بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب در آمدی بر عرف,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - در آمدى بر عرف
     02 - در آمدى بر عرف
     03 - در آمدى بر عرف
     04 - در آمدى بر عرف
     05 - در آمدى بر عرف
     06 - در آمدى بر عرف
     07 - در آمدى بر عرف
     08 - در آمدى بر عرف
     09 - در آمدى بر عرف
     10 - در آمدى بر عرف
     11 - در آمدى بر عرف
     12 - در آمدى بر عرف
     13 - در آمدى بر عرف
     fehrest - در آمدى بر عرف
 

 

 
 

چند نكته

الف) گذشته از ادله‏ى ارايه شده براى حجيت عرف، ادله‏ى ديگرى نيز همچون‏انسداد، علم عادى، شاهد حالبراى حجيت و اعتبار عرف ارايه گرديده كه در اين جابه جهت پرهيز از اطناب سخن از بيان آن‏ها پرهيز گرديد. (1) .

ب) حجيت عرف خاص.

همه يا اغلب ادله‏اى كه براى حجيت و اعتبار عرف عام اقامه شده، عرف خاص رانيز در بر مى‏گيرد. بدين جهتعرف خاص همانند عرف عام داراى حجيت و اعتباربوده و هيچ فرقى بين اين دو وجود نخواهد داشت. جز اينكه به وسيله‏ى عرف عام‏حكم عام و به وسيله‏ى عرف خاص حكمى خاص براى افرادى خاص ثابت‏مى‏گردد. (2) البته وجود دارند انديشه‏هايى كه حجيت عرف خاص را نپذيرفته (3) و يادرباره‏ى اعتبار آن به تفصيل گرويده‏اند. (4) .

ج) شرايط حجيت عرف.

برخى از دانشيان فقه وحقوق اگر چه عرف را به عنوان يكى از منابع فقه و حقوق‏پذيرفته و بر اعتبار و حجيت آندليل به پا داشته‏اند. ليك اين اعتبار و حجيت رامشروط به شرايطى مى‏دانند كه در اين‏جا به مشهورترين آن‏هااشاره مى‏شود:

1) اطراد و غلبه.

هنگامى كه عمل و رفتارى بين گروهى يا همه‏ى افراد جامعه به صورت متعارف‏در مى‏آيد، بايد در بين كسانىكه در قلمرو آن قرار دارند، عام يا شايع مستفيض باشد;به گونه‏اى كه عموم افراد به حكم آن وقوف داشته و درغالب مصاديق، مورد عمل‏قرار گيرد. يعنى كليت و غلبه برحسب تكرار عمل. لذا چنان چه در مورد اعمالآن‏وقفه‏اى پيش آيد، فاقد اعتبار و نيروى الزام‏آور خواهد بود. (5) .

شرط اطراد و غلبه در مورد همه‏ى اقسام عرف اعم از لفظى، عملى، عام و خاص‏مورد لزوم است و نبايد آن را باعام و خاص بودن عرف اشتباه كرد; زيرا عرف خاص‏نيز بايد در قلمرو محدود خود واجد شرط اطراد و غلبهباشد تا معتبر تلقى گردد. چه‏اين‏كه منظور از عام و خاص بودن عرف كثرت و قلت افرادى است كه آنراپذيرفته‏اند در حالى كه اطراد و غلبه در بحث مورد نظر به لحاظ تكرار عمل وتوسعه‏ى مصاديق آن است، لذاممكن است چيزى بين مردمى معمول ولى‏محدودمورد خاص و عارى از اطراد و غلبه باشد. (6) .

2) تقارن.

عرفى كه براى حل مساله‏اى و يا كاربرد در پديده‏اى مورد استفاده قرار مى‏گيرد،بايد همزمان با حدوث و وقوعآن مساله يا پديده باشد. بنابراين، چنان‏چه عرفى دردوران گذشته وجود داشته باشد و زمان آن سپرى گشته و ياپس از زمان حدوث ووقوع مساله حادث شده باشد، نسبت‏به مساله‏ى مورد بحث داراى اعتبار نيست ونمى‏توانپديده‏ى مورد نظر را بر آن عرف محسوب داشت. (7) .

3) عدم مخالفت‏با نصوص.

كاربرد و اعمال رويه‏ى عرفى نه تنها بايد با نصوص و قواعد شرعى و قوانين‏موضوعه مغاير نباشد; بلكه لازم استهماهنگ با آن‏ها نيز باشد. بنابراين عرفى كه‏مخالف با نص يا قاعده‏ى قطعى شرعى يا قانونى است و يا اجراىآن باعث تعطيل‏شدن نص ثابت‏يا اصل قطعى شرعى يا قانون مى‏گردد، از اعتبار خالى و نمى‏توان‏بدانست‏يازيد. (8) .

البته در اين ميان برخى از اين دانشيان را باور بر اين است چنان‏چه بتوان ميان‏احكام شرع و عرف جهات توافقيافت و آن دو را جمع كرد يا آن‏كه نص شرعى‏مستند بر عرف باشد، در اعتبار آن ترديدى نمى‏ماند. (9) .

4) عدم تصريح.

با نظرداشت اين‏كه عرف در اطراف قراردادى كه طرفين قرارداد ساكت مانده‏اند،از زمره‏ى دلالت‏به شمارمى‏آيد; چنان چه ميان اطراف قراردادى برخلاف عرف‏شرط شده باشد و يا از طرف مقام صلاحيت دارىتصريحى برخلاف اقتضاى عرف‏شده باشد، در اين صورت پيروى از عرف روا نيست; زيرا عرف به منزله‏ىشرطضمنى است و با وجود شرط صريح ديگر جايى براى آن باقى نمى‏ماند; چه اين‏كه‏اعتبارى براى دلالت دربرابر تصريح وجود ندارد. (10) .

گذشته از شروط شمارشده، برخى از دانشيان موارد ديگرى همچون‏پسنديده بودن (11) و سكوت (12) را شرطدانسته‏اند كه به جهت عدم اشتهار و پرهيز ازاطاله‏ى سخن از بيان آن‏ها پرهيز گرديد.

اگر چه اين دسته از دانشيان شروط مذكور را براى حجيت عرف بيان داشته‏اندولى حق اين است كه هيچ يك ازشروط مذكور را ربطى با مبحث‏حجيت عرف‏نيست; زيرا اين شروط برخى مربوط به تكون عرف و برخى ديگرمربوط به كاربردعرف مى‏باشند.

سيره‏ى متشرعه

برخلاف آن دسته از دانشيان كه سيره‏ى متشرعه را از گونه‏هاى عرف به شمارمى‏آورند، بايد آن را پديده‏اىمستقل و جداى از عرف و سيره‏ى عقلاييه دانست.اطلاق عرف مذهبى بر آن نيز تنها از باب تسامح بوده و بههيچ رو آن را مندرج درتحت عرف نمى‏سازد. اما از آن‏جا كه پيروان اين انديشه (از گونه‏هاى عرفدانستن‏سيره‏ى متشرعه) در پى بحث عرف به بحث درباره‏ى آن مى‏نشينند، در اين گفتار نيزشايسته ديده شدكه پس از بحث‏حجيت عرف به بحث درباره‏ى آن نيز روى آورده‏شود.

اقسام سيره‏ى متشرعه

روشن است كه متشرعه داراى دو ويژگى‏اند. نخست ويژگى متشرع بودن وديگرى ويژگى از عرف و عقلا بودنكه در نتيجه اين دو ويژگى، سيره‏ى متشرعه رابه دو گونه فروكاسته است كه دانشيان اصولى با تعابير گوناگون ازاين گونه‏هاسخن رانده‏اند.

1) سيره‏ى متشرعه بما هم متشرعه.

سيره‏اى است كه بر امور توقيفى كه مقتضاى شان آن امور القاى از سوى شارع‏است، تحقق يافته و هيچ‏گونهربطى با ويژگى از عرف و عقلا بودن متشرعه‏ندارد. به ديگر سخن تشرع متشرعه خود حيثيت تعليليه براىسيره مى‏باشد. همانندسيره‏ى متشرعه بر جهر نمازظهر جمعه. (13) برخى از دانشيان از اين سيره باعنوان‏سيره‏ى متشرعه به معناى اخص نام برده‏اند. (14) .

2) سيره‏ى متشرعه بما هم عقلا.

سيره‏اى است كه بر امور غير توقيفى كه براى عرف و عقلا در آن امور موقفى‏است، تحقق يافته كه در اين صورتتحقق سيره هم با ويژگى تشرع متشرعه‏سازگارى دارد و هم با ويژگى از عرف و عقلا بودن آن‏ها. همانند سيره‏ىمتشرعه برعمل به اخبار افراد ثقه. برخى از دانشيان از اين‏گونه با عنوان سيره‏ى متشرعه‏به معناى اعم نامبرده‏اند. (15) .

از ديدگاه نوع دانشيان اصولى، گونه‏ى اخير سيره‏ى متشرعه به احتمال بسيارقوى به عرف و بناى عقلا برمى‏گردد و خود دليلى مستقل در كنار عرف و بناى عقلانمى‏باشد; چه اين كه هنگامى مى‏توان به سيره‏ىمتشرعه به عنوان دليل مستقل‏نگريست كه تحقق آن تنها به جهت ويژگى تشريع صورت پذيرفته باشد. (16) امابرخى‏از دانشيان را باور بر اين است كه اگر چه برگشت گونه‏ى دوم از سيره‏ى متشرعه به همان عرف و بناى عقلااست; ولى بايد اين سيره را دليل مستقلى در كنار عرف وبناى عقلا كه خود مستقلا كاشف از راى و نظر شارعاست، دانست; چه اين‏كه‏هيچ‏گونه جزم و قطعى وجود ندارد كه تحقق سيره و عمل به آن از باب عرف وعقلاباشد. هر چند كه اين سخن درباره‏ى ويژگى تشريع نيز محتمل است. اين دسته ازدانشيان صورت اجتماعسيره‏ى متشرعه و عرف را از باب تعدد دليل بر امر واحدمى‏شمارند. (17) .

حجيت‏سيره‏ى متشرعه

سيره‏هاى متشرعه‏ى جارى بين مسلمين از حيث تحقق زمانى به دو گونه‏فرو كاسته مى‏شود:

1) سيره‏اى كه مراحل نخستين آن به زمان معصوم‏عليه السلام برمى‏گردد; به گونه‏اى كه‏معصوم‏عليه السلامخود يكى از عمل كنندگان و يا تقرير كننده‏ى آن سيره به شمار مى‏آيد.

چنين سيره‏اى بنابر نظر همه‏ى دانشيان حجت و داراى اعتبار است; چه اين كه‏چنين سيره‏هايى يا خودمستقيما مورد امضا و عمل شارع قرار گرفته و يا به وسيله‏ى‏سكوت و عدم ردع، رضايت و امضاى قطعى او آشكارگرديده است و نيز بسيار بعيدمى‏نمايد سيره‏اى كه در بين متشرعه استقرار يافته و همواره بر مبناى آن عملمى‏شود،بدون جعل شرعى و دستور و رضايت‏شارع و تنها از روى طبع خود متشرعه تحقق‏يافته باشد; چه در اينصورت، يعنى در صورت عدم جعل شرعى و عدم رضايت‏شارع، بر او است كه به جهت آشكار شدن حقيقت، از آنسيره ردع و عدم رضايت‏خود را اظهار نمايد. (18) .

اين حجيت و اعتبار كه بايد آن را از باب تقرير دانست، (19) سكوت و عدم ردع، و نه‏اثبات عدم ردع براى كشفرضامندى و جعل شرعى كافى مى‏نمايد; (20) چه اين‏كه اگرمخالفتى از سوى شارع با سيره‏ى متشرعه وجودداشت، از آن‏جا كه داعيه‏اى براى‏اختفاى آن وجود ندارد، يقينا واضح و آشكار بود. اين حجيت و اعتبار نه تنها هردوگونه‏ى سيره‏ى متشرعه را در بر مى‏گيرد، بلكه توانايى شمول ارتكاز متشرعه‏ى زمان‏معصوم‏عليه السلام را نيزدارا مى‏باشد. (21) .

در اين‏جا از اين نكته نبايد غافل ماند كه هر دو گونه‏ى سيره‏ى متشرعه كاشف ازرضامندى شارع‏اند و به طريقبرهان «انى‏» از جعل شرعى پرده برمى‏دارند. چه اين‏كه‏هر دو نتيجه‏ى بيان و جعل شرعى‏اند، ليك گونه‏ىنخست‏به جهت انتفاى احتمالى‏كه در گونه‏ى دوم مى‏رود، از حيث دلالت اقوى از گونه‏ى دوم سيره‏ىمتشرعه‏مى‏باشد. (22) .

2) سيره‏اى كه پس از زمان معصوم‏عليه السلام حادث شده و يا از زمان پيدايش آن‏اطلاعى در دست نيست; بهگونه‏اى كه نمى‏توان آن را به زمان معصوم‏عليه السلام متصل‏دانست.

چنين سيره‏اى از ديد نوع دانشيان، اگر به عرف و بناى عقلا برگشت ننمايد، عارى‏از اعتبار و حجيت است; زيرابسيارى از سيره‏هايى كه در جامعه‏ى مسلمين استقرار وشيوع يافته و يا شيوع مى‏يابد، اگر ريشه‏يابى شوند، ايننكته دريافت مى‏گردد كه نوعامنشا اين سيره‏ها چيزى جز عواطف، اغراض شخصيه، تقليد، تسامح‏گرى و...نبوده‏است كه با گذشت زمان و پس از چند نسل به صورت سيره‏ى بين مسلمين شايع ورايج گرديده و آن چناناستقرار و قداستى يافته كه هر گونه مخالفت و خروج بر آن‏هااز منكرات و بسيار زشت و ناپسند شمرده مى‏شود.هر چند اگر در واقع اين سيره‏مخالف با قانون اسلام و خارج از شرع باشد. بنابراين با توجه به آن چه گفته شد،هيچ‏گونه اطمينانى باقى نمى‏ماند كه بتوان گفت‏سيره‏هايى كه امروزه بين مسلمين‏رايج است، همان سيره‏هاىزمان معصوم‏عليه السلام و يا متصل به آن زمان‏اند. با وجود چنين‏شك و عدم اطمينانى كه ظاهرا گريزى از آننيست، چگونه مى‏توان به حجيت واعتبار اين سيره‏ها دست‏يازيد؟ به ويژه كه شك در حجيت هر چيزى براى ازبين‏بردن حجيت و اعتبار آن كافى شمرده مى‏شود. (23) .

در اين‏جا در برابر اين پرسش كه آيا نمى‏توان اين احتمال را درباره‏ى سيره‏هاى‏زمان معصوم‏عليه السلام به ويژهگونه‏ى دوم از سيره و يا در مواردى كه دليلى جز سكوت براعتبار سيره وجود ندارد، مطرح نمود؟ بايد گفت:آن‏چه كه مى‏تواند گونه‏ى نخست‏سيره‏ى متشرعه را به آفت ذكر شده گرفتار آورد، احتمال غفلت از نفس فحصوسؤال يا غفلت از فحص تام و يا غفلت در فهم جواب بر فرض ارايه‏ى پرسش ومواردى همانند آن است كه همه‏ىاين احتمال‏ها غير قابل پذيرش‏اند; زيرا سيره وسلوك متشرعه‏ى زمان معصوم و يا متصل به زمان معصوم‏عليهالسلام سلوكى است عام كه‏لااقل جمهور متدينين زمان تشريع را در برمى‏گيرد و پرواضح خواهد بود كهدرچنين صورتى نمى‏توان گفت كه سيره‏ى مورد اتفاق همه‏ى اين متدينين عصرمعصوم‏عليه السلام از خطا ياغفلت‏يا تسامح نشات يافته است; زيرا چنين احتمالى اگر چه‏مى‏تواند درباره‏ى‏افراد معدودى متصور باشد، ليكدرباره‏ى جمهور متدينين عصرتشريع منتفى است.

بنابراين منشا قراردادن غفلت‏بر تحقق سيره‏ى متشرعه در مساله‏ى شرعى‏محض همانند جهر در نماز، غير قابلپذيرش است; زيرا اين سخن معنايى جزپذيرش غفلت جميع متشرعه و متدينين در قضيه‏اى حسى نخواهدداشت كه اين‏خود امرى غير قابل پذيرش است. در گونه‏ى ديگر سيره‏ى متشرعه نيز وضع چنين‏است; چه اينكه اگر چه گرايش‏ها و نكات عقلايى اقتضاى جرى بر طبق عرف و بناى‏عقلا را دارا مى‏باشد، ليك اين كه همه‏ىمتشرعه با توجه به ويژگى متشرع بودنشان،از حكم شرعى مساله‏اى كه بسيار مورد ابتلاى‏شان مى‏باشد، غفلتورزند و بدون‏پرسش و تفحص و استفسار از موقف شرعى آن، به عرف و طبيعت عقلانى خودروى آورند وبرطبق آن عمل كنند، نيز امرى است غير قابل پذيرش. (24) .

طرق كشف معاصر بودن سيره با زمان معصوم‏عليه السلام

اكنون كه دانسته شد حجيت‏سيره‏ى متشرعه منوط به بازگشت آن به زمان‏معصوم‏عليه السلام و تقرير اومى‏باشد; جا دارد كه از چگونگى كشف و به‏دست آوردن‏اتصال سيره‏هاى متشرعه‏ى رايج‏بين مسلمين به زمانمعصوم‏عليه السلام سخن گفته آيد.لذا برخى از دانشيان براى به دست آوردن اين اتصال و كشف معاصربودن‏سيره‏هاى رايج‏بين مسلمين با زمان معصوم‏عليه السلام راه‏هايى را بر شمرده‏اند كه به آن‏هااشاره مى‏شود:

1) استدلال به وقوع سيره‏ى معاصر در زمان گذشته.

بدين گونه كه نفس انعقاد سيره و تطابق و همسان بودن عمل بر آن با نظرداشت‏همگانى و عام‏البلوى بودنموضوع و مضمون سيره كه بى‏شك تطابق عمل عامى رامى‏طلبد، خود دليل بر اين نكته خواهد بود كه اينسيره داراى ريشه‏هاى قديمى‏اى‏است كه به زمان ايمه‏ى معصومين‏عليهم السلام برمى‏گردد و پرواضح است كهفرض تحول‏سيره از سلوكى به سلوكى مخالف و مغاير سلوك پيشين، فرضى بسيار دور و دشوارو بلكه عادتاممتنع مى‏باشد. بنابراين بر فرض انعقاد سيره‏ى متشرعه بر اخفات‏نمازظهر روز جمعه، نفس اين تطابق وهمسانى در عمل، خود دليل برثبوت سيره اززمان ايمه‏عليهم السلام و القاى آن از سوى ايشان خواهد بود.

اين روش بر دو نكته استوار گرديده كه ظاهرا هر دوى آن‏ها خالى ازاشكال نمى‏باشند:

الف) منبعث‏بودن سيره از نكات فطرى و گرايش‏هاى نوعى مشترك بين همه‏ى‏عقلا و در هر زمان; حال آن كهسيره همواره منبعث از نكات فطرى مشترك نمى‏باشد;بلكه محيط جامعه، اعتقادات، گرايش‏هاى فرهنگى و ...نيز از عوامل مؤثر شكل‏دهنده‏ى سيره به شمار مى‏آيند.

ب) دشوار بودن و بلكه عادتا محال بودن تحول سيره; اين نكته ناپذيرفتنى است;زيرا آن تحولى كه بسيار دور ودشوار مى‏نمايد و عادتا آن را ممتنع مى‏شمارند، تحول‏فجاتا و دفعه‏اى است، نه تحول تدريجى. بررسى تاريخىپاره‏اى از سيره‏ها بر وقوع‏اين تحول تدريجى و تغيير سلوك گواه است.

بنابراين روش مذكور تنها فى‏الجمله توان ثبوت سيره و اتصال آن به زمان‏معصوم را دارا است و هرگز نمى‏توانآن را به عنوان يك روش قطعى و مطمئن موردعمل قرار داد.

2) نقل و شهادت تاريخى.

همانند نقل و شهادت مرحوم «شيخ طوسى‏»قدس سره بر استقرار بناى اصحاب ايمه‏عليهم السلام‏و متشرعه براعتماد كردن به اخبار ثقات به هنگام فراگيرى دانش‏هاى دين از نسلى‏پس از نسلى. اين نقل و شهادت تاريخى رامى‏توان در محدوده‏ى تاريخ عمومى يا درميان روايات و احاديث فقهى و حتى گاه با بهره جستن از فتاوى جمهورفقها به دست‏آورد.

اين روش تنها هنگامى كارا و قابل پذيرش است كه به وسيله‏ى فراوانى‏و استفاضه‏ى نقل قطعى و يا توافر قراينبر قطعى بودن نقل، موجب پديد آمدن‏وثوق و اطمينان گردد; اما خبر واحد ثقه را در اين ميان بارى نيست.مگر اين كه‏در باور فرد، دليل حجيت‏خبر ثقه بر چيزى غير از سيره، سامان يافته باشد كه‏در اين صورت بر فرضفراهم بودن شرايط،وجود حجيت تعبديه براى عمل به اين‏روش كافى است.

3) عدم قيام سيره‏ى معاصر زمان معصوم‏عليه السلام بر حكم مورد نظر انتفاى وجدانى‏آن حكم را در پىداشته باشد كه در اين صورت به جهت عدم انتفاى حكم،معاصر بودن سيره با زمان معصوم ثابت مى‏گردد.

توضيح اين كه (به عنوان مثال) اگر بخواهيم ثابت كنيم كه سيره‏ى معاصرايمه‏عليهم السلام در وضو، جوازمسح به بعض كف است، بايد گفت: اگر حقيقتا سيره بدين‏گونه (مسح به بعض كف) تحقق يافته باشد، در اينصورت در آينده سيره براى كسى‏كه سعى در آگاهى يافتن بر حكم مساله مورد نظر را دارد، دليل بر عدم وجوبمسح‏به تمام كف، خواهد بود كه اين او را از پرسش از معصوم‏عليه السلام و يا رجوع به روايات‏بى‏نياز مى‏سازد.ولى اگر سيره حقيقتا بدين گونه تحقق نيافته باشد و سلوك عمل‏بسيارى از متشرعه وجوب مسح به تمام كفباشد، در اين صورت آگاهى يافتن برحكم مساله منحصر به پرسش از معصومين‏عليهم السلام يا رجوع به رواياتخواهد بود; زيرامسح متشرعه‏تمام كف براى اثبات وجوب كافى نيست و چون مساله‏ى مورد نظرمحل ابتلابراى تمام مكلفين است و وجوب مسح به تمام كف نيز عنايت‏خاصى كه‏آدمى را به سؤال كردن وامى‏دارد،مى‏طلبد، طبيعى است كه پرسش و پاسخ‏هاى‏فراوانى درباره‏ى اين مساله صورت گرفته باشد كه دست كم عادتابايد مقدارى از اين‏پرسش و پاسخ‏ها به دست ما رسيده باشد; زيرا با وجود دواعى فراوان بر نقل و عدم‏وجودمجوز بر اختفا، اختفاى همه‏ى آن‏ها بسيار بعيد و دور مى‏نمايد. بنابراين هرگاه‏نقلى درباره‏ى مساله‏ى مورد نظربه دست ما نرسد، در مى‏يابيم كه اصلا درباره‏ى اين‏مساله پرسش و پاسخ فراوانى وجود نداشته و در نتيجهآگاهى يافتن بر حكم مساله ازطريق پرسش و پاسخ صورت نمى‏پذيرفته و اين خود فرض قيام سيره بر جوازمسح‏به بعض كف را متعين مى‏سازد.

پذيرش و به كارگيرى اين روش با توجه به استدلال مذكور، متوقف بر نكات‏زير است:

الف) مساله مورد ابتلاى همگان باشد.

ب) حكم مخالف حكم مورد نظر (مانند وجوب مسح به تمام كف در مثال)سلوكى را طلب كند كه طبععقلايى بنفسه مقتضى آن نباشد.

ج) دواعى نقل به طور فراوان وجود داشته باشد.

د) عدم وجود مجوز براى اختفا.

ه ) عدم وصول مقدار قابل توجهى از روايات و فتاوى متقدمين در اثبات حكم‏مخالف.

4) بررسى حالات و وضعيت‏هاى گوناگون اجتماعى در جوامع مختلف.

پس از مشاهده‏ى همسانى و تطابق همه‏ى آن جوامع بشرى و حكم واحد مى‏توان‏حكم را بر همه‏ى جوامع حتىجوامع معاصر با زمان معصوم نيز تعميم داد.

اين روش نمى‏تواند روش تام و كاملى براى كشف معاصر بودن سيره‏هاى كنونى‏با زمان معصوم باشد; زيرا ما دراين استقرا تنها جوامع معاصر را مورد بررسى قرارداده‏ايم كه طبيعتا تعميم به همين مقدار نيز صحيح خواهدبود. حال آن كه سعى ماتعميم حكم بر جامعه‏اى است كه مدت زمانى طولانى با ما فاصله دارد و داراى‏ويژگى‏ها،حوادث و ظرفيت‏هاى خاص خود است. غالبا چنين تعميمى صحيح‏نيست; چه اين كه تعميم هنگامى نادرستدانسته نمى‏شود كه احتمال نكته و ويژگى‏خاصى در حالتى معين كه موجب تميز آن حالت از حالات ديگرمى‏شود، نرود. حال‏اين‏كه چنين احتمالى با نظرداشت علم اجمالى به دگرگونى فى‏الجمله‏ى اوضاع‏اجتماعىگذشته و عدم ثبت همه‏ى آن‏ها بر اثر طرو عوامل گوناگون كه تحقق پاره‏اى‏از آن نسبت‏به سيره‏هاى رايجمحتمل است، ثابت مى‏باشد.

گذشته از آن چه گفته شد، روش مذكور بيشتر براى كشف معاصر بودن عرف‏ها وبناهاى عقلايى رايج‏با زمانمعصوم‏عليه السلام سازگار است تا سيره‏هاى متشرعه.

5) براى سيره‏اى كه سعى در اثبات معاصر بودن آن با زمان معصوم مى‏رود، بدلى‏باشد كه اگر سيره‏ى موردنظر اثبات نشود آن بدل متعين گردد. اين سيره‏ى بدلى،بيان‏كننده‏ى پديده‏ى اجتماعى غريب و مهمى است كهاگر حقيقتا واقع مى‏شدبه جهت اهميت و خلاف عادت بودن حتما ضبط و به ما مى‏رسيد. لذا از عدم ثبت وضبطآن دريافت مى‏گردد كه آن چه حقيقتا در خارج واقع گرديده همان سيره‏ى موردنظر مى‏باشد; نه بدل آن.

به عنوان نمونه مى‏توان به انعقاد سيره بر اعتبار و عمل به ظواهر اشاره داشت كه‏اگر سيره‏ى زمان معصوم واصحاب در به دست آوردن معنا بر چيزى جز قاعده ومقياس قراردادن ظهور قرارگرفته باشد، در اين صورتبايد براى به دست آوردن‏معنا مبانى ديگرى كه بتواند جاى‏گزين سيره‏ى مورد نظر شود، وجود داشته باشد.چه‏اين‏كه شكى نيست اصحاب معانى مورد نظر را از ادله‏ى شرعى به دست مى‏آوردند.اگر اين معانى به وسيله‏ىظهور به دست نيامده باشد، بايد سيره و قاعده‏ى ديگرى كه‏بتواند بدل و جاى‏گزين ظهور گردد، وجود داشتهباشد و اگر واقعا اين بدل وجودمى‏داشت، حتما پديده‏ى منحصر به فرد و قابل توجهى بود كه امكانداشت‏بدون‏اين‏كه آثار و اخبارش به ما و يا دست كم حسب عادت تدريجا به متاخرين برسد،سپرى گردد. پسچگونه است كه هيچ رايحه‏اى از آن به مشام نمى‏رسد. بنابراين بايدگفت اصلا در مساله‏ى مورد بحث‏بدلى وجودندارد و سيره‏ى زمان معصوم‏عليه السلام همان‏اعتبار و عمل به ظواهر مى‏باشد.

6) هرگاه مساله‏اى كه سعى در اثبات سيره براى آن مى‏رود، از مسايل مورد ابتلاى‏فراوان مردم باشد و در نزدمردم نيز مخالفت‏با سيره‏ى منعقده از بديهيات شمرده‏نشود. هم‏چنين در سطح روايات و ادله‏ى شرعى، پرسشو پاسخ چندانى درباره‏ى آن‏وجود نداشته باشد، در اين صورت مى‏توان كشف نمود كه سيره‏ى مورد نظر درزمان‏معصوم نيز ثابت‏بوده است. چه اين كه در غير اين صورت مى‏بايست پرسش‏هاى‏فراوانى درباره‏ى آن مى‏شدو يا بر حسب عادت، در نزد مردم مخالفت‏با آن ازبديهيات شمرده مى‏شد و حال اين هر دو منتفى است.

مثلا انعقاد سيره بر عمل به خبر ثقه كه خود مورد ابتلاى فراوان مردم است وعدم آن (عدم عمل به خبر ثقه)نيز از بديهيات شمرده نمى‏شود و در سطح روايات وادله‏ى شرعى هم چيزى كه مانع از عمل به خبر ثقه شود،صادر نشده، بلكه آن‏چه ازروايات و ادله وارد شده است‏خود مؤيد و مؤكدى براى عمل به خبر ثقه مى‏باشد.بنابراين مى‏توان گفت كه اين سيره (سيره بر عمل به خبر ثقه) در زمان معصومين‏عليهم السلام‏نيز متبع بودهاست.

7) نگرش تحليل وجدانى.

هرگاه آدمى مساله‏اى را به وجدان و مرتكزات عقلايى خود عرضه دارد، به‏گزينش موقف معينى كه در حد بسياربالايى در وجدانش روشن و آشكار است،كشيده شود كه بتواند بر عدم ارتباط موقف مورد نظر با ويژگى‏هاىتغييردهنده ازحالى به حالى و از فردى به فردى تاكيد ورزد، در اين صورت براى او اين امكان‏وجود دارد كه درسايه‏ى نگرش تحليل وجدانى به اين اطمينان دست‏يابد كه موقف‏به دست آمده حالت عام و همگانى همه‏ىعقلا است.

البته، اگرچه به نظر مى رسد كه به وسيله‏ى بررسى حالت عقلا در جوامع مختلف‏نيز مى‏توان به اين موقف واطمينان دست‏يافت، ليك بايد گفت اين روش در عمل‏تنها گاه‏گاه و نه هميشه به اطمينان منتهى مى‏شود. دراين صورت بايد پذيرفت روش‏مذكور از اثبات موقف همگانى و ايجاد اطمينان جز درباره‏ى جوامع بررسى شده،ناتوان است. (25) .

در اين‏جا شايسته است‏به دو نكته اشاره شود:

نخست اين‏كه جز روش‏هاى مذكور، روش‏هاى فراوان ديگرى همچون لسان‏روايات و روش پرسش و پاسخ كهنوعا جزيى مى‏باشند، نيز براى اثبات معاصر بودن‏سيره وجود دارد كه به جهت عدم انتظام و انضباط آن‏ها بهصورت روش‏هايى كلى ازبيان آن‏ها پرهيز گرديد. (26) .

دو ديگر اين كه مى‏توان از روش‏هاى مذكور، بدون تصرف و يا گاه با اندك‏تصرفى در برخى از آن‏ها، براى كشفمعاصر بودن عرف و بناى عقلا با زمان‏معصوم‏عليه السلام سود جست. اندك تاملى در روش‏هاى مذكورپذيرفتنى بودن اين سخن‏را آشكار مى‏سازد.

مقدار دلالت‏سيره‏ى متشرعه

گاه سيره‏ى متشرعه بر عدم تقييد به فعل (همچون عدم تقييد مسح قدم به تمام‏كف) منعقد مى‏گردد كه دراين صورت دلالت آن بر عدم وجوب خواهد بود و گاه‏انعقاد آن بر اتيان فعل يا ترك مى‏باشد كه در اين صورت برجواز (به معناى اعم) دربرابر حرمت و كراهت دلالت مى‏كند. اما دلالت‏سيره بر وجوب، حرمت وهم‏چنين‏استحباب و كراهت، امرى است كه نفس سيره اقتضاى آن را ندارد; زيرا سيره‏به جهت اين كه از ادله‏ىلبى است، فى حد ذاته مجمل بوده و توان دلالتى بيش ازجواز (مشروعيت فعل) و عدم وجوب (مشروعيت ترك)را دارا نيست.

آرى، گاه در پاره‏اى از امور كه لازمه‏ى مشروعيت آن‏ها وجوب، حرمت،استحباب و يا كراهت است، مى‏توانچنين حكمى را از سيره به دست آورد. چه‏اين‏كه در غير اين صورت نمى‏توان مشروعيتى براى آن امور تصورنمود. به عنوان‏مثال، انعقاد سيره بر عمل به اماره. اگر سيره بخواهد بر مشروعيت عمل به اماره‏دلالت كند،لازمه‏ى آن حكم كردن به وجوب عمل مى‏باشد; زيرا عمل به اماره‏هنگامى صحيح و مشروع خواهدبود كه ازسوى شارع حجت‏شمرده شود و هرگاه‏اين عمل از سوى شارع حجت‏شمرده شود، قطعا عمل به آن به جهتوجوب‏تحصيل احكام واجب خواهد بود.بنابراين، نتيجه اين خواهد بود كه فرض‏مشروعيت عمل به اماره بدونفرض وجوب آن امكان‏پذير نيست. چه اين كه باتوجه به دليلى كه بيان شد، فرض مشروعيت عمل به اماره بافرض عدم وجوب آن‏سازگار نمى‏باشد. (27) .

خاتمه

الف) عرف و قانون

قانون با وجود تاخر زمانى آن همانند عرف بيان‏گر اراده‏ى گروه اجتماعى است.آن‏چه بين اين دو تفاوت ايجادمى‏كند، داده‏اى فنى است. عرف امرى خود به خود وناخودآگاه است; ولى قانون ناشى از يك دستگاه متخصصاست. (28) قانون عرف رامحترم شمرده و كاربرد آن را در موارد سكوت، اجمال و تناقض قوانين و ... بهعنوان‏قاعده‏اى حقوقى پذيرفته است. با وجود مشخص و معين بودن قلمرو هر يك ازعرف و قانون اين پرسشدر ذهن جوشش مى‏گيرد كه آيا عرف قدرت ايجاد قواعدى‏بر خلاف قانون را دارا است؟ و آيا عرف مى‏تواند بهنسخ قانون بپردازد؟

سخن درباره‏ى تعارض عرف و قانون تنها هنگامى امكان‏پذير است كه هريك ازعرف و قانون ارزش و اعتبارمستقلى را دارا باشند. بنابراين درباره‏ى عرفى كه قانون‏را تكميل و نقايص آن را نسبت‏به حالات پيش‏بينى نشدهبرطرف مى‏سازد و يابه رفع ابهام از قانون برخاسته و در موارد مبهم و مشكوك معناى آن را روشن وآشكارمى‏سازد، سخنى نخواهدبود. هم‏چنين اين بحث در نزد كسانى كه اعتبار عرف‏را وابسته به امضاى ضمنى آن ازسوى قانون مى‏دانند و نيز در نزد كسانى كه عرف رانيروى الزام‏آور قانون قرارداده‏اند، (29) بحثى بى‏مورد است;زيرا بنابر ديدگاه نخست‏عرف امرى غير مستقل و پيرو و تابع قانون است (30) و بنابر ديدگاه ديگر، قانون تابعوپيرو عرف است.

درباره‏ى تعارض عرف و قانون در طول تاريخ حقوق، مكتب‏ها، انديشه‏ها وسخنان گوناگونى ارايه شده است. درآغاز قرن نوزدهم كه اين بحث صورت‏جدى به خود گرفت، دو تفكر درباره‏ى برترى هر يك از عرف و قانونپديدار گرديد.بدين‏گونه كه برخى از حقوق‏دانان به ويژه آنانى كه منبع اصلى تمام قواعد حقوقى راوجدانعمومى مى‏شمردند، بدين جهت كه عرف بيان مستقيم و خالص داده‏ها وخواست‏هاى جماعت و داراى قابليتتغيير و تحول است، عرف را ناسخ قانون ومقدم بر آن مى‏دانسته‏اند. (31) اما برخى ديگر پس از بيان اين نكته كهاراده‏ى عمومى‏امرى است مبهم و قانون برخلاف آن‏چه كه از لحاظ نظرى گفته مى‏شود، محصول‏اراده‏ىعمومى نيست، نظر گروه پيشين را مخالف با واقعيت مى‏شمارند و مى‏گويند:درست است كه بايد عرف را ازنظر ماهوى يكى از منابع حقوقى به شمار آورد،ولى به هيچ وجه تحول‏پذيرتر از قانون نبوده و داراى طبيعتىساده و قابل انطباق‏با شرايط جديد نمى‏باشد. قدرت عرف هيچ‏گاه با قانون برابر نيست و تنها هنگامى‏مى‏توانبه طور مستقيم به آن استناد كرد كه قانون آن را مجاز بداند. اينان كه‏طرفدار قانون مدون بوده‏اند، قانون رامقدم بر عرف و عرف را خالى از اقتدار لازم‏براى نسخ قانون مى‏شمارند (32) و آن دسته از عرف‏هاى مخالف قانونرا كه گريزى ازعمل به آن‏ها وجود ندارد، به غلط موافق قانون معرفى مى‏كنند و در چهارچوب‏قانون جاىمى‏دهند. (33) .

امروزه به هنگام بروز اختلاف و تعارض بين عرف و قانون آمره، قانون، حاكم ومقدم بر عرف و به الغا يا تغيير آنمى‏پردازد. چنان‏كه به هنگام تعارض عرف با نظم‏عمومى، اخلاق حسنه و عقل سليم، عرف به كنارزده مى‏شود.اما به هنگام تعارض‏عرف و روح قانون اين عرف است كه بر روح قانون و نيز بر قوانين تكميلى ومقررات تفسيرىمقدم و حتى آن را ساقط مى‏نمايد. البته در تقدم عرف بر روح قانون‏از وضوح عرف نبايد فروگذار بود. (34) .

در حقوق بين‏الملل اين امر (تقدم و نسخ) از هر دو سو امكان‏پذير است; يعنى‏همان‏گونه كه يك عهدنامهمى‏تواند يك قاعده‏ى عرفى و عادى را نقض و يا آن راتغيير دهد ممكن است كه يك قاعده‏ى قراردادى به وسيلهيك قاعده‏ى عادى تغييريابد و يا به كلى لغو شود و اين بدان سبب است كه هريك از عهدنامه و قاعده‏ىعادى‏داراى قدرت الزامى بوده و ارزش حقوقى هر دو با هم برابر است. (35) .

ب) عرف و نص

از نظر دانشيان فقه اعتبار و كاربرد عرف در مواردى كه نص و دليل شرعى معلل‏به عرف و يا مبتنى بر آن و يا باتوجه به آن صادر گرديده و هم‏چنين در مواردى كه‏ردعى صورت نپذيرفته و كاربرد آن معارض با نص و دليلشرعى نمى‏باشد، موردپذيرش و داراى اعتبار است; چه اين كاربرد در محدوده‏ى موضوعات باشد و چهدردايره‏ى احكام و يا در ديگر موارد. بررسى متون فقهى شيعه و اهل سنت‏بر اين سخن‏گواه است. در مواردى كهعرف با نص و دليل شرعى مخالف باشد، اگر دليل شرعى،معلل و يا مبتنى بر عرف نباشد و يا در محدوده‏ىموضوعات و اثبات صغريات‏احكام باشد، بنابر نظر كسانى كه وجود خبر ضعيف را براى ردع، كافىمى‏شمارندعرف خالى از اعتبار و باطل و كنار گذاشته مى‏شود. اما در نزد ديگر گروه كه ردع ازعرف را جز با خبرصحيح امكان‏پذير مى‏دانند، رجحان با عرف بوده ونمى‏توان به نص و دليل شرعى عمل كرد; مگر آن كه قرينه وخصوصيتى وجودداشته‏باشد كه بى‏اعتبارى عرف را ثابت نمايد. البته همگان در پذيرش و اعتبار عرف‏در صورتمعلل و مبتنى بودن نص و دليل شرعى بر آن و نيز در بى‏اعتبارى عرف‏معارضى كه پس از ورود نص صريح و پساز تعيين و تحديد كامل مفهوم و موضوع‏نص حادث گرديده، متفق‏اند. اين حكم درباره‏ى تمامى گونه‏هاى عرفجارى وسارى است.

مكتب عرف شيعه روايت ضعيف را توانمند ردع عرف نمى‏داند و بر اين باوراست كه ردع جز به صورت جدى ومتناسب با قوت عرف و به وسيله‏ى منع‏ونهى‏هاى مكرر به ويژه در مواردى كه ميدان كاربرد عرف به شمارمى‏آيد،امكان‏پذير نيست. هم‏چنين ادله‏ى امارات را تنها هنگامى مقدم بر عرف و احكام‏عقلايى مى‏شمارد كهاماره‏ى مورد نظر، خود از امارات عقلايى شمرده نشود. (36) البته ازسوى برخى از پيروان اين مكتب كوشش‏هايىدر خصوص ارايه‏ى تفسيرها وراه كارهاى جديد براى پديده‏ى تعارض عرف و دليل شرعى در ميدان حكمواستنباط احكام در حال سامان‏پذيرى است كه تبيين دقيق و بررسى اين تفسيرها وراه كارهاجهت نوظهوربودن، نيازمند گذشت زمان است.

مكتب عرف اهل سنت‏بر اين باور است كه از آن جا كه احكام بر عرف‏بنا نهاده شده (37) و به تغيير عرف تغييرمى‏يابند، پذيرش اعتبار عرف نه به معناى‏مخالفت ورزيدن با نص شرعى كه به معناى روى آوردن به آن و پيروىاز آن است. (38) شناخت عرف شرط اجتهاد است و فقيه نمى‏تواند با جمود ورزيدن بر روايات ومنقولات بهخالفت‏با عرف بپردازد; چه اين مخالفت جز تضييع بسيارى از حقوق وضرر و مشقت چيز ديگرى را در پىنخواهد داشت. اين جنايت‏بر دين كه بسى‏فاجعه‏انگيزتر از جنايت‏بر تن آدميان است، جز از مفتى جاهر ضار براديان و ابدان‏صادر نمى‏گردد. (39) .

اين مكتب با بيان اين نكات كه گاه مراد از نص، دليل شرعى صريح و آشكار است‏كه در ادبيات فقه از آن بااصطلاح (نص در برابر ظاهر) نام برده مى‏شود و ديگر گاه‏آراى احكام و متون فقهى مورد نظر است كه از آن بانص مذهبى نام برده مى‏شود.هم‏چنين عرف مخالف نص گاه عرف عام و ديگر گاه عرف خاص است واختلاف‏بين عرف و نص نيز گاه از تمام جهات و گاه از برخى جهات مى‏باشد، اختلاف وتعارض عرف و نص رااين‏گونه به توجيه و تفسير مى‏نشيند كه در تعارض و اختلاف‏بين عرف عام و نص شرعى اگر نص شرعى معلل بهعرف و يا مبتنى بر آن نباشد واختلاف از جميع جهات باشد، عرف مردوع و باطل است و بايد نص را بر عرفمقدم‏داشت; چه عمل به عرف به معناى ابطال نص صريح و آشكار مى‏باشد; ولى اگر اين‏اختلاف از بعضى جهاتباشد در اين صورت عرف عام مقدم بر نص و موجب‏تخصيص و يا تغيير حكم مى‏گردد (40) و به هنگام اختلاف وتعارض بين عرف خاص ونص شرعى اگر نص شرعى معلل و مبتنى بر عرف نباشد، چه اختلاف از جميع‏جهات ويا از برخى جهات باشد، قول مشهور عدم پذيرش عرف خاص است. مگردر مواردى كه ضرورت، تقدم عرف راايجاب نمايد. (41) از آن‏چه گفته شد، روشن‏مى‏گردد هرگاه تغيير عرفى كه نص، معلل به آن يا مبتنى بر آن است،موجب بروز اين‏تعارض و اختلاف گردد، اين عرف است كه مقدم بر نص شرعى خواهد گرديد; چه‏عرف عام باشديا خاص.

به هنگام اختلاف و تعارض بين عرف و نص مذهبى اين همواره عرف است كه‏مقدم بر نص و موجب تغيير و ياتخصيص آن مى‏شود. اگرچه عرف خاص، واختلاف نيز از جميع جهات باشد. (42) دليلى كه اينان براى تقدم عرفبر نص (شرعى،مذهبى) ارايه مى‏دهند، اين است كه عدم رعايت جانب عرف و جمود ورزيدن برنص و بقاى حكمبر حال خود، مشقت و ضرر بر افراد جامعه را در پى دارد كه اين‏خود با روح شريعت كه بر تخفيف و تيسير و دفعضرر بناگرديده، مخالف است. (43) .

ج) ناهمگونى عرف‏ها

گاه بين دو عرف اختلاف و تعارض پديدار مى‏گردد كه اگر اين اختلاف به جهت‏اختلاف زمان و يا مكان روىنموده باشد، مشكلى وجود نخواهد داشت; زيرا هرعرفى در زمان و گستره‏ى جغرافيايى خويش داراى اعتباراست. اما اگر در زمان ومكان واحد و درباره‏ى موضوعى واحد دو عرف مخالف رو در روى يك ديگرقرارگيرند وهيچ قرينه و يا دليل خارجى‏اى نيز كه حكم بر تقدم يكى بر ديگرى كند،وجود نداشته باشد، در اين صورتچنان چه تاريخ شكل گيرى هر دو مشخص باشدبه گونه‏اى كه تاريخ تشكيل يكى پس از ديگرى باشد، بايد عرفىكه تاريخ تشكيل آن‏مؤخر است، مورد پيروى قرار گيرد. زيرا وجود عرف جديد بيان‏گر اين نكته است كه‏عرفپيشين شرايط وجودى خود را از دست داده و زمان آن سر آمده است. (44) اما اگرتاريخ هيچ يك مشخص نباشد ويا هر دو در يك زمان شكل يافته باشند و كيفيات‏هر دو نيز يكسان باشد، چنان چه اختلاف عرف‏ها جهل درمعامله را در پى داشته‏باشند، هيچ‏يك از عرف‏ها داراى اعتبار نبوده و در نتيجه معامله باطل و براىرفع‏خصومت چاره‏اى جز پيروى از ديگر اصول و موازين حقوقى وجودنخواهدداشت. (45) حال اگر اين تعارض بينعرف خاص و عام رخ نمايد، اگر هدف‏هيچ يك از دو عرف اثبات حكم عام نباشد، عرف خاص در قلمرو خود برعرف عام‏مقدم و عرف عام در باقى مانده‏ى دايره‏ى خود داراى اعتبار است; زيرا در صورت‏اطلاق عقد، قصد واراده‏ى كسانى كه در قلمرو عرف خاص قرار دارند، ناظر بر عرف‏مخصوص آنان مى‏باشد. (46) در غير اين صورتعرف عام مقدم مى‏باشد; زيرا عرف‏خاص ناتوان از اثبات حكم عام مى‏باشد. (47) هم‏چنين هنگامى طرفينمعامله داراى‏عرف مخالف هم باشند، اگر دو طرف معامله آگاه به اختلاف عرف باشند ولى‏هيچ‏يك عرفى رامعين نكنند، عرف محل وقوع معامله مورد پيروى است. بنابراين‏اگر يكى از دو طرف معامله عرف محل معاملهرا بدون ذكر آن اراده كند و ديگرى نيزعرف مخالف عرف محل معامله را اراده كند و آن‏گاه پس از معامله مدعىعرف‏مخالف عرف محل معامله باشد، ادعاى او حمل بر خلاف ظاهر مى‏گرددو سخن‏طرف موافق عرف محلمعامله همراه با سوگند پذيرفته است. (48) .

پى‏نوشتها:

1) در اين خصوص مى‏توان به عنوان نمونه به مجله‏ى كانون وكلا، شماره‏ى 156; مصادر الحق فى‏فقه الاسلامى،ج 6 ، ص 15 - 16; اعلام الموقعين، ج 2، ص 448 - 450; الموافقات، ج 2، ص 218 به بعدرجوع كرد.

2) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 131 - 133; فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 229.

3) الاشباه و النظائر (ابن نجيم)، ص 9، 103; رد المحتار، ج 3، ص 93.

4) نضد القواعد الفقهيه، ص 88 .

5) المحصول، ج 2، ص 399; الاشباه والنظائر (سيوطى)، ص 92، 96; الاشباه والنظائر (ابن نجيم)، ص 8 ،94;مجموعة رسائل ابن عابدين، ص 134; العرف و العادة فى راى الفقهاء، ص 58 ، 61; الاجتهاد اصوله واحكامه، ص58; مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 138; فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 230 - 231;مجموعة بحوثفقهيه، ص 27; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 35; سيستم‏هاى حقوقى در كشورهاى‏اسلامى، ج 1، ص84; مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 259.

6) المدخل الفقهى العام، ص 581; مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 138; نقش عرف در حقوق مدنى ايران،ص36; مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 259.

7) الاشباه والنظائر (سيوطى)، ص 96; الاشباه والنظائر (ابن نجيم)، ص 9; فلسفه‏ى قانون گذارى در اسلام،ص 230، 231; مجموعة بحوث فقهيه، ص 27; المدخل الفقهى العام، ص 584; نقش عرف در حقوق مدنى‏ايران،ص 36; مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 260; الاجتهاد اصوله و احكامه، ص 86; مقدمه‏ى عمومى‏علم حقوق،ص 138; ترمينولوژى حقوق، ص 449.

8) المدخل الفقهى العام، ص 584; فلسفه‏ى قانون گذارى در اسلام، ص 231 - 232; درآمدى بر حقوق اسلامى،ج 1، ص 367; سيستم‏هاى حقوقى كشورهاى اسلامى، ج 1، ص 84; فقه سياسى، ج 3، ص 102; اسلام وحقوقبين‏الملل، ص 40; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 36; مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 260;الاجتهاداصوله و احكامه، ص 86 .

9) المدخل الفقهى العام، ص 584; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 36.

10) المدخل الفقهى العام، ص 584; فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 230 - 231; مجموعة بحوث فقهيه،ص27; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 36; مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 260; مقدمه‏ى عمومى‏حقوق،ص 138; ترمينولوژى حقوق، ص 449; الاجتهاد اصوله و احكامه، ص 86 .

11) فلسفه‏ى قانون گذارى در اسلام، ص 230; اسلام و حقوق بين‏الملل، ص 40.

12) فقه سياسى، ج 3، ص 102; اسلام و حقوق بين‏الملل، ص 40.

13) فوائد الاصول، ج 3، ص 194; تهذيب الاصول، ج 2، ص 135; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 242، 247.

14) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 247.

15) فوائد الاصول، ج 3، ص 194; تهذيب الاصول، ج 2، ص 135; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 242، 247،248.

16) فوائد الاصول، ج 3، ص 94; تهذيب الاصول، ج 2، ص 135; انوار الهدايه، ج 1، ص 315 - 316.

17) فوائد الاصول، ج 3، ص 194; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 248.

18) فوائد الاصول، ج 3، ص 192، 194; نهاية الافكار، ج 3، ص 137; تهذيب الاصول، ج 2، ص 135; دروس‏فى علمالاصول، ج 1، ص 264،276; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 242، 248; اصول الفقه، ج 2،ص 174; الاصولالعامة للفقه المقارن، ص 199; درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 368.

19) به عنوان نمونه رك. بحر الفوائد، ج 3، ص 53; الاصول العامة للفقه المقارن، ص 199.

20) نهاية الافكار، ج 3، ص 137.

21) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 201.

22) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 242، 248.

23) دروس فى علم الاصول، ج 1، ص 264; الاصول العامة للفقه المقارن، ص 199; اصول الفقه، ج 2، ص 174،175، 176; درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 368.

24) المعالم الجديده، ص 168; دروس فى علم الاصول، ج 1، ص 276; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 242،248.

25) دروس فى علم الاصول، ج 1، ص 277 - 281; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 238 - 241.

26) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 241.

27) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 245 - 246; اصول الفقه، ج 2، ص 176 - 177.

28) در اين خصوص رك. جامعه‏شناسى حقوق، ص 59 - 60 .

29) رك. مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 31.

30) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 122.

31) همان، ص 92.

32) مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 196 - 197; جامعه‏شناسى حقوق، ص 61 - 62; ارزيابى حقوق اسلام،ص169; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 318.

33) رك. نظام‏هاى بزرگ حقوقى معاصر، ص 123.

34) اطلاعات حقوقى، ص 21; كليات مقدماتى حقوق، ص 210; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 6 ،126;ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 353 - 354. براى آگاهى بيشتر در خصوص تعارض عرف و روحقانون‏مراجعه شود به كتاب نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 132.

35) مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 191 - 192.

36) انوارالهدايه، ج 1، ص 379.

37) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 132.

38) همان، ص 118.

39) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 128، 131، 132، 125 - 126; اعلام الموقعين، ج 3، ص 99 - 100.

40) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 115، 116، 124، 125، 131 - 13، 133، 146.

41) همان، ص 125، 133.

42) همان، ص 133.

43) همان، ص 125 - 126.

44) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 133.

45) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 133; جامع الشتات، ج 2، ص 27.

46) العرف و العادة فى راى الفقهاء، ص 128.

47) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 132.

48) جامع الشتات، ج 2ص 27 - 28.


 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation