درماندگى شديد ابن ابى العوجاء عبدالكريم معروف به (ابن ابى العوجاء)، روز ديگر به حضور امام صادق (ع )براى مناظره آمد، ديد گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند، نزديك امام آمد و خاموش نشست. روز سوم ، ابن ابى العوجاء، تصميم گرفت به ميدان مناظره با امام صادق (ع ) بيايد وآغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد، نزد امام (ع ) آمد و گفت : امروز مى خواهم سؤال را من مطرح كنم . يك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع ) در مكه گذشت ، بازسال بعد ابن ابى العوجاء كنار كعبه به حضور امام صادق (ع ) آمد، يكى از شيعيان بهامام عرض كرد: (آيا ابن ابى العوجاء مسلمان شده است ؟). امام : قلب او نسبت به اسلام، كور است ، او مسلمان نمى شود. يكى از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا(ع ) آمد، گروهى در محضر آن حضرت بودند،امام به او فرمود: هشام بن حكم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق (ع ) بود، روزى يكى از منكرانخدا به نام (عبدالله ديصانى ) با هشام ملاقات كرد و پرسيد: (دو گانه پرستى به حضور امام صادق (ع ) آمد، و از عقيده خود دفاع مى كرد، عقيده اشاين بود كه جهان هستى داراى دو خدا است ، يكى خداى نيكيها و ديگرى خداى بدى ها و...). يكى از منكران خدا كه سؤ الات پيچده اى درباره خداشناسى در ذهن خود انباشته بود، بهحضور امام*** صادق (ع )آمد و سؤ الات خود را مطرح كرد، و امام به يكايك آنها پاسخ داد،به ترتيب زير: در تورات نقل شده : موسى (ع ) در مناجات خود، به خدا عرض كرد: (پروردگارا آيا تونزديك هستى ، تا با تو (آهسته ) راز و نياز كنم ، با دور هستى ، تا فرياد كنم ؟) عصر امامت حضرت رضا (ع ) بود، و آن حضرت در خراسان به سر مى برد، شخصىمسافر، از پشت نهر بلخ به حضور آن حضرت آمد و نشست و عرض كرد: (من از شمامساءله اى مى پرسم ، اگر جواب آن را آن گونه كه خودم مى دانم بدهى ، امامت تو را مىپذيرم ). (شاگردان ، در محضر امام صادق (ع ) بودند، سخن از توحيد و خداشناسى به ميان آمد)شخصى گفت : الله اكبر (خدا بزرگتر است ). عمروبن عبيد (استاد معتزلى ) از امام باقر(ع ) پرسيد: معنى كلمه (غضب ) در اين آيه(81 طه )چيست ؟ يك نفر يهودى به نام سبخت (بر وزن درخت )(39) به حضور پيامبر (ص ) آمد، و گفت :(اى رسول خدا! سؤ الى درباره پروردگارت دارم ، اگر پاسخ سؤال مرا دادى مى پذيرم ، و گر نه باز مى گردم ). ابو قره ، يكى از خبر پردازها و خبرنگارهاى عصر حضرت رضا(ع ) بود، صفوان بنيحيى يكى از شاگردان حضرت رضا(ع ) مى گويد، ابوقره از من خواست ، تا او را بهمحضر مبارك حضرت رضا(ع ) ببرم ، من از حضرت رضا(ع ) اجازه گرفتم و آن حضرتاجازه داد. شخصى از خوارج (تندروهاى ضد امام )، به حضور امام باقر(ع ) رسيد و گفت : (اىابوجعفر! چه چيز را مى پرسى ؟) دانشمندى به حضور اميرمؤ منان على (ع ) آمد و گفت : اى امير مؤ منان ! آيا پروردگارت راهنگام پرستش ديده اى ؟ امام على : واى بر من آن نيستم ، خدايى را كه نديده باشم ،پرستش كنم . يونس بن ظبيان مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم : هشام بن حكم(شاگرد برجسته امام صادق ) سخن سخت و پيچيده اى را مطرح كرده كه قسمتى از آن رابه طور خلاصه براى شما مى گويم : هشام معتقد است كه خدا جسم است ، زيرا هر چيزىدو گونه است ، جسم و عمل جسم ، و از آنجا كه روا نيست كه آفريننده جسمها، كار جسمباشد، پس رواست كه فاعل جسم باشد. (ابوشاكر ديصانى از دانشمندان معروف عصر امام صادق (ع ) بود، و در صف منكرانتوحيد قرار داشت ، و معقتد به خداى نور و خداى ظلمت بود و همواره مى كوشيد تا بابحثهاى كلامى ، عقيده خود را ثابت كند، و اسلام را نقض نمايد، او بنيانگذار مكتبى به نامديصانيه شده بود و شاگردانى داشت ، و حتى مديت ( هشام بن حكم ) از شاگردان اوبود، در اينجا به يك نمونه از ايراد تراشى هاى او توجه كنيد:) (سال 36 هجرى بود، اميرالمؤ منان على (ع ) همراه سپاه خود، براى سركوبى سپاهمعاويه به سرزمين (صفين ) رهسپار شدند و جنگ صفين در گرفت و 18 ماهطول كشيد، تا اينكه جنگ به پايان رسيد و به كوفه باز گشتند).
|