374- بيعت اجبارى عدى بن حاتم مى گويد: به خداوند سوگند! ددرطول عمرم هرگز دلم به حال كسى آنطور كه بهحال على (عليه السلام ) در هنگام بردنش نزد ابوبكر براى بيعت نسوخته است ؛ مهاجماندر حالى كه بازوان على (عليه السلام ) را بسته بودند حضرت را كشان كشان پيشخليفه بردند. در ميان اين مهاجمان خالد بن وليد، عبدالرحمان بن عوف ، عمربن خطاب ،زيدبن سالم ، قنفذ، اسيدبن حضير و سلمة بن اسلم به چشم مى خوردند. سلمان مىگويد: چون حضرت را نزد ابوبكر بردند عمر از او خواست تا بيعت كند و گرنه او راخواهد كشت . حضرت فرمود: با كشتن من بنده خدا و برادر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را كشته ايد و دلايل خود را بر ولايت خود بيان داشت . در ميان بزرگان ، عباس بن عبدالمطلب عموى حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جمع مسلمانان از موقعيت بالايى برخورداربود و بايد به طريقى او را به امر بيعت با خليفه متقاعد مى ساختند. پس از غصب فدك ماءموران خليفه بازور سرنيزه كارگران حضرت فاطمه عليهاالسلامرا از باغ فدك بيرون كردند و خود امور آنجا را به دست گرفتند. حضرت فاطمهعليهاالسلام با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد بازگيرى حق خود در مسجد پيشخليفه حاضر شد. ابتدا حضرت براى محاكمه او خطبه مفصلى را ايراد كرد، آنگاه بهابوبكر فرمود: چرا مرا از حق مسلم خويش بازداشتى ؟ ابوبكر پاسخ داد: از پدرتشنيدم كه فرمود: پيامبران از خود چيزى به ارث نمى گذارند. حضرت فاطمهعليهاالسلام فرمود: فدك را پدرم در حال حيات خود به من بخشيده بود (يعنى ارث نبودبلكه بخششى بوده در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و من در زمان اومالك فدك بودم . عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب الامام على (عليه السلام ) مى نويسد: عمربن خطاب اگرچه در وصيت خود شخص معينى را در مقام خلافت انتخاب نكرد اما بر اساس نقشه اى ميان 6نفر، خلافت را محدود كرد. بعد اضافه مى كند نويسنده كه : آيا خليفه با ترسيم ايننقشه ، على (عليه السلام ) را از خلافت محروم نكرد؟ و اگر شورا اين است است ، پس عمر چه حق انتخابى براى مردم قايل مى شود؟ به هرحال وقتى عمر اعضاى شورا را به حضور خواست و پس از گفتگويى كوتاه رو بهابوطلحه انصارى كرد و گفت : پس از آنكه مرا به خاك سپردند، 50 نفر از انصار راجمع كنيد و شمشيرها را از نيام بيرون كشيد. اين 6 نفر(442) را در خانه اى محبوس كنيدو 3 روز به آنها مهلت دهيد. در اين 3 روز آنها بايد از ميان خودشان يك نفر را به خلافتانتخاب كنند؛ اگر پس از 3 روز؛ 5 نفر از آنها به انتخاب يكى از آن 6 تن ، موافقبودند و يكى مخالف بود، گردن آن يك نفر مخالف را با شمشير بزنيد، و اگر 4 نفراز آنها موافق بودند و دو نفر ديگر مخالفت ورزيدند، سر آن دو نفر مخالف را با شمشيراز تن جدا كنيد، اگر براى انتخاب هر دو طرف بربر شدند، يعنى 3 راءى در يك طرف و3 راءى در طرف ديگر جمع شد، در آن حال عبدالله بن عمر را حكم قرار دهيد و اگر بهحكم او نيز گردن ننهادند، آن سه نفرى راءى شان معتبر است كه عبدالرحمان بن عوف جزوآنهاست و شما بايد جانب آنها را بگيريد. سپس اگر آن سه نفر ديگر مخالفت كردند،گردن بزنيد و اگر پس از انقضاى مدت سه روز، راءى ايشان به چيزى تعلق نگرفت وبا هم مخالفت كردند در اين صورت هر 6 نفر را به ديار عدم بسپاريد و مسلمانان براىخود زمامدار ديگرى انتخاب كنند. تاريخ سلطنت بنى اميه در روز زمامدارى عثمان شروع شد. آنان پس از انتخاب او در شورادر اين روز شادى كردند و به تشكيل جلسه اى پرداختند. عثمان در روزاول خلافت خود چون وارد خانه شد آنجا را مملو از اقوام خود ديد و ابوسفيان كه پيرىفرتوت و از دو چشم نابينا بود شخصا در آن جلسه شركت كرد و از ديگران سؤال كرد كه بيگانه اى در بين آنان نيست و چون مطمئن شد، انگار نيروى جوانى خويش رابه دست آورده بود رو به حاضرين گفت : اى فرزندان اميه اين حكومت را مانند توپ دستبه دست بگردانيد سپس اضافه كرد: نه عذابى هست و نه حسابى و نه بهشتى و نهدوزخى نه حشرى و نه قيامتى . آنگاه از خانه خارج شد و در كنار قبر شريف حمزهسيدالشهداء (عليه السلام ) عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد و در حالىكه بر آن لگد مى زد مى گفت : اى ابا عماره ! آن چيز كه براى بدست آوردن آن باشمشير به هم مى تاختيم اينك به دست بچه هاى ما افتاده است و آنها باهم بازى مىكنند!!! عثمان بعد از حكومت ؛ بنى اميه را از بيتالمال مسلمين سيراب كرد و با على (عليه السلام ) فدك را با يك ميليون درهمپول نقد به مروان بن حكم بخشيد و معاويه و مروان بن حكم و وليدبن عقبه و عمرو عاصو... را بر مسلمانان مسلط كرد و آنها هم به فساد وچپاول مردم پرداختند و در كنار آنها طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعدابى وقاص و زيدبنثابت و تمامى آنها كه در روى كار آمدن عثمان نقشى داشتند ثروتهاى كلانى اندوختند وعمارتهاى مجللى بنا كردند كه مفصل بخشش هاى عثمان به اطرافيان خود در جلد 8 كتابشريف الغدير مضبوط است . باغبان حضرت امير (عليه السلام ) مى گويد: باغى كه ما داشتيم كم آب بود در اين باغحضرت كند و كاو كردند، حضرت مى خواست چاه يا چشمه اى را در اين باغ احداث كند،چندين بار مى آمد و كلنگ مى زد ولى آب نمى جوشيد و بالا نمى آمد تا اينكه روزى آمد وكلنگ را گرفت و شروع به كار كرد تا اينكه نفس هاى على بن ابيطالب (عليه السلام )در اثر خستگى كار به گوشم مى رسيد. آنقدر كند و كاوها كرد تا آب جوشيد. همين كهآب از چشمه يا چاه جوشيد من ديدم صيغه وقف را على بن ابيطالب (عليه السلام ) جارىكرد و فرمود: هذه صدقة و ديگر مهلت نداد.(443) على (عليه السلام ) به اصحاب شوراى فرمايشى كه عمر دستورتشكيل آن را داده بود فرمود: آيا در بين شما كسى هست كه چون من باشد كه در يك ساعتسه هزار ملائكه كه جبرئيل و ميكائيل هم در ميانشان بودند بر او سلام كند. آن شبى كه درچاه بدر رفتم تا در اجراى امر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از چاه آب بياورم ؟همه اعضاى شوراى تعيين خليفه گفتند: نه ، كسى به منزلت تو نيست . (اما شرح ماجرا)در شب جنگ بدر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود كيست امشببراى ما برود آب بياورد اصحاب همگى سكوت كردند، حضرت على (عليه السلام ) مشكآبى برداشت و به طرف چاه بدر آب رسيد و آن چاهى بود بسيار گود و تاريك ، آنحضرت دلو آب را نيافت تا از چاه آب بكشد، لاجرم خود به درون چاه رفت و مشك را پر ازآب كرد و بيرون آمد وقتى به سمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى رفتناگهان باد سختى در گرفت كه حضرت از شدت آن باد نشست تا آن برطرف شد. سپسبرخاست و حركت كرد، مجدد باد سختى درگرفت كه حضرت از شدت آن نشست تا آن بادبرطرف شد، سپس برخاست و حركت كرد، ولى مجدد باد سختى همانند آن باد قبلى آمد، آنحضرت نشست تا آن نى رد شود، سپس حضرت برخاست و خود را به حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم رساند. حضرت پرسيد: يا اباالحسن براى چه ديرآمدى ؟ عرض كرد: سه مرتبه باد شديدى وزيدن گرفت كه بسيار سخت بود و مكث من بهجهت برطرف شدن آن بادها بود. حضرت فرمود: يا على (عليه السلام ) مى دانى آنها چهبود؟ عرض كرد شما بفرماييد حضرت فرمود: اولين بارجبرئيل بود با هزار فرشته كه بر تو سلام كردند و پس از آناسرافيل با هزار فرشته بود كه بر تو سلام كردند اينها براى كمك به ما فرود آمدهاند.(444) روز جمعه اى بود و خليفه دوم عمر بر روى منبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم بود در اين هنگام امام حسين (عليه السلام ) كه كودك خردسالى بود وارد مسجد شد وبه خليفه گفت : از منبر پدرم به زير آى ! عمر گريه كرد و گفت : راست گفتى اين منبرپدر توست ، نه منبر پدر من . على (عليه السلام ) در آن مجلس حضور داشت واحتمال مى رفت كه عده اى خيال كنند كه امام حسين (عليه السلام ) به تحريك و هدايت على(عليه السلام ) چنين سخنى را گفته باشد. لذا آن حضرت در وسط مجلس برخاست و باصداى بلند فرمود: به خدا سوگند گفته حسين (عليه السلام ) از ناحيه من نيست . عمرنيز قسم ياد كرد و گفت : يا اباالحسن (عليه السلام ) راست مى گويى من هرگز شما رادر گفته فرزندت متهم نمى كنم ، يعنى حسين (عليه السلام ) را مى شناسم او با اين كهكودك است شخصيت ممتاز و مستقلى دارد.(445) ابويحيى مولاى معاذبن عفراء انصارى مى گويد: روزى عثمان كسى را نزد ارقم بنعبدالله خزانه دار بيت المال فرستاد و گفت : صدهزار درهم به من وام ده ، ارقم گفت : يكقبض رسيد براى اطمينان خاطر مسلمين بنويس . عثمان گفت : اى بى مادر بتو چه مربوطاست ؟ تو خزانه دار ما هستى . چون ارقم اين را شنيد نزد مردم آمد و گفت : اى مردم مواظبمال خودتان باشيد من تا به حال فكر مى كردم خزانه دار شما هستم و تا امروز نمىدانستم كه خزانه دار عثمان هستم ، اين را گفت و بهمنزل خود رفت اين خبر به گوش عثمان رسيد آنگاه او به سوى مردم در مسجد رفت سپسبر منبر رفت و گفت ... پس از مراسم تدفين و نماز بر پيكر مقدس رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلمجماعتى از بزرگان بنى هاشم در خانه مولى على (عليه السلام ) جمع شدند زبير بنعوام از جمله آنها بود در اين جلسه زبير شمشير خود را از نيام بركشيد و گفت : شمشيربه نيام نمى كنم مگر آن كه مردم با على (عليه السلام ) بيعت كنند اين خبر به ابوبكرو كارگزاران خلافت گزارش شد. عمر با جمعى از مهاجرين و انصار به خانه على(عليه السلام ) آمد، عمربن خطاب فرياد كشيد! بايد جملگى از خانه خارج شويد و باابوبكر بيعت كنيد و گرنه به خدا سوگند كه خانه را آتش مى زنم زبير با شمشيربرهنه خارج شد، ولى پايش به زمين گرفت و افتاد و مهاجمان شمشير زبير را گرفتهو به ديوار كوبيدند، ديگر افراد نيز از خانه على (عليه السلام ) خارج شدند ومهاجمان گرداگرد آنها را محاصره كرده و اجبارا به حضور ابوبكر آوردند و گفتند: اگربيعت نكنيد خون شما به هدر خواهد رفت . بنى هاشم بيعت كردند و عمر به على (عليهالسلام ) گفت : بيعت كن ، على (عليه السلام ) فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهى كرد؟عمر گفت : در آن صورت تو را خواهيم كشت . على (عليه السلام ) فرمود: آيا برادررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى كشيد. عمر گفت : تو را رها نخواهيم كرد جزاين كه خواه ناخواه بيعت كنى . على (عليه السلام ) فرمود: پستان خلافت را بدوش كهنيم دوشاب ، از آن توست اساس حكومت او را استوار كن تا فردا زمام خلافت را در دستتو بگذارد، بخدا سوگند كه من سخنت را نمى پذيرم و از تهديد تو باكى ندارم . امام(عليه السلام ) در آن مجلس فرمود: كارها را به فساد كشاندى و مشورت نكردى و حقوق مارا ناديده گرفتى ، حضرت در ادامه اقدامات خود جهت بيدارى مردم به همراه حضرتفاطمه عليهاالسلام در اوائل كار بيعت با ابوبكر شبانه به در خانه هاى مردم مدينه مىرفتند و ياد آور بيعت كهن و ميثاق آنها با خط ولايت مى شدند ليكن حمايتى و اقدامى ازطرف مردم نشد و شروع دردناك 25 سال خانه نشينى حضرت آغاز گرديد.(448) لذاعلى (عليه السلام ) فرمود: دست خويش را از بيعت كردن بازداشتم ، تا آن كه ارتدادمردمان را ديدم كه به محو نابودى دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى انجاميد لذاهراسان شدم كه مبادا اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم ، در آن رخنه و يا نابودى راببينم و آن مصيبتى دردناكتر از تغيير مسير ولايت بود.(449) بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر و عمر و عثمان هر كدام درگرفتاريهاى سياسى ؛ اجتماعى ؛ دينى ؛ فقهى ؛ جنگى ؛ خود از حضرت على (عليهالسلام ) استفاده مى كردند؛ ولى هيچ كدام از آنها با اطلاع به شايستگى هاى حضرت ،به واگذارى مسئوليتهاى حساس حكومت خود به على (عليه السلام ) پرهيز مى كردند.ابوبكر در زمينه جنگ با روم با اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشورتكرد، راءى قانع كننده اى از آنها نگرفت لذا از على (عليه السلام ) سؤال كرد حضرت فرمود: ان فعلت ظفرت اگر انجام دهى پيروز خواهى شد و درجريان جنگ با مرتدين (جنگ ذوالقصه ) ابوبكر قصد كرد كه از مدينه خارج شود و درجنگ حضورى مستقيم داشته باشد، ليكن امام مانع اين تصميم او شد ابن اثير در نامكارگزاران حكومتى خليفه اول نوشته است ابوعبيده امور مالى را بر عهده گرفت و عمرقضاوت را داشت و على بن ابيطالب (عليه السلام ) و زيدبن ثابت و عثمان نامه ها را مىنوشتند.(450) در همين زمينه امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد موقعى كه مردم باابوبكر بيعت كردند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از ادعاى خلافت دست كشيد چرا كه مىترسيد مسلمانان يك باره بسوى بت پرستى بازگردند و نداى لااله الاالله محمدرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فراموش شود. على (عليه السلام ) چنان صلاحانديشيد كه حق را مسكوت بگذارد تا همه معارف و احكام ريشه كن نشود(451) البتهحضرت با خلقى امام گونه خود را از كسى دريغ نمى كرد و به كليه مراجعات خلفاپاسخ مى داد از جمله اينكه : روزى عمر با صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدرباره زمينه اراضى كوفه مشورت كرد برخى گفتند: آنان را بين ما تقسيم كن اما او باعلى (عليه السلام ) مشورت كر. حضرت فرمود: اگر آن را تقسيم كنى براىنسل آينده چيزى نمى ماند آنان را در دست اهالى آن باقى بگذار تا كشت زرع كنند بعد ازآنها خراج بگير تا منبع درآمدى بارى مسلمانان باشد. البته در اين دوره (خانه نشينىحضرت ) عده اى از ياران آن حضرت در مشاغل حكومتى راه يافتند بى ترديد نمى تواناين حركت را از آنان بدون رضايت امام دانست ، چند نمونه از اين موارد عبارتند از 1-استاندارى سلمان فارسى بر مدائن . 2نصب عمار ياسر بر فرماندهى جنگ و امامت جماعتكوفه . 3- انتصاب عثمان بن حنيف و حذيفة بن يمانى براى مساحى و خراج گذارىاراضى كوفه و نصب عمار ياسر در امارت كوفه را مى توان نام برد. روزى على (عليه السلام ) به عمر فرمود: اى عمر در مقام مديريت جامعه سه موضوع رادر كارهاى خود انجام بده كه در بر دارنده كليهمسائل مى باشد و تو را از انجام بسيارى از كارها كفايت مى كند و هر گاه اين سه مطلبرا مد نظر نگيرى : ديگر اعمال تو نيز سودى نخواهد داشت . عمر پرسيد: آن سهعمل كه جنبه ريشه اى براى يك مدير دارند كدامند؟ در عصر خلافت عمر بن خطاب روزى جمعى از موالى (مانند اسيران ايرانى و افراد غيرعرب ) به حضور امام على (عليه السلام ) آمدند و از سران قوم خود شكايت كردند وگفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در تقسيم بيتالمال ، يا در مساءله ازدواج ، ميان عرب و غير عرب ، هيچ گونه تبعيضىقائل نبود. سلمان و صهيب در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با زنان عربازدواج كردند ولى اكنون اعراب (سران قوم ) ميان ما و خودشان تفاوت قائلند. امام على(عليه السلام ) در اين باره با سران قوم گفتگو كرد تا براى رفع تبعيض اقدام جدىكنند ولى سفارش آن حضرت اثرى نبخشيد و آنها فرياد مى زدند: چنين چيزى ممكننيست ، چنين چيزى ممكن نيست . امام على (عليه السلام ) در حالى كه از اين جريانخشمناك شده بود نزد شكايت كنندگان آمد و به آنها فرمود: متاءسفانه سران قوم حاضرنيستند با شما روش مساوات را پيش گيرند و مانند يك مسلمان داراى حقوق ، بطور مساوىبا شما رفتار نمايند اكنون كه چنين است . روزى عمر بزرگان اهل مدينه را دعوت كرد و گفت : بهتر است ما همچو ساير اديان ، مبداءسال ، براى خود تعيين كنيم . مسيحيان مبداء سال را از تولد حضرت عيسى (عليه السلام )مى دانند، لذا ما مسلمانان نيز مبداء سال براى خود تعيين كنيم . هر يك از مشاورين وىنظريه اى دادند، آنگاه عمر رو به حضرت امير (عليه السلام ) و عرض كرد: شما همنظرتان را بفرمائيد، زيرا نظريه شما بر همه نظرات برترى دارد. حضرت فرمود:مبداء سال را از زمان هجرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مكه به طرفمدينه طيبه معين كنيد و آنگاه دلايلى هم بيان فرمود، لذا با راهنمايىدلايل على (عليه السلام ) هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را،اول سال تاريخ اسلامى قرار داده شد.(454) ابن ابى الحديد در چند جا به مناسباتى نقل مى كند كه عمر بن خطاب بارها به على(عليه السلام ) گفته است كه يا على (عليه السلام ) من نسبت به شما در شگفتم ، زيرادر مورد هر مشكلى كه از شما سؤ ال مى شود، كلمه نمى دانم به زبان خود جارى نمىكنى و بدون تاءمل ، پاسخ سؤ ال كننده را مى گويى . حضرت على (عليه السلام ) پنجانگشت دست خود را به عمر نشان داد و فرمود: عمر اينها چند انگشت است عمر فورا در جوابعرض كرد: پنج انگشت . آنگاه حضرت على (عليه السلام ) فرمود: آگاه باش تمامى علومو پاسخ هر مشكلى و سؤ الى در نزد من به همين آسانى است . حضرت امير در حين دفن همسر خود فاطمه الزهرا عليهاالسلام فرمود: پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نخستين كسى كه به گردآورى وضبط آيات قرآن پرداخت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود، لذاحضرت على (عليه السلام ) سوگند ياد كرد ردا بر دوشش نيفكند مگر آنكه قرآن را جمعآورى نمايد و فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وصيت كرد كه پس ازدفن او از خانه خارج نشوم مگر زمانى كه قرآن را گرد آورده باشم ... سايبانى در مدينه بود كه مشرف بر بازار مدينه بود، به رسم و آداب ملى اعراب دربروز مسائل و مشكلات مهم مردم زير آن سايبان جمع مى شدند كه به آن سايبان ، سقيفهبنى ساعده مى گفتند و امور خود را به مشورت مى گذاشتند.(457) ابو سعيد خدرى مى گويد: ما با عمر بن خطاب در اولين حجى كه در زمان خلافتش كرد،رفتيم وقتى عمر داخل مسجد الحرام شد به حجر الاسود نزديك شد و آن را بوسيد و به آندست ماليد، آنگاه گفت : من حقا مى دانم كه تو سنگى بيش نيستى نه نفعى از تو ساخته ونه ضررى و اگر من نمى ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو را مىبوسد و دست به تو مى مالد هر آينه من هيچ گاه تو را نمى بوسيدم و دستهاى خود رابه تو نمى سودم در اين حال على (عليه السلام ) فرمود: اى عمر! اين سنگ هر آينه نفعمى دهد و ضرر مى رساند. خداوند تعالى مى فرمايد: و به ياد آور اى پيامبر، آنزمانى كه خداوند ذريه بنى آدم را از پشت هايشان بيرون كشيد و انان را بر خودشانگواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم . همه آنها گفتند: آرى . و چون آنان رابر امر توحيد گواه گرفت و آنها اقرار و اعتراف كردند به آنكه خداوند پروردگارآنها است اين عهد و پيمان را بر روى پوست نازكى نوشت و به اين سنگ (حجرالاسود)خورانيد، آگاه باش ، اى عمر اين سنگ سياه دو چشم دارد و يك زبان و دو لب و در روزقيامت گواهى به برخوردها و آمدن هاى مردم به اينجا را مى دهد و اين سنگ امين خداوند عز وجل در اين مكان است . عمر گفت : اى اباالحسن (عليه السلام ) خداوند مرا در جايى كه تونباشى زنده نگذارد.(459) در جريان فتح ايران به دست مسلمانان كه در زمان خليفه دوم انجام شد يكى از غنائمىكه به دست مسلمانان افتاد قالى بزرگ زربافت كاخ سفيد مدائن بود، اين قالى بيش از350 متر طول داشت كه مورخان از آن به عنوان بهارستان كسرى ياد كرده اند وقتى كهاين قالى را به چندين قطعه قابل استفاده در آوردند و قطعات آن را بين مسلمانان تقسيمكردند. امام على (عليه السلام ) سهميه خود از آن قالى را بهمراه ساير غنائم براىتوسعه كشاورزى و توليد به كار برد. آنگاه قنات ويران شده اى را خريد وبازسازى كرد و سيصد هزار هسته خرما كاشت و آنها را با آب همان قناعت آبيارى كرد وبه اين ترتيب نخلستان عظيمى را به وجود آورد و غذاى هر روز مردم را تاءمين نمود. آنگاهيك قسمت از آن نخلستان و قنات را براى مجاهدان در راه و قسمت ديگرش را براى مستمندانوقف كرد تا محصول هر ساله آن دو راه مصرف گردد.(460) سلمان در مدائن بيمار شد او ساعات آخر عمر خود را مى گذراند به همسرش بقيره گفت :منتظر باش كه به زودى مرا در بسترم بى روح مى يابى . سپس به اطرافيان خودحذيفه ، سعد و قاص و اصبغ بن نباته فرمود: خانه را خلوت كنيد، ناگاه امام على(عليه السلام ) وارد خانه شد و پرسيد حال سلمان چطور است ؟ سپس به بالين سلمانآمد و روپوش را به كنارى زد سلمان لبخندى زد. امام (عليه السلام ) به سلمان فرمود:آفرين بر تو اى بنده صالح خدا هنگامى كه بارسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ملاقات نمودى چگونگى رفتار اين قوم ، بابرادرش را برايش تعريف كن . سلمان از دنيا رفت . امام على (عليه السلام ) جنازه او راغسل داد و كفن كرد و بر كفن او اين دو بيعت شعر را نوشت : بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و نشستن ابوبكر بر مسند خلافت ،روزى على (عليه السلام ) با ابوبكر ملاقات كرد و به عنوان اعتراض به او فرمود: ظلمت و فعلت يعنى : ظلم كردى و بر مسند خلافت نشستى ابوبكر گفت : ازكجا معلوم مى شود كه امروز من ظلم كرده باشم ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شما را شايسته خلافت دانسته نه مرا!! علامه حلى (ره ) مى گويد: پدرم براى من نقل كرد، روزى به طرف يكى از دروازه هاىبغداد رفتم وقتى كه از آن وارد شدم احساس كردم خيلى تشنه ام به بعضى از همراهانگفتم براى من آب بياوريد آنها براى تهيه آب رفتند و من و ساير دوستانم در انتظار آبدر آنجا توقف كرديم در اين ميان دو كودك بازى مى كردند و يكى از آنها به ديگرى مىگفت : اما بر حق على بن ابيطالب امير مؤ منان (عليه السلام ) است ولى ديگرى مى گفت :بلكه رهبر مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شخص ديگرى است به ناگهمن اين حديث را به زبان آوردم و گفتم : راست گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبه على (عليه السلام ) كه با تو دوستى نمى كند مگر مؤ من و با تو دشمنى نمى كندمگر ولد حيض . ناگاه ديدم زنى كه سخن مرا شنيده بود نزديك آمد و گفت : اى آقاى من تورا به خدا آنچه را گفتى ، بار ديگر براى من بگو گفتم حديثى بود كه از پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم روايت شده نيازى به ذكر مجدد آن نيست او اصرار كرد كه بايدحديث را بخوانى من هم حديث را براى او خواندم آن زن كه مادر آن دو كودك بود گفت : اىآقاى من سوگند به خدا اين خبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راست است . اين دوگودك هر دو فرزند من هستند. آنكه على (عليه السلام ) را دوست دارد پاك زاده است ولىآنكه با على (عليه السلام ) دشمنى مى كند جهتش اين است كه من درحال حيض بودم كه نطفه او بسته شد.(463) روزى على (عليه السلام ) براى يك يهودى از امتحانات الهى كه آن حضرت از آنها سربلند بيرون آمده است توضيح مى داد و در بن اين بيان ناله هاى مظلوميت آن حضرتبيشترين بخش تكان دهنده آن را تشكيل مى دهد هم اكنوناصل داستان :
|