بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سعادت نامه, آیت اللّه حاج ملا محمد گنابادى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAAD0001 -
     SAAD0002 -
     SAAD0003 -
     SAAD0004 -
     SAAD0005 -
     SAAD0006 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل سيم در بيان علمى كه راجع است به آخرت
(( نقل فى الكافى عن ابى الحسن الاول عليه السلام : انهدخل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم المسجد فاذا جماعة قداطافوابرجل فقال ما هذا؟ فقيل علامة ، فقال صلى الله عليه و آله و سلم : و ماالعلامة ؟ فقالوا:اعلم الناس بانساب العرب و وقائعها و ايام الجاهلية والاشعار العربية .فقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ذاك علم لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه . ثمقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم : انما العلم ثلاثة : آية محكمة او فريضة عادلة اوسنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل .(132) ))
منحصر فرمود علم را به مراتب ثلاثه كه عقايد دينيه عقليه واعمال قلبيه نفسيه و افعال بدنيه شرعيه باشد و نفى فرمود اسم علم را از ماسواى اينمراتب و آنها را، فضل ناميد اگر چه اسم علم به اعتبارى بر همه اطلاق مى شود چنانكهبيايد انشاءالله و به آن اعتبار، نسبت علم و جهل به صنعت تاريخ داد.
بدان كه علم از جمله صفات جماليه حق است تعالى و قائم بالذات و عين ذات است و ذاتبارى تعالى ، مركب از شى ء و شى ئى نيست چنانكه ممكنات ، مركبند از ماهيت كه جهت تعينو امتياز از ساير موجودات است و وجود كه جهت تحقق و اشتراك با ساير موجودات استبلكه ذات حق تعالى ، حقيقت صرفه است كه تعبير كرده اند به وجود بحت و هستى حقيقىاست موصوف به وحدت حقه حقيقيه كه از سنخ هيچ يك از وحدات معروفه نيست ، نه وحدتاجتماعى مثل وحدت انسان كه به اجتماع نفس و بدن و قواى هر يك ، وحدت يافته ومثل وحدت عشره كه به اجتماع كثرات ، اسم وحدت گرفته و نه وحدت اتصالى ،مثل وحدت خط و سطح و جسم و مثل وحدت حلقه هاى سلسله كه بهاتصال صناعى متحد گشته اند و نه وحدت عدمىمثل وحدت نقطه كه فناى خط و عدم مقدار است و نه وحدت عددى كه جزو كثرات و ماده اعداداست و نه وحدت شخصى كه ثانى و مقابل ، او را باشد و نه وحدت صنفى و نوعى وجنسى كه صادق بر كثيرين آيد زيرا كه كثرت را در آن راه نيست نه كثرت اجزائبالفعل مثل اجزاء عشره و مثل اجزائ انسان و نه كثرت اجزاء بالقوهمثل كثرت متصل واحد و نه كثرت اجزائ تحليلىمثل جنس و فصل و وجود و ماهيت و نه كثرت محدود و حد.
و چون كثرت را در آن راه نيست ، واجب بالذات است زيرا كه امكان و وجوب بالغير مستلزمطريان عدم بالامكان است و امكان طريان عدم ، مستلزم تركيب از وجود و ماهيت يا انقلاب ياامكان اتصاف شيى ء به نفس و ضد و اين دومحال است و چون از تركيب و تحديد، برى است ثانى ومقابل او را نيست زيرا كه ثانى ، مستلزم مابه الاشتراك و مابه الامتياز است و اين مستلزمتركيب و تركيب ، مستلزم امكان ، (( من حده فقد عده و من عده فقد ثناه و من ثناه فقد جزاءه ومن جزاءه فقد جهله (133) )) چون ثانى ومقابل ندارد هيچ موجودى از او خارج نخواهد بود ك اگر وجودى از او خارج باشد، ثانى وحد و تجزيه در آن راه يابد و چون وجودى از ان خارج نيست پس صادق است كه تماموجودات است به نحو اشرف و اعلا از آنچه بهخيال صاحبان خيال درآيد.
(( و عن المعصوم عليه السلام فى جواب منقال : الله اكبر من اى شيى ء و هل هناك شيى ء.(134) )) و مراد اين است كه وجود حقتعالى در مقام عالى ، جامع تمامى وجودات ظليه فعليه است كه كمالات تمام وجوداتفعليه را داراست كه اگر يك وجود يا كمال يك وجود را فاقد باشد، ناقص باشد و درمقام نازل به فعل خود داراى تمام وجودات نازله ظليه است كه اگر يك وجود از حيطهفعل حق تعالى خارج باشد در فعل خود ناقص باشد و وحدت وجود در عين كثرت مراتبكه اشراقيين از حكماء و الهيين از عرفا معتقدند، اين است نه آنچه ملاحده اباحيهقائل شده اند و معنى قول ايشان كه (( بسيط الحقيقةكل الاشياء ع)) اين است كه (( بسيط الحقيقة فى مقامه العالى جامع لجميع الوجوداتبنحو اشرف من الوجودات الظلية و فى مقام النازل جامع لجميع الوجودات بفعله يعنىلاوجود خارجا من فعله (135) و نعم ما قيل : ))

اى خداى بى نهايت جز تو كيست
چون توئى بى حد و غايت جز تو كيست
هيچ چيز از بى نهايت بيشكى
چون برون نامد كجا ماند يكى
و چون ذات حق تعالى كه وجود عينى است ى شائبه تركيب ماهيت و هستى ، عين واقع است وواقع به ذهن نيايد كه انقلاب ، لازم آيد پس ذاتمجهول الكنه ماند و به علم حصولى ، معلوم نگردد و (136) چون محيط بركل است .
الهى بلندى و پستى توئى
ندانم چه اى هر چه هستى توئى
و احاطه و اتحاد با او ممكن نيست ، به علم حضورى ، مشهود غير نگردد زيرا كه احاطه واتحاد، فرع غيريت و اثنينيت است و غير وثانى او را نيست و هر صفتى كه دردار وجود،مشهود گردد كه از اتصاف وجود به آن صفت ، نقصى و تركيبى بر حقيقت وجود، لازمنيايد حقيقت به آن موصوف خواهد بود و آن صفت ، عين ذات حق تعالى خواهد بو نه غير تاتركيب و تحديد لازم نيايد مثل علم و حيات و سمع و بصر و غير اينها زيرا كه اگر حقيقتوجود به آن متصف نباشد، لازم آيد يا وجود نيافتن آن صفت كه خلاف فرض است با واجببودن آن صفت بالذات ، يا منتهى شدن به واجب ديگر كه منافى توحيد است ياكامل تر بودن معلول از علت از حيثيت معلوليت و اين خلاف فرض حيثيت معلوليت است پسآنچه وجود و كمال وجود اس حقيقت حق تعالى آن را داراست به نحو عينيت نه به نحو غيريتو به نحو اشديت كه مقتضاى فاعليت است و كثرت كه دردار وجود مشهود است ، منافات باوحدت واحديت حقيقيت وجود ندارد بلكه مؤ كد احديت و محقق سعه و احاطه حقيقت است زيرا كهكثرات انحاء وجود از تجليات حق و تنزلات و اصطكاكات مراتب نازلهئ وجود است و اگريك مرتبه از مراتب نازله ، فايض نگردد و حق تعالى تجلى نفرمايد بر آن مرتبه ، لازمايد، تحديد حق تعالى به آن مرتبه و تحديد، مستلزم تركيب و تركيب ، منافى وحدت واحديت است و كثرت تعينات و ماهيات از كثرت تنزلات ، منتزع است و اعتبارى است كماقيل :
جنبشى كرد بحر قلزم عشى
صد هزاران حباب پيدا شد
زيرا كه ضعف لازم تنزل و معلوليت است و هر چه بعدمعلول بيشتر، ضعف بيشتر خواهد بود و هر چه ضعف بيشتر گردد، اعتبارات و تعيناتبيشتر:
هر مرتبه از وجود اسمى دارد
گر حفظ مراتب نكنى زنديق
زيرا كه ماهيات از مراتب وجود، منتزع مى شوند و اسماءانحاء وجوداتند، تحققى و عينيتىندارند. (( ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آباؤ كم (137) )) و چون حقيقت بشرط(( لا غيب مطلق و مجهول الكنه و الاسم ، استاءثره لنفسه (138) )) بود و چهرهمعشوقيت ، مقتضى معروفيت و جلوه گرى آمد كه (( احببت ان اعرف (139) )) تجلى بهجمال خود بر خود فرمود، عالم و احديت و كثرت اسماء و صفات هويدا گشت كه : (( هوالملك القدوس السلام المؤ من الى الف الف اسم (140) . بهفعل خود تجلى فرمود، مرتبه مشيت كه مقام معروفيت و كلمه كن و نفس الرحمن و صبحازل و حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله و سلم و مقام تدلى و حق مخلوق به و غير ذلكنامند، ظاهر گشت به فعل خود بر ممكنات ، تجلى فرمود و آغاز خلقت نمود، عالمعقول كه مجردات صرفه و امر الهى و (( صافات صفا(141) و قيام لا ينظرون و همبامره يعملون (142) )) لايح گردى كه فرمود ((اول ما خلق الله العقل (143) )) و مسمى بههياكل توحيد گشت كه : (( يلوح على هياكل التوحيد اثاره (144) )) و اينجا سوائيتآمد و ابتداى عالم شد چون سوائيت و تعين ماهيت در نهايت ضعف و استهلاك بود، موجود بهوجدالله و واجب به وجوب الله گشتند نه به ايجاب الله و ايجاد الله ازتنزل عقول و تجلى حق تعالى بر ما بعد، عقول و نفوس كليه كه مدبرات امرند،پيداگشت ، تجلى ديگر فرمود: (( ملائكه ركع و سجد(145) )) كهاهل نظر، نفوس منطبعه فلكيه گويند و بر تمام افلاك احاطه دارند. (( كما فى الخبر:ما فيها موضع قدم الا و فيه ملك راكع او ساجد(146) )) وجود گرفت ،تنزل فرمود، عالم طبع كه در نهايت سوائيت است و حكم وجود(147) وحدت ، مغلوب وحكم عدم و كثرت ، غالب است ، ظهور يافت در اين مرتبه تجليات حق تعالى در سلسلهنزول به انتها رسيد، آغاز صعود و عود به مبداء نمود از تجليات عوالى وقبول مواد، مواليد تولد يافت تا به مجموعه عالمين كه حضرت آدم عليه السلام باشدرسيد، مجمع البحرين حادث و قديم گرديد و تمام تعينات عوالم را در خود ديد، خلعتگرامى (( علم آدم الاسماء )) (148) پوشيد به سير اختيارى برآمدك محمدوار تامقام تدلى آمد به اصل خود پيوست و از قيد امكان به كلى رست ، قلم اينجا رسيد وسربشكست و مقل زده اند حقيقت را در رسم عوالم به تجليات خود، به شعله جواله در رسمدايره خياليه و به نقطه سياره در رسم دايره و به وحدت عدديه در رسم مراتب اعداد كههيچ يك از كثرات سواى شعله و نقطه و وحدت نيست كثرات ، اعتباريست كهخيال از حركات هر يك انتزاع مى كند و هر يك را به اسمى مى خواند و توحيدى كه ((نصب العين اهل الله )) است كه ارسال (( رسل وانزال كتب و تشريع شرايع و مشقت اولياء )) از براى آنست ، اين سات و تمامىمجاهدات و رياضات سلاك از براى اين است كه آنچه بيان است ، عيان شود (( و نعم ماقيل : ))
حق ، جان جهان است و جهان ، جمله بدن
اصناف ملائكه ، قواى
اين تن افلاك و عناصر و مواليد، اعضا
توحيد همين است و دگرها، همه فن و وحدت وجود كه
نسبت به حكماء الهيين و عرفاى ربانيين مى دهند اين است كه منافات با هيچ يك از اوضاعندارد زيرا كه واجب و ممكن و خالق و مخلوق و معبود و عابد و اوضاع شرعيه تماما در مقامخود برقرار و حقيقت وجود در عين وحدت مفيض كثرت ، نه رافع آن :
تو يك چيزى ولى چندين هزارى
دليل از خويش روشن تر ندارى
چون وحدت در عين كثرت است اباحه والحاد و نفى اوضاع شرعيه كه در بادى نظر، بهنظر مى ايد از آن منتفى است بلكه عقايد دينيه و فوايد اوضاع شرعيه و معجزات وكرامات نبويه و ولويه بدون اين نحو از توحيد، تصحيح نيابد و چون وجودات ،تجليات و مراتب حقيقت وجودند پس در هر مرتبه كه تجلى فرمود به تمام صفات خودتجلى نمود زيرا كه صفات ، عين ذاتند، تجلى ذات ، تجلى صفات را لازم داشت و درمراتب قريبه ، صفات نمايان تر و در مراتب بعيده ، مختفى گرديدند كععقول و نفوس بكلى حيات و علم و قدرت و محبت و عشق و اراده و غيرها آمدند چون به عالمطبع رسيد چنانكه حكم وجود، مغلوب بود، حكم صفات وجود نيز، مغلوب گرديد به حيثيتىكه صفات را از بعض مراتب طبع ، سلب نمود و به صفات عدم كه ضد صفات وجودند،موصوف ساختند چون جمادات و نباتات كه حيات و علم و شعور و اراده و قدرت از آنهامسلوبند و به اضداد آنها كه بى جانى و بى شعورى باشد، موصوفند و اين سلب واتصاف به اضداد از باب غلبه حكم كثرت و عدم است نه از باب نابودن صفات وجوددر اين مراتب ، زيرا كه صفات ، انفكاك از وجود ندارند كه انفكاك شيى ء از نفس ، لازم آيد(( ان من شيى ء الا يسبح بحمده (149) )) اشعار دارد به بودن صفات در جميعمراتب چون خورشيد علم كه از جمله صفات عين ذات بود در عالم طبع ، غروب نمود به حكماختفاء وجود، مختفى نمود تا از مشرق الانسان به حكم (( علمه البيان (( (150) طلوعيافت ، اسم علم گرفت و چون ظهور اين صفت را در صعود، مسمى به علم نمود طالبازدياد آن را از حيثيت رجوع به اصل و سير بر جاده مستقيمه ، متعلم ، و طلب را تعلم و علمشرا فقه ناميده اند. پس چون متعلم از عالم وقت ، علمى آموزد كه طالب معلومش آيد اين علم رااصول دين و عقايد دينيه و آيه محكمه خوانند.
آيه نامند زيرا كه هر يك از عقايد، مرآت جمال و آينه صفاوافعال حق باشد كه حركت به سوى مرئى دهد، محكمش گويند كه تشابه و نسخ را در آننباشد زيرا كه تشابه از اجمال مفاد خيزد و مفاد اينجا اگر صريح نباشد، يقين نباشد ونسخ از اختلاف اوقات و تفاوت احوال آيد و چون معلوم اينجا ازلى است و از اختلاف ، برىو از تفاوت احوال ، خالى ، اختلاف و نسخ در عملش نباشد اگر چه اشتداد و ضعف ، تواندباشد بلكه اشتداد را لازم دارد چرا كه اين علم ، طلب آرد و طالب چون به صدق رود بههر گامى ، حجابى برگزيند و بر يقينش افزايند تا به جايى كه حجاب ، نماند وجمال صفات نمايد بلكه خود را عين صفات يابد. كلا لو تعلمون علم اليقين لترونالجحيم . (151)
اين عجب علمى است در توان مهين
كو نمى پرد به بستان يقين
علم جوياى يقين باشد، بدان
وان يقين جوياى ديد اشت و عيان
پس در اول سلوك عقايد سالك بجز علم حصولى نتواند بود چون به صدق ارادت ، شيخخود را متابعت نمود، عنايت شيخ در تصفيه علم حصولى كه حجاب و آينه بود برآيد و هرآنى از او زدايد كه چهره مطلوب ، به نوعى تجلى نمايد تا يه جائى كه حجاب آنيهنمايد و شاهد غيب بى حجاب ، چهره خود نمايد و اين شعر:
بيزارم از اين كهنه خدايى كه تو دانى
هر روزه مرا بازه خداى دگرستى
اشاره به انواع تجليات دارد:
عنكبوتان مگس قديد كنند
عارفان هر دمى دو عيد كننند
و هر گاه متعلم و مريد به تلقين شيخ ، اعمالى آموزد كه در پى تربيت قلب و قطعتوجه او از نفس و در صدد اصلاح و دفع رذاول او بر آيد اين علم را علم الاخلاق و علمطريقت و فريضه عادله نامند؛ علم طريقت گويند كه متعلق است به طريقت مرتضويه ، وفريضه نامند كه فرض عين است بر هر مكلفى طلب نمودنن وعمل نمودن كه هيچ عذر در آن مقبول نيست و با بودن آن ، هيچعمل ، مردود نيست و بدون آن ، هيچ عمل مقبول نيست زيرا كه چون اخذ شود از صاحبان فتوتو وارثان علم نبوت بينا گردد به عيوب نفس و تميز دهد بين حكومتعقل و نفس و لمات شيطانى و رحمانى و خطرات نفسى و ملكى و تواند در مقام مجاهده بانفس برآيد و مكايد او را از خود دفع نمايد اگر نه خسران ابد يابد و در دوزخ طبع ،سرمد ماند.
به عادله توصيف فرمودند كه غايتش ، توسط اخلاق نفس است بين افراط و تفريط وصاحبش ، متوسط گردد بين تهود و تنصر كه (( غيد المغضوب عليهم و لاالضالين(152) )) بر جاده و وسط طريق آيد كه : (( اهدنا الصراط المستقيم (153) وقال النبى (ع ) كونوا النمرقة الوسطى يلحق بكم التالى و يرجع اليكم الغالى.(154) ))
بدانكه اهتمام علماء بالله در تعليم متعلمين و ارشاد سالكين به علوم و آداب قلبيه استزيرا كه عقايد دينيه چنانكه گذشته آينه ذات و صفات حقند تعالى و اين آينه را بهبحث و نظر نمى توان تحصيل نمود چنانكه متفلسفه از پى آن رفتند و هيچ يك در آينهعقايد خودك صورت غيبى نيافتند بلكه هر يك مناسب شاءن خود، آينه ساختند و صورتمخلوقه خود را در آن آينه انداختند و صورت صفات حق تعالى پنداشتند و ندانستند كه(( مردود اليهم و آينه خودنماى خود را آينه حق نما دانستند و پشت از مقصود در طلبمقصود كوشيدند و به هر كوشش از مقصد دورتر گرديدند، آينه عقايد را بايد ازاستادى اخذ نمايى كه مقدار حدقه و صحت و سقم و ميزان نور چشم تو با قرب و بعد ازمرئى در پيش او مكشوف باشد تا آينه مناسب تر اعطا فرمايد كه در آن آينهك صورتمطلوب نمايد و سالك را حاجت به كوشش در آن نباشد آنچه سالك را بكار آيد، جلا دادنديدهئ قلب است به افعال شرعيه و اعمال قلبيه و اذكار الهيه كه به تقليد و پيروىعالم وقت ، اخذ نمايد و در صدد امتثال برآيد تا بهامتثال آنها، عيوب و تعلقات نفس كه هر يك حجاب ديدن مطلوبند، ديده شوند و بهدستيارى همت شيخ به اسانى برداشته شوند تا بى معاوق ، ديدن مطلوب و رفتن بهسوى او حاصل گردد و اشتغال سالگ را به غيراحوال قلب در طريق ، حرام مى دانند و آداب شرعيه و نواميس نبويه اگر چه اهتمام به آنهابسيار است لكن چون سالك در بدو امر از تقليد ناچار است قدر حاجت كهتدبيرالمنزل باشد به نحو تقليد، تلقين فرمايند زياد از آن را در بدو امر، مانع دانندآنگاه كه از اصلاح قلب فارغ شود و بى مداخله نفس اصلاح غير تواند به سير معكوسبه تحصيل ، به نحو تفضيل مشغول سازند و به اصلاح و پيشوائى غير، ماءمور نمايندو ملامت نمودن عرفاء كاملين مرفقهائ واقفين را از اين باب است كه آنچه فرض عين است ،گذاشته اند و در صدد تحصيل آنچه فرض كفائى است ، برآمده اند با اينكه فرض عين، مقدم است و چون سالك از حيثيت صعود، علمى آموزد كهعمل آن ، بر تن باشد آن علم را علم شريعت و سنت قائمه نامندگ شريعت گويند (( لآنهمشرع لورود جميع الامة (155) )) و سنت نامند (( لا تفاق جميع من الناس عليه لانالسنة هى الطريقة والسيرة المحسوسد التى يتفق جمع من الناس عليها.(156) ونقل عن اميرالمؤ منين عليه السلام : السنة سنتان سنة فى فريضة الاخذ بها هدى و تركهاضلالة و سنة فى غير فريضة الاخذ بها فضيلة و تركها الى غير خطيئة (157) .))به قائمه موصوفش سازنداز جهت استقامت آن از حيثيت رسانيدن به مبداء و مقصد به خلافسنتى كه از شارع الهى نباشند كه آنها لابد منحرفند ازايصال به سوى مطلوب و به بدعت موسومند.
و اين سه مرتبه از علم كه به حسب سه مرتبه از انسانست كه روحانيت صرفه و جسمانيتصرفه و برزخ بين الطرفين باشد چون در سلوك و صعود نافع بلكه ناچار است ،مسمى به علم گرديد زيرا كه معلوم شد كه اين صفت چون هنگام صعود بعد از اختفاء درعالم طبع ظاهر گشت ، مسمى به علم شد كه حيثيت صعود در اطلاق اسم علم ماءخوذ بود وماسواى اين مراتب كه از حيثيت صعود، خالى باشد هر چه باشد،فضل است كه زيادتى است غير محتاج اليه كه بار ووبال و طحرش لازم است :
سينهو خود را برو صد چاك كن
دل از اين آلودگى ها پاك كن
و بايد دانسته شود كه موجود منقسم مى شود به موجود عينى يعنى خارج الاذهان كه اثرخاصه آن در آن وجود بر آن مترتب مى شود و به موجود ذهنى كه موجود ظلى نيز گويندكه اثر خاصه آن بر آن مترتب نمى شود و ثانى را مطلقا حكماء و منطقيين ، علم مى نامندچه تصور باشد و چه تصديق مطابق باشد يا غيرمطابق ، ظنى باشد يا وهمى يا قطعى، تقليدى باشد يا تحقيقى زيرا كه در اصطلاح حكمائ معنى علم ما به انكشاف الشيى ءاست و صور ذهنيه تماما اگر خارجى داشته باشند به آنها منكشف مى شود و به اين اعتبارعلم را منقسم مى كنند به تصور و تصديق اعم از وهمى و شكى و ظنى و يقينى ، تقليدى وغير تقليدى و به اين معنى تمام علوم و صناعات متداوله را علم مى نامند و اسم عالم برصاحبان آنها اطلاق مى كنند چنانچه در اخبار علماى سوء و علماى بالله وارد است و برصاحبان ظنون و تقليد، الم اطلاق شده است و به اين دو معنى است كه صحيح است توصيفيك شخص به علم و سلب آن علم از او. (( كماقال تعالى : و لقد علموا لمن اشتريه ماله فى الآخرة من خلاق و لبئس ما شروا به انفسهملو كانوا يعلمون (158) . اثبت العلم اولا باعتبار معناه المذكور ثانيا و نقاه ثانياباعتبار معناه المزبور اولا(159) ))
بيشتر تداول اين معنى در عرف صاحبان صناعات است و گاهى علم ، اطلاق كنند و مطلقتصديق راجح خواهند چه ظنى و چه يقينى به اقسامها و گاهى اطلاق كنند و تصديقمقابل مظنه خواهند و اين دو معنى در ميان اهل لغتكثيرالاستعمال است و به اين معنى مقابل معرفت است زيرا كه معرفت در تصور است بهنحو جزئى و گاهى تخصيص دهند علم را به درك كلى و باين معنى نيزمقابل معرفت است .
فصل چهارم : فى وجوب طلب العلم واقتضائه الاشتداد و عدم وقوفه حتىينتهى الىمبدئه (160)
بدان كه وجود و صفات تابعه او چنانكه درنزول به هر مرتبه كه رسيد، اقتضا فرمود فياضيت وتنزل كردن را به مرتبه ديگر تا رسيد به آخر مراتب عالم امكان كه هيولاى اولى باشدو در اين مرتبه فياضيت به انتها رسيد زيرا كه باقى نماند از وجود مگر قوه صرفه وفعليت اقتضا و فياضيت هيچ نبود. هم چنين در صعود، مقتضى گشت اخاذيت و ترقى نمودنرا به سوى مراتب عاليه و در هر مرتبه ك اقتضا نمود ترقى كردن كمالات مرتبهعاليه را چنانكه در مراتب نبات و حيوان و ترقيات نطفه از مرتبه جماديت به سوىانسان ، مشهود مى شود لكن هيچ يك از موجودات را قوه سير جميع مراتب ندادند بلكه وجودآنها محدود كه از حدود خود تجاوز ندارند سواى انسان كه جوهر گرانبها و در يگانهسيارى كه در خزانه الهى بود به رسم امانت به او تسليم نمود. (( كماقال تعالى : انا عرضنا الامانة على السموات و الارض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملهاالانسان (161) وقيل فيه : ))
اسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال به نام من بيچاره زدند
(( و قال آخر: ))
نه فلك راست مسلم نه ملك را حاصل
آنچه در سر سويداى بنى آدم ازوست
و از اين لطيفه ، از جهت اقتضاء اشتداد به شوق و درد تعبير كنند و از جهت حافظيت خود وكمالات خود به محبت و عشق تعبير كنند. (( كماقيل : ))
ذره اى عشق از همه افاق به
ذره اى درد از همه عشاق به
قدسيان را عشق هست و درد نيست
درد را جز آدمى در خورد نيست
و چون اين جوهر سياره را به انسان عطا فرمودند، تكليف سير تمام مراتب او را نمودند ومنتهاى سير او را حد بى حد عالم غيب مطلق ، مقرر فرمودند كه تا به آن حدود خود رانرساند و به اوصاف الوهيت موصوف نگردد در هيچ مقام ، قرار و آرام نگيرد. لكن چون درمرتبهئ بلوغ كه وجود، به صف عالميت و مختاريت ظهور مى نمايدك دواعى نفسانى وشيطانى بسيار مى شوند و راهزنان داخلى و خارجى ، راهزنى مى نمايند و فطرتاصليهئ وجود كه سير بر صراط مستقيم انسانى باشد، مختفى مى گردد و مقتضى ذاتىعلم كه اشتداد بر طريق معاد باشد، مغلوب مى شود، ناچار محتاج مى گردد به اعوانخارجى و داخلى كه تواند با راهزنان داخلى و خارجى برابرى نمايد (( لهذا لطف حقتعالى ، )) اقتضاء نمود كه عقل را كه رسول داخلى است به اعانت فرستد وراهنمايانى مبعوث فرمايد و ايشان را به دعوت خلق و اعانت نمودن ، ماءمور فرمايد وتكليف نمايد خلق را به متابعت و قبول دعوت ايشان . (( كماقال تعالى شاءنه : ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هىاحسن (162) . و قال جلت الاوه : اطيعواالله واطيعواالرسول و اولى الامر منكم (163) . وقال تعالى : و ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا(164) ))
پس هر كس قبول دعوت نمود و بر خود راه متابعت گشود، گوى سعادت از ميدان هدايتربود و به سوى اصل خويش رجوع نمود. هر كس ‍ خودسرى و خودراءيى آغاز كرد و دستغوايت به دامان انحراف زد، علم را از اقتضاى ذاتى انداخت و مزاج انسانى را منحرف ساختو آخر كار به هلاكت انجامد، بلكه مهلك غير گردد، چنانكه جنين اگر از صعود بر طريقانسانى منحرف گردد لابد فاسد شود و رحم را فاسد سازد.
پس بر هر كس واجب است كه رسول باطنى را ميزان معرفترسول خارجى قرار دهد و در هر جا نشانى يابد در پى آن نشان برآيد و هر چند بهريختن خونها و قطع كردن درياها باشد و خود را بر دامان متابعت آويزد و تفقه كهبينايى به راه هاى منحرفه و جاده مستقيمه انسانيه است به نور اوتحصيل نمايد تا به راهزنى راهزنان از راه نماند، (( كماقال تعالى شاءنه : فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهماذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون (165) )) . مفاد آيه شريفه اينكه واجب مؤ كد است بهوجوب كفائى ، هجرت نمودن بر كل خلق به سوى عالم وقت چنانكه بالالتزام از آيهمستفاد مى شود و در اخبار بسيار تفسير فرموده اند و واجب عينى است هجرت بر مستعدين ومتمكنين و امداد و اعانت بر سايرين و غايت هجرت را تفقه كهكمال دانشورى است به علم اخروى قرار داد وكمال دانشورى وقتى است كه فى الجمله از آفات نفسانى خود فارغ و در بينش طرقنفسانى و شيطانى و انسانى فى الجمله بينائىحاصل كرده باشد كه غير را تواند دانش و بينش بخشد به مهلكات نفسانى تا انذار، محققگردد زيرا كه معين ساخت تفقه را به انذار و اين مشهود و وجدانى است كه انذار به محضقول ، بدون اين بينش صورت نگيرد چنانكه از وعاظ و قصاص مشهود است كه تمام عمردر انذار قولى مى كوشند و چون خود از دانش ربانى و بينش عقلانى بى بهره اندديگرى را از اين انذار بهره نمى بخشند بلكه اين انذار، حرام و بر صاحبش ، حجت تمام وحسرت مدام خواهد بود. (( كما قال تعالى : اتاءمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم وانتم تتلون الكتاب (166) ، و كما نقل عن الصادق عليه السلام فى مصباح الشريعةانه قال : من لم ينسلخ من هواجسه و لم يتخلص من افات نفسه و شهواتها و لم يهزمالشيطان و لم يدخل فى كنف الله و امان عصمته لا يصلح للامر بالمعروف والنهى عنالمنكر لانه اذا لم يكن بهذه الصفة فكل ما اظهر يكون حجة عليه و لا ينتفع الناس به(167) ، و معلوم ان الانذار ليس الا الامر بالمعروف والنهى عن المنكر(168) .))
و بالجمله وجوب هجرت نمودن به سوى صاحبان علم و اخذ نمودن علمى را كه باعثترقى كردن شود از عالم طبع ، از آيه مستفاد مى شود. (( وقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : طلب العلم فريضة علىكل مسلم و مسلمة الا و ان الله يحب بغاة العلم (169) .
به اين مضمون با اندك تغييرى در لفظ، اخبار نبوى و وَلَوى بسيار است و هر يك مجتهد واخبارى و مفسّر و متكلّم و متفلسف و متصوف ، تخصيص داده اند علم مفروض را به فن خود وحقّ، عدم اختصاص ‍ است بلكه مراد، مراتب ثلاثه مذكوره ايت كه در حديث سابق تفسيرفرمودند و مفاد حديث شريف آنكه ، هركس داخل دايره اسلام باشد، بر او واجب است ، طلبنمودنِ عالِم وقت را و از خدمت او تحصيل عقائد يقينيّه دينيّه و آداب قلبيه و احكام شرفيهكردن تا صحن سراى اسلام به نور ايمان ، روشن گردد و بدون اين ، از اسلام ، بهرهنخواهد داشت غير حفظ خون و مال و عِرض و قسط غنائم . (( كمانقل عن ابى عبدالله عليه السلام : ان الاسلام يحقن به الدم و يؤ دى به الامانة وتستحل به الفروج و الثواب على الايمان (170) .))
و از تحقيق معنى علم ، سابقا و تعليق محبت خدائى بر آن ، مستفاد مى شود كه مراد، طلبنمودن با ارادت و انقياد است (( كما فى قوله تعالى : ان كنتم تحبون الله فاتبعونىيحببكم الله (171) . كه محبت را نتيجه متابعت قرار داد و توفيق بين آيه و حديث ، مقتضىاين است كه نباشد طلب علم ، مگر اين متابعت و ارادت و ترقى نمودن از ظلمات طبيعت وكثرت و متخلق شدن به اخلاق نبوت و ولايت و در اين معنى است ، لياقت تعليق محبت نه درتحصيل نكرى و شيطنت . (( و نقل عن مولى العالمين اميرالمؤ منين عليه السلام : ايهاالناس اعلموا ان كمال الدين طلب العلم و العمل به الا و إ ن طلب العلم اوجب عليكم من طلبالمال إ ن المال مقسوم مضمون لكم قد قسمه عادل بينكم وضمنه و سيفى لكم و العلممخزون عند اهله و قد امرتم بطلبه من اهله فاطلبوه (172) . حديث شريف اِشعار دارد بهاقتران علم و عمل و وجوب طلب علم و فراغت داشتن از طلبمال و دنيا، به جهت قسمت بيش و ضمانت قادر وفا كننده و محفوظ بودن علم در نزداهل آن و واجب بودن طلب كردن از اهل كه وارثان انبيايند و نه از صحف و دفاتر و نه ازمدعيان پريشان خواطر (( و نقل عن على بن ا لحسين عليهماالسلام انهقال : لو يعلم الناس ما فى طلب العلم لطلبوه و لو بسفك المهج و خوض اللجج ان اللهتبارك و تعالى اوحى الى دانيال ان امقت عبيدى الىالجاهل المستخف [بحق اهل ] باهل العلم التارك للاقتداء بهم و ان احب عبيد الى التقى الطالبللثواب الجزيل اللازم للعلماء التابع للحلماءالقابل عن الحكماء(173) .
و بدان كه هر موجودى را كمال و غايت خاصه ايست كه تعالى شاءنه در وجود آن موجودميل به سوى آن غايت را وديعه گذاشته است تا محرك شود آن موجود را در حركت و سيرصعودى به سوى آن غايت كه (( و لكل وجهة هو موليها.(174)
يكى ميل است با هر ذره رقاص
كشاند ذره را تا مقصد خاص
رساند گلشنى را تا به گلشن
دواند گلخنى را تا به گلخن
و هرگاه آن موجود به غايت خاصه خود نرسد وجود او عبث و بى فايده باشد چنانكه ازشجر غرض ، ثمر و پيش از وصول ثمر اگر قطع شجر كنند، زحمت تربيت او هدر شودو غايات اوليه تمام موجودات صعودى ، كمالات خاصه آنهاست و غايات ثانويه آنها،تكميل نوع اخير است كه انسان باشد و غايت انسان ، رسيدن به عالم غيب و موصوف شدنبه اوصاف ربوبى است . (( كما قال تعالى : خلق لكم ما فى الارض جميعا(175) وفى القدسى : يابن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى (176) و فى القدسى الاخر:عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى (177) انى اقول للشى ء كن فيكون .(178) )) و ازاين ميلى كه سيردهنده موجودات است به سوى غايات آنها تعبير نموده اند به محبت خدا وولايت اولياء، و انحراف از استقامت سير را به مَقت خدائى و رد ولايت تعبير كرده اندچناكه از ائمه قدى عليهم السلام در باب اراضى شوره زار و آبهاى تلخ و شور و ميوههاى ناگوار، ماءثور است كه ولايت ما را قبول نكرده اند پس موجودى كه از طريق(179) سير خود منحرف شود، مبغوض ‍ حقّ تعالى باشد و آخر سير به فساد و هلاكتانجامد و چون غايت سير انسان ، ملك ربوبى است پس هرگاه به تعليم معلم الهى برصراط مستقيم انسانى سير نمود و تن و نفس را در اين راه درباخت وعقل و روح را قبله خود ساخت ، محبت خدائى و سلطنت سرمدى گيرد و لذت و بهجتى او راحاصل گردد كه (( لاعين رات و لااذن سمعت (180) و هرگاه از جاده انسانى منحرفشود و بر طريق بهيمى و سبعى و شيطانى ، سير نمايد، سخط خدائى و هلاكت ابد وعذاب مخلد يابد، پس صادق است كه انسان هرگاه غايت علم را بداند و هلاكت ترك آنرابفهمد خود را در طلب علم به مهالك انازد كه از هلاكت ، خود را رهاند و صحيح است كهجاهل كه توطن در لذات نفسانى نمايد، مبغوض خدا و هرگاه دشمنى و استخفاف بااهل علم نمايد، (( اشد مقتا )) باشد و چون از طرق نفسانى خود را حفظ نمايد كه تقوىو تبرى عبارت از آن است و در طلب غايت خود برآيد به آنچه لازمه اهتمام است كه ملازمت وپيروى راهنمايان است (( اشد حبا )) گردد و در آخر حديث شريف آن جناب اشاره بهآداب سلوك الهى باشد و به قوه حلم كه بردبارى آرامى در طريق است ، سيرمنازل انسانى نموده باشد كه به بانگ ديو نفس و طعنه انسان صورت هاى ديو سيرت ازراه نگشته و از سير وقوف نيافته باشد و كمال قوه نظرى و عملى راتحصيل نموده به حيثيتى كه در مادون ، تصرف تواند نمايد كه حكمت عبارت از آن است وسالك بايد پيوسته آينه نفس خود را جلا داده ،مقابل باطن شيخ بدارد تا عكس ‍ علوم شيخ در آن تابد و شيخ خويش را در سلوك طريقپيروى نمايد كه به هر بانگى از سير نماند و از راه نگردد.
پيرو پيغمبرانى ، ره سپر
طعنه خلقان همه بادى شُمَر
آن خداوندان كه ره طى كرده اند
گوش وا بانگ سگان كى كرده اند
و بايد سالك به تدريج خودسرى را از خود دور و مستى خود را كه خودبينى وخودنمايى آوَرَد از راه بردارد تا قبول تصرف شيخ تواند نمايد و از هستى شيخ هستىيابد كما قيل :
زبس بستم خيال تو، تو گشتم پاى تا سر من
تو آمد خورده خورده ، رفت من آهسته آهسته
و تمام مراتبى كه علماى اعلام رضوان الله عليهم در آداب سلوك تعليم مريدين مىنمايند و از جهت تنبه در كتب نوشته اند به اين سه مرتبه راجع است . (( و عنرسول الله (9) انه قال : من سلك يطلب فيه علما سلك الله به طريقا الى الجنُة و انالملائكة لتضع اجنحتها لطالب العلم رضا به و انه ليستغفر لطالب العلم من فىالسموات و من فى الارض ‍ حتى الحوت فى البحر وفضل العلم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر و ان العلماء ورثةالانبياء ان الانبياء لم يورثوا دينارا و لادرهما على سائر ورثوا العلم فمن اخذ منه اخذبحظ وافرٍ(181) . )) و اخبار در وجوب طلب علم و فضيلت و ثواب طالب آن بسياراست ، قليلى نقل شد. (( و فى القليل كفاية للمتيقظ عن الكثير(182) لكن بايددانسته شود كه طالبان علم بسيار ند چنانكه گذشت كه نفوس مفطورند بر طلب دانائىو ادراك دقائق آن لكن آنان كه از طلب علم بهره بردارند و به ثواب آن فايز شوند،بسيار كم اند زيرا كه اغلب ، طلب آنها مصروف در صنايع دنيوى است وحال آنها معلوم است و آنها كه در پى صنايع نرفته اند، اغلب همت آنها مقصور است برفنون ادبيه و كمالات صوريه غير نافعه در دين و آنها كه در طلب علوم دينيه مى روند،اغلب به اغراض ‍ دنيوى و هواهاى نفسانى و شيطانى طلب نمايند. (( و عماقليل يشبعون و باصطلاحاتهم يقنعون و باغراضهم يدعون و يفتون و يفسدونولايصلحون و هؤ لاء اشد على ضعفاء شيعة آل محمد (9) من جيش ‍ يزيد لعنه الله علىاصحال الحسين عليه السلام لان جيش يزيد لعنه الله سلبوهم الحيوة الصورية المجازيةو هؤ لاء سلبوهم الحيوة المعنوية الحقيقية .(183) )) و بعضى كه با خلوص نيت درطلب علم دينى مى روند اغلب در بَدو امر طريقتحصيل علم بر آنها مشتبه مى شود و به راهزنى متفلسفه يا متصوفه يا من عنديه ياقلندريه از راه مى مانند بلكه اين طايفه اگر بر خلوص نيت و صفاى طينت باقى مانند وبه اختلاط اين طوايف به عقايد فاسده و اغراض كاسده ، مبتلا نگردند، شايد آخر امر بهصدق نيت كه جاذب توفيق الهى است ، بينا گردند و نجات يابند و قليلى كه داناگردند كه علم در نزد اهلش محفوظ است و اهل علم كسى است كه به اجازه سابقين دعوت وتعليم نمايد چون به عزم طلب برآيند و اراده پيروى نمايند، شيطان انسى و جنى بهراهزنى برآيند و به هر حيله كه توانند از راه بازدارند كه در اين راه دست و پاى شياطينبسته گردد و دست تصرف آنها كوتاه شود.
تو چو عزم دين كنى با اجتهاد
ديو بانگت بر زند اندر نهاد
كه مرو زين سو مَيَنديش اى غول
كه اسير رنج و درويشى شوى
تو زبيم بانگ آن ديو لعين
واگريزى در ضلالت از يقين
آنكس كه از طعنه طعنه زنندگان نينديشند و به راهزنى راهزنان سر از طلب نپيچد ازطلب علم برخوردار گردد و به ثواب آن فايز شود و اين طايفه بسيار كمند. (( وقليل ماهم ،(184) و قليل من عبادى الشكور.(185) نقل عن ابى عبدالله عليه السلام : انه قال : طلبة العلم ثلثة فاعرفهم باعيانهم وصفاتهم صنف يطلبه للجهل و المرآء، و صنف يطلبه للاستطالةوالختل و سنف يطلبه للفقه و العق فصاحب الجهل و امراء مؤ ذ ممار متعرض ‍للمقال فى اندية الرجال بتذكار العلم و صفة الحلم قدتسربل بالخشوع و تخلى من الورع فدق الله من هذا خيشومه و قطع منه حيزومه و صاحبالاستطالة والختل ذوخب و ملق يستطيل على مثله من اشباهه و يتواضع للاغنياء من دونه فهولحلوائهم هاضم و لدينه حاطم فاعمى الله على هذا خبره و قطع من آثار العلماء اثره وصاحب الفقه والعقل ذوكاءبة و حزن وسهر قد تحنك فى برنسه و قامالليل فى حندسه يعمل و يخشى وجلا داعيا مشفقا مقبلا على شاءنه عارفاباهل زمانه مستوحشا من اوثق اخوانه فشدالله من هذا اركانه واعطاه يوم القيمة امانه(186) ، و عن ابى جعفر عليه السلام انه قال : من طلب العلم ليباهى به العلماء اوليمارى به السفهاء او يصرف به وجوه الناس اليه فليتبوء مقعده من النار ان الرياسةلايصلح الا لاهلها(187) ، و عن اميرالمؤ منين عليه السلام انهقال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله منهومان لايشبعان طالب دنيا و طالب علم فمناقتصر من الدنيا على ما احل الله له سلم و من تناولها من غير حلها هلك الا ان يتوب او يراجعو من اخذ العلم من اهله و عمل به نجا و من اءراد به الدنيا فهو حظه .(188)
پس علم نافع وقتى حاصل مى شود كه از صاحبان علم اخذ شود و به مقتضاى آنعمل شود كه اگر علم را از اهل علم كه وارثان انبيايند و بينايان طريق ردى و هدايتندتحصيل نكردى بلكه از متشبهان به اهل علم و مسطورات در كتب ، اخذ نمودى يا به مقتضاىآن عمل نكردى اگرچه از اهل علم اخذ كرده باشى به غير بهره دنيا از آن بهره برندارى .
فصل پنجم در بيان تقارن و تلازم علم و عمل
بدان كه علم چنانكه گذشت در مقام روحانيت ، عبارت است از عقايدى كه آينه صور غيبيه واسماء و صفات الهيه گردند كه اگر در عقايد، حيثيت مراتب ، منظور و ملحوظ نباشد آنعقيدت از علميت بيرون باشد و اسم علم بر آن اطلاق نشود وعمل عقلانى نيست مگر مشاهده صور غيبيه الهيه در آينه عقايد حصوليه در بدو سلوك وچون بر اين عمل ، مواظبت نمايد و در غفلت نگذراند، صور بى حجاب آينه ، مشهود آيند كهمعنى زياديت علم است از عمل پس اين علم ، عمل را لازم دارد كه اگر ازعمل منفك شود، اسم علم از او برگيرند و اينعمل ، زيادتى علم را لازم دارد و در مرتبه نفسانى ، شناسايى و بينايى است به آفاتمهلكه و صفات مؤ لمه نفس كه جنود جهل و صفات شيطانى ، عبارت از آنها است وشناسايى است مر صفات عقلانى و لذات روحانى كه جنودعقل ، عبارت از آنها است و شك نيست كه انسان بلكه تمام انواع حيوان از مهلكه گريزان وملذات را خواهانند پس هركس به يقين عيانى ، مهلكه را داند از آن درحذر باشد و هركس ملذىرا يقين نمايد، در طلب برآيد به اقتضاى فطرت و چون از مهالك نفسانى ، حذر نمايد وبه صفات عقلانى ، موصوف گردد صفات الهى بر قلب او تجلى نمايد و مشهود اوگردند كه معنى زيادتى علم از عمل است ، پس علم نفسانى ،عمل را و عمل نفسانى ، علم را لازم دارد كه اگر علم نفسانى ازعمل منفك شود، علم نباشد و مَثَل (( او كما مثل الله بقوله تعالى :واتل عليهم نباءالذى اتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين ولوشئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض واتبع هويه فمثلهكمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث .(189) و در مرتبه جسمانى عبارت استاز تكاليف و اعمالى كه عالِم وقت و مخبر صادق ، تكليف نمايد و به او فرمايد كهعمل اينها معين خلاصى از مهلكات معلومه و جذاب ملذات مشهوده است و چون متعلم و مريد آخرتچنين علمى از مخبر صادق مى آموزد البته درصددعمل آن برآيد كه اگر عمل را ترك كند بايد يا مخبر را صادق نمايد يا چشم از علم خودبپوشد و به هر تقدير علم نباشد و آنرا به علم ننامند پس صحيح است كه عالم نيست مگرآن كس كه فعل او موافق علم او باشد. (( كمانقل عن ابى عبدالله عليه السلام فى قول اللهعزوجل : انما يخشى الله من عباده العلماء(190) انهقال : يعنى بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم يصدق فعله قوله فليس ‍ بعالم.(191) ))
و صحيح است (( ايضا ما نقل عنه عليه السلام : ان العلم مقرون الىالعمل فمن علم عمل و من عمل علم و العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الاارتحل عنه (192) . )) كه در صدر حديث اشاره به تلازم از طرفين فرمود و درذيل به ارتفاع اسم علم از علم بى عمل اشاره نمود. (( و عن اميرالمؤ منين عليه السلام :اذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلكم تهتدون ان العالمالعامل بغيره كالجاهل الحاير الذى لايستفيق عن جهلهبل قد راءيت ان الحجة عليه اعظم والحسرة ادوم على هذا العالم المنسلخ من علمه منها علىهذاالحاهل المتحير فى جهله و كلاهما حائر بائر(193) سماه اولا بالعالم باعتبار تشبههباهل العلم و ثانيا بالمنسلخ من العلم باعتبار انسلاخه عنالعمل وارتفاع اسم العلم عن علمه (194) . ونقل انه جاء رجل الى على بن الحسين فسئله عنمسائل فاجاب ثم دعا ليساءل عن مثلها فقال عليه السلام : مكتوب فىالانجيل لاتطلبوا علم ما لا تعلمون و لما تعملوا بما علمتم فان العلم اذا لميعمل به لم يزدد صاحبه الا كفرا و لم يزدد علم ما لا تعلمون و لما تعملوا بما علمتم فانالعلم اذا لم يعمل به لم يزدد صاحبه الا كفرا و لم يزدد من الله الا بعدا(195) )) . واخبار در تلازم علم و عمل و ارتفاع اسم علم و حكم او از علم بىعمل بسيار است . (( و عن ابى عبدالله عليه السلام :لايقبل الله عملا الا بمعرفة و لا معرفة الا بعمل فمن عرف دلته المعرفة علىالعمل و من لم يعمل فلا معرفة له الا ان الايمان بعضه من بعضه (196)
فصل ششم : در بيان محفوظ بودن علم در صدور منيره علماء بالله و بودن اوميراث انبياكه تا طالب علم وارث نشود، ارث نبرد
بدان كه طالب ، مادامى كه در سلوك و صعود است ، او را متعلم و علمش ‍ را تعلم نامند اگرچه نسبت به مادون كه جهت تعليم داشته باشد، علم و عالم نامند چنانچه حجضرت موسىعليه السلام با كمال مرتبه نبوت و عالِميت ، ((هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا(197) )) گفت كه در حين متابعت ، حيثيت القاء رابه تعليم و اخذ را به تعليم و اخذ را به تعلم ناميد آن وقت كه سالك آخرت ، سير وسلوك را نسبت به خود به انتها رساند كه حيثيت صعود، غيرملحوظ و حيثيتتكميل و التفات به مادون ، منظور گردد، دانائيش را مطلقا، علم و او را عالم نامند چنانكهرسول خدا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله در مقام درخواست علم (( رب زدنىعلما(198) )) گفت نه علمنى و اين وقتى است كه انسان به كلى از وجود بشرى ،منسلخ گردد و به وجود الهى و صفات ربوبى ، موجود و موصوف شود كه تا بقاياىوجود و صفات بشرى باقى باشد، صعود و سلوك به آنهانرسيده باشد و از مقام تعلمبيرون نيامده ، التفات به ماوراء نشايد و اسم عالم نيامد بر او اطلاق شود و موصوفشدن به صفات الهى ، عبارت است از تحقيق (199) يافتن آنها و عين صفات گشتن و بهدانائى حقّ تعالى ، دانا و بينا شدن به آفات نفسانى و خطرات شيطانى و طرق نجات ومعلجات امراض پنهانى و كيفيت رسانيدن هركس از عالم كثرت و طريقافعال بدنى و اعمال قلبى به عالَم روحانى و تحقق يافتن به صفات الهى ، و بينائىعقلانى به لفظ و كتابت در نيايد آنچه به نقش و عبارت درآيد، حكايت و صورت اين علمباشد نه عين آن .
پس به رسوم تعليم و تدريس ، اظهار و تعليم آن ميسر نيست . بلى رسوم تدريس اگرقرين تقليد و تقوى و پيروى باشد، نفس را مهيا گرداند از براى فايض شدن اين علمبر او و اگر بدون اقتدا و تقوى باشد خصوص ‍ كه به اغراض و هواها باشد، البتهمانع شود از استعداد و قبول فَيَضان علم و از مقصد، دورتر و به دنيا نزديكتر گرداندچنانكه از علماء عامه مشهود و منقول است كه هر قدر جد و اجتهاد درتحصيل علوم رسمى ، زياد مى نمايد بر كفر وجهل خود مى افزايند و فى الجمله استعداد فطرى كه از براىقبول ولايت دارند، باطل مى سازند و آخر كار كه علوم رسمى خود را بهكمال رسانند، كمال را در نصب عداوت شيعيان دانند بلكه نصب عداوتاهل البيت نمايند چنانكه از زمخشرى در كشاف بروز يافته (200) و بالجمله رسمتعليم بدون خلوص نيت و صدق متابعت و تقليد،استعمال خيال است به استخدام عقل نه استعمالعقل به استخدام خيال كه طريق تحصيل علوم اخروى است . وخيال خودسر، پيرو شيطان و راهزن و فريبندهعقل است نه راهنما و يارى دهنده او و علوم و ادراكات او، مانع ادراك عقلى و علوم اخروى است .
مانع ادراك ، اين حالاست و فال
خون به خون شستن ، محال است و محال
آن طرف كه عشق مى افزود، درد
بوحنيفه و شافعى درسى نكرد
زيرا كه عشق در نزد عرفاى بالله عبارت ازكمال محبت به آنچه در اين راه حاصل شود به حيثيتى كهكمال اشتياق به اصل آن آور و خيال را از تصرف و خودراءيى باز دارد و التفات بهماوراء نگذرد و آن چه مانع اين اشتياق باشد از را ه بردارد كماقيل :
هركه را جامه زعشقى چاك شد
او زحرص و عيب كلى پاك شد
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما
اى طبيب جمله علتهاى ما
پس معلوم شد سرّ (( ما قال مولاى و مولى المتقين اميرالؤ منين عليه السلام : ان العلممخزون عند اهله و قد امرتم بطلبه منه (201) )) . يعنىابتذال را در آن راهى نيست و اصحاب جدال را از آن آگاهى نه ، زيرا كه مايهجدال ، تصرف خيال وبه حرف و نقش آوردن ، باعثابتذال است و اين دو از ساحت عزت او دور و از حضرت قدس او معزولند. (( و عن الكاظمعليه السلام فى حديث ،انه قال : اذا جاءكم ماتعلمون فقولوا به و ان جاءكم مالاتعلمونفها و اهوى بيده الى فيه . ثم قال : لعن الله ابا حنيفةيقول قال على و قلت انا و قالت الصحابة و قلت ، ثمقال الراوى : قلت : اصلحك الله اتى رسول الله صلى الله عليه و آله الناس بمايكتفون به فى عهده ؟ قال عليه السلام : نعم و ما يحتاجون به الى يوم القيامة . فقلت :فضاع من ذلك شيى ؟فقال : لا هو عند اهله (202) ، و ورد عنهم فى اخبار كثيرة مع اختلاففى اللفظ انهم عليهم السلام حزان الله على علمه .(203) ))
پس طالب علم بايد خيال را مهر خموشى بر لب گذارد كه از باب شدت احتياج بهانقياد و سكوت خيال ، در حديثى علم را به انصاف تفسير فرمودند و در حديث ديگر بهحلم و صمت ، و خيال را به قيد ارادت و تقليد، منقاد سازد و نفس را به دستيارى طاعاتقلبى و قالبى و صيقل ذكر و فكر از زنگ رذايل و علايق پاك نمايد تا مريم وار درچشمه رحمت رحيمى الهى غسل آورد، آنگاه رسول غيبىمتمثل گردد و از نفخه ربانى طفل قلب كه لطيفه انسانى است ، تولد يابد و چونطفل قلب متولد گشت ، پدر روحانى كه عالم وقت و شيخ راه است به تدريج او را از شيرمادر نفس ، باز دارد و به غذاى خاصه خويش كه علم و عيان است ، خو دهد كه چون به مقامبلوغ رسد، سير فسحت ملك او كه عالم غيب است ، تواند نمايد و اذن تصرف در ملك وملكوت كه مملكت شيخ است ، يابد تا هنگام ارتحال پدر اگر نسبت ولادت بى شركت ماند،تمام مايملك او را كه علم و عين و مملكت كونين است به ارث مالك شود. (( كمانقل عن عيسى روح الله عليه السلام فيما نقل عنه : لم يلج ملكوت السموات والارض من لميولد مرتين .(204)
چون دويم بار آدمى زاده بزاد
پاى خود بر فرق علت ها نهاد
و اشاره به اين ولادت دارد آنچه نقل شده است از جناب صادق عليه السلام (( انهقال : ذكرت التقية يوما عند على بن الحسين عليهما السلام ،فقال عليه السلام : والله لو علم ابوذر مافى قلب سلمان لقتله و لقد اخارسول الله بينهما فما ظنكم بسائر الخلق ان علم الانبياء صعب مستصغب لايحتمله الا نبىمرسل او ملك مقرب او عبد مؤ من امتحن الله قلبه للايمانفقال انما صار سلمان من العلماء لانه امرء منااهل البيت فذلك نسبته الى العلماء(205) . )) يعنى اگر نسبتاتصال روحانى و ولادت ثانوى به ما نمى داشت او را به علم ، نسبت نمى داديم كه تانسبت ولادت و حيثيت وارثيت نيابد، موصوف به علم نگردد. (( و عنرسول الله صلى الله عليه و آله : سلمان منااهل البيت (206) )) ، وقيل :
كانت مودة سلمان له نسبا
ولم يكن بين نوح وابنه رحما(207)
و به اعتبار اين ولادت جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله زيد را ابنى فرمود با اينكهولادت جسمانى او از كافر بود و جناب اميرالمؤ منين عليه السلام فرزند صلبى ابىبكر را شرافت محمد ابنى بخشيد و به انتفاء اين ولادت حق تعالى شاءنه نفى نسبت ازفرزند صلبى نوح عليه السلام فرمود. كسى گمان بد نبرد العياذبالله چرا كه نفىرا معلل ساخت به : (( انه عمل غير صالح (208) )) يعنى نسبت روحانى او از تومنتفى است و از جهت اين ولادت مشايخ كبار رضوان الله عليهم مريدين را فرزند مى خوانندو قيل فيها:
هست اشارات محمد المراد
كل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
صدهزاران آفرين مقلبش
بر قدوم و دور فرزندان او
گر ز بغداد و هرى و از رِيَند
بى مزاج آب و گل نسل وِيَند
و به اين وراثت اشاره دارد آنچه وارد شده است كه (( ان العلماء ورثة الانبياء(209) .به اين مضمون با اتفاق و اختلاف لفظ (اخبار)(210) بسيار است . (( ونقل : ان فى على سنة الف نبى من الانبياء عليهم السلام و ان العلم الذىنزل مع آدم عليه السلام لم يرفع و ما مات عالم فذهب علمه والعلم يتوارث .(211) ))و به اين مضمون نيز اخبار بسيار است .
پس عزيز من در طلب اين علم ميراثى برآى و خودراءيى و خودسرى بدرآى و دست ارادتبه دست پدر، ده و حكم فرمان او را بر چشم سر، نه كه ارث برى و علم يابى كهبدون اين ، اگر عالِمى ، جاهلى و اگر ديندارى ، دين ندارى .
خويش را صافى كن از اوصاف خويش
تا ببينى ذات پاك صاف خويش
بينى اندر دل علوم انبياء
بى كتاب و بى معيد و اوستا

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation