بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كلمه (ذلك ) اشاره است به داستان موسى (عليه السلام ) و ظاهرامفعول (يخشى ) به فراموشى سپرده شده ، يعنى عمدا از ذكرش خوددارى شده ، ومعناى عبارت اين است كه در اين حديث - يعنى داستان موسى - عبرتى است براى هر كسكه خشيت داشته باشد، يعنى داراى غريره ترس از شقاوت و عذاب باشد، و انسان سالمچنين غريره اى دارد، پس در داستان موسى عبرتى است براى هر كس كه انسان باشد وفطرت انسانيش را از دست نداده باشد. بعضى هم گفته اند:مفعول حذف شده ، و تقدير كلام (لمن يخشى الله ) است . ولى وجه قبلى بليغ ‌تراست .
رفع استبعاد معاد در خطاب و استفهام توبيخى (ءاءنتم اشد خلقا ام السماءبنيها...)


ءانتم اشد خلقا ام السماء بنيها... و لانعامكم



اين خطاب ، خطابى است توبيخى به مشركين ، كه منكر قيامت بوده و آن را مسخره مىكردند، خطابى است هم بر سبيل عتاب ، و هم متضمن جواب استبعاد آنان بر بعث كه گفتند:(ءانا لمردودون فى الحافره ءاذا كنا عظاما نخره )، مى فرمايد خداى تعالى چيرهايىخلق كرده كه خيلى بزرگتر از شما است ، پس او مى تواند دوباره شما را در نشاه ديگرزنده كند، و ايجاد نمايد.
و نيز متضمن اشاره اى است به دليل وقوع قيامت ، چون در اين آيه تدبير عام عالمى وارتباط آن به عالم انسانى را خاطر نشان مى سازد، و لازمه اين تدبير، ربوبيت خداىتعالى است ، و لازمه ربوبيت او صحت نبوت و تكليف است ، و لازمه آن نيز اين است كهروز جزايى باشد، و آن همان روز بعث و حشر است ، و به همين جهت مساله بعث را بر اينآيه متفرع نموده ، فرمود: (فاذا جاءت الطامه الكبرى ...)
پس جمله (ءانتم اشد خلقا ام السماء) استفهامى است توبيخى به داعى رفع استبعادمنكرين بعث بعد از مرگ ، و نيز اشاره به تفصيل خلقت آسمان با جمله (بناها...)،دليلى است بر اينكه مراد تثبيت و مسجل نمودن اين معنا است كه خلقت آسمان شديدتر است .
و جمله (بناها) استينافى و بيانى تفصيلى است براى خلقت آسمان .
(رفع سمكها فسويها) - يعنى سقف آسمان و نقطه مرتفع آن را بلند كرد، و منظوراز (تسويه آسمان )، ترتيب اجزاى آن ، و تركيب آن است ، تا هر جزئى در موضعىكه حكمت اقتضاء دارد قرار گيرد، همچنان كه درباره آدم فرمود: (فاذا سويته و نفختفيه من روحى ).
(و اغطش ليلها و اخرج ضحيها) - يعنى شبش را تاريك و روزش را روشن كرد، واصل در معناى كلمه (ضحى ) گسترده شدن نور خورشيد، و امتداد يافتن روز است ، ولىدر اينجا منظور مطلق روز است ، به قرينه اينكه درمقابل شب قرار گرفته ، و اگر شب و روز را به آسمان نسبت داده ، بدين جهت بوده كهسبب اصلى پيدايش آن دو آسمانى است ، و آن پيدا شدن اجرام تاريك و ناپيدا بوسيلهانوار آسمانى از قبيل نور خورشيد و غيره است ، و همينكه اين نورها غروب مى كنند، دوبارهاجرام مستور مى شوند، و مساءله شب و روز اختصاص به كره زمين كه ما روى آنيم نداردبلكه ساير اجرام آسمانى هم تاريكى و روشنى و شب و روز دارند.
(و الارض بعد ذلك دحيها) - يعنى بعد از آنكه آسمان را بنا كرد و سقفش را بلندنمود، و هر جزئش را در جاى خود قرار داد، و شبش را تاريك و روزش را روشن ساخت ، زمينرا بگسترانيد.
بعضى گفته اند: معنايش اين است كه زمين را با اينحال بگسترد، (و خلاصه كلمه بعد ذلك به معناى مع ذلك است )، همچنان كه در جمله(عتل بعد ذلك زنيم ) كلمه بعد به معناى مع آمده ، و ما در تفسير سوره (الم سجده )گفتارى پيرامون اينكه از كلام خدا درباره خلقت آسمان و زمين چه استفاده مى شود داشتيم .و بعضى گفته اند: كلمه (دحو) كه فعل (دحيها) از آن مشتق است ، به معناى(دحرجه ) يعنى غلتاندن است .
(اخرج منها ماءها و مرعيها) - بعضى گفته اند: كلمه (مرعى ) در معناى (رعى )- به كسره راء و سكون عين - يعنى گياه نيز اطلاق مى شود، همانطور كه به معناىمصدر ميمى و اسم زمان و مكان مى آيد، و مراد از بيرون كردن آب زمين از زمين ، شكافتنچشمه ها و جارى ساختن نهرها است ، و مراد از اخراج مرعاى زمين ، روياندن نبات بر روىزمين است ، نباتاتى كه حيوانات و انسانها از آنها تغذيه مى كنند. پس ، از ظاهر اين آيهبر مى آيد كه مراد از مرعى مطلق گياهانى باشد كه حيوان و انسان از آن تغذيه مى كند،همچنان كه آيه (متاعا لكم و لانعامكم ) هم بدان اشعار دارد، نه تنها گياهانى كه مختصحيوان است ، هر چند كه كلمه مرعى بيشتر در آن خصوصاستعمال مى شود.
(و الجبال ارسيها) - يعنى كوهها را بر زمين استوار كرد تا زمين نوسان و اضطرابنكند، و بتواند آبها و معدنها را در جوف خود ذخيره كند، همچنان كه ساير آيات قرآنى ازاين جريان خبر داده .
(متاعا لكم و لانعامكم ) - يعنى آنچه از آسمان و زمين كه گفته شد خلق كرديم و امرآن را تدبير نموديم تا متاعى باشد براى شما و چارپايان شما، چارپايانى كه خداوندبراى شما مسخر كرد، تا در زندگيتان از آنها بهره مند شويد، پس اين خلقت و تدبيركه بهره مندى شما در آن است بر شما واجب مى سازد، در پى معرفت پروردگارتانباشيد و از مقام او بترسيد و نعمتش را شكر گزاريد چون در اين ميان روزى هست كه در آنبدانچه كرده ايد جزاء داده مى شويد، خير باشد خير و شر باشد شر، همچنان كه اينخلقت و تدبير از خلقت شما شديدتر است ، پس شما ديگر نبايد از خلقت بار دوم خوداستبعاد و تعجب كنيد و آن را بر خدا دشوار بپنداريد.
تسميه قيامت به (الطامه الكبرى ) 


فاذا جاءت الطامه الكبرى



در مجمع البيان مى گويد كلمه (طامه ) به معناى عاليه و غالبه است ، وقتى گفتهمى شود: اين اطم از آن است ، معنايش اين است كه از آن عالى تر است (و طم الطائرالشجره )، به اين معنا است كه طائر به بالاى درخت پرواز كرد، و هر داهيه و بلايىرا كه انسانها از دفع آن عاجز باشند طامه مى گويند. و بنا به گفته وى طامه كبرىهمان قيامت است ، چون قيامت داهيه اى است كه از هر داهيه ديگرى عالى تر است ، و بر هرداهيه اى غالب است ، اين است معناى كبرى بودن طامه قيامت ، و چون نفرموده قيامت از هرداهيه اى بزرگتر است ، بطور مطلق فرموده داهيه بزرگتر، معلوم مى شود هيچ داهيه وواقعه اى بزرگتر از آن نيست .
و اگر در اول جمله فاء تفريع آورده ، براى اشاره به اين معنا بوده كه مضمون آيهيعنى آمدن قيامت از لوازم خلقت آسمان و زمين و تدبير جارى در آن دو است ، كه قبلا هم بهاين معنا اشاره شد.


يوم يتذكر الانسان ما سعى



كلمه (يوم ) ظرف است براى آمدن طامه كبرى ، (وسعى ) به معناىعمل جدى است .


و برزت الجحيم لمن يرى



كلمه (برزت ) ماضى مجهول از مصدر (تبريز) است ، كه به معناى اظهار است ، واز آوردن مفعول كلمه (يرى ) عمدا اعراض ‍ شده ، و مراد از كلمه (من ) هر كسى استكه چشم دارد و مى تواند ببيند، و معناى آيه اين است كه : در آن روز، دوزخ ظاهر مى شود،و پرده از روى آن بر مى دارند، تا هر صاحب چشم و بينايى آن را به عيان ببيند.
پس آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (لقد كنت فى غفله من هذا فكشفناعنك غطائك فبصرك اليوم حديد) چيزى كه هست آيه سوره (ف )مفصل تر است ، مى فرمايد تو از اين در غفلت بودى ، پس ما پرده ات را كنار زديم ، اينكامروز چشمت تيزبين شده است .
و از ظاهر آيه مورد بحث بر مى آيد كه جهنمقبل از روز قيامت خلق شده ، تنها در روز قيامت با كشف غطاء ظاهر مى شود، و مردم آن را مىبينند.
تقسيم مردم به دو دسته : طاغى دوزخى ، او خائف از مقام پروردگار كه بهشت ماءواى اواست و بيان ضابطه براى صفات هر يك


فاما من طغى و اثر الحيوه الدنيا فان الجحيم هى الماوى و اما من خاف مقام ربه و نهىالنفس عن الهوى فان الجنه هى الماوى )



در اين آيات حال مردم در آن روز به تفصيل بيان شده ، مى فرمايد مردم دو قسم مى شوند،و اين تفصيل بجاى جواب اجمالى كلمه (فاذا جاءت ...) نشسته ، و تقدير كلام (فاذاجاءت الطامه الكبرى ، انقسم الناس قسمين فاما من طغى ...) است ، يعنى وقتى طامهكبرى بيايد مردم دو دسته مى شوند، طاغيان ، ترسندگان از خداوند.
خداى تعالى در اين آيات سه گانه ، مردم را به دو دسته تقسيم فرموده ،اهل جهنم و اهل بهشت ، - و اگر صفت اهل جهنم را جلوتر ذكر كرد براى اين بود كه روىسخن با مشركين بود - و اهل جهنم را به همان اوصافى توصيف كرد كه در آيه (منطغى و اثر الحيوه الدنيا) به آن توصيف كرده ، و تعريف آنان رامقابل تعريف اهل بهشت قرار داده ، كه در آن فرموده : (من خاف مقام ربه و نهى النفس عنالهوى )، و به هر حال توصيفى كه از دو طائفه كرده جنبه بيان ضابطه دارد.
و چون اين دو طائفه به حسب حالى كه دارند مقابل يكديگر قرار دارند، قهرا وصفى كهبراى هر يك آورده مقابل وصفى است كه براى ديگرى آورده ، پس اينكهاهل بهشت را توصيف كرده به ترس از مقام پروردگارش ، - با در نظر گرفتن اينكهترس ، نوعى تاءثر است از ضعيف و مقهور در برابر شخصى قوى و قاهر، و خشوع وخضوعش در برابر او- اقتضا دارد كه طغياناهل جهنم - با در نظر گرفتن اينكه طغيان به معناى تعدى از حد است - عبارت باشد ازعدم تاءثر طاغيان از مقام پروردگارشان ، و استكبار ورزيدن و خروجشان از حد عبوديت ،و در نتيجه خاشع و خاضع نشدن ، و طبق اراده اوعمل نكردن ، و بر وفق اختيار او - كه همان سعادت جاودانه ايشان است - اختيار نكردن ،و بر عكس به پيروى هواى نفس دنبال زينت حيات دنيا رفتن .
لوازم و آثار طغيان و خوف از مقام رب  
پس از لوازم طغيان اين طائفه يكى همين است كه زندگى دنيا را اختيار كنند، و اين همان استكه بعد از توصيف آنان به طغيان با جمله و اثر الحيوه الدنيا توصيفشان كرده .
و چون از لوازم طغيان رها كردن آخرت و ايثار حيات دنيا يعنى پيروى هواى نفس در آنچهمى خواهد، و اطاعتش در آنچه دوست دارد، و نيز از آثار ديگرش مخالفت خدا است در آنچه مىخواهد مى باشد قهرا مقابل اين طغيان يعنى خوف هم اثرى مخالف اثر طغيان دارد اثرطغيان ايثار حيات دنيا بود و اثر خوف خلاف آن است ، و آن ردع و پرهيز از دنياپرستى ونهى نفس از پيروى هواى نفس است ، و لذا دنبال جمله (من خاف مقام ربه ) اثر آن را ذكركرد و فرمود: (و نهى النفس عن الهوى ).
و اگر در بيان اين حالت فرمود: (نفس را از هوى نهى مى كند)، و نفرمود: (پيروىنفس را ترك مى كند) براى اين بود كه بفهماند انسان ضعيف است ، و چه بسا كهنادانى او را وادار به معصيت كند، بدون اينكه نسبت به خداى تعالى استكبار داشتهباشد، پس او نمى تواند بكلى پيروى هواى نفس را ترك كند، همينكه در مقام نهى خود ازآن باشد خدا هم واسع المغفره است ، همچنان كه فرمود: (و لله ما فى السموات و ما فىالارض ليجزى الذين اساوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى الذين يجتنبونكبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ان ربك واسع المغفره )، و نيز فرموده : (ان تجتنبواكبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما).
و معناى آيات سه گانه در دادن ضابطه كلى براى صفتاهل دوزخ و اهل بهشت در اين خلاصه مى شود كه :اهل جهنم اهل كفر و فسوق ، و اهل بهشت اهل ايمان و تقوايند، و در اين ميان طوائف ديگرى غيرآن دو طائفه هستند كه از مستضعفين مى باشند، كسانى كه به گناهان خود اعتراف داشته ،اعمالى صالح را با اعمالى زشت مخلوط مى كنند، و نيز طوائف ديگرى كه امرشان بهدست خداى سبحان است ، و چه بسا با شفاعت ووسائل ديگر مشمول مغفرت خدا بشوند.
پس معناى جمله (هى الماوى ) در آيه (فاما من طغى ... هى الماوى ) (هى ماواه ) است، يعنى جهنم ماواى او است ، و الف و لام كه دراول كلمه است به جاى ضمير آمده ، ممكن هم هست ضمير حذف شده و تقدير كلام (هىالماوى له ) باشد.
مقصود از مقام پروردگار و خوف از آن  
و در آيه (و اما من خاف مقام ربه ...)، كلمه (مقام ) اسم مكان است ، و منظور مكانى استكه در آن جسمى از اجسام بايستد، اين اصل در معناى كلمه مقام است ، همچنان كه اسم زمان ومصدر ميمى نيز معناى اصلى آن است ، و ليكن بسا مى شود كه صفات واحوال چيزى به نوعى عنايت محل و قرارگاه آن چيز اعتبار مى شود، و به آن صفات واحوال ، مقام و منزلت اطلاق مى شود، مثل آن آيه اى كه در مورد شهادت مى فرمايد:(فاخران يقومان مقامهما)، و قول نوح كه به حكايت قرآن به قوم خود گفت (ان كانكبر عليكم مقامى و تذكيرى بايات الله )، وقول ملائكه كه بنا به حكايت خداى تعالى گفتند: (و ما منا الا له مقام معلوم )، كه دراين چند مورد كلمه مقام نه اسم مكان واقعى است ، و نه اسم زمان و نه مصدر ميمى ، بلكههمانطور كه گفتيم صفات ، به نوعى عنايتمحل استقرار و مكان فرض شده است .
در آيه مورد بحث هم مقام خداى تعالى به همين معنا است ، يعنى صفت ربوبيت و سايرصفات كريمه او چون علم و قدرت مطلقه اش ‍ و قهر و غلبه اش و رحمت و غضبش كه ازلوازم ربوبيت او است ، مقام او است ، كه در آيه (و لا تطغوا فيهفيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى و انى لغفار لمن تاب و آمن وعمل صالحاثم اهتدى )، و آيه (نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم و ان عذابى هوالعذاب الاليم )، مقام خود را به بندگانش اعلام مى دارد.
پس مقام خداى تعالى كه بندگان خود را از آن مى ترساند همان مرحله ربوبيت او است كهمبداء رحمت و مغفرت او نسبت به كسانى است كه ايمان آورده تقوى پيشه كنند، و نيز مبداءعذاب سخت و عقاب شديد او است ، نسبت به كسانى كه آيات او را تكذيب نموده ونافرمانيش كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از مقام رب ، مقام پروردگار در قيامت است ، آن هنگامى كهاز اعمال او سؤ ال مى كند، ولى اين نظريه بطورى كه ملاحظه مى كنيد درست نيست ، چوندر آن جا نيز خداى تعالى مكان قيام ندارد.
و بعضى ديگر گفته اند: معناى اينكه فرمود: (از مقام پروردگارش مى ترسد) ترسبطريق ديدن عظمت است همچنان كه همين سخن را در معناى جمله (اكرمى مثواه ) بعضىگفته اند منظور از مثوا اطاق زندگى نيست بلكه مقام و منزلت است .
بحث روايتى  
(رواياتى درباره سوگندهاى سوره نازعات ، استعباد معاد توسط كفار،خوف از مقامپروردگار،پيروى از هوى )
در كتاب فقيه آمده كه على بن مهزيار گفته به امام جواد (عليه السلام ) عرضه داشتمسوگند (و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى ) و (و النجم اذا هوى ) و نظائر آنچه معنا دارد؟ فرمود: خداى تعالى مى تواند به هر يك از مخلوقاتش كه بخواهد سوگندياد كند ولى خلق او جز به خود او نمى توانند سوگند بخورند.
مؤ لف : روايتى در همين معنا از كافى از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) درتفسير اول سوره نجم گذشت .
و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، و ابن منذر، از على (عليه السلام ) روايت كردهاند كه در تفسير آيه (و النازعات غرقا) فرموده : نازعات ملائكه هستند كه ارواح كفاررا از بدنهايشان به شدت مى كنند، و ناشطات نيز ملائكه هستند كه ارواح كفار را تامابين ناخن ها و پوست جذب نموده ، سپس بيرون مى كشند، و سابحات نيز ملائكه اند كهارواح مؤ منين را در بين آسمان و زمين شناور مى سازند، و سابقات نيز ملائكه اند، كهبعضى براى بردن روح مؤ من بسوى خدا از بعضى ديگر سبقت مى گيرند، و مدبرات همملائكه اند، كه امور بندگان را از اين سال تاسال ديگر تدبير مى كنند.
مؤ لف : بنابر اينكه روايت صحيح باشد بايد آن راحمل كنيم بر اينكه امام خواسته اند بعضى از مصاديق اين عناوين را ذكر كنند، و اينكهفرمود: (ارواح كفار را تا ما بين ناخن ها و پوست جذب نموده ، سپس بيرون مى كشند)نوعى از تمثيل است ، كه شدت عذاب را مى رساند.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايتكرده كه ابن الكوا از آن جناب از آيه (فالمدبرات امرا) پرسيد، فرمود: ملائكه اند،كه ذكر رحمان و امر او را تدبير مى كنند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (يوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفه ) آمده كه امام فرمود:يعنى زمين زير پاى اهلش شكافته مى شود، و رادفه به معناى صيحه است .
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (ءانا لمردودون فى الحافره ) آمده كه امام در معناى آنفرمود: قريش مى پرسيدند آيا بعد از مرگ دوباره بر مى گرديم ؟.
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (تلك اذا كره خاسره ) امام فرمود: كفار اين سخن را ازدر استهزاء زدند. و باز در همان كتاب در روايت ابى الجارود امام باقر (عليه السلام ) درمعناى (ءانا لمردودون فى الحافره ) فرمود: يعنى در خلقتى جديد و در معناى (فاذاهم بالساهره ) فرمود: ساهره يعنى زمين ، چون كفار در قبرها قرار دارند، همينكه زجره وصيحه را مى شنوند از قبرشان در مى آيند، و با خلقتى تمام عيار روى زمين قرار مىگيرند.
و در اصول كافى به سندى كه به داوود رقى دارد از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه در تفسير آيه (و لمن خاف مقام ربه جنتان ) فرموده : كسى كه بداند كه خدااو را مى بيند، و آنچه مى گويد مى شنود، و آنچه ازاعمال خوب و بد مى كند خبر دارد چنين علمى او را ازاعمال زشت باز مى دارد، اين همان كسى است كه از مقام پروردگارش مى ترسد، و نفس خودرا از پيروى هوا نهى مى كند.
مؤ لف : مويد اين حديث معنايى است كه ما براى خوف از مقام خداى تعالى كرديم . و نيزدر اصول كافى به سند خود از يحيى بن عقيل روايت كرده كه گفت : امير المؤ منين (عليهالسلام ) فرمود: من تنها از دو چيز بر شما مى ترسم ، يكى پيروى هوا، و يكى آرزوىدراز، چون پيروى هوا آدمى را از حق باز مى دارد، و آرزوى دراز آخرت را از ياد مى برد.
آيات 46-42 سوره نازعات  


يسلونك عن الساعه ايان مرسيها (42) فيم انت من ذكريها (43) الى ربك منتهيها (44) انما انتمنذر من يخشيها (45) كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه او ضحيها (46)



ترجمه آيات
از تو از رستاخيز مى پرسند كه وقت وقوع آن كى است ؟ (42).
تو از بسيار سخن گفتن از آن چه به دست مى آورى ؟ (43).
هيچ ، براى اينكه انتهاى آن - وقت معينش - نزد پروردگار تو است (44). اصلا وظيفهتو تنها انذار كسى است كه از آن روز دلواپسى دارد (45).
روزى كه وقتى آن را مى بينند چنين به نظر مى رسد كه گويا بيش از شبى يا بامدادىبا زندگى دنيا فاصله نداشته اند (46).
بيان آيات
در اين چهار آيه متعرض سؤ ال مشركين از زمان قيام قيامت شده ، آن را رد مى كند، به اينكهعلم به آن نزد احدى نيست ، و كسى به جز خداى تعالى از آن خبر ندارد، و خداى تعالىعلم به آن را به خود اختصاص داده .


يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها



ظاهرا تعبير به اينكه مى پرسند و نفرموده (پرسيدند)، براى اين بوده كه بفهمانداين سؤ الى است كه هميشه مى كنند، چون مشركين بعد از شنيدن داستان قيامت مرتب بهآنجناب مراجعه نموده ، درخواست مى كردند تاريخ دقيق وقوع قيامت را برايشان معين كند، ودر اين درخواست اصرار هم مى ورزيدند، و قرآن كريم مكرر به اين درخواست اشاره نموده.
كلمه (مرسى ) مص در ميمى است ، و به معناى اثبات و برقرار كردن است ، و جمله(ايان مرسيه ) ابيانى است براى كلمه (يسئلونك )، و مى فهماند سؤال منكرين قيامت و مسخره كنندگان قيامت اين بود كه چه زمانى اثبات و برقرار مى شود،و خلاصه چه زمانى قيامت بپا مى شود.
چند وجه در معناى اينكه بعد از حكايت سوال مشركين از زمان وقوع قياعت فرمود: (فيمانت من ذكريها)


فيم انت من ذكريها



اين جمله استفهام انكارى است ، و جمله (فيم انت ) مركب است از مبتدا و خبر، و كلمه (من )براى ابتداء غايت است ، و كلمه (ذكرى ) بنا بر آنچه راغب گفته به معناى كثرت ذكراست ، كه در حقيقت مبالغه در ذكر است .
و معناى جمله اين است كه : تو از يادآورى بسيار قيامت در چه هستى ؟ يعنى از اينكهبوسيله كثرت ذكر از تاريخ آن آگاه شوى چه چيز بدست مى آورى ؟ و خلاصه تو باكبثرت ذكر قيامت علم به تاريخ آن نمى يابى .
ممكن هم هست كلمه (ذكرى ) در مورد قيامت به معناى حضور حقيقت معناى قيامت در قلبباشد، و معنا بنابر اينكه استفهام انكارى باشد اين است كه تو علمى به حقيقت قيامت وخصوصيات آن پيدا نمى كنى ، مگر وقتى كه به زمان آن احاطه يابى و اين از معناىقبلى مناسب تر است .
بعضى گفته اند: معناى آيه اين است كه : ذكراى قيامت ، ازمسائل مربوط به بعثت تو نيست ، تو تنها مبعوث شده اى كه افراد ترسنده از قيامت راانذار كنى .
بعضى ديگر گفته اند: كل (فيم ) انكارى است از سؤال سائلين ، و جمله (انت من ذكريها) هم جمله اى است استينافى و هم تعليلى است براىنادرست بودن سؤ ال آنان ، و معناى آيه اين است كه : اين سؤال در چيست ؟ (خلاصه چه سؤ ال بيهوده اى است ) ،
وظيفه تو اى پيامبر تنها ذكراى ساعت است ، چون بعثت تومتصل به آن است ، و تو خاتم انبيايى ، و همين مقدار علم از مساءله قيامت براى ايشان كافىاست ،در نتيجه اين آيه همان را مى گويد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به روايتى فرمود: (بعثت انا و الساعهكهاتين ان كادت لتسبقنى - بعثت من با قيامتمثل اين دو انگشت پشت سرهمند، به هيچ وجه ممكن نبود قيامت جلوتر از بعثت من بيايد).
بعضى ديگر گفته اند: اين آيه تتمه سؤ المشركين است ، كه در آن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خطاب مى كنند، ومعناى آن اين است كه : از علم به قيامت و به وقت آن نزد تو چه مقدار هست ؟ و يا اين استكه : تو كه اين همه بياد قيامت هستى خودت از آن چه فهميده اى ؟
و خواننده محترم مى داند كه سياق آيات با هيچ يك از اين معانى آنطور كه بايد نمىسازد، علاوه بر اين هيچ يك از آنها خالى از تكلف نيست .
آنچه از آيه (الى ربك منتهاها) كه در مقامتعليل عدم علم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به زمان قيامت استاستفاده مىشود


الى ربك منتهيها



اين جمله در مقام تعليل جمله (فيم انت من ذكريها) است ، و معنايش اين است كه : تو از وقتآن نمى توانى با خبر شوى ، براى اينكه انتهاى آن به سوى پروردگار تو است ، پسحقيقت آن و صفاتش و از آن جمله تعين وقتش را جز پروردگار تو نمى داند، پس ‍ مردمنبايد از وقت آن بپرسند، و در وسع تو هم نيست كه پاسخ دهى .
و بعيد نيست - و خدا داناتر است - اين آيه در مقامتعليل باشد، اما به معناى ديگرى از تعليل ، و آن اين است كه بفرمايد ساعت قيام نمى كند مگر با فناى اشياء و سقوط اسباب ، و ظهور اين حقيقت كه هيچ ملكى جز براى خداىواحد قهار نيست ، پس آن روز جز به خداى تعالى مستند و منسوب نيست ، و هيچ سببىفرض نمى شود كه بطور حقيقت بين خدا و پديد آمدن قيامت واسطه باشد، در نتيجه زمانهم كه در اين عالم براى خود سببى است نمى تواند واسطه باشد، پس روز قيامت در حقيقتتوقيت بردار نيست ، (نه اينكه ممكن باشد ولى خداى تعالى وقتش را معين نكرده ).
و به همين جهت است كه مى بينيم در كلام خداى تعالى هيچگونه تحديدى براى آن روزنيامده ، تنها اين تحديد ذكر شده كه روز قيامت با انقراض نشاه دنيا بپا مى شود، و دراين باره فرموده : (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض )، ودر اين معنا آيات ديگرى است كه از خراب شدن دنيا خبر مى دهد، و يا خبر مى دهد از اينكهزمين و آسمان به زمين و آسمانى ديگر مبدل مى گردد، و ستارگان فرو مى ريزند، وآياتى ديگر از اين قبيل .
و اگر تحديدى هم آمده به نوعى تشبيه و تمثيل آمده ، نظير آيه زير كه مى فرمايد:(كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه او ضحيها - وضعشان چنين است كه وقتى قيامترا مى بينند گويى جز شبى و يا شبى و پاسى از روز آن درنگ نكردند). و يا مىفرمايد: (و يوم تقوم الساعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعه )، آنگاه حق مطلب رادر آيه زير بيان نموده مى فرمايد: (و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فىكتاب اللّه لى يوم البعث فهذا يوم البعث )
در كلام خداى تعالى در مواضعى به آنچه گفته شد اشاره شده ، و آن مواضعى است كهخبر مى دهد قيامت جز به ناگهانى و بدون خبر قبلى نمى آيد، مانند آيه زير كه مىفرمايد: (ثقلت فى السموات و الارض لا تاتيكم الا بغته يسئلونك كانك حفى عنها،قل انما علمها عند اللّه و لكن اكثر الناس لا يعلمون )، و آياتى ديگر.
و اين وجه ، وجه عميق و دقيقى است ، كه درك بيشتر آن احتياج به تدبرى كافى دارد تابه وسيله آن اشكالى كه ممكن است به ذهن برسدحل گردد، و آن اشكال اين است كه : اين وجه با ظواهر عده اى از آيات قيامت نمى سازد، لذاسفارش مى كنم كه در آيه زير نيز به دقت نظر كنيد. (لقد كنت فى غفله من هذا فكشفناعنك غطاءك فبصرك اليوم حديد) و همچنين آيات ديگرى كه در اين معنا هست ، و يارى كننده، خدا است .


انما انت منذر من يخشيها



يعنى ما تنها اين تكليف را به عهده تو گذاشته ايم كه افرادى را كه دلواپس قيامتندعذاب آن انذار كنى ، نه اينكه از وقت قيام آن خبر دهى تا وقتى از تو از وقت آن مىپرسند جواب دهى ،
پس انحصارى كه از آيه استفاده مى شود، به اصطلاحاهل ادب قصر افراد است ، يعنى شاءن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مسؤوليت او را منحصر در انذار مى كند و علم به وقت قيامت و تعيين آن را براى هر كس كه از آنسؤ ال كند از آن جناب نفى فرموده .
و مراد از خشيت بطورى كه مناسب با مقام باشد همان دلواپسى است ، چون هستند افرادى كهاز شنيدن خبر قيامت هيچ متاءثر نمى شوند، و بعضى اين زمينه را دارند كه اگر بشنونددچار ترس بشوند، همين زمينه عبارت است از خشيت ، نه ترس فعلى ، چونقبل از انذار ترس معنا ندارد.
مفاد آيه (كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه اوضحيها) كه در قالبتمثيل نزديكى قيامت را بيان مى كند


كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه او ضحيها



اين جمله نزديكى قيامت را در قالب يك تمثيل و تشبيه بيان نموده ، مى فرمايد: نزديكىقيامت به زندگى دنيايشان طورى است كه مثل آنان در هنگام ديدن قيامتمثل خود آنان است در آن فرض كه بعد از گذشتن يك شب و يا يك نصف روز از مردنشاندوباره زنده شوند، در آن صورت چه مى گويند؟ مى گويند: بعد از مردن بيش از يك شبنگذشت كه دوباره زنده شديم ، و خلاصه فاصله بين مردن و قيامت را مدت زمانى احساسمى كنند، كه نسبتش با روز و شبهاى گذشته عمرشان نسبت يك شب و يا يك ظهر را دارد.
از آنچه گذشت روشن شد كه مراد از كلمه (لبث ) درنگ در مدت زمانى است كه بينزندگى دنيا و روز بعث فاصله شده ، و در اين مدت در قبرها آرميده بودند چون حساب برمجموع زندگى دنيا واقع مى شود.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه (لبث ) مدت زمانى است كه بين سؤال از وقت قيامت و خود قيامت فاصله شده . ليكن اين نظريه درست نيست ، براى اينكهگويندگان اين حرف وضع خود را در هنگام بعث اينطور مى بينند، و بعث درمقابل مرگ قبل از آن است ، نه مرگ و مقدارى از حياتقبل از مرگ .
علاوه بر اين ، اين وجه با ظواهر ساير آيات كه متعرض بعث و درنگاهل محشر است نمى سازد، مانند آيه (قال كم لبثتم فى الارض ‍ عدد سنين )، كه ملاحظهمى كنيد لبث را عبارت دانسته اند از مدت زمانى كه در قبر بودند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از لبث مدتى است كه در دنيا بودند. و اين وجه بسيار سخيفو بى پايه است .
بحث روايتى  
(چند روايت راجع به سوال مردم از زمان وقوع قيامت و جواب خداى تعالى ) 
در تفسير قمى در ذيل آيه (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هىالماوى )، آمده كه اين درباره بنده خدا است ، كه وقتى در برابر معصيت خدا قرار مىگيرد با اينكه مى تواند مرتكب شود، از ترس خدا مرتكب نمى شود، و بخاطر نهى خدانفس خود را از ارتكاب آن نهى مى كند، و تلافى اين عملش همان جنت است ، و در تفسير آيه(يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها) فرمود: يعنى چه وقت بپا مى شود؟ و خداى تعالىدر پاسخش فرمود: (الى ربك منتهيها) يعنى علم آن نزد پروردگار تو است ، و درمعناى جمله (الا عشيه او ضحيها) فرمود: يعنى بعضى از يك روز.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه به سندى ضعيف از ابن عباسروايت كرده اند كه گفت : مشركين مكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مىپرسيدند (متى تقوم الساعه ) و منظورشان از اين سؤال مسخره كردن اعتقاد به قيامت بود، و لذا در اين باره اين آيهنازل شد: (يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها...)
و در همان كتاب آمده كه بزار، ابن جرير، ابن منذر، حاكم ، (وى حديث را صحيح دانسته ) وابن مردويه از عايشه روايت كرده اند كه گفت : ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همواره از مساءله قيامت سؤال مى شد تا آنكه آيه (فيم انت من ذكريها الى ربك منتهيها)نازل شد بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن وقت ديگر سؤال نشد.
مؤ لف : اين روايت را از عده اى از كتب حديث بدون ذكر سند از عروه نيز روايت كرده ، و نيزنظير آن را از عده اى ديگر از آن كتب از شهاب بن طارق همنقل كرده ، و ليكن سياق آيه با اين روايات نمى سازد، چونحاصل از همه اين روايات اين است كه آيه پاسخ از سؤال مردم باشد، در حالى كه سياق آيه چنين چيزى را نمى رساند.
و در بعضى از روايات آمده كه رسم اعراب چنين بود كه وقتى به نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى رفتند از قيامت مى پرسيدند، و حضرت رومى كرد به جوانتر آنان و مى فرمود: اگر اين بچه يك قرن زندگى كند قيامت شما بپامى شود، اين حديث را صاحب الدر المنثور از ابن مردويه از عايشهنقل كرده است .
اين روايت وقت قيام قيامت را معين مى كند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )بزرگتر از آن است كه چنين كارى بكند، چگونه ممكن است با اينكه در بسيارى از سورههاى قرآنى به او وحى شده كه علم به قيامت از مختصات خداى تعالى است و كسى جز اوآن را نمى داند، و دستور داده هر كس از او از اين مساءله پرسيد بگويد كه من به اينمطلب علمى ندارم .
سوره عبس مكى است و چهل و دو آيه دارد
سوره عبس آيات 16-1  


بسم اللّه الرحمن الرحيم عبس و تولى (1) ان جاءه الاعمى (2) و ما يدريك لعله يزكى (3) اويذكر فتنفعه الذكرى (4) اما من استغنى (5) فانت له تصدى (6) و ما عليك الا يزكى (7) و اما منجاءك يسعى (8) و هو يخشى (9) فانت عنه تلهى (10) كلا انها تذكره (11) فمن شاء ذكره (12)فى صحف مكرمه (13) مرفوعه مطهره (14) بايدى سفره (15) كرام برره (16)


ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان چهره درهم كشيد و روى بگردانيد (1).
كه چرا آن كور نزد وى آمد (2).
تو چه دانى شايد او در پى پاك شدن باشد (3).
و يا در برخورد ناگهان متذكر شده در پى پاك شدن بيفتد (4).
اما آنكه توانگرى را به رخ مردم مى كشد (5).
تو به او روى خوش نشان مى دهى (6).
فكر مى كنى اگر هم پاك نشود مسؤ ول نيستى (7).
و اما آنكه شتابان نزد تو آمده (8).
در حالى كه از خدا مى ترسد (9).
تو از او تغافل مى كنى (10) .
چنين مكن كه اين قرآن يك تذكر و يادآورى است (11).
هر كس بخواهد از آن پند گيرد (12).
تذكارى است در صحيفه هايى ارجمند (13).
والا و پاكيزه است (14).
كه بدست سفيرانى نوشته شده (15).
گرامى و نيكو (16).
اشاره به شان نزول اين آيات و غرض سوره كه عبارتست از عتاب هر كس كهثروتمندان
رواياتى از طرق اهل سنت وارد شده كه اين آيات درباره داستان ابن ام مكتوم نابينانازل شد، كه روزى بر رسول خدا ( صلى اللّه عليه و آله وسلم ) وارد شد در حالى كهجمعى از مستكبرين قريش نزد آن جناب بودند و با ايشان درباره اسلام سخنان سرىداشتند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آمدن ابن ام مكتوم چهره در هم كشيد، وخداى تعالى او را مورد عتاب قرار داد كه چرا از يك مردى تهى دست چهره در هم كردى ؟.
از طرق شيعه هم رواياتى به اين معنا اشاره دارد.
ولى در بعضى ديگر از روايات شيعه آمده كه مردى از بنى اميه نزد آن جناب بوده ، و اواز آمدن ابن ام مكتوم چهره درهم كشيد، و آيات ، در عتاب اونازل شد، كه - ان شاء اللّه - بحث مفصل اين معنا در بحث روايتى آينده از نظرتانخواهد گذشت .
و به هر حال غرض سوره ، عتاب هر كسى است كه ثروتمندان را بر ضعفاء و مساكين ازمؤ منين مقدم مى دارد، اهل دنيا را احترام مى كند واهل آخرت را خوار مى شمارد، بعد از اين عتاب رشته كلام به اشاره به خوارى و بىمقدارى انسان در خلقتش و اينكه در تدبير امورش سراپا حاجت است و با اينحال به نعمت پروردگار و تدبير عظيم او كفران مى كند كشيده شده ، و در آخر سخن را باذكر قيامت و جزاء و تهديد مردم خاتمه مى دهد، و اين سوره بدون هيچ ترديدى در مكهنازل شده است .
خبرى عتاب آميز حاكى از روى گرداندن يك مرد نابينا و عنايت و توجه به توانگران


عبس و تولى



يعنى چهره در هم كشيد و روى بگردانيد.


ان جاءه الاعمى



اين جمله علت عبوس شدن را بيان مى كند، و لامتعليل در تقدير است و تقدير آن (لان جاءه الاعمى ) است .


و ما يدريك لعله يزكى او يذكر فتنفعه الذكرى



اين آيه حال از فاعلفعل (عبس و تولى ) است ، و كلمه تزكى به معناى در پى پاك شدن از راهعمل صالح است . كه بعد از تذكر يعنى پندپذيرى و بيدارى و پذيرفتن عقائد حقه دستمى دهد، چون (نفع ذكرى ) همين است كه آدمى را به تزكى دعوت مى كند، يعنى بهايمان و عمل صالح مى خواند.
و حاصل معنا اين است كه آن شخص چهره در هم كشيد، و از آن شخص نابينا كه نزدش آمدهبود روى بگردانيد، با اينكه او خبر نداشت آيا مرد نابينا مردى صالح بود، و بااعمال صالح ناشى از ايمان خود را پاكيزه كرده بود يانه ، شايد كرده بود، و يا آمدهتا با تذكر و اتعاظش به مواعظ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بهره مند شده، در نتيجه به تطهير خود موفق گردد.
در اين آيات چهارگانه عتاب شديدى بكار رفته ، و اين شدت از اين جهت بيشتر مى شودكه دو آيه اول در سياق غيبت آمده ، كه مى فهماند خدا از او روى گردانيده ، رو در رو با اوسخن نگفته ، و دو آيه اخير را در سياق خطاب آورده ، چون توبيخ در مخاطبه حضورىبيشتر است ، و حجت و استدلال هم وقتى رو در رو گفته شود الزام آورتر است ، آن هم بعداز روى گردانى ، و مخصوصا با سركوبى خود خدا و بدون واسطه غير.
و در اينكه از آن شخص تعبير به اعمى - كور - كرد توبيخى بيشتر استفاده مى شود،براى اينكه محتاجى كه به انسان مراجعه مى كند اگر نابينا باشد و حاجتش هم حاجتىدينى باشد، و خلاصه ترس از خدا او را وادار كرده باشد كه با نداشتن چشم به مامراجعه كند، ما بيش از ساير مراجعه كنندگان بايد به او ترحم كنيم ، و بيشتر به اوروى آورده مورد عطوفتش قرار دهيم ، نه اينكه چهره در هم بكشيم و روى از او برتابيم .
بعضى گفته اند: بنابر اينكه شخص مورد عتابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) باشد تعبير از آن جناب به ضمير غايب براىاين بوده كه به قداست ساحت آن جناب اشاره كند، و بطور كنايه بفهماند گويا آن كسىكه چنين عملى كرده رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبوده ، چونمثل چنين عملى از مثل آن جناب سر نمى زند، و در نوبت دوم كه از آن جناب به ضمير خطابتعبير كرده نيز قداست ساحت آن حضرت منظور بوده ، چون هميشهاقبال بعد از اعراض ، اجلال و احترامى از طرف است .
و ليكن اين حرف درست نيست ، چون با خطاب (و اما من استغنى فانت له تصدى ...) نمىسازد، و توبيخ در آن از توبيخ در آيه (عبس و تولى ) بيشتر است ، و بطور قطعهيچ ايناسى هم در آن نيست .


اما من استغنى فانت له تصدى و ما عليك الا يزكى



كلمات (غنى ) و (استغناء) و (تغنى ) و (تغانى ) بطورى كه راغب گفته بهيك معنى مى باشند. پس مراد از (من استغنى ) كسى است كه خود را توانگر نشان دهد، وثروت خود را به رخ مردم بكشد. و لازمه اينعمل اين است كه بخواهد از سايرين سر و گردنى بلندتر باشد، و رياست و عظمتى درچشم مردم داشته باشد، و از پيروى حق عارش بيايد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:(ان الانسان ليطغى ان راه استغنى ) و كلمه (تصدى ) به معناى متعرض شدن وروى آوردن به چيزى و اهتمام در امر آن است .
در اين آيه و شش آيه بعدش اشاره مفصلى است به اينكه ملاك در آن عبوس شدن و پشتكردن چه بوده ، كه به خاطر آن مستوجب عتاب شده ،حاصل آن اين است كه : تو خيلى به وضع مستكبران و اعراض كنندگان از پيروى حق مىپردازى ، و زياد به وضع آنها اعتناء مى كنى ، در حالى كه اگر او نخواهد خود را پاككند بر تو تكليفى نيست ، و بر عكس از وضع آن كس كه خود را پاك كرده و از خدا مىترسد بى اعتنايى مى كنى .
(و ما عليك الا يزكى ) - بعضى گفته اند: كلمه (ما) نافيه است ، و معنايش ايناست كه : اگر او نخواست خود را تزكيه كند حرج و مسؤ وليتى بر تو نيست ، تا رهايىاز آن مسؤ وليت تو را حريص كند به مسلمان شدن او، و غفلت ورزيدن از آنهايى كه قبلابه طيب خاطر مسلمان شده اند.
بعضى گفته اند: كلمه (ما) استفهام انكارى است ، و به آيه چنين معنا مى دهد:
(چه چيز و چه مسؤ وليت و ضررى متوجه تو مى شود اگر او نخواهد خود را از كفر وفجور پاك كند؟ تو يك رسول بيشتر نيستى ، و جز ابلاغ رسالت مسؤ وليتى ندارى).
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (ما) به معناى (لا) ى نافيه است ، و معنايش اين استكه : (از عدم تزكيه او از كفر و فجور باكى به خود راه نمى دهى )، و اين معنا باسياق عتابى كه قبل از اين آيه و قبل از قبل اين آيه بود سازگارتر است .


و اما من جاءك يسعى و هو يخشى فانت عنه تلهى



كلمه (سعى ) به معناى سرعت در دويدن است ، پس معناى آيه به حسب آنچه مقام دست مىدهد اين است كه : آن كس كه به شتاب نزدت مى آيد تا بوسيله معارف دين و مواعظى كهاز تو مى شنود خود را پاك كند، (و هو يخشى ) در حالى كه از خدا مى ترسد، و خشيتخود آيت و نشانه آن است كه او بوسيله قرآن متذكر شده است ، همچنان كه فرمود: (ماانزلنا عليك القران لتشقى الا تذكره لمن يخشى )، و نيز فرموده : (سيذكر من يخشى).
(فانت عنه تلهى ) - اصل كلمه (تلهى ) (تتلهى ) بوده ، يعنى خود را بكارديگر مى زنى ، و از چنين مردى كه آمده كه به راستى خود را اصلاح كندغافل مى مانى ، و اگر ضمير (انت ) را در اين آيه و در آيه (فانت له تصدى ) وضمير (له ) و (عنه ) را در آن دو مقدم برفعل آورده ، همه براى تاءكيد در عتاب و تنبيه است .


كلا انها تذكره فمن شاء ذكره



كلمه (كلا) باز داشتن از همان عملى است كه به خاطر آن عتابش فرمود يعنى عبوسكردن قيافه و روى گردانى از كسى كه از خدا مى ترسد، ومشغول شدن و پرداختن به كسى است كه خود را بى نياز مى داند.
اشاره به اينكه قرآن كريم (تذكره ) است  
و ضمير در جمله (انها تذكره ) به آيات قرآنى و يا به قرآن بر مى گردد، و اگرآن را مونث آورده براى اين بود كه خبر آن (تذكره ) مونث بوده ، و معناى آن اين است كه: آيات قرآنى - و يا قرآن - تذكره است ، يعنى موعظه اى است كه هر پند پذيرى ازآن متعظ مى شود، و يا تذكر دهنده اى است كه اعتقاد حق وعمل حق را تذكر مى دهد.
(فمن شاء ذكره ) - اين قسمت ، جمله اى معترضه است ، و ضمير به قرآن و يا آنچهكه قرآن تذكر مى دهد بر مى گردد، و معنايش ‍ اين است كه : هر كس خواست مى تواندبياد قرآن و يا معارفى كه قرآن تذكر مى دهد بوده باشد، و قرآن اين را تذكر مى دهدكه مردم بدانچه فطرت به سوى آن هدايت مى كندمنتقل شوند، و آن ، عقائد و اعمال حقه اى است كه در لوح فطرت محفوظ است .
و در اينكه تعبير فرمود به (فمن شاء ذكره ) اشاره است به اينكه در دعوت قرآن بهتذكر، هيچ اكراه و اجبارى نيست ، و داعى اسلام كه اين دعوت را مى كند براى اين نيست كهنفعى عايد خودش شود، تنها و تنها نفع آن عايد خود متذكر مى شود،حال اختيار با خود او است .
مقصود از اينكه درباره قرآن فرمود: (فى صحف مكرمة ...)  


فى صحف مكرمه مرفوعه مطهره



در مجمع البيان گفته : كلمه (صحف ) جمع صحيفه است ، و عرب هر چيزى را كه در آنمطلبى نوشته شده باشد صحيفه مى نامد، همچنان كه كتابش هم مى خواند،حال چه اينكه ورقه و كاغذى باشد و يا چيز ديگرى .
و جمله (فى صحف ) خبرى است بعد از خبر براى كلمه (ان )، و ظاهر آن اين است كه: قرآن به دست ملائكه در صحفى متعدد نوشته شده بوده . و اين ظاهر، سخن آن مفسر راكه گفته : مراد از صحف لوح محفوظ است ضعيف مى سازد، چون در كلام خداى تعالى در هيچموردى از لوح محفوظ به صيغه جمع از قبيل صحف و كتب و الواح تعبير نشده . نظير اينقول در بى اعتبارى سخن آن مفسر ديگر است كه گفته : مراد از صحف ، كتب انبياى گذشتهاست . چون اين معنا با تعبير (بايدى سفره ...) نمى سازد، زيرا ظاهر اين تعبير ايناست كه صفت صحف باشد.
(مكرمه ) يعنى معظم ، (مرفوعه ) يعنى رفيع القدر نزد خدا، (مطهره ) يعنىپاكيزه از قذارت باطل و سخن بيهوده و شك و تناقض ، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:(لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه )، و نيز در اينكهمشتمل بر سخن بيهوده نيست فرموده : (انه لقولفصل و ما هو بالهزل )، و در اينكه مشتمل بر مطلب مورد شكى نيست ، فرموده : (ذلكالكتاب لا ريب فيه ) و در اينكه مشتمل بر مطالب متناقض نيست فرموده : (و لو كان منعند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا).
اشاره به اينكه ملائكه اى مخصوص سفراى وحى و - تحت امرجبرئيل - متصدى حمل و ابلاغ آن به پيامبران بوده اند


بايدى سفره كرام برره



اين دو جمله دو صفت بعد از صفت هستند براى صحف ، و كلمه (سفره ) جمع سفير است ، وسفير به معناى رسول است ، و كلمه (كرام ) صفت آن رسولان است ، به اعتبار ذاتشان و(برره ) صفت ايشان است به اعتبار عملشان ، مى فرمايد: ذاتا افرادى بزرگوارند،و از نظر عمل داراى احسانند.
و معناى اين چند آيه اين است كه : قرآن تذكره اى است كه در صحف متعددى نوشته شدهبود صحفى معظم و رفيع القدر، و پاكيزه از هر پليدى و از هرباطل و لغو و شك و تناقض ، و به دست سفيرانى نوشته شده كه ذاتا نزدپروردگارشان بزرگوار، و در عمل هم نيكوكارند.
و از اين آيات بر مى آيد كه براى وحى ، ملائكه مخصوصى است ، كه متصدىحمل صحف آن و نيز رساندن آن به پيامبرانند، پس ‍ مى توان گفت اين ملائكه اعوان وياران جبرئيلند، و تحت امر او كار مى كنند، و اگر نسبت القاى وحى را به ايشان داده ،منافات ندارد با اينكه در جاى ديگر آن را بهجبرئيل نسبت دهد، و بفرمايد: (نزل به الروح الامين على قلبك )، و در جاى ديگر درتعريف جبر ئيل بفرمايد: (انه لقول رسول كريم ذى قوه عند ذى العرش مكين مطاع ثمامين )، بلكه همين آيه مويد مطلب ما است ، كه مى فرمايد دستوراتش مطاع است ، معلوم مىشود جبرئيل براى رساندن وحى به انبياء، كاركنانى از ملائكه تحت فرمان دارد، پسوحى رساندن آن ملائكه هم وحى رساندن جبرئيل است ، همچنان كهعمل جبرئيل و اعوانش روى هم فعل خداى تعالى نيز هست ، و اين انتساب وحى به چند مقامنظير مساءله توفى و قبض ارواح است ، كه يك جا به اعوان ملك الموت نسبت داده ، و يك جابه خود او، و يك جا به خود خداى تعالى كه بحث آن مكرر گذشت .
ليكن ، معنايى كه گذشت روشن تر است .
و بعضى ديگر گفته اند: قاريان قرآنند، كه آن را مى نويسند و مى خوانند، كه خوانندهمحترم به نادرستى آن واقف است .
بحث روايتى  
روايتى حاكى از اعراض پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از ابن ام مكتوم ونزول آيات : (عبس و تولى ...)
در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: اين آيات درباره عبد اللّه بن ام مكتوم فرزندشريح بن مالك بن ربيعه فهرى يكى از بنى عامر بن لوىنازل شده .
و جريان چنين بوده كه : وى روزى بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) واردشد، در حالى كه آن جناب با عتبه بن ربيعه و ابوجهل بن هشام و عباس بن عبد المطلب و ابى و اميه بن خلف جلسه كرده بود، و ايشان رابه دين توحيد دعوت مى كرد، به اميد اينكه اسلام بياورند، ابن ام مكتوم عرضه داشت : يارسول اللّه ( صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از قرآن برايم بخوان تا حفظ كنم ، و (چوننابينا بود) مكرر آن جناب را صدا مى زد، و متوجه نبود كه آن جناب با آن چند نفرمشغول صحبت است ، و تكرار او باعث شد كه كراهت و ناراحتى در سيماى آن جناب هويداگرديد، چون ابن ام مكتوم مرتب كلام آن جناب را قطع مى كرد، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دردل خود فكر مى كرد كه حالا اين چند نفر كه از بزرگان قريشند، مى گويند پيروان اوهمه از قبيل ابن ام مكتوم يا كورند و يا برده اند، لذا از او روى بگردانيد، و رو به آنصناديد كرد، در اينجا بود كه اين آيات در عتاب و سرزنش آن جنابنازل شد.
و از آن به بعد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همواره ابن ام مكتوم را احترام مىكرد، هر وقت به او بر مى خورد مى فرمود: مرحبا به كسى كه خداى تعالى به خاطر اومرا عتاب فرمود، و آنگاه مى پرسيد: آيا كار و حاجتى دارى ؟ و دو نوبت او را در مدينهجانشين خود كرد و خود به جنگ رفت .
مؤ لف : سيوطى در تفسير الدر المنثور اين قصه را از عايشه و انس و ابن عباس -البته با مختصر اختلافى - نقل كرده ، و آنچه صاحب مجمع البياننقل كرده خلاصه اى از آن روايات مختلف است .
بيان اينكه آيات عتاب به روشنى متوجه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ونزول آن در مورد روى گرداندن آن حضرت از ام مكتوم از جهات مختلف مخدوش ومردود است
ليكن آيات سوره مورد بحث دلالت روشنى ندارد بر اينكه مراد از شخص مورد عتابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، بلكه صرفا خبرى مى دهد و انگشت روىصاحب خبر نمى گذارد، از اين بالاتر اينكه در اين آيات شواهدى هست كه دلالت دارد براينكه منظور، غير رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، چون همه مى دانيم كهصفت عبوس از صفات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبوده ، و آن جناب حتى باكفار عبوس نمى كرده ، تا چه رسد به مؤ منين رشد يافته ، از اين كه بگذريماشكال سيد مرتضى رحمة اللّه عليه بر اين روايات وارد است ، كه مى گويد اصولا ازاخلاق رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبوده ، و درطول حيات شريفش سابقه نداشته كه دل اغنياء را به دست آورد و از فقراء روبگرداند.
و با اينكه خود خداى تعالى خلق آن جناب را عظيم شمرده ، وقبل از نزول سوره مورد بحث ، در سوره (نون ) كه به اتفاق روايات وارده در ترتيبنزول سوره هاى قرآن ، بعد از سوره (اقرء باسم ربك )نازل شده فرموده : (و انك لعلى خلق عظيم )، چطور تصور دارد كه دراول بعثتش خلقى عظيم (آن هم بطور مطلق ) داشته باشد، و خداى تعالى به اين صفت اورا بطور مطلق بستايد، بعدا برگردد و بخاطر پاره اىاعمال خلقى ، او را مذمت كند، و چنين خلق نكوهيده اى را به او نسبت دهد كه تو به اغنياءمتمايل هستى ، هر چند كافر باشند، و براى به دست آوردندل آنان از فقراء روى مى گردانى ، هر چند كه مؤ من و رشد يافته باشند؟

next page

fehrest page

back page