|
|
|
|
|
|
اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه هر چند توصيفكل به صفت بعض مجازا در بعضى موارد جايز است ، ليكن مقام آيات كه مقام جداسازىسعدا از اشقيا و مشخص كردن پاداش و كيفر هر يك از آن دو است ، اجازه چنين مجازگويى رانمى دهد، پس هيچ مجوزى نيست كه جمعى از اهل عذاب راداخل در اهل بهشت كند. علاوه بر اين جمله (فسوف يحاسب ...9) وعده جميلى است كه معنا ندارد وعده خداشامل غير مستحقين هم بشود، هر چند بطور مجاز و به ظاهر كلام . بله ممكن است صاحبان اين توجيه را كمك كنيم ، و بگوييم يسر و عسر دو معناى نسبى است ،و بر اين حساب مى توان گفت حساب گنه كاران هم آسان است ، چون دشوارى حساب كفاررا كه تا ابد در آتشند ندارد، هر چند كه نسبت به حساب مؤ منين با تقوى دشوار است . تقسيم اهل محشر به دو طائفه اصحاب يمين و اصحابشمال تقسيمى كلى نيست و نيز ممكن است گفته شود تقسيم اهل محشر به اصحاب يمين و اصحابشمال ، تقسيمى كلى نيست كه تمامى افراد و حتى مؤ منين گنهكار را همشامل شود، همچنان كه مى بينيم در آيه (و كنتم ازواجا ثلثه فاصحاب الميمنه مااصحاب الميمنه و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه و السابقون السابقون اولئكالمقربون ) اهل محشر را سه طايفه كرده ، و بنابر اين ،مثل اينكه در آيات مورد بحث طايفه سوم در سوره بقره يعنى مقربين خارج از تقسيمند،همچنان كه از آيه (و اخرون مرجون لامر اللّه ما يعذبهم و اما يتوب عليهم )، نيز استفادهمى شود، مستضعفين نيز از اين تقسيم خارجند. پس ممكن است بگوييم آيات مورد بحث كه اهل جمع را تقسيم به دو قسم اصحاب يمين واصحاب شمال مى كند، منظورش تمامى اهل جمع نيست تا مقربين و مستضعفين و كفار و مؤ منينگنه كار را شامل شود، بلكه مى خواهد تنها اهل بهشت و مخلدين در آتش را ذكر نموده ،اولى را به اصحاب يمين و دومى را به اصحابشمال توصيف كند، چون مقام ، مقام دعوت كفار است به ايمان ، و دعوت گنه كاران است بهتقوى ، در چنين مقامى مقربين و مستضعفين اصلا مورد نظر نيستند. نظير اين بحث در سوره مرسلات گذشت ، كهاول يوم الفصل را به ميان مى آورد و سپس بهحال متقين و مكذبين مى پردازد، و متعرض حال ساير طوايف نمى شود. باز نظير آنچه درسوره (نبا) و (نازعات ) و (عبس ) و (انفطار) و (مطففين ) و غيره آمده ، پسغرض در اين مقامات ذكر نمونه اى از اهل ايمان و اطاعت ، واهل كفر و تكذيب است ، و از طوايف ديگر ساكت است ، تا بفهماند كه سعادت در جانب تقوى، و شقاوت در جانب تمرد و طغيان است .
كلمه (شفق ) به معناى سرخى و بالاى آن زردى و روى آن سفيدى است ، كه در كرانهافق در هنگام غروب خورشيد پيدا مى شود.
كلمه (وسق ) فعل ماضى است ، و معناى جمع شدن چند چيز متفرق را مى دهد، مى فرمايدبه شب سوگند، كه آنچه در روز متفرق شده جمع مى كند، انسانها و حيوانها كه هر يك بهطرفى رفته اند، در هنگام شب دور هم جمع مى شوند. بعضى هم كلمه (وسق ) را به معناى طرد گرفته ، آيه را چنين معنا كرده اند: (بهشب سوگند كه ستارگان را از خفاء به ظهور مى اندازد).
يعنى به قمر سوگند، وقتى كه نورش جمع مى شود، نور همه اطرافش بهم منضم مىشود، و به صورت ماه شب چهارده درمى آيد. معناى آيه : (لتركبن طبقا عن طبق )
اين آيه جواب همه سوگندهاى قبلى است ، و خطاب در آن به مردم است ، و كلمه (طبق )به معناى چيزى و يا حالى است كه مطابق چيز ديگر و ياحال ديگر باشد، چه اينكه يكى بالاى ديگرى قرار بگيرد و چه نگيرد، (بلكه پهلوىهم باشند) و به هر حال منظور مراحل زندگى است كه انسان آن را در تلاشش به سوىپروردگارش طى مى كند، مرحله زندگى دنيا و سپس مرحله مرگ و آنگاه مرحله حياتبرزخى ، (و سپس مرگ در برزخ و هنگام دميدن صور) و در آخرانتقال به زندگى آخرت و حساب و جزا. و اين سوگندها هم تاءكيد مضمون (يا ايها الانسان انك كادح ...) و آيات بعد است كهخبر از بعث مى دهد، و هم زمينه چينى است براى آيه (فما لهم لا يومنون ) كه از درتعجب و به منظور توبيخ مى فرمايد: (پس چه مى شود ايشان را كه ايمان نمىآورند؟) و هم براى آيه (فبشرهم بعذاب ...) كهمشتمل است بر تهديد و بشارت . و در اين آيه اشاره اى است به اينكه مراحلى كه انسان در مسيرش به سوى پروردگارشطى مى كند، مراحلى مترتب و با يكديگر متطابق است .
فما لهم لا يومنون و اذا قرى ء عليهم القران لايسجدون
|
گفتيم : اين استفهام براى برانگيختن تعجب شنونده از ايمان نياوردن كفار و توبيخ خودكفار است ، و به همين جهت مناسب بود كه از خطاب آيهقبل (تركبن ) به غيب (فما لهم ) التفات شود، گويا وقتى ديد كه كفار با تذكراو متذكر نمى شوند و با اندرز او پند نمى گيرند، روى از ايشان بگردانيد، و روىسخن را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كرده ، او را مخاطب قرار داد، وفرمود: (پس چه مى شود ايشان را...). معناى جمله (والله اعلم بما يوعون )
بل الذين كفروا يكذبون و اللّه علم بما يوعدون
|
كلمه (يكذبون ) (بخاطر اينكه مضارع است ) استمرار را مى رساند، و اگر از آنانبه (الذين كفروا) تعبير كرد براى اين بود كه بر علت تكذيب دلالت كند، و كلمه(يوعون ) (مضارع از مصدر (ايعاء) است ) - و بطورى كه گفته شده - به معناىقرار دادن چيزى در وعاء - ظرف - است . و معناى آيه اين است كه : اينان اگر ايمان را ترك گفتند براى آن نبوده كه بيان دعوتكننده به ايمان ، قاصر و يا دليلش كند بوده ، بلكه براى اين بوده كه كفار پابندسنت گذشتگان و روساى خويشند، و همين باعث شده كه كفر در دلهايشان رسوخ كند، و بهكار تكذيب خود ادامه دهند، و خدا بدانچه در سينه هاى خود جمع كرده اند و كفر و شركىكه در دلهاى خود پنهان نموده اند آگاه است . بعضى گفته اند: مراد از جمله (و اللّه علم بما يوعون ) اين است كه كفار علاوه برتكذيب ، نيات سوئى هم در دلهاى خود پنهان دارند كه مردم از آن آگاهى ندارند، و تنهاخداى تعالى بدان آگاه است . ولى اين معنا از نظر سياق بعيد است .
در اين جمله (و در موارد بسيار ديگر) خداى تعالى تهديد به عذاب را تعبير فرموده بهمژده به عذاب ، و اين از باب تهكم و استهزاء است ، و چون در ابتداى جمله حرف (فاء)آمده ، مى فهماند اين تهديد نتيجه تكذيب است .
الا الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون
|
اين استثنا به اصطلاح استثناى منقطع است ، يعنىداخل در مستثنى منه نبوده ، تا خارج شود، چون مستثنى منه آن ضمير در (فبشرهم ) استكه به كفار تكذيب گر بر مى گردد، و (كسانى كه ايمان آوردهاعمال صالح مى كنند) جزو آنان نبودند تا با استثنا خارج شوند، و مراد از اينكه فرمود(اجرشان ممنون نيست ) اين است كه به دنبال دادن اجر، بر آنان منت نمى گذارند، و بامنت ، آن اجر را سنگين و ناگوار نمى سازند. بحث روايتى (رواياتى درباره محاسبه اعمال در قيامت ،نزول آيه : (و اما من اوتى كتابه ....)، (لتركبن طبقا عن طبق ) و...) در تفسير قمى در ذيل آيه (اذا السماء انشقت ) آمده كه : منظور روز قيامت است . و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم ، از على (عليه السلام )نقل كرده كه گفت : آسمان از مجره (كهكشان ) شكافته مى شود. و در تفسير قمى در ذيل آيه (واذا الارض مدت و القت ما فيها و تخلت )آمده كه : زمينكشيده مى شود، سپس مى شكافد و انسانها از شكمش بيرون مى آيند. و در الدر المنثور است كه حاكم به سندى خوب و معتبر از جابر ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرموده : زمين در روز قيامتكشيده مى شود، آنطور كه چرم كشيده مى شود تازه آنقدر انسان محشور مى شود كه براىهر يك نفر بيش از جاى دو پايش محل نيست . و در احتجاج از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى فرمود: و مردم آن روز صفاتو منزلهايى دارند: بعضى از مردم مشغول حساب پس دادن هستند، و به حسابشان آسان مىرسند و به خوشى و مسرت به سوى اهلشان مى روند. و بعضى هستند كه اصلا بدونحساب داخل بهشت مى شوند، براى اينكه در دنيا كارى به لذائذ آن نداشتند و خلاصهدست و دامنشان آلوده نشده چون در آن روز به حساب از كسانى مى رسند كهمال دنيا را زير و رو كرده باشند. بعضى ديگر هستند كه در خرد و كلان حسابشان مىرسند، و در آخر هم به سوى آتش باز مى گردند. و در معانى الاخبار به سند خود از ابن سنان از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آوردهكه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: همه حساب پس مى دهند وهمه عذاب مى شوند. شخصى عرضه داشت : يارسول اللّه پس آيه (فسوف يحاسب حسابا يسيرا - به زودى حساب مى شود، حسابىآسان ) چه مى شود؟ فرمود: اين آيه راجع به عرض است يعنى بررسى ابتدايى براى تشخيص اينكه وى از كدام طبقه است ، از آنها كه بايد بهحساب خرد و كلانشان رسيد يا آنها كه بى حسابداخل بهشت مى شوند. مؤ لف : در الدر المنثور هم از بخارى و مسلم و ترمذى و ديگران ، از عايشه نظير آن راروايت كرده . و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در تفسيرآيه (فاما من اوتى كتابه بيمينه ) فرمود: اين آيه راجع به ابو سلمه عبد اللّه بنعبد الاسود بن هلال مخزومى نازل شده ، كه مردى از قبيله بنى مخزوم بود. و اما آيه (واما من اوتى كتابه وراء ظهره )، درباره برادرش اسود بن عبد الاسود مخزومىنازل شده كه حمزه او را در جنگ بدر به قتل رسانيد. و در مجمع البيان در تفسير آيه (لتركبن طبقا عن طبق ) مى گويد: بعضى گفته اند:معنايش شدت بعد از شدت است ، يعنى حيات ، و سپس مرگ ، و بعد از آن بعث ، و سپسجزا. و اين معنا در روايتى كه راويان وسط آن ذكر نشده آمده است . و از جوامع الجامع نقل شده كه در تفسير اين آيه گفته : و از ابى عبيدنقل شده كه گفته معنايش اين است كه شما همان احوالى را به خود مى گيريد و داراى همانسنت هايى مى شويد كه امت هاى قبل از شما داشتند. و اين معنا از امام صادق (عليه السلام )رسيده است . سوره بروج مكى است و بيست و دو آيه دارد سوره بروج آيات 22-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم و السماء ذات البروج (1) واليوم الموعود (2) و شاهد و مشهود (3)قتل اصحب الاخدود (4) النار ذات الوقود5 اذهم عليها قعود (6) و هم على ما يفعلون بالمؤ منينشهود (7) و ما نقموا منهم الا ان يومنوا باللّه لعزيز الحميد (8) الذى له ملك السموت و الارضو اللّه على كل شى ء شهيد (9) ان الذين فتنوا المؤ منين و المومنات ثم لم يتوبوا فلهم عذابجهنم و لهم عذاب الحريق (10) ان الذين ءامنوا و عملوا الصلحات لهم جنت تجرى من تحتهاالانهر ذلك الفوز الكبير (11) ان بطش ربك لشديد (12) انه هو يبدى و يعيد (13) و هو الغفورالودود (14) ذوالعرش المجيد (15) فعال لما يريد (16)هل اتئك حديث الجنود (17) فرعون و ثمود (18) بل الذين كفروا فى تكذيب (19) و اللّه منورائهم محيط (20) بل هو قرءان مجيد (21) فى لوح محفوظ (22)
|
ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . سوگند به آسمان داراى برجهاى بسيار (1). و به روز موعود (2). و به همه بينندگان آن روز و به خود آن روز كه مشهود همه مى شود (3). كه هلاك شدند ستمگرانى كه براى سوزاندن مؤ منين چاله هايى آتشى كه براىگيراندنش وسيله اى درست كرده بودند (5). در حالى كه خودشان براى تماشاى ناله و جان دادن و سوختن مؤ منين بر لبه آن آتش مىنشستند (6). و خود نظاره گر جنايتى بودند كه بر مؤ منين روا مى داشتند (7). در حالى كه هيچ نقطه ضعفى و تقصيرى از مؤ منين سراغ نداشتند بجز اينكه به خداايمان آورده بودند (8). خداى مقتدر حميدى كه ملك آسمانها و زمين از آن اوست و خدا بر همه چيز شاهد و نظاره گراست (9). محققا اين ستمگران و همه ستمگران روزگار كه مؤ منين و مومنات را گرفتار مى كنند وبعدا از كرده خود پشيمان هم نمى شوند عذاب جهنم در پيش دارند و عذابى سوزاننده (10). محققا كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته مى كنند باغهايى در پيش دارند كه نهرها اززير درختانش جارى است و اين خود رستگارى بزرگ است (11). و محققا دستگير كردن پروردگار تو بسيار سخت است (12). آرى اوست آغازگر پيدايش عالم و او است كه بعد از فناى آن ، دوباره اعاده اش مى دهد(13). و آمرزگار و محبوب و مهربان هم او است (14 ). صاحب عرش پر عظمت (15). و تنها كسى است كه هر چه بخواهد مى كند (16). آيا داستان لشكريان را شنيده اى ؟ (17). لشكريان فرعون و ثمود (18). كفار قوم تو از سرنوشت آنان پند نخواهند گرفت چون تكذيب خوى آنان شده است (19). و خداى تعالى از خارج وجودشان محيط به وجودشان است (20). و اين قرآن افسانه نيست بلكه قرآنى است مجيد (21). كه در لوح محفوظ جاى دارد (22) بيان آيات اشاره به مضامين سوره مباركه بروج اين سوره مشتمل بر انذار و بشارت است ، و در آن به سختى كسانى را انذار كرده كهمردان و زنان مسلمان را به جرم اينكه به خدا ايمان آورده اند شكنجه مى كنند، نظير مشركين مكه كه با گروندگان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) چنينمى كردند، آنان را شكنجه مى كردند تا از دين اسلام به شرك سابق خود برگردند،بعضى از اين مسلمانان صبر مى كردند و بر نمى گشتند و لو شكنجه به هر جا كهخواست برسد، و بعضى برگشته مرتد مى شدند، و اينها افرادى بودند كه ايمانىضعيف داشتند همچنان كه دو آيه (و من الناس منيقول امنا باللّه فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنه الناس كعذاب الله )، (و من الناس منيعبد اللّه على حرف فان اصابه خير اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه ).به وضع آنان اشاره مى كند. خداى سبحان در اين آياتقبل از اين مطالب اشاره اى به (اصحاب اخدود) مى كند، و اين خود تشويق مؤ منين بهصبر در راه خداى تعالى است ، دنبال اين داستان اشاره اى هم به سرگذشت لشكريانفرعون و ثمود دارد، و اين مايه دلخوشى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ووعده نصرت به آن جناب و تهديد مشركين است ، و اين سوره به شهادت سياق آياتش درمكه نازل شده . مراد از ذات البروج بودن آسمان
كلمه (بروج ) جمع برج است ، و (برج ) به معناى هر چيز پيدا و ظاهر است ، واگر بيشتر در كاخهاى عالى استعمال مى شود، براى اين است كه كاخها در نظر تماشاكنندگان و بينندگان ظاهر و هويدا است ، ساختمان استوانه اى شكلى كه در چار گوشهقلعه ها براى دفاع مى سازند نيز برج ناميده مى شود، و همين معنا منظور آيه است چونمى فرمايد: (و لقد جعلنا فى السماء بروجا و زيناها للناظرين و حفظناها منكل شيطان رجيم )، پس مراد از كلمه بروج موضع ستارگان در آسمان است . با اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين بروج را به دوازده برج اصطلاحىعلم نجوم معنا كرده اند، درست نيست . ترجمه الميزان ج : 20 ص : 414 و در آيه مورد بحث سوگند به آسمانى ياد شده كه به وسيله برجها محفوظ مى شود، ومناسبت اين سوگند با قصه اى كه به زودى بدان اشاره مى كند، و با وعده و وعيدى كهمى دهد بر كسى پوشيده نماند، و ما به زودى به اين مناسبت اشاره مى كنيم .
اين جمله عطف است بر كلمه (السماء)، يعنى سوگند به آسمان داراى برجها، و(سوگند به روز موعود) كه منظور از آن روز قيامتى است كه خداى تعالى وعده داده درآن روز ميان بندگانش داورى كند.
اين دو كلمه نيز عطف بر (سماء) است ، و همه اين مذكورات سوگند بعد از سوگند استبر مطلبى كه مى خواهد در اين سوره بيان كند، و آن - همانطور كه اشاره كرديم -تهديد شديد است به كسانى كه مؤ منين را فريب مى دهند و يا شكنجه مى كنند كه چراايمان آورده ايد، و نيز وعده جميلى است به كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح مى كنند. پس گويا فرموده : سوگند مى خورم به آسمان داراى بروج كه شيطانها به وسيله آنرانده مى شوند، كه خدا كيد شيطانها و اولياى كافرشان را از ايمان مؤ منين دفع مى كند،و سوگند مى خورم به روز موعودى كه هر انسانى به جزاى اعمالش مى رسد، و سوگندمى خورم به شاهدى كه اعمال اين كفار را و رفتارشان با مؤ منين را مى بينند، و سوگندمى خورم به آينده مشهودى كه همه آن را به زودى خواهند ديد كه آن افرادى كه مؤ منين رااذيت مى كنند چنين و چنان مى شوند، تا آخر دو آيه . مقصود از (شاهد) در (و شاهد و مشهود) رسول اللّه (صلى اللهعليه و آله ) و مراد از (مشهود) شكنجه هاى كفّار به مؤ منين وثواب و كيفر اخروىهر كدام است از اينجا روشن مى گردد كه شهادت در دو كلمه (شاهد) و (مشهود) به يك معنا است ،و آن عبارت است از حاضر بودن و به چشم خود ديدن ، نه به معناى اقامه شهادت ، براىاينكه اگر به آن معنا مى بود جا داشت بفرمايد: (و مشهود عليه ) چون شهادت به اينمعنا حتما بايد با حرف على متعدى شود. بنابر اين ، كلمه (شاهد) قابل انطباق است بررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، براى اينكه آن جناب امروز شاهداعمال امت است ، و فرداى قيامت بدانچه ديده شهادت مى دهد. و كلمه (مشهود) همقابل انطباق است با شكنجه اى كه كفار به اين مؤ منين مى دادند، و وضعى كه در آخرتبه خود مى گيرند، و يا به عبارتى جزاى آن رفتار، و يا به عبارتى ديگر آنچه درروز قيامت براى اين ظالمان و مظلومان رخ مى دهد، چه ثواب و چه عقاب . و بنابر ايناحتمال نكره آمدن اين دو كلمه به منظور تعظيم بوده و خواسته است بفهماند، شاهد ومشهودى كه از حيطه تعريف بيرون است . اقوال عديده مفسرين درباره مراد از (شاهد و مشهود) مفسرين در تفسير (شاهد) و (مشهود) سخنان بسيار دارند كه بعضى آنها را تا سىوجه شمرده اند، از قبيل اينكه بعضى گفته اند: شاهد روز جمعه ، و مشهود روز عرفه است. يا شاهد روز عيد قربان و مشهود روز عرفه است . و يا شاهد روز عرفه و مشهود روزقيامت است . يا شاهد فرشته است كه عليه انسان شهادت مى دهد و مشهود روز قيامت است . ويا اينكه شاهد گواهانند كه عليه مردم شهادت مى دهند و مشهود مردمى هستند كه عليه شانشهادت داده شده . و يا اينكه شاهد امت اسلام و مشهود ساير امت ها هستند. و يا شاهد اعضاى بنى آدم و مشهودخود آدمى است . و يا شاهد حجر الاسود و مشهود حاجيان هستند. و يا شاهد شب و روزها و مشهودبنى آدم است . و يا شاهد انبيا و مشهود محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و ياشاهد خداى سبحان و مشهود كلمه (لا اله الا الله ) است . و يا اينكه شاهد خلق و مشهود حق است يا شاهد خداى تعالى و مشهود روز قيامت است . ياشاهد آدم و ذريه او، و مشهود روز قيامت است . يا شاهد روز ترويه ، و مشهود روز عرفهاست و يا روز دوشنبه و روز جمعه است . و يا اينكه شاهد مقربين ، و مشهود عليين هستند. ويا شاهد طفل در داستان اخدود است كه به مادرش گفت صبر كن كه تو بر حقى ، و مشهودخود واقعه است . و يا اينكه شاهد ملائكه دنبال رو و نويسندهاعمال ، و مشهود قرآن فجر است ، و اقوال ديگرى از اينقبيل . و اكثر اين اقوال - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - مبنى بر اين است كه شهادت را بهمعناى اداى شهادت بگيريم . و بعضى مبنى بر اين است كه براى شاهد و مشهود دو معناقائل شويم ، و خواننده محترم ضعف اين دو اساس را به دست آورد و توجه فرمود كه :مناسب تر با سياق اين است كه اين دو كلمه را به معناى مشاهده بگيريم ، هر چند كه مستلزمشهادت به معناى ادا در روز قيامت هم باشد، و شاهدقابل انطباق بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز باشد. و چطور ممكن است منطبق نباشد با اينكه خود خداى تعالى او را شاهد خوانده و فرموده :(يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا)، و نيز او را شهيد خوانده و فرموده: (ليكون الرسول شهيدا عليكم ) و خواننده توجه فرمود كه گفتيم شهادت براعمال از ناحيه شاهدان اعمال چه معنا دارد. در اين سوگندها جواب حذف شده ، چون با بودن آيه (ان الذين فتنوا المؤ منين والمومنات ... ذلك الف وز الكبير)، احتياجى به ذكر آن نبود، و آيه(قتل اصحاب الاخدود...)، هم اشعار به آن داشت ، و خواننده اين آيات مى فهمد كهتقدير كلام چنين است : (به آسمان داراى برجها و به روز موعود و به شاهد و مشهودسوگند كه آزار دهندگان مؤ منين عذابى در جهنم دارند، و خداوند مؤ منين صالح را اگرخلوص به خرج دهند موفق به صبر مى كند، و در حفظ ايمانشان از كيد دشمنان ياريشانمى فرمايد، همانطور كه در داستان اخدود كرد). اقوال از (اصحاب الاخدود) و معناى (قتل اصحاب الاءخدود)
در اين آيه به داستان اخدود اشاره مى كند تا زمينه را براى آيات بعدى كه مى فرمايد:(ان الذين فتنوا...) فراهم سازد، و به هيچ وجه جواب قسم نيست . و كلمه (اخدود) به معناى شكاف بزرگ زمين است ، و (اصحاب اخدود) جبارانستمگرى بودند كه زمين را مى شكافتند و آن را پر از آتش نموده ، مؤ منين را به جرماينكه ايمان دارند در آن مى انداختند، و تا آخرين نفرشان را مى سوزاندند. پس جمله (قتل ...) نفرين بر آنان است ، نه اينكه خواسته باشد خبر دهد، و منظور از(قتل )، لعنت و طرد از درگاه خداى تعالى است ). بعضى گفته اند: مراد از (اصحاب اخدود) مردان و زنان مؤ منى هستند كه در آن قومسوخته شدند، و جمله (قتل ) مى خواهد خبر دهد كه اين مردان و زنان به وسيله سوختن درآتش كشته شدند، نه اينكه بخواهد بر آنان نفرين كند. ليكن اين نظريه ضعيف است ، بهدليل اينكه بر حسب ظاهر ضميرهاى (اذهم عليها) و (هم على ما يفعلون ) و (مانقموا) به اصحاب اخدود برمى گردد، و مراد از اين ضمائر و مخصوصا دومى و سومىجباران ستمگرى هستند كه ناقم و شكنجه گر بودند، نه مؤ منين شكنجه شده .
كلمه (النار) بدل است از كلمه (اخدود)، در نتيجه معنا چنين مى شود(قتل اصحاب النار)، و كلمه (وقود) به معناى آتش گيرانه است ،حال چه كبريت باشد و چه هيزم و چه چيز ديگر، و اگر نار را به وصف (وقود)توصيف كرد براى اشاره به عظمت امر آن آتش و شدتاشتعال و افروختگى آن بود.
يعنى در حالى كه خود ستمكاران لب آتش و پيرامون آن نشسته بودند تا سوخته شدن مؤمنين را نظاره كنند.
و هم على ما يفعلون بالمؤ منين شهود
|
يعنى حاضر بودند و عمل سوزاندن و سوخته شدن مؤ منين را مشاهده مى كردند.
و ما نقموا منهم الا ان يومنوا بالله
|
كلمه (نقم ) - به فتحه نون و قاف - به معناى كراهت شديد است ، مى فرمايدنفرتشان از مؤ منين فقط براى اين بود كه به خدا ايمان داشتند، و به خاطر همين داشتنايمان ، ايشان را سوزاندند. آنچه آوردن اوصاف : عزيز، حميد، مالكيّت سموات وارض و شهيد بودن بر هر چيزبراى خداوند در آيه : (و ما نقموا منهم ...) افاده مى كند
العزيز الحميد الذى له ملك السموات و الارض و اللّه علىكل شى ء شهيد
|
اوصافى كه در اين آيه براى اسم جلاله - اللّه - آورده به حجت ودليل حقانيت مؤ منين و مظلوميت آنان ، و بر باطل بودن جباران كه بر خدا جرات نموده ، دستبه چنان جناياتى زدند، اشاره دارد و مى فهماند كه به زودى خداى تعالى به آنانجزاى خير، و به اينان عذاب دوزخ مى چشاند. براى اينكه خداى تعالى اللّه عزيز حميد است ، غالبى است شكست ناپذير على الاطلاق ،و در آنچه مى كند جميل است على الاطلاق ، پس او به تنهايى همه جلالها و جمالها را دارد،و در برابر چنين خدايى بايد خاضع شد، و نبايد متعرض خشم او گرديد، و چون ملكآسمانها و زمين از آن او است ، پس او مليك على الاطلاق است ، و امر و حكم ، مخصوص او است، بنابر اين او رب العالمين است ، در نتيجه واجب است كه او معبود گرفته شود، و برايششريك اتخاذ نشود، و از اين بيان نتيجه مى گيريم كه پس مؤ منين بر حق و كفار درضلالتند. از سوى ديگر اللّه - كه پديد آورنده هر چيز است - بر هر چيزى شهيد و حاضر است ،و هيچ چيز از خلق او بر او پوشيده نيست ، و نه عملى ازاعمال خلقش ، و او به احسان هر محسن و بدى هر بدكار آگاه است ، و به زودى هر كسى رابدانچه كرده جزا مى دهد. و كوتاه سخن اينكه : وقتى خداى تعالى متصف به اين صفات كريمه هست ، اين مؤ منينبايد به او ايمان بياورند، و آن جباران هم نبايد متعرضحال ايشان شده به آنان صدمه بزنند. بعضى از مفسرين در توجيه اجراى صفات نامبرده در آيه شريفه گفته اند: اين مردمى كهاز مؤ منين نفرت دارند اگر از مشركين بوده اند آنچه از مؤ منين مورد نفرتشان بوده و برسر آن ، مؤ منين را مذمت مى كرده اند ايمان به خداى تعالى نبوده ، بلكه انكار خداياندروغين ايشان بوده ، و اگر از طايفه معطله كه خدا را در تدبير عالم هيچكاره مى دانستندبوده اند، باز مايه نفرتشان ايمان مؤ منين به خدا نبوده ، بلكه اثبات معبودى بوده كهبراى آنان شناخته شده نبود، و ليكن در هر دوحال از آنجايى كه برگشت هر دو امر به انكار معبود حق ، و خداى موصوف به صفاتجلال بوده لذا در آيه شريفه صفاتى را براى خداى تعالى ذكر نمود. اشكالى كه متوجه اين توجيه است اين است كه : مشركين يعنى وثنى مسلكان اصلا خدا رامعبود نمى دانستند چون براى او قائل به ربوبيتى نسبت به خود نبودند، و تنها صنع وايجاد را به او نسبت مى دادند و اما ربوبيت را كه مستلزم الوهيت و معبوديت است و به خاطرآن عبادت رب و معبود لازم مى شود، منحصر در ارباب ها و آلهه خيالى خود مى دانستند، درنتيجه تنها آن آلهه را مى پرستيدند و خدا را نمى پرستيدند، پس خداى تعالى به اعتقادآنان تنها رب ارباب بود و براى مردم ربوبيتى نداشت . تهديد شكنجه كنندگان مؤ منين و مؤ منات به عذاب جهنّم و عذاب حريق
ان الذين فتنوا المؤ منين و المومنات ثم لم يتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذابالحريق
|
كلمه (فتنه ) به معناى محنت و شكنجه است ، و جمله (الذين فتنوا...) عام است ،شامل اصحاب اخدود و مشركين قريش كه گروندگان بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را شكنجه مى دادند، و زن و مردشان را در تنگناقرار مى دادند، تا از دين اسلام به دين آنان برگردند مى شود. در مجمع البيان مى گويد: اگر كسى بپرسد چرا در اين آيه بين عذاب جهنم و عذاب حريقجدايى انداخت و فرمود: پس براى ايشان است عذاب جهنم ، و براى ايشان است عذاب حريق ،با اينكه اين دو عذاب يكى است ؟ در جواب گفته مى شود: مراد از اين دو جمله اين است كه :اين طايفه غير از عذاب حريق و آتش گرفتن ، عذابهاى ديگرى در جهنم ازقبيل زقوم و غسلين و مقامع دارند.
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم جنات تجرى من تحتها الانهار ذلك الفوزالكبير
|
اين آيه وعده جميلى است به مؤ منين كه مايه دلگرمى آنان است ، همچنان كه آيه قبلى وعيدو تهديدى بود به كفارى كه مؤ منين را شكنجه مى دادند.
اين آيه تا تمام هفت آيه ، تاءكيد و تحقيق وعده و وعيد سابق الذكر است ، و كلمه (بطش) - بطورى كه راغب گفته - به معناى گرفتن چيزى با خشم و صولت است . و اگر كلمه (بطش ) را اضافه كرد به كلمه (رب )، و آن را هم اضافه كرد بهكاف خطاب و فرمود: (بطش ربك ) براى دلگرمى به تاءييد و نصرتپروردگارش بود، و اشاره بود به اينكه جباران اين امت نيز سهمى از تهديد و وعيدقبلى دارند.
مقابله انداختن بين پديد آورنده و برگشت دهنده ، قرينه است بر اينكه منظور از كلمه(ابداء) همان واژه بدء است ، كه به معناى افتتاح و آغاز كردن چيزى است ، چون ازعرب شنيده نشده كلمه (ابداء) را استعمال كنند، تا در نتيجه مضارع آن (يبدء) -به ضمه ياء - باشد و ليكن در قرائت چنين آمده ، و در بعضى قرائت هاى متروك بهجاى (يبدء) (يبدء) - به فتحه يا و فتحهدال - آمده . توضيح تعليل شديد بودن بطش پروردگار به اينكه او مبدء و معيد است و به هر حال آيه شريفه شدت بطش خداى تعالى راتعليل مى كند، به اين بيان كه خداى تعالى مبدء و پديد آورنده است ، و معلوم است كههر چه را بخواهد ايجاد مى كند، بدون اينكه از چيزى و يا كسى غير از خودش كمك بگيرد،و او است كه هر چيزى را به عين آن وضعى كهقبل از فوت داشت بر مى گرداند، پس خداى تعالى از هيچ امرى كه اراده اش را كردهباشد جلوگير ندارد، و هيچ چيزى كه فوت شده و از بين رفته براى او فوت شده نيست، و وقتى مطلب بدين قرار باشد، پس او قادر است بر اينكه بر بنده اى كه از حد خودتجاوز كرده عذابى را تحميل كند كه خارج از حد و طاقت او باشد، و نيز مى تواند او راهمچنان زنده نگه دارد تا عذاب را بچشد، همچنان كه فرمود: (والذين كفروا لهم نار جهنملا يقضى عليهم فيموتوا و لا يخفف عنهم من عذابها). و او قادر است بر اينكه آنچه به سبب عذاب ، فاسد شده به حالت اولش برگرداند،تا مجرم همچنان عذاب را بچشد، بدون اينكه لحظه اى در بين دو عذاب استراحت داشتهباشد، همچنان كه فرمود: (ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجتجلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب )، با اين بيان چند نكته روشن مى گردد: اولاينكه : سياق آيه مى فهماند كه جمله (انه هو ...) در مقام افاده قصر است ، يعنى مىخواهد بفهماند ايجاد بدون ابزار و مصالح موجودات ، و نيز اعاده آنها تنها و تنها كارخداى سبحان است ، چون در صنع و ايجاد، هيچ كس ديگرى دخالت ندارد. دوم اينكه : حدود هر چيزى به دست خداى تعالى است ، اگر بخواهد محدود نمى كند، و اگربخواهد حد چيزى را به حدى ديگر مبدل مى سازد، پس اوست كه عذابها و شكنجه هاى دنيارا به مرگ محدود كرده ، و او مى تواند در آخرت اين حد را بردارد، و معذب ، در دوزخ الىالابد شكنجه ببيند، و هر چه آرزوى مرگ كند بدان نرسد. سوم اينكه : مراد از شدت بطش (با در نظر گرفتن اينكه گفتيم بطش عبارت است ازگرفتن به شدت )، اين است كه هيچ كس نمى تواند بطش او را جلوگيرى كند، و كسىنيست كه حكم او را رد نمايد، - حال هر حكمى كه رانده باشد - مگر آنكه حكم ديگرى ازاو، جلو حكم اولش را بگيرد. اشاره به چند صفت از صفات خداوند در ارتباط با وعده و وعيد او بهاهل بهشت و دوزخ
يعنى او كثير المغفره و كثير الموده است ، و اين دو صفت ناظر به وعده اى است كه قبلا بهمؤ منين داده بود، همچنان كه صفت شديد البطش ناظر به وعيدى بود كه به كفار دادهبود.
ذو العرش المجيد فعال لما يريد
|
منظور از كلمه (عرش ) كه در لغت به معناى تخت سلطنت است ، مقام مالكيت خداى تعالى، و كنايه است از اينكه او هر تصرفى كه بخواهد مى تواند در مملكتش كه سراپاى عالماست بكند، و هر حكمى را كه بخواهد به هر نحوى كه بخواهد براند. و كلمه (مجيد) صفت مشبهه ازمجد است ، كه به معناى عظمت معنوى است ، و همانكمال ذات و صفات خدا است و معناى اينكه فرمود:(فعال لما يريد) اين است كه او هر چه بخواهد مى كند، و چيزى نيست كه او را از آنچهاراده كرده منصرف سازد، نه از داخل ذات خود، كه مثلا دچار كسالت و خستگى شود، و يااراده اش مبدل به اراده اى ديگر شود، و يا به هر جهت ديگر از اراده اش صرفنظر كند، ونه از خارج ، مثل اينكه كسى جلو او را از انفاذ اراده اش بگيرد، پس او مى تواند بهكسانى كه مؤ منين را شكنجه مى دهند وعده آتش دوزخ بدهد، و به كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح مى كنند وعده بهشت بدهد، براى اينكه او هم ذو العرش است و هم مجيد، و او خلفوعده نمى كند، چون (فعال لما يريد) است .
هل اتيك حديث الجنود فرعون و ثمود
|
اين استفهام مى خواهد مطالب گذشته را مسلم كند، و براى شدت بطش خداى تعالى نمونههايى ارائه دهد و بفهماند چطور (مالك ) و (مجيد) و(فعال لما يريد) است ، و اين در عين حال ، دلگرمى براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مايه مسرت نفس شريف آن جناب نيز هست ، ومعناى دو آيه روشن است .
بعيد نيست كه از سياق استفاده شود كه مراد از (الذين كفروا) تنها كفار از قومرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد، و در اين آيه كه كلمه(بل ) بر سرش در آمده ، از اثر كردن مواعظ و استدلالهاى گذشته دردل كفار اعراض شده ، مى فرمايد: نبايد از آنان اميد داشت كه با شنيدن اين مواعظ و حجت هاايمان بياورند، براى اينكه آنهايى كه كفر مى ورزند و همچنان بر تكذيب خود پافشارىمى كنند، آنها از موعظه و استدلال منتفع نمى گردند. از اينجا روشن مى شود كه مراد از ظرف قرار دادن تكذيب و گفتن اينكه كفار در ظرفتكذيب قرار دارند، همان اصرار ورزيدن آنان بر تكذيب است .
(وراى هر چيزى ) جهات خارجى آن است ، جهاتى كه از آن خارج و به آن محيط است . مىفرمايد: خدا از خارج محيط به آنان و ناظر اعمالشان است ، و اين اشاره است به اينكهكفار نمى توانند با كفر خود خدا را عاجز سازند، چون او محيط به ايشان و از هر جهتقادر بر ايشان است ، اين جمله نيز تسليت خاطر خطيررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است . و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند جمله (من ورائهم ) اشاره است به اينكهكفار خدا را پشت سر خود انداخته اند. معلوم مى شود اين مفسر كلمه (وراء) را به معناىپشت گرفته . (بل هو قران مجيد فى لوح محفوظ) اين جمله از اعراض قبلى هم اعراض مى كند، مى فرمايد علت اينكه گفتيم موعظه و حجت بهدردشان نمى خورد، اصرار بر تكذيبشان نيست ، بلكه اين است كه كفار قرآن را از ناحيهخدا نمى دانند و حال آنكه چنين نيست ، بلكه قرآن كتابى است خواندنى و داراى معانى والاو معارفى زياد كه در لوح محفوظ بوده لوحى كه از دستبردباطل و شيطانها محفوظ است . بحث روايتى رواياتى درباره مراد از(و شاهد و مشهود) داستان اصحاب اخدود، وصف لوح محفوظ،و...) در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت : شخصى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از آيه (و السماء ذات البروج ) پرسيد،فرمود: يعنى آسمان داراى كواكب . و از آيه (الذىجعل فى السماء بروجا) پرسيد، فرمود: باز يعنى كواكب شخصى ديگر پرسيد پسجمله (فى بروج مشيده ) چه معنا دارد؟ فرمود: يعنى قصور و كاخهاىمجلل . و در همان كتاب است كه عبد بن حميد، ترمذى ، ابن ابى الدنيا، (در كتاباصول ) ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردويه ، و بيهقى (در كتاب سنن خود)،از ابو هريره روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود:منظور از (يوم موعود) روز قيامت ، و منظور از (يوم مشهود) روز عرفه است ، و منظوراز (شاهد)، روز جمعه است .... مؤ لف : الدر المنثور نظير اين روايت را به طرقى ديگر از ابى مالك و سعيد بن مسيب وجبير بن مطعم ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )نقل كرده ، كه عبارت طريق آخرى اين است : شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفه است . و اين عبارت از عبد الرزاق و فاريابى و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از على بنابى طالب نقل شده . و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر، از على (عليه السلام ) روايت كرده اندكه فرمود: يوم موعود، روز قيامت ، و شاهد، روز جمعه ، و مشهود، روز عيد قربان است . و در مجمع البيان گفته : روايت شده كه مردىداخل مسجد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شد ديد مردى دارد ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) حديثنقل مى كند، مى گويد من پرسيدم : شاهد و مشهود چيست ؟ گفت : بله ، شاهد روز جمعه ومشهود روز عرفه است . از او گذشته نزد مرد ديگرى رفتم كه او نيز ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) حديث مى كرد، از او نيز همين سؤال را كردم ، گفت : اما شاهد، روز جمعه است ، و اما مشهود روز عيد قربان است . از پيش او هم گذشته نزد جوانى رفتم كه رخساره اى چون دينار طلا درخشنده داشت ، اونيز از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) حديث مى كرد، پرسيدم : به من خبر بدهاز اينكه شاهد و مشهود چيست ؟ گفت : بله شاهد، محمدرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و مشهود روز قيامت است ، مگر كلام خدا رانشنيده اى كه مى فرمايد: (يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا) و در آنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را شاهد و مبشر و نذير ناميده ، و نيز مگرنشنيده اى كه مى فرمايد: (ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود)، و در آن روزقيامت را روز مشهود مى خواند. پرسيدم : آن محدث اولى كيست ؟ گفتند: ابن عباس است ، از دومى پرسيدم گفتند: ابن عمراست ، از سومى پرسيدم گفتند: حسن بن على (عليهماالسلام ) است . مؤ لف : و اين حديث بطرق مختلف و الفاظى نزديك به همنقل شده ، و در تفسير اين آيه گذشت كه آنچه حسن بن على (عليهماالسلام ) فرموده ، ازنظر سياق آيات به ذهن روشن تر مى رسد، هر چند كه لفظ شاهد و مشهود با وجوه ديگرنيز به وجهى قابل انطباق است . رواياتى در داستان اصحاب اخدود در ذيل(قتل اصحاب الاخدود) و در تفسير قمى در ذيل جمله (قتل اصحاب الاخدود) آمده كه : علتنزول اين آيه چنين بود، كه (ذونواس )، مردم حبشه را براى جنگ با يمن به هيجانآورد، و او آخرين پادشاه از دودمان (حمير) و از يهوديان بود، و به همين جهت همه مردم ، دين او را گرفتند و يهودى شدند، او خود را يوسف نام نهاده بودو سالها سلطنت كرده بود تا در آخر شنيد كه در نجران بقايايى از مسيحيان باقى ماندهاند كه بر دين عيسى و حكم انجيلند، و بزرگ دينشان عبد اللّه بن بريامن است ،اطرافيانش او را تحريك كردند كه به سوى قوم نجران لشكر بكشد و آنان را بهقبول دين يهود وادار سازد، ذونواس با لشكرش حركت كرده به نجران آمد و همه مسيحىمذهبان را جمع كرده پيشنهاد كرد تا به دين يهود درآيند، مردم نپذيرفتند، با آنان مجادلهكرد و باز پيشنهاد خود را تكرار و مردم را بهقبول آن تحريك نمود، و تا جايى كه توانست بر اين كار حرص ورزيد، اما نپذيرفتند،حاضر شدند كشته بشوند ولى به دين يهود در نيايند، پس ذونواس براى از بينبردنشان گودالى پر از هيزم درست كرد، و آتشى عظيم بر افروخت ، بعضى را زنده درآتش انداخت و بعضى را با شمشير كشت و مثله كرد، يعنى بينى و انگشت و عورتشان و... رابريد تا جايى كه عدد كشتگان و سوختگان به بيست هزار نفر رسيد، يك نفر از آنان بهنام (دوش ذو ثعلبان ) بر اسب تيزتكى سوار شد و گريخت ، هر چه دنبالش رفتندنتوانستند او را بيابند، چون او راه رمل را پيش گرفت كه افراد نا آشنا در آنجا گم مىشوند، ذونواس با لشكر خود برگشت و همچنان به كشتن آن مردم پرداخت و آيه شريفه(قتل اصحاب الاخدود... العزيز الحميد) مربوط به اين جريان است . و در مجمع البيان است كه سعيد بن جبير گفته : وقتى اهالى اسفندهان شكست خوردند، عمربن خطاب گفت : اينان نه يهودند و نه نصرانى ، و هيچ كتابى ندارند، بلكه مجوسيند.على بن ابى طالب فرمود: بلى ، اهل كتابند، چون كتابى داشته اند كه از بين رفته . و جريانش بدين قرار بوده كه يكى از پادشاهان ايشان درحال مستى با دختر خود زنا كرد، - و يا فرمود: با خواهر خود - همينكه از مستى به خودآمد و فهميد كه چه كرده ، در فكر چاره بر آمد، دخترش (و يا خواهرش ) گفت :اهل مملكت را جمع كن و به ايشان بگو كه من معتقدم ازدواج با دختران جائز است ، و دستوربده كه ايشان نيز با دختران خود ازدواج كنند، و اين كار راحلال بدانند، شاه مردم را گرد آورد، ولى مردم حاضر نشدند او را در اينعمل پيروى كنند، ناگزير براى آتش زدن آنان زمين را كند و گودالى - اخدودى -درست كرده ، آن را پر از آتش ساخت ، و به يك يك آنان پيشنهاد كرد سنت او را بپذيرند،هر كس امتناع ورزيد در آن اخدود افكند، و هر كس پذيرفت رهايش كرد. مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از عبد بن حميد از آن جناب روايت شده . و از تفسير عياشى نقل مى كنند كه به سند خود از جابر از امام باقر (عليه السلام )روايت كرده كه فرمود: على (عليه السلام ) شخصى را نزد اسقف نجران فرستاد تابپرسد اصحاب اخدود چه كسانى بودند، اسقف پاسخى فرستاد امام فرمود اينطور كه اوپنداشته نبوده ، و به زودى من داستان اصحاب اخدود را برايتان مى گويم . خداى عزوجل مردى از اهل حبشه را به نبوت برگزيد، مردم حبشه او را تكذيب كردند،پيامبرشان با كفار نبردى را آغاز كردند ولى يارانش همه كشته شدند، و خود و جمعى ازاصحابش اسير شدند، آنگاه براى كشتنش گودالى درست نموده ، از آتش پر كردند، آنگاهمردم را جمع آورده گفتند هر كس بر دين ما است و دستور ما را گردن مى نهد كنار برود، وهر كس بر دين اين مردم است بايد به پاى خود(داخل ) در آتش شود، اصحاب آن پيامبر براى رفتن در آتش از يكديگر سبقت مى گرفتند،تا نوبت به زنى رسيد كه كودكى يك ماهه دربغل داشت ، همينكه خيز گرفت تا در آتش شود ترس از آتش و ترحم درباره كودك بردلش مستولى شد، ولى كودك يك ماهه اش به زبان آمد كه مادر مترس ، من و خودت را درآتش بينداز، براى اينكه اين مجاهدت در راه خدا، به خدا سوگند ناچيز است ، زن خود وكودكش را در آتش افكند، و اين يكى از كودكانى است كه در كودكى به زبان آمده . مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور (نيز) از ابن مردويه از عبد اللّه بن نجى از آن جنابنقل شده . و نيز الدر المنثور از ابن ابى حاتم از طريق عبد اللّه بن نجى از آن جنابنقل كرده كه فرمود: پيامبر اصحاب اخدود، حبشى بود. و نيز از ابن ابى حاتم و ابن منذر از طريق حسن از آن جناب روايت آورده كه در تفسير آيهاصحاب الاخدود فرمود: اهل حبشه بودند. و بعيد نيست از روايات وارده درباره اصحاب اخدود استفاده شود كه داستان اصحاب اخدوديك داستان نبوده ، بلكه وقايع متعددى بوده كه يكى در حبشه و يكى در يمن و يكى درعجم اتفاق افتاده ، و آيه شريفه مى خواهد به همه داستانها اشاره كند. و در اين ميان روايات ديگرى نيز هست كه از محل وقوع اين داستان ساكت است . رواياتى در وصف لوح محفوظ و در تفسير قمى در ذيل آيه (بل هو قران مجيد فى لوح ) محفوظ آمده كه : لوح محفوظدو طرف دارد، يك طرفش بر سمت راست عرش بر پيشانىاسرافيل است كه هر وقت خداى تعالى سخن از وحى مى كند لوح به پيشانىاسرافيل مى زند، و اسرافيل در لوح نظر مى كند، و آنچه را در لوح مى بيند بهجبرئيل وحى مى كند. و در الدر المنثور است كه ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود خداى تعالى لوحى از در سفيد خلق كردكه دو جلد آن از زبرجد سبز است ، و خطوط آن از نور است كه روزى سيصدوشصت باربدان توجه مى كند، و با آن لحظه ها، زنده مى كند، مى ميراند، خلق مى كند، رزق مى دهد،عزيز مى كند، ذليل مى سازد، و هر چه مى خواهد مى كند. مؤ لف : روايات در صفت لوح بسيار زياد و مختلف است كه درباره همه آنها بايد دانستكه جنبه تمثيل دارد، يعنى امور معنوى را با لسان مادى مجسم ساخته اند. سوره طارق ، مكى است و هفده آيه دارد سوره طارق آيات 17-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم و السماء و الطارق (1) و ما ادرئك ما الطارق (2) النجم الثاقب (3) انكل نفس لما عليها حافظ (4) فلينظر الانسن مم خلق (5) خلق من ماء دافق (6) يخرج من بينالصلب و الترائب (7) انه على رجعه لقادر (8) يوم تبلى السرائر (9) فماله من قوه و لاناصر (10) و السماء ذات الرجع (11) و الارض ذات الصدع (12) انهلقول فصل (13) و ما هو بالهزل (14) انهم يكيدون كيدا (15) و اكيد كيدا (16)فمهل الكفرين امهلهم رويدا (17).
|
ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . سوگند به آسمان و به طارق (1). و تو چه مى دانى كه طارق چيست (2). ستاره اى است كه پرده ظلمت را مى درد (3). (سوگند به آن دو كه ) هيچ انسانى نيست مگر آنكه نگهبانى بر اوموكل است (4). انسان بايد نگاه كند كه از چه چيز آفريده شده است (5). از آبى جهنده آفريده شده (6). كه از ما بين استخوانهاى پشت و استخوانهاى سينه بيرون مى آيد (7). آن وقت مى فهمد كه خداى تعالى بر خلقت بار دو روزى كه نهفته هاى در باطن انسانظاهر مى شود (9). در آن روز انسان نه نيروى دفاعى دارد و نه ياورى (10). سوگند به آسمان محل تحولات شگرف (11). و سوگند به زمين پر شكاف (كه گياهان و چشمه سارها از آن سر بر مى آورند) (12). (سوگند به اين دو كه ) قرآن سخن جدا سازنده حق ازباطل است (13). نه سخن بيهوده و شوخى (14). (پس ) اين كفار (بدانند) كه اگر به نوعى عليه دعوت تو، كيد و حيله مى كنند (15). من هم به نوعى عليه شان كيد و حيله مى كنم (16). پس در هلاكت آنان عجله مكن چند صباحى منتظر باش و اندكى مهلتشان بده (17). بيان آيات در اين سوره مردم را به معاد انذار كرده ، و استدلال كرده به اطلاق قدرت ، و سخن را باتاءكيد ايفاء نموده ، و ضمنا به حقيقت آن روز اشاره مى كند و سوره را با تهديد كفار ختممى نمايد، و اين سوره سياقى مكى دارد. معناى (طارق ) و (ثاقب )
و السماء و الطارق و ما ادريك ما الطارق النجم الثاقب
|
ماده (طرق ) در اصل - به طورى كه گفته اند - به معناى زدن به شدت است ، بهطورى كه صدايش به گوشها برسد. و (مطرقه - چكش ) را هم به همين جهت مطرقهمى گويند، و نيز اگر راه را طريق گفته اند باز به اين مناسبت است كه رونده با پابدان مى كوبد و صداى پايش به گوشها مى رسد. ولى به تدريج در پيمودن طريقاستعمال شده و در آن شايع گشت ، و سپس اختصاص يافت به آمدن از سفر در هنگام شب ، واين نيز بدان مناسبت بود كه غالبا شخصى كه شبانه از راه مى رسد همه درها را بستهمى بيند، و ناگزير در را مى كوبد، و سپس استعمالش در هر چيزى كه شب ظاهر شودشايع گشت ، مانند ستارگان كه در شب پيدا مى شوند، و در آيه همين معنا منظور است . و كلمه (ثقب ) در اصل به معناى دريدن بود، و بعدها به معناى هر چيز نورانى وروشنگر شد، به اين مناسبت كه چنين چيزى پرده ظلمت را با نور خود مى درد. و گاهى هم به معناى بلندى و ارتفاع مى آيد، و از اين باب است كه مى گويند: (ثقبالطائر) يعنى پرنده اوج گرفت ، به اين مناسبت كه با پرواز خود جو بالا را پارهمى كند. پس اينكه فرمود: (و السماء و الطارق ) سوگندى است به آسمان و به طارق ، وآنگاه طارق را تفسير كرده به نجم ، يعنى ستاره كه در شب طلوع مى كند. و جمله (و ماادريك ما الطارق ) امر آن را بزرگ داشته ، مى فهماند كه به چيز بزرگى سوگندياد كرده . و جمله (النجم الثاقب ) بيان طارق است ، و جمله در معناى جواب استفهامتقديرى است ، گويا وقتى فرموده : تو نمى دانى كه طارق چيست ! شخصى پرسيده :چيست ؟ فرموده : (النجم الثاقب ).
|
|
|
|
|
|
|
|