بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ویژگیهای امام حسین علیه السلام, آیه الله شیخ جعفر شوشترى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
     footnt02 -
     footnt03 -
     footnt04 -
     HOSSEI01 -
     HOSSEI02 -
     HOSSEI03 -
     HOSSEI04 -
     HOSSEI05 -
     HOSSEI06 -
     HOSSEI07 -
     HOSSEI08 -
     HOSSEI09 -
     HOSSEI10 -
     HOSSEI11 -
     HOSSEI12 -
     HOSSEI13 -
     HOSSEI14 -
     HOSSEI15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پنجمين ندا 
با فرو باريدن گرفتاريها و مصائب پياپى ، پنجمين نداى يارى خواهانه او در حالىكه با پيكر به خون آغشته و زخمهاى بى شمار، بر روى خاك گرم كربلا افتاده بود،طنين افكند. اين ندا در كودكان شيردل اردوگاه نور، اثر شگرفى نهاد و دو كودك براىيارى رسانى به پيشواى خويش به ميدان شتافتند. يكى از آن دو، گوشواره اى برگوش داشت و از ددمنشى دشمن وحشت زده به هر سو مى نگريست و در حالى كه از خيمه هادور مى شد با ضربت قساوت پيشه اى به شهادت رسيد. مادرش با ديدن اين منظرهدردناك ، بسان كسى كه از هوش رفته باشد، حتّى توان سخن گفتن و گريه را نيز ازدست داد.(813)
كودك دوّم ، عبداللّه ، يادگار برادرش بود كه يازدهسال داشت . او هنگامى كه عموى خود را در آن شرايط نگريست به نداى دادخواهانه اشلبّيك گفت و به يارى او شتافت حسين عليه السلام از خواهرش خواست تا او را باز داردو او نيز كوشيد تا كودك را در خيمه ها نگاه دارد، امّا كودك قهرمان خروشيد كه : (بخداىسوگند! عمويم را تنها نخواهم گذاشت و از او جدا نخواهم شد.) به سوى حسين عليهالسلام شتافت و تا نثار دست و خون جوشان خود، به جهاد بى امان خويش ادامهداد.(814)
آرى ! اينك اگر پنجمين نداى حقّ طلبانه حسين عليه السلام را لبّيك گفتيد، براىپاسخگويى به ششمين نداى او بشتابيد.
ششمين ندا 
پيشواى شهيدان با پيكر پاره پاره بر خاك افتاده بود ...، سپاه دشمن ، قهرمان همهوالاييها را در حلقه محاصره گرفته و براى كشتن او آماده مى شد، در اين لحظات بود كهحسين عليه السلام براى اتمام حجّت ششمين نداى حقّ طلبانه را در فضاى پر حماسهشهادتگاهش ، طنين انداز ساخت . اين ندا در قلب خروشان زينب عليها السلام اثرى عميقنهاد و او را از خيمه ها خارج و به سوى قتلگاه برادر سوق داد.
غمبارتر از آن اينكه ، دختر والاگهر على عليه السلام براى اتمام حجّت ، عمرسعدفرمانده سپاه شوم اموى را به يارى حقّ و عدالت كه به مسلخ بيداد و رذالت كشيده مىشد، فرا خواند و گفت :
(پسر سعد! ...آيا اينگونه ظالمانه و ددمنشانه حسين را به خاك و خون مى كشند و توبى تفاوت نظاره مى كنى ؟)
شرايط سخت و سخن آتشين و شهامتمندانه دختبتول عليهما السلام عمرسعد را گرياند، قطرات اشك بر موهاى صورت غلطيد و باشرمسارى و ذلّت ، چهره از بانوى قهرمان كربلا برگردانيد ... .(815)
پس ، هان اى شيفتگان حقّ و عدالت ! ششمين نداى يارى طلبانه حسين را لبّيك گوييد.
هفتمين ندا 
كار نبرد با بيداد اموى پيچيده تر شد و سختى جهاد بى نظير حسين عليه السلام بهاوج خود رسيد. اينجا بود كه هفتمين نداى يارى خواهانه حسين عليه السلام به سبك ويژهاى ، طنين انداز شد. آن حضرت صداى ملكوتى اش را به شيوه خاصّى و با واژه ها وجملات ويژه و در حال و هوا و شرايط مخصوصى ، به گوشها رساند. اين ندا، بساننداهاى گذشته تنها در افراد خاصّى اثر نگذاشت ، بلكه در همه پديده ها، تمامىجهانهاى شناخته و ناشناخته و از ناچيزترين ذرّات تا عظيمترين كهكشانها، اثر گذاشت .همه آفرينش به خروش آمد، آسمانها و زمينها و آنچه درون و برون آنهاست به لرزه درآمد،پديده هايى كه در قرارگاه خويش بودند، سراسيمه خارج شدند و موجوداتى كه درجايگاه خود ساكن بودند و كران تا كران عرش پرشكوه و ... .
بهشت و بهشتيان ، دوزخ و اهل دوزخ و تمامى پديده هاى ديدنى وناديدنى به حركتآمدند(816) كه در بحث مستقلّى بدانها اشاره خواهد رفت و از بيان بيشتر آن ناتوانيم ؛چرا كه بر نگارنده بسيار گران است كه مصائب و رخدادهاى غمبار و افتخارآفرين آن روزجاودانه را به زبان يا قلم بياورد و يا در انديشه خويش مجسّم سازد.
اينك كه هفتمين نداى يارى طلبانه او را به طور فشرده نگريستى ، پس بپاخيز و به همهپديده هاى هستى اقتدا كن و آخرين نداى او را با همه وجود لبّيك بگو. به پيشگاهشعرضه بدار كه :
(لبّيك ! اى دعوت كننده به سوى خدا! اگر به هنگام نداى يارى خواهانه ات امكاننيافتم تا با پيكرم جواب مثبت بدهم ، اينك با جان ، قلب ، گوش ، چشم ، دست ، پا و همهاعضا و پيوندهاى وجود و گريه و شيون و ناله و دگرگونى درونى و همه هستى وامكانات خويش ، به فرياد دادرس طلبانه ات ، لبّيك مى گويم .)(817)
و آنگاه با همه وجود در قلمرو انديشه ، عقيده ، قلب ، گفتار و كردار پاسخگوى دعوت آنگرامى باش .
اگر به راستى در برابر نداهاى حقّ طلبانه او، پاسخى شايسته از تو تحقّق يافت وبه راستى با همه وجود، نداهاى او را دريافت و بدانها لبّيك گفتى ، اينك آگاه باش كهآن گرامى به پاداش پاسخ شايسته و لبّيكهاى خالصانه ات هم ، به فريادرسى اتخواهدبرخاست و هم دعوتت را اجابت خواهد كرد و هم ندايت را لبّيك خواهد گفت ؛ چرا كه تومراحل هفتگانه اى در پيش ‍ خواهى داشت كه در آنها، در حالى فرياد دادخواهى و دادرسىسرخواهى داد كه نه دادرسى دارى و نه فرياد رسى .
موارد فرياد رسى امام حسين عليه السلام  
آرى ! اگر اينك در زندگى ات دعوت نجات بخش او را، آنگونه كه زيبنده است پاسخشايسته بگويى ، آن حضرت نيز به فريادت خواهد رسيد و دعوتت را اجابت خواهد كردبلكه فراتر از آن ؛ او آنقدر بزرگوار است كه به پاداش حقّشناسى و مهرت ، نداهاىكمك خواهانه ات را كه در پيش خواهى داشت ، لبّيك خواهد گفت ، آن هم لبّيك گفتنى كهبرايت سود بخش و نجات دهنده باشد و تو را از سختيهايى كه باعث شده استفريادرسى بجويى ، رهايى بخشد.
1 در واپسين لحظات  
نخستين نداى دادرس خواهى را، در واپسين لحظات و در حالت احتضار سرخواهى داد، آنگاهكه جان به گلوگاه مى رسد و گفته مى شود: (آيا نجات بخشى هست كه (اين بيمار رااز مرگ ) نجات بخشد؟) و يقين مى كند كه به راستى هنگام جدايى و فراق فرارسيدهاست و ساق پاها از شدّت جان كندن به هم مى پيچد.(818)
آرى ! در اين لحظات سخت و سرنوشت ساز است كه تو، به كمك و فريادرسى فرزندانو فرزند زادگان ، بستگان و نزديكان ، پدران و مادران ، عزيزان و همنشينان ، دوستان وپزشكان ، دل خوش ‍ مى دارى ، امّا به زودى در مى يابى كه از هيچكدام آنان كارى ساختهنيست و به فريادت نخواهند رسيد.
آرى ! اگر در زندگى خويش با همه وجود، نداى حسين عليه السلام اين نداگر به سوىخدا را لبّيك گفته باشى ، نه تنها اميد است كه در آن لحظات حسّاس بر كنار بستراحتضارت بشتابد و بدون اينكه دادخواهى كنى ، به دادت برسد و تو را در اوج دلهره وگرفتارى دريابد و به ساحل آرامش و نجاتت برساند. بلكه ، اميدوار باش كه نداىكمك جويانه ات را با لبّيكى سودمند، سريع و نجات بخش پاسخ دهد.(819)
2 به هنگام برانگيخته شدن 
دوّمين نداى دادرس طلبانه را، در آستانه رستاخيز و به هنگام خروج از قبر سرخواهى داد.آنگاه كه برهنه و عريان برانگيخته مى شوى ، ذلّت زده و بار گناهان بر دوش ، گاهبه سمت راست خويش مى نگرى و گاه به سمت چپ ، امّا دادرسى كه از آن كمك بخواهى ،نمى يابى .
آرى ! اگر در زندگى ات ، نداى اين شهيد راه حقّ و عدالت و اين قربانى گرانمايه راهخدا را لبّيك گفته و به آن حضرت اقتدا نموده باشى ، اميد است كه در آن لحظاتسرنوشت ساز كه با نگرانى و اضطراب به هر سو چشم دوخته و وسيله نجات مىطلبى آن گرامى تو را بيابد؛ يا فرشته وحى و يا نياى بزرگ او پيامبر صلى اللهعليه و آله همانگونه كه در روايات آمده است ، تو را كه زائر دلباخته و عارف او هستىدلجويى كند و دست تو را بگيرد و از نگرانى و انتظار، نجاتت بخشد.(820)
3 در صحراى سوزان محشر  
سوّمين فرياد دادرسى را در صحراى سوزان محشر و از سخت ترين تشنگى روزرستاخيزسر خواهى داد، از عطش روزى كه پنجاه هزار سال است و خورشيد حرارت و خشم خود را برسرها و مغزها مى باراند و در همه اين دوران طولانى ، دادرسى نخواهدبود.
اينك ، اگر در زندگى ات آن چنانكه زيبنده است ، ساقى حوض ‍ كوثر را به هنگام نداىدادخواهانه اش از شدّت عطش و اوج تنهايى ، لبّيك گفته باشى ، بى ترديد او تو رابه هنگام دادخواهى از تشنگى روز رستاخيز لبّيك خواهد گفت و تو را به آب گوارايىكه پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد، سيراب خواهد ساخت .(821)
4 در محاصره طلبكاران  
چهارمين نداى فرياد رسى را هنگامى سر خواهى داد كه طلبكارانت تو را در حلقه محاصرهخويش گرفته و تو از هر كسى كه حقّى در گردن دارى مى گريزى ، از برادر، خواهر،پدر و مادر كه پرمهرترين انسانها نسبت به تو هستند و در همانحال نوميد و سرافكنده مى مانى و در آن بحران مرگبار سرگردان كه پس از فرار ازپدر و مادر، اينك از چه كسى بايد كمك خواست ؟
اينك اگر در زندگى ات نداى پيشواى شهيدان را لبّيك گفته باشى ، اميد است كه در آنشرايط سخت و بحرانى به تو نظر لطف افكند و ياريت نمايد و مشكلت را با طلبكارانو آنانكه حقوق پايمال شده را از تو مى خواهند حلّنمايد و ميان شما صلح و سازش ‍ ايجادكند.
5 لحظات جدايى شايستگان از تبهكاران  
هنگامى كه فرمان خدا بر جداسازى شايستگان از تبهكاران صادر مى گردد، لحظاتىاست كه پنجمين نداى فريادرسى را سر خواهى داد؛ آنگاه كه خطاب مى گردد: (هان ! اىتبهكاران ! امروز از ديگران جداشويد.)
و آنگاه براى جنايتكارى ، نشانى پديدار مى گردد كه بدان شناخته مى شود.
آرى ! در آن هنگام سهمگين ، اميد كه نورانيّت زيارت عارفانه وعاشقانه آن حضرتتاريكى آن نشانه را از چهره ات بزدايد و از كمك خواهى بى نيازت سازد.(822)
6 بر سر دوراهى بهشت و دوزخ 
ششمين فرياد كمك خواهانه را هنگامى سر خواهى داد كه فرمان خداى يكتاى قهّار بهفرشتگان مى رسد كه : (يا او را به بهشت بريد يا دوزخ .) و زبان گنگ مى شودبه گونه اى كه ديگر توان دادخواهى هم نخواهى داشت .
آرى ! اگر در زندگى خويش نداى حقّ طلبانه حسين عليه السلام را لبّيك گفته باشى ،اميد است كه در آن شرايط حسّاس كه آهنگ كمك خواهى مى نمايى و زبانت نمى چرخد.
آرى ! در آن شرايط پيشواى شهيدان تو را پاسخ گويد و از آن مرحله سخت نجاتتبخشد.
7 در ميان آتشهاى پرشراره  
هفتمين نداى فريادرسى را از درون آتشهاى شعله ور و پرشراره دوزخ سر خواهى داد،آنگاه كه به خاطر عملكرد نادرست در زندگى ، تلاش و كوشش تو براى نجات بىثمر مى ماند و به دوزخ افكنده مى شوى ؛ آنجا گاهى از ماءموران آتش فريادرس مىطلبى و گاه از مالك دوزخ و بزرگ آنان ، گاه از ظالمان و طغيانگران كوردلى كه بافريب و مكر تو را به دنبال خود كشانده و به آتشهاى شعله ور سپردند.
آرى ! از آنان فريادرسى مى خواهى ، امّا همه آنها بى نتيجه مى ماند وكمك خواهى ازستمكاران نه تنها سودت نمى بخشد، بلكه جواب آنان بر رنج و عذاب تو خواهد افزودو با اينكه كمك خواهى تو از آنان اندك است و از آنان مى خواهى كه يك روز عذاب را از توبردارند و از مالك دوزخ تقاضا مى نمايى كه مرگت را برساند و نجاتت دهد و ازسركشان تبهكار مى خواهى كه ساعتى از عذاب يا اندكى از آن را از تو برطرف نمايند،امّا از فريادهاى كمك خواهانه ات سودى نمى گيرى .
امّا حسين عليه السلام طبق وعده اى كه به زائران عارف و خالص ‍ خويش داده است ، اگرتا اين مرحله به خاطر سياهى پرونده زندگيت و مقرّرات خداوند در مورد تبهكاران ، تو رانجات نداده باشد، اميد كه در آن مرحله سخت به ديدارت بشتابد و با آمدن آن حضرتآتشهاى شعله ورى كه براى تو افروخته شده است ، خاموش گردد و عذاب از توبرداشته شود وآن گرامى تو را از دوزخ نجات و به بهشت رهنمون گردد.(823)
خطاب پنجم : از خطابهاى خاصّ به حسين عليه السلام به هنگام زيارتش ، درود و سلامىاست كه بر تك تك اعضاى مقدّس آن حضرت نثار مى گردد، در صورتى كه در ديگرزيارتها بر ويژگيهاى شخصيّت والاى زيارت شونده يا بر روح بلند و پيكر مقدّساو، درود و سلام نثارمى گردد.
آرى ! اين از ويژگيهاى حسين عليه السلام است كه علاوه بر روح بزرگ و پيكر مطهّر وويژگيها و صفات و ارزشهاى والايش ، بر تك تك اعضا پيكر مقدّس او نيز درود فرستادهمى شود و به گونه اى كه در زيارتنامه او آمده است : بر
سر مقدّس ، چهره ملكوتى ، گونه هاى گلگون ، لبهاى تشنه ، دهان و دندانهاىمبارك ، محاسن شريف ، خون
جوشان ، سينه پرمهر، ستون فقرات ، قلب رئوف ، جگر سوزان
و ديگر اعضا واندامهاى مقدّسش هركدام جداگانه و مستقل درود و سلام نثار مى گردد.
و نيز از ويژگيهاى آن حضرت است كه سلام و درود بر اعضا پيكر مقدّس او هم بهصورتهاى مختلف نثار مى گردد، براى نمونه :
در مورد سر مقدّس او، گاه سلام بر سر شريف گفته مى شود و گاه بر سربرافراشته برفراز نيزه ها، گاه سلام بر سر نصب شده بر فراز دروازه شهرهاگفته مى شود و گاه سلام برسر بريده شده از قفا، گاه سلام بر سر بر روى خاك يابر طشت نهاده شده خطاب مى گردد و گاه به صورتهاى ديگر ... .
در مورد گلوى مقدّس او نيز درود و سلام به صورتهاى چند گانه اى نثار مى گردد، گاهسلام بر گلوى بريده شده نثار مى گردد و گاه گلوى قطع شده ، گاه گلوى زده شدهبا شمشيربيداد.
در مورد پيكر مقدّس او نيز همينگونه است ، گاه درود بر پيكر رشيد به خاك افتاده اشنثار مى گردد و گاه بر بدن گلگونش ، گاه بر كالبد مجروحش و گاه بر بدن بهخون آغشته اش گاه بر پيكر قطعه قطعه اش و گاه بر بدنپايمال شده و پراكنده شده بر روى خاك .
و نيز از ويژگيهاى آن حضرت در اين مورد اين است كه ، بر هر عضو و جزئى ازپيكرمقدّسش با بيان ويژگى خاصّ آن سلام و درود نثار مى گردد و به هر كدام از آنويژگيها نيز با خصوصيّات خود آن ويژگى ، براى نمونه :
به سر مقدّس آن حضرت با عنوان سر
مطلوب و مصلوب و موضوع درود نثار مى گردد.
سر
مطلوب يعنى : سر مقدّسى كه مورد درخواست بارگاه ستم اموى بود.
سر
موضوع يعنى : سرى كه در بارگاه بيداد يزيد يا (عبيداللّه و دربرابر آنان بر طشت نهاده شد.
سر
مصلوب يعنى سرى كه بر درخت و دروازه دمشق يا سر درب بارگاه يزيدنصب گرديد.(824)
دليل نامگذارى به اين نامها و نثار سلام و درود با اين عناوين خاصّ بر آن حضرت ، ايناست كه هر كدام از اين نامها و عناوين ، نشانگر فداكارى بى نظير او در راه خدا و تسليماو به دستورات خدا و جانفشانى وفداكارى او، به منظور احياى دين خداست و خدا نيز بهپاداش اين رسالت عظيم ، براى او حرم امنى قرار داد و دلها و قلبها را در گروعشق اونهاد تا بدو توسّل جويند و به راه و رسم الهى و تعالى بخش او اقتدا كنند و از او طلبشفاعت نمايند و اين يكى از مفاهيم سلام بر پيامبر و امامان نور عليهم السلام است و هنگامىكه ما بدينگونه بر روح بلند و ويژگيهاى والا و شخصيّت نمونه و بر اعضاى پيكرمقدّس او درود و سلام عارفانه نثار كنيم و بر هر كدام به صورت جداگانه سوگوارىنماييم .
اميد است كه به هر سلام بر او، آتش شعله ورى را كه با گناهان خويش بر اعضاىپيكرمان برافروخته ايم ، خاموش گردد.
زائران قبل و بعد از شهادت  
در مورد ويژگى زائران قبل از شهادت و پس از شهادت آن حضرت ، پيش از آنكهپيكرمقدّسش به خاك سپرده شود، به دو نكته اشاره مى رود:
الف زائران قبل از شهادت  
1 نخستين زائران پيش از شهادت فرشتگانند.
از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد: (فرشتگان ، هزارسال قبل از آنكه نياى گرانقدرم حسين عليه السلام كربلا را شهادتگاه خويش قرار دهد،آن سرزمين را زيارت كردند.)(825)
2 پيامبران خدا نيز، كربلا و شهادتگاه او را پيش از شهادتش ‍ زيارت كردند، در روايتاست كه : (همه پيامبران ، پيش از آنكه آن ماه شب افروز، در كربلا دفن گردد، آنجا رازيارت كردند.)(826)
3 سفينه نوح ، تاج و تخت سيّار سليمان ، گوسفنداسماعيل و آهوى گفتگو كننده با مسيح نيز هر كدام به سبكى خاصّ، شهادتگاه حسين عليهالسلام را پيش از شهادت زيارت كردند.
4 چهارمين گروه زيارت كنندگان پيش از شهادت ، قهرمانان پاكباخته اى بودند كه بهكوى او شتافته و به امامت و پيشوايى او به كوى دوست شتافتند.
آنان هر كدام به هنگام آماده شدن براى جهاد و پيكار با دشمن تجاوزكار و ددمنش پياده ياسواره ، نخست عارفانه و خالصانه و به شيوه اى خاصّ به پيشگاه آن حضرتشرفياب مى شدند و در برابر او قرار مى گرفتند و با همه وجود مى گفتند:
سلام بر تو اى حسين عزيز!
سلام بر تو اى فرزند گرامى پيامبر خدا !
سلام بر تو اى فرزند امير مؤ منان و فاطمه مطهّره !
و آن گرامى پاسخ آنان را مى داد و ضمن وداع با آنان به تلاوت آيه اى از قرآن مىپرداخت كه :
... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ
(از ايمان آوردگان ، مردانى هستند كه به پيمانى كه با خدا بسته بودند وفا كردند.برخى بر سر پيمان خويش جان باختند و برخى چشم به راه (جانبازى و شهادت ) هستندو هيچ پيمان خود دگرگون نساخته اند.)(827)
دليل دقّت و اهتمام آنان به اين زيارت آخرين از پيشواى محبوب خويش ، اين بود كه آناندر پرتو بينش بلند و ايمان عميق خويش ، بر آن بودند كه بهره و پاداش پرشكوهزيارت او را پيش از شهادت نصيب خود سازند تا پاداش زيارت پيشواى شهيدانبرپاداش ‍ شهادتشان در راه حقّ، افزون گردد.
برخى از آنان در اين زيارت ، ويژگيهايى داشتند و زيارتشان به سبك ويژه اى انجامپذيرفت ، از آن جمله دو يادگار گرامى برادرش عبداللّه و عبدالرّحمن بودند كه براىزيارت او به حضورش شرفياب شدند و در برابرش با فاصله اى بسيار ايستادند وبا كمال ادب و وقار گفتند:
اَلسَّلام عَلَيْكَ يا ابا عبداللّه ... .
آمده ايم تا پيشاپيش شما پيكار كنيم و به فوز شهادتنائل شويم .
حسين عليه السلام پاسخ آنان را با نهايت مهر و محبّت داد و از آنان خواست تا نزديكتربروند. پيش رفتند و در فاصله كمترى با آن حضرت ايستادند و بار ديگر ضمن نثارسلام بر پيشواى محبوب خويش ، تقاضاى خود را باز گفتند؛ كه حضرت فرمود:
(درود خدا بر شما باد!)
آنان به شدّت گريستند.
حسين عليه السلام فرمود: (چرا گريه مى كنيد؟ ديدگان شما پس از اندك زمانى بهنور وجود پيامبر و اميرمؤ منان و پدرتان حضرت مجتبى عليهم السلام روشنترخواهدشد.)
گفتند: (سر و جان ما فدايت باد! بخدا سوگند بر خود گريه نمى كنيم ، بلكهگريه ما بر شماست كه در محاصره دشمن ددمنش ‍ قرار گرفته ايد و ما توان يارى شمارا نداريم .)
فرمود: (نور ديدگانم ! خداوند بر همدردى شما با ما و نثار جان پاكتان در راهآرمانهاى توحيدى ما، بهترين پاداش تقوا پيشگان را بر شما ارزانى دارد.)(828)
و نيز از جمله زائران مخصوص ، فرزند برومندش على بود.
آن جوان فداكار و هوشمند، پس از پيكارى دليرانه هنگامى كه بر خاك شهادتگاه خويشافتاد سلام و درود خاصّ خويش را نثار پدر و پيشواى محبوبش كرد و با آهنگ زيارت اوعرضه داشت :
(پدر جان ! درود خالصانه فرزندت را از ميدان جهاد، در واپسين لحظاتبپذير.)(829)
آرى ! او از نظر زمان و چگونگى زيارت و دريافت پاسخ ، خصوصيّاتى داشت .
همه شهيدان پاكباخته ، قبل از رفتن به سوى ميدان نبرد، پيشواى آسمانى خويش رازيارت مى كردند؛ امّا على زيارت را به پس از جهاد انداخت ،دليل اين تاءخير اين بود كه حسين عليه السلام به هنگام به ميدان رفتن ياران جلو خيمهها بود و آنان در لحظات فراق و جدايى به قصد زيارت به آن حضرت درود و سلامنثار مى كردند و مى رفتند، امّا هنگام حركت على ، حسين عليه السلام به سوى او رفت و اورا بدرقه كرد و پس از رفتن او هم هرگز قرار و آرام نداشت تا آنگاه كه نداى فراق وسلام ويژه فرزندش ‍ طنين افكند.
امّا دليل سلام خاصّ او كه با
عليك شروع شد، بدان جهت بود كه سلام و درود او، سلام جدايى وخداحافظى بود نه سلام تحيّت و ديدار و وصال ... .
و دليل اين كه آن حضرت جواب خاصّى به سلام او داد، بدان جهت بود كه جواب سلامتحيّت ، واجب است ؛ امّا سلام فراق و جدايى غير از سلام تحيّت است و جواب آن هم متفاوتاست به همين جهت حسين عليه السلام با شنيدن سلام خاصّ فرزندش ‍ دگرگون شد،توان خود را ازدست داد و فرمود:
يابنىّ قتلوك
نور ديده ام تو را به شهادت رساندند ... .
ب زائران بعد از شهادت  
1 نخستين زائر پس از شهادت حسين عليه السلام ذات اقدس ‍ الهى بود و روشن است كهزيارت خدا، كنايه از الطاف بسيار و توجّهات ويژه خدا به پيشواى شهيدان است .
2 آنگاه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله او را زيارت كرد و لحظاتى پس ازشهادت ، او را از حوض كوثر سيراب ساخت و جام آن را در اختيار او نهاد و اين همان نكتهاى است كه فرزندش ‍ على در واپسين لحظات شهادت ، به پدر خبر داد و روشن است كهعلى و فاطمه و حسن عليهم السلام نيز به هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بهزيارت حسين عليه السلام شتافت همراه او بودند.
3 پس از اين زائران گرانقدر، فرشتگانى به زيارت آن حضرت شتافتند كه براىيارى رسانى او فرود آمدند،(830) امّا هنگامى رسيدند كه او در بستر شهادت خفته بودو به آنان از جانب خدا فرمان رسيد كه تا روز رستاخيز در كنار شهادتگاه او بمانند.
4 پس از آنها، زائران بسيار ديگرى به زيارت آن حضرت آمدند؛ ذوالجناح ،(831)پرندگان ،(832) حيوانات صحرا(833) و ... كه هر كدام به سبك ويژه اى او رازيارت كردند.
5 و از نخستين زائران ، فرزندش امام سجّاد عليه السلام و خواهر گرانقدرش زينب عليهاالسلام و خاندان اسيرش بودند كه به همراه يازده كودك از خاندان وحى و رسالت ، بهنيّت زيارت حسين عليه السلام در شهادتگاه و كنار پيكر به خون خفته اش ‍ گرد آمدند،آنان با شيوه خاصّى و آداب مخصوصى كه براى زيارت آن حضرت آمده است ، نيّتزيارت كردند(834) و با لبهاى تشنه ، شكمهاى گرسنه ، چهره هاى اندوه گرفته ،چشمان اشكبار، دلهاى سوخته ، ... و برخى كودكانخردسال با سر و پاى برهنه و برخى قهرمانان اسير، باغل و زنجير بر گردن ، به زيارت او شتافتند.
آرى ! تنها يك چيز از آداب زيارت را نتوانستند بجا بياورند و آنغسل زيارت يا وضوى با آب فرات بود كه به جاى آن با خون تيمّم كردند و دست وچهره خويش را به خون آغشته ساختند كه اين تيمّم بالاتر ازغسل و وضوى با آب فرات بود.
آنگاه به گونه اى كه در زيارت او درود بر پيامبر، على ، فاطمه و... عليهم السلام راآغازكردند و آنگاه بر پيشواى شهيدان سلام كردند.
در اين زيارت ، خواهر قهرمانش زينب عليها السلام بود كه زيارتنامه را مى خواند وهمگى زائران دلسوخته با او همراهى مى كردند و از امام سجّاد عليه السلام با اينكهحجّت خداست و بر اين كار زيبنده تر است چيزى نرسيده است ، چرا كه او علاوه بر شدّتبيمارى و به غل و زنجير بيداد كشيده شدن كه امكان فرود از مركب و همراهى بيشتر بازائران داغدار كوى دوست را نداشت ، با ديدن آن منظره دلخراش و شرايط جانسوز بهگونه اى دگرگون شد كه با شهادت ، لحظاتى بيشتر فاصله نداشت . عمّه اش ‍ زينبعليها السلام شرايط او را دريافت و ضمن سخنان حماسه ساز و حيات بخشش كهخواهدآمد، به يارى يادگار برادر و ولىّ خدا شتافت .(835)
آرى ! بدين جهت بود كه امام سجّاد عليه السلام امكان زيارت به همراهى سايراعضاىخاندان رسالت با آن شرايط خاصّ و سبك ويژه را نيافت و اين زيارت بدانان اختصاصيافت ، گرچه سپاه پليد اموى به آنان هم اجازه نداد تا به طور دلخواه حسين عليهالسلام را زيارت كنند و با توسّل به زور و ددمنشى ميان آنان و محبوبشان حسين عليهالسلام جدايى افكند و مركبها را نزديك ساخت و آنان را به زور سر نيزه از بدنهاىقطعه قطعه جدا وبرفراز محملها نشانيد و به سوى كوفه و شامگسيل داشت .
زائران پس از دفن بدن مطهّر  
شيفتگان و زائران پس از دفن پيكر مطهّر او بسيارند، برخى در تمامى اوقات بهزيارت او مى پردازند و برخى در اوقات معيّن ... .
گروه نخست كه تا روز رستاخيز، شب و روز به زيارت اومشغول هستند، گروهى از فرشتگانند، كه در بحث مربوط به فرشتگان ، بدانها اشارهرفت .
امّا از زائرانى كه در اوقات مخصوص او را زيارت مى كنند، نخست ذات اقدس الهى است كهفراتر و منزّه از زمان و مكان و رفت و آمد و تحوّلات است و به طورى كه در روايت آمده است: (هر شب جمعه باران الطاف خاصّ خود را بر حسين عليه السلام مى باراند.)(836)
و نيز پيام آوران و جانشينان آنان همه شبهاى جمعه و شب پانزدهم شعبان و شبقدر(837) به زيارت حسين عليه السلام مى شتابند و نيزجبرئيل و ميكائيل و اسرافيل در طول سال اوقات خاصّى براى زيارت او دارند.(838)
از مردم اين سرا، نخستين زائر حسين عليه السلام پس از به خاكسپارى پيكرمطهّرش امامسجّاد عليه السلام بود كه سوّمين روز شهادت حسين عليه السلام با گروهى از بنىاسد به زيارت او شتافتند. آن حضرت پس از ساختن قبر مطهّر، كف دست خويش ‍ را برروى قبر گشود و با سلام و آداب و واژه ها و سبك مخصوصى به زيارت پدر و پيشواىمحبوبش پرداخت .
پس از امام سجّاد عليه السلام گروههاى گوناگون مردمى كه در آن سرزمين زندگى مىكردند، يكى پس از ديگرى به ديار دوست شتافتند تا آنجايى كه روايت شده است كه :(پس از دفن پيكر پاك آن حضرت ، به فاصله يك يادوسال ده ها هزار زن ، كودكانى در مهر او به دنيا آوردند.)(839)
و نيز از جمله زائران دلسوخته ، عقبه بود. او نخستين شاعر انديشمندى بود كه دربرابر قبر مطهّر پيشواى شهيدان ايستاد و اينگونه سرود:

مررت على قبر الحسين بكربلا واءبكى لشجوه

ويسعد عينى دمعها وزفيرها

وبكيت من بعد الحسين عصائب

اءطافت به من جانبيها قبورها

سلام على اءهل القبور بكربلا

وقلَّ لها منّى سلام يزورها

سلام بآصال العشىِّ وبالضُّحى

تؤ دِّيه نكباء الرِّياح ومورها

ولابرح الوفّاد زوّار قبره

يفوح عليهم مسكها وعبيرها(840)

به شهادتگاه حسين عليه السلام گذر كردم و سيلاب اشك ديدگانم را بر تربت مقدّساو فرو ريختم .
همچنان مرثيه او را سرودم و گريستم و ديدگانم با قطرات اشك و آه خود، ياريم كردند.
و پس از گريه بر سوگ حسين عليه السلام بر فداكاران ، اشك ريختم كه از هر سوبا قبرهاى مطهّر خود بر گرد پيشواى خود به طواف ايستاده اند.
درودى گرم و جاودانه بر شهيدان به خون خفته كربلا و بر آنان به هنگامى كهزيارتشان كردى ، سلام مرا برسان .
بادهاى تند و ملايم و بادهاى غبارآلود به هنگام شامگاه و چاشتگاه بر قبرهاى مطهّر حسينعليه السلام و يارانش درود و سلام مى فرستد.
و همچنان انبوه انبوه شيفتگان و زائران قبر مطهّر حسين عليه السلام بر آن قبرها مشك وعنبر و گلاب مى پراكنند.
نخستين زائرى كه از راه دور به زيارت پيشواى محبوب خود شتافت ، جابر بود كه بهسبك ويژه اى حسين عليه السلام را زيارت كرد؛(841) از آن پس خداوند قلبهاى مردم رادر گرو عشق او نهاد. شيعيان و شيفتگانش ، با وجود حاكميّت بيداد اموى و انواع فشارهاىمرئى و نامرئى آن ، از دورترين نقاط به زيارت او مى شتافتند. امويان مردم را اززيارت آن حضرت بازداشتند و پاسگاهها، كمينگاهها، پاسداران و ماءمورانى براى اينسياست شوم خود گماشتند و دستور كشتن و اعدام و بريدن دست و پاى زائران را صادركردند؛ امّا همه اين سياستهاى ددمنشانه و ضدّانسانى جز بر شعله ورشدن آتش گرمابخشاو در دلها و بسيارى زائران و عاشقان دلسوخته اش نيفزود.
پس از امويان ، رژيم فريبكار عبّاسيان به دشمنى با آرمان آن حضرت پرداخت .متوكّل ، خليفه طغيانگر عبّاسى ، با كينه توزى خاصّى كه نسبت به فرزندان فاطمهعليها السلام داشت ، زيارت قبر حسين عليه السلام را به شدّت تحريم كرد و هنگامى كهسياست شوم و پرفريب او بى ثمر ماند و همچنان حسين عليه السلام بر دلها حكومت كردو قبرش كعبه قلبها ماند، فرمان تخريب شهادتگاه او را صادر كرد و چون از تخريب همنتيجه اى نگرفت ، دستور نبش قبر و شخم زدن و آب بستن بر قبر مطهّر را داد تا اثرىاز آن برجاى نماند، امّا از ويژگيهاى حسين عليه السلام يكى هم اين است كه همان عنصرپليدى كه چنين كرد، سرانجام بر او طورى پيش آمد نمود كه خود، قبر مطهّر حسين عليهالسلام را تعمير و برپا ساخت و مردم را به زيارت شهادتگاه او فراخواند.
روايات نشانگر آن است كه كينه توزترين خليفه در رژيم عبّاسى نسبت به خاندانپيامبر صلى الله عليه و آله همين متوكّل بود.
او بود كه در انديشه شوم محو نام و ياد و حماسه و آرمان حسين عليه السلام بود و بدينمنظور دستور داد قبر آن حضرت را تخريب كنند، بر آن آب ببندند و آن را نابود سازند ودر ادامه سياست شيطانى اش زائران قبر حسين عليه السلام را به اعدام تهديد كرد وپاسداران سنگدل و مسخ شده خويش را براى جلوگيرى از رفتن به زيارت حسين عليهالسلام بر سر راه زائران گماشت و پاسگاهها و كمينگاهها بپا ساخت و با شرارت وقساوت بسيارى كوشيد تا نور خدا را خاموش و آثار هدايت خاندان وحى و رسالت رانابود سازد، امّا سرانجام در نقشه ابليسى خود شكست خورد.
در همان شرايط مرگبار و تاخت و تازهاى ضدّانسانىمتوكّل مردى هوشمند به نام زيد كه بسان بهلولعاقل ، در اوج درايت و هوشمندى بود و او را ديوانه مى خواندند، در مصر زندگى مى كرد.
او از عاشقان حسين عليه السلام و از كسانى بود كه شكوه و عظمت فداكارى حسين عليهالسلام و جهاد بى نظير عقيدتى ، سياسى ، اخلاقى ، فرهنگى و دفاعى او را بر ضدّارتجاع اموى به خوبى دريافته بود و او را الگوى همه مبارزان راه آزادى و عدالت مىشناخت .
او از شنيدن خبر غمبار تخريب قبر حسين عليه السلام به دستورمتوكّل بسيار غمگين شد و اين جنايت هولناك موج حزن و اندوه او را دامن زد و مصيبت شهادتحسين عليه السلام را بر او تجديد كرد. كنترل خويش را از دست داد، با پاى پياده درحالى كه به صراحت و به طور آشكار غم واندوه خويش را به بارگاه خدا به شكايت مىبرد، از خانه ، كاشانه و وطن خود دست شست و در اوج اندوه به سوى كوفه شتافت .
در آن روزگاران سياه ، بهلولعاقل نيز در كوفه زندگى مى كرد. زيد با او برخورد كرد و پس از سلام و تعارفاتعادى بهلول از او پرسيد: (با اينكه شما را نديده ام ، نمى دانم چگونه نسبت به شمااحساس همدلى و هماهنگى و آشنايى در خود مى نگرم ؟)
زيد پاسخ داد: (قلبها و جانهاى مردم باايمان ، بسان سپاه مجهّز و مسلّح و تعليميافته است . آنچه را شناخت همدلى مى كند و آنچه را نشناخت ، ناهماهنگى و احساسبيگانگى ؛ همين احساس دوستى و آشنايى قلب تو با من ، نشانگر هماهنگى فكرى وعقيدتى و اخلاقى ماست .)
بهلول پرسيد: (چه انگيزه اى شما را بر آن داشت كه بدون زاد و توشه و مَركب ازشهر و ديارت خارج گردى ؟)
پاسخ داد: (بخداى سوگند! تنها انگيزه من ، امواج غم و اندوهى است كه كران تا كرانقلبم را گرفته است . به من گزارش رسيده است كه اين طاغوت خونخوار دستور دادهاست كه بارگاه مقدّس ‍ حسين عليه السلام را تخريب و قبر مطهّر او را نابود سازند،زائران او را قتل عام كنند و اين فاجعه غمبار، چنان بر من گران آمد كه زندگى را براى مندردآلود، سيلاب اشك ديدگانم را جارى ، خواب را از چشمانم دور، زمين و زمان را برايمتيره و تار ساخت و مرا از خانه و وطن خويش آواره و راهى كوى او كرد.)
بهلول گفت : (بخداى سوگند! من نيز همانند تو هستم .)
هر دو به قصد زيارت پيشواى شهيد خود، آهنگ كوى او كردند و پس از طىّ طريق به ديارعاشقان رسيدند؛ امّا وضعيّت غم انگيزى را نگريستند، چرا كه بارگاه حسين عليه السلامتخريب شده بود بر آن آب بسته بودند، امّا به قدرت خداى شكست ناپذير آب به قبرمطهّر نزديك نشده و در يك فاصله و محدوده خاصّى از قبر دور زده و به زمين مى رفت و ياراه خويش را كج مى كرد و هرچه آب بيشترى مى بستند نقطه محدوده قبر مطهّر به ارادهالهى بالا مى رفت و تلاش مذبوحانه دشمن كينه توز به جايى راه نمى يافت و يكقطره آب به قبر نمى رسيد.
زيد از تماشاى آن منظره بهت آور شگفت زده شد و خطاب به دوست انديشمندش اين آيهشريفه را تلاوت كرد:
يُريدُونَ اَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ
(كافران ) مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند و خداوند جز بهكمال رساندن نور خود نمى خواهد؛ هر چند كافران را ناخوش آيد.
آرى ! سالها خليفه جنايتكار عبّاسى ، همچنان سياست تخريب وانهدام بارگاه حسين عليهالسلام ، آب بستن به قبر شريف او، كشتن و بستن و بريدن و زندانى ساختن عاشقانكوى او و محو آثار او را دنبال كرد؛ امّابى ثمر بود. نه قطره اى آب به قبر شريفرسيد و نه آثار او محو شد و نه عاشقان كوى او از نثارمال و جان براى رفتن به زيارت او دست برداشتند و نه شهادتگاه و عاشورا و شاهكاربزرگ و حماسه كبير او در بوته فراموشى سپرده شد.
سرانجام ، ماءمورى را كه بدانجا گمارده بودند تا شهادتگاه حسين عليه السلام را بهمزرعه سر سبز و پرطراوتى كه اثرى از حسين عليه السلام نباشدتبديل سازد؛ با مشاهده شگفتيهاى بسيار، پرده هاى غفلت و جهالت خويش را به كنارى زدو با همه وجود به خداى حسين عليه السلام و نياى بزرگ او پيامبر صلى الله عليه و آلهايمان آورد و سوگند ياد كرد كه ديگر بر چنين كارى دست نيازد و اگر مجبور گشت شهرو ديارش را ترك كند و سر به بيابانها گذارد و به قبر مطهّر حسين عليه السلام دستجسارت نگشايد؛ چرا كه در اين مدّت طولانى انبوه نشانه هاى عظمت ودلايل حقانيّت دودمان پيامبر را ديده و اندرز و عبرت نگرفته است ، امّا اينك به يارى خدا،راه حقّ را يافته است . سپس ‍ برخاست و ابزار و آلات تخريب و كشاورزى را رها كرد و بهسوى زيد و بهلول آمد.
از زيد پرسيد كه از كجا به زيارت حسين عليه السلام آمده است ؟ پاسخ داد: از مصر.پرسيد: چرا؟ آيا از مرگ نمى هراسد؟
او ضمن گريه دردآلودى گفت : (تخريب قبر حسين عليه السلام و نبش آن و جسارت بهمقام والايش ، دنياى غم و اندوه را بر سرم فرو ريخت .)
آن مرد، برپاى زيد افتاد و با گريه ، دست و پاى او را بوسه باران ساخت و گفت :
(پدر و مادرم فدايت باد! از روزى كه تو بدين جا روى آوردى ، رحمت خدا نيز بر منروى آورده ، دلم به نور ايمان و آگاهى نورباران گشته و اينك به خداى بزرگ وپيامبرش ايمان آوردم و با صداى رسا اعلان مى كنم كه : اينك سالهاست كه به دستوررژيم عبّاسى در تلاش بودم تا آثار حسين عليه السلام را گحو و شهادتگا2 او را كهكعبه آمال دلهاى بيدار و باايمان و پرشور و حماسه است ، به مزرعه و تفريحگاهىسرسبز تبديل سازم ؛ امّا هرگاه آب بر آنجا بستم ، فرو رفت و به قبر شريف نرسيدو در منطقه خاصّى دور زد و راه خود را كج كرد. آرى ! گويى من در اوج مستى بودم كهاينك به بركت آمدن شما به خود آمدم .)
زيد اشك شوق و حسرت ريخت و اين اشعار را سرود:
تاللّه ان كانت امية قداءتت بمثله

هذا لعمرك قبره مهدوما

اسفوا على ان لايكونوا شاركوا

فى قتله فتتبعوه رميما

بخداى سوگند! اگر امويان ، در حكومت ظالمانه و استبدادى خويش ، فرزند گرامىفاطمه دخت گرانقدر پيامبر را مظلومانه به شهادت رساندند.
به راستى كه عباسيان به جنايت و شقاوتى همانند آن دست يازيدند و اين شهادتگاهفرزند پيامبر است كه به دستور آنان ويران شده است .
اينان در تاءسّف از اينكه در كربلا نبودند تا در ريختن خون مقدّس ‍ حسين عليه السلامشركت جويند، اينك راه ددمنشانه آنان را در حق ستيزى و دشمنى با آرمان حسين عليه السلامپى مى گيرند.
آن مرد با شنيدن اين اشعار حماسى و روشنگرانه ، گريست و گفت : (راستى كه مرا ازخواب غفلت بيدار كردى و به راه هدايت ، رهنمونم ساختى . اينك ، به سوىمتوكّل مى روم و ضمن معرّفى خود حقايقى را كه دريافته ام باز مى گويم ، گرچه بهقيمت جانم تمام شود.)
زيد نيز او را همراهى كرد و هر دو به دربار متوكّل آمدند.
آن مرد واقعيّت را به خليفه مست و مغرور باز گفت ؛ امّامتوكّل از شنيدن سخنان او آتش كينه توزى بر خاندان پيامبر در درونش ‍ شعله ور شد وحكم اعدام او را صادر كرد، او را كشتند و به دستور خليفه ريسمان بر پايش بستند و دركوچه ها كشيده ، بر دروازه شهر آويختند و پس از مدّتى پايين آورده به مزبله انداختند تابراى ديگران عبرت باشد و كسى به بيان شكوه و عظمت خاندان رسالت برنخيزد.
اين رخداد غمبار، اندوه زيد را بيشتر كرد؛ امّا شكيبايى پيشه ساخت و پس از مدّتى پيكر اورا به رسم رفاقت در دجله شستشو داد و كفن كرد و بر او نماز گذارد و به خاك سپرد وبر قبر او نشست و تلاوت قرآن كرد.
روزى در كنار قبر دوست عقيدتى اش بود و براى شادى روح او قرآن تلاوت مى كرد كهضجّه هاى دلخراش و گريه هاى بسيار، او را به خود آورد، هنگامى كه نگريست انبوهزنان و مردان عزادار را ديد كه گريبان چاك زده ، به ناله و فرياد پرداخته اند و بااضطراب و اندوه بسيارى ، جنازه اى بر دوش خود مى گريند. پرچمهاى سوگوارىبرافراشته شده و مردم گروه گروه زير آنها گرد آورده شده و كوچه ها و خيابانهابسته شده است . زيد پنداشت كه متوكّل خليفه عباسى مرده است و اين جنازه اوست ؛ امّا پساز جستجو معلوم شد يكى از كنيزان زيبا روى او به نام ريحانه كه بدان بسيار عشق مىورزيد ناگهان از دنيا رفته است ....
به هر حال جنازه او را با تجليل و احترام رسمى و دولتى به خاك سپردند و قبرش راگلباران كردند و با بوى خوش عطر آگين ساختند و بر آن بارگاهى برپا نمودند ... .
اين منظره بر آن مرد انديشمند گران آمد و بر اندوهش افزود وشراره هاى جانسوز از دلشزبانه كشيد به سر و صورت خود زد. گريبان پاره كرد و خاك بر سر خود فروپاشيد و فرياد آه و افسوس سر داد و خروشيد كه :
(اى حسين ! ... اى فرزند گرامى پيامبر! اين غم و اندوه و اين تاءسّف و تاءثّر جانكاهرا بايد به كجا برد كه تو بايد در دشت كربلا، غريبانه ، مظلومانه ، با لب تشنه وتنها به جرم انكار بدعتهاى جاهلى اموى و دفاع از دين و قرآن و سيره و سنّت پيامبر وحقوق پايمال شده امّت ، به خاك و خون كشيده شوى ، كودكانت را با قساوتى وحشتناكسرببرند و بانوان و دختران و خاندان گرانقدرت را به اسارت برند؛ كسى اجازهسوگوارى برتو نيابد و بدون غسل و كفن به خاك سپرده شوى و پس از آن هم باانديشه شيطانى خاموش ساختن نور وجود و راه و رسم جاودانه ات ، قبرت را ويران وبدان آب ببندند و بكوشند تا شهادتگاه تو را به مزرعهتبديل سازند و زائران و شيفتگانت را به اعدام و زندان محكوم سازند، با اينكه تو راپسر دخت گرانقدر پيامبر مى دانند.
امّا دريغا كه بايد در مرگ يك كنيزك دربار رژيم عباسى ، اين همه نيرو و امكانات كشورو ملّت بسيج شود و بدو اينگونه احترام گردد؛ امّا در شهادت جانسوز فرزند پيامبر وگل سر سبد او نثار اشك و سوز دل نيز ممنوع و غيرقانونى اعلام شود.)
آرى ! مرد هوشمند آنقدر گفت و گريست كه بيهوش نقش زمين شد مردم گرد او را گرفتند؛برخى بر او دل سوزاندند و مهر ورزيدند. به هوش آمد و اين اشعار را سرود و نوشت وبه وسيله برخى از نزديكان دستگاه خلافت ، براىمتوكّل فرستاد.
ايحرث بالطّف قبر الحسين

ويأ تى بدولتهم ثانية

الا لعن اللّه اهل الفساد

ومن يأ من الدّنية الفانية

آيا در كربلا قبر مطهّر حسين عليه السلام را ويران و به مزرعهتبديل مى كند و قبر فرزندان تباهى و جنايت را آباد مى سازد؟
بدان اميد كه چرخ روزگار به سود آنان به گردش درآيد و بار ديگر حقّ به آنانبازگردد.
لعنت خدا بر تبهكاران و بر كسانى باد كه بدين دنياى پست زودگذر، اعتماد نمايند.
هنگامى كه خليفه مست و مغرور، اين اشعار را خواند به شدّت خشمگين شد و دستوربازداشت او را صادر كرد. پس از دستگيرى او، ميان خليفه و آن مرد شجاع و حقگو، بحث وگفتگو شد و او با شهامت متوكّل را پند و اندرز داد و او را به خاطر سياست ددمنشانه اشسخت سرزنش كرد و متوكّل هم فرمان اعدام او را صادر كرد.
متوكّل از او در مورد اميرمؤ منان عليه السلام پرسيد. پاسخ داد:
(بخداى سوگند! تو خود به كرامت و شرف و اصالت و عظمت او آگاهى !
بخداى سوگند! جز كافر ترديد كننده ، كسى ارزشهاى الهى او را انكار نمى كند و جزمنافق دروغ پيشه ، كسى با او عداوت نمى ورزد.)
آنگاه به برشمردن فضايل و والاييهاى شخصيّت اميرمؤ منان عليه السلام پرداخت و آتشكينه و عداوت متوكّل بار ديگر شعله ور شد و او را تا هنگام اعدامش ، به زندان فرستاد.
آن مرد شب را در زندان بود و در انتظار فردا، امّامتوكّل هنگامى كه ظلمت و تاريكى شب ، همه جا را فرا گرفت و در بستر خويش ‍ خفت ؛بناگاه نداكننده اى به سوى او رفت و با پاى خويش بر او كوبيد كه :
(برخيز و اين زندانى بزرگوار را آزاد كن ، در غير اين صورت خدا فوراً تو را نابودخواهد ساخت .)
متوكّل خود هراسان برخاست و دستور داد زيد، آن مرد شجاع را آزاد ساختند و بدو بخششگرانبهايى كرد و از او خواست تا هر خواسته اى دارد بخواهد.
او گفت : (آرزوى بزرگ من اين است كه بارگاهى براى حسين عليه السلام برپاسازم ومردم را براى زيارت او فرا خوانم و كسى مزاحم آنان نشود.)
متوكّل خواسته هاى او را پذيرفت و بر انجام آنها فرمان داد و او نيز در اوج شادمانى وموفقيّت ، زندان بيداد متوكّل را ترك كرد و باقى عمر خويش را در شهرها مى گشت وضمن تجليل از حسين عليه السلام و بيان ارزشهاى والاى او، مردم را به زيارت او دعوتمى كرد و ندا مى داد كه :
(هر كسى به زيارت حسين عليه السلام برود در امنيّتكامل خواهد بود.)(842)
عنوان هشتم : ويژگى حسين عليه السلام در رابطه با قرآن 
در اين بخش ، سخن از ويژگيهاى حسين عليه السلام در رابطه با قرآن مجيد و كلام عزيزالهى است و در آن چند بحث است :
1 آن حضرت در حقيقت ، كلام خداست .
2 او شريك قرآن است ؛ به همين دليل خداوند ويژگى و صفات آن را به او ارزانىداشته است .
3 در قرآن ، آيات متعدّدى است كه در سوگ او و براى بزرگداشت و سوگوارى اونازل شده است .
4 بدان دليل كه او شريك قرآن است ، در آن چيزهايى است كه به آن حضرت عطا شدهاست ، از آن جمله : سوره فاتحه ، كه خود معادل قرآن و ويژگيهاى آن است و نيز ازويژگى بسم اللّه كه آغازگر سوره قرآن است .
5 و ديگر، بحث ظريف و شريفى كه طىّ آن ، ارتباط شخصيّت والاى او را با كران تاكران قرآن و همه آيات روشنگر آن ، ترسيم نموده ايم .
اينك به يارى خدا، به ترسيم بحثها برمى گرديم :
قرآن گويا  
حسين عليه السلام امام برحقّ و پيشواى آسمانى و در حقيقت قرآن و كلام خداست ، كلامگويا و سخن حقيقى او، وجودش ‍ بسان كلام خداست و بيانگر كلام خاموش اوست و اين دو،قرآن خاموش و گويا، از هم گسست ناپذيرند ... .
حسين عليه السلام و قرآن ، دو سرمايه گرانبها و جاودانه اند كه پيامبر گرامى از خودبه يادگار نهاد و به امّت خويش به رسم امانت سپرد و در مورد حسين عليه السلامنكاتى را آشكار ساخت . او را با خود بر فراز منبر برد و فرمود:
(هان اى مردم ! اين حسين است فرزند گرامى على و فاطمه ، او را به خوبى بشناسيد وگرامى اش بداريد.)(843)
و فرمود: (خدايا! من حسين را نزد تو و ايمان آوردگان نيكو كردار، به رسم امانت مىنهم .)(844)
او امانت پيامبر در ميان امّت اوست ، آن هم نه تنها در عصر رسالت و پس از آن ، بلكه درهمه قرون و اعصار و در ميان همه نسلها، تا روز رستاخيز.
پس شما اى امّت پيامبر! بايد نيكو بينديشيد كه اين امانت را چگونه پاس مى داريد؟
هدفهاى مشترك  
در مورد هدفهاى مشترك قرآن صامت و ناطق ، در همه ويژگيها و ارزشها و صفات ، نخستهر كدام را ترسيم و آنگاه به تطبيق آنها مى پردازيم تا به خوبى روشن شود كه چراو چگونه او شريك قرآن است .
قرآن ، بشريّت را به اسلام رهنمون است و راههاى هدايت و صلاح را براى مردم مىگشايد و حسين عليه السلام نيز همانگونه كه در بحثهاى پيش ، از نظرتان گذشتهدايتگر مردم به سوى ايمان و تقواست (845) و در همه زندگى ، به ويژه با پيكارقهرمانانه اش با بيدادگران اموى و با عاشورا و شهادت و شهادتگاهش بيانگر راههاىهدايت و معيار شناخت حقّ و باطل و پيروان آن است .
قرآن ، شب فرود آمدنش ، شب گرامى قدر است (846) و حسين عليه السلام كه قرآنناطق است ، در شب ولادتش فرشتگان و روح الامين ، به اذن پروردگار فرود مىآيند(847) و درود و سلام تا سپيده سحر و طلوع فجر، از جانب خدا و به زبانجبرئيل ، ادامه دارد.
قرآن ، از هر كس كه آن را نيك تلاوت و بر آن مداومت كند، شفاعت مى نمايد(848) و قرآنناطق نيز از هر كس كه او را عارفانه و عاشقانه و هدفدار زيارت كند و بر اوسوگوارى نمايد، شفاعتش ‍ مى نمايد.(849)
قرآن ، از نظر ساختار و اسلوب و هيئت و محتوا و ديگر ابعاد، به راستى معجزه است وقرآن ناطق نيز با سر مطهّر و پيكر به خون آغشته و خون جوشان و شهادتگاه گلگونشمعجزه است ، همانگونه كه اين واقعيت براى هر انسان انديشمندى در رخدادهاى گوناگونزندگى ، آشكار است .
قرآن ، همواره تازه است و با تكرار تلاوت و نگرش در آن ، نه بوى كهنگى مى دهد و نهخسته كننده است .
حسين عليه السلام نيز مصيبتهايش همواره تازه است و به خاطر تكرار و يادآورى بسيار،خسته كننده نيست .
قرآن ، تلاوتش در دوران سال عبادت ، شنيدنش عبادت و نظركردن بدان هم عبادت است وحسين عليه السلام نيز سوگواريش عبادت ، شركت در مجلس سوگ براى شنيدن مرثيه اوعبادت ، نشستن در مجلس او عبادت ، غم و اندوه به خاطر او عبادت ، گريه بر او عبادت ،گرياندن بر او عبادت ، به شكل گريه كننده و سوگوار او درآمدن نيز عبادت (850)و زيارت او از نزديك و درود فرستادن بر او از راه دور، ديدار زائران او وآرزوى شهادتدر كنار او و همراه او نيز، عبادت و بندگى خداست .(851)
در مورد پاسدارى از حرمت قرآن و احترام بدان مقرّراتى است ازآن جمله : نبايد از متنزندگى خارج گردد و بايد از گرد و غبار نشستن بر آن جلوگيرى شود، كسى آن را جزبا طهارت و پاكيزگى دست نزند و هرگز نبايد با آن بسان كالا، رفتار گردد و نبايدوسيله سوداگرى ودنياطلبى و ابزار قدرت و سلطه گرى قرار گيرد.
حسين عليه السلام نيز همين گونه است و در مورد احترام به آن حضرت مقرّراتى است امّاسوگمندانه ؛ بادهاى سهمگين و پر گرد و غبار بر آن گرامى وزيد و پيكر مطهّرش رادر برگرفت و ناپاكان و پليدان به پيكر مقدّسش دست زدند و دين خود را در برابرريختن خون پاك او به بهاى اندك و حكومت بر سرزمين رى كه هرگز بدان نرسيدند فروختند.(852)
قرآن ، كلام خاموش الهى است و حسين عليه السلام كلام ناطق و گوياى خداست .
قرآن ، گرامى ، پرشرافت و بزرگ است و حسين عليه السلام نيز گرانمايه وپرشرافت و بزرگوار و علاوه بر همه اينها شهيد و پيشواى شهيدان است .
در قرآن ، تاريخ پيامبران ، موقعيّت و سرگذشت آنان ، رخدادهايى كه براى آنان پيشآمده ، همه و همه به صورت سازنده و پرمحتوا و هدفدار بيان گرديده است و در زندگىشگفت انگيز و تاريخساز حسين عليه السلام نيز داستانهاى پيام آوران خدا و سرگذشتآنان به روشنى و به صورت سازنده اى ترسيم شده است .
آيات روشن و روشنگر قرآن شش هزار و ششصد و شصت و شش (853) آيه است و درپيكر مقدّس حسين عليه السلام نيز آيات آشكار هزار و نهصد، چهار هزار(854) و بيشترهم گفته شده است و اگر زخمهايى كه بر روى زخمهاى پيشين ايجاد شد و آنچه بر اثرجنايت پايمال كردن پيكر مقدّس بر آن واردشد، به حساب آوريم به شمار آيات قرآن مىرسد.
در صد و چهارده جاى قرآن ، واژه گرانقدر
بسم اللّه آمده است و در پيكر مقدّس حسين عليه السلام نيز تنها زخمهاىشمشير كه مانند بسم اللّه بود به همان شمار مى رسيد. قرآن ، از جزءها،سوره ها، سطرها، واژه ها، حروف ، نقطه ها و حركات مختلفتشكيل شده است .
پيكر مقدّس حسين عليه السلام نيز جزءها، سوره ها، سطرها، واژه ها، حروف ، نقطه ها وحركات متعدد داشت كه همه از فرود آمدن شمشيرها، نيزه هاى ظالمانه ، و فرود تيرها برنقطه اى از پيكر مقدّس و خروج آن از نقطه ديگر بدن پديد آمده بود.
قرآن بر چهار بخش قابل تقسيم است : مثانى يا سوره فاتحه ، سوره هاى طولانى ،سوره هايى كه شمار آياتش به مرز صد و فراتر از آن مى رسد و ديگر، آخرين بخشقرآن و سوره هاى كوتاه .
حسين عليه السلام نيز همينگونه است سر مقدّسش بر فراز نيزه هاى ستم ، پيكر پاكش دركربلا بر روى ريگهاى تفتيده ، خون جوشانش بربال پرندگان (855) و در شيشه سبز رنگى نزد يكى از فرشتگان (856) و اعضاو پيوندهاى بدنش بر روى خاك در هر سو، پراكنده بود.
قرآن از سى جزء تشكيل شده است و هر جزء آن را بر دو قسم تقسيم كرده و آن را شصتپاره ناميده اند، در مورد پيكر مقدّس ‍ حسين عليه السلام در اين مقايسه نمى دانم چهبگويم ؟
خداوند، قرآن شريف را با سى و دو نام خوانده است ، همينگونه اين نامهاى سى و دو گانهبا حسين عليه السلام صادق و هماهنگ است .
خداوند، قرآن را مبارك و پربركت ناميد و فرمود:
... هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ
اين مبارك قرآنى است كه فروفرستاده ايم .
و نيز آن مكان مقدّسى را كه با موسى عليه السلام سخن گفت ، سرزمين بركتناميد.(857)
و نيز درخت زيتون را در سوره مباركه نور و آيه نور، مبارك ناميد.(858)
و نيز عيسى عليه السلام را مبارك ناميد كه از زبان خودش ترسيم مى كند كه در گاهوارهبه قدرت خدا فرمود: (من بنده خدا هستم ... و هر كجا كه باشم مرا بركت داد.)(859)
و نيز آب باران را پربركت ناميد و فرمود: (و از آسمان آبى پربركت فروفرستاديم.)(860)
و نيز شب قدر را پربركت ناميد و فرمود: (شب قدر بهتر از هزار ماه است .)(861)
و خداوند حسين عليه السلام را به هنگام تولّد و نامگذارى وجود مباركش در پرتووحى بهپيامبرش مبارك ناميد(862) كه در بخش ‍ گذشته با عنوان الطاف خاصّ خدا به حسينعليه السلام طىّ روايت شگفتى كه بيانگر فضيلت بى نظير ووالاى آن حضرت بود، ازنظر گرامى شما خواننده عزيز گذشت .
قرآن ، براى مردم باايمان ، شفابخش و مايه رحمت است (863) حسين عليه السلام نيزبراى بيمارهاى درونى و باطنى آنان و تربت پاك او نيز براى بيماريهاى جسمى آنانشفابخش است (864) و براى مردم باايمان مايه رحمت و برترى و بيشترين وسيلهرستگارى آنان نور وجود حسين عليه السلام است .
قرآن ، نور است و حسين عليه السلام نيز نور است ؛ حتّى آن لحظاتى كه پيكرمطهّرشبه خاك و خون آغشته و بر دشت نينوا خفته بود.
قرآن ، همانگونه كه در آيه شريفه آمده است روح و مايه راحتى و آرامش جان پيامبر و سببآسايش مردم است و حسين عليه السلام نيز همانگونه كه در روايت آمده استگل سرسبد بوستان محمّد صلى الله عليه و آله (865) و سبب آسايش و راحتى مردمباايمان است .
قرآن ، طبيبى حاذق و خيرخواهى است كه قلبها را معالجه مى كند و آنها را بهفرمانبردارى از حقّ وامى دارد و حسين عليه السلام طبيبى است كه بخشى از انسانها را بهسوى اطاعت خدا رهنمون مى گردد و بخشى ديگر را كه گناه كرده باشند، با دعوت بهتوبه و جبران خطاها و اميد شفاعت به فرمانبردارى خدا سوق مى دهد.(866)
قرآن مژده رسان و هشدار دهنده است و حسين عليه السلام نيز همينگونه بشارت دهنده و هشداردهنده است .
قرآن ، كتاب روشنگر است و حسين عليه السلام نيز پيشواى روشنگر كه حقّ را ازباطل و پيروان هر كدام از آن دو را، روشن و مشخّص مى سازد.
قرآن ، براى هر انسان باايمانى ذكر و يادآورى است و حسين عليه السلام نيز ذكر و يادپيامبر گرامى در همه عمر شريف او بود كه پيوسته حسين عليه السلام را ياد مى كرد.
در قرآن كريم ، دو آيه شريفه آية الكرسى و آيه نور است و حسين عليه السلام داراىكرسى و مقامى است كه جايگاه علم الهى است و در آن گرامى آيه نورى است كه با ظلمت وتاريكى شب و با خاك و خون ، به خاموشى نمى گرايد.
در قرآن ، آيه هاى شفا و شفابخش و آيات اميد و رحمت است و حسين عليه السلام نيز آيات ونشانه هاى رحمتى دارد، ويژگيهايى براى شفا ووسايل و اسبابى براى اميد و اميد بستن و عللكامل و جامعى ، براى رحمت الهى است .
قرآن ، از آغاز پيدايش تا استقرارش در بهشت پس از فرجام اين جهان ، چهارده منزلگاه ومرتبه دارد ... چرا كه موجود گرانقدرى است كه داراى پيامها و منزلگاهها ومراحل فرود است با شايستگان مهر و دوستى مى ورزد و با بدانديشان و ظالمان ،سرآشتى ندارد.
قرآن از آغاز تا فرجام جهان 
قرآن از آغاز پيدايش خود تا فرجام اين جهان ،مراحل و مراتبى دارد كه عبارتند از:
1 مرحله پيدايش آن در لوح محفوظ
2 در قلب اسرافيل
3 در قلب ميكائيل آنگاه كه اسرافيل بر او خواند.
4 قلب فرشته وحى
5 فرود آمدن آن در شب قدر در بيت المعمور(867)
6 فرود يك باره آن بر قلب مطهّر پيامبر تا آن را به مردم بياموزد.
7 فرود آمدن قرآن بر قلب مصفّاى پيامبر تا در آغاز بعثت بر مردم تلاوت كند.
8 فرود آن در شبهاى گرامى قدر بر امام عصر عليه السلام
9 جاى گرفتن آن در گوشهاى شنوا
10 قرار گرفتن آن بر زبانها و دهانها
11 جاى گرفتن بر روى كاغذ يا مرحله كتابت آن
12 جايگزين آن در دلها
13 ورود قرآن به سبك شگفتى به صحراى محشر(868)
14 و ديگر ورود قرآن به بهشت كه به تلاوت كننده آن گفته مى شود:
(قرآن را تلاوت نما و از نظر مقام و منزلت اوج بگير.)(869)
همه نكات چهاردهگانه در مورد قرآن ، از روايات گرفته شده است كه در كتاب مستقلّى آمدهاست .(870)
و اكنون آنچه مورد بحث است اين است كه حسين عليه السلام نيز همينمراحل چهاردهگانه را، هم در ارزشهاى والا و فضايل انسانى و ويژگيهاى شخصيّت خويشدارد و هم در مصائب جانگداز و داراى پيامش ، كه به خواست خدا هر دو بخش را ترسيمخواهيم كرد.
مراتب چهارده گانه او 
1 آن گرامى پيش از آفرينش موجودات به صورت نورى خاصّ در مرحله نورانيّت خويشبود.(871)
2 مرحله دوّم از نور وجودش مراحلى است كه در عرش و كرانه ها و اطراف آن بهصورتها و حالات گوناگونى جلوه داشته كه روايات بيانگر آن است .(872)
3 سوّمين مرحله نور وجودش مراحل چندگانه اى است كه در بهشت به صورت درختمخصوص ، ميوه درخت مخصوص ، گوشواره در گوش فاطمه عليها السلام زينت بهشت وزينت اركان و كرانه هاى بهشت بود.(873)
4 چهارمين مرحله نور وجودش ، بنا به روايات مرحله اى است كه به صورت نورى خاصّدر صلب بندگان گرانقدر خدا بود و آنان به اراده الهى وسيلهانتقال آن حضرت به اين جهان بودند.(874)
5 پنجمين مرحله ، مراحلى بود كه به صورت نورى در جانهاى پاك و رحمهاى پاكيزهقرارگرفت ، به ويژه هنگامى كه نور وجودش در وجود پاك و پاكيزه دخت گرانقدرپيامبر صلى الله عليه و آله منزل داشت و آن بانوى نمونه جهان بشريّت پيوسته مىفرمود: (هنگامى كه به حسين باردار بودم در شبهاى تاريك ، به چراغ احساس نيازنمى كردم .) چرا كه نور وجود حسين نورانيّت خاصّى در او و فضاى خانه و زندگى اوايجاد كرده بود.(875)
6 مرحله ششم ، مرحله اى كه نور وجودش بر روى دست حوريه ويژه اى به نام لعياءبود كه همراه انبوه فرشتگان به هنگام تولّد حسين عليه السلام ، براى همراهى و كمكبه فاطمه عليها السلام به عنوان قابله فرستاده شد.(876)
7 مرحله هفتم ، مراحلى است كه نور وجودش در آغوش پيامبر بود و كران تا كران وجود آنبزرگوار، از شانه پر فراز و كتف گرانقدر و دامان پرمهر گرفته تا سينه پرشكوهو پشت بلند مرتبه او، منزلگاههاى او بود.
هر كدام از اين مراحل و منزلگاههاى رفيع ، ويژگيهايى داشت كه در بخشهاى گذشتهترسيم شد.
و نيز پيامبر گرامى نيز به او عنايت و توجّه خاصّى داشت . با زبان مقدّسش به ارادهالهى او را شير مى داد و دهان حسين عليه السلام منزلگاه زبان پيامبر بود(877) و باانگشت مباركش او را تغذيه مى كرد(878) ... . و با دو لب شريفش كران تا كران پيكرنورانى او به ويژه پيشانى بلند، زير گلو،(879) فرازناف (880) و نزديكسينه او را بوسه باران مى كرد.
8 منزلگاه هشتم آن حضرت سينه پر مهر فاطمه عليها السلام بود.
9 منزلگاه نهم او بر روى دستهاى پرتوان پدر والايش ‍ اميرمؤ منان عليه السلام بودكه او را روى دست مى گرفت تا پيامبر گرامى كران تا كران پيكر مقدّس او را به دقّتبوسه باران سازد.
آرى ! آن گرامى مى بوسيد و اشك مى ريخت ، حسين عليه السلام مى پرسيد: (چراگريه مى كنيد؟) مى فرمود: (جايگاه فرود شمشيرها را مى بوسم ومى گريم.)(881)
10 دهمين منزلگاه او، كتف و شانه فرشته گرانقدر وحى بود كه پيوسته با اصراراز پيامبر گرامى اجازه مى گرفت و نور وجود حسين عليه السلام را بر كتف و شانهخويش مى نهاد و بر آن افتخار مى كرد.(882)
11 منزلگاه يازدهم فراز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بود، هيچكس با پيامبربالاى منبر قرار نگرفت مگر على عليه السلام آن هنگامى كه در غدير، پيامبر به فرمانخدا او را بلند كرد و فرمود:
(هان اى مردم ! هر كسى كه من سرپرست ، فرمانروا و پيامبر او هستم على عليه السلامرهبر و پيشوا و امام اوست .)
امّا همين پيامبر گرامى كه كسى همراه او بر فراز منبر نرفت ، حسين عليه السلام را بارهاو بارها با خويشتن بر فراز منبر مى برد، او را در كنار خويش يا بر دامان خود مىنشانيد و مى فرمود:
(هان اى مردم ! اين حسين است فرزند گرامى على عليه السلام او را نيك بشناسيد وگراميش بداريد؛ همانگونه كه خدا او را گرامى داشته است .)
پس شهادت جانسوز او را براى مردم باز گفت وقاتل پليدش را نفرين كرد(883) و از خود راند و وجود گرامى او را بر همه ايمانآورندگان قرون و اعصار به عنوان امانتى گرانقدر به يادگار نهاد و فرمود: (بارخدايا! او را به تو مى سپارم و به ايمان آورندگان شايسته كردار.)(884)
مردم سخت گريه كردند، فرمود: (آيا اينك گريه مى كنيد؟ امّا در اوج تنهايى او و قيامالهى اش او را تنها مى گذاريد و شما هستيد كه ياريش نمى كنيد؟)(885)
و شما آيا با شنيدن اين حديث ساكت هستيد و گريه نمى كنيد؟
12 منزلگاه دوازدهم حسين عليه السلام قلب مصفّاى پيامبر بود. در قلب پيامبر، آنحضرت موقعيّت و منزلت ويژه اى داشت كه هيچ كسى چنان منزلتى نداشت .
13 منزلگاه سيزدهمين او، سينه پرمهر پيامبر در واپسين لحظات زندگى در اين جهانبود.(886)
14 چهاردهمين منزلگاه او، قلب پيامبر در آخرين لحظات بود كه سخت براى حسين عليهالسلام اندوهگين بود.
در آن شرايط، مصائب حسين را به ياد مى آورد و مى فرمود: (مرا با يزيد چكار؟ خداوندبركت خود را از او بردارد.)(887)
15 پانزدهمين منزلگاه او قلبها و جانها و دلهاى مردم باايمان است ، چرا كه در دلهاىآنان نسبت به حسين عليه السلام مهر خاصّى است كه پيامبر گرامى از آن به مهر نهفته وسرشته شده در دلهاى باايمان تعبير فرمود.(888)
پس ، اينك به قلب خويش بنگر و بگو:
صدق رسول اللّه .
منزلگاهها 
اينك پس از ترسيم موقعيّت نور وجودش و مراحل مختلف آن ، به ترسيم مصائب آن حضرتو منزلگاههايى كه اين مصائب و گرفتاريها، به خاطر دفاع از حقّ و عدالت و پيكار همهجانبه با بيداد و شقاوت ، برآن حضرت روى آورد، مى پردازيم .
در منزلگاههاى گوناگون 
1 مدينه ، منزلگاه اصلى آن حضرت بود كه به خاطر مقاومت قهرمانانه در برابربيداد و انجام مسئوليّتهاى تاريخى ، زندگى در آنجا برايش بسيار سخت شد وسرانجام از وطن خويش رانده شد، آن گرامى رو به بارگاه خدا كرد و فرمود:
(بار خدايا! ما خاندان پيامبر برگزيده تو هستيم كه ما را از شهر و ديار خويشراندند.)(889)
و نيز به حرم مطهّر پيام آور خدا شتافت و بدو شكايت برد كه : (اى پيامبر خدا! من حسينهستم ، فرزند دخت گرانمايه ات فاطمه عليها السلام كه اينان در راه حقّ و عدالت دست ازياريم برداشتند و مرا تنها نهادند.)(890)
2 دوّمين منزلگاه آن حضرت ، حرم امن الهى در مكّه بود، همان مكان پراحترامى كه براىهمه موجودات ، از انسان تا پرنده ، حيوان ، درخت و گياه امن بود؛ امّا بر اثر بيداد رژيماموى بر خاندان وحى و رسالت ناامن گرديد؛ چرا كه آنان در آن حرم مقدّس ، نقشه ريختنخون حسين عليه السلام را كشيدند و او به فرمان خدا و پيامبر، ناگزير از آنجا، درموقعيّت خاصّ و شرايط دردناكى ، كوچ كرد.(891)
3 سوّمين منزلگاه او، ميان مكّه و كوفه بود، در طىّ اين مسير در نقاط متعدّدى فرودآمد امّاهمه جا براى او ناامن بود و همگان بر اثر سياست شيطانى تطميع و تزوير و فشار وددمنشى حكومت وقت ، او را تنها نهاده واز يارى حقّ و عدالت دست برداشته ، گاه جرئت ديدارو سخن گفتن با او را نداشتند.
4 منزلگاه چهارمين آن حضرت ، كربلا بود. در آنجا به نيّت وطن گزيدن و ماندن ،فرود آمد و به كاروان داران همراه خود فرمود: (در همين دشت پر اسرار، بارها را برزمين نهيد و باز گرديد؛ چرا كه من از اين سرزمين كوچ نخواهم كرد.)(892)
5 پنجمين قرارگاه آن حضرت در ميدان جهاد بود كه هرگاه در عمليّات دفاعى خويشخسته مى شد، براى استراحت در آنجا فرود مى آمد و ضمن ياد خدا و نيايش با او بارها وبارها مى فرمود:
لاحول ولاقوّة الاّ باللّه
هيچ حركت و نيرويى نيست مگر به قدرت خداوند بلند پايه وپرشكوه .
6 منزلگاه ششم آن حضرت ، شهادتگاه او بود كه خود در مورد آن فرمود: (براى منشهادتگاهى برگزيده شده است كه با آن ديدار خواهم داشت .) و در همانجا بود كه پساز شهادت سه يا چهار روز پيكر به خون خفته اش بر روى خاك آن قرار داشت و آنگاه بهدرون آن خاك مقدّس يا قبر شريف خويش ، كوچ كرد.(893)
7 هفتمين منزلگاه آن حضرت كه ويژه سرمقدّسش بود در خانه خولى قرار داشت و شبيازدهم محرّم را در آنجا اقامت گزيد در روايتى آمده است كه : (سر نورانى آن گرامى دراين منزلگاه شبانگاه زير طشت نهاده شد.)(894)
امّا مشهور اين است كه در ميان تنور قرار داشت .
8 منزلگاه هشتم آن گرامى باز هم ويژه سر مباركش بود كه در مجلس شوم ابن زياد دربرابر ديدگانش ، در طبق نهاده شده بود و آن عنصر خون آشام از اين فاجعه بزرگشادمانى مى كرد فاجعه بارتر اينكه به هنگامى كه طبق را در برابر او نهادند، لبخندمستانه زد كه اين عمل ننگين شايد از نواختن چوب بر چهره و بينى و چشمان فرزند پيامبرسهمگين تر و فاجعه بارتر بود.(895)
9 منزلگاه نهم آن حضرت در كوفه بر فراز درختى بود(896) كه دشمن پليد وزبون براى كاستن از عقده حقارت و شكست معنوى خويش در برابر قيام حسين عليه السلامو شكوه معنوى و الهى او، سر مقدّسش را به آن درخت نصب كرد.
10 دهمين منزلگاه آن حضرت نقاط متعدّدى بود كه سر نورانى اش ميان كوفه و شام برآنها فرود آمد، گاهى بر فراز نيزه هاى بيداد قرار داشت و گاهى در صندوق ويژه(897) كه از هركدام از اين منزلگاههاى متعدّد ميان كوفه و شام ، علائم و نشانه هاتاكنون مانده است .
11 يازدهمين فرودگاه او، عبادتگاه راهب مسيحى بود، كه سر مقدّسش مورد احترام وگراميداشت قرار گرفت و با بوى خوش و گلاب عطرآگين تر شد.
عابد عارف ، به پاس مقدم ميهمان گرانقدر فرشهاى گرانبها گسترد و با مشك و كافوربدو درود و سلام عارفانه نثار كرد و پاداش ‍ خويش را دريافت و پاسخ گرفت....(898)
12 منزلگاه دوازدهم آن حضرت ، در شام و بارگاه ستم اموى و مجلس شوم يزيد بودكه سر مقدّسش در ميان طشت طلا فرود آمد.(899) در اين منزلگاه شوم ، مصائب بسيارىكه برخى تكرارى و برخى جديد بود بر او وارد آمد كه در بحثهاى آينده ترسيمخواهدشد.
13 سيزدهمين منزلگاه آن حضرت در كاخ بيداد ديكتاتور خودكامه اموى بود كهسرمقدّس حسين عليه السلام را بر سر در آن نصب كردند، امّا همسر يزيد، اين جنايتددمنشانه را تحمّل نكرد و با سر و پاى برهنه بر مجلس يزيد وارد شد و فرياد كشيدكه : (آيا سر مقدّس حسين عليه السلام فرزند دخت گرامى پيامبر را بر آستانه خانه امنصب مى كنى ؟)
يزيد، برخاست سر و چهره او را پوشانيد و به خانه اش بازگردانيد و دستور داد آنسرمقدّس را پايين آوردند و خطاب به همسرش ‍ گفت : (هان اى هند! اينك برو و برشهادت جانسوز پسر پيامبر، شيون كنان سوگوارى كن ....)(900)
14 چهاردهمين منزلگاه سر مقدّس سالار شهيدان ، دروازه شهر دمشق بود كه به دستوررژيم اموى ، بر آنجا نصب كردند و اين جنايت به قدرى دردناك بود كه امام سجّاد عليهالسلام كه ديدن چوب خيزران بر چهره را براى خداتحمّل كرد و سخن نگفت و در برابر آن همه فشارها و صدمات و مصائب قهرمانانهشكيبايى ورزيد و همه را به حساب خدا نهاد، امّا اين جنايت كاسه صبر او را لبريز ساختو بر سر يزيد شهامتمندانه خروشيد كه :
(آيا حيا نمى كنى كه سر مقدّس فرزند فاطمه دخت گرامى پيامبر و امانت بزرگ او بردروازه شهر شما نصب گردد؟)(901)
آرى ! براى آن حضرت بسان قرآن ، منزلگاههاى ديگرى است ؛ منزلگاههايى ويژه درشهادتگاهش ، هنگام برانگيخته شدن روز رستاخيز به سبك ويژه اى كه در روايات آمدهاست و در آخرين منزلگاه او، در باغها و بوستانهاى پرشكوه بهشت برين و درجاتى كهنياى گرانقدرش فرمود:
(حسين جان ! براى تو درجات والايى است كه تنها در پرتو شهادت به آنها دست خواهىيافت .)(902)
برترين آن درجات ، در روايتى است كه بيانگر اين واقعيت است كه خداوند آن گرامى رادر درجات و مراتب والايى با پيامبر گرامى ، همسان ساخته است .(903)

next page

fehrest page

back page