آيا توبا خدايان ما چنين كردى ؟ ابراهيم (عليه السلام ) گفت : اين كار را بت بزرگ كرده است واگر قبول نداريد از خود آنها بپرسيد تا اگر قدرت بر حرف زدن دارند بگويند چهكسى به اين صورتشان درآورده . ابراهيم (عليه السلام ) قبلا به همين منظور تبر را بهدوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد.
ابراهيم (عليه السلام ) ميدانست كه مردم در باره بتهاى خودقائل به حيات و نطق نيستند، و ليكن ميخواست با طرح اين نقشه ، زمينهاى بچيند كه مردمرا به اعتراف و اقرار بر بى شعورى و بى جانى بتها وادار سازد، و لذا مردم پس ازشنيدن جواب ابراهيم (عليه السلام ) به فكر فرو رفتن به انحراف خود اقرار نمودندو با سرافكندگى گفتند: تو كه ميدانى اين بتها قادر بر تكلم نيستند. ابراهيم (عليهالسلام ) كه غرضى جز شنيدن اين حرف از خود آنان نداشت بى درنگ گفت : آيا خداى راگذاشته و اين بتها را كه جماداتى بى جان و بى سود و زيانند مى پرستيد؟ اف برشما و بر آنچه مى پرستيد، آيا راستى فكر نمى كنيد؟ و چيزهايى را كه خود به دستخودتان مى تراشيد مى پرستيد، و حاضر نيستيد خدا را كه خالق شما و خالق همهمصنوعات شما (يا اعمال شما) است بپرستيد؟.
مردم گفتند: بايد او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى و حمايت كنيد. به همين منظورآتشخانه بزرگى ساخته و دوزخى از آتش افروخته و در اين كار براى ارضاء خاطرخدايان همه تشريك مساعى نمودند، و وقتى آتش ‍ شعله ور شد ابراهيم (عليه السلام ) رادر آتش افكندند، خداى متعال آتش را براى او خنك گردانيد و او را در شكم آتش سالم نگهداشت ، و كيد كفار را باطل نمود.
ابراهيم (عليه السلام ) در خلال اين مدت با نمرود هم ملاقات نموده و او را نيز كه ادعاىربوبيت داشت مورد خطاب و احتجاج قرار داد و به وى گفت : پروردگار من آن كسى استكه بندگان را زنده مى كند و مى ميراند. نمرود از در مغالطه گفت : من نيز زنده مى كنم ومى ميرانم ، هر يك از اسيران و زندانيان را كه بخواهم رها مى كنم و هر كه را بخواهم بهقتل مى رسانم . ابراهيم به بيان صريحترين كه راه مغالطه را بر او مسدود كند احتجاجنمود و گفت : خداى متعالى آن كسى است كه آفتاب را از مشرق بيرون مى آورد، تو اگرراست مى گويى از اين پس كارى كن كه آفتاب از مغرب طلوع كند، در اينجا نمرود كافرمبهوت و سرگشته ماند.
پس از آنكه ابراهيم (عليه السلام ) از آتش نجات يافت باز هدف خود را تعقيب نموده وشروع به دعوت به دين توحيد و دين حنيف نمود، و عده كمى به وى ايمان آوردند. قرآنكريم از آن جمله لوط و همسر ابراهيم (عليه السلام ) را اسم مى برد: اين بانو همان زنىاست كه ابراهيم (عليه السلام ) با او مهاجرت كرد و پيش از بيرون رفتن از سرزمين خودبه اراضى مقدسه با او ازدواج كرده بود.
ابراهيم (عليه السلام ) و همراهانش در موقع بيرون شدن از وطن خود از قوم خود تبرىجسته و شخص او از آزر كه او را پدر ناميده بود و در واقع پدرش ‍ نبود بيزارى جسته وبه اتفاق همسرش و لوط به سوى ارض مقدس هجرت كردند، باشد كه در آنجا بدونمزاحمت كسى و دور از اذيت و جفاى قومش ‍ به عبادت خداوندمشغول باشند.
پس از اين دعا بود كه خداى تعالى او را با اينكه به حد شيخوخت و كهولت رسيده بودبه تولد اسحاق و اسماعيل و از صلب اسحاق به يعقوب بشارت داد، و پس از مدت كمىاسماعيل و بعد از او اسحاق به دنيا آمدند، و خداوند همانطورى كه وعده داده بود بركت رادر خود او و دو فرزندش و اولاد ايشان قرار داد و مبارك شان ساخت .
ابراهيم (عليه السلام ) به امر پروردگار خود به مكه ، كه درهاى عميق و بى آب و علفبود، رفت و فرزند عزيزش اسماعيل را در سن شيرخوارگى در آن مكان مخوفمنزل داده و خود به ارض مقدس مراجعت نمود. اسماعيل در اين سرزمين نشو و نما كرد، واعراب چادرنشين اطراف به دور او جمع شده و بدينوسيله خانه كعبه ساخته شد.
ابراهيم (عليه السلام ) گاه گاهى پيش از بناى مكه و خانه كعبه و پس از آن به مكه مىآمد و از فرزندش اسماعيل ديدن مى كرد. تا آنكه در يك سفر به ساختن خانه كعبه شد،لذا به اتفاق اسماعيل اين خانه را بنا نهاد، و اين اولين خانهاى است كه از طرفپروردگار ساخته شد، و اين خانه مباركى است كه در آن آيات بينات و در آن مقام ابراهيماست ، و هر كس درون آن داخل شود از هر گزندى ايمن است .
ابراهيم (عليه السلام ) پس از فراغت از بناى كعبه دستور حج را صادر نموده ، و آيين واعمال مربوط به آن را تشريع نمود.
آنگاه خداى تعالى او را ماءمور به ذبح فرزندشاسماعيل نمود، ابراهيم (عليه السلام ) اسماعيل (عليه السلام ) را در انجام فرايض حجشركت مى داد، موقعى كه به سعى رسيدند و مى خواستند كه بين صفا و مروه سعى كنند،اين ماموريت ابلاغ شد، و ابراهيم (عليه السلام ) داستان را با فرزندش ‍ در ميان گذاشتو گفت : فرزند عزيزم ! در خواب چنين مى بينم كه ترا ذبح و قربانى مى كنم نيكبنگر تا راءيت چه خواهد بود. عرض كرد: پدرجان ! هر چه را كه ماءمور به انجامششدهاى انجام ده ، و ان شاء اللّه به زودى خواهى ديد كه من مانند بندگان صابر خداچگونه صبرى از خود نشان مى دهم . پس ‍ از اينكه هر دو به اين امر تن دردادند و ابراهيم(عليه السلام ) صورت جوانش را بر زمين گذاشت وحى آمد كه اى ابراهيم ، خواب خود راتصديق كردى و ما به همين مقدار از تو قبول كرديم ، و ذبح عظيمى را فدا و عوض اوقرار داديم .
آخرين خاطرهاى كه قرآن كريم از داستان ابراهيم (عليه السلام )نقل نموده دعاهايى است كه ابراهيم (عليه السلام ) در بعضى از سفرها در مكه كرده وآخرين دعايش اين است : پروردگارا پدر و مادر من و كسانى را كه ايمان آورده اند در روزحساب بيامرز.

next page

fehrest page

back page