بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 15, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

گـر چـه در آيـه فـوق صـريـحـا اين معنى ذكر نشده كه داورى نهائى در روز قيامت است ،ولى بـه قـريـنـه دو آيـه ديـگـر كـه درسـت از اخـتـلافـات بـنـىاسرائيل و داورى خداوند در ميان آنها سخن مى گويد، و صريحا روز قيامت در آن آمده روشنمى شود كه هدف در آيه مورد بحث ، نيز همين است .
در آيـه 17 سـوره جـاثـيـه چـنـيـن آمده : ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيهيختلفون : پروردگار تو در قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف كردند، داورى مى كند.
نظير همين معنى در آيه 93 سوره يونس نيز آمده است .
توصيف خداوند به عزيز و عليم اشاره به دو وصفى است كه در قاضى و داور لازم است: آگـاهـى بـه حـد كـافـى ، و قـدرت بـراى اجـراى حـكم ، خدا از همه آگاهتر است و از همهتواناتر.
و از آنـجـا كـه ايـن سـخـنـان عـلاوه بـر بـيـان عـظـمـت قـرآن و تـهـديـد بـنـىاسـرائيـل ، وسيله اى براى آرامش و آسودگى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )اسـت در آيـه بـعـد مـى افـزايـد بـنـابـرايـن بـر خـداونـد تـكـيـه كـن(فتوكل على الله ).
تـوكـل بـر خـدائى كـه عـزيـز اسـت و شـكـسـت نـاپـذيـر، و بـه هـر چـيـز عـالم و آگـاه ،توكل بر خدائى كه قرآنى با اين عظمت در اختيار تو گذارده است .
بر او توكل كن و از مخالفتهاى آنها نترس چرا كه تو بر حق آشكار هستى (انك على الحقالمبين ).
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطـرح مـى شـود اگـر قـرآن حق آشكار است ، پس چرا اينهمه با آنمـخـالفـت مـى كـنـنـد، آيـات بـعـد در واقـع جـوابـگـوى ايـن سـؤال است .
مى گويد: اگر آنها اين حق مبين را پذيرا نمى شوند، و سخنان گرم تو
در قـلب سـرد آنـهـا اثـر نـمـى كند جاى تعجب نيست چرا كه تو نمى توانى سخنت را بهگوش مردگان برسانى ! (انك لا تسمع الموتى ).
مـخـاطـب تو زندگانند، آنها كه روحى زنده و بيدار و حق طلب دارند، نه مردگان زنده نماكـه تـعـصـب و لجـاجـت و اسـتـمـرار بـر گـنـاه ، فـكـر و انـديـشـه آنـهـا راتعطيل كرده است .
حـتـى كـسـانـى كـه زنده اند اما گوشه اى آنها كر است نمى توانى سخن خود را به آنهابـرسـانى ، مخصوصا هنگامى كه پشت كنند و از تو دور شوند (و لا تسمع الصم الدعاءاذا ولوا مدبرين ).
بـاز اگـر نزديك تو بودند، ممكن بود سر در گوش آنها بگذارى و فرياد كشى و كمىاز امـواج صـوت تـو در سـامـعـه سـنـگين آنها منعكس گردد اما آنها كرانى هستند كه رو برتافته و مرتبا دور مى شوند.
بـاز اگـر آنـها بجاى گوش شنوا چشم بينائى داشتند، در اين صورت گر چه صدا بهگوش آنها نمى رسيد، اما ممكن بود با علامت و اشاره صراط مستقيم را پيدا كنند اما افسوسكـه آنـهـا نـابـيـنـا هم هستند و تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان بازگردانى وهدايت كنى (و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام راهـهـاى درك حـقـيقت به روى آنها بسته است ، قلبهاشان مرده ،گوشهاشان كر و چشمهاشان نابينا است .
تـو تنها سخنان حق خود را به گوش كسانى مى توانى برسانى كه به آيات ما ايمانمـى آورند و روح تسليم و خضوع در برابر حق دارند (ان تسمع الا من يؤ من باياتنا فهممسلمون ).
در حـقـيـقـت دو آيـه فوق ، مجموعه روشنى را از عوامل شناخت و طرق ارتباط انسان با جهانخارج را بازگو مى كند.
حس تشخيص ، و عقل بيدار، در مقابل دلمردگى .
گوش شنوا براى جذب سخنان حق از طريق سمع .
و چشم بينا براى مشاهده چهره حق و باطل از طريق بصر.
اما لجاجت و خودسرى و تقليد كوركورانه و گناه ، چشم حقيقت بين انسان را نابينا و گوشاو را كـر و گـاه عـقـل و قـلب او را نـيز از كار مى اندازد، و چنين كسانى اگر تمام انبياء واولياء و فرشتگان براى هدايتشان بسيج شوند بى اثر خواهد بود، چرا كه ارتباطشانبا عالم بيرون وجودشان به كلى قطع است و تنها در خود فرو رفته اند!.
نـظير اين تعبير در سوره بقره و سوره روم و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن آمده است ومـا دربـاره اهـمـيـت نـعـمـت ابـزار شـنـاخـت بـحـث ديـگـرى در تـفـسـيـر سـورهنحل ذيل آيه 78 داشته ايم (جلد 11 صفحه 336).
ضـمـنـا اين نكته را مجددا يادآور مى شويم كه منظور از ايمان و تسليم اين نيست كه حقايقديـن را قـبـلا پـذيـرفته باشند تا تحصيل حاصل شود، بلكه هدف اين است كه انسان تاروح حـق طـلبـى و خـضوع در برابر فرمان خدا، نداشته باشد هرگز گوش به سخنانپيامبران نخواهد داد.
نكته ها:
1 - انگيزه هاى توكل
توكل از ماده وكالت در منطق قرآن به معنى اعتماد و تكيه كردن بر خدا است و او را ولى ووكيل خود قرار دادن و بر اثر آن از حجم مشكلات و انبوه
مـوانـع نـهـراسـيـدن ، و ايـن يـكـى از نـشـانـه هـاى مـهـم ايـمـان اسـت و ازعوامل پيروزى و موفقيت در مبارزه ها.
جالب اينكه در آيات فوق دليل توكل را دو چيز شمرده : يكى قدرت و علم و آگاهى كسىكه انسان بر او اعتماد مى كند، و ديگر روشن بودن راهى كه انسان برگزيده است .
در حـقـيـقـت مـى گويد: دليلى ندارد كه ضعف و سستى و ترس و وحشتى به خود راه دهى ،تـكـيـه گـاه تـو خـداونـدى اسـت كه هم عزيز و شكست ناپذير و هم عليم و آگاه است و ازسـوى ديـگـر تـو بـر طريقه حق مبين هستى ، كسى كه از حق مبين دفاع مى كند چرا ترس ووحشتى داشته باشد؟
و اگر مى بينى جمعى با تو مخالفند هرگز نگران مباش ، آنها چشم بينا و گوش شنواو قلب زنده ندارند، و اصلا از محدوده تبليغ و هدايت خارجند، تنها حق طلبان و عاشقان خداو تشنگان عدالت به دنبال سرچشمه زلال قرآن تو مى آيند تا از آن سيراب شوند.
2 - مرگ و حيات در منطق قرآن
بسيارى از الفاظ با بينشهاى متفاوت معانى گوناگونى را مى بخشد از جمله لفظ حياتو مرگ است كه در بينش مادى تنها به معنى حيات و مرگ فيزيولوژيكى است يعنى هنگامىكـه قـلب كـار مـى كـنـد و خـون بـه اعـضاء مى رسد و حس و حركت و جذب و دفعى در بدنانـسـان اسـت زنـده اسـت ، امـا هـنـگـامـى كـه ايـن حـركـات خـامـوش شـددليل بر مرگ قطعى است كه با يك آزمايش دقيق در چند لحظه مى توان آن را دريافت .
اما از ديدگاه قرآن افراد بسيارى هستند كه از نظر فيزيولوژيكى زنده اند
ولى در شـمـار مـردگانند، همچون كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شد و به عكسكسانى هستند كه ظاهرا مرده اند اما زندگان جاويدند همانند شهيدان .
عـلت اين برداشت متفاوت به خاطر آن است كه اسلام علاوه بر اينكه معيار حيات و شخصيتانـسـان را در ارزشـهـاى روحـانـى او مى شمرد مساله وجود و عدم تاثير و فايده را معيارىبراى وجود و عدم حيات مى شناسد.
كـسـى كـه ظـاهـرا زنـده اسـت امـا آنـچـنان در شهوات فرو رفته كه نه ناله مظلومى را مىشـنـود، نـه صداى منادى حق را، نه چهره بينوائى را مى بيند و نه آثار عظمت پروردگاردر صـحـنـه آفـريـنـش را، و نه حتى يك لحظه به آينده و گذشته خويش مى انديشد، چنينكـسـى در مـنـطـق قـرآن مـرده اسـت ، امـا كـسـانى كه بعد از مرگ آثارشان ، جهانى را فراگـرفـتـه و افـكـار و خـط و راهـشان ، رهبر و راهنما و الگو و اسوه است چنين كسانى زندهجاويدانند.
از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه طـبـق مـدارك بـسـيـارى كـه در دسـت داريـم اسـلامقائل به حيات برزخى انسانها است . عجب اينكه جمعى از وهابيين بى اطلاع اصرار دارندكه هر گونه حيات و علم و آگاهى را حتى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )بـعـد از وفـات نـفـى كـنـنـد، و يـكـى از دلائل آنـهـا بـراى نـفـىتـوسـل هـمـيـن اسـت ، مى گويند: او مرده است و از مرده كارى ساخته نيست و عجبتر اينكه ازآيات مورد بحث نيز براى اين منظور كمك مى گيرند!
در حـالى كه بعضى ديگر از آنها تصريح كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) بـعـد از وفاتش داراى يكنوع حيات برزخى است ، حياتى برتر از حيات شهدا كهدر قـرآن تـصريح به آن شده است ، و حتى گفته اند سلام كسانى را كه به او سلام مىدهند مى شنود.
روايـات فـراوانـى در كـتـب شـيعه و اهل سنت ، در اين زمينه آمده است كه پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) (و امامان ) سخن كسانى را كه بر آنها از دور و نزديك سلام مى دهند مىشنوند، و به آنها پاسخ مى گويند، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.
در حـديـثـى كـه در صـحـيـح بـخارى در مورد داستان جنگ بدر آمده چنين مى خوانيم : بعد ازشـكـسـت كـفـار و پـايـان گرفتن جنگ ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى ازيـارانـش بـه كنار چاهى آمد كه اجساد كشتگان مشركان را در آن افكنده بودند، و آنها را بانـامـهـايـشان صدا زد و گفت : آيا بهتر نبود كه شما اطاعت خدا و پيامبرش را مى كرديد؟ ماآنـچـه را خـدا وعـده داده بـود يـافـتـيـم ، آيـا شـمـا آنـچه را پروردگارتان وعده داده بوديافتيد؟!
در ايـنـجـا عـمـر گـفـت : اى رسـولخـدا! تـو بـا اجـسادى سخن مى گوئى كه روح ندارند،رسـول الله فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد بـيـده مـا انـتـم بـاسـمـع لمـااقول منهم : سوگند به كسى كه جان محمد در دست او است ، شما نسبت به آنچه مى گويماز آنها شنواتر نيستيد.
در سـرگـذشـت جـنـگ جـمـل مـى خـوانـيـم كـه بـعـد از شـكـسـت اصـحـابجـمـل ، عـلى (عـليـه السـلام ) در ميان كشتگان عبور مى كرد به كشته كعب بن سور قاضىبصره رسيد فرمود او را بنشانيد او را نشاندند، فرمود: واى بر تو اى كعب ! علم و دانشداشتى اما براى تو سودى نداشت و شيطان تو را گمراه كرد و به آتش دوزخ فرستاد
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم به هنگامى كه على (عليه السلام ) از صفين باز مى گشت
در كـنـار قـبـرستانى كه پشت ديوار شهر كوفه قرار داشت رسيد، آنها را مخاطب ساخته ،سـخـنـانى در ناپايدارى دنيا به آنها گفت ، سپس فرمود: اين خبرى است كه نزد ما است ،نـزد شما چه خبر؟ بعد افزود: اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى :اگـر بـه آنـهـا اجـازه سـخـن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشهآخرت تقوى است .
ايـن خود دليل بر آن است كه آنها سخنان را مى شنوند و قادر بر پاسخ گوئى هستند امااجازه ندارند.
همه اين تعبيرات اشاره به حيات برزخى انسانها است .
آيه و ترجمه


و إ ذا وقـع القـول عـليـهم أ خرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم أ ن الناس كانوا باياتنا لايوقنون(82)
و يوم نحشر من كل أ مة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون(83)
حتى إ ذا جاؤ قال أ كذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما أ ما ذا كنتم تعملون(84)
و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون(85)


ترجمه :

82 - هـنـگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبنده اى رااز زمـيـن بـراى آنـهـا خارج مى كنيم كه با آنها تكلم مى كند و مى گويد: مردم به آيات ماايمان نمى آورند.
83 - بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه مـا از هـر امـتـى گروهى را از كسانى كه آيات ما راتكذيب مى كردند محشور مى كنيم و آنها را نگه مى داريم تا به يكدگر ملحق شوند
84 - تـا زمـانـى كـه (بـه پـاى حـسـاب ) مى آيند به آنها مى گويد آيا آيات مرا تكذيبكرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد شما چه اعمالى انجام مى داديد.
85 - در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند.
تفسير:
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجالكفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، وبـه پيامبر مى گفتند: چرا اين عذابها را كه به ما وعده مى دهى دامن ما را نمى گيرد؟! چراقـيـامـت بر پا نمى شود؟! در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانهرستاخيز صورت مى گيرد كرده ، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم ميسازد.
مـى گـويـد: هـنـگـامـى كـه فـرمان عذاب فرا مى رسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مىگـيـرنـد، جـنـبـنـده اى را از زمين ، براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد، وسـخـنـش ايـن اسـت كـه مـردم بـه آيـات خـدا ايـمـان نـمـى آورنـد (و اذا وقـعالقول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون ).
مـنـظـور از وقـع القـول عـليـهـم صـدور فـرمـان خـدا و مـجـازاتـى اسـت كـه بـه آنـهـاقول داده شده ، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانه هاى آن است ، نشانه هائى كه با مشاهدهآن هـر كـس خـاضـع و تـسـليم مى شود و يقين پيدا مى كند كه وعده هاى الهى هم حق بوده وقـيـامـت نـزديـك اسـت ، و در آن حـال درهـاى تـوبـه بـسـتـه مى شود، چرا كه ايمان در چنينشرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت .
البـتـه ايـن دو مـعـنـى از يـكـديـگـر جـدا نيست ، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازاتگنهكاران توأ م است .
اما در اينكه اين جنبنده زمينى چيست و كيست ؟ و برنامه و رسالت او چگونه است ؟ قرآن بهصـورت سـربـسـتـه بـيـان كـرده ، و گـوئى مـى خـواسـتـه اسـت بـهاجـمـال از آن بـگـذرد كـه گـاهـى تـاثـيـر سـخـن در آن اسـت كـه مـطـلبهول انگيز را در پرده بگويند.
هـمـيـن انـدازه مـى گـويـد: مـوجـود مـتـحـرك و جـنـبنده اى است كه خدا او را از زمين در آستانهرسـتـاخيز، ظاهر مى سازد، او با مردم سخن مى گويد، و سخنش اين است كه مردم به آياتخدا ايمان نمى آورند.
به تعبير ديگر كار او اين است صفوف را از هم جدا مى كند و منكران و منافقان را از مؤ منانمشخص مى سازد، اين است برنامه او.
بـديـهـى اسـت مـنـكـران بـا ديـدن ايـن صحنه به خود مى آيند و از گذشته تاريك خويشپشيمان مى شوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است .
درباره جزئيات دابة الارض و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى ، در كتب تفسيرو حـديـث شـيـعـه و اهـل سـنـت ، مـطـالب بـسـيـارى وارد شـده اسـت كـه مـا درذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
سـپـس بـه يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده مى گويد: بخاطر بياور روزىرا كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم ،و آنـهـا را نـگـه مـى داريـم تـا بـه يـكـديـگـر مـلحـق شـونـد (و يـوم نـحـشـر مـنكل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون ).
حشر به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدانجنگ يا غير آن است .
فـوج چـنـانـكـه راغـب در مفردات مى گويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مىكنند.
يـوزعون به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند،و اين تعبير معمولا در مورد جمعيتهاى زياد گفته مى شود، همانگونه كه نظير آن را در موردلشكريان سليمان در اين سوره خوانديم .
بنابراين از مجموع آيه چنين استفاده مى شود كه روزى فرا خواهد رسيد
كـه از هـر قـوم و جـمعيتى خداوند گروهى را محشور مى كند و آنها را براى مجازات و كيفراعمالشان آماده مى سازد.
بـسـيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران ونـيـكـوكـاران بـه هـمـيـن دنـيـا در آسـتـانـه رستاخيز مى دانند، چرا كه اگر اشاره به خودرسـتـاخيز و قيامت باشد، تعبير به من كل امة فوجا (از هر جمعيتى گروهى ) صحيح نيست ،زيـرا در قـيـامـت ، هـمـه مـحشور مى شوند چنانكه قرآن در آيه 47 سوره كهف مى گويد: وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا: ما آنها را محشور مى كنيم و احدى را ترك نخواهم گفت .
شـاهـد ديـگـر ايـن اسـت كه قبل از اين آيه سخن از نشانه هاى رستاخيز در پايان اين جهانبـود، در آيـات آيـنـده نـيـز به همين موضوع اشاره مى شود، بنابراين بعيد به نظر مىرسـد كـه آيـات قـبـل و بـعـد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خودرسـتـاخـيـز، هـمـاهـنـگـى آيـات ايـجـاب مـى كـنـد كـه هـمـه دربـاره حـوادثقبل از قيامت باشد.
در ايـن زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى رجعت به آناشاره خواهد شد.
ولى مـفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مى دانند، و ذكر كلمه فوج را اشاره بهرؤ سـاء و سـردمـداران هـر گـروه و جـمعيت مى شمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اينتـفسير بر مى خيزد گفته اند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گوئى آيه 83 بعد از85 قرار گرفته باشد!
ولى مـى دانـيـم هـم تـفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است ، و هم تفسير ناهماهنگىآيات به تقديم و تاخير.
سرانجام اين گروه را به پاى محاسبه مى آورند و خداوند به آنها مى گويد
آيـا آيـات مـرا تـكـذيـب كـرديـد در حـالى كـه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آنبرنيامديد؟! (حتى اذا جائوا قال اكذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما)
و چه اعمالى انجام مى داديد (اما ذا كنتم تعملون ).
گـويـنده اين سخن خداوند است و منظور از آيات ، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى ويا همه اينها است .
و مـنـظـور از جـمله و لم تحيطوا بها علما يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امرآگـاهـى يـابـيـد بـه تـكـذيـب آن پـرداخـتـيـد و ايـن نـهـايـتجهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤ ال مى شود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان ، و ديگر از اعمالىكه انجام مى دادند.
اگـر آيـه فـوق دربـاره قـيـامـت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره بهمساله رجعت باشد - چنانكه هماهنگى آيات ايجاب مى كند - اشاره به اين است كه به هنگامبازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان ، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است ، آنها رامورد بازپرسى قرار مى دهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مى كند، وايـن مـانـع از عـذاب آخـرت آنها نخواهد بود، چنانكه بسيارى از مجرمان ، حد شرعى در اينجهان مى خورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است .
بـديـهـى اسـت ايـن مـجـرمـان در مـقـابـل هـيـچـيـك از ايـن دو سـؤال پاسخى ندارند
كـه بـدهـنـد لذا در آخرين آيه مورد بحث ، اضافه مى كند: فرمان عذاب الهى در مورد آنهاصـادر مـى شـود و آنـهـا سـخـنـى نـدارنـد كـه بـگـويـنـد! (و وقـعالقول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون ).
ايـن عـذاب به معنى عذاب دنيا است هرگاه آيه را به معنى رجعت بدانيم ، و به معنى عذابآخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم .
نكته ها:
1 - دابة الارض چيست ؟
دابـه بـه مـعـنـى جنبنده و ارض به معنى زمين است ، و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارنددابـه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى شود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانهارا نـيـز در بر مى گيرد، چنانكه در آيه 6 سوره هود مى خوانيم : و ما دابة فى الارض الاعلى الله رزقها: هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است .
و در آيـه 61 سوره نحل آمده : و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة اگرخـداونـد مـردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مى كرد، جنبنده اى را بر صفحه زمين باقىنمى گذاشت .
و در آيـه 22 سـوره انـفـال مـى خـوانـيـم : ان شـر الدواب عـنـد الله الصم البكم الذين لايعقلون : بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمى فهمند.
امـا در مـورد تطبيق اين كلمه ، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم ، قرآن بطور سربسته از آن گذشته ، گوئى بنابر اجمال و ابهام بوده ، تنها وصفى كه براى آن ذكركرده اين است كه با مردم سخن مى گويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى كند، ولىدر روايات اسلامى و سخنان مفسرين ، بحثهاى زيادى در اين
زمينه ديده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:
1 - گـروهـى آن را يـك مـوجـود جـانـدار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيبدانسته اند، و براى آن عجائبى نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است .
ايـن جـنـبنده در آخر زمان ظاهر مى شود، و از كفر و ايمان سخن مى گويد و منافقين را رسوامى سازد و بر آنها علامت مى نهد.
2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مىدانـنـد، يـك انـسـان فـوق العـاده ، يـك انـسـان مـتـحـرك و جـنـبـنـده وفـعـال كـه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت گذارى آنهااسـت ، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با اواسـت ، و مـى دانـيم عصاى موسى ، رمز قدرت و اعجازو خاتم سليمان ، رمز حكومت و سلطهالهى است ، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است !
در حديثى از حذيفه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در توصيف دابة الارض چنينآمده است لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤ من بين عينيه ، و يكتب بين عينيه مؤ منو تـسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان : اوبـه قـدرى نـيـرومـنـد است كه هيچكس به او نمى رسد و كسى از دست او نمى تواند فراركـنـد، در پـيـشـانـى مـؤ من علامت مى گذارد و مى نويسد مؤ من و در پيشانى كافر علامت مىگذارد و مى نويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است .
و در روايات متعددى بر شخص امير مؤ منان على (عليه السلام ) تطبيق شده است :
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : مردى به عمار ياسرگفت آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته
اسـت ، عـمـار گـفـت : كـدام آيـه ؟ گـفـت : آيـه و اذا وقـعالقـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون اينكدام جنبنده است ؟
عـمـار مـى گـويـد: بـه خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم غذائى نمى خورم و آبى نمىنوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم ! سپس همراه آن مرد به خدمت على (عليه السلام) آمـد، در حالى كه غذا مى خورد هنگامى كه چشم امام (عليه السلام ) به عمار افتاد فرمودبيا، عمار آمد و نشست و با امام (عليه السلام ) غذا خورد.
آن مـرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى نگريست ، چرا كه عماربـه او قـول داده بـود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد، گوئىقول و قسم خود را فراموش كرده است .
هـنـگـامـى كـه عـمـار برخاست و با على (عليه السلام ) خدا حافظى كرد، آن مرد رو به اوكـرده گـفـت : عـجـيـب اسـت تـو سـوگـند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زميننـنـشـيـنـى مگر اينكه دابة الارض را به من نشان دهى ؟ عمار در جواب گفت : اريتكها ان كنتتعقل !: من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى !
نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در تـفـسـيـر عـيـاشـى از ابـوذر رحـمـة الله عـليـهنقل شده است .
عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار بـا سـنـد مـعـتـبـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) چنيننقل مى كند كه على (عليه السلام ) در مسجد خوابيده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) آنـجا آمد، على (عليه السلام ) را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله !: برخيز اىجـنـبـنـده الهـى كـسى از ياران عرض كرد اى رسولخدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنيناسـمـى بـنـامـيـم ؟ پـيـامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است ، و او است دابة الارض كهخـداونـد در قـرآن فـرمـوده : و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض ... سپسفرمود: اى على ! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى كند
و وسيله اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى نهى .
طـبـق ايـن روايات ، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيه اى كه بعدا درباره رجعت مىآيد هماهنگ مى باشد.
مـرحـوم ابـو الفـتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى نويسد: بر طبق اخبارى كه ازطريق اصحاب ما نقل شده ، دابة الارض ‍ كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان است .
بـا در نـظـر گـرفـتن اين حديث و احاديث فوق ، مى توان از دابة الارض مفهوم كليترى رااسـتـفـاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العادهمى كنند و حق و باطل و مؤ من و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.
ايـن تـعـبـير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت وپـيـروزى و حـكـومـت است با او است قرينه اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيارفعال است نه يك حيوان .
و نـيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤ من و كافر را نشانه گذارى مى كند و صفوفشانرا مشخص مى سازد با انسان سازگار است .
سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است .
در يك جمع بندى به اينجا مى رسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كارمـى رود (هـر چـنـد در قـرآن كـرارا در مـفـهـوم اعـم و يـا در مـورد انـسـانـهـااسـتـعـمـال شده ) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى درتفسير آيه وارد شده است كه نشان مى دهد منظور از دابة الارض
در ايـنـجـا انـسـانـى اسـت بـا ويـژگـيـهائى كه در بالا ذكر كرديم ، انسانى است بسيارفـعـال ، مـشـخـص كـنـنـده خط حق و باطل ، مؤ من و منافق و كافر انسانى است كه در آستانهرستاخيز ظاهر مى شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است .
2 - رجـعـت در كـتـاب و سـنـت از مـسـائلى كـه در آيـات مـورد بـحـثقابل ملاحظه است ، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است .
رجـعـت از عـقـائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است : بعد از ظهورمـهـدى (عـليـه السـلام ) و در آسـتـانه رستاخيز گروهى از مؤ منان خالص و كفار و طاغيانبـسـيـار شـرور بـه ايـن جـهـان بـاز مـى گـردنـد، گـروهاول مدارجى از كمال را طى مى كنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند.
مـرحـوم سـيـد مـرتـضـى كـه از بـزرگـان شـيـعـه اسـت چـنـيـن مـى گـويـد: خـداونـدمتعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته اند به اين جهانبـاز مـى گـردانـد، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهانشـركـت جـويـنـد، و نـيـز گـروهى از دشمنان سرسخت را باز مى گرداند تا از آنها انتقامگيرد.
سـپس مى افزايد: دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا رابـر ايـن امـر انـكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست ، در حالى كه بعضى از مخالفين ماچـنـان ايـن مـوضـوع را انـكـار مـى كـنـنـد كـه گـوئى آن رامحال و غير ممكن ميشمرند.
بـعـد اضافه مى كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اينعقيده مخالفت نكرده است .
البـتـه از كـلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمعالبيان برمى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت رابـه مـعـنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت (عليهم السلام ) تفسير مى كردند، نه بازگشتاشـخـاص و زنـده شدن مردگان ، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمهاى به اجماع نمىزند.
بـه هـر حـال در ايـنجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرىبه صورت فشرده در اينجا مى آوريم :
1 - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست همانگونه كه احياىجميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركانجـاهـليـت از مـسـاله مـعـاد اسـت و سـخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مىباشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى بيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده استكه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است .
2 - در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است .
الف - در مـورد پـيـامـبـرى كـه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فروريـخـتـه بـود و اجـساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيدچـگـونـه خـداونـد ايـنـهـا را پـس از مـرگ زنـده مـى كـنـد، امـا خـدا او را يـكـصـدسال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى ؟ عرض كرد يكروز يا قسمتىاز آن فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت (آيه 259 سوره بقره ).
اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى كند، مهم صراحت قرآن در زندگىپس از مرگ است در همين دنيا (فاماته الله ماة عام ثم بعثه ).
ب - قـرآن در آيـه 243 هـمـيـن سـوره بـقـره سـخن از جمعيت ديگرى به ميان مى آورد كه ازترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارىكـردنـد و) از خـانـه هـاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها رازنده كرد (فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ).
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران كـه نـتـوانـسـتـه انـد وقـوع چـنـيـن حـادثـه غـيـر عـادى راتحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمرده اند، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات دربـرابـر ظـهـور بـلكـه صـراحـت آيـه در وقـوع ايـن مـسـاله ،قابل قبول نيست .
ج - در آيـه 55 و 56 سـوره بـقـره دربـاره بـنـىاسـرائيـل مـى خـوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقهمرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او رابجا آورند (ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ).
د - در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى (عليه السلام ) مى خوانيم : واذ تخرج الموتى باذنى : تو مردگان را به فرمان من زنده مى كردى .
ايـن تـعـبير نشان مى دهد كه مسيح (عليه السلام ) از اين معجزه خود (احياى موتى ) استفادهكرد بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج ) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعتبراى بعضى محسوب مى شود.
هــ: بـالاخـره در سـوره بـقـره در آيـه 73 در مـورد كـشـتـه اى كـه در بـنـىاسـرائيـل بـراى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مى گويد: دستورداده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا بهحـيـات بـازگـردد (و قـاتـل خـود را مـعـرفـى كـنـد و نزاع خاتمه يابد) (فقلنا اضربوهببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون )
علاوه بر اين پنج مورد موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى شود همچون
داسـتـان اصـحـاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود، و داستان مرغهاى چهار گانهابـراهـيم (عليه السلام ) كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معادرا در مـورد انـسـانـهـا بـراى او مـجـسـم سـازنـد كـه در مـسـاله رجـعـت نـيـزقابل توجه است .
بـه هـر حـال چـگـونـه مـمـكـن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و باايـنـهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت بهحيات بعد از مرگ است ؟
مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى شود؟
كـسـى كـه رسـتـاخـيـز را در آن مـقياس وسيعش مى پذيرد، چگونه مى تواند خط سرخ برمساله رجعت بكشد؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجرالاسـلام بـگـويـد: اليـهـوديـة ظـهـرت بـالتـشـيـعبالقول بالرجعة !: آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كردهاست !
راسـتـى چـه فـرقـى مـيـان ايـن گـفـتـار احـمـد امـيـن ، و تـعـجـب و انـكـار اعـراب جـاهـليت درمقابل معاد جسمانى است ؟!
نكته 3
3 - آنـچـه تـا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى كرد آنچه وقوع آنرا تاييد مى كندروايـات زيـادى اسـت كـه از جـمـعـى از ثـقـات از ائمـهاهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده اسـت ، و از آنـجـا كـه بـحـث مـا گـنـجـايـشنـقـل آنـهـا را نـدارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده استبازگو كنيم او مى گويد:
چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) ايمان داشته باشد واحاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود
دويـست حديث مى رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات ، و علماى اعلام ، در بيش از پنجاهكتاب آورده اند ... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است ؟!.
4 - اما فلسفه رجعت
مـهـمـتـريـن سـؤ الى كـه در بـرابـر ايـن عـقـيـده مـطـرح مى شود اين است كه هدف از رجعتقبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست ؟
بـا تـوجـه بـه آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد،بلكه اختصاص به مؤ منان صالح العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند،و هـمـچـنـيـن كـفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين بهنـظـر مـى رسـد كـه بـازگـشـت مـجـدد ايـن دو گـروه بـه زنـدگـى دنـيـا بـه مـنـظـورتكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر گـروهـى از مـؤ مـنـان خـالص كـه در مـسـيـرتـكـامـل مـعـنـوى بـا مـوانـع و عـوائقـى در زنـدگـى خـود روبـرو شـده انـد وتـكـامـل آنـهـا نـاتـمام مانده است حكمت الهى ايجاب مى كند كه سير تكاملى خود را از طريقبـازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و دربـنـاى ايـن حـكـومـت شـركـت جـويـنـد، چـرا كـه شـركـت درتشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است .
و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايدمجازاتهائى در اين جهان ، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوملوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است .
امام صادق (عليه السلام ) در حديثى مى فرمايد، ان الرجعة ليست بعامة ، و هى خاصة ، لايـرجـع الا مـن مـحـض الايـمـان مـحضا، أ و محض الشرك محضا: رجعت عمومى نيست بلكه جنبهخصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند.
مـمـكـن اسـت آيـه 95 سوره انبياء: و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون : حرام است برشـهـرهـائى كـه بـر اثـر گـنـاه نـابودشان كرديم كه بازگردند آنها هرگز باز نمىگردند نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى گويدكـه در ايـن جـهـان بـه كـيـفـر شـديـد خود رسيدند و از آن روشن مى شود گروهى كه چنينكيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند (دقت كنيد).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه بازگشت اين دو گروه در آن مقطع خاص تاريخ بشر بهعـنـوان دو درس بـزرگ و دو نـشـانـه مـهم از عظمت خدا و مساله رستاخيز (مبدء و معاد) براىانـسانها است ، تا با مشاهده آن به اوج تكامل معنوى و ايمان برسند و از هيچ نظر كمبودىنداشته باشند.
نكته 5
5 - بـعـضـى تـصـور كـرده انـد اعـتـقـاد بـه رجـعـت بـااصل آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست .
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه اين اشتباه محض است زيرا بازگشت آنها به اينجهان در يك شرائط عادى است و از آزادى كامل برخوردارند.
و اينكه بعضى مى گويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و بهسـوى حـق بـازگـردند، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفرفرو رفته اند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى
در آن متصور نيست .
هـمـانـگـونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيابـراى جـبـران خـطـاهـاى خـود مى كنند مى گويد: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر آنهابازگردند دگربار همان امورى را كه از آن نهى شده اند انجام مى دهند (انعام آيه 28).
و نيز اينكه بعضى گفته اند: رجعت با آيه 100 سوره مؤ منون سازگار نيست ، زيرا طبقايـن آيـه مـشـركـان تـقـاضـاى بـازگـشـت بـه جـهـان مـى كـنـنـد تـاعـمـل صـالح انـجـام دهـنـد و مـى گـويـنـد: رب ارجـعـون لعـلىاعمل صالحا فيما تركت اما به آنها پاسخ منفى داده مى شود و گفته مى شود كلا انها كلمةهـو قـائلهـا پـاسـخ آن بـا تـوجـه بـه اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مىگردد. (دقت كنيد).
نكته 6
6 - آخـريـن سـخـن ايـنـكـه شـيـعه در عين اعتقاد به رجعت كه آنرا از مكتب ائمه اهلبيت (عليهمالسـلام ) گرفته است منكران رجعت را كافر نمى شمرد، چرا كه رجعت از ضروريات مذهبشـيـعـه است ، نه از ضروريات اسلام ، بنابراين رشته اخوت اسلامى را با ديگران بهخاطر آن نمى گسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى دهد.
اين نيز قابل توجه است كه احيانا خرافات بسيارى با مساله رجعت آميخته شده كه چهره آنرا در نظر بعضى دگرگون ساخته است ، لازم است پايه را بر احاديث صحيح بگذاريمو از احاديث مخدوش و مشكوك بپرهيزيم .
آنـچـه در ايـنـجـا گـفـتـيـم فـشـرده اى بـود از مـبـاحـث مـربـوط بـه رجعت و براى اطلاع ازخصوصيات و جزئيات ديگر بايد به كتبى كه در اين زمينه نوشته شده
است مراجعه شود.
بـا تـوجـه بـه همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسراناهـل تـسـنـن بـه شـيـعـه (هـمـانـنـد آنـچـه آلوسـى در روح المـعـانـىذيـل آيـات مـورد بـحث آورده ) روشن مى شود كه اين ايراد كنندگان چون نديدند حقيقت ، رهافسانه زدند!.
آيه و ترجمه


أ لم يـروا أ نـا جـعـلنـا اليـل ليـسـكـنوا فيه و النهار مبصرا إ ن فى ذلك لايات لقوم يؤمنون(86)
و يـوم يـنـفـخ فـى الصـور فـفـزع مـن فـى السموات و من فى الا رض إ لا من شاء الله ول أ توه داخرين(87)
و تـرى الجـبـال تـحـسـبـهـا جـامـدة و هـى تـمـر مـر السـحـاب صـنـع الله الذى أ تـقـنكل شى ء إ نه خبير بما تفعلون(88)


ترجمه :

86 - آيـا آنـهـا نديدند ما شب را قرار داديم كه در آن بيارامند و روز را روشنى بخش ، دراين امور نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند.
87 - به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانهاو زمـيـن هـسـتـنـد در وحـشت فرو مى روند جز كسانى كه خدا به خواهد و همگى با خضوع درپيشگاه او حاضر مى شوند.
88 - كـوهـهـا را مـى بـيـنـى و آنـهـا را سـاكـن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر درحـركـتـنـد ايـن صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده او از كارهائى كهشما انجام مى دهيد آگاه است .
تفسير:
حركت زمين - يك معجزه علمى قرآن
بار ديگر در اين آيات به مساله مبدء و معاد و نشانه هاى قدرت و عظمت
خـداونـد در عالم هستى ، و همچنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد: آيا آنها نديدندكـه مـا شـب را بـراى آرامـش آنـهـا قـرار داديـم (الم يـروا انـا جـعـلنـاالليل ليسكنوا فيه )
و روز را روشنى بخش (و النهار مبصرا).
در ايـن امـور نـشـانه ها و دلائل روشنى است از قدرت و حكمت پروردگار براى كسانى كهآماده پذيرش ايمانند (ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ).
ايـن نـخـسـتـيـن بـار نيست كه قرآن از آثار حياتبخش شب و روز و نظام نور و ظلمت سخن مىگـويـد، هـمـانـگونه كه آخرين بار نيز نمى باشد اين به خاطر آنست كه قرآن يك كتابتـعـليـم و تـربـيـت و انـسـانـسـازى اسـت و مـى دانـيـماصـول تـعـليـم و تـربـيـت گـاه ايـجـاب مـى كـنـد كـه يـك مـوضـوع را درفـواصـل مختلف تكرار كنند و به ياد آورند تا كاملا خاطر نشان گردد و به اصطلاح جابيفتد.
آرامشى كه از تاريكى شب به وجود مى آيد يك واقعيت مسلم علمى است پرده هاى تاريك شبنـه تـنـها يك وسيله اجبارى براى تعطيل فعاليتهاى روزانه است ، بلكه اثر عميقى روىسـلسـله اعـصـاب انـسان و ساير جانداران مى گذارد و آنها را در استراحت و خواب عميق - وبه تعبير قرآن سكوت - فرو مى برد.
همچنين رابطه روشنائى روز، و تلاش و حركت و جنبشى كه خاصيت تابش نور است نيز ازنـظر علمى جاى ترديد نيست ، نه فقط نور آفتاب صحنه زندگى را روشن و چشم انسانرا فعال مى سازد، بلكه تمام ذرات وجود انسان را بيدار كرده و به فعاليت وا مى دارد.
ايـن آيـه گـوشـه اى از توحيد ربوبى را روشن مى سازد و از آنجا كه معبود واقعى همانرب و مـدبـر عـالم هـسـتـى است خط بطلان بر چهره بتها مى كشد و مشركان را به تجديدنظر در عقائد خود وا مى دارد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه انسان بايد خود را با اين نظام هماهنگ
سـازد، شـب را اسـتـراحـت كـنـد، و روز را بـه تـلاش و كـوشش بپردازد، تا هميشه سالم وفعال باشد نه همچون هوسرانانى كه شب را بيدار مى مانند و روز را تا نزديكى ظهر درخواب فرو مى روند.
جـالب ايـنكه مبصر كه در اصل به معنى بينا است صفت روز قرار داده شده است ، در حالىكـه وصـف انسانها در روز مى باشد، اين يكنوع تاكيد زيبا است همانگونه كه گاه شب راتـوصـيـف بـه خـواب رفـتـن مـى كـنـنـد و مـى گـويـنـدليل نائم !.
و ايـن تـفـاوت تـعـبـيـر كـه در بـيـان فائده شب و روز در آيه مشاهده مى شود كه در يكجالتـسـكـنـوا فـيه مى گويد و در جاى ديگر مبصرا، ممكن است اشاره به اين باشد كه هدفاصلى شب سكونت و آرامش است ، ولى هدف روشنائى روز ديدن نيست ، بلكه ديدن ابزارىاست براى رسيدن به مواهب حيات و بهره گيرى از آن (دقت كنيد).
به هر حال اين آيه گر چه مستقيما سخن از توحيد و تدبير عالم هستى مى گويد ولى مىتواند اشاره لطيفى به مساله معاد نيز در برداشته باشد، چرا كه خواب همچون مرگ است، و بيدارى همچون زندگى پس از مرگ .
آيه بعد به رستاخيز و مقدمات آن مى پردازد و مى گويد: به خاطر بياوريد روزى را كهدر صـور دمـيـده مـى شـود و تـمـام كسانى كه در آسمانها و در زمين هستند در وحشت فرو مىرونـد، جـز كـسـانـى كه خدا بخواهد، و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند (ويـوم يـنـفـخ فـى الصـور فـفـزع مـن فـى السـمـاوات و مـن فـى الارض الا مـن شاء الله وكل آتوه داخرين ).
از مـجـمـوعـه آيـات قـرآن استفاده مى شود كه دو يا سه بار نفخ صور مى شود: يكبار درپايان دنيا و آستانه رستاخيز، كه وحشت همه را فرا مى گيرد.
بـار دوم هـمـگـى بـا شنيدن آن قالب تهى مى كنند و مى ميرند (اين دو نفخه ممكن است يكىباشد).
بار سوم به هنگام بعث و نشور و قيام قيامت است كه با نفخ صور همه مردگان به حياتباز مى گردند و زندگى نوينى را آغاز مى كنند.
در اينكه آيه فوق اشاره اى به نفخه اول و دوم است يا نفخه سوم ميان مفسران گفتگو است، قـرائنـى در خود آيه و آيات بعد بر هر دو نظر وجود دارد، بعضى نيز آن را اشاره بههمه اين نفخه ها دانسته اند.
ولى ظـاهر آيه نشان مى دهد كه اشاره به نفخه اولى است كه در پايان جهان صورت مىگـيرد زيرا فزع كه به معنى ترس و وحشتى است كه تمام قلب انسان را فرا مى گيرداز آثـار ايـن نـفـخـه شـمـرده شـده ، و مـى دانـيـم در نـفـخـه قـيـامت ترس و وحشت به خاطراعمال است و حساب و جزا، نه به خاطر تاثير نفخه .
بـه تعبير ديگر ظاهر فاء تفريع در ففزع اين است كه اين فزع و وحشت ناشى از نفخهصـور اسـت و ايـن مـخـصوص نفخه اولى است زيرا نفخه آخر نه تنها فزع آفرين نيست ،بـلكـه مـايـه حـيـات و حـركـت و جـنـبـش اسـت و اگـر وحـشـتـى بـاشـد ازاعمال خود انسان است .
و امـا مـفـهـوم نـفـخـه صـور، نفخ به معنى دميدن ، و صور به معنى شيپور است و در اينكهمـنـظـور از ايـن تـعـبـيـر در ايـنـجـا چـيست ؟ گفتگوهاى فراوانى است كه به خواست خدا درذيل آيه 68 سوره زمر خواهد آمد.
و امـا جـمـله الا مـن شـاء الله كـه بـه صورت استثناء از اين ترس و وحشت عمومى ذكر شدهاشـاره بـه نـيكان و پاكان ، اعم از فرشتگان و مؤ منانى است كه در آسمانها و زمينند آنهادر پـرتـو ايـمـان ، آرامـش مـخـصـوصـى دارنـد، نـه نـفـخـهاول صـور آنـها را متوحش مى سازد، و نه نفخه آخر، و در آيات بعد نيز مى خوانيم كسانىكه با دست پر از حسنات به پيشگاه خدا بروند از وحشت و فزع آن روز در امن و امانند.
من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون
امـا جمله كل آتوه داخرين : همگى با خضوع و ذلت در پيشگاه او حاضر مى شوند ظاهرا عاماست و هيچ استثنائى در آن نيست زيرا حتى انبياء و اوليا در پيشگاه او خاضع و كوچكند، واگـر مـى بـيـنـيـم در آيه 127 سوره صافات مى فرمايد: فانهم لمحضرون الا عباد اللهالمـخـلصـيـن : هـمـگـان در پـيـشـگـاه او حـاضـر مى شوند مگر بندگان مخلص پروردگارمـنـافـاتـى بـا عـمـومـيـت آيـه مـورد بـحـث نـدارد، چـرا كـه آيـه مـورد بـحـث اشـاره بـهاصـل حـضـور در مـحـشـر و پـيـشـگـاه خـدا اسـت و دوم اشـاره بـه حضور در صحنه حساب وبررسى اعمال است .
آيـه بـعد اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنه عالم هستى كرده مى گويد:كـوهـهـا را مى بينى و آنها را ساكن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند (وترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب ).
ايـن صـنـع و آفـريـنـش خـداونـدى اسـت كه همه چيز را متقن آفريده (صنع الله التى اتقنكل شى ء).
كـسى كه اين همه حساب و نظم در برنامه آفرينش او است مسلما از كارهائى كه شما انجاممى دهيد آگاه است (انه خبير بما تفعلون ).
بـسـيارى از مفسران معتقدند كه آيه فوق اشاره به حوادث آستانه رستاخيز است ، چرا كهمى دانيم در پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر زلزله ها و انفجارها
و دگـرگـونـيـهـاى عـظـيـم واقـع مـى شود، و كوهها از هم متلاشى مى گردند، اين نكته دربسيارى از سوره هاى آخر قرآن صريحا آمده است .
قـرار گـرفـتـن ايـن آيـه در مـيـان آيـات رسـتـاخـيـز،دليل و گواه اين تفسير است .
ولى قرائن فراوانى در آيه وجود دارد كه تفسير ديگرى را تاييد مى كند و آن اينكه آيهفـوق از قبيل آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خداوند در همين دنيا است و به حركت كره زمينكه براى ما محسوس نيست اشاره مى كند.
توضيح اينكه :
1 - آيـه فوق مى گويد: گمان مى كنى كوهها جامد و ساكنند، در حالى كه همچون ابر درحـركـتـند معلوم است اين تعبير با حوادث آغاز رستاخيز سازگار نيست ، چرا كه اين حوادثبـه قـدرى آشـكـار است كه به تعبير قرآن از مشاهده آنها مادران كودكان شيرخوار خود رافراموش مى كنند و زنان باردار سقط چنين مى نمايند، و مردم از شدت وحشت همچون مستاننددر حالى كه مست نيستند! (سوره حج آيه 2).
2 - تـشـبـيـه بـه حركت ابرها متناسب حركات يكنواخت و نرم و بدون سر و صدا است ، نهانفجارهاى عظيمى كه صداى رعد آسايش گوشها را كر مى كند.
3 - تـعـبـيـر بـالا نـشـان مـى دهـد، در عـيـن ايـنـكـه ظـاهـرا كـوهـهـا ساكنند در واقع در همانحال به سرعت حركت مى كنند (يعنى دو حالت از يك شى ء را در آن واحد بيان مى كند).
4 - تـعـبـيـر بـه اتـقـان كـه بـه معنى منظم ساختن و محكم نمودن است نيز تناسب با زمانبـرقـرارى نـظـام جهان دارد، نه زمانى كه اين نظام فرو مى ريزد و متلاشى و ويران مىگردد.
5 - جمله انه خبير بما تفعلون مخصوصا با توجه به اينكه تفعلون
فعل مضارع است نشان مى دهد كه مربوط به اين دنيا است چرا كه مى گويد: او از اعمالىكـه شما در حال و آينده انجام مى دهيد با خبر است و اگر مربوط به پايان اين جهان بودمى بايست گفته شود ما فعلتم (كارى كه انجام داديد) (دقت كنيد).
از مجموع اين قرائن دقيقا چنين استفاده مى شود كه اين آيه يكى ديگر از عجائب آفرينش رابـيـان مـى كـنـد و در واقـع شـبـيـه چـيـزى اسـت كـه در دو آيـهقبل آمده (الم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه ).
و بنابراين آيات مورد بحث ، قسمتى درباره توحيد و بخشى درباره معاد است .
نـتـيـجـه اى كـه از ايـن تـفـسـيـر مـى گيريم اين است كه اين كوهها كه ما آنها را ساكن مىپـنـداريـم بـا سرعت زياد در حركتند، مسلما حركت كوهها بدون حركت زمينهاى ديگر كه بهآنها متصل است معنى ندارد، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود كه زمين با سرعت حركتمى كند همچون حركت ابرها!
طبق محاسبات دانشمندان امروز سرعت سير حركت زمين به دور خود نزديك به 30 كيلومتر درهر دقيقه است و سرعت سير آن در حركت انتقالى به دور آفتاب از اين هم بيشتر است .
امـا چـرا قـرآن كـوهـهـا را مـركـز بـحـث قـرار داده شـايد به اين جهت است كه كوهها از نظرسـنـگـيـنـى و وزن و پـا بـر جـائى ضـرب المثلند و براى تشريح قدرت خداوند نمونهبـهـتـرى مـحسوب مى شوند، جائى كه كوهها با اين عظمت و سنگينى به فرمان خدا (همراهزمين ) حركت كنند قدرت او بر هر چيز به ثبوت مى رسد.
بـه هـر حـال آيـه فوق از معجزات علمى قرآن است ، زيرا مى دانيم نخستين دانشمندانى كهحـركت كره زمين را كشف كردند، گاليله ايتاليائى و كپرنيك لهستانى بودند كه در اواخرقرن 16 و اوائل 17 ميلادى اين عقيده را برملا
ساختند، هر چند ارباب كليسا شديدا آنها را محكوم كرده و تحت فشار گذاشتند!.
ولى قرآن مجيد حدود يكهزار سالقـبـل از آنها، پرده از روى اين حقيقت برداشت ، و حركت زمين را به صورت فوق به عنوانيك نشانه توحيد مطرح ساخت .
بـعـضـى از فـلاسـفـه اسلامى در عين قبول تفسير دوم يعنى اشاره به حركت كوهها در اينجـهـان ، آيـه را نـاظـر بـه حـركـت جـوهرى اشياء دانسته اند و آن را هماهنگ و مؤ يد نظريهمعروف حركت جوهرى مى دانند.
در حـالى كه تعبيرات ، آيه با آن سازگار نيست زيرا تشبيه به حركت ابرها تناسب باحـركـت در مكان (حركت در اين ) دارد نه حركت در جوهر، بنابراين ظاهر آيه فقط يك تفسيررا مى پذيرد و آن حركت ميكانيكى زمين (به دور خويش يا به دور خورشيد) است .

next page

fehrest page

back page