بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

374- بيعت اجبارى  

عدى بن حاتم مى گويد: به خداوند سوگند! ددرطول عمرم هرگز دلم به حال كسى آنطور كه بهحال على (عليه السلام ) در هنگام بردنش نزد ابوبكر براى بيعت نسوخته است ؛ مهاجماندر حالى كه بازوان على (عليه السلام ) را بسته بودند حضرت را كشان كشان پيشخليفه بردند. در ميان اين مهاجمان خالد بن وليد، عبدالرحمان بن عوف ، عمربن خطاب ،زيدبن سالم ، قنفذ، اسيدبن حضير و سلمة بن اسلم به چشم مى خوردند. سلمان مىگويد: چون حضرت را نزد ابوبكر بردند عمر از او خواست تا بيعت كند و گرنه او راخواهد كشت . حضرت فرمود: با كشتن من بنده خدا و برادر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را كشته ايد و دلايل خود را بر ولايت خود بيان داشت .
سرانجام چون ابوبكر مقاومت امام را ديد گفت : اگر بيعت نكنى تو را به آن مجبور نمىكنم . آنگاه حضر به عنوان تظلم خود را به قبر پاك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهو سلم رسانيد و با ناله سوزناك همان آيه اى را كه هارون در وقت شكايت از بنىاسرائيل به حضرت موسى (عليه السلام ) خوانده بود را قرائت كرد:
اى برادر پس از تو اين گروه مرا ناتوان شمردند و نزديك بود كه مرابكشند...


375- خليفه در منزل عباس بن عبدالمطلب  

در ميان بزرگان ، عباس بن عبدالمطلب عموى حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جمع مسلمانان از موقعيت بالايى برخورداربود و بايد به طريقى او را به امر بيعت با خليفه متقاعد مى ساختند.
بنابراين دو شب پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر به همردهعمر و ابوعبيده و مغيرة بن شعبه راهى خانه عباس شدند و ابوبكر ماجراى خلافت خويش رابيان كرد و از او خواست كه از سايرين تبعيت كند... سپس به او نيز وعده ها داد.
عباس در جواب او چنين گفت :
...تو اى ابوبكر، اگر اين امر را به واسطه نزديكى به پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم به دست آوردى ؟ كه در واقع حق ما را تصاحب كرده اى . اگر با راءى و اجماعمسلمانان به خلافت رسيدى كه ما نيز از مؤ منان هستيم و ما به خلافت تو رضايت نداريم .و اما آنچه را كه مى خواهى به من و فرزندانم بدهى ، اگر حق خلافت به تو اختصاصدارد كه براى خود نگهدار، اما اگر حق مؤ منان است كه مسلما تو را در بخشش آن حقى نيست .آنان وقتى كه چنين ديدند از نزد عباس ناميدانه خارج شدند.(441)


376- تو در رديف كافرانى !! 

پس از غصب فدك ماءموران خليفه بازور سرنيزه كارگران حضرت فاطمه عليهاالسلامرا از باغ فدك بيرون كردند و خود امور آنجا را به دست گرفتند. حضرت فاطمهعليهاالسلام با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد بازگيرى حق خود در مسجد پيشخليفه حاضر شد. ابتدا حضرت براى محاكمه او خطبه مفصلى را ايراد كرد، آنگاه بهابوبكر فرمود: چرا مرا از حق مسلم خويش بازداشتى ؟ ابوبكر پاسخ داد: از پدرتشنيدم كه فرمود: پيامبران از خود چيزى به ارث نمى گذارند. حضرت فاطمهعليهاالسلام فرمود: فدك را پدرم در حال حيات خود به من بخشيده بود (يعنى ارث نبودبلكه بخششى بوده در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و من در زمان اومالك فدك بودم .
خليفه از حضرت فاطمه عليهاالسلام شاهد طلبيد!!!
حضرت در جواب فرمود: آيا از من كه از محصول آن برداشت مى كردم و فدك در اختيارمبوده شاهد مى خواهى ، يا از آنان كه فقط ادعايى بيش ‍ ندارند؟
ابوبكر راضى نشد كه فدك را پس دهد؛ لذا حضرت فاطمه عليهاالسلام امام على (عليهالسلام ) و حسنين عليهم السلام و ام ايمن و غلامى از غلامان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به نام رياح و اسماء بنت عميس ‍ را بعنوان شاهد معرفى كردند.
همه گواهان معرفى شده ، مالكيت حضرت فاطمه عليهاالسلام را در مورد فدك در زمانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تاءييد كردند، در آن ميان باز على (عليه السلام) پس از اقامه شهادت شهود، خليفه را به اشتباه خود متوجه ساخت ، زيرا از كسى خليفهطلب شاهد كرده كه خود مالك قطعى آن با على (عليه السلام ) بوده است .
خليفه از على (عليه السلام ) گواه خواست .
حضرت فرمود: مدت هاست كه فدك در اختيار ماست و اضافه كرد: آيه انما يريد اللهليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا در حق چه كسانىنازل شده است ؟ در حق ما، يا در حق غير از ما؟
ابوبكر گفت : اين آيه در حق شما نازل شده !!!
امام فرمود: با اين حساب اگر شهودى بالفرض شهادت به گناه دختر پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم دهد، چه حكمى خواهى داد؟
ابوبكر گفت : مانند ساير زنان مسلمان عمل كرده و به او حد جارى مى كنم !!!
حضرت فرمود: در اين صورت تو در رديف كافران قرار مى گيرى ، زيرا شهادت خدا رابه طهارت و پاكى فاطمه عليهاالسلام رد كردى و شهادت مردم را بر عليه اوقبول مى كنى .
اكنون نيز در مورد فدك چنين مى كنى !!!


337- شوراى ساختگى ، نقشه اى شيطانى  

عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب الامام على (عليه السلام ) مى نويسد: عمربن خطاب اگرچه در وصيت خود شخص معينى را در مقام خلافت انتخاب نكرد اما بر اساس نقشه اى ميان 6نفر، خلافت را محدود كرد. بعد اضافه مى كند نويسنده كه : آيا خليفه با ترسيم ايننقشه ، على (عليه السلام ) را از خلافت محروم نكرد؟ و اگر شورا اين است است ، پس ‍عمر چه حق انتخابى براى مردم قايل مى شود؟ به هرحال وقتى عمر اعضاى شورا را به حضور خواست و پس از گفتگويى كوتاه رو بهابوطلحه انصارى كرد و گفت : پس از آنكه مرا به خاك سپردند، 50 نفر از انصار راجمع كنيد و شمشيرها را از نيام بيرون كشيد. اين 6 نفر(442) را در خانه اى محبوس كنيدو 3 روز به آنها مهلت دهيد. در اين 3 روز آنها بايد از ميان خودشان يك نفر را به خلافتانتخاب كنند؛ اگر پس از 3 روز؛ 5 نفر از آنها به انتخاب يكى از آن 6 تن ، موافقبودند و يكى مخالف بود، گردن آن يك نفر مخالف را با شمشير بزنيد، و اگر 4 نفراز آنها موافق بودند و دو نفر ديگر مخالفت ورزيدند، سر آن دو نفر مخالف را با شمشيراز تن جدا كنيد، اگر براى انتخاب هر دو طرف بربر شدند، يعنى 3 راءى در يك طرف و3 راءى در طرف ديگر جمع شد، در آن حال عبدالله بن عمر را حكم قرار دهيد و اگر بهحكم او نيز گردن ننهادند، آن سه نفرى راءى شان معتبر است كه عبدالرحمان بن عوف جزوآنهاست و شما بايد جانب آنها را بگيريد. سپس اگر آن سه نفر ديگر مخالفت كردند،گردن بزنيد و اگر پس از انقضاى مدت سه روز، راءى ايشان به چيزى تعلق نگرفت وبا هم مخالفت كردند در اين صورت هر 6 نفر را به ديار عدم بسپاريد و مسلمانان براىخود زمامدار ديگرى انتخاب كنند.
گفتنى است سعدابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف هر دو از قبيله زهره بودند ضمناعبدالرحمن بن عوف علاوه بر پيمان اخوت با عثمان ؛ با خواهر ناتنى عثمان نيز ازدواجكرده بود از طرفى طلحة بنى تميمى مخالف على (عليه السلام ) بود پس بدين صورتعلى (عليه السلام ) فقط يك راءى مى آورد، از سوى ديگر عبدالله بن عمر با امام على(عليه السلام ) نيز ميانه خوبى نداشت و حكميت او نيز به نفع على (عليه السلام ) يقيناتمام نمى شد...
همين كه وصيت عمر در ميان مردم خوانده شد عباس بن عبدالمطلب بزرگ خاندان بنى هاشمو عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى درنگ نزد على (عليه السلام ) آمد و گفت: اى برادرزاده بهتر است در اين شورا شركت نكنى ، زيرا عمر به اين ترتيب خواستهاست كه امر خلافت را به عثمان وا گذارد.
امام فرمود: عمو! من همه اينها را خوب مى دانم ، با اين همه در شورا شركت مى كنم تاثابت شود كه با عضويت من در شورا، عمر مرا شايسته خلافت دانسته است و با اينكهپيش از اين هميشه او مى گفت ، نبوت و خلافت در يك خانواده جمع نمى شود و براى اثباتمدعاى خود آن را به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مى داد لذا من امروز در شوراشركت مى كنم تا معلوم شود كه عمل خليفه با روايت خود او در تناقض ‍ است .
به هر تقدير، بعد از دفن خليفه ، برگزيدگان عمر، در خانه اى در بسته جمع شدندو به گفتگو پرداختند و ابوطلحه جلو خانه ايستاد و در پى او 50 نفر مرد مسلح آمادهباش بودند در جلسه پس از سخنان عوف ، طلحه كه مى دانست با وجود على (عليهالسلام ) و عثمان كسى به او راءى نمى دهد و در ثانى رابطه اش نيز با على (عليهالسلام ) تيره بود راءى خود را فورا به عثمان داد و به نفع او كنار رفت ، زبير راءىخود را به على (عليه السلام ) داد و كنار رفت . سعدابى وقاص كه عداوت و كينه اىديرينه با على (عليه السلام ) داشت راءى خود را به عبدالرحمن داد در اين لحظهعبدالرحمن رو به على (عليه السلام ) و عثمان كرد و گفت كداميك حاضر است حق خود را بهديگرى واگذار كند و به نفع او كنار رود؟ و چون سكوت آن دو را ديد گفت : من شما راگواه مى گيرم كه خود را از صحنه خلافت بيرون مى برم تا يكى از شماها رابرگزينم . آنگاه مردم را در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم جمع كرد تا درحضور مردم راءى خود را اعلام كند. سپس رو به امام على (عليه السلام ) كرد و گفت : يااباالحسن آيا دست بيعت به تو بدهم تا بر طبق كتاب خدا و سنترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و روش و برنامه شيخين (ابوبكر و عمر)عمل كنى ؟ حضرت با كمال مردانگى فرمود: من برنامه ديگران راقبول ندارم و فقط مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و نظر خودعمل مى كنم .
آنگاه عوف رو به عثمان كرد و كف دست خود را به دست عثمان داد و همان جمله را تكرار كردعثمان هم فى الفور گفت : سوگند مى خورم كه جز طريق شيخين به راهى نروم . در اينهنگام عبدالرحمن بن عوف خلافت را به عثمان تبريك گفت و براى سومين بار طبقه نقشهاى شيطانى حكومت از مسير ولايت منحرف شد آنگاه امام على (عليه السلام ) رو بهعبدالرحمن و مردم قريش كرد و با لحن تاءثرآميزى فرمود: امروز اولين روزى نيست كهشما به سبب دشمنى با ما، پشت در پشت هم داده ايد به خدا سوگند كه تو عثمان را بهكرسى خلافت سوار نكردى ، مگر به اميد اينكه روزى عثمان خلافت را به توبرگرداند. اما در نزد خدا هر روزى شاءنى دارد و هر وقتى اقتضايى .


378- خوشحالى بنى اميه  

تاريخ سلطنت بنى اميه در روز زمامدارى عثمان شروع شد. آنان پس از انتخاب او در شورادر اين روز شادى كردند و به تشكيل جلسه اى پرداختند. عثمان در روزاول خلافت خود چون وارد خانه شد آنجا را مملو از اقوام خود ديد و ابوسفيان كه پيرىفرتوت و از دو چشم نابينا بود شخصا در آن جلسه شركت كرد و از ديگران سؤال كرد كه بيگانه اى در بين آنان نيست و چون مطمئن شد، انگار نيروى جوانى خويش رابه دست آورده بود رو به حاضرين گفت : اى فرزندان اميه اين حكومت را مانند توپ دستبه دست بگردانيد سپس اضافه كرد: نه عذابى هست و نه حسابى و نه بهشتى و نهدوزخى نه حشرى و نه قيامتى . آنگاه از خانه خارج شد و در كنار قبر شريف حمزهسيدالشهداء (عليه السلام ) عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد و در حالىكه بر آن لگد مى زد مى گفت : اى ابا عماره ! آن چيز كه براى بدست آوردن آن باشمشير به هم مى تاختيم اينك به دست بچه هاى ما افتاده است و آنها باهم بازى مىكنند!!! عثمان بعد از حكومت ؛ بنى اميه را از بيتالمال مسلمين سيراب كرد و با على (عليه السلام ) فدك را با يك ميليون درهمپول نقد به مروان بن حكم بخشيد و معاويه و مروان بن حكم و وليدبن عقبه و عمرو عاصو... را بر مسلمانان مسلط كرد و آنها هم به فساد وچپاول مردم پرداختند و در كنار آنها طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعدابى وقاص و زيدبنثابت و تمامى آنها كه در روى كار آمدن عثمان نقشى داشتند ثروتهاى كلانى اندوختند وعمارتهاى مجللى بنا كردند كه مفصل بخشش هاى عثمان به اطرافيان خود در جلد 8 كتابشريف الغدير مضبوط است .


379- وقف كردن چاه  

باغبان حضرت امير (عليه السلام ) مى گويد: باغى كه ما داشتيم كم آب بود در اين باغحضرت كند و كاو كردند، حضرت مى خواست چاه يا چشمه اى را در اين باغ احداث كند،چندين بار مى آمد و كلنگ مى زد ولى آب نمى جوشيد و بالا نمى آمد تا اينكه روزى آمد وكلنگ را گرفت و شروع به كار كرد تا اينكه نفس هاى على بن ابيطالب (عليه السلام )در اثر خستگى كار به گوشم مى رسيد. آنقدر كند و كاوها كرد تا آب جوشيد. همين كهآب از چشمه يا چاه جوشيد من ديدم صيغه وقف را على بن ابيطالب (عليه السلام ) جارىكرد و فرمود: هذه صدقة و ديگر مهلت نداد.(443)


380- سلام جبرئيل و همراهان به على (ع ) 

على (عليه السلام ) به اصحاب شوراى فرمايشى كه عمر دستورتشكيل آن را داده بود فرمود: آيا در بين شما كسى هست كه چون من باشد كه در يك ساعتسه هزار ملائكه كه جبرئيل و ميكائيل هم در ميانشان بودند بر او سلام كند. آن شبى كه درچاه بدر رفتم تا در اجراى امر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از چاه آب بياورم ؟همه اعضاى شوراى تعيين خليفه گفتند: نه ، كسى به منزلت تو نيست . (اما شرح ماجرا)در شب جنگ بدر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود كيست امشببراى ما برود آب بياورد اصحاب همگى سكوت كردند، حضرت على (عليه السلام ) مشكآبى برداشت و به طرف چاه بدر آب رسيد و آن چاهى بود بسيار گود و تاريك ، آنحضرت دلو آب را نيافت تا از چاه آب بكشد، لاجرم خود به درون چاه رفت و مشك را پر ازآب كرد و بيرون آمد وقتى به سمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى رفتناگهان باد سختى در گرفت كه حضرت از شدت آن باد نشست تا آن برطرف شد. سپسبرخاست و حركت كرد، مجدد باد سختى درگرفت كه حضرت از شدت آن نشست تا آن بادبرطرف شد، سپس برخاست و حركت كرد، ولى مجدد باد سختى همانند آن باد قبلى آمد، آنحضرت نشست تا آن نى رد شود، سپس حضرت برخاست و خود را به حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم رساند. حضرت پرسيد: يا اباالحسن براى چه ديرآمدى ؟ عرض كرد: سه مرتبه باد شديدى وزيدن گرفت كه بسيار سخت بود و مكث من بهجهت برطرف شدن آن بادها بود. حضرت فرمود: يا على (عليه السلام ) مى دانى آنها چهبود؟ عرض كرد شما بفرماييد حضرت فرمود: اولين بارجبرئيل بود با هزار فرشته كه بر تو سلام كردند و پس از آناسرافيل با هزار فرشته بود كه بر تو سلام كردند اينها براى كمك به ما فرود آمدهاند.(444)


381- شخصيت مستقل و مستحكم  

روز جمعه اى بود و خليفه دوم عمر بر روى منبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم بود در اين هنگام امام حسين (عليه السلام ) كه كودك خردسالى بود وارد مسجد شد وبه خليفه گفت : از منبر پدرم به زير آى ! عمر گريه كرد و گفت : راست گفتى اين منبرپدر توست ، نه منبر پدر من . على (عليه السلام ) در آن مجلس حضور داشت واحتمال مى رفت كه عده اى خيال كنند كه امام حسين (عليه السلام ) به تحريك و هدايت على(عليه السلام ) چنين سخنى را گفته باشد. لذا آن حضرت در وسط مجلس ‍ برخاست و باصداى بلند فرمود: به خدا سوگند گفته حسين (عليه السلام ) از ناحيه من نيست . عمرنيز قسم ياد كرد و گفت : يا اباالحسن (عليه السلام ) راست مى گويى من هرگز شما رادر گفته فرزندت متهم نمى كنم ، يعنى حسين (عليه السلام ) را مى شناسم او با اين كهكودك است شخصيت ممتاز و مستقلى دارد.(445)


382- شفاعت على (ع ) از عمار 

ابويحيى مولاى معاذبن عفراء انصارى مى گويد: روزى عثمان كسى را نزد ارقم بنعبدالله خزانه دار بيت المال فرستاد و گفت : صدهزار درهم به من وام ده ، ارقم گفت : يكقبض رسيد براى اطمينان خاطر مسلمين بنويس . عثمان گفت : اى بى مادر بتو چه مربوطاست ؟ تو خزانه دار ما هستى . چون ارقم اين را شنيد نزد مردم آمد و گفت : اى مردم مواظبمال خودتان باشيد من تا به حال فكر مى كردم خزانه دار شما هستم و تا امروز نمىدانستم كه خزانه دار عثمان هستم ، اين را گفت و بهمنزل خود رفت اين خبر به گوش عثمان رسيد آنگاه او به سوى مردم در مسجد رفت سپسبر منبر رفت و گفت ...
مردم ! همانا ابوبكر، بنى تيم را بر ديگران مقدم مى داشت و عمر نيز بنى عدى (446)را بر همه مردم مقدم و برتر مى داشت به خدا سوگند من بنى اميه را بر تمامى مردم مقدمو برتر خواهم داشت ... اين بيت المال از آن ماست هر گاه به آن نيازمند شديم . از آنبرگيريم ، هر چند بر ديگران ناخوش آيد، عماربن ياسر گفت : اى مسلمانان گواهباشيد كه اين كار براى من ناخوشايند است . عثمان گفت : هان توهم اينجائى ؟ سپس ازمنبر فرود آمد و عمار را زير دست و پاى خود انداخت و آنقدر لگد به وى زد تا او از هوشرفت آنگاه عمار را به منزل ام سلمه بردند، اين واقع بسيار بر مسلمانان گران آمد...راوى گويد به عثمان خبر دادند عمار نزد ام سلمه است عثمان كسى را نزد ام سلمه فرستادو گفت : اين جماعت با اين مرد فاجر به چه جهت درمنزل تو گرد آمده اند؟ همه آنها را از نزد خود بيرون كن . ام سلمه گفت : به خدا جز عمارو دو دختر او كسى ديگر نزد ما نيست ، اى عثمان ! از ما درو شو و قدرت خود را به جاىديگرى ببر اين مرد يار و همدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه بخاطراعمال تو در حال جان دادن است . عثمان از كار خود پشيمان شد و طلحه و زبير را فرستادتا نزد عمار رفته از او دلجويى كنند، اما عمار آنها را نپذيرفت پس از آن عمار كمىبهبود يافت و بسوى مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت .
در همين حال كسى بر عثمان وارد شد و خبر مرگ ابى ذر را از زبده آورد عمار كه در آنجابود گفت : خداوند اباذر را از جانب همه ما رحمت فرستد، عثمان به وى گفت : پس از اين همتو به آنجا خواهى رفت ... (در اينجا عثمان دشنام و فحش زشتى به عمار داده ) و ادامه داد:تو گمان مى كنى من از اينكه او را تبعيد كرده بودم پشيمانم ؟ عمار گفت : نه بخداسوگند من چنين پندارى ندارم ، عثمان گفت : تو نيز به همانجايى كه ابوذر بود برو، وتا ما زنده هستيم باز نگرد، عمار گفت : مى روم به خدا سوگند مجاورت با درندگانبيابان براى من محبوب تر از مجاورت با توست . پس ‍ عمار براى خروج مهيا شد ولىبنى مخزوم نزد اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) رفتند و از آن حضرت درخواست كردندكه با آنها نزد عثمان آيد و او را از تبعيد عمار منصرف سازد. على (عليه السلام ) باآنان رفت و با نرمش از عثمان خواست كه از تبعيد عمار صرف نظر كند تا اينكه اودرخواست حضرت را پذيرفت .(447)


383- خانه نشين مظلوم  

پس از مراسم تدفين و نماز بر پيكر مقدس رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلمجماعتى از بزرگان بنى هاشم در خانه مولى على (عليه السلام ) جمع شدند زبير بنعوام از جمله آنها بود در اين جلسه زبير شمشير خود را از نيام بركشيد و گفت : شمشيربه نيام نمى كنم مگر آن كه مردم با على (عليه السلام ) بيعت كنند اين خبر به ابوبكرو كارگزاران خلافت گزارش ‍ شد. عمر با جمعى از مهاجرين و انصار به خانه على(عليه السلام ) آمد، عمربن خطاب فرياد كشيد! بايد جملگى از خانه خارج شويد و باابوبكر بيعت كنيد و گرنه به خدا سوگند كه خانه را آتش مى زنم زبير با شمشيربرهنه خارج شد، ولى پايش به زمين گرفت و افتاد و مهاجمان شمشير زبير را گرفتهو به ديوار كوبيدند، ديگر افراد نيز از خانه على (عليه السلام ) خارج شدند ومهاجمان گرداگرد آنها را محاصره كرده و اجبارا به حضور ابوبكر آوردند و گفتند: اگربيعت نكنيد خون شما به هدر خواهد رفت . بنى هاشم بيعت كردند و عمر به على (عليهالسلام ) گفت : بيعت كن ، على (عليه السلام ) فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهى كرد؟عمر گفت : در آن صورت تو را خواهيم كشت . على (عليه السلام ) فرمود: آيا برادررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى كشيد. عمر گفت : تو را رها نخواهيم كرد جزاين كه خواه ناخواه بيعت كنى . على (عليه السلام ) فرمود: پستان خلافت را بدوش كهنيم دوشاب ، از آن توست اساس ‍ حكومت او را استوار كن تا فردا زمام خلافت را در دستتو بگذارد، بخدا سوگند كه من سخنت را نمى پذيرم و از تهديد تو باكى ندارم . امام(عليه السلام ) در آن مجلس فرمود: كارها را به فساد كشاندى و مشورت نكردى و حقوق مارا ناديده گرفتى ، حضرت در ادامه اقدامات خود جهت بيدارى مردم به همراه حضرتفاطمه عليهاالسلام در اوائل كار بيعت با ابوبكر شبانه به در خانه هاى مردم مدينه مىرفتند و ياد آور بيعت كهن و ميثاق آنها با خط ولايت مى شدند ليكن حمايتى و اقدامى ازطرف مردم نشد و شروع دردناك 25 سال خانه نشينى حضرت آغاز گرديد.(448) لذاعلى (عليه السلام ) فرمود: دست خويش را از بيعت كردن بازداشتم ، تا آن كه ارتدادمردمان را ديدم كه به محو نابودى دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى انجاميد لذاهراسان شدم كه مبادا اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم ، در آن رخنه و يا نابودى راببينم و آن مصيبتى دردناكتر از تغيير مسير ولايت بود.(449)


384- سردارى لايق  

بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر و عمر و عثمان هر كدام درگرفتاريهاى سياسى ؛ اجتماعى ؛ دينى ؛ فقهى ؛ جنگى ؛ خود از حضرت على (عليهالسلام ) استفاده مى كردند؛ ولى هيچ كدام از آنها با اطلاع به شايستگى هاى حضرت ،به واگذارى مسئوليتهاى حساس ‍ حكومت خود به على (عليه السلام ) پرهيز مى كردند.ابوبكر در زمينه جنگ با روم با اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشورتكرد، راءى قانع كننده اى از آنها نگرفت لذا از على (عليه السلام ) سؤال كرد حضرت فرمود: ان فعلت ظفرت اگر انجام دهى پيروز خواهى شد و درجريان جنگ با مرتدين (جنگ ذوالقصه ) ابوبكر قصد كرد كه از مدينه خارج شود و درجنگ حضورى مستقيم داشته باشد، ليكن امام مانع اين تصميم او شد ابن اثير در نامكارگزاران حكومتى خليفه اول نوشته است ابوعبيده امور مالى را بر عهده گرفت و عمرقضاوت را داشت و على بن ابيطالب (عليه السلام ) و زيدبن ثابت و عثمان نامه ها را مىنوشتند.(450) در همين زمينه امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد موقعى كه مردم باابوبكر بيعت كردند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از ادعاى خلافت دست كشيد چرا كه مىترسيد مسلمانان يك باره بسوى بت پرستى بازگردند و نداى لااله الاالله محمدرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فراموش شود. على (عليه السلام ) چنان صلاحانديشيد كه حق را مسكوت بگذارد تا همه معارف و احكام ريشه كن نشود(451) البتهحضرت با خلقى امام گونه خود را از كسى دريغ نمى كرد و به كليه مراجعات خلفاپاسخ مى داد از جمله اينكه : روزى عمر با صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدرباره زمينه اراضى كوفه مشورت كرد برخى گفتند: آنان را بين ما تقسيم كن اما او باعلى (عليه السلام ) مشورت كر. حضرت فرمود: اگر آن را تقسيم كنى براىنسل آينده چيزى نمى ماند آنان را در دست اهالى آن باقى بگذار تا كشت زرع كنند بعد ازآنها خراج بگير تا منبع درآمدى بارى مسلمانان باشد. البته در اين دوره (خانه نشينىحضرت ) عده اى از ياران آن حضرت در مشاغل حكومتى راه يافتند بى ترديد نمى تواناين حركت را از آنان بدون رضايت امام دانست ، چند نمونه از اين موارد عبارتند از 1-استاندارى سلمان فارسى بر مدائن . 2نصب عمار ياسر بر فرماندهى جنگ و امامت جماعتكوفه . 3- انتصاب عثمان بن حنيف و حذيفة بن يمانى براى مساحى و خراج گذارىاراضى كوفه و نصب عمار ياسر در امارت كوفه را مى توان نام برد.


385- كوتاه و گويا!! 

روزى على (عليه السلام ) به عمر فرمود: اى عمر در مقام مديريت جامعه سه موضوع رادر كارهاى خود انجام بده كه در بر دارنده كليهمسائل مى باشد و تو را از انجام بسيارى از كارها كفايت مى كند و هر گاه اين سه مطلبرا مد نظر نگيرى : ديگر اعمال تو نيز سودى نخواهد داشت . عمر پرسيد: آن سهعمل كه جنبه ريشه اى براى يك مدير دارند كدامند؟
على (عليه السلام ) فرمود: اقامه الحدود على القريب و البعيد، و الحكم بكتاب اللهفى الرضا و السخط، و القسم بالعدال بين الاحمر والاسود.
1- اجرا كردن قانون خدا در مورد نزديكان و بيگانگان ، 2- قضاوت كردن به كتاب خدادر حال خشنودى و خشم ، 3- توزيع اموال عمومى به عدالت يعنى بين همه بدون در نظرگرفتن هيچ رابطه و تبعيض بين سياه پوست و سرخ پوست .(452)
عمر پس از شنيدن اين سخنان گفت : به جان خودم چه كوتاه و رسا سخن گفتى .


386- تجارت و بازرگانى  

در عصر خلافت عمر بن خطاب روزى جمعى از موالى (مانند اسيران ايرانى و افراد غيرعرب ) به حضور امام على (عليه السلام ) آمدند و از سران قوم خود شكايت كردند وگفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در تقسيم بيتالمال ، يا در مساءله ازدواج ، ميان عرب و غير عرب ، هيچ گونه تبعيضىقائل نبود. سلمان و صهيب در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با زنان عربازدواج كردند ولى اكنون اعراب (سران قوم ) ميان ما و خودشان تفاوت قائلند. امام على(عليه السلام ) در اين باره با سران قوم گفتگو كرد تا براى رفع تبعيض اقدام جدىكنند ولى سفارش ‍ آن حضرت اثرى نبخشيد و آنها فرياد مى زدند: چنين چيزى ممكننيست ، چنين چيزى ممكن نيست . امام على (عليه السلام ) در حالى كه از اين جريانخشمناك شده بود نزد شكايت كنندگان آمد و به آنها فرمود: متاءسفانه سران قوم حاضرنيستند با شما روش مساوات را پيش ‍ گيرند و مانند يك مسلمان داراى حقوق ، بطور مساوىبا شما رفتار نمايند اكنون كه چنين است .
فاتجرو بارك الله لكم فانى قد سمعترسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول : الرزق عشرة اجزاء تسعة اجزاء فىالتجاره و واحدة فى غيرها.
يعنى : برويد تجارت كنيد خداوند به شما بركت خواهد داد همانا من ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: طريق بدست آوردن معاشروزانه داراى ده شاخه است نه شاخه آن از طريق تجارت است و يك شاخه آن از راههاىديگر است .(453)


387- تعيين مبداء سال هجرى قمرى  

روزى عمر بزرگان اهل مدينه را دعوت كرد و گفت : بهتر است ما همچو ساير اديان ، مبداءسال ، براى خود تعيين كنيم . مسيحيان مبداء سال را از تولد حضرت عيسى (عليه السلام )مى دانند، لذا ما مسلمانان نيز مبداء سال براى خود تعيين كنيم . هر يك از مشاورين وىنظريه اى دادند، آنگاه عمر رو به حضرت امير (عليه السلام ) و عرض كرد: شما همنظرتان را بفرمائيد، زيرا نظريه شما بر همه نظرات برترى دارد. حضرت فرمود:مبداء سال را از زمان هجرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مكه به طرفمدينه طيبه معين كنيد و آنگاه دلايلى هم بيان فرمود، لذا با راهنمايىدلايل على (عليه السلام ) هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را،اول سال تاريخ اسلامى قرار داده شد.(454)


388- عالمترين مردم  

ابن ابى الحديد در چند جا به مناسباتى نقل مى كند كه عمر بن خطاب بارها به على(عليه السلام ) گفته است كه يا على (عليه السلام ) من نسبت به شما در شگفتم ، زيرادر مورد هر مشكلى كه از شما سؤ ال مى شود، كلمه نمى دانم به زبان خود جارى نمىكنى و بدون تاءمل ، پاسخ سؤ ال كننده را مى گويى . حضرت على (عليه السلام ) پنجانگشت دست خود را به عمر نشان داد و فرمود: عمر اينها چند انگشت است عمر فورا در جوابعرض كرد: پنج انگشت . آنگاه حضرت على (عليه السلام ) فرمود: آگاه باش تمامى علومو پاسخ هر مشكلى و سؤ الى در نزد من به همين آسانى است .


389- شعر وداع  

حضرت امير در حين دفن همسر خود فاطمه الزهرا عليهاالسلام فرمود:

لكل اجتماع من خليليل فرقة
و كل الذى دون الفراق قليل
و ان افتقادى واحدا بعد واحد
دليل على ان لا يدوم خليل
يعنى : براى هر جمع دوستانه اى بالاخره جدايى است و آنچه جداى ناپذير باشد بس كمو اندك است .
و فقدان يكى (يعنى فاطمه عليهاالسلام ) بعد از ديگرى (يعنى پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم ) براى من دليل آنست كه هيچ رفاقت و انسى را دوام نيست .(455)

390- گردآورنده قرآن كريم  

پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نخستين كسى كه به گردآورى وضبط آيات قرآن پرداخت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود، لذاحضرت على (عليه السلام ) سوگند ياد كرد ردا بر دوشش نيفكند مگر آنكه قرآن را جمعآورى نمايد و فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وصيت كرد كه پس ازدفن او از خانه خارج نشوم مگر زمانى كه قرآن را گرد آورده باشم ...
و حضرت امير (عليه السلام ) نيز چنين كرد و چون از گردآورى قرآن فارعلى (عليهالسلام ) شد گفت : هذا كتاب الله و و قد جمعته من اللوحين البته قرآن كريمقبلا بطور پراكنده موجود بود. لذا حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت على (عليه السلام ) فرمود: قرآندر قطعه هاى حرير و كاغذ و پوست پراكنده است و تو آن را جمع آورى كن لذا على بنابيطالب (عليه السلام ) بدين منظور تلاش كرد و قرآن را در پارچه زرد رنگىگردآورى نمود و بر آن مهر زد.(456)


391- شروع خانه نشينى  

سايبانى در مدينه بود كه مشرف بر بازار مدينه بود، به رسم و آداب ملى اعراب دربروز مسائل و مشكلات مهم مردم زير آن سايبان جمع مى شدند كه به آن سايبان ، سقيفهبنى ساعده مى گفتند و امور خود را به مشورت مى گذاشتند.(457)
على ابن ابيطالب (عليه السلام ) و زبير بن عوام و طلحه بن عبيدالله در خانه فاطمهعليهاالسلام بودند موقعى كه على (عليه السلام )مشغول غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و ابوبكر در مسجد راجع به مرگپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخن مى گفت به عمر خبر دادند كه انصار در سقيفهبنى ساعده مشغول تعيين خليفه هستند عمر ابوبكر را خبر كرد. آنگاه هر دو با هم بهطرف سقيفه رفتند در راه ابوعبيدة بن جراح را كه از هم پيمانان آنها بود را ديدندانصار، اوس و خزرج همه در آنجا جمع بودند. رئيس خزرج سعد بن عباده باحال بيمارى نشسته بود و همه مشغول گفتگو بودند و هر كسى از خود و قوم خود دربرترى چيزى گفت و تاءكيد كرد خلافت حق مهاجرين است چرا كه خويشاوندان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم هستند!!!
بالاخره يكى از آنها پيشنهاد كرد يك نفر خليفه از انصار و ديگرى از مهاجرين باشد كههيچ يك نپذيرفتند، دامنه اين گفتگو به مسجد كشيد و برخى از صحابه مانند سلمان وابوذر و مقداد و عمار و غيره به مخالفت برخواستند و نصب خلافت على (عليه السلام ) رادر 81 روز قبل از آن در واقعه غدير خم كه همه شاهد آن بودند را مطرح و يادآورى كردند.ليكن بيعت در روز دوشنبه 12 ربيع انجام شد و روز سه شنبه ابوبكر در مسجد نشست تامردم براى بيعت دسته دسته بيايند. عمر نيز با صحبت هاى مهيجىفضائل ابوبكر را بر شمرد. على (عليه السلام ) كه در آن وقت سى و سهسال داشت از جمله كسانى بود كه براى احقاق حق خود تلاش كرد ليكن پس از تجهيزپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را به مسجد بردند. على (عليهالسلام ) در مسجد با ابوبكر و ابوعبيده احتجاج كرد و حاضر به بيعت نگرديد و فاطمهزهرا عليهاالسلام نيز در مسجد آمد و از ولايت حضرت دفاع كرد. سلمان ، اباذر و بسيارىاز اصحاب براى خلافت آن حضرت تلاش كردند ولى در پايان حضرت براى حفظ دينخدا سكوت را در قبال خلافت ابوبكر اتخاذ كرد.(458)


392- حجر الاسود گواهى مى دهد 

ابو سعيد خدرى مى گويد: ما با عمر بن خطاب در اولين حجى كه در زمان خلافتش كرد،رفتيم وقتى عمر داخل مسجد الحرام شد به حجر الاسود نزديك شد و آن را بوسيد و به آندست ماليد، آنگاه گفت : من حقا مى دانم كه تو سنگى بيش نيستى نه نفعى از تو ساخته ونه ضررى و اگر من نمى ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو را مىبوسد و دست به تو مى مالد هر آينه من هيچ گاه تو را نمى بوسيدم و دستهاى خود رابه تو نمى سودم در اين حال على (عليه السلام ) فرمود: اى عمر! اين سنگ هر آينه نفعمى دهد و ضرر مى رساند. خداوند تعالى مى فرمايد: و به ياد آور اى پيامبر، آنزمانى كه خداوند ذريه بنى آدم را از پشت هايشان بيرون كشيد و انان را بر خودشانگواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم . همه آنها گفتند: آرى . و چون آنان رابر امر توحيد گواه گرفت و آنها اقرار و اعتراف كردند به آنكه خداوند پروردگارآنها است اين عهد و پيمان را بر روى پوست نازكى نوشت و به اين سنگ (حجرالاسود)خورانيد، آگاه باش ، اى عمر اين سنگ سياه دو چشم دارد و يك زبان و دو لب و در روزقيامت گواهى به برخوردها و آمدن هاى مردم به اينجا را مى دهد و اين سنگ امين خداوند عز وجل در اين مكان است . عمر گفت : اى اباالحسن (عليه السلام ) خداوند مرا در جايى كه تونباشى زنده نگذارد.(459)


393- تدابير على (ع ) در توسعه كشاورزى  

در جريان فتح ايران به دست مسلمانان كه در زمان خليفه دوم انجام شد يكى از غنائمىكه به دست مسلمانان افتاد قالى بزرگ زربافت كاخ سفيد مدائن بود، اين قالى بيش از350 متر طول داشت كه مورخان از آن به عنوان بهارستان كسرى ياد كرده اند وقتى كهاين قالى را به چندين قطعه قابل استفاده در آوردند و قطعات آن را بين مسلمانان تقسيمكردند. امام على (عليه السلام ) سهميه خود از آن قالى را بهمراه ساير غنائم براىتوسعه كشاورزى و توليد به كار برد. آنگاه قنات ويران شده اى را خريد وبازسازى كرد و سيصد هزار هسته خرما كاشت و آنها را با آب همان قناعت آبيارى كرد وبه اين ترتيب نخلستان عظيمى را به وجود آورد و غذاى هر روز مردم را تاءمين نمود. آنگاهيك قسمت از آن نخلستان و قنات را براى مجاهدان در راه و قسمت ديگرش را براى مستمندانوقف كرد تا محصول هر ساله آن دو راه مصرف گردد.(460)


394- على (ع ) در كنار سلمان فارسى  

سلمان در مدائن بيمار شد او ساعات آخر عمر خود را مى گذراند به همسرش بقيره گفت :منتظر باش كه به زودى مرا در بسترم بى روح مى يابى . سپس به اطرافيان خودحذيفه ، سعد و قاص و اصبغ بن نباته فرمود: خانه را خلوت كنيد، ناگاه امام على(عليه السلام ) وارد خانه شد و پرسيد حال سلمان چطور است ؟ سپس به بالين سلمانآمد و روپوش را به كنارى زد سلمان لبخندى زد. امام (عليه السلام ) به سلمان فرمود:آفرين بر تو اى بنده صالح خدا هنگامى كه بارسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ملاقات نمودى چگونگى رفتار اين قوم ، بابرادرش را برايش ‍ تعريف كن . سلمان از دنيا رفت . امام على (عليه السلام ) جنازه او راغسل داد و كفن كرد و بر كفن او اين دو بيعت شعر را نوشت :

و فدت على الكريم بغير زاد
من الحسنات و القلب السليم
و حمل الزاد اقبح كل شيى
اذا كان الوفود على الكريم
يعنى : بر شخص كريم و بزرگوارى وارد شدم بى آنكه توشه نيك و قلب پاك داشتهباشم ولى هنگام ورود به محضر شخص بزرگوار بردن توشه نزد او قبيح ترين چيزاست .(461)

395- اتمام حجت على (ع ) با ابوبكر 

بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و نشستن ابوبكر بر مسند خلافت ،روزى على (عليه السلام ) با ابوبكر ملاقات كرد و به عنوان اعتراض به او فرمود: ظلمت و فعلت يعنى : ظلم كردى و بر مسند خلافت نشستى ابوبكر گفت : ازكجا معلوم مى شود كه امروز من ظلم كرده باشم ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شما را شايسته خلافت دانسته نه مرا!!
على (عليه السلام ): رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اين كار آگاهى دارد ومرا حق و تو را باطل مى داند.
ابوبكر: چگونه من با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه از دنيا رفتهملاقات كنم و از او سؤ ال كنم و حق و باطل قضيه را بفهمم مگر اينكه در عالم خواب بهحضورش برسم و جريان را به من بفرمايد.
على (عليه السلام ): من حاضرم كه هم اكنون تو را نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ببرم و آن حضرت حقيقت را به تو بگويد.
ابوبكر اعلام آمادگى كرد و همراه على (عليه السلام ) با هم به مسجد قبا رفتند. على(عليه السلام ) در آن مسجد به اعجاز الهى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بهابوبكر نشان داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود و به ابوبكر روكرد و فرمود: (اعتزل عن ظلم اميرالمؤ منين از ظلم كردن به امير مؤ منان على (عليهالسلام ) دورى كن .) ابوبكر از مسجد بيرون آمد و تصميم گرفت زمام امور خلافت را بهدست على (عليه السلام ) بسپارد در مسير راه با عمر ملاقات كرد و جريان ديدار خود را باپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد قبا و گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را براى عمر شرح داد، عمر به او تندى گفت : (اسكت اما عرفت قديما سحر بنىهاشم بن عبدالمطلب خاموش باش اى ابوبكر آيا از قديم الايام سحر و جادوگرىفرزندان هاشم پسر عبدالمطلب را نشناخته اى )؟!(462)


396- پاك طينتى ارادتمند على (ع ) 

علامه حلى (ره ) مى گويد: پدرم براى من نقل كرد، روزى به طرف يكى از دروازه هاىبغداد رفتم وقتى كه از آن وارد شدم احساس كردم خيلى تشنه ام به بعضى از همراهانگفتم براى من آب بياوريد آنها براى تهيه آب رفتند و من و ساير دوستانم در انتظار آبدر آنجا توقف كرديم در اين ميان دو كودك بازى مى كردند و يكى از آنها به ديگرى مىگفت : اما بر حق على بن ابيطالب امير مؤ منان (عليه السلام ) است ولى ديگرى مى گفت :بلكه رهبر مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شخص ديگرى است به ناگهمن اين حديث را به زبان آوردم و گفتم : راست گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبه على (عليه السلام ) كه با تو دوستى نمى كند مگر مؤ من و با تو دشمنى نمى كندمگر ولد حيض . ناگاه ديدم زنى كه سخن مرا شنيده بود نزديك آمد و گفت : اى آقاى من تورا به خدا آنچه را گفتى ، بار ديگر براى من بگو گفتم حديثى بود كه از پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم روايت شده نيازى به ذكر مجدد آن نيست او اصرار كرد كه بايدحديث را بخوانى من هم حديث را براى او خواندم آن زن كه مادر آن دو كودك بود گفت : اىآقاى من سوگند به خدا اين خبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راست است . اين دوگودك هر دو فرزند من هستند. آنكه على (عليه السلام ) را دوست دارد پاك زاده است ولىآنكه با على (عليه السلام ) دشمنى مى كند جهتش اين است كه من درحال حيض بودم كه نطفه او بسته شد.(463)


397- غصب خلافت و مظلوميت على (ع ) 

روزى على (عليه السلام ) براى يك يهودى از امتحانات الهى كه آن حضرت از آنها سربلند بيرون آمده است توضيح مى داد و در بن اين بيان ناله هاى مظلوميت آن حضرتبيشترين بخش تكان دهنده آن را تشكيل مى دهد هم اكنوناصل داستان :
على (عليه السلام ) در بين اصحاب خود بعد از جنگ نهروان در مسجد كوفه نشسته بودكه در پاسخ به سؤ ال يك يهودى مطالب زير را بيان فرمودند:
اى برادر يهودى كسى كه پس از پيغمبر براى امر خلافت مسلمين به پا خواست همه روزهوقتى كه مرا مى ديد از من عذر خواهى مى كرد و بر خلاف آنچه كه حق مرا غصب كرده وبيعت مرا شكسته بود با من رفتار مى كرد و از من حلاليت مى خواست ... من با خود مى گفتمخلافت چند روزه او مى گذرد و سپس حقى كه خداوند براى من ايجاد نموده به آسانى بهمن باز مى گردد... در مطالبه حق خويش نزاعى به راه نيانداختم تا يك وقت يكى بهصلاى من جواب مثبت دهد و ديگرى پاسخ منفى و در نتيجه كار به منازع و گفتگو و مشاجرهبيانجامد جمعى از خواص ‍ اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كه بخوبى مىشناختم و خير خواه خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن و اسلام بودند پنهانو آشكار بنزد من در رفت و آمد بودند و مرا دعوت مى كردند كه حق خود را باز پس گيرم وآمادگى خودشان را براى فداكارى در راه اداى بيعتى كه از من بگردن آنها بود اعلام مىكردند ولى من مى گفتم آرام باشيد و اندكى صبر كنيد. شايد خداوند بدون جنگ و خونريزى و به آسانى حق از دست رفته مرا به من بازگرداند... چون عمر زمامدار اولى(ابوبكر) به سر رسيد و مرگش فرا رسيد زمام امور را پس از خود بدست رفيقش (عمربن خطاب ) سپرد اين هم مانند گذشته ، گرفتارى ديگرى براى من شد و دوباره حقى كهخداوند براى من قرار داده بود از من گرفته شد، باز اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم كه بعضى از آنان هم اكنون زنده اند و بعضى مرده اند گرداگرد من جمع شدندو همان را گفتند كه در جريان قبلى گفته بودند، من نيز از گفتار پيشين خود تعدى نكردمو آنان را به صبر و آرامش و يقين دعوت كردم چرا كه مى ترسيدم مبادا اجتماع مردم تباهشود آن اجتماعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با سياستى عميق آن راتشكيل داده بود... مسلم يك چنين اجتماعى را كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با خوندل فراهم آورد من از همه سزاوارتر بودم كه نگذارم از هم بپاشد و به راهى نكشانم كهروى نجات نبيند و تا پايان عمر گرفتار باشند و من اگر آنروز خود را كانديد خلافتمى كردم و مردم را به يارى خويش مى خواندم مردم درباره من يكى از دو كار را مى كردنديا پيروى از من مى كردند، و با مخالفين من مى جنگيدند كه اگر عده شان كم بود طبعاكشته مى شدند، و يا مردم از يارى من سرباز مى زدند كه آن وقت به واسطه اين سرباززدن و تقصير در يارى از ولايت من و خوددارى از اطاعت من كافر مى شدند.
اى يهودى : ديدم چاره اى نيست جز اينكه جام هاى غم و اندوه را سركشم و آه هاى سرد را درقفس سينه نگهدارم و دامن صبر و شكيب از دست ندهم تا موقعى كه خداوند گشايشى عطافرمايد يا هر طور كه صالح مى داند دادرسى فرمايد: سپس على (عليه السلام ) رو بهاصحاب خود كرد و فرمود: آيا چنين نبود، همه آنها گفتند: چرا يا اميرالمؤ منين (عليهالسلام ).(464)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation