بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بحث روايتى
در كتاب توحيد به سند خود از اصبغ بن نباته از على (عليه السلام ) روايت كرده كه درحديثى فرموده : قبل از اينكه مرا از دست بدهيد از من پرسش كنيد. اشعث ابن قيس برخاستو گفت : يا اميرالمؤ منين از مجوس چطور بايد جزيه گرفت ، با اينكه آنهااهل كتاب نيستند، و پيغمبرى به سوى ايشانگسيل نشده ؟ فرمود: بله اى اشعث خداوند به سوى آنان كتاب و رسولى فرستاد، تاآنكه وقتى پادشاهى در شبى مست شد و با دختر خود هم بستر گرديد.
چون صبح شد خبر در ميان مردم انتشار يافت ، همه جلوى خانه او گرد آمده گفتند: تو دينما را آلوده كرده ، و از بين بردى ، بايد بيرون شوى ، تا تو را با زدن حد پاك كنيم .پادشاه به ايشان گفت همه جمع شويد و به سخن من گوش فرا دهيد، اگر ديديد كه هيچراهى جز حد زدن نيست آن وقت خود دانيد، هر كارى مى خواهيد بكنيد.
و چون همه گرد آمدند به ايشان گفت : هيچ مى دانيد كه خداى تعالى هيچ بنده اى راگرامى تر از پدر و مادر ما، آدم و حوا نيافريده ؟ گفتند: بله ، درست است . گفت مگر نبودكه او دختران خود را به پسران خود داد؟ گفتند، درست است ، و همين دين ما باشد؟ همگىبر پيروى چنين مسلكى هم پيمان شدند، خداوند هر علمى كه داشتند از سينه شان محو كردو كتابى كه در بينشان بود از ميانشان برداشت ؟ و در نتيجه مجوس كافر واهل آتشند كه بدون حساب وارد آتش مى شوند، ولى منافقين حالشان شديدتر از ايشاناست ؟ اشعث گفت : به خدا سوگند مثل اين جواب از كسى نشنيدم ، و به خدا سوگند ديگرچنين پرسشى را تكرار نمى كنم .
مؤ لف : اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (منافقين حالشان بدتر است ) منظورشتعريض به اشعث منافق است . و اما اينكه مجوسياناهل كتابند، روايات ديگرى نيز بر وفقش هست ، و در آنها آمده كه پيغمبرى داشتند و او راكشتند و كتابش را سوزاندند.
و در الدر المنثور در تفسير جمله (ان اللّه يفعل ما يشاء) آمده كه ابن ابى حاتم ، ولالكايى - در كتاب سنت - و خلعى در - كتاب فوائدش - از على (عليه السلام )روايت كرده اند كه شخصى از جنابش پرسيد: در ميان ما مردى است كه درباره مشيت بحثمى كند. حضرت فرمود: اى عبد اللّه خداوند تو را براى آنچه خود مى خواست خلق كرد، ويا براى آنچه تو مى خواستى ؟ عبد اللّه گفت : براى آنچه كه خودش مى خواسته .حضرت فرمود: مثلا اگر تو را مريض مى كند، وقتى مريض مى كند كه خودش خواستهباشد، و يا وقتى كه تو خواسته باشى ؟ گفت : وقتى خودش خواسته باشد. بازفرمود: بعد از آنكه مريضت كرد وقتى بهبوديت مى دهد كه خودش ‍ خواسته باشد، يا توخواسته باشى ؟ گفت : وقتى خودش خواسته باشد. باز پرسيد تو را وقتى به بهشتمى برد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى ؟ گفت : بلكه وقتى خودشخواسته باشد. فرمود: به خدا سوگند اگر غير اين جواب مى گفتى آن عضوت را كهديدگانت در آن است با شمشير مى زدم .
مؤ لف : اين روايت را صدوق هم در كتاب توحيد به سند خود از عبد اللّه بن ميمون قداح ازجعفر بن محمد از پدرش (عليهما السلام ) روايت كرده ، و در آن نام بهشت نيامده ، تنها آمدهكه (وقتى تو را داخل مى كند كه خودش خواسته باشد يا تو خواسته باشى ).
در سابق ، در جلد اول اين كتاب ، در تفسير آيه (و لايضل به الا الفاسقين ) روايت ديگرى در اين معنا با شرحش گذشت .
و در توحيد به سند خود از سليمان بن جعفر جعفرى روايت كرده كه گفت : حضرت رضا(عليه السلام ) فرمود: مشيت يكى از صفات افعال است ، پس هر كه معتقد باشد كه خدا ازازل مريد و شائى (خواهنده ) بوده موحد نيست .
مؤ لف : در اينكه بار دوم فرمود (پس هر كه معتقد باشد كه خدا ازازل مريد و شائى بوده موحد نيست ) اشاره است به اينكه اراده و مشيت يك چيز است ، وهمينطور هم هست ، چون مشيت وقتى آدمى به آن موصوف مى شود كه آدمى فاعلى در نظرگرفته شود، كه مى داند چه مى كند، و چه كرده است ، و همين معنا وقتى اراده ناميده مىشود كه فاعليت فعل تماميت و كمال يافته باشد، به طورى كهفعل از آن منفك نشود.
و به هر حال اراده و مشيت وصفى است خارج از ذات و عارض بر ذات ، و به همين جهت خداىتعالى آن طور كه به صفات ذاتى اش ‍ از قبيل علم و قدرت موصوف مى شود، به اراده ومشيت موصوف نمى شود، چون ذات او منزه از تغيير است ، و با عروض عوارض ‍ دگرگوننمى شود. پس اراده و مشيت از صفات فعل او، و منتزع ازفعل او، و يا از جمع شدن اسباب ناقصه كه مجموع علت تامه است مى شود.
پس اينكه مى گوييم خدا اراده كرد چنين و چنان كند، معنايش اين است كه اگر چنين و چنانكرد با علم به صلاحيت آن كرد، و مى دانست كه مصلحت انجام آن بيشتر از مصلحت ترك آناست . و يا معنايش اين است كه وسيله و اسباب آن را با علم به صلاحيت آن فراهم نمود.
و چون اراده به آن معنايى كه در خود ما است غير از ذات خدا است ، لذا اگر كسى بگويدخدا لا يزالمريد بوده ، لازمه گفتارش اين مى شود كه غير از ذات خدا چيز ديگرى هم ازلىبوده ، چيزى كه مخلوق او نبوده ، بلكه با او بوده است ، و اين با توحيد منافات دارد.
و اما اگر كسى اراده را به آن معنا كه در خود ما است نگيرد، بلكه بگويد معناى اراده علمبه اصلح است ، در اين صورت مانعى ندارد كه بگويد خدا ازازل مريد بوده چون علم جزء ذات خداست ، چيزى كه هست در اين صورت اراده را صفتجداگانه اى در مقابل علم و حيات و قدرت گرفتن وجهى ندارد.
و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، بخارى ، مسلم ،ترمذى ، ابن ماجه ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردويه ، و بيهقى - دركتاب دلائل - از ابوذر روايت كرده اند كه وى سوگند مى خورد كه آيه (هذان خصماناختصموا فى ربهم ... ان اللّه يفعل ما يريد)، درباره سه نفر از مسلمانان و سه نفر ازكفار نازل شد كه در جنگ بدر با هم روبرو شدند و هماوردى كردند.از مسلمانان حمزه بنعبد المطلب و عبيده بن حارث و على بن ابى طالب . و از كفار عتبه ، و شيبه ، فرزندانربيعه ، و وليد بن عتبه بودند.
على (عليه السلام ) فرمود: من اول كسى هستم كه در روز قيامت براى خصومت روى زانو مىنشينم .
مؤ لف : صاحب الدر المنثور اين روايت را نيز از عده اى از اصحاب جوامع از قيس بن سعدبن عباده و از ابن عباس و ديگران نقل كرده . و در مجمع البيان آن را از ابوذر و عطاءنقل كرده است .
و در خصال از نضر بن مالك روايت كرده كه گفت : من به حسين بن على (عليهما السلام )عرضه داشتم : يا ابا عبد اللّه ! در معناى (هذان خصمان اختصموا فى ربهم ) حديثىبفرما. فرمود: منظور بنى اميه و ما هستيم كه در پيشگاهعدل الهى مخاصمه خواهيم كرد. ما خداى را تصديق نموديم و آنان تكذيب كردند. پس(خصمان ) در روز قيامت ماييم .
مؤ لف : اين روايت نمى خواهد بفرمايد، شاءننزول آيه ما هستيم ، بلكه مى خواهد بفرمايد يكى از مصاديق (خصمان ) ماييم .
نظير اين روايت ، روايتى است كه كافى به سند خود از ابن ابى حمره از امام باقر(عليه السلام ) آورده كه فرمود: براى كسانى كه به ولايت على كفر ورزيدند جامه اى ازآتش بريده مى شود.
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و هدوا الى الطيب منالقول ) گفته كه مقصود از (قول طيب ) توحيد و اخلاص است . و در معناى جمله (وهدوا الى صراط الحميد) فرموده ، صراط حميد ولايت است .
مؤ لف : و در محاسن به سند خود از ضريس از امام باقر روايتى به اين معنا آورده است .
و در مجمع البيان آمده كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شده كهفرموده : هيچ كس به قدر خداى عز وجل حمد را دوست نمى دارد.
سوره حج ، آيات 25 - 37


ان الذين كفروا و يصدون عن سبيل اللّه و المسجد الحرام الذى جعلناه للناس سواءالعاكف فيه و الباد ومن يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم (25) و اذ بوانالابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركعالسجود(26) و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و علىكل ضامر ياتين من كل فج عميق (27) ليشهدوا منفع لهم و يذكروا اسم اللّه فى اياممعلومات على ما رزقهم من بهيمه الانعام فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير(28) ثمليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق (29) ذلك و من يعظم حرماتاللّه فهو خير له عند ربه و احلت لكم الانعام الا ما يتلى عليكم فاجتنبوا الرجس من الاوثانو اجتنبوا قول الزور(30) حنفاء لله غير مشركين به و من يشرك باللّه فكانما خر منالسماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق (31) ذلك و من يعظم شعائراللّه فانها من تقوى القلوب (32) لكم فيها منافع الىاجل مسمى ثم محلها الى البيت العتيق (33) و لكل امه جعلنا منسكا ليذكروا اسم اللّه على مارزقهم من بهيمه الانعام فالهكم اله واحد فله اسلموا و بشر المخبتين (34) الذين اذا ذكراللّه وجلت قلوبهم و الصابرين على ما اصابهم و المقيمى الصلوه و مما رزقناهم ينفقون(35) و البدن جعلناها لكم من شعائر اللّه لكم فيها خير فاذكروا اسم اللّه عليها صواففاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر كذلك سخرناها لكم لعلكمتشكرون (36) لن ينال اللّه لحومها و لا دماوها و لكن يناله التقوى منكم كذلك سخرهالكم لتكبروا الله على ما هديكم و بشر المحسنين (37)


.
ترجمه آيات
كسانى كه كفر ورزيدند و از راه خدا و مسجد الحرام كه ما آن را براى همه مردم معبد قرارداديم و مقيم و مسافر در آن يكسان است باز مى دارند بدانند كه ما به هر كس از ايشان كهبخواهد در آنجا تجاوزى و ستمى بكند عذابى دردناك خواهيم داد (25).
و چون ابراهيم را آن روز كه اين خانه نبود در جاى اين خانه جا داديم (و مقرر داشتيم )چيزى را با من شريك نپندارد و خانه ام را براى طواف كنندگان و مقيمان و سجده گزارانپاكيره دارد (26).
و به او گفتيم مردم را نداى حج ده تا پياده سوى تو آيند و سوار بر مركب هاى لاغر شدهاز دورى راه از دره هاى عميق بيايند (27).
تا شاهد منافع خويشتن باشند و نام خدا را در ايامى معين ياد كنند كه ما شما را از حيواناتروزى داديم ، از آن بخوريد و به درمانده فقير نيز بخورانيد (28).
آنگاه كثافاتى كه در حال احرام برايشان است بسترند و به نذرهايشان وفا كنند و براين خانه كهن طواف كنند (29).
آرى اين چنين ، و هر كس حرمت يافتگان خداى را بزرگ بدارد همان براى او نزدپروردگارشان عمل نيكى محسوب مى شود، و خدا چارپايان را بر شماحلال كرده مگر آنچه كه برايتان خوانده شود. پس ، از پليدى بتها كناره گيرى كنيد واز گفتار دروغ اجتناب ورزيد (30).
مخلصان خدا باشيد نه مشركان او، و هر كه به خدا شرك آورد چنان است كه از آسمان درافتاده مرغان او را بربايند، و يا باد او را به جايى دور دست برد (31).
چنين ، و هر كس قربانى هاى خدا را بزرگ دارد اين از پرهيزگارى دلها است (32).
شما را تا مدتى از آن منفعت ها است ، سپس زمان رنج آن تا برگشتن به خانه كعبه ادامهدارد (33).
براى هر امتى عبادتى داديم تا نام خدا را بر حيوانات بسته زبان كه روزيشان كردهاست ياد كنند، پس معبود شما خداى يگانه است ، مطيع او شويد و فروتنان را بشارت ده(34).
همان كسانى كه چون نام خدا برده شود دلهايشان بترسد كه بر حادثات صبورند ونماز بپا دارند و از آنچه روزيشان داديم انفاق كنند (35).
و قربانيها را براى شما از مراسم حج قرار داديم كه غذايتان نيز هست نام خدا را در آنحال كه به پا ايستاده اند بر آنها ياد كنيد و چون پهلو به زمين نهادند از گوشتشانبخوريد و به فقير و سائل هم بخورانيد. اين چنين ، حيوانات را به خدمت شما گرفتيمشايد سپاس ‍ داريد (36).
گوشت قربانى و خون آن به خدا نمى رسد، چنين ، حيوانات را به خدمت شما گرفتيم تاخدا را براى هدايتى كه شما را كرده ، بزرگ شماريد و نيكوكاران را بشارت بده (37).
بيان آيات
اين آيات مزاحمت و جلوگيرى كفار مشرك از ورود مؤ منين به مسجد الحرام را ذكر مى كند، وتهديدى كه به ايشان نموده نقل مى كند. و اشاره اى دارد به تشريع حج خانه خدا براىاولين بار در عهد ابراهيم ، و ماءموريت او به اينكه حج را در ميان مردم اعلام بدارد. و نيزپاره اى از احكام حج رابيان مى كند.


ان الذين كفروا و يصدون عن سبيل اللّه و المسجد الحرام الذى جعلناه للناس


.
كلمه (صد) به معناى جلوگيرى است . و كلمه (سواء) مصدر به معناىفاعل است . و (عكوف در مكان ) به معناى اقامت در آن است . و كلمه (بادى ) از(بدو) و به معناى ظهور است . و مراد از آن به طورى كه گفته اند كسى است كه مقيممكه نباشد، بلكه از خارج وارد مكه شود. و كلمه (الحاد) به معناىميل به خلاف استقامت است ، و اصل آن كجى پاى حيوان بوده .
و مراد از جمله (الذين كفروا) مشركين مكه است كه به نبوترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كفر ورزيدند و دراول بعثت ، يعنى قبل از هجرت ، مانع از گرويدن مردم به اسلام مى شدند. و مقصود از(سبيل اللّه ) همان اسلام است ، و نيز مؤ منين را ازداخل شدن به مسجد الحرام ، براى طواف كعبه ، و نماز خواندن در آن و ساير عبادات بازمى داشتند. پس جمله (يصدون ) استمرار را مى رساند، و عطف آن برفعل ماضى (كفروا) ضررى به اين افاده نمى رساند، و معناى آيه اين است : آنهايىك ه قبلا كفر ورزيدند و بر جلوگيرى مردم از راه خدا و جلوگيرى مؤ منين از مسجد الحراممداومت نمودند.
و با اين بيان روشن مى شود كه : جمله (و المسجد الحرام ) عطف است بر جمله(سبيل اللّه )، و مراد از جلوگيرى مؤ منين از اداى عبادات ، مناسك در كعبه است ، و لازمهاين
جلوگيرى اين بوده كه نگذارند كسى هم از خارج وارد مكه شود.
و با اين بيان روشن مى گردد كه منظور از جمله (الذى جعلناه للناس )- كه وصفمسجد الحرام است - اين است كه (جعلناه لعباده الناس - آن رامحل عبادت مردم قرار داديم )، نه اينكه ملك آن را به مردم واگذار نموديم . پس به حكماين آيه ، مردم مالك اين معنا هستند كه در مسجد الحرام عبادت كنند، و كسى نتواند از ايشانجلوگيرى كند. و اگر اينطور تعبير فرموده براى اين است كه بفهماند عبادت مردم درمسجد الحرام حق ايشان است ، و جلوگيرى ايشان ، تعدى در حق و الحاد به ظلم است .همچنانكه اضافه (سبيل ) به كلمه (اللّه ) براى افاده اين معنا است كه جلوگيرىمردم از عبادت در مسجد تعدى به حق خدا است .
مؤ يد اين معنااين است كه بعد از جمله مورد بحث فرموده : (سواء العاكف فيه و الباد)يعنى اهل آن و خارجى هايى كه داخل آن مى شوند، در اينكه حق دارند در آن مسجد عبادت كنندبرابرند.
و مراد از اقامت در آن ، و در خارج آن ، يا اقامت در مكه و در خارج مكه به طور مجاز عقلى است. و يا از اين باب است كه ملازم بودن مسجد براى عبادت آن است كه از خارج وارد آنشوند.


و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم


.
اين جمله كيفر كسى كه مردم را در اين حق ظلم مى كند بيان مى فرمايد، و لازمه آن تحريماين عمل ، يعنى بازدارى مردم از دخول مسجد براى عبادت است . ومفعول (يرد) حذف شده تا دلالت بر عموم كند. و حرف (باء) در (بالحاد)براى ملابست ، و در (بظلم ) براى سببيت است . جمله مورد بحث دلالت مى كند بر اينكهخبر (ان ) در جمله (ان الذين كفروا) چيست .
و معناى آيه اين است كه : كسانى كه كافر شدند و همواره مردم را از راه خدا، كه همان ديناسلام است ، باز مى دارند و مؤ منين را از ورود به مسجد الحرام كه ما آن را معبدى براىمردم قرار داديم كه عاكف و بادى در آن برابرند، جلوگيرى مى كنند بدانها از عذاب مىچشانيم چون آنها با مردم با الحاد و ظلم مواجه مى شوند و كسى كه چنين باشد ما ازعذابى دردناك بدو مى چشانيم .
مفسرين در اعراب مفردات آيه و جملات آن گفته هاى بسيار زيادى دارند، و شايد آنچه ماآورديم مناسب ترين وجه نسبت به سياق آيه باشد.


و اذ بوانا لابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمينو الركع السجود


.
(بوء له مكانا كذا) معنايش اين است كه براى او فلان مكان را مهيا كرد، تا مرجع وبازگشت گاه او باشد و همواره بدانجا برگردد. و كلمه (مكان ) به معناىمحل استقرار هر چيزى است . بنابراين (مكان خانه ) قطعه اى است از زمين كه خانه كعبهدر آن بنا شده ، و مراد از (قائمين ) آن طور كه از سياق استفاده مى شود، كسانى هستندكه خود را براى عبادت خدا و نماز به تعب مى اندازند. و كلمه (ركع ) جمع (راكع )است ، مانند (سجد) كه جمع (ساجد) است . و همچنين (ركوع ) و (سجود) نيزجمع راكع و ساجد است .
كلمه (اذ) در جمله (و اذ بوانا...) ظرفى است متعلق به مقدر، و تقدير آن (اذكروقت كذا) است . و در اين جمله داستان معبد شدن كعبه براى مردم را بيان مى كند، تا همهبهتر بفهمند، كه چطور جلوگيرى مردم از عبادت در آن الحاد به ظلم است .
و اينكه خداى تعالى مكان بيت را براى ابراهيم (عليه السلام ) تبوئه قرار داد معنايشاين است كه آن را مرجع براى عبادت قرار داد، تا عبادت كنندگان آنجا را خانه عبادت خودقرار دهند. و اين كه خانه را هم به خود نسبت داد، و فرمود: (و طهر بيتى - پاك كنخانه ام را) اشاره به همين قرار داد دارد.
و بدون ترديد اين قرارداد عبارت بوده از وحى به ابراهيم كه تو اين مكان را مكان ومرجع براى عبادتم بكن . پس معناى (بوءنا لابراهيم مكان البيت ) اين است كه : ما وحىكرديم به ابراهيم كه براى عبادتم قصد اين مكان كن . به عبارتى ديگر مرا در اين مكانعبادت كن .
با اين بيان روشن گرديد كه كلمه (ان ) در جمله (ان لا تشرك بى شيئا) تفسيرىاست كه وحى سابق را به اعتبار اينكه از مقولهقول بوده ، تفسير مى كند و ديگر احتياجى به تقدير (وحى كرديم ) كه و يا(گفتيم ) و امثال آن نيست .
و نيز روشن شد كه مقصود از جمله (ان لا تشرك بى شيئا) البته در خصوص اين سياق، نهى از شرك به طور مطلق نيست ، هر چند شرك به طور مطلق مورد نهى است ، ولىمقصود نهى از خصوص شرك در عبادت است ، چون كسى كه به زيارت كعبه مى رودمقصودش عبادت است . و به عبارتى روشن تر: نهى از شرك دراعمال حج ، از قبيل تلبيه براى بتها اهلال براى آنها وامثال آن است .
و همچنين معناى جمله (و طهر بيتى ...) اين است كه وحى كرديم كه خانه مرا براى
طواف كنندگان و نمازگزاران و راكعان و ساجدان تطهير كن . و تطهير هر چيز به معناىاين است كه آن را آنچنان از كثافات و پليديها پاك كنند و به حالتى برگردانند كهطبع اولى اقتضاى آن حالت را دارد. و منظور از اينكه بيت را به خود نسبت داده ، فرمود:(بيتى )، اين است كه بفهماند اين خانه مخصوص عبادت من است .
و تطهير معبد، به همان جهت كه معبد است ، اين است كه آن را ازاعمال زشت و پليديها كه مايه فساد عبادت است پاك كنند، و چنين پليدى همان شرك ومظاهر شرك يعنى بتها است .
پس تطهير خانه خدا، يا منزه داشتن آن از خصوص پليديهاى معنوى است ، و ابراهيم (عليهالسلام ) ماءمور شده كه طريقه عبادت را به نحوى كه خالى از قذارت شرك باشد بهمردم تعليم دهد، همانطور كه خودش ماءمور به چنين عبادتى شده بود، و يا تطهير آن ازمطلق نجاسات ، و پليديها چه مادى و چه معنوى است .
ليكن از اين دو احتمال آنكه با سياق آيه نزديكى بيشترى دارد هماناحتمال اول است ، و حاصل تطهير معبد، از ارجاس و پليديهاى معنوى ، براى پرستندگانكه از دور و نزديك قصد آن مى كنند، اين است كه عبادتى براى آنان وضع كند كه خالصبراى خدا باشد، و مشوب به شائبه شرك نباشد در آنجا تنها خدا را بپرستند و چيزى راشريك او نكنند، پس بنابر آنچه سياق افاده مى كند معناى آيه اين مى شود كه به يادآور زمانى را كه به ابراهيم وحى كرديم كه در خانه من مرا پرستش كن به اينكه آن رامرجع عبادت من كنى و چيزى را در عبادت من شريك نسازى و براى كسانى كه قصد خانه منمى كنند عبادتى تشريع كنى كه خالى از شائبه شرك باشد. در اين آيه اشعارى بهاين معنا دارد كه عمده عبادت قاصدان كعبه طواف و نماز و ركوع و سجود است و نيزاشعارى به اين معنا است كه ركوع و سجود مثل دو متلازم ، هميشه با هم هستند و هيچ وقت ازيكديگر جدا نمى شوند. از جمله حرف هايى كه در تفسير اين آيه زده اند يكى اين است كهمعناى (بوانا) (قلنا تبوا) است يكى ديگر اين است كه گفته اند معنايش (اعلمنا) استيكى ديگر اينكه كلمه (ان ) در جمله (ان لا تشرك ...) مصدريه است يكى ديگر اينكهمخففه از (ان ) با تشديد است يكى ديگر اينكه گفته اند: مراد از طائفين طارئين يعنىواردين از خارج و مراد از قائمين مقيمين و اهل مكه است ديگر اينكه مراد از قائمين و ركع وسجود همه نمازگزاران است ولى همه اين اقوال بعيد است .


و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و علىكل ضامر ياتين من كل فج عميق


.
كلمه (اذن ) امر از (تاءذين ) و به معناى اعلام كردن با صداى بلند است و به همين
جهت ديگران آن را به ندا تفسير كرده اند. و كلمه (حج ) دراصل لغت به معناى قصد است و اگر عمل مخصوص در بيت الحرام را كه اولين بار ابراهيم(عليه السلام ) آن را تشريع نمود و در شريعت محمدى (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نيز جريان يافت حج ناميده اند به همين جهت است كه هر كس بخواهد اينعمل را انجام دهد قصد خانه خدا مى كند. و كلمه(رجال ) جمع (راجل - پياده ) است كه درمقابل (راكب - سواره ) است . و كلمه (ضامر) به معناى لاغرى است كه از زياد راهرفتن لاغر شده باشد. و كلمه (فج ) به طورى كه گفته اند به معناى راه دور است .
(و اذن فى الناس بالحج ) - يعنى در ميان مردم ندا كن كه قصد خانه كنند و ياعمل حج را انجام دهند. اين جمله عطف است بر جمله (لا تشرك بى شيئا) و مخاطب در آنابراهيم (عليه السلام ) است . و اينكه بعضى از مفسرين مخاطب به آن رارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دانسته اند از سياق آيات بعيد است .
(ياتوك رجالا...) - اين جمله جواب امر است . يعنى در ميان مردم اعلام كن كه اگر اعلامكنى مردم چه پياده و چه سوار بر اشتران لاغر از هر راه دورى خواهند آمد. و لفظ(كل ) در امثال اين موارد معناى كثرت را افاده مى كند، نه معناى استغراق و كليت را.


ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللّه فى ايام معلومات ...


.
لام بر سر جمله مورد بحث لام تعليل ، و يا لام غايت است . و اين جار و مجرور متعلق استبه جمله (ياتوك ) يعنى اگر اعلام كنى مى آيند، به سوى تو، براى اينكه منافعخود را مشاهده كنند. و بنابراين كه لام غايت باشد معنا اين مى شود كه : مى آيند به سوىتو و منافع خود را مشاهده مى كنند.
در اين جمله (منافع ) مطلق ذكر شده ، و نفرموده منافع دنيايى ، و يا اخروى ، چونمنافع دو نوع است يكى دنيوى كه در همين زندگى اجتماعى دنيا سود بخشيده ، و زندگىآدمى را صفا مى دهد و حوائج گوناگون او را بر آورده ، نواقص مختلف آن را بر طرفمى سازد، مانند تجارت ، سياست ، امارت ، تدبير، و اقسام رسوم و آداب و سنن ، و عادات ،و انواع تعاون و ياريهاى اجتماعى ، و غير آن .
و معلوم است كه وقتى اقوام و امتهاى مختلف از مناطق مختلف زمين با همه تفاوتها
كه در انساب و رنگ و سنن و آداب آنها هست در يكجا جمع شده ، و سپس يكديگر را شناختند،و معلوم شد كه كلمه همه واحده و آن ، كلمه حق است ، و معبود همه يكى است و او خداى عز وجل است ، و وجهه همه يكى است و آن كعبه است ، اين اتحاد روحى آنها به اتحاد جسمى و آنوحدت كلمه ، ايشان را به تشابه در عمل مى كشاند. اين از آن ديگرى آنچه مى پسندد مىآموزد، و آن ديگرى نيز خوبيهاى اين را مى گيرد، و اين به كمك آن مى شتابد و درحل مشكلات آن قوم كمر مى بندد و به اندازه مقدور خود ياريش مى دهد، در نتيجه جامعه هاىكوچك به صورت يك جامعه بزرگ مبدل مى شود، آن وقت نيروهاى جزئى نيز به نيروىكلى مبدل مى شود كه كوههاى بلند هم در مقابل آن نمى تواند مقاومت كند، و هيچ دشمننيرومندى حريف آن نمى شود. و جان كلام اينكه : هيچ راهى به سوىحل مشكلات به مانند تعاضد و تعاون نيست ، و هيچ راهى به سوى تعاون چون تفاهم نيستو هيچ راهى به سوى تفاهم مانند تفاهم دينى نيست .
نوع دوم از منافع ، منافع اخروى است كه همان وجود انواع تقرب ها به سوى خدا است .تقرب هايى كه عبوديت آدمى را مجسم سازد، و اثرش درعمل و گفتار آدمى هويدا گردد. و عمل حج با مناسكى كه دارد انواع عبادتها و توجه به خدارا شامل و متضمن است ، چون مشتمل است بر ترك تعدادى از لذايذ زندگى ، و كارهاىدنيايى و كوششها براى دنيا، و تحمل مشقت ها، و طواف پيرامون خانه او، و نماز وقربانى ، و انفاق و روزه ، و غير آن .
در سابق هم گفتيم كه عمل حج با اركان و اجزايى كه دارد يك دورهكامل مسير ابراهيم خليل (عليه السلام ) در مراحل توحيد، و نفى شرك ، و اخلاص عبوديت اورا مجسم مى سازد.
به همين بيان روشن مى شود كه چرا فرمود: (در ميان مردم حج را اعلام كن تا به سويتبيايند)، چون معناى آمدن مردم به سوى ابراهيم ، اين است كه مردم به سوى خانه اى كهاو بنا كرده بيايند و آن را زيارت كنند. و آمدنشان مستلزم اين است كه اين منافع اخروى ودنيوى را مشاهده كنند، و وقتى مشاهده كردند، علاقمند به آن خانه مى شوند، چون خلقتانسان به گونه اى است كه منفعت را دوست دارد.


و يذكروا اسم اللّه فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمه الانعام


.
راغب گفته : كلمه (بهيمه ) به معناى حيوان بى زبان است . و از اين جهت بهيمه اشخوانده اند كه در صوت آن ابهام است و كسى نمى داند از اين صدا كه مى كند چه منظورىدارد. و ليكن هر چند در اصل لغت عام است ، ولى در متعارف تنها به معناى حيوانات بىزبان
غير درنده به كار مى رود و در قرآن كريم هم آنجا كه فرموده : (احلت لكم بهيمهالانعام ) به همين معنا است ، يعنى شامل درندگان نيست .
و نيز درباره كلمه (نعم ) گفته : اين كلمه تنها در خصوص شتراستعمال مى شود، و جمع آن (انعام ) مى آيد. و اگر شتر را به اين نام ناميده اند، بدينجهت است كه اين حيوان در نظر اعراب از بزرگترين نعمت ها به شمار مى رود، ايناختصاصى كه گفتيم در خصوص مفرد اين كلمه است . و اما جمع آن (انعام ) در شتر وگاو و گوسفند، هر سه استعمال مى شود، البته به شرطى كه شتر هم در ميان باشد،يعنى به گاو تنها و گوسفند تنها، و يا گاو و گوسفند انعام نمى گويند، ولى بههر سه انعام مى گويند.
پس مراد از (بهيمه الانعام ) انواع سه گانه مذكور يعنى شتر و گاو و گوسفند است، البته گوسفند هم اعم از بز و ميش است ، و اضافه (بهيمه الانعام ) اضافه بيانيهاست .
و جمله مورد بحث يعنى جمله (و يذكروا...)، عطف بر جمله (يشهدوا) است ، و معنايش اينمى شود: تا ببينند منافع خود را، و تا ياد آرند نام خدا را در ايامى معين يعنى ايام تشريق- روز ده و يازده و دوازده و سيزده ذى الحجه - ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) ايام معلومات را به همين ايام تفسير كرده اند.
و ظاهر جمله (على ما رزقهم من بهيمه الانعام ) اين است كه متعلق به جمله (يذكروا)باشد، و جمله (من بهيمه الانعام ) بيان موصول (ما) بوده باشد. و مراد از (ذكرنام خدا بر بهيمه ) ذكر آن در هنگام ذبح گوسفند و يا نحر شتر است . و اينعمل بر خلاف عمل مشركين است كه گوسفند و شتر را در راه بتهاى خود قربانى مىكردند.
زمخشرى گفته : جمله (و يذكروا اسم اللّه ...) كنايه از ذبح و نحر است ولى اينگفتار از اين نظر بعيد است كه مى دانيم در اين كلام عنايت خاصى به ذكر اسم خداىتعالى هست ، و اگر عبارت را كنايه بگيريم ، در كنايه عنايت تنها متوجه مكنى عنه(منظور واقعى ) است ، نه خود كنايه . و از كلام بعضى از مفسرين بر مى آيد كه خواستهاند بگويند: مراد مطلق ذكر خدا در ايام حج است ، نه تنها بردن نام خدا در هنگام ذبح .ولى اين حرف صحيح نيست .


فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير


.
كلمه (بائس ) از (بوس ) است كه به معناى شدت فقر و احتياج است . و اين آيهشريفه مشتمل بر دو نوع حكم است يكى ترخيصى كه همان امر به خوردن از قربانى استو يكى الزامى كه عبارت است از اطعام به فقير.


ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق


.
كلمه (تفث ) به معناى چرك بدن است . و (قضاى تفث ) به معناىزايل كردن هر چيزى است كه به خاطر احرام در بدن پيدا شده ، مانند ناخن ، مو، وامثال آن . و قضاى تفث ، كنايه است از بيرون شدن از احرام و مقصود از جمله (و ليوفوانذورهم ) اتمام هر تكليفى است كه با نذر وامثال آن به گردنشان آمده . و مراد از (و ليطوفوا بالبيت العتيق ) بنابر آنچه درتفسير ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده ، طواف نساء است ، چون خروج از احرام به طورىكه همه محرمات احرام حلال شود جز با طواف نساء صورت نمى گيرد و طواف نساءآخرين عمل حج است كه بعد از آن تمامى محرماتحلال مى شود.
و منظور از (بيت عتيق ) كعبه است كه به خاطر قديمى بودنش به اين نام ناميده شده ،چون اولين خانه اى كه براى عبادت خدا در زمين ساخته شد همين كعبه بوده همچنانكه قرآنكريم هم فرموده : (ان اول بيت وضع للناس للذى ببكه مباركا و هدى للعالمين ) وامروز قريب چهار هزار سال از عمر اين خانه مى گذرد و هنوز آباد و معمور است . و در آنروزهايى كه آيات مورد بحث نازل مى شود بيش از دو هزار و پانصدسال از عمر آن گذشته بود.


ذلك و من يعظم حرمات اللّه فهو خير له عند ربه


.
كلمه (حرمت ) به معناى هر چيزى است كه هتك و اهانت به آن جايز نباشد، و رعايت حرمتشلازم باشد. و كلمه (اوثان ) جمع (وثن ) است كه به معناى (بت ) مى باشد. وكلمه (زور) به معناى انحراف از حق است ، و به همين جهت دروغ را نيز (زور) مىگويند، و همچنين هر سخن باطل ديگرى را.
و كلمه (ذلك ) در تقدير (الامر ذلك ) است ، يعنى آنچه ما براى ابراهيم و مردم بعداز وى تشريع كرديم و مناسكى كه براى حج مقرر داشتيم اين ها است كه ذكر كرده و بداناشاره نموديم . و به عبارت ساده تر بعد از آنكه بيان كرد كه مناسك حج عبارت است از
احرام ، طواف ، نماز، قربانى ، اخلاص و اجتناب از شرك ، با كلمه (ذلك ) فرمود:اين بود آنچه در زمان ابراهيم و به زبان او براى مردم تشريع كرديم .
و جمله (و من يعظم حرمات اللّه فهو خير له )، تحريك و تشويق مردم است به تعظيمحرمات خدا. و (حرمات خدا) همان امورى است كه از آنها نهى فرموده ، و براى آنهاحدودى معين كرده كه مردم از آن حدود تجاوز نكنند، و به ماوراء آنها قدم نگذارند، پستعظيم آن حدود همين است كه از آنها تجاوز نكنند.
آنچه از سياق بر مى آيد اين است كه اين جمله مقدمه و زمينه چينى باشد براى آيه بعدكه مى فرمايد: (و احلت لكم الانعام الا ما يتلى عليكم )، چون اگر اين جمله را به جملهقبلى ضميمه كنيم اين معنا را مى فهماند كه انعام - در عين اينكه از جمله رزقهايى استكه خدا به مردم داده و برايشان حلال كرده - حدودى هم براى آن معين نموده كه نبايد ازآن تجاوز شود، و جمله استثنائى (الا ما يتلى عليكم ) به آن حدود اشاره مى كند.
و منظور از اينكه فرمود: (الا ما يتلى عليكم - مگر آنچه برايتان خوانده مى شود)استمرار تلاوت است ، يعنى همه را در همين سوره برايتان مى خوانيم ، زيرا خوردنيهاىحرام همه در سوره انعام نازل شده و نزول آن در مكه بوده و نيز در سورهنحل كه در اواخر دوره قبل از هجرت و اوائل دوره بعد از هجرت ، در مكه و مدينهنازل شده و نيز در سوره بقره آمده كه آن نيز دراوايل هجرت ، يعنى شش ماه بعد از هجرت (به طورى كه روايات مى گويند)نازل شده و با اين حال ، ديگر معنا ندارد ما كلمه (يتلى ) را براىاستقبال بگيريم و مانند بعضى از مفسرين آن را اشاره به آيه سوره مائده بدانيم كهبعدا نازل مى شود.
و آياتى كه گفتيم خوردنيهاى حرام را بيان مى كند، هر چند كه يكى از محرمات را، ميته وخون و گوشت خوك و آنچه براى غير خدا ذبح شده ، نام برده است و ليكن در آيه موردبحث به دليل سياق ما قبل و ما بعد آن ، عنايت به خصوص ذبح شده براى غير خدا است ،چون مشركين در حج خود براى بتها قربانى مى كردند، با اينكه از سنن ابراهيم (عليهالسلام ) تنها سنت حج در ميان آنان باقى مانده بود، آن را هم به اين صورت در آوردهبودند كه بتهايى بر بام كعبه ، و عده اى را بالاى صفا و مروه و عده اى را در منى نصبكرده و قربانيهاى خود را به نام آنها ذبح مى كردند. پس اجتناب از اينعمل منظور نظر آيه است ، هر چند كه خوردن ميته و خون و گوشت خنزير هم از جمله محرماتخدا باشند.
مؤ يد اين معنا علاوه بر آنچه گذشت اين است كه كلام را با جمله (فاجتنبوا الرجس منالاوثان و اجتنبوا قول الزور) تعقيب كرده ، چون اجتناب از اوثان و اجتناب از سخنباطل هر چند كه از مصاديق تعظيم (حرمات اللّه ) است و به همين جهت آن را بر جمله (ومن يعظم حرمات اللّه ...) تفريع كرده و فرموده : (فاجتنبوا...) ليكن نامبردن اين دوتا از ميان همه محرمات ، و حرمات خدا در سياق آيات حج جز براى اين نبوده كه درعمل حج اين دو تا مورد ابتلاى آن روز بوده ، و مشركين درباره تقرب به بتها و قربانىكردن براى آنها و به نام آنها اصرار مى ورزيدند.
با اين بيان روشن شد كه جمله (فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبواقول الزور) نهى عامى است از تقرب به بتها وقول باطل كه در مورد خاص حج به كار رفته و به همين جهت بوده كه با فاى تفريعآمده است .
و اگر حكم اجتناب را نخست معلق بر (رجس ) كرد، و سپس آن رجس را با جمله (منالاوثان ) بيان نمود، و از اول نفرمود: (فاجتنبوا من الاوثان ) براى اين بود، كه بهعلت حكم هم اشاره كرده باشد كه علت وجوب اجتناب اين است كه (اوثان )، (رجس )هستند.
و نيز اگر اجتناب را معلق برخود اوثان كرد، نه به عبادت و تقرب و توجه و يا لمسآنها و يا امثال اين عناوين ، با اينكه همه مى دانيم كه اجتناب در حقيقت متعلق به اين گونهعناوين است نه به عين بتها، براى اين بود كه در تعبير از اجتناب مبالغه فرموده باشد.
از آنچه گذشت روشن گرديد كه كلمه (من ) در جمله (من الاوثان ) بيانيه است ،ولى بعضى از مفسرين آنرا ابتدايى گرفته و گفته اند: معناى آيه اين است كه رجس راكه از پرستش بتها شروع مى شود اجتناب كنيد، (و خلاصه اولين رجسى كه اجتنابش واجباست پرستش بتها است ).
بعضى ديگر آن را تبعيضى گرفته ، گفته اند معناى آيه اين است كه : بعضى از جهاتاوثان را كه همان عبادت آنها است اجتناب كنيد. ولى در اين دو وجه تكلفى است كه برخواننده پوشيده نيست ، و معناى آيه را از استقامت و روانى مى اندازد.


حنفاء لله غير مشركين به و من يشرك باللّه فكانما خر من السماء فتخطفه الطير...


.
(حنفاء) جمع (حنيف ) است و حنيف به معناى چيزهايى است كه از دو طرف
(افراط و تفريط)، به وسط مى آيند، و بدان سومتمايل مى شوند. و معناى اينكه مردمى براى خدا حنفاء باشند اين است كه از اغيار (يعنىآلهه و بتها) به سوى خدا مايل گردند. و لذا اين جمله و جمله (غير مشركين ) يك معنا راافاده مى كند.
و اين دو جمله ، يعنى جمله (حنفاء لله ) و جمله (غير مشركين ) به هر دوحال از فاعل (فاجتنبوا) هستند، و آن را چنين معنا مى دهند: شما از اوثان و قربانى كردنبراى آنها اجتناب كنيد در حالى كه از غير خدامايل به سوى خدا باشيد، و در حج خود به او شرك نورزيد، چون مشركين درعمل حج اينطور تلبيه مى گفتند: (لبيك ، لا شريك لك الا شريكا هو لك ، تملكه و ماملك ) يعنى لبيك اى خدا، شريكى براى تو نيست ، مگر شريكى كهمال خود تو است ، تو هم آن را مالكى و هم ما يملك آن را مالكى .
(و من يشرك باللّه فكانما خر من السماء فتخطفه الطير) - يعنى مرغ شكارى آن رابه سرعت بگيرد. در اين جمله مشرك را در شرك ورزيدن و سقوطش از درجات انسانيت ، بههاويه ضلالت و شكار شيطان شدنش را، تشبيه كرد به كسى كه دارد از آسمان سقوطمى كند و عقاب لاشخور او را به سرعت بگيرد.
(او تهوى به الريح فى مكان سحيق ) - و يا باد او را به ) مكانى (سحيق )يعنى بسيار دور پرتاب كند. اين جمله عطف است بر جمله (تخطفه الطير)، و تشبيهديگرى است از مشركين از نظر دورى از راه حق .


ذلك و من يعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب


.
كلمه (ذلك ) خبر است براى مبتدايى كه حذف شده ، و تقدير آن (الامر ذلك - قضيهاز اين قرار است ) بوده . و كلمه (شعائر) جمع (شعيره ) است ، و شعيره به معناىعلامت است ، و شعائر خدا علامتهايى است كه خداوند آنها را براى اطاعتش ‍ نصب فرموده ،همچنانكه خودش فرمود: (ان الصفا و المروه من شعائر اللّه ) و نيز فرموده : (والبدن جعلناها لكم من شعائر اللّه ...).
و مراد از آن ، شترى است كه براى قربانى سوق داده مى شود، و با شكافتن كوهانش ازطرف راست آن را علامت گذارى مى كنند تا معلوم شود كه اين شتر قربانى است - ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) آيه را چنين تفسير كرده اند. ظاهر جمله (لكم فيها منافع ) كهبعد از
جمله مورد بحث است نيز آن را تاءييد مى كند، و همچنين جمله بعد كه مى فرمايد: (والبدن جعلناها لكم ...) ولى بعضى از مفسرين گفته اند كه مراد از شعائر همهعلامتهاى منصوبه براى اطاعت خدا است ، ولى سياق با اين گفته مساعد نيست .
(فانها من تقوى القلوب ) - يعنى تعظيم شعائر الهى از تقوى است ، بنابراينضمير در (فانها) به تعظيم شعائرى بر مى گردد كه از كلام مفهوم مى شود، آنگاهگوئى كه مضاف تعظيم حذف شده ، و مضاف اليه (شعائر) به جاى آن نشسته ، وضمير مضاف هم به همان قائم مقامش برگشته است .
و اضافه تقوى به قلوب اشاره است به اينكه حقيقت تقوى و احتراز و اجتناب از غضبخداى تعالى و تورع از محارم او، امرى است معنوى كه قائم است به دلها. و منظور از قلب، دل و نفوس است . پس تقوى ، قائم به اعمال - كه عبارت است از حركات و سكناتبدنى - نيست ، چون حركات و سكنات در اطاعت و معصيت مشترك است ، مثلا دست زدن و لمسكردن بدن جنس مخالف در نكاح و زنا، و همچنين بى جان كردن در جنايت و در قصاص ، ونيز نماز براى خدا و براى ريا، و امثال اينها از نظر اسكلت ظاهرى يكى است ، پس اگريكى حلال و ديگرى حرام ، يكى زشت و ديگرى معروف است ، به خاطر همان امر معنوىدرونى و تقواى قلبى است ، نه خود عمل و نه عناوينى كه ازافعال انتزاع مى شود، مانند احسان و اطاعت و امثال آن .


لكم فيها منافع الى اجل مسمى ثم محلها الى البيت العتيق


.
كلمه (محل ) - به كسره حاء - اسم زمان و به معناى وقتحلول ، و سر رسيد مدت است . و ضمير (فيها) به شعائر بر مى گردد. و بنابراينكه معناى شعائر شتر قربانى باشد، معنا چنين مى شود: براى شما در اين شعائر- اينشتران قربانى - منافعى است ، از قبيل سوار شدن بر پشت آنها، و نوشيدن شير آنهادر موقع احتياج تا مدتى معين ، و آن وقتى است كه ديگر بايد قربانى شوند، و سپسوقت رسيدن اجل آن براى ذبح تا رسيدن به خانه كعبه منتهى مى شود. و اين جمله معناىجمله (هديا بالغ الكعبه ) را مى دهد. البته اين معنا بنا به رواياتى است كه از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) رسيده .
و اما بنابر قول به اينكه مراد از شعائر مناسك حج است ، بعضى گفته اند: مقصود
منافعى است كه در آن ايام از راه خريد و فروش عايد حاج مى شود، كه سر آمد مناسك حجكنار خانه خدا است ، چون آنجا آخرين عمل ، كه همان طواف است انجام مى شود.


و لكل امه جعلنا منسكا ليذ كروا اسم اللّه على ما رزقهم من بهيمه الانعام ...


.
كلمه (منسك ) مصدر ميمى ، و اسم زمان و مكان است از (نسك ) و در اينجا از ظاهر جمله(ليذكروا اسم اللّه ) بر مى آيد كه مصدر ميمى و به معناى عبادت باشد، عبادتى كهمشتمل بر قربانى و ذبح هم هست .
و معنايش اين است كه : ما در امتهاى گذشته آنهايى كه ايمان داشتند، عبادتى با پيشكشقربانى قرار داده بوديم تا آنان نيز نام خدا را بر بهيمه انعام كه خدايشان روزى كردهبود ببرند. و خلاصه شما پيروان ابراهيم اولين امتى نيستيد كه قربانى برايتان مقررشده بلكه براى قبل از شما هم مقرر شده بود.
(فالهكم اله واحد فله اسلموا) - يعنى وقتى خداى شما همان خدايى باشد كه براىامتهاى گذشته نيز احكام شما را تشريع كرده ، پس بدانيد كه معبود شما و آن امتها يكىاست پس اسلام بياوريد، تسليمش شويد به اينكهعمل خود را خالص و تنها براى او به جا بياوريد، و در قربانيهاى خود به خدايى ديگرتقرب مجوييد. بنابراين ، حرف (فاء) در جمله (فالهكم ) براى تفريع سبب برمسبب ، و در جمله (فله اسلموا) براى تفريع مسبب بر سبب است .
(و بشر المخبتين ) - در اين جمله اشاره اى است به اينكه هر كه براى خدا در حج خوداسلام و اخلاص داشته باشد او از (مخبتين ) است ، و آن وقت خود قرآن كريم (مخبتين )را چنين تفسير فرموده : (الذين اذا ذكر اللّه و جلت قلوبهم و الصابرين على ما اصابهمو المقيمى الصلوه و مما رزقناهم ينفقون ) و انطباق اين چند صفتى كه در آيه شريفه درتفسير (اخبات ) آمده با كسى كه حج خانه خدا را با اسلام و تسليم به جا مى آورد،روشن است چون صفات مذكور عبارت است از: ترس از خدا، صبر، به پا داشتن نماز وانفاق كه همه اش در حج هست .


و البدن جعلناها لكم من شعائر الله لكم فيها خير...


.
كلمه (بدن ) - به ضم باء و سكون دال - جمع (بدنه ) - به دو فتحه -كه عبارت است از شتر چاق و درشت . و در سابق گفتيم كه اگر آن را از شعائر خواندهبه اعتبار اين است كه قربانى خدا شده است .
(فاذكروا اسم اللّه عليها صواف ) - كلمه (صواف ) جمع (صافه ) است . ومعناى صافه بودن آن اين است كه ايستاده باشد دستها و پاهايش برابر هم و دستهايشبسته باشد.
(فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر) - كلمه (وجوب ) به معناىسقوط است . وقتى مى گويند (وجبت الشمس ) معنايش اين است كه آفتاب غروب كرد. وكلمه (جنوب ) جمع (جنب ) است ، و مراد از (وجوب جنوب قربانى ) اين است كهبا پهلو به زمين بيفتد، كنايه از اينكه بميرد.
و امر در جمله (فكلوا منها) براى اباحه و رفع ممنوعيت است . و خلاصه معناى (كلوا)اين است كه مى توانيد بخوريد. و كلمه (قانع ) به معناى فقيرى است كه به هر چهبه او بدهند قناعت مى كند، چه سؤ ال هم بكند يا نكند. و (معتر) فقيرى است كه براىسؤ ال نزد تو آمده باشد. و معناى آيه روشن است .


لن ينال اللّه لحومها و لا دمائها و لكن يناله التقوى منكم ...


.
اين جمله به منزله دفع دخل است . به عبارت ساده تر: پاسخ از سؤ الى است كه ممكناست بشود، چون ممكن است ساده لوحى توهم كند كه خدا از اين قربانى استفاده مى كند وبهره اى از گوشت و يا خون آن عايدش مى شود، لذا جواب داد، كه : نه ، چيزى از اينقربانى ها و گوشت و خون آنها عايد خدا نمى شود، چون خدا منزه است از جسميت و از هرحاجتى . تنها تقواى شما به او مى رسد، آن هم به اين معنا كه دارندگان تقوى به اوتقرب مى جويند.
و يا ممكن است كسى كه آنطور ساده لوح نيست چنين توهم كند كه با اينكه خدا منزه از جسميتو از هر نقص و حاجتى است و از گوشت و خون قربانى ها بهره اى نمى برد ديگر چه معنادارد كه ما حيوانات خود را به نام او قربانى كنيم ؟.
لذا جواب داده كه مطلب همينطور است ، و ليكن اين قربانى ها اثرى معنوى براى آورندهاش دارد و آن صفات و آثار معنوى است كه جا دارد كه به خدا برسد، به معناى اينكه جادارد كه به سوى خداى تعالى صعود كند و صاحبش را به خدا نزديك كند آنقدر نزديككند كه ديگر حجابى بين او و خدا نماند.
(كذلك سخرها لكم لتكبروا اللّه على ما هديكم ) - ظاهرا مراد از (تكبير خدا) ذكراو به كبريايى و عظمت باشد كه ما را هدايت فرمود. پس مراد از هدايت هم هدايت به اطاعت وعبوديت خود او است . و معناى آيه اين است كه : خداوند آن حيوان را اين چنين براى شما مسخرنمود تا همان تسخير وسيله هدايت شما به سوى اطاعت و تقرب به سويش شود، شما آنرا قربانى كنيد و در هنگام قربانى كردن و ياد كبرياء و عظمت او در برابر اين هدايتبيفتيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (تكبير) معرفت خداى تعالى به عظمت است و مراداز (هدايت ) هدايت به سوى تسخير آن حيوان است و معنا چنين است كه : خداوند آن حيوانرا مسخر شما كرد تا او را به عظمت بشناسيد و فكر كنيد كه او چقدر بزرگ است كه راهتسخير اين حيوان را به ما نشان داده است .
ولى وجه اول از اين دو وجه بهتر، و با سياق سازگارتر است ، چون بنابر آن وجه ،تعليلى كه آمده با مقام (تسخيرش براى قربانى و تقرب ) سازگارتر است ، چون حاجبه ياد كبريايى خدا مى افتد و او را در برابر اينكه هدايت به چنين عبادتى شده كه همرضاى او را دنبال دارد و هم ثوابش را، تكبير گويد.
و بنابر وجه دوم اين ارتباط با مقام رعايت نمى شود، چون تسخير شتر براى آدميان وهدايت ايشان به چگونگى تسخير آن ، اختصاصى به حاجيان ندارد.
(و بشر المحسنين ) - و بشارت ده نيكوكاران را، يعنى آنهايى را كه چنيناعمال نيك به جا مى آورند. و يا اين چنين احسان و در راه خدا انفاق مى كنند.
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير (و من يردفيه بالحاد...)، گفته اين آيه درباره عبد اللّه بن انيسنازل شد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) او را با مردى مهاجر و مردى ازانصار به دنبال كارى فرستاد، و اين سه در بين راه به انساب خود افتخار كردند تاآنجا كه عبد اللّه بن انيس را خشم گرفت و مرد انصارى را كشت و از اسلام مرتد شده بهمكه گريخت . آيه شريفه نازل شد كه هر كس در مكه به خاطر ظلمى كه كرده از اسلامملحد شود، از عذابى دردناك بدو مى چشانيم ، يعنى هر كس به خاطر الحاد، و اعراضش ازاسلام پناهنده به مكه شود... .
مؤ لف : نازل شدن اين آيه در خصوص اين داستان ، نه با سياق سازگارى دارد و نه بارجوع ذيل آيه به صدر آن ، تا ذيل متمم معناى صدر شود كه بيانش گذشت
و در تفسير قمى در ذيل آيه (ان الذين كفروا... و الباد) گفته : اين آيه درباره قريش
آنگاه كه رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از مكه جلوگيرى كردندنازل شده ، و مقصود از (عاكف ) اهل مكه ، و مقصود از (بادى ) كسانى است كه ازخارج مى آيند. هيچ كس حق ندارد كسى را از دخول در حرم ومنزل كردن در آن ممانعت كند.
و در تهذيب به سند خود از حسين بن ابى العلاء روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام ) آيه (سواء العاكف فيه و الباد) را قرائت كرد و فرمود: مردم مكه هيچ يك ازخانه هايشان در نداشت ، اولين كسى كه براى خانه خود دو لنگه در گذاشت معاويه بنابى سفيان بود، و حال آنكه براى احدى سزاوار نبود كه حاجى را از خانه و منزلهاى مكهجلوگيرى كند.
مؤ لف : روايات در اين معنا بسيار است ، و اصل اين مساءله بايد در فقه مورد بحث قرارگيرد.
و در كافى از ابن ابى عمير از معاويه روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام )معناى كلام خداى عز و جل را پرسيدم كه مى فرمايد: (و من يرد فيه بالحاد بظلم )فرمود: هر ظلمى الحاد است ، حتى زدن خادم بى گناه هم از همين الحاد است .

next page

fehrest page

back page