بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كلمه (قرن ) به معناى مردمى همزمان است ، و كلمه اثاث به معناى متاع خانه است ،ولى بعضى گفته اند كه : جز بر اثاث بسيار اطلاق نمى شود، و يك تكه ازوسائل زندگى را اثاث نمى گويند، و اين كلمه در نتيجه جمعى است كه واحد ندارد، وكلمه (رءى ) - به كسره راء و سكون همره - به معناى هر چيزى است كه از چشمانداز به نظر بيايد، و در مجمع البيان از بعضىنقل كرده كه گفته اند: كلمه مذكور اسم براى هر چيزى است كه ظاهر باشد، و مصدر نيست، مصدر آن (راءى ) و نيز (رويه ) است ، بهدليل اينكه فرمود (يرونهم مثليهم راى العين ) پس (راى )، فعلى ازافعال آدمى است ، و (رءى ) آن موجودى است كه مرئى آدمى باشد، نظير طحن و طحن ، وسقى و سقى ، و رمى و رمى .
و چون كفار در حقانيت ملت و كيش خود عليه مؤ منين كه دعوت نبوى را پذيرفته و به آنايمان آوردند احتجاج كردند به اين كه ايشان در دنيا از نظر مقام و مجلس بهترند، و غفلتكردند از اين كه غير از حيات دنيا حياتى جاودان و ابدى دارند كه نهايت و آخر ندارد، ونيز غفلت كردند از اينكه سعادت آدمى در سعادت آن زندگى است ، و چند روزى كه آدمى دردنيا زندگى مى كند قدر و قيمتى در مقابل ابديت نداشته و دردى از آن دوا نمى كند و جاپر كن سعادت آن نمى شود.
علاوه بر اين غفلت ورزيدند از اينكه تمتعات و لذتهاى دنيا هم هميشه به سعادت آدمىتمام نمى شود، و آدمى را از غضب خدا كه ممكن است روزى متوجه او شود حفظ نمى كند، وچنان روزى هم از ستمگران دور نيست ، پس دارنده دنيا از سخط خدا ايمن نيست و چون ايمننيست زندگيش گوارا نيست ، چون هلاكت آنا فانا زندگيش را تهديد مى كند، و هيچ نعمتىبرايش گوارا نيست ، زيرا در معرض نقمت و سخط و بلا است .
و لذا خداى تعالى با جمله (و كم اهلكنا قبلهم ) به جواب ايشان اشاره فرموده است . وظاهرا جمله مذكور جمله اى است حاليه و كلمه (كم ) خبريه است نه استفهامى ، و معناىآيه اين است كه : اينان به اين شبهه واهى - كه ما مقام و مجلس بهترى داريم -استدلال مى كنند تا مؤ منين را خوار بشمارند وحال آنكه ما قبل از ايشان جمعيت هاى بسيارى كه از نظر كالا و اثاث و مجلس خيلى بهتر ازايشان بودند هلاك كرديم .
خداى سبحان نظير اين شبهه را از فرعون نقل نموده ، و بعد ازنقل آن شبهه داستان غرق شدنش را مى آورد و مى فرمايد: (و نادى فرعون فى قومهقال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى ؟ افلا تبصرون ؟ ام انا خيرمن هذا الذى هو مهين و لا يكاد يبين ، فلو لا القى عليه اسوره من ذهب ... فلما آسفونا انتقمنامنهم فاغرقنا هم اجمعين فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين ).


قل من كان فى الضلاله فليمدد له الرحمن مدا...



كلمه (كان ) در اين آيه دلالت بر استمرارشان در ضلالت دارد، تا كسى نپندارد كه
صرف تحقق مصداقى از ضلالت باعث آن تهديد شده ، چون صرف چنين ضلالتىاستحقاق مجازات استدراج كه عبارت است از ضلالت شديدتر، نمى شود.
جمله (فليمدد) صيغه امر غائب است ، و برگشت معناى آن به اين مى شود كه يكى ازواجبات برخداى رحمان اين است كه چنين كسى را در ضلالت امتداد دهد، چون گفتيم صيغه ،صيغه امر است ، و امر در صورتى كه از كسى به سوى شخصى صادر شود معنايش ‍ ايناست كه آن تكليف را بر او واجب كرده ، و همچنين اگر آمر مخاطب خود را دستور دهد كه مراامر به فلان كار بكن ، معنايش اين است كه من اين كار را خواهم كرد، و آن را بر خود واجبكرده ام .
كلمه (مد) و (امداد) به يك معنا است ، ليكن راغب در مفردات گفته : امداد بيشتر درمحبوب آمده ، و مد بيشتر در مكروه استعمال شده است ، و مراد اين است كه كسى كه ضلالتبر او مستقر شود، و او در آن ادامه دهد - كه البته كنايه آيه به كفار است - خداىتعالى بر خود واجب فرموده كه او را در آنچه هست مدد كند، يعنى هر چيزى كه او را بهگمراهى كشيده بيشتر به او بدهد، مانند زخارف دنيوى در مورد كلام ، تا به خاطر آن وسرگرمى با آن به كلى از حق منصرف شود، و در نتيجه امر خدا - عذاب او يا قيامت -بناگهانى برسد، و آن وقت حق بر او روشن گردد، وقتى كه ديگر نتواند از حق منتفعشود.
پس اينكه فرمود: (حتى اذا راوا ما يوعدون اما العذاب و اما الساعه فسيعلمون ... )دليل بر اين است كه اين (مد) خذلانى است به صورت اكرام ، و مراد از آن اين است كهطرف از حق و پيروان حق منصرف شود، يعنى سرگرم زرق و برق حيات دنياى غدار گرددو حق برايش روشن نشود تا آن وقتى كه ديگر نتواند از آن منتفع شود، و آن هنگامنزول عذاب يا قيام قيامت است .
همچنانكه در جاى ديگر فرمود: (فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا، سنه اللّه التىقد خلت فى عباده ) و نيز فرمود (يوم ياتى بعض آيات ربك لا ينفع نفساايمانها لمتكن آمنت من قبل ، او كسبت فى ايمانها خيرا).
و در اين كه ضمير جمع را به كلمه (من ) برگردانيد و فرمود: (راوا ما يوعدون )،با اين كه كلمه (من ) مفرد است ، جانب معناى آن را رعايت كرد، همچنان كه اگر ضميرمفرد به او برگردانيد، و فرمود (فليمددله ) جانب لفظ آن را رعايت فرمود.
جمله (فسيعلمون من هو شر مكانا و اضعف جندا) درمقابل كلام كفار قرار دارد كه گفتند: (اى الفريقين خير مقاما و احسن نديا) و اما اين كهمنظور از مكان در هنگام ديدن عذاب چيست ؟ - البته با در نظر گرفتن ظاهر آيه كه از آنبر مى آيد مراد از عذاب ، عذاب دنيوى است - قهرا آن مكانى خواهد بود كه عذاب خداايشان را مى گيرد ، مثل كفار قريش كه مكان شر آنان در هنگام عذاب چاه بدر بود، چونروى سخن در اين سوره به همان صناديد قريش بوده ، و اما مكان شرشان در روزى كهقيامت را مى بينند، همان جهنم جاودانه اى است كه دارالبوار است ، و اما اينكه فرمود: معلوممى شود لشگر ناتوان از كيست ، مراد همان روز عذاب است ، كه كسى عاصم و نگهدارى ازعذاب خدا ندارد، آن روز هر چه را هم آماده كرده باشند عليه خودشان تمام مى شود و بىاثر مى ماند.


و يزيد اللّه الذين اهتدوا هدى ...



مقصود از (باقيات الصالحات ) ، اعمال صالحى است كه نزد خدا محفوظ مى ماند وباعث شكر و اجر عظيم خداى تعالى مى شود، و خدا در چند جا از كلام مجيدش بدان وعده دادهاست .
كلمه (ثواب ) به معناى پاداش عمل است ، در مفردات گفتهاصل اين كلمه به معناى بازگشت هر چيزى به حالت اوليه اى است كه داشته ، يا بهحالت مقدرى است كه مقصود از فكرت است - تا آنجا كه گفته است - ثواب آن چيزىاست كه به انسان در پاداش ‍ اعمالش بر مى گردد، و اگر خود پاداش را ثواب گفتهاند به تصور اين است كه آن خود آن است ، (نه بازگشت آن )، - تا آنجا كه مى گويد- ثواب ، هم در خير به كار مى رود و هم در شر ليكن متعارف آن است كه بيشتر در خيراستعمال مى شود و كلمه (مرد) اسم مكان از رد است ، و مراد از آن بهشت است .
اين آيه شريفه تتمه بيان آيه قبلى است ، چون آيه قبلىحال اهل ضلالت را بيان مى كرد، و مى فرمود: خدا به زودى ايشان را مدد مى كند، و درنتيجه در ضلالت خود فرو رفته ، از حق به كلى منصرف مى شوند، و از ايمان اعراضمى كنند، و سرگرم بازى با شواغل دنيايى خود مى گردند،
تا مرگشان و يا عذاب خدا به طور ناگهانى بيايد و حقيقت بر ايشان مكشوف شود كهنتوانند از آن بهره مند شوند، و اين دسته همان احد الفريقين در آيه (اى الفريقين خيرمقاما...) هستند.
در اين آيه حال آن فريق ديگر را بيان مى كند، و آن فريق مؤ منين اند، كه خداى تعالى راهيافتگان ايشان را مدد مى فرمايد، و هدايتى بر هدايتشان مى افزايد، و در نتيجه موفقبه اعمال باقيات صالحات مى گردند، كه بهتر است از نظر اجر، و بهتر است از نظرمسكن ، زيرا مسكنى كه بدان من تقل مى شوند بهشت است ، كه نعيمش دائمى است ، پس آنچهاز سرمايه كه نزد مؤ منين است كه همان نعيم مقيم باشد بهتر است از آنچه كه نزدكافران از زخارف گول زننده فانى است .
جمله (عند ربك ) اشاره به اين است كه حكم به بهترى اين از آن ، حكم الهى است ، كههيچ خطا و غلط و اشتباه در آن راه ندارد.
و اين دو آيه - به طورى كه ملاحظه مى فرماييد - جواب دومى است از حجت كفار، كهگفتند: (اى الفريقين خير مقاما و احسن نديا).


افرايت الذى كفر باياتنا و قال لاوتين مالا و ولدا


.
همانطور كه از سياق آيات چهارگانه قبلى به دست مى آيد كه حجت فاسد مذكور، كلامبعضى از مشركين كه قرآن را مى شنيدند بوده ، و آن سخنان كه گفته اند براى كوبيدنكلمه حق ، و گمراه كردن و تحقير مؤ منين بوده ، همچنين سياق اين آيات چهارگانه كه باكلمه تعجب آغاز شده و مشتمل بر كلامى شبيه به كلام سابق كفار و جوابى نظير جوابدرآن آيات است ، اين معنا را به دست مى دهد كه بعضى از كسانى كه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان آوردند، و يا در معرض اين كار بوده اند،بعد از شنيدن كلام كفار متمايل بدان شده و ملحق به كفار شدند، و گفتند: (لاوتين مالا وولدا - حتما در دنيا با پيروى كيش بت پرستى صاحبمال و اولاد مى شوم ) چون مثل اينكه در ايمان به خدا نحوستى ، و در شرك ميمنتى است ،لذا خداى تعالى در رد آنان فرمود: (اطلع الغيب ....). و اما اينكه بيشتر مفسرين بهخاطر رواياتى كه در سبب نزول آيه وارد شده است گفته اند: (آيه كلام يكى از متعصبيندر شرك است ، كه از قريش بود، و با اين گفتار خود خطاب به خباب بن ارت كرد، چونخباب از او طلبى داشته ، طلب خود را مطالبه كرده ، او در پاسخ گفته : در بهشتمال و فرزند بسيارى دارا خواهم شد و قرض خود را خواهم داد)، كلامى است كه با سياقآيات سازگارى ندارد، چون همه مى دانيم كه مشركين معتقد به معاد نبودند،
و با اين حال اينكه گفته باشد در بهشت پولدار مى شوم و بدهى تو را مى دهم ، چيزىجز مسخره نمى تواند باشد، و با اينكه از در استهزاء و سخريه گفته باشد، ديگر معناندارد كه قرآن آن را با دليل و احتجاج رد كند، وحال آنكه جمله (اطلع الغيب ام اتخذ عند الرحمن عهدا...) صريح در احتجاج واستدلال است .
در بى اعتبارى نظير اين سخن كه گذشت ، قولى است كه از ابى مسلم مفسرنقل شده ، كه آيه شريفه عام است و شامل هر كسى كه اين صفت در او است مى شود.
پس جمله (افرايت الذى كفر باياتنا) جمله اى است تعجبى ، و كلمه (افرايت ) كلمهتعجب است ، و اگر آن را با فاء تفريع ، نتيجه كلام سابق آنان قرار داد، كه گفتهبودند (اى الفريقين خير مقاما و احسن نديا) براى اين است كه كفر گوينده آن حرف واين سخن كه (لاوتين مالا و ولدا) از سنخ كفر همين افراد است كه مورد بحث ما هستند، واساس هر دو كفر يكى است ، و آن همان است كه درباره مؤ منين گفتند كه اينان هيچ خيرى وسعادتى و عزتى و نعمتى ندارند، چون در ملت كفر غير از عزت دنيا و نعيم مادى آن ،خيرى ديگر وجود ندارد.
از همينجا روشن مى گردد كه جمله (و قال لاوتين مالا و ولدا) يك ترتبى دارد بر جمله(كفر باياتنا) و گويا نتيجه اين است ، و خلاصه اگر به آيات خدا كفر ورزيدندبراى اين پندار بود كه كفر به آيات خدا طريقه اى است ميمون و مبارك كه عزت و قدرترا براى سالك خود جلب مى كند، و خير و سعادت دنيايى را روزيش مى كند، و براينپندار باطل خود، قسم هم خورده ، چون (لام ) دراول جمله ، و نون تاءكيد در آخر آن سوگند را مى رساند.


(اطلع الغيب ام اتخذ عند الرحمن عهدا)



در اين جمله خداى تعالى كلام كسى را كه گفت (لاوتين مالا و ولدا) رد مى كند، كه مگراز غيب خبر دارد، و حال آنكه او راهى به علم غيب ندارد، تا بداند كه از راه كفر به آرزويشمى رسد، و يا مگر با خدا عهد بسته كه اينطور قاطع و محكم مى گويد پولدار مى شوم ؟و معلوم است كه اين استفهام ، استفهام انكارى است .


كلا سنكتب ما يقول و نمد له من العذاب مدا


.
(كلا) كلمه ردع و زجر است ، و ذيل آيه ، دليل بر اين است كه خداى سبحان با اين جملهلازمه كلام اين گوينده را رد مى كند، زيرا لازمه كلام او اين است كهمال و اولاد دار
شدن از آثار كفر به آيات خدا است ، و خلاصه رد آن اين است كه كفر به آيات خدااثرش مال و اولاد نيست ، بلكه اثرش امتداد عذاب است ، پس كسى كه اين حرف را مى زندبا كلام خود عذاب ممدودى مى طلبد كه هر قسمتدنبال قسمتى ديگر برسد، آرى اثر گفته او چنين عذابى است ، نه پولدار شدن ، وفرزنددار شدن ، و ما به زودى همين كلام او را مى نويسيم ، و اثرش را بر آن مترتب مىكنيم ، يعنى آن عذاب ممدود را به او مى چشانيم ، پس آيه شريفه نظير جمله (فليدعناديه ، سندع الزبانيه ) است ، كه مى فرمايد: مجلسيان خود را صدا بزند، ما همزبانيه را صدا مى زنيم .
از همينجا روشن مى گردد كه نزديكتر به ذهن اين است كه مراد از نوشتن گفتار او، تثبيتآن باشد، تا اثرش بار شود، نه اينكه آنطور كه بعضى تفسير كرده اند: به راستىگفته او را در نامه عملش مى نويسيم تا درقيامت به حسابش برسيم ، چون اگر معنا اينباشد لازمه اش اين مى شود كه جمله بعدى يعنى جمله (و نرثه مايقول ) تكرارى باشد و بدون هيچ نكته روشنى مطلب را دوباره تذكر دهد.


و نرثه ما يقول و ياتينا فردا



مقصود از (وراثت آنچه مى گويد) اين است كه او به زودى مى ميرد و فانى مى شود، واين كلامش كه (با كفرم صاحب مال و اولاد مى شوم ) باقى مى ماند، و چون سخنى استگناه و خطا، از او جدا نمى شود، و نزد خدا محفوظ مى ماند، عينا همانطور كه اگر مالى ازاو مانده بود، خدا آن را ارث مى برد، كلامش را هم خدا ارث مى برد، و در اينگونه تعبيراستعاره اى است لطيف .
(و ياتينا فردا) يعنى روز مرگش نزد ما مى آيد در حالى كه تنها است و هيچ يك از آنياورانى كه به خيال خود دل به آنها بسته بود با او نيستند، پس خلاصه معنا اين مىشود كه او به زودى تك و تنها نزد ما مى آيد و هيچ كس با او نيست مگر همين كلامش كه ماآن را عليه او حفظ كرديم ، و آن روز او را بر سر آن حرف به حساب مى كشيم ، و عذابىدنباله دار بر سرش مى آوريم .
البته همه اينها بنابراين است كه جمله (لاوتين ما لا و ولدا) ناظر به پولدار شدن دردنيا باشد، و اما اگر حرف بيشتر مفسرين باشد كه گفتند: ناظر به مالدار شدن در قيامتاست ،
چنين مى شود: (تعجب است از كسى كه به آيات ما كفر ورزيد (يعنى عاص بنوائل يا وليد بن مغيره ) و سوگند خورد كه در آخرت در بهشت مالدار و صاحب فرزند مىشوم ، مگر او غيب مى دانست كه فهميده در بهشت خواهد بود؟ و يا بهقول بعضى ديگر مگر لوح محفوظ را ديد و يا نزد خدا عهدى دارد، و محرمانه لا اله الااللّه گفته تا داخل بهشت شود؟!).
بعضى ديگر گفته اند: معنا اين است كه : (مگرعمل صالحى از پيش فرستاده ؟ چون عمل است كه در نامه اعمالش ثبت مى شود - ولىحاشا مطلب آن طور نيست كه او مى گويد - ما آنچه مى گويد مى نويسيم ، به ملائكهحفظه دستور مى دهيم در نامه عملش ‍ بنويسند و از عذاب ، عذابى دنباله دار برايش فراهممى كنيم ، و آنچه را به كيفر گفته هايش از او باقى مى ماند بعد از هلاكت خودش ارث مىبريم ، آنگاه در آخرت تنها نزد ما مى آيد، در حالى كه نزدش هيچمال و فرزندى ، و عده و عده اى نيست ). بحث روايتى
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه درتفسير آيه (افرايت الذى كفر باياتنا و قال لاوتين مالا و ولدا) فرمود: منظور عاصبن وائل پسر هشام قرشى سهمى ، يكى از استهزاء كنندگان بوده ، زيرا خباب بن ارت ،طلبى از او مى خواسته ، آمده بود آن را بگيرد، عاص گفت مگر شما معتقد نيستيد كه درههشت طلا و نقره و حرير است ؟ گفت : چرا معتقديم . گفت : پس موعد من و تو همان بهشت ،به خدا قسم آنجا ثروتمند مى شوم ، بيش از ثروتى كه در دنيا دارم .
و در الدر المنثور است كه احمد و بخارى ، مسلم ، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ترمذى ،بيهقى ، (در كتاب دلائل )، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن حبان ، و ابن مردويه ، ازخباب بن ارت روايت مى كنند كه گفت : من مردى آهنگر بودم وقتى طلبى از عاص بنوائل داشتم رفتم آن را وصول كنم گفت : نه به خدا قسم ، نمى دهم ، مگر وقتى كه بهمحمد كافر شوى ، گفتم : نه ، به خدا سوگند به محمد كافر نمى شوم تا بميرى ودوباره زنده شوى ، گفت : پس طلبت را هم همان روز بيا بگير، چون آن روز منمال و فرزندانى خواهم داشت . خداوند اين آيه را درباره گفتار اونازل كرده و فرمود: (افرايت الذى كفر باياتنا... و ياتينا فردا ).
مؤ لف : و نيز قريب به اين معنا از طبرانى ، از خباب ، و نيز از سعيد بن منصور، از حسن، از مردى از اصحاب رسول خدا، بدون اينكه اسم آن شخص را برده باشد ، و نيز ازابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس از مردانى از صحابه روايت شده است ، و در سابقهم گذشت كه هيچ يك از اين روايات با سياق آيات تطبيق نمى كند، براى اينكه اينروايات صريحند در اينكه كلمه مورد بحث از عاص ‍ بنوائل ، و بطور استهزاء و مسخره سر زده ، و حال آنكه سياق آن را افاده نمى كند، علاوهبر اين مشركين اصلا قائل به بعث و نشور نبوده اند، و اين رانقل قطعى هم تاءييد مى كند.
از اين هم كه بگذريم آيات مورد بحث شروع كرده به پاسخگويى او از راه احتجاج واستدلال ، و حال آنكه جواب استهزاء را با استدلال نمى دهند،استدلال در جايى است كه طرف نظريه اى جدى داشته باشد، و گرنهاستدلال هم صورت شوخى و استهزاء به خود مى گيرد، بنابراين بايد گفت كه :روايات هر چه هم صريحند در اينكه اين جمله به عنوان سخريه صادر شده با آيهشريفه انطباق ندارد.
حال اگر كسى روايت را بر وجه بعيدى حمل كند، و بگويد: عاص بنوائل منظورش مسخره كردن نبوده ، بلكه منظورش اين بوده كه پاسخى دندان شكن بهطلبكار خود دهد، و از پرداختن دين راحت شود، بدون اينكه خودش به مساءله معاد اعتقادىداشته باشد، در آن صورت ديگر چه معنا داشت اسم فرزند را هم ببرد و بگويد: بزودىصاحب مال و فرزند مى شوم ، كافى بود تنها بگويد در آنجا صاحبمال و ثروت مى شوم . نقطه ضعف ديگرى كه در اين روايات است اين است كه در بعضىاز آنها آمده كه شما مسلمانان معتقديد كه بعد از مرگ بهمال و فرزند بر مى گرديد، و حال آنكه هيچ سابقه اى از مسلمانان صدر اسلام در دستنيست كه چنين حرفى در بين آنان شايع شده باشد كه در بهشت هم توالد وتناسل هست ، و يا در قرآن به آن اشاره شده باشد.
اشكال و نقطه ضعف سومى كه در روايات است اين است كه اگر شاءننزول آيه آن باشد كه روايات مى گويند هيچ وجهى براى قسم و تاءكيد نيست ، كهبگويد (لاوتين ) چون در الزام خباب بن ارت احتياجى به اين تاءكيد نيست .
نقطه ضعف چهارم اينكه اگر شاءن نزول آيه آن بود، جا داشت بگويد: به زودى دربهشت يا در آخرت صاحب اموال و فرزندان مى شوم تا خباب منظورش را بفهمد و بهاشتباه نيفتد، ولى آيه شريفه مطلق آمده .
نقطه ضعف پنجم اين است كه جواب چنين پاسخى اين است كه بفرمايد: (كلا سنكتب مايقول و نمد له من العذاب مدا...)، نه اينكه بفرمايد: (اطلع الغيب ام اتخذ عند الرحمنعهدا) زيرا اين جواب به هيچ وجه جواب او نيست ، چون عاص بنوائل كه مى خواسته خباب را الزام كند، الزام كردنش متوقف بر علم به درستى و راستىعقيده خباب نبود، بلكه غالبا با علم به دروغ هم جمع مى شود، بله توقف بر علم و اعتقادخصم (خباب ) به آن عقيده و يا به لوازم آن هست ، و با اينحال چطور قرآن كريم در پاسخ او مى فرمايد: مگر او از غيب خبر دارد يا با رحمان عهدىبسته است ؟).
اين را هم بايد دانست كه در ذيل جمله (و الباقيات الصالحات ...) اخبارى ازرسول خدا و ائمه اهل بيت (عليهم افضل الصلاه ) وارد شده كه ما آنها را در جلد سيزدهم اينكتاب در يك بحث روايتى در ذيل آيه 46 از سوره كهفنقل كرديم .
سوره مريم ، آيات 81 - 96


و اتخذوا من دون اللّه آلهه ليكونوا لهم عزا(81) كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهمضدا(82) الم ترانا ارسلنا الشياطين على الكافرين توزهم ازا(83) فلاتعجل عليهم انما نعد لهم عدا(84) يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا(85) و نسوقالمجرمين الى جهنم وردا(86) لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا(87) و قالوااتخذ الرحمن ولدا(88) لقد جئتم شيا ادا(89) تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض وتخر الجبال هدا(90) ان دعوا للرحمن ولدا(91) و ما ينبغى للرحمن ان يتخذ ولدا(92) انكل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا(93) لقد احصئهم وعدهم عدا(94) و كلهمآتيه يوم القيمه فردا(95) ان الذين آمنوا و عملوا الصالحاتسيجعل لهم الرحمن ودا(96).



ترجمه آيات
و غير از خدا خدايانى گرفته اند كه مايه عزتشان شود(81).
هرگز (چنين نيست اين خدايان ) از عبادت ايشان بيزارى خواهند جست ، و مخالف آنان خواهندشد (82).
مگر نديدى كه ما شيطانها را به سوى كافران فرستاديم تا به سختى تحريكشانكنند (83).
تو درباره ايشان عجله مكن كه ما براى آنان روز شمارى مى كنيم ، شمار كردنى دقيق(84).
روزى كه پرهيزكاران را محشور كنيم كه به پيشگاه خداى رحمان وارد شوند (85).
و گنه كاران را تشنه به سوى جهنم برانيم (86).
شفاعتى ندارند مگر اينكه از خداى رحمان پيمانى گرفته باشند (87).
گويند خدا فرزندى (براى خود) برگزيده است (88).
حقا چيزى زشت و بد آورده ايد (89).
چيزى كه نزديك است آسمانها از هول آن متلاشى گردد و زمين بشكافد و كوهها در همشكسته ، فرو افتد (90).
از آن رو كه براى خداى رحمان فرزندى ادعاء كرده اند (91).
سزاوار نيست كه خداى رحمان فرزندى برگزيند (92).
در آسمان ها و زمين هيچ كس نيست مگر آنكه با بندگى به سوى خدا آمدنى است (93).
خدا همه را احصاء كرده و شمارشان كرده است ، آنهم شماره كردنىكامل (94).
و همگيشان روز قيامت تنها به پيشگاه خدا وارد شوند (95).
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند خداى رحمان براى آنها محبتى قرارخواهد داد (96).
بيان آيات
اين آيات ، فصل سوم از اعتقادات كفار را نقل مى كند، و آن عبارت است از شرك به خدا بابرگزيدن خدايانى ديگر، و اينكه گفته اند: (خدا فرزند گرفته ) و پاسخ ازآنها.


و اتخذوا من دون اللّه آلهه ليكونوا لهم عزا


.
منظور از اين آلهه ، ملائكه و جن و مقدسين از انسان ها و جباران از ملوك است ، چون بيشترمشركين براى ملوك قداستى آسمانى قائل بودند.
و معناى اينكه فرمود تا عزت آنان باشند، اين است كه تا شفيع آنان باشند وبه درگاهخدا نزديكشان كنند، و در نتيجه به عزت دنيا برسند، و اين عزت ايشان را به سوىخيرات كشانده و از شر دور بدارد. و بعضى از مفسرين كه منظور از عزت را شفاعت درآخرت براى ايشان دانسته ، از اين مطلب غفلت كرده كه مشركينقائل به قيامت و زندگى ديگر نبودند.


كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا


.
كلمه (ضد) به حسب لغت به معناى منافى اى است كه با هيچ چيز جمع نشود، و از اخفشهم نقل شده كه ضد، هم به واحد اطلاق مى شود و هم به جمع ، مانند(رسول ) و (عدو). ولى بعضى از علماى لغت آن را رد كرده اند، و اطلاق ضد در آيهبر جمع آلهه را با اينكه كلمه ضد مفرد است ، چنين توجيه كرده كه : چون آلهه همگىمتفقند در دشمنى با اين مشركين ، و دشمنى با عبادتشان ، پس در نتيجه حكم يك فرد واحدرا دارند، و به همين جهت صحيح است مفرد بر آنان اطلاق شود.
از ظاهر سياق بر مى آيد كه دو ضمير (سيكفرون ) و (يكونون ) به آلهه بر مىگردد، و دو ضمير (بعبادتهم ) و (عليهم ) به مشركين كه آن آلهه را براى خوداتخاذ كردند، و معناى آيه چنين است : به زودى آلهه به عبادت اين مشركين كفر مى ورزند،و همين آلهه ضد و بر عليه ايشان مى شوند، نه طرفدارشان ، بلكه به دشمنيشانبرمى خيزند، و اگر آنطور كه مشركين خيال مى كردند مايه عزت آنها خواهند شد، بايدهميشه مايه عزتشان باشند، ولى نيستند، نظير اين بيان در آيه (و اذا راى الذيناشركوا شركائهم ، قالوا ربناه ولاء شركاءنا الذين كنا ندعوا من دونك ، فالقوا اليهمالقول انكم لكاذبون ) آمده ، و از آن روشن تر در آيه (و الذين تدعون من دونه مايملكون من قطمير، ان تدعوهم لا ى سمعوا دعاءكم ، و لو سمعوا ما استجابوا لكم ، و يومالقيمه يكفرون بشرككم ) آمده است .
و چه بسا بعضى از مفسرين عكس اين معنا را احتمال داده باشند، و ضمير (هم ) رابهآلهه برگردانده باشند، كه بنا بر آن معناى آيه اين مى شود: به زودى مشركين بهپرستش آلهه كفر مى ورزند، و ضد آنها مى شوند، همچنانكه نظير اين معنا در آيه (ثملم تكن فتنتهم الا ان قالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين ) آمده است .
ولى ظاهر سياق ، اين معنا را بعيد مى دارد، براى اينكه از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمه(ضدا) كه در مقابل كلمه (عزا) قرار گرفته ، وصف آلهه باشد، نه مشركين ، ولازمه اين آن است كه آلهه كه ضد مشركين مى شوند عبادت مشركين را كافر گردند،ترتيبى كه در ضمائر آيه است اين معنا را مى رساند، نه عكس آن را.
علاوه بر اين اگر عكس بود بايد مى فرمود (سيكفرون بهم - به زودى به آنهاكافر مى شوند) نه اينكه بفرمايد (سيكفرون بعبادتهم ) چونكه آلهه مشركين راعبادت نكردند تا مشركين به عبادت آنها كافر گردند.
و منظور از كفر آلهه در روز قيامت نسبت به عبادت مشركين ، و ضد ايشان شدن ، اين استكه آن روز حقيقت امر بر مشركين ظاهر مى گردد، چون شاءن قيامت همين است كه حقايق در آنروز روشن شود، نه اينكه حقايق آن روز موجود شوند، و اگر اين حقايق آن روز موجودشوند، يعنى در دنيا آلهه نسبت به عبادت مشركين كافر نبوده باشند، و آن روز كافرشوند، استدلال آيه تمام نمى شود (دقت فرمائيد) و بنابراين معنا، جمله (الم تر) بهخوبى مترتب مى شود بر جمله (كلا سيكفرون ....).


الم تر انا ارسلنا الشياطين على الكافرين توزهم ازا


.
كلمه (از) و كلمه (هز) به يك معنا است ، و آن عبارت است از تكان دادن به شدت ، ومراد اين است كه شيطانها كفار را با شدت به سوى شر و فساد تكان مى دهند، تحريكمى كنند، و به پيروى باطل تشويق نموده و به وسيلهتزلزل از فضيلت استقامت و ثبات بر حق گمراهشان مى سازند.
و اگر در آيه شريفه ارسال شيطانها را به خدا نسبت داده ، از آنجايى كه از بابمجازات است هيچ عيبى ندارد، چون مشركين به حق كفر ورزيدند، و خدا هم از در مجازاتشيطانها را فرستاد تا كفر و گمراهيشان را زيادتر كنند، شاهد اين معنا هم جمله (علىالكافرين ) است ، زيرا اگر از باب مجازات نبود، و فرستادن شيطانها به منظورگمراهى ابتدايى آنها بود، مى فرمود (عليهم ) نه اينكه به جاى ضمير اسم ظاهر(كافرين ) را بياورد.
اين آيه شريفه به خاطر اينكه جمله (الم تر) در صدر آن آمده ، و معناى استشهاد راافاده مى كند، در مقام تاءييد مطلب آيه قبلى است كه مى فرمايد: آلهه كفار ضد ايشان مىشوند، نه عزت آنان ، چون تحريك شيطانها، مشركين را به سوى شر و فساد و پيروىباطل ،
دشمنى و ضديت است ، و همين شياطين از جمله همان آلهه جنى ايشانند كه مايه عزت خود مىپنداشتند، و اگر اين آلهه ضد مشركين نبودند به چيزى كه هلاكت و شقاوتشان در آن استدعوتشان نمى كردند.
پس آيه شريفه به منزله اين است كه گفته شود: اين آلهه كه مشركين آنها را مايه عزتخود مى پنداشتند، ضد مشركين هستند، به دليل اينكه شيطانها كه يك دسته از آلههايشانند ايشان را با تكان هر چه شديدتر به سوى چيزى تحريك مى كنند كه هلاكت وشقاوتشان در آن است ، و تازه همين شيطانها هم سر خود نيستند، بلكه هر چه مى كنند بهاذن خدا مى كنند، (و اين اذن همان است كه در آيه از آن بهارسال تعبير شده ) بنابراين اتصال اين آيه به ماقبل خود خيلى روشن است .
ولى صاحب تفسير روح المعانى اين آيه را مترتب بر مجموع آياتقبل ، يعنى از آيه (و يقول الانسان ) تا جمله (و يكونون عليهم ضدا) دانسته ، و درتوجيه كيفيت اتصال آن به ما قبل طول و تفصيل داده و حرفهايى زده است كه هيچ فايده اىدر آن نيست ، و با اين نظريه خود، سياق آيات واتصال ما بعد آيه مورد بحث را به ما قبل به كلى بر هم زده است .


فلا تعجل عليهم انما نعد لهم عدا


.
كلمه (عد) به معناى شمردن است ، و چون شمردن هر چيزى آن را به آخر مى رساند ونابود مى كند، به اين عنايت ، خداى تعالى در اين آيه خواسته است بفرمايد: ما عمر ايشانرا به آخر مى رسانيم و تا آخرين نفس مى شماريم ، گويا نفس هاى عمر ايشان را در نزدخود ذخيره كرده ، و دانه دانه مى فرستد تا تمام شود، و آن روزى است كه وعده عذابشانداده است .
و چون مدت بقاى آدمى ، مدت آزمايش و امتحان او است ، همچنانكه آيه (انا جعلنا ما علىالارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا) اشاره به آن دارد، در نتيجه شمردن عمر درحقيقت شمردن اعمالى است كه در نامه عمر نوشته مى شود، تا بدان وسيله بنيه زندگىجاودانه آخرت تمام شود، و در آن آنچه مايه سعادت زندگى او در آنجا است ، تا دانه آخرشمرده مى شود، كه چه نعمتهائى دارد، و چه نقمتهائى ، و همانطور كه ماندن جنين در رحممادر، باعث تماميت خلقت جسم او مى شود، ماندن آدمى هم در دنيا براى همين است كه
خلقت جانش پخته و تكميل گردد و خدا آنچه از عطايا برايش تقدير نموده برايش تا بهآخر بشمارد.
و بنابراين جا ندارد كه انسانى از خداى تعالى مرگ كسى را طلب كند و در آناستعجال نمايد چه انسان كافر فاجر، و چه مؤ من صالح ، براى اينكه مدت بقاى اولىدر دنيا همان مدت شمردن گناهان او است ، تا در برابرش كيفر شود، و مدت بقاى دومىمدت شمردن حسنات او است ، تا در برابرش پاداش داده شود و بدان متنعم گردد، و اينآيه شمردن را مقيد به هيچ قيدى نكرده ، ولى از ظاهرش ‍ در بدو نظر چنين فهميده مىشود كه مقصود شمردن نفس ها، يا ايام زندگى است .
و به هر حال چه آن باشد، چه اين ، و چه اعمال ، جمله (فلاتعجل عليهم تفريع ) و نتيجه گيرى از مطالب گذشته است ، و جمله (انما نعد)تعليل آن است ، و در حقيقت علت تاءخير را بيان مى كند، و خلاصه معناى آيه اين است كه :از آنجايى كه اين كفار از گرفتن بتها به عنوان خدا هيچ سودى نمى برند، هم خودشان ،و هم خدايانشان ، به سوى ما بر مى گردند، و به هيچ وجه از تحت سلطنت ما بيرون نمىشوند، و حتى مسيرشان در دو راه خير و شر جز به اذن ما نيست ، پس تو چرا اينقدر عجلهدارى من آنها را بگيرم ، و يا كارشان را يكسره كنم ؟ تو اينقدر كم حوصله و ناراحت مباش، اگر من تاءخير مى اندازم براى اين است كه نفسها و اعمالشان را بشمارم .


يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا


.
كلمه (وفد) به معناى قومى است كه به منظور زيارت و ديدار كسى و يا گرفتنحاجتى و امثال آنها بر او وارد شوند، و اين قوم وقتى به نام وفد ناميده مى شوند كهسواره بيايند، كلمه وفد جمع و مفرد آن وافد است .
و چه بسا از اينكه جمله (الى الرحمن ) درمقابل (الى جهنم ) در آيه بعدى قرار گرفته ، فهميده شود كه مقصود از وفد بهرحمان ، محشور شدن به بهشت است ، و اگر حشر به بهشت را حشر به رحمان خوانده ،بدين جهت است كه بهشت مقام قرب خداى تعالى است ، پس حشر به بهشت حشر به خدا است، و معناى آيه روشن است .


و نسوق المجرمين الى جهنم وردا


.
كلمه (ورد) به لب تشنه تفسير شده ، و گويا از ورود به آب ، يعنى قصد آن كردنو از آن نوشيدن گرفته شده ، چون معمولا كسى به قصد آب نمى رود مگر آنكه تشنهباشد، به همين مناسبت اين كلمه كنايه از عطش شده ، و در اينكه سوق به جهنم را مقيد بهمجرمين كرد،
اشعار است به اينكه علت سوقشان همان جرمشان است ، نظير اين تعليق ، تعليقى است كهدر آيه قبل در حشر به رحمان شده ، تا بفهماند علت حشر به رحمان تقواى متقين است ، ومعناى آيه روشن است .


لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا


.
اين جمله پاسخ دوم از آلهه گرفتن مشركين به منظور شفاعت است ، و حاصلش اين است كهاينطور نيست كه هر كه را انسان دوست بدارد شفاعتش كند، و به همين منظور او را آلهه خودبگيرد، او هم شفيع او بشود، بلكه هر كه شفاعت مى كند، قبلا با خدا عهدى دارد، و اين عهدرا جز عده اى از مقربين درگاه خدا كسى مالك نيست ، همچنانكه فرمود: (و لا يملك الذينيدعون من دونه الشفاعه الامن شهد بالحق و هم يعلمون ).
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آيه شريفه اين است كه بفرمايد: كسانى مالكشفاعتند كه نزد خدا عهدى داشته باشند، و آن عهد ايمان به خدا و تصديق به نبوت است .بعضى ديگر گفته اند: منظور از عهد همان وعده شفاعتى است كه به طورى كه از اخباربر مى آيد به امثال انبياء و امامان و مؤ منين و ملائكه داده . بعضى ديگر گفته اند: عهدعبارت است از شهادت لا اله الا اللّه و تبرى ازحول و قوه غير خدا و اميدوارى به خدا. ولى وجه صحيح تر همان وجهاول است كه با سياق مناسب تر است .


و قالوا اتخذ الرحمن ولدا


.
اين جمله از كلمات بت پرست ان است ، و هر چند بعضى از خواص ايشان فرزندى آلهه يابرخى از آنها را براى خدا از باب تشريف دانسته اند، نه اينكه در حقيقت خدا فرزندىداشته باشد، بلكه خواسته اند از آلهه خودتجليل كرده باشند گفتند به مثل اينكه فرزند خدايند، و ليكن عامه بت پرستان وبعضى ديگر از خواص كه به عوام درس مى دادند اين معنا را جدى معتقد بودند، و معتقدبودند كه آلهه از حقيقت لاهوت اشتقاق يافته اند، و از همان جوهره اى كه از پدرشان (خدا)هست در آنها نيز هست ، و مراد از آيه شريفه هم همين طائفه است ، بهدليل اينكه در آيه تعبير به (ولد) كرده ، نه به (ابن )، و همچنين بهدليل مضمون آيه (ان كل من فى السموات و الارض ) تا تمام سه آيه ، كه همه احتجاجبر نفى فرزند واقعى است ، نه تشريعى .


لقد جئتم شيئا ادا... ان دعوا للرحمن ولدا


.
كلمه (اد) - به كسره همره - به معناى هر چيزى است كه منكر و شنيع باشد، و كلمه(تفطر) به معناى انشقاق و دو نيم شدن است ، و كلمه (خرور) به معناى سقوط، وكلمه (هد) به معناى هدم و ويرانى است .
اين آيات در مقام بزرگ شمردن گناه و عظيم دانستن آثار گناه است ، كه آن را به محسوسمثل مى زند و مى فرمايد: شما با اين حرف خود، امرى منكر و زشت و شنيع مرتكب شديد،كه آنچنان آثار سوء آن بزرگ است كه نزديك است آسمان متلاشى گردد و زمين بشكافدو كوهها فرو ريزد، آنطور فرو بريزد كه گويا يك خانه فرو مى ريزد.


و ما ينبغى للرحمن ان يتخذ ولدا ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا...يوم القيمه فردا


.
مراد از آمدن يك يك آنان به حالت بندگى خدا اين است كه همه متوجه اويند وممثل در برابر او بايستند، در حالى كه مملوك محضند، هر يك آنان مملوك خدايند، مالك نفعو ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيستند، و اين امرى است كه همين الان هم ملازم آدمى درزندگى دنيا است ، و به همين جهت در آيه ، آمدن بهحال بندگى ، مقيد به قيامت نشده به خلاف مضمون آيه چهارم .
و مراد از (شمردن ايشان ) تثبيت عبوديت براى آنان است ، زيرا بردگان بعد ازشمردن و تثبيت در ديوان بندگان ، و تسجيل عبوديت بر آنان ، سرنوشتشان معين مى شود،ارزاقشان و وظائفشان و امورى كه در آنها عمل مى كنند، همه تقدير مى گردد.
و مراد از آمدن تك و تنها در قيامت ، آمدن با دست خالى است كه مالك هيچ چيز از آنهايى كهدر دنيا به حسب ظاهر مالك بودند نباشد، در دنيا گفته مى شد: فلانىحول و قوه اى دارد، صاحب مال واولاد و انصار است ،وسائل و اسباب زندگيش فراهم است ، و همچنين باور كرده بود كه مالك است . ولى آنروز تمامى اين اسباب از او فاصله گرفته اند، و او تك و تنها است ، هيچ چيزى با اونيست ، و او به حقيقت معناى عبوديت عبدى است كه هيچ چيز را مالك نبوده و نخواهد بود، آرىكار قيامت همين است كه حقايق را جلوه گر مى سازد.
از آنچه گذشت معلوم شد كه آنچه آيات در استدلال بر نفى ولد متضمن آن است يك حجتاست ، كه خلاصه اش اين است كه هر چه و هر كس در آسمانها و زمين است بنده خدا
و مطيع او در عبوديت است ، و از وجود و آثار وجود جز آنچه را خدا به او داده ندارد، و آنچهرا هم به او داده از در بندگى و اطاعت پذيرفته ، حتى در پذيرفتنش هم اختيارى از خودنداشته و ازعبوديتش تنها اين معنا ظاهر نمى گردد، بلكه (اللّه احصيهم و عدهم عدا)،خدا عبوديت را بر آنان مسجل كرده ، و هر يك را در جاى خود قرار داده ، و او را در كارى كهاز او مى خواسته به كار زده ، و خود شاهد عبوديتش بوده ، باز تنها اين نيست ، بلكه بهزودى هر يك ، فرد و تنها نزد او خواهند آمد، در حالى كه مالك هيچ چيز نيستند، و همراهشانچيزى ندارند، و با همين وضع است كه حقيقت عبوديتشان براى همه روشن مى شود، و آن رابه چشم خود مى بينند، و وقتى حال تمامى موجودات كه در آسمانها و زمين است اين باشد،ديگر چطور ممكن است بعضى از همين موجودات فرزند خدا باشد، و واجد حقيقت لاهوتى ومشتق از جوهره آن باشد؟ و چگونه الوهيت با فقر جمع مى شود؟.
و اما منتهى شدن وجود موجودات تنها، به خداى تعالى كه آيه اولى متضمن آن است ، ازمسائلى است كه براى معتقدين به صانع جاى هيچ ترديد نيست ،حال چه معتقد به توحيد صانع باشد و چه مشرك باشد، همه در آن اتفاق دارند، تنهااختلافى كه هست در اين است كه بعضى به معبودهاى بيشترى قائلند، و بعضى آن رايكى مى دانند، بعضى رب زيادى ، يعنى مدبر بسيارىقبول دارند، كه يا خدا امر تدبير را به آنها واگذار كرده ، و يا خودمستقل در تدبيرند، و بعضى مدبر را هم يكى مى دانند.


ان الذين آمنوا و عملواالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا


.
كلمه (ود) و (مودت ) به معناى محبت است ، و در اين آيه شريفه وعده جميلى از ناحيهخداى تعالى آمده كه به زودى براى كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح مى كنند، مودتى در دلها قرار مى دهد، ديگر مقيد نكرده كدام دلها، آيا دلهاىخودشان يا دلهاى ديگران ؟ آيا در دنيا، و يا در آخرت و يا بهشت ؟ و چون مقيد نكرده ،وجهى ندارد آن را مانند بعضى ها مقيد به بهشت كنيم ، و بهقول بعضى ديگر مقيد به قلوب همه مردم در دنيا كنيم ، و يا مقيد به قيودى ديگربسازيم .
البته در روايات شاءن نزول از طرق شيعه واهل سنت آمده كه آيه شريفه درباره على (عليه السلام )نازل شده ، و در بعضى ديگر كه تنها از طرقاهل سنت نقل شده آمده كه درباره مهاجرين حبشهنازل شده ،
و در بعضى ديگر افراد ديگرى نام برده شده ، و به زودى در بحث روايتى آمده از نظرخوانندگان خواهد گذشت .
و به هر حال عموم لفظ آيه به عموميتش باقى است ، و همانطور كه گفتيم به هيچ قيدىمقيد نيست ، و ظاهرا آيه شريفه متصل به جمله سابق ، يعنى (سيكفرون بعبادتهم ويكونون عليهم ضدا) باشد.
بحث روايتى
در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهدر ذيل آيه (كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا) فرمود: يعنى روز قيامت ،كه مقصود آن جناب اين است كه اين شركايى كه مشركين آنها را معبود خود گرفتند، روزقيامت ضد ايشان خواهند بود، و از ايشان و عبادتشان تا قيامت بيزارى خواهند جست .
و در كافى به سند خود از عبدالاعلى مولاى آل سام روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليه السلام ) پرسيدم آيه (انما نعد لهم عدا) چه معنا دارد؟ فرمود: به نظر خودتمعنايش چيست ؟ عرض كردم : شمردن ايام ، فرمود پدران و مادران هم كه مى توانند حسابعمر فرزند خود را نگهدارند، بلكه مقصود شمردن نفسهاى خلق است .
و در نهج البلاغه يكى از كلمات آن حضرت اين است كه فرمود: نفس هاى آدمى گامهاى اواست كه به سوى اجل خود بر مى دارد و نيز آن جناب فرمود: هر چيز شمردنى رو بهكمى مى گذارد و بالاءخره به آخر مى رسد، و هر چيزى كه انتظارش هست سر انجام مىآيد.
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از امام ابى جعفر محمد بن على ، روايت كرده كه درتفسير جمله (انما نعد لهم عدا) فرمود: همه چيز را مى شمارد، حتى نفسها را.
مؤ لف : اين روايت از ساير روايات عام تر است ، و بعيد نيست كه از آن استفاده شود كهاصلا اگر در ساير روايات نفس را مصداق آيه دانسته اند صرفا از بابمثال بوده .
و در محاسن برقى به سند خود از حماد بن عثمان و غير او از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه در معناى كلام خداى عز و جل (يوم نحشر المتقين الى الرحمن و فدا)فرموده : سوار بر اسبان نجيب محشور مى شوند.
و در تفسير قمى به سند خود از عبد اللّه بن شريك عامرى ، از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه فرمود: امير المؤ منين (عليه السلام ) ازرسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) تفسير آيه (يوم نحشر المتقين الى الرحمنوفدا) را پرسيد، حضرت فرمود: يا على (وفد) جز بر سوارگان اطلاق نمى شود،و مردانى كه مورد نظر اين آيه است ، مردانى هستند كه تقوى پيشه كردند، و خداى عز وجل ايشان را دوست داشت و اختصاص به خود داد و از اعمالشان راضى شد، و بدين جهت ناممتقين بر آنان نهاد....
مؤ لف : آنگاه قمى روايتى طولانى نقل مى كند كهرسول خدا در آن جزئيات بيرون آمدن متقين از قبور، و سوار شدن بر ناقه هاى بهشتى ، وحركتشان به سوى بهشت ، و داخل شدن و تنعمشان را به آنچه از نعمتهاى آن روزى شدهاند، بيان فرموده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على (عليه السلام ) ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه درذيل اين آيه فرمود: بدانيد كه به خدا سوگند با پاى خود محشور نمى شوند، و هيچ كسسوقشان نمى دهد، بلكه برايشان از بهشت ناقه هايى مى آورند كه نظير آنها را خلايقنديده است ، جهازشان از طلا، و مهارشان از زبرجد، بر آن مى نشينند تا درب بهشت رابكوبند
مؤ لف : و نيز اين معنا از ابن ابى الدنيا، و ابن ابى حاتم ، ابن مردويه ، از طرق چندى ،از على (عليه السلام ) از رسول خدا رسول خدا روايت شده كه در حديثى طولانى ، طرزسوار شدن متقين و حركت به سوى بهشت و داخل شدن و استقرارشان در آن ، و تنعم بهنعمتهاى آن را بيان فرموده ، و در همان كتاب حديث را از عده اى از ارباب جوامع از على(عليه السلام ) آورده است .
و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت: از آن جناب معناى آيه (لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا) را پرسيدم ،فرمود: يعنى مگر كسى كه به ولايت امير المؤ منين و امامان بعد از او معتقد شده باشد، ايناست عهد نزد خدا.
مولف : در الدرالمنثور، از ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايتكرده كه فرمود: هر كس مسرتى داخل قلب مؤ منين كند، مرا مسرور كرده ، و هر كه مرا مسروركند در نزد خدا عهدى گرفته ...
و از ابو هريره از آن جناب روايت كرده كه مقصود از محافظت بر عهد، محافظت بر نمازهاىپنجگانه است ، البته در اين بين روايات ديگرى از طرق عامه و خاصه قريب به همينروايات رسيده كه از مجموع آنها استفاده مى شود: عهدى كه از نزد خدا گرفته شده ،عبارت است از اعتقاد حق يا عمل صالح ، كه روز قيامت مؤ من را نجات مى دهد، و آنچه درروايات متفرقه آمده از باب ذكر مصداق است .
اين را هم بايد دانست كه روايات قبلى همه بر اين اساسند كه مراد از كسى كه در آيهمالك شفاعت است آن كسى است كه به شفاعت مى رسد، يا اعم از او و آن كسى است كه شفاعتمى كند، و اما اگر مراد شفيع باشد، اخبار از آن بيگانه است .
و در تفسير قمى به سند خود، از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه مى گويد از آن جناب از آيه (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا) پرسش نمودم ، فرمود:اين مربوط به همان حرفى است كه مشركين قريش زده و مى گفتند: خداى عز وجل داراى فرزند است ، و نيز مى گفتند: ملائكه دخترند، خداى تعالى دررد ايشان فرمود:(لقد جئتم شيئا ادا) يعنى سخن بزرگى گفتيد (تكاد السموات يتفطرن منه ) يعنىآسمان از گفته آنان و نسبتى كه دادند نزديك است متلاشى گردد، (و تنشق الارض وتخر الجبال هدا) زمين از آنچه گفتند شكافته شده و كوهها فرو ريزد (ان دعوا للرحمنولدا) براى اينكه براى خداى رحمان فرزند ادعا كردند، خداى تعالى فرمود: (و ماينبغى للرح من ان يتخذ ولدا، ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا، لقداحصيهم و عدهم عدا و كلهم آتيه يوم القيمه فردا)، يعنى تك تك .
ترجمه الميزان ج : 14ص : 158
و در تفسير قمى به سند خود، از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه گفت : از آن جناب از آيه (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحاتسيجعل لهم الرحمن ودا) پرسيدم ، فرمود: يعنى خدا براى آنان محبت و ولايت اميرالمؤ منينرا قرار مى دهد، و اين همان ودى است كه خدا در اين آيه وعده داده است .
مؤ لف : اين روايت را كافى به سند خود از ابى بصير از آن جناب روايت كرده .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ديلمى ، از براء، روايت كردند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به على فرموده ، بگو: (اللّهماجعل لى عندك عهدا، و اجعل لى عندك ودا، و اجعل لى فى صدور المؤ منين موده ) بعد ازاين جريان ، خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحاتسيجعل لهم الرحمن ودا)، آنگاه اضافه كرد كه اين آيه در حق علىنازل شده .
و در همان كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : اينآيه درباره على بن ابى طالب نازل شده ، كه مى فرمايد: (ان الذين آمنوا و عملواالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا) و فرمود: مقصود از (ود) محبت در قلوب مؤ منين است.
و در مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث گفته كه در آن چندقول است : يكى اينكه درباره على (عليه السلام )نازل شده ، هيچ مؤ منى نيست مگر آنكه در قلبش محبت على (عليه السلام ) هست . اين از ابنعباس رسيده و در تفسير ابى حمره ثمالى آمده كه : امام ابو جعفر (عليه السلام ) ازرسول خدا برايم روايت كرد كه به على (عليه السلام ) فرمود: بگو (اللّهماجعل لى عندك عهدا، و اجعل لى فى قلوب المؤ منين ودا)، امام اميرالمؤ منين (عليه السلام )اين دعا را خواند، دنبالش خداى تعالى اين آيه رانازل كرد، و نظير اين روايت از جابر بن عبد اللّه نيز روايت شده .
مؤ لف : صاحب روح المعانى گفته : ظاهر اين است كه آيه بنابراين روايات در مدينهنازل شده باشد ليكن خواننده عزيز متوجه است كه هيچ يك از اين احاديث دلالت ندارد براينكه اين داستان در مدينه اتفاق افتاده باشد.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن مردويه ، از عبد الرحمان بن عوف ،روايت كرده اند كه گفت : وقتى به مدينه هجرت كرد، از فراق رفقاى مكه اش كه از آنجمله شيبه بن ربيعه و عتبه بن ربيعه و اميه بن خلف بودند، دلتنگ شد، خداى تعالىاين آيه را نازل كرد (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحاتسيجعل لهم الرحمن ودا).
مؤ لف : اين حديث صريح در اين است كه آيه شريفه در مدينهنازل شده ، و ليكن اتفاق همه بر اينكه اين سوره با همه آياتش در مكهنازل شده و در آغاز سوره گذشت اين روايت را رد مى كند.
و نيز در همان كتاب است كه حكيم ترمذى و ابن مردويه ، از على (عليه السلام ) روايتكرده اند كه گفت : از رسول خدا از معناى آيه(سيجعل لهم الرحمن ودا) پرسيدم كه چيست ؟ فرمود: محبت در قلوب مؤ منين و ملائكهمقربين ، يا على خداوند به مؤ منين سه چيز داده ،اول مقت و محبت ، دوم حلاوت ، سوم مهابت در قلوب صالحان .
مؤ لف كلمه (مقه ) به معناى محبت است ، و در معناى اين روايت بعضى روايات ديگر ازطرق اهل سنت رسيده كه بنا بر عموميت لفظ آيه صحيح مى شود، و البته با خصوصيتمورد نزول منافات ندارد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation