|
|
|
|
|
|
در اين هنگام كه شايد بعضى با ناباورى سخن موسى را شنيدند و همچنان در انتظار فرارسيدن آخرين لحظات زندگى بودند فرمان نهائى صادر شد چنانكه قرآن مى گويد: مابه موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا زن (فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاكالبحر). هـمـان عـصـائى كه يك روز آيت انذار است و روز ديگر نشانه رحمت و نجات . موسى (عليهالسـلام ) چـنـيـن كرد و عصا را به دريا زد، در اينجا صحنه عجيبى نمايان گشت كه برقشادى در چشمهاى و دلهاى بنى اسرائيل نمايان گرديد: ناگهان دريا شكافته شد، آبهاقـطعه قطعه شدند، و هر بخشى همچون كوهى عظيم روى هم انباشته گشت ! و در ميان آنهاجاده ها نمايان شد (فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم ). انفلق از ماده فلق (بر وزن فرق ) به معنى شكافته شدن است ، و فرق (بر وزن رزق )از ماده فرق (بر وزن حلق ) به معنى جدا شدن است ، به تعبير ديگر (به گونه اى كهراغـب در مـفـردات گويد) فرق فلق و فرق اين است كه اولى اشاره به شكافتن مى كند ودومى جدا شدن ، و لذا فرقه و فرق به قطعه يا جماعتى گفته مى شود كه از بقيه جدا گردد. طـود بـه مـعـنى كوه عظيم است ، و توصيف مجدد آن به عظيم در آيه فوق تاكيدى بر اينمعنى است . بـه هـر حـال خـداوندى كه فرمانش بر همه چيز نافذ است و آبها اگر طغيان مى كنند بهفـرمـان او است ، و طوفانها اگر به حركت در مى آيند به امر او است همان خدائى كه نقشهـسـتـى نقشى از ايوان او است ، و آب و باد و خاك سرگردان او است ، چنين فرمانى را بهامـواج دريـا داد، و امـواج بـه سرعت پذيرا گشتند و روى هم انباشته شدند، و در ميان آنهاجاده ها نمايان گشت و هر گروهى از بنى اسرائيل در جاده اى روان شدند. فرعون و فرعونيان كه از ديدن اين صحنه ، مات و مبهوت شده بودند و چنين معجزه روشنو آشكارى را مى ديدند باز هم از مركب غرور پياده نشدند، باز هم به تعقيب موسى و بنىاسرائيل پرداختند و به سوى سرنوشت نهائى خود پيش رفتند، چنانكه قرآن مى گويد:و در آنجا ديگران را نيز به دريا نزديك ساختيم (و ازلفنا ثم الاخرين ). و بـه ايـن تـرتـيـب فـرعـونيان نيز وارد جاده هاى دريائى شدند، و همچنان مغرورانه بهدنـبـال بـردگـان قـديـمـى خـود كـه سـر بـه طـغـيـان بـرافـراشـتـه بودند مى دويدند،غافل از اينكه لحظات آخر عمر آنها فرا رسيده و فرمان عذاب به زودى صادر مى شود. آيـه بـعـد مـى گـويـد مـا مـوسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم (و انجيناموسى و من معه اجمعين ). درست هنگامى كه آخرين نفر از بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد و آخرين نفر از فرعونيانداخـل دريـا شـد فـرمـان داديم آبها به حال اول بازگردند امواج خروشان يكمرتبه فروريـخـتـنـد و سـر بر هم نهادند فرعون و لشكرش را همچون پرهاى كاه با خود به هر جابردند، در هم كوبيدند و نابود كردند. قـرآن در يـك عـبارت كوتاه اين ماجرا را بيان كرده مى گويد سپس ديگران را غرق كرديم(ثم اغرقنا الاخرين ). و به اين ترتيب همه چيز در يك لحظه پايان گرفت ، بردگان اسير آزاد شدند و جبارانمـغـرور گـرفـتار و نابود گشتند، تاريخ ورق خورد، تمدنى خيره كننده كه بر ويرانههـاى خـانه هاى مستضعفان پيريزى شده بود از صفحه عالم محو گشت ، دوران آن مستكبرانپايان گرفت و مستضعفان وارث ملك و حكومت آنها شدند. آرى در ايـن مـاجـرا نشانه روشن و درس عبرت بزرگى است ، اما اكثر آنها ايمان نياوردندگوئى چشمها بسته و گوشها كر و قلبها در خواب فرو بسته است (ان فى ذلك لايه وما كان اكثرهم مؤ منين ). جـائى كـه فـرعونيان با ديدن آن صحنه هاى عجيب ايمان نياوردند از اين قوم مشرك تعجبمكن ، و از عدم ايمانشان نگران مباش كه تاريخ از اين صحنه ها بسيار به خاطر دارد. تعبير به اكثر اشاره به اين است كه گروهى از فرعونيان دست به دامن آئين موسى زدندو به جمع ياران او پيوستند، نه تنها آسيه همسر فرعون و دوست با وفاى موسى كه درقرآن از او به عنوان مؤ من آل فرعون ياد شده ، بلكه جمع ديگرى همانند ساحران توبهكار به او پيوستند. آخرين آيه مورد بحث در يك جمله كوتاه و پر معنى به قدرت و رحمت بـى پـايان خدا اشاره كرده مى گويد پروردگار تو هم عزيز است و هم رحيم (و ان ربكلهو العزيز الرحيم ). از عزت او است كه هر زمان اراده كند فرمان نابودى اقوام ياغى را صادر مى كند، و براىنـابـود كـردن يك قوم جبار نياز به اين ندارد كه لشكر فرشتگان را از آسمان اعزام كندبـه هـمـان آبـى كـه مـايـه حـيـات آنـهـا اسـت فـرمـان مـرگ آنـهـا را مـى دهد، و همان درياىنيل كه مايه ثروت و قدرت فرعونيان بود قبرستان آنها مى شود!. و از رحمت او است كه در اين كار هرگز عجله نمى كند، بلكه سالها مهلت مى دهد، معجزه مىفـرسـتـد، اتـمـام حـجـت مـى كـنـد، و نـيـز از رحـمـت او اسـت كه اين بردگان ستمديده را ازچنگال آن اربابان قلدر و زورگو رهائى مى بخشد. نكته ها: 1 - عبورگاه بنى اسرائيل : در قـرآن مـجـيـد بـارهـا ايـن مـطـلب تـكـرار شـده اسـت كـه مـوسـى بـنـىاسرائيل را به فرمان خدا از بحر عبور دارد و در چند مورد تعبير به يم شده است . اكنون سخن در اين است كه منظور از بحر و يم در اينجا چيست ؟ آيا اشاره به رود پهناور وعـظـيـم نـيـل اسـت كـه تمام آبادى سرزمين مصر از آن سرچشمه مى گرفته ، يا اشاره بهدرياى احمر (و به تعبير ديگر بحر قلزم ) است . از تـورات كـنـونى و همچنين كلمات بعضى از مفسران چنين برمى آيد كه اشاره به درياىاحمر است ، ولى قرائنى در دست داريم كه نشان مى دهد منظور همان نهر عـظـيـم نـيـل اسـت زيـرا بـحـر در لغـت - چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد - دراصـل بـه مـعـنـى آب فـراوان و وسـيـع است ، و يم نيز همين معنى را مى رساند، بنابرايناطلاق اين دو كلمه بر نيل هيچ مانعى ندارد، و اما قرائنى كه اين نظر را تاييد مى كند: 1 - مـحل سكونت فراعنه كه مركز آباد شهرهاى مصر بوده حتما نقطه اى بوده است كه بارود نـيـل فـاصـله زيـادى نـداشـتـه ، و اگـر مـعـيـار رامـحـل فـعـلى اهـرام يـا حـوالى آن بـگـيـريـم بنى اسرائيل ناچار بودند براى رسيدن بهسـرزمـيـن مـقـدس نـخـسـت از نـيـل عـبـور كـنـنـد زيـرا ايـن مـنـطـقـه در غـربنـيـل واقـع شـده و براى رسيدن به سرزمين مقدس بايد آنها به سوى شرق بروند (دقتكنيد). 2 - فـاصـله مـنـاطـق آبـاد مـصـر كـه طـبـعـا در نـزديـكـىنـيـل اسـت بـا دريـاى احـمـر بـه قـدرى اسـت كـه بـسـيـار بـعـيـد بـه نـظر مى رسد بنىاسـرائيـل بـتـوانـنـد آنرا در يك شب و يا نصف يك شب طى كنند (از آيات گذشته اين مطلبروشـن شـد كـه آنـهـا شـبـانـه سـرزمـيـن فـراعـنـه را پـشـت سـر گـذاشـتـنـد و قاعدتا دردل شب اين كار را كردند و لشكر فرعون نيز به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند). 3 - بـراى گـذشـتن از سرزمين مصر و رسيدن به اراضى مقدس نيازى نيست كه از درياىاحـمـر بـگـذرنـد، چـرا كـه قـبـل از حـفـر كـانـال سـوئز بـاريـكـه خـشـكقابل ملاحظه اى در آنجا وجود داشته است ، مگر اينكه دست به دامن اين فرضيه بزنيم كهدر زمـانـهـاى بـسـيـار قـديـم دريـاى احـمـر بـا دريـاى مـديـتـرانـهمتصل بوده و در اينجا خشكى وجود نداشته است و اين فرضيه بهيچوجه ثابت نيست . 4 - قـرآن در داسـتـان افـكـنـدن مـوسى به آب تعبير به يم كرده است (طه 39) و چنانكهگفتيم در مورد غرق فرعونيان نيز تعبير به يم كرده است و با توجه به اينكه هر دو دريـك داسـتـان ، و حـتـى در يـك سـوره (سـوره طـه ) اسـت ، و هـر دو بـطـور مـطـلقنقل شده به نظر مى رسد كه هر دو يكى باشد. و با توجه به اينكه مـادر مـوسـى قـطـعـا او را بـه دريـا نـيـفـكـنـد بلكه طبق تواريخ و همچنين قرائن عادى بهنـيـل سـپـرد بـنـابـرايـن مـعـلوم مـى شـود غـرق فـرعـونـيـان درنيل بوده است (دقت كنيد). 2 - چگونگى نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان . بـعـضى از مفسران كه مايل نيستند زير بار معجزات بروند اصرار دارند كه حادثه غرقفـرعونيان و نجات بنى اسرائيل را كه در آيات گذشته بود به نحوى توجيه كنند كهبا اسباب طبيعى و عادى بسازد! لذا گـاه گـفـتـه انـد كـه ايـن امـر قـابـل تـطـبـيـق بـا پـلهـاى مـتـحـرك اسـت كـه امـروزمعمول مى باشد. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه راهها آشنائى داشته و ازبـرزخـهـائى كـه در درياى سوف (خليج سوئز) وجود داشته مى توانسته بگذرد، و بهجزيره سينا وارد گردد، و انفلاق بحر كه در آيات آمده نيز اشاره به همين است . بـعـضـى ديگر شايد اين احتمال را تقويت كرده اند كه موسى درست به هنگام پايان جزردريا به آن نقطه رسيد، و توانست كه از نقاط خشك بگذرد، اما بلافاصله مد شروع شد وفرعونيان در امواج آب فرو غلطيدند و هلاك شدند! ولى حق اين است كه هيچ يك از اين احتمالات با ظاهر آيات قرآن ، اگر نگوئيم با صريحآن ، سـازگـار نـيست ، و با قبول مساله اعجاز كه بارها در شرح حالات پيامبران در قرآنآمـده خـصـوصـا داسـتـان هـمـين عصاى موسى هيچ لزومى بر چنين توجيهات وجود ندارد، چهمـانـعـى دارد كـه بـه فـرمـان خـدا كـه حـاكـم بـر قـانـون عـليت در جهان هستى است آبهاىنـيـل بـعـد از نواختن عصا تحت جاذبه مرموزى به فرمان الهى جمع و متراكم گردند، بهگونه اى كه راه قابل عبور در ميان آن آشكار شود، و بعد از مدتى اين جاذبه خنثى گرددو آبها به حال طبيعى اول بـازگـردنـد. ايـن اسـتـثـنـاء در قـانـون عـليـت نـيـسـت ، بـلكـه اعـتـراف بـه تـاثـيـرعلل غير عادى مى باشد كه براى ما - با معلومات محدودى كه داريم - ناشناخته است . 3 - در عين قدرت رحيم است ايـن نـكـته نيز قابل دقت است آخرين آيه مورد بحث كه يك نوع نتيجه گيرى از مجموع كارمـوسـى و فـرعـون و پـيـروزى لشـكـر حـق و نـابـودى لشـكـربـاطـل اسـت خـداوند را به عزت و رحمت توصيف مى كند، اولى اشاره به شكست ناپذيرىقدرت او است و دومى وسعت رحمتش را نسبت به همه بندگان مى رساند، و مخصوصا عزيزرا بـر رحـيم مقدم داشته ، تا اين تو هم پيش نيايد كه رحمتش از موضع ضعف است ، بلكهدر عين قدرت رحيم است . البته بعضى از مفسران معتقدند كه توصيف به عزت اشاره به شكست دشمنان و توصيفبـه رحـمـت اشـاره بـه پـيـروزى دوسـتـان او اسـت ، ولى هـيـچ مانعى ندارد كه هر دو صفتشـامـل هـر دو گـروه گـردد چـرا كه همه از رحمتش استفاده مى كنند حتى گناهكاران و همه ازسطوتش بيمناكند حتى نيكوكاران ! آيه و ترجمه
و اتل عليهم نبأ إ برهيم(69) إ ذ قال لا بيه و قومه ما تعبدون(70) قالوا نعبد أ صناما فنظل لها عاكفين(71) قال هل يسمعونكم إ ذ تدعون(72) أ و ينفعونكم أ و يضرون(73) قالوا بل وجدنا ءاباءنا كذلك يفعلون(74) قال أ فراءيتم ما كنتم تعبدون(75) أ نتم و ءاباؤ كم الا قدمون(76) فإ نهم عدو لى إ لا رب العالمين(77) الذى خلقنى فهو يهدين(78) و الذى هو يطعمنى و يسقين(79) و إ ذا مرضت فهو يشفين(80) و الذى يميتنى ثم يحيين(81) و الذى أ طمع أ ن يغفر لى خطيئتى يوم الدين(82)
|
ترجمه :
69 - و بر آنها خبر ابراهيم را بخوان . 70 - هنگامى كه به پدرش و قومش گفت : چه چيز را پرستش مى كنيد؟ 71 - گفتند: بتهائى را مى پرستيم و همه روز ملازم عبادت آنانيم . 72 - گفت : آيا هنگامى كه آنانرا مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟ 73 - يا سودى به شما مى رسانند، يا زيانى ؟! 74 - گفتند: فقط ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند. 75 - گفت : آيا ديديد چيزى را كه شما عبادت مى كرديد؟ 76 - شما و پدران پيشين شما. 77 - همه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان ! 78 - آن كسى كه مرا آفريد و هدايت مى كند. 79 - و كسى كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى نمايد. 80 - و هنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى دهد. 81 - و كسى كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند. 82 - و كسى كه اميد دارم گناهانم را در روز جزا به بخشد. تفسير: من چنين خدائى را پرستش مى كنم : چـنـانـكـه در آغـاز ايـن سـوره گـفـتـيـم خـداونـد شـرححـال هـفت تن از پيامبران بزرگ و مبارزات آنها را براى هدايت اقوام گمراه بازگو كرده ،تا هم مايه تـسـلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان اندك در آن ايام باشد، و همهشدارى به همه دشمنان حق و مستكبران . لذا بـه دنـبـال داسـتـان عـبـرت انگيز موسى و فرعون به سرگذشت الهام بخش ابراهيم(عليه السلام ) و مبارزاتش با مشركان مى پردازد، و اين مطلب را از گفتگوى ابراهيم بهعمويش آذر و قوم گمراه آغاز مى كند. نـخـسـت مـى گـويـد: خـبـر ابـراهـيـم را بـر آنـهـا بـخـوان (واتل عليهم نبا ابراهيم ). و از ميان تمام اخبار مربوط به اين پيامبر بزرگ روى اين قسمت تكيه مى كند: هنگامى كهبـه پـدر و قـومـش گـفـت : چـه چـيـز را شـمـا مـى پـرسـتـيـد؟! (اذقال لابيه و قومه ما تعبدون ). مـسـلمـا ابراهيم مى دانست آنها چه مى پرستند هدفش اين بود كه آنها را به سخن در آورد وبه كار خود اعتراف كنند ضمنا تعبير به ما (چه چيز) بيانگر يكنوع تحقير است . آنـهـا بـلافـاصـله در پـاسخ گفتند: ما بتهائى را مى پرستيم و همه روز به آنها توجهداريـم و بـا نـهـايـت احـتـرام مـلازم عـبـادت آنـانـيـم (قـالوا نـعـبـد اصـنـامـافنظل لها عاكفين ). ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـى دهد كه آنها نه تنها احساس شرمندگى از كار خود نداشتند بلكهبسيار به كار خود افتخار مى كردند كه بعد از جمله نعبد اصناما (ما بتهائى را مـى پـرسـتـيـم ) كـه بـراى بـيـان مـقـصـودشـان كـافـى بـود اضـافـه كـردنـد:فنظل لها عاكفين (ما همه روز سر بر آستان آنها مى سائيم ). جـمـله نـظـل مـعـمـولا بـه كـارهائى كه در روز انجام مى شود اطلاق مى گردد و ذكر آن بهصورت صيغه مضارع اشاره به استمرار و دوام است . عاكف از ماده عكوف است كه به معنى توجه به چيزى و ملازمت آميخته با احترام نسبت به آناست و تاكيد بيشترى بر معنى سابق است . اصـنـام جـمـع صـنـم به معنى مجسمه اى بوده است كه از طلا و نقره يا چوب و مانند آن مىساختند و به پرستش آن مى پرداختند، و آن را مظهر مقدسين و مقدسات مى پنداشتند. بـه هـر حـال ابـراهـيـم (عليه السلام ) با شنيدن اين سخن آنها را زير رگبار اعتراضاتشديد خود قرار داد و با دو جمله كوبنده آنها را با يك بن بست منطقى رو به رو ساخت . گـفـت : آيـا آنـهـا سـخـن شـمـا را مـى شـونـد هـنـگـامـى كـه آنـهـا را مـى خـوانـيـد؟!(قال هل يسمعونكم اذ تدعون ). يا اينكه آنها سودى به شما مى رسانند يا زيانى ؟! (او ينفعونكم او يضرون ). حـداقـل چـيـزى كـه در مـعـبـود لازم اسـت ايـن اسـت كـه نـداى عـابـد خـويـش را بـشـنود، و درگرفتاريها به ياريش بشتابد، يا لااقل از مخالفت فرمان او واهمه اى باشد. اما در اين بتها چيزى كه نشان دهد آنها كمترين درك و شعورى دارند، و يا كمترين تاثيرىدر سـرنـوشـت انـسانها، به چشم نمى خورد، فلزات يا سنگ و چوبهاى بى ارزشى هستندكه خرافات و نيروى توهم و پندار به آنها چنين موقعيتى بخشيده است . ولى بـت پـرسـتان متعصب در برابر اين سؤ ال منطقى به همان پاسخ قديمى و تكرارىخـود پـرداختند و گفتند: اين مسائل مطرح نيست ، مهم آن است كه ما نياكان خود را يافتيم كهچنين مى كنند! (قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون ). ايـن پـاسـخ كـه بـيـانـگـر تـقـليـد كـوركـورانـه آنـهـا از نـيـاكـانجاهل و نادانشان بود تنها پاسخى بود كه مى توانستند به گفته ابراهيم (عليه السلام) بـدهـنـد، پاسخى كه دليل بطلانش در آن نهفته است و هيچ عاقلى به خود اجازه نمى دهدچـشـم و گـوش بـسـتـه بـه دنـبـال ديـگـران بـيـفتد، به خصوص اينكه معمولا تجربياتآيندگان از گذشتگان بيشتر است ، و دليلى بر تقليد كوركورانه از آنان وجود ندارد. تـعبير به كذلك يفعلون : آنها چنين مى كردند تاكيد بيشترى بر تقليد آنها است ، يعنىهر چه آنها مى كردند ما مى كنيم ، عبادت بت باشد يا چيز ديگر! در اين هنگام ابراهيم لبه تيز حمله خود را متوجه بتها كرد و گفت آيا اين چيزى را كه شماپيوسته عبادت مى كرديد مشاهده نموديد؟ (قال افرأ يتم ما كنتم تعبدون ). هم شما و هم پدران پيشين شما (انتم و آباؤ كم الاقدمون ). همه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان (فانهم عدو لى الا رب العالمين ). آرى همه آنها با من دشمنند و من با آنها دشمن آشتى ناپذير. قابل توجه اينكه ابراهيم مى گويد: آنها با من دشمنند هر چند لازمه آن اين است كه من نيزبـا آنـهـا عـداوت دارم ، ولى ايـن تـعـبير ممكن است به خاطر آن باشد كه عبادت بتها مايهبـدبختى و گمراهى و عذاب دنيا و آخرت انسان است . و اين در حكم عداوت آنها محسوب مىشـود بـعـلاوه از آيـات مـتـعـددى از قـرآن اسـتفاده مى شود كه بتها در قيامت از عابدان خودبيزارى مى جويند و به دشمنى آنها بر مى خيزند، به فرمان خدا به سخن در مى آيند وتنفر خود را ابراز مى دارند. اسـتـثـنـاء رب العالمين با اينكه در معبودهاى آنها وارد نبود (و به اصطلاح استثناى منقطعاسـت ) بـه مـنـظـور تـاكـيـد بـر تـوحـيـد خـالص اسـت ، ايـناحتمال نيز وجود دارد كه در ميان آنها كسانى بودند كه علاوه بر بتها خدا را نيز پرستشمى كردند، ابراهيم براى رعايت اين موضوع ، پروردگار جهانيان را استثناء مى كند. ذكـر ضـمـيـر هـم كـه مـعـمـولا بـراى جـمـع عـاقـل اسـت در مـورد بـتـهـا بـه هـمـاندليل است كه در بالا اشاره شد. سـپـس ابـراهـيـم (عـليه السلام ) به توصيف پروردگار جهانيان و ذكر نعمتهاى معنوى ومـادى او مـى پـردازد تـا بـا مـقايسه با بتها كه نه دعاى عابدان را ميشنوند، و نه سود وزيانى دارند مطلب كاملا روشن شود. نخست از نعمت آفرينش و هدايت ، شروع كرده ، مى گويد: او كسى است كه مرا آفريد، و هماو مرا هدايت مى كند (الذى خلقنى فهو يهدين ). هم در عالم تكوين هدايت كرده و وسائل حيات مادى و معنوى در اختيارم گذارده ، و هم در عالمتشريع ، وحى و كتاب آسمانى ، براى من فرستاده است . ذكـر كـلمه فاء بعد از آفرينش ، اشاره به اين است كه هدايت از خلقت جدا نيست و دوش بهدوش آن ، هـمـه جـا پـيـش مـى رود، و جـمـله يـهـديـن كـه بـه صـورتفعل مضارع آمده است دليل روشنى بر استمرار هدايت و نياز انسان به او در تمام عمر است. گوئى ابراهيم (عليه السلام ) با اين سخن ، بيانگر اين حقيقت است كه من از لحظه خلقتم، هميشه با او بوده ام و در همه حال با اويم ، حضور او را در زندگى خود احساس مى كنم ،او دوستى است كه رشته اى در گردنم افكنده و مى برد هر جا كه خاطر خواه او است ! پـس از بـيـان نـخـسـتـيـن مـرحـله ربـوبيت ، يعنى هدايت بعد از آفرينش ، به نعمتهاى مادىپـرداخـتـه مـى گويد: او كسى است كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى كند (و الذى يطعمنى ويسقين ). آرى من همه نعمتها را از او مى بينم ، پوست و گوشت من ، آب و غذاى من ، همه از بركات اواست . نـه تـنـهـا در حالت صحتم مشمول نعمتهاى اويم ، بلكه هنگامى كه بيمار شوم او است كهمرا شفا مى دهد (و اذا مرضت فهو يشفين ). بـا اينكه بيمارى نيز گاهى از ناحيه او است ، اما براى رعايت ادب در سخن آن را به خودنسبت مى دهد. سـپس از مرحله زندگى دنيا پا را فراتر گذارده ، به زندگى جاويدان در سراى آخرتمـى پـردازد تـا روشن سازد كه من همه جا بر سر خوان نعمت او نشسته ام نه فقط در دنياكه در آخرت نيز هم . مـى گـويـد: او كـسـى اسـت كه مرا مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند (و الذى يميتنى ثميحيين ). آرى هم مرگ من از او است و هم بازگشت مجدد به زندگى از ناحيه او است . و هنگامى كه وارد عرصه محشر شوم ، چشم اميدم به او دوخته شده چرا كه او كسى است كهطمع دارم گناهم را در روز جزا بيامرزد (و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين ). بـدون شـك پيامبران معصومند و گناهى ندارند كه بخشوده شود، ولى چنانكه در گذشتههم گفته ايم گاهى حسنات نيكان ، گناه مقربان محسوب مى شود، و در مقام والاى آنان گاهانـجام يك كار خوب نيز قابل بازخواست است ، چرا كه از كار نيكوترى جلوگيرى كرده ،و لذا ترك اولايش مى نامند. او هـرگـز تـكـيـه بـر اعـمـال نـيـك خود نمى كند كه اينها در جنب كرم الهى ، هيچ است و درمقابل نعمتهايش قابل ذكر نيست ، بلكه تنها تكيه اش بر لطف خدا است ، و اين آخرين مرحلهانقطاع الى الله است . كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : ابراهيم براى مشخص ساختن معبود حقيقى ، نخست به سراغ خالقيتپـروردگـار مـى رود، سـپـس مـقـام ربـوبـيـت او را در هـمـهمراحل روشن مى سازد. نخست مرحله هدايت است ، سپس مرحله نعمتهاى مادى - اعم از ايجاد شرائط و دفع موانع - و سرانجام مرحله زندگى جاودانى در سراى ديگر كه در آنجا نيزربـوبـيـتـش در چـهره بخشش مواهب و آمرزش گناه جلوه گر مى شود، و به اين ترتيب برپـنـدار خـرافـى خـدايان متعدد و ارباب انواع خط بطلان مى كشد و سر تعظيم بر آستانپروردگار فرود مى آورد. آيه و ترجمه
رب هب لى حكما و أ لحقنى بالصالحين(83) و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين(84) و اجعلنى من ورثة جنة النعيم(85) و اغفر لا بى إ نه كان من الضالين(86) و لا تخزنى يوم يبعثون(87)
|
ترجمه :
83 - پروردگارا! به من علم و دانش مرحمت فرما، و مرا به صالحان ملحق كن . 84 - و براى من در ميان امتهاى آينده زبان صدق (و ذكر خير) قرار ده . 85 - و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان . 86 - و پدرم (عمويم ) را بيامرز كه او از گمراهان بود. 87 - و مرا در روزى كه مردم مبعوث مى شوند، شرمنده و رسوا مكن تفسير: دعاهاى پر بار ابراهيم (عليه السلام ) در ايـنـجـا دعـاهـاى ابـراهـيم و تقاضاهاى او از پيشگاه خدا شروع مى شود، گوئى پس ازدعـوت آن قـوم گـمـراه بـه سـوى پروردگار، و بيان جلوه هاى ربوبيت او در عالم هستىيـكـبـاره از آنها بريده و رو بدرگاه خدا مى آورد و هر چه مى خواهد از او مى خواهد تا بهقـوم بـت پـرسـت نـشان دهد هر چه براى دنيا و آخرت مى خواهيد بايد از او بطلبيد ضمناتاكيد ديگرى است بر ربوبيت مطلقه خداوند. نـخـسـتين تقاضائى كه از پيشگاهش مى كند اين است : پروردگارا! به من علم و دانش و حقبينى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن (رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين ) در اينجا نخست مقام حكم مى خواهد، و سپس ملحق شدن به صالحان . حكم و حكمت از يك ريشهاست ، و حكمت همانگونه كه راغب در مفردات گفته رسيدن به حق از طريق علم و آگاهى استو شـنـاخت موجودات و افعال نيك ، و به تعبير ديگر معرفت ارزشها و معيارهائى كه انسانبـه وسـيـله آن بـتـوانـد، حـق را هـر كـجـا هـسـت بـشـنـاسـد، وبـاطـل را در هـر لبـاس تشخيص دهد، اين همان چيزى است كه بعضى از فلاسفه از آن بهعنوان كمال قوه نظريه تعبير كرده اند. اين همان حقيقتى است كه لقمان از ناحيه خدا دريافت داشته بود: و لقد آتينا لقمان الحكمة(لقـمان - 12) و به عنوان خير كثير در آيه 269 سوره بقره از آن ياد شده است : و من يؤت الحـكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و به نظر مى رسد كه حكم مفهومى برتر از حكمت داشتهبـاشـد، يـعـنى آگاهى توأ م با آمادگى براى اجرا، و به تعبير ديگر قدرت بر داورىصحيح كه خالى از هوا - پرستى و خطا باشد. آرى ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) قبل از هر چيز از خدا شناخت عميق و صحيح توأ م با حاكميتتقاضا مى كند، چرا كه هيچ برنامه عملى بدون چنين زير بنائى امكان پذير نيست . و بـه دنـبـال آن مـلحـق شـدن بـه صالحين را از خدا تقاضا مى كند كه اشاره به جنبه هاىعـمـلى و بـه اصـطـلاح حـكـمـت عـمـلى اسـت ، در مـقـابـل تـقـاضـاىقبل كه ناظر به حكمت نظرى بود. بـدون شـك ابـراهـيم (عليه السلام ) هم داراى مقام حكم بود و هم در زمره صالحان پس چراچنين تقاضائى از خدا مى كند؟ پـاسخ اين است كه نه حكمت داراى حد معينى است و نه صالح بودن او تقاضا مى كند روزبـه روز بـه مـراتـب بـالاتـر و والاتـر از عـلم وعمل برسد، حتى به موقعيت يك پيامبر اولواالعزم در اين جنبه ها قانع نيست ! بـعـلاوه او مـى دانـد هـمـه ايـنها از ناحيه خدا است و هر لحظه امكان لغزش و سلب اين مواهبوجـود دارد، لذا ادامـه آن را عـلاوه بـر تـكـامـل از خـدا مى طلبد، همانگونه كه ما - با اينكهانـشـاء الله در صـراط مـسـتقيم ايمان گام بر مى داريم - همه روز از خدا هدايت به صراطمـسـتـقـيـم را در نـمـازهـايـمـان مـى طـلبـيـم ، و تـقـاضـاى ادامـه ايـن راه وتكامل داريم . بعد از اين دو تقاضا، درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند: خداوندا براى من در ميانامـتـهـاى آيـنـده لسـان صـدق و ذكـر خـيـر قـرار ده (واجعل لى لسان صدق فى الاخرين ) آنـچـنـان كـن كـه يـاد من در خاطره ها بماند و خط و برنامه من در ميان آيندگان ادامه يابد،اسـوه و الگـوئى بـاشم كه به من اقتدا كنند، و پايه گذار مكتبى باشم كه بوسيله آنراه تو را بياموزند، و در خط تو حركت كنند. خـداوند اين دعاى ابراهيم را نيز به اجابت رساند همانگونه كه قرآن مى گويد: و جعلنالهـم لسـان صـدق عـليـا: مـا بـراى ابـراهـيـم و اسـحـاق و يعقوب ذكر خير و لسان صدقبرجسته و والائى قرار داديم (مريم - 50). بـعـيـد نيست كه اين تقاضا شامل همان چيزى باشد كه ابراهيم بعد از بناى خانه كعبه ازخدا خواست و عرض كرد: ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتابو الحـكـمـة و يـزكـيـهـم : پـروردگـارا در مـيـان فـرزنـدان مـا (مـن واسـمـاعـيـل ) پـيـامـبرى مبعوث كن كه آيات تو را بر آنها بخواند و به آنان كتاب و حكمتبياموزد و آنها را پاكيزه كند و رشد دهد (بقره - 129). و مى دانيم اين تقاضا با ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحقق يافت وذكر خير ابراهيم از اين طريق در اين امت بزرگ تداوم گرفت . سـپـس افـق ديـد خود را از اين دنيا برگرفته و متوجه سراى جاودانه آخرت مى كند و بهدعـاى چـهـارمـى پـرداخته چنين مى گويد: خداوندا مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده (واجعلنى من ورثة جنة النعيم ) بـهـشـتى كه نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى زند، نعمتهائى كه نه زوالى دارد، و نهمـلالى ، نـعـمـتـهـائى كـه بـراى مـا زنـدانـيـان جـهـان دنـيـا حـتـىقـابـل درك نـيـست نه از مغزهايمان گذشته و نه چشمهايمان ديده و نه گوشهايمان شنيدهاست !. سـابـقـا گـفـتـه ايـم تـعـبـيـر به ارث در مورد بهشت يا به خاطر آنست كه ارث به معنىدستيابى به نعمتى است بى رنج و تعب و مسلما آنهمه نعمتهاى بهشتى در برابر طاعاتناچيز ما موهبتى بى رنج و تعب است ، و يا به خاطر آنست كه طبق روايات هر انسانى خانهاى در بهشت و خانه اى در دوزخ دارد هنگامى كه دوزخى شود خانه بهشتيش به ديگران مىرسد. در پـنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده و طبق وعده اى كه به او قبلا داده بودكـه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد: خداوندا! پدرم (عمويم ) را بيامرز كه اواز گمراهان بود (و اغفر لابى انه كان من الضالين ). اين وعده را ابراهيم طبق صريح آيه 114 سوره توبه و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الاعن موعدة وعده اياه قبلا به او داده بود و هدفش اين بود كه از اين طريق بتواند در قلب اونـفـوذ كـنـد، و او را بـه سـوى ايـمـان بـكـشـانـد، لذا بـه او چـنـيـن قـولى داد و بـه ايـنقـول نـيـز عـمل كرد، و طبق روايتى از ابن عباس نقل شده كرارا براى آزر استغفار نمود، اماهـنـگـامـى كـه آزر در حـال كفر از دنيا رفت و دشمنى او در برابر آئين حق مسلم شد ابراهيماستغفار را قطع كرد چـنـانـكـه در ذيـل هـمـان آيـه فوق مى خوانيم فلما تبين انه عدو لله تبرء منه : هنگامى كهآشكار شد كه او دشمن خدا است از او بيزارى جست . سـرانـجـام شـشمين و آخرين دعاى خود را كه آن هم پيرامون روز بازپسين است اين چنين بهپـيشگاه خدا عرضه مى دارد: خداوندا مرا در روزى كه مردم برانگيخته مى شوند رسوا مكن(و لا تخزنى يوم يبعثون ) لا تـخـزنـى از مـاده خـزى (بـر وزن حزب ) به طورى كه راغب در مفردات گويد به معنىشكست روحى (و شرمسارى ) است كه يا از ناحيه خود انسان است كه به صورت حياء مفرطجـلوه گـر مـى شـود، و يـا از نـاحـيـه ديـگـرى اسـت كـه بـر انـسـانتحميل مى كند. ايـن تـعبير از ناحيه ابراهيم (عليه السلام )، علاوه بر اينكه درس و سرمشقى است براىديگران نشانه نهايت احساس مسئوليت و اعتماد بر لطف پروردگار است . آيه و ترجمه
يوم لا ينفع مال و لا بنون(88) إ لا من أ تى الله بقلب سليم(89) و أ زلفت الجنة للمتقين(90) و برزت الجحيم للغاوين(91) و قيل لهم أ ينما كنتم تعبدون(92) من دون الله هل ينصرونكم أ و ينتصرون(93) فكبكبوا فيها هم و الغاون(94) و جنود إ بليس أ جمعون(95) قالوا و هم فيها يختصمون(96) تالله إ ن كنا لفى ضلال مبين(97) إ ذ نسويكم برب العالمين(98) و ما أ ضلنا إ لا المجرمون(99) فما لنا من شافعين(100) و لا صديق حميم(101) فلو أ ن لنا كرة فنكون من المؤ منين(102) إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين(103) و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم(104)
|
ترجمه :
88 - در آن روزيكه مال و فرزندان سودى نمى بخشد. 89 - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد. 90 - (در آنروز) بهشت براى پرهيزگاران نزديك مى شود. 91 - و دوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد. 92 - و به آنها گفته مى شود كجا هستند معبودانى كه آنها را پرستش مى كرديد؟ 93 - معبودهائى غير از خدا، آيا آنها شما را يارى مى كنند؟ يا كسى بيارى آنها مى آيد؟ 94 - در اين هنگام همه آن معبودان با عابدان (گمراه ) به دوزخ افكنده مى شوند. 95 - و همچنين لشكريان ابليس عموما. 96 - آنها در آنجا به مخاصمه بر مى خيزند و مى گويند: 97 - به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكار بوديم . 98 - چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم . 99 - اما كسى جز مجرمان ما را گمراه نكرد. 100 - (افسوس كه امروز) شفاعت كننده گانى براى ما وجود ندارد. 101 - و نه دوست گرم و پر محبتى . 102 - اگر بار ديگر (به دنيا) بازگرديم از مؤ منان خواهيم بود. 103 - در اين ماجرا آيت (و عبرتى ) است ولى اكثر آنها مؤ من نبودند. 104 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است . تفسير: مخاصمه معبودان و عابدان گمراه ! در آخـريـن آيـه بحث گذشته اشاره كوتاهى به روز قيامت و مساله معاد بود در آيات موردبـحـث ، تـرسـيـم جـامعى از چگونگى روز رستاخيز ضمن چندين آيه بيان شده ، و مهمترينمـتـاعـى كـه در آن بـازار خـريـدار دارد و هـمچنين سرنوشت مؤ منان و كافران و گمراهان ولشكر شيطان بازگو شده است ، و ظاهر آيات نشان مى دهد كه اين توصيف و توضيح ازكـلام ابـراهـيـم (عليه السلام ) و دنباله آخرين دعاى او است و غالب مفسران نيز چنين گفتهانـد، هـر چـنـد بعضى احتمال داده اند كه آيات مورد بحث تماما سخن الهى است كه در تعقيبسـخـنـان ابـراهـيـم و بـراى تـوضـيـح و تـكـمـيـل آن آمـده اسـت ولى ايـناحتمال ضعيف است . بـه هـر حـال نـخـسـت مـى گـويـد: روز رسـتـاخـيـز روزى اسـت كـه هـيـچمال و فرزندى سودى نمى دهد (يوم لا ينفع مال و لا بنون ). در حـقـيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا، اموال و نيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجهاى بـراى صـاحـبانش نخواهد داشت ، و به طريق اولى ساير سرمايه هاى اين جهان كه دررتبه هاى بعد از اين دو قرار دارند سودى نخواهد بخشيد. بـديـهـى اسـت مـنـظـور در ايـنـجـا از مـال و فـرزنـدان ،مـال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند، بلكهتكيه روى جنبه هاى مادى مساله است ، منظور اين است كه سرمايه هاى مادى در آن روز مشكلىرا حـل نـمـى كـنـد، امـا در صـورتـى كـه در طـريـق اطاعت فرمان پروردگار قرار گيرندسرمايه مادى نخواهند بود، رنگ الهى و صبغه الله به خود مى گيرند و الباقيات الصالحات محسوب مى شوند. سـپـس بـه عـنوان استثناء بر اين سخن مى افزايد: مگر كسى كه به حضور خدا بيايد درحـالى كه قلب سليم سالم از هر گونه شرك و كفر و آلودگى به گناه ) داشته باشد(الا من اتى الله بقلب سليم ). و بـه ايـن تـرتـيـب تنها سرمايه نجاتبخش در قيامت ، قلب سليم است ، چه تعبير جامع وجـالبـى ؟ تـعـبـيـرى كـه هـم ايـمـان خـالص و نـيـت پـاك در آن وجود دارد، و هم هر گونهعـمـل صـالح ، چـرا كـه چـنـيـن قـلب پـاكـى ، ثـمـره اى جـزعـمـل پـاك نـخـواهـد داشـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـمـانـگـونـه كـه قـلب و روح انسان دراعـمـال انسان مؤ ثر است اعمال او نيز بازتاب وسيعى در قلب و جان دارد و آن را به رنگخود - خواه رحمانى يا شيطانى - در مى آورند. سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنين مى گويد: در آن هنگام بهشت به پرهيزگاراننزديك مى گردد (و ازلفت الجنة للمتقين ). و دوزخ براى گمراهان آشكار مى شود (و برزت الجحيم للغاوين ). اين در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دو گروه منظره جايگاهخـود را از نـزديـك مـى بـيـنند: مؤ منان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند، و اين نخستينبرنامه هاى پاداش و كيفر آنها است . جـالب ايـنـكـه نـمـى گـويد: پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند، بلكه مى گويدبـهـشـت را بـه آنها نزديك مى سازند و اين اشاره به مقام بسيار با عظمت و پرارزش آنهااست . ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل دقت است كه تعبير به غاوين (گمراهان ) همان تعبيرى است كه درداستان شيطان بعد از آنكه از درگاه خدا رانده شد آمده است آنجا كه خداوند مى فرمايد: انعـبـادى ليـس عـليـك عـليهم من سلطان الا من اتبعك من الغاوين : تو بر بندگان من سلطه اىنخواهى داشت مگر گمراهانى كه پيروى تو مى كنند (سوره حجر آيه 42). سـپـس بـه گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مىشـود پـرداخـتـه چـنـيـن مـى گـويـد: و بـه آنـها گفته مى شود كجا هستند معبودهائى را كهپيوسته عبادت مى كرديد؟ (و قيل لهم اين ما كنتم تعبدون ). معبودهائى كه غير از خدا بودند (من دون الله ). آيـا آنـهـا در بـرابـر اين شدائد و سختيها كه اكنون با آن روبرو هستيد شما را يارى مىكنند؟! (هل ينصرونكم ). يـا مـى تـوانـند كسى را به يارى شما دعوت كنند، و يا حتى كسى به يارى خود آنها مىآيد؟! (او ينتصرون ). ولى آنها جوابى در برابر اين سؤ ال ندارند و كسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد. در ايـن هـنگام همه معبودان را جمع كرده با عابدان گمراهشان به دوزخ مى افكنند (فكبكبوافيها هم و الغاوون ). و به گفته بعضى از مفسران هر يكى بر روى ديگرى افكنده خواهد شد! و همچنين لشكريان ابليس عموما (و جنود ابليس اجمعون ). در حـقـيـقـت اين سه گروه ، بتها، و پرستش كنندگان بتها، و لشكريان شيطان كه دلالانايـن گـناه و انحراف بودند، همگى در دوزخ جمع مى شوند، اما به اين صورت كه آنها رايكى پس از ديگرى به آن مى افكنند. چـون كـبـكـبـوا در اصـل از مـاده كـب اسـت ، كـب بـه مـعـنـى افـكـنـدن چـيـزى بـه صـورت درگـودال آمـده اسـت ، و تـكرار آن (كبكب )، تكرار اين سقوط را مى رساند و اين نشان مى دهدكـه آنها به هنگام سقوط در دوزخ همانند سنگى مى باشند كه از بالاى بلندى به درهاىپرتاب مى شود نخست به نقطه اى افتاده و از آنجا به نقطه ديگر تا در قعر دره قرارگيرد. ولى سـخـن بـه ايـنـجـا پـايـان نـمـى گـيـرد بـلكـه بـهدنـبـال آن صـحنه اى از نزاع و جدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد: آنها در جهنمبه مخاصمه و جدال پرداخته ، مى گويند (قالوا و هم فيها يختصمون ). آرى عـابدان گمراه مى گويند: به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم (تالله انكنا لفى ضلال مبين ). زيـرا شـمـا مـعـبـودان دروغـين را با پروردگار عالميان برابر مى پنداشتيم ! (اذنسويكمبرب العالمين ). امـا هـيـچـكس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان (و ما اضلنا الا المجرمون ). همان مجرمانى كه رؤساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه كشاندند و بدبخت كردند. ايـن احـتمال نيز دارد كه منظور از مجرمان ، شياطين يا نياكان گمراهشان باشند كه آنها رابه اين راه كشاندند. ولى افسوس كه امروز شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد (فما لنا من شافعين ). و نـه دوسـت گـرم و پر محبتى كه بتواند ما را يارى كند (و لا صديق حميم ). خلاصه نهمـعـبودان به شفاعت ما مى پردازند، آنچنانكه ما در دنيا مى پنداشتيم ، و نه دوستان قدرتيارى ما را دارند. قابل توجه اينكه شافعين در آيه گذشته به صورت جمع صديق به صورت مفرد آمده ،اين تفاوت ممكن است به خاطر آن باشد كه اين گروه از گمراهان با چشم خود مى بينند مؤمنانى كه لغزشهائى داشته اند از شفاعت جمعى از شفاعت كنندگان همچون انبياء و اوصياءو فـرشـتگان ، و شفاعت بعضى از دوستان صالح برخوردار مى شوند، آنها نيز آرزو مىكنند كه اى كاش شفاعت كننده و دوستى داشتند. بعلاوه صديق و عدو به طورى كه بعضى از مفسران تصريح كرده اند هم بر مفرد اطلاقمى شود، هم بر جمع . امـا بـه زودى مـتـوجـه اين واقعيت مى شوند كه نه تاسف در آنجا سودى دارد و نه آنجا دارعمل و جبران است ، لذا آرزوى بازگشت به دنيا مى كنند و مى گويند: اگر بار ديگر بهدنيا برگرديم از مؤ منان خواهيم بود! (فلو ان لنا كرة فنكون من المؤ منين ) درسـت اسـت كـه آنـهـا در آنـجـا و در آن روز، ايـمـان پـيـدا كـرده اند، ولى اين يكنوع ايماناضـطـرارى اسـت ، ايمانى مؤ ثر و سازنده است كه اختيارى و در اين جهان باشد، ايمانىكه سرچشمه هدايت و اعمال صالح گردد. ولى بـه هـر حـال ايـن آرزو نـيـز مشكلى را حل نمى كند، و سنت الهى اجازه بازگشت را بههـيـچـكـس نـمـى دهـد، و خـود آنـهـا نـيـز ايـن حـقـيـقـت را مـى دانـنـد و كـلمـه لودليل بر آن است . سـرانـجـام در پـايـان ايـن بـخـش از سـرگـذشت ابراهيم ، و گفتگوهايش با قوم گمراه ودعـاهـايـش در پـيشگاه خدا، و توصيفهايش از وضع روز قيامت ، خداوند به عنوان يك نتيجهگـيـرى بـراى هـمـه بـنـدگـان ، همان دو آيه تكان دهنده را كه در پايان داستان موسى وفـرعـون آمـده بـود و در پايان داستان انبياء ديگر نيز در همين سوره خواهد آمد، تكرار مىفـرمـايـد: در اين ماجرا نشانه بزرگى است بر عظمت و قدرت خدا و بر سرانجام دردناكگمراهان و پيروزى مؤ منان ، اما اكثر آنها مؤ من نبودند (ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين ). و پـروردگـار تو پيروز و شكست ناپذير و رحيم و مهربان است (و ان ربك لهو العزيزالرحيم ). تـكرار اين جمله ها دلدارى مؤ ثرى است براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤمنان اندك در آن روز، و همچنين اقليتهاى مؤ من در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشتنـكنند و به عزت و رحمت الهى دلگرم باشند، و هم تهديدى است براى گمراهان و اشارهاى است به اينكه اگر مهلتى به آنها داده مى شود، نه از جهت ضعف است بلكه به خاطررحمت است . نكته ها: 1 - قلب سليم تنها سرمايه نجات در لابلاى سخنان ابراهيم (عليه السلام ) در آيات فوق خوانديم كه در توصيف قيامت مىگويد در آنجا چيزى به كار نمى آيد جز قلب سليم . سـليـم كـه از مـاده سـلامـت اسـت مفهوم روشنى دارد يعنى قلبى كه از هر گونه بيمارى وانحراف اخلاقى و اعتقادى دور باشد. مـگـر نـه ايـن اسـت كـه قـرآن دربـاره منافقان مى گويد: فى قلوبهم مرض فزادهم اللهمـرضـا: در دلهـاى آنـهـا يـكـنوع بيمارى است و بر اثر لجاجتشان خدا بر اين بيمارى مىافزايد! (سوره بقره آيه 10). در چند حديث پر معنى قلب سليم به خوبى معرفى شده : 1 - در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) درذيل آيه مورد بحث مى خوانيم و كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط: هر قلبى كه در آنشرك و شكى است آن قلب سقوط مى كند و بى ارزش است . 2 - از سـوئى ديگر مى دانيم علائق شديد مادى ، و دنيا پرستى انسان را به هر انحرافو گناه مى كشاند، چرا كه حب الدنيا رأ س كل خطيئة : عشق به دنيا سرچشمه هر گناهى استو لذا قـلب سليم ، قلبى است كه خالى از حب دنيا باشد، همانگونه كه امام صادق (عليهالسـلام ) در حـديـث ديـگـرى در ذيـل هـمين آيه فرمود: هو القلب الذى سلم من حب الدنيا: اينقلبى است كه از عشق دنيا سالم باشد. با توجه به آيه 197 سوره بقره و تزودوا فان خير الزاد التقوى . توشه برگيريد كه بهترين توشه براى آن جهان پرهيزگارى است روشن مى شود كهقلب سليم قلبى است كه بر اثر سلامت سرچشمه تقواى الهى گردد. 3 - آخـريـن سـخـن ايـنـكـه قـلب سليم قلبى است كه جز خدا در آن نباشد، آنگونه كه امامصـادق در پـاسـخ سـؤ الى پـيـرامون اين آيه فرمود: القلب السليم الذى يلقى ربه وليـس فـيـه احد سواه : قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از اودر آن نباشد. ناگفته پيدا است كه منظور از قلب در اين گونه موارد روح و جان آدمى است . در روايات اسلامى پيرامون قلب و سلامت آن و آفاتى كه بر آن وارد مى شود و راه مبارزهبا اين آفات مطالب فراوانى آمده است كه از مجموع آنها اين منطق اسلامى كاملا آشكار استكه اسلام قبل از هر چيز به زير بناى فكرى و عقيدتى و اخلاقى اهميت مى دهد، چرا كه تمامى برنامه هاى عملى انسان بازتابى از آن است . هـمـانـگـونـه كـه سـلامـت قـلب ظـاهـرى ، عـامـلسـلامـت جـسـم و بـيمارى آن سبب بيمارى همه اعضاء است ، چرا تغذيه تمام سلولهاى بدنبـوسـيـله خـونـى انـجام مى گيرد كه به كمك قلب به تمام نقاط كشور تن فرستاده مىشـود، هـمـيـن گـونـه سـلامت و فساد برنامه هاى زندگى انسان جلوه و بازتابى است ازسلامت و فساد عقيده و اخلاق . اين بحث را با سخنى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: قلبهاچهار گونه است : قلبى كه در آن نفاق و ايمان است . و قلبى كه وارونه است . و قلبى كه مهر بر آن خورده ، هيچ حقى بر آن وارد نمى شود. و قلبى كه نورانى است و خالى (از غير خدا). سـپـس افـزود: قـلب نـورانـى قـلب مـؤ مـن اسـت ، هر گاه خدا نعمتى به او بخشد شكر مىگـويـد و هـر گـاه مـصـيـبـتـى بـه او رسد صبر و شكيبائى مى كند، اما قلب وارونه قلبمـشـركـان اسـت هـمـانـگـونه كه خداوند فرموده : افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشىسـويـا على صراط مستقيم : آيا كسى كه به صورت بر زمين راه مى رود هدايت يافته تراست يا كسى كه راست قامت بر صراط مستقيم گام بر مى دارد؟! امـا قـلبـى كـه در آن ايـمـان و نـفـاق اسـت قـلب كـسـانـى اسـت كـه در بـرابـر حـق وبـاطـل بـى تـفـاوتـند، اگر در محيط حق قرار گيرند تابع حق مى شوند و اگر در محيطباطل باشند گرايش به باطل پيدا مى كنند، و اما قلب مهر خورده قلب منافقان است . 2 - در روايـات مـتـعـددى كـه از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عـليـه السـلام ) درذيـل آيه فكبكبوا فيها هم و الغاوون رسيده چنين مى خوانيم : هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهمثم خالفوه الى غيره : اين آيه درباره كسانى است كه حق و عدالتى را با زبان توصيفمى كنند اما در عمل مخالف آن را انجام مى دهند. ايـن نـشـان مى دهد كه گفتار بدون عمل تا چه حد زشت و مذموم است كه گوينده ، آن را بهطرز دردناكى در آتش دوزخ مى افكند، آنها كسانى هستند كه هم گمراهند و هم گمراه كننده، سـخـنـشـان مـردم را بـه سـوى حـق مـى خـوانـد و عـمـلشـان بـهباطل ، بلكه عملشان بيانگر عدم ايمانشان به گفتارشان است . ضـمـنـا بايد توجه داشت غاوون كه از ماده غى گرفته شده به معنى هر گونه گمراهىنـيـسـت ، بـلكـه بـه گـفـتـه راغـب در مـفـردات ، آن نـوعجهل و گمراهى است كه از فساد عقيده سرچشمه گيرد. 3 - در ذيـل آيـه فـمـا لنا من شافعين و لا صديق حميم : (ما نه شفاعت - كنندگانى داريم ونـه دوسـت پر محبتى ) روايات متعددى نقل شده و در بعضى صريحا آمده است : الشافعونالائمة ، و الصديق من المؤ منين : شافعان امامان هستند، و دوستان مؤ منانند. در حـديـث ديـگـرى از جـابـر بـن عـبـدالله مـى خـوانـيـم كـه ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود: انالرجـل يـقـول فـى الجـنـة مـا فـعـل صـديـقـى فـلان ، و صـديـقـه فـى الجـحـيـم ،فيقول الله اخرجوا له صديقه الى الجنة فيقول من بقى فـى النـار فـمـا لنا من شافعين و لا صديق حميم : بعضى از بهشتيان مى گويند چه برسر دوست ما آمد، در حالى كه دوستشان در جهنم است ، خداوند براى اينكه قلب اين مؤ من راشـاد كـند فرمان مى دهد دوستش را از دوزخ خارج كنند و به بهشت بفرستند، اينجا است كهبـاقـيـمـانـدگـان در دوزخ مـى گـويـنـد واى بر ما كه نه شفاعت كننده اى داريم نه دوستمهربانى !. بـديـهـى اسـت نه شفاعت بدون معيار و ملاك است و نه تقاضا درباره دوستشان بيحساب ،بايد يكنوع پيوند و ارتباط معنوى در ميان شفاعت كننده و شفاعت شونده وجود داشته تا اينهـدف تـحـقـق يـابـد (شـرح مـفـصـل ايـن مـوضـوع را در بـحـث شـفـاعـت در جـلداول تفسير نمونه ذيل آيه 48 سوره بقره آورده ايم ). آيه و ترجمه
كذبت قوم نوح المرسلين(105) إ ذ قال لهم أ خوهم نوح أ لا تتقون(106) إ نى لكم رسول أ مين(107) فاتقوا الله و أ طيعون(108) و ما أ سئلكم عليه من أ جر إ ن أ جرى إ لا على رب العالمين(109) فاتقوا الله و أ طيعون(110) قالوا أ نؤ من لك و اتبعك الا رذلون(111) قال و ما علمى بما كانوا يعملون(112) إ ن حسابهم إ لا على ربى لو تشعرون(113) و ما أ نا بطارد المؤ منين(114) إ ن أ نا الا نذير مبين(115)
|
ترجمه :
105 - قوم نوح رسولان را تكذيب كردند. 106 - هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت ، آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟ 107 - من براى شما رسول امينى هستم . 108 - تقواى الهى پيشه كنيد، و مرا اطاعت نمائيد. 109 - مـن هـيـچ مـزدى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم اجر من تنها بر پروردگارعالميان است . 110 - بنابراين تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد. 111 - گـفـتـنـد آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از توپيروى كرده اند؟! 112 - (نوح ) گفت ، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند. 113 - حساب آنها تنها بر پروردگار من است ، اگر شما مى فهميديد؟ 114 - و من هرگز مؤ منان را طرد نخواهم كرد. 115 - من تنها انذار كننده آشكارى هستم . تفسير: اى نوح ! چرا بى سر و پاها گرد تو را گرفته اند؟ قـرآن بـعـد از پـايـان ماجراى ابراهيم و گفتگوهايش با قوم گمراه سخن از قوم نوح بهعنوان يك ماجراى آموزنده ديگر به ميان مى آورد، و لجاجت و سرسختى و بى شرمى آنها رابا عاقبت دردناكشان ضمن چند آيه بازگو مى كند. نخست مى گويد: قوم نوح ، رسولان را تكذيب كردند (كذبت قوم نوح المرسلين ). مـعـلوم اسـت كـه قـوم نوح تنها نوح را تكذيب كردند اما از آنجا كه دعوت همه پيامبران ازنـظر اصول يكى بود، تكذيب نوح تكذيب همه رسولان محسوب مى شد، و لذا مى فرمايدقوم نوح مرسلين را تكذيب كردند. ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه اصـولا قـوم نـوح ، منكر همه اديان و مذاهب بودند و تمامپيامبران الهى را چه قبل از ظهور نوح و چه بعد از ظهورش تكذيب مى كردند. سـپـس بـه ايـن فراز از زندگى او كه شبيه فرازهائى است كه در گذشته از ابراهيم وموسى نقل شد اشاره كرده مى گويد: به خاطر بياور هنگامى كه برادرشان نوح به آنهاگفت : آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد (اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون ). تعبير به برادر تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را بر اساس مساوات و برابرىمـشـخـص مـى كـنـد، يعنى نوح بى آنكه بخواهد تفوقى بر آنان بجويد با نهايت صفا وصميميت آنها را دعوت به پرهيزكارى كرد. تـعـبـيـر بـه اخـوت و بـرادرى كـه نه تنها در مورد نوح بلكه درباره بسيارى ديگر ازپـيـامـبـران (مـانـند هود و صالح و لوط) آمده است به همه رهبران راه حق الهام مى بخشد كهبـايـد در دعـوت خـود نـهـايـت مـحبت و صميميت توأ م با دورى از هر گونه تفوق طلبى رارعايت كنند، تا دلهاى رميده جذب آئين حق گردد، و هيچ سنگينى احساس نكنند. پـس از دعـوت بـه تـقـوى كـه خـمير مايه هر گونه هدايت و نجات است اضافه مى كند منبراى شما فرستاده امينى هستم (انى لكم رسول امين ). از خـدا بـتـرسـيـد و تقوا پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد كه اطاعت من اطاعت خدا است (فاتقواالله و اطيعون ). ايـن تـعـبـيـر نـشان مى دهد كه نوح (عليه السلام ) سابقه ممتدى از امانت در ميان قوم خودداشـت و او را بـا ايـن صـفـت والا مـى شـنـاخـتـنـد لذا مـى گـويـد: بـه هـمـيـندليل من در اداى رسالت الهى امينم و خيانتى از من نخواهيد ديد. مـقدم داشتن تقوا بر اطاعت به خاطر اين است كه تا ايمان و اعتقادى نسبت به الله و ترساز او در ميان نباشد، اطاعت از فرمان پيامبرش صورت نخواهد گرفت . دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود، تمسك مى جويد، دليلى كه زبان بهانهجويان را كوتاه مى سازد، مى گويد: من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم (وما اسئلكم عليه من اجر). اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است (ان اجرى الا على رب العالمين ). روشن است انگيزه هاى الهى معمولا دليل بر صداقت مدعى نبوت است ، در حالى كه انگيزههـاى مـادى به خوبى نشان مى دهد كه هدف سودجوئى است ، مخصوصا اعراب آن عصر بااين مساله در مورد كاهنان و افرادى شبيه آنان آشنا بودند. بـاز بـه دنـبـال ايـن جمله همان جمله اى را مى گويد كه بعد از تاكيد بر رسالت و امانتخويش بيان كرده بود، مى گويد: از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد (فاتقوا الله و اطيعون).
|
|
|
|
|
|
|
|