بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب انسان از مرگ تا برزخ, نعمت الله صالحى حاجى آبادى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENSAN001 -
     ENSAN002 -
     ENSAN003 -
     ENSAN004 -
     ENSAN005 -
     ENSAN006 -
     ENSAN007 -
     ENSAN008 -
     ENSAN009 -
     ENSAN010 -
     ENSAN011 -
     ENSAN012 -
     ENSAN013 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

جنازه حربن يزيد 

يكى ديگر از بدنهايى كه در قبر نپوسيده بود، بدن حربن يزيد رياحى است كه بعداز صدها سال كه از شهادتش گذشته بود بدنش نپوسيده و تر و تازه و سالم مانده است. حتى دستمالى را كه به پيشانى او بسته اند از بين نرفته است . از اين بالاتر، وقتىدستمال را باز مى كنند خون تازه از جاى زخمش بيرون مى آيد.
سيد نعمت اله جزايرى مى گويد: جماعتى از معتمدين و موثقيننقل كرده اند: وقتى شاه اسماعيل بغداد را فتح كرد و به تصرف خود درآورد براىزيارت قبر حضرت سيد الشهداء عليه السلام به كربلا آمد.
شنيده بود كه بعضى به حر بن يزيد رياحى طعن مى زنند و مى گويند اواول كسى است كه سر راه بر امام حسين عليه السلام گرفت و (آن حضرت و يارانش را بهكشتن داد). شاه به طرف قبر حر آمد و دستور داد قبر او را نبش كنند و جنازه اش را ظاهرسازند.
چون قبر حر را شكافتند، ديدند، به همان كيفيتى كه كشته شده بود خوابيده است ،دستمالى را بر سر او ديدند كه با آن ، سر حر بسته شده بود.
شاه اسماعيل چون در كتابهاى تاريخ خوانده بود كه در واقعه كربلا سر حر مورداصابت شمشير قرار گرفت و خون از آن جارى بود و حضرت سيدالشهداء عليه السلامدستمال خود را بر سر او بسته است . موقعى كه شهدا را دفن كردند، حر را هم با هماندستمال كه به سرش بسته شده بود دفن كردند. شاه تصميم گرفتدستمال را به عنوان تبرك از سر او باز كند و آن افتخارى براى او باشد.
وقتى به دستور شاه دستمال را باز كردند، خون از زخم سر حر جارى شد. هر چهدستمال آوردند و به سرش بستند خون قطع نشد و همچنان جارى بود.
دستمالى را كه حضرت امام حسين عليه السلام بسته بود باز به سرش ‍ بستند خونبايستاد. دوباره آن را باز كردند خون جارى شد.
هر چه كردند كه بتوانند از آمدن خون جلوگيرى كنند امكان پذير نشد.
از بعضى علماى مصر، علت را سئوال كردند. فرمود: چوندستمال را حضرت سيدالشهداء بر سر حر بسته ، افتخارى براى او مى باشد و اينقضيه موهبت الهى است كه نصيب حر شده است . و سبب سعادتمندى اوست كه چنين كرامتىبراى او باقى مانده و بايد تا قيامت هم باقى باشد.
وقتى شاه اسماعيل چنين ديد دستور داد كه هماندستمال را بستند و قبر او را پوشاندند و قبه اى بر مزار او بنا كردند و خادمى را براىاو گماشتند تا آن صحن و قبه را خدمت كند.(326)
اين مسائل و قضايا و داستانها، همگى دلالت بر ارتباط عالم برزخ با عالم دنيا دارد.


فصل هشتم : شنيدن اموات
مقدمه  

اموات در عالم برزخ با مردم دنيا به خصوص با اقوام و بازماندگانشان ارتباط دارند وحتى حرفهاى آنان را مى شنوند.
در اين جا رواياتى درباره شنيدن اموات در عالم برزخ وارد شده است را مى آوريم تامعلوم شود اموات در برزخ ، هم مى شنوند، هم مى بينند و هم مى دانند و آن روايات از اينقرارند.


خطاب پيامبر با كشته هاى بدر  

جنگ بدر اولين جنگى بود كه در كنار چاه بدر بين مسلمين و كفار قريش ‍ رخ داد. در پايانكار، مشركان شكست خورده و مغلوب شدند. آنان با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير پا بهفرار نهادند.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور داد: كشته هاى مشركان را در چاه بدر بريزند.وقتى اجساد آنان در ميان چاه ريخته شد، آن حضرت بر دهانه چاه ايستاد و خطاب بهكشتگان كرد و آنان را با نام ، يك به يك صدا زد و فرمود: اى عتبه ، شيبه ، اميه ،ابوجهل ...! شما بد همسايگان ، بد همجواران ، بد بستگان و خويشانى براىرسول خدا بوديد، مرا تكذيب كرديد و ديگران تصديقم كردند، مرا ازمنزل و زادگاهم ((مكه )) بيرون و طرد كرديد و عده اى ديگر مرا جاى دادند و احتراممنمودند، سپس همه با هم اجتماع كرديد و با من به جنگ و محاربه برخاستيد و ديگران مراكمك و يارى نمودند.
آگاه باشيد آنچه را خدا، به من وعده داده بود به آن رسيدم كه حقيقت داشت . آيا آنچه راكه پروردگار، به شما وعده داده و برحذر داشته بود حقيقت داشت و آيا آن را يافتيد؟
در اين موقع ، گروهى از مسلمانان از جمله عمر، گفتند: يارسول الله ! آيا كسانى را كه مرده اند و سرهاى آنها از بدنهايشان جدا شده است صدا مىزنيد؟ آيا آنان خطاب شما را مى فهمند؟
فرمود: ساكت باشيد، سوگند به خدا، شما از آنان شنواتر نيستيد، آنها فقط قدرت برجواب ندارند. سپس فرمود: اى مردم ! بدانيد بين آنها و ملائكه اى كه با گرزهاى آهنينآنها را بگيرند فاصله اى نيست مگر آن كه من صورت خود را بر اين طور از آنهابرگردانم .
حسان بن ثابت اين واقعه را به شعر در آورده كه معناى آن چنين است .
هنگامى كه آنان را دسته جمعى در چاه ريختيم ، پيامبر به آنان گفت : آيا كلام مرا حقنيافتيد؟ فرمان خدا قلبها و دلها را مى گيرد، ولى آنان سخن نگفتند و اگر مى گفتند،چنين پاسخ مى دادند: يا رسول الله ! راست فرموديد و نظر شما درست بوده است.(327)
هيچ جمله اى نمى تواند صريح تر از اين باشد كه پيامبر فرمود: شما از آنان شنواترنيستيد، آنان قدرت بر پاسخ ندارند، هيچ بيانى نمى تواند گوياتر از اين باشد كهپيامبر، آنان را يك يك با نامهاى مخصوص خويش صدا بزند و با آنها مانند دورانحياتشان سخن بگويد.


خطاب اميرالمؤ منين به اهل قبرستان  

هنگام مراجعت اميرالمؤ منين از جنگ صفين ، وقتى نزديك كوفه كنار قبرستانى كه بيروندروازه قرار داشت رسيد. رو به سوى قبرها كرد و چنين فرمود:
اى ساكنان خانه هاى وحشتناك و مكانها خالى و بى آب و نان و قبرهاى تاريك ! اى خاكنشينان ! اى غريبان ! اى تنهايان ! اى وحشت زدگان ! در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و مانيز به شما ملحق خواهيم شد. اگر از اخبار دنيا بپرسيد. مى گويم : خانه هايتان راديگران ساكن شده اند، همسرانتان را به نكاح خود در آورده اند و اموالتان را تقسيم كردهاند. اينها خبرهايى بود نزد ما، آيا نزد شما چه خبر است ؟!
سپس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد حتما به شماخبر مى دادند كه بهترين زاد و توشه براى اين سفر، پرهيزگارى و دورى كردن ازگناهان است .(328)

چون على برگشت از صفين نزار
بر مقابر پشت كوفه رهگذار
رو به سوى اهل گورستان نمود
با زبانش عقدى دل را گشود
گفت : اى اهل ديار پر هراس !
اى گرفتاران جان آس و پاس
گورتان تاريك و بر سر خاكتان
وحدت و وحشت شده ، هم چاكتان
پيش تازانى ز ما هستيدو نك
ما به دنبال شما بى ريب و شك
خانه هاتان شد نشين گاه غير
با زنانتان شوهران در گشت و سير
مالتان بر وارثان قسمت شده
اعتبار و جاه بى قيمت شده
اين گزارش ، نزد ما بهر شماست
چه گزارش از شماها بهر ماست ؟
رو به ياران كرد و مى فرمود: اگر
رخصتيشان بود در بخش خبر
اين گزارش بودشان اندر زمان
بهترين توشه است تقوا، اى فلان
سخنان حضرت على عليه السلام با اهل قبور يك واقعيت است ؛ زيرا انسان بعد از مرگداراى يك نوع حيات برزخى است . مى فهمد و درك مى كند. اگر اجازه سخن گفتن داشتهباشد سخن هم مى گويد:

خطاب على عليه السلام با پيامبر  

اصبغ بن نباته نقل مى كند: روزى حضرت على عليه السلام از كوفه خارج شد و بهنزديك سرزمين ((نجف )) آمد و از آن گذشت . وقتى به او رسيديم ديديم روى زمين درازكشيده است . قنبر گفت : اى اميرمؤ منان ! اجازه مى دهى عبايم را زير پاى شما پهن كنم ؟فرمود: نه ، اين جا سرزمينى است كه خاكهاى مؤ منان در آن قرار دارد و با اين كارمزاحمتى براى آنها است .
اصبغ عرض كرد: فهميدم خاك مؤ من چيست ؟ اما مزاحمت آنها چه معنى دارد؟
فرمود: اى فرزند نباته ! اگر پرده از مقابل چشم شما برداشته شود، ارواح مؤ منان رامى بينيد كه در اين جا حلقه حلقه نشسته اند و يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم سخنمى گويند. اين جا، جايگاه مؤ منان و وادى برهوت جاى ارواح كافران است .(329)
از امام صادق عليه السلام در رابطه با ارواح مؤ منانسئوال كردند: فرمود: آنها در حجره هاى بهشت قرار دارند. از غذاهاى آن مى خورند و ازنوشيدنى هايش مى نوشند و مى گويند: پروردگارا هر چه زودتر قيامت را بر پا كن وبه وعده هايى كه به ما داده اى وفا نما.(330)


خطاب على با پيامبر موقع دفن زهرا عليهاالسلام  

بعد از درگذشت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، موضوعغسل آن حضرت پيش آمد و طبق وصيت او كه نزديكترين فرد او راغسل دهد، اميرمؤ منان عليه السلام غسل دادن آن جناب را به عهده گرفت . بعد از تمام شدنغسل ، سه روز بدن پيامبر صلى الله عليه و آله روى زمين ماند. در اين مدت گاهى اوقاتحضرت على عليه السلام خود را روى آن حضرت خم مى كرد و درد دلهاى خود را با اوبيان مى نمود.
از جمله مطالب و درد دلهاى على اين بود كه مى گفت : اى پيامبر خدا! پدر و مادرم بهفدايت باد. با مرگ تو رشته نبوت قطع گرديد، با مرگ تو چيزى قطع شد كه بامرگ پيامبران ديگر قطع نشد و آن نبوت و وحى الهى و اخبار و آگاهى از آسمانها بود.
يارسول الله ! اگر مرا، امر به صبر نكرده و از بى تابى منع ننموده بودى ، آن قدر درفراق تو گريه مى كردم و اشك مى ريختم تا اشكم تمام و سرچشمه آن خشك شود. ايندرد جانكاه و حزن و اندوه ، دائما باقى است و تازه اين ها در مصيبت تو كم است ، اما حيف كهنمى توان مرگ را بازگرداند و آن را دفع كرد و جز اين چاره اى نيست .
يا رسول الله ! پدر و مادرم به فداى تو باد! ما را سراى ديگر و در پيشگاهپروردگارت ياد كن ، به فكر باش و هرگز ما را فراموش ‍ نكن .(331)
اميرالمؤ منين عليه السلام مانند زمان حيات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با آنحضرت صحبت مى كند و او را مورد خطاب قرار مى دهد.
چه جمله اى از اين بالاتر و روشن تر كه امام مى گويد: يارسول الله ! ما را پيش پروردگار، در سراى ديگر ياد كن و به خاطر بسپار.
آيا يك انسان عاقل و خردمندى ، به خود اجازه مى دهد كه بگويد: امام اين جمله را به عنوانتسكين دل مى گفت و پيامبر حرفهاى او را نمى شنيده است .


خطابات ديگر على عليه السلام  

بعد از آن كه حضرت فاطمه زهرا (س ) دختر گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، از رنج ها و اندوه هايى كه مانند پاره هاى شب تاريك ، آسمان زندگى او رافراگرفته بود آزاد گرديد و به پدر بزرگوار خود پيوست .
اميرالمؤ منين ، او را در دل شب غسل داد و كفن نمود و در موقع دفن و خاك سپارى ، كنار قبرآن ((بى بى )) اين طور با پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله سخن مى گفت وراز و نياز مى كرد: گويا شخص آن حضرت را مخاطب قرار داده است و با او صحبت مى كردو چنين مى گفت :
اى رسول خدا! از فراق دختر برگزيده و پاكت ، پيمانه صبرم لب ريز شد، طاقتم ازدست رفت و پوستم نازك شد. ولى با ياد آوردن عظمت جدايى و شدت مصيبت درگذشت تو،براى من تسلى خاطر پيدا مى شود؛ زيرا مصيبت تو جانگدازتر است .
يا رسول الله ! با دست خود ترا در لحد گذاشتم و هنگامى كه سر نازنينت در روى سينهام بود روح پاكت پرواز كرد (چاره اى ندارم جز اين كه صبر كنم و بگويم :) ((انالله و انا اليه راجعون )) من مملوك و تسليم خدا هستم و به سوى او باز مى گردم .
يا رسول الله ! امانتى كه به دستم سپرده بودى به تو بازگشت و پس گرفته شد وآن يادگارى كه از طرف تو داشتم به خودتان برگرديد.
يا رسول الله ! اندوه من جاودانى و بيدارى من در شبها دائمى است ! تا آن دم كه خداوندمتعال سر منزل ترا كه در آن اقامت گزيده اى براى من هم انتخاب كند.
اى پيامبر خدا! دخترت ((فاطمه )) ترا، از اجتماع امت ، برپايمال كردن حقوق او آگاه مى كند و از فشارهاى خورد كننده اى كه به وى دادند براىتو سخن مى گويد. با فشار و اصرار از او بپرس ! ازاحوال او جويا شو (اين ظلم و ستم ها موقعى انجام گرفت ) كه هنوز از رفتن تو چندانوقتى نگذشته و ياد تو فراموش نشده و از بين نرفته است .
يا رسول الله ! و يا فاطمه ! سلام و درود من به هر دوى شما باد! سلام وداع كننده ، نهسلام كسى كه خشنود و يا خسته دل باشد. از خدمت تو باز مى گردم و اين بازگشت ازروى ملامت نيست ! اگر در كنار قبرت اقامت گزينم نه به خاطر سوءظنى است به آنچهكه خدا به صابران وعده داده است .(332)
آيا مى توان صراحت مذاكره على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله را نكاركرد؟ خطاب اميرالمؤ منين عليه السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى دو تانيست ، امام نه تنها سخن مى گويد، بلكه نكته اى را يادآور مى شود و به آن حضرت مىفرمايذ: يا رسول الله ! زهراء به اين زودى ترا از ستمى كه بر او شده است آگاه نمىكند، بلكه بايد اصرار كنى و از او مطالبه نمايى و جدا بخواهى تا برايت بگويد.


خطاب حضرت على عليه السلام به كعب  

هنگامى كه آن حضرت از جنگ جمل كه در بصره روى داد فارغ شد. سوار مركب گرديد و درميان صفهاى لشكر حركت كرد تا به ((كعب بن سورة )) رسيد. (كعب از طرف عمربنخطاب قاضى بصره بود او از زمان خلافت عمر و عثمان در بصره به قضاوتمشغول بود، هنگامى كه در بصره فتنه اهل جمل ، عليه امير المومنين عليه السلام بر پاشد ((كعب )) قرآنى بر گردن خود حمايل كرد و با تمام زن و فرزند واهل خود براى جنگ با آن حضرت خارج شد، (و همگى آنها كشته شدند.)
آن حضرت بر جنازه ((كعب )) عبور كرد در حالى كه او در ميان كشتگان افتاده بود.حضرت على در آنجا درنگ كرد و فرمود: ((كعب )) را بنشانيد، او را بين مردگاننشاندند.
فرمود: اى ((كعب )) بن سوره ! آن چه پروردگار به من وعده داده بود يافتم كه تمامشحق بود، آيا تو هم وعيدهاى پروردگارت را كه به تو داده بود حق يافتى ؟ سپسفرمود: او را بخوابانيد.


خطاب على عليه السلام به طلحه  

عد از خاتمه يافتن جنگ جمل و پيروزى حق برباطل حضرت على عليه السلام در ميان كشته ها حركت كرد تا رسيد به ((طلحة بنعبدالله )) كه آن هم در ميان كشتگان افتاده بود. فرمود: او را بنشانيد وقتى نشاندند همانخطاب را به طلحه كرد و پس از آن گفت : ((طلحه )) را بخوابانيد.
يكى از اصحاب عرض كرد: اى اميرالمؤ منين ! در گفتار شما با اين دو مرد كشته شده (كعبو طلحه ) كه كلامى را نمى شنوند چه فايده داشت و نتيجه آن چه بود؟
فرمود: اى مرد! سوگند به خدا، آنها كلام مرا شنيدند همان طور كهاهل (چاه بدر) كلام رسول خدا را شنيدند.(333)


اموات جواب على عليه السلام را دادند 

نه اين كه مردگان فقط حرفهاى زندگان را مى شنوند بلكه گاهى بعضى از آنان ،جواب هم مى دهند. نقل شده است :
روزى اميرالمؤ منين عليه السلام داخل قبرستان شد واهل را ندا كرد و فرمود:
يا اهل قبور من المؤ منين و المومنات السلام عليكم و رحمة اله و بركاته
((اى صاحبان قبرها! (اى زن ها و مردهاى ) مومن ! سلام و درود و بركات خداوند بر شماباد.))
راوى مى گويد: ناگهان صدايى شنيديم كه گفت :
((و عليكم السلام و رحمة الله و بركاته يا اميرالمؤ منين ))
حضرت فرمود: آيا ما به شما خبر دهيم يا شما به ما خبر مى دهيد؟اهل قبور گفتند: شما اخبار خود را براى ما بيان كنيد و ما را آگاه گردانيد.
فرمود: بدانيد كه زنان شما را تزويج كردند، وارثيناموال شما را تقسيم نمودند، اولاد شما در زمره يتيمان ديگر قرار گرفتند،منازل و كاخهايى كه پايه و بنيان آنها را محكم كرده بوديد دشمنان شما تصرف كردندو در آنها مسكن گزيدند.
بعد فرمود: اخبارى كه پيش شماست براى ما بيان كنيد تا از وضعيت شما اطلاع پيدا كنيم؟ در اين بين ندايى از جانب قبرستان بلند شد و گفت : يا على ! كفنهاى ما پوسيده وموهاى ما پراكنده و پوست بدن ما قطعه قطعه و پاره پاره شده است . چشمهاى ما از حدقهبيرون آمده ، لبها و دهان و بينى ما پر از چرك و خون شده و خون از آنها جارى است .
بعد گفت : اما چيزهايى كه ما جلوتر از خود فرستاده بوديم ، اين جا بدون كم و كاستيافتيم و آن چه را كه در دنيا انفاق كرده بوديم سود برديم و آن چه كه بعد از خودبراى زن و فرزندانمان گذاشتيم ضرر كرديم . ما الان در گروىاعمال خود هستيم و از خداوند اميد عفو و غفران و طلب آمرزش ‍ داريم .(334)


خطاب سلمان با اهل قبور  

نه تنها پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام بامردگان تكلم مى كردند و جواب مى شنيدند. بلكه عده اى از مؤ منان هم با مرده ها صحبتكردند و جواب شنيدند. از جمله آنها سلمان فارسى است كه چندين مرتبه با مردگانصحبت كرد و از آنان جواب شنيد. يك مرتبه در زمان سلامتى ، خود و صحبت او از اين قراراست .
نقل شده است : روزى سلمان به قبرستانى عبور كرد و گفت :
ععع السلام عليكم يا اهل الديار من المومنين و المسلمين يااهل الديار هل علمتم ان اليوم جمعة
((سلام بر شما اى اهل ديار از مؤ منين و مسلمين ! اىاهل ديار خاموشان ! آيا مى دانيد كه امروز، روز جمعه است )).
بعد از اين صحبت به سوى منزل حركت كرد و خوابيد. وقتى چشمش به خواب رفت كسىبه او گفت : ععع ((و عليكم السلام يا ابا عبدالله )) با ما صحبت كردى و ما همشنيديم ، بر ما سلام نمودى و ما جواب داديم .
بعد از آن گفتى : اى اهل قبور، آيا مى دانيد كه امروز، روز جمعه مى باشد؟ بلى ، مىدانيم كه روز جمعه است و حتى مى دانيم كه پرندگان در اين روز چه مى گويند وذكرشان چيست و منطقشان چگونه است .
سلمان پرسيد: پرندگان در روز جمعه ذكرشان چيست ؟ آن شخص گفت : ذكر آنها ((سبوح قدوس رب الملائكة و الروح يا قدوس ربنا الرحمن الملك است )).
بعد از آن گفت : خدايا! رحمت تو بر غضبت سبقت گرفته است : نشناخته ترا كسى كه بهنام تو قسم دروغ بخورد.(335)


فصل نهم : ناراحتى اموات  
مقدمه  

اموات در عالم برزخ اعمال و كردار بازماندگان را مى بينند و از آنها اطلاع پيدا مى كنند.اگر آنان عمل نيكى انجام داده اند اموات مسرور مى شوند و خوشحالى خود را اظهار مىدارند و اگر كار زشت و زننده اى انجام داده باشند ناراحت مى شوند و آن را بيان مى كنند،حتى اگر صدقه براى آنان به نحو زننده اى داده شود از دست صدقه دهنده گلايه مىكنند و براى آن پيام مى دهند و با خبرش مى سازند. به چند داستان در اين باره توجهفرماييد.


آلبالو پلو در طشت حمام  

از مرحوم آية اله حاج آقا بزرگ تهرانى رحمة اله عليه (صاحب كتاب الذريعة )نقل شده است كه ايشان فرمود: در ايامى كه طفل بودم ، مادربزرگ ((مادر پدر)) من ازدنيا رفت . بعد از مجلس ترحيم و گذشتن چند روز از فوت آن مرحومه .
يك روز مادر من ، آلبالو پلو پخته بود. هنگام ظهر فقيرى در كوچه هاسئوال مى كرد و از مردم چيزى مى گرفت . مادر من هم كه در مطبخمشغول كار بود صداى آن را شنيد و براى خيرات و صدقه به روح مادر شوهرش ‍ كهتازه از دنيا رفته بود، مى خواست مقدارى از غذا بهسائل بدهد ولى ظرف تميز در دسترس نبوده ، براى آن كهسائل از در منزل رد نشود، با عجله مقدارى از آلبالو پلو را در طشت حمام كه در دسترسبود ريخت و به سائل مى داد و از اين موضوع كسى هم خبر نداشت .
نيمه شب ، پدر من از خواب بيدار شد و مادرم از خواب بيدار كرد و گفت : امروز چكار كردهاى ؟ مادرم گفت : نمى دانم (مگر چه شده است )؟
پدرم گفت : الان مادرم را در خواب ديدم كه گفت : از عروس خودم گلايه دارم . امروزآبروى مرا نزد مردگان برد، غذاى مرا در طشت حمام فرستاد. مگر امروز چه عملى انجامدادى و چكار كرده اى ؟
مادرم مى گفت : هر چه فكر كردم چيزى به نظرم نيامد. ناگهان متوجه شدم كه روزگذشته مقدارى آلبالو پلو به سائل دادم و چون به قصد هديه و صدقه براى روحتازه گذشته داده ام در عالم برزخ ، همان غذاى او بوده است و آن را به همان طريق در عالمملكوت براى مادر شوهرم برده اند و او از اين كارش گلايه مند است .
او شكوه دارد، چرا غذاى مرا كه آلبالو پلو است و صورت ملكوتيش طبق نور مى باشد كهبراى روح متوفى مى برند در طشت حمام ريخته است و اهانت بهسائل ، اهانت به روح متوفى است . (336)


با عجله از كنار قبر پدر و مادر گذشت  

نقل شده است : بزرگى عادت داشت هر وقت به قبرستان مى گذشت قبر والدين خود رازيارت مى كرد. روزى با عجله از قبرستان گذشت و قبر پدر و مادر خود را زيارت نكرد.هنگامى كه شب شد پدر را در خواب ديد بر او سلام كرد ولى پدر جواب نداد و روى خودرا از او گردانيد. گفت : اى پدر! مگر چه كرده ام كه جواب سلام مرا نمى دهى و روى خودرا از من مى گردانى .
گفت : اى فرزند! مگر نمى دانى ، اگر كسى بر قبر پدر و مادر گذر كند و آنها رازيارت ننمايد عاق والدين مى شود. وقتى تو از خانه به سوى قبرستان مى آيىخوشنود مى شويم كه ما را زيارت مى كنى . آيا روا باشد كه ما را نااميد گردانى و ازمحرومين قرار دهى .(337)


چند شب غذاى من را نفرستادى  

در رابطه با ارتباط داشتن ارواح با بازماندگان و شكايت كردن از آنان و بيان نمودنناراحتى خود را از ايشان ، داستانى را بيان مى كنيم : به آن توجه فرماييد.
در سال 1364 هجرى قمرى مرحوم آية اله آقا ميرزا محمد نجم الدين تهرانى كه از علماىبزرگ و با اخلاص و محل اقامتشان در سامرا بود با تمام خويشان خود به قصد زيارتحضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا عليه السلام به سوى ايران حركت مى كنند ودر تهران در منزل آية اله محمد صادق تهرانى كه آن هم از علماى برجسته تهران بودوارد مى شوند.
هر روز، جماعتى از علماى تهران و محترمين از تجار و اصناف بازار به ديدن ايشان مىآمدند و منزل دائما پر از جمعيت بود و تا آخر شب درحال رفت و آمد بودند.
چند نفر هم ، مخصوص پذيرايى از واردين هر روزاول وقت مى آمدند و تا آخر شب مشغول پذيرايى بودند و بعد از صرف شام بهمنزل خودشان مراجعت مى كردند.
چند روزى از اين قضيه گذشت ، يك روز آقا ميرزا محمد كه ايشان هم از علماى بزرگ بودمتوجه آقاى سيد محمدرضا كه جزو پذيرايى كنندگان بود شد و گفت : ديشب مادرتان رادر خواب ديدم كه به من گفت : به فرزندم سيد محمد رضا بگو: چرا چند شب است غذاى مارا نفرستاده اى ؟
سيد محمدرضا مى گويد: تعبير خواب ميرزا محمد نجم الدين را پيدا كردم .
بعد مى گويد: سى سال است هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء دو ركعت نماز براىوالدين خود مى خوانم و ثوابش را به روح آنان هديه مى كنم . در اين مدت كهمشغول پذيرايى از ميهمانان بودم نتوانستم آن نماز را بخوانم و ثوابش را به روح آنانهديه كنم .
روى همين جهت است كه مادرم به خواب ميرزا محمد نجم الدين آمده و از من گلايه كرده است كهچرا غذاى ملكوتى او را نفرستادم .(338)


مرا چوب زدى  

قضيه اى را كه در ذيل مى خوانيد، شخصا با گوش خود شنيده ام و گوينده آن را با چشمديده ام . حدود ساعت يازده ، روز سيزدهم ماه مبارك رمضانسال 1411 قمرى كه مطابق با 10 فروردينسال 1370 بود بنده در دفتر محل كار خود نشسته بودم .
شخصى كه خود را ((يداله ))، فرزند محمد اهل ((راور)) ساكن اسلام آباد از توابعكرمان معرفى مى كرد وارد شد. با حالت ناراحتى گفت : چند لحظه خصوصى با شماكار دارم .
دفتر را براى ايشان خلوت كردم و گفتم : جريانت را بيان كن . گفت : بنده برادرى داشتم((به نام يحيى )) از خودم كوچكتر بود روزى در اثر ناراحتى چند چوب به او زدم و اورا آزردم . ايشان تا زنده بود مى گفت : از تو راضى نيستم ؛ زيرا بدون جهت مرا كتك زدى.
بعد از مدتى او از دنيا رفت . شبى او را به خواب ديدم بسيار ناراحت بود و گفت : اىبرادر! از دست تو راضى نيستم و قيامت دامنت را مى گيرم ؛ زيرا من را چوب زدى و كشتى .
ايشان گفت : الان وجدانم ناراحت است و دائما براى او خيرات و صدقات مى دهم ، نماز وقران مى خوانم ، براى او استغفار و طلب آمرزش ‍ مى كنم ، باز وجدانم آرام نمى گيرد. اىآقا! فكرى به حال من بكن و مرا از اين ناراحتى و عذاب وجدان نجات بده .
در جواب اوگفتم : چون ايشان از دنيا رفته است و دست ما به او نمى رسد و نمى توانيممستقيم با او صحبت كنيم و بهترين راه اين است كه به نيت او خيرات و صدقات ، نماز وقرآن بخوانيد شايد خداوند متعال به وسيله آناعمال ، رضايت او را براى شما به دست آورد.(339)
ديديم در اين قضيه روح كتك خورده همين طور كه در حيات و زندگى ، ناراحتى خود رابيان مى كرد بعد از مرگ هم ، در خواب با كتك زننده تماس مى گيرد و ناراحتى و كتكخوردن خود را با صراحت بيان مى كند و از او گلايه و شكايت مى نمايد.


فصل دهم : صحبت كردن اموات  
مقدمه  

در بحث هاى گذشته گفته شد: روح از بين نمى رود و بعد از خارج شدن از بدن خاكى ،داخل بدن مثالى و سبك مى شود و در جايگاه خود به سر مى برد. گاهى در خواب ، بهديدن بازماندگان خود مى آيد و با آنان صحبت مى كند و حقايقى را كه براى ايشانپوشيده است بيان مى دارد.
اموات نيز مى توانند با افراد غير خواب هم تماس برقرار كنند و صحبت نمايند: اما اجازهسخن گفتن را ندارند و مهر خاموشى بر دهان آنان زده شده است مگر كسانى كه خداوند، اذنسخن گفتن را به آن ها داده باشد.
عده اى از اولياء الله و مقربان ، با برزخيان سخن گفته و آنان هم جواب ايشان را دادهاند. حتى جان كندن و اسرار خود را در عالم برزخ بيان كرده و نشان چيزهايى را كهبراى بازماندگان مخفى بوده داده يا پيام هايى را فرستاده و از آينده با خبرشان نمودهاند.
در اين جا به چند نمونه از جاهايى كه برزخيان بازماندگان يا آنان با برزخيان صحبتكرده و جواب شنيده اند را مى آوريم .
در رابطه با زنده كردن و سئوال نمودن حضرت عيسى عليه السلام از چند نفر مردگان وجواب دادن و ناراحتى خود را بيان كردن آنان توجه فرماييد.


صحبت كردن چند نفر با عيسى  

يكى از معجزات بزرگ حضرت عيسى عليه السلام زنده كردن مردگان بود. از جمله چندنفر از مردگان را زنده كرد و از احوال آنان سئوال نمود و آن ها جواب آن حضرت را دادند وناراحتى خود را بيان كردند.


صحبت كردن سام بن نوح  

جماعتى خدمت حضرت عيسى عليه السلام عرض كردند: يا روح الله ! براى ما زنده كنكسى را كه از مرگ و قيامت سخن گويد. آن حضرت فرمود: هر كس را كه مى خواهيد زندهكنم اختيار كنيد.
آن جماعت ((سام بن نوح )) را اختيار كردند. عيسى ابن مريم عليه السلام دو ركعت نمازخواند و دست به دعا برداشت و خدا را خواند كه ((سام بن نوح )) را زنده كند. خداونددعاى او را به اجابت رسانيد و او را زنده كرد. عيسى ديد موهاى سر و محاسن او سفيد شدهاست .
فرمود: اى ((سام ))! اين سفيدى كه در سر و صورت تو پيدا شده از چه جهت است درحالى كه سفيد شدن مو در زمان تو نبوده بلكه در زمان حضرت ابراهيم عليه السلام پيداشده است .
عرض كرد: يا روح الله ! وقتى شنيدم مرا صدا مى زنى گمان كردم قيامت بر پا شدهاست ؛ از ترس آن روز، موهاى سر و صورتم سفيد شد.
فرمود: چند سال است از دنيا رفته اى ؟ عرض كرد: يا روح الله ! چهار هزارسال پيش از دنيا رفته ام و در طول اين مدت هنوز سكرات و سختى هاى مرگ از من برطرفنشده است .(340)


صحبت كردن حضرت يحيى  

امام صادق عليه السلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السلام بر سر قبر يحيى بنزكريا عليه السلام آمد و از خدا در خواست كرد كه او رازنده كند. خداوند دعاى او را بهاجابت رسانيد و يحيى عليه السلام را زنده كرد. او از قبر بيرون آمد و عرض كرد: از منچه مى خواهى و چرا مرا بيدار كردى ؟
عيسى عليه السلام فرمود: مى خواستم همان طور كه در دنيا با من ماءنوس ‍ بودى الان همانس بگيرى و از احوال خود برايم صحبت كنى .
عرض كرد: اى عيسى ! هنوز تلخى و سختى جان كندن از من برطرف نشده است ، مى خواهىباز به دنيا برگردم و تلخى و سختى جان كندنشامل حال من شود. ديگر با عيسى صحبت نكرد، او را تنها گذاشت و بهداخل قبر خود برگشت .


صحبت كردن جوانى مجرم  

روزى حضرت عيسى ! با حواريون به قبرستانى عبور كردند. ديدند، عده اىمشغول دفن جوانى هستند كه تازه از دنيا رفته است . بعد از دفنش ، قدرى آب روى قبرشريختند و رفتند. هنوز آب خشك نشده بود كه حضرت عيسى كنار قبر او آمد و فرمود: ((بهاذن خدا بلند شو)). جوان زنده شد و از قبر بيرون آمد. حضرت ديد اين جوان بسيارشكسته و خسته به نظر مى رسد در حالى كه قدش خميده و موى سرش سفيد و صورتش ‍سياه بود. گويى مانند پيرمردى است كه چند هزارسال پيش مرده است .
عيسى عليه السلام پرسيد: چه مدت است كه جان سپرده اى ؟ گفت : به گمانم چند هزارسال . پرسيد: پس از مرگ بر تو چه گذشت ؟ گفت : وقتى مرا به خاك سپردند نكير ومنكر آمدند و سئوالاتى كردند، چون نتوانستم جواب دهم ، مرا تازيانه اى زدند كه قبرمپر از آتش شد و تا الان كه مرا زنده كرديد در آتش مى سوخت !
فرمود: وقتى از دنيا رفتى صورت تو سياه و مويت سفيد و كمرت خميده بود؟ عرض كرد:نه ، قوتى مرا صدا زدى فكر كردم قيامت برپا شده است . لذا كمرم خميد و مويم سفيدشد، سياهى صورتم هم ، در اثر آتش و عذاب است . فرمود: اى جوان به جاى خودبرگرد.


صحبت كردن جوانى نيكوكار 

بعد از آن حضرت عيسى عليه السلام حركت كرد و كنار قبرى كه شايد صاحبش چند صدسال پيش از دنيا رفته و قبرش با زمين مساوى شده و اثر آن از بين رفته بود آمد وفرمود: اى صاحب قبر! با اذن و اجازه خدا زنده شو. ناگهان قبر شكافته شد. پيرمردىبانشاط و جمال در حالى كه نور از صورت و پيشانى او به سوى آسمان مى رفت و خاكسر و صورت خود را برطرف مى كرد. از قبر بيرون آمد و گفت : ((السلام عليك يا روحالله )) آيا قيامت بر پا شده است ؟
فرمود: نه ، فقط مى خواستم بدانم چند صدسال پيش از دنيا رفته اى ؟ عرض كرد: به صدهاسال نمى رسد. فرمود: چند سال است ؟ گفت : بهسال و ماه هم نمى رسد. فرمود: چند هفته و چند روز است ؟ عرض كرد: به هفته و روز همنمى رسد.
فرمود: پس چه مدت است كه مرده اى ؟ گفت : اى ((عيسى )) چيزى از مردن من نمى گذرد.همين الان از دنيا بيرون رفتم و مرا داخل قبر كردند، نكير و منكر آمدند و از من سئوالاتىنمودند، چون جواب درست و صحيح دادم ، درى از باغهاى بهشت به روى من باز شد،درختان ميوه و كاخ ‌هاى بهشت و گل و رياحين بسيارى در نظرم جلوه كرد.
در اين هنگام ديدم يكى از حوريان بهشتى با عجله به سويم مى آيد، من هم با عجله بهسوى او رفتم . وقتى به هم رسيديم يك ديگر را در آغوش ‍ گرفتيم ، دست من در گلوبنداو فرو رفت و پاره شد. دانه هاى آن روى زمين ريخت ،مشغول جمع آورى آنها بودم كه مرا بيدار كردى .
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: برگرد به مكان خود ومشغول جمع آورى دانه هاى گردن بند باش و تا روز قيامت به همين صورت خواهىبود.(341)
از اين داستان معلوم مى شود كه مدت برزخ و درنگ كردن در قبر براى مؤ منان آزار دهنده وطولانى نيست ، بسيار كوتاه و خوشحال كننده است . ولى براى غير مؤ منان ، بسيارطولانى و همراه با عذاب و شكنجه و طاقت فرسا است و يك لحظه آن به اندازه چند هزارسال طول مى كشد (كه نمونه آن را اول بحث شنيديد.)


صحبت كردن مرده  

از امام صادق عليه السلام نقل شده است : عيسى ابن مريم عليه السلام به همراه حواريوندر بيابان عبور مى كردند تا به آبادى ويران شده اى رسيدند. ديدند تمام مردم وپرندگان و حيوانات آن مرده اند (و خبرى از حيات و زندگى در آن نيست ).
فرمود: اهل اين آبادى نمرده اند مگر به غضب و سخط خدا و اگر اين ها به مرگ طبيعى وخدايى مرده بودند، هم ديگر را دفن مى كردند.
حواريون به عيسى عليه السلام گفتند: يا روح الله ! خدا را بخوان و از او بخواه تا آنها را زنده كند و به ما خبر دهند كه اعمال آنان چه بوده است و در دنيا چه كارهايى را انجاممى دادند تا ما عبرت بگيريم و اعمال زشت آنان را انجام ندهيم و از آنها اجتناب نماييم .
حضرت عيسى عليه السلام با خدا مناجات كرد و گفت : خدايا! اين ها را زنده كن تا ازايشان سؤ الى بكنيم و علت هلاكت آنان را بدانيم . ندايى از جانب آسمان بلند شد: اىعيسى ! آنان را بخوان تا جوابت را بدهند. آن حضرت موقع شب بلند شد و بر بالاىبلندى رفت و فرمود: اى اهل قريه ! يك نفر از مردگان جواب داد و گفت : ((لبيك يا روحالله )) فرمود: آيا اعمال شما در دنيا چه بوده است ؟
جواب داد: 1- عبادت طاغوت . 2- دوستى دنيا با ترس كم 3- آرزوهاى طولانى . 4- درغفلت و سرگرمى به سر مى برديم . فرمود: دوستى شما به دنيا تا چه اندازه بودهاست ؟
گفت : مانند دوستى طفل به مادرش ، زمانى كه دنيا به ما روى مى آوردخوشحال و فرح ناك و زمانى كه پشت مى كرد محزون و غمگين مى شديم و گريه مىكرديم . حضرت عيسى عليه السلام فرمود: عبادت شما براى طاغوت تا چه اندازه بود؟
گفت : تا جايى كه اهل معصيت را اطاعت مى كرديم . فرمود: عاقبت شما چگونه شد و با شماچه رفتارى كردند؟
در جواب گفت : اى عيسى ! شب را با صحت و سلامت و عافيت خوابيديم و صبح خود را درهاويه ديديم . گفت : هاويه چيست ؟ جواب داد: سجين است . فرمود: سجين چيست ؟ گفت : كوههايى از آتش است كه تا روز قيامت ما داخل آن ها هستيم . فرمود: شما چه گفتيد و به شماچه گفتند؟
عرض كرد: گفتيم : ما را را به دنيا برگردانيد تا خدا را عبادت كنيم و زهد را پيشه خودقرار دهيم . در جواب گفتند: دروغ مى گوييد (اگر به دنيا برگرديد باز هماناعمال سابق را انجام مى دهيد.) فرمود: واى بر تو، چگونه از ميان مردگان فقط تو با منصحبت كردى ؟
گفت : اى روح الله ! بقيه مردم را دهنه آتشين به دهان آنها زده اند و آنان به دست ملائكهغلاظ و شداد قرار دادند. من در ميان آنان بودم ولى درعمل به آن ها نبودم . اما وقتى عذاب نازل شد مرا هم گرفت و الان در كنار جهنم به تارمويى آويزانم ، نمى دانم آخر داخل جهنم مى شوم يا نجات پيدا مى كنم ؟
عيسى عليه السلام رو به حواريون كرد و فرمود: اى دوستان خدا! خوردن نان خشك بانمك و خوابيدن بر روى مزبله و خاشاك ، بهتر است در حالى كه دين و دنيا انسان بهسلامت باشد.(342)


صحبت كردن شمعون با امير المومنين عليه السلام  

در زمان خلافت ظاهرى امير المومنين عليه السلام در ماجراى جنگ صفين كه بين آن حضرت ومعاويه به وجود آمد، يكى از ياران و شيعيان ، به نام ((قيس )) مى گويد: روزى درجبهه صفين ، حضرت على عليه السلام براى نماز مغرب كنار كوهى رفت در حالى كه مندر خدمتش ‍ بودم .
بعد از آن كه اذان مغرب را گفت : مردى كه موهاى سر و صورتش سفيد و چهره اش نورانىبود به حضور آن حضرت آمد و عرض كرد: ((سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اىامير المومنين ! آفرين بر وصى خاتم پيامبران و پيشواى پيشتازان سفيد رويان .))
امير المومنين عليه السلام جواب سلام را داد واحوال او را پرسيد. عرض ‍ كرد: ((حالم خوب است و در انتظار روح القدس مى باشم وبه خاطر ندارم امتحان هيچ كس در راه رضاى خدا بزرگ تر و ثوابش نيكوتر و مقامشارجمندتر از تو باشد)). آن گاه گفت :
((اى برادر! بر اين مشكلات و رنج ها صبر كن تا دوست من ((حضرت محمد صلى اللهعليه و آله و سلم )) را ملاقات نمايى . من درگذشته اصحاب و ياران خود از بنىاسرائيل را ديدم كه از ناحيه دشمن چه سختى ها به آن ها رسيد. بدن آنان را با ((اره ))مى بريدند و روى تخته هايى از چوب ميخ كوب كرده وحمل مى نمودند.))
پس با دست خود به اهل شام (سپاه معاويه ) اشاره كرد و گفت : ((اگر اين بيچاره هاىروسياه مى دانستند چه عذابى سخت در انتظار آنها است دست از جنگ مى كشيدند.))
پس از آن ، با دست اشاره به سپاه على عليه السلام كرد و گفت : ((اگر اين چهرهاىنورانى و روشن مى دانستند چه پاداش عظيمى براى آن ها فراهم است ، دوست مى داشتندكه بدن آنها را با قيچى هاى آهنين پاره پاره كنند و در عينحال در راه يارى تو استقامت نمايند.))
سپس آن مرد نورانى و محاسن سفيد به حضرت على عليه السلام گفت : ((السلام عليك ورحمت الله و بركاته ))
جمعى از ياران على عليه السلام مانند عمار ياسر، ابوايوب و.... كه ملاقات و ناپديدشدن آن مرد را ديده و گفتار او را شنيده بودند، از امام پرسيدند: اين مرد چه كسى بود؟
فرمود: ((شمعون بن صفا)) وصى حضرت عيسى عليه السلام بود. خداوند او رافرستاد تا مرا در اين جنگ تاءييد و تقويت كند.(343)
باز در اين جا مشاهده مى كنيم ((شمعون بن صفا)) كه حدود شش صدسال پيش در ظاهر از دنيا رفته است با امير المومنين عليه السلام ملاقات مى كند ومطالبى را به آن حضرت تذكر مى دهد.


صحبت كردن پدر و مادر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم  

انس بن مالك از باذر روايت كرده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم راديدم ، كه در شب از خانه اش بيرون آمده در حالى كه دست على بن ابيطالب عليه السلامرا گرفته است و هر دو به جانب قبرستان روانه اند. من هم همواره دنبالش رفتم تا بهقبرهاى اهل مكه رسيدند.
آن حضرت به طرف قبر پدرش عبدالله (كه سابقا طرف راست مسجد و حرم حضرترسول قرار داشت و الان آن جا را مصلا كرده اند و رو به روى خوخه ابوبكر قرار دارد)متوجه شد و نزد آن قبر دو ركعت نماز خواند، ناگاه قبر شكافته شد. ديديم عبدالله درميان آن نشسته است و مى گويد:
((اشهد ان لا اله الا الله و انك نبى الله و رسوله )).
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((اى پدر))! ولى تو كيست ؟عبدالله گفت : ولى چيست ؟ فرمود: ولى تو على بن ابيطالب است . عبدالله گفت : ((اشهدان عليا ولى الله )) سپس آن حضرت فرمود: به بوستان و باغ هاى بهشت بازگرد.
بعد از آن متوجه قبر مادرش ((آمنه )) بنت وهب شد و آن جا هم ، دو ركعت نماز خواند. پسقبر شكافته شد و ((آمنه )) شهادتين را ادا كرد. باز حضرت فرمود: اى ((مادر))! ولىتو كيست ((آمنه )) گفت : اى فرزند! ولى چيست ؟ فرمود: على بن ابيطالب كه ولى تواست ، ((آمنه )) شهادت به ولايت على دارد و گفت : على ولى من است . آن گاه حضرتفرمود: اى ((مادر))! به باغ و بوستان ابديت برگرد ((آمنه )) هم به قبرخود(344)
برگشت .


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation