بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل, امام خمینی (ره) ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST-0 -
     77500001 -
     77500002 -
     77500003 -
     77500004 -
     77500005 -
     77500006 -
     77500007 -
     77500008 -
     77500009 -
     77500010 -
     77500011 -
     77500012 -
     77500013 -
     77500014 -
     77500015 -
     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     Footnt02 -
     Footnt03 -
     Footnt04 -
     Footnt05 -
     IStart -
 

 

 
 

 

next page

back page

و بنابراين ، ياس كه در مقابل اين طمع است ، اعم از قنوط است ، زيرا كهمقابل اخص ، اعم است . و آن عبارت است از : نااميدى از رحمت ، اعم از آن كهاهل طاعت نباشد ، يا باشد و رؤيت طاعت خود كند ، و بهعمل خود اميد داشته باشد كه اين نيز در مسلكاهل معرفت و مشرب احلاى عرفان ، ياس از رحمت و تحديد سعه آن است .
و اما بودن طمع به آن معنى كه معلوم شد ، از جنودعقل و موافق مقتضيات فطرت ، و مقابل آن از جنودجهل و ضد مقتضاى فطرت نيز واضح است ، زيرا كه ترك رؤيتعمل و توجه به سعه رحمت همان فطرت عشق بهكمال و تنفر از نقص است ، يا لازمه آن است كه در كتاب ذات عائله بشرى ثبت و به يدقدرت فطرة الله التى فطر الناس عليها (319) مكتوب است ، چنانچه توجه به انيت خود واقبال به انانيت و شعب آن ـ كه رؤيتعمل نيز از آن است ـ از خطاهاى جاهلانه فطرت محجوبه است كه خودبين و خودخواهو خودپسند و خود راى است . و از رجوع به باب رجاء و قنوط ، مباحث ديگر كه راجع بهاين باب است ، روشن شود.

فصل دوم : در بيان تاثير طمع و ياس :
ممكن است فرق ديگرى مابين رجاء و طمع باشد. و آن ، آن است كه مراد از طمع اميد بهمغفرت معاصى يا غفران مطلق نقايص باشد ، چنانچه خداى تعالى ازقول حضرت خليل الرحمن نقل فرمايد : و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين (320) . و رجاء اميدوارى به ثواب الله و چشم داشت به رحمت واسعهباشد. و ممكن است ، به عكس اين باشد. پس ضد آنها نيز به حسب مقابله فرق مى كند.
و در هر صورت رجاء و طمع به ذات مقدس و انقطاع از خلق و پيوند به حق از لوازمفطرت مخموره و مورد مدح ذات مقدس حق و حضرات معصومين ـ عليهم السلام ـ است .
قال الله تعالى : و ادعوه خوفا و طمعا ان رحمة الله قريب من المحسنين (321)
و در صف مؤمنين فرمايد : تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و ممارزقناهم ينفقون (322)
و همان طور كه رجاء به حق تعالى و طمع به رحمت واسعه و اميدوارى از سرچشمه فيضآن ذات مقدس از شعب توحيد و از لوازم فطرت مخموره الهيه است ، و قطع طمع از ديگرموجودات و چشم پوشى از دست مردم نيز از لوازم فطرت اللّه است ، همانطور طمع بهغير حق و اميدوارى به مخلوق از شعب شرك و از وساوس ابليس و برخلاف فطرت و ازلوازم احتجاب است .
در كافى شريف ، سند به حضرت سجاد ـ عليه السلام ـ مى رساند كهفرمود : ديدم كه تمام خير مجتمع است در بريدن طمع از آنچه در دست مردم است. (323)
و در وسايل ، سند به حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ رساند كه در جملهوصيتها كه به محمد بن حنفيه (324) فرمود اين بود : اگر دوست داشتهباشى كه جمع كنى خير دنيا و آخرت را ، پس قطع كن طمع خود را از آنچه در دست مردماست . (325)
و فيه عن ابى جعفر ـ عليه السلام ـ قال : اتى رجل رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فقال : علمنى يا رسول الله شيئا. فقال : عليك بالياس مما فى ايدى الناس ، فانهالغنى الحاضر. قال : زدنى يا رسول الله .قال : اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر (326) الحديث .
و عن الصادق عن آبائه ـ عليهم السلام ـ قال : سئل اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ ما ثبات الايمان ؟قال : الورع . فقيل : ما زواله ؟ قال : الطمع. (327)
و عن نهج البلاغة قال : اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع. (328)
و فى الوسائل عن احمد بن فهد (329) قال : روى عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ فىقول الله عز و جل : و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون. (330)
قال : هو قول الرجل : لولا فلان لهلكت ، و لولا فلان ما اصبت كذا و كذا ، و لولا فلانلضاع عيالى . الا ترس انه قد جعل لله شريكا فى ملكه يرزقه و يدفع عنه ؟ قلت :فيقول : ماذا؟ يقول : لولا ان من الله على بفلان لهلكت ؟قال : نعم لا باس بهذا او نحوه (331)
و اين حديث شريف ، از لباب معارف الهى و اصول حقايق توحيد است كه از معدن وحى الهىو مخزن علم ربانى صادر شده و متكفل توحيد خاصى و وحدت در كثرت است كه قرة العيناولياء است .
و اين احاديث شريفه كفيل تاديب نفوس و طريق ارتياض قلوب است ، چه دلبستگى بهمخلوق و غفلت از حق ـ جل جلاله ـ از حجب غليظه ايست كه نور معرفت راخاموش و قلب را مكدر و ظلمانى كند ، و اين از بزرگترين دامهاى ابليس شقىّ و مكايدبزرگ نفس است كه انسان را از ساحت مقدس حق دور و از معارف حقه مهجور مى كند.
و اين كه در روايات شريف است كه تمام خيرات مجتمع است در قطع طمع از مردم (332) ، براى آن است كه قطع طمع از مردم ، راه انقطاع به حق ووصول به باب الله را باز كند ، و آن مجمع همه خيرات و مركز تمام بركات است كهفطرت انسانيه مخمور بر آن و مفطور به آن است .

مقصد نهم : در توكل است ، و ضد آن كه حرص است
فصلاول : در بيان معنى توكل است :
بدان كه از براى توكل به حسب لغت و در اخبار و آثار و كلمات بزرگان معانى متقاربه(اى) شده است كه صرف وقت در بسيارى از آنها لزومى ندارد. از اين جهت اشاره به بعضاز آنها مى كنيم .
ظاهر آن است ـ چنانچه مشتقات آن دلالت بر آن دارد ـ به معنى واگذارى امراست به معتمدى از باب آن كه خود را در صورت دادن آن امر عاجز مى بيند و از اين باباست ، وكالت و توكيل . (333)
و شايد آنچه كه اهل لغت مثل جوهرى در صحاح و ديگران گفته اند كه :التوكل اظهار العجز و الاعتماد على غيرك (334) تفسير به لازم باشد. وممكن است اصلش به معنى عجز باشد ، چنانچهگويند : رجل وكل ـ بالتحريك ـ و وكلهمثل همزه ، اى عاجز يكل امره الى غيره (335) وايكال امر به غير لازمه عجز باشد. و بعض اهل معرفتگويد : التوكل كلة الامر كلة الى مالكه و التعويل على وكالته (336)
يعنى توكل ، واگذار نمودن جميع امور است ، به مالك آن و اعتماد نمودن به وكالت اواست . و بعضى گفته اند : التوكل على الله : انقطاع العبد اليه فى جميع ما يامله منالمخلوقين ، يعنى توكل به خدا منقطع شدن بنده است به خدا در هر چه كه اميدوار بوداز خلايق . و بعضى از عرفا فرموده اند : التوكل طرح البدن فى العبودية و تعلقالقلب بالربوبية (337) ، يعنىتوكل صرف كردن بدن است در عبوديت خدا و پيوند نمودن قلب است به مقام ربوبيت حق .و در روايات شريفه نيز راجع به توكل فرموده هايى است كه پس ‍ از اين ، بعضى از آنمذكور خواهد شد.

فصل دوم : در اركان توكل است :
توكل حاصل نشود ، مگر پس از ايمان به چهار چيز كه اينها به منزله اركانتوكل هستند :
اول ، ايمان به آنكه وكيل عالم است به آنچه كهموكل به آن محتاج است ،
دوم ، ايمان به آنكه او قادر است به رفع احتياجموكل ، سوم ، آن كه بخل ندارد ، چهارم ، آن كه محبت و رحمت بهموكل دارد.
و با اختلال در يكى از اين امور ، توكل حاصل نشود و اعتماد بهوكيل پيدا نشود ، چه كه اگر احتمال دهد كه وكيلجاهل به امور او باشد ، و محال احتياج را نداند ، اعتماد به او نتواند كرد. و اگر علم او رابداند ، ولى احتمال دهد با كمال علم ، عاجز باشد از سدّ احتياج او ، اعتماد به او نكند. واگر قدرت او را نيز معتقد باشد و احتمال بخل در او بدهد ، اعتمادحاصل نشود. و اگر اين سه محقق باشد ولى شفقت و رحمت و محبت او را احراز نكرده باشد ، معتمد به او نشود ، پس توكل حاصل نشود. پس پايهتوكل بر اين اركان اربعه قرار داده شده .
و اين كه مذكور داشتيم كه ايمان به اين امور ركن بابتوكل است براى آن است كه مجرد اعتقاد و علم را تاثير در اين باب نيست .
و تفصيل اين اجمال آن كه ممكن است انسان با علم بحثى برهانى هر يك از اين اركان رامبرهن نموده و تمام مراتب را در تحت ميزان عقلى درآورده و اثبات نموده ، ولى اين علمبرهانى در او به هيچ وجه اثر نكند.
چه بسا فيلسوف قوى البرهانى كه با علم برهانى بحثى اثبات نموده احاطه علمى حقتعالى را به جميع ذرات وجود ، و تمام نشآت غيب و شهادت را حاضر در محضر حق تعالىمى داند ، و تجرد تامّ حق را به جميع انواع تجرد و احاطه قيومى ذات مقدس را با براهينمتقنه قطعيه ثابت مى نمايد ، ولى اين علم قطعى در او اثر نمى كند به طورى كه اگردر خلوتى مثلا به معصيتى اشتغال داشته باشد ، با آمدنطفل مميزى حيا نموده و از عمل قبيح منصرف مى شود ، و علمش به حضور حق ، بلكه حضورملائكة الله ، بلكه احاطه اولياء كمل ـ كه همه در تحت ميزان برهانى علمى است ـ براى او حياء از محضر اين مقدسين نمى آورد ، و او را از قبايحاعمال منصرف نمى كند ، با آن كه حفظ محضر و احترام حاضر و احترام عظيم و احترام منعم واحترام كامل همه از فطريات عائله انسانى است . اين نيست جز آن كه علوم رسميه برهانيهاز حظوظ عقل هستند ، و از آنها كيفيت و حالى حاصل نشود.
و همين طور ، چه بسا حكيم عظيم الشانى كه عمر خود را در اثبات سعه احاطه قدرت الهىصرف كرده و مفاد لا موثّر فى الوجود الا الله را به برهان علمى قطعى ثابتنموده ، و دست تصرف موجودات عاليه و دانيه و قواى غيب و شهادت را از مملكت وجود ـ كه خاص ذات مقدس مالك او است ـ كوتاه نموده ، و همه عالم را به عجز ونياز در درگاه مقدس حق ستوده ، و حقيقت يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هوالغنى الحميد (338) را به برهان بحثى مشائى دريافته ، و توحيدافعالى را در تحت موازين علميه درآورده ، با همه وصف ، خود طلب حاجات از مخلوق ضعيففقير كند ، و دست حاجت به پيشگاه ديگران دراز كند. اين نيست جز آن كه ادراك عقلى و علمبرهانى را در احوال قلوب تاثيرى نيست ، و ماوراى اين قريه قراى ديگرى و در پس اينشهر شهرهاى عشقى است كه ماها در خم يك كوچه هستيم .
اين كه ذكر شد ، نه اختصاص به فيلسوف يا حكيم داشته باشد ، بلكه چه بسا عارفاصطلاحى متذوقى كه لاف از تجريد و تفريد و توحيد و وحدت زند ، به همين درد دچاراست .
و چه بسا فقيه و محدث و متعبد بزرگوارى كه با آثار و اخبار معصومين ـ عليهمالسلام ـ مانوس و احاديث باب توكل على اللّه و تفويض الى اللّه و ثقه باللّه ورضا بقضاء اللّه را محفوظ است ، و آن را از معادن وحى داند. و مفاد آنها را معتقد و چون علمبرهانى متعبد است ، ولى به همين بليه بزرگ مبتلا است ، و اين نيست جز آن كه علوم آنهااز حدود عقل و نفس تجاوز نكرده و به مرتبه قلب كهمحل نور ايمان است ، نرسيده ، و تا علوم در اين پايه است ، از آنهااحوال قلبيه و حالات روحيه حاصل نشود.
پس كسى كه بخواهد به مقام توكل و تفويض و ثقه و تسليم و ديگر از قسم معاملات ـ به حسب اصطلاح اهل معرفت ـ رسد ، بايد از مرتبه علم به مرتبه ايمانتجاوز كند ، و به علوم صرفه رسميه قانع نشود ، و اركان و مقدماتحصول اين حقايق را به قلب برساند تا اين احوالحاصل شود. و طريق تحصيل اين معارف و رساندن آنها را به لوح قلب ، ما پيش از اينبه طور اجمال ذكر كرديم (339) . اكنون نيز به طوراجمال مذكور مى داريم .
بايد دانست كه پس از آن كه عقل به طور علم برهانى ، اركان بابتوكل را مثلا دريافت ، سالك بايد همت بگمارد كه آن حقايقى را كهعقل ادراك نموده ، به قلب برساند. و آن حاصل نشود ، مگر آن كه انتخاب كند شخص مجاهداز براى خود در هر شب و روزى ، يك ساعتى را كه نفس اشتغالش به عالم طبيعت و كثرتكم است و قلب فارغ البال است ، پس در آن ساعت فراغت نفس ، مشغول ذكر حق شود با حضور قلب و تفكر در اذكار و اوراد وارده .
مثلا ذكر شريف لا اله الا اللّه را ـ كه بزرگترين اذكار و شريفترين اوراداست (340) ـ در اين وقت فراغت قلب ، بااقبال تام به قلب بخواند به قصد آن كه قلب را تعليم كند ، و تكرار كند اين ذكرشريف را ، و به قلب به طور طمانينه و تفكر بخواند ، و قلب را با اين ذكر شريفبيدار كند تا آن جا كه قلب را حالت تذكّر و رقت پيدا شود. پس به واسطه مدد غيبى ، قلب به ذكر شريف غيبى گويا شود ، و زبان تابع قلب شود.
و چه بسا كه اگر مدتى اين عمل شريف و آداب ظاهريه و باطنيه انجام گيرد در اوقاتفراغت ، خود قلب متذكر شود و زبان تَبَع آن شود (و گاه شود كه انسان در خواب است وزبانش به ذكر شريف گويا است) تا آن جا كه نفس بااشتغال به كثرت و طبيعت نيز متذكر توحيد و تفريد است .
و چه بسا كه اگر شدت اشتغال با طهارت نفس و خلوص نيت توام شود ، هيچ اشتغالى اورا از ذكر باز ندارد ، و نورانيت توحيد بر همه امور غلبه كند.
و همينطور سعه رحمت و لطف و شفقت حق تعالى را به قلب خود با تذكر شديد و تفكر دررحمتهاى حق تعالى ـ كه از قبل از پيدايش او تا آخر ابد متوجه به او شده ـ برساند ، كم كم قلب نمونه محبت الهى را درك كند ، و هر چه تذكر شديدترشود ـ خصوصا در اوقات فراغت قلب ـ محبت افزون شود تا آن جا كه حقتعالى را از هر موجودى به خود رحيم تر و رؤ ف تر بيند ، و حقيقت ارحم الراحمين را به نور بصيرت قلبى ببيند.
و همينطور اركان ديگر توكل را به قلب خود برساند با شدت تذكر و ارتياض قلب تاآن كه قلب مانوس با آن حقايق شود. پس در اينحال لوازم اين معارف در باطن جلوه كند ، و نورتوكل و تفويض و ثقه و امثال آن در ملكوت نفس پيدا شود ، و لايق اغذيه روحيه غير طبيعيهشود. پس ، از منزل معاملات ـ كه توكل نيز از آن است ـ ترقى بهمنازل ديگر كند و انقطاع از طبيعت و منزل دنيا روزافزون شود ، واتصال به حقيقت و سرمنزل انس و قدس و عقبى زيادت گردد ، و نور توحيد فعلى اولا ونمونه اى از توحيد اسمائى و صفاتى پس از آن در قلب تجلى كند. و هر چه جلوه ايننور زياد شود ، جبل خودخواهى و خودبينى و انانيّت و انيّت بيشتر مندك و از هم ريخته ترشود تا آن جا كه به جلوه تام ربّ الانسان ، جبل به كلى مندك شود ، و صعق كلىحاصل آيد : فلما تجلّى ربّه للجبل جعله دكا و خرّ موسىصعقا (341)
افسوس كه نويسنده متشبث به شاخ و برگ شجره خبيثه و متدلى به چاه ظلمانى طبيعت ازهمه مقامات معنوى و مدارج كمال انسانى قناعت به چند كلمه اصطلاحات بى سر و پا نموده ، و در پيچ و خم مفاهيم بى مغز پوچ ، عمر عزيز خود را ضايع نموده و از دست داده .اهل يقظه و مردم بيدار رخت از جهان و آنچه در اوست دركشيده و گليم خود از آب بيرونبردند ، و به زندگانى انسانى ، نه بلكه حيوة الهىنايل شدند ، و از غل و زنجير طبيعت رستگار گرديدند قد افلح المؤمنون (342) . اين رستگارى مطلق ، رستگارى از زندان طبيعت نيز از مراتب آناست ، و لهذا يكى از اوصاف آنها را فرمايد : و الذين هم عن اللغو معرضون (343) و حياة دنيا لغو است و لهو و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو (344) . و ما بيچاره ها چون كرم ابريشم از تار و پودآمال و آرزو و حرص و طمع و محبت دنيا و زخارف آن دائما بر خود مى تنيم ، و خود را در اينمحفظه به هلاكت مى رسانيم .
بارالها! مگر فيض تو از ما دستگير فرمايد ، و رحمت واسعه ذات مقدستشامل حال ما افتادگان شود ، و به هدايت و توفيق تو راه هدايت و رستگارى از براى ماباز شود انك رؤوف رحيم . (345)

فصل سوم : در تعقيب اين باب و موعظت اولوا الالباب است :
عزيزا! تو اگر اهل برهان و فلسفه اى ، با برهانكل مجرد عاقل (346) و بسيط الحقيقةكل الكمال (347) از ماوراء عوالم غيبيه تا منتهى النهايه عالم حس وشهادت را به علم بسيط احاطى ازلى ، بى شايبه كثرت و تحديد و بى وصمه حجاب وتقييد ، از ازل تا ابد ، ذرات موجودات را در حضرت علميه منكشف دانى ـ چنانچهشايد اشاره به برهان كل مجرد عاقل بلكه يا وجهى بسيط الحقيقةكل الكمال باشد قول خداى تعالى : الا يعلم من خلق و هو اللطيفالخبير (348) ، چنانچه با برهان فلسفى متين دريافتى كه تمام ذراتكائنات ازلا و ابدا ، عين حضور پيش حق و عالم بشراشره محضر مقدس ‍ حق است ، و به آنبيان كه اثبات كند كه عالم عين ربط و محض تعلق است به حق ، اثبات علم فعلى حقكنى ، چنانچه اشاره به مراتب علم فعلى در كتاب خدا فرمايد در آيه شريفه : و عندهمفاتح الغيب لا يعلمها الا هو (349)
و اگر اهل معرفت هستى و مشى به طريقه عرفاء شامخين كنى ، با جلوه احدى و واحدى وذاتى و فعلى اثبات علم ذاتى و فعلى حق به تمام ذرات موجودات كنى .
و اگر متعبد به كتب آسمانى و كلمات اصحاب وحى و تنزيلى ، به ضرورت همه اديان ، علم محيط ازلى را ثابت دانى ، و حق ـ جل و علا ـ را عالم ذرات كائنات غايب و حاضر خوانى ، و سعه و احاطه علم او را ازقرآن شريف دريافتى . (350)
و نيز به هر مرتبه از علم و عرفان يا تعبد و ايمان هستى ، نفوذ قدرت و احاطه سلطنت وكمال مالكيت و تمام قاهريت و قيوميت ذات مقدسش را ـ علما و برهانا يا شهودا وعرفانا يا تحققا و ايقانا يا تعبدا و ايمانا ـ دريافتى ، و نيز او را تنزيه ازنقص و تحديد ، و تسبيح از عيب و تقييد ، و تبرئه از جهات نقائص و اعدام و مسلوبيت ازاوصاف زشت و ناهنجار كنى ؛ چون بخل و شح و حسد و حرص وامثال آن كه از كمال نقص و تمام عيب بروز كند ، و ذات مقدسكمال مطلق و جمال بى حد از آن عارى و برى باشد. و نيز سعه رحمت و بسط رحمانيت وكمال جود و تمام نعمت او را نسبت به تمام ممكنات به مشاهده و عيان مى بينى .
نعمتهاى او ابتدائى و بى سابقه خدمت است . (351)
و جلوه رحمانيت و رحيميت ذات مقدسش به تمام ممكنات ـ خدمتگزار باشد يا عاصى ، سعيد باشد يا شقى ، مؤمن باشد يا كافر ـ مبسوط است. (352)
رحمانيت مطلقه مر او را است كه قبل از پيدايش بشر تماموسايل حيوة ملكى و ملكوتى ، دنياوى و آخرتى او را فراهم فرموده ، مواد عالم طبيعت وقواى ملكيه و ملكوتيه را خاضع اين انسان سركش قرار داده .
رحيميت تامه كامله ، مخصوص ذات مقدس است كه اين انسان را در عين اينكه ازانزل موجودات طبيعيه خلق فرموده ، و بذر وجود او را در ماده كثيفه اين عالم (353) كه در صف نعال عوالم قرار گرفته ـ كشت فرموده ، او را لايقحركت به اوج كمال غير متناهى و وصول به مرتبه فناى مطلق قرار داده. (354)
اى انسان ضعيف بيچاره ! آن روزى كه در كتم عدم و چاه نيستى پنهان بودى ، و نه از توو نه از پدران تو خبرى بود نه از درد نشان بود و نه از درد نشان (355)
هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئامذكورا (356)
كدام قدرت كامله و رحمت واسعه تو را از آن ظلمت بى منتهى نجات داد ، و كدام دست توانابه تو خلعت هستى و نعمت كمال و جمال عنايت فرمود ؟!
آن روزى كه تو را پس از طى مراحل و مراتب به اصلاب آباء كشاندند ، و ذراتى كثيف وقذر بودى ، كدام دست قدرت تو را به رحم امهات هدايت كرد؟ و اين ماده واحده بسيطه را ، (چه كسى) (357) اين اشكال عجيبه مرحمت كرد؟ با دام خدمت و عبادت ، لايقصورت انسانيه شدى ، . و اين همه نعم ظاهره و باطنه را با كدام جديت به دست آوردى ؟!با كدام جديت و طلب تو ، تربيتهاى عالم رحم تمام شد. و هدايت به صحنه اين عالم شدى ؟!
و با كدام قابليت و عمل ، دل سخت و سنگين اين انسان را ـ كه بنى نوع خود را درهممى درد ـ به تو آن طور رحيم و شفيق كرد كه با تمام منت ـ پس از آنسختيهاى زائيدن و زحمتها و تعبها ـ تو را به آغوش ‍ جان پرورش دهد ؟! اين رحمتو رحمانيت از كيست ، و با كدام طلب و كوشش پيدا شده ؟! آن خون كثيف را چه كسى (358) براى تو قبل از آمدن مبدل به شير لطيف گوارا كرد كه مناسبترينغذاها براى معده ضعيف ناتوان تو باشد ؟! كدام جديت و كوشش مخلوق اين تهيه ها را ديد ؟!
عزيزا! با كدام لياقت و جديت و كوشش ، لايق فرو فرستادن وحى الهى شدى ؟!بزرگترين رحمتهاى الهى و بالاترين نعمتهاى ربانى ، نعمت هدايت به صراط مستقيم وراهنمايى به طرق سعادت است . آيا كدام كسب وعمل بيا كدام لياقت و عبادت اين نعمت بزرگ را براى ما فراهم آورد؟ آيا با چه سابقهخدمتى ما لايق وجود انبياء عظام و سفراى كرام الهى شديم ؟
و آيا در كدام يك از اين نعم ظاهريه و باطنيه الهى كه از حد احصاء و شماره بيرون است واز طاقت عدد تحديد خارج است (359) ، بنده اى از بندگان يا مخلوقى ازمخلوقات ، دخالت و شركت داشته و دارد؟
اى انسان محجوب كه در نعمتهاى بى سابقه الهى غرق و در رحمتهاى رحمانى و رحيمىفرو رفتى و ولى نعمت خود را گم كردى ، اكنون كه به حد رشد و تميز رسيدى ، بههر حشيشى متشبث و به هر پايه سستى معتمد شوى ؟!
امروز كه بايد با تفكر در نعمتها و رحمتهاى الهيه دست طلب را از مخلوق ضعيف كوتاهكنى ، و با نظر به الطاف عامه و خاصه حق ـ جل و علا ـ پاى كوشش را از در خانه غير حق ببرى ، و اعتماد جز به ركن ركين رحمتالهى نكنى ، چه شده است كه از ولى نعم خود غفلت كرده ، و به خود وعمل خود و مخلوق و عمل آنها اعتماد كردى ، و مرتكب چنين شركى خفى يا جلى شدى ؟
آيا در مملكت حق تعالى ، متصرفى جز خود ذات مقدس يافتى ، يا قاضى الحاجات ديگرىسراغ گرفتى ، يا دست رحمت حق را كوتاه و مغلول مى دانى ، يا نطاق رحمت او را از خودكوتاه مى بينى ، يا او را از خود و احتياج خودغافل مى پندارى ، يا قدرت و سلطنت او را محدود مى بينى ، يا او را بهبخل و غل و شح نسبت مى دهى ؟
اى نويسنده مرده دل ! و اى گرفتار هواهاى نفسانيه و پاى بند آب وگل ! تا كى و چند كورى باطن و عماى قلبى ؟! و تا كى و چند به دامهاى ابليسى وتسويلات نفسانيه گرفتارى ؟!
هان ! لختى از خواب گران برخيز ، و دوبينى و دوخواهى را به كنار گذار ، و نور توحيدرا به قلب خود برسان ، و حقيقت لا حول و لا قوة الا باللّه را به باطن روحبخوان ، و دست شياطين جن و انس را از تصرف در مملكت حق كوتاه كن ، و چشم طمع ازمخلوق ضعيف بيچاره ببر!يا ايها الناس ضربمثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و انيسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ما قدروا الله حق قدره انالله لقوى عزيز (360)
بار خداوندا! قوت و عزت خاص تو است و قدرت و سلطنت منحصر به ذات مقدس تو. مابيچارگان ضعيف از فرط دل باختگى به دنيا ، دست و پاى خود را گم كرديم ، و از نورفطرت محجوب و مهجور شديم ، و فطريات خويش را فراموش كرديم ، و به مخلوقىضعيف و بينوا كه اگر ذبابى طعمه آنها را بربايد ، قدرت بر استرداد آن ندارند واگر همه به هم پشت به پشت بدهند تصرف در مورى نتوانند ـ دل داديم و اعتماد كرديم ، و از ساحت قدس تو وتوكل به ذات مقدس تو دور افتاديم .
بارالها! اين دل هر جائى ما را يكجائى كن و اين چشم دوبين را يك بين فرما ، و جلوه توحيدو تفريد و تجريد را در طور قلب ما متجلى كن ، وجبل انانيت و انيت ما را مندك و فانى فرما ، و ما را به حد فنا رسان تا از رؤيتتوكل نيز فارغ شويم انّك الولى المفضال .

فصل چهارم : در معرفت بعض مراتب و درجاتتوكل است :
بدانكه اختلاف درجات توكل به اختلافات معرفت به اركان آن است :
چنانچه اگر به طريق علم آن اركان را دريافت ، حكم به لزومتوكل كند (علما و برهانا) و پيش از اين معلوم شد كه اين مرتبه راتوكل نتوان گفت . (361)
و اگر ايمان به اركان مذكوره آورد صاحب مقامتوكل شود ، و اين اول مرتبه توكل است .
پس مؤمن چون همه اشياء را براى خود مخلوق مى داند و خود را براى حق ـ چنانچهشهادت دهد به اين مطلب خود مقام جامعيت انسانى ، كه دلالت بر آن دارد آيه كريمه لقدخلقنا الانسان فى احسن تقويم * ثم رددناه اسفل سافلين (362) و همين طور آيه كريمه و علم آدم الاسماءكلها (363) ، قول على ـ (+عل +)يه السلام ـ در اشعار منسوب به آن بزرگوار : اتزعم انك جرم صغير وفيك انطوى العالم الاكبرللل (364) ـ پس تمام موجوداتعوالم غيب و شهادت ، مخلوق براى رساندن اين موجود شريف است به مقام خود ، و درقدسيات وارد است : يابن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك الاجلى (365)
پس چون اشياء را براى خود مخلوق ديد ، و كيفيتاستعمال موجودات را در صلاح نفس خود و در رساندن او را بهكمال لايق خود دريافت ، و حق ـ جل و علا ـ را عالم بهاستعمال آنها به وجه صلاح دريافت ، و بقيه اركانتوكل را به نور ايمان دريافت ؛ توكل به حق كند و ذات مقدس را براى اين مقصد بزرگوكيل خود كند.
و چون مرتبه ايمان به حد طمانينه و اطمينان رسيد ، تزلزل و اضطراب به گلى ساقط شود ، و دل سكونت به حق و تصرف حق پيدا كند. وتا انسان در اين حدود است ، در مقام كثرت واقع است ، و از براى غير حق تصرفىقايل است .
پس چون از اين مقام گذشت ، به نور معرفت جلوه اى از جلوات توحيد فعلى را دريابد وتصرف ديگر موجودات را ساقط كند و چشم دلش از ديگر موجودات به كلى كور شود وبه وكالت حق ـ جل و علا ـ روشن شود.
و چون از اين مقام گذشت ، به مشاهده حضوريه ، جلوه توحيد را شهود كند ، وعلل توكل را دريابد؛ زيرا كه توكل اثبات امور است براى خود ، ووكيل خواستن حق است در امورى كه راجع به خود است . پس در اين مقام ، تركتوكل گويد و امور را به حق راجع كند و توكيل وتوكل و وكالت را نقص و شرك انگارد؛ كه حسنات الابرار سيآت المقربين (366)
و بايد دانست كه توكل ، منافات با كسب ندارد بلكه ترك كسب و تصرف به علتتوكل ، از نقصان است و جهل ؛ زيرا كه ترك اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب استبه مسبب الاسباب ، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد. و اينكه بعضى گفته اند : يكىاز درجات توكل ـ كه آن توكل خاصه است ـ اين است كهمتوكل در بيابانها بى زاد و راحله سير كند و اعتماد به خدا كند براى تصحيح مقامتوكل (367) ، چنانچه از ابراهيم الخواصنقل كنند كه حسين بن منصور او را ملاقات كرد كه در باديه سير مى كند ، پساحوال او را پرسيد ، گفت : در صحراهاى بى آب و علف سير مى كنم كه خود را امتحان كنمكه توكل به خدا دارم يا نه ؟ حسين گفت تو كه عمر خود را در عمران باطن خود صرف مىكنى ، پس چه وقت به فناء در توحيد مى رسى ؟! (368)
اين دو مرد ، جاهل به مقام توحيد و توكل بودند؛ زيرا كه صحراگردى و قلندرى را بهمقام توكل اشتباه كردند و ترك سعى و از كار انداختن قوائى را كه حق تعالى عنايتفرموده به خرج توحيد و توكل گذاشتند. و اين ازجهل به مقام توحيد و توكل است ؛ زيرا كه حقيقت توحيد ، در يافتن آن است كه تمامتصرفات خلقى ، حقى است و رؤيت جمال جميل حق در مرآت كثرت است . بلى ، احتجاب بهكثرت مخالف توحيد است ، و آن صحرا و غير صحرا ندارد.
پس سالك الى الله براى تصحيح مقام توكل بايد به نور معرفت ، از اسباب ظاهرهمنقطع شود و از اسباب ظاهره طلب حاجت نكند ؛ تنه تركعمل كند.
و توان گفت : مقصود خواجه عارف انصارى نيز از اينكه فرمايد : و الدرجة الثانية :التوكل مع اسقاط الطلب و غض العين عن السبب اجتهادا فى تصحيحالتوكل (369) همين است كه مذكور شد؛ گر چه شارح قاسانى (370) غير از آن فهميده و شرح كرده (371) . بالجمله اجمال در طلب و سعى در حاجات خود و مؤمنين منافات باتوكل ندارد ، چنانچه معلوم شد.

فصل پنجم : در بيان آنكه توكل از جنودعقل و از لوازم فطرت مخموره است ، و اشاره به معنى حرص و اينكه از جنودجهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه است :
بدانكه يكى از لطايف و حقايقى كه در فطرت تمام عائله بشرى ، به قلم قدرت ازلى ، ثبت و از احكام فطرت مخموره است ، فطرت افتقار است .
و آن چنان است كه جميع سلسله بشر ـ بى استثناء احدى از آحاد ـ بىاختلاف رائى از آراء ، خود را به هويت ذاتيه و به حسباصل وجود و كمال وجود محتاج و مفتقر ، و حقيقت خود را متعلق و مرتبط بيند. فرضا اگرسلسله غير متناهيه اى از آنها تشكيل شود جميع آحاد سلسله غير متناهيه به لسان واحدافتقار و احتياج خود را اعلام و اظهار كنند ، بلكه اين حكم سازى و جارى در تمام موجوداتممكنه عالم است .
چنانچه اگر سلسله هائى غير متناهيه از حيوان و نبات و جماد و معدن و عنصر در عالمتشكيل شود ، و فرضا كسى از آنها سؤال كند كه : شما در وجود وكمال وجود و آثار وجود ، مستقل و مستغنى هستيد ، همه به لسان ذاتى فطرى گويند : مامحتاج و مفتاق و مفتقر و مرتبط هستيم . پس از اين ، اگر كسى از اين سلسله هاى غير متناهيهاز موجودات ، فرضا به طور احاطه و استغراق سؤال كند :
اى سلسله غير متناهيه از سعداء و اى سلسله غير متناهيه از اشقياء و اى سلسله غير متناهيه ازحيوانات ، و اى سلسله غير متناهيه نبات و معدن و عنصر و جن و ملائكه وامثال آن ـ هر چه در وهم و خيال و عقل از سلسله ممكنات آيد ـ ، آيا شما محتاجبه چه موجودى هستيد؟
همه آن آحاد سلسله ها به زبان گوياى فطرى و لسان واحد ذاتى گويند : ماها محتاجيمبه موجودى كه چون خود ما محتاج و مفتقر نباشد ، و مامستظل از كاملى هستيم كه چون خود ما سلسله ممكنات ، مستظل به غير نباشد؛ بلكه مستقل و تمام و كامل باشد. آن كس كه از خود چيزى ندارد ، وخود در ذات و صفات و افعال استقلال ندارد ، و در همه جهات و جوديه محتاج و مفتقر است ، نتواند رفع احتياج ما كند ، و سد خلت و طرد اعدام از ما كند و همه اين شعر را كه از لسانفطرت صادر شده ، به لسان حال و ذات و فطرت مى خوانند :

ذات نايافته از هستى ، بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
و اگر اين فطرت را قدرى تفصيل دهيم و حكم آن را توضيح دهيم ، جميع اسماء و صفاتكه در دار تحقق موجود است و از كمالات مطلقه است ، براى ذات مقدس غنى مطلق ثابتشود. پس از لوازم آن فطرت ، رجاء و خوف وتوكل و تسليم و ثقه و امثال آن پيدا شود.
پس معلوم شد توجه ناقص به كامل مطلق براى رفع نقص و احتياج او فطرى و جبلى است ، و توكل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است .
و چون حقيقت حرص ، عبارت است از شدت توقان نفس به دنيا و شؤون آن ، و كثرت تمسكبه اسباب و توجه قلب به اهل دنيا و كثرات لازمه آن است . خود آن لازمجهل به مقام مقدس حق ـ جل و علا ـ و قدرت كامله و عطوفت و رحمت آن است پسچون محتجب از حق است و متوجه به اسباب عاديه و نظراستقلال به اسباب دارد ، متشبث به آنها شود ـ عملا و قلبا ـ و منقطع از حقگردد.
پس طمانينه و وثوق از نفس برود و اضطراب وتزلزل جايگزين آن گردد. و چون از اسباب عاديه حاجت آن روا نشود و آتش روشن آنخاموش نگردد ، حالت اضطراب و توقان و تمسك و تشبث به دنيا واهل آن ، روز افزون شود تا آنجا كه انسان را به كلى در دنيا فرود برد و غرق كند.
و معلوم است خود حرص و لازم و ملزوم آن از احتجاب فطرت و از جنودجهل و ابليس است ، و خود آن شر و از لوازم شر است و منتهى به شر شود ، و كمتر چيزىانسان را مثل آن به دنيا نزديك كند ، و از حق تعالى و تمسك به ذات مقدسش دور و مهجورنمايد.

فصل ششم : در مدح توكل و ذم حرص از طريقنقل :
خداى تعالى در سوره انفال فرمايد در وصف مؤمنين مى فرمايد :
انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناو على ربهم يتوكلون# ـ الى ان قال ـ اولئك هم المؤمنون حقا. (372)
خداى تعالى به طريق حصر (فرموده) : مؤمنان آنهائى هستند كه داراى اين چند صفتباشند و غير اينها مؤمن نيستند.
از آن جمله آن است كه بر پروردگار خود اعتماد وتوكل كنند ، و كارهاى خود را واگذار به او كنند ، و دلبستگى به ذات مقدس او پيدا كنند.پس آنان كه دل خود را به ديگرى دهند ، و نقطه اعتمادشان به موجود ديگر جز ذات مقدسحق باشد ، و در امور حود چشم اميد به كسى ديگر داشته باشند ، و گشايش كار خود را ازغير حق طلب كنند ، آنها از حقيقت ايمان تهى و از نور ايمان خالى هستند. و اين آيه شريفه وآيات شريفه ديگر كه بر اين مضمون هستند (373) شاهد بر آن است كه پيش از اين مذكور داشتيم كه انسان تا به مدينه ايماننرسد ، به مقام توكل نايل نگردد. (374)
و در سوره مباركه تغابن فرمايد : الله لا اله الا هو و على اللهفليتوكل المؤمنون (375)
و اينكه كلمه شريفه توحيد را توطئه قرار داده و پس از آن امر فرموده با تاكيد كه مؤمنين بر خداى تعالى توكل كنند ، اشاره ممكن است باشد به مرتبه بالاترى از مقاماول ، و لهذا مؤمنين را كه در آيه سابقه از خواص آنهاتوكل على الله را قرار داده بود ، در اين آيه شريفه امر بهتوكل فرموده . و شايد اين ذكر كلمه توحيد اشاره به آن باشد ـ كه سابقامذكور شد ـ كه پس از مقام ايمان و كمال آن جلوه توحيد فعلى در قلب سالك ظاهرشود ، و به اين جلوه دريابد كه الوهيتو تصرفى از براى موجودى از موجودات نيست درمملكت حق تعالى ، و او است يگانه متصرف و مؤ ثر در امور ، و غير او ضار و نافعى درعالم وجود نيست پس به مرتبه بالاترى ازتوكل رسد.
و در سوره مباركه آل عمران در ضمن خطاب بهرسول خدا فرمايد :
فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين. (376)
و اين مرتبه بالاترين مقام توكل شايد كه ما پيش از اين مذكور نداشتيم و آن توكلى استكه از براى ساكل پس ‍ از مقام فناى كلى و رجوع به مملكت خود و بقاىبالله دست دهد ، و سالك در اين مقام در عينحال كه در كثرت واقع است ، در توحيد جمع مستغرق است و در عينحال كه تصرفات موجودات را تفصيلا مى بيند ، جز حق تعالى موجودى را متصرف نمىبيند و لهذا حق تعالى امر فرموده رسول خدا را به اين مرتبه و فرموده : ان الله يحبالمتوكلين و مرتبه محبوبيت براى متوكلين ثابت فرموده .
و اما احاديث از طريق اهل بيت عصمت و طهارت :
از آن جمله روايت فرموده شيخ بزرگوار ثقة الاسلام كلينى ـ رحمه الله ـ به اسناد خود از حضرت صادق ـ سلام الله عليه ـ قال :
ان الغنى و العز يجولان فاذا ظفرا بموضعالتوكل اوطنا (377)
آرى ، غنا و بى نيازى و عزت نفس و كمال آن به اعتماد وتوكل به حق است . كسى كه روى نياز به درگاه غنى مطلق آورد ، و دلبستگى به ذاتمقدس حق تعالى پيدا كرد ، و چشم طمع از مخلوق فقير و نيازمند پوشيد ، بى نيازى و غناىاز مخلوق در قلب او جايگزين شود ، و عزت و بزرگوارى دردل او وطن كند.
چنانچه تمام فقر و ذلت و عجز و منت از حرص و طمع و اميدوارى به مخلوق ضعيف است .خداى تعالى فرمايد :
و من يتوكل على الله فهو حسبه . (378)
خداى تعالى بس است براى كسى كه توكل به او كند.
متوكل را مقطع از مخلوق فرموده و اين غايت عزت و عظمت نفس و غناى از ديگران است .
و هم به سند خود از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ نقل فرموده :
قال : من اعطى ثلاثا يمنع ثلاثا. من اعطى الدعاء اعطى الاجابة و من اعطى الشكراعطى الزيادة و من اعطى التوكل اعطى الكفاية ، ثمقال : اتلوت كتاب الله ـ عز و جل ـ : و منيتوكل على الله فهو حسبه و قال : لئن شكرتم لازيدنكم وقال : ادعونى استجب لكم ؟ (379)
و از حضرت موسى بن جعفر ـ سلام الله عليه ـ نقل نموده :
قال الراوى :سالته عن قول الله ـ عز وجل و من يتوكل على الله فهو حسبه فقال :التوكل على الله درجات ، منها ان تتوكل على الله فى امورك كلها ، فمافعل بك ، كنت عنه راضيا ، تعلم انه لا يالوك خيرا و فضلا ، و تعلم ان الحكم فى ذلك له ، فتوكل على الله بتفويض ذلك اليه وثق به فيها و فىغيرها (380)

next page

back page