بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای اصول کافی, محمدمحمدى اشتهاردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOOL001 -
     OSOOL002 -
     OSOOL003 -
     OSOOL004 -
     OSOOL005 -
     OSOOL006 -
     OSOOL007 -
     OSOOL008 -
     OSOOL009 -
     OSOOL010 -
     OSOOL011 -
     OSOOL012 -
     OSOOL013 -
     OSOOL014 -
     OSOOL015 -
     OSOOL016 -
     OSOOL017 -
     OSOOL018 -
     OSOOL019 -
     OSOOL020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

درماندگى شديد ابن ابى العوجاء  

عبدالكريم معروف به (ابن ابى العوجاء)، روز ديگر به حضور امام صادق (ع )براى مناظره آمد، ديد گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند، نزديك امام آمد و خاموش نشست.
امام : (گويا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى كه بين من و شما بود بپردازى).
ابن ابى العوجاء: آرى به همين منظور آمده ام اى پسر پيغمبر!
امام : از تو تعجب مى كنم كه خدا را انكار مى كنى ، ولى گواهى مى دهى كه من پسرپيغمبر هستم و مى گويى اى پسر پيغمبر!
ابن ابى العوجاء: عادت ، مرا به گفتن اين كلام ، وادار مى كند.
امام : پس چرا خاموش هستى ؟
ابن ابى العوجاء: شكوه و جلال شما باعث مى شود كه زبانم را ياراى سخن گفتن دربرابر شما نيست ، من دانشمندان و سخنوران زبردست را ديده ام و با آنها هم سخن شده ام ،ولى آن شكوهى كه از شما مرا مرعوب مى كند، از هيچ دانشمندى مرا مرعوب نكرده است .
امام : اينك كه تو خاموش هستى ، من در سخن را مى گشايم ، آنگاه به او فرمود: (آيا تومصنوع (ساخته شده ) هستى يا مصنوع نيستى ؟).
ابن ابى العوجاء: من ساخته شده نيستم
امام : بگو بدانم ، اگر ساخته شده بودى ، چگونه بودى ؟
ابن ابى العوجاء مدت طولانى سردر گريبان فرو برد و چوبى را كه در كنارش ‍ بوددست به دست مى كرد، و آنگاه ( چگونگى اوصاف مصنوع را چنين بيان كرد) دراز، پهن ،گود، كوتاه ، با حركت ، بى حركت ، همه اينها از ويژگيها چيز مخلوق و ساخته شده است.
امام : اگر براى مصنوع (ساخته شده ) صفتى غير از اين صفات را ندانى ، بنابراينخودت نيز مصنوع هستى و بايد خود را نيز مصنوع بدانى ، زيرا اين صفات را در وجودخودت ، حادث شده مى يابى .
ابن ابى العوجاء: از من سؤ الى كردى كه تاكنون كسى چنين سؤ الى از من نكرده است ودر آينده نيز كسى اين سؤ ال را نمى كند.
امام : فرضا بدانى كه قبلا كسى چنين پرسشى از تو نكرده ، ولى از كجا مى دانى كهدر آينده كسى اين سؤ ال را از تو پرسيد؟، وانگهى تو با اين سخنت ، گفتارت را نقضنمودى ، زيرا تو اعتقاد دارى كه همه چيز از گذشته وحال و آينده ، مساوى و برابرند، بنابراين چگونه چيزى را مقدم و چيزى را مؤ خر مى دانىو در گفتارت ، گذشته و آينده را مى آورى .
اى عبدالكريم ! توضيح بيشترى بدهم ، اگر تو يك هميان پر از سكه طلا داشتهباشى و كسى به تو بگويد در آن هميان سكه هاى طلا وجود دارد، و تو در جواببگوئى نه ، چيزى در آن نيست ، او به تو بگويد: سكه طلا را تعريف كن ، اگر تواوصاف سكه طلا را ندانى ، مى توانى ندانسته بگويى ، سكه در ميان هميان نيست .
ابن ابى العوجاء: نه ، اگر ندانم ، نمى توانيم بگويم نيست .
امام : درازا و وسعت جهان هستى ، از هميان ، بيشتر است ، اينك مى پرسم شايد در اين جهانپهناور هستى ، مصنوعى باشد، زيرا تو ويژگيهاى مصنوع را از غير مصنوع نمىشناسى .
وقتى كه سخن به اينجا رسيد، ابن ابى العوجاء، درمانده و خاموش شد، بعضى از هممسلكانش مسلمان شدند و بعضى در كفر خود باقى ماندند.(25)


مناظره در روز سوم  

روز سوم ، ابن ابى العوجاء، تصميم گرفت به ميدان مناظره با امام صادق (ع ) بيايد وآغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد، نزد امام (ع ) آمد و گفت : امروز مى خواهم سؤال را من مطرح كنم .
امام : ( هر چه مى خواهى بپرس ).
ابن ابى العوجاء: به چه دليل ، جهان هستى ، حادث است ( قبلا نبود و بعد به وجود آمدهاست ؟)
امام : هر چيز كوچك و بزرگ را تصور كنى ، اگر چيزى مانندش را به آن ضميمه نمايى، آن چيز بزرگتر مى شود، همين است انتقال از حالتاول (كوچك بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همين است ) اگر آنچيز، قديم بود (از اول بود) به صورت ديگر در نمى آمد، زيرا هر چيزى كه نابود يامتغير شود، قابل پيدا شدن و نابودى است ، بنابراين با بود شدن پس از نيستى ،شكل حادث شدن مى گيرد، اگر فرضا او قديم بود، اكنون با بزرگ شدن تغيير كرد وحادث شد (و همين بيانگر قديم نبودن اشياء است )، و يك چيز نمى تواند همازل و عدم باشد و هم حادث و قديم .
ابن ابى العوجاء: فرض در جريان حالت كوچكى و بزرگى در گذشته و آينده هماناست كه شما تقرير نمودى ، كه حاكى از حدوث جهان هستى است ، ولى اگر همه چيز، بهحالت كوچكى خود باقى بمانند، در اين صورتدليل شما بر حدوث آنها چيست ؟
امام : محور بحث ما همين جهان موجود است كه درحال تغيير مى باشد حال اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگرى را تصور كنيم و موردبحث قرار دهيم ، باز جهانى نابود شده و جهان ديگرى به جاى آن آمده ، و اين همان معنىحادث شدن است ، در عين حال به فرض تو (كه هر كوچكى بهحال خود باقى بماند) جواب مى دهم ، مى گوئيم فرضا هر چيز كوچكى بهحال خود باقى باشد، در عالم فرض صحيح است كه هر چيز كوچكى را به چيز كوچكديگرى مانند آن ضميمه كرد، كه با ضميمه كردن آن ، بزرگتر مى شود، و روا بودنچنين تصورى ، كه همان روا بودن تغيير است بيانگر حادث بودن است ، اى عبدالكريم !در برابر اين سخن ، ديگر سخنى نخواهى داشت .(26)


مرگ ناگهانى ابن ابى العوجاء 

يك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع ) در مكه گذشت ، بازسال بعد ابن ابى العوجاء كنار كعبه به حضور امام صادق (ع ) آمد، يكى از شيعيان بهامام عرض كرد: (آيا ابن ابى العوجاء مسلمان شده است ؟). امام : قلب او نسبت به اسلام، كور است ، او مسلمان نمى شود.
هنگامى كه چشم ابن ابى العوجاء به چهره امام صادق (ع ) افتاد، گفت : (اى آقا و مولاىمن !)
امام : چرا اينجا آمده اى ؟
ابن ابى العوجاء: به رسم و معمول تن و آئين وطن ، به اينجا آمده ام تا ديوانگى وسرتراشى و سنگ پرانى مردم را (كه در مراسم حج انجام مى دهند) بنگرم .
امام : تو هنوز به سركشى و گمراهى خود باقى هستى ؟
ابن ابى العوجاء، همين كه خواست سخن بگويد، امام صادق (ع ) به او فرمود: مجادله وستيز در مراسم حج روا نيست ، آنگاه امام عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت آن است كهما به آن معتقد هستيم - چنانكه حقيقت همين است - در اين صورت ما رستگاريم نه شما، و اگرحق با شما باشد - چنانكه چنين نيست - هم ما و هم شما رستگاريم ، بنابراين ما در هرحال رستگاريم ، ولى شما در يكى از دو صورت ، در هلاكت خواهيد بود، در اين هنگامحال ابن ابى العوجاء منقلب شد، و به اطرافيان خود رو كرد و گفت : (در قلبم احساسدرد مى كنم ، مرا برگردانيد) وقتى كه او را باز گرداندند، از دنيا رفت ، خدا او رانيامرزد.(27)


مناظره امام رضا(ع ) با يكى از منكران خدا  

يكى از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا(ع ) آمد، گروهى در محضر آن حضرت بودند،امام به او فرمود:
اگر حق با شما باشد - ولى چنين نيست - در اين صورت ما و شما برابريم ، و نماز وروزه و زكات و ايمان ما به ما زيان نخواهد رسانيد، و اگر حق با ما باشد - چنانكه هميناست - در اين صورت ما رستگاريم و شما زيانكار و در هلاكت خواهيد بود.
منكر خدا: به من بفهمان كه خدا چگونه است ؟ و در كجاست ؟
امام : واى بر تو، اين راهى كه مى روى غلط است ، خدا چگونگى را چگونه كرد، بدونآنكه او به چگونگى ، توصيف شود، و او مكان را مكان كرد، بى آنكه خود دارى باشد،بنابراين ذات پاك خدا با چگونگى و مكان ، شناخته نمى شود و با هيچك از نيروى حس ،درك نمى شود، و به هيچ چيزى تشبيه نمى گردد.
منكر خدا: اگر خدا با هيچيك از نيروهاى حس ، درك نمى شود، بنابراين او چيزى نيست .
امام : واى بر تو، اينكه نيروهاى حس تو از درك او عاجز هستند، او را انكار كردى ، ولى مادر عين آنكه نيروهاى حس ما از درك ذات پاك او، عاجز است ، به او ايمان داريم ، و يقينداريم كه او پروردگار ما است ، و به هيچ چيزى شباهت ندارد.
منكر خدا: به من بگو خدا از چه زمانى بوده است ؟
امام : به من خبر بده كه خدا از چه زمانى نبوده است ، تا من به تو خبر دهم كه در چهزمانى بوده است .
منكر خدا: دليل بر وجود خدا چيست ؟
امام : من وقتى كه به پيكر خودم مى نگرم ، نمى توانم درطول عرض آن چيزى بكاهم با بيفزايم ، زيانها و بدى هايس را از آن دور سازم ، وسودش را به آن برسانم ، از همين موضوع يقين كردم كه اين ساختمان ، داراى سازندهاست ، از اين رو به وجود صانع (سازنده ) اعتراف كردم ، علاوه گردش ‍ سيارات وپيدايش ها ابرها، وزيدن بادها، و سير خورشيد و ماه و ستارگان و نشانه هاى شگفتانگيز و آشكار ديگر را كه ديدم ، دريافتم كه اين گردنده ها، گرداننده دارد، و اينموجودات داراى سازنده و پردازنده مى باشند.(28)


مسلمان شدن عبدالله ديصانى  

هشام بن حكم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق (ع ) بود، روزى يكى از منكرانخدا به نام (عبدالله ديصانى ) با هشام ملاقات كرد و پرسيد:
آيا تو خدا دارى ؟
هشام : آرى .
عبدالله : آيا خداوند تو قادر است ؟
هشام : آرى ، هم توانا است و هم بر همه چيز مسلط است .
عبدالله : آيا خداى تو مى تواند همه دنيا را در ميان تخم مرغ بگنجاند، بى آنكه دنياكوچك شود، و درون تخم مرغ ، وسيع گردد؟
هشام : براى پاسخ به اين سؤ ال به من مهلت بده .
عبدالله : يك سال به تو مهلت مى دهم .
هشام ، سوار شد و به حضور امام صادق (ع ) رسيد، و عرض كرد: (اى فرزندرسول خدا، عبدالله ديصانى نزد من آمده و سؤ الى از من كرد كه براى پاسخ به آن ،تكيه گاهى جز خدا و شما كسى نيست .)
امام : او چه سؤ الى كرد؟
هشام : او گفت : آيا خدا قدرت دارد كه دنيا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد، بىآنكه دنيا را كوچك كند و تخم مرغ را بزرگ نمايد؟
امام : اى هشام ! تو داراى چند حس هستى ؟
هشام : داراى پنج حس هستم (بينائى ، چشائى ، شنوائى ، بويائى و بساوائى (لامسه ) ).
امام : كداميك از اين پنج حس كوچكتر است ؟
هشام : حس بينائى .
امام : اندازه وسيله بينائى (عدسى چشم ) چقدر است ؟
هشام : به اندازه يك عدس ، يا كوچكتر از آن است .
امام : اى هشام ! جلو و بالاى سرت را نگاه كن ، و به من بگو چه مى بينى ؟
هشام نگاه كرد و گفت :(آسمان ، زمين ، خانه ها، كاخها، بيابانها، كوهها و نهرها را مىنگرم ).
امام : خدائى كه قادر است آنچه را با آنهمه وسعت كه مى بينى ، در ميان عدسى چشم توقرار دهد، مى تواند همه جهان را در درون تخم مرغ قرار دهد، بى آنكه جهان كوچك گرددو تخم مرغ بزرگ شود.
در اين هنگام ، هشام خم شد و دست پاى امام صادق (ع ) را بوسيد، و گفت : (اى پسررسول خدا! همين پاسخ براى من بس است ). (29)
هشام به خانه خود بازگشت ، فرداى آن روز عبدالله نزد هشام آمد و گفت : براى عرضسلام آمده ام نه براى گرفتن جواب آن سؤ ال .
هشام گفت : اگر جواب آن سؤ ال را مى خواهى ، اين است جواب آن (سپس ‍ جواب امام را براىاو بيان كرد).
عبدالله ديصانى (تصميم گرفت شخصا به حضور امام صادق (ع ) برسد و سؤ الاتىرا مطرح كند) به خانه امام صادق (ع ) رهسپار شد و اجازه ورود طلبيد، و به او اجازه دادهشد، او به محضر آن حضرت رسيد و نشست و گفت : (اى جعفر بن محمد! مرا به معبودمراهنمائى كن .
امام : نامت چيست ؟
عبدالله ، بيرون رفت ، نامش را نگفت ، دوستانش به او گفتند: چرا نامت را نگفتى .
او جواب داد: اگر نامم را كه عبدالله (بنده خدا) است مى گفتم ، از من مى پرسيد: آنكه توبنده او هستى كيست ؟
دوستان عبدالله گفتند: نزد امام برگرد و بگو: (مرا به معبودم راهنمايى كن و از نامممپرس ).
عبدالله بازگشت و به امام صادق (ع ) عرض كرد: (مرا به معبودم راهنمائى كن و از نامممپرس ).
امام اشاره به جايى كرد و فرمود: در آنجا بنشين .
عبدالله نشست ، در همين هنگام ، يكى از كودكان امام كه تخم مرغى در دست داشت و با آنبازى مى كرد، به آنجا آمد، امام به كودك فرمود: (آن تخم مرغ را به من بده ).
كودك ، تخم مرغ را به امام داد.
امام آن را بدست گرفت و به عبدالله رو كرد و فرمود: (اى ديصانى ! اين تخم مرغ رانگاه كن كه سنگرى پوشيده است ، داراى :
1- پوست كلفتى است .
2- زير پوست كلفت ، پوست نازكى قرار دارد.
3- زير آن پوست نازك ، (مانند) نقره اى است روان (سفيده ).
4- سپس طلائى است آب شده (زرده ) كه نه طلاى آب شده با آن نقره روان بياميزد، و نهآن نقره روان با آن طلاى روان مخلوط گردد، و به همين وضع باقى است ، نه سامان دهندهاى از ميان آن بيرون به درونش رفته ، كه بگويد من آن را آن گونه ساخته ام ، و نهتباه كننده اى از بيرون به درونش رفته ، كه بگويد من آن را تباه ساختم ، و روشن نيستكه براى توليد فرزند نر، درست شده يا براى توليد فرزند ماده ، ناگاه ، پس ازمدتى شكافته مى شود و پرنده اى مانند طاووس رنگارنگ ، از آن بيرون مى آيد، آيا بهنظر تو چنين تشكيلات (ظريفى ) داراى تدبير كننده اى نيست ؟
عبدالله ديصانى در برابر اين سؤ ال ، مدتى سر به زير افكنده ، سپس (در حالى كهنور ايمان بر قلبش تابيده بود) سربلند كرد و گفت : (گواهى مى دهم كه معبودى جزخداى يكتا نيست و او يكتا و بى همتا است ، و گواهى مى دهم كه محمد(ص )، بنده ورسول خدا است ، و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستى ، و من از عقيدهباطل و كرده خود توبه كردم و پشيمان هستم )(30)


پاسخ امام به دوگانه پرست  

(دو گانه پرستى به حضور امام صادق (ع ) آمد، و از عقيده خود دفاع مى كرد، عقيده اشاين بود كه جهان هستى داراى دو خدا است ، يكى خداى نيكيها و ديگرى خداى بدى ها و...).
امام صادق (ع ) در رد عقيده او و گونه دوگانه پرستى چنين فرمود: اينكه تو مى گوئىخدا دوتا است ، بيرون از اين تصورات نيستند:
1- يا هر دو نيرومند و قديم هستند.
2- با هر دو ناتوان هستند.
3- يا يكى قوى ، و ديگرى ناتوان است .
در صورت اول ، پس چرا يكى از آنها ديگرى را از صحنه خارج نمى كند، تا خود بهتنهايى بر جهان حكومت كند؟ ( نظام واحد جهان حاكى است كه يك حاكم در جهان وجود دارد،بنابراين خدا، يك قوى مطلق است ).
صورت سوم نيز بيانگر يكتائى خدا است ، و گفتار ما را ثابت مى كند، زيرا همان قوىخدا است ، ولى ديگرى خدا نيست به دليل ضعفى كه دارد.
در مورد صورت دوم (ضعف هر دو خدا) يا آنها از جهتى با هم متفق هستند و از جهتى مختلف(31) ، در اين صورت لازم است كه بين آن دو، يك (ما به الامتياز) (چيزى كه يكى ازآن خدايان دارد و ديگرى ندارد) باشد، و نيز لازم است كه آن (ما به الامتياز) امر وجودىقديم باشد، و از اول همراه آن دو خدا بوده ، تا دوئيت آنها، صحيح باشد، در اين صورت(سه خدا) به وجود مى آيد، و به همين ترتيب چهار خدا و پنج خداو بيشتر مى شود، وبايد معتقد به بى نهايت خدا باشد.
هشام مى گويد: يكى از سؤ الات آن دوگانه پرست اين بود كه (بحث در مورد دوگانهپرستى را به اصل وجود خدا كشانيد) و به امام صادق (ع ) گفت :دليل شما بر وجود خدا چيست ؟
امام : وجود آنهمه ساخته ها بيانگر وجود سازنده است ، چنانكه وقتى كه تو ساختماناستوار و محكم و سربرافراشته اى را ديدى ، يقين پيدا مى كنى كه آن ساختمان ، بنائىداشته است ، گر چه تو آن بنا را نديده باشى .
دوگانه پرست : خدا چيست ؟
امام : خدا چيزى است بر خلاف همه چيز، به عبارت ديگر ثابت كردن معنائى است ، چيزىاست به حقيقت چيز بودن ، ولى جسم و شكل ندارد، و به هيچيك از حواس ، درك نمى شود، وخيالها او را در نمى يابند، و گذشت زمان ، او را كاهش و دگرگون نسازد)(32)


پاسخ به سؤ الات منكر خدا 

يكى از منكران خدا كه سؤ الات پيچده اى درباره خداشناسى در ذهن خود انباشته بود، بهحضور امام*** صادق (ع )آمد و سؤ الات خود را مطرح كرد، و امام به يكايك آنها پاسخ داد،به ترتيب زير:
منكر خدا: خدا چيست ؟
امام : او چيزى بر خلاف همه چيز است ، كه گفتارم به يك ( معنائى )، بر مى گردد، اوچيزى است به حقيقت معنى چيز، نه جسم است و نهشكل ، نه ديده مى شود و نه لمس مى گردد، و با هيچيك از حسهاى پنجگانه ( بينائى ،شنوائى ، چشائى ، بويائى ، و بساوائى ) درك نميگردد، خاطره ها به او نمى رسند،گذشت روزگار، موجب كاهش و دگرگونى او نخواهد شد.
منكر خدا: تو مى گوئى خدا شنوا و بينا است ؟
امام : آرى شنوا است ولى بدون عضو گوش ، و بينا است بدون وسيله چشم ، بلكه بهذات خود شنوا و بيناست ، البته منظورم اين نيست كه او چيزى است ، و ذات او چيز ديگر،بلكه براى فهماندن تو اين گونه سخن گفتم ، حقيقت اين است كه او با تمام ذاتش مىشنود، اما معنى كلمه (تمام ) اين نيست كه او جزء دارد، بلكه مى خواهم مقصودم را بهتو بفهمانم ، برگشت سخنم اين است كه : او شنوا، بينا و دانا است بى آنكه صفاتش ‍جداى از ذاتش باشد.
منكر خدا: پس خدا چيست ؟
امام :او (رب ) (پروردگار)، معبود و (الله ) است ، اينكه مى گويم الله و رب استمنظورم اثبات لفظ الف ، لام ، هاء، راء، و باء، نيست ، بلكه منظور آن حقيقت و معنايى استكه آفريننده همه چيز است ، و نامهائى مانند: الله ، رحمان ، رحيم ، عزيز، و... اشاره بههمان حقيقت است ، و او است پرستيده شده بزرگ و عظيم .
منكر خدا: هر چيزى كه در خاطر انسان بگذرد، او مخلوق (ذهن ) است ، نه خالق .
امام : اگر سخن تو درست باشد، لازمه اش اين است كه وظيفه خداشناسى از ما ساقطشود، زيرا ما فقط به شناختن آنچه كه در ذهن مى گذرد مكلف مى باشيم ، آنچه كه مادرباره خدا مى گوئيم اين است كه : (هر چيزى كه به وسيله حواس ،قابل حس باشد و در محدوده احساس ما در آيد مخلوق است (ولى حقيقت خداقابل درك با حواس نيست ، پس او خالق است ).
ذات پاك خدا داراى دو جهت نيست : 1- نيستى 2- شباهت به اشياء، كه شباهت از ويژگيهاىمخلوق است كه اجزايش بهم پيوسته بوده ، و هماهنگى آشكار دارد، بنابراين چاره اى نيستجز اينكه بگوئيم آنهمه پديده ها و آفريده شده ها، داراى پديد آورنده و آفريدگار است، كه آن آفريدگار، غير از آفريده ها است و شباهت به آنها ندارد، و گرنه مانند آنهاداراى صفات آنها مى گردد مانند: پيوستگى ، هماهنگى ، تغيير، نبود نيرومندى بهناتوانى و حالات ديگر كه نيازى به شرح آنها نيست .
منكر خدا: آيا خدا داراى ذات و خودى است ؟
امام : آرى ، جز با ذات و خودى ، چيزى ثابت نگردد.
منكر خدا: آيا خدا چگونگى دارد؟
امام : نه ، زيرا كيفيت و چگونگى جهت چيزى است(مثل سفيدى براى كاغذ) و او جهت ندارد، ولى بايد در خداشناسى از دو چيزى دورى كنيم :
1-تعطيل و نيستى خدا.
2- تشبيه خدا به چيزى ، زيرا كسى كه ذات خدا را نفى كند، او را انكار نموده ، ربوبيتاو را رد كرده ، و او را ابطال نموده است ، و اگر كسى او را به چيزى تشبيه كند، او راموصوف به صفات ساخته شده كه سزاواز مقام ربوبيت نيست كرده است ، بنابراين ،كيفيت به اين معنى براى او درست نيست ، اما توصيف او به كيفيت به اين معنى كه او را ازدو جهت (تعطيل ) (نيستى ) و (تشبيه ) بيرون آورد، براى خدا ثابت است .
منكر خدا: آيا خدا، خودش متحمل رنج و زحمت كارها مى گردد؟
امام : او برتر از چنين نسبتى است ، تحمل رنج ، از صفات مخلوق است كه انجام كارهابراى او بدون رنج ميسر نيست ، ولى ذات پاك خدا بالاتر از اين تصورات است ، اراده وخواستش ، نافذ است ، و آنچه بخواهد انجام خواهد شد. (33)


دو دسته در پناه خدا هستند 

در تورات نقل شده : موسى (ع ) در مناجات خود، به خدا عرض كرد: (پروردگارا آيا تونزديك هستى ، تا با تو (آهسته ) راز و نياز كنم ، با دور هستى ، تا فرياد كنم ؟)
خداوند به او وحى كرد: (اى موسى ! من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند).
موسى (ع ) عرض كرد: در آن روزى كه پناهگاه براى كسى نيست ، (يعنى در روز قيامت )چه كسى در پناه تو است ؟
خداوند فرمود: (آنان كه مرا ياد كنند، من نيز آنها را ياد كنم ، و آنان كه به خاطرخشنودى با همديگر دوستى كنند، من نيز آنها را دوست دارم ، اينها(اين دو دسته ) همانهايندكه اگر خواسته باشم بلائى بر اهل زمين فرو فرستم ، آنها را ياد كنم ، و به خاطروجود آنها، بلا را از اهل زمين دفع مى نمايم ) (34)


تشيع مسافر بلخى در محضرحضرت رضا (ع ) 

عصر امامت حضرت رضا (ع ) بود، و آن حضرت در خراسان به سر مى برد، شخصىمسافر، از پشت نهر بلخ به حضور آن حضرت آمد و نشست و عرض كرد: (من از شمامساءله اى مى پرسم ، اگر جواب آن را آن گونه كه خودم مى دانم بدهى ، امامت تو را مىپذيرم ).
امام : هر چه خواهى بپرس .
مرد مسافر: به من بگو پروردگارت ؛ از چه وقت بوده ؟ و چگونه بوده ، و بر چه تكيهدارد؟
امام : (خداوند مكان را مكان كرد، بى آنكه مكانى داشته باشد، و چگونگى را چگونهنموده بى آنكه خود چگونه باشد، و بر قدرت خودش ‍ تكيه دارد).
در اين هنگام ، آن مرد مسافر برخاست ، و سر حضرت رضا(ع ) را بوسيد و گفت :(گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست ، و محمد(ص )رسول خدا است ، و على وصى رسول خدا و سرپرست امت ، پس از او است ، و پيشوايانراستگو، شما امامان هستيد، و تو جانشين آنها هستى )(35)


معنى (الله اكبر)، و (وجه خدا). 

(شاگردان ، در محضر امام صادق (ع ) بودند، سخن از توحيد و خداشناسى به ميان آمد)شخصى گفت : الله اكبر (خدا بزرگتر است ).
امام : خدا از چه چيز بزرگتر است ؟
گوينده : خدا، از همه چيز بزرگتر است .
امام : تو با اين گونه تعريف براى جمله (الله اكبر) وجود خدا را محدود كردى (و بااشياء محدود مقايسه نمودى ).
گوينده : پس اين جمله را چگونه معنى كنم ؟
امام : در معنى (الله اكبر): (خدا بزرگتر از آنست كه توصيف گردد).(36)
شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: معنى اين آيه چيست ؟
(كل شيى ء هالك الا وجهة )
:( همه چيز جز وجه خدا نابود مى شود) (قصص - 88)
امام : مردم ، اين آيه را چگونه معنى مى كنند؟
پرسنده : مردم مى گويند: يعنى (هر چيز جز وجه (چهره ) خدا نابود مى شود).
امام : پاك و منزه است خدا (از اين نسبتها) بلكه منظور از (وجه )، راهى است كه بهسوى خدا روند( يعنى دين خدا كه انسانها از اين طريق ، به سوى خدا تقربجويند)(37)


معنى خشم خدا 

عمروبن عبيد (استاد معتزلى ) از امام باقر(ع ) پرسيد: معنى كلمه (غضب ) در اين آيه(81 طه )چيست ؟
(و من يحلل عليه غضبى فقد هوى )
:(منظور از اين غضب ، مجازات الهى است ، اى عمرو! اگر كسى (خشم خدا را به معنىحالتى كه عارض مى شود معنى كند و) بگويد: يعنى : خداوند از حالى بهحال ديگر منقلب شد، خداوند را به صفت مخلوق ، توصيف نموده است ، و چنين معنى ،ناصحيح است زيرا چيزى خدا را عاجز و آزرده نمى كند، تا او را دگرگون سازد(38)


معجزه پيامبر، و مسلمان شدن يهودى  

يك نفر يهودى به نام سبخت (بر وزن درخت )(39) به حضور پيامبر (ص ) آمد، و گفت :(اى رسول خدا! سؤ الى درباره پروردگارت دارم ، اگر پاسخ سؤال مرا دادى مى پذيرم ، و گر نه باز مى گردم ).
پيامبر: آنچه مى خواهى بپرس !
يهودى : 1- پروردگار تو در كجاست ؟
پيامبر: او در همه جا هست ، نه اينكه در جاى معينى باشد.
يهودى : 2- خدا چگونه است ؟
پيامبر: چگونه پروردگارم را به (چگونگى ) توصيف كنم ، در صورتى كه(چگونگى ) مخلوق است ، و خداوند به مخلوق خود، توصيف نمى شود.
يهودى : از كجا دانسته شود كه تو پيغمبر خدا هستى ؟
در اين هنگام ، آنچه كه از سنگ و غير آن ، در اطراف آن يهودى بودند، با زبان عربىگويا و روشن گفتند: اى سبخت :( اين شخص ،رسول خدا است ).
سبخت گفت : تاكنون موضوعى آشكارتر از اين رانديده بودم ، سپس گفت : ( گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست ، و همانا تورسول خدا مى باشى ).(1) همان ، حديث 6) ج 1.


مناظره امام رضا(ع ) با ابوقره  

ابو قره ، يكى از خبر پردازها و خبرنگارهاى عصر حضرت رضا(ع ) بود، صفوان بنيحيى يكى از شاگردان حضرت رضا(ع ) مى گويد، ابوقره از من خواست ، تا او را بهمحضر مبارك حضرت رضا(ع ) ببرم ، من از حضرت رضا(ع ) اجازه گرفتم و آن حضرتاجازه داد.
ابوقره به محضر رضا(ع ) رسيد، و از احكام دين وحلال و حرام پرسشهاى كرد تا سؤ الش به مساءله توحيد كشيده شد، و در اين مورد، چنينسؤ ال كرد:
( براى ما روايت كرده اند كه خداوند (ديدار ) و (هم سخنى ) خود را بين دو پيغمبرتقسيم نمود(و در ميان پيامبران ، دو پيغمبر را برگزيد تا با يكى از آنها هم كلام شود،و با ديگرى ديدار نمايد) قسمت (هم سخنى ) خود را به موسى (ع ) داد، و قسمت ديدارخود را به حضرت محمد(ص ) عطا نمود) (بنابراين خدا وجودىقابل ديدن است ).
امام رضا: اگر چنين باشد، پس آن پيغمبرى كه (يعنى پيامبر اسلام ) به جن و انس خبر دادكه ديده ها خدا را درك نكند، و وسعت آگاهى مخلوقات را ياراى احاطه به او و فهم ذات اونيست ، و او شبيه و همتا ندارد، كدام پيغمبر بود؟، مگر شخص محمد(ص ) چنين فرمود؟
ابوقره : آرى : او چنين فرمود.
امام رضا: بنابراين چگونه ممكن است كه پيغمبرى از طرف خدا به سوى مردم بيايد وآنها را به سوى خدا دعوت كند، و به آنها بگويد كه ديده ها قادر به ديدن نيستند، وسعتو آگاهى مخلوقات را ياراى فهميدن ذات پاك او نيست ، و او شبيه و همتا ندارد، سپس خوداين پيغمبر بگويد: من با دو چشمم خدا را ديده ام ؟ و احاطه علمى به او يافته ام ؟ و او بهشكل انسان (قابل رؤ يت ) است ، آيا حيا نمى كنيد؟ افراد بى دين وكوردل ، نتوانستند چنين نسبتى به آن حضرت بدهند، كه او چيزى را فرمود و سپسبرخلاف آن گفت .
ابوقره : خداوند خودش در قران (آيه 13 نجم ) مى فرمايد:
(و لقد راه نزلة اخرى :)
( و بار ديگر، پيغمبر، خدا را ديد).
امام رضا: در همين جا آيه ديگرى هست (آيه 11 نجم ) كه آنچه را پيغمبر(ص ) ديده بيانمى كند و مى فرمايد:
(ما كذب الفؤ اد ما راى :)
( قلب او در آنچه ديد، هرگز دروغ نمى گفت ) يعنىدل پيغمبر(ص ) آنچه را كه چشمش ديد دروغ ندانست .
سپس خداوند در همين سوره (نجم ) آنچه را محمد(ص ) ديده خبر مى دهد و (در آيه 18 نجم )مى فرمايد:
(لقد راى من آيات ربه الكبرى )
:(او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگار را ديد).
بنابراين نشانه هاى خدا (كه پيامبر آنها را ديده ) غير خدا است و باز خداوند( در آيه110 سوره طه ) مى فرمايد:
(و لا يحيطون به علما)
:( آنها احاطخ و آگاهى به ذات او ندارند)، بنابراين اگر ديده ها خدا را مى تواندبنگرد، احاطه و آگاهى به او را نيز پيدا خواهد كرد (با اينكه آيه مذكور مى گويد:آگاهى به او ممكن نيست ).
ابوقره : پس شما روايات (را كه مى گويند پيامبر(ص )، خدا را ديد) تكذيب مى كنيد؟
امام رضا: اگر روايات بر خلاف قران باشند، تكذيب مى كنم ، و آنچه مسلمانان به آناتفاق راءى دارند، اين است كه : (نمى توان به وجود خدا احاطه علمى يافت ، و ديده هاذات او را درك نمى كنند، و او به هيچ چيزى شباهت ندارد). (40)
نيز صفوان مى گويد: ابوقره مرا واسطه قراداد، از حضرت رضا(ع ) اجازه گرفتم و اوبه حضور آن حضرت رسيد، و چند سؤ ال از حلال و حرام ، مطرح كرد تا اينكه پرسيد:(آيا شما قبول داريد كه خدا محمول است ؟).
امام : هر محمول (حمل شده ) فعلى (حمل ) بر او واقع شده ، كه به ديگرى نسبت داده مىشود، و محمول اسمى است كه معنى آن ، نقص و تكيه بر ديگر كهحامل باشد دارد...
و چنانكه گوئى : زبر، زير، بالا، پائين (زبر و بالا، دلالت بر مدح دارد و زير وپائين دلالت بر نقص دارد، و روا نيست كه خداوند دستخوش تغيير باشد).
خدا (حامل ) و نگهدارنده همه چيز است ، كلمه(محمول ) بدون اينكه به ديگرى تكيه كند، مفهومى نخواهد داشت (بنابراين روا نيستكه خدا، محمول باشد) و هرگز كسى كه به خدا و عظمتش ايمان دارد، شنيده نشده كه دردعاى خود، خدا را با جمله (اى محمول ) بخواند.
ابوقره : خدا در قرآن (17 حاقه ) مى فرمايد:
(و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه )
:(در آن روز عرش پروردگارت را هشت نفر، در بالايشانحمل كنند).
و نيز (در آيه 7 غافر) مى فرمايد:
(الذين يحملون العرش )
:(كسانى كه عرش را حمل مى كنند).
امام رضا: عرش ، نام خدا نيست ، بلكه عرش نام علم و قدرت است و عرشى كه همه چيز درآن هست ، سپس خداوند انجام حمل عرش را به غير خود كه فرشتگان باشند نسبت داده است ...
ابوقره : در روايتى آمده : ( هرگاه خدا خشم كند، فرشتگانحامل عرش ، سنگينى خشم خدا را بر دوش خود، احساس مى كنند، و به سجده مى افتند، وهنگامى كه خشم خدا برطرف شد، دوش آنها سبك گردد و به جاى نخستين خود بازگردند) آيا شما اين روايت را تكذيب مى كنيد؟!
امام رضا در رد اين روايت فرمود: اى ابوقره ! به من بگو از وقتى كه خدا شيطان را لعنتكرده و بر ااو خشم نموده ، آيا تا امروز خدا از شيطان خشنود شده است ؟ (هرگز از اوخشنود نشده ) بلكه هميشه بر شيطان و دوستان و پيروانش خشمگين است ، (طبق گفته توبايد از آن زمان تا حال حاملان عرش در سجده باشند، در صورتى كه چنين نيست ، پسعرش نام خدا نيست ).
وانگهى تو چگونه جرئت مى كنى كه پروردگارت را به تغيير و دگرگونى از حالىبه حال ديگر توصيف نمائى ، و او را همانند مخلوق ، دستخوش ‍ حالات گوناگون بدانى، و منزه و دور از اين نسبتها است ، و ذات ثابت و غيرقابل تغيير مى باشد، همه موجودات در قبضه قدرت او و تحت تدبير او است و همه به اونياز دارند، و او به هيچكس نياز ندارد.(41)


ديدن خدا با چشم دل  

شخصى از خوارج (تندروهاى ضد امام )، به حضور امام باقر(ع ) رسيد و گفت : (اىابوجعفر! چه چيز را مى پرسى ؟)
امام : خداوند بزرگ را.
خارجى : آيا خدا را ديده اى ؟
امام : چشمها با مشاهده او را نمى بينند، ولى قلبها به حقيقت ايمان او را ديده اند، ذات پاكخدا با قياس و تشبيه شناخته نشود، و بوسيله حس ها درك نگردد، او شبيه انسانها نيست ،بلكه با نشانه هايش او را مى شناسد، او كه در قصاوتش ستم نمى كند، خدائى كهپرستش سزاوار او است ، و يكتا معبود جهانيان مى باشد.
آن مرد خارجى كه مجذوب بيان شيوا و عميق امام شده بود، از محضر امام بيرون رفت ، درحالى كه اين آيه را مى خواند:
(الله اعلم حيث يجعل رسالته )
:( خدا آگاهتر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسى ، قرار دهد)
(انعام -124).(42)


پرستش خدا با ديدار دل  

دانشمندى به حضور اميرمؤ منان على (ع ) آمد و گفت : اى امير مؤ منان ! آيا پروردگارت راهنگام پرستش ديده اى ؟ امام على : واى بر من آن نيستم ، خدايى را كه نديده باشم ،پرستش كنم .
دانشمند: چگونه خدايت را ديده اى ؟
امام على : واى بر تو:
( لا تدرك العيون مشاهده الابصار، و لكن راته القلوب بحقايق الايمان .)
:(ديدگان او را با بينائى چشم نبينند، ولى قلبها او را با حقيقتهاى ايمان ديدهاند.(43)
نظير اين مطلب در حديث ديگر آمده و آن اينكه : روزى اميرمؤ منان على (ع ) در مسجد كوفه ،بر فراز منبر بود و سخن مى گفت ، مردى قوىدل و سخنور به نام (ذعلب ) در مجلس برخاست و گفت : ( اى امير مؤ منان ! آياپروردگار خود را ديده اى ؟)
امام : (واى بر تو، من آن نيستم خدائى را كه نديده ام پرستش ‍ كنم ).
ذعلب : اى اميرمؤ منان ! خدا را چگونه ديده اى ؟
امام : واى بر تو اى ذعلب ! ديدگان او را با نگاه چشم نبينند، بلكه دلها او را به حقيقتايمان ، درك كنند... باب جوامع التوحيد، حديث 4، ص 138، ج 1.


نفى جسميت خدا 

يونس بن ظبيان مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم : هشام بن حكم(شاگرد برجسته امام صادق ) سخن سخت و پيچيده اى را مطرح كرده كه قسمتى از آن رابه طور خلاصه براى شما مى گويم : هشام معتقد است كه خدا جسم است ، زيرا هر چيزىدو گونه است ، جسم و عمل جسم ، و از آنجا كه روا نيست كه آفريننده جسمها، كار جسمباشد، پس رواست كه فاعل جسم باشد.
امام : واى بر هشام ! مگر او نمى داند كه جسم ، محدود و متناهى است ، و چون جسم ، محدود مىباشد، قابل كم و زياد است ، و چنين چيزى ، مخلوق خواهد بود.
يونس : پس من در اين مورد چگونه معتقد باشم ؟
امام : خدا، نه جسم است و نه شكل ، او جسمها را جسم كند، و شكلها راشكل نمايد، جزء ندارد، بى نهايت است ، دستخوش كاهش و افزايش ‍ نيست ، و اگر كسىقائل به جسميت خدا شود، پس چه فرقى بين خالق و مخلوق خواهد بود، ولى خداوندآفريدگار و پديد آورنده است ، و بين او و مخلوقات ، فرق است چرا كه او يكتا و بىهمتا است . (44)


اين جواب را از حجاز آورده اى  

(ابوشاكر ديصانى از دانشمندان معروف عصر امام صادق (ع ) بود، و در صف منكرانتوحيد قرار داشت ، و معقتد به خداى نور و خداى ظلمت بود و همواره مى كوشيد تا بابحثهاى كلامى ، عقيده خود را ثابت كند، و اسلام را نقض نمايد، او بنيانگذار مكتبى به نامديصانيه شده بود و شاگردانى داشت ، و حتى مديت ( هشام بن حكم ) از شاگردان اوبود، در اينجا به يك نمونه از ايراد تراشى هاى او توجه كنيد:)
ابو شاكر به نظر خود ايرادى براى قرآن يافته بود، روزى به هشام بن حكم (شاگردبر جسته امام صادق ) گفت :
در قرآن آيه اى وجود دارد كه عقيده ما (دوگانه پرستى ) را تصديق مى كند.
هشام : كدام آيه را مى گوئى ؟
ابو شاكر: آنجا كه (در آيه 84 سوره زخرف ) مى خوانيم :
(و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله )
:( و او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين نيز معبود مى باشد)،
بنابراين آسمان معبودى دارد، و زمين معبود ديگر.
هشام مى گويد: من ندانستم چگونه به او پاسخ بگويم ، در آنسال به زيارت خانه خدا مشرف شدم ، و نزد امام صادق (ع ) رفتم و ماجرا را عرض ‍كردم .
امام صادق (ع ) فرمود: اين سخن بى دين خبيثى است ، هنگامى كه باز گشتى ،از او بپرس: نام تو در كوفه چيست ؟
مى گويد: فلان .
بگو: نام تو در بصره چيست ؟
مى گويد: فلان ، سپس بگو: (پروردگار ما نيز همين گونه است ، نام او در آسمان(اله ) است و در زمين نيز نام او (له ) است ، و همچنين در درياها، و در صحراها در هرمكانى ، اله و معبود، او است ).
هشام مى گويد: هنگامى كه باز گشتم ، به سراغ ابوشاكر رفتم ، و اين پاسخ را بهاو دادم ، گفت : (اين سخن از تو نيست ، اين را از حجاز آورده اى ) (هذه نقلت من الحجاز)(45)


معنى سرنوشت از زبان امام على (ع ) 

(سال 36 هجرى بود، اميرالمؤ منان على (ع ) همراه سپاه خود، براى سركوبى سپاهمعاويه به سرزمين (صفين ) رهسپار شدند و جنگ صفين در گرفت و 18 ماهطول كشيد، تا اينكه جنگ به پايان رسيد و به كوفه باز گشتند).
روزى پيرمردى به حضور على (ع ) (در كوفه ) آمد و پرسيد:(اى اميرالمؤ منان ! آيارفتن ما به جبهه صفين و جنگيدن با اهل شام به (قضاوقدر) الهى بود؟).
امام على : (آرى اى پير مرد! بر هيچ فرازى بالا نرفتيم ، و بر هيچ نشيبى فرودنيامديم مگر به قضا و قدر خدا).
پيرمرد( كه از اين سخن امام ، برداشت ناصحيح كرده بود وخيال مى كرد يعنى ما به اجبار الهى رفتيم ، و بشر در زندگى محكوم به جبر الهى است) گفت :
(بنابراين من اين رنجى را كه در اين سفر كشيدم ، مى توانم به حساب خدا بگذارم ؟)(و بگويم خدا مرا به اين رنج ، مجبور ساخته بود پس من اجرى ندارم ):
امام على : (اى پيرمرد خاموش باش و چنين سخنى نگو، بلكه به خدا سوگند، خداوندپاداش بزرگى براى رفتن شما به صفين ، و اقامت در آنجا، و بازگشت از آنجا، بهشما داده است ، و شما در هيچيك از اعمال خود مجبور نبوده ايد).
پيرمرد: اگر ما در رفتن به سوى صفين ، آزاد و با اختيار بوديم ، پس چرا بازگشت مابه (قضاوقدر) خدا باشد؟.
امام على : گويا گمان مى كنى كه منظور از (قضاوقدر)، قضاى حتمى الهى ، و قدرناگزير او بوده است (كه مجبور بوده اى ) اگر چنان ثواب و عقاب وامر و نهى و بازداشت خدا، بيهوده خواهد شد، و مژده و تهديد انسان ، بى معنى است ، و ديگر نيكوكارسزاوار تحسين ، و گنهكار سزاوار سرزنش ‍ نيست ، و نيكوكار از گنهكار، شايسته تربه تشويق نخواهد بود، و گنهكار از نيكوكار، سزاوارتر به سرزنش نيست ، چنين سخن ،همان سخن بت پرستان و دشمنان خدا، و حزب شيطان واهل قدر و مجوس اين امت است ، خداوند متعال ، تكليف را بر اساس اختيار بشر، (و نيز)بازداشتن را بر اساس ‍ اختيار بشر نموده ( تا آنها از روى اختيار، به راه فساد نروند) وبراى اعمال نيك اندك ، پاداش بسار داده ، و اطاعت نكردن از خدا، پيروزى بر او نيست ، واطاعت از او، از روى زور و اجبار نمى باشد، و به مردم آنچنان اختياركامل نداده كه همه چيز را به آنها واگذار كرده باشد(كهاهل تفويض مى گويند)، آسمانها، زمين و فضا را بيهوده نيافريده ، و پيامبران را بىجهت به عنوان بشير ونذير (مژده دهنده و ترساننده ) نفرستاده است ، كه اين عقيده كافراناست ، واى بر آنها از آتش دوزخ .
بيان شيوا او مستدل امام على (ع ) آنچنان آن پيرمرد را قانع و خشنود ساخت و تحت تاءثيرقرار داد كه در مدح على (ع ) اين دو شعر را خواند:

انت الامام الذى نرجو بطاعته
يوم النجاة من الرحمان عفرانا
اوضحت من امرنا ما كان ملتبسا
جزاك ربك بالاحسان احسانا
:(توئى آن امامى كه در روز قيامت به خاطر اطاعت از او از خداى مهربان ، اميد آموزشداريم - كه در مورد امر دين آنچه را مشكل بود، براى ما روشن نمودى ، خداوند در برابراين احسان ، جزاى نيك به تو بدهد) (46)

next page

fehrest page

back page