|
|
|
|
|
|
مقدمه ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده و 77 آيه است محتواى سوره فرقان ايـن سـوره بـه حـكـم آنـكـه از سـوره هـاى مـكـى اسـت بـيـشـتـريـن تـكـيـه اش بـرمـسـائل مـربـوط بـه مـبـداء و معاد، و بيان نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، ومبارزه با شرك و مشركان و انذار از عواقب شوم كفر و بت پرستى و گناه است . اين سوره در حقيقت از سه بخش تشكيل مى شود: بـخـش اول كـه آغـاز ايـن سـوره را تشكيل مى دهد منطق مشركان را شديدا در هم مى كوبد، وبهانه جوئيهاى آنها را مطرح كرده و پاسخ مى گويد، و آنها را از عذاب خدا و حساب قيامتو مـجـازاتـهـاى دردنـاك دوزخ بـيـم مـى دهـد، و بـهدنـبـال آن قـسمتهائى از سرگذشت اقوام پيشين را كه بر اثر مخالفت با دعوت پيامبرانگرفتار سختترين بلاها و كيفرها شدند، به عنوان درس عبرت ، براى اين مشركان لجوجو حق ستيز بازگو مى كند. در بخش دوم براى تكميل اين بحث قسمتى از دلائل توحيد و نشانه هاى عظمت خدا را در جهانآفـريـنـش ، از روشـنـائى آفـتـاب گـرفـتـه ، تـا ظـلمـت و تاريكى شب ، و وزش بادها، ونـزول بـاران ، و زنـده شـدن زمـيـنه اى مرده ، و آفرينش آسمانها و زمينها در شش دوران وآفرينش خورشيد و ماه و سير منظم آنها در بروج آسمانى و مانند آن سخن مى گويد. در حقيقت بخش اول مفهوم (لا اله ) را مشخص مى كند و بخش دوم (الا الله ) را. بـخـش سـوم فـشـرده بـسـيـار جـامـع و جـالبـى از صفات مؤ منان راستين (عباد الرحمان ) وبـنـدگـان خـالص خـدا اسـت كه در مقايسه با كفار متعصب و بهانه گير و آلوده اى كه دربخش اول مطرح بودند، موضع هر دو گروه كاملا مشخص مى شود و چنانكه خواهيم ديد اينصفات مجموعه اى است از اعتقادات ، عمل صالح ، مبارزه با شهوات ، داشتن آگاهى كافى ،و تعهد و احساس مسئوليت اجتماعى . و نام اين سوره از آيه اول آن گرفته شده كه از قرآن تعبير به فرقان (جدا كننده حق ازباطل ) مى كند. فضيلت سوره فرقان در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : من قراء سورة الفرقانبـعـث يـوم القـيـامـة و هـو مؤ من ان الساعة آتية لا ريب فيها، و ان الله يبعث من فى القبور:كـسـى كـه سـوره فـرقـان را بـخـوانـد (و بـه مـحـتـواى آن بـيـنـديـشـد و در اعـتـقـاد وعـمـل از آن الهام گيرد) روز قيامت مبعوث مى شود در حالى كه در صف مؤ منان به رستاخيزاسـت ، كـسـانـى كـه يـقـين داشتند كه قيامت فرا مى رسد و خداوند مردگان را به زندگىجديد باز مى گرداند). در حـديـث ديـگـرى از (اسـحـاق بـن عـمـار) از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر (عليهالسـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده كـه بـه او فـرمـود: لا تـدع قـرائة سـورة تـبـارك الذىنـزل الفـرقـان على عبده فان من قرئها فى كل ليلة لم يعذبه ابدا و لم يحاسبه و كانمـنـزله فـى الفـردوس الاعلى : (تلاوت سوره تبارك (فرقان ) را ترك مكن چرا كه هركـس آن را در هـر شـب بـخـوانـد خداوند او را هرگز عذاب نمى كند و او را مورد حساب قرارنمى دهد، و جايگاهش در بهشت برين است ). و چنانكه در تفسير اين سوره خواهيم ديد آنچنان صفات بندگان خالص خدا در آن تشريحشـده كـه هـر كـس بـراسـتـى آن را از جـان و دل بـخـوانـد و صـفـات واعمال خود را بر آن منطبق سازد جايگاهش فردوس اعلى است . آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعلمين نذيرا(1) الذى له مـلك السـمـوت و الا رض و لم يـتـخـذ ولدا و لم يـكـن له شـريـك فى الملك و خلقكل شى ء فقدره تقديرا(2)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1 - زوال نـاپـذيـر اسـت و پـر بـركـت اسـت كـسـى كـه قـرآن را بـر بـنـده اشنازل كرد تا جهانيان را انذار كند (و از عذاب و كيفر الهى بترساند). 2 - خداوندى كه حكومت و مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست ، و فرزندى براى خود انتخابنكرد، و شريكى در حكومت و مالكيت ندارد، و همه چيز را آفريد و دقيقا اندازه گيرى نمود. تفسير: برترين معيار شناخت اين سوره با جمله (تبارك ) آغاز مى شود كه از ماده بركت است و مى دانيم بركت داشتنچـيـزى عـبـارت از آن اسـت كـه داراى دوام و خـيـر و نـفـعكامل باشد. مـى فـرمـايـد: (پر بركت و زوال ناپذير است خدائى كه (فرقان ) را بر بنده اشنـازل كـرد، تـا جـهـانـيـان را انـذار كـنـد) (تـبـارك الذىنزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا). جـالب ايـنـكـه مـبـارك بـودن ذات پـروردگـار بـه وسـيـلهنـزول فـرقـان ، يـعـنـى قـرآنـى كـه جـدا كـنـنـده حـق ازبـاطـل اسـت مـعـرفـى شـده ، و ايـن نشان ميدهد كه برترين خير و بركت آن است كه انسانوسيله اى براى شناخت - شناخت حق از باطل - در دست داشته باشد! ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجه است كه (فرقان ) گاه به معنى قرآن و گاه به معنىمـعجزاتى كه روشنگر حق از باطل است ، و گاه در مورد تورات به كار رفته است ، ولىدر اينجا با قرائنى كه در آيه و آيات بعد است منظور قرآن است . در بـعـضـى از روايـات هـنـگـامى كه از امام صادق (عليه السلام ) مى پرسند كه آيا ميانقرآن و فرقان فرقى است ؟ مى فرمايد: (قرآن اشاره به مجموع اين كتاب آسمانى است، و فرقان اشاره به آيات محكمات است ). اين سخن منافات با فرقان بودن همه آيات قرآن ندارد و منظور اين است كه آيات محكماتقرآن مصداق روشنتر و بارزترى براى فرقان و جداسازى حق از باطل محسوب مى شود. مـوهـبـت (فـرقـان و شـنـاخـت ) تـا آن حد اهميت دارد كه قرآن مجيد آن را به عنوان پاداشبـزرگ پـرهـيـزكـاران ذكـر كـرده اسـت : يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا ان تـتـقـوا اللهيـجـعـل لكـم فـرقـانـا: (اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد اگر تقوى پيشه كنيد خداوندفرقان در اختيار شما مى گذارد). آرى بـدون تـقـوا، شـنـاخـت حـق از بـاطـل مـمـكن نيست ، چرا كه حب و بغضها و گناهان حجابضخيمى بر چهره حق مى افكند و درك و ديد آدمى را كور مى كند. به هر حال قرآن مجيد برترين فرقان است . وسيله شناخت حق از باطل ، در تمام نظام حيات بشر است . وسـيـله شـنـاخت حق از باطل در مسير زندگى فردى و اجتماعى است ، و معيار و محكى است درزمينه افكار و عقائد، و قوانين و احكام و آداب و اخلاق . ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه مـى گـويـد: (فـرقـان را بـر بـنـده اشنـازل كـرد) آرى مـقـام عـبـوديـت و بـنـدگـى خـالص اسـت كـه شـايـسـتـگـىنـزول فـرقـان و پـذيـرا شـدن مـعـيـارهـاى شـنـاخـت حـق ازباطل را به وجود مى آورد. و بـالاخـره آخـريـن نـكـته اى كه در اين آيه مطرح شده اين است كه هدف نهائى فرقان راانـذار جـهـانـيـان بيان مى كند، انذارى كه نتيجه اش احساس مسئوليت در برابر تكاليف ووظـائفـى اسـت كه بر عهده انسان قرار گرفته و تعبير (للعالمين ) روشنگر اين استكـه آئيـن اسـلام جـنـبـه جـهانى دارد و مخصوص به منطقه و نژاد و قوم معينى نيست ، بلكهبـعـضـى از آن اسـتـفـاده خـاتـميت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده اند، چرا كه(عـالمـيـن ) نـه فـقـط از نظر مكانى محدود نيست كه از نظر زمانى هم قيدى ندارد و همهآيندگان را نيز شامل مى شود.(دقت كنيد). در دومين آيه مورد بحث خداوند را كه نازل كننده فرقان است به چهار صفت توصيف مى كندكـه يـكى در حقيقت پايه و بقيه نتيجه ها و شاخه هاى آن است : نخست مى گويد: او خدائىاست كه مالكيت و حكومت آسمانها و زمين منحصر به او است (الذى له ملك السماوات و الارض). آرى او حـاكـم بـر كـل عـالم هـسـتـى و تـمام آسمانها و زمين است ، و چيزى از قلمرو حكومت اوبـيـرون نـمـى بـاشـد. بـا توجه به مقدم شدن (له ) بر (ملك السماوات ) كه طبقادبـيات عرب دليل بر انحصار است چنين استفاده مى شود كه حكومت واقعى و فرمانروائىآسمانها و زمين منحصر به او است ، چرا كه حكومتش كلى و جاودانى و واقعى است بر خلافحاكميت غير او كه جزئى و ناپايدار و در عين حال وابسته به او است . سپس به نفى عقائد مشركان يكى پس از ديگرى پرداخته مى گويد: (خدائى كه فرزندى براى خود انتخاب نكرد) (و لم يتخذ ولدا). اصولا نياز به فرزند چنانكه قبلا هم گفته ايم يا به خاطر استفاده از نيروى انسانى اودر كـارهـا اسـت ، يـا بـراى يـارى گرفتن به هنگام ضعف و پيرى و ناتوانى است ، و يابـراى انـس گرفتن در تنهائى است ، و مسلم است كه هيچيك از اين نيازها در ذات پاك او راهندارد. و بـه ايـن تـرتيب اعتقاد نصارى را به اينكه حضرت مسيح فرزند خدا است و يا يهود كهعزير را فرزند خدا مى دانستند و همچنين اعتقاد مشركان عـرب را نفى مى نمايد. سپس مى افزايد: (او شريكى در مالكيت و حاكميت بر عالم هستىندارد) (و لم يكن له شريك فى الملك ). و اگـر مـشـركـان عـرب ، اعتقاد به وجود شريك يا شريكهائى داشتند، و آنها را در عبادتشـريـك خـدا مـى پنداشتند، در شفاعت به آنها توسل مى جستند و در حاجات خود از آنها كمكمـى طـلبيدند، تا آنجا كه با صراحت در هنگام گفتن (لبيك ) براى حج اين جمله و جملههـائى شـرك آلود و زشت به اين صورت بر زبان جارى مى كردند: لبيك لا شريك لك ،الا شـريـكـا هـو لك ، تملكه و ما ملك !: (اجابت دعوت تو را كردم اى خدائى كه شريكىندارى ، جز شريكى كه از آن تو است كه تو مالك اين شريكى و مالك مملوك او هستى )! قرآن همه اين موهومات را نفى و محكوم مى كند. و در آخرين جمله مى گويد: او تمام موجودات را آفريده ، نه تنها آفريده بلكه تقدير وتـدبـيـر و انـدازه گـيـرى آنـهـا را دقـيـقـا مـعـيـن كـرده اسـت ) (و خـلقكل شى ء فقدره تقديرا). نـه همچون اعتقاد ثنويين كه بخشى از موجودات اين عالم را مخلوق (يزدان ) مى دانستندو بـخـشـى را مـخـلوق (اهـريـمـن !) و به اين ترتيب آفرينش و خلقت را در ميان يزدان واهـريـمـن تـقـسـيـم مـى كـردنـد چـرا كـه دنيا را مجموعه اى از خير و شر و نيكى و بدى مىپنداشتند، در حالى كه از ديدگاه يك موحد راستين در عالم هستى چيزى جز خير نيست و اگرشـرى مـى بـيـنـيـم يـا جـنـبـه نـسـبـى دارد يـا عـدمـى و يـا نـتـيـجـهاعمال ما است (دقت كنيد). نكته : اندازه گيرى دقيق موجودات نـه تـنـها نظام حساب شده و متقن جهان از دلايل محكم توحيد و شناسائى خدا است كه اندازهگـيـرى دقـيـق آن نـيـز دليل روشن ديگرى مى باشد، ما هرگز نمى توانيم اندازه گيرىمـوجـودات مـخـتـلف ايـن جـهـان و كـمـيـت و كـيـفـيـت حـسـاب شـده آنـرامعلول تصادف بدانيم كه با حساب احتمالات سازگار نيست . دانشمندان در اين زمينه مطالعاتى كرده و پرده از روى اسرارى برداشته اند كه انسان رادر اعـجاب عميقى فرو مى برد آنچنان كه بى اختيار زبان او به ستايش از عظمت و قدرتپروردگار مترنم ميگردد. در اينجا گوشه اى از آن را از نظر شما مى گذرانيم . دانـشـمـنـدان مـى گـويـنـد اگر قشر خارجى كره زمين ده پا كلفت تر از آنچه هست مى بوداكسيژن يعنى ماده اصلى حيات وجود پيدا نمى كرد، يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر ازعـمـق فـعلى بود كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد، و ديگر امكان هيچگونه زندگىنـبـاتـى يـا حـيـوانـى در سـطـح خـاك بـاقـى نـمـى مـانـد، بـهاحـتـمـال قـوى كليه اكسيژن موجود را قشر زمين و آب درياها جذب مى كردند و انسان براىنـشـو و نـمـاى خـود بايد منتظر بنشيند تا نباتات برويند و از پرتو وجود آنها اكسيژنلازم بانسان برسد. بـا حـسـابـهـاى دقـيقى كه بعمل آمده معلوم شده است اكسيژن براى تنفس انسان ممكن است ازمـنـابـع مـخـتـلف به دست آيد، اما نكته مهم آنست كه مقدار اين اكسيژن درست باندازه اى كهبراى تنفس ما لازم است در هوا پخش شده . اگـر هـواى مـحيط زمين اندكى از آنچه هست رقيقتر مى بود اجرام سماوى و شهاب هاى ثاقبكه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كنند و در همان فضاى خارج منفجر ونابود مى شوند دائما به سطح زمين مى رسيدند، و هر گوشه آنرا مورد اصابت قرار مى دادند! ايـن اجـرام فـلكـى بـه سـرعـت هـر ثـانـيـه از 6 تـاچـهـل مـيـل حـركـت مى كنند و به هر كجا برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند، اگرسرعت حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود، مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود، همهآنها به سطح زمين مى ريختند، و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود. اگر خود انسان در مسير كوچك ترين قطعه اين اجرام سماوى واقع شود شدت حرارت آنهاكه با سرعتى معادل نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره و متلاشى مىسازد. غـلظـت هـواى مـحيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد ونمو نباتات لازم است به سوى زمين عبور مى دهد، و كليه ميكربهاى مضر را در همان فضامعدوم مى سازد، و ويتامينهاى مفيد را ايجاد مى نمايد. بـا وجـود بـخـارهـاى مختلفى كه در طى قرون متمادى از اعماق زمين بر آمده و در هوا منتشرشده است ، و غالب آنها هم گازهاى سمى هستند معهذا هواى محيط زمين آلودگى پيدا نكرده ،و هميشه به همان حالت متعادل كه براى ادامه حيات انسانى مناسب باشد باقى مانده است . دسـتـگـاه عـظـيـمـى كـه ايـن مـوازنـه عـجـيـب را ايـجـاد مـيـنـمـايـد وتـعـادل را حـفـظ مـيـكـنـد هـمـان دريـا و اقـيـانـوس اسـت كـه مواد حياتى و غذائى و باران واعـتـدال هـوا و گـياهان و بالاخره وجود خود انسان از منبع فيض آن سرچشمه ميگيرد، هر كسكـه درك مـعـانـى مـيـكـنـد بـايـد در مقابل عظمت دريا سر تعظيم فرود آورد و سپاس گزارموهبتهاى آن باشد!... تناسب عجيب و تعادل بسيار دقيقى كه بين (اكسيژن و اسيد كربونيك بـر قـرار گـرديـده تـا حـيـات حيوانى و گياهى به وجود آيد جلب توجه همه متفكرين راكرده ، و آنها را به انديشه واداشته است . امـا اهـمـيـت حـيـاتـى اسيد كربونيك هنوز در نظر بسيارى از مردم مكتوم مى باشد، نا گفتهنماند كه اسيد كربونيك همان گازى است كه نوشابه هاى گازدار را با آن درست ميكنند،و در ميان مردم معروف است . اسيد كربونيك گاز سنگين و غليظى است كه خوشبختانه نزديك به سطح زمين قرار داردو تجزيه آن از اكسيژن به زحمت و اشكال انجام ميگيرد، وقتى آتشى افروخته ميشود چوبكه خود مركب از اكسيژن و كربن و ئيدروژن است بر اثر حرارت تجزيه شيميائى ميشود،و كـربـن با نهايت سرعت با اكسيژن آميخته و تشكيل اسيد كربونيك ميدهد ئيدروژن آن نيزبـا هـمـان شتاب با اكسيژن آميخته و تشكيل بخار آب مى دهد، دود عبارت از كربن خالص وتـركـيـب نـشـده است . انسان هنگام تنفس مقدارى اكسيژن فرو مى برد، و خون آن را در تمامقـسـمـتـهـاى بـدن توزيع ميكند، و همين اكسيژن غذا را در سلولهاى مختلف آهسته و آرام و باحـرارتى ضعيف ميسوزاند، و اسيد كربنيك و بخار آب آن خارج مى شود به همين جهت وقتىاز راه شوخى گفته ميشود فلانى مانند (تنور) آه ميكشد حقيقت واقعى اظهار شده است !. گـاز اسـيـد كـربـونـيـكـى كـه بـر اثـر احـتـراق غـذا در سـلولهـا ايـجـاد مـيـشـودداخـل ريـه مـيگردد، با تنفسهاى بعدى از بدن خارج شده ، و به هواى محيط برميگردد بهاين ترتيب كليه جانوران اكسيژن استنشاق ميكنند، و اسيد كربونيك بيرون ميدهند. چقدر شگفت آور است طريقه كنترل و موازنه در اين عالم در نتيجه همين مـوازنـه طـبـيـعـت مـانـع آن شده است كه حيوانات هر قدر هم بزرگ يا درنده و سبع باشندبـتـوانـنـد بـر دنيا تسلط يابند، فقط انسان اين موازنه طبيعت را بهم ميزند، و نباتات وحـيـوانـات را از مـحلى به محل ديگر منتقل مينمايد، و اتفاقا به فوريت هم جريمه اين شوخچـشـمى خود را ميپردازد، زيرا آفات نباتى و امراض حيوانى خسارت جبران ناپذير به اوميزند! داستان ذيل مثل بسيار خوبى است كه نشان ميدهد انسان براى ادامه حيات خود چگونه بايدرعايت اين كنترل و موازنه را بنمايد: چـنـدين سال قبل در استراليا نوعى از بوته معروف به (كاكتوس ) را كنار نرده هاىمزارع مى كاشتند و چون حشره دشمن اين نبات در آن موقع در استراليا وجود نداشت بوتهكـاكـتـوس شـروع بـه ازديـاد و تـوسـعه عجيب نمود، ديرى نگذشت كه مساحتى به اندازهسـطـح جـزيره انگلستان را فرا گرفت ، و مردم را از قرا و قصبات بيرون كرد، و زراعتآنها را منهدم نمود، و امر كشاورزى را مختل و غير ممكن ساخت . سـاكـنين محل آنچه وسيله در دسترس خود داشتند بكار بردند و نتيجه نگرفتند، استراليادر خطر آن قرار گرفت كه قشون بى صدا و لجوج گياه كاكتوس آن را بالمره در حيطهتـصـرف خـود درآورده ! عـلمـا و متخصصين در صدد چاره جوئى اين خطر برآمدند و به اينمنظور دور عالم را تجسس كردند تا عاقبت حشرهاى را يافتند كه منحصرا با ساق و برگو ته كاكتوس تغذيه ميكند و جز آن غذاى ديگر نميخورد، و به سهولت هم زاد و ولد ميكندو در استراليا دشمنى ندارد. در اين مورد حيوان بر نبات غلبه كرد و امروز خطر هجوم كاكتوس به كلى بر طرف شدهاسـت ، و بـا معدوم شدن كاكتوس حشرات مزبور هم از ميان رفتند و فقط عده قليلى باقىمـانـد كـه پـيـوسـتـه مـقـدار نـمـو و تـوسـعـه كـاكـتـوس راكنترل كنند! آفرينش اين كنترل و تعادل را در طبيعت بر قرار كرده و بسيار هم مفيد واقع گرديده است . چـه شـده اسـت كـه پـشـه مـالاريـا سـطـح زمـيـن را فـرا نـگـرفـتـه ، و بـاعـث انـهـدامنـسل انسانى نشده است ؟ در حالى كه پشه معمولى حتى در نواحى قطبى نيز فراوان است؟ يـا چـه شـده اسـت كه پشه تب زرد كه در موقعى تا نزديكيهاى نيويورك آمده بود دنيا راويـران نـكـرد؟ يـا چـه شـده اسـت كـه مـگـس خواب آور طورى آفريده شده كه جز در مناطقگـرمـسير استوائى نميتواند زيست نمايد نسل آدمى را از روى زمين بر نداشته است ؟! (همهاينها از طريق يك نظام كنترل حساب شده جلوگيرى گرديده ). كـافـى اسـت بـه يـاد آوريـم كـه در طـول زمان با چه آفات و امراضى دست به گريبانبـودهـايـم ، و چـگـونـه تـا ديـروز وسـيـله مـدافـعـه درمـقـابل آنها را نداشته و از هيچ يك از اصول بهداشت نيز اطلاعى نداشته ايم آنوقت متوجهميشويم كه وجود ما با چه طرز حيرت آورى محفوظ و مصون مانده است . آيه و ترجمه
و اتخذوا من دونه ءالهة لا يخلقون شيا و هم يخلقون و لا يملكون لا نفسهم ضرا و لا نفعا ولا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا(3) و قـال الذيـن كـفـروا إ ن هـذا إ لا إ فـك افترئه و أ عانه عليه قوم ءاخرون فقد جاءو ظلما وزورا(4) و قالوا أ سطير الا ولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و أ صيلا(5) قل أ نزله الذى يعلم السر فى السموت و الا رض إ نه كان غفورا رحيما(6)
|
ترجمه :
3 - آنـهـا غـيـر از خـداونـد مـعبودانى براى خود برگزيدند، و معبودانى كه چيزى را نمىآفـريـنـند بلكه خودشان مخلوقند، مالك زيان و سود خود نيستند و نه مالك مرگ و حيات ورستاخيزشان . 4 - و كافران گفتند اين فقط دروغى است كه او ساخته و گروهى او را بر اين كار يارىداده اند آنها (با اين سخن ) ظلم و دروغ بزرگى 5 - و گـفـتـند اين همان افسانههاى پيشينيان است كه وى آنرا رونويس كرده ، و هر صبح وشام بر او املا ميشود. 6 - بـگـو: كـسـى آنـرا نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را ميداند، او غفور و رحيمبوده و هست . تفسير: تهمتهاى رنگارنگ . اين آيات در حقيقت دنبالهاى است براى بحثى كه در آيات گذشته در مورد مبارزه با شركو بـت پـرسـتـى ، و سـپـس ادعـاهـاى بـى پـايه بت پرستان در باره بتها، و اتهاماتشاندرباره قرآن و شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است . آيـه نخست مشركان را در واقع به محاكمه ميكشد و براى برانگيختن وجدان آنها، با منطقىروشـن و سـاده و در عـين حال قاطع و كوبنده سخن ميگويد ميفرمايد: (آنها خدايانى غير ازپـروردگـار عـالم كـه اوصـافـش قـبلا گذشت ، انتخاب كردند، خدايانى كه مطلقا خالقچيزى نيستند بلكه خودشان مخلوقند) (و اتخذوا من دون الله الهة لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ). معبود حقيقى ، خالق عالم هستى است ، در حالى كه آنها درباره بتها چنين ادعائى را نداشتندبلكه آنها را (مخلوق ) خدا ميدانستند. وانگهى انگيزه آنها براى پرستش بتها چه ميتواند باشد؟ (بتهائى كه حتى مالك سودو زيـان خود و مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش نيستند) تا چه رسد به ديگران (و لايملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حياتا و لا نشورا). اصولى كه براى انسان اهميت دارد همين پنج امر است : مساله سود و زيان و مرگ و زندگىو رستاخيز. براستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما باشد شايسته پرستش اسـت ، امـا آيـا ايـن بـتـهـا هرگز قادر بر اين امور در مورد خودشان هستند تا چه رسد بهاينكه عابدان خود را بخواهند در اين جهات زير پوشش حمايت خويش قرار دهند؟ ايـن چـه منطق رسوائى است كه انسان به دنبال موجودى بيفتد و سر بر آستان آن بگذاردكه هيچگونه اختيارى از خود در مورد خويشتن ندارد تا چه رسد به ديگران ؟! ايـن بـتـهـا نـه تـنـهـا در ايـن دنـيـا مـشـكـلى را بـراى بـنـدگـان خـودحل نميكند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست . ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـيدهد كه اين گروه از مشركان كه مخاطب در اين آيات هستند معاد را بهنـوعـى پـذيـرفـتـه بودند (هر چند معاد روحانى نه جسمانى ) يا اينكه قرآن حتى با عدماعتقاد آنها بمسئله معاد، مطلب را مسلم گرفته ، و به طور قاطع در اين زمينه با آنها سخنمـيـگـويـد، و اين معمول است كه گاهى انسان با كسى كه منكر حقيقتى است روبرو ميشود اماسـخـنـان خـود را بـدون اعـتـنـا بـه افـكـار او بـر طـبـق افـكار خويش قاطعانه بيان ميكند،بـخـصوص اينكه يك دليل ضمنى نيز در خود آيه براى مساله معاد نهفته شده است ، زيراهنگامى كه خالقى ، مخلوقى مى آفريند، و مالك موت و حيات و سود و زيان او است ، بايدهـدفـى از خـلقـت او داشـتـه بـاشـد، و ايـن هـدف در مـورد انـسـانـهـا بـدونقـبـول رسـتـاخـيـز امـكـان پـذيـر نيست ، چرا كه اگر با مردن انسان همه چيز پايان يابدزندگى پوچ خواهد بود و دليل بر اين است كه آن خالق حكيم نبوده است . ضـمـنـا اگـر مـى بـيـنـيـم مـسـاله (ضـرر) در آيـهقـبـل از (نـفـع ) قـرار گـرفـتـه بـراى ايـن اسـت كـه انـسـان در درجـهاول از زيان وحشت دارد، و جمله دفع ضرر اولى از جلب منفعت است ، به صورت يك قانونعقلائى در آمده است . و نـيـز اگر (ضرر) و (نفع ) و (موت ) و (حيات ) و (نشور) به صورتنكره آمـده ، بـراى بـيـان اين حقيقت است كه اين بتها حتى در يك مورد مالك سود و زيان و مرگ وزندگى و رستاخيز نيستند. تا چه رسد نسبت به همگان . و اگـر (لا يـمـلكـون ) و (لا يـخـلقـون ) بـه صـورت (جـمـع مـذكـرعـاقـل ) ذكـر شـده (در حـالى كـه بـتـهـاى سـنـگـى و چـوبـى كـمـتـريـنعـقـل و شـعـورى نـدارنـد) به خاطر آن است كه هدف از اين سخن تنها بتهاى سنگ و چوبىنـيـسـت ، بـلكـه گـروهـى اسـت كـه فـرشـتـگـان يـا حضرت مسيح را عبادت ميكردند و چونعـاقـل و غـيـر عـاقـل در مـعـنـى ايـن جـمـله جـمـعـنـد، هـمـه را بـه صـورتعاقل ذكر كرده و به اصطلاح ادبى از باب تغليب است . و يا در اين تعبير طبق اعتقاد طرف سخن گفته شده تا عجز و ناتوانى آنها را مشخص كند،يـعـنـى شـمـا كـه ايـنـهـا را صـاحـب عـقـل و شـعـور مـيـدانـيـد، بـا ايـنحال چرا نميتوانند زيانى از خود دفع كنند و يا منفعتى جلب نمايند؟! آيه بعد به تحليلهاى كفار و يا صحيحتر بهانه جوئيهاى آنها، در برابر دعوت پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرداخته چنين ميگويد: كافران گفتند: اين فقط دروغى استكـه او سـاخـتـه و پـرداخـتـه اسـت ، و گـروهـى نـيـز او را بـر ايـن كـار يارى داده اند! (وقال الذين كفروا ان هذا الا افك افتراه و اعانه عليه قوم آخرون ). در واقـع آنـهـا بـراى ايـنـكـه شانه از زير بار حق خالى كنند - همانند همه كسانى كه درطـول تـاريـخ تـصـمـيـم بـه مـخـالفـت رهـبران الهى داشتند - نخست او را متهم به افترا ودروغـگـوئى كـردنـد و مـخصوصا براى اينكه قرآن را تحقير كنند از كلمه (هذا) (اين )استفاده كردند. سـپـس بـراى ايـنـكه اثبات كنند او به تنهائى قادر بر آوردن چنين سخنانى نيست ، زيراآوردن چـنـيـن سـخـنان پرمحتوائى هر چه باشد نياز به قدرت علمى فراوانى دارد، و آنهامايل نبودند اين را بپذيرند و نيز براى اينكه بگويند اين يك برنامه ريشه دار و حساب شده است گفتند: او در اين كار تنها نبوده بلكه جمعى وى رايـارى كـرده انـد، و حـتـمـا تـوطـئه اى در كـار اسـت و بـايـد درمقابل آن ايستاد! بـعضى از مفسران گفته اند منظور از قوم آخرون (گروهى ديگر) جماعتى از يهود بودند،و بـعـضـى گفته اند منظور آنها سه نفر از اهل كتاب به نام عداس و يسار و حبر (يا جبر)بوده . بـه هـر حـال چـون ايـن قـبيل مطالب در ميان مشركان مكه وجود نداشت ، و بخشى از آن مانندسـرگـذشـت پـيـامبران پيشين نزد يهود و اهل كتاب بودآنها ناچار بودند در اين تهمت پاىخـود اهـل كـتـاب را نـيـز بـه مـيـان كـشـنـد، تـا موج اعجاب مردم را از شنيدن اين آيات فروبنشانند. ولى قـرآن در جـواب آنها فقط يك جمله ميگويد و آن اينكه : (آنها با اين سخن خود مرتكبظلم و هم دروغ و باطل شدند (فقد جائوا ظلما و زورا). (ظلم ) از اين نظر كه مردى امين و پاك و راستگو همچون پيامبر اسلام (صلى اللّه عليهو آله و سـلّم ) را مـتـهـم بـه دروغ و افـتـرا بـر خـدا بـا هـمـدسـتـى جـمـعـى ازاهـل كـتـاب كـردنـد، و بـه مـردم و خـود نـيـز سـتـم نـمـودنـد، و دروغ وباطل از اين نظر كه سخن آنها كاملا بى اساس بود، زيرا بارها پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سـلّم ) آنـهـا را دعـوت به آوردن سورهها و آياتى همچون قرآن كرده بود و آنها دربرابر اين تحدى عاجز و ناتوان شده بودند. اين خود نشان ميداد كه اين آيات ساخته مغزبـشـر نـيست چرا كه اگر چنين بود آنها نيز مى توانستند با كمك گرفتن از جماعت يهود واهل كتاب نظير آن را بـيـاورنـد، بـنـابـرايـن عـجـزشـان دليـل بـر دروغـشـان و دروغـشـاندليل بر ظلمشان است . بـنـابراين جمله كوتاه (فقد جائوا ظلما و زورا) پاسخى است رسا و گويا در برابرادعاهاى بى اساس آنان . واژه (زور) (بـر وزن كـور) در اصـل از (زور) (بر وزن غور) به معنى قسمت بالاىسـيـنـه ، گـرفـتـه شـده ، سـپـس بـه هـر چـيـز كـه از حـد وسـطمـتـمـايـل شـود، اطـلاق گـرديـده و از آنـجـا كـه دروغ از حـق مـنـحـرف شـده و بـهباطل گرائيده به آن زور ميگويند. آيـه بـعـد بـه يـكـى ديـگر از تحليلهاى انحرافى و بهانه هاى واهى آنان در مورد قرآنپرداخته ، ميگويد: (آنها گفتند اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رونويسكرده )! (و قالوا اساطير الاولين اكتتبها). او در واقـع از خـود چـيـزى نـدارد، نه علم و دانشى و نه ابتكارى ، تا چه رسد به وحى ونبوت ، او از جمعى كمك گرفته و مشتى از افسانه هاى كهن را گردآورى نموده و نام آن راوحى و كتاب آسمانى گذارده است . او بـراى رسـيـدن بـه ايـن مقصد، همه روز از ديگران بهره گيرى ميكند (و اين كلمات هرصبح و شام بر او املا ميشود)! (فهى تملى عليه بكرة و اصيلا ). او در مـواقـعـى كـه مـردم كـمـتر در صحنه حضور دارند، يعنى به هنگام صبح و هنگام شامبراى منظور خود كمك مى گيرد. ايـن سـخـن در حـقـيـقـت تـفـسـيـر و تـوضـيـحـى اسـت بـر تـهـمـتـهـائى كـه در آيـهقبل از آنها نقل شده بود. آنـهـا در ايـن چـنـد جـمـله كـوتـاه مـى خـواسـتـنـد، چـنـد نـقـطـه ضـعـف بـر قـرآنتحميل كنند: نخست اينكه قرآن مطلقا مطلب تازه اى ندارد و مشتى از افسانه هاى پيشين است ! ديـگـر ايـنـكه پيامبر اسلام حتى يك روز بدون كمك ديگران نمى تواند به كار خود ادامهدهد، بايد صبح و شام مطالب را بر او املا كنند و او بنويسد. و ديـگـر ايـنـكـه او خواندن و نوشتن را ميداند، و اگر ميگويد درس نخوانده ام اين هم سخنخلافى است ! در واقـع آنـهـا با اين دروغها و تهمتهاى واضح مى خواستند مردم را از گرد پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـراكـنـده كـنـنـد، در حـالى كـه تـمـام كـسـانـى كـهعـقـل داشـتـند و در آن جامعه مدتى زندگى كرده بودند به خوبى ميدانستند پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـزد كـسـى درس نـخـوانـده بـود، بـعـلاوه بـا جـمـعـيـت يـهـود واهل كتاب سر و كارى نداشت ، و اگر همه روز صبح و شام از ديگران الهام ميگرفت چگونهمـمـكـن بود بر كسى مخفى شود؟ از اين گذشته آيات قرآن در سفر و حضر در ميان جمع ودر تنهائى و در همه حال بر او نازل ميشد. عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا قرآن مجموعهاى بود از تعليمات اعتقادى ، احكام عملى ، قوانين ، وقـسـمـتـى از سـرگـذشـت پـيـامـبـران ، چـنـان نـبـود كـه هـمـه قرآن را سرگذشت پيامبرانتـشـكـيل دهد، و تازه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين در قرآن آمده بود شباهتى با آنچه درعـهـديـن (تورات و انجيل تحريف يافته ) و افسانه هاى خرافى عرب موجود بود نداشت ،چرا كه آنها پر از خرافات بود، و اينها پيراسته از خرافات كه اگر اين دو را در كنارهم بگذاريم و مقايسه كنيم حقيقت امر به خوبى روشن ميشود. لذا آخرين آيه مورد بحث ، به عنوان پاسخگوئى به اين اتهامات بى پايه ميفرمايد: (بـگـو كـسـى آن را نـازلكرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند) (قل انزله الذى يعلم السر فى السماوات و الارض ). اشـاره بـه ايـنـكـه مـحـتـواى اين كتاب و اسرار گوناگونى كه از علوم و دانشها، تاريخاقوام پيشين ، قوانين و نيازهاى بشرى ، و حتى اسرارى از عالم طبيعت و اخبارى از آينده درآن اسـت نشان ميدهد كه ساخته و پرداخته مغز بشر نيست ، و با كمك اين و آن تنظيم نشده ،بلكه مولود علم كسى است كه آگاه از اسرار آسمان و زمين است و علم او بر همه چيز احاطهدارد. ولى با اين همه راه بازگشت را به روى اين كج انديشان مغرض و دروغگويان رسوا بازميگذارد و در پايان آيه ميگويد: درهاى توبه و بازگشت به سوى خدا به روى همه شماباز است چرا كه او غفور و رحيم بوده و هست (انه كان غفورا رحيما). بـه مـقـتـضـاى رحـمـتـش ، پـيـامـبـران را ارسـال و كـتـب آسـمـانـى رانـازل نـموده ، و به مقتضاى غفوريتش گناهان بى حساب شما را در پرتو ايمان و توبهمى بخشد. آيه و ترجمه
و قـالوا مـال هـذا الرسـول يـأ كـل الطـعـام و يـمـشـى فـى الا سـواق لو لا أنزل إ ليه ملك فيكون معه نذيرا(7) أ و يـلقـى إ ليـه كـنـز أ و تـكـون له جـنـة يـأ كـل مـنـهـا وقال الظلمون إ ن تتبعون إ لا رجلا مسحورا(8) انظر كيف ضربوا لك الا مثل فضلوا فلا يستطيعون سبيلا(9) تـبـارك الذى إ ن شـاء جـعـل لك خـيـرا مـن ذلك جـنـت تـجـرى مـن تـحـتـهـا الا نـهـر ويجعل لك قصورا(10)
|
ترجمه :
7 - و گفتند چرا اين رسول غذا ميخورد؟ و در بازارها راه ميرود؟ (نه سنت فرشتگان دارد ونـه روش شـاهـان !) چـرا فـرشـته اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند؟ (وگواه صدق دعوت او باشد). 8 - يا گنجى از آسمان براى او فرستاده شود يا باغى داشته باشد كه از (ميوه ) (و امرار معاش كند) و ستمگران گفتند شما تنها از يك انسان مجنون پيروى ميكنيد! 9 - بـبـيـن چـگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند، آنچنانكه قدرت پيدا كردن راه راندارند! 10 - زوال نـاپـذيـر و بـزرگ است خدائى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از اين ميدهد،بـاغـهـائى كه از زير درختانش نهرها جارى باشد و (اگر بخواهد) براى تو قصرهائىمجلل قرار ميدهد. شان نزول : در روايـتـى از امـام حـسـن عسكرى (عليه السلام ) ميخوانيم كه فرمود: از پدرم امام دهم سؤال كـردم : آيـا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يهود و مشركان در برابرسـرزنـشـهـا و بـهـانـه گـيـريـهـايـشـان بـه بـحـث و گـفـتـگـو واستدلال مى پرداخت ؟ پـدرم فـرمـود: آرى ، بارها چنين شد، از جمله اينكه روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) در كـنـار خـانـه خـدا نشسته بود، عبد الله بن ابى اميه مخزومى در برابر او قرارگـرفـت و گـفت : اى محمد تو ادعاى بزرگى كردهاى ، و سخنان وحشتناكى ميگوئى ! توچـنـيـن مـيـپـنـدارى كـه رسـول پـروردگـار عـالميانى ، اما پروردگار جهانيان و خالق همهمـخـلوقـات شايسته نيست ، رسولى مثل تو - انسانى همانند ما - داشته باشد، تو همانند ماغـذا مـيـخـورى ، و هـمـچون ما در بازارها راه ميروى ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )عـرضـه داشت : بار پروردگارا تو همه سخنان را مى شنوى و به هر چيز عالمى ، آنچهرا بـندگان تو ميگويند ميدانى (خودت پاسخ آنها را بيان فرما) در اين هنگام آيات فوقنازل شد و به بهانه گيريهاى آنها پاسخ داد. تفسير: چرا اين پيامبر گنجها و باغها ندارد؟ از آنـجـا كـه در آيات گذشته بخشى از ايرادهاى كفار درباره قرآن مجيد مطرح گرديد وبه آن پاسخ داده شد، در آيات مورد بحث بخش ديگرى را كه مربوط به رسالت شخصپيامبر است مطرح كرده و پاسخ مى گويد. مـى فـرمـايـد: (آنها گفتند چرا اين رسول ، غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود)؟! (وقالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق ). اين چه پيامبرى است كه همچون افراد عادى نياز به تغذيه دارد، و در بازارها براى كسبو تـجـارت ، و يا خريد نيازمنديهاى خود راه مى رود اين نه سنت رسولان است ، و نه شيوهملوك و پادشاهان ! در حالى كه او مى خواهد هم ابلاغ دعوت الهى كند و هم بر همه ما حكومتنمايد!. اصـولا آنـهـا مـعـتـقـد بـودنـد افـراد با شخصيت نبايد شخصا براى رفع حوائج خود بهبـازارهـا گـام بـگـذارنـد، بـايـد مـامـوران و خـدمـتـگـذاران را بـهدنبال اين كار بفرستند. سـپـس افـزودنـد: (چرا لااقل فرشته اى از سوى خدا بر او فرستاده نشده كه به عنوانگـواه صـدق دعـوتـش ، هـمـراه او، مـردم را انـذار كـنـد؟! (لو لاانزل اليه ملك فيكون معه نذيرا). بسيار خوب به فرض كه قبول كنيم رسول خدا مى تواند انسان باشد، ولى آخر چرا يكانـسـان تـهـى دست و فاقد مال و ثروت ؟ (چرا گنجى از آسمان براى او نفرستاد، و يالااقل چرا باغى ندارد كه از آن بخورد و امرار معاش كنند)؟! (او يلقى اليه كنز او تكون له جنة ياكل منها). و بـاز بـه ايـنـهـا قـناعت نكردند و سرانجام با يك نتيجه گيرى غلط او را متهم به جنونساختند چنانكه در پايان همين آيه مى خوانيم : و ستمگران گفتند اى مردمى كه به او ايمانآورده ايـد شـما تنها از يك انسان مجنون و كسى كه مورد سحر ساحران قرار گرفته استپيروى مى كنيد)! (و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا). چرا كه آنها معتقد بودند ساحران مى توانند در فكر و هوش افراد دخالت كنند و سرمايهعقل را از آنها بگيرند!. از مـجـمـوع آيـات فـوق چـنـيـن اسـتفاده مى شود كه آنها در واقع چند ايراد واهى به پيامبراسـلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند كه مرحله به مرحله از گفتار خود عقب نشينىمى كردند. نـخـسـت معتقد بودند اصلا او بايد فرشته باشد، اينكه غذا مى خورد و در بازارها راه مىرود مسلما فرشته نيست ! بـعـد گفتند: بسيار خوب اگر فرشته نيست لااقل فرشته اى به عنوان معاونت همراه او ازسوى خدا اعزام گردد. باز هم از اين هم تنزل كردند و گفتند به فرض كه پيامبر خدا بشر باشد بايد گنجىاز آسمان به سوى او انداخته شود!، تا دليل بر اين باشد كه او مورد توجه خدا است ! و در آخـريـن مـرحـله گـفـتـنـد: بـه فـرض كـه هـيـچـيـك از ايـنـهـا را نـداشـتـه بـاشـدلااقـل بـايد آدم فقيرى نباشد، مانند يك كشاورز مرفه ، باغى در اختيارش باشد كه از آنزندگى خود را تامين كند! اما متاسفانه او فاقد همه اينها است و باز هم مى گويد پيغمبرم !! و در پـايـان نـتـيـجـه گـيـرى كـردنـد كـه ايـن ادعـاى بـزرگ او در چـنـيـن شـرائطـىدليل بر آن است كه عقل سالمى ندارد! آيـه بـعـد پـاسـخ همه اينها را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: (ببين چگونه براىتـو مثلها زدند، و به دنبال آن گمراه شدند، آنچنان كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند)(انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا). ايـن جـمـله تـعـبـيـر گـويـائى اسـت از ايـن واقـعـيـت كـه آنـهـا درمـقـابـل دعـوت حـق و قـرآنـى كـه محتواى آن شاهد گوياى ارتباطش با خدا است به يك مشتسـخـنان واهى و بى اساس دست زده و مى خواهند با اين حرفهاى بى پايه ، چهره حقيقت رابپوشانند. ايـن درسـت به اين ماند كه شخصى در مقابل استدلالات منطقى ما به يك مشت بهانه جوئيهاكـه آثـار سستى آن كاملا نمايان است دست بزند، ما بى اينكه بخواهيم تك تك از سخناناو را پـاسـخ دهـيـم مـى گـوئيـم بـبـيـن بـا چـه حـرفـهـاى واهـى مـى خـواهـد درمقابل دليل منطقى بايستد؟! و براستى سخنان آنها در تمام قسمتهايش چنين بود، زيرا: اولا: چـرا پـيـامـبـر از جـنـس فـرشـتـگـان بـاشـد؟ بـلكـه بـه عـكـسعـقـل و دانـش مـى گـويـد بـايـد انـسـان رهبر انسان باشد، تا همه دردها، خواستها، نيازها،مشكلات و مسائل زندگى او را كاملا درك كند، تا يك سرمشق عملى براى او در همه زمينه هابـاشـد، تـا مـردم بـتـوانـنـد از او در هـمـه بـرنـامـه هـا الهـام گـيـرنـد، اگر فرشته اىنـازل مـى شد مسلما اين هدفها تامين نمى گشت ، مردم مى گفتند: اگر او سخن از زهد و بىاعتنائى به دنيا مى گويد فرشته است و نيازى ندارد، اگر دعوت به پاكدامنى و عفت مىكند از طوفان غريزه جنسى خبر ندارد، و دهها اگر همانند آن . ثانيا: چه لزومى دارد همراه بشر فرشته اى براى تصديق او بيايد؟ مگر معجزات ، مخصوصا معجزه بزرگى همچون قرآن براى درك اين واقعيت كافى نيست ؟! ثـالثـا: غـذا خوردن همانند ساير انسانها و راه رفتن در بازارها، سبب مى شود كه بيشتربا مردم بياميزد و در اعماق زندگى آنها فرو برود و رسالت خود را بهتر انجام دهد، اينضررى ندارد بلكه كمك او است . رابـعا: عظمت و شخصيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گنج و گنجينه نيست ،و بـه بـاغـهـاى خـرم و سـرسـبـز ميوه نمى باشد، اين طرز تفكر انحرافى كفار است كهشـخـصـيت و حتى قرب به خدا را در سرمايه دار بودن مى داند، در حالى كه پيامبران آمدهاند تا بگويند اى انسان ارزش وجود تو با اينها نيست با علم و ايمان و تقواست . خـامـسـا: بـا چـه مـعـيـارى او را (مسحور) و (مجنون ) مى دانستند؟! كسى كه عقلش بهشـهـادت تـاريـخ زنـدگـى و انـقلاب بزرگ او و بنيانگذارى تمدن اسلامى به وسيله اوفـوق العـاده بـود چـگونه مى توان او را با اين برچسبهاى مسخره متهم ساخت ؟ مگر اينكهبـگـوئيـم بـت شـكـنـى كـردن و كـوركـورانـه دنـبـال نـيـاكـان نـيـفـتـادندليل بر جنون است ! بنابر آنچه گفتيم روشن شد كه امثال در اينجا، بخصوص با قرائن موجود در آيه ، بهمـعـنـى سـخـنـان سـسـت و بـى پـايـه اسـت ، و تـعـبـيـر بـهامـثـال شـايـد بـه خـاطـر آنـسـت كـه آن را در لبـاس حـق ومثل و مانند دليل منطقى در آورده اند در حالى كه واقعا چنين نيست . بـه ايـن نـكـتـه نـيـز بايد توجه كرد كه دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )گـاهـى او را بـه سـاحـر بـودن و گـاه مـسـحور بودن متهم مى كردند، گر چه بعضى ازمـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه مـسـحـور بـه مـعـنـى سـاحـر بـوده بـاشـد (زيـرا گـاه اسممفعول به معنى فاعل آمده است ) ولى ظاهر اين است كه اين دو با هم فرق دارند. اگـر سـاحـرش مـى خـوانـدنـد بـه خـاطر نفوذ فوق العاده كلام او در دلها بود، چون نمىخواستند اين حقيقت را بپذيرند متوسل به اتهام ساحر بودن مى شدند. امـا مـسـحـور بـه مـعـنـى كـسـى اسـت كـه سـاحـران در عـقـلشدخـل و تـصرف كرده و مايه اختلال حواس او را فراهم ساخته اند، اين اتهام از آنجا ناشىمـى شد كه او سنت شكن بود و مخالف عادات و رسوم خرافى و مصلحت انديشى هاى فردىگام برمى داشت . اما پاسخ همه اين اتهامات از سخنان بالا روشن شد. در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه چرا مى فرمايد: فضلوا فلا يستطيعون سبيلا (آنهاگمراه شدند و قادر بر پيدا كردن راه حق نيستند). پـاسخ اين است كه انسان در صورتى مى تواند به حق راه يابد كه خواهان حق و جوياىحـق بـاشـد، امـا آن كـس كـه بـا پـيـشـداوريـهـاى غـلط و گـمـراه كـنـنـده اى كـه ازجـهـل و لجـاج و عـنـاد سرچشمه مى گيرد تصميم خود را قبلا گرفته است ، نه تنها حق راپيدا نخواهد كرد بلكه هميشه در برابر آن موضع گيرى مى كند. آخرين آيه مورد بحث همانند آيه قبل روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كـرده - بـه عـنـوان تـحـقـيـر سـخـنـان آنـهـا، و ايـنـكـهقابل جوابگوئى نيست - مى فرمايد: بزرگ و پـر بـركت است خدائى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از آنچه اينها مى گويند قرارمـى دهـد، بـاغهائى كه از زير درختانش نهرها جارى باشد، و نيز اگر بخواهد براى توقـصـرهـاى مـجـللى قـرار مـى دهـد (تـبـارك الذى ان شـاءجـعـل لك خـيـرا مـن ذلك جـنـات تـجـرى مـن تـحـتـهـا الانـهـار ويجعل لك قصورا). مـگـر بـاغـها و قصرهاى ديگران را چه كسى به آنها داده جز خدا؟ اصولا چه كسى اين همهنعمت و زيبائى را در اين عالم آفريده جز پروردگار؟ آيا براى چنين خداوند قادر و منانىممكن نيست كه بهتر از اينها را در اختيار تو بگذارد؟! ولى او هـرگـز نـمـى خـواهـد مـردم شـخـصـيـت تـو را درمـال و ثـروت و قـصـر و بـاغ بـدانـنـد، و از ارزشـهـاى واقـعـىغافل شوند. او مـى خـواهـد زنـدگـى تـو هـمانند افراد عادى و مستضعفان و محرومان باشد، تا بتوانىپناهگاهى براى همه اينها و براى عموم مردم باشى . امـا چـرا مـى گـويـد باغها و قصرها بهتر از آن است كه آنان مى خواستند، زيرا گنج بهتـنـهـائى مـشـكـل گـشـا نـيـسـت ، بـلكـه بـايـد پـس از زحـمـات زيـادتـبـديـل بـه بـاغها و قصور شود، از اين گذشته آنها مى گفتند تو باغى داشته باشىكـه زنـدگـيـت را تـامـين كند، اما قرآن مى گويد: خدا مى تواند باغها و قصرها براى توقرار دهد، اما هدف از بعثت و رسالت تو چيز ديگرى است . در خـطـبـه قاصعه از نهج البلاغه بيان رسا و گويائى در اين زمينه آمده است : آنجا كهامام (عليه السلام ) مى فرمايد: مـوسـى بـن عـمـران با برادرش (هارون ) بر فرعون وارد شدند، در حالى كه لباسهاىپـشـمـيـن بـه تـن داشـتـنـد، و در دسـت هر كدام عصائى بود، با او شرط كردند - كه اگرتـسـليـم فـرمـان پروردگار شوى - حكومت و ملكت باقى مى ماند و عزت و قدرتت دوام مىيابد، اما او گفت : آيا از اين دو تعجب نمى كنيد؟ كه با من شرط مى كنند بقاء ملك و دوام عـزتم بستگى به خواسته آنها داشته باشد، در حالى كه خودشان فقر و بيچارگى ازسر و وضعشان مى بارد (اگر راست مى گويند) چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشدهاست ؟ ايـن سـخـن را فـرعـون بـه خـاطـر بـزرگ شـمـردن طـلا، و جـمع آورى آن و تحقير پشم وپوشيدن آن گفت : ولى اگـر خـدا مـى خـواسـت ، هـنـگـام مـبـعـوث ساختن پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا وباغهاى خرم و سرسبز را به روى آنان بگشايد، مى گشود، و اگر مى خواست پرندگانآسـمـان و حـيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل دارد، مى داشت ، اگر اين كار را مى كردامـتـحان از ميان مى رفت ، پاداش و جزاء بى اثر مى شد، وعده و وعيدهاى الهى بيفايده مىگرديد، و براى پذيرندگان ، اجر و پاداش آزمودگان واجب نمى شد، و مؤ منان استحقاقثواب نيكوكاران را نمى يافتند، و اسماء و نامها با معانى خود همراه نبودند،... اما خداوند پيامبران خويش را از نظر عزم و اراده قوى ، و از نظر ظاهر فقير و ضعيف قراردارد، ولى تـواءم با قناعتى كه قلبها 50400236820و چشمها را پر از بى نيازى مىكرد هر چند فقر ظاهرى آنها چشمها و گوشها را از ناراحتى مملو مى ساخت . اگـر پـيـامـبـران داراى آنـچـنـان قـدرتـى بـودنـد كـسـىخـيـال مـخـالفـت بـا آنـان را نـمى كرد و توانائى و عزتى داشتند كه هرگز مغلوب نمىشـدنـد و سـلطـنـت و شـوكتى دارا بودند كه همه چشمها به آنان دوخته مى شد و از راههاى252390دور، بـار سـفر به سوى آنان مى بستند، اعتبار و ارزش آنها براى مردم كمتر ومتكبران سر تعظيم در برابرشان فرود مى آوردند و اظهار ايمان مى نمودند. اما اين ايمان به خاطر علاقه به هدف آنان نبود بلكه به خاطر ترسى كه بر آنها چيرهمى شد و يا به واسطه ميل و علاقه اى كه به ماديات آنها داشتند انجام مى گرفت ، و دراين صورت در نيتهاى آنها خلوص يافت نمى شد و غير از خدا در اعمالشان شركت داشت . تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيز لازم است كه بعضى گفته اند منظور از باغ و قصر، باغ وقصر آخرت است ولى اين تفسير به هيچوجه با ظاهر آيه سازگار نيست . آيه و ترجمه
بل كذبوا بالساعة و أ عتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا(11) إ ذا رأ تهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا(12) و إ ذا أ لقوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا(13) لا تدعوا اليوم ثبورا وحدا و ادعوا ثبورا كثيرا(14) قل اءذلك خير أ م جنة الخلد التى وعد المتقون كانت لهم جزاء و مصيرا(15) لهم فيها ما يشاءون خلدين كان على ربك وعدا مسولا(16)
|
ترجمه :
11 - (اينها همه بهانه است ) بلكه آنها قيامت را تكذيب كرده اند و ما براى كسى كه قيامترا انكار كند آتش سوزانى مهيا كرده ايم . 12 - هـنـگـامـى كه اين آتش آنها را از دور مى بيند صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه بانفس زدن شديد همراه است مى شنوند. 13 - و هـنـگـامـى كـه در مـكـان تـنـگ و مـحـدودى از آن افـكـنـده مـى شـوند، در حالى كه درغل و زنجيرند، فرياد واويلاى آنها بلند مى شود! 14 - امروز يكبار واويلا نگوئيد، بلكه بسيار واويلا سر دهيد! 15 - بـگـو آيـا ايـن بـهـتـر است يا بهشت جاويدانى كه به پرهيزگاران وعده داده شده ؟بهشتى كه پاداش اعمال آنها و قرارگاهشان است . 16 - هـر چـه بـخواهند در آنجا براى آنها فراهم است ، جاودانه در آن خواهند ماند، اين وعدهاى است مسلم كه پروردگارت بر عهده گرفته است . تفسير: مقايسه اى از بهشت و دوزخ در اين آيات - به دنبال بحثى كه از انحراف كفار در مساله توحيد و نبوت پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در آيـات قـبـل بود - سخن از بخش ديگرى از انحرافات آنها درزمـيـنـه مـعـاد مـى گـويـد، و در حـقـيـقـت بـا بـيان اين بخش روشن مى شود كه آنها در تماماصـول ديـن گـرفـتار تزلزل و انحراف بودند، هم در توحيد و هم در نبوت و هم در معاد،كه دو قسمت آن در آيات گذشته آمده ، و اكنون سومين بخش را مى خوانيم . نـخـسـت مـى گـويـد: بـلكـه آنـهـا قـيـامـت را تـكـذيـب كـردنـد(بل كذبوا بالساعة ). ذكـر كلمه بل كه در اصطلاح ادبى براى اضراب است به اين معنى است كه آنها آنچه درزمـينه نفى توحيد و نبوت مى گويند بهانه هائى است كه در حقيقت از انكار معاد سرچشمهگرفته است ، چرا كه اگر كسى ايمان به چنان دادگاه عظيم و پاداش و كيفر الهى داشتهباشد اين چنين بى پروا حقايق را به باد مسخره نمى گيرد و با ذكر بهانه هاى واهى ازدعوت پيامبرى كه دلائل نبوتش آشكار است سر نمى پيچد، و در برابر بتهائى كه بادست خود ساخته و پرداخته ، سر تعظيم فرود نمى آورد. امـا قـرآن در ايـنـجـا بـه پـاسـخ اسـتـدلالى نـپـرداخـتـه چـرا كـه ايـن گـروهاهل مـنـطق و استدلال نبودند، بلكه آنها را با تهديدهاى تكان دهنده و كوبنده مواجه مى كند، وآينده شوم و دردناك آنها را در برابر چشمشان مجسم مى سازد، كه گاه اين منطق براى اينگونه افراد مؤ ثرتر است . نخست مى گويد: ما براى كسى كه قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهيا كرده ايم (و اعتدنالمن كذب بالساعة سعيرا). سپس توصيف عجيبى از اين آتش سوزان كرده مى گويد: هنگامى كه اين آتش آنها را از راهدور بـبـيـنـد چـنـان بـه هـيجان مى آيد كه صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدنشديد همراه است مى شنوند! (اذا رأ تهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا). در اين آيه تعبيرات متعدد گويائى است كه از شدت اين عذاب الهى خبر مى دهد: 1 - نـمـى گويد آنها آتش دوزخ را از دور مى بينند بلكه مى گويد آتش آنها را مى بيند،گوئى چشم و گوش دارد، چشم بر راه دوخته و انتظار اين گنهكاران را مى كشد! 2 - نياز به اين ندارد كه آنها نزديك آن شوند تا به هيجان در آيد، بلكه از فاصله دور- كه طبق بعضى از روايات يك سال راه است - از خشم فرياد مى زند. 3 - از اين آتش سوزان توصيف به تغيظ شده است ، و آن عبارت از حالتى است كه انسانخشم خود را با نعره و فرياد آشكار مى سازد. 4 - بـراى آتـش دوزخ زفـيـر قـائل شده يعنى شبيه آن حالتى كه انسان نفس را در سينهفرو مى برد، آنچنان كه دنده ها به طرف بالا رانده مى شوند و اين معمولا در حالى است كه انسان بسيار خشمگين مى گردد. مجموع اين حالات نشان مى دهد كه آتش سوزان دوزخ همچون حيوان درنده گرسنه اى كه درانتظار طعمه خويش است انتظار اين گروه را مى كشد (پناه بر خدا). ايـن وضـع دوزخ است به هنگامى كه آنها را از دور مى بيند اما وضع آنها را در آتش دوزخچـنـيـن تـوصـيـف مـى كـنـد: هـنـگـامـى كـه در مـكـان تـنـگ و مـحـدودى از آتش در حالى كه درغـل و زنـجيرند افكنده شوند فرياد واويلاشان بلند مى شود (و اذا القوا منها مكانا ضيقامقرنين دعوا هنالك ثبورا). اين به خاطر كوچك بودن دوزخ نيست چرا كه طبق آيه 30 سوره ق هر چه در قيامت به جهنممـى گـوئيـم آيـا پـر شـده اى ؟ بـاز طـلب بـيـشـتـر مـى كـنـد (يـومنقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد). بـنـابـرايـن مـكـان وسـيـعـى است اما آنها را در اين مكان وسيع آنچنان محدود مى كنند كه طبقبعضى از روايات وارد شدنشان در دوزخ همچون وارد شدن ميخ در ديوار است !.
|
|
|
|
|
|
|
|