بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

علاوه بر همه اينها مگر خداى تعالى در يكى از سوره هاى مكى يعنى در سوره شعراء بهآنجناب نفرموده بود: (و انذر عشيرتك الاقربين و اخفض جناحك لمن اتبعك من المومنين )، واتفاقا اين آيه در سياق آيه (و انذر عشيرتك الاقربين ) است ، كه دراوائل دعوت نازل شده .
از اين هم كه بگذريم مگر به آنجناب نفرموده بود: (لا تمدن عينيك الى ما متعنا بهازواجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمومنين )، پس چطور ممكن است در سوره حجركه در اول دعوت علنى اسلام نازل شده به آنجناب دستور دهد اعتنايى به زرق و برقزندگى دنياداران نكند، و در عوض در مقابل مؤ منين تواضع كند،
و در همين سوره و در همين سياق او را ماءمور سازد كه از مشركين اعراض كند، و بفرمايد:(فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين ) آن وقت خبر دهد كه آن جناب بجاى اعراضاز مشركين ، از مؤ منين اعراض نموده ، و به جاى تواضع در برابر مؤ منين در برابرمشركين تواضع كرده است !
علاوه بر اين زشتى عمل مذكور چيزى است كهعقل به زشتى آن حكم مى كند، و هر عاقلى از آن متنفر است ، تا چه رسد به خاتم انبياء(صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و چنين قبيح عقلى احتياج به نهى لفظى ندارد، چون هرعاقلى تشخيص مى دهد كه دارايى و ثروت به هيچ وجه ملاك فضيلت نيست ، و ترجيحدادن جانب يك ثروتمند بخاطر ثروتش بر جانب فقير، ودل او را به دست آوردن ، و به اين رو ترش كردن رفتارى زشت و ناستوده است .
با در نظر گرفتن اين اشكالها جواب از گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كهگفته اند: خداى تعالى آن جناب را از اين رفتار نهى نكرده مگر در اين مورد، پس اين كارمعصيت نبوده مگر بعد از نهى اما قبل از آن ، آن جناب مى توانسته چنين رفتارى داشتهباشد.
وجه نادرستى اين سخن اين است كه : اولا به چهدليل آن جناب نهى نشده مگر در آن هنگام ، نه بعدش و نه قبلش ؟ و ثانيا گفتيم اينرفتار به حكم عقل ناستوده است ، و صدورش از شخصى كريم الخلق كه خدايش قبلا او رابه خلق عظيم ستوده محال است ، آن هم با بيانى مطلق و بدون قيد وى را ستوده و فرموده: (و انك لعلى خلق عظيم )، علاوه بر اين كلمه (خلق ) به معناى ملكه راسخه دردل است ، و كسى كه داراى چنين ملكه اى است عملى منافى با آن انجام نمى دهد.
روايتى ديگر حاكى از نزول آيات عتاب در مورد مردى از بنى اميه  
و در مجمع البيان ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرموده است اين آياتدرباره مردى از بنى اميه نازل شده كه در حضوررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نشسته بود، ابن ام مكتوم آمد، مرد اموى وقتى اورا ديد قيافه اش را در هم كشيد، و او را كثيف پنداشته ، دامن خود را از او جمع كرد، و چهرهخود را عبوس نموده رويش را از او گردانيد، و خداى تعالى داستانش را در اين آيات حكايتنموده عملش را توبيخ نمود.
و نيز در مجمع البيان است كه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرموده :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هر وقت ابن ام مكتوم را ملاقات مى كرد مىفرمود: مرحبا مرحبا،
به خدا سوگند خداى تعالى ابدا مرا در مورد تو عتاب نخواهد كرد، و اين سخن را از درلطف به او مى گفت ، و او از اين همه لطف شرمنده مى شد، (حتى كان يكف النبى (صلىاللّه عليه و آله وسلم ) مما يفعل به - حتى بسيار مى شد كه به همين خاطر از آمدن بهخدمت آن جناب خوددارى مى كرد).
مؤ لف : اشكالى كه به اين حديث وارد است همان اشكالى است كه به حديثقبل وارد بود، و معناى اينكه فرمود: (حتى انه كان يكف ...) اين است كه : ابن ام مكتوم ازحضور در نزد آن جناب خوددارى مى كرد، چون آن حضرت اين سخن را بسيار مى گفت ، و اوسخت شرمنده مى شد و خجالت مى كشيد.
آيات 17 - 42، سوره عبس  


قتل الانسان ما اكفره (17) من اى شى ء خلقه (18) من نطفه خلقه فقدره (19) ثمالسبيل يسره (20) ثم اماته فاقبره (21) ثم اذا شاء انشره (22) كلا لما يقض ما امره (23)فلينظر الانسان الى طعامه (24) انا صببنا الماء صبا (25) ثم شققنا الارض شقا (26) فانبتنافيها حبا(27) و عنبا و قضبا (28) و زيتونا و نخلا (29) و حدائق غلبا (30) و فاكهه و ابا (31) متاعالكم و لانعامكم (32) فاذا جاءت الصاخه (33) يوم يفر المرء من اخيه (34) و امه و ابيه (35) وصاحبته و بنيه (36) لكل امرى منهم يومئذ شاءن يغنيه (37) وجوه يومئذ مسفره (38) ضاحكهمستبشره (39) و وجوه يومئذ عليها غبره (40) ترهقها قتره (41) اولئك هم الكفره الفجره (42)



ترجمه آيات
خدا بكشد انسان را كه چقدر كفرانگر است (17).
مگر خدا او را از چه خلق كرده كه به خود اجازه كفران مى دهد (18)
مبداء خلقتش نطفه اى بوده كه بعدا او را در ذات و صفات وافعال تقدير نمود (19).
و سپس راه سعادتش را آسان و فراهم كرد (20).
آنگاه دچار مرگ و سپس داخل قبرش ساخت (21).
و سپس آيا انسانى كه خلقت و تدبير و هدايت و مردن و زنده شدنش به دست خدا است شكراو را به جاى آورد؟ نه هرگز بلكه كفر و عصيان ورزيد (23).
پس انسان بايد به غذاى خود بنگرد (24).
اين ما بوديم كه آب را به كيفيتى كه انسانها خبر ندارند از آسمان فرستاديم (25).
و سپس زمين را باز به كيفيتى ناگفتنى و به وسيله دانه ها شكافتيم (26).
و در آن دانه ها رويانديم (27).
و انگور و سبزيجاتى (28).
و زيتون و نخلى (29).
و باغهاى پر درخت سر به هم كرده اى (30).
و ميوه و چراگاه (31).
تا وسيله زندگى شما و حيوانات شما باشد (32).
پس وقتى آن صيحه شديد آسمانى بيايد (33).
و روزى رسد كه هر كس از برادرش هم فرار مى كند (34).
و از مادر و پدرش (35).
و از همسر و فرزندانش (36).
در آن روز هر كس آنقدر گرفتار است كه به ياد غير خودش نمى افتد (37).
در آن روز چهره ها دو جورند چهره هايى نورانى (38).
خندان و خوشحال (39).
و چهره هايى غبار آلود و اندوهبار (40).
كه ظلمت و كدورت از آن مى بارد (41).
آنان همين كافران فاجرند (42).
بيان آيات
در اين فصل نخست انسان را نفرين مى كند، و از اينكه در كفر به ربوبيت رب خود اصرارو مبالغه مى ورزد تعجب مى كند، و آنگاه به حدوث و بقاى او اشاره نموده مى فهماند كهانسان نه مالك چيزى از آفرينش خويش است ، و نه مالك چيزى از تدبير امورش ، بلكهخداى سبحان است كه او را از نطفه اى بى مقدار آفريده و سپس اندازه گيرى اش كرد، وآنگاه راه را برايش آسان ساخت ، و در آخر هم او است كه وى را مى ميراند، و به قبر داخلشمى كند، و هر وقت كه بخواهد دوباره زنده اش مى سازد.
پس خداى سبحان يگانه رب و خالق و مدبر امر او است ، آن هم نه تنها در حدوثش بلكهدر بقايش ، و تا آخرين لحظه هستى اش ‍ مدبر او است ، ولى اين انسان كفرانگر، فرماناو را نمى برد، و به هدايت او مهتدى نمى شود.
و اگر انسان تنها و تنها به طعامى كه مى خورد نگاه كند، كه يكى از مظاهر تدبير خدا،و مشتى از درياى رحمت او است ، آن وقت به تدبير وسيع پروردگارش و لطيف صنع اوپى مى برد، آنچنانكه عقلش مبهوت شود، و هوشش از سر بدر رود، در حالى كه نعمت هاىخدا تنها طعام نيست ، و در اين ميان نعمت هاى ديگرى است كه از حيطه شمار بيرون است (وان تعدوا نعمت اللّه لا تحصوها).
با اين حال اين عجب است كه انسان تدبير پروردگار خود را نديده مى گيرد، و شكرنعمتش را بجا نمى آورد، و راستى انسان ظلوم و كفار است ، و به زودى آثار خوب و بدشكر و كفران خود را مى بيند، كه يا سرور و بشارت است ، و يا روسياهى و عذاب .
و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد بيگانه از آيات گذشته نيست ، هر چند بعضى هاگفته اند: علت نزول اين فصل چيز ديگرى بوده ، ولى با بيانى كه خواهد آمد اثباتخواهيم كرد كه هر دو دسته سياقى واحد دارند.
معناى آيه (قتل الانسان ما اكفره ) و مراد از كفر در آن  


قتل الانسان ما اكفره



اين جمله نفرينى است بر انسان كه طبعش طبع دلدادن به شهوات ، و پيروى هواى نفس ، وفراموش كردن پروردگار خود، و استكبار ورزيدن از پيروى اوامر او است .
و جمله (ما اكفره ) شگفت انگيزى از اصرار انسان در كفران ، و پوشاندن حق صريحاست ، با اينكه او خودش مى بيند و احساس ‍ مى كند كه مدبر خود نيست ، و كسى جز خداىسبحان مالك تدبير امر او نمى باشد.
پس مراد از (كفر) در اين جمله مطلق حق پوشى است ، كه دو مصداق دارد: يكى انكارربوبيت خدا، و يكى ترك عبادت او است ، و مويد اين سخنذيل آيه است كه به جهات تدبير ربوبى اشاره مى كند البته آن جهاتى كه با حقپوشى و ترك عبادت تناسب دارد. ولى بعضى از مفسرين ، كفر در اين آيه را به تركشكر و كفران نعمت معنا كرده اند.
و اين توجيه هر چند در جاى خود صحيح است ولى مناسب تر از نظر سياق همان معنايى استكه ما براى كفر كرديم .
در كشاف گفته جمله (قتل الانسان ) نفرينى است بر انسان و اين نفرين در اصطلاحعرب از هر نفرين ديگر شنيع تر است چون كشته شدن ، بزرگترين شدائد دنيايى ورسوايى هاى آن است و جمله (ما اكفره ) شگفت انگيزى از افراط انسان در كفران نعمتخداى تعالى است . و آنگاه گفته اين دو جمله با همه كوتاهيش خشن ترين نفرينى است كهبه گوش عرب مى خورد و غليظترين اسلوب و پردلالت ترين كلام بر سخط و خشمگوينده است و از اين دو جمله با همه تقاربى كه در دو طرف آن است هيچ كلامى در مذمتدامنه دارتر از آن ديده نشده و هيچ كلامى جامع تر از آن در ملامت يافت نمى شود.
بعضى هم گفته اند كه : جمله (ما اكفره ) استفهاميه است ، و مى پرسد كه چه چيزانسان را كافر كرده . ولى وجه قبلى بليغ ‌تر است .
نفى عذر از بشر در كفر ورزيدن و استكبارش ، با بيان حقارت و ناچيزى مبداء خلقت اوو...


من اى شى ء خلقه



معناى اين جمله با كمكى كه مقام مى دهد اين است كه : خداى تعالى انسان را از چه چيز خلقكرده كه به خود اجازه طغيان و استكبار را مى دهد استكبار از ايمان و اطاعت ، و اگرفاعل در فعل (خلقه ) را در اين جمله و در جملات بعدى حذف كرده براى اين بوده كهاشاره كند به اين كه فطرت هر كسى مى داند كهفاعل فعل خلقت و تقدير سبيل كسى به جز خداى تعالى نيست حتى مشركين هم به اين معنااعتراف دارند.
و اگر مطلب را در قالب استفهام آورد به اين انگيزه بود كه عجيب بودن مفاد (ما اكفره) را تاءكيد كند - و چون معمولا از چيزى تعجب مى شود كه علت و سبب روشنى نداشتهباشد - استفهام مذكور قهرا مى فهم اند كه اولا اين اصرار بشر در كفرش امرى عجيباست و سپس مى پرسد آيا در اين خلقت عجيب علتى بوده كه باعث شده اينطور در كفرشافراط كند؟ آنگاه خودش پاسخ مى دهد به اينكه انسان هيچدليل و عذرى ندارد كه كفرانگرى خود را مستند بدان كند چون او كسى است كه از آبىپست خلق شده و چيزى از خلقت و تدبير امور زندگى و مرگ و بعث خود را مالك نيست . وكوتاه سخن اينكه : استفهام مذكور زمينه چينى است براى پاسخى كه در جمله (من نطفهخلقه ...) مى دهد.


من نطفه خلقه فقدره



نكره آمدن كلمه (نطفه ) به منظور تحقير آن است ، يعنى از نطفه اى خوار و بىمقدارش آفريده ، پس كسى كه اصل و نسبش آبى چنين پشيز است ، حق ندارد با كفر خودطغيان كند، و از اطاعت ، استكبار بورزد.
(فقدره ) - يعنى به او در ذات و صفات و افعالش قدرت و توانايى داد، پس اونبايد از آن حدى كه برايش مقدر شده تجاوز كند، چون تدبير ربوبى از هر سو به وىاحاطه دارد، و او نمى تواند خودش مستقلا بخواسته خود برسد، اگر خدا برايش مقدرنكرده باشد.


ثم السبيل يسره



ظاهر سياق اين آيات كه سياقى نفى عذر از بشر در برابر كفر و استكبارش است ، ايناست كه مراد از سبيل - آن هم بطور مطلق - راه اطاعت خدا وامتثال او امر او باشد، و يا به عبارت ديگر راه خير و سعادت باشد.
اشاره به عدم منافات اينكه خلقت و تقدير از ناحيه خدا است با مختار بودن انسان 
در نتيجه آيه شريفه در معناى دفع دخل است ، چون وقتى گفته مى شود (من نطفه خلقهفقدره ) ممكن است شنونده پيش خود خيال كند كه وقتى خلقت و تقدير از هر جهت به انساناحاطه دارد، ديگر انسان در افعال ذات و صفاتش اختيارى از خود ندارد، زيرا همه آنها مقدرو از پيش معين شده است ، چون با تقدير، ضرورى الوجود و واجب التحقق مى شود، و ديگراختيارى براى انسان باقى نمى ماند، پس انسان در كفر و فسقش هيچ دخالتى ندارد اگرفاسق مى شود به تقدير الهى است ، و اگر كافر مى شود به تقدير او است ، و انسانآنچه را كه خدا خواسته و امر كرده به كرسى مى نشاند، و همين به كرسى نشاندنش نيزبه تقدير الهى است ، پس ديگر نبايد او را در مورد هيچ عملى ملامت كرد، و دعوت دينىبراى او كارى بيهوده است ، چون دعوت فرع داشتن اختيار است ، وقتى او از خودش اختيارىندارد، ديگر انبياء به چه منظورى او را دعوت كنند.
به همين جهت اين شبهه را با جمله (ثم السبيل يسره ) دفع نموده و فرمود: خلقت وتقدير هر چند كه خاص خدا است ، ولى اين منافات ندارد با اينكه خود انسان هم اختيارداشته باشد، و به همين خاطر صحيح باشد كه خدا هم در آنچه به او امر نموده از ايمان واطاعت را كه راه رسيدن يك انسان به سعادت خويش است به او ياد دهد، و از او بخواهد كهبه اراده و اختيار خودش چنين و چنان كند، پس فعلى كه از انسان سر مى زند به اختيارخودش سر مى زند، ولى در عين حال همين عمل متعلق تقدير الهى نيز هست ، پس ‍ انسان درآنچه مى كند هم مختار است و هم مسؤ ول ، هر چند كه آنچه مى كند متعلق قدر هم هست ، و ماپيرامون جبر و اختيار مكرر در ذيل آياتى كه با اين مساءله تناسبى داشت بحث كرديم .
بعضى گفته اند مراد از (تيسير سبيل) اين است كه خداى تعالى خروج انسان از شكم مادرش را آسان كرده ، و معناى عبارت :(سهل للانسان سبيل الخروج من بطن امه ) است ، يعنى راه بيرون شدن انسان مخلوق ازنطفه را كه در شكم مادر جنين شده بود از شكم مادر آسان ساخت .
بعضى ديگر گفته اند: مراد هدايت بسوى دين و روشنگرى راه خير و شر است ، همچنان كهدر جاى ديگر فرمود: (و هديناه النجدين ). ولى وجه قبلى بهتر است .
مراد از اينكه فرمود خدا انسان را اقبار (دفن ) كرد - ثم امانه فاقبره - 


ثم اماته فاقبره



كلمه (اماته ) به معناى تحقق دادن به مرگ انسان است ، و مراد از (اقبار) دفن كردنمرده آدمى و پوشاندنش در شكم زمين است ، البته اين بر اساس غالب است ، كه عادت مردمبر آن جارى شده ، و به همين جهت نسبت در گور كردن را به خداى تعالى داده ، چون او(بوسيله كلاغ در داستان هابيل ) هدايتشان كرده و يا به دلها الهام كرد كه مردگان خود رادفن كنند پس اين عمل با خداى تعالى نسبتى دارد، همانطور كه به خود مردم هم نسبتىدارد.
بعضى گفته اند: منظور از اقبار اين است كه خداى تعالى او را صاحب قبر كرد، يعنىدستور داد زنده ها، او را دفن كنند، و با اين عمل مرده او را احترام نموده ، از اينكه جيفه اشمتعفن شود، و مردم از بوى آن متنفر و متاذى گردند جلوگيرى نموده .
ليكن وجه قبلى با سياق آيات مناسب تر است ، چون آيات در اين زمينه سخن دارند كهتدبير تكوينى خداى تعالى را گوشزد كنند، نه تدبير تشريعى او را، كه يكى از آنتشريع حكم غسل و كفن و دفن اموات است .


ثم اذا شاء انشره



در مجمع البيان گفته : كلمه (انشار) به معناى زنده كردن بعد از مرگ به منظورتصرف است ، همچنان كه جامه را بعد از تا كردن و پيچيدن دوباره باز مى كنند، (تا درآن تصرفى كنند) پس مراد از اين جمله اين است كه خداى تعالى هر وقت بخواهد مردگاندر قبر را مبعوث مى كند، و در اين تعبير اشاره اى هم به اين معنا است كه روز بعث را جزخداى تعالى كسى نمى داند.
معناى آيه : (كلا لما يقض ما امره ) كه متضمن ملامت انسانهاى مبتلا به كفر است 


كلا لما يقض ما امره



آنچه از سياق به دست مى آيد اين است كه كلمه (كلا) از سؤ الى كه از سياق بر مىخيزد ردع و جلوگيرى كند، سؤ الى كه جمله (لما يقض ما امره ) به آن اشاره دارد،گويا بعد از آنكه اشاره شد به اينكه انسان مخلوقى است كه از اولين لحظه وجودش تابه آخر تحت تدبير خداى تعالى است ، او است كه وى را خلق مى كند و تقدير مى نمايد،و راه را برايش هموار مى سازد، مى ميراند و در قبر مى كند، و مجددا از قبر بيرونش مىآورد، همه اينها نعمت هايى است از خداى تعالى ، شخص مى پرسد:حال كه جريان بدين قرار است پس انسان چه بايد بكند و چه كرد، آيا در برابر مقامربوبيت خاضع گرديد يا نه ؟ و آيا شكر نعمت را بجاى آورد يا نه ؟ در پاسخ فرموده: (كلا)، نه انسان چنين نكرد، آنگاه مطلب را چنين توضيح داد كه : (لما يقض ما امره) هرگز آنچه را خداى تعالى دستور داد به انجام نرساند بلكه كفران و نافرمانىكرد.
پس ، از آنچه گذشت روشن شد كه ضمير در (يقض ) به انسان بر مى گردد، و مراداز قضاء نكردن انسان ، به انجام نرساندن دستورات الهى است . و بعضى گفته اند:ضمير به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى عبارت اين است كه : خداى تعالى اينقضاء را براى كفار نرانده كه امر او را به انجام برسانند و ايمان آورده اطاعتش كنند،بلكه اگر هم به ظاهر به ايشان امر فرموده از باب اتمام حجت بوده است . ولى اين وجهبعيد به نظر مى رسد.
و نيز اين معنا روشن شد كه مذمت و ملامتى كه در آيه آمده متوجه انسان طبيعى است يعنى مىخواهد بفرمايد طبع انسان چنين است كه اگر به خودش واگذار شود در كفر افراط مىكند، و اين همان مطلبى است كه آيه زير افاده اش مى كند (ان الانسان لظلوم كفار)، كهقهرا با انسانهايى منطبق مى شود كه فعلا مبتلا به كفر و افراط در آن هستند، و با حقدشمنى مى ورزند. و از اين معنا روشن مى شود اينكه از بعضىنقل شده كه گفته اند: عموميتى كه در آيه است منظور نظر است ، چون هيچ انسانى چهكافر و چه مؤ من آنطور كه بايد خدا را عبادت نكرده ، و دستورات او را به انجامنرسانيده ، درست نيست .
و وجه نادرستيش اين است كه : ضمير (به حسب قواعد عربى ) به انسان بر مى گردد كهدر صدر آيات آمده بود، و عموميت آن هم بر حسب طبع انسان منظور است ، كه طبعا افراطگردر كفر است ، و اما بر حسب فعليت قهرا به انسانهايى تطبيق مى كند كه فعلا داراى كفرهستند.
معناى آيه : (كلا لما يقض ما امره ) كه متضمن ملامت انسانهاى مبتلا به كفر است 


فلينظر الانسان الى طعامه



اين جمله به شهادت حرف (فاء) كه در اولش آمده ، متفرع بر جملاتقبل است ، البته تفرع تفصيل بر اجمال مى باشد، پس در اين صورت ، نظر و مطالعهانسان را پيرامون طعامى كه مى خورد و با آن سد رمق مى كند و بقاى خود را تضمين مىنمايد لازم مى داند - با اينكه نعمت طعام يكى از ميليونها نعمتى است كه تدبير ربوبىآنها را براى رفع حوايج بشر در زندگيش فراهم كرده - و دستور مى دهد اگر در همينيك نعمت مطالعه كند، سعه تدبير ربوبى را مشاهده خواهد كرد، تدبيرى كه عقلش رامتحير و مبهوت خواهد كرد، آن وقت خواهد فهميد كه خداى تعالى چقدر نسبت به صلاححال انسان و استقامت امر او عنايت دارد، آن هم چه عنايتى دقيق و محيط.
و مراد از انسان - بطورى كه گفته شده - غير آن انسانى است كه نامش دراول اين فصل از آيات ذكر شد، چون مراد از آن انسان ، خصوص افرادى است كه در كفرورزيدن مبالغه مى كنند، به خلاف انسان در آيه مورد بحث ، كه ماءمور شده به طعام خودنظر كند، چون منظور از آن عموم انسانها است ، و همين جهت بود كه دوباره كلمه انسان راذكر كرد، وگر نه اگر منظور همان انسان مى بود مى فرمود: (فلينظر الى طعامه )يعنى همان انسان كه نامش را برديم بايد به طعام خود نظر كند.


انا صببنا الماء صبا... و لانعامكم



قرائتى كه فعلا دائر در بين مسلمين است كلمه (انا) را با فتحه همزه مى خوانند، كهبنابر آن جمله مورد بحث بيانى تفصيلى براى تدبير خداى تعالى مى شود، كه چگونهطعام انسان را مى آفريند، بله البته اين مرحله ابتدايى از آن تدبير تفصيلى است ،وگرنه بيان مستوفا و كامل آن خصوصيات كه در نظام آفرينش طعام برقرار است ، ونظام وسيعى كه در همه اين امور و روابط كونى كه بين هر يك از آن امور و بين انسانبرقرار است ، چيزى نيست كه بتوان در چند آيه بيانش كرد، و عادتا از وسع و طاقت بيانبشرى بيرون است .
و كوتاه سخن اينكه : كلمه (صب ) در جمله مورد بحث به معناى ريختن آب از بلندى است، و منظور در اينجا فرو فرستادن بارانها بر زمين براى روياندن گياهان است ، و بعيدنيست كه شامل جارى ساختن چشمه ها و نهرها نيز بشود، چون آبهاى زير زمينى هم ازذخائرى است كه بوسيله باران پديد مى آيد.
(ثم شققنا الارض شقا) - ظاهر اين آيه اين است كه منظور از (شق ) شكافتن زمينبوسيله جوانه گياهانى است كه از زمين سر در مى آورند، و به همين جهت اين جمله را باكلمه (ثم ) و جمله بعدى را با حرف (فاء) به جمله (انا صببنا الماء) عطف كرد.
(فانبتنا فيها حبا) - ضمير در (فيها) به كلمه (ارض ) بر مى گردد، و مراداز حب جنس حبوباتى است كه به مصرف غذاى انسان مى رسد، مانند گندم و جو و نخود وعدس و امثال اينها، و همچنين منظور از كلمه (عنب ) در جمله بعدى جنس آن است ، و همچنين(قضب ) و غير اينها.
(و عنبا و قضبا) - عنب به معناى انگور است ، ولى به درخت آن نيز عنب گفته مى شود،و شايد در اينجا منظور همين درخت انگور باشد، نظير زيتون كه هم به ميوه درخت گفته مىشود، و هم به درخت آن و كلمه (قضب ) به معناى سبزيجات تر و تازه است ، كه انسانآن را مى خورد. و اين كلمه در اصل به معناى قطع است ، و سبزيجات را اگر قضب خواندهاند بخاطر اين است كه پى در پى قطع مى شود. بعضى هم گفته اند: منظور همهگياهانى است كه از زمين قطع مى شود، حتى علف حيوانات را همشامل مى شود.
(و زيتونا و نخلا) - معناى اين دو كلمه معروف است .
(و حدائق غلبا) - كلمه (حدائق ) جمع حديقه است ،كه به معناى بوستانى تفسيرشده كه اطرافش ديوار كشيده باشند، و كلمه (غلب ) جمع غلباء است ، گفته مى شود(شجره غلباء) يعنى درختى بزرگ و كلفت ، پس حدائق غلب به معناى بوستانى استكه درختانش عظيم و كلفت باشد).
(و فاكهه و ابا) - بعضى گفته اند: كلمه (فاكهه ) به معناى مطلق ميوه ها است .و بعضى گفته اند: همه ميوه ها را شامل مى شود، الا انگور و انار را. بعضى ديگر گفتهاند: اگر در بين مصاديق فاكهه ، خصوص زيتون ونخل را آورد، براى اين بود كه نسبت به آن دو اعتناى بيشترى داشته ، و كلمه (اب ) -با تشديد (باء) - به معناى گياه و چراگاه است .
(متاعا لكم و لانعامكم ) - كلمه (متاعا)مفعول له است ، مى فرمايد: (ما آنچه از خوردنيها كه رويانديم براى اين بود كه شمارا و چهار پايان را كه شما به خود اختصاص داده ايد، بهره مند و سير كنيم ، و اگر دراين جمله از سياق غيبت (فلينظر الانسان ) به خطاب (كم ) التفات شده ، براى آنبوده كه منت تدبير خود و انعام نعمتش را تاءكيد كرده باشد.


فاذا جاءت الصاخه



اين جمله اشاره است به سرانجام آن تدبيرى كه در اين آيات ذكر شده بود، تدبير عامربوبى و تدبير خصوصيش در رابطه با انسان ، و اينكه اين تدبير سرانجامش بهكجا منتهى مى شود، و امرى كه خداى تعالى به انسانها كرد تا او را بندگى كنند، آياانسان اين امر را به انجام رسانيد يا خير ؟ و آن سرانجام همان روز صاخه (قيامت ) است ،كه انسان جزاى اعمال خود را دريافت مى كند.
كلمه صاخه به معناى صيحه شديدى است كه از شدتش گوشها كر شود، و منظور از آننفخه صور است .
اشاره به شدت و سختى روز قيامت به نحوى كه انسان حتى از كسان و نزديكانش مىگريزد


يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته وبنيه



اين آيه به شدت روز قيامت اشاره مى كند، شدت آن روز به حدى است كه اقرباى انسانو نزديكانش كه يك روز طاقت فراقشان را نداشت و آنها را ياور و بازوى خود در زندگىمى پنداشت ، و همواره به آنان پناه مى برد، امروز از همه آنان مى گريزد، براى اينكهشدت آنچنان احاطه مى كند كه نمى گذارد آدمى به ياد چيزى و كسى بيفتد، و اعتنايىبغير خود كند، حال غير خودش هر كه مى خواهد باشد، آرى بلا و مصيبت وقتى عظيم باشدو شدت يابد، و بر آدمى چيره گردد، آنچنان آدمى را به خود جذب مى كند كه از هر فكرو تلاشى منصرفش مى سازد.
دليل بر اين معنا آيه بعدى است كه مى فرمايد:(لكل امرى ء منهم يومئذ شان يغنيه ) يعنى براى هر فردى از ايشان ، بقدر كفايت كهنگذارد به چيز ديگرى بينديشد گرفتارى هست .
و بعضى در سبب فرار انسان از اقرباء و بستگان نزديك خود در آن روز، وجوه ديگرىآورده اند كه چون دليلى بر آن نبود از ايرادش ‍ صرفنظر كرديم .


وجوه يومئذ مسفره ضاحكه مستبشره



اين آيه بيان مى كند كه در آن روز مردم به دو قسم منقسم مى شوند، قسمىاهل سعادت ، و قسمى ديگر اهل شقاوت ، و اشاره مى كند به اينكه هر يك از اين دو طايفه باسيما و قيافه اش شناخته مى شود،
اهل سعادت چهره هايى نورانى و درخشنده دارند، كه فرح و سرور و انتظار آينده اى خوشاز آن چهره ها هويداست ، پس معناى (مستبشره ) همين است كه از ديدن منزلگاه خود كه بهزودى بدانجا منتقل مى شوند خوشحالند.
سيماى كفار و اهل شقاوت در قيامت  


و وجوه يومئذ عليها غبره



كلمه (غبره ) به معناى غبار و كدورت است ، كه منظور از آن سيما و نشانه هاى غم واندوه است .


ترهقها قتره )



يعنى سياهى و تاريكى بر آن چهره ها نشسته . در اين چهار آيهحال دو طايفه را، با بيان حال چهره هايشان بيان كرده ، چون چهره و قيافه آينهدل است ، هم مسرت درونى در آن جلوه مى كند و هم اندوه و گرفتارى .


اولئك هم الكفره الفجره



يعنى اين طايفه جامع بين دو صفت كفر و فجورند، كفر كه كار قلب ، و فجور كه كاربدنى و به معناى گناهان شنيع است ، و ممكن هم هست منظور از كفر، كفران نعمت ها، و منظوراز فجور همان گناه ان باشد، و اين جمله تعريف طايفه دوم است ، كهاهل شقاوتند، چيزى كه هست در اين آيات طايفهاول يعنى اهل سعادت را به مثل چنين تعريفى توصيف نكرده ، و اين بدان جهت بوده كهسياق كلام و غرض اصلى ، بيان حال طايفه دوم بوده ، و مى خواسته آن طايفه را انذار واز سرانجام وخيمى كه در پيش دارند بيم دهد.
بحث روايتى  
(روايتى درباره : (قتل الانسان ما اكفره )،جهل ابوبكر و عمر به معناى (ابا) شدت روز قيامت و...)
در الدر المنثور است كه ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه در تفسير آيه(قتل الانسان ما اكفره ) گفته : اين آيه در شاءن عتبه بن ابى لهبنازل شده ، كه وقتى آيه (و النجم اذا هوى ) را شنيد، گفت : من كفر مى ورزم بهپروردگار نجم وقتى كه فرو مى ريزد، ناگزيررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) او را نفرين كرد، و در سفرى كه به شام مىرفت شير او را پاره كرد.
و در احتجاج از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى طولانى در معناى(قتل الانسان ما اكفره ) فرمود: يعنى انسان لعنت شده است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه ثم السبيل يسره آمده كه خداوند راه خير را براى بشر آسانكرده است .
مؤ لف : مراد از اين حديث اين است كه : خداى تعالى انسان را در عملش مختار كرده ،بطورى كه راه سعادت و رسيدن به كمالش را آسان ساخته ، همان كمالى كه براىرسيدن به آن آفريده شده . پس اين خبر با آن معنايى كه ما در تفسير آيه آورديم منطبقاست .
و نيز در معناى كلمه (و قضبا) در همان كتاب آمده كه قضب به معناى (قت ) است(گياهى است كه حيوانات علفخوار آن را مى چرند).
و نيز در معناى جمله (و فاكهه و ابا) فرموده : (اب ) به معناى علف خشكى است كهعلفخواران مى خورند.
و در الدر المنثور است كه ابو عبيد در كتاب(فضائل ) خود از ابراهيم تيمى روايت كرده كه گفت : شخصى از ابو بكر صديقپرسيد: (و ابا) يعنى چه ؟ در پاسخ گفت به زير كدام آسمان و روى كدام زمينپناهنده شوم ، وقتى درباره كتاب خدا چيزى بگويم كه نمى دانم .
و نيز در همان كتاب آمده كه سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن سعد، عبد بن حميد، ابن منذر،ابن مردويه ، بيهقى (در كتاب شعب الايمان )، خطيب و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )،از انس روايت كرده اند كه روزى عمر آيات (فانبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا) را تا كلمهو ابا قرائت كرد، آنگاه گفت : همه اينها را مى شناسيم ، اما بايد ديد كلمه (اب ) بهچه معنا است ، آنگاه چوب دستياى كه در دست داشت از دست انداخت و گفت : عمر بيهوده خودترا به اين در و آن در نزن ، اگر تو معناى كلمه اب را ندانى چه گناهى دارى ، اى مردمبرويد به دنبال كسى كه از خود قرآن شما را به معناى آن هدايت كند، آنگاهعمل كنيد، و وقتى چيزى از كتاب خدا را نفهميديد آن را به پروردگار كتاب واگذاريد.
و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد، از عبد الرحمان بن يزيد روايت كرده كه گفت :مردى از عمر پرسيد: معناى كلمه (و ابا) چيست ؟ همين كه ديد حضار مجلس به دادن جوابپرداختند، شلاق خود را گرفته به آنان حمله ور شد.
مؤ لف : اين حديث مى خواهد بگويد عمر مردم را از بحث پيرامون معارف قرآن و حتى تفسيرالفاظ آن ، منع مى كرد.
و در ارشاد مفيد آمده كه روايت شده شخصى از ابو بكر از كلام خداى عز وجل كه فرموده : (و فاكهه و ابا) پرسيد: ابو بكر معناى كلمه (اب ) از قرآن راندانست ، در پاسخ گفت كدام آسمان و كدام زمين مرا پناه مى دهد و يا چه خاكى به سر كنماگر درباره قرآن چيزى بگويم كه بدان علم ندارم ، اما كلمه (فاكهه ) كه معنايش راهمه مى دانيم ، و اما كلمه اب را من نمى دانم خدا داناتر است .
اين سخن به امير المؤ منين (عليه السلام ) رسيد فرمود: سبحان اللّه چطور نمى داند كهكلمه (اب ) به معناى علف و چريدنيها است ؟ و اينكه خداى تعالى در اين آيه مى خواهدنعمت هايى را كه به خلقش داده ، و از آن جمله آنچه غذاى آنان و غذاى چهار پايان ايشاناست كه بوسيله آن هم جانشان زنده مى ماند، و هم جسمشان نيرو مى گيرد، به رخ آنانبكشد.
و در مجمع البيان است كه از عطاء بن يسار از سوده همسررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: مردم پا برهنه و لخت . و ختنه نشدهمحشور مى شوند و عرق آنچنان از ايشان مى ريزد كه حتى تا نرمه گوشها مى رسد، مىگويد عرضه داشتم : يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خاك بر سرم آيا درآن روز مردم لخت و عريان به يكديگر نگاه مى كنند؟ فرمود: در آن روز مردم به هيچ چيزجز گرفتارى خود نمى انديشند و نمى پردازند، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:(لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه ).
و در تفسير قمى در ذيل آيه (لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه ) فرموده : يعنىشغلى است كه از هر شغل ديگرى بازش مى دارد.
سوره تكوير مكى است و بيست و نه آيه دارد
سوره تكوير آيات 14-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم اذا الشمس كورت (1) و اذا النجوم انكدرت (2) و اذاالجبال سيرت (3) و اذا العشار عطلت (4) و اذا الوحوش ‍ حشرت (5) و اذا البحار سجرت (6) و اذاالنفوس زوجت (7) و اذا الموؤ ده سيلت (8) باى ذنب قتلت (9) و اذا الصحف نشرت (10) و اذاالسماء كشطت (11) و اذا الجحيم سعرت (12) و اذا الجنه ازلفت (13) علمت نفس ما احضرت (14)



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. زمانى كه آفتاب درهم پيچيده مى شود (1)
و آن روز كه ستارگان سقوط مى كنند (2).
و وقتى كه كوهها از شدت زلزله به راه مى افتند (3).
و هنگامى كه نفيس ترين اموال بى صاحب مى ماند (4).
و روزگارى كه وحشى ها هم مانند انسانها زنده مى شوند (5).
و زمانى كه درياها افروخته گردند (6).
و آن وقت كه نفوس هر يك به جفت مناسب و لايق خود مى رسد (7).
و روزى كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود (8).
كه به كدامين گناه كشته شدند؟ (9).
و روزى كه نامه هاى اعمال براى حساب باز مى شود (10).
و روزى كه آسمان چون طومار پيچيده مى شوند (11).
و روزى كه دوزخ را مى افروزند (12).
و زمانى كه بهشت را به اهلش نزديك مى سازند (13).
در چنين روزى هر كس مى فهمد كه چه كرده است (14).
بيان آيات
مفاد كلى سوره تكوير و زمان نزول آن  
اين سوره روز قيامت را با ذكر پاره اى از مقدمات و نشانيهاى آن و پاره اى از آنچه در آنروز واقع مى شود متذكر و يادآور مى شود و آن روز را چنين توصيف مى كند كه : روزىاست كه در آن عمل انسان هر چه باشد كشف مى گردد، و سپس قرآن را توصيف مى كند بهاينكه از القاآتى است كه رسولى آسمانى كه فرشته وحى است آن را بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) القاء كرده ، و از القاآت شيطانى نيست ، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم ديوانه نيست ، كه شيطانها او را دستانداخته باشند.
و چنين به نظر مى رسد كه اين سوره از سوره هاى قديمى باشد كه دراوائل بعثت نازل شده ، همچنانكه در متن خود سوره شاهدى بر اين معنا ديده مى شود، و آناين است كه خداى تعالى رسول گراميش را از آنچه كه دشمنان در باره اش مى گفتند -مثلا ديوانه اش ‍ مى خواندند - منزه مى دارد، و معلوم است كه اتهام ها مربوط بهاوائل دعوت آن جناب است ، همچنان كه سوره نون هم كهمشتمل بر تنزيه آن جناب از اين تهمت ها است دراوائل بعثت نازل شده ، پس سوره بدون هيچ حرف و ترديدى در مكهنازل شده است .
حوادث و وقايع زمان وقوع قيامت  


اذا الشمس كورت



كلمه (تكوير) كه مصدر فعل (كورت ) است به معناى پيچيدن چيزى ، و بهشكل مدور در آوردن آن است ، نظير پيچيدن عمامه بر سر، و شايد تكوير خورشيد استعارهباشد از اينكه تاريكى بر جرم خورشيد احاطه پيدا مى كند.


و اذا النجوم انكدرت



مصدر (انكدار) به معناى سقوط است ، و انكدار مرغ از هوا، به معناى آمدنش به طرفزمين است ، و بنابر اين مراد از اين جمله اين است كه در آن روز ستارگان مى ريزند،همچنان كه آيه (و اذا الكواكب انتثرت ) نيز همين را مى رساند، البته ممكن هم هست ازباب كدورت و تيرگى باشد، و مراد اين باشد كه در آن روز ستارگان بى نور مىشوند.


و اذا الجبال سيرت



روزى كه از شدت زلزله آن ، كوهها به راه مى افتند، مندك و متلاشى مى شوند، غبارىپراكنده مى گردند، سرابى (خالى از حقيقت كوهى ) مى شوند، همه اينها تعبيرهايى استكه در قرآن درباره وضع كوهها در آن روز آمده .
مراد از اينكه درباره قيامت فرمود: (و اذا العشار عطلت و اذا الوحوش حشرت ...)


و اذا العشار عطلت



بعضى گفته اند: عشار جمع عشراء است همچنان كه نفاس جمع نفساء - زن زائو - است ،و عشراء به معناى ماده شتر حامله اى است كه ده ماه از حملش گذشته باشد، و همچنانعشرائش مى نامند تا وقتى كه بچه اش را بزايد، و چه بسا كه بعد از زائيدن هم آن راعشراء بخوانند، چون چنين شترى از نفيس تريناموال عرب به شمار مى رود، و معناى تعطيل شدن عشراء اين است كه در آن روز عرب چنينمال نفيسى را رها مى كند، و هيچ چوپان و دشتبانى كه آن را حفظ كند بر آن نمى گمارد، وگويا در اين جمله اشاره اى بطور كنايه به اين معنا باشد كه هميناموال نفيسى كه مردم در دنيا بر سر آن پنجه به روى هم مى كشند، آن روز بى صاحب مىماند، كسى نيست كه از آنها استفاده كند، براى اينكه مردم آن روز آنقدر به خود مشغولندكه از هيچ چيز ديگرى ياد نمى كنند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:(لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه ).


و اذا الوحوش حشرت



كلمه وحوش جمع وحش است ، و اين كلمه به معناى حيوانى است كه هرگز با انسانها انسنمى گيرد، مانند درندگان و امثال آن .
و ظاهر آيه از اين جهت كه در سياق آياتى قرار دارد كه روز قيامت را توصيف مى كند، ايناست كه وحشى ها هم در روز قيامت مانند انسانها محشور مى شوند، آيه شريفه (و ما مندابه فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ءثم الى ربهم يحشرون )، نيز اين احتمال را تاءييد مى كند.
و اما اينكه وحشيان بعد از محشور شدن چه وضعى دارند، و سرانجام كارشان چه مى شود؟در كلام خداى تعالى و در اخبارى كه قابل اعتماد باشد چيزى كه از اين اسرار پردهبردارد نيامده ،
بله چه بسا بتوان از آيه سوره انعام آنجا كه مى فرمايد: (امم امثالكم ) و نيز آنجاكه مى فرمايد: (ما فرطنا فى الكتاب من شى ء)، پاره اى رمرها كه فى الجمله وضعرا روشن كند استفاده نمود، و آن رموز بر اهل دقت و تدبر پوشيده نيست . و چه بسابعضى گفته باشند كه : محشور شدن وحشى ها مربوط به روز قيامت نيست ، بلكه ازنشانه هاى قبل از قيامت است ، و منظور از آن اين است كهقبل از قيامت (در اثر زلزله هاى پى در پى ) همه وحشى ها از بيشه خود بيرون بجهند.


و اذا البحار سجرت



تسجير و افروختن درياها، به دو معنا تفسير شده ، يكى افروختن دريايى از آتش و دومپر شدن درياها از آتش ، و معناى آيه بنا به تفسيراول اين است كه روز قيامت درياها آتشى افروخته مى شود، و بنا بر دوم اين مى شود كهدرياها پر از آتش مى شود.


و اذا النفوس زوجت



اما نفوس سعيده با زنان بهشت تزويج مى شوند، همچنان كه فرمود: (لهم فيها ازواجمطهره )، و نيز فرمود: (و زوجناهم بحور عين )، و اما نفوس اشقياء با قرين هاىشيطانيشان ازدواج مى كنند، همچنان كه فرمود: (احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوايعبدون )، و نيز فرموده : (و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ).


و اذا المووده سئلت باى ذنب قتلت



كلمه (مووده ) به معناى آن دخترى است كه زنده زنده در گور شده ، و اين مربوط بهرسم عرب است كه دختران را از ترس اينكه ننگ به بار آورند زنده زنده در گور مىكردند، همچنان كه آيه زير هم به آن اشاره دارد و مى فرمايد: (و اذا بشر احدهمبالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون اميدسه فى التراب )
وجه اينكه فرمود از دختران زنده به گور شده پرسيده مى شود: (باى ذنب قتلت )
و در حقيقت مسؤ ول قتل اين دختر پدر او است تا انتقام وى را از او بگيرند، ليكن در آيه ،مسؤ ول را خود آن دختر دانسته و مى فرمايد از خود او مى پرسند به چه جرمى كشته شد؟اين هم نوعى تعريض و توبيخى است از قاتل آن دختر و هم زمينه چينى است براى اينكهآن دختر جرات كند و از خداى تعالى بخواهد كه انتقام خون او را بگيرد، و آنگاه خداىتعالى از قاتل او سبب قتل او را بپرسد، و سپس انتقامش را بگيرد، در نتيجه مى توان گفتاسلوب كلام در اين آيه نظير اسلوب در آيه زير است ، كه مى فرمايد: (و اذقال اللّه يا عيسى بن مريم ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله ).
و بعضى گفته اند اگر نسبت مسؤ وليت را به خود مووده داده از باب مجاز عقلى است ، ومراد اين است كه : از وضع او پرسش مى شود، نظير مجازى كه در آيه (ان العهد كانمسئولا) بكار رفته .


و اذا الصحف نشرت



يعنى روزى كه نامه هاى اعمال براى حساب باز مى شود.


و اذا السماء كشطت



در مجمع البيان گفته : كلمه (كشط) به معناى قلع و كندن چيزى است كه سخت به چيزديگر چسبيده ، و قهرا كندنش نيز به شدت انجام مى شود. و كشط آسمان قهرا با آيه (والسموات مطويات بيمينه )، و آيه (و يوم تشقق السماء بالغمام ونزل الملئكه تنزيلا) و ساير آيات مربوطه به اين معنا منطبق مى شود.


و اذا الجحيم سعرت



مصدر (تسعير) كه فعل (سعرت ) مشتق از آن است به معناى شعله ور ساختن آتشاست ، بطورى كه زبانه بكشد.


واذا الجنه زلفت



مصدر (ازلاف ) كه فعل مجهول (ازلفت ) از آن گرفته شده ، به معناى نزديكآوردن است ، منظور اين است كه در قيامت بهشت را بهاهل آن نزديك مى كنند تا داخلش شوند.


علمت نفس ما احضرت



اين جمله جواب كلمه (اذا) است ، كه در دوازده آيه تكرار شده بود، و منظور از كلمه(نفس ) جنس آدميان است ، و مراد از جمله (ما احضرت ) اعمالى است كه هر فردى دردنيا انجام داده ، وقتى گفته مى شود: (احضرت الشى ء) معنايش اين است كه : من آن چيزرا حاضر يافتم ، همچنان كه وقتى گفته مى شود: (احمدت الشى ء) معنايش اين استكه من آن چيز را محمود و پسنديده يافتم .
بنابر اين ، آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (يوم تجدكل نفس ماعملت من خير محضرا و ما عملت من سوء).
بحث روايتى  
(رواياتى در معناى آيات گذشته )  
در تفسير قمى در ذيل آيه (اذا الشمس كورت ) فرموده : يعنى خورشيد سياه و تاريكمى شود، و در معناى آيه (و اذاالنجوم ) انكدرت فرموده : يعنى نورش از بين مى رود، ودر (و اذا الجبال سيرت ) فرموده : حركت مى كند اين همان است كه در آيه (تحسبهاجامده و هى تمرمر السحاب - كوهها را جامد مى پندارى وحال آنكه مانند ابرها در حركتند) فرمود. و در آيه (و اذا العشار عطلت ) فرمودهاشتران وقتى كه همه خلق مردند بى صاحب مى مانند، كسى نيست شير آنها را بدوشد، ودر جمله (و اذا البحار سجرت ) فرمود: درياهايى كه پيرامون كره زمين هستند همه آتشمى شوند، و در جمله (و اذا النفوس زوجت ) فرمود: يعنى با حور العين تزويج مى كنند.
و نيز در آن كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در معناى آيه(و اذا النفوس زوجت ) فرموده : اما اهل بهشت با خيرات حسان (حور العين ) ازدواج مىكنند، و اما اهل دوزخ ، بايد دانست كه با هر انسانى از دوزخيان شيطانى است ، يعنى هر يكاز آن كفار و منافقين با شيطان خود كه قرين اوست ازدواج مى كند.
مؤ لف : ظاهرا از كلمه (يعنى تا آخر) روايت ، جزو كلام راوى باشد. و در الدر المنثوراست كه ابن ابى حاتم و ديلمى از ابى مريم روايت كرده اند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در معناى آيه (اذا الشمس كورت ) فرمود:(در جهنم تكوير مى شود)، و در معناى آيه (و اذا النجوم انكدرت ) نيز فرمود:(در جهنم منكدر مى شود)، و هر چيزى و كسى كه به جاى خداى تعالى پرستيده شوددر جهنم خواهد بود، به جز عيسى بن مريم و مادرش كه معبود واقع شدند، ولىداخل جهنم نمى شوند، آنان نيز اگر به اين پرستش راضى مى بودندداخل جهنم مى شدند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و اذا الصحف نشرت ) فرموده : منظور صحفاعمال است ، و در معناى آيه (و اذا السماء كشطت ) فرموده يعنىباطل شود.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از نعمان بن بشير روايت كرده كه گفت : من ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم كه در معناى آيه (و اذا النفوس زوجت )مى فرمود: منظور هر دو نفرى است كه به شركت كارى خير و يا گناهى را انجام مى دهند،كه با هم داخل بهشت و يا آتش مى شوند.
آيات 29-15 سوره تكوير  


فلا اقسم بالخنس (15) الجوار الكنس (16) واليل اذا عسعس (17) و الصبح اذا تنفس (18) انهلقول رسول كريم (19) ذى قوه عند ذى العرش مكين (20) مطاع ثم امين (21) و ما صاحبكمبمجنون (22) و لقد راه بالافق المبين (23) و ما هو على الغيب بضنين (24) و ما هوبقول شيطان رجيم (25) فاين تذهبون (26) ان هو الا ذكر للعالمين (27) لمن شاء منكم انيستقيم (28) و ما تشاؤ ن الا ان يشاء اللّه رب العلمين(29)


ترجمه آيات
گر چه سوگند به ستارگان كه در روز پنهان مى شوند (15).
و آنها كه سيارند و در مغرب خود غروب مى كنند (16).
و سوگند مى خورم به شب هنگامى كه تاريك مى شود (17).
و به روز وقتى كه مى دمد (18).
كه قرآن گفتار فرستاده بزرگوار خداست (جبرئيل امين ) (19).
فرشته اى ارجمند كه نزد صاحب عرش مقامى دارد (20).
و فرمانش براى ساير فرشتگان مطاع است (21).
و اينكه رفيق شما (محمد) ديوانه نيست (22).
او وى را در افق مبين ديده است (23).
و در موارد غيبى كه بدو وحى مى شود بخيل نيست (24).
و اينكه قرآن كلام شيطان رجيم نمى باشد (25).
پس با اين حال به كجا مى رويد (26).
كه اين بجز روشنگرى مردم عالم غرضى ندارد (27).
تا هر كس مى خواهد مس تقيم شود (28).
ولى از شما كسى نمى خواهد مگر وقتى خداى تعالى كه رب عالميان است خواسته باشد(29).
بيان آيات
اين آيات در مقام منزه داشتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از جنون است ، - كهمشركين آن جناب را بدان متهم كرده بودند -، و نيز منزه داشتن قرآنى كه آورده از مداخلهشيطان است ، مى فرمايد: قرآن او كلام خداى تعالى است ، كه ملك وحى آن را به وىالقاء مى كند، ملكى كه هرگز در رسالت خود خيانت نمى كند، و نيز قرآن او هشدارى استكه به اذن خدا هر كسى را كه بخواهد راه راست را بيابد هدايت مى كند.
مراد از (الخنس الجوار الكنس ) كه بدانها قسم ياد فرموده است  


فلا اقسم بالخنس الجوار الكنس



كلمه (خنس ) جمع خانس است ، همچنان كه كلمه (طلب ) جمع طالب است ، و مصدر آن(خنوس ) است ، كه به معناى گرفتگى و تاخر و استتار مى آيد، و كلمه جوارى جمعجاريه است ، و مصدر جرى به معناى سير سريع است ، كه معنايى است استعاره از جريانآب ، و كلمه كنس جمع كانس است ، و مصدر كنوس به معناىداخل شدن وحشى هايى از قبيل آهو و طيور به درون لانه اش است ، لانه اى كه براى خوداتخاذ كرده و در آن جايگزين شده .
و اينكه به دنبال جمله (فلا اقسم بالخنس ...) جمله (والليل اذا عسعس و الصبح اذا تنف س ) را آورده ، ايناحتمال را تاءييد مى كند كه منظور از (خنس و جوار كنس ) ستارگان است ، يا همه آنها ويا بعضى از آنها، چيزى كه هست چون ستارگان بعضى سيار و بعضى ثابتند، آنهايىكه سيار هستند با صفاتى كه در اين آيات براى (مقسم بها) آن چيرهايى كه با آنسوگند خورده آمده مناسبت بيشترى دارد، چون از جمله صفات مقسم بها، صفت خنوس و جرىو كنوس را آورده ، و اين صفات با وضع پنج سياره سرگردان يعنىزحل ، مشترى ، مريخ ، زهره و عطارد، منطبق است ، زيرا اينها در حركتشان بر حسب آنچه مامى بينيم استقامت و رجعت و اقامت دارند، استقامت دارند براى اينكه حركتشان از نظر زمانشبيه هم است ،
و رجعت دارند چون انقباض و تاخر و خنوس زمانى دارند، و اقامت دارند، چون در حركتاستقامتى و رجعتى خود زمانى توقف دارند، گويى آهوى وحشى اند كه زمانى در آشيانهخود اقامت مى كند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد همه ستارگان است ، و خنوس ستارگان يعنى ناپديدشدن آنها در روز روشن ، و مراد از جرى آنها، حركتى است كه مى بينيم در شب دارند، ومراد از كنوس آنها غروب كردن هر يك در مغرب مخصوص به خودش است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور گاو وحشى و يا آهو است ، و بعيد نيست كه منظور اين مفسراز بردن نام اين دو حيوان از باب مثال بوده ، و منظورش همه وحشيان باشد.
و به هر حال از ميان اين اقوال ، قولاول به ذهن نزديك تر است ، و اما قول دوم بعيد وقول سوم از آن بعيدتر است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation