بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

441- عفو زن زناكار 

زنى در زمان عمر بن خطاب اعتراف به زنا كرد و اصرار داشت تا حد زنا بر او جارىگردد تا از عذاب الهى در آخرت در امان باشد عمر نيز به عقوبت زن فرمان داد ولى امامعلى (عليه السلام ) به عمر فرمود:
از او بپرسيد چرا زنا كرده و در چه شرايطى تن به اين گناه داده و آن را مرتكب شده ؟زن گفت : در بيابان تشنه و در راه ماندم . از ور خيمه اى ديدم ، وارد خيمه شدم و از مردىكه آنجا بود تقاضاى آب كردم آن مرد آب به من نداد و قصد گناه داشت از اين رو من ازخيمه بيرون آمدم .
اما بار ديگر تشنگى مرا بى تاب كرد به گونه اى كه چشمانم سياهى مى رفت در اينحالت مجبور شدم تا به گناه تن دهم امام على (عليه السلام ) فرمود: اين همان مورداضطرار است كه در قرآن كريم حد از آن برداشته شد. او را رها كنيد.(516)


442- آزار پيامبر (ص ) 

عروة بن زبير از جدش نقل مى كند، كه مردى در حضور عمر بن خطاب به على بنابيطالب (عليه السلام ) جسارت كرد، عمر به او گفت : صاحب اين قبر را مى شناسى(اشاره به قبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ) او محمد بن عبدالله بنعبدالمطلب و على (عليه السلام ) نيز پسر ابيطالب بن عبدالمطلب است ، جز به نيكىنام على (عليه السلام ) را مبر اگر از او عيب جويى كنى و جسارت و بدگوئى او را كنىاين را (اشاره به قبر شريف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ) در قبرش آزاركردى (517)


443- كيفر مردى گستاخ و بى ادب  

روزى خالد با يارانش در اراضى خود امام على (عليه السلام ) را ديد و به آن حضرتجسارتى كرد، حضرت خالد را از اسبش پائين آورد و او را به سمت آسياى حارث بن كلدهكشاند و ميله آهنى آن سنگ آسياب را بيرون آورد ومثل طوق بر گردن خالد حلقه كرد، خالد حضرت را سوگند داد تا او را رها كند، در حالىكه آن ميله همانند حلقه اى برگردن او بود نزد ابوبكر وارد شد، ابوبكر آهنگران شهررا دستور داد تا آن حلقه سنگين را از گردن خالد بيرون كنند، ليكن آنها نتوانستند،پيوسته اين آهن همانند قلاده اى برگردن او بود، آهنگران گفتند اين راهن را كه بصورتحلقه اى بر گردن توست فقط با حرارت آتش مى توان باز كرد از طرفى هم خالدتحمل حرارت شديد آتش را نداشت ، چرا كه يقينا با آن حرارت به هلاكت مى رسيد. مردمنيز با دين قلاده برگردن خالد بن او مى خنديدند، خالد صبر كرد تا على (عليه السلام) از سفر خود مراجعت كرد، پس ‍ جماعتى نزد امام رفتند و شفاعت خالد را كردند، آن حضرتنيز قبول كرد، لذا امام آن طوق آهنى را مثل خمير پاره پاره كرد و بر زمين ريخت(518)


فصل چهارم : حكومتدارى امام على (ع ) 
444- همكارى اقوام و فاميل با يكديگر 

عصر خلافت حضرت على (عليه السلام ) بود، ماجراى شورش اصحابجمل پيش آمد. على (عليه السلام ) با همراهان خود از مدينه به سوى بصره براىسركوبى شورشيان حركت نمود. هنگامى كه به سرزمين ربذه رسيدند مردى از قبيلهمحارب به حضور على (عليه السلام ) آمد و عرض ‍ كرد: اى اميرمؤ منان ! من در رابطهبا فاميل خود، تاوانى را به عهده گرفتم وقتى كه نزد بعضى از آنها رفتم و تقاضاىهمكارى و كمك نمودم كمك من كردند و گفتند: ما خودمان سخت در مضيقه زندگى هستيم ، اىاميرمؤ منان ! به آنها امر كن كه با من همكارى كنند و مرا كمك نمايند
امام على (عليه السلام ) از او پرسيد: آنها كجا هستند؟! آن مرد گروهى از آنها را كه ازدور پيدا بودند نشان امام (عليه السلام ) داد و گفت : عده اى از آنها، اينها هستند.
امام على (عليه السلام ) كه بر مركب سوار بود، به سرعت نزد آنها رفت به گونه اىكه اصحاب و اطرافيان امام على (عليه السلام ) به سختى به آن حضرت رسيدند.
امام على (عليه السلام ) وقتى به آنها رسيد، سلام كرد و از آنها پرسيد: چرا با رفيقخود همكارى نمى كنيد؟ آنها از آن مرد و او نيز از قوام خود در حضور حضرت على (عليهالسلام ) شكايت كردند. امام على (عليه السلام ) درباره پيوند خويشاوندى و وظايفخويشان نسبت به همديگر چنين فرمود: هر كس بايد به خويشانش پيوند گرم داشتهباشد و خويشان از ديگران سزاوارتر به همكارى و كمك هستند به خصوص در آن هنگامكه خويشان در فشار زندگى قرار گرفتند زيرا خويشانى كه با يكديگر پيوند دارندو به همديگر همكارى و كمك و گذشت مى كنند به پاداش آن مى رسند ولى اگر رشتهخويشى را قطع نمايند گرفتار بار سنگين مجازات خواهند شد.
آنگاه آن حضرت مركب خود را حركت داد و به جاىاول خود بازگشت .(519)


445- عامل هلاكت زودرس  

روزى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) خطبه مى خواند و در ضمن آن فرمود:
اعوذ بالله من الذنوب التى تعجل الفناء پناه مى برم به خداوند، ازگناهانى كه موجب زودرسى هلاكت خواهند شد.
عبدالله بن كواء (منافق سرشناس عهد اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه بعدها رئيس گروهگمراه خوارج شد) بلند شد و گفت : اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) آيا گناهانى كه موجبمكافات زودرس است وجود دارد؟
امام على (عليه السلام ) فرمود: آرى ، واى بر تو، و آن گناه قطع رحم (بريدن پيونداز خويشاوندان ) است ، چه بسا خاندانى هستند با اينكه از حق دورند ولى بر اثر همكارىو خدمت به يكديگر به گرد هم آيند و همين كار موجب مى شود كه خداوند به آنها روزى مىرساند و چه با افراد پرهيزكارى كه تفرقه و درگيرى افراد خاندانشان و قطع رحمبينشان موجب مى شود كه خداوند آن ها را از روزى و رحمتش محروم سازد.(520)


446- وقت بيكارى برو مسجد 

دو يا سه روز قبل از ضربت خوردن على (عليه السلام ) بدست ابن ملجم لعنة الله عليه -حضرت امير (عليه السلام ) در بازار كوفه مى رفت كه به ناگه ابن ملجم را دى .حضرت به او فرمود: ابن ملجم كجا مى روى ؟ (البته حضرت مى دانست تمام هم او آن زنملعونه است ) ابن ملجم پاسخى داد كه نشانه بيكارى او را داشت . لذا حضرت به اوفرمود: وقت بيكارى به مسجد برو(521).


447- كريم بامروت  

از كتب اهل تسنن روايت شده كه عرب فقيرى به خدمت حضرت على (عليه السلام ) شرفيابشد و از آن حضرت درخواست كمك نمود. حضرت به او فرمود: به خدا قسم در خانه چيزىنداريم . فقير گفت : به خدا قسم اگر نااميدم كنى خداوند روز قيامت از شما نمى گذرد.
حضرت على (عليه السلام ) به شدت گريست ، آنگه به قنبر دستور داد: زره مرا بياورو به اين عرب ده . سپس به فقير فرمود قدر آن را بدان كه من با اين زره درمقابل دشمنان ايستاده ام و پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم راخوشحال كرده ام . قنبر عرض كرد: يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) قيمت اين زره بيست درهماست و اين مقدار براى يك فقير زياد است .
حضرت فرمود: اى قنبر اگر به اندازه دنيا طلا و نقره داشته باشم در صورتىخوشحال مى شوم كه آنها را در راه خدا صدقه دهم و خداقبول كند. چون كه خداوند از نعمتهاى خود سؤال خواهد نمود.(522)


448- اسم اعظم خداوند 

براءبن عازب مى گويد: بر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) وارد شدم و آن حضرت رابه خدا سوگند دادم كه مرا به اعظم اسمايى كه خداوند رحمان ،جبرئيل را به ارسال آن مخصوص داشت و او رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضرت شما را مخصوص گرداند مرا مطلعفرماييد.
حضرت فرمود: اگر سؤ ال تو نمى بود من اراده داشتم تا وقتى كه آنرا در لحدم نهادهشوم پوشيده بدارم . سپس حضرت فرمود: هر گاه خواست خداوند را به اسم اعظمشبخوانى ، شش آسه اول سوره حديد (بعد از بسم الله الرحمن الرحيم ؛ تا؛ و هوعليم بذات الصدور) و آخر سوره حشر از (هو الله الذى لااله الا هو تا آخرسوره را بخوان ) بعد از آن مى گويى : يا من هو كذلكافعل بى كذا و كذا (حاجت خود را بخواه ) كه سوگند به خداوند اگر بر شقىبخوانى سعيد مى گردد. براء گفت : يا على ! قسم به خدا من آنرا براى امور دنيا نمىخوانم . امام على (عليه السلام ) فرمود: همين صواب است .رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مرا هم اين چنين وصيت فرمود جز اينكه مرا امركرد كه خدا را بدان در كارهاى بزرگ و دشوار روزگار بخوانم .(523)


449- كمترين ها!! 

سليم بن قيس مى گويد: از امام على (عليه السلام ) شنيدم كه مردى به حضورش آمد واين سه سؤ ال را كرد:
1- كمترين چيزى كه انسان به آن مؤ من مى شود؟
2- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن كافر مى گردد؟
3- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن گمراه مى شود؟
امام على (عليه السلام ) فرمود: كمترين چيزى كه انسان به وسيله آن مؤ من مى شود آناست كخ خداوند خود را به او بشناساند، و انسان به اطاعت از خدا اقرار كند و سپسخداوند، پيامبرش را به او شناساند و او به اطاعت تاز پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم اقرار نمايد و هم چنين خداوند امام و حجتش را در زمين و گواهش را بر مردم (يعنى امامرا) به او معرفى كند و او به اطاعت از امام اقرار نمايد.
سپس حضرت ادامه داد: كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن كافر مى شود آن است كهچيزى را كه خداوند نهى كرده گمان كند كه انجام آن رواست و اين پندار را رد دين خودقرار دهد (بدعتگزار گردد) و به اين عقيده باقى بماند وخيال كند كه آنچه را (به پند او) خدا دستور داده ، بايد خدا را بر آن اساس پرستش كرددر صورتى كه چنين كسى شيطان را مى پرستد.
و كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن گمراه مى شود: آن است كه حجت و گواه خدا بربندگانش را نشناسد. يعنى آن امامى را كه خداوند به اطاعت از او دستور داده و رهبريش راواجب كرده نشناسد.
سليم مى گويد: عرض كردم : اى اميرمؤ منان ! آن حجت و گواهان الهى را براى منتعريف كن !
امام على (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: آنها كسانى هستند كه خداوند (اطاعت ) آنان را(در قرآن ) قرين اطاعت خود و پيامبرش قرار داده و فرموده است :
يا ايها الذين آمنوا اطيعو الرسول و اولى الامر منكم اى كسانى كه ايما آورده ايداطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اطاعت كنيد صاحبان امر را (524).
عرض كردم : اى اميرمؤ منان ، خدا مرا فدايت كند اين مطلب را روشن تر بيان كن . حضرتفرمود: آنها (صاحبان امر) كسانى هستند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درآخرين خطبه اش ، در روز رحلتش ‍ فرمود:
همانا من دو چيز را در ميان شما مى گذارم كه پس از من تا وقتى كه به آن دو چنگ زنيدهرگز گمراه نشويد. كتاب خدا و عترت من كه خاندان من هستند. زيرا خداوند لطيف و آگاهبه من سفارش كرده كه آن دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد گردند؛ ماننداين دو انگشت ؛ سپس امام دو انگشت اشاره خود را بهم چسبانيد و...
آنگاه فرمود: فتمسكوا بهما لاتزلوا و لا تضلوا و لا تقدموهم فتضلوا؛ پس بههر دوى اينها چنگ زنيد تا لغزش نكنيد و گمراه نگرديد و از آنها جلو نيفتيد كه گمراهخواهيد شد
(525).
و در روايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمنقل شده است كه فرمود: سوگند به خداوندى كه جان من در دست اوست اگر كسىعمل هفتاد پيامبر را انجام دهد هرگز وارد بهشت نخواهد شد مگر اين كه برادرم على (عليهالسلام ) را دوست داشته باشد.(526)


450- واضع علم قواعد عربى  

روزى ابوالاسود دئلى خدمت على (عليه السلام ) رسيد، ديد آن حضرت به فكر فرورفته است . ابوالاسود مى گويد: به آن حضرت عرض كردم : يا اميرالمؤ منين درباره چهچيزى فكر مى كنيد؟ فرمود: در شهر شما شنيدم كسى قرآن را غلط مى خواند مى خواهمكتابى درباره ريشه هاى ادبيات عربى پديد آورم .
عرض كردم : اگر اين لطف را بفرماييد ما را زنده كرده ايد و زبان عربى براى ما باقىخواهد ماند ابوالاسود مى گويد: پس از چند روز وقتى به حضور امام رسيدم صحيفه اى رابه من داد كه در آن نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم كلام عرب سه قسم است : اسم وفعل و حرف .
اسم چيزى است كه از مسمى خبر مى دهد، فعل از حركات ...
سپس به من فرمود: دنبال آن را بگير و چيزهايى كه به نظرت مى رسد بر آن اضافهكن .
سپس ادامه داد: اى ابوالاسود: اسم ها نيز سه نوع هستند: ظاهر و مضمر و چيزى كه نهظاهر است و نه مضمر.
ابولاسود گفت : از سخنان حضرت چيزهايى گرد آوردم و به نظر حضرت رساندم از جملهحروف ناصبه بود (انّ،انّ،ليت ، لعل و كان ) وقتى حضرت اين حروف را ديد فرمود: چرالكن را ترك كردى ؟ عرض كردم : در رديف اينها به شمار نمى آورم . حضرتفرمود: چرا در رديف آنهاست . بايد آن را نيز در رديف آنها ذكر كنى .(527)


451- فردى كه مورد لعن واقع شد 

ابوموسى اشعرى ، از عوامل مؤ ثر در انتقال خلافت به بنى اميه بود. ابوموسى بااينكه از نظر شخصيت فردى فوق العاده متزلزل و سست راءى ، بى كفايت ، كوته فكر،و بى تميز و غير قابل اعتماد بود و او در جنگ صفين توسط گروهىجاهل ، حضرت على (عليه السلام ) را مجبور به انتخاب وى براى حكميت نمودند.ابوموسى از همان ابتداى خلافت على (عليه السلام ) با امام رفتار مناسبى نداشت و مردمرا به پراكنده شدن از پيرامون على (عليه السلام ) دعوت مى كرد. ابوموسى در جريانحكميت پيشنهاد كرد هم امام على (عليه السلام ) و هم معاويه از خلافت خلع شوند ولى بعدهااو به دربار معاويه رفت و آمد كرد و با معاويه بيعت كرد. خيانت كارى او به حدى بودكه امام على (عليه السلام ) بعد از ماجراى حكميت او را قنوت نماز خود لعن مى كرد.


452- پيروان واقعى معاويه  

كلمه ناقه در عربى به معنى شتر ماده است و كلمهجمل به معنى شتر نر مى باشد. بعد از جنگ فين كه ميان اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ومعاويه در سرزمين صفين به وقوع پيوست . بعد از جنگ شتر سوارى از مردم كوفه كهمركز خلافت حضرت على (عليه السلام ) بود وارد شام پايتخت معاويه شد. يكى ازشاميان چون آن مرد كوفى را با شتر ديد با وى گلاويز شد و گفت : اين ناقهكه تو بر آن سوارى مال من است و تو آن را در صفين هنگامى كه در ركاب على (عليهالسلام ) بودى از من گرفتى !
مرد كوفى منكر شد گروهى از شاميان نيز به طرفدارى از مرد شامى برخاستند و براىحل اين دعوا جملگى نزد معاويه رسيدند.
مرد شامى پنجاه نفر شاهد را آورد كه ناقه حاضر متعلق به اوست . شاهدان نيزموضوع را گواهى كردند. معاويه هم دستور داد تا شتر را بگيرند و به مرد شامىبدهند!!
مرد كوفى وقتى موضوع را چنين ديد گفت : اى معاويه شاهدان همگى گفتند: اينناقه متعلق به اين مرد شامى است در صورتى كه اين شتر ناقه نيستبلكه جمل است و آن ماده نيست بلكه نر است و اين هم علامت آن .
معاويه گفت : با اين وصف چون شهود گواهى داده اند حكم صادر شده است و بايد اجراشود! سپس معاويه مرد كوفى را به خلوت برد و قيمت شتر را از او پرسيد و دو برابرقيمت آنرا به وى بخشيد.
آنگاه به او گفت : از جانب من به على بگو در جنگ آينده با صد هزار نفر از مردمى كه ميانشتر نر و ماده فرق نمى گذارند با تو روبرو خواهم شد.(528)


453- نامه رسان رشيد و شجاع  

بعد از واقع جنگ جمل كه در نزديك شهر بصره ميان سپاه امام على (عليه السلام ) وآشوبگران داخلى به وقوع پيوست معاويه كه حكمران شامات بود. دم ازاستقلال و برابرى با اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى زد لذا نامه اى به كوفه نزد آنحضرت نوشت اى پسر ابوطالب ! راهى را پيش گرفته اى كه به زبان تو استآنچه را برايت سودمند بود ترك گفتى و بر خلاف كتاب خدا و سنت پيغمبر رفتارنمودى ! تا آنجا كه صحابه پيغمبر طلحه و زبير چنان كردى . به خدا قسم تير آتشينىبه سويت رها كنم كه نه آب آنرا فرو نشاند و نه باد بر طرف سازد!...
وقتى نامه او به حضرت امير رسيد، حضرت پاسخ آن را بدين گونه نوشت : ايننامه ايست از بنده خدا على بن ابيطالب برادر خوانده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمو پسر عم و جانشين و غسل و كفن كننده او، و ادا كننده قرض او...
اى معاويه من همانم كه در جنگ بدر خويشان بت پرست تو را از دم شمشير گذراندم و بهديار عدم فرستادم ... هنوز شمشيرى كه آنها را به وسيله آن نابود ساختم در دست من است...

سپس حضرت نامه خود را مهر كرد و به يكى از ياران خود بنام طرماح بن عدى تسليمنمود و فرمود: شخصا آنرا به دست معاويه بدهد. طرماح مردى قوىهيكل و بلند بالا و سخنور بود و از ياران فداكار على (عليه السلام ) بود.
او وقتى به شام رسيد از او پرسيدند از كجا مى آيى ؟ گفت : از نزد آزاد مردى پاك وپاكيزه و نيكو خصال .
گفتند: باكى كار دارى ؟ گفت : مى خواهى اين بدگوهرى كه شما او را پيشواى خود مىدانيد ملاقات كنم . آنها جواب دادند: امير ما معاويه در اين ساعت با اطرافيان خود سر گرممشورت در امور مملكت است و امروز نمى توانى به حضور او برسى . طرماح گفت : خاكبر سر او كنند او را رسيدگى به امور مسلمين چكار؟...
سرانجام ناگزير او را به مجلس معاويه آورند. طرماح با كفش وارد مجلس ‍ شد و دم درنشست ! گفتند: كفشت را از پا در آور. گفت : مگر اينجا وادى ايمن و سرزمين مقدس طور سينااست كه بايد مانند موسى كفش از پاى در آورم ؟!
آنگاه چون معاويه را ديد، گفت : اى پادشاه گناهكار سلام ! عمر و عاص ‍ مشاور معاويهگفت : اى اعرابى چرا معاويه را پادشاه گناهكار خواندى و او را اميرالمؤ منين نگفتى ؟طرماح گفت : مادرت به عزايت بنشيند! مؤ منين ما هستيم چه كسى او را امير ما نموده است ...سپس نامه على (عليه السلام ) را معاويه از دست طرماح گرفت ... سپس معاويه كاتب خودرا طلبيد و جواب حضرت امير (عليه السلام ) را بدين گونه نوشت : اى على !لشكرى از شام به جنگ تو خواهم فرستاد كه ابتداى آن كوفه و انتهايشساحل دريا باشد و هزار شتر با اين لشكر مى فرستم كه بار آنها ارزن باشد و بهعدد هر ارزنى هزار مرد جنگجو باشد!
طرماح گفت : اى معاويه ! على را به جنگ تهديد مى كنى و مرغابى را از آب مى ترسانى؟ به خدا قسم اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) خروس ‍ بزرگى دارد كه تمام اينارزنهاى تو را به آسانى از روى زمين مى چيند و در چينه دان خود انباشته مى كند. معاويهگفت : راست مى گويد: همانا او مالك اشتر است .
سرانجام طرماح جواب نامه را گرفت ... و به جانب كوفه شتافت . بعد از رفتن اومعاويه به اطرافيان خود گفت : به خدا اگر من آنچه دارم به شما بدهم ، يك دهم خدمتى راكه اين مرد به على (عليه السلام ) نمود. نسبت به من انجام نمى دهيد.(529)


354- شهيد آگاه  

اصبغ بن نباته مى گويد: در جنگ جمل در حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بودم كهمردى آمد و در حضور آن حضرت ايستاد و عرض ‍ كرد: اى اميرمؤ منان من مى بينم هم سپاهدشمن تكبير (الله اكبر مى گويد) و هم ما، هم آنهاتهليل (لا اله الا الله ) مى گويند و هم ما، هم آنها نماز مى خوانند و هم ما، بنابراين برچه اساس ما با سپاه دشمن (عايشه ، طلحه و زبير) جنگ كنيم ؟!
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: ما بر اساس فرمان خدا در قرآن مىجنگيم . او پرسيد: ما آنچه در قرآن آمده به آن آگاهى نداريم به ما بياموز. امام (عليهالسلام ) فرمود: بر آنچه كه خدا در سوره بقرهنازل فرموده است . او پرسيد: كدام آيه به ما بياموز؟
امام (عليه السلام ) فرمود: بر اساس آيه 253 سوره بقره تلكالرسل فصلنا بعضهم على بعض ...؛ بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگربرترى داديم . برخى از آنها؛ خدا با او سخن گفت : (يعنى موسى ) و بعضى را درجاتىبالاتر داد، و به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم و او را با روح القدس تاييدنموديم و اگر خدا مى خواست كسانى بعد از اين پيامبران بودن پس از آنكه آن همه نشانههاى روشن براى آنها آمد، با هم جنگ و ستيز نمى كردند ولى اين امتها بودند كه با هماختلاف كردند. بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر شدند (و به جنگ و اختلاف بروزكرد) و باز اگر خدا مى خواست با هم پيكار نمى كردند ولى خداوند آنچه را مى خواهدانجام مى دهد.
سپس امام فرمود: ما از آن گروهى هستيم كه ايمان آورديم ولى آنها از كاسنى هستند كه راهكفر را پيمودند.
آن مرد از اين بيان اميرمؤ منان (عليه السلام ) آگاه شد و گفت : سوگند به خداى كعبهكه آنها كافر شدند؛ سپس به جنگ با آنها شتافت و به شهادت رسيد. (530)


455- ملاقات على (ع ) با منشى انوشيروان  

انوشيروان از شاهان مشهور ساسانى است كه حدود 50سال قبل از هجرت بر سراسر ايران حكومت مى كرد. بوذر جمهر فيلسوف معروف مدتىوزير او برود و شخصى بنام جميل مدتى كاتب او بود.
پس از مرگ انوشيروان ، جميل عمر طولانى كرد تا آن هنگم كه على (عليه السلام ) بهخلافت رسيد در سال 36 هجرى هنگامى كه على (عليه السلام ) همراه سپاه خود به جنگخوارج به سوى سرزمين نهروان در حركت بود از نزديكى مدائن گذشت و با پيرمودسالخورده اى كه همان جميل منشى انوشيروان بود ملاقات كرد در اين ملاقات على (عليهالسلام ) از جميل پرسيد: يك انسان چگونه بايد باشد؟ و چگونه زندگى كند؟جميل گفت : لازم است كه دوست كم و دشمن زياد داشته باشد!
على (عليه السلام ) فرمود: اى جميل سخن تازه اى مى گويى ؟ با اينكه همه مردم مىگويند دوست بسيار بهتر است .
جميل گفت : آن گونه كه مردم مى گويند صحيح نيست زيرا دوست بسيار موجب تكليف سختدر راه اداى نيازهاى آنها مى شود و انسان نمى تواند آن گونه كه سزاوار است از اداى حقدوستان بر آيد، و در مثالهاى آمده : بسيارى ناخدايان كشتى موجب غرق كشتى خواهند شد.
على (عليه السلام ) پرسيد: بسيارى دشمن چه سودى دارد؟جميل گفت : دشمن كه بسيار شد انسان لحظه مراقب خود هست تا خطا و لغزش نكند لذا خودرا از گزند دشمن حفظ كند و اگر انسان در چنين حالت مراقبت وكنترل باشد برايش بهتر است .
امام على (عليه السلام ) اين سخن او را پسنديد و آن را زيبا خواند.(531)


456- شمشسير بجاى فحش  

حجر بن عدى و عمرو بن حمق دو يار از ياران با وفاى امام على (عليه السلام ) بودند.امام شنيد كه آنها از پيروان معاويه بيزارى مى جويند و به آنها ناسزا مى گويند. امامبراى آنها پيغام فرستاد كه ناسزا گويى نكنيد.
حجر و عمرو بن حمق به حضور امام آمدند و عرض كردند: آيا ما بر حق نيستيم ؟
امام فرمود: آرى ما بر حقيم . آنها عرض كردند: آيا پيروان معاويه بر طريقباطل نيستند. امام فرمود: آرى آنها بر باطل هستند.
آنها عرض كردند: پس چرا ما را از بيزارى جستن و ناسزا گفتن به آنها نهى مى فرمايى؟!
امام فرمود: من دوست ندارم شما ناسزاگو و لعن كننده باشيد و فحش و بيزارى بجوييد،ولى اگر بديها و كارهاى زشت ، دشمن را افشاء كنيد و بر شمريد، استوارتر درگفتار، و رساتر در عذر است .
بجاى فحش و ناسزاگويى بگوييد: خداوندا، خونهاى ما و آنها را حفظ كن و بين ما وآنها صلح (صحيح ) برقرار فرما و آنها را از گمراهى ، هدايت كن ، تا حق براى جاهلانشناخته شود، و چنين روشى نزد من بهتر است و براى شما نيز خير و سعادت است .
حجر و عمرو هر دو عرض كردند: بسيار خوب به نصيحت تو گوش ‍ مى كنيم و آن رابكار مى بنديم (532)


457- عادل دلسوز و آگاه  

پس از شهادت على (عليه السلام ) يكى از دوستان على (عليه السلام ) بنام ضراربنضمره به شام رفت و در جلسه اى با معاويه ملاقات كرد. معاويه كه او را مى شناخت بهاو گفت : مقدارى از على (عليه السلام ) بر ايمان تعريف كن .
ضمره تا اسم على (عليه السلام ) را شنيد منقلب شد و بى اختيار قطرات اشك از چشمانشسرازير گرديد و گفت : اى معاويه از اين تقاضا بگذر و مرا معاف بدار.
معاويه اصرار كرد و گفت : از تو دست برنمى دارم تا مقدارى ازفضائل على (عليه السلام ) را بر ايمان بگويى . او به مطالبى از شاءن اميرالمؤ منينعلى (عليه السلام ) اشاره كرد و در ميان اين مطالب در جمله اى گفت : كه بسيار بلندمعنى است . او گفت :
لا يخاف الضعيف من جوره ، و لا يطمع القوى فى ميله ؛ مستضعفان و ضعيفانترس آن نداشتند كه از ناحيه او به آنها ظلم بشود و زورمندان در رسيدن به اهدافباطل خود در او راه نداشتند(533)
پسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
در جنگ جمل حضرت على (عليه السلام ) فرزندش محمد حنفيه را طلبيد و نيزه ى خود رابه او داد و فرمود: با اين نيزه به سپاه دشمن حمله كن !
محمد حنفيه نيزه را گرفت و به دشمن حمله كرد، گروهى از سپاه دشمن جلوى او راگرفتند، لذا او نتوانست پيش روى كند، به عقب برگشت و به خدمت پدر رسيد. در اينهنگام امام حسن (عليه السلام ) نيزه را گرفت و به سوى دشمن شتافت پس از مدتى بانيزه اى خون آلود نزد پدر آمد. هنگامى كه محمد حنفيه آن شجاعت را از امام حسن (عليهالسلام ) مشاهده كرد براثر احساس شكست خود؛ سرخ رو و سرافكنده شد.
حضرت على (عليه السلام ) به او فرمود:
ناراحت نباش ! او پسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و تو پسر على (عليه السلام) هستى .(534)


458- قنبر آهسته تر 

روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شنيد كه مردى به قنبر دشنام مى دهد و قنبر نيزمى خواست به او جواب دهد. حرت قنبر را صدا زد: آى قنبر! آهسته ، ناسزاگوى خود را؛رها كن تا خداى رحمان را خشنود سازى ، و شيطان را به خشم آورى و دشمن را كيفر وشكنجه دهى . سوگند به آن كس كه دانه را شكافت و جانداران را بيافريد شخص باايمان ، خداى خويش را به چيزى مانند حلم و بردبارى خرسند نسازد و شيطان را بهچيزى مثل سكوت و خموشى به خشم نياورد، و هيچ احمقى و نادانى به عكس العملى مانندسكوت در مقابل او كيفر و شكنجه نگردد.(535)


459- حكم خدا را اجرا كردم  

هنگامى كه دوازده شب از ماه سپرى شده بود حضرت امير (عليه السلام ) از بصره واردكوفه شدند. سپس به ايراد خطبه پرداختند. بعد از خطبه ابو بردة بن عوف ازدى ، كهاز طرفداران عثمان بود و در جنگ جمل شركت نكرده بود و در جنگ صفين با نيتى سست واردجنگ شده بود از ميان جمعيت برخاست و به حضرت على (عليه السلام ) گفت : آيا اين كشتههايى كه در اطراف عايشه و طلحه و زبير ديده مى شود به نظر شما به چهدليل كشته شده اند؟
حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: به اين دليل كه شيعيان و كارگزاران مرا كشتند ونيز به سبب كشتن آن مرد- عبدى رحمة الله - من از آنها خواستم كه قاتلين برادرانم را ازميان آن گروه به من تحويل دهند تا آنها را به قصاص آن كشته ها بكشم . سپس كتاب خداميان من و آنها حاكم باشد، اما آنان نپذيرفتند و با اينكه هنوز بيعت من و خون نزديك بههزار نفر از شيعيانم به گردن آنها بود به جنگ با من برخاستند و من بدين خاطر آنها راكشتم ، آيا تو در اين زمينه ترديدى به دل دارى ؟ گفت : قبلا ترديد داشتم ولى الان حقرا شناختم و اشتباه آن گروه برايم روشن شد، راستى كه تو هدايت يافته و درست كارى.
سپس على (عليه السلام ) آماده شد كه از منبر فرود آيد، مردانى برخاستند تا سخنگويند ولى چون ديدند كه حضرت پايين آمد نشستند و ديگر حرفى نزدند.
ابوالكنود مى گويد: ابو برده با اينكه در جنگ صفين حضور داشت با اينحال با على (عليه السلام ) منافقانه عمل مى كرد و با معاويه مكاتبات سرى داشت و چونمعاويه قدرت را به دست گرفت محصول سرزمينى در منطقه فلوجه را به وى وا گذاشتو او در نزد معاويه مورد احترام بود.(536)


460- فرزند آخرت باش  

جبه عربى مى گويد: روزى از اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: مناز دو چيز بر شما نگرانم . آرزوى دراز و پيروى از خواهش ‍دل . سپس حضرت ادامه داد. اما آرزوى دراز آخرت را از ياد انسان مى برد، و پيروى از نفسخود، جلوگير حق است . راستى كه دنيا پشت كرده و مى رود، و آخرت است كه رو كرده و مىآيد؛ و هر كدام از اينها را فرزندانى است ، پس از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزنداندنيا، كه امروز روز عمل است نه پاداش ، و فردا روز پاداش است نهعمل . (537)


461- آثار بيعت با على (ع ) 

مالك بن ضمره مى گويد: روز از اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود:
آگاه باشيد كه شما در معرض لعن گفتن من ، و در معرض دروغگو شمردن من قرار خواهيدگرفت . (538) پس هر كس مرا از روى كراهت و عدم رضايت قلبى لعن كند و خداوندناراضى بودن او را به اين كار از دلش ‍ بداند من و او با هم بر محمد صلى الله عليه وآله و سلم وارد مى شويم ، و هر كس زبانش را نگه دارد و مرا لعن نكند به اندازه زمان پرتاب يك تير يا يك چشم بهم زدن از من زودتر به ملاقات آن حضرت برود و هر كس بارضايت و خوشحالى مرا لعن كند حجابى ميان او و (عذاب ) خداوند نخواهد بود و حجت ودليلى به پيشگاه محمد صلى الله عليه و آله و سلم ندارد.
هان بدانيد كه روزى محمد صلى الله عليه و آله و سلم دست مرا گرفت و فرمود:
هر كس با اين پنج (انگشت ) بيعت كند، و در حالى كه تو را دوست مى داشته استبميرد حقا به عهد و تكليف خود عمل نموده و هر كس در حالى كه تو را دشمن بدارد وبميرد همانا به مرگ دوران جاهليت مرده است ... و اگر در حالى كه تو را دوست مى داردپس از تو زنده بماند، تا آن وقت كه خورشيد طلوع و غروب كند خداوند كارهاى او را بهامن و ايمان پايان خواهد داد.(539)


462- جهالت هاى يك زن چهاكه نكرد!! 

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: عايشه در زمان خلافت عثمان پيش عثمان آمد و به او گفت: آن سهميه اى (پولى ) را كه پدرم ابوبكر و عمر بن خطاب به من داد به من رد كن .عثمان گفت : من در كتاب و سنت جايى براى چنين چيزى كه برا تو مقرر باشد نيافتم ، وهمانا پدرت و عمر از روى رضايت خاطر خود به تو بخشش مى كردند و من اين كار رانمى كنم . عايشه گفت : پس سهم ارث مرا ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بده ؟!!
عثمان گفت : مگر تو و مالك بن اوس نزد من نيامديد و گواهى داديد كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ارث نمى گذارد، تا جايى كه فاطمه دخترپيامبر را توانستيد از ارث خود (باغ فدك ) منع كنيد و حق او راپايمال نموديد؟(540) حال چگونه امروز ارث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رامى طلبى ؟!!
عايشه بازگشت و از آن روز به بعد هر گاه عثمان را براى نماز مى ديد پيراهنرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى گرفت و بر سر نى بلند مى كرد و مىگفت : همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيده و سنت او را رها ساخته است و درتضعيف عثمان هر كارى كه مى شد انجام مى داد.
و عجب اينكه عايشه بعد از كشته شدن عثمان ، خون او را از امام على (عليه السلام ) طلبيدو به بهانه خو خواهى عثمان بر عليه حضرت قيام كرد و جنگجمل را به راه انداخت .(541)


463- از حمله شير در امانى  

روزى جوبرية بن مسهر راهى سفر مى شد كه على (عليه السلام ) را ديد، حضرت به اوفرمود: تو از گزند شير در امانى ؛ جويرية بن مسهر وقتى در مسير راه خود مى رفت باشيرى مواجه شد. آنگاه سلام على (عليه السلام ) را به شير رساند و به او گفت : كهاميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مرا از آسيب تو امان داده . شير وقتى صحبت او را از اوروى بر تافت و پنج مرتبه صدا بلند كرد و رفت . (542)


464- يتيم نواز مهربان  

على (عليه السلام ) در تقسيم بيت المال هيچ فرقى براى كسىقائل نمى شد. چنانچه در تقسيم بيت المال بين خواهر خود ام هانى و آن كنيز عجمى (فارس) هيچ فرقى نگذاشت و به هر كدام بيست درهم داد. در روايتى ديگر روزى عبدالله پسرجعفر طيار به على (عليه السلام ) عرض ‍ كرد: اى اميرمؤ منان چه مى شد اگر دستور مىفرموديد براى گذران زندگى به من چيزى داده مى شد، به خدا سوگند هيچ مالى براىگذران زندگى خود ندارم مگر آنكه مركب سوارى خود را بفروشم . حضرت فرمود: نه ،به خدا سوگند هيچ چيز براى تو ندارم جز آنكه از عمويت بخواهى دزدى كند و به توبدهد و در پاسخ عقيل برادر خود كه به حضرت گفت : مرا با يكى از سياهان مدينهبرابر قرار مى دهى ؟ حضرت فرمود: تو چه برترى بر او دارى ؟ مگر آنكه در اسلامبر او سبقت جسته يا در تقوا بر او برترى داشته باشى و ماجراى سكه سرخ كردنحضرت و دادن به برادرش عقيل نمونه ديگرى از عدالت محض اين فرشتهخصال است .(543)


465- يتيم نواز مهربان  

ابوالطفيل مى گويد: روزى ديدم على (عليه السلام ) يتيمان را به حضور خود خاست سپسچنان به يتيمان تفقد و مهربانى مى كرد و به آنهاعسل مى خوراند كه بعضى از اصحابش تمنا مى كردند كه اى كاش ما نيز يتيم مى بوديم. (تا مورد توجه و لطف حضرت واقع مى شديم ) (544)


466- يارى دهنده ضعيفان  

روزى على (عليه السلام ) به بازار رفت و در مجموعه خرمافروشان عبور كرد كهناگهان ديد كنيزى مى گريد. حضرت جلو رفته و علت گريه كنيز را از او پرسيد. اوگفت : صاحبم پول به من داد كه خرم بخرم وقتى خرما را تهيه كردم و بهمنزل بردم صاحبم فرماها را نپسنديد و گفت : خرماها را پس بده حالا هر چه به اين مغازهدار مى گويم خرماهايت را پس بگير و پولم را پس بدهقبول نمى كند.
حضرت به خرما فروش گفت : اى بنده خدا اين كنيز از خود اختيار ندارد. درهم او را رد كن وخرماى او را بگيرد.
آن مرد برخاست و با دست خود بر سينه على (عليه السلام ) زد و امام را از جلوى مغازه اشدور كرد. مردم به او گفتند: اى مرد اين اميرالمؤ منين على عليه السلام است ، آن مرد ترسيدو پول خرما را به كنيز داد و خرماى خود را پس گرفت . سپس به امام عرض كرد كه ياعلى (عليه السلام ) مرا عفو بفرماييد و از اشتباه من در گذريد.
حضرت فرمود: اگر امر خود را اصلاح كنى زودتر از تو راضى خواهم شد يا در روايتىديگر فرمود: اگر حقوق مردم را رعايت كنى از تو راضى مى شوم .(545)


467- قناعت نفس  

روزى عدى بن حاتم طايى بر على (عليه السلام ) وارد شد، ديد در سفره حضرت ريزههاى نان جوين و نمك و مشكى كهنه كه در آن قدرى آب بود. وجود دارد عدى مى گويد: بهحضرت عرض كردم : يا على (عليه السلام ) من مى بينم شما را در روزهاى دراز با شكمىگرسنه در امور مسلمانان كوشش مى كنى و شب را به بيدارى و خون جگر خوردن و مشقتكشيدن در بندگى خدا به روز مى آورى ، حالا افطار تو همين مقدار است ؟!
حضرت به او فرمود:

علل النفس بالقنوع و الا
طلبت منك فوق ما يكفيها
فرمود: نفس خود را به قناعت مشغول كن و بازدار آن را؛ و اگر نه سركشى خواهد كرد وبيشتر از نيازش از تو طلب خواهد كرد.(546)

468- امير ملك بندگى  

از احنف بن قيس روايت شده كه وقتى او نزد معاويه رفت از شيرينى و ترشىچنان نزد او در سر سفره چيدند كه گفت من نام بعضى از آنها را نمى دانستم . لذا يك يكآنها را از معاويه پرسيدم و او جواب مى گفت . چون معاويه طعام خود را تعريف مى كرد منگريه ام گرفت . چرا مى گريى ؟
گفتم : به ياد آمد شبى را كه در خدمت حضرت على ع بودم وقت افطار شد. آن حضرتدستور داد تا من نيز نزد او بمانم . پس كيسه اى را خواست كه سر مهر كرده بود. چون آنرا حاضر كردند به او گفتم : يا على ! اين چيست ؟
حضرت فرمود: نان جو است . عرض كردم : ترسيدى كه از آن نان بردارند، يابخل كردى كه اين چنين سر آن را مهر كرده اى ؟
حضرت فرمود: نه اينكه گفتى درست نيست ؛ بلكه مى ترسيدم كه حسن و حسين عليهمالسلام آن نان را به روغن بيالايند.
عرض كردم : مگر حرام است ؟ فرمود: نه ولكن واجب است بر امامانعادل كه زندگى خود را در سطح فقيرترين مردم قرار دهد تا فقير بواسطه فقرش ازجاده بندگى بيرون نرود. معاويه گفت : ذكر كسى را كردى كه احدىفضل او را نمى تواند انكار كند. (547)


469- عبادت على (ع ) 

از كنيز حضرت على (عليه السلام ) پرسيدند كه نماز على (عليه السلام ) در ماه رمضانچگونه بود؟ او گفت : نماز در رمضان و شوال نزد على (عليه السلام ) يكسان بود اوتمام شب ها را به عبادت خداوند احياى مى داشت ، حضرت على بن الحسين (عليه السلام ) رابا آن كثرت عبادت و نماز كه او را ذوالثفنات (548) مى گفتند، مى فرمود: من يقدرعلى عبادة على بن ابيطالب (عليه السلام )؛ يعنى چه كسى توانايى دارد بر عبادتعلى بن ابيطالب (عليه السلام ) و چه كسى قدرت دارد كهمثل على (عليه السلام ) خدا را عبادت كند.(549)


470- توصيف عبادت على (ع ) 

ضرار وقتى در مجلس معاويه حاضر شد براى معاويه از عبادت على (عليه السلام ) گفت: اگر او را مى ديد وقتى كه در محراب عبادتش ‍ ايستاده بود در حالى كه شب ، پردهسياه خود را فرو افكنده بود و ستارگان پايين آمده بودند (يعنى ديروقت و درتاريكترين موقع شب ) و او محاسن خود را به دست گرفته و همچون مار گزيده به خودمى پيچيد و مانند مصيبت زده ، اندوهمند مى گريست ، و مى گفت : اى دنيا آيا در پى من افتادهو آرزومند من شده اى ! هيهات ، مرا به تو نيازى نيست ، ترا سه طلاقه كرده ام كه هرگزبه تو رجوع نخواهم كرد.
سپس مى فرمود: آه ، آه ، از دورى سفر آخرت و كمى توشه و سخنى راه .
ضرار مى گويد: معاويه از حرفهاى من گريه كرد و گفت : اى ضرار كافى است به خداسوگند على (عليه السلام ) چنين بود، خدا ابوالحسن (عليه السلام ) را رحمتكند.(550)


471- مفسر آيات حق تعالى  

مردى خدمت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) رسيد و به آن حضرت عرض كرد: يا على(عليه السلام ) مرا از معنى آيه آيا آن كس كه بر بينه ودليل روشن از جانب خداى خود است و گواهى در كنار دارد...(551) مطلع فرما.
حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن كسى است كه به عنوان دليلىروشن از جانب خداست و من گواه او و از او هستم . سوگند به آن كس كه جانم در دست اوستاحدى از قريش نيست كه تيغ سر تراش بر سرش كشيده شده باشد جز اينكه خداونددرباره او مطالبى در كتاب خود فرو فرستاده است ، و سوگند به آن كس كه جانمبدست اوست اگر آنان بدانند آنچه را كه خداوند درباره ما خاندان بر زبان پيامبر امىخود جارى ساخته ، (اين داشتن آنان ) نزد من محبوبتر است از اينكه به اندازه ظرفيت اينصحن (صحن مسجد كوفه ) برايم طلا باشد. به خدا سوگندمثل ما در ميان اين امت مانند كشتى نوح و باب حطه (در توبه ) در ميان بنىاسرائيل ، چيز ديگر نيست .(552)


472- ناله هاى تنهايى  

پس از آنكه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مكرر مردم و اصحاب خود را به جهاد در راهخدا فرا مى خواند و آنان از او تبعيت نكردند آن حضرت روزى در خطبه اى فرمود: اى مردممن شما را فرمان بسيج دادم و بسيج نشديد، و براى شما خير خواهى نمودم و نپذيرفتيد،شما حاضرانى هستيد همچون غايبان ...
اشعث بن قيس كندى از ميان جمعيت برخاست و به آن حضرت گفت : اى اميرمؤ منان ! چرا توآن گونه كه عثمان با ما رفتار مى كرد عمل نمى كنى (553)
حضرت فرمود: اى كاكل آتش (رئيس دوزخيان )، واى بر تو همانا كار پسر عفان موجبخوارى آن كسى است كه دين ندارد و دليلى با او نيست ، من چگونه آن طور باشم وحال آنكه بر دليل روشنى از جانب خداى خود هستم و حق بدست من است .
به خدا سوگند آن مردى كه دشمن را بر خود چيره كند تا گوشتش ببرد، و استخوانشبشكند، و پوستش بكند، و خونش را بريزد، مردى استبزدل و ترسو، تو اگر مايلى همين گونه باش ، اما من آنگونه(مثل عثمان ) نيستم كه خود را بدست چنين سرنوشتى بسپارم ...
ابو ايوب انصارى ، خالدبن زياد كه صاحب منزلرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود برخاست و گفت : مردم ! حقا كه اميرالمؤ منينعلى (عليه السلام ) سخن خود را به آن كس كه گوش شنوا و دلى فراگير دارد رساند،همانا خداوند شما را كرامتى بخشيده ؛ و شما آنطور كه شايسته است نپذيرفتيد، خداوندپسر عموى پيامبرتان و سرور بزرگ مسلمانان را پس از آن حضرت در ميان شما نهاد كهدين را به شما مى فهماند و شما را به پيكار با پيمان شكنان فرا مى خواند ولىگويا كريد و نمى شنويد يا بر دلهايتان مهر خورده كه انديشه نمى كنيد، آيا شرمنمى داريد؟(554)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation