|
|
|
|
|
|
تا عبرت بگيرند و تكانى بخورند و به سوى خدا باز گردند. و اين هشدارها همچنان ادامه خواهد يافت ، تا فرمان نهائى خدا فرا رسد (حتى ياتى وعدالله ). اين فرمان نهائى ممكن است اشاره به مرگ ، يا روز قيامت باشد و يا به گفته بعضىفتح مكه كه آخرين قدرت دشمن را در هم شكست . و به هر حال وعده خدا قطعى است ، و خداوند هيچگاه از وعده خود تخلف نخواهد كرد (انالله لا يخلف الميعاد). آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده مىگويد: تنها تو نيستى كه با تقاضاهاى گوناگون و پيشنهاد معجزات اقتراحى از طرفاين گروه كافر به استهزاء و سخريه كشيده شدهاى ، اين يك سابقه طولانى در تاريخانبياء دارد و بسيارى از رسولان پيش از تو نيز مورد استهزاء واقع شدند (و لقد استهزىء برسل من قبلك ). ولى ما اين كافران را فورا مجازات نكرديم ، بلكه به آنها مهلت داديم (فامليت للذينكفروا). شايد بيدار شوند و شايد به راه حق باز گردند و ياحداقل اتمام حجت كافى بر آنها بشود. چرا كه اگر آنها بدكار و گنهكارند مهربانىخداوند و لطف و كرم و حكمت او جائى نرفته است ! ولى به هر حال اين مهلت و تاخير به آن معنى نيست كه مجازات و كيفر آنان فراموششود، لذا پس از اين مهلت آنها را گرفتيم و ديدى چگونه آنها را مجازات كرديم ؟! اينسرنوشت در انتظار قوم لجوج تو نيز هست (ثم اخذتهم فكيف كان عقاب ). نكته ها : 1 - چرا روى كلمه رحمان تكيه شده است ؟ آيات فوق و شان نزولى كه در باره آن ذكر شده نشان مى دهد كه كفار قريش توصيف خداوند را به رحمان ، نمى پسنديدند و چون چنين چيزى در ميان آنهامعمول نبود آنرا به باد استهزاء گرفتند، در حالى كه آيات فوق تاكيد و اصرار برآن دارد، چرا كه لطف خاصى در اين كلمه نهفته است ، زيرا مى دانيم صفت رحمانيت خداونداشاره به لطف عام او است كه دوست و دشمن را فرا مى گيرد، و مؤ من و كافرمشمول آن است ، در برابر صفت رحيميت كه اشاره به رحمت خاص ايزدى در مورد بندگانصالح و مؤ منان است . يعنى شما چگونه به خدائى كه منبع لطف و كرم است و حتى دشمنان خويش رامشمول لطف و رحمتش قرار مى دهد ايمان نمى آوريد، اين نهايت نادانى شما است . 2 - چرا پيامبر تسليم درخواست معجزات نشد؟ باز در اينجا به گفتار كسانى برخورد مى كنيم كه مى پندارند پيامبر اسلام جز قرآنمعجزهاى نداشت و از آياتى شبيه آيات فوق كمك مى گيرند، چرا كه ظاهر اين آيات مىگويد پيامبر در برابر درخواست معجزات مختلف ازقبيل عقب راندن كوههاى مكه و شكافتن زمين آنجا و آشكار شدن نهرها و زنده كردن مردگان وسخن گفتن با آنها، دست رد به سينه تقاضا كنندگان زد. ولى بارها گفته ايم اعجاز تنها براى نشان دادن چهره حقيقت است ، براى آنها كه حقيقتطلب مى باشند، نه اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به صورت يك معجزهگر درآيد و هر كس هر عملى پيشنهاد كرد انجام دهد و تازه حاضر بهقبول آن نباشند. اينگونه درخواست معجزه (معجزات اقتراحى ) تنها از ناحيه افراد لجوج وسبك مغزى انجام مى گرفت كه حاضر به قبول هيچ حقى نبودند. و اتفاقا نشانه هاى اين امر در آيات فوق به خوبى به چشم مى خورد، چرا كه در آخرينآيه مورد بحث ديديم كه سخن از استهزاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ميانآمده ، يعنى آنها نمى خواستند چهره حق را ببينند، بلكه با اين پيشنهادها مى خواستند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزاء كنند!. به علاوه از شان نزولهائى كه در آغاز اين آيات خوانديم استفاده مى شود كه آنها بهپيامبر پيشنهاد كرده بودند يكى از اجداد و نياكانشان را زنده كند تا از او بپرسند آيا اوبر حق است يا باطل ؟ در حالى كه اگر پيامبر اقدام به چنين معجزهاى (زنده كردنمردگان ) كند، ديگر جاى اين نيست كه آنها سؤال كنند پيامبر بر حق است يا بر باطل ؟ اين نشان مى دهد كه آنها افراد متعصب لجوج ومعاندى بودند كه هدفشان جستجوگرى از حق نبود، هميشه پيشنهادهاى غريب و عجيبى مىكردند و تازه آخر كار هم ايمان نمى آوردند (درذيل آيه 90 سوره اسراء به خواست خداوند باز هم در اين باره توضيح خواهيم داد). 3 - قارعه چيست ؟ (قارعه ) از ماده (قرع ) بى معنى كوبيدن است ، و بنابراين قارعه يعنى كوبندهو در اينجا اشاره به امورى است كه آدمى را مى كوبد و هشدار مى دهد و اگر آماده بيدارشدن باشد بيدار مى كند. در حقيقت قارعه معنى وسيعى دارد كه هر گونه مصيبت شخصى ، يا جمعى ، و مشكلات وحوادث دردناك را شامل مى شود. لذا بعضى از مفسران آن را به معنى جنگها و خشكساليها و كشته شدن و اسير شدن دانستهاند، در حالى كه بعضى ديگر آنرا تنها اشاره به جنگهائى گرفته اند كه در صدراسلام تحت عنوان سريه واقع مى شد و آن جنگهائى بود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) شخصا در آن شركت نداشت ، بلكه ماموريت را به اصحاب و ياران خود مى داد،ولى مسلم است كه قارعه اختصاص به هيچ يك از اين امور ندارد و همه را فرا مى گيرد. جالب اينكه در آيات فوق مى خوانيم اين حوادث كوبنده يا به خود آنها مى رسد يا درنزديكى خانه آنها پياده مى شود، يعنى اگر خود آنها هم مبتلى به اين حوادث هشدار دهنده نشوند، در همسايگى ، يا نزديكى آنها واقع مى گردد، آيابراى بيدار شدن آنها كافى نيست . آيه و ترجمه
افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت و جعلوا لله شركاءقل سموهم ام تنبونه بما لا يعلم فى الارض ام بظهر منالقول بل زين للذين كفروا مكرهم و صدوا عنالسبيل و من يضلل الله فما له من هاد(33) لهم عذاب فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اشق و ما لهم من الله من واق(34)
|
ترجمه :
33 - آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده (و حافظ و نگهبان و مراقب همه است ) واعمال همه را مى بيند (همچون كسى است كه هيچيك از اين صفات را ندارد) آنان براى خداشريكانى قرار دادند، بگو آنها را نام ببريد! آيا به او چيزى را خبر مى دهيد كه از وجودآن در روى زمين بيخبر است ؟ يا سخنان ظاهرى (و تو خالى ) ميگوئيد، (نه ، شريكىبراى خدا وجود ندارد) بلكه در نظر كافران دروغهايشان زينت داده شده (و بر اثرناپاكى درون ، چنين مى پندارند كه واقعيتى دارد) و آنها از راه (خدا) باز داشته شده اند وهر كس را خدا گمراه كند راهنمائى نخواهد داشت . 34 - براى آنها عذاب (دردناكى ) در دنياست ، و عذاب آخرت سخت تر است ، و در برابرخدا هيچ كس نمى تواند آنها را نگه دارد. تفسير : چگونه خدا را با بتها قرين مى سازيد؟! در اين آيات بار ديگر به بحث در باره توحيد و شرك باز مى گردد و مردم را با اين دليل روشن مخاطب مى سازد كه آيا كسى كه حافظ همه چيز در پهنه جهان هستىاست و همه را زير پوشش تدبير خود قرار داده و ازاعمال همه كس آگاه و با خبر است ، همچون كسى است كه هيچيك از اين صفات در او نيست ؟!(افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت ). در حقيقت جمله فوق به وضوح مى گويد احاطه او چنان است كه گوئى خداوند بالاى سرهمه ايستاده ، آنچه را كه انجام مى دهند مى بيند و مى داند و حساب مى كشد و پاداش و كيفرمى دهد و تدبير و تصرف مى كند، بنابراين كلمه قائم معنى وسيعى دارد كه همه اينامور را شامل مى شود گرچه گروهى از مفسران ، هر يك آنرا در يك بعد خلاصه كرده اند. سپس به عنوان تكميلبحث گذشته و مقدمه اى براى بحث آينده مى فرمايد: آنها براى خدا شريكهائى قراردادند (و جعلوا الله شركاء). بلا فاصله از چند طريق به آنها پاسخ مى دهد. نخست مى گويد: (اين شريكها را نام ببريد)(قل سموهم ). منظور از نام بردن يا اين است كه آنها حتى بى ارزشتر از آن هستند كه نام و نشانىداشته باشند، يعنى چگونه يك عده موجودات بى نام و نشان و بى ارزش را در رديفپروردگار قادر متعال قرار مى دهيد؟ و يا اينكه منظور اين است ، صفات آنها را بيان كنيد ببينيم آيا شايسته عبوديت هستند، درباره الله ميگوئيم او خالق ، رازق ، حياتبخش ، عالم و قادر و بزرگ است ، آيا اين صفاترا مى توانيد در مورد بتها به كار بريد، يا به عكس اگر بخواهيم از آنها نام ببريمبايد بگوئيم بتهائى از سنگ و چوب و بى حركت ، فاقد عقل و شعور، نيازمند به عبادت كننده گان خود و خلاصه فاقد همه چيز!، اين دو راچگونه مى توان همسان قرار داد؟ آيا اين شرم آور نيست ؟ و يا اينكه منظور آنست كه كارهاى آنها را بر شمريد، آيا تاكنون زيانى به كسىرسانيده اند و يا سود و منفعتى ؟ مشكلى را گشوده اند يا گرهى در كار كسى زده اند؟ بااين حال كدام عقل اجازه مى دهد كه آنها را در رديف خدائى قرار دهند كه همه بركات و نعمتهاو سود و زيانها و پاداش و كيفرها از او است . البته هيچ مانعى ندارد كه همه اين معانى در جمله سموهم (آنها را نام ببريد) جمع باشد!. دوم اينكه چگونه چنين شريكى وجود دارد در حالى كه خداوند كه به پندار شما شريكآنهاست از وجودشان هيچگونه اطلاعى ندارد با اينكه علمش همه جهان را در برگرفته آيابه او خبر مى دهيد از چيزى كه وجود آنرا در زمين نمى داند (ام تنبئونه بما لا يعلم فىالارض ). اين تعبير در حقيقت بهترين راه براى كوبيدن سخن واهى طرف است ، و به اين مى ماند كهشخصى به شما مى گويد ديشب فلانكس در خانه تو ميهمان بوده است و شما در پاسخميگوئيد تو از ميهمانى خبر مى دهى كه من از آن بى اطلاعم !، يعنى آيا ممكن است كسىميهمان من باشد و من بيخبر و تو از آن آگاه باشى ؟ سوم اينكه : خود شما هم در واقع در دل ، ايمان به چنين چيزى نداريد، (تنها به يكسخن ظاهرى تو خالى كه در آن هيچ مفهوم صحيحى نهفته نيست قناعت كرده ايد) (ام بظاهرمن القول ). به همين دليل اين مشركان هنگامى كه در تنگناهاى سخت زندگى قرار مى گيرند بهسراغ الله مى روند چرا كه در دل مى دانند كارى از بتها ساخته نيست ، همانگونه كهخداوند حال آنها را به هنگامى كه سوار كشتى مى شوند و طوفان سخت آنها را احاطه مىكند و تنها به خدا رو مى آورند در آيه 65 سوره عنكبوت بيان فرموده است . چهارم اينكه : اين مشركان درك صحيح و درستى ندارند، و چون پيرو هوى و هوس وتقليدهاى كوركورانه اند، قادر به قضاوت عاقلانه و صحيح نيستند، و به هميندليل به اين گمراهى و ضلالت كشيده شده اند، اينها مكر و توطئه هايشان در برابرپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان و دروغ و تهمت و تزويرها در نظرشان(به خاطر ناپاكى درون ) زينت داده شده است ، تا جائى كه اين موجودات بى ارزش و بىنام و نشان را شريك خدا دانسته اند (بل زين للذين كفروا مكرهم و صدوا عنالسبيل ). (و كسى را كه خدا گمراه سازد، هيچكس توانائى هدايت او را نخواهد داشت ) (و منيضلل الله فما له من هاد). بارها گفته ايم اين ضلالت به معنى اجبار نيست ، و مسالهدل بخواهى و بى حساب نمى باشد، بلكه اضلال الهى به معنى عكسالعمل كارهاى نادرست و غلط خود انسان است كه او را به گمراهيها مى كشاند، و از آنجا كهاين خاصيت را خدا در اين گونه اعمال قرار داده ، به خدا نسبت داده مى شود. و در آخرين آيه مورد بحث به مجازاتهاى دردناك آنها در دنيا و آخرت كه طبعاشامل شكست و ناكامى و سيه روزى و آبرو ريزى و غير آن مى شود، اشاره كرده چنين مىگويد: براى آنها در زندگى دنيا مجازاتى است و مجازات آخرت سختتر و شديدتر است(لهم عذاب فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اشق ). چرا كه دائمى و هميشگى و جسمانى و روحانى و توأ م با انواع ناراحتيها است : و اگر گمان كنند راه فرار و وسيله دفاعى در برابر آن دارند، سخت در اشتباهند چرا كههيچ چيز در برابر خداوند نمى تواند از آنها دفاع كند (و ما لهم من الله من واق ). آيه و ترجمه
مثل الجنة التى وعد المتقون تجرى من تحتها الانهر اكلها دائم و ظلها تلك عقبى الذين اتقواو عقبى الكفرين النار(35)
|
ترجمه :
35 - بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده است نهرهاى آب از زير درختانش جارىاست ، ميوه هاى آن هميشگى و سايه هايش دائمى است ، اين سرانجام كسانى است كهپرهيزگارى پيشه كردند و سرانجام كافران ، آتش است ! تفسير : با توجه به تناوب آيات اين سوره در زمينه بيان توحيد و معاد و ساير معارف اسلامىبار ديگر در اين آيه سخن از معاد و مخصوصا از نعمتهاى بهشتى و كيفرهاى دوزخى بهميان آمده است . نخست مى گويد: مثل باغهاى بهشت كه به پرهيزگاران وعده داده شده است باغهائى استكه آبهاى جارى از زير درختان آنها مى گذرد(مثل الجنة التى وعد المتقون تجرى من تحتها الانهار). تعبير به (مثل )، شايد اشاره به اين نكته باشد كه باغها و ساير نعمتهاى سراىديگر براى ساكنان اين جهان محدود كه در برابر عالم پس از مرگ فوق العاده كوچكاست ، قابل توصيف با هيچ بيانى نيست ، تنهامثل و شبحى از آن را مى توان براى مردم اين جهان ترسيم كرد، همانگونه كه اگر بچهاى كه در عالم جنين است ، عقل و هوش مى داشت ، هرگز نمى شد نعمتهاى اين دنيا را براىاو توضيح داد، جز با مثالهاى ناقص و كمرنگ دومين وصف باغهاى بهشت اين است كه (ميوه هاى آن دائمى و هميشگى است ) (اكلها دائم ). نه همچون ميوه هاى اين جهان كه فصلى است و هر كدام درفصل خاصى آشكار مى شود بلكه گاهى بر اثر آفت و بلا ممكن است دريكسال اصلا نباشد، اما ميوه هاى بهشتى نه آفتى دارد، و نه فصلى و موسمى است ، بلكههمچون ايمان مؤ منان راستين دائم و پابرجا است . و همچنين (سايه آنها نيز هميشگى است ) (و ظلها). نه همچون سايه هاى درختان دنيا كه ممكن است در آغاز صبح كه آفتاب از يك سو مى تابدسايه پرپشتى در سطح باغ باشد، اما به هنگام ظهر كه آفتاب عمودى مى تابد سايهها كم مى شود، و يا در فصل بهار و تابستان كه درختان پر برگند وجود دارد و درفصل خزان و زمستان كه درختان برهنه مى شوند از بين مى رود (البته نمونه هاىكوچكى از درختان هميشه بهار كه هميشه ميوه وگل مى دهند در محيط دنيا در مناطقى كه سرماى خزان و زمستان نيست ديده مى شوند). خلاصه ، سايه هاى بهشتى همچون همه نعمتهايش جاودانى است و از اين روشن مى شود كهباغهاى بهشت خزان ندارند، و نيز از آن معلوم مى شود كه تابش نور آفتاب يا همانند آندر بهشت هست ، و الا تعبير به سايه در آنجا كه شعاع نور نباشد مفهومى ندارد، و اينكهدر آيه 13 سوره دهر مى خوانيم لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا ممكن است اشاره بهاعتدال هوا باشد چرا كه سوزش آفتاب و همچنين سرماى سخت در بهشت نيست ، نه اينكهاصلا آفتاب نمى درخشد. خاموش شدن كره آفتاب نيز دليل از ميان رفتن ابدى آن نيست ، چرا كه قرآن مى گويد: درقيامت زمين و آسمان ، تبديل به زمين و آسمان ديگرى (نوتر و وسيع تر) مى شوند. و اگر گفته شود جائى كه آفتاب سوزندگى ندارد، سايه براى چيست ؟ در پاسخ ميگوئيم لطف سايه تنها به اين نيست كه از سوزش آفتاب جلوگيرى كندبلكه رطوبت مطبوع متصاعد از برگها كه توأ م با اكسيژن نشاط بخش است لطافت وطراوت خاصى به سايه مى دهد، و لذا هيچگاه سايه درخت همچون سايه سقف اطاق خشك وبى روح نيست . و در پايان آيه بعد از بيان اين اوصاف سه گانه بهشت مى گويد: اين است سرانجامپرهيزگاران ولى سرانجام كافران آتش است ! (تلك عقبى الذين اتقوا و عقبى الكافرينالنار). در اين تعبير زيبا، نعمتهاى بهشتى با لطافت و بهتفصيل بيان شده ، اما در مورد دوزخيان در يك جمله كوتاه ، و خشك و خشن مى گويد عاقبتكارشان جهنم است !. آيه و ترجمه
و الذين ءاتينهم الكتب يفرحون بما انزل اليك و من الاحزاب من ينكر بعضهقل انما امرت ان اعبد الله و لا اشرك به اليه ادعوا و اليه ماب (36)
|
ترجمه :
36 - و آنها كه كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داده ايم از آنچه بر تونازل شده خوشحالند، و بعضى از احزاب (و گروهها) قسمتى از آنرا انكار مى كنند، بگومن مامورم كه الله را بپرستم و شريكى براى اوقائل نشوم ، به سوى او دعوت مى كنم و بازگشت (همگان ) به سوى او است . تفسير : خدا پرستان و احزاب ! در اين آيه اشاره به عكس العمل متفاوت مردم در برابرنزول آيات قرآن شده است كه افراد حقيقت جو و حق طلب چگونه در برابر آنچه برپيامبر نازل مى شد تسليم و خوشحال بودند و معاندان و افراد لجوج به مخالفت برمى خاستند نخست مى گويد: آنها كه كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داده ايم از آنچه بر تونازل مى شود خوشحالند (و الذين آتينا هم الكتاب يفرحون بماانزل اليك ). با توجه به اينكه تعبير آتيناهم الكتاب و شبيه آن در سراسر قرآن معمولا به يهود ونصارى و مانند آنها از پيروان مذاهب آسمانى اطلاق شده ، شكى باقى نمى ماند كه دراينجا نيز اشاره به آنها است ، يعنى حق طلبان يهود و نصارى و مانند آنها ازنزول اين آيات بر تو خوشحال و خشنودند، چرا كه از يكسو آنرا هماهنگ با نشانه هائىكه در دست دارند مى بينند و از سوى ديگر مايه آزادى و نجات آنها از شر خرافات و عالمنمايان يهود و مسيحيت و امثال آنها كه آنان را به قيد و بند كشيده ، و از آزادى فكرى وتكامل انسانى محروم داشته بودند. و اينكه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند منظور از الذين آتينا هم الكتاب اصحاب وياران محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كهاين تعبير در باره مسلمانان معمول نيست ، به علاوه با جمله بماانزل اليك سازگار نمى باشد. و اينكه سوره رعد مكى است هيچ منافاتى با آنچه گفته شد ندارد، زيرا گر چه مركزاصلى يهود، مدينه و خيبر، و مركز اصلى مسيحيان ، نجران و مانند آن بود، ولى بدون شكبه مكه رفت و آمد داشتند و افكار و فرهنگ و معتقدات آنها، كم و بيش در مكه منعكس بود، وبه همين دليل مردم مكه به خاطر نشانه هائى كه آنها از آخرين پيامبر الهى مى دادند درانتظار ظهور چنين پيامبرى بودند (داستان ورقة بننوفل و امثال آن معروف است ). در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز شواهدى بر اين موضوع داريم كه مؤ منان راستين از اهل كتاب از نزول آيات قرآن بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )خوشحال بودند، در آيه 52 سوره قصص چنين مى خوانيم الذين آتيناهم الكتاب من قبله همبه يؤ منون : آنهائى كه پيش از آن كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داده بوديم به اينقرآن ايمان مى آورند. سپس اضافه مى كند: ولى جمعى از احزاب قسمتى از آياتى را كه بر تونازل شده است انكار مى كنند (و من الاحزاب من ينكر بعضه ). منظور از اين گروه همان جمعيت از يهود و نصارى بوده اند كه تعصبهاى قومى و مذهبى ومانند آن بر آنها غلبه داشته ، و به همين جهت قرآن از آنها بهاهل كتاب تعبير نكرده چرا كه آنها تسليم در برابر كتب آسمانى خودشان نيز نبودند،بلكه آنها در حقيقت احزاب و گروههائى بودند كه تنها خط حزبى خودشان رادنبال مى كردند، اين گروه آنچه را با سليقه وميل و پيش داوريشان هماهنگ نبود منكر مى شدند. اين احتمال نيز داده شده كه احزاب اشاره به مشركان بوده باشد چرا كه در سوره احزابنيز با همين تعبير از آنها ياد شده است ، آنها در حقيقت آئين و مذهبى نداشتند بلكه احزاب وگروههاى پراكنده اى بودند كه مخالفت با قرآن و اسلام آنها را متحد ساخته بود. مرحوم طبرسى مفسر بزرگ و بعضى ديگر از مفسران از ابن عباس چنيننقل كرده اند كه آيه فوق اشاره به انكار بت پرستان نسبت به توصيف خداوند به صفترحمان است كه اهل كتاب مخصوصا يهود به خاطر آشنائى به اين توصيف از وجود كلمهرحمان در آيات قرآن اظهار خوشحالى مى كردند و مشركان مكه كه با اين وصف ، نا آشنابودند، آنرا به سخريه مى گرفتند. در پايان آيه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه به مخالفت ولجاجت اين و آن اعتنا مكن بلكه در خط اصيل و صراط مستقيم خود بايست و بگو من تنهامامورم كه الله و خداى يگانه يكتا را بپرستم و هيچ شريكى براى اوقائل نشوم ، فقط به سوى او دعوت مى كنم و بازگشت من و همگان به سوى او است(قل انما امرت ان اعبد الله و لا اشرك به اليه ادعوا و اليه ماب ). اشاره به اينكه موحد راستين و خداپرست حقيقى جز تسليم در برابر همه فرمانهاى خداهيچ خط و برنامه اى ندارد، او در برابر همه آنچه از سوى خدانازل مى گردد، تسليم است و تبعض در ميان آنهاقائل نمى شود كه آنچه را با ميلش سازگار است بپذيرد و آنچه مخالفميل اوست انكار كند. نكته : ايمان و همبستگيهاى حزبى . در آيه فوق ديديم كه چگونه خداوند از مؤ منان راستين يهود و نصارى تعبير بهاهل كتاب كرده و از آنهائى كه تابع تعصبات و هوسهاى خويش بودند، تعبير به احزاب، اين منحصر به تاريخ صدر اسلام و قوم يهود و نصاراى معاصر پيامبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) نيست ، هميشه ، تفاوت ميان مؤ منان حقيقى و مدعيان ايمان همين است كه مؤمنان راستين ، تسليم محض در برابر فرمانهاى حقند، و در ميان آنها تفاوت و تبعيضىقائل نمى شوند، يعنى ميل و خواست خود را تحت الشعاع آنها قرار مى دهند، و ناماهل كتاب و اهل ايمان تنها شايسته آنها است . اما آنها كه مصداق (نؤ من ببعض و نكفر ببعض ) هستند، يعنى هر چه را با خط فكرى واميال شخصى و هوسهايشان هماهنگ است مى پذيرند و هر چه را نيست انكار مى كنند، يا هرچه به سودشان است قبول دارند و هر چه بر خلاف منافع شخصى آنهاست انكار مى كنند،اينها نه مسلمانند و نه مؤ من راستين ، بلكه احزابى هستند كه مقاصد خود را در دين جستجومى كنند و لذا در تعليمات اسلام و احكام آن هميشه تبعيضقائل مى شوند. آيه و ترجمه
و كذلك انزلنه حكما عربيا و لئن اتبعت اهواءهم بعد ما جاءك من العلم ما لك من الله من ولىو لا واق(37) و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازوجا و ذرية و ما كانلرسول ان ياتى باية الا باذن الله لكل اجل كتاب (38) يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتب (39) و ان ما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلغ و علينا الحساب (40)
|
ترجمه :
37 - همانگونه (كه به پيامبران پيشين كتاب آسمانى داديم ) بر تو نيز فرمان روشن وصريحى نازل كرديم ، و اگر از هوسهاى آنها - بعد از آنكه آگاهى براى تو آمده -پيروى كنى هيچكس از تو در برابر خدا حمايت و جلوگيرى نخواهد كرد. 38 - و ما قبل از تو رسولانى فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندانى قرار داديم ،و هيچ رسولى نمى توانست (از پيش خود) معجزهاى بياورد، مگر به فرمان خدا، هر زمانىكتابى دارد (و براى هر كارى موعدى مقرر است ). 39 - خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند، و ام الكتاب نزد اواست . 40 - و اگر پاره اى از مجازاتها را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم يا (پيشاز فرا رسيدن اين مجازاتها) تو را بميرانيم ، در هرحال تو فقط مامور ابلاغ هستى و حساب (آنها) بر ماست ! تفسير : حوادث (قطعى ) و (قابل تغيير). اين آيات همچنان مسائل مربوط به نبوت را دنبال مى كند. در نخستين آيه مى فرمايد: همانگونه كه براهل كتاب و پيامبران پيشين كتاب آسمانى فرستاديم اين قرآن را نيز بر تونازل كرديم در حالى كه مشتمل بر احكام روشن و آشكار است (و كذلك انزلناه حكماعربيا). (عربى ) همانگونه كه راغب در مفردات - مى گويد: به معنى سخن فصيح و روشن است(الفصيح البين من الكلام ) و لذا هنگامى كه گفته مى شود (امرئة عروبة ) مفهومش ايناست زنى كه از عفت و پاكدامنى خود آگاه باشد، سپس اضافه مى كند قوله حكما عربياقيل معناه مفصحا يحق الحق و يبطل الباطل (اينكه خداوند فرموده حكما عربيا مفهومش ايناست كه سخنى است روشن و آشكار كه حق را ثابت وباطل را روشن مى سازد). اين احتمال نيز داده شده است كه عربى در اينجا به معنى شريف است ، چرا كه اين كلمهبه همين معنى نيز در لغت آمده است . و به اين ترتيب منظور از توصيف قرآن به اين صفت اين است كه احكامش واضح و آشكارو جاى سوء استفاده و تعبيرهاى مختلف ندارد. و لذا بدنبال همين تعبير در آيات ديگرى روى مساله استقامت و عدم اعوجاج و يا علم وآگاهى تكيه شده است ، در آيه 28 سوره زمر مى خوانيم قرآنا عربيا غير ذى عوج : (اينقرآنى است آشكار و خالى از هر گونه كجى و اعوجاج و در آيه 3 سوره فصلت مىخوانيم : كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون : اين كتابى است كه آياتشتشريح شده و قرآنى است روشن و آشكار براى آنها كه مى خواهند بدانند) و به اينترتيب جمله قبل و بعد، در اين آيه ، تاييد مى كند كه منظور از عربيت ، همان فصاحت و روشنى بيان و خالى بودن از پيچ و خم است . اين تعبير در هفت سوره از سوره هاى قرآن آمده است ، ولى در چند مورد نيز (لسان عربىمبين ) يا مانند آن ذكر شده است كه آن نيز ممكن است به همين معنى ، يعنى روشنى بيان وخالى بودن از ابهام ، بوده باشد. البته در اين مورد خاص ممكن است اشاره به زبان عربى نيز باشد، چرا كه خداوند هرپيامبرى را به زبان قوم خود مبعوث مى كرد، تا براى نخستين بار قوم و ملت خويش راهدايت كند، سپس دامنه اين انقلاب را به نقاط ديگر گسترش دهد. بعد با لحنى تهديد آميز و قاطع ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب ساخته، مى گويد: اگر از هوا و هوسهاى آنها بعد از آنكه حقيقت بر تو آشكار شد پيروى كنىبه كيفر الهى مجازات خواهى شد و هيچكس در برابر خدا قدرت حمايت از تو و نگهداريترا نخواهد داشت (و لئن اتبعت اهوائهم بعد ما جائك من العلم ما لك من الله من ولى و لا واق ). گر چه احتمالانحراف ، مسلما در پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آن مقام عصمت و معرفت وآگاهى وجود نداشته ، اما اين تعبير اولا روشن مى سازد كه خدا با هيچكس ارتباطخصوصى و به اصطلاح خويشاوندى ندارد، و حتى اگر پيامبر، مقامش والا است به خاطرتسليم و عبوديت و ايمان و استقامت او است ، ثانيا تاكيدى است براى ديگران ، زيرا جائىكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در صورت انحراف از مسير حق و گرايش بهخط باطل ، مصونيتى از مجازات الهى نداشته باشد حساب ديگران آشكار است ، اين درستبه آن مى ماند كه شخصى فرزند درستكار خود را مخاطب مى سازد و مى گويد: (اگردست از پا خطا كنى مجازاتت مى كنم تا ديگران حساب خويش را برسند). اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه (ولى ) (سرپرست و حافظ) و (واق )(نگهدارنده ) گر چه از نظر معنى شبيهند ولى اين تفاوت را دارند كه يكى جنبه اثباتىرا بيان مى كند و ديگرى جنبه نفى را، يكى به معنى نصرت و يارى است و ديگرى به معنى دفاع و نگهدارى . آيه بعد در حقيقت پاسخى است به ايرادات مختلفى كه دشمنان پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) داشتند: از جمله اينكه : گروهى مى گفتند مگر پيامبر ممكن است از جنس بشر باشد، و همسر اختياركند و فرزندانى داشته باشد، آيه فوق به آنها پاسخ مى گويد: اين امر تازهاى نيستما پيش از تو پيامبران بسيارى فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندان قرار داديم (ولقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازواجا و ذرية ). ايراد آنها نشان مى دهد كه يا از تاريخ انبياء بيخبرند و يا خود را به نادانى و بيخبرىمى زنند، و گرنه اين ايراد را نمى كردند. ديگر اينكه آنها انتظار دارند كه هر معجزهاى را پيشنهاد مى كنند و هر چه هوا و هوسشاناقتضا مى كند انجام دهى (چه ايمان بياورند يا نياورند) ولى آنها بايد بدانند: هيچپيامبرى نمى تواند معجزهاى جز به فرمان خداوند بياورد (و ما كانلرسول ان ياتى باية الا باذن الله ). سومين ايراد اين بود كه چرا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده و احكامى ازتورات يا انجيل را دگرگون ساخته ، مگر نه اين است كه اينها كتب آسمانى است و ازطرف خدا نازل شده ؟ مگر ممكن است خداوند فرمان خود را نقض كند؟ (اين ايراد مخصوصابا آنچه از يهود معروف است كه معتقد به عدم امكان نسخ احكام بودند كاملا هماهنگ است ). آيه فوق در آخرين جمله خود به آنها پاسخ مى گويد كه براى هر زمانى حكم و قانونىمقرر شده (تا بشريت به مرحله بلوغ نهائى برسد و آخرين فرمان صادر شود)(لكل اجل كتاب ). بنابراين جاى تعجب نيست كه يك روز تورات رانازل كند، و روز ديگر انجيل را، و سپس قرآن را، چرا كه بشريت در زندگىمتحول و متكامل خود، نياز به برنامه هاى متفاوت و گوناگونى دارد. اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله لكلاجل كتاب پاسخى بوده باشد به ايراد كسانى كه مى گفتند: اگر پيامبر راست مىگويد چرا مجازات و عذاب الهى ، مخالفانش را از پاى در نمى آورد، قرآن به آنهاپاسخ مى دهد كه هر چيزى زمانى دارد و بى حساب و كتاب نيست ، زمان مجازات نيز بهموقع فرا مى رسد. آيه بعد به منزله تاكيد و استدلالى است بر آنچه درذيل آيه قبل گفته شد و آن اينكه هر حادثه و هر حكم و فرمانى ، زمان معينى دارد كهگفته اند: ان الامور مرهونة باوقاتها و اگر مى بينى بعضى از كتب آسمانى جاى بعضديگر را مى گيرند به خاطر آنست كه خداوند هر چيزى را بخواهد محو مى كند همانگونهكه به مقتضاى اراده و حكمت خويش امورى را اثبات مى نمايد، و كتاب اصلى و ام الكتابنزد او است (يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ). سرانجام به عنوان تاكيد بيشتر در مورد مجازاتهائى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) وعده مى داد و آنها انتظارش را مى كشيدند و حتى ايراد مى كردند كه چرا اين وعدههاى تو عملى نمى شود، مى فرمايد: و اگر پاره اى از آنچه را به آنها وعده داده ايم (ازپيروزى تو و شكست آنها و رهائى پيروان تو و اسارت پيروان آنها در دوران حياتت بهتو نشان دهيم و يا ترا پيش از آنكه اين وعده ها تحقق پذيرد از دنيا ببريم در هر صورتوظيفه تو ابلاغ رسالت است و وظيفه ما گرفتن حساب از آنهاست (و اما نرينك بعض الذىنعدهم او نتوفينك فانما عليك البلاغ و علينا الحساب ). نكته ها : به دو نكته مهم توجه فرمائيد: 1 - لوح محو و اثبات و ام الكتاب گر چه جمله يمحو الله ما يشاء و يثبت ... در آيات فوق در زمينهنزول معجزات يا كتب آسمانى به پيامبران وارد شده ولى يك قانون كلى وشامل را بيان مى كند كه در منابع مختلف اسلامى نيز به آن اشاره شده است ، و آن اينكه : تحقق موجودات و حوادث مختلف جهان دو مرحله دارد: يكى مرحله قطعيت كه هيچگونهدگرگونى در آن راه ندارد (و در آيه فوق از آن اشاره به ام الكتاب كتاب مادر شده است) و ديگرى مرحله غير قطعى به تعبير ديگر مشروط است كه در اين مرحله دگرگونى درآن راه دارد، و از آن تعبير به مرحله محو و اثبات مى شود. گاهى نيز از اين دو، تعبير به لوح محفوظ و لوح محو و اثبات مى شود، گوئى در يكىاز اين دو لوح ، آنچه نوشته شده است به هيچوجه دگرگونى در آن راه ندارد و كاملامحفوظ است و اما ديگرى ممكن است ، چيزى در آن نوشته شود و سپس محو گردد و بجاى آنچيز ديگرى نوشته شود. و اما حقيقت امر اين است كه گاهى يك حادثه را با اسباب وعلل ناقصه آن در نظر مى گيريم مثلا سم كشنده اى را كه مقتضاى طبيعتش نابود كردنيك انسان است مورد توجه قرار مى دهيم و ميگوئيم هر كس آن را بخورد مى ميرد، بيخبر از اينكه اينسم يك ضد سم هم دارد كه اگر پشت سر آن بخورند اثرش را خنثى مى كند (البته ممكناست بيخبر هم نباشيم اما نخواهيم يا موقعيت اقتضا نكند كه سخنى از ضد سم بگوئيم ). ملاحظه مى كنيد در اينجا اين حادثه يعنى مرگ به خاطر خوردن سم جنبه قطعى ندارد وبه اصطلاح جاى آن لوح محو و اثبات است كه تغيير و دگرگونى با توجه به حوادثديگر در آن راه دارد. ولى اگر حادثه را با علت تامه اش ، يعنى وجود مقتضى ، و اجتماع همه شرائط و از ميانرفتن همه موانع ، در نظر بگيريم (در مثال بالا، سم را با نخوردن ضد سم توأ م درنظر بگيريم ) در اينجا ديگر حادثه قطعى است و به اصطلاح جايش در لوح محفوظ و امالكتاب است ، و هيچگونه دگرگونى در آن راه ندارد. اين سخن را به نوع ديگر مى توان بيان كرد و آن اينكه علم خداوند داراى دو مرحله استعلم به مقتضيات و علل ناقصه و علم به علل تامه آنچه مربوط به مرحله دوم است ،تعبير از آن ام الكتاب و لوح محفوظ مى شود و آنچه مربوط به مرحلهاول است تعبير به لوح محو و اثبات مى گردد (و گر نه لوحى در گوشهاى از آسمانگذارده نشده است كه چيزى روى آن بنويسند يا محو كنند و چيز ديگرى در آن ثبت نمايند). و از اينجا به سؤ الات بسيارى كه از مطالعه در منابع اسلامى به وجود مى آيد پاسخگفته مى شود: زيرا گاهى در روايات و يا در بعضى از آيات قرآن مى خوانيم : فلانكار موجب فلان اثر و نتيجه مى شود، اما ما گاهى چنان نتيجه اى را در آن نمى بينيم . اين به خاطر آن است كه تحقق آن نتيجه ، داراى شرائط و يا موانعى بوده است كه براثر فقدان شرط يا وجود مانع ، تحقق نيافته است . و نيز روايات بسيارى كه در زمينه لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و علم پيامبران و امامانوارد شده با توجه به توضيح بالا كاملا حل مى شود كه به عنوان نمونه چند قسمت راذيلا مى آوريم : 1 - از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) نقل شده كه از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) در باره آيه فوق سؤ ال كرد، پيامبر فرمود: لاقرن عينيك بتفسيرها و لاقرن عينامتى بعدى بتفسيرها، الصدقة على وجهها و بر الوالدين و اصطناع المعروفيحول الشقاء سعادة ، و يزيد فى العمر، و يقى مصارع السوء: من چشمان تو را بهتفسير اين آيه روشن مى سازم و همچنين چشمان امتم را بعد از من ،: كمك به نيازمندان هرگاه به صورت صحيح انجام گيرد و نيكى به پدر و مادر و انجام هر كار خير، شقاوترا به سعادت مبدل مى كند، و عمر را طولانى و از خطرات جلوگيرى مى نمايد. اشاره به اينكه سعادت و شقاوت يك امر حتمى و اجتناب ناپذير نيست ، حتى اگر انسانكارهائى انجام داده باشد كه در صف اشقياء قرار گيرد، اما مى تواند با تغيير موضعخود و روى آوردن به نيكيها و مخصوصا كمك و خدمت به خلق خدا سرنوشت خود رادگرگون سازد، چرا كه جاى اين امور، لوح محو و اثبات است ، نه ام الكتاب . بايد توجه داشت كه آنچه در حديث فوق آمده ، قسمتى از مفهوم آيه است كه به عنوان يكمثال روشن بيان شده است . 2 - از امام باقر (عليهالسلام ) چنين نقل شده كه فرمود: من الامور امور محتومة كائنة لامحالة، و من الامور امور موقوفة عند الله ، يقدم فيها ما يشاء و يمحو ما يشاء و يثبت منها مايشاء...: قسمتى از حوادث حتمى است كه حتما تحقق مى پذيرد، و قسمت ديگرى مشروط بهشرائطى است در نزد خدا كه هر كدام را صلاح بداند مقدم مى دارد و هر كدام را اراده كند محو مى كند، و هر كدام را اراده كند اثبات مى نمايد. و نيز از امام على بن الحسين زين العابدين (عليهالسلام ) مى خوانيم كه مى فرمود: لو لاآية فى كتاب الله لحدثتكم بما كان و ما يكون الى يوم القيامة ، فقلت له اية آيةفقال قال الله ، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (اگر يك آيه در قرآن نبودمن از حوادث گذشته و آينده تا روز قيامت به شما خبر مى دادم !، روايت كننده حديث مىگويد عرض كردم كدام آيه ؟ فرمود: خداوند مى فرمايد يمحو الله ما يشاء و يثبت و عندهام الكتاب ). و اين حديث دليل بر آن است كه حداقل قسمتى از علوم پيشوايان بزرگ دين ، نسبت بهحوادث مختلف مربوط به لوح محو و اثبات است ، و لوح محفوظ با تمام خصوصياتشمخصوص به خدا است و تنها قسمتى از آن را كه صلاح بداند به بندگان خاصشتعليم مى كند. در دعاهاى شبهاى ماه مبارك رمضان نيز كرارا مى خوانيم و ان كنت من الاشقياء فامحنى منالاشقياء و اكتبنى من السعداء: اگر من از شقاوتمندانم مرا از آنها حذف كن و در سعادتمندانبنويس (يعنى توفيق اين كار را به من مرحمت كن ). و به هر حال محو و اثبات به ترتيبى كه گفته شد معنى جامعى دارد كه هر گونهدگرگونى را بر اثر تغيير شرائط يا وجود موانعشامل مى شود و اينكه بعضى از مفسران انگشت روى يك مصداق خاص گذارده اند و مثلاگفته اند اين جمله اشاره به مساله محو گناهان بر اثر توبه و يا كم و زياد شدن روزىبر اثر تغيير شرائط و مانند آن است صحيح به نظر نمى رسد مگر اينكه منظور بيانيك مصداق باشد. 2 - بدا چيست ؟ يكى از بحثهاى جنجالى كه در ميان شيعه و اهل تسنن به وجود آمده بحث در مساله (بدا)است . فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه مورد بحث مى گويد: (شيعه معتقدند كه (بدا)بر خدا جايز است و حقيقت بدا نزد آنها اين است كه شخص چيزى را معتقد باشد و سپس ظاهرشود كه واقع بر خلاف اعتقاد او است و براى اثبات اين مطلب به آيه يمحو الله ما يشاءو يثبت تمسك جسته اند. سپس فخر رازى اضافه مى كند اين عقيدهباطل است زيرا علم خدا از لوازم ذات او است ، و آنچه چنين است تغيير وتبدل در آن محال است ). متاسفانه عدم آگاهى از عقيده شيعه در زمينه مساله بداء، سبب شده است كه بسيارى ازبرادران اهل تسنن اينگونه نسبتهاى ناروا را به شيعه بدهند، توضيح اينكه : (بداء) در لغت به معنى آشكار شدن و وضوحكامل است ، و به معنى پشيمانى نيز آمده ، زيرا شخصى كه پشيمان مى شود حتما مطلبتازهاى براى او پيدا مى شود. بدون شك بداء به اين معنى در مورد خداوند معنى ندارد و هيچ آدمعاقل و دانائى ممكن نيست احتمال بدهد كه مطلبى بر خدا پوشيده باشد، و سپس با گذشتزمان بر او آشكار گردد، اصولا اين سخن كفر صريح و زننده اى است ، و لازمه آن نسبتدادن جهل و نادانى به ذات پاك خداوند است ، و ذات او رامحل تغيير و حوادث دانستن ، حاشا كه شيعه اماميه چنين احتمالى را در باره ذات مقدس خدابدهند. آنچه شيعه از معنى بداء اعتقاد دارد و روى آن اصرار و پافشارى مى كند و طبق آنچه درروايات اهل بيت (عليهمالسلام ) آمده ما عرف الله حق معرفته من لم يعرفه بالبداء: آنكس كه خدا را با بداء نشناسد او را درست نشناخته است اين است كه : بسيار مى شود كه ما طبق ظواهر علل و اسباب ، احساس مى كنيم كه حادثهاى به وقوعخواهد پيوست و يا وقوع چنين حادثهاى به يكى از پيامبران خبر داده شده ، در حالى كهبعدا مى بينيم آن حادثه واقع نشد، در اين هنگام ميگوئيم (بداء)حاصل شد، يعنى آنچه را به حسب ظاهر ما واقع شدنى مى ديديم و تحقق آنرا قطعى مىپنداشتيم خلاف آن ظاهر شد. ريشه و علت اصلى اين معنى همانست كه در بحثقبل گفته شد و آن اينكه گاهى آگاهى ما فقط ازعلل ناقصه است ، و شرائط و موانع را نمى بينيم و بر طبق آن قضاوت مى كنيم ، و بعدكه به فقدان شرط، يا وجود برخورد كرديم و خلاف آنچه پيش بينى مى كرديم تحققيافت متوجه اين مسائل مى شويم . همچنين گاه پيامبر يا امام از لوح محو و اثبات آگاهى مى يابد كه طبعاقابل تغيير و دگرگونى است ، و گاهى با برخورد به موانع و فقدان شرائط تحققنمى پذيرد. براى روشن شدن اين حقيقت بايد مقايسه اى بين (نسخ ) و (بداء) بهعمل آيد: مى دانيم كه نسخ احكام از نظر همه مسلمانان جايز است ، يعنى ممكن است حكمى درشريعت نازل شود و مردم نيز چنان تصور كنند كه اين حكم هميشگى و ابدى است ، اما پساز مدتى نسخ آن حكم بوسيله شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلام گردد، وحكم ديگرى جاى آن را بگيرد (همانگونه كه در داستان تغيير قبله ، در تفسير و فقه وتاريخ خوانده ايم ). اين در حقيقت يكنوع بداء است ، ولى معمولا در امور تشريعى و قوانين و احكام نام نسخ برآن مى گذارند، و نظير آن را در امور تكوينى بداء مى نامند. به همين جهت گاهى گفته مى شود (نسخ در احكام يكنوع بداء است ، و بداء در امورتكوينى يكنوع نسخ است ). آيا هيچكس مى تواند چنين امر منطقى را انكار كند؟ جز كسى كه فرق ميان علت تامه وعلل ناقصه نمى گذارد و يا اينكه تحت تاثير تبليغات شوم ضد شيعهاهل بيت (عليهمالسلام ) قرار گرفته و تعصباتش به او اجازه بررسى عقائد شيعه را دركتابهاى خود شيعه نمى دهد، عجب اينكه فخر رازى با اينكه مساله بداء را در مورد شيعهدر ذيل آيه يمحو الله ما يشاء و يثبت آورده است ، هيچ توجه نكرده كه بداء چيزى جز همينمحو و اثبات نيست ، و با تعصب مخصوصش سخت به شيعه تاخته است كه چرا آنهاقائل به (بداء) هستند. اجازه بدهيد از نمونه هائى كه همه آن را پذيرفته اند ياد كنيم : 1 - در داستان يونس مى خوانيم كه نافرمانى قومش سبب شد كه مجازات الهى به سراغآنها بيايد و اين پيامبر بزرگ هم كه آنها راقابل هدايت نمى ديد و مستحق عذاب مى دانست آنانرا ترك گفت ، اما ناگهان (بدا واقع شد)يكى از دانشمندان قوم كه آثار عذاب را مشاهده كرد، آنان را جمع نمود و به توبه دعوتكرد، همگى پذيرفتند و مجازاتى كه نشانه هايش ظاهر شده بود برطرف شد (فلو لاكانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوةالدنيا و متعناهم الى حين ) (يونس آيه 98). 2 - در تواريخ اسلامى نيز آمده كه حضرت مسيح (عليهالسلام ) در باره عروسى خبر دادكه او در همان شب زفاف مى ميرد، ولى عروس بر خلاف پيش بينى مسيح (عليهالسلام )سالم ماند!، هنگامى كه از وى جريان را پرسيدند فرمود: آيا صدقهاى در اين راه دادهايد؟گفتند: آرى ، فرمود، صدقه بلاهاى مبرم را دفع مى كند!. در حقيقت روح پاك مسيح (عليهالسلام ) بر اثر ارتباط با لوح محو و اثبات ، از حدوثچنين واقعه اى خبر داد، در حالى كه اين حادثه مشروط بود (مشروط به اينكه مانعى همچونصدقه بر سر راه آن حاصل نشود) و چون به مانع برخورد كرد نتيجه چيز ديگر شد. 3 - در داستان ابراهيم قهرمان بتشكن در قرآن مى خوانيم كه او مامور به ذبحاسماعيل شد و به دنبال اين ماموريت ، فرزندش را به قربانگاه برد، اما هنگامى كهآمادگى خود را نشان داد بداء روى داد و آشكار شد كه اين امر يك امر امتحانى بوده است ،تا ميزان اطاعت و تسليم اين پيامبر بزرگ و فرزندش آزموده شود. 4 - در سرگذشت موسى (عليهالسلام ) نيز مى خوانيم كه او نخست مامور شده بود كهسى روز قوم خود را ترك گويد و به وعده گاه الهى براى دريافت احكام تورات برود،ولى بعدا اين مدت به مقدار ده روز (براى آزمايش بنىاسرائيل ) تمديد شد. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه فائده اين بداءها چيست ؟ پاسخ اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا ذكر شد، ظاهرا پيچيده نيست ، چرا كه گاهىمسائل مهمى همانند آزمايش يك شخص يا يك قوم و ملت ، و يا تاثير توبه و بازگشت بهسوى خدا (همانگونه كه در داستان يونس آمده ) و يا تاثير صدقه و كمك به نيازمندان وانجام كارهاى نيك در برطرف ساختن حوادث دردناك ، و مانند اينها، ايجاب مى كند كهصحنه حوادث آينده قبلا طورى تنظيم شود، سپس با دگرگونى شرائط طور ديگر، تامردم بدانند، سرنوشتشان در دست خودشان است ، و با تغيير مسير و روش قادرندسرنوشت خود را تغيير دهند و اين بزرگترين فايده بداء است (دقت كنيد). و اگر مى خوانيم كسى كه خدا را به بداء نشناخته است معرفتكامل او را ندارد، اشاره به همين حقايق است . لذا در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: ما بعث الله عز وجل نبيا حتى ياخذ عليه ثلاث خصال الاقرار بالعبودية ، و خلع الانداد، و ان الله يقدم مايشاء و يؤ خر ما يشاء: خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اينكه اين سه پيمان را از آنهاگرفت : اقرار به بندگى پروردگار، و نفى هر گونه شرك ، و اينكه خداوند هر چهرا بخواهد مقدم مى دارد و هر چه را بخواهد تاخير مى اندازد. در حقيقت اولين پيمان ، مربوط به اطاعت و تسليم در برابر خدا است و دومين پيمانمربوط به مبارزه با شرك . و سومين پيمان مربوط به مساله بداء است كه نتيجه اش آناست كه سرنوشت انسان به دست خود او است كه با تغيير دادن شرائط مى تواند خود رامشمول لطف يا عذاب خداوند قرار دهد. آخرين سخن اينكه روى جهات فوق دانشمندان شيعه گفته اند هنگامى كه بداء به خداوندنسبت داده مى شود بمعنى ابداء است يعنى آشكار ساختن چيزى كه قبلا ظاهر نبود و پيشبينى نمى شد. و اما نسبت دادن اين مطلب به شيعه كه آنها معتقدند خدا گاهى از كار خود پشيمان مى گردديا از چيزى با خبر مى شود كه قبلا نمى دانست اين از بزرگترين جنايات و نابخشودنىترين تهمتها است . لذا از امامان نقل شده است كه فرمودند: من زعم ان الله عز وجل يبدو له فى شى ء لم يعلمه امس فابرئوا منه : كسى كه گمان كند براى خدا چيزىامروز آشكار مى شود كه ديروز نميدانست از او تنفر و بيزارى بجوئيد. آيه و ترجمه
اولم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها و الله يحكم لا معقب لحكمه و هو سريعالحساب (41) و قد مكر الذين من قبلهم فلله المكر جميعا يعلم ما تكسبكل نفس و سيعلم الكفر لمن عقبى الدار(42) و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتب(43)
|
ترجمه :
41 - آيا نديدند كه ما پيوسته از اطراف (و جوانب ) زمين كم مى كنيم (جامعه ها، تمدنها ودانشمندان تدريجا از ميان مى روند) و خداوند حكومت مى كند و هيچكس را ياراى جلوگيرى يارد احكام او نيست ، و او سريع الحساب است . 42 - كسانى كه پيش از آنها طرحها و نقشه ها كشيدند ولى تمام طرحها و نقشه ها از آنخداست از كار هر كس آگاه است و به زودى كفار مى دانند سرانجام (نيك و بد) در سراىديگر از آن كيست ! 43 - آنها كه كافر شدند مى گويند تو پيامبر نيستى ، بگو كافى است كه خداوند وكسانى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن ) نزد آنهاست گواه (من ) باشند. تفسير : انسانها و جامعه ها از ميان مى روند و خدا مى ماند. از آنجا كه در آيات گذشته روى سخن با منكران رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) بود در اين آيات نيز همان بحث تعقيب شده است : و هدف اين است كه با هشدار واستدلال و خلاصه از طرق مختلف آنها را بر سرعقل آورده و به تفكر و سپس اصلاح وضع خويش وا دارد. نخست مى گويد: اين مغروران لجوج آيا نديدند كه ما پيوسته از اطراف و جوانب زمين كممى كنيم ؟ (اولم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها). روشن است كه منظور از زمين در اينجا اهل زمين است ، يعنى آيا آنها به اين واقعيت نمىنگرند كه پيوسته اقوام و تمدنها و حكومتها درحال زوال و نابودى هستند؟ اقوامى كه از آنها قويتر و نيرومندتر و سركشتر بودند،همگى چهره به زير خاك كشيدند، و حتى دانشمندان و بزرگان و علمائى كه قوام زمين بهآنها بود آنها نيز چشم از جهان فرو بستند و به ابديت پيوستند. آيا اين قانون عمومى حيات كه در باره افراد، وكل جامعه هاى بشرى و كوچك و بزرگ جارى و سارى است ، براى بيدار شدن آنها كافىنيست ، كه اين چند روز زندگى را ابدى نشمرند و به غفلت برگزار نكنند؟! سپس اضافه مى كند: حكومت و فرمان از آن خداست و هيچكس را ياراى رد احكام او ياجلوگيرى از فرمان او نيست (و الله يحكم لا معقب لحكمه ). (و او سريع الحساب است ) (و هو سريع الحساب ). بنابراين از يك طرف قانون فنا را در پيشانى همه افراد و ملتها نوشته و از سوىديگر كسى را توانائى اين نيست كه اين فرمان يا ساير فرمانهاى او را تغييرى دهد، واز سوى سوم با سرعت به حساب بندگان رسيدگى مى كند و به اين ترتيب پاداشكيفر او قطعى است . در روايات متعددى كه در تفسير برهان و نور الثقلين و ساير تفاسير: و منابع حديث آمدهاست آيه فوق به فقدان علما و دانشمندان تفسير شده است چرا كه فقدان آنها مايه نقصانزمين و كمبود جوامع انسانى است . مفسر بزرگ طبرسى در تفسير اين آيه از امام صادق (عليهالسلام ) چنيننقل مى كند: ننقصها بذهاب علمائها، و فقهائها و خيارها: ما از زمين مى كاهيم با از ميان رفتن علما و فقها و اخيار و نيكان .
|
|
|
|
|
|
|
|