درس أوّل : ولايت ، ريشه لغوىّ ، و معنى اصطلاحى آن
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِم أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ
قَالَ اللَهُ الْحَكِيمُ فِى كِتَابِهِ الْكَرِيمِ : هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا (1) .
«آنجا ولايت اختصاص به خداوند دارد ، كه اوست حقّ ؛ و اوست پاداش و مُزد اختيار شده ، و اوست عاقبتِ اختيار شده و پسنديده و مورد رضا.»
بحث ما إن شآء الله در اين روزها پيرامون مسأله ولايت است از نقطه نظر حقيقت ولايت ، و معنى و شقوق و شؤون آن، و ولايت پيغمبران و أئمّه عليهم السّلام ، و ولايت فقيه ، و حدود و ثغور و شرائط و آثار آن ، و بالأخره عمده بحث از جهت شرائط ولايت فقيه و حدود و مشخّصات آن است كه بحث إنشآءالله به آنجا خاتمه پيدا ميكند ؛ و البتّه اين مجموعه دوره دوّم از همان بحث «وظيفه فرد مسلمان در إحياى حكومت إسلام» خواهد بود .
چون سال قبل ، در همين أيّام (بعد از ارتحال رهبر كبير آية الله خمينىّ قَدّس اللَهُ نَفسَهُ) مجالسى در همين مكان تشكيل شد و وظيفه فرد مسلمان مشخّص گرديد . اينك كه در آستانه همان أيّام قرار داريم بعنوان تتمّه همان بحث ، مطالبى بيان مىشود . البتّه مطالبى كه در سال گذشته ذكر شد قدرى سادهتر و بسيط تر بود ، ولى إن شآء الله امسال مطالب را قدرى عميق تر و استدلالىتر بيان مىكنيم ؛ البتّه نه چندان عميق و استدلالى كه براى غالب ، قابل فهم نباشد ؛ بلكه همين قدر كه از نقطه نظر بحث فقهىّ كافى و وافى باشد . بدين لحاظ بحث را آنقدر گسترش نمىدهيم تا به تمام أطراف مسائل و جزئيّات آنها رسيدگى شود ؛ چون آن ، احتياج به مجالس عديدهاى دارد كه بايد در ضمن آن تحقيقاً يك دوره اجتهاد و تقليد بطور مفصّل و مبسوط گفته شود كه حدأقلّ بيشتر از يكسال طول مىكشد ؛ ولى إن شآءالله اميدواريم در اين دو سه ماه با توجّه پروردگار آن مقدارى كه لازمه موضوع باشد و مطلب بدست بيايد بحث كنيم .
وَلَايَت ، أمر بسيار مهمّى است ؛ و حقيقت دين و دنياى إنسان به آن بستگى دارد ، زيرا از شؤون ولايت ، آمريّت و حكومت بر مسلمانان ، و بلكه بر همه أفراد بشر است . و اين يگانه راهى است كه تمام سعادتها و شقاوتها ، خير و شرّ ، و نفع وضَرّ ، و بهشت و دوزخ ، و بالأخره نجات مردم به آن راه بسته است . هر ملّتى به هر كمالى رسيده است ، در أثر ولايت وَلىّ آن قوم بوده ، و هر ملّتى هم كه رو به بدبختى و ضلالت رفته ، در أثر ولايت وَلىّ آن قوم بوده است ، كه آنها را به سوى آراء و أهواء شخصيّه كشيده ، و از منهاج و صراط مستقيم منع كرده است .
در أخبار از موضوع ولايت ، بحث بسيار زيادى شده است ؛ بلكه اُصولاً بايد گفت : ولايت ، تشكيل دهنده مكتب تشيّع است ؛ و أصل مكتب تشيّع بر همين أساس پايه گذارى شده ، و آيات قرآن و أخبار در اين مسأله بسيار زياد است .
اينك بحث ما در امروز ـ إن شآء الله ـ فقط در معنى لُغوى وَلَايَت است ؛ كه ولايت در لغت به چه معنى آمده است ؟ و مقصود از ولايت در آيات شريفه چه مىباشد؟ يا رواياتى كه در آن ، لفظ ولايت يا مُشتقّات آن استعمال شدهاند ، چه معنى دارند ؟ سپس يك يك از مصاديق ولايت ، و پياده كردن معنى لغوى آن را در جامعههاى إسلامى از زمان نزول قرآن تا بحال مورد بررسى قرار مىدهيم .
بعضى خيال كردهاند كه وَلَايَت معانى مختلفى دارد ؛ مثلاً گفتهاند : يكى از معانى آن نُصرت است ؛ إِنّمَا وَلِيّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ (2) يعنى ناصر شما خداست و رسول خدا ؛ يا اينكه گفتهاند : به معنى مُحبّ است ؛ يا به معنى آزاد كننده ، يا آزاد شده است ؛ يا أقوامى كه با إنسان نزديكى دارند (نزديكى نَسَبى ، يا زمانى ، يا مكانى) يا دو نفرى كه با همديگر شركت مىكنند هر كدام را ولىّ ديگرى مىگويند . و خلاصه در كتب لغت معانى مختلفى ذكر كردهاند بطوريكه در «تاج العروس» بيست و يك معنى براى ولايت بيان مىكند ، و شواهدش را ذكر مىنمايد .
حال ما ببينيم آيا واقعاً همينطور است ؟ و اين معانى ، معانى مختلفى است براى ولايت ؟ يعنى واضع لغت ، بنحو اشتراك لفظىّ اين لفظ را در اين معانى مختلف با وضع هاى مختلف وضع كردهاست ؟ يا اينكه نه ؛ اينطور نيست ؛ بلكه : معنى ولايت يك معنى واحدى است ، و در تمام اين موارد با عنايت و قرينهاى استعمال شدهاست ؟ بعبارت ديگر : استعمال آن در مصاديق مختلفه غير موضوعٌ لَه آن مجازىّ مىباشد ؟ يا اينكه نه ؟ أصلاً اين هم نيست ؛ بلكه وَلَايَت داراى يك معنىِ واحد است ؛ و در تمام اين مصاديق و معانى و موارد همان معنى كه واضع لغت در نظر گرفته است ، همان مورد نظر بودهاست منتهى به عنوان خصوصيّت مورد ، مصاديق مختلفى پيدا كردهاست ، و آنچه كه مَحَطّ نظر استعمال است همان معنىِ وضعِ أوّلىّ است ، كه اين معنىِ اشتراك معنوى مىباشد . و بنابراين وَلَايَت يك معنى بيشتر ندارد ؛ و در تمام اين مصاديقى كه بزرگان از أهل لغت ذكر كردهاند ، همان معنى أوّلش مورد نظر و عنايت است ؛ و به عنوان خروج از معنى لغوى و وضعىّ ، يا به عنوان تعدّد وضع ، يا به عنوان اشتراك و كثرت استعمال ؛ هيچكدام از اينها نيست .
در كتب لغت راجع به معنى ولايت بحثهاى مفصّلى آمدهاست ، ولى آنچه را كه ما امروز در صدد بيان آن هستيم ، از چند كتاب تجاوز نمىكند : «مصباح المُنير» ، «صحاح اللغة» ، «تاج العروس» و «لسان العرب» كه كتابهاى ارزشمندى در لغت محسوب مىشوند ؛ بخصوص از سه كتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح» كه مرحوم آية الله بروجردى به آنها اتّكاء داشتند ، و هميشه در دسترس ايشان بود و مورد مطالعه قرار مىدادند . و البته از بعضى لغتهاى ديگر مانند : «نهايه» ابن أثير و «مَجمَع البحرَين» و «مُفردات» راغب هم مطالبى إن شآءالله ذكر مىكنيم .
كلمه وِلَايَت كه مصدر يا اسم مصدر است با بسيارى از اشتقاقات آن همچون : وَلِىّ و مَوْلَى و والِى و أوْلياء و مَوَالِى و أوْلَى و تَوَلّى و وَلايت و غيرها در قرآن مجيد وارد شدهاست .
و أمّا معنى لغوى آن : در «مصباح المُنير» گويد : الْوَلْىُ مِثْلُ فَلْسٍ ، به معنىِ قُرب است ؛ و در آن دو لغت است :
أوّل : وَلِيَهُ ، يَلِيهِ ؛ با دو كسره از باب حَسِبَ ، يَحْسِبُ ؛ دوّم : وَلَاهُ ، يَلِيهِ ؛ از باب وَعَدَ ، يَعِدُ ؛ وليكن لغت دوّم استعمالش كمتر است . و وَلِيتُ عَلَى الصّبىّ وَ الْمَرْأةِ ، يعنى من بر طفل و زن ولايت پيدا كردم ؛ و فاعل آن والٍ است و جمع آن وُلَاةٌ ؛ و زَن و طفل را مُوَلّى عليه گويند . و وِلايت و وَلايت با كسره و فتحه به معنىِ نصرت است . و اسْتَوْلَى عَلَيْهِ يعنى بر او غالب شد و بر او تمكّن يافت .
در «صحاح اللغة» گويد : الْوَلْىُ به معنىِ قُرب و نزديك شدن است ؛ گفته مىشود : تَباعَدَ بَعْدَ وَلْىٍ ، يعنى بعد از نزديكى دورى كرد ؛ و كُلْ مِمّا يَلِيكَ ، أىْ مِمّا يُقارِبُكَ . يعنى از آنچه نزديك تو است بخور .
مطلب را إدامه مىدهد تا مىرسد به اينجا كه مىگويد : وَلِىّ ضدّ دشمن است ؛ و از همين معنى تَوَلّى استعمال شدهاست ؛ و مَوْلَى به آزادكننده ، و آزاد شده ، و پسر عمو ، و يارى كننده ، و همسايه گويند ؛ و وَلِىّ به داماد گويند ؛ و كُلّ مَنْ وَلِىَ أمْرَ وَاحِدٍ فَهُوَ وَلِيّهُ ؛ يعنى هركس أمر كسى را متكفّل گردد و از عهده انجام آن برآيد ولىّ او خواهد بود .
باز مطلب را إدامه مىدهد تا اينكه مىگويد : و وِلايت با كَسره واو به معنىِ سلطان است ؛ و وِلايت و وَلايت با كسره و فتحه به معنىِ نصرت است . و سيبويه گفته است : وَلايَت با فتحه مصدر است و با كسره اسم مصدر ؛ مثل : أمارت و إمارت و نَقابت و نِقابت . چون اسم است براى آن چيزى كه تو بر آن ولايت دارى ؛ و چون بخواهند معنى ِ مصدرى را إراده كنند فتحه مىدهند .
طُرَيْحىّ در «مجمع البحرين» گويد : إِنّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ (3) يعنى أحَقّهُمْ بِهِ وَ أقْرَبَهُمْ مِنْهُ ؛ مِنَ الْوَلْىِ وَ هُوَ الْقُرْبُ . معنىِ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ «نزديكترين مردم به إبراهيم» أحقّيّت اوست به او ، و نزديكتر بودن اوست از سائر مردم به آن حضرت ؛ زيرا از مادّه وَلْىْ است كه به معنىِ قرب مىباشد ؛ و وَلايت در گفتار خداوند تعالى : هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ (4) ؛ با فتحه آمده كه به معنى ربوبيّت است ؛ يعنى در آن روز همگى در تحت ولايت خدا در مىآيند ، و به او إيمان مىآورند ، و از آنچه در دنيا پرستيدهاند بيزارى مىجويند .
و وَلَايَت با فتحه به معنى مَحبّت و با كسره به معنى تَولِيَت و سلطان است ؛ و از ابن سِكّيت وارد شده كه : وِلآء با كسره نيز همين معنى را دارد .
و وَلِىّ و وَالِى كسى را گويند كه زِمام أمر ديگرى را به دست خود گيرد و عهدهدار آن گردد .
و وَلِىّ ، به كسى گويند كه نصرت و كمك از ناحيه اوست . و نيز به كسى گفته مىشود كه : تدبير اُمور كند ، و تَمشِيَت به دست و به نظر او انجام گيرد ؛ و بر اين أصل گفته مىشود : فلانٌ وَلِىّ الْمَرْأةِ ، يعنى نكاح آن زن به صلاحديد و به نظر اوست .
و وَلِىّ دَم به كسى گويند كه حقّ مطالبه دِيه را از قاتل يا از زخم زننده دارد. و سلطان ، ولىّ أمر رعيّت است و از همين باب است گفتار كُمَيْتِ شاعر در باره حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام :
وَنِعْمَ وَلِىّ الأَمْرِ بَعْدَ وَلِيّهِ
وَ مُنْتَجَعُ التّقْوَى وَنِعْمَ الْمُقَرّبُ (5)
«أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام ، خوب سلطان و كفيل أمر اُمّت بعد از سلطان أوّلش (رسول الله) بوده است ؛ و خوب دليل و راهنماى تقوى و سَداد در بيابان خشك و بَيْدَاء جهالت ؛ و خوب نزديك كننده اُمّت به خداوند متعال است.»
طريحىّ در «مجمع البحرين» مطلب را إدامه مىدهد تا مىرسد به اينجا كه مىگويد : در مورد آيه : إِنّمَا وَلِيّكُمُ اللَهُ وَرَسُولُهُ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا الّذِينَ يُقِيمُونَ الصّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزّكَوةَ وَ هُمْ رَ كِعُونَ (6) ؛ أبوعلىّ گفته است : معنىِ آيه اين است كه : «آن كسيكه متولّىِ تدبير شما گردد ، و ولايت اُمور شما را بر عهده گيرد ، خداوند است ، و رسول خداوند ، و كسانى كه صفات آنان اينطور باشد كه إقامه نماز كنند ، و در حال ركوع نماز خود ، زكات بدهند.»
آنگاه مطلب را إدامه داده تا اينكه گويد : و چنين نقل شده كه جماعتى از أصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم در مسجد مدينه دور هم گرد آمدند و بعضى به بعض ديگر گفتند : اگر ما به اين آيه كافر شويم ، به سائر آيات قرآن هم كافر شدهايم ! و اگر به اين آيه إيمان آوريم ، ما را به همان متن و مُفاد خود دعوت مىكند ؛ وَلَكِنّا نَتَوَلّى وَ لَانُطِيعُ عَلِيّا فِيمَا أَمَرَ ؛ فَنَزَلَتْ : «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَهِ ثُمّ يُنكِرُونَهَا» (7) .
«وليكن ما ولايت علىّ را قبول مىكنيم ؛ و أمّا در بارهَ آنچه كه او أمر مىكند إطاعت او را نمىنمائيم ؛ پس اين آيه نازل شد : نعمت خدا را مىشناسند ، و سپس آن نعمت را إنكار مىكنند.»
و گفتار خداوند تعالى : النّبِىّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ (8) ، از حضرت باقر عليه السّلام وارد است كه : اين أولويّت پيامبر به مؤمنين از خود ايشان ، درباره أمر حكومت و إمارت نازل شدهاست ؛ و معنى آيه اين مىشود كه : پيغمبر نسبت به مردم از خود آنها به خودشان سزاوارتر است ؛ و بنابراين جائز است كه پيامبر در صورت نياز ، غلام و مملوكى را با وجود آنكه صاحبش به آن محتاج است ، از او بگيرد .
و روى همين أصل روايتى وارد شده است كه : النّبِىّ ـ صَلّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ ـ أَوْلَى بِكُلّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ ؛ وَ كَذَا عَلِىّ مِنْ بَعْدِهِ .
«پيامبر سزاوارتر است به هر مؤمنى از خود آن مؤمن به خودش ؛ و نيز علىّ بن أبى طالب(عليه السّلام) پس از او اينچنين است.»
و گفتار خداوند تعالى : وَلَمْ يَكُن لَهُ ُ وَلِىّ مِنَ الذّلّ (9) . «از براى خداوند وَليّى از جهت ذلّت او نيست.» ولىّ به كسى گويند كه قائم مقام و جانشين شخص باشد در اُمورى كه اختصاص به او دارد ، و آن شخص به جهت عجز و ناتوانى قادر بر بجا آوردن آن اُمور نيست ؛ مانند ولىّ طفل و ولىّ مجنون .
بناءً عليهَذا هر كس كه ولىّ دارد ، نيازمند به اوست ؛ و چون خداوند غنىّ و بى نياز است ، محال است كه داراى ولىّ باشد ؛ و همچنين اگر آن ولىّ هم نيازمند به خدا باشد ، در اينجا دور لازم مىآيد ، و اگر نيازمند نباشد شريك او خواهد بود ؛ و هر دو صورت محال است .
ابن أثير جَزَرى در «نهايه» گويد : از جمله أسماء خداوند تعالى وَلِىّ است ؛ يعنى ناصر و يارى كننده . و گفته شده است كه : معنى آن متولّى إداره اُمور عالم و خلائق است كه بر همه عالم قيام دارد .
و از جمله أسماء خداوند والى است ، و آن به معنى مالك جميع أشياء و تصرّف كننده در آنهاست ؛ و گويا كه وِلايت إشعار به تدبير و قدرت و فعل دارد ؛ و تا وقتيكه تدبير و قدرت و فعل با هم مجتمع نباشند اسم والى بر آن إطلاق نمىشود . تا آنكه گويد :
و لفظ مَوْلَى در حديث بسيار آمده است ؛ و آن اسمى است كه بر جماعت كثيرى گفته مىشود ؛ و آن عبارت است از رَبّ (مربّى و صاحب اختيار) و مَالِك (صاحب مِلك) و سَيّد (آقا و بزرگوار) و مُنْعِم (نعمت بخشنده) و مُعْتِق (آزاد كننده) و نَاصِر (يارى كننده) و مُحِبّ (دوست دارنده) و تَابِع (پيروى كننده) و جَار (همسايه) و ابن عَمّ (پسر عمو) و حَلِيف (هم سوگند) و عَقِيد (هم پيمان) و صِهْر (داماد) و عَبْد (غلام و بنده) و مُعْتَقْ (غلام يا كنيز آزاد شده) و مُنْعَمٌ عَلَيْهِ (نعمت بخشيده شده) ؛ و بسيارى از اين معانى در حديث
آمدهاست ، پس لفظ مَوْلَى در هر حديث ، به آن معنى كه آن حديث اقتضاء دارد نسبت داده ميشود . و هر كس كه متصدّى أمرى گردد و يا قيام بر آن كند آن كس مَوْلَى و وَلِىّ آن أمر خواهد بود .
اينها مطالبى بود كه از «نهايه» ابن أثير نقل شد .
زَبيدى در «تاج العروس» مىگويد : وَلِىّ معانى بسيار دارد ؛ بعضى از آنها مُحِبّ است ، و آن ضدّ دشمن است ؛ و آن اسم است از مادّه وَالَاهُ يعنى او را دوست داشت ؛ و بعضى از آنها صَدِيق است ، و بعضى از آن معانى نصير است از مادّه وَالَاهُ يعنى يارى كرد او را .
وَ وَلِىَ الشّىْءَ ، وَ وَلِىَ عَلَيْهِ ، وِلَايَةً وَ وَلَايَةً ، با كسره و فتحه است ؛ و يا آنكه با فتحه مصدر و با كسره اسم است ، مثل : إمارَتْ و نِقابَتْ ، چون اسم است براى آن أمرى كه متولّى آن شدهاى ، و بر انجام آن قيام نمودهاى . و بنابراين چون معنى مصدرى را إراده كنند ، فتحه مىدهند ؛ و بر اين گفتار ، سيبويه تصريح كردهاست .
و گفته شده است كه : وِلايت با كسره ، خِطّه و إمَارَت است ؛ و بر اين گفتار در «مُحْكَم» تصريح كرده است كه همانند إمارَتْ است . و ابن سِكّيت گفته است : وِلايت با كسره به معنى سلطان است .
و پس از آنكه ـ همانطور كه ذكر كرديم ـ معانى مختلفى براى مَوْلَى ذكر مىكند مىگويد : همچنين مَوْلَى و وَلِىّ : الّذِى يَلِى عَلَيْكَ أمْرَكَ ؛ يعنى آن كسيكه به عنوان تسلّط و برترى ، اُمور تو را عهدهدار و متكفّل گرديده است . و مَوْلَى و وَلِىّ هر دو به معنىِ واحد هستند ؛ و از همين قبيل است حديثى كه وارد شدهاست : أَيّمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ إذْنِ مَوْلَاهَا ، و بعضى همين حديث را روايت كردهاند كه : أَيّمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ إذْنِ وَلِيّهَا . (از اينجا استفاده مىشود كه مَوْلَى و وَلىّ يك معنى دارند.)
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد : و از جمله معانى ولىّ كه در أسماء خداوند تعالى آمده است ، ناصر است ؛ و گفته شده : الْمُتَوَلّى لِاُمُورِ الْعَالَمِ القَآئِمُ بِهَا ؛ يعنى متولّى و عهدهدار و صاحب اختيار اُمور عالم بوده و بر همه عالم قيام دارد ، و بر آن اُمور متمكّن است . و گفته شده كه : معنى ولىّ در اينجا والى است . وَ هُوَ مَالِكُ الأشْيَآءِ جَمِيعِهَا المُتَصَرّفُ فِيهَا ، يعنى خداوند مالك همه چيزهاست بطور كلّىّ ، و تصرّف كننده در آنهاست بطور عموم .
آنگاه مىگويد : و ابن أثير گفته است : مثل آنكه وَلايت دلالت بر تدبير در اُمور و قدرت بر آنها و بجا آوردن آنها را دارد ، و تا هنگامى كه اين معانى سه گانه (تدبير و قدرت و فعل ) با يكديگر مجتمع نشوند إطلاق لفظ والى در آنجا آزاد و رها نيست .
و در «لسان العرب» آنچه را كه ما از «نهايه» و «تاج العروس» نقل كرديم بعينه آورده است ، و لذا از تكرار آن خود دارى مىنمائيم .
راغب اصفهانىّ در «مفردات» گويد : الْوَلَآءُ و التّوَالِى أنْ يَحْصُلَ شَيْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا . «وَلَاء و توَالى بمعنى آن است كه : دو چيز يا بيشتر طورى با همديگر قرار گيرند كه چيزى غير از خود آنها در ميانشان وجود نداشته باشد.» و بدين مناسبت وَلَاء و توَالِى را براى قُرب مكانى و قرب نَسَبى ، و قرب دينى ، و قرب صداقت و دوستى و قرب نصرت و يارى ، و قرب اعتقادى استعاره مىآورند .
و وِلايت با كسره به معنىِ نُصرت ، و وَلايت با فتحه به معنى متولّى شدن در اُمور است ؛ و گفته شده : وِلايت و وَلايت همانند دِلالت و دَلالت هستند ، و حقيقت آن متولّى شدن بر أمر است . و هر يك از وَلّى و مَوْلَى ، در اين معنى استعمال مىشوند ، و بنابراين در معنى فاعلى مُوالِى و در معنى مفعولى مُوَالَى گفته مىشود . وَلىّ بر وزن قَتِيل هم به معنى اسم فاعل «قاتل» و هم به معنى اسم مفعول «مَقتول» مىآيد .
به مؤمن وَلِىّ اللَه گفته مىشود ؛ و ليكن مَوْلَى اللَه وارد نشدهاست . و گاه گفته مىشود : اللَهُ تَعَالَى وَلِىّ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَوْلَاهُمْ . «خداوند متعال ، ولىّ مؤمنان و مولاى ايشان است.»
أمّا از نوع أوّل كه به معنى فاعل باشد اين آيات است : اللَهُ وَلِىّ الّذِينَ ءَامَنُوا (10) . «خداوند ولىّ كسانى است كه إيمان آوردند.» إنّ وَلِِّىَ اللَهُ (11) . «بدرستى كه ولىّ من خداست.» وَاللَهُ وَلِىّ الْمُؤْمِنِينَ (12) . «خداوند ولىّ مؤمنان است.» ذَ لِكَ بِأَنّ اللَه مَوْلَى الّذِينَ ءَامَنُوا (13) . «و اين بعلّت آنست كه : خداوند مولاى آن كسانى است كه إيمان آوردند.» نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النّصِيرُ (14) . «خداوند خوب مولائى و خوب يارى كنندهاى است.» وَاعْتَصِمُوا بِاللَهِ هُوَ مَوْلَبكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى (15) . «خود را در عصمت و مَصُونيّت خدا در آوريد ؛ زيرا كه او مولاى شماست ؛ و خوب مولائى است.» قُلْ يَأَيّهَا الّذينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنّكُمْ أَوْلِيَآءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنّوُا الْمَوْتَ (16) . «بگو (اى پيغمبر) : اى كسانيكه طريقه يَهوديّت را اتّخاذ كردهايد ، اگر چنين مىپنداريد كه شما أوليائى براى خدا هستيد غير از مردم ، پس تمنّاى مرگ كنيد.» وَ إِن تَظَهَرَا عَلَيْهِ فَإِنّ اللَه هُوَ مَوْلَبهُ (17) . «يعنى اگر آن دو زن (عائشه و حَفْصَه) عليه پيغمبر مُعين و همكار هم گردند ، پس بدرستى كه خداوند مولاى پيغمبر است.» ثُمّ رُدّوا إِلَى اللَهِ مَوْلَبهُمُ الْحَقّ (18) . «و پس از آن به سوى خداوند كه مولاى حقّ ايشان است باز گردانيده مىشوند.»
اينها آياتى است كه راغب إصفهانىّ در «مفردات» بعنوان شاهد بر اينكه وَلِىّ و مَوْلَى در آنها به معنى اسم فاعل مىباشد ذكر نموده و سپس گفته است : و وَالِى كه در گفتار خداوند آمده است : وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ (19) . «از براى ايشان غير از خدا هيچ والىاى نيست.» به معنىِ وَلىّ مىباشد ؛ يعنى ايشان غير از خدا هيچ ولِيِّى ندارند .
سپس راغب ، بسيارى از آيات قرآن را كه در آنها نام وَلِىّ برده شده ، و نفى ولايت از غير خدا نموده است ، و نهى از اتّخاذ ولايت يهود و نصارَى ، و ولايت دشمنان خدا كرده ، و بسيارى از آياتى كه در آنها مشتقّات اين مادّه ذكر شدهاست ، بيان كرده و معنى مناسب آنها را ذكر نموده ، و در اين معانى مطلب را توسعه و گسترش داده است .
بارى ما در اينجا آنچه لازم بود از كتب لغت در باره معنىِ ولايت و مشتقّات آن آورديم ، تا خبيرِ بصير ، بر خصوصيّات معانى و موارد استعمال آنها مطّلع گردد ، و با تأمّل و تدبّر بدست آورد كه : تمام اين معانى مختلفى را كه براى وَلايت و وَلِىّ ، و مَوْلى ، و غيرها نمودهاند ـ چنانكه در «تاج العروس» گويد : معانى ولىّ به بيست و يك قسم مىرسد ـ همه و همه راجع به يك معنى واحدى است كه آن ، أصل و ريشه معنىِ ولايت است ، و بقيّه معانى آن نيز با استعاره از آن معنى آورده شده است .
و بعبارةٍ اُخرى : أصل معنى ولايت در همه اين موارد استعمال ، محفوظ است ، غاية الأمر بمناسبت جهتى از جهات ، آن معنى أصل را با ضميمه خصوصيّتى كه در مورد استعمال در نظر گرفتهاند ملاحظه نمودهاند و آن أصل همان معنائى است كه راغب در «مفردات» ذكر نموده است ؛ آنجا كه در مادّه «وَلْىْ» گويد : الْوَلَآءُ وَالتّوَالِى أنْ يَحْصُلَ شَيْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا . «ولاء و توالى عبارت است از آنكه : دو چيز يا بيشتر طورى با همديگر متّحد بشوند كه چيزى غير از خود آنها در ميانشان وجود نداشته باشد.» به اين معنى كه : بين آنها هيچگونه حجاب و مانع و فاصله و جدائى و غيريّت و بينونت نباشد ، بطوريكه اگر فرض شود چيزى بين آن دو وجود داشته باشد ، از خود آنها باشد ؛ نه از غير آنها .
مثلاً مقام وحدانيّت و يگانگى كه بين بنده و پروردگارش پيدا مىشود كه هيچگونه حجاب و پردهاى در هيچ يك از مراحل : طبع و مثال و نفس و روح و سرّ نبوده باشد ، اين را وَلايت گويند . و مقام يگانگى كه بين حبيب و محبوب ، و عاشق و معشوق ، و ذاكر و مذكور ، و طالب و مطلوب پيدا شود بطوريكه أبداً به هيچ وجه من الوجوه جدائى نبوده باشد ، آنرا وَلايت گويند .
و بر اين أساس خداوند تعالى ولىّ تمام موجودات است در عالم تكوين بطور مطلق ، و همه موجودات نيز ـ بدون استثناء ـ تكويناً ولىّ خدا هستند ، زيرا بين خدا كه ربّ است و بين موجودات كه مربوبند ، حجاب و فاصلهاى وجود ندارد مگر آنكه آن حجاب از خود آنهاست . و أمّا در عالم تشريع و عرفان، ولايت حقّ اختصاص به كسانى دارد كه از مراحل شرك خفىّ بطور كلّى عبور كرده ، و از همه حجابهاى نفسانىّ گذشته ، و در نقطه أصلى و حقيقت عبوديّت قرار گرفتهاند .
و بر همين ميزان است كه به هريك از دو طرف نسبت و إضافه ولىّ گويند ؛ يعنى بينونت و غيريّت به كلّى از بين رفته و هُو هُوِيّت پيدا شده است . خدا ولىّ مؤمن است و مؤمن هم ولىّ خداست . به مؤمن وَلِىّاللَه مىگوئيم كه جمع آن أوْلِيَاءُ اللَه است و خداوند هم ولىّ آنهاست : اللَهُ وَلِىّ الّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظّلُمَتِ إِلَى النّورِ (20) . وَلِىّ در اينجا بتمام معنى الكلمه بين مؤمن و پروردگار به يك عنايت استعمال مىشود . و اين است حقيقت معنى وَلَايَت !
و از اينجا بدست ميآوريم كه : أوّلاً : در ولِىّ به معنى مفعول ، تمام آثار و خصوصيات وَلِىّ به معنى فاعل مشهود مىباشد و چون آئينه بدون مختصر خودنمائى و مثل آب صاف ، و مانند شيشه بدون اندك خودنمائى ، تمام چهره صاحب صورت را در خود منعكس مىكند .
ثانياً : تمام مشتقّاتى كه از وَلِىّ آمده است ، و تمام معانىاى كه براى آن ذكر شده است ، همه بر اين أساس و روى اين ميزان است ؛ چون لازمه ولايت قُرب است ، و قرب هم داراى أنواع و أشكال مختلفى است كه در هر يك از مظاهِر قرب و نزديكى بتمام معنى كلمه ، آن حقيقت ولايت ، با لحاظ اين خصوصيّت قرب ملاحظه شده است .
و عليهذا صحيح نيست كه بگوئيم : وَلَايَتْ و وَلِىّ و مَوْلَى و سائر مشتقّات آنها كه در معانى مختلفه استعمال مىشوند ، بنحو اشتراك لفظى است؛ نه ، چنين نيست . بلكه بنحو اشتراك معنوىّ و استعمال لفظ در همان معنىِ واحد است كه بواسطه قرينه مقاميّه و يا مقاليّه ، يك نوع خصوصيّت قُرب و نزديكى از آن معنىِ عامّ در نظر گرفته شده ؛ و اين گونه استعمال در همه موارد استعمال حقيقت است .
و روى اين گفتار هر جا كه لفظ وَلَايَت يا وَلِىّ يا مَوْلَى و غير آنها را يافتيم ، و قرينه اى بخصوص نبود كه دلالت بر خصوص يكى از مصاديق آن كند ، بايد همان معنى كلّى را بدون هيچ قيدى در نظر بگيريم و آنرا مُراد و معنى لفظ بدانيم . مثلاً اگر گفته شد : وَلايت از آنِ خداست ، بايد گفت : مراد ، مَعِيّت خداوند با همه موجودات است . و اگر گفته شد : فلان كس به مقام ولايت رسيده است ، بايد گفت : مراد آن است كه : در مراحل سير و سلوك و عرفان و شهود إلهىّ ، به مرحلهاى رسيده است كه هيچيك از حُجُب نفسانيّه بين او و حضرت حقّ وجود ندارد ، و تمام شوائب فرعونيّت و ربوبيّت در وجود او مُضْمَحِلّ گرديده ، و به مقام عبوديّت مطلقه ، و بندگى مَحضه حضرت حق ـ جلّ و عَلاَ ـ نائل گرديده است .
بارى از اين بيانى كه نموديم معلوم مىشود كه : هر جا كه وَلَايَت يا وَلىّ استعمال مىشود ، يك نوع جنبه اتّحاد و وحدتى بين دو چيز وجود دارد كه بر آن أصل ، اين لفظ را مىآورند و استعمال ميكنند . مثلاً نسبتى كه بين مالك و مملوك است و آن نسبت ، آن دو را به هم دوخته و پيوند زده است ، باعث مىشود كه به هر يك از آنها وَلِىّ گويند . و نسبتى كه بين آقا و غلام اوست ، اينچنين است ؛ و نسبتى كه بين مُنْعِمْ و مُنْعَمٌ عَلَيْه (نعمت دهنده و نعمت داده شده) موجود است هر دو را در تحت عنوان خاصّى قرار داده است ، لذا به هر يك از آن دو وَلِىّ گويند ؛ و نسبتى كه بين مُعْتِق و مُعْتَق (آقاى آزاد كننده و بنده آزاد شده) موجود است اين عنوان را در پى دارد ؛ نسبتى كه بين دو نفر حَليف (هم سوگند) و دو نفر عَقيد (هم پيمان و هم عهد) موجود است ، و نسبتى كه بين حَبيب و مُحِبّ است نيز از اين قبيل است ، و صِهْر (داماد) را نيز وَلِىّ گويند، زيرا بواسطه قرابت و خويشاونديى كه پيدا كرده است ، در بسيارى از اُمور ، جزو خانواده شده است ؛ ابن عمّ (پسر عمو) را وَلِىّ گويند ، چون جزء أفراد عاقله است ، و ديه خطائى بر عهده اوست ؛ ونيز در بسيارى از موارد ، حكم برادر را دارد و مُعين و ياور إنسان است .
و هر جا كه قرينه خاصّى براى إراده يكى از اين معانى بود ، بايد لفظ را حمل بر آن كنيم ؛ و گر نه همان معنى ولايت عامّ بدون قرينه ، متبادر به ذهن مىگردد ؛ و همان معنى ، مرادِ گوينده كلام است .
و معلوم است كه مالكيّت در تدبير ، و تكفّل اُمور و عهده دار شدن أحكام و مسائل مُوَلّى علَيه ، لازمه و نتيجه حاصله از ولايت است ، نه أصل حقيقت و معنى مطابقى آن . و هر جا كه أحياناً ديده شود ولايت را به حكومت و إمارت و سلطان و مراقبت و پاسدارى و نگهبانى تفسير مىكنند ، تفسير به لوازم معنى نمودهاند ؛ نه بيان معنى حقيقى و واقعى آن .
و بر همين وَتِيره ، استاد گرامى ما : حضرت آية الحقّ و العرفان ، و سند العلم و الإيقان مرحوم آية الله طباطبائىّ ـ أفَاضَ اللَهُ عَلَيْنَا مِنْ بَرَكَاتِ تُرْبَتِهِ وَ نَفْسِهِ ـ كلمه ولايت را در رساله «الْوِلَاية» (21) و در «الميزان» تفسير فرمودهاند .
اُستاد ما در رساله «الولاية» كه از نفائس كتب ايشان و از رسالههاى بسيار ذى قيمت و خيلى پر محتوى است ، مَمْشاى خود را بر اين أساس قرار داده و فرمودهاند : الْوَلَايَةُ هِىَ الْكَمَالُ الأخِيرُ الحَقِيقِىّ لِلإنْسَانِ ، وَ إنّهَا الْغَرَضُ الْأخِيرُ مِنْ تَشْرِيعِ الشّرِيعَةِ الْحَقّةِ الْإلَهِيّةِ (22) . «ولايت آخرين درجه كمال إنسان ، و آخرين منظور و مقصود از تشريع شريعت خداوندى است.»
و در تفسير «الميزان» فرمودهاند : گرچه براى ولايت معانى بسيارى ذكر كردهاند ، وَلَكِنّ الْأصْلَ فِى مَعنَاهَا ارْتِفَاعُ الْوَاسِطَةِ الْحَآئِلَةِ بَيْنَ الشّيْئَيْنِ بِحَيْثُ
لَايَكُونُ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا (23) . «و ليكن أصل در معنى آن ، برداشته شدن آن واسطهاى است كه بين دو چيز حائل شده باشد ، بطوريكه بين آن دو چيز غير از آن دو باقى نماند.» و سپس براى نزديكى چيزى به چيز ديگرى به أنحاء وجوه قرب و نزديكى استعاره آوردهاند ، همچون قُرب نَسَبى و مكانى و قرب منزلتى و صداقت و غيرذلك .
و به همين مناسبت به هريك از دو طرف وَلايت ، وَلِىّ گفته مىشود ؛ بالأخصّ بجهت آنكه هر يك از آن دو ، نسبت به ديگرى حالتى از قرب را دارد كه غير او ندارد . و بنابراين ، خداوند سبحانه وَلِىّ بنده مؤمن خود است ؛ بعلّت آنكه اُمور او را زير نظر دارد و شؤون او را تدبير مىكند ، و او را در صراط مستقيم هدايت مىفرمايد ؛ و او را در اُمورى كه سزاوار اوست أمر مىكند ، و از اُمورى كه سزاوار او نيست نهى مىنمايد ؛ و در دنيا و آخرت او را نصرت و يارى مىكند . و مؤمن حقيقىّ و واقعىّ نيز وَلِىّ پروردگارش مىباشد ؛ زيرا كه خود را در أوامر و نواهى او تحت ولايت او در مىآورد ؛ و نيز در جميع بركات معنويّه از هدايت و توفيق و تأييد و تسديد و آنچه در پى دارند از مكرّم داشتن بواسطه ارتقاء درجه به بهشت و مقام رضوان خدا ، در تحت ولايت و پذيرش خداوندِ خود است .
و بنابراين أولياء خداوند ـ بهرحال ـ آن افرادى هستند كه به اين درجه از مقام قرب رسيده باشند . أولياء خدا خصوص مؤمنانى هستند كه خداوند در حيات معنوى و زندگى جاودانى ، خود را ولىّ ايشان مىشمرد و متولّى اُمور ايشان مىگردد ، و مىگويد : وَاللَهُ وَلِىّ الْمُؤْمِنِينَ (24) . «و خدا ولىّ مؤمنان است.»
اينها مطالبى بود كه از تفسير « الميزان » و اجمالاً از رساله «الولاية» نقل شد . و از اينجا استفاده مىشود كه : حضرت علّامه نيز وَلِىّ را در همان معنىِ واحدى كه راغب اصفهانى اختيار كرده ، اختيار كردهاند كه : دو چيز با همديگر آنطور متّحد و يگانه بشوند كه تمام حجابها از بين برود ، و غير از ذات و وجود آنها هيچ فاصله و بينونيّتى بين آنها نباشد ، بطورى كه هر چه بين آنها باشد از خودشان باشد .
و بنابراين ، معانىِ ولايتى كه در قرآن آمده : از نصرت و يارى و محبّت و سائر اشتقاقات ، همه به اين أصل بر مىگردد . و كمال حقيقى إنسان هم كه ولايت است : «هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ هُوَ خَيرٌ ثَوَابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا» (25) همين است كه مؤمن مىرسد به جائى كه بين او و بين پروردگار به هيچ وجه من الوجوه فاصله و حجابى نيست غير از ذات خودِ إنسان و ذات پروردگار ؛ و تمام حجابها از بين رفته و تمام شوائب دوئيّت و غيريّت همه از بين رفته ؛ و إنسان مانده است و پروردگار ، و آنجاست كه هُو هُويّت پيدا شده ، و اين دعا :
بَيْنِى وَبَيْنَكَ إنّيّى يُنَازِعُنِى
فَارْفَعْ بِلُطْفِكَ إنّيّى مِنَ الْبَيْنِ (26) مستجاب شدهاست ؛ و اين يك مقام بسيار عالى است كه إن شآء الله شايد ذكر شود كه تمام أنبيائى كه به درجه عالى إخلاص رسيدند ، بواسطه همين ولايت است و شرافت و قدر و قيمت أئمّه هم بواسطه همين مسأله ولايت است ؛ و مؤمن خالص هم كه مورد نظر پروردگار قرار مىگيرد بواسطه رسيدن اوست به همين مقام ولايت .
اين إجمال مسائلى بود كه امروز درباره معنى لغوى ولايت بحث كرديم (27) . إن شآءالله با توفيق و تأييد پروردگار در روزهاى بعد وارد مىشويم در مصاديق آن ، از ولايت پيغمبر و أئمّه و فقهائى كه در زمان غيبت داراى اين سِمَت هستند .
اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پىنوشتها:
1) آيه 44 ، از سوره 18 : الكهف
2) صدر آيه 55 ، از سوره 5 : المآئدة
3) صدر آيه 68 ، از سوره 3 : ءَال عمران
4) صدر آيه 44 ، از سوره 18 : الكهف
5) إمام شناسى» ج 5 ، ص 208 ، بنقل از «تفسير أبوالفتوح» طبع مظفّرىّ ، ج 2 ، ص 176 ؛ و بجاى «المقّربُ» المؤَدّبُ آوردهاست .
6) آيه 55 ، از سوره 5 : المآئدة
7) صدر آيه 83 ، از سوره 16 : النّحل
8) صدر آيه 6 ، از سوره 33 : الأحزاب
9) قسمتى از آيه 111 ، از سوره 17 : الإسرآء
10) صدر آيه 257 ، از سوره 2 : البقرة
11) صدر آيه 196 ، از سوره 7 : الأعراف
12) ذيل آيه 68 ، از سوره 3 : ءَال عمران
13) صدر آيه 11 ، از سوره 47 : محمّد
14) ذيل آيه 40 ، از سوره 8 : الأنفال
15) ذيل آيه 78 ، از سوره 22 : الحجّ
16) صدر آيه 6 ، از سوره 62 : الجمعة
17) قسمتى از آيه 4 ، از سوره 66 : التّحريم
18) صدر آيه 62 ، از سوره 6 : الأنعام
19) ذيل آيه 11 ، از سوره 13 :الرّعد
20) صدر آيه 257 ، از سوره 2 : البقرة
21) رساله «الوَلاية» از نفائس رسائل مؤلّفه علّامه است كه مستقلاً تأليف شدهاست و حقير آن را با رساله «نبوّت و إمامت» كه آن نيز مستقلّاً تأليف شدهاست ، با هفت رساله ديگر كه مجموعاً در يك مُجَلّد نوشته شدهاست ، از روى خطّ مؤلّف نسخه بردارى كرده و همه را در يك مجلّد تجليد نمودهام . اين رسالهها در زمان حيات آن فقيد به طبع نرسيد و ليكن بعد از ارتحال ايشان ، رساله «ولايت» را فقط در ضمن يادنامهاى بنام «يادنامه مفسّر كبير استاد علّامه سيّد محمّد حسين طباطبائىّ» از صفحه 251 تا صفحه 305 طبع نمودهاند . البتّه آن هفت رساله ديگر كه : الإنْسَانُ قَبْلَ الدّنْيَا وَ بَعْدَ الدّنْيَا وَ فِى الدّنْيَا و رساله الله و أسمآء الله و أفعال الله و رسالة الوسآئط است بعداً طبع شد ولى يك طبع بسيار نامرغوب و إن شآء الله اميدواريم كه آن هم به سبك بسيار خوبى طبع شود .
22) رساله «الولاية» طبع مؤسّسه ءَال البيت ، ص 4
23) تفسير «الميزان» ج 10 ، ص 89
24) ذيل آيه 68 ، از سوره 3 : ءَال عمران
25) آيه 44 ، از سوره 18 : الكهف
26) رساله «سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم» ص 98
27) تحقيق در معنى لغوى ولايت در دوره علوم و معارف إسلام ، قسمت «إمام شناسى» ج 5 ، ص 9 إلى 33 آمده است .