بالجمله ، مقام رضا عبارت است از : خشنودى و فرحناكى عبد از حق و مرادات او و قضا و قدراو. و لازمه اين خشنودى ، خشنودى از خلق نيز هست وحصول فرح عام مى باشد ، چنانچه ممكن است مراد شيخ الرئيس (259) در اشارات (260) ، آن جا كه مقامات عارفين راگويد اين مقام باشد ، چنانچه محقق شهير خواجه نصيرالدين طوسى ـ قدس سره ـ تطبيق فرموده عبارت شيخ را به لازمه مقام رضا ، آن جا كه گويد : العارف هشّبشّ بسّام يبجّل الصغير من تواضعه كما يبجّل الكبير ، و ينبسط منالخامل مثل ما ينبسط من النبيه . و كيف لا يهشّ و هو فرحان بالحقّ و بكلّ شى ء ؟! فانه يرىفيه الحقّ. و كيف لا يستوس والجميع عنده سواسية ؟اهل الرحمة قد شغلوا بالباطل (261) النتهى
و لازمه اين عشق ذاتى و رضايت فطرى ، سخط و نارضايتى از جنبه سوائيّه ـ كهجهات نقص و ظلمت و عدم است ـ مى باشد. پس چنين بنده آنچه از حق تعالى بيند و آنچه از ذات مقدسش نسبت به او صادر شود ، بهنظر خشنودى و رضايت به او نظر كند ، و از حق تعالى وافعال او راضى و خشنود مى باشد ، و از غير او آنچه به او متعلق است متنفّر و ساخطباشد. و اما صاحب فطرت محجوبه ، چون كمال را در امور ديگر تشخيص داده ، رضايت و خشنودىو فرح و دلبستگى او به آن امور است و به اندازه احتجاب از حق از حق تعالى وافعال او ساخط و غير راضى است . و چون محبوبش ، دنيا وآمال نفسانيه داثره است ، اگر خللى به آنها وارد شود ، به حسب جبلّت و فطرت ، از آنكس كه اين خلل را وارد كرده سخطناك و به او بدبين شود ، گرچه به زبان نياورد. و شيخ بزرگوار ما ، جناب عارف بالله ، شيخ محمد على شاه آبادى (265) ـ آدام الله ظله على رؤ وس مريديه ـ مى فرمود : محبتزياد به دنيا سبب آن شود كه در وقت خروج از دنيا كه انسان ديد به عيان كه حق تعالى وملائكه و سدنه او ، محبوب او را از او مى گيرند ، و او را از محبوبش جدا كنند ، بالجبلةوالفطرة غضبناك به آنها شود ، و با عداوت حق تعالى و ملائكه مقدسه او از دنيا بيرونرود. و قريب به اين معنى در حديث شريف كافى هست (266) ، و ما در شرح اربعين اين حديث شريف را حديث بيست و هشتم قرار داده ، شرح نموديم (267) . بالجمله ، سخط و غضب بر حق تعالى و افعال او از جنود ابليس وجهل است و لازمه فطرت محجوبه است اعاذنا الله منه . فصل سوم : در بيان مراتب رضا است : بايد دانست كه از براى رضا و ديگر كمالات نفسانيه ، مراتب متكثره و درجات متشتته است ، و ما بعضى مراتب را مذكور مى داريم : درجه اول ، رضاى بالله است ربا ، يعنى ، رضا به مقام ربوبيت حق است . و آن به ايناست كه عبد سالك ، خود را در تحت ربوبيت حق ـ تعالى شانه ـ قرار دهد ، و از سلطنت شيطانيه ، خود را خارج كند ، و به اين ربوبيت الله تعالى راضى و خشنودباشد. و معلوم است مادامى كه شيطان تصرف در بنده دارد ، چه در قلب او و چه در نفس اوو چه در ملك بدن او ، از تحت ربوبيت و تربيت الهيه خارج است ، و رضيت باللهربا (268) نتواند گفت . پس اول مرتبه رضا آن است كه پس از دخول در تحت ربوبيت الله ، از اين تربيت الهيهخشنود باشد. و علامت آن ، آن است كه علاوه بر آن كه مشقت تكليف برداشته شود ، از اوامرالهيه خشنود و خرم باشد ، و آن را به جان و دلاستقبال كند ، و منهيات شرعيه پيش او مبغوض باشد ، و دلخوش باشد به مقام بندگى خودو مولائى حق . و اگر كسى در تحت تربيت حق تعالى در اين عالم نرود ، و خود را تسليم به مقامربوبيت نكند و سلطنت الهيه را در قلب و ساير اعضاى مملكت خود جايگزين نكند ، و ازتصرفات شيطانى ، خود را تطهير نكند ، معلوم نيست در عالم قبر و برزخ بتواند گفت :الله ـ جل جلاله ـ ربى . شايد اختصاص اين اسم در بين اسماء براى همين نكته باشد كه منظور ، وقوع در تحتتربيت رب العالمين است كمالا ، چنانچه تكوينا چنين است : چنانچه رضيت بالاسلام دينا وبمحمد ـ صلى الله عليه و آله ـ نبيا و رسولا و بالقرآن كتابا و بعلىاميرالمؤمنين و اولاده المعصومين ـ عليهم السلام ـ ائمة (269) دعويهائى است كه اگر خداى نخواسته ، مشفوع به واقع نباشد ازشؤون نفاق و دروغ محسوب شود. آن كس كه در تحت قواعد دينى اسلامى واقع نشود ، و خشنود به آن قواعد نباشد ، و خرّم وفرحناك از احكام اسلاميه نباشد ـ گرچه به ضرر او و عائله او باشد ـ اونتواند چنين ادعائى كند. كسى كه ـ نعوذ بالله ـ به يكى از احكام اسلاميه در باطن قلب اعتراضىدارد ، يا كدورتى از يكى از احكام اسلاميه دردل دارد ، يا بخواهد كه يكى از احكام غير از اين كه هست باشد ، يا بگويد كه كاش اين حكمكذايى اين طور بود نه آن طور! اين راضى به دين اسلام نيست ، و نتواند اين دعوى كاذب را بكند ، و همين طور قياس سايرمراحل . پس رضايت و خشنودى از نبوت و امامت به مجرد اين نشود كه ما به چنين پيشوايان وهاديان راه سعادتى خشنود باشيم ، ولى به طرق سعادت وكمال انسانيتى كه هدايت نمودند ما را عمل نكنيم . روح اين دعوى رضايت ، استهزاء است . عزيز! دعوى مقامات و مدارج كردن سهلاست . چه بسا باشد كه به خود انسان نيز ، مطلب مشتبه شود و خودش نيز نداند كه مردميدان اين دعوى نيست ، ولى اتصاف به حقايق ووصول به مقامات با اين دعويها نشود ، خصوصا مقام رضا كه از اشقّ مقامات است . درجه دوم ، رضا به قضاء و قدر حق است ، يعنى ، خشنودى از پيش آمدهاى گوارا وناگوار ، و فرحناكى از آنچه حق تعالى براى او مرحمت فرموده ـ چه از بليات وامراض و فقدان احبه باشد ، و چه از مقابلات آنها ـ و پيش او بليات و امراض وامثال آن با مقابلاتش يكسان باشد در اين كه هر دو را عطيه حق تعالى شمارد ، و به آنراضى و خشنود باشد ، چنانچه روايت شده كه حضرت باقر العلوم ـ سلام اللهعليه ـ در سن كودكى از جابر بن عبدالله انصارى ـ رحمه الله ـ سؤال فرمود كه : چگونه است حال تو عرض كرد : من مرض را خوشتر دارم از صحت ، و فقر را خوشتر دارماز غنى ، و كذلك . حضرت باقر ـ عليه السلام ـ فرمود : اما ما ، پس هر چهرا خداوند عطا فرمايد مى خواهيم . اگر مرض را عنايت كند آن را مى خواهيم ، و اگر صحترا عنايت كند صحت را دوست داريم ، و كذلك (270) . (اين حديث نقل به مضمون شد). و حصول اين مقام نشود مگر با معرفت به مقام رافت و رحمت حق تعالى به عبد ، و ايمان بهاين كه آنچه حق تعالى مرحمت فرمايد در اين عالم براى تربيت بندگان وحصول كمالات نفسانيه آنها ، و فعليت فطريات مخموره در جبلت آنان است . و چه بسا كهانسان به واسطه فقر و تهى دستى به مقامكمال ذاتى خود برسد ، و چه بسا كه به واسطه مرض و ناتوانى به سعاداتجاويدانى رسد. اينها در صورتى است كه بنده دراوائل مقامات سلوك باشد ، و الا اگر تحصيل مقام محبت و جذبه كرده باشد و از كاس عشقجرعه اى نوشيده باشد ، آنچه از محبوبش برسد محبوب او است .
گرچه ممكن است اين اشاره به مقام عاليترى باشد كه آن عبارت است از قرب فرايض كهبقاء بعد الفناء است . فصل چهارم : مبادى مقام رضا : بدان كه چون مقام رضا از آثار و و شؤون معارف الهيه است چون ساير مقاماتاهل خصوص ، از اين جهت ، اشاره به بعض مبادى آن خالى از مناسبت نيست . پس گوئيم :چون مبدا رضاء از حق تعالى معرفت عبد است بهجميل بودن افعال حق تعالى ، از اين جهت ، ما مقامجمال حق را ذاتا و صفتا و فعلا بيان كنيم ، و مراتب معرفت عبد را در اين مقام ذكر كنيم . بدان كه اولمرتبه اى كه از براى عبد حاصل شود علم بهجميل بودن حق است ذاتا و صفتا و فعلا ـ به حسب برهان علمى حكمى ـ . واين مقام گرچه مفتاح ابواب معرف است . به حسب نوع و متعارف ـ و اگر كسى بهمقامات عاليه عرفان از غير اين طريق برسد ، از نوادر است و ميزان در نوعيت نيست ـ ، ولى وقوف در اين مرتبه از حجب بزرگ است بطورى كه درباره آن گفته شدهاست : العلم هو الحجاب الاكبر. (274) و از اين علم برهانى كه حظّ عقل است اخلاق نفسانيه ـ كه از توابع معارف است ـ حاصل نشود ، و لهذا چه بسا حكماء بزرگ مرتبه در علم بحثى ، كه داراى مقامرضا و تسليم و ديگر مقامات روحيه و اخلاق نفسانيه و معارف الهيه نيستند ، در همان حجبعلميه تا ابد باقى مانند. مرتبه دوم آن است كه همين مرتبه (را) كه جمال حق است وجميل بودن اوصاف و افعال او است به قلب برساند ، بطورى كه قلب ايمان آورد بهجميل بودن حق . و آن ، به آن است كه با شدت تذكر از نعم الهيه و آثارجمال او قلب را خاضع كند تا كم كم صفت جمال حق رادل قبول كند ، و اين مقام ايمان است . و چون بنده به اين مقام رسيد ودل او ايمان به اين حقيقت آورد ، از حقيقت نوريه رضايت و خوش بينى و خشنودى دردل او جلوه اى واقع شود ، و اين اول مرتبه رضا است . وقبل از اين ، از آن اثرى نيست . و لهذا در روايات شريفه ، رضا را يكى از اركان ايمانقرار داده ، چنانچه از كافى شريف منقول است : قال اميرالمؤمنين ـ عليه السلام الايمان اربعة اركان : الرضا بقضاء الله ، والتوكل على الله ، و تفويض الامر الى الله ، و التسليم لامر الله (275) مرتبه سوم آن است كه عبد سالك به درجه اطمينان رسد ـ و اطمينانكمال اين است ـ ، و چون طمانينه نفس حاصل شد به مقام جميليت حق ، مرتبه رضاكاملتر گردد. و شايد اشاره به اين معنى باشد آيه مباركه سوره الفجر : يا ايتهاالنفس المطمئنة * ارجعى الى ربك راضية مرضية (276) رجوع به سوى رب كه از مقامات كامله اهل اخلاص است ، براى صاحبان نفس مطمئنه كهراضى و مرضى هستند ، قرار داده و قطع طمع متسخط را فرموده . مرتبه چهارم ، مقام مشاهده است . و آن از براى اهل معرفت و اصحاب قلوب است كه شطرقلب خود را از عالم كثرت و ظلمت منصرف نمودند ، و خانهدل را از غبار اغيار جاروب فرمودند ، و رفض غبار كثرت از آن كردند ، پس حق تعالى بهجلوه هاى مناسبه با قلوب آنها به آنها تجلى فرمايد ، ودل آنها را به خود خوش كند ، و از ديگران منصرف فرمايد. و از براى اين مقام بطور كلى ، سه درجه است : درجه اولى ، مشاهده تجلى افعالى است ، و در اين مقام رضا به قضاء الله به كمال مرتبتحاصل آيد. درجه ثانيه ، مشاهده تجلى صفاتى و اسمائى است . درجه ثالثه ، مشاهدهتجلى ذاتى است . و اين دو مقام ارفع از اسم رضا وامثال آن است گرچه روح رضا ، كه حقيقت محبت و جذبه است ، در اين مقام موجود است به طوركمال . و در احاديث شريفه اشاره به مقام كمال رضا فرموده : عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال : ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء اللهعزوجل (277) فصل پنجم : در بيان ابتلاء مؤمنين : چنانچه رضا از جنود عقل و رحمان است و از لوازم فطرت مخموره است ، سخط از جنودجهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه جاهله است ، و از نقصان معرفت به مقام ربوبيت وجهل به عزّ شامخ حضرت حق ـ جل و علا ـ است . و اين از ثمره خبيثه حب نفس وحب دنيا است كه چشم و گوش انسان را جز از شهوات وآمال دنياوى كور كند ، و به واسطه احتجاب از مقامات روحانيه و مدارجاهل معرفت و معارج اصحاب قلوب از ابتلاآت ـ كه مصلح نفوس و مربى قلوب است ـ روگردان شود ، و از اقبال دنيا كه بدترين افتتان و ابتلا است ، راضى وفرحناك شود. ما اكنون بعضى از روايات شريفه را در اين باب ذكر كنيم ، شايد از بركت كلماتاصحاب وحى و تنزيل ، قلوب قاسيه را نرمىحاصل شود ، و نفوس غافله را تيقظى رخ دهد. و ما در كتاب اربعين گرچه شرحطولانى در باب ابتلاء مؤمنين و نكته آن داديم ، ولى اين جا نيز براى مزيد فايده و عدمحواله ، مختصرى مذكور مى داريم . كافى باسناده عن ابى عبدالله قال : ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذين يلونهم ، ثمالامثل فالامثل (278) و عن ابى عبدالله قال : ان عظيم الاجر لمع عظيم البلاء و ما احب الله قوما الا ابتلاهم (279) و عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : ان الله ـ عز و جل عبادا فى الارض من خالص عباده ماينزل من السماء تحفة الى الارض الا صرفها عنهم الى غيرهم ، و لا بلية الا صرفهااليهم (280) و احاديث در اين باب بسيار است كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به واسطهمحبت و عنايتى كه به اولياء و مؤمنين دارد آنها را مبتلا فرمايد دردنيا. (281) و عمده سرّ آن ، آن است كه اگر آنها را در ناز و نعمت قرار دهد به حسب نوع ، ركون بهدنيا پيدا كنند ، و از لذات و شهوات دنيا در ملكوت قلب آنها آثارى واقع شود كه محبت وعلاقه آنها را به دنيا زياد كند ، و قهرا از حق تعالى و دار كرامت او و از ملكوت نفس واصلاح امراض آن غافل شوند ، و از كسب فضايل نفسانيه بازمانند. بالجمله ، اگر كسى دقت در حال نوع اغنيا كند ، مى يابد كه غنى و ثروت و صحت و سلامتو امنيت و رفاهيت ، اگر در انسان جمع شد ، كم دلى است كه بتواند خود را از فسادها وامراض نفسانيه حفظ كند ، و از سركشى نفس خوددارى كند. و شايد براى همين نكته بود كهجابر بن عبدالله ـ قدس سره ـ به حضرت مولا باقر العلوم ـ صلوات الله عليه ـ عرض كرد كه : من فقر از غنى و مرض را از صحت بيشتردوست دارم . چون از خود اطمينان نداشت كه بتواند خود را آن طور كه مى خواهد بارفاهيت و سلامت حفظ كند ، و از سركشى نفس مطمئن نبود. ولى حضرت باقر ـ سلامالله عليه ـ چون مقامش فوق عقول بشر است به مناسبت افق جابر و به واسطهتعليم او و دستگيرى او در سلوك الى الله ، مقام رضا را اظهار فرمود ، و از محبت الهيهجذوه اى ابراز فرمود كه : ما هر چه از دوست مى رسد آن را دوست داريم . بليات وامراض و مقابلات آن در سنت عاشقان و مذهب محبان يكسان است . آرى ، اولياء حق ، بليات را تحفه هاى آسمانى مى دانند ، و شدت و مضيقه را عناياتربانى مى بينند. آنها به حق خوشند ، جز حق نخواهند ، و به ذات مقدس متوجهند ، و غير از اونبينند. اگر دار كرامت حق را بخواهند ، از آن جهت خواهند كه از حق است نه از جهت حظوظنفسانيه خواهند. آنها راضى به قضاء الله هستند از آن جهت كه مربوط به حق است . محبتالهيه منشا محبت به اسماء و صفات و آثار و افعال او شده . فصل ششم : در فضيلت رضا و ذم سخط از طريقنقل : كافى باسناده عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : راس طاعة الله الصبر و الرضا عن الله فيما احب العبد او كره ، و لا يرضى عبدعن الله فيما احب او كره ، الاكان خيرا له فيما احب او كره (282) و عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله تعالى (283) و عنه قال : قال الله تعالى : عبدى المؤمن لا اصرفه فى شى ء الا جعلته خيرا له ، فليرض بقضائى و ليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى اكتبه ـ يا محمد ـ من الصديقين عندى (284) معلوم مى شود كه مقام صديقين كه از اعلا مراتب مقامات انسانيه است ، به رضا و صبر وشكر حاصل شود ، و معلوم است مقام رضا ارفع از آن دو مقام است . و عنه ـ عليه السلام ـ قال : لم يكنرسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ يقول لشى ء قد مضى : لو كان غيره ! (285) و قد حكى عن عمار ـ رضى اللّه عنه ـ انهقال فى صفين : اللّهم انّك تعلم انى لو اعلم ان رضاك فى ان اقذف بنفسى هذا البحر لفعلت .اللّهمّ انّك تعلم انى لو اعلم ان رضاك فى ان اضع ظبة سيفى فى بطنى ثم انحنىعليه حتى يخرج من ظهرى لفعلت . اللّهمّ انى اعلم ممّا علمتنى انى لااعمل عملا اليوم هذا هو ارضى لك من جهاد هؤلاء الفاسقين (286) و اين مقام ، مقام تحصيل رضاى حق است ، و ممكن است غير از مقام رضا باشد ، و ممكن است مقامرضاى عبد يا فناى رضاى عبد در رضاى حق باشد. و در حديث وارد است كه حضرتموسى ـ على نبيّنا و آله و عليه السلام ـ عرض كرد به خداى تعالى كه :به من ارائه بده محبوبترين مخلوق خود را و عابدترين بندگان خود را. خداوند امرشفرمود كه به سوى قريه اى رود كه در ساحل دريا است ، كه در آن مكان كه اسم بردهشد ، او را مى يابد. چون به آن مكان رسيد ، برخورد به يك مرد زمينگير داراى جذام و برصى كه تسبيح مىكرد خداى تعالى را. حضرت موسى به جبرئيل گفت : كجا است آن مردى كه از خداوند سؤال كردم به من ارائه دهد؟ جبرئيل گفت : يا كليم اللّه ! آن مرد همين است . فرمود : اىجبرئيل ، من دوست داشتم كه او را ببينم در صورتى كه بسيار روزه و نماز به جا آورد.جبرئيل گفت : اين شخص محبوبتر است پيش خدا و عابدتر است از بسيار روزه گير و نمازكن . اكنون امر نمودم كه چشمان او كور شود ، گوش كن چه مى گويد! پسجبرئيل اشاره فرمود به چشمهاى او ، پس فرو ريخت چشمان او به رخسارش . چون چنين شد ، گفت : خداوندا! مرا برخوردار فرمودى از چشمان تا هر وقت خواستى ، ومسلوب فرمودى از من آنها را هر وقت خواستى ، و باقى گذاشتى براى من در خودتطول امل ، يا بارّ يا وصول ! موسى ـ عليه السلام ـ به او فرمود : اى بنده خدا ، من مردى هستم كه دعايماجابت مى شود. اگر دوست داشته باشى دعا كنم خداوند اعضاى تو را به تو رد فرمايد ، و علتهاى تو را شفا مرحمت كند. گفت : هيچ يك از اينان را كه گفتى نمى خواهم . آنچهخداوند بخواهد براى من ، پيش من محبوبتر است از آنچه خودم براى خودم مى خواهم . پس موسى ـ عليه السلام ـ فرمود كه : شنيدم مى گفتى به حق تعالىيا بار يا وصول اين برّ و وصله چيست ؟ گفت : در اين شهركسى نيست كه او را بشناسد يا عبادت كند غير از من . موسى تعجب فرمود و گفت : اينشخص عابدترين اهل دنيا است (287) . انتهى . آرى ، آنان كه از جذوه محبت الهى بهره دارند ، و از نور معارف قلبشان متنور است ، هميشهبا حق دلخوش و با رضاى او مانوسند. آنها مثل ما در ظلمت دنيا فرو نرفتند. و از لذات وشهوات دار فانى منفعل نشدند. آنها شطر قلوبشان به حق و اسماء و صفات او مفتوح است ، و از ديگران دل خود را بسته و چشم خود را پوشيده اند. عزيزا! خداى تعالى قضاى خود را اجرا خواهد فرمود ، چه ما سخطناك باشيم به آن ياخوش بين و خشنود ، تقديرات الهيّه بسته به خشنودى و سخط ما نيست . آنچه براى ما مىماند از سخطناكى و غضب ، نقص مقام و سلب درجات و سقوط از نظ اولياء و ملكوتيين وسلب ايمان از قلوب است ، چنانچه در روايات است از حضرت صادق كه : چگونه مؤمن ، مؤمن مى باشد در صورتى كه سخطناك است از قسمتش ، و تحقير مى كند منزلت خويش رابا آن كه خداوند حاكم بر او است . (288) و در روايت است كه به حضرت صادق عرض شد : به چه چيز معلوم مى شود كه مؤمن ، مؤمن است ؟ فرمود : به تسليم از براى خدا و رضا به آنچه وارد شود بر او از سرور وسخط. (289) و عن ابى جعفر ـ عليه السلام ـ قال :احق خلق اللّه ان يسلم لما قضى اللّه ـ عز وجل . من عرف اللّه تعالى ، و من رضى بالقضاء ، اتى عليه القضاء و عظم اللّه اجره ، ومن سخط القضاء ، مضى عليه القضاء و احبط اللّه اجره (290) مقصد هفتم : در شكر و ضد آن است كه كفران است فصلاول : در معنى شكر است : بدان كه شكر ، به حسب موارد استعمال آن عبارت است از : اظهار نعمت منعم ، يا عبارت است ازبراى امرى كه بدان اظهار نعمت است ، چنانچه از راغب منقول است كه : شكر ، تصور نعمت و اظهار آن است . و گفته شده است كه آن ، مقلوبكشر به معنى كشف است . و ضد آن كفر است كه پوشيدن نعمت و نسيان آن است ، ودابه شكور آن است كه اظهار كند به چاقى خود ، نعمتهاى صاحب خود را. و گفته شده استكه اصل آن از عين شكرى يعنى ممتلئة است ، بنابراين ، شكر عبارت استاز : امتلا از ذكر منعم عليه . (291) و بعضى گفته اند : شكر عبارت است از : مقابله نعمت باقول و فعل و نيت . (292) و از براى آن سه ركن است :اول ، معرفت منعم و صفات لايقه به او و معرفت نعمت . دوم ، حالى كه ثمره اين معرفت است ، و آن خضوع و تواضع و سرور به نعم است ، از جهت آن كهدال بر عنايت منعم است . سوم ، عمل است كه ثمره اين حالت است . و عمل بر سه قسم است : قلبى و آن قصد به تعظيم و تحميد و تمجيد منعم است ، و لسانى اظهار اين مطلوب و منظور است به تحميد و تسبيح وتهليل ، و جوارحى و آن استعمال نعمتهاى ظاهره و باطنه حق است در طاعتاو. (293) نويسنده گويد : شكر عبارت است از : قدردانى نعمتهاى منعم ، و اين معنى در مملكت قلببه طورى ظاهر شود ، و در زبان به طورى ، در جوارح به طورى ، و اين قدردانى متقوماست به معرفت منعم و نعمت او ، چنانچه معلوم شود. فصل دوم : در مراتب شكر : بدان كه مراتب شكر ، به حسب مراتب معرفت منعم و معرفت نعم ، مختلف شود ، و نيز بهحسب اختلاف مراتب كمال انسانى مختلف شود. پس فرق بسيار است ما بين آن كه در حدودحيوانيت و مدارج آن قدم زند ، و جز نعمتهاى حيوانى ـ كه عبارت از قضاى شهوات ورسيدن به مآرب حيوانى است ـ چيز ديگر نيافته ، و خود را دلخوش نموده بهمنزل حيوانيت و مشتهيات حيوانيه ـ كه عبارت ازماكول و ملبوس و منكوح حيوانى است ـ و جز افق طبيعت و دنيا از مراتب ديگر وجود ومقامات و مدارج كمال اطلاعى ندارد و راهى به عوالم غيبيه و تجرد نيافته است ، با آن كسكه از اين بيرون رفته ، و به منازل ديگر قدم نهاده ، و از طليعه عالم غيب در قلب او جلوه(اى) حاصل شده . و نيز فرق بسيار است مابين آنها كه اسباب ظاهريه و باطنيه رامستقل دانند ، و نظر استقلالى به اسباب و مسببات و وسايط اندازند ، با آنها كه از روابطبين حق و خلق باخبر و بَدو و ختم مراتب وجود را به حق ارجاع كنند ، و جلوه مسبب اسباب رااز وراى حجب و استار نورانيه و ظلمانيه به نورانيت قلبيه دريابند. وقتى شكر نعم الهيه به همه مراتب رخ دهد ، از تجلى (294) اولى وجود و بسط بساط رحمت وجود تا آخرين تجلى به جلوه قبضى ـ كه به بساط مالكيت و قهاريت برچيده شود ـ در قلب سالك به مشاهدهحضوريه واقع شود ، بلكه قلب سالك ، خود ، مظهر جلوه رحمانى و رحيمى و مالكى وقهارى گردد. و اين حقيقت حاصل نشود جز براىكمل از اولياء ، بلكه به حقيقت حاصل نگردد ، مگر از براى حضرت ختمى ـ صلىاللّه عليه و آله ـ بالاصالة ، و از براىكمل از اولياء ـ عليه السلام ـ بالتبعيه . و از اين جهت است كه ذات مقدسحق تعالى فرمايد : و قليل من عبادى الشكور. (295) بلى ، آنها كه از تجليات ذاتيه احديه بى خبرند و از براى موجودات ، ذاتيات اصيلهقائلند ، به نحوى در كفران نعم اللّه واردند. و آنها كه تجليات اسمائيه و صفاتيه رامشاهده ننمودند ، و قلب آنها آينه حضرات اسمائى نشده ، به نحوى در كفران واقعند. وآنها كه از تجليات افعاليه و توحيد فعلىغافل و بى خبرند ، به طورى كفران نعم كنند و خود از آنغافل هستند : و ذروا الذين يلحدون فى اسمائه (296) . و آنان كه جمع ما بين حضرات خمسه الهيه كردند ، و متحقق بهسراير خفيه انسانيّه شدند ، و جالس سرمنزل برزخيت كبرى شدند (و) متنعم به نعمباطنه و ظاهره گرديدند ، شكر حق ـ جل و علا ـ به جميع السنه گويند وثناى خداوند به تمام زبانها كنند ، زيرا كه شكر ، ثناى بر نعمى است كه حضرت منعم ـ تعالى شانه ـ عنايت فرمايد. پس اگر آن نعمت ، از قبيل نعم ظاهرى باشد ، شكرى دارد ، و اگر از نعمتهاى باطنىباشد ، شكرى دارد. و اگر از قبيل معارف و علوم حقيقيه باشد ، شكرى دارد ، و اگر ازقبيل تجليات افعاليه باشد ، شكرش به نحوى است . و اگر از تجليات صفاتيه واسمائيه باشد ، به نحوى است ، و اگر از قبيل تجليات ذاتيه باشد ، به طورى است . و چون اين نحو نعم براى كمى از بندگان خلصحاصل شود ، قيام به وظيفه شكر و ثناى معبود براى كمى از خلص اولياء ميسر گردد :و قليل من عبادى الشكور. و بايد دانست كه بعض از محققين اهل معارف گفته اند كه : شكر از مقامات عامه است ، زيرا كه متضمن دعوى مجازات منعم است به انعمام او ، و اين اسائه ادب است . و اگر عبدسالك مشاهده كند كه حق تعالى ، متصرف در مملكت خود است هر طور كه خواهد ، و از براىخود تصرفى ببيند ، خود را اهل آن نبيند كه قيام به شكر كند ، زيرا كه بنده و تصرفاتاو از جمله ممالك الهيّه است . پس شكر ، چون متضمن مكافات است ، از اين جهت اسائه ادب است ، مگر آن كه عبد مامور به شكر باشد ، كه قيام به شكر ازقبيل قيام به امر الهى باشد. پس شكر اولياء قيام به طاعت است ، نه شكر به حقيقتخود. (297) ولى معلوم است كه اين تضمن دعوى براى غير اوليائى است كه جامع حضرات و حافظ مقاموحدت و كثرت و حايز رتبه برزخيت كبرى هستند. و از اين جهت ، شيخ عارف محقق ، خواجهانصارى با آن كه فرموده است : شكر از مقامات عامه است درجه سوم آن را چنين بيان كرده . قال : و الدّرجة الثّالثة ان لا يشهد العبد الا المنعم ، فاذا شهد المنعم عبودة استعظم منهالنّعمة ، و اذا شهده حبا استحلى منه الشّدّة ، و اذا شهده تفريدا لم يشهد منه نعمة و لا شدّة (298) و از اين فقرات شريفه معلوم شود كه اين مقام ، يعنى مقام شكر چون ديگر مقاماتسلوك در اوائل ، عامه و خاصه با هم مشترك يا مختص به عامه است ، و در اواخر مختص بهخواص شود و ديگران را از آن حظى نيست . فصل سوم : در بيان آنكه شكر از جنود عقل و لازمه فطرت مخموره است ، چنانچهكفران از جنود جهل و لازمه فطرت محجوبه است : بدان كه از فطرياتى كه در فطرت همه عائله بشرى به قلم قدرت حق ثبت ، و همه باهم در آن موافق و مشتركند ، تعظيم منعم و ثناى او است ، و هر كس به فطرت مخلّاى خودرجوع كند ، در مى يابد كه تعظيم و محبت منعم در كتاب ذاتش ثابت و ثبت است . تمام ثناها و تعظيمهائى كه اهل دنيا از صاحبان نعمت و مواليان دنياوى خود كنند ، به همينفطرت الهيه است . تمام تعظيمها و اثنيه (اى) كه متعلمان از دانشمندان و معلمان كنند نيزاز اين فطرت است . و اگر كسى كفران نعمتى كند يا ترك ثناى منعمى نمايد ، با تكلف و برخلاف فطرتالهيه است ، و خروج از غريزه و طبيعت انسانيت است . و لهذا به حسب فطرت ، كافران نعمترا نوع بشر تكذيب و تعييب كنند ، و از غريزه ذاتيه انسانيه خارج شمارند. اينها كه مذكور شد ، راجع به شكر منعم مطلق ـ حقيقى و مجازى ـ بود ، ولىبايد دانست آنچه از فطريات سليمه و لازمه فطرت مخموره غير محتجبه است ، شكرگزارى و ثناجوئى از ذات مقدس منعم على الاطلاق است كه بسط بساط رحمتش درسرتاسر دار تحقق پهن گرديده ، و تمام ذرات كائنات از خوان نعمت وظل رزاقيت ذات مقدسش برخوردارند. و چون ذات مقدسشكامل مطلق و كمال مطلق است و لازمه كمال مطلق ، رحمت مطلقه و رزاقيت على الاطلاق است ، ديگر موجودات و نعمتهاى آنها ظل رحمت او و جلوه رزاقيت اويند ، و هيچ موجودى را از خودكمال و جمال و نعمت و رزاقيتى ـ ازلا و ابدا ـ نيست . و هر كس نيز به صورت ، داراى نعمت و كمالى است ، در حقيقت ، مرآت رزاقيت و آينهكمال آن ذات مقدس است ، چنانچه از كريمه شريفه : ان اللّه هو الرزاق ذو القوة المتين (299) كه حصر رزاقيت به حق تعالى فرموده ، اين معنى بطوراكمل مستفاد شود. و دقيقتر از اين ، استفاده شدن اين گونه مطالب است ، از مفتاح كتابشريف الهى كه فرمايد : الحمد للّه رب العالمين (300) كه تمام محامد و جميع اثنيه را منحصر به ذات مقدس فرمايد ، خصوصا با متعلق بودن بسم اللّه به الحمد للّه چنانچه در مسلكاولياء عرفان و اصحاب ايقان است (301) ، و در اين دقيقه اسرارى است كهكشف آن خالى از خطر نيست . بالجمله ، فطرت سليمه كه محتجب به تحت استار تعينات خلقيه نشده ، و امانت راچنانچه هست به صاحبش مردود نموده ، در هر نعمتى شكر حق كند ، بلكه نزد فطرت غيرمحجوبه ، هر شكرى از هر شاكرى و هر حمد و ثنائى از هر حامد و ثناجوئى ـ بههر عنوان و براى هر كس و هر نعمت باشد ـ به غير ذات مقدس حق ـ جل و علا ـ راجع نشود ، گرچه خود محجوبين گمان كنند مدح غير او كنند و ثناى غيراو نمايند ، و از اين جهت توان گفت : بعثت انبياء براى رفع اين حجاب و برچيده شدناستار از جلوه جمال ازلى ـ جلت عظمته ـ است . و شايد كريمه شريفه : انمن شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم (302) و امثال آن (303) اشاره به همين دقيقه باشد ، ولكنانسان بيچاره محتجب كه فطرت سليمه الهيه اش را در پس پرده هاى ظلمت تعينات خلقيهمستور و محجوب نموده ، و نور خداداد جبلتش را به ظلمتهاى كثرات خلقيه منطفى و منطمسكرده ، كفران نعم الهيه كند ، و هر نعمتى را به موجودى نسبت دهد ، و چشم اميدش دائما بهاهل دنيا باز ، و دست طمعش به فقرائى كه چون خودش فقر در ناصيه همه ثبت است ، درازاست . اى بيچاره انسان محجوب كه عمرى در نعمتهاى بى منتهاى حق غوطه خوردى ، و ازرحمتهاى بى كرانش برخوردار گشتى ، و ولى نعمت خود را نشناخته ، كوركورانه ازديگران ستايش كردى ، و به ناكسان كرنش نمودى ! آرى ، شكر مخلوق از وظايف حتميهاست ، چنانچه فرموده اند : من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق (304) لكن از آن جهت كه آنها را خداوندوسايل بسط نعمت و رحمت مقرر فرموده ، نه آن كه با شكر آنها از خالق و رازق حقيقىمحجوب گردى ، چه كه اين عين كفران نعمت ولى نعم است . بالجمله معلوم شد كه شكر از لوازم فطرت مخموره است ، و كفران از احتجاب فطرت و ازجنود ابليس و جهل است ، و با اين بيان فتح ابوابى از معارف شود ، به شرط رجوع بهفطرت مخموره و خروج از حجاب و احتجاب . فصل چهارم : در نقل بعض احاديث شريفه در اين باب : محمد بن يعقوب باسناده عن ابى عبداللّه ـ عليه السلام ـ قال : قال رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله : الطاعم الشاكر له من الاجركاجر الصائم المحتسب و المعافى الشاكر له من الاجر كاجر المبتلى الصابر و المعطىالشاكر له من الاجر كاجر المحروم القانع (305) و بهذا الاسناد قال : قال رسول اللّه : مافتح اللّه على عبد باب شكر فخزن عنه باب الزيادة. (306) و مثله عن نهج البلاغه :ما كان اللّه ليفتح على باب الشكر و يغلق عليه باب الزيادة (307) يعنى خداى تعالى به روى بنده اى باب شكر را باز نمى كند كه باب زيادت را ببندد ، بلكه به روى هر كس در شكر را باز كرد ، در زيادت را باز كند ، چنانچه در قرآن شريفنيز فرمايد : و لئن شكرتم لازيدنكم (308) . و از اين حديث معلوم شود كه باب شكر را نيز حق تعالى خود به روىبندگان باز كند ، پس براى اين فتح باب شكر ، شكرى لازم است ، و آن شكر خود نعمتىاست ، بلكه چنانچه در فصل سابق معلوم شد و نزد ارباب معرفت واضح است ، خود شكرو لسان و قلب و عقل و وجود شاكر از نعيم الهيه است ، و حق شكر او را احدى نتواند از عهدهبرآيد.
قال الباقر ـ عليه السلام ما انعم الله على عبد نعمة فشكرها بقلبه ، الااستوجب المزيد قبل ان يظهر شكره على لسانه (313) از اين حديث معلوم شود كه شكر از وظايف قلب استقبل از آن كه در لسان جارى شود ، چنانچه اشاره به آن گذشت ، و در احاديث اشاره به آنبسيار است . قال : و قال ابو عبداللّه (عليه السلام) : من قصرت يده بالمكافاةفليطل لسانه بالشكر. (314) قال : و قال : من حق الشكر لله ان تشكر من اجرى تلك النعمة على يده (315) و از اين حديث ظاهر شود ، آنچه به آن در فصل سابق اشاره شد كه شكر مخلوق شكر برآن است كه مجراى نعمت الهى است ، و الا اگر كسى از ولى نعمت غفلت كند و به نظراستقلال شكر مخلوق كند ، از كافران نعمت الهى است و اين مطلب محتاج به بيان و استشهادنيست ، بلكه خود واضح و مبرهن است . و فى الوسائل عن مجالس الشيخ ، باسناده عن النبى ـ صلى الله عليه و آله ـ انه قال : يؤ تى العبد يوم القيامة فيوقف بين يدى الله ـ عز وجل فيامر به الى النار ، فيقول : اى رب امرت بى الى النار و قد قرات القرآن ؟!فيقول الله : اى عبدى انى قد انعمت عليك و لم تشكر نعمتى .فيقول :اى رب انعمت على بكذا و شكرتك بكذا ، و انعمت على بكذا و شكرتك بكذا ، فلايزال يحصى النعمة و يعدد الشكر. فيقول الله تعالى : صدقت عبدى الا انك لم تشكر مناجريت لك النعمة على يديه ، و انى قد آليت على نفسى ان لااقبل شكر عبد لنعمة انعمتها عليه حتى يشكر من ساقها من خلقى اليه (316) و احاديث شريفه در اين باب بيش از آن است كه در اين اوراقگنجد. (317) مقصد هشتم : در طمع و ضد آن است كه ياس است فصلاول : مقصود از طمع و ياس : سابق بر اين رجاء و قنوط را ذكر فرمودند ، و ممكن است راوى درست ضبط نكرده باشد ، وبعضى از اختلالها كه در حديث شريف است ، از اين جهت باشد. و ممكن است ما بين رجاء و طمع فرق گذاشت ، به اين كه رجاء اميد به رحمت است باعمل ، و طمع اميد است با نداشتن عمل يا عدم رؤيتعمل . گرچه طمع بدون عمل بعيد است از جنود عقل به شمار رود ، زيرا كه از آن در رواياتشريفه ذم و تكذيب شده است (318) ، پس اميد ، بدون رؤيتعمل شايد باشد ، و اين از مقامات عارفين بالله است كه خود وعمل خود را ترك گفته ، و از سرمنزل هستى خويش و بيت انيت و انانيت هجرت كردند ، و قدمبر فرق ملك هستى نهادند ، و از هر دو نشئه آزاد و چشم آنها به سوى دوست باز و از خودو اعمال خود كور است ، و با اين وصف جلوه رحمت حق قلب آنان را زندگى بخشوده و دستطمعشان با شكستن پاى سير و سلوك به سوى حق و رحمت او دراز است و از ديگران منقطعو به او پيوندند.
|