بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آداب تعلیم و تعلم در اسلام, دکتر سید محمد باقر حجتى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ADA00001 -
     ADA00002 -
     ADA00003 -
     ADA00004 -
     ADA00005 -
     ADA00006 -
     ADA00007 -
     ADA00008 -
     ADA00009 -
     ADA00010 -
     ADA00011 -
     ADA00012 -
     ADA00013 -
     ADA00014 -
     ADA00015 -
     ADA00016 -
     ADA00017 -
     ADA00018 -
     ADA00019 -
     ADA00020 -
     ADA00021 -
     ADA00022 -
     ADA00023 -
     ADA00024 -
     ADA00025 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

2- حفظ حيثيات و شئون علم و دانش  
معلم بايد مقام و حيثيت علم را ارج نهاده و آنرا به خوارى وابتذال و فرومايگى نكشاند، به اين معنى كه علم را در اختيار افراد نالايق ونااهل قرار ندهد، و آنرا به مكانى كه منسوب به شاگرد او است نبرد، يعنى علم را بهجائى حمل نكند كه آنجا بنام شاگرد او قابل شناسائى است . به عبارت ديگر به عنوان(معلم سرخانه )، علم را به سوى شاگرد نبرد، اگرچه آن شاگرد فردى گرانقدرباشد؛ بلكه معلم بايد علم را از چنين فرومايگى ها وابتذال حفظ نمايد؛ چنانكه پيشينيان نگاهبان و پاسدار حرمت و آبروى علم و دانش بوده اند.و داستان آنها با خلفاء و طبقه اشراف ! در اين زمينه ، بسيار و فراوان و مشهور مىباشد كه كوشش خويش را در حفظ حيثيت علم بكار مى داشتند و آنرا براى تعليم بهفرزندان خلفاء و اشراف ، به خانه آنها نمى بردند.
زهرى گفته است : نشانه ابتذال و سبكى و خوارى علم و دانش آنست كه معلم و استاد؛ آنرابه سوى خانه شاگرد خود حمل كند (و به عنوان (معلم سرخانه ) مقام علم و دانش راتنزل دهد). البته در مواردى كه ضرورت و مصلحت دينى ايجاب كند و معلم نيز داراى نيتدرست و آهنگى درخور مقام خود باشد، و اين ضرورت و مصلحت نيز كفه آن بر مفسدهابتذال رفتن به خانه شاگرد بچربد، در آن صورتحمل علم به خانه شاگرد مانعى ندارد.
يكى از شعراء، به نام : (قاضى ابوالحسن على بن عبدالعزيز جرجانى ) (235) براى خود و راجع به خويشتن در اين زمينه اشعارى سروده است كه از لحاظ حسن تعبير وارزش محتواى آن ، بسيار جالب و شگفت انگيز مى باشد. وى گفته است :

(( 1- يقولون لى فيك انقباض و انما
راوا رجلا عن موقف الدل احجما
2- ارى الناس من داناهم هان عندهم
و من اكرمته عزة النفس اكرما
3- و ما كل برق لاح لى ، يستفزنى
و لا كل من لاقيت ، ارضاه منعما
4- و انى اذا ما فاتنى الامر لم ابت
اقلب كفى نحوه متندما
5 - و لم اقض حق العلم ان كان كلما
بدا طمع صيرته لى سلما
6- اذا قيل هذا منهل قلت قد اءرى
ولكن نفس الحر تحتمل الظما
7- و لم ابتذل فى خدمة العلم مهجتى
لاخدم من لاقيت لكن لاخدما
8 - اءاسقى به عزا و اسقيه ذلة
اذا فاتباع الجهل قد كان احزما(236)
9- ولو ان اهل العلم صانعوه صانهم
ولو عظموه فى النفوس لعظما
10- و لكن اذلوه فهان و دنسوا
محياه بالاطماع حتى تجهما ))
1- به من مى گويند: در تو، روح انزوا و گرفتگى و افسردگى وجود دارد؛ ولى بايدبدانند كه صرفا مردى را مى بينند كه خود را از موقف و پايگاه خوارى و فرومايگى بهيكسو كشيده و از ذلت و خوارى باز ايستاده است .
2- مردم را چنان مى بينم : هر كسى كه خويشتن را به آنها نزديك ساخت و با آنها همنشينشد، از ديدگاه آنها پست و حقير گشت . و كسى كه عزت نفسش ، او را ارج نهاد يعنى ازسرفرازى خويش پاسدارى كرد، از نظر ديگران داراى آبرو و احترام گرديد.
3- هر برق و پرتو اميدآفرينى كه براى من پديدار گشت مرا از جا نكند و هراسان وهيجان زده ام نساخت ، و در من سبكسرى ايجاد نكرد. و نيز با هر كسى كه با او برخودم وىرا به عنوان منعم و خداوندگار احسان به خود پذيرا نشده ام .
4- من آنم - كه اگر چيزى از دستم ربوده شود وقابل تدارك و جبران هم نباشد - شبانگاهم را اينگونه سپرى نمى سازم كه دستم را درحال تاءسف و حزن و اندوه در سوى آن زير و رو ساخته و دست ، روى دست بزنم و براىآن افسوس خورم .
5 - اگر من چنان باشم كه هرگاه طمعى در برابرم پديدار شود، علم و دانش رانردبانى براى دستيابى به اين آز و طمع و منافع مادى قرار دهم ، پس در چنينصورتى مسلما نمى توانم بگويم : كه حق علم را اداء كرده ام .
6- اگر مى گويند كه اين ، سرچشمه اى است كه آدمى را سيراب مى سازد و مى توان ازرهگذر آن به خواسته هاى درونى رسيد؟ ولى من مى گويم : اين حقيقت را بازيافته و آنراشهود مى كنم ، لكن يك فرد آزاده (يا خود حرارت و تفتيدگى خاطر)، عطش و تشنگى راتحمل مى كند.
7- من در طريق علم و در راه تعلم و تعليم از آنجهت خون دلم را به رايگان نگذاشتم تا باهر كسى كه با او برمى خورم خادم وى بوده و او را نوكرى كنم ؛ بلكه از آنجهت در طريقتعلم و تعليم بذل كوشش كرده ام تا سرورى و بزرگوارى را بدست آورده و مخدومديگران باشم . يعنى من در خدمت ديگران نباشم ، بلكه ديگران در خدمت به من بسربرند.
8 - آيا سزاوار است كه به وسيله علم و دانش از عزت و سرفرازى سيراب گردم ؛ ولىخود علم را با آب ذلت و فرومايگى سيراب سازم ؟! اگر چنين باشم ، پيروى ازجهل و بى دانشى ، و حزم و دورانديشى نزديك تر است .
9- اگر اهل علم و دانشمندان سعى خويش را در صيانت و پاسدارى از حيثيت علم و دانشصرف مى كردند، خود علم و دانش از مقام و شخصيت آنها نگاهبانى و پاسدارى مى كرد. واگر علماء از علم و دانش تجليل مى كردند و آنرا دردل مردم و از ديدگاه آنها، عظيم و شكوهمند جلوه مى دادند، خود نيز از شكوه وجلال و عظمت برخوردار مى شدند.
10- ولى دانشمندان ، علم را به ذلت و خوارى كشاندند، لذا خود علم نيز از ديدگاه مردم ؛حقير و ناچيز گشت . و سيماى علم و دانش را با مطامع و آزمنديها، عيب ناك و آلوده ساختندتا آنكه علم و دانش با چهره اى دژم و سيمائى عبوس و ناخوش آيند بدآنها روى آورد.
3- بكارگرفتن علم 
معلم بايد - علاوه بر انجام وظائفى كه قبلا در طى آداب مشترك ميان او و شاگرد بازگوشده است - بر طبق موازين علم خويش عمل كند.
خداوند متعال (در مقام سرزنش مردمى كه به علم و آگاهى خودعمل نمى كنند چنين ) مى فرمايد:
(( (اءتاءمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم ) )) (237)
آيا مردم را به احسان و نيكى فرمان مى دهيد، و خويشتن را فراموش مى نمائيد؟!
امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه (( (انما يخشى الله من عباده العلماء) ))(238) فرموده است : (علماء و دانشمندان خداشناس و بيمناك از او، عبارت از كسانىهستند كه عمل آنها گفتار آنها را تاءييد نموده و با آن هماهنگى دارد. اگر كردار كسى ،گفتار او را تاءييد نكند و ميان كردار و گفتارش ‍ ناهماهنگى ، مشهود گردد، نمى توانعنوان عالم و دانشمند را بر او اطلاق كرد) (239) .
همو فرموده است : علم و عمل ، قرين و خويشاوند يكديگرند، آنكه مى داندعمل مى كند، و آنكه عمل مى كند مى داند. علم ، آدمى را بهعمل دعوت كرده و او را به كردار واميدارد. اگرعمل ، به دعوت علم ، پاسخ مثبت دهد، علم بر سر جاى مى ماند، والا از آدمى مى كوچد، يعنىآدمى در صورت عمل نكردن بر طبق موازين علمى ، از علم محروم مى گردد(240) .
و نيز فرمود: (اگر عالم و دانشمند به علم خودعمل نكند، موعظه و اندرز او از دلها مى لغزد آنچنانكه باران از روى سنگ صاف ، ونشيباى لغزنده كوه صفا لغزان است ) (241) .
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى فرمايد: (دانشمند بى حياء و دريده ، و نادان زاهدنماو مقدس مآب متظاهر، پشت مرا شكستند. نادان متظاهر به زهد و پارسانما، با مقدس مآبىخويش ، مردم را فريب مى دهد و به آنها خيانت مى كند و بهاعمال باطل خود چهره حق به جانب ميدهد. و عالم و دانشمند هتاك و دريده و بى حياء - باپرده درى و اعمال شرم آور خود - مردم را از خويش مى راند و (از علم و دين ) گريزان مىسازد) (242) .
يكى از شعراء، مضمون همين گفتار اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را به نظم آورده است :
(( فساد كبير عالم متهتك
و اكبر منه جاهل متنسك
هما فتنة للعالمين عظيمة
لمن بهما فى دينه يتمسك ))
وجود عالم و دانشمند بى حياء و بدكردار و پرده در، خود، منشاء فساد وعامل بزرگ و مهمى براى تباهكارى است . و تباهكارى مهمتر از آن ، از سوى فرد نادان وناآگاهى است كه به عبادت و پارسائى تظاهر مى كند. ايندو فرقه براى جامعهانسانى و كسانيكه در دين و آئين خود از آنها سرمشق مى گيرند و بدآنها متكى هستند، فتنهو خطر و آشوبى بزرگ به شمار مى روند؛ (چون مردم در رفتار خود از آنها الگو مىگيرند و بدينطريق جامعه ، به انحطاط و فساد كشانده مى شود).
4- حسن خلق و فروتنى
معلم بايد - بيش از آن مقدارى كه درباره وظائف مشترك معلم و شاگرد ياد كرديم - باشاگردان خود، خوش خلق و متواضع باشد. و رفق و مداراىكامل با آنان را نصب العين خويش قرار دهد، و از اين رهگذر بهتكميل نفس و تهذيب باطن خويش موفق گردد؛ زيرا يك عالم و دانشمند صالح و شايسته -در اين عصر و زمانه - به منزله پيامبرى از پيامبران الهى است . چنانكهرسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود.
(( (علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل ) )) (243)
دانشمندان امت من همچون انبياء بنى اسرائيل مى باشند.
بلكه (به عقيده من : مؤ لف )، دانشمندان دينى اسلام در اين زمان (به شرط آنكه واجدصلاحيت و شايستگى باشند) از انبياء بنى اسرائيل ، عظيم تر و برترند؛ زيرا گاهىهزارها پيامبر بنى اسرائيلى در يك عصر، جمع مى شدند و در يك دوره و زمانه ، فراهمميآمدند؛ در حاليكه در عصر ما، دانشمندان (واقعى ) امت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) يكى پس از ديگرى (و به ندرت ) يافت مى شوند و در فاصله زمانى دور و درازى بهچشم مى خورند.
و چون وجود دانشمندان واقعى در عصر ما سخت كمياب است عليهذا بايد بدانند كه امانتبزرگى در عهده آنها قرار دارد و بارهاى گران دين و آئين آسمانى را بر دوش مى كشند.
لذا بايد عالم و دانشمند واقعى عصر ما در احياء دين ، سخت كوش بوده و ازبذل مساعى در تعليم و آموزش ديگران به هيچوجه دريغ نورزد، باشد كه درظل اين مساعى و كوششها شاهد موفقيت و پيروزى را در آغوش گيرد.
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:(دانشمند (واقعى ) داراى سه علامت و نشانه است : 1- دانش و بينش 2- حلم و بردبارى 3-سكوت و آرامش و وقار. و براى عالم نماها و دانشمندانى كه با تكلف ، جامه علم را برقامت نارساى خود پوشانده (و خويشتن را در جمع علماء، قرار داده اند) نيز سه نشانهوجود دارد: 1- با دانشمندان برتر و والاتر از خويش با كردارهاى آلوده به گناه ،درگير گردند و با آنان بستيزند. 2- نسبت به دانشمندان فروتر از خود از طريق قهر وغلبه ، ستمگرانه عمل كنند. 3- ديگر آنكه از ستمگران و جفاپيشه گان ، حمايت وپشتيبانى نمايند) (244) .
از محمد بن سنان در حديثى مرفوع (245) روايت شده است كه عيسى ابن مريم(عليهماالسلام ) فرمود: (اى حواريين و ياران پاك من ! نياز و حاجتى را با شما در ميانمى گذارم ؛ ميخواهم كه شما آنرا برآورده سازيد (و آمادگى خويش را در تاءمين چنيننيازى ، اعلام نمائيد) عرض كردند: يا روح الله ، حاجت و نياز شما برآورده است (و ما آمادهايم ).
حضرت عيسى (عليه السلام ) از جا برخاست و پاهاى حواريين را شستشو داد. آنان بهعيسى (عليه السلام ) عرض كردند: روا و شايسته تر، اين بود كه ما پاهاى شما راشستشو مى داديم ؟ فرمود: سزاوارترين مردم در خدمت كردن ، خود عالم و دانشمند است .(يعنى بايد عالم و دانشمند، تمام قواى خويش را در خدمت به مردم بسيج سازد). عيسى(عليه السلام ) سپس فرمود: يگانه هدف من در دست زدن به چنين كارى ، اين بود كه بااظهار تواضع خود نسبت به شما، شما را هشدار دهم كه به نوبه خود - پس از من - مانندخود من به مردم اظهار تواضع و فروتنى نمائيد. عيسى (عليه السلام ) پس از آن گفت :(علم و حكمت ، با عامل تواضع و فروتنى سامان مى يابد و آباد مى گردد (و رواج ورونق مى گيرد) نه با تكبر و خودبزرگ بينى . و بدينسان ، زراعت در زمين نشيبا و نرمو هموار مى رويد (و گياهان در دشت و هامون فروهشته ، سبز مى شوند) نه در كوهها)(246) (ى فرازمند و برافراشته ).
5 - دريغ نورزيدن از تعليم علم 
رسالت و وظيفه معلم ، ايجاب مى كند كه نبايد از تعليم و آموزش هيچكسى - به خاطرآنكه ممكن است احيانا واجد قصد و نيت درست و خداپسندانه اى نباشد - دريغ ورزد؛ زيراتصحيح هدف و جهت گيريهاى سنجيده و خداپسندانه براى بسيارى از افراد تازه كار وكسانى كه در فراگيرى علم ، مبتدى هستند دشوار مى باشد؛ به جهت اينكه جان و روح آنها(به علت خردسالى و يا فقدان بينش كافى در دين ) از لحاظ درك سعادت و نيكبختىآتيه و عزت و سرفرازى روز قيامت ، بسيار نارسا و ضعيف مى باشد. علاوه بر اين ،آنان با عوامل تصحيح هدف و نيت و مبانى آن ، انس و آشنائى كمترى دارند.
اگر بنا باشد معلم - به خاطر فقدان نيت صحيح و محروميت شاگردان از جهت يابى درست- از تعليم آنان خوددارى كند، اين دريغكارى ، موجب تعويق و رها كردن بسيارى از افراددر همگامى با كاروان علم شده ، و گروه زيادى را از علم محروم مى سازد، و يا آنكه موجباز ميان رفتن بخش عظيمى از ميراث علمى خواهد گشت . بايد توجه داشت : اين اميد هم وجوددارد كه شاگرد فاقد نيت و هدف صحيح ، از بركت علم و در سايه يادگيرى - آنگاه كهاو با علم و دانش ، پيوند و انسى برقرار ساخت - توانائى لازم را در تصحيح هدف و نيتخود به دست آورد.
لذا يكى از دانشمندان گفته است : (ما علم و دانش را براى غيرخدا (و به خاطر هدفهاىديگرى ) جويا شديم ؛ ولى خود علم و دانش - از اينكه براى غيرخدا باشد - امتناعورزيد) (247) يعنى اگر يك شاگرد، فاقد قصد الهى درتحصيل علم باشد، قهرا با ادامه تحصيل و كسب بينش فزونتر، قصد و هدف او تصحيحخواهد شد و طبعا بسوى (الله ) و هدف هاى والاى الهى و انسانى ، رهنمون خواهدگرديد، و علم و دانش ، سرانجام ، او را به خدا منتهى خواهد ساخت .
از حسن (بصرى ) است كه گفت : گروهى از مردم در علم آموزى ، هدف خويش را بگونه اىمشخص ساختند كه خدا و رضا و پاداش الهى در اين هدف راهى نداشت . ولى علم و دانش ،آنانرا همواره چنان در جهت و صراطى رهنمون گرديد كه سرانجام ، خدا و رضا و پاداشالهى را در مقاصد و هدف خويش منظور داشتند.
بايد توجه داشت كه اگر معلم در نهاد شاگرد، سوءنيت و فساد هدف را در مسير علمآموزى او احساس نمود، بايد به تدريج از طريق موعظه و نصيحت خوش آيند و دلنشين وارشادهاى محبت آميز، او را در مسير هدف صحيح قرار دهد. و خطر و زيانبار بودن علم و دانشعارى از هدف الهى را به او گوشزد نمايد، و بالاخره او را نسبت به عواقب سوء و نتايجخطرناك اهداف غيرالهى ، متوجه و هشيار سازد، و اخبار و احاديثى كه درباره تصحيح هدفو نيت ، هشداردهنده و بيدارگر است ، تدريجا بر او بخواند تا سرانجام زير سايهنصايح و ارشادات ، وى را به قصد و هدف صحيح در تحصيلاتش بازگرداند.
اگر معلم نتوانست با استفاده از اينگونه راهبريها به تصحيح نيت و هدف شاگرد خويشموفق گردد و از او نوميد شود - طبق عقيده بعضى از علماء - بايد چنين شاگردى را رهاكرده و از تحصيل وى جلوگيرى نمايد و از تعليم او خوددارى كند؛ زيرا اينگونه افراد،با تحصيل علم (همچون دزدان چراغدار)، شر و آسيبشان را فزاينده تر مى سازند.
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در اشاره به همين نكته و حقيقت فرموده است :
(( (لاتعلقوا الجواهر فى اعناق الخنازير) )) (248)
گوهرهاى گرانبها را آويزه گردن هاى خوكها نسازيد.
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: عيسى بن مريم (عليهماالسلام )براى ايراد خطابه ، در ميان بنى اسرائيل از جا برخاست و چنين گفت : (اى بنىاسرائيل ! با نادانان و مردمى كه از بينش كافى بى بهره اند. سخنان حكيمانه و عالمانهرا در ميان نگذاريد؛ زيرا اگر چنين كنيد به علم و حكمت ، ستم روا داشته ايد. و از تعليمعلم و حكمت به افراد صالح و شايسته ، دريغ نورزيد؛ زيرا اگر بدينسان با آنانعمل كنيد، يعنى چنانكه از تعليم علم به افراد لايق ، دريغ بورزيد به آنان ستم نمودهايد) (249) .
يكى از شعراء، محتواى سخن حضرت عيسى (عليه السلام ) را در اين بيت خلاصه كردهاست :
(( فمن منح الجهال علما اضاعه
و من منع المستوجبين فقد ظلم ))
اگر كسى كه علم را با دست و دلبازى در اختيار افراد نالايق (و فاقد بينش و هدفصحيح دينى ) قرار دهد خود علم و دانش را به تباهى و فساد سوق مى دهد. ولى اگر درتعليم آن به افراد لايق ، كوتاهى و دريغ ورزد به خود آنها و نيز به علم ستم مى كند.
بايد بدانيم كه عده اى از دانشمندان (بدون قيد و شرط و به صورت كلى در مساءلهتعليم علم به افراد نااهل و فاقد هدف صحيح ، نظر خود را قاطعانه ابراز نكرده اند؛بلكه ) ميان اينگونه افراد، فرق و امتيازى برقرار ساخته و گفته اند:
اگر نادرستى قصد و هدف شاگرد، معلول وجود حالت كبر و ستيزه جوئى وامثال آنها باشد بايد از تعليم او خوددارى كرد. ولى اگر نادرست بودن قصد و هدفشاگرد از ناحيه حب رياست دنيوى و حس جاه طلبى باشد، سزاوار نيست - عليرغم نوميدىاز اصلاح او - از تعليم وى مضايقه شود؛ چون او (در سن وسال و شرايطى بسر مى برد كه ) مفسده جاه طلبى نمى تواند پرهيجان و مؤ ثر ومسرى باشد. علاوه بر اين بايد يادآور شد كه كمتر كسى مى تواند در آغاز كارتحصيل ، خويشتن را از اينگونه اهداف نادرست ورذائل اخلاقى وارهاند؛ ولى آنگاه كه به اصل و بنياد علم و دانش رسيد و بدان وقوفكامل يافت (و علم را همانطور كه هست شناسائى كرد) به اين نتيجه مى رسد كه علم و دانشبه خاطر نيل به سعادت و نيكبختى جاويد و جنبه هاى معنوى ، بايد ذاتا محبوب و مطلوباو باشد، و رياست و سرفرازى ، لازمه علم و نتيجه قهرى علم آموزى است ؛ اعم از آنكهانسان در طى تحصيل علم ، جاه و مقام را آماج كوششهاى خويش قرار دهد، و يا آنكه اساسااز چنين آماج گيرى غافل باشد؛ چون خود علم و دانش بدون نياز به چنين جهت گيريها،رياست آفرين بوده و موجب سرفرازى انسان در دنيا و آخرت مى گردد.
6- كوشش در بذل و اعطاء و انفاق علم 
بايد معلم ، سرمايه ها و اندوخته هاى علمى خود را به افرادى كه شايسته و نيازمند بهعلم و دانش هستند، بذل و انفاق كند و در نشر علم و اعطاء آن به افراد محتاج ،بخل نورزد؛ چون خداوند متعال - همانگونه كه در طى مواثيق ، از انبياء پيمان گرفت تادر نشر حقايق و گزارش آن به مردم ، دريغ نورزند، و معارف الهى را كتمان ننمايند - ازدانشمندان نيز پيمان گرفت كه در تعليم علم به افراد نيازمند، فروگزار نكنند؛ بلكهسعى خود را در نشر و ترويج علم ، به كار گيرند.
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: در نبشتارى از اميرالمؤ منين على(عليه السلام ) چنين خواندم : (خداوند از جهال و نادانان پيمان نگرفت كه پوياىدانشمندان باشند (تا از آنان معرفت و آگاهى كسب كنند)، مگر آنگاه كه قبلا از دانشمندانپيمان گرفت كه علم و آگاهى خويش را در اختيارجهال و نادانان قرار دهند؛ زيرا علم و دانش در مرحله اىقبل از جهل و نادانى وجود داشته است ) (250) .
(افلاطون حكيم ، علم را (تذكر) مى ناميد و مى گفت : روح آدمى پيش از آنكه به بدنتعلق گيرد و در عالم حس ، اسير زنجير ماده و محسوسات گردد، در عالم تجرد مى زيستهاست . و در آن عالم ، حقايق را بدون واسطه درك مى كرد، و چون به اين عالم هبوط كرد درروح او نسيانى نسبت به حقايق ، پديد آمد. ولى اين حقايق - بطور كلى - از صحيفه روحاو محو نشده است ، بلكه با وضع مبهم و نامشخص ، در خزانه ذهن او موجود مى باشد.وقتى انسان به اشباح و سايه هاى اين حقايق در عالم حس ، مواجه گشت ، متوجه و متذكرهمان حقايق بازيافته پيشين مى گردد. بنابراين علم و دانش ،قبل از جهل ، موجود بوده است ) (251) .
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه ضمن تفسير آيه : (( (ولاتصعر خدك للناس ) )) (252) فرمود: (بايد همه مردم از لحاظ دريافتهاىعلمى در ديدگاه تو، مساوى و برابر باشند) (و بايد سهم و بهره از علم را بطورمساوى به آنها بپردازى و در ميان آنها تبعيض روا ندارى ).
جابر جعفى از امام صادق (عليه السلام ) آورده است كه فرمود: (زكوة علم و دانش ، ايناست كه آنرا به بندگان خدا تعليم دهى ) (253) .
7- احتراز از مواضع تهمت و لزوم هماهنگى رفتار و گفتار معلم 
معلم - بر فرض آنكه داراى عذر شرعى موجهى باشد - بايد از مخالفتافعال با اقوالش بپرهيزد يعنى نبايد ميان كردار و گفتارش ، تهافت و دوگانگى وتفاوت ، وجود داشته باشد؛ (بلكه بايد سعى كند همواره بر طبق گفتار و امر و نهىخود، عمل نمايد) مثلا او نمى تواند عملى را تحريم كند كه خود مرتكب آن مى گردد، و ياانجام عملى را واجب و حتمى الاجراء معرفى نمايد و خود پاى بند آن نباشد، و يا مردم رابه انجام عملى - به عنوان كار مستحب - دعوت كند؛ ولى خود او از انجام آنعمل دريغ ورزد. اگرچه طرز كار و عمل او - بر حسباحوال و شرائط شخصى زندگانى وى - كاملا مطابق با قانون دين باشد؛ (لكن در عينحال ، تضاد و تناقض نمائى كردار و گفتار اوقابل اغماض نيست )؛ اگرچه احكام و قوانين دينى بر حسب اختلاف اشخاص ، متفاوت مىباشد. (لذا بايد در اينگونه موارد از ايجاد شبهه و بازتابهاى نامطلوب ، پيشگيرىشود)؛ به عنوان مثال :
اگر عالم و دانشمندى ، ديگران را به تشييع جنازه و ساير احكام مربوط به آن ، و يابه روزه گرفتن ، يا به برآوردن حاجات مؤ منين و كارهاى نيك و يا زيارت اعتاب مقدسهپيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه (عليهم السلام ) دعوت كند؛ ولى خود - بهعلت اشتغال به كارهاى مهم تر - موفق به چنين اعمالى نباشد، به گونه اى كهاشتغال او به كارهاى مهم تر، با انجام كارهائى كه مردم را بدآنها دعوت مى كندسازگار نيست و نمى تواند دست اندر كار آنها گردد؛ و نيز چون اشتغالات او از اهميت وفضيلت بيشترى برخوردار است ناگزير از ترك آناعمال مى شود، و يا آنكه اشتغالات او، ضرورى وغيرقابل گريز است ؛ در چنين شرائطى كه اشتغالات مهم و يا ضرورى او، علت تركبرخى از اعمال باشد لازم است همين علت و عذر موجه خويش را به ديگران اعلام كند تازنگار شبهه و وسوسه هاى شيطان را از قلوب مستمعان گفتار خويش بزدايد (و از اينطريق از مظان تهمت ديگران برهد تا او را به دوگانگى و تناقض كردار و گفتارش ‍متهم نسازند)؛ چنانكه (در طى يكى از رويدادهاى زندگانىرسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) قضيه اى اتفاق افتاد كه آن حضرت ضمنآن براى دفع تهمت ، مراتب را اعلام فرمود و) خويشتن را از اين تهمت خلاص كرد: يكى ازاصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) آن حضرت را شبى همراه همسرش (گوياصفيه ) ديد كه به خانه مى رفتند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از بيم آنكه مباداتوهم و وسوسه اى براى آن شخص ناظر صحنه به هم رسد و تصور كند كه پيغمبر(صلى الله عليه و آله ) با زن بيگانه اى همراه است به آن شخص فرمود: فلانى ! اينزن ، همسر من ، فلان كس (يعنى صفيه ) است . و با اين هشدار، به وى فهماند كه چرا بااين زن همراه مى باشد؛ چون بيم آن داشت كه ابليس با تلبيسات و وسوسه انگيزى خود،در آن شخص سوءظنى به باز آورد، (لذا براى دفع توهم به وى اعلام كرد كه اين زن ،همسر شرعى و قانونى من است ).
اگرچه بر هر شنونده اى (كه به اوامر و دستورات عالم و معلم گوش فراميدهد) لازم استدر مرحله نخست - آنگاه كه شبهه و وسوسه اى از لحاظ اختلاف گفتار و رفتار در ذهن اوبهم ميرسد - به هيچوجه به گوينده و معلمى كه ديگران را به كار نيك واعمال شايسته دعوت مى كند اعتراض ننمايد. حتى اگر براى اعتراض و انتقاد خود احتمالاداراى مجوزى هم باشد حق خرده گيرى و انتقاد ندارد؛ (چون ممكن است - برخلاف اشتباه واحتمال او - گوينده در ترك اعمالى كه ديگران را بدآنها دعوت مى كند، داراى عذر موجهىباشد كه نتوان بر او خرده گرفت ). البته در صورتيكه هيچ عذر موجهى قطعا در مياننباشد و ميان كردار و گفتار او، تضاد و تعاندىغيرقابل اغماض مشهود گردد، شنونده ، حق اعتراض و انتقاد را دارا است ؛ چنانكه قريبا ازاين مطلب در بحث از آداب متعلم و شاگرد، توضيحى در پيش داريم .
بطور خلاصه بايد گفت : قضيه معلم و شاگرد از لحاظ نقش پذيرى شاگرد نسبت بهاخلاق و اعمال معلم ، همانند قضيه مهر و موم مى باشد كه در موم ، تمام نقشها وتصويرهائى كه در مهر وجود دارد، منعكس مى شود. ما اين نقش پذيرى را در مورد گروهىاز شاگردان و دانشجويان در برابر معلمان و استادانشان به چشم ديده ايم (و اين حقيقت راكاملا لمس نموده ايم كه شاگرد در رفتار خود، يك نمونه پرداز ماهرى ازاعمال استاد و معلم خود مى باشد) كه البته با توجه به اختلافافعال و اخلاق معلم ، همه گونه رفتار او را شاگرد دراعمال و رفتار خود پياده مى كند. اين واقعيت را ما كاملا حس كرديم و هيچكس نمى تواند بهمانند كسى كه حقيقت را ديده و شهود كرده و در اين جهت ، مهارت و كاردانى كسب كرده است ،هشداردهنده و بيدارگر باشد. (ما اين حقيقت را ديده ايم و به شما هشدار مى دهيم . و چون اينواقعيت را با چشم باز، ديده ايم كه رفتار معلم در رفتار شاگرد منعكس مى شود، لذامصرانه مى گوئيم : كه بايد كردار و رفتار معلم ، نماينده گفتار و هماهنگ با آن باشد.
8 - شهامت معلم در اظهار حق ، و جلوگيرى از تخلف  
بايد معلم ، به مقدار وسع و توانائى خويش ، حق را - بدون مجامله و سازشكارى نسبت بهاحدى از خلق الله - اظهار كند. اگر مشاهده كرد كسى از حق ، روى گردان شده و يا در كيفيتطاعت او از خداوند متعال ، كوتاهى و نارسائى وجود دارد، بايد در مرحلهاول از طريق لطف و محبت و با عامل مهر و نرمش ، او را نصيحت كند، (و در صورتيكهعامل لطف و نرمش و مدارا، كارگر نيفتاد) از حربه اى عارى از لطف و با تلخكارى و خشونت، او را در رهنمون گشتن به حق ، يارى دهد. و اگر اين وسيله نيز مؤ ثر نيفتاد، بايد از اودورى كند. و اگر با فاصله گرفتن از او و يارى گرفتن ازعوامل مذكور فوق ، هيچ اثرى مشاهده نكرد بايد كاملا او را نهى كرده و از رفتار نابحق اوجلوگيرى نمايد تا او را به حق بازگرداند، و در اين كار، ازمراحل و مدارج مختلف (امر به معروف و نهى از منكر) - به منظور وادار ساختن او درالتزام و پاى بند شدن به حق - بهره گيرد.
استفاده از عوامل بازدارنده و بهره گيرى از قانون (امر به معروف و نهى از منكر) درارشاد مردم به حق و حقيقت ، با شرائطى متنوع و سنگين تر، ويژه علماء و دانشمندان است .اگرچه همه طبقات مردم در اصل وجوب (امر به معروف و نهى از منكر) و اجراى آن ،داراى وظيفه مشتركى هستند؛ (ولى وظيفه علماء و دانشمندان دينى در ايناصل مهم و بنيادى اسلام ، زيادتر و سنگين تر است . و بايد آنان نسبت به ساير طبقاتمردم در انجام اين وظيفه خطير، احساس ‍ مسئوليت فزونترى نمايند).
زيرا علماء به منزله رؤ سا و سرپرستانى هستند كه اداء وظيفه امر به معروف و نهى ازمنكر، به آنها محول گشته است . علاوه بر اين ، سخن و راهنمائيهاى علماء و دانشمندان ، مؤثرتر و دلنشين تر از گفتار و ارشادهاى ساير طبقات مى باشد. لذا آنان ، تكليفبيشتر و سنگين ترى را در اين اصل به عهده دارند.
به همين جهت پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (آنگاه كه بدعتها ومرامهاى بى سابقه و باطل ، در ميان امت و پيروان من پديد آيد، و افكار نوخاسته سخيف وتباه آميز - به نام دين - در ميان آنها رايج گردد، لازم است عالم و دانشمند، علم و آگاهىخود را ابراز و اعلام كند (تا مردم از اين بدعتها و افكار نوخاسته سخيف ، روى گردانشوند). اگر عالم و دانشمند دينى ، آگاهيها و اطلاعات علمى خود را در طرد و زدودن اينبدعتها اظهار نكند، ملعون و مطرود از رحمت خداوندمتعال مى باشد) (254) .
منشاء اكثر غفلت ها و بى خبريها و چيره شدن جهالت و نادانى بر جامعه ، و كوتاهى ونارسى هاى مردم در شناخت فرائض و تكاليف دينى ، و قصور آنها در قيام به وظائفشرعى و اداء آئين و راه و رسم دين مقدس اسلام ، و نقائصى كه در اقامه نمازهاى واجب - ازلحاظ آنكه واجد شرائط صحت نيست - و و... ديده مى شود؛ بازده كوتاهى علماء وسهل انگارى دانشمندان دينى است كه نخواستند با وجه صحيحى ، حق و حقيقت را اظهاركنند، و خويشتن را در راه اصلاح خلق و توده مردم به رنج و زحمت وادارند، و با آميزه حكمتو استوار انديشى و ژرف نگرى و با عوامل اندرزها و نصيحتهاى زيبا و دلنشين ، جامعه رادر مسير راه خدا، بازآورند.
حتى رفتار و كردار گروهى از دانشمندان نابسامانى دينى ، به مسئله تقصير و مضايقهآنها در اداء وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، محدود نيست ؛ بلكه با مردم در ارتكابباطل هميارى كرده و به آنان در رفتار نادرست مدد مى رسانند، و با اظهار انس و همبستگىو همدمى با آنها، روى اعمال باطل و نادرست آنان ، صحه مى گذارند.
اين رفتار سازش مآبانه برخى از دانشمندان ، موجب گشت كه افرادجاهل و نادان به نادانى و جهل و تمايلات هوس آلود، بيش از پيش گرايش يافته و افرادتبهكار، فزونتر از هر زمان در فساد و تبه كارى غوطه ور گردند، و مآلا وزنه علم ودانش و عالم و دانشمند كاستى يافته و شكوه و عظمت آن از ميان برود.
يكى از دانشمندان ، گفتارى بس نغز و زيبا دارد و مى گويد: هيچ فرد خانه نشين وانزواطلب را - در هر كجا كه باشد - نمى توان مبرى و پاكيزه از منكر و رفتار نكوهيدهبه حساب آورد؛ چون او حداقل - به علت انزواء و گوشه گيرى - قهرا از ارشاد و تعليمموازين دين به مردم و راهنمائى و واداشتن افراد به معروف و كارهاى پسنديده ، تقاعد ودريغ ورزيده (و از زير بار چنين وظيفه اى ، شانه خالى كرده است ). به ويژه علماء ودانشمندان (كه با تقاعد و خانه نشينى و عدم تحرك اجتماعى ، گرفتار چنين تقصيراتىهستند و از اين رهگذر، مرتكب (منكر) مى باشند؛ زيرا اكثر مردم و بخصوص مردمروستاها و جامعه هاى بيابان نشين و صحراگرد نسبت به قوانين دين در رابطه با واجباتعينى از قبيل نماز و شرائط صحت آن ، فاقد اطلاع و آگاهى هاى لازم مى باشند.
بنابراين ، به عنوان (واجب كفائى ) لازم است يكفرد، در هر شهر و روستا بماند تادين و آئين و ديندارى را به مردم تعليم دهد، و در ارشاد آنها فداكارى كند. او بايد در اداءوظيفه تعليم و ارشاد مردم از عامل مهر و محبت استفاده كند، و رونق و مدارا را وسيله وابزارى براى وصول و دست يافتن به اين هدف قرار دهد. و رويهمرفته از هر عاملى - كهبه ايجاد حس پذيرش دينى در مردم كمك مى كند - استمداد نمايد.
مهمترين عامل براى ايجاد حس پذيرش دينى در مردم ، اين است كه راهنمايان دينى از مردم واموال آن ها، طمع خويش را ببرند. (اگر عالم و دانشمندى بخواهد كه مردم ، گوششنوائى از او داشته باشند نبايد به مطامع دنيوى واموال آنها چشم بدوزد)؛ زيرا اگر مردم بفهمند كه راهبر دينى آنها به آنان و اموالشانچشم طمع دوخته است نسبت به او و علم و دانش وى دلزده و بى اعتناء مى گردند؛ و درنتيجه شئون زندگانى آنها از هم گسيخته گشته و نظام حيات دينى آنان رو بهاضمحلال مى گذارد.
اگر هدف و مقصد يك عالم و دانشمند دينى از وجهه الهى برخوردار باشد، و اطاعت وامتثال از فرمان الهى را هدف مساعى و كوششهاى خود قرار دهد، ارشادات و راهنمائى هاى اودر قلوب تمام طبقات مردم - اعم از عالم و دانشمند و افراد عامى و توده مردم - راسخ وجايگزين گشته ، و آنان در برابر دستورات چنين دانشمندى ، سر تسليم و انقياد فرودمى آورند و سرانجام ، مردم با روشى استوار وخلل ناپذير در مسير صراط مستقيم قرار مى گيرند.
تمام اين وظائف در صورتى لازم الاجراء است كه هيچگونه خطر جانى ، او را تهديد نكند واز رهگذر آن ، ضرر و زيانى بر هيچيك از مسلمين وارد نگردد. و در غير اينصورت اين عالمو دانشمند از چنين وظيفه اى ، معذور خواهد بود. و هيچكس جز خداوندمتعال ، براى پوزش خواهى و پذيرفتن عذر، سزاوارتر نمى باشد.
عبدالله بن سليمان گفته است : يكى از مردم بصره بنام (عثمان اعمى ) حضورامامباقر (عليه السلام ) نشسته بود. به امام عرض كرد كه حسن بصرى (255) معتقد است: كسانى كه علم و آگاهى خويش را كتمان مى كنند و از اظهار آن دريغ مىورزند، بوىتعفن شكم و اندرون آنان ،اهل دوزخ را آزار ميدهد. امام باقر (عليه السلام ) پس از شنيدناين سخن فرمود:(بنابراين آن كسى كه از ميان خاندان فرعون به موسى (عليهالسلام ) وخداى او ايمان آورده بود، يعنى (مؤ منآل فرعون )، گرفتار چنينسرنوشت كشنده و دردآورى شده است ! چون او همواره (تاآنگاه كه در دستگاهطاغوتى فرعون بسر مى برد، علم و آگاهى خود را به خاطر حفظجان و پيشبردهدف الهى خويش ، كتمان مى كرد، و از اظهار آن ، خوددارى مى نمود و خدانيز او رابه كتمان ايمان ستود؛ ولى بايد گفت : علم از زمانى كهخداوندمتعال نوح پيامبر (عليه السلام ) را مبعوث فرمود همواره مكتوم ماندهبود.
بنابراين حسن بصرى بايد به هر راهى كه مى خواهد برود، و به چپ و راست و شرق وغرب روى آورد، برود و به هر درى بزند، سوگند به خداوند، او بايد بداند كه علم وآگاهى درست جز در ميان ما يعنى خاندان رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به دستنمى آيد(256) . (آرى او بايد براى يافتن آگاهى صحيح و دانش واقعى به ما مراجعهكند).
بخش دوم : آداب و وظائف ويژه معلم با شاگردان و دانشجويان 
امور مختلف و متنوعى ، آداب و وظائف ويژه معلم را نسبت به شاگردان و دانشجويانتشكيل مى دهد كه محور همه آنها تنظيم صحيح رابطه استاد و معلم با شاگرد و دانشجومى باشد. (مسائل مربوط به اين آداب ، ضمن بيست امر، مورد تحقيق و بررسى قرار مىگيرد):
1- ايجاد خلوص نيت در شاگردان - يا - اعلام امكان وصول به مقام والاى علمى در سايه ايمان
(نخستين وظيفه اى كه بايد معلم در رابطه با شاگردان ، مورد توجه و اهتمام خويش قراردهد اين است كه ) شاگردان را تدريجا و گام به گام به آداب و آئين هاى پسنديده وشيوه هاى ستوده و تمرين روحى نسبت به آداب دينى و حقايق و اسرار دقيق آئين مقدس اسلام، آشنا و وادار نموده ، و انس و عادت به صيانت نفس را در تمام شئون آشكار و نهانزندگى آنها بارور سازد، به ويژه اگر احساس كرد كه شاگردان وى از رشد عقلىمتناسبى برخوردار هستند بايد سعى كند كه چنين عادات مهم و پرارزش را در آن ها بهثمر رساند.
نخستين گام در پيمودن مراحل مذكور اين است كه دانشجويان را تشويق و تحريص كند تارفتار و مساعى تحصيلى خود را از هر گونه شوائب (فرومايه ) پاك و پاكيزه نمايند وكوششهاى خويش را در جهت الهى و انسانى و به منظور كسب رضاى پروردگار، محدودسازند، و خداى را در تمام لحظات زندگانى ، مراقب و ناظراعمال خويش بدانند. و اين خصيصه خدايابى و خداجوئى را تا هنگام مرگ استمرار داده ، وعملا از چنين حالت والاى روحى تا به هنگام رخت بربستن از اين دنيا، برخوردار باشند (وسعى كنند تا مطامع دنيوى به اين گنجينه گرانبها، دستبردى نزند).
بايد معلم به دانشجو بفهماند كه فقط در سايه چنين حالت روحى ، ابواب معارف ودانشها فراسوى او گشاده مى شود. و سينه اش از تنگناى آلام و مشكلات رهائى يافته واز شرح صدر برخوردار مى گردد. و از قلب و درونش ، آبشخورها و سرچشمه هاى لطائفو حكمتها، به جريان و فيضان مى افتد، و بركات و فزايندگى مطلوبى در حالات مختلفزندگى و معلومات و معارف او پديد مى آيد. و سرانجام به صواب انديشى و درستىگفتار و كردار و حكم و داورى صحيح و استوار، موفق مى گردد.
بايد معلم در تفهيم حقائق مذكور، آثار و احاديثى را كه در زمينه هاى اين حقائق به مارسيده است ، براى شاگرد بازگو كرده ، و ضرب المثلهاى لازم را كه نمايانگر حقائقمذكور است ، براى او ياد كند. و با ناچيز جلوه دادن دنيا، حالت زهد و پارسائى و بىاعتنائى به ماديات را در او به وجود آورد. و حس تعلق و دلبستگى و گرايش و غرور بهدنيا و فريبندگى به زخارف و زرق و برق دنيا را ازدل و دماغ او بزدايد. و به او يادآور گردد كه دنيا و لذتهاى مادى آن ، ناپايدار و گذراو فانى است ، و حيات معنوى و سعادت و نيكبختى اخروى است كه پايدار وخلل ناپذير مى باشد. و نيز به وى تفهيم كند كه ايجاد آمادگى براى سراى جاويد وفناناپذير، و اعراض از دنياى شتابنده و ناپايدار، شيوه و راه و رسم مردم محتاط ودورانديش ، و روش و سيره بندگان شايسته خداوند مى باشد.
بايد معلم ، اين حقيقت را براى دانشجو بازگو كند كه دنيا به مثابه ظرف و گذرگاه ومنزلگه و كشتزارى است كه بايد انسان در اين معبر و رهگذر، درتحصيل كمالات بكوشد. آرى دنيا مجال و فرصتى است براى علم وعمل ، و كشتزارى است كه بايد در آن دانه افشانى كرد تا بهمحصول و ثمره آن - در سايه افكار و اعمال نيك در روز قيامت و سرائى كه در پيش است -دست يافت .
(شهيد ثانى مهمترين و نخستين وظيفه ويژه معلم نسبت به شاگردان را عبارت از ايجاداخلاص و حسن نيت در نهادشان مى داند. مراقبت و توجه به خدا و سرانجام ، ايمان واتكال به پروردگار را عاليترين زمينه مساعدى معرفى مى كند كه شاگردان مى تواننددر سايه آن به مقامات والاى علمى و كشفهاى مهمى در اسرار و حقايق پيچيده عالم دستيابند. و به اسرار نهانى و رموز دقيق دين و آئين مقدس اسلام آگاه گردند.
قفطى مى نويسد: ابن سينا مى گفت : هرگاه در يك مساءله علمى ، دچار حيرت وسرگشتگى مى شدم ، و حد وسط و رمز كشف مجهول را نمى يافتم به جامع شهر يعنىبه مسجد مى رفتم و نماز دوگانه در برابر خداى يگانه مى گزاردم ، و در نتيجه ازبركات ايمان و توجه به خداوند، درهاى بسته بر روى من گشوده مى شد و مشكلات وناهمواريهاى علمى براى من ، آسان و هموار مى گشت ) (257) .
2- تشويق - يا - ايجاد شوق و دلبستگى به علم و دانش در شاگردان 
معلم با شاگردان خود را به علم و دانش تشويق نمايد وفضائل و ارزشها و مزاياى علم و علماء را به آنان تذكر دهد، و يادآور گردد كه علماء ودانشمندان ، وارثان انبياء و پيمبرانند و بر كرسى ها و پايگاههائى بلند و فرازنده ودرخشانى از نور، جاى دارند، كرسى ها و پايگاههائى كه مورد رشك انبياء و شهداء وجانبازان راه خدا بوده و اين وجودات مقدس در اين رابطه بهحال آنها غبطه مى خورند.
بايد معلم ، اينگونه سخنان شوق آفرين را - كه در طى آيات و اخبار و آثار و اشعار وامثال به چشم مى خورد، و بازگوكننده فضائل ومنازل و مقامات والاى علم و علماء است - به گوش هوش آنها برساند.
رهنمودهائى كه در سخن بزرگان ديده مى شود و نمودارهاى شوق انگيزى كه در طىاشعار شعراء - درباره فضيلت علم - جلب نظر مى كند،عامل و انگيزه نيرومندى است كه مى تواند نفوس و قلوب انسانى را به خود معطوف داشته(و تحرك و جنبش چشمگيرى براى گرايش به علم و دانش ، در دلها به وجود آورد).
(معلم بايد از هر عواملى كه او را در تشويق شاگردان به علم و دانش ، مدد مى كند، استفادهنمايد) و در ضمن ؛ آنها را تدريجا ترغيب نمايد تا نسبت بهمسائل دنيوى به قدر امكانات و به اندازه كفايت و ضرورت ، قناعت و بسنده كنند تا از اينطريق بتواند آنها را از انگيزه دنياگرائى - كه موجبدل مشغولى و پريشانى خاطر و پراكندگى اهتمام علمى آنها مى گردد - دور نگاه دارد.
3- لزوم مواسات و دلسوزى معلم نسبت به شاگردان 
بايد معلم درباره شاگردان ، خواهان امورى باشد كه خود نسبت به آن امور در موردخويشتن احساس علاقه و دلبستگى مى نمايد، و هرگونه شر و بدى را كه براى خويشنمى پسندد براى شاگردان نيز نپسندد؛ زيرا اينگونه مواسات و برابرانديشى نسبتبه شاگردان ، حاكى از كمال ايمان معلم و حسن رفتار و برادرى ، و نمايانگر روحتعاون و همبستگى و دلسوزى معلم نسبت به شاگردان مى باشد.
در احاديث صحيح و معتبر، چنين آمده است : (هيچيك از شما نمى تواند عنوان (مومن ) را(به مفهوم واقعى آن ) احراز كند مگر آنگاه كه نسبت به برادر ايمانى خود همان چيزى رابخواهد كه درباره خود نيز، نسبت به آن احساس علاقه و محبت كند) (258) .
بايد گفت كه بى ترديد، شاگرد، والاترين و بهترين برادر، و بلكه ارجمندترينفرزند معلم است . و ما در بحثهاى آينده (با بيانى گسترده تر) اين موضوع را بررسىخواهيم كرد (كه شاگرد، نسبت به معلم به عنوان برادر عزيز و فرزند گرامى اومحسوب مى گردد)؛ زيرا علم و دانش ، اساس وعامل بهم رسيدن يكنوع قرب و خويشاوندى روحى و معنوى است كه معلم و شاگرد را باهم مربوط مى سازد؛ و چنين پيوندى از هرگونه پيوند و خويشاوندى جسمانى و خونى ،والاتر و شكوهمندتر مى باشد.
از ابن عباس روايت شده است كه مى گفت : گرامى ترين فرد در پيشگاه من ، همنشين من است، همنشينى كه از كنار مردم ، پا فراتر نهاده تا آنگاه كه راه خويش را به سوى منگشوده و در كنار من بنشيند. اگر در توان من مى بود كه مگسى بر روى بدن او ننشيند تااو را آزار ندهد، نيروى خود را در صيانت او از گزندى چنين ناچيز، بكار مى بردم .
در حديث ديگرى آمده است كه ابن عباس گفت : آنگاه كه مگسى بر اندام شاگردان من مىنشيند، من رنج آنرا احساس مى كنم ، (و حتى در اين ناچيزترين آزار، با او همدرد مى گردم) (259) .
محمد بن مسلم مى گويد: يكى از ساكنان (جبل ) بر امام باقر (عليه السلام ) وارد شدو به هنگام توديع و خداحافظى به عرض رساند: مرا موعظه و نصيحتى كن . حضرتفرمود:
(تقوى و پرهيزكارى را پيشه خود ساز. به برادر ايمانى خود نيكى كن . و براى اوخواهان همان خوبيهائى باش كه خود، خواهان آن هستى . و از هر امر نامطلوبى كه از آناحساس تنفر و دلزدگى مى كنى ، از همان امر درباره برادر ايمانى خود نيز متنفر باش .اگر درخواستى را با تو در ميان گذاشت از وى دريغ مدار و خواسته او را برآورده ساز وبه او اعطاء كن . و اگر او از اعطاء و بخشش ، نسبت به تو خوددارى كرد، تو بخشش وعطاى خود را به او عرضه كن . (و يا اگر از درخواست و سؤال ، خوددارى كرد، خواسته او را بدو عرضه نما). نبايد نسبت به هيچ نوع خير و احسانىنسبت به او سير و ملول گردى ، چنانكه نبايد او نسبت به توملول گردد. بازو و ياور او باش كه او بازو و ياور تو باشد. اگر او از تو بدش آيداز او جدا مشو، تا از او درخواست كرم و گذشت نمائى (و در نتيجه ، كينه را ازدل او بزدائى ). و آنگاه كه در حضور تو نباشد در غياب او، نگاهبان حيثيت و منافع وىباش . و اگر در حضورت باشد او را زير سايه حمايت خويش قرار داده و سعى كن بايارى و تقويت و ملاقات و احترام و لطف خويش ، او رامشمول محبت هاى خود سازى ؛ زيرا او از آن تو است و تو از آن او هستى ) (260) .
اين حديث و هر حديث ديگرى كه - بازگوكننده حقوقمتقابل و متبادل تمام برادران و خواهران مسلمان نسبت به يكديگر است - رعايت محتواى آنهادر مورد معلم و شاگردى (كه استوارترين و شريفترين پيوندها آنان را با هم مربوط مىسازد) لازمتر و ضرورى تر مى باشد.

next page

fehrest page

back page