بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

506- اشرف خصايل دنيا 

ربيعه و عماره و گروهى ديگر از اصحاب على (عليه السلام ) مى گويند: در آن زمانىكه گروه كثيرى از ياران على (عليه السلام ) از دور آن حضرت پراكنده شدند و نزدمعاويه رفتند تا كه نصيبى از دنيا ببرند، گروهى از ياران امام خدمت او رسيدند و عرضكردند: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) اين همه اموال را كه در نزد خوددارى بين ياران خودبخشش كن و اين اشراف عرب و قريش و كسانى را كه مى ترسى زير بار تو نروند وتبعيت از تو نكنند به سوى معاويه مى گريزند، را بر ساير آزاد شدگان و عجميانترجيح و تفضيل مده (تا وفادار بمانند)
على (عليه السلام ) فرمود: مرا مى فرماييد كه يارى كردن آنها را از راه ستم بجويم ؟!نه بخدا سوگند تا خورشيد مى تابد و ستاره اى در آسمان مى درخشد دست به چنينكارى نمى زنم ، بخدا سوگند اگر اين اموال از خود من بود هر آينه مساوات را در ميانآنها مراعات مى كردم حال چه برسد به اينكهمال خود آنها است (بيت المال مسلمين است ) سپس ‍ لحظه اى سكوت كرد و سر به جيب تفكرفرو برد و پس از آن فرمود:
هر كس ثروتى دارد جدا بايد از فساد بپرهيزد كه بخششمال در غير حقش تبذير و اسراف است ... هر كس بخواهد از آنچه كه خداوند به او ارزانىداشته ؛ نيكى نمايد به خويشان و نزديكان خود رسيدگى كند و مهمان نوازى كند واسيرى را آزاد كند و به ورشكستگان و در راه ماندگان و تهيدستان و جهادگران در راه خدايارى رساند و بايد بر مشكلات و سختى ها شكيبا باشد، كه همانا دستيابى به اينخصال اشراف كرامتهاى دنيا و رسيدن به فضائل آخرت است .(592)


507- خروش آتش دوزخ در گوش  

ابوارا كه مى گويد: در همين مسجد كوفه پشت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نمازگزاردم ، آن حضرت به جانب راست خويش بگرديد - و قدرى كسالت داشت - و مدتىهمانطور ماند تا خورشيد بر ديوار همين مسجد به قدر يك نيزه برآمد، و آن ديوار بهاندازه فعلى نبود، سپس ‍ رو به مردم كرد و فرمود: هان به خدا سوگند يارانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همه شب رنج و مشقت بيدارى آن راتحمل مى كردند و در ميان پيشانى و زانوهاى خود نوبت مى گذاشتند (كنايه از سجده وقيام در عبادت است ) گويا كه خروش آتش دوزخ در گوششان طنين انداز بود، چون واردصبح مى شدند رنگ پريده و زرد چهره بودند، پيشانى آنان بسان زانوى بز، پينهبسته بود و چون ياد خداوند مى شد مانند حركت درخت در يك تند باد به حركت در مى آمدندو از چشمانشان چنان اشك مى باريد كه لباسهايشان تر مى گشت سپس حضرت برخاستو در آن حال مى فرمود: به خدا سوگند گويا اين قوم بهحال غفلت شب را به صبح آورده اند و از آن پس ديگر خندان و شادان ديده نشد تا آنكه كارابن ملجم - لعنة الله - صورت گرفت .(593)


508- گفتار حضرت على (ع ) پيرامون مفهوم اذان  

امام حسين (عليه السلام ) مى فرمايد: در مسجد نشسته بودم مؤ ذن براى اذان بالاى ماءذنهرفت ، وقتى كه گفت : الله اكبر، الله اكبر پدرم حضرت على (عليه السلام )منقلب شد و آنچنان گريه كرد كه همه ما گريه كرديم ، هنگامى كه اذان او تمام شد،فرمود: آيا مى دانيد كه مؤ ذن چه مى گويد؟ عرض كرديم : خدا و رسولشصلى الله عليه و آله و سلم و وصى رسولش داناترند فرمود: لو تعلمون مايقول لصحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا؛ اگر مى دانستيد كه چه مى گويد، كم مىخنديديد و بسيار مى گريستيد آنگاه حضرت به تفسير اذان پرداختند.(594)


509- اصحاب رس كيانند 

امام رضا (عليه السلام ) فرمود: مردى از اشراف قبيله بنى تميم بنام عمرو سه روزپيش از شهادت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: اىمولاى من تقاضا دارم داستان اصحاب رس را براى من بيان فرماييد تا بدانم آنها در چهعصر و زمانى زندگى مى كرده اند و سرزمين آنها در كجا بوده است و پادشاه آنها چهكسى بوده است ؟ آيا خداوند پيغمبرى براى آن قوم مبعوث فرموده و به چه علت آنها بههلاكت رسيدند؟ زيرا كه در قرآن كريم آز آنها نام برده شده ولى شرححال آنها بيان نشده است .
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمودند: پرسشى نمودى كه پيش از تو كسى از منسؤ ال ننموده و بعد از من نيز كسى خبر آنها را به تو نخواهد گفت مگر آنكه از من حديثكند.
بدان اى مرد در كتاب خدا هيچ آيه اى نيست مگر آنكه تفسير آنرا من مى دانم و حتى موقعنزول و شاءن نزول آن را مطلع هستم سپس به سينه مبارك خود اشاره نموده و فرمودند: دراينجا علم و دانش بى پايانى است اما جويندگان آن بسيار كم هستند و بزودى وقتى كهديگر مرا در بين خود نبينند پشيمان خواهند شد.
اى تميمى ! اصحاب رس مردمى بودند كه درخت صنوبر را پرستش ‍ مى كردند و آن را درفارسى شاه درخت مى ناميدند و آن درختى بود كه پس از طوفان نوح در كنار چشمه آبىبنام روشناب كاشته شد. قوم مزبور بعد از عصر حضرت سليمان در روى زمين مىزيستند و دوازده شهر در كنار رود ارس در بلاد مشرق زمين بنا كرده بودند و به همينمناسبت آنها را اصحاب رس ناميده اند در آن زمان در روى زمين نهرى پر آب تر و بهتر وگواراتر از رود ارس وجود نداشت و هيچ شهر و ديارى آبادتر از شهرهاى ايشان نبود.نام دوازده شهر آنها عبارت بود از: آبان ، آذر، دى ، به من ، اسفندار، فروردين ، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور و مهر. مركز كشور و سلطنت آنها شهر بزرگ اسفندار و نامپادشاه ايشان تركوذبن غابوربن يارش بن ساذبن نمرود بن كنعان بود... چشمهروشناب و اولين صنوبر در شهر اسفندار بود. اصحاب رس در هر ماه عيدى داشتند كه درپيرامون درخت صنوبر اجتماع نموده و درخت را با انواع زيورهاى مى آراستند و گاو وگوسفند بسيار قربانى مى كردند و آتش افروخته و قربانى هاى خود را در آتش مىانداختند و چون دود قربانيها بلند مى شد همگى به سجده افتاده و به نيايش مىپرداختند و مى گفتند: خداى ما از ما راضى شو، در اين وقت شيطان درخت صنوبر را مىجنبانيد و از ساق درخت صدايى به مانند آواى كودك بر مى خاست كه اى بندگان من ازشما خشنود شدم . مردم از شنيدن صداى مزبورخوشحال شده و به لهو و لعب و شرب خمر مشغول و يك شب و يك روز در آن مكان توقفكرده و روز ديگر به جايگاه خود باز مى گشتند و عيد هر شهرى منسوب به آن شهر بودهو ايرانيان نام دوازده ماه سال خود را از نام دوازده شهر مذكور اقتباس كرده بودند. در هرسال يك مرتبه اهالى دوازده شهر بسوى شهر اسفندار كه مركز كشور و جايگاه چشمهروشناب و صنوبر اصلى بوده مى رفتند و عيد بزرگ خود را در آنجا برگزار مىنمودند. بدين ترتيب كه در كنار صنوبر سراپردهمجلل و رفيعى از ديبا كه به انواع صورتهاى مختلف مزين شده بود ميزدند و به آنسراپرده دوازده در تعبيه كرده بودند كه اهالى هر شهرى از در مخصوص خود وارد مىشدند. خارج سراپرده به نيايش صنوبر پرداخته و قربانى ها براى آن درخت خيلىبيش تر از ساير درختها مى آوردند. آنگاه شيطان درخت را به شدت تكان مى داد و از مياندرختها به آواز بلند صدايى بلند مى شد و مردم را وعده ها و اميدوارى ها مى داد مردم سراز سجده برداشته و به لهو و لعب و شرب خمرمشغول و مدت دوازده شبانه روز بعدد تمام عيدهاىسال به عياشى و باده گسارى مى پرداختند و روز سيزدهم جشن پايان يافته و بهشهرها و خانه هاى خود باز مى گشتند چون كفر و طغيان آن قوم از حد گذشت . پروردگاريكى از بنى اسرائيل از نسل يهودا فرزند يعقوب را به رسالت مبعوث و براى هدايت آنقوم فرستاد و مدت مديدى آن پيغمبر در ميان آنها بود و ايشان را به خدا پرستى دعوتنمود ولى آنها پيروى نكرده و تبعيت پيامبر خدا را نكردند. هنگام فرا رسيدن عيدبزرگشان آن پيغمبر در مقام مناجات با پروردگار بر آمد و گفت : خداوندا مى بينىكه اين مردم چگونه رسالت مرا تكذيب و از پرستيدن تو سرباز زده و درختى را كه هيچسود و زيانى براى آنها ندارد ستايش و پرستش مى كنند. الهى قدرت و سلطنت خود رابر اين قوم بنما و معبودشان را از بين ببر و درخت صنوبر را خشك كن همين كه مردمصبح از خواب برخاستند ديدند تمام درختهاى مورد ستايش آنها خشك شده ، متحير گشتهجمعى از آنها به يك ديگر گفتند اين مرد كه مدعى است از طرف خداى آسمان و زمين پيغمبراست براى آنكه عبادت معبود خود منصرف و به خداى او توجه كنيم خدايان ما را به جادو وسحر خود به اين صورت در آورده ... سپس پس از اظهار نظرهاى متعدد تصميم گرفتندپيغمبر خدا را به قتل برسانند. آنها بعد از اين كار دچار عذاب خداوند شدند در همانموقعى كه مشغول برگزارى تشريفات عيد بودند ناگاه باد سرخى به ايشان وزيد.حيران و سرگردان شده به يكديگر پناه مى بردند. خداوند زمين زير پاى آنها را بهگوگرد افروخته اى مبدل ساخت و ابرى بالاى سر ايشان آمد كه آتش فشانى نمود وبدنهاى آن قوم را مانند سرب مذاب گداخته و از هم پاشيد و به اين صورت با بدترينحالى نابود و از صفحه گيتى رخت بربستند.(595)


510- مظهر عفو و رحمت خداوندى  

روزى ابوهريره سخنان زشت و توهين آميزى به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نسبت داد،فرداى آن روز براى حاجت مهم خود نزد حضرت آمد. امام (عليه السلام ) نياز او را برطرف ساخت ، ياران امام با تعجب عرض كردند: يا على (عليه السلام ) چرا چنين كرديد؟حضرت فرمود: شرم داشتم از اينكه جهالت و نادانى او، بر حلم من و خطايش بر عفوم وسؤ الش بر كرم من غلبه و پيشى گيرد از اين رو حاجتش را روا ساختم و باز در روايتاست كه موسى بن طلحه بن عبدالله را وقتى دستگير كردند او را به حضور امام (عليهالسلام ) آوردند. امام (عليه السلام ) فرمود: سه بار بگو: استغفر الله و اتوب اليه .او چنين گفت ، آنگاه حضرت او را آزاد كرد و فرمود: از اسب و شمشير هر چه نياز دارى دراردوگاه از لشكر ما بگير ليكن از خدا بترس و ملتزم خانه خود باش .


511- شناسايى على (ع ) در ميدان جنگ  

روزى در جنگ صفين معاويه ديد كه يك نفر درمقابل لشكر او به تنهايى مى جنگد، رو به عمر و عاص كرد و گفت : اين شجاع قوىدلى كيست كه اينگونه مبارزه مى كند؟
عمر و عاص گفت : اين با عبدالله بن عباس يا على بن ابيطالب ، حيدر كرار.
معاويه گفت : چگونه مى توان تشخيص داد كه كداميك از آنها هستند؟
عمر و عاص گفت : اگر چه ابن عباس مرد شجاعى است ، ولى نمى تواند در برابرسپاهى مقاومت كند، لذا اگر روى گردانيد او ابن عباس است ولى اگر ثابت و پابرجا ماندو جنگيد و عقب نرفت بدان كه او، همان على بن ابيطالب (عليه السلام ) است . كه اگرتمام اعراب به مقابله با او برخيزند او روى خود را بر نمى گرداند، چه برسد بهسپاه تو.
آنگاه معاويه براى آزمايش فرمان حمله عمومى سپاه خود را صادر كرد، اما ديد آن جنگجو باشجاعت بى همتاى خود همچون كوهى آهنين در جاى خود ثابت و استوار مانده است و يك يكسپاهيان او را به هلاكت مى رساند.
آنگاه به اين طريق على (عليه السلام ) را شناسايى كرد و فورا دستور عقب نشينى سپاهرا صادر كرد.


512- جان جاودانه هر دو جهان  

يكى از رجال ثروتمند حلوايى پخته و مقدارى از آن را به عنوان تحفه به نزد على(عليه السلام ) فرستاده بود. آن حضرت روپوش ظرف را برداشت و ديد رنگ و بوىخوبى دارد.
آنگاه فرمود: از رنگ و بويت معلوم است كه طعم خوب هم دارى ولى هيهات كه من ذائقه ىخود را به طعم تو آشنا كنم . شايد در قلمرو خلافت من كسى پيدا شود كه شب را گرسنهخوابيده باشد.
لذا در اعمال حضرت بنابه نقل مورخين ديده شده است : كه آن حضرت روى خاك مى نشست ،فرش خانه اش حصير بود، كفش خود را وصله مى زد ولى او در حالى كه فرمانرواىتمام ممالك اسلامى بود معيشتى چنين سختگيرانه و زاهدانه دارد.(596)

ها،على بشر، كيف بشر، كيف بشر
عقل عاجر شد در كار تو اى پاك گهر(597)


513- زياده طلبى ظالمان و جواب على (ع ) 

طلحه و زبير در زمان خلافت على (عليه السلام ) با اينكه داراى ثروت فوق العاده اىبودند و آن ثروت ها نيز در زمان خلافت خلفاىقبل تهيه كرده بودند(598) چشم داشتى نيز به آن حضرت داشتند. على (عليه السلام )فرمود: دليل اينكه شما خودتان را برتر از ديگران مى دانيد چيست ؟ عرض كردند: درزمان خلافت عمر و عثمان مقررى ما بيشتر از ديگران بود حضرت فرمود: در زمان پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلم مقررى شما چگونه بود؟ عرض كردند: مانند ساير مردم ،على (عليه السلام ) فرمود: اكنون هم مقررى شما مانند ساير مردم است . آيا من از روشپيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پيروى كنم يا از روش عمر؟ آنها چون جوابىنداشتند عرض كردند: ما خدماتى كرده ايم و سوابقى در اسلام داريم . على (عليه السلام) فرمود: خدمات و سوابق من بنا به تصديق خود شما بيشتر از همه مسلمين است و با اينكهفعلا خليفه ام هيچ گونه امتيازى ميان خود و فقيرترين مردمقائل نيستم بالاخره آنها ظاهرا مجاب شدند و نااميدانه برگشتند.


514- مظلوميت مضاعف  

رافع بن سلمه مى گويد: در جنگ نهروان با على (عليه السلام ) بودم و هنگامى كه آنحضرت نشسته بود، سوارى آمد و عرض كرد السلام عليك يا على ! حضرت فرمود: وعليك السلام ، چرا مرا به اسم اميرالمؤ منين سلام نكردى ؟ گفت : آرى اينك تو را از آن خبرمى دهم . در جنگ سفين تا قبل از تعيين حكم بر حق بود، و هنگامى كه آن دو حكم (ابوموسىاشعرى و عمر و بن عاص ) را تعيين كردى ، از تو بيزار شدم و مشرك ناميدم ، و آنگاهمتحير شدم كه ولايت و فرمانروايى چه كسى را اختيار كنم ؟! به خدا سوگند! معرفت وعلم من به هدايت و گمراهى تو (كه بفهم تو بر حقى يا برباطل ) براى من از دنيا و مافيها محبوب تر است ! حضرت فرمود: مادرت به عزايت نشيند،نزديك من بايست تا علامات هدايت و گمراهى را به تو بنمايانم . آن مرد نزديك حضرتايستاد، و در اين اثناء ناگاه سوارى اسب تازان نزد على (عليه السلام ) آمد و گفت :
يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بشارت باد تو را به فتح و پيروزى ، چشمت روشنباشد، به خدا قسم ! همه خوارج كشته شدند، حضرت در پاسخ او فرمود: جلو نهر ياپشت نهر؟ عرض كرد: جلوى نهر. حضرت فرمود: دروغ گفتى ، به آن خدايى كه دانه راشكافت و بشر را آفريد از نهر عبور نكنند تا كشته شوند، آن مرد گفت : پس بصيرتمدر حق او زياد شده سپس ‍ سوار ديگرى آمد و مثل اولى خبر داد، حضرت هممثل جواب اولى را به او داد. آن مرد شكاك گفت : همت گماشتم تا بر على حمله كنم و سرشرا با شمشير بشكافم . سپس دو سوار ديگر آمدند به طورى كه اسبانشان را به عرقآورده بودند و گفتند: يا اميرالمؤ منين ! خدا چشمت را روشن كند، بشارت بادت به فتح وپيروزى . به خدا سوگند! همه خوارج كشته شدند، حضرت فرمود: پشت نهر يا جلوى آن؟ گفتند: بلكه پشت نهر، و هنگامى كه اسبانشان را در نهروان فرو بردند و آب برسينه اسبها مى زد، برگشتند و كشته شدند، فرمود: شما راست گفتيد. آن مرد از اسبشپياده شد و دست و پاى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) را گرفت و بوسيد. اميرالمؤ منينعلى (عليه السلام ) فرمود: اين نشانه اى است براى تو (كه با آن حق را بشناسى)(599).


515- گناهان به حسنه و ثواب تبديل مى شود 

اصبغ بن نباته روايت كرده ، گفت : روزى داخلمنزل اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شدم و منتظر ورود و تشريف آوردن آن حضرت بودمكه ناگاه وارد منزل شدند به پا ايستاده و سلام كردم . جواب سلام مرا داد و با دستمبارك به كتف من زده و فرمودند: اى اصبغ ! عرض كردم : بلى . فدايت شوم . فرمود:دوستان ما دوستان خدا هستند و چون بميرند از افق اعلى شربتى به آنها بنوشانند كه ازشير سفيدتر و از عسل شيرين تر و از برف سردتر است . اصبغ گفت : حضورش عرضكردم : اگر چه آن دوستان شما معصيتكار باشند؟ فرمود: بلى . آيا در قرآن نخوانده اىكه مى فرمايد: اولئك يبدل الله سيئاتهم حسنا اى اصبغ ! اگر دوستان ما بامحبتى كه به ما خاندان رسالت دارند خدا را ملاقات نمايند خداوند گناهان ايشان را مىآمرزد.(600)


516 - 72 حرفى از اسم اعظم خداوند 

روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در مسجد نشسته بود كه دو نفر بر آن حضرت واردشدند و با يكديگر بر موضوعى نزاع داشتند. در حضور آن حضرت مساءله را طرح نموده، يكى از دو نفر از خوارج نهروان بود و ادعاى اوباطل و بى اساس و سخن ناروا مى گفت :، اميرالمومنين (عليه السلام ) بر عليه او حكم دادو آن مرد خارجى گفت : به خدا قسم حكم به عدل نفرمودى و قضاوت شما در پيشگاه خداوندباطل و مرضى حضرت حق نيست . اميرالمومنين (عليه السلام ) با دست اشاره اى به او نمودو فرمود: اى سگ ساكت شو و از مسجد بيرون رو، آن مرد همان دم بصورت سگ سياهى شدو اصحاب ديدند لباسهاى آن مرد به هوا پرواز كرد و خودش صدا مى نمود و اشك ازچشمانش جارى گرديد. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چون حالت او را مشاهده فرمود: دقتكرد و سر به آسمان بلند كرد و كلماتى فرمود كه ما نفهميديم . به خدا قسم ديديم آنشخص بصورت انسان برگشت و لباسهايش از هوا روى شانه اش افتاد و از مسجدبيرون رفت در حالى كه قدم هاى او مى لرزيد و ما بسيار تعجب كرديم و نظرمان را بهاميرالمؤ منين (عليه السلام ) دوخته شده بود حضرت توجهى به ما فرمود و اظهار داشتند،چرا چنين تعجب كرده ايد. گفتيم فدايت شويم چگونه تعجب نكنيم از اين حادثه اى كه هماكنون به چشم ديديم فرمود: آيا نمى دانيد آصف بن برخيا نظير اين حادثه را بصورتفعل در آورده و تخت بلقيس را در لحظه اى به حضور سليمان كشانيد و آورد كه داستانشدر قرآن بيان شده . آنگاه آيات مربوطه را تلاوت فرمود. سپس پرسيد كه آيا پيغمبرشما محمد صلى الله عليه و آله و سلم نزد خدا گرامى تر است يا سليمان . عرض كرديم: پيغمبر ما. فرمود: پس وصى پيغمبر شما گرامى تر از وصى سليمان است ، در نزدآصف وصى سليمان يك حرف از حروف اسم اعظم بود ولى در نزد ما هفتاد و دو حرف ازاسم اعظم خداوند است .(601)


517- صلايى آسمانى و... ناله هاى تنهايى !! 

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پس از بازگشت از جنگ نهروان نامه اى را نوشت و دستورداد به مردم آن را ابلاغ كنند، اما سبب نوشتن نامه اين بود كه عده اى در مورد ابوبكر وعمر و عثمان از آن مولاى بزرگوار پرسش ‍ كردند كه على (عليه السلام ) از اين سؤال خشمگين شدند و فرمودند: اين پرسشهاى بىحاصل را چه سود؟ بنگريد كه شهر مصر را تصرف كرده اند و معاويه ابنخديج و محمد بن ابى بكر را بهقتل رسانيده چه مصيبت بزرگى ! كشته شدن محمد را مصيبتى است بزرگ . به خداسوگند كه او مانند يكى از فرزندان من بود.
سبحان الله ما اميدوار بوديم كه بر اين قوم و متصرفاتشان چيره و پيروز شويم اماناگهان آنان بر ما تاختند و متصرفات ما را تصاحب كردند. اينك من براى شما نامه اىمى نويسم كه انشاء الله تعالى به پرسش هاى شما پاسخى روشن باشد. پس ، دبيرخود عبيدالله بن ابى رافع را فرمود: چند تن از مردمى را كه به آنان اعتماد دارمرا نزد من حاضر كن ، گفت : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نام آنان چيست ؟ چه كسانى رابه خدمت آورم ؟ حضرت فرمود: اصبغ ابن نباته وابوطفيل عامر بن وائله كنانى و رزين بن جبيش اسدى و جويريه بن مسهر عبدى و خندف بنزهير اسدى و حارثه بن مضرب الهمدانى و حارث بن عبدالله اعور همدانى و مصباح نخعىو علقمة بن قيس و كميل بن زياد و عمير بن زراره ، را بياور نزد من .
آنان حاضر شدن . على (عليه السلام ) به آنها فرمود: اين نوشته را بگيريد وعبيدالله بن ابى رافع آن را بر مردم بخواند و شما هم جمعه حاضر باشيد و اگركسى بر ضد شما برخيزد. با او به كتاب خدا در اختلاف خود انصاف دهيد و به عدالترفتار كنيد. اينك نامه :
بسم الله ارحمن الرحيم
از بنده خدا على اميرمؤ منان ، به مومنان و مسلمانان از شيعيان خود... به خدا سوگند نمىدانم به چه كسى شكايت برم . آيا در حق انصار ستم رفت يا در حق من ستم كردند؟ بلكهحق مرا به ستم گرفتند و من مظلوم واقع شدم ...(امام پس ازتحليل وقايع غصب خلافت و ولايت او، به بيعت مردم با عثمان مى پردازند كه البته بهعلت طولانى بودن نامه اين موارد حذف گرديد)... مردم مى ترسيدند اگر من بر آنانولايت يابم گلويشان را بفشارم و نتوانند دم بر آوردند و از ولايت بهره اى در دست آناننماند. پس همه بر ضد من بر پاى خاستند و متفق شدند تا ولايت را از من به عثمانبرگردانند به اين اميد كه بوسيله او از آن نصيب برند و آن امر را در ميان خود دست بهدست بگردانند. شبى كه با عثمان بيعت كردند، بانگى برخاست و در مدينه پيچيد و بهگوشها رسيد و معلوم نشد بانگ از كيست و به گمان من بانك از كسى بود كه پنهان ازچشم ها مى زيست !! بارى چنين گفت : آن ندا دهنده : اى كه بر اسلام سوگوارى مى كنى، خيز و سوگوارى كن ، اى جارچى مرگ ، اسلام را مرگ فرا گرفت ، برخيز و خبر مرگاسلام را اعلام كن همانا كه معروف مرد و منكر آشكار شد. همانا كه على بر عمر ولايت از اوبرتر است پس ولايت را در دست او گذاريد و مقام والى او انكار مكنيد اين ندا مايهعبرت بود و اگر همه مردم از اين واقعه آگاهى نداشتند آنرانقل نمى كردم . و بردبارى پيشه ساختم تا خداى تعالى چه خواهد... عبدالرحمن بن عوفبه من گفت : اى پسر ابوطالب تو آيا به اين امر (حكومت ) بسيار دلبسته اى ؟ گفتم :دلبسته به آن نيستم اما ميراث محمد صلى الله عليه و آله و سلم و حق او را مطالبه مىكنم . ولايت اين امت بعد از او از آن من است و شما به اين امر (حكومت ) حريص تريد تا من ،زيرا كه شما با زور شمشير ميان من و حق من حائل شده ايد و مرا از حقم باز داشته ايد.بار خدايا! من شكايت قريش ‍ را به درگاه تو مى آورم ...
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با من عهد كرد و فرمود: اى پسر ابوطالبولايت امر من با تو است پس اگر با عافيت و سلامتى ولايت را به تو واگذاشتند و بهاتفاق بر آن تسليم شدند به آن كار و پذيرش آن قيام كن ، اما اگر اختلاف كردند، آنراو آنچه را كه به آن سرگرمند رها كن ...
و اما اگر بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حمزه عمويم و جعفر برادرمبراى من مانده بودند به اجبار و اكراه با ابوبكر بيعت نمى كردم . من دچار دو مرد (عباسو عقيل ) بودم كه كارى از آنان ساخته نبود. پس در نظر گرفتم كه خاندان خود را حفظكنم و با خار و خاشاك در ديده ، چشم برهم نهادم و جرعه هاى خشم و اندوه را با گلوىگرفته فرو بردم و با شكيبايى تلخ ‌تر ازحنظل و شكافنده تر از تيغ ساختم ...
شرح كار او (عثمان ) به طور كامل و جامع اين است كه امرى را برگزيد و آن اختيارى بدبود. و شما مردم نيز جزع كرديد كه آن نيز بد بود. خداوند ميان ما و او حكم فرمايد. بهخدا سوگند در خون عثمان اتهامى ندارم (شراكت نداشتم ) من مسلمانى بودم از مهاجران كهدر خانه خود بود وقتى او را كشتيد نزد من آمديد تا با من بيعت كنيد. من ازقبول آن خوددارى كردم شما عذر مرا نپذيرفتيد دستم را كه براى بيعت گرفتيد و كشيديدواپس كشيدم . آنگاه به من هجوم آورديد مانند هجوم شتران تشنه كه به آبشخور خود هجومبرند. ازدحام شما چنان بالا گرفت كه بيم آن كردم كه كشته شوم و يا بعضى از شمابعضى ديگر را به قتل برسانند، از شدت هجوم بند نعلينم پاره شد و ردا از دوشمافتاد و ناتوان پايمال شد...
(حضرت از اينجا به بعد در نامه خود به شورش ها، بيعت شكنى ها و ظلم هاى بعد ازبيعت را كه بر او روا داشتند را تحليل مى نمايد و شديدااعمال ناجوانمردانه بعضى را سرزنش مى نمايد و در انتها مى فرمايد...) بار خدايا! مارا، و اينان را، راهروان راه هدايت فرماى و ما و آنان را، به دنيا بى رغبت گردان و آخرترا براى ما بهتر از دنيا قرار ده .(602)


518- حق به اهلش رسيد 

چون اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) از مدينه به سوى پيكار با بيعت شكنان در بصرهرو كرد، در ربذه فرود آمد و چون از آن جا كوچ كرد و در منزلى در قديد (بر وزن زبيرنام محلى است در نزديكى مكه ) فرود آمد. عبدالله بن خليفه طائى با آن حضرت ملاقاتنمود، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به او خوش آمد گفت . عبدالله عرض كرد: سپاس خدايىرا كه حق را به اهلش بازگرداند و آنرا در جاى خودش نهاد خواه قومى را ناخوش آيد يابه آن شاد شوند، به خدا سوگند آنان محمد صلى الله عليه و آله و سلم را نيز خوشنداشتند و با اعلام جنگ نموده و به كارزار پرداختند... به خدا سوگند در هر جا و هرشرايطى و به جهت وفادارى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در كنار توپيكار مى كنيم .
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بر او آفرين گفت و او را در كنار خود نشاند - و اودوست وياور آن حضرت بود - و شروع كرد از وى اوضاع واحوال مردم را پرسش كردن تا اينكه درباره ابوموسى اشعرى از وى پرسش ‍ نمود، اوبه حضرت گفت : به خدا سوگند من به او اطمينان ندارم و از مخالفت او با شما اگرياورى بيابد بيمناكم .
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند او نزد من نيز مورد اطمينان وخيرخواه دلسوز نيست و همانا كسانى كه پيش از من زمامدار بودند دلباخته او بودند و اورا به فرمانروايى بر مردم گماشته و مسلط ساختند و من مى خواستم او را بركنار كنم .ولى مالك اشتر از من خواست كه او را سر جاى خودش بگذارم و من نيز با كراهت او راباقى داشتم ولى پس از آن باز تصميم به عزلش گرفتم .
همينطور كه امام با عبدالله مشغول گفتگو بود جمعيت كثيرى از جانب كوههاى طى بسوى آنحضرت رو آورد. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ببينيد اين جمعيت چه كسانى هستند؟سوارانى چند به سرعت رفتند و چيزى نگذشت كه بازگشتند و عرض كردند: اينها قبيلهطى هستند كه گوسفندان و شتران و اسبان خود را پيش انداخته و بسوى شما مى آيند، عدهاى هدايا و پيشكش هاى خود را آورده و گروهى قصد دارند با تو براى پيكار با دشمنبسيج شوند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: خداوند به قبيله طى پاداش خير دهد...
آنان چون خدمت حضرت رسيدند عرض سلام نمودند، عبدالله بن خليفه گويد: به خداسوگند آن جماعت و حسن هياءت آنان مرا به شادى واداشت و هر كدام از آنها سخنى گفته وعرض ارادت نمودند.
على بن حاتم طايى برخاست و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد، سپس ‍ ارادت و اطاعتخود را نسبت به آن حضرت ابراز كرد. اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: خداوند ازجانب اسلام و اهل آن به شما قبيله جزاى خير دهد. شما بدلخواه خود مسلمان شديد و بامرتدان جنگيديد و آهنگ يارى رساندن به مسلمين را در خاطر داشتيد... سپس بعضى ديگرمثل سعيد بن عبيد بحترى از بنى بحتر و ديگران به نوبه خود شديدا اظهار ارادتنمودند كه امام پاسخ آنها را داد.
سپس اميرالمومنين على (عليه السلام ) كوچ كرد و شش صد مرد از آنان بهدنبال آن حضرت روان شدند تا به منطقه ذى قار رسيد و در ميان هزار و سيصد مرد بهآنجا فرود آمد.(603)


519- فال بد زدن  

روزى اميرالمومنين على (عليه السلام ) از كوفه خارج شد كه به حروريه عزيمت نمايد،مردى به آن حضرت عرض كرد، يا على (عليه السلام ) حركت شما در اين ساعت بهصلاح نيست ، صبر كنيد تا آنكه سه ساعت از روز بگذرد، من خوف آن دارم كه آسيبى بهشما برسد، حضرت به آن مرد فال بين ، فرمود: اينكه من بر آن سوارم در رحم خود چهدارد؟ جنين اسب من نر است يا ماده ؟ عرض كرد: اگر حساب كنم خواهم دانست .
اميرالمؤ منين فرمود: هر كه گفتار ترا تصديق كند قرآن را تكذيب نموده و در تاءييدفرمايش خود اين آيه را تلاوت كرد: ان الله عنده علم الساعة (604) آنگاهبه آن مرد فال بين فرمود: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با مقام عالى و دانشو جامعيت و خاتميت خود هرگز ادعايى را كه تو مى كنى نمى فرمود!!
تو تصور مى كنى كه مرا از دانش خود نفعى مى رسانى و يا زيانى را از من دور مى كنى، هر كس ترا تصديق كند و به گفته هاى تو اعتماد كند بايد از استعانت و يارى خداوندبى نياز باشد. سپس آن حضرت رو به آسمان كرد و عرض كرد: خداوند!! هيچفال بدى نيست مگر مشيت تو، و هرگز ضرر و زيانى نمى رسد به جز فرمان و اجازهتو، و نيست خدايى غير از تو اى خداى يگانه .(605)


520- بسوى خدا بيا 

مالك بن ابى عامر مى گويد: هنگامى كه على بن ابيطالب (عليه السلام ) از مدينهبسوى بصره براى جنگ جمل روانه شد. من در كنار مغيرة بن شعبه ايستاده بودم كه عمارياسر پيش ما آمد و به مغيره گفت : اى مغيره ميل و گرايش به خداوند دارى ؟ مغيره گفت :كجا چنين چيزى برايم خواهد بود اى عمار؟! عمار به او گفت : در اين دعوت (فرا خواندنبسوى جهاد در جنگ جمل ) داخل شو تا به گذشتگان برسى و بر آيندگان سرورى پيداكنى . مغيره گفت : اى اباليقظان يك چيز بهتر از اين كه تو مى گويى هست !
عمار گفت : آن چيست ؟ او گفت : اينكه در خانه برويم و درها را به روى خود ببنديم تاحقيقت بر ما روشن شود. سپس با روشنى و آگاهى بيرون مى شويم ومثل زور آزمايان نباشيم كه مى خواهد با پاره كردن زنجيرى ، خنده اى را برانگيزد و ليكنخود به غم و اندوه گرفتار آيد.
عمار گفت : هرگز هرگز، آيا نادانى پس از دانايى و كورى پس از بينايى رابرگزينيم ؟ گوش به حرف من بده به خدا سوگند مرا نبينى جز در صفاول ، امام على (عليه السلام ) از جريان آن دو با خبر شد و فرمود: اى اباليقظان ، اينعور (چپول و يك چشم ) به تو چه مى گويد:؟ به خدا سوگند او پيوسته كوشش مى كندكه حق را به باطل بپوشاند و آنرا وارونه و غير واقع جلوه دهد و به چيزى از ديننياويزد مگر آن كه موافق دنيا باشد.
اى واى مغيره ! اين دعوتى است كه هر كس را كه با آن همراهى كند بسوى بهشت مى راند.مغيره گفت : راست مى گويى اى اميرالمومنين (عليه السلام ) من اگر با تو نباشم هرگزعليه تو نيز نخواهم بود.(606)


521- ما خاندان رحمتيم  

اصبغ بن نباته مى گويد: روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) سخنرانى كرد و پساز حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى مردم سخنمرا بشنويد و كلامم را خوب فرا گيريد، همانان تكبر و خودفروشى از نشانه گردنكشىاست و نخوت و بزرگ منشى از تكبر است شيطان دشمنى حاضر و آماده است او شما را بهباطل دلخوشى مى دهد... القاب زشت بر هم نزنيد... ما خاندان رحمتيم ، گفتار ما حق وكردار ما عدل است .
هان ! كه از همه شگفت تر اينكه معاويه و عمر و عاص عده اى از مردم را به خون خواهىپسر عمويشان (عثمان ) بر مى انگيزند(607) به خدا سوگند كه من هرگز بارسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت نورزيدم و هرگز در كارى از وىسرپيچى نكردم ، جان خود را در مواردى سپر او ساختم كه زورمندان و شجاعان از آن عقبمى نشستند و بندهاى بدنها از آن مى لرزيد...
در اين موقع عمار ياسر برخاست و عرض كرد: اى مردم ! اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شمارا آگاه ساخت كه امت ، با او وفادار نخواهد ماند. پس ‍ مردم پراكنده شدند در حالى كه امامآنها را آگاه ساخته بود.(608)


522- امام مبين منم  

عمار ياسر مى گويد: در يكى از جنگها كه در خدمت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بودماز بيابانى عبور مى كرديم كه مملو از مورچه بود به حضرت عرض كردم : اى مولاى منآيا كسى هست كه شماره اين مورچگان را بداند. حضرت فرمود: بلى اى عمار من مى دانم ومى توانم تعداد آنها را تعيين كنم .
عرض كردم : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) تعداد اينها را از كجا مى دانيد؟ حضرتفرمود: اى عمار مگر سوره يس را نخوانده اى ، آنجا كه مى فرمايد: وكل شيئى احصيناه فى امام مبين عرض كردم : بلى فدايت شوم اين سوره را مكررخوانده ام . حضرت فرمود: اى عمار منظور از امام مبين كه خداوند فرموده است منم.(609)


523- حضرت على (ع ) و برزخيان  

حضرت على (عليه السلام ) هنگام مراجعت از جنگ صفين وقتى كه نزديك كوفه ، به كنارقبرستانى كه بيرون دروازه قرار داشت رسيد رو به سوى قبرها كرد و چنين فرمود:اى ساكنان خانه هاى وحشتناك و مكانهاى خاكى و قبرهاى تاريك ! اى خاك نشينان ، اىغريبان اى تنهايان اى وحشت زدگان ، شما در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز بهشما ملحق خواهيم شد. اگر از اخبار دنيا بپرسيد به شما مى گويم خانه هايتان را ديگرانساكن شدند، همسرانتان به نكاح ديگران در آمدند و اموالتان تقسيم شده اينها چيزهاىاست كه نزد ما است نزد شما چه خبر.
پس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه گفتن داده شود حتما به شما خبر مىدهند كه بهترين زاد و توشه براى سفر پرهيزگارى است .(610)


524- منافق حديث گو 

ابوهريره (611) از كسانى است كه 3 سال آخر عمر شريف پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم را درك كرد وى در دور خلافت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) سكوت ظاهرىكرد و از خير خواهى به دستگاه معاويه دريغ نمى نمود. در هنگام جنگ صفين از جنگ كنارهگرفت و روزى را در خيمه گاه حضرت امير (عليه السلام ) و روز ديگر را در ميانلشكريان معاويه مى گذراند و گويند در نماز به حضرت اقتدا مى كرد ولى سفرهمعاويه را ترجيح مى داد و بر سفره او حاضر مى گشت و مى گفت : غذاى معاويه چرب ترو نماز با على (عليه السلام ) افضل است ...(612)


525- حكومت و آزادى  

روزى على (عليه السلام ) در كوفه سخنرانى مى كرد و ضمن سخنرانى فرمودندقبل از دست دادن من از من سؤ ال كنيد كه من از مادون عرش ، از هر آنچه سؤال شود پاسخ خواهم داد و چنين ادعايى را پس از من جز دروغگويان نخواهند كرد. مردى ازيهوديان عرب از گوشه مجلس با صداى بلند با لحنى زننده فرياد زد كه : منچيزهايى سؤ ال خواهم كرد كه در آن درخواهى ماند. اصحاب و دوستان على (عليه السلام )از برخورد بى ادبانه او در خشم شدند و به وى هجوم آوردند. على (عليه السلام ) آنانرا منع و فرمودند: رهايش كنيد و وى را به شتاب و دستپاچگى مكشانيد. حجج الهى باشتابزدگى و كم خردى استوار نمى گردد و با فرصت گرفتن ازسائل براهين الهى نمود. پيدا نمى كند...(613)


526- حكومت و احقاق حق  

حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام ) در راه سفر خود به سوى بصره براى جنگ باآشوبگران جاهل جمل در منطقه ذى قار(614) توقف كرد. گروهى از حجاج نيز كه از مكهباز مى گشتند در آنجا فرود آمدند، و چون از حضور امام على (عليه السلام ) در آنمحل مطلع شدند نزديك خيمه آن حضرت جمع شدند تا از نصايح آن حضرت استفاده نمايند.ابن عباس با مشاهده جمعيت مشتاق ، به خيمه اميرالمومنينداخل شد و ايشان را در حال وصله نمودن لنگه كفش كهنه خود يافت . عرض كرد: اىاميرالمؤ منين (عليه السلام ) احتياج ما به اينكه امور ما را اصلاح نمايى از وصله كردناين كفشهاى كهنه بيشتر است . حضرت پاسخى به وى نداد و همچنان خاموش ماند تا ازتعمير كفش خود فارغ شد. آنگاه آن را كنار لنگه ديگرش گذاشت و به ابن عباس فرمود:ابن عباس اين كفشهاى من چقدر مى ارزند؟ ابن عباس عرض كرد: اين كفشهاى از بس وصلهخورده مندرس شده اند از قيمت افتاده و ارزشى ندارند. حضرت فرمود: با اينحال قيمتى براى آن بگو. ابن عباس عرض كرد: يك درهم يا شايد كمتر از اين . حضرتفرمود: ابن عباس به خدا قسم اين كفشهاى كهنه و بى ارزش ‍ نزد من محبوب تر از امارتو حكومت بر مردم است . مگر آنكه به واسطه آن احقاق حقى كنم و يا باطلى را دفع نمايم.(615)


527 - والى مصر 

هشام بن محمد (مورخ مشهور) مى گويد: چون خبر شهادت محمد بن ابى بكر به اميرالمؤمنين (عليه السلام ) رسيد(616) نامه اى به مالك بن حارث اشتر نخعى كه آن روزها درمنطقه نصيبين اقامت داشت نگاشت كه : اما بعد، همانا تو از كسانى هستى كه من براىبرپايى دين از وى كمك مى جويم ...محمد بن ابى بكر را بر مصر گماردم و بر وى عدهاى خروج كردند...و او به شهادت رسيد - خدايش رحمت كناد - بنابراين بزودى نزد من آى ،تا در امر مصر تدبيرى بينديشيم و يكى از يارانت را كه مورد اعتماد و خير خواهى هستندبراى جايگزينى بر كارهاى خودت بگمار. مالك اشتر فردى را به شبيب بن عامرازدى را بجاى خود گذاشت و به سوى على (عليه السلام ) رفت ، تا بر آن حضرت واردشد. امام خبر مصر را به وى باز گفت و از احوال اهالى مصر او را باخبر ساخت و به اوفرمود: كسى جز تو براى آنجا شايسته نيست پس برو به آنجا. پس هرگاه من به توسفارشى نمى كنم به اين دليل است كه به راءى و نظر تو بسنده مى كنم از خدا دركارهاى مهم يارى جو و درشتى را با نرمى بهم بياميز و تا آنجا كه نرمش كارساز استبا نرمى رفتار كن ...مالك اشتر از نرد على (عليه السلام ) خارج شد و اثاث خود را جمعكرد تا آماده حركت بسوى مصر شود. على (عليه السلام ) نيز پيشاپيش او نامه اى بهمردم مصر نوشت . بسم الله الرحمن الرحيم ، سلام بر شما...همانا من بنده اى ازبندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترسناك نمى خوابد و در اوقاتهراس انگيز از دشمن روى بر نمى تابد او از رزمنده ترين بندگان خدا...و او همان مالكبن حارث اشتر است او به سان شمشيرى است كه دندانه تيزش ، و تيزى لبه اش ، بهكندى نگرايد زود از ميدان نگريزد و به هنگام رزم با متانت و سنگين است . انديشه اى عميقو ريشه دار و صبر و تحملى نكو دارد پس سخنش را بشنويد و امرش را فرمانبريد...
چون مالك آماده حركت شد جاسوسان معاويه در عراق خبر حركت مالك را به وى نوشتند.معاويه مى دانست اگر مالك به مصر پا نهد مصر از چنگ وى بيرون خواهد رفت لذا بهدهقانى كه ماليات پرداز در منطقه قلزم ساكن بود پيغام فرستاد كه على (عليه السلام )مالك اشتر را به طرف مصر فرستاده اگر شر او را از سر ما بردارى تا زنده هستىماليات همان ناحيه را به تو خواهم بخشيد بنابراين هر چه مى توانى درقتل او چاره كن . آنگاه معاويه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت : همانا على (عليه السلام)، مالك اشتر را به سوى مصر فرستاده همگى گردآييد تا از خدا بخواهيم و دعا كنيم كهخداوند شر او را از سر ما كوتاه كند. آنگاه دعا كرد و همگى نيز با او دعا كردند.
مالك اشتر به سوى مصر بيرون شد تا به قلزم رسيد آن دهقان بهاستقبال او آمد بر وى سلام كرد و گفت : من مردى ازاهل شام هستم و براى تو و يارانت خدمت كارم و خواست تا مالك زكات او را حساب نمايد.مالك اشتر به خانه وى رفت . او خوراكى را كه باعسل مسموم آغشته كرده بود نزد مالك برد و چون مالك از آن بخورد، او را در جاكشت ، خبرشهادت مالك به معاويه رسيد او مردم را جمع كرد و گفت : مژده باد بر شما كه خداتعالى دعايتان را اجابت كرد و شر مالك را از سر شما باز كرد و همگى با شنيدن اينمسرور شده و به هم مژده مى دادند اما چون خبر شهادت مالك به امام على (عليه السلام )رسيد آهى بركشيد و بسيار افسوس خورد و فرمود: آفرين خدا، بر مالك كه هر چه داشتاز او بود، او اگر از كوه بود البته بزرگترين ستون و صخره آن بود و اگر سنگبود همانا سنگ سختى بود. مالكا راستى كه بخدا سوگند، مرگ تو جهانى را ويرانساخت و مويه كنان بر چون تويى بايد مويه سر دهند، سپس فرمود: انالله و انااليه راجعون و الحمد لله رب العالمين ... خداوندا من اين مصيبت بزرگ را به حسابتو مى گذارم كه مرگ او از مصائب روزگار است ...(617)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation