بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای اصول کافی, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOOL001 -
     OSOOL002 -
     OSOOL003 -
     OSOOL004 -
     OSOOL005 -
     OSOOL006 -
     OSOOL007 -
     OSOOL008 -
     OSOOL009 -
     OSOOL010 -
     OSOOL011 -
     OSOOL012 -
     OSOOL013 -
     OSOOL014 -
     OSOOL015 -
     OSOOL016 -
     OSOOL017 -
     OSOOL018 -
     OSOOL019 -
     OSOOL020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

پيشگفتار 
نگاهى بر زندگى نويسنده كتاب كافى


براى اينكه نگاهى با بصيرت ، بيشتر اين كتاب را مطالعه كنيم ، لازم است در اين مقدمهبه امور زير توجه شود:
مؤ لف و نويسنده كتاب ارزشمند (كافى ) (كهشامل اصول كافى در دو جلد، و فروع كافى در پنج جلد، و روضه كافى در يك جلد است) عالم و محدث كبير قرن دوم و سوم ، ثقه الاسلام ابوجعفر، محمد بن يعقوب بن اسحاقكلينى رازى (ره ) است .
اين عالم بزرگ در قرن دوم و هجرى در روستاى (كلين ) (بر وزن حسين ) ديده بهجهان گشود، اين روستا هم اكنون ، معروف است و در 38 كيلومترى جنوب غربى شهر رىمى باشد، و حدود پنج كيلومتر با جاده قم ، فاصله دارد، مقبره پدرش (شيخ يعقوبكلينى ) (ره ) در همين روستا است .
از اين روستا، فقهاء و محدثين بزرگى برخاسته اند كه از جمله آنها محمد بن يعقوبكلينى (مؤ لف كتاب كافى )، و دائى او مرحوم (علان ) مى باشند، مرحوم مى باشند،مرحوم كلينى در روستاى كلين مى زيست ، و به شهر رى رفت و آمد مى كرد، و به عنوانشيخ و پيشواى شيعيان ، شناخته مى شد و سپس به بغداد، مسافرت كرد و در آنجا بهتدريس و فتوا اشتغال داشت .
سال تولد مرحوم كلينى ، معلوم نيست ، ولى درسال وفات او بعضى گويند در سال 329 ه .ق بوده و بعضىسال 328 و سال 330 را ذكر كرده اند.
جالب توجه اينكه : مرحوم كلينى (ره ) در عصر نواب خاص حضرت ولى عصر (عج)(1) مى زيست .
و نظر به اينكه : رحلت آخرين نايب خاص امام زمان (عج ) يعنى (على بن محمد سميرى) در شعبان سال 329 ه .ق بوده است ، بدست مى آيد كه مرحوم كلينى (ره ) همانسال يا يك سال قبل يا بعد، از دنيا رفته ، بنابراين كتاب كافى(اصول و فروغ و روضه ) را در عصر نواب اربعه نوشته است ، و به نظر مى رسدكتاب كافى را توسط نايبان خاص امام عصر(عج )بر آن حضرت ، عرضه كرده باشد، وبه نقل بعضى ، آن حضرت فرموده : الكافى كاف لشيعتنا: (كتاب كافى براىشيعيان ما كافى است .)
سال تاءليف كتاب كافى ، معلوم نيست ، ولىنقل شده كه اين كتاب در طول بيست سال ، تحرير يافته است .
مرقد شريف مرحوم كلينى ، در باب الكوفه بغداد است ، و هم اكنون در جانب شرقى دجلهكرخ رود قرار گرفته و بين سنى و شيعه شهرت دارد، ومحل زيارت شيعيان و ساير مسلمانان مى باشد.
مرحوم كلينى (ره ) غير از كافى ، تاءليفات ديگرى نيز داشته است ، و شاگردانبرجسته اى از مكتب او برخاستند.
در شاءن و مقام او علماى بزرگ ، سخنانى گفته اند، و او را به عنوان امين اسلام ، راهنماىاعلام ، پيشتاز علماى پيشين ، و مورد اطمينان و اتفاق همگان ، ياد كرده اند.
عالم بزرگ محمد تقى مجلسى (ره ) در شاءن او مى گويد:
(حق اين است كه در ميان علماى شيعه مانند كلينى نيامده است و هر كه در رواياتى كه اونقل كرده و تنظيم نموده ، دقت كند، در مى يابد كه او از جانب خداوند، مورد تاءييد بودهاست .)
دانشمند معروف اهل تسنن ، ابن اثير در شاءن او مى گويد:
(مرحوم كلينى به شيعيان دوازده امامى ، در قرن سوم ، زندگى تازه اى بخشيد، و عالمو پيشواى مشهور در آن مذهب است ).
و علامه مجلسى (ره ) مى گويد: (مرحوم كلينى شيخ راستين ، مورد اطمينان اسلام ، موردقبول طوائف مختلف مردم ، مورد ستايش شيعه و سنى مى باشد).
نجاشى مى گويد: (او در زمان خود، شيخ و پيشواى شيعه در درى بود، و حديث را ازهمه بيشتر، ضبط كرده ، و بيشتر از همه ، مورد اعتماد است ).(2)
شيخ كلينى ، مجدد مذهب در قرن سوم
در ميان مسلمانان و تاريخ نگاران اسلام ، مشهور است كه : (خداوندمتعال ، براى تجديد حيات آئين ناب اسلام ، در سرآغاز هر قرنى يك شخصيت برجسته اىرا بر مى انگيزد، تا وحدت و قدرت و شكوه و غناى فرهنگ اسلام را در سطح عميق ووسيعى ، تحت پرچم شكوهمند اسلام ، آشكار سازد و او را به عنوان (مجدد مذهب )(تجديد كننده اسلام در آن قرن ) نام مى برند، از نظر تاريخ نويسان شيعه دوازده امامى، مجدد مذهب اماميه ، در آغاز قرن اول هجرت ، حضرت امام باقر(ع )بود، و در آغاز قرن دومهجرت ، حضرت امام رضا(ع ) بود، و در آغاز قرن سوم ، ثقه الاسلام محمد بن يعقوب(معروف به شيخ كلينى ) بوده است ... و در آغاز قرن 13 هجرت آيت الله العظمى (وحيدبهبهانى ) (متوفى 1205) بود، و در آغاز قرن چهاردهم ، آيت الله العظمى سيد محمدحسن شيرازى ، معروف به (ميرزاى شيرازى ) (ره ) (متوفى 1312 ه .ق ) بود.
و در آغاز قرن پانزدهم ، مجدد مذهب ، حضرت امام خمينى (ره ) بوده است .
بنابراين ، از اين رهگذر نيز به مقام بزرگ صاحب كتاب كافى ، ثقفة الاسلام محمدبنيعقوب كلينى (ره ) پى مى بريم ، كه پس از امامان معصوم (ع ) نخستين مجدد مذهب درتاريخ تشيع بوده است .
عظمت كتاب كافى از جهات مختلف
كتاب كافى ، بعد از قران و نهج البلاغه و صحيفه سجاديه ، از شريفترين ،معتبرترين ، منظمترين ، و كاملترين و جامعترين كتب اسلامى است و از جهات گوناگونمانند: اعتبار، محتوا، سبقت ، نظم و فن كتابت و... و از امتياز بسيار بالايى برخوردار مىباشد، و حتى از مدارك نهج البلاغه مى باشد.
علماى بزرگ از صدر تاكنون ، با عاليترين تعبيرات ، از اين كتاب شريف ، ياد كردهاند:
عالم بزرگ ، شيخ مفيد (متوفى 413 ه .ق ) مى گويد:
(كتاب كافى در رديف با عظمت ترين كتب شيعه ، و سودمندترين آنها است .)
شهيد اول (صاحب لمعه ) مى گويد: (كتاب كافى در علم حديث است ، و علماى شيعه دوازدهامامى ، مانندش را ننوشته اند.)
شهيد ثانى (صاحب شرح لمعه ) مى گويد: كتاب كافى سرچشمهزلال و صافى است كه به جان خودم ، هيچ نويسنده اى نظيرش را تحرير ننموده ، وبيانگر عظمت مقام مرحوم كلينى است .)
علامه مجلسى (ره ) مى گويد: (كتاب كافى ،اصول ريشه هاى اسلام را، بهتر از همه كتب ، ثبت و جمع كرده ، و نيكوترين و عظيمترينتاءليفات فرقه ناجيه (شيعه دوازده امامى )مى باشد.)
علامه فيض كاشانى (ره ) مى گويد: (كتاب كافى ، شريفترين و كاملترين و جامعترينكتب است ، زيرا كه در ميان آنها در بر گيرندهاصول اسلام و خالى از عيب و زوائد است )(3)
از مجموع گفتار علماى بزرگ در شان كتاب كافى ، و با دقت و مطالعه در كتاب كافى ،بدست مى آيد كه اين كتاب از جهات گوناگون داراى امتيازات است :
از جهت اعتباز؛ در عالى ترين سطح اعتبار است ، به گونه اى كه عالم بزرگ (سيد بنطاووس ) مى گويد: معاصر بودن مرحوم كلينى (ره ) با نواب خاص امام زمان (عج )،براى ما راهى باز مى كند كه نوشتجات او تواءم با حقيقت بدانيم .
از جهت محتوا؛ اين كتاب شامل 16119 حديث است ، و طبق شمارش ‍ دقيق بعضى از بزرگان، شامل 15176 حديث مى باشد، كه اگر آن را با شش ‍ كتاب صحيحاهل تسنن (صحاح سته ) مقايسه كنيم ، بيش از دو برابر آن شش كتاب ، داراى حديث است ،ابن تيميه (يكى از دانشمندان معروف اهل تسنن ) مى گويد: (مجموع احاديث صحيح بخارىو صحيح مسلم از هفت هزار كمتر است .)
و از نظر كيفيت ، احاديث كتاب كافى در اصول عقائد و فروغ و اخلاقيات و همه ابعادمختلف اسلامى ، در حد اعلا قرار گرفته ، چنانكه بر صاحب نظران پوشيده نيست .
از جهت سبقت و قدمت ، چنانكه وقدمت ، چنانكه گفتيم ، كتاب كافى در اواخر قرن دوم واوائل قرن سوم نوشته شده ، و نزديكترين كتب و متون شيعه دوازده امامى ، به امامانمعصوم (عليهم السلام ) است ، زيرا (كتب اربعه ) (كافى ، من لايحضره الفقيه ،استبصار و تهذيب ) كه متون اصلى احاديث مذهب تشيع است ، از قديمترين كتابهاى شيعهمى باشد، و در ميان آنها، كتاب كافى از سه كتاب مذكور مقدمتر نوشته شده است .(4) واز نظم و ترتيب و تبويب ، نيز اين كتاب از بهترين اسلوب تدوين برخوردار است ، و هرحديثى را در باب مخصوص خود ذكر نموده است .
بعضى از محققين گفته اند: (روش مرحوم كلينى در ترتيب و تنظيم هر باب و عنوان ،اين است كه حديث درست و روشنتر را در اول هر باب قرار داده و سپس احاديث ديگر را ذكرنموده است ، و همه احاديث جز اندكى - را با سلسله سند، تا به امام معصوم (ع ) برسد،ذكر مى كند.
به هر حال ، اين كتاب در اين جهت نيز، داراى اتقان و استحكام ويژه اى است و دانشمندان رادر راه وصول به امور مختلف دينى ، كمك و راهنمائىقابل توجه مى كند.
براستى ؛ هزاران درود و آفرين بر روان پاك تيزبين آيت الحق ، عالم بزرگ و زاهدسترگ جهان اسلام ثقة الاسلام (شيخ محمد بن كلينى ) (رضوان خدا بر او) باد، كهبا زحمات طاقت فرساى بيست ساله خود، كتابى جاويدان از خود به يادگار گذاشت ،كه تا قيامت ، زنده و در سطح اعلا قرار دارد، كتابى كه يكى از مدارك مهم (نهجالبلاغه ) است ، كتابى كه مانند آبشار زلال و پر آب و شيرين ، از قرن سوم تاكنون، همواره كام تشنگان علوم آل محمد(ص ) را سيراب كرده ، و چون خورشيدى تابان است كهبر تارك فرهنگ ناب اسلام مى درخشد، و علماى برجسته از آبشخور صاف آن بهره مندشده اند، و چون پروانه در حول اين شمع و مشعل روشن الهى ، بوده اند، و از اين خرمنفضل و كمال ، خوشه ها چيده اند.
كتاب حاضر
اين كتاب ، چنانكه از اسمش پيدا است ، (داستانهاى اسلامى ازاصول كافى ) است ، كه شامل 458 داستان از داستانهاى : عقيدتى ، فرهنگى ، اخلاقى، اقتصادى ، سياسى ، و ساير رشته هاى علوم اسلامى از كتاباصول كافى است ، كه به قلم روان فارسى ، براى عموم مردم ، نگاشته شده ، تاساير مردمى كه در سطوح مختلف هستند بتوانند از خرمن فيض كتاب كافى ، بهرهببرند، و درسهاى سودمند اخلاقى و علمى اسلامى را بياموزند، و در حقيقت اين كتاب ،سيرى در كتاب شريف اصول كافى است همانند سير قايق نشينى كه در گسترهاقيانوسهاى زيباى جهان ، به سياحت مى پردازند و از مواهب آن بهره مند مى شود(5)
كتاب اصول كافى ، در دو جلد (به قطع وزيرى ) در چاپهاى مختلف ، منتشر شده است ،كه شامل هشت كتاب ذيل مى باشد:
1- كتاب العقل و الجهل (پيرامون بينش و شناخت ، وجهل و ناآگاهى ).
2- كتاب فضل العلم (برترى و امتياز علم و دانش ).
3- كتاب التوحيد (پيرامون خدايابى و خداشناسى ).
4- كتاب الحجة (پيرامون نبوت ، ولايت و امامت ).
5- كتاب الايمان و الكفر (پيرامون مطالب مختلف در رابطه با ايمان و كفر، ثواب گناه ،و امور اخلاقى ).
6- كتاب الدعا (پيرامون دعا و نيايش ).
7- كتاب فضل القران (پيرامون قران ، از نظرات گوناگون ).
8- كتاب العشرة (پيرامون آئين زندگى و روابط اخلاقى ).
اين كتاب شامل 458 داستان از داستانهاى برگزيده ازاصول كافى است (با توجه به اينكه اصول كافى ، دو جلد و محتوى هشت كتاب مذكوراست .)
از آنجا كه داستانها، از كتاب ارزشمند و اصيل(اصول كافى )، حقيقى و سازنده است ، و از آنجا كه اميرمؤ منان على (ع )فرمود:(روحوا انفسكم ببديع الحكمة ، فانها تكل الابدان فانهاشكل الابدان .)
(جان و روان خود را با شگفتيهاى رحمت ، آرامش دهيد، زيرا جانها همانند تن ها، خسته مىشوند) (اصول كافى ، ج 1،ص 48).
و از آنجا كه اين داستانها از سرچشمه هاى وحى گرفته شده و سرشار از حكمتهاىپرمحتوا است و روح و روان را شاداب مى نمايند، توصيه مى شود با دقت به درسهاىاين داستانها توجه كنيم .
جالب اينكه : اين داستانها، در اين كتاب به ترتيب موضوعى - نه طبق ترتيب كتاباصول كافى - ذيل دوازده عنوان گردآورى شده است . (6) مثلا داستانهايى كه دربارهتوحيد يا امام على (ع ) است در يكجا پشت سر هم با ذكر مدارك در پاورقى ، قرارگرفته است ، تا دريافت مطالب ، براى عموم ، به طور آسان ،حاصل گردد.
لازم به تذكر است كه براى روشن شدن داستانها، گاهى به عنوان توضيح ، مطالبىدر آغاز داستان يا آخر آن و گاهى در وسط داستان در ميان پرانتز، يا دو قلاب () ازنگارنده افزوده شده كه از متن (اصول كافى )نيست ، و ضمنا اندكى از داستانها بهخاطر اينكه پيامى نداشتند در اينجا ذكرنشد.
اميد آنكه اين كتاب ، مجموعه اى مفيد و عالى و جالى بوده ، و يك راهگشاى كليدى به سوىدرياى معارف پيامبر اسلام (ع )و خاندان گرامش ‍ (عليهم السلام ) باشد.
حوزه علميه قم
محمد محمدى اشتهاردى
بهار 1371 - رمضان 1412
ارزش انديشيدن و فكر كردن 
پيوند دين و حياء با عقل  

جبرئيل از طرف خدا نزد آدم (ع ) آمد و گفت : (اى آدم ! من از جانب خدا ماءمور شده ام تا تورا در انتخاب يكى از اين سه خصلت ، مخير سازم ، يكى از آن سه را بر گزين ، ودوتاى آن را واگذار.)
آدم پرسيد: آن سه خصلت چيست ؟
جبرئيل گفت : 1- عقل 2- حياء 3- دين .
آدم گفت : در ميان سه خصلت ، خصلت عقل و انديشيدن را برگزيدم .
جبرئيل به حياء و دين گفت : شما جدا شويد وعقل را به خودش واگذاريد، حياء و دين گفتند:
(يا جبرئيل انا امرنا اءن نكون مع العقل حيث كان )
:(اى جبرئيل ! ما ماءمور هستيم كه همراه عقل باشيم و از او جدا نشويم ).
جبرئيل گفت : (خود دانيد، آنگاه به سوى آسمان عروج كرد و رفت .(7)


فرق بين عقل و ادب  

ابوهاشم (كه يكى از فقهاى اسلام در عصر امام رضا(ع ) و امام جواد(ع )... بود) مىگويد: در محضر حضرت رضا(ع ) بويدم ، و افرادى نيز در آنجا بودند، سخن ازعقل و ادب (نيروى انديشه و اخلاق اسلامى ) به ميان آمد، هر كسى چيزى مى گفت ، امامرضا(ع ) فرمود:
(عقل از عطاياى الهى است ، ولى ادب ، (مربوط به انسان است كه آن ) را با رنج و زحمت، تحصيل مى كند، بنابراين كسى كه در تحصيل ادب ، زحمت ،تحصيل مى كند، بنابراين كسى كه در تحصيل ادب ، زحمت و رنج كشيد، آن را بدست مىآورد، ولى كسى كه در كسب عقل رنج و زحمت بكشد، جز بر نادانى خود نمىافزايد).(8) (يعنى اصل عقل ، از موهبتهاى خدادادى است ، وقابل كسب نيست ، ولى امور اخلاقى و ارزشهاى انسانى ،قابل تحصيل است ، و مى توان با زحمت و رنج درتحصيل آن امور، به درجه عالى ادب رسيد)


ارزش تفكر عبرت آموز  

حسن بن صيقل مى گويد: (از امام صادق (ع ) پرسيدم : مردم از پيامبر روايت مى كنند(انديشيدن يك ساعت ، بهتر از عبادت يك شب است )، چگونه انديشه اى است ؟).
امام صادق (ع ) فرمود: هنگامى كه انسان از كنار خرابه يا خانه (رها شده اى ) مى گذرد،بگويد:
(اين ساكنوك ، اين بانوك ، ما بالك لاتتكلمين )
(آنها كه در ميان تو سكونت داشتند، كجايند؟ آنها كه تو را ساختند كجايند؟ چرا سخننمى گوئى ؟(9)
(به اين ترتيب ، هم امام ، آن روايت را تصديق فرمود، و هم چگونگى تفكر ارزشمند رابيان داشت ، و براستى كه چنين است ، فكرى كه مايه عبرت فكرى گر چه اندك باشد،بهتر از عبادات طولانى ، ولى سطحى و بى عمق خواهد بود).


كم ارزشى عبادت بدون عقل  

اسحاق بن عمار مى گويد: به امام صادق (ع )عرض كردم : همسايه اى دارم ، بسيار نمازمى خواند و بسيار انفاق مى كند و بسيار به حج مى رود، و از او خلافى نسبت به خاندانرسالت ديده نشده است .
امام صادق (ع ) فرمود: عقلش چگونه است ؟ (يعنى آياعقل اجتماعى و بينش دينى دارد؟)
گفتم :عقل ندارد، و از نظر فكرى در سطح پائين است .
آن حضرت فرمود: (لا يرفع بذلك منه ) (او كهعقل ندارد، درجه اش ‍ به خاطر آن اعمال نيك ، بالا نمى رود).(10)


عقل يا برهان راستين  

ابن سكيت اهوازى ، از دانشمندان بزرگ و مشهور عصر امام دهم حضرت هادى (ع ) بود، و ازمحضر آن حضرت و امامان ديگر بهره هاى وافر برده بود، او روزى از امام هادى (ع ) اينسئوال را كرد:
(خداوند چرا حضرت موسى (ع ) را با معجزه عصا و يد و بيضا ووسائل باطل كننده جادوى جادوگران فرستاد؟
و چرا حضرت عيسى (ع ) را با وسائل طبابت و درمان بيماريها (و شفاى دردمندان و بيمارانجسمى ) فرستاد؟
ولى حضرت محمد پيامبر اسلام (ص ) را، با معجزه بيان و شيوا خطبه هاى غرا و سخناندلنشين فرستاد؟)
امام هادى (ع ) در پاسخ فرمود: در عصر موسى (ع )، آنچه كه بيشتر رواج داشت ،جادوگرى قرار گيرد و بر آنها چيره شود فرستاد، او كارهايى كرد كه ساحران از انجامآن عاجز ماندند، و جادوهاى جادوگران را باطل كرد و به اين ترتيب ، حجت و برهان را برآنها ثابت نمود.
و در عصر عيسى (ع )، بيمارى فلج و زمين گيرى زياد شده بود، و مردم به پزشك ودرمان ، نياز شديد داشتند، از اين رو عيسى (ع ) در همين راستا، از جانب خدا چيزى آورد، كهپزشكهاى عصرش ، نظيرش را نداشتند، او به اذن خدا، مردگان را زنده مى كرد، كورمادر زاد را بينا مى نمود، اشخاص ‍ مبتلا به بيمارى پيسى را شفا مى داد و به اين ترتيبحجت را بر آنها ثابت نمود.
ولى حضرت محمد، پيامبر اكرم (ص ) در عصرى به پيامبرى مبعوث گرديد كه شيوهسخنورى و خطبه خوانى و شعر سرائى ، زياد شده بود، آن حضرت ، مطالب بلند پايهو دقيق با بيان رسا و شيوا آورد، كه بر آنها برترى داشت و به اين ترتيب حجت را برآنها تمام كرد.
ابن سكيت : از پاسخ دلنشين امام هادى (ع )، قانع شد و عرض كرد: (سوگند به خدا چنينپاسخى را از هيچكس نشنيده بودم ).
آنگاه ابن سكيت پرسيد: در اين زمان ، حجت خدا بر مردم چيست ؟
امام هادى (ع ) فرمود: (آن حجت و دليل ، (عقل ) است ، كه انسان به وسيلهعقل ، رهبر راستين را مى شناسد و او را مى پذيرد، و رهبر دروغين را مى شناسد و او راتكذيب مى نمايد.
اين سكيت : هذا والله هو الجواب : (سوگند به خدا پاسخ درست ، همين است .)(11)


مراحل پيوستن عقل به انسان در مراحل مختلف  

اسحاق پسر عمار مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، داستان خودم را در رابطهبا ملاقات با مردم ، و گوناگون بودن سطح فكرى آنها در پذيرش ‍ سخنم ، با آنحضرت در ميان گذاشتم ، و عرض كردم :
1- گاهى نزد بعضى از انسانها مى روم ، قسمتى از سخنم را به او مى گويم ، ولى او(با هوش تيزى كه دارد) همه سخن و مقصود مرا مى فهمد.
2- و با بعضى ديگر سخن مى گويم ، وقتى كه تمام سخنم را به او گفتم ، او مقصودمرا مى فهمد و به من جواب مى دهد.
3- ولى با بعضى ديگر وقتى سخن مى گويم ، مقصودم را نمى فهمد، مى گويد:دوباره بگو، (به اين ترتيب انسانها در درك مطالب ، متفاوت هستند، علت چيست ؟)
امام صادق (ع ) در پاسخ من فرمود:
( آيا علتش را نمى دانى ؟ )، گفتم : نه .
فرمود: شخص اول ، كه مقصود تو را از قسمتى از گفتار تو مى فهمد، كسى است كه درهمان هنگام كه نطفه بوده ، عقلش با نطفه اش بهم آميخته است ، و شخص دوم كسى است كه: عقلش در رحم مادرش ، به او ملحق شده است ، ولى شخص سوم كه سخنت را نمى فهمد ومى گويد دوباره بيان كن ، كسى است كه عقلش پس از بزرگ شدنش ، به او پيوستهاست . (12)
بنابراين تيز هوشى و كند هوشى و ميانه هوشى ، مربوط به ريشه هاىتعقل او است كه اگر زودتر به او ملحق شده ، تيزهوش مى گردد و اگر ديرتر ملحق شدهبه همان نسبت ، كند هوش مى شود.


آدم وسواس ، عاقل نيست  

يكى از مسلمانان ، در وضو گرفتن ، وسوسه داشت ، چندين با اعضاء وضو را مى شست ،ولى به دلش نمى چسبيد و آن را نادرست مى خواند و تكرار مى كرد.
عبدالله بن سنان مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و از او ياد كردم ، گفتم : بااينكه او يك مرد عاقل است ، در وضو وسوسه مى كند.
امام صادق (ع ) فرمود: (اين چه عقلى است كه در او وجود دارد، با اينكه از شيطانپيروى مى كند؟)
گفتم : چگونه از شيطان پيروى مى كند؟
فرمود: از او بپرس ، اين وسوسه كارى از كجا به او روى مى آورد؟، خود او جواب خواهدداد كه : (از كار شيطان است )(13)
چرا كه او مى داند وسوسه و تزلزل درا اراده ، از القائات شيطان است ، زيرا خداوند(درقران در سوره ناس آيه 4، 5) مى فرمايد:
(من شر الوسواس الخناس - الذى يوسوس فى صدور الناس )
:(پناه مى برم از شر وسوسه هاى شيطان مرموز، كه در سينه هاى انسانها وسوسه مىكند) - ولى هنگام عمل بر اثر ضعف اراده ، قادر بر جلوگيرى از اطاعت شيطان نيست ).


ارزش علم و دانش  
علامه كيست ؟  

عصر رسول خدا(ص ) بود، روزى آن حضرت وارد مسجد شد ناگاه ديد گروهى در اطرافشخصى حلقه زده اند و به گفتار او گوش فرا داده اند، پيامبر (ص )، از آنها پرسيد:اين شخصيت كيست ؟
شخصى گفت : اين شخص ، (علامه ) است
پيامبر (ص ) فرمود: علامه يعنى چه ؟
گفتند: علامه كسى است كه از همه بيشتر به نسبتها عرب و رخدادهاى بين انسانها، آگاهىدارد، و حوادث دوران جاهليت و اشعار مردم آن عصر را مى داند.
پيامبر (ص ) فرمود: (اين گونه علم ، نه براى آن كسى كه آن را نمى داند زيانبخشاست و نه براى آنكه آن را مى داند سودمند است ، سپس ‍ فرمود:
انما العلم ثلاثة : آيه محكمة ، او فريضة عادلة اوسنة قائمة و ما خلاهن فهوفضل .
يعنى : (علم سودمند و علم شرع بر سه گونه است .
1- اصول عقائد(كه براهين آيات روشن قران ، بيانگر است .)
2- علم اخلاق (كه مركب از لشگر عقل و جهل است ، و بر انسان واجب است لشگرعقل را بپذيرد و از لشگر جهل ، عدول و دورى كند).
3- احكام شريعت و مسائلحلال و حرام ، و غير از اين سه علم ، زيادى است ). (14)
(توضيح اينكه : علوم اصلى كه بر همه مسلمانان ، آموختن آن لازم است و در رابطه با دينو معاد، سودمند است ، همان سه علم مذكور است ، اما بقيه علوم اگر زيانبارباشند(مثل علم سحر و شعبده و طلسمات )، زيادى است ، و اگر مفيد باشند مانند علم طب وكشاورزى و...، برگشتش به همان علوم سه گانه است .
و يا اينكه منظور از واژه ( فضل )در حديث فوق ، يكنوع استحباب باشد، ولى آموختنآن سه علم ، واجب است ، و كسى كه از آن سه علم بهده ندارد، علمهاى ديگر براى او بىفايده است ).


علم با عمل ! 

مردى به حضور امام سجاد (ع ) آمده با اشتياق و شور خاصى از امام سجاد(ع ) چندسئوال كرد، و آن حضرت پاسخ سئوالهاى او را داد، او اندكى توقف كرد و (حركت كرد ورفت ) بار ديگر بازگشت و سئوال ديگرى را مطرح نمود، و تصميم داشت همچنان بهسئوالات خود ادامه دهد.
امام سجاد(ع ) براى آنكه به او بفهماند، علم براىعمل است ، نه انباشتن آن ، بدون عمل ، به او رو كرد و فرمود: در كتاب مقدس(انجيل ) نوشته شده است :
(به آنچه دانسته ايد، ولى عمل به آن نكرده ايد، از آنچه نمى توانيد نپرسيد، زيرااگر به اندوخته هاى علم ، عمل نگردد، موجب افزايش ‍ ناسپاسى و دورى داننده علم ، از خدامى گردد).(15)
به گفته سعدى :

از من بگوى عالم تفسير گوى را
گر در عمل نكوشى نادان مفسرى
علم ، آدميت است و جوانمردى و شرف
و رنه ددى به صورت انسان مصورى
بار درخت علم نباشد بجز عمل
با علم اگر عمل نكنى ، شاخ بى برى

معنى علم  

عصر رسول خدا(ص ) بود، مردى نزد رسول خدا (ص ) آمد و چنين پرسيد: ( علم و دانش ،يعنى چه ؟ ).
پيامبر (ص ) فرمود: يعنى (سكوت كردن ).
او پرسيد: سپس چه معنى دارد؟
پيامبر(ص ) فرمود: (گوش فرادادن )
او پرسيد: سپس چه معنى دارد؟
پيامبر (ص ) فرمود: (به خاطر سپردن )
او پرسيد سپس چه معنى دارد؟
پيامبر (ص ) فرمود: (عمل كردن به آن )
او پرسيد: سپس چه معنى دارد، اى رسول خدا؟
پيامبر (ص ) فرمود:(انتشار نمودن آن )(16)


پرسش مسائل نامعلوم از آگاهان  

حمزة بن طيار به حضور امام صادق (ع ) آمد و بخشى از سخنرانيهاى پدر آن حضرت امامباقر(ع ) را در نزد آن حضرت بازگو كرد، هنگامى كه به فرازى از آن حضرت رسيد،امام صادق (ع ) به او فرمود: (همينجا توقف كن و ساكت باش ).
سپس فرمود: در امورى كه به آن رسيديد، و حكمش را ندانستيد و برايتانمجهول و نامعلوم بود، وظيفه شما اين است كه يا درنگ و سكوت كنيد، و يا به پيشوايانراه هدايت مراجعه كرده و از آنها بپرسيد تا شما را به راه راست هدايت نمايند و از راهگمراهى باز دارند، چنانكه خداوند (در قران ، آيه 43، ونحل و 7 انبياء) مى فرمايد:
(فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا يعلمون )
:(اگر مساله اى را نمى دانيد، از آگاهان (اهل قران ) بپرسيد). (17)


وسعت علم و آگاهى امامان (ع )  

سدير يكى از شاگردان امام صادق (ع ) مى گويد: با چند نفر از شاگردان ، در مجلسنشسته بوديم ، ناگاه امام صادق (ع ) وارد آن مجلس شد، ولى در حالى كه خشمگين بود،در مسند خود نشست و با ناراحتى فرمود: (تعجب مى كنم از مردمى كه مى پندارند ما علمغيب مى دانيم ، جز خدا هيچ كس علم غيب نمى داند، من مى خواستم فلان كنيزم را به خاطرخطائى كه كرده بود بزنم ، او گريخت و نمى دانم كجا رفت و پنهان شد ) (بنابراين، چطور من علم غيب مى دانم ؟).
آنگاه امام صادق (ع ) از آن مجلس برخاست و به خانه اش رفت ، من همراه ابوبصير وميسر، به حضورش رفتيم ، و عرض كرديم : (قربات گرديم ، سخن شما را در موردكنيزت شنيديم ، و ما مى دانيم كه شما علم زيادى داريد، و علم غيب را به شما نسبت ندهيم).
آنگاه امام صادق (ع ) به سدير فرمود: آيا قران نمى خوانى ؟
سدير گفت : مى خوانم .
امام صادق (ع ) فرمود: آيا اين آيه را در قرآن ديده اى كه خداوند مى فرمايد:
(قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك قبل اءن يرتد اليك طرفك )
: (اما كسى كه ( آصف برخيا وزير مسلمان ) دانشى از كتاب ( آسمانى ) داشت ( بهسليمان ) گفت : من آن ( تخت بلقيس ) را پيش از آنكه چشم به هم زنى نزد تو خواهمآورد) (نمل - 40)
عرض كردم : آرى اين آيه را در قرآن خوانده ام .
امام صادق (ع ) فرمود: (آيا آن مرد (آصف ) را شناختى كه در نزد او چه اندازه از علمكتاب بود؟ )
گفتم : شما به من خبر دهيد.
فرمود: (به اندازه يك قطره آب نيست به درياى اخضر).
پرسيدم : چقدر عل اندك داشت .
آنگاه امام صادق (ع ) پس از سخنى فرمود: اى سدير! آيا اين آيه را در قرآن خوانده اىكه خداوند مى فرمايد:
(قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب .)
: (بگو اى محمد! گواه بودن خدا و كسى كه در نزد او علم كتاب است ، بين من و شماكافى است ) (رعد - 43)
گفتم : آرى خوانده ام .
فرمود: آيا كسى كه علم همه كتاب در نزد او است داناتر است تا كسى كه قسمتى از علمكتاب در نزد او است ؟
گفتم : البته آن كسى كه همه علم كتاب ، نزد او است داناتر است .
و در اين هنگام امام صادق (ع ) به سينه خود اشاره كرد و دوبار فرمود: (سوگند بهخدا، تمام علم كتاب در نزد ما است )(18)
(توضيح اينكه : احتمال دارد در مجلس كه امام ، خشمگين بود، افراد مخالفى حضور داشتندو امام تقيه كرد، ولى در مجلس دوم كه با شاگردان برجسته اش خلوت كرده بود، حقيقترا گفت كه خداوند، امامان معصوم (ع ) را به علوم غيب ، بهره مند نموده است و علم آنها بهمراتب از علم آصف برخيا، وزير سليمان (ع ) بيشتر است ).


فقيه كامل كيست ؟  

ابان بن تغلب مى گويد: در حضور امام باقر(ع ) بودم ، شخصى مساءله اى پرسيد، وآن حضرت پاسخ آن را داد، سئوال كننده گفت : (فقهاء چنين نگويند)
امام باقر (ع ) فرمود: واى بر تو، تو هرگز فقيهى ديده اى ؟
(ان الفقيه حق الفقيه : الزاهد فى الدنيا، الراغب فى الاخرة ، المتمسك بسنة النبى (ص))
:(فقيه كامل كسى است كه : زاهد در دنيا، و شيفته آخرت ، و چنگ زننده به سنت پيامبر(ص) باشد)(19)


ولايت فقيه  

عمربن حنظله مى گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم : (دو نفر از خودمان در مورد ارث ياوام ، نزاع دارند، براى محاكمه و داورى ، نزد سلطان و قاضيات وقت (سلاطين جور) مىروند)، (آيا كار درستى مى كننند؟).
امام صادق (ع ) فرمود: (كسى كه در موضوعى ، حق ياباطل نزد آنها براى محاكمه برود، همانند كسى است كه نزد طاغوت براى محاكمه رفتهاست ، و آنچه دستگاه طاغوتى ، حكم كند- گر چه حق مسلم باشد - آنچه مى گيردمال حرام است ، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته است ، با اينكه خداوند در قران فرمانمى دهد كه به طاغوت ، كافر باشند، آنجا كه مى فرمايد:
(يريدون ان يتحا كموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به .)
: (مى خواهند محاكمه خود را نزد طاغوت ببرند، با اينكه خداوند آنها را ماءمور كرده كهبه طاغوت ، كافر گردند) (نساء - 60)
پرسيدم : پس اين دو نفر در نزاع خود به چه كسى مراجعه كنند؟).
امام صادق (ع ) فرمود: نظر كنند به شخصى از خود شما كه حديث ما را روايت مى كند، ودر حلال و حرام ما نظر مى افكند، و احكام ما را مى فهمد، حكميت و داورى او را بپذيرد، قدجعلته عليكم حاكما...
(همانا من او را حاكم شما قرار دادم ، اگر طبق دستور ما حكم داد، و يكى از آن دو نفر از اونپذيرفت ، حكم خدا را سبك شمرده ، و ما را رد كرده است ، و آنكه ما را رد كند، خدا او را ردكرده است ، و (گناه ) اين ، در مرز شرك به خدا است ).
پرسيدم : اگر هر يك از آن دو نفر (فقيه ) در حكم خود اختلاف داشتند، و اين اختلاف ، بهخاطر در حديث شما پديده آمده بود، و به حكم آن ديگرى ، اعتنا نشود... (20)


نهى امام كاظم (ع ) و امام صادق (ع ) از قياس  

سماعة بن مهران مى گويد: به حضور امام كاظم (ع ) رفتم و عرض كردم : (خداوند كارتو را سامان بخشد، ما گروهى از شيعيان به گردهم اجتماع مى كنيم ، هر مطلبى كه پيشمى آيد، هر گاه حكم آن را ندانيم ، با هم درباره آن مذاكره مى نمائيم ، نزد خود نوشته اى(شامل مسائل ) داريم كه اين هم از لطف شما است كه خدا به ما عطا كرده ، وقتى كه مساءلهكوچكى پيش ‍ مى آيد و حكمش را نمى دانيم ، پس از مذاكره ، نظير آن مساءله را كه حكمش ‍معلوم است نزد خود داريم ، آن مساءله را كه حكمش معلوم نيست به مساءله اى كه حكمش معلومشده ، قياس و سنجش مى نمائيم ، و مساءله را كشف مى كنيم .
امام كاظم (ع ) فرمود: (شما را با قياس (در احكام ) چه كار؟ همانا گذشتگان شما بهخاطر قياس ، هلاك شدند)، سپس فرمود: هنگامى كه حكم مطلبى نزد شمامجهول ماند، در اين - اشاره به لبهاى خود- بجوئيد ( يعنى از ما بپرسيد ما پاسخ شمارا بدهيم ) خدا ابوحنيفه را لعنت كند كه مى گفت : على (ع ) چنان گفت ، من چنين مى گويم ،اصحاب چنان گفتند و من چنين مى گويم ، سپس فرمود: اى سماعة ! آيا هيچگاه در مجلس ‍ابوحنيفه بوده اى ؟
گفتم : (نه ، ولى اين سخن او است ) (كه مى گفت على (ع ) چنين مى گويد، و من چنين مىگويم ...)
سپس پرسيدم : آيا پيامبر (ص ) احكام تمام نيازهاى مردم را آورد؟
امام كاظم (ع ) فرمود: (آرى ، و آنچه را تا قيامت به آن نياز دارند آورد).
گفتم : آيا چيزى هم از بين رفت ؟
فرمود: نه ، همه نزد اهلش محفوظ است . (21)
روزى ابوحنيفه به حضور امام صادق (ع ) آمد، آن حضرت به او فرمود: به من خبر رسيدهكه تو قياس مى كنى ؟
ابو حنيفه گفت : آرى .
امام صادق (ع ) فرمود: (قياس نكن ، چرا كه نخستين شخصى كه قياس ‍ كرد، ابليسبود، آن هنگام كه از طرف خدا ماءمور سجده بر آدم (ع ) شد، گفت : (خدايا تو مرا از آتشآفريدى ، ولى آدم (ع ) را از گل خلق نمودى )، آنگاه بيش آتش وگل قياس كرد (و گفت آتش از گل ، برتر است ، پس من آدم را سجده نمى كنم )، اگر اونورانيت معنوى خلقت آدم را با نور و روشنايى آتش ، قياس مى كرد، مى دانست كه كداميك ازاين دو نور، بر ديگرى برترى دارد، و پاكيزگى نور معنوى را بر نور آتش مىفهميد.(22)


توحيد و خداشناسى و مسائل اعتقادى 
مناظره منكر خدا با امام صادق (ع ) و مسلمان شدن او  

در كشور مصر، شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك ، كه چون پسرش ‍ عبدالله نامداشت ، او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند، عبدالمك منكر خدا بود، و اعتقاد داشتكه جهان هستى خود به خود آفريده شده است ، او شنيده بود كه امام شيعيان ، حضرتصادق (ع ) در مدينه زندگى مى كند، به مدينه مسافرت كرد، به اين قصد تا دربارهخدايابى و خداشناسى ، با امام صادق (ع ) مناظره كند وقتى كه به مدينه رسيد و از امامصادق (ع ) سراغ گرفت ، به او گفتند: (امام صادق (ع ) براى انجام مراسم حج بهمكه رفته است )، او به مكه رهسپار شد، كنار كعبه رفت ديد امام صادق (ع )مشغول طواف كعبه است ، وارد صفوف طواف كنندگان گرديد، (و از روى عناد) به امامصادق (ع ) تنه زد، امام با كمال ملايمت به او فرمود:
نامت چيست ؟
او گفت : عبدالملك (بنده سلطان )
امام :كنيه تو چيست ؟
عبدالملك : ابوعبدالله (پدر بنده خدا)
امام : (اين ملكى (يعنى اين حكم فرمائى كه ) تو بنده او هستى ( چنانكه از نامت چنينفهميده مى شود) از حاكمان زمين است يا از حاكمان آسمان ؟ وانگهى (مطابق كنيه تو) پسرتو بنده خداست ، بگو بدانم او بنده خداى آسمان است ، يا بنده خداى زمين ؟ هر پاسخىبدهى محكوم مى گردى ).
عبدالملك چيزى نگفت ، هشام بن حكم ، شاگرد دانشمند امام صادق (ع ) در آنجا حاضر بود،به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟
عبدالملك از سخن هشام بدش آمد، و قيافه اش درهم شد.
امام صادق (ع ) با كمال ملايمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود، بعد ازطواف نزد من بيا تا با هم گفتگو كنيم ، هنگامى كه امام از طواف فارغ شد، او نزد امام آمدو در برابرش نشست ، گروهى از شاگردان امام (ع ) نيز حاضر بودند، آنگاه بين امام واو اين گونه مناظره شروع شد:
امام : آيا قبول دارى كه اين زمين زير و رو و ظاهر و باطن دارد؟
منكر خدا: آرى .
امام : آيا زير زمين رفته اى ؟
منكر خدا: (نه ).
امام : پس مى دانى كه در زير زمين چه خبر است ؟
منكر خدا: چيزى از زير زمين نمى دانم ، ولى گمان مى كنم كه در زيرزمين ، چيزى وجودندارد.
امام : گمان شك ، يكنوع درماندگى است ، آنجا كه نمى توانى به چيزى يقين پيدا كنى ،آنگاه امام به او فرمود:
آيا به آسمان بالا رفته اى ؟
منكر خدا: نه .
امام : آيا مى دانى كه در آسمان چه خبر است و چه چيزها وجود دارد؟
منكر خدا: (نه )
امام : (عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى ، نه بهداخل زمين فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى ، و نه بر صفحه آسمانها عبوركرده اى تا بدانى در آنجا چيست ، و با آنهمهجهل و ناآگاهى ، باز منكر مى باشى (تو كه از موجودات بالا و پائين و نظم و تدبيرآنها كه حاكى از وجود خدا است ، ناآگاهى ، چرا منكر خدا مى شوى ؟) آيا شخصعاقل به چيزى كه ناآگاه است ، آن را انكار مى كند؟).
منكر خدا: تاكنون هيچكس با من اين گونه ، سخن نگفته (و مرا اين چنين در تنگناى سخنقرار نداده است ).
امام : بنابراين تو در اين راستا، شك دارى ، كه شايد چيزهائى در بالاى آسمان و درونزمين باشد و نباشد؟
منكر خدا: آرى شايد چنين باشد (به اين ترتيب ، منكر خدا از مرحله انكار، به مرحله شك وترديد رسيد.)
امام : كسى كه آگاهى ندارد، بر كسى كه آگاهى دارد، نمى تواند برهان ودليل بياورد.
اى برادر منصور! از من بشنو و فراگير، ما هرگز درباره وجود خدا شك نداريم ، مگر توخورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى كه در صفحه افق آشكار مى شوند و بناچار درمسير تعيين شده خود گردش كرده و سپس باز مى گردند، و آنها در حركت در مسير خود،مجبور مى باشند، اكنون از تو مى پرسم : اگر خورشيد و ماه ، نيروى رفتن (و اختيار)دارند، پس چرا بر مى گردند، و اگر مجبور به حركت در مسير خود نيستند، پس چرا شب ،روز نمى شود، و به عكس ، روز شب نمى گذرد؟
اى برادر منصور! به خدا سوگند، آنها در مسير و حركت خود مجبورند، و آن كسى كه آنهارا مجبور كرده ، از آنها فرمانرواتر واستوارتر است .
منكر خدا: راست گفتى .
امام : اى برادر منصور! بگو بدانم ، آنچه شما به آن معتقديد، و گمان مى كنيد (دهر)(روزگار) گرداننده موجودات است ، و مردم را مى برد، پس چرا (دهر) (روزگار)گرداننده موجودات است ، و مردم را مى برد، پس چرا (دهر) آنها را برنمى گرداند، واگر بر مى گرداند، چرا نمى برد؟
اى برادر منصور! همه مجبور و ناگزيرند، چرا آسمان در بالا، و زمين در پائين قرارگرفته ؟ چرا آسمان بر زمين نمى افتد؟ و چرا زمين از بالاى طبقات خود فرو نمى آيد، وبه آسمان نمى چسبد، و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!.
(وقتى كه گفتار واستدلالهاى محكم امام به اينجا رسيد، عبدالملك ، از مرحله شك نيز ردشد، و به مرحله ايمان رسيد) در حضور امام صادق (ع ) ايمان آورد و گواهى به يكتائىخدا و حقانيت اسلام داد و آشكارا گفت : (آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماى زمين وآسمانها است ، و آنها را نگه داشته است !)
حمران ، يكى از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود، به امام صادق (ع ) رو كرد و گفت: (فدايت گردم ، اگر منكران خدا به دست شما، ايمان آورده و مسلمان شدند، كافران نيزبدست پدرت (پيامبر- ص ) ايمان آوردند.
عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: (مرا به عنوان شاگرد، بپذير!).
امام صادق (ع ) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش ) فرمود: (عبدالملك را نزد خوببر، و احكام اسلام را به او بياموز).
هشام كه آموزگار زبردست ايمان ، براى مردم شام و مصر بود، عبدالملك را نزد خودطلبيد، و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت ، تا اينكه او داراى عقيده پاك و راستينگرديد، به گونه اى كه امام صادق (ع ) ايمان آن مؤ من (و شيوه تعليم هشام ) راپسنديد.(23)


درماندگى دانشمندان زبردست در برابر امام صادق (ع )  

ابن مقفع و ابى العوجاء، دو نفر از دانشمندان زبر دست عصر امام صادق (ع ) بودند، و خداو دين را انكار مى كردند و به عنوان دهرى و منكر خدا، با مردم بحث و مناظره مى نمودند،در يكى از سالها، امام صادق (ع ) در مكه بود، آنها نيز در مكه كنار كعبه بودند، ابن مقفعبه ابن ابى العوجاء رو كرد و گفت :
(اين مردم را مى بينى كه به طواف كعبه سرگرم هستند، هيچ يك از آنها را شايستهانسانيت نمى دانم ، جز آن شخصيتى كه در آنجا (اشاره به مكان جلوس امام صادق عليهالسلام كرد) نشسته است ، ولى غيره از او، ديگران عده اى ازاراذل و جهال و چهارپايان هستند.)
ابن ابى العوجاء: ( چگونه تو تنها اين شيخ (امام صادق عليه السلام ) را به عنوانانسان با كمال ياد مى كنى ؟)
ابن مقفع : براى آنكه من با او ملاقات كرده ام ، وجود او را سرشار از علم و هوشمندىيافتم ، ولى ديگران را چنين نيافتم .
ابن ابى العوجاء: بنابراين لازم است ، نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را درشاءن او بيازمايم كه راست مى گويى يا نه ؟
ابن مقفع : به نظر من اين كار را نكن ، زيرا مى ترسم ، در برابر او درمانده شوى ، و اوعقيده تو را فاسد كند.
ابن ابى العوجاء: نظر تو اين نيست ، بلكه مى ترسى من با او بحث كنم ، و با چيرهشدن بر او نظر تو را در شاءن و مقام او، سست كنم .
ابن مقفع : اكنون كه چنين گمانى درباره من دارى ، برخيز و نزد او برو، ولى به توسفارش مى كنم كه حواست جمع باشد، مبادا لغزش يابى و سرافكنده شوى مهار سخن رامحكم نگهدار، كاملا مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى ...
ابن ابى العوجاء برخاست و نزد امام صادق (ع ) رفت و پس از مناظره ، نزد دوستش ابنمقفع بازگشت و گفت :
(ما هذا ببشر وان فى الدنيا روحانى يتحسد اذا شاء ظاهرا، و يتروح اذا شاء باطنا فهوهذا...)
:(اين شخص بالاتر از بشر است ، اگر دنيا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشكارشود، و يا بخواهد پنهان گردد همين مرد است ).
ابن مفقع : او را چگونه يافتى ؟
ابن ابى العوجاء: نزد او نشستم ، هنگامى كه ديگران رفتند و من تنها با او ماندم ، آغازسخن كرد و به من گفت : ( اگر حقيقت آن باشد كه اينها (مسلمانان طواف كننده ) مىگويند، چنانكه حق هم همين است ، در اين صورت اينها رستگارند و شما در هلاكت هسيتد، واگر حق با شما باشد كه چنين نيست ، آنگاه شما با آنها(مسلمانان ) برابر هستيد (در هر دوصورت ، مسلمانان ، زياد نكرده اند)
من به او (امام ) گفتم : ( خدايت رحمت كند، مگر ما چه مى گوئيم و آنها(مسلمانان ) چه مىگويند؟ سخن ما با آنها يكى است ).
فرمود: ( سخن شما با آنها (مسلمين ) يك است ، با اينكه آنها به خداى يكتا و معاد وپاداش و كيفر روز قيامت ، و آبادى آسمان و وجود فرشتگان ، اعتقاد دارند، ولى شما بههيچيك از اين امور، معتقد نيستيد و منكر وجود خدا مى باشيد).
من فرصت را بدست آورده و به او(امام ) گفتم :(اگر مطلب همان است كه آنها ( مسلمانان )مى گويند و قائل به وجود خدا هستيد، چه مانعى دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكارسازد، و آنها را به پرستش خود دعوت كند، تا همه بدون اختلاف به او ايمان آورند، چراخدا خود را از آنها پنهان كرده و بجاى نشان دادن خود، فرستادگانش را به سوى آنهافرستاده است ، اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت ، طريق ايمان آوردنمردم به او نزديكتر بود).
او (امام ) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اينكه قدرت خود را دروجود تو به تو نشان داده است ، قبلا هيچ بودى ، سپس پيدا شدى ، كودك گشتى و بعدبزرگ شدى ، و بعد از ناتوانى ، توانمند گرديدى ، سپس ‍ ناتوان شدى ، و پس ازسلامتى ، بيمار گشتى ، سپس تندرست شدى ، پس از خشم ، شاد شدى ، سپس غمگين ،دوستيت و سپس دشمنيت و به عكس ، تصميمت پس از درنگ ، و به عكس اميدت بعد از ناميدى وبه عكس ، يادآوريت بعد از فراموشى و به عكس و... به همين ترتيب پشت سر هم نشانههاى قدرت خدا را براى من شمرد، كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودى بر منچيره مى شود، بر خاستم و نزد شما آمدم ).(24)


next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation