بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آداب تعلیم و تعلم در اسلام, دکتر سید محمد باقر حجتى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ADA00001 -
     ADA00002 -
     ADA00003 -
     ADA00004 -
     ADA00005 -
     ADA00006 -
     ADA00007 -
     ADA00008 -
     ADA00009 -
     ADA00010 -
     ADA00011 -
     ADA00012 -
     ADA00013 -
     ADA00014 -
     ADA00015 -
     ADA00016 -
     ADA00017 -
     ADA00018 -
     ADA00019 -
     ADA00020 -
     ADA00021 -
     ADA00022 -
     ADA00023 -
     ADA00024 -
     ADA00025 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

25- رعايت موازين جلوس در محضر استاد 
شاگرد بايد به هنگام درس - به همان كيفيتى كه قبلا بطورمفصل يادآورى كرديم - در برابر استاد، جلوس كند و به همانگونه كه در بخش هاىگذشته متذكر شديم ، بايد طرز نشستن او نمايانگر نزاكت و ادب او در محضر استادباشد.
وقتى به جلسه درس مى رود، كتاب درسى خود را همراه خود گيرد و شخصا آنرا با خودبردارد، (يعنى در اين كار از هيچ كسى كمك نگيرد)، و كتاب را درحال خواندن و قرائت - به صورت باز و گشاده - بر روى زمين قرار ندهد، بلكه آنرابه دست گرفته و از روى آن ، درس را قرائت كند.
26- كسب اجازه از محضر استاد و خواندن دعاء به هنگام قرائت درس  
شاگرد نبايد - قبل از كسب اجازه از استاد - به قرائت درس آغاز كند. اين نكته را گروهىاز دانشمندان يادآور شده اند(375) (كه بايد شاگرد براى قرائت درس ، از استاد كسباجازه نمايد). و آنگاه كه استاد، اجازه قرائت را به او داد بايد (استعاذه ) كند، (يعنى ازشر شيطان به خدا پناه برد و بگويد:
(( اعوذ بالله من الشيطان الرجيم - يا - اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم- يا - استعيذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم ) )) .
سپس نام خداوند متعال را بر زبان جارى سازد (و بگويد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم ) )) .
پس از آن ، خداى را سپاس گفته و بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و خاندانش(عليهم السلام ) درود فرستد (مثلا به عنوان نمونه بگويد:
(( الحمدلله رب العالمين ، و صلى الله على محمد و آله الطاهرين ) )) .
بعد از آن ، دعاى خود را به استاد و والدين و همه استادان خويش و دانشمندان و خويشتن وساير مسلمين ، نثار كند. و چنانچه دعاى ويژه اى نيز نثار مؤ لف كتاب درسى خود نمايد،كار خوب و پسنديده اى است .
شاگرد بايد بدينسان - به هنگام آغاز نمودن به هر درس و يا تكرار و مطالعه و مقابلهآن در حضور استاد يا در غياب او - عمل كند. و آنگاه كه درس را بر استاد قرائت مى كند،اختصاصا استاد را دعاء كند، و چنانكه گفتيم براى مصنف كتاب نيز از خداوندمتعال ، طلب رحمت و مغفرت نمايد.
وقتى كه دانشجو و شاگرد، دعاى خود را نثار استاد مى نمايد بايد چنين گويد: (رضىالله عنكم : خدا از شما راضى باشد) يا (رضى الله عن شيخنا: خدا از استاد ما راضىباشد) و يا بگويد: (رضى الله عن امامنا: خداوند از امام و راهبر ما راضى باشد) وامثال اينگونه دعاها كه بايد هدف آنها، عبارت از خود استاد باشد.
آنگاه كه دانشجو از خواندن درس ، فراغت يافت ، بايد براى مرتبه دوم نيز استاد خود رادعاء كند، و استاد نيز به نوبه خود - در هر وقتى كهمشمول دعاى دانشجوى خود قرار گرفت - درباره او دعاء نمايد.
اگر دانشجو در افتتاح درس خود، از خواندن و ياد كردن مضامين غفلت كند، و يا به علتبى اطلاعى و يا نسيان ، آنرا ترك نمايد، بايد استاد به او هشدار داده و مضامين فوق ودعاى مذكور را به وى تعليم دهد و آنرا به ياد او آورد؛ زيرا افتتاح درس با مضامينمذكور، از مهمترين آداب و آئين هاى دانش آموختن مى باشد. اخبار و احاديث نيز، همه مردم راموظف مى دارد كه در آغاز نمودن به كارهاى مهم ، نام خداى را به زبان آورده و سپاس او رابه جاى آرند(376) . درس خواندن نيز از مهمترين و پرارزش ترين كارهاى انسان بهشمار مى آيد.
27- اهتمام به مذاكره و تكرار و اعاده سخنان استاد 
شاگرد بايد با كسانى كه همدرس او هستند و وى را در درس ، همراهى مى كنند و در مجلسدرس ، مراقب نكات سودمند و قواعد و ضوابط وامثال آنها مى باشند (و آنها را به خاطر مى سپارند) بحث و مذاكره نمايد، و سخنان وبيانات استاد را ميان خود، اعاده و تكرار كنند؛ زيرا بحث و مذاكره درس ، متضمن فوائدمهمى است كه از هر جهت بر فوائد و عوائد حفظ كردن آن ، ترجيح دارد؛ (بهدليل اينكه ممكن است حفظ كردن درس - احيانا - همراه با لغزش و اشتباه صورت گيرد؛ درحاليكه مذاكره آن ، بهترين راه براى حفظ كردن و نيز جبران اشتباه و لغزش مى باشد).
شاگردان بايد بلافاصله پس از برخاستن از جلسه درس و پيش از تفرق اذهان و تشتتافكار، و از ياد رفتن و پراكندگى پاره اى از مسموعات از ذهنشان ، به مذاكره و مباحثهدرس مبادرت ورزند و سپس در فرصتهاى مناسب نيز همين مذاكره را با ديگران تكرار كنند.
بنابراين هيچ امرى از لحاظ اهميت به پايه مذاكره و مباحثه نمى رسد، و آن كسى كهطالب علم است براى مذاكره ، احساس حرج و دشوارى نمى نمايد. و يا اگر احساسدشوارى و ناهموارى مى نمايد، نبايد از اداء وظيفه نسبت به آن شانه خالى كند.
اگر دانشجو براى مذاكره و مباحثه درس ، يار و رفيقى براى خود نيافت بايد خود باخويشتن مذاكره كند، و مفاهيم و تعابيرى كه از استاد شنيده است بر ذهن و خاطر خويشعرضه و تكرار نمايد تا به حفظ و پايدارى آن مدد كرده و آنرا بر صحيفه خاطر خودبنگارد؛ زيرا تكرار معنى و مفهوم علمى بر صحيفهدل و پهنه خاطر، همانند تكرار لفظ بر زبان مى باشد.
كمتر اتفاق مى افتد كسى صرفا بر تفكر وتعقل بيانات استاد در جلسه درس ، اكتفاء كند و آنرا به دست فراموشى سپرده و از جاىخود برخيزد و جلسه درس را ترك گويد، و به هيچوجه آن درس را با خود و يا ديگرىتكرار و اعاده ننمايد، ولى در عين حال نسبت به آن درس ، موفق و كامياب گردد، (واندوخته هاى ذهنى او پايدارى خود را حفظ نمايد).
28- حفظ حرمت استاد به گاه مباحثه و اعاده درس  
دانشجويان بايد در خارج محيط جلسه درس ، به مباحثه و مذاكره آن مبادرت ورزند؛ ولىمى توانند پس از انصراف و فراغت استاد از درس ، در خود محيط جلسه درس ، اقدام بهمذاكره و مباحثه مى كنند) - مذاكره خود را به گونه اى برگزار نمايند كه سر و صداىآنها به گوش استاد نرسد، زيرا اگر به كيفيتى مباحثه كنند كه سر و صداى آنها بهگوش استاد برسد؛ اين عمل به عنوان سوء ادب و جسارت به استاد تلقى خواهد شد. بهخصوص اگر چنين شاگردانى ، داراى (معيد) باشند و همين معيد، با صدائى رسا - كهآنرا به گوش استاد مى رساند - درس آنها را اعاده كند، و باقبول مسئوليت اعاده درس و سينه راست كردن و صدرنشينى خود، آنهم در محضر استاد، باوى هماوردى نمايد، اين رفتار به عنوان زشت ترين صفات و بيگانه ترين ،عمل نسبت به موازين اخلاق و آداب به شمار مى آيد.
البته مورد استثنائى نيز وجود دارد، و آنهم عبارت از وقتى است كه استاد به خاطر مصلحتانديشى ، به شاگرد عادى و يا به شاگردى - كه داراى سمت (معيد) است - اجازه دهدتا در محضر او به مباحثه و يا اعاده درس ، دست يازد، (مثلا استاد مى خواهد شاگرد را ازنظر بيان و كارآئى او در امر تعليم يا به منظورهاى ديگر، بيازمايد تا شايستگى اورا براى مقام معلمى و تدريس ، و يا ساير اهداف ديگر احراز نمايد، و يا مراتب علمى او راامتحان كند؛ در چنين شرائطى ، شاگرد مى تواند در حضور استاد، داد سخن داده و بهمذاكره و مباحثه و اعاده درس او مبادرت ورزد).
29- رعايت موازين اخلاقى در نحوه مذاكرات علمى 
همه دانشجويان اخلاقا موظفند همان آداب و احتراماتى كه قبلا از آن ها نسبت به استاد، سخنرفت و يا آدابى قريب به آنرا نسبت به شاگردان مسن تر از خويشتن و يا با (معيد)خود در مباحثات و مذاكرات علمى مراعات كرده و رفتارى آميخته با ادب و نزاكت را با آنهادر پيش گيرند. دانشجويان نبايد با اينگونه افراد - آنگاه كه درباره گفتارشان ، شاكو مردد مى گردند - به ستيز برخيزند؛ بلكه بايد با آميزه رفق و مدارا، درباره گفتارآنها بررسى كرده و سرانجام - تا آنجا كه امكانات اجازه مى دهد - به بيان و توضيححقيقت ، دست يابند.
اگر دانشجويان پس از بررسى مطلب نتوانستند حق مطلب را با قاطعيت دريابند و شبههو ترديدى در آنها به هم رسد بايد به منظوروصول به هدف ، به خود استاد مراجعه نمايند. و در مراجعه به او نيز، لطف بيان و حسنادب را فراموش نكنند، و در صدد معرفى موافقان و مخالفان مطلب مورد بحث برنيايند؛بلكه سعى كنند در ظل اين مراجعه صرفا به درخواست بيان حقيقت و روشن شدن حق - بههر صورت و كيفيت ممكن - قناعت نمايند.
30- وظائف علمى و اخلاقى دانشجويان برجسته 
شاگردى كه به نوعى از دانش و كمالات علمى و اخلاقى ، در ميان همگنان ، برخوردار مىباشد بايد دوستان و رفقاى خود را ارشاد نموده و آنانرا به گردهم آئى و مذاكراتعلمى و فراهم آوردن ذخائر فرهنگى ، ترغيب و تشويق نموده وبذل زحمت و كوشش را بر خود در راه علم ، هموار ساخته ، نكات سودمند و قواعد كلى ومطالب جالب را - از طريق مذاكره و گفتگوئى كه از محبت و دلسوزى مايه مى گيرد - بهآنان تذكر دهد.
چنين شاگرد سرشناس (و برخوردار از كمال نسبى در علم )، بايد بداند كه درظل اين ارشاد و راهنمائى ، به خير و بركت و فزونى سرمايه دانش خويش - در سايهتفضل پروردگار - مدد نموده و خداوند متعال ، نورانيتى در دلش پديد مى آورد تا مطالبعلمى در خاطرش استوار و پايدار بماند. علاوه بر اين مزايا، اينگونه شاگرد خوشنام وسرشناس و فاضل ، به خاطر ارشاد ديگران ، اجر و پاداش بزرگ و فراوانى را نصيبخويش ساخته و حسن نظر و التفات و مهر پروردگار را به خود جلب مى كند.
اگر شاگردى كه واجد نوعى از كمالات علمى است از اينگونه ارشادات نسبت به همگنانخود دريغ ورزد از نظر بازده كار، در نقطه مقابل شاگرد سرشناس و دلسوز قرار مىگيرد، يعنى معلومات او پايدارى خود را از دست مى دهد، و اگر هم پايدار بماند،ثمربخش نخواهد بود و خير و بركت و فزايندگى سرمايه هاى علمى ، در اندوخته هاىذهنى او به وجود نمى آيد؛ اين نكته براى گروه بسيارى از پيشينيان و پسينيان بهتجربه رسيده است .
شاگردى كه از نظر كمالات علمى ، شهرتى كسب كرده و از دانش فزونترى برخورداراست ، نبايد نسبت به ديگران ، رشك و حسد برده و آنانرا تحقير كند. او نبايد بر اقرانو همگنان خود مباهات ورزيده ، و به خاطر درك و فهم جالب خويش ، و پيشتازى علمى نسبتبه ديگران ، دچار عجب و غرور و خودپسندى گردد؛ چون او نيز رد رده همانان قرار داشتهاست ؛ ولى خداوند بر وى منت نهاده و او را در ميان همالان و دوستانش ، ممتاز و برجستهساخته است .
بنابراين بايد او سپاسگزار چنين نعمت و منت الهى بوده ، و در سايه استمرار سپاسخويش ، بركات و فزايندگى مايه هاى علمى را از خداوندمتعال درخواست كند.
اگر چنين دانشجوى ممتاز و برجسته و فاضل (به جاى تحقير ديگران و مباهات بر اقرانو عجب و غرور و خودپسندى )، سپاس نعمت و منت الهى را پيشه خود سازد و در سايه آن ،شايستگى او در مسير تكامل ، قرار گيرد و فضيلت و شرافت اخلاقى او زبانزد ديگرانگردد، به مراتب و مراحل علمى والاترى ارتقاء خواهد يافت .
خداوند متعال ، ولى توفيق و ضامن كاميابى انسان در مسير فضيلت و عهده دارتكامل او در ارتقاء به والاترين مقام انسانيت و معنويت و مدارج عالى علمى است .
باب دوم : آداب فتوى و مفتى و مستفتى 
مقدمه :
در اين باب از مطالبى ياد مى كنيم كه داراى ارزش و اهميت زيادى است ؛ زيرا موضوعفتوى ، باب وسيع و گسترده اى است (كه مطالب فراوانى در زمينه آن وجود دارد). و لذاقبل از ورود در بحث مذكور، مقدمه زير را مى آوريم (تا اهميت مسئله فتوى روشن گردد):
بايد دانست مسئله (افتاء) يعنى صادر كردن حكم و فتوى ، ازمسائل بسيار مهم و پرمخاطره و در عين حال داراى پاداش بزرگ و فضيلت فراوان ، وموقعيت شكوهمند و گرانقدرى است ؛ زيرا مفتى و مجتهدى كه حكم و فتوى صادر مى كند،وارث انبياء و پيغمبران است ، و مى خواهد به اداء يك تكليفى كه واجب كفائى است قيامنمايد؛ ولى در معرض خطاء و لغزش ، و مواجه با خطر مى باشد؛ لذا گفته اند:
(( (المفتى موقع نائب من الله تعالى ) ))
كسيكه فتوى و حكم براى مردم صادر مى كند توشيح گرى است كه داراى مقام نيابت الهىمى باشد.
لذا بايد بنگرد كه چه مى گويد، و بايد در گفتار خود عميقا دقت نمايد. درباره فتوى وآداب آن و لزوم درنگ انديشمندانه و احتياط و پرهيز كردن در آن ، آيات و اخبار و آثارىوارد شده است كه بخش هاى جالب و گزيده هائى از آن ها را در زير ياد مى كنيم :
الف - آيات قرآنى راجع به صادر كردن حكم و فتوى : 
خداوند متعال در قرآن كريم . (آيات متعددى ) را درباره فتوى ياد كرده است كه موضوعفتوى يا مسائل مربوط به آن در آن ها به چشم مى خورد:
(( (يستفتونك ، قل الله يفتيكم ) )) (377)
اى پيامبر، مردم از تو استفتاء مى كنند، بگو كه خدا به شما فتوى مى دهد، و احكام رابيان مى كند.
(( (و يستنبؤ نك احق هو، قل اى و ربى انه لحق ) )) (378)
از تو خبرگيرى و سؤ ال مى كنند، يعنى از تو استفتاء مى نمايند كه آيا چنين موضوع ،يعنى عذاب و قيامت ، به حق است ؟ بگو آرى ، سوگند به پروردگارم كه آن موضوعقطعا به حق مى باشد.
(( (يوسف ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات سمان ...) )) (379)
يوسف ! اى انسان صديق و راستين ، فتوى ده ، و براى ما درباره هفت گاو فربهى ... حكمصادر كن .
خداوند متعال به منظور تهديد افراد (فاقد شرائط فتوى )، در جهت صدور حكم و فتوىمى فرمايد:
(( (و لاتقولوا لما تصف السنتكم الكذب ، هذاحلال و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب ) )) (380)
براى آنچه زبانتان بدان گويا است ، دروغ را به وسيله آن جارى نسازيد كه اين چيزحلال و آن چيز حرام است ، تا مبادا بر خداوند متعال دروغ ببنديد.
و يا مى فرمايد:
(( (و ان تقولوا على الله ما لاتعلمون ) ))
و بر حذر باشيد از اينكه درباره خداوند متعال ، چيزى را كه نمى دانيد بگوئيد.
يا مى فرمايد:
(( (قل اراءيتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالاقل الله اذن لكم ام على الله تفترون ) )) (381)
از پيامبر، بگو گزارش كنيد آن مقدار از رزق و روزى را كه خداوندمتعال براى شما فروآورد، و شما برخى از آن ها را حرام و بعضى راحلال قرار داديد. آيا خداوند به شما چنين رخصت و اجازه اى داده است ، و يا بر او دروغ مىبنديد؟
ملاحظه كنيد كه خداوند متعال با چه كيفيتى ، مستند و ماءخذ حكم و فتوى را به دو نوعتقسيم فرموده : (نوعى از آن به گونه اى است كه انسان در صدور فتوى و اظهار راءىو نظر درباره آن ها - از طرف خداوند - ماءذون و مجاز مى باشد. و نوعى ديگر كه دراظهار نظر درباره آن ها مجاز نيست ). بنابراين اگر اذن الهى درباره راءى و نظرى تحققنيابد (و تو شخصا) راجع به آن ها اظهار نظر كنى و فتوى دهى ، بر خداوندمتعال دروغ و افتراء مى بندى .
بنگر به گفتار الهى كه به عنوان حكايت ازرسول و فرستاده اش - كه در پيشگاه وى ، گرامى ترين خلق او است - چگونه سخن مىگويد، آرى مى فرمايد:
(( (و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين ))) (382)
اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پاره اى از سخنان را نابجا به ما نسبت مى داد، بهدست خويش و نيروى خود از او برمى گرفتيم ، و سپس رگ گردن و قلب او را از هم مىدريديم .
با توجه به اينكه خداوند متعال ، عزيزترين خلق خود را اين گونه ارعاب و تهديد مىفرمايد، انذار و تهديد او نسبت به ديگران چگونه خواهد بود آن گاه كه آنان در حضورخداوند و در برابر او سخنى را به دروغ و به نام او بر زبان مى آورند؟
ب - احاديث مربوط به فتوى : 
سخنان پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ):
(خداوند متعال ، علم و دانش را بدينگونه از مردم دريغ نمى كند كه آن را از دست مردمبگيرد؛ بلكه علم و دانش را - از طريق برگرفتن علماء و دانشمندان از ميانشان - از دست آنها مى گيرد، (و آنان را بدينطريق از نيروهاى انسانىحامل علم و دانش ، تهيدست و محروم مى سازد) تا آنگاه كه در ميان آن ها دانشمندانى راباقى نگذارد و سرانجام ، ناگزير گردند افراد نادان و فاقد علم را به عنوان رؤ ساو سرپرستان خويش انتخاب نمايند، و آنان نيز بدون بصيرت و آگاهى هاى لازم فتوىدهند، و خود گمراه شوند و ديگران را نيز به گمراهى سوق دهند(383) ).
(اگر كسى فتوائى را اخذ كند كه فتوى دهنده بدون آگاهى لازم ، آنرا صادر كند گناهمستفتى در عهده كسى است كه به او فتوى داده است )(384) .
(آن كسى كه در ميان شما از لحاظ فتوى و صادر كردن حكم ، داراى جراءت و جسارتفزون ترى است ، (بايد گفت ): همو نسبت به آتش جهنم ، داراى جسارت بيشترى مىباشد)(385) .
(پرشكنجه ترين و معذب ترين مردم در روز قيامت ، عبارت از كسانى هستند كه ذيلا ازآن ها ياد مى شود:
1- كسى كه پيامبرى را به قتل رسانده باشد.
2- كسى كه پيامبرى ، او را به قتل رساند.
3- كسى كه بدون علم و آگاهى فتوى دهد و مردم را گمراه سازد.
4- كسى كه دست اندر كار مجسمه سازى و پيكره تراشى جانداران گردد(386) .
سخنان ائمه (عليهم السلام )
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: (دو فرد، مبغوض ترين خلق نزد خداوندمتعال هستند:
1- فردى كه خداوند متعال ، او را به خود واگذاشته ، و مآلا از راه راست منحرف گشته وشيفته و مغرور راءى و گفتار بدعت آميز شده ، و دم از نماز و روزه مى زند. چنين فردى ،عامل و انگيزه اى براى فتنه و شيفتگى و فريب مردمى است كه شيفته او شدند، آرى او راههدايت و رشد پيشينيان را گم كرده است ، او عامل و موجب گمراهى پيروانش - چه در زمانحيات و چه پس از مرگ خود - مى باشد، و بار گران اشتباهات و لغزشهاى ديگران رابه دوش مى كشد.
2- كسى كه جهل و نادانى خويش را همچون قماش و كالائى در ميان مردم ناآگاه و فاقد علم، رواج مى دهد، و اسير و گرفتار تيرگيها و تاريكيهاى فتنه و شيفتگى به دنيا است . واو را انسان نماها، عالم و دانشمند مى نامند؛ در حاليكه چنين فردى هيچ روز كاملى را صرفعلم و دانش نكرده است .
آنگاه كه بامدادان از بستر خواب برمى خيزد، خواسته ها و تمايلات او در مورد چيزهائىفزاينده است كه اندك آن از فزونى آن بهتر مى باشد، (يعنىدنبال دنيا و يا معارف و معلومات كم ارزش است ). آنگاه كه از آب گنديده و لجنزار دنياسيراب گشت ، و مطالب بى فائده اى را اندوخت ، و در ميان مردم بر كرسى قضاء وداورى نشست تا به اصطلاح به حل و فصل مشكلات بپردازد و در صدد جبران لغزشهاىديگران برآيد، اگر همو با مطالب پيچيده و مهمى مواجه گردد، اراجيفى را با استمداد ازراءى و نظر شخصى ، مى پردازد و سپس بر اساس آن ، حكم و فرمان قطعى صادر مىكند.
پس بنابراين ، چنين فردى در امر شبهه بافى و لغزش پردازى و ياوه سرائى ، همچونعنكبوتى است كه تار و پودى (سست بنياد در پيرامون خويش ) مى تند و نمى داند كه آياطريق صواب و راه حق را مى پيمايد و يا دچار اشتباه مى باشد.
او نبايد چنين تصور كند كه نسبت به آنچه درباره آنها حس پذيرش ندارد از علم و آگاهىبرخوردار است . لذا چنين شخصى - جز معتقدات خويش - روش ‍ و شيوه اى را به رسميتنمى شناسد.
اگر او را با چيزى قياس كند و آنها را (با معيارهاى سليقه شخصى ) با هم بسنجد، (ونتيجه باطلى را از رهگذر آن به دست آورد)، در عينحال از اظهار راءى و نظر شخصى خود، هراسى ندارد و آنرا تكذيب نمى كند.
و چنانچه مطلبى از نظر او مبهم و تاريك باشد - به خاطرجهل و ناآگاهى نسبت به آن - در اخفاء و كتمان آن مى كوشد تا به وى نگويند: نمى داند؛و با وجود اين ، اظهار نظر كرده و حكم و فتوى صادر مى نمايد.
او را بايد كليد تمام تيرگيها و نادانيها دانست (كه ابوابجهل و بى اطلاعى را در برابر ديدگان جامعه مى گشايد)، و سخت مرتكب اشتباه مىگردد و در وارى بى خبريها كوركورانه گام برمى دارد، و از آنچه كه بدان آگاهىندارد پوزشخواهى نمى كند تا از دست و زبان مردم سالم بماند و بى نقص و عيب تلقىگردد.
او نمى تواند در علم و دانش ، قاطعيتى كسب كند تا بتواند بهره و نصيبى براى خويشفراهم آورد. روايات و منقولات را در هم مى ريزد، و آن ها از هم متلاشى مى سازد؛ آنچنانكهباد و طوفان ، گياهان خشكيده و خس و خاشاك را از هم مى پراكند.
ميراث هاى به ناحق از دست رفته از او گريان ، و خونهاى به ناحق ريخته از او نالان مىباشند. بر طبق حكم و فتواى او ناموس حرام ،حلال تلقى مى شود.
براى پاسخ به پرسش هائى كه به دست او مى رسد احساس خلاء و تهيدستى مىنمايد. و بالاخره فاقد شايستگى رياستى است كه خود مدعى آن مى باشد و به ناحقمدعى علم به حق است )(387) .
زرارة بن اعين از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدم حقخداوند متعال بر بندگانش چيست ؟ فرمود: (آنچه را كه مى دانند بگويند و بر زبانآورند. و راجع به چيزى كه نمى دانند توقف و درنگ نموده و سخنى درباره آن به مياننياورند)(388) .
از ابى عبيده حذاء است كه گفت از امام باقر (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: (اگركسى بدون علم و آگاهى كافى و در عين محروميت از هدايت به حق ، به صدور فتوى براىمردم دست يازد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب ، او را لعنت كرده و بار سنگين كسانىكه به فتواى او عمل كردند بدو مى پيوندد)(389) (و اين بار گران گناه آنها درروز قيامت بر دوش او سنگينى خواهد كرد).
مفضل مى گويد: ابى عبدالله امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: (ترا از دوخصلت و دو خوى و دو شيوه كردار نهى مى كنم ، دو شيوه اى كه مردم به علت دچار شدنبه آندو، گرفتار هلاك و نابودى گشتند: 1- با شيوه اىباطل و نادرست ديندارى كنى 2- ندانسته و نسنجيده به مردم فتوى دهى ). (اگر چنيننكنند، حق خداوند متعال را قطعا اداء كرده اند)(390) .
از ابن شبرمه (391) (فقيه عامى ) است كه مى گويد: هر وقت حديثى را - كه ازجعفر بن محمد (عليه السلام ) شنيده بودم به ياد مى آورم ، مى خواهد قلبم از هم بشكافدآن حضرت فرمود: (پدرم از جدم و او از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كردهاست . (ابى شبرمه به دنبال اين جمله چنين مى گويد): سوگند به خداوندمتعال كه پدرش بر جدش و جدش بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دروغ نبسته استكه آن حضرت فرمود: هر كس به قياسات (و معيارهاى شخصى و ملاكهاى خود، شناسائىكرده ) عمل كند، خود را دچار نابودى ساخته و ديگران را به نابودى مى كشاند، و آنكهندانسته ، با اينكه احكام ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را شناسائى نكرده است بهصدور فتوى دست يازد موجبات هلاك و نابودى خود و ديگران را فراهم مى آورد(392) .
ج - گفتار بزرگان دين درباره حساس بودن مسئله صدور فتوى : 
يكى از تابعين مى گفت : (من محضر صد و بيست نفر از انصار را درك كردم كه همگىآنها از اصحاب و ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده اند، اگر يكى از آناناز ديگرى درباره مساءله اى پرسش مى كرد، اين يكى به آنديگرى و آن ديگرى بهشخصى ديگر، پاسخ به اين پرسش را ارجاع مى داد تا آنگاه كه اداء پاسخ به همانفرد اول بازمى گشت ).
و همو اضافه مى كند: من در همين مسجد، محضر صد و بيست نفر از اصحابرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را درك نمودم ، هيچيك از آنها حديثى را بازگو نمىكرد مگر آنكه علاقه مند بود برادر دينى او به جاى او سخن گويد. و هيچكسى نيز راجعبه فتوائى مورد پرسش قرار نمى گرفت مگر آنكه مى خواست برادر ايمانى او آنفتوى را بيان كند).
براء مى گويد: (من سيصد نفر از ياران پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله )را كه در جنگ بدر شركت كرده بودند ديدم ، همه آنها به گونه اى بسر ميبردند كهمايل بودند يار و رفيقشان بجاى آنها فتوى صادر كند).
ابن عباس مى گفت : (اگر كسى در هر مساءله اى (بدون مطالعه ) اظهار نظر كند، و بهمردم فتوى دهد، ديوانه اى بيش نيست ).
يكى از پيشينيان مى گفت : (عالم و دانشمند دينى ، فضائى خالى ، ميان خدا و خلق او راجبران نموده و واسطه ميان آنها است ، لذا بايد او بنگرد با چه كيفيتى در ميان آنها واردمى شود و اين خلاء را جبران مى كند).
يكى از بزرگان به يكى از اصحاب فتوى مى گفت : (چنان مى بينم كه به مردمفتوى مى دهى . آنگاه كه شخصى نزد تو مى آيد و درباره مساءله اى از تو سؤال مى كند اهتمام و كوشش تو نبايد در اين جهت محدود و مصروف گردد كه او را صرفا ازآن حالتى كه دچار آنست رهائى بخشى و بارى به هر جهت به او پاسخ گوئى ؛ بلكهبايد سعى و همت تو در آن جهت صرف گردد كه خويشتن را نيز - از آنچه راجع به آن ازتو سؤ ال شده است - نجات داده (و پاسخ نادرست را در اختيار او قرار ندهى ).
عطاء بن سائب تابعى گفته است : (من گروهى از بزرگان دين را چنين يافته بودم كهاگر از آنها راجع به موضوعى سؤ ال مى كردند اندامشان به لرزه مى افتاد).
در طى حديثى (مرفوع ) از ثوبان نقل شده كه (پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله )فرمود): (در آينده از ميان جمع امت و پيروان من ، گروههائى به وجود خواهند آمد كهفقهاى آن ها به مسائل پيچيده و مشكلى دست مى يازند (يعنى آن ها را ناآگاهانه ميان خودمطرح مى سازند و بدآنها پاسخ مى گويند. بدانيد كه ) آنان بدترين امت من مىباشند).
از (عبدالله ) بن مسعود است كه مى گفت : (ممكن است كسى بگويد: خداوند چنين دستور دادهاست ؛ ولى خدا به او مى گويد: (دروغ مى گوئى ).
از يحيى بن سعيد(393) نقل شده است كه مى گفت (سعيد بن مسيب هرگز فتوائىصادر نمى كرد مگر آنكه مى گفت : بار خدايا مرا از لغزش ، سالم نگهدار و مرا حفظ كن .و ديگران را نيز (از گزند لغزش و نادرستى راءى و نظرم ) حفظ فرما).
از مالك بن انس درباره چهل و هشت مساءله سؤال شد، در پاسخ به آنها گفته بود: جواب و پاسخ سى و دو مساءله را نمى دانم . و درروايت ديگرى آمده است كه از او راجع به پنجاه مساءله سؤال شد؛ ولى درباره هيچيك از آنها پاسخ نگفت ، و چنين اظهار كرد: هر كه مى خواهد دربارهمساءله اى ، پاسخى ايراد كند شايسته است پيش از ايراد جواب ، خويشتن را بر بهشت ودوزخ عرضه كرده و كيفيت رهائى خود را از دوزخ در نظر گيرد، و سپس به آن مساءلهپاسخ گويد).
روزى از همان مالك بن انس درباره مساءله اى سؤال كردند؛ ولى او در پاسخ گفت نمى دانم . به وى گفتند: مساءله سبك و ساده و آسانىاست (چرا به آن پاسخ نمى دهى ؟) انس خشمگين شد و گفت : در محدوده و حوزه علم و دانشدينى ، هيچ مساءله ساده و آسانى وجود ندارد؛ مگر گفتار خداوند به گوش تو نرسيدهاست كه فرمود:
(( انا سنلقى عليك قولا ثقيلا) )) (394)
ما گفتار گران و سنگينى را بر تو القاء خواهيم كرد.
بنابراين ، علم و دانش دينى اصولا سنگين ، و تمام قسمت آنمشكل و دشوار مى باشد.
وقتى از قاسم بن محمد بن ابى بكر - كه يكى از فقهاء مدينه ، و دانش و فقاهت او مورداتفاق همه مسلمين بوده است - درباره مطلبى سؤال كردند، وى گفت : جواب صحيح اين مساءله را نمى دانم .سائل گفت : من بدين منظور به سوى تو شتافتم كه چون غير از تو شخص ديگرى رابه شايستگى نمى شناختم قاسم گفت : به طول لحيه و بلندى محاسن من و كثرت مردم درپيرامون من ننگر. سوگند به خداوند متعال ، من پاسخ درست پرسش تو را نمى دانم . دراين اثناء يكى از بزرگان و افراد سالمند - كه در كنار او نشسته بود - به او گفت :برادرزاده ! جواب مساءله را براى او بيان كن و او را از خويشتن مران ، سوگند به خداونددر هر مجلسى كه ترا در جمع ديگران مشاهده كردم ، كسى را كه فاضلتر و دانشورتر وباادراك تر از تو باشد تاكنون نديده ام . قاسم گفت : به خدا قسم اگر زبانم را ازبيخ و بن بركنند براى من محبوب تر از آن است كه درباره چيزى سخن بگويم كه بدانعلم و آگاهى ندارم .
درباره حسن بن محمد بن شرف شاه استرابادى ، چنين آورده اند كه روزى زنى بر او واردشد و راجع به مسائل مشكل و پيچيده مربوط به حيض و عادت زنانه ، سؤ الاتى مطرحساخت ؛ ولى او نتوانست پاسخ آنها را بيان كند. آن زن به حسن گفت : پته هاى عمامه وشمله دستار تو، به ميان و كمرت رسيده است ليكن از ايراد پاسخ به سؤال يك زن ، عاجز هستى ؟! حسن به او گفت : اى خاله ، اگر من پاسخ هرگونه مسائلى را -كه از من مى پرسند - مى دانستم شمله دستارم من به شاخ گاو مى رسيد (و قعر زمين رانيز درمى نورديده و به ژرفناى آن راه مى يافت ).
اقوال و سخن بزرگان دين درباره اهميت و حساسيت مساءله فتوى و سهمگين بودن اظهارراءى و نظر درباره احكام دينى ، بى اندازه زياد و فراوان است ، و ما به همين مقدار در اينموضوع اكتفاء كرده ، و درباره انواعى كه باب مربوط به (فتوى ) بدآنها تقسيممى گردد، بحث خود را آغاز كرده و ادامه مى دهيم .
نوع اول : شرائط و امورى كه بايد هر مفتى واجد آنها باشد 
بايد دانست كه لازم است مفتى ، مسلمان و مكلف و فقيه وعادل باشد. شرائط فقاهت آنگاه در مفتى فراهم مى آيد كه او براى شناخت احكام - از طريقاستنباط آنها از ادله تفصيلى آن ها يعنى كتاب و سنت و اجماع و ادلهعقل و ادله ديگرى كه در جاى خود مورد بحث و تحقيق قرار گرفته اند - به پا خيزد ودرست و استوار قيام نمايد.
شناخت احكام شرعى - با چنين شرائط - در صورتى بهم مى رسد وكامل مى گردد كه مسائل و مطالب زيربنائى آن ازقبيل : اثبات صانع و صفات او شناخته شود، شناختى كهحصول ايمان انسان بر آن متوقف است . (بايد پيش از دست اندر كار شدن استنباط احكامشرعى )، مسائل مربوط به نبوت ، امامت ، معاد - كه ازمسائل كلامى است - شناسائى شود؛ چنانكه مفتى بايد قبلا علوم زيربنائى شناخت ادله ،از قبيل : صرف ، نحو، لغت - در محدوده علم عربيت - و شرائط حد و برهان در علم منطق ، ونيز اصول فقه و حقايق مربوط به احكام شرعى از رهگذر آيات قرآنى ، و احاديث مربوطبه احكام شرعى ، و علوم حديث - چه از لحاظ متن و چه از لحاظ سند - راتحصيل كند، ولو آنكه اين تحصيل از راه وجوداصل صحيحى انجام گيرد، اصلى كه مفتى بتواند به هنگام نياز، بدان مراجعه نمايد.
مفتى بايد موارد اختلاف و اتفاق علماء و فقهاء را درمسائل شرعى بشناسد، يعنى بايد بداند مساءله اى كه درباره آن فتوى مى دهد راءى ونظر او در آن مساءله ، مخالف اجماع علماء نيست ؛ بلكه بايد بداند كه راءى او با راءى ونظر عده اى از فقهاء پيشين موافقت دارد، و يا راءى او به ظن قوى درباره مساءله ايست كهفقهاء پيشين درباره آن سخنى به ميان نياورده اند؛ و آن مساءله از مستحدثات بوده كه درعصر او و يا عصرى نزديك به زمان او پديد آمده است .
و نيز بايد مفتى داراى ملكه نفسانى و قوه و نيروئى قدسى و ملكوتى باشد كه بتواندفروع و جزئيات احكام را از اصول و كليات آن بدست آورده و هر قضيه اى را به ادلهمناسب آن ارجاع دهد.
مطالب فوق ، مجموعه شرائط و امورى است كه درباره (مفتى مطلق ) ومستقل در فتوى ، معتبر و لازم مى باشد (تا بتواند در مورد تمام احكام فرعى و ابوابمختلف فقهى اظهار نظر نموده و مستقلا فتوى صادر كند). ما اين شرائط را بطور فشردهمطرح ساختيم ، شرائطى كه در علم (اصول فقه ) به گونه اى مفصلتر، شرح وگزارش شده است .
اگر شرائط و اوصاف مذكور در فردى فراهم آيد بر او واجب است كه در مورد هر مساءلهفقهى و احكام فرعى مورد نياز خود، و يا هر مسئله اى كه از او سؤال مى شود تمام وسع و طاقت و كوشش خود را بكار گيرد تا به توضيح و بررسى آنمساءله از طريق ادله تفصيلى آن بپردازد. بر او جائز نيست - چه در صدور فتوى براىديگران و يا براى خويشتن - از مفتى و مجتهد ديگر تقليد كند، البته اين حكم در صورتىاست كه داراى فرصت كافى براى انجام عمل مربوط به مساءله باشد تا بتواند درظرف آن فرصت ، حكم آن مساءله را استنباط نمايد، به گونه اى كهاشتغال به استنباط حكم مساءله با انجام تكليف شرعى او اصطكاكى پيدا نكند. اما درصورت ضيق مجال و فرصت ، تقليد از مجتهد حى و زنده در آن مساءله جايز مى باشد؛ولى درباره تقليد از مجتهد ميت ، دو نظريه وجود دارد: (عده اى جايز دانسته و عده اى ديگرتقليد از مجتهد ميت را مطلقا جائز نمى دانند)؛ بلكه آنرا بطور كلى منع كرده اند.
نوع دوم : احكام و آداب مفتى 
(اين احكام و آداب ضمن پنج مساءله گزارش مى شود):
1- تحصيل زمينه هاى افتاء و اجتهاد، واجب كفائى است  
فتوى دادن يكى از واجبات كفائى است ، و همچنينتحصيل و فراگرفتن مقدمات و زمينه هاى وصول به مقام افتاء و اجتهاد از واجبات كفائىبه شمار مى آيد.
اگر شخصى - كه مفتى و مجتهد است - درباره حكم مساءله اى ، مورد پرسش قرار گيرد وفرد ديگرى جز او براى ايراد پاسخ به آن مسئله وجود نداشته باشد، بر او لازم استكه شخصا پاسخ آنرا بگويد. و اگر غير از او فرد ديگرى - كه بتواند پاسخ مساءلهرا بيان كند - وجود داشته و در دسترس باشد، پاسخ دادن به آن مسئله به عنوان واجبكفائى بر هر دو لازم است . و در صورتيكه جز يك فرد - براى پاسخ به مسئله - دردسترس نباشد و رفتن به حضور فرد ديگر، مستلزم مشقت و دشوارى نباشد، در اينكه آيالازم و واجب است كه مجتهد حاضر شخصا جواب مسئله را ايراد كند، دو وجه ذكر كرده اند:(عده اى مى گويند: ايراد پاسخ بر مجتهد حاضر، واجب است . و عده اى را عقيده بر آن استكه پاسخ به سؤ ال ، بر هر دو مجتهد واجب مى باشد).
اگر در محيط زندگى مردم ، شخصى كه بتواند فتوى دهد موجود و در دسترس نباشد برهر فرد مكلفى - كه در آن محيط زندگى مى كند - واجب است حتى الامكان به عنوان واجبكفائى ، شرايط و زمينه هاى وصول به مقام اجتهاد و صدور فتوى راتحصيل كند. و اگر همه افراد اين محيط در اقدام بهتحصيل مقدمات اجتهاد، اخلال و كوتاهى كنند تمام آنها از نظر ارتكاب فسق و گناه سهيمبوده و با هم برابرند. حتى اگر عده اى از مردم ، سرگرمتحصيل مقدمات وصول به مرتبه اجتهاد گردند اين تكليف از عهده ديگران ساقط نمىشود؛ بلكه آنگاه اين تكليف از عهده آنها خارج مى شود كه فردى در آن محيط به مقامافتاء و اجتهاد نائل شود (و بتواند پاسخگوى همهمسائل مردم باشد)؛ چون اين احتمال وجود دارد كه افراد - به علت فوت و يا موانع ديگر -نتوانند به درجه اجتهاد برسند.
براى اينكه مردم مطمئن گردند كه تكليف تحصيل مقدمات اجتهاد از عهده آنها ساقط شدهاست ، صرف گمان به وصول فردى به درجه اجتهاد، كافى نيست ، اگرچه ماقائل شويم كه در قيام به واجب كفائى مى توان به ظن و گمان اكتفاء نمود.
2- اعتدال مزاجى و روانى مفتى در حين فتوى دادن 
نبايد مفتى به هنگامى كه گرفتار تغيير و دگرگونى حالات اخلاقى است و نيز درحال دل مشغولى و وجود موانع دقت و تاءمل كامل ، فتوى صادر كند. اين حالات عبارتند از:خشم ، گرسنگى ، تشنگى ، اندوه ، شادى مفرط، چرت و خواب آلودگى ،ملال خاطر، بيمارى اضطراب انگيز، گرماى فوق العاده و بيتاب كننده ، سرماى رنجآور، محصور بودن از لحاظ پيشاب و پساب وامثال آنها (كه موجب تفرق حواس و تشتت خاطر و عدم تمركز فكر انسان مى گردند).
البته ضرورت اعتدال حالت روحى و مزاجى مفتى در حين فتوى ، در صورتى است كهضرورت صدور فتوى از لحاظ وقت و فرصت (واجب مضيق ) يعنى واجب كوتاه مدتنباشد.
اگر مفتى و مجتهد با وجود دگرگونى حالت روحى و مزاجى با اطمينان به اينكه وجوداين حالت ، مانع از وصول به حق و صواب نمى گردد و تمركز فكر او را از ميان نمىبرد، فتوى دهد - با اينكه فتوى دادن همزمان با دگرگونى حالات مزاجى و روانى كراهتدارد - صدور فتوى جائز خواهد بود. علت كراهت فتوى دادن در چنين حالات ، اين است كهممكن است مفتى احيانا به علت نامساعد و نامعتدل بودن روح و مزاجش دچار لغزش و اشتباهگردد.
3- وظيفه مفتى و مستفتى به هنگام تغيير راءى مفتى 
اگر مجتهد پس از آنكه فتوائى را صادر كرد، راءى و نظر او را تغيير كند، و مقلد بهوسيله يكى از استفتاءكنندگان و يا افراد ديگر از اين تغيير نظر آگاه گردند بايد طبقراءى دوم و نظريه جديد مفتى عمل كند. اگر مقلد و مستفتى بر طبق نظريهاول عمل نكرده باشد نمى تواند (پس از اطلاع از نظريه جديد او)،عمل خود را مطابق نظر و راءى اول برگزار نمايد. و اگرقبل از اطلاع از تغيير راءى مفتى ، قبلا طبق نظريهاول عمل كرده باشد، اين عمل او نقض نمى شود و اشكالى ندارد.
اگر مقلد و مستفتى از رجوع و تغيير راءى مجتهد و مفتى همينگونه ناآگاه بماند به منزلهآنست كه گويا مفتى از راءى و نظريه سابق خود را در رابطه با او برنگشته است .
بايد مجتهد - قبل از عمل مقلد و مستفتى و پس از آن - تغيير راءى خود را اعلام نمايد تا مقلد اوعمل بعدى خود را مطابق نظريه جديد وى برگزار كند و از نظريه و فتواىاول - از لحاظ عمل - بازگشت نمايد.
4- آيا در مورد حوادث مشابه و متعاقب ، لازم است در فتوى تجديد نظر شود؟ 
اگر مفتى و مجتهد در مورد واقعه اى فتوى دهد و سپس واقعه اى همانند آن اتفاق افتد،(براى صدور فتوى درباره واقعه جديد) - در صورتى كه متوجه و متذكر فتواى نخستينو ادله آن باشد - بايد در مورد واقعه جديد و مشابه واقعهاول ، همان فتوى را بدون نياز به تاءمل و نظر صادر كند. ولى اگر فتواى نخستين بهخاطرش آيد؛ لكن دليل آن را به ياد نياورد و يا علتى براى رجوع از فتواى نخستينپديد نيايد، در اينكه آيا مى تواند طبق فتواىاول ، راءى دهد و يا لازم است تجديد نظر نموده و به اجتهاد بپردازد، دو نظريه وجوددارد.
مسئله تجديد تفحص و جستجو براى پيدا كردن آب بجاى تيمم ، و يا كوشش مجدد براىيافتن سمت قبله ، و نيز حكمى كه قاضى بر اساس اجتهاد صادر مى كند و سپس واقعه ومسئله اى همانند آن اتفاق مى افتد، با مسئله مورد بحث ما از نظر حكم فرقى ندارد، (يعنىدو قول و نظريه در اين زمينه ها وجود دارد كه بر طبق يكى از آنها مى تواند به هماننظريه اول عمل كند، و بر طبق نظريه ديگر بايد با اجتهاد مجدد، يعنى تجديد نظر درفتواى خويش عمل نمايد).
5 - بايد مفتى به طرز تعبير مراجعان آشنا باشد 
نبايد مفتى در مورد مسائلى كه مربوط به الفاظ و تعبيرهاى سوگندها و اقرارها و وصيتها و امثال آنها است فتوى صادر كند مگر آنگاه كه خود از مردم همان شهر و ممكت بوده و بهطرز سوگند و وصيت و اقرار و منظور آنان دراستعمال تعابير آشنا باشد تا بتواند هدف آنها را طى تعبير آنان همانگونه كه آنهااراده كرده اند درك كند؛ لذا بايد به اين نكته اساسى توجه شود؛ زيرا اين موضوعبسيار مهم و باارزش مى باشد.
نوع سوم : در آداب فتوى و صادر كردن حكم 
(مطالب مربوط به اين نوع ، طى بيست و شش مسئله ، بيان مى شود):
1- اختيار مفتى در ايراد پاسخ كتبى و شفاهى به استفتاآت  
مفتى و مجتهد بايد پاسخ مسئله را طورى بيان كند كه هرگونهاشكال و ابهام را از ميان بردارد، و سپس مى تواند به پاسخ شفاهى اكتفاء كند.
اگر زبان مفتى براى مستفتى قابل فهم نبود، (يعنى اگر مفتى و مستفتى داراى دو زبانمتفاوتى باشند)، ترجمه دو فرد عادل در اين مورد كافى است . بعضى از علماء معتقدندترجمه يك شخص عادل كفايت مى كند؛ زيرا فتوى دادن به منزله خبر است (و در مورد خبر،گفتار يك فرد عادل داراى حجيت مى باشد).
مفتى مى تواند (بجاى پاسخ شفاهى ) جواب مسئله را بنويسد، اگرچه جواب كتبى مىتواند متضمن خطرى از لحاظ دستبرد و تحريف باشد. و لذا برخى از پيشينيان ، ازپاسخ كتبى به استفتاآتى كه در نامه ها نوشته مى شد سخت گريزان بوده اند؛ چوندر اينگونه استفتاآت از لحاظ پاسخ ، احتمالات مختلف از لحاظ پاسخ راه داشت ، بهاينصورت كه در سخن سائل و مستفتى هر قسمتى از آن داراى مزايا و خصوصيات ويژه اىاز نظر پاسخ بوده است ، چه بسيار اتفاق افتاده كه ما با استفتاآتى كتبى مواجه شديمكه مقصود و تعبير گوينده و نويسنده آنها با آنچه كه در استفتاء وجود داشت ، متفاوتبود، تازه پس از چندى به گفتار او توجه كرده و چيز ديگرى را درك مى كرديم ؛ درحاليكه قبلا در پاسخ آنها را نوشته بوديم ، لذا آن نامه را پاره كرده و آنرا از بين مىبرديم .
2- بيان مفتى بايد صحيح و قابل فهم توده مردم باشد 
بايد طرز بيان و تعبير مفتى ، واضح و روشن و در عينحال درست و صحيح باشد كه هم توده مردم آنرا بتوانند درك كنند و هم خواص واهل سخن و علماء، عبارات او را ركيك و سبك تلقى ننمايند. بنابراين بايد مفتى ازاضطراب و ركاكت تعبير و تركيبات غريب و ناماءنوس و يا عبارت پردازيهاى ضعيف وسست و لغات مشكل و پيچيده و امثال آنها در پاسخ به استفتاآت احتراز جويد.
3- پاسخ اجمالى و يا تفصيلى به سؤ الات استفتاءكنندگان 
اگر مسئله مورد سؤ ال داراى شعب مختلف بود و بهتفصيل و شرح و بيان نياز داشت ، مفتى نمى تواند به پاسخ مطلق و كلى و اجمالى آناكتفاء كند؛ زيرا چنين پاسخى خطاء است ، يعنى نمى تواند خالى از لغزش و اشتباهباشد. مفتى مى تواند از مستفتى - در صورتيكه در حضور او باشد - بخواهد كه پرسشاو را به تفصيل بيان كند، و يا اگر سؤ ال به صورت كتبى بود از او بخواهد كه باشرح و تفصيل بيشترى سؤ ال خود را دوباره در نامه ديگرى بنويسد. و مفتى پس ازآگاهى از موارد مفصل آن ، به ايراد پاسخ بپردازد. اگر سؤال و جواب بدين كيفيت انجام گيرد بهتر است ، و ضمنا مصون از اشتباه نيز خواهد بود.
البته مفتى مى تواند جواب يكى از فروع و شاخه هاى سؤال را بگويد و يا بنويسد. و اين كار در صورتى صحيح است كه مفتى بداند همان فرعبراى سؤ ال كننده روى داده و پاسخ همين شاخه از پرسش را مطالبه مى كند، و سپسبايد يادآور گردد كه اگر منظور از سؤ ال شما چنين باشد؛ پاسخ آن همين است . و يابگويد در صورتيكه هدف سؤ ال شما چنين باشد، پاسخ آن همانگونه است كه ذكر شد؛و امثال آن .
و نيز مفتى مى تواند به تمام شاخه ها و بخشهاى مختلف سؤال ، پاسخ گويد و تمام بخشهاى متعدد مسئله را ياد كند و سپس پاسخ آنها را بياننمايد. لكن اين نوع پاسخگوئى از ديدگاه برخى از دانشمندان ، ناخوش آيند بوده و مىگفتند اين طرز پاسخگوئى همانند فراگرفتن فجور و انحراف است ، از آنجهت كه مردماز حكم سودمند و يا زيانبار مسئله آگاه مى شوند (و گويا مفتى با اينگونه پاسخگوئى، شاخه هاى مفيد و مضر را به مردم تعليم مى دهد).

next page

fehrest page

back page