بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان ترور ابوبکر وعائشه, نجاح الطائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     02 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     03 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     04 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     05 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     06 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     fehrest - داستان ترور ابوبكر وعائشه
 

 

 
 

بركنارى و ترور خالد بن وليد

عمر در پىكشته شدن مالك بن نُوَيره و يارانش توسط خالد و زنا كردن خالد با همسر مالك،درخواست قتل خالد بن وليد را كرد ولى با آنكه رفتار خالد بسيار ناشايست و زشت بودابوبكر مخالفت نمود.

عمر نيز پساز رسيدن به رياست اولين كارى كه كرد بر كنارى خالد بود. وى سپس در سال 21 هجرىخالد را در حمص كشت(129).

خالد بنوليد از خطرناك ترين دشمنان عمر بود و فرماندهى بزرگ ترين لشكر عراق را نيز در دستداشت.

بركنارى و ترور شرحبيل بن حسنه

دومينفرمانده نظامى در عراق نيز شرحبيل بن حسنه بود كه جزو مهاجران حبشه هم به شمارمى رفت. وى از اولين مسلمانان و از سرداران فتح عراق بود و ابوبكر وى را بهفرماندهى يكى از لشكرهاى عراق گمارده و به او اعتماد ورزيد; ليكن عمر اقدام بهبركنارى شرحبيل كرد و سپاهش را بين سه فرمانده تقسيم كرد.

شرحبيلگفت: اى خليفه مسلمانان! آيا من ناتوان هستم يا خيانت كرده ام؟

عمر گفت:هيچكدام.

شرحبيلگفت: پس چرا مرا بركنار كردى؟

عمر گفت:در شرايطى كه بهتر از تو سراغ دارم برايم سخت است كه تو را فرمانده سپاه قرار دهم.

شرحبيلگفت: اى امير مؤمنين! پس در بين مردم برايم عذرى موجه بيان كن.

عمر گفت:به زودى چنين خواهم كرد; البته اگر غير از اين برخورد را داشتى چنين نمى كردم(130).

سپس عمربرخاست و برايش اعاده حيثيت نمود.

لازم بهذكر است كه شرحبيل آن طور كه عمر گفت نبود: شرحبيل تمام اردن ـ به جز منطقه طبريّهـ را به طور «عنوه» وليكن بدون جنگ و خون ريزى فتح كرد و ساكنان طبريه نيز با اومصالحه كردند(131).

بدينترتيب، شرحبيل از اولين مسلمانها و از مجاهدان اسلامى و نيز فرماندهان با تدبير بهشمار مى رفت، ولى با اين وجود، عمر وى را از مسؤوليت و فرماندهى بركنار كرد!

عمر،عمروبن عاص را به جاى شرحبيل گمارد و عمروبن عاص نيز شايعاتى بر ضد شرحبيل پخش كردتا كارى را كه عمر بر ضد شرحبيل آغاز كرده بود تكميل گرداند.

شرحبيلگفت: عمروبن عاص دروغ مى گويد; زمانى كه من از اصحاب رسول خدا(صلى اللهعليه وآله وسلم) بودم عمرو، از شتر خاندانش نيز گمراه تر بود.(132)

پس از آنكه شرحبيل از فرماندهى سپاه دوم عراق بركنار شد و شايعات فراوانى بر ضدش پخش شد،بالاخره در شام به همراه بلال و يارانش كشته شد.(133)

بركنارى و ترور مثنى بن حارثه شيبانى

عمر، سومينفرمانده نظامى عراق را نيز بركنار كرد; يعنى مثنّى بن حارث شيبانى كه با دست خطابابكر به اين سمت گمارده شده بود.(134)

عمر او رابركنار كرد، و ابوعبيده ثقفى را به جايش منصوب نمود. و سعد بن ابى وقاص فرمانده كلشد.

اينفرماندهان شهير، درزمان رياست عمر به قتل رسيدند; زيرا مثنّى در جنگ جسر باايرانيان شركت كرد پس از مدتى به گونه اى مشكوك مرد.

خالد بنوليد و شرحبيل بن حسنه به ابوعبيدة بن جرّاح ـ فرماندار شام ـ پناه بردند ومُعاذبن جبل و بلال نيز بدان ها پيوستند، و گروهى منسجم را بر ضد عمر تشكيلدادند و همه كشته شدند.

بركنارى و ترور ابوعبيدة بن جرّاح

عمر، فرماندار شام ابوعبيده را كه با دست خط ابابكر به اين سمت گمارده شده بود بركنار كرد ومعاوية بن ابى سفيان را به جايش منصوب نمود.(135)

اينبركنارى، مقدمه ترور ابوعبيده شد. هر بركنارى در زمان عمر، ترورى را در پى داشت واين يكى از سياست هاى مشهور عمر بود.

وى خالد بنوليد و مثنى بن حارثه شيبانى و عتبة بن غزوان و شرحبيل بن حسنه و ابو عبيده ومعاذبن جبل را بركنار و همگى اين افراد پس از بركنارى در زمان عمر به قتل رسيدند.از ديگر افرادى كه عمر بركنار كرد ولى كشته نشد انس بن مالك است كه از اين قاعدهمستثنا ماند.

ابن جراح ومعاذ و شرحبيل و بلال همگى در يك زمان به قتل رسيدند، و دولت عمر اعلام كرد بلال ويارانش در اثر نفرين عمر به قتل رسيدند!

بلال از همفكران ابابكر نبود بلكه مخالف او نيز بود; جاحظ مى گويد: بلال و عمار، ابوبكرو عمر را به رسميت نمى شناختند و رد مى كردند(136) بلكه بلالاز مخالفان سرسخت عمر بود و كسانى را كه با عمر درگيرى داشتند پناه مى داد.

گويند كهعمر گفت: خدايا! مرا از شر بلال و يارانش رها كن.

يك سال نشدكه بلال و يارانش مردند!(137)

دولت عمرشك داشت كه مردم پذيرفته باشند كه اين تعداد فراوان از صحابه بزرگ، هم زمان و بامرگ طبيعى از دنيا رفته باشند.

مرگمخالفان به طور هم زمان و دسته جمعى چند بار اتفاق افتاد; از جمله آن كه ابابكر وپزشك مشهورش و عتاب والى او در مكه، همگى در يك روز مردند ;

بلال ويارانش در شام، به طور هم زمان كشته شدند;

معاوية بن ابىسفيان (والى شام از جانب عمر) دستور عمر در ترور دشمنانش را اجرا مى كرد!! ودعاى عمر مستجاب مى شد!! و كسى را ياراى مقابله با ترورهاى ابو سفيان نبود.

عمر وهوادارانش به دو سبب توانستند بر ابى بكر و طرفدارانش پيروز شوند:

1 ـ هواداران عمر از هواداران ابى بكر زرنگتر و سياست مدارتربودند; افرادى چون معاويه و مغيره و عمرو بن عاص و عبدالله بن ابى ربيعه جزو يارانعمر بودند;(138)

2 ـ ابوبكر و طرفدارانش در فكر پيروزى هاى خارجى و فرماندهىارتش بودند در حالى كه عمريان به مسايل امنيتى و ادارى و سياسى مى انديشيدند.

براى كاستناز قدرت سياسى گروه ابوبكر، عمر در اولين روز رياست خود خالد بن وليد را بركناركرد و خالد تنها پس از آن كه بركنار شد از مرگ ابابكر مطّلع گشت(139).و وى در سال 21 هجرى به طرز مشكوكى مرد.

عمر انس بنمالك را كه از طرف ابوبكر والى بحرين بود نيز بركنار كرد و ابوهريره را به جاى اوگمارد و انس همچنان از هواداران و دوست داران ابابكر باقى ماند.(140)

پرونده«مرگ سريع» تنها در مورد ابابكر و واليان و فرماندهان او اجرا نشد بلكه ابوقحافهرا نيز دريافت. وى بيش از شش ماه و چند روز پس از پسرش زنده نماند و بالاخره درمحرم سال چهاردهم در مكه مرد.(141)

خاندانابابكر از خانواده هايى بودند كه به عمر طولانى معروف گشته اند و اگرترور نمى شد بيشتر از اين زنده مى ماند، ليكن او و فرزندانش ترور شدند!

اينگزارشات در مجموع چنين مى نماياند كه عزل ها و قتل هاى اين افراد در يكراستا و با يك دستور و از جانب كسى كه از اين كارها بهره مى برده است انجاممى شده است.

و اينافراد عمر و عثمان و ابوسفيان و معاويه و ابوهريره و ابن عاص و ابن عوف و زيد بنثابت و محمد بن مسلمة بودهاند و پس از طرد ياران ابابكر، عمر خليفه شد و عثمان نيزجانشين او گشت و ابن عوف نيز به نيابت عثمان دست يافت، و معاوية چهارمين نفر اينگروه براى خلافت بود!

چرا ابوبكر را شب هنگام به خاك سپردند؟

مردم ازدفن شبانه خوددارى مى كرده اند، ليكن پس از مرگ ابوبكر و دو دوستش بهوسيله سم، ابوبكر را شبانه به خاك سپردند(142).

وى در شبسه شنبه مرد و براساس اخبار، پيش از آن كه مردم صبح كنند به خاك سپرده شد(143)و عمر بن خطاب بر وى نماز گزارد.(144)

عايشهمى گويد: ابوبكر شب هنگام مرد و پيش از آن كه صبح كنيم دفن شد.(145)

ابن جوزىهمچنين مى گويد: ... آن گاه شبانه دفن شد.(146)

عمليات دفنسريع ابابكر در شب وفاتش سبب شد تا مسلمانان نتوانند در مراسم دفن حضور يابند وآخرين نگاه را بر جنازه و چهره او اندازند.

سرعت برقآسا در دفن او و بهره گيرى از پوشش شب و خواب بودن مردم، اين را ثابتمى كند كه عمليات قتل ابابكر و دو دوستش يك جريان سياسى و از جانب بزرگانىبوده است كه مسؤوليت سياسى داشته اند.

اگريهوديان او را مى كشتند دولت ترسى از اين جريان نداشت، و او را شتابان به خاكنمى سپرد و نام قاتل او را اعلام مى كرد و با قصاص قاتل او خانوادهابابكر را دلدارى مى داد; ليكن اين امور انجام نشد و بدون هيچ دليلى، يهوديانرا متّهم به اين قتل كردند و به همين اتهام نيز بسنده نمودند!

و در بارهچگونگى مرگ ابو بكر به عائشه دروغ گفتند(147).

چرا از برگزارى مجلس عزا براى او جلوگيرى شد؟

پس ازمسموميت و مرگ ابابكر، عايشه و ام فروه دختر ابى قحافه مجلس عزايى در روز دفنابابكر برايش برپا كردند، عمر به آن مجلس هجوم برد و بدون اجازه مردانى را وارد مجلسزنانه كرد، و ام فروه را با چوب دستى اش زد و بالاخره آن مجلس را بر هم زد.(148)

حوادث اينگونه تنظيم شده بود:

كشتنابابكر به وسيله زهر.

به خاكسپارى شبانه.

جلوگيرى ازعزادارى براى او.

بركنارى وكشتن ياران و پزشك مخصوص ابابكر.

كودتاى برقآسا و ترور ابابكر اثر سهمگين بر خانواده اش گذاشت به طورى كه ابوقحافه نيزپس از چند ماه مرد. (149)

ارتباط بين خانواده ابابكر با عمر و عثمان

پس از كشتهشدن ابابكر رابطه خانواده ابابكر با عمر و عثمان بسيار به وخامت گراييد; به طورىكه رابطه عبدالرحمان بن ابى بكر با عمر و عثمان به جايى رسيد كه عمر او را مورچهبد خطاب كرد(150).

و دردستگاه حكومتى عمر و عثمان راه نيافت، و درخواست او از جانب عمر و عثمان پذيرفتهنشد; براى مثال:

وقتى كهعبدالرحمان براى حطيئه شاعر شفاعت كرد تا از زندان آزاد شود عمر نپذيرفت ولى پس ازدرخواست عمروبن عاص، او را آزاد كرد!(151)

و عمر، باهمسر سابق عبدالله بن ابى بكر بدون اجازه آن زن ازدواج كرد(152);

و ام فروهرا به خاطر سوگوارى براى ابابكر به شدت با چوبدستى خود زد و يك چشمش كور كرد.(153)

خانوادهابابكر از راههاى مختلفى به مقابله با حق كشى هاى عمر نسبت به ايشانپرداختند.

كينهعبدالرحمان نسبت به عمر افزون شد;

ام كلثومدختر ابابكر از ازدواج با عمر كه رئيس شده بود سرباز زد و با طلحة بن عبيدالله(دشمن عمر) ازدواج نمود(154);

عبدالرحمانو عايشه و محمد (فرزندان ابابكر) و طلحه (پسر عمويش) اقدام به قيام بر ضد عثمان وكشتن او كردند;

پس از مرگعمر، رابطه عايشه و حفصه بسيار بد شد تا جايى كه از يكديگر جدا شدند و تا زمان مرگحفصه نيز كارشان به صلح نگراييد(155);

پس از مرگابابكر، ارتباط عايشه و امويان بسيار به وخامت گراييد و با ترور محمد بن ابى ابكرتوسط عمروبن عاص و معاويه شدت يافت به طورى كه عايشه در پى هر نمازش اين دو تن رانفرين مى كرد(156).

معاويههمانند عمر اقدام به جلب رضايت عايشه كرد(157); عمر آن قدرعايشه را ارج نهاد كه در زمان پدرش نيز به چنين منزلتى دست نيافته بود; زيراسهميه اش از بيت المال را بر تمام مردان و زنان مسلمان افزون كرد و مقام صدورفتوا را به او داد. معاويه نيز عطاياى فراوانى به عايشه داد ولى پس از آن با ترورعبدالرحمان بن ابى بكر، دوباره عايشه را به خشم آورد(158).

وبالاخرهپس از قيام عايشه بر ضد امويان ، معاويه او را در همان سال كه برادرش را كشته بودبه قتل رسانيد(159).

پزشك ابابكر را چه كسى به قتل رسانيد؟

حكومت هابراى دست يابى به اهداف خود و پنهان داشتن كارهاى خود وسيله هاى مختلفى را بهكار مى گيرند. پزشكان از بالاترين كسانى هستند كه براى ترورها از ايشاناستفاده مى شود و به بيان ديگر مى توان گفت بالاترين شاهد براى كشفجرايم نيز همين پزشكان مى باشند.

به همينسبب دوستان قربانيان و حكومت هاى پيشين، اقدام به قتل اين طبيبانمى كنند، براى مثال، در تاريخ پزشكان مى خوانيم كه پزشك پس از آن كهامام حسن(عليهالسلام)را معاينه كرد گفت: «جگر اين مرد از زهر پاره پاره شده است».(160)

دوستانعبدالرحمان بن خالد بن وليد اقدام به قتل ابن اثال نصرانى (پزشك) كردند كه بهدستور معاويه عبدالرحمان را كشته بود(161);پزشك نصرانى در زمان هارون الرشيد نيز پس از مشاهده جنازه مطهر امام موسى بن جعفر(عليهالسلام)بهمردم گزارش داد و خبر از كشته شدن آن حضرت به وسيله زهر داد... .

هم چنينجمال الدين افغانى بوسيله پزشكى كه سلطان عثمانى فرستاده بود كشته شد.

پس از آنكه ابابكر مسموم و بيمار شد(162)،حارث بن كلدة، پزشك مشهور عرب علت را دريافت; زيرا مردم از ابابكر پرسيدند كه آياپزشك (حارث) را حاضر كنيم؟

گفت: اومرا معاينه كرده است.

گفتند: چهگفته است؟

گفت: گفتهاست هر كارى مى خواهم انجام بدهم.

زيرا اينمسموميت علاجى نداشته است; ابن كلده به ابوبكر گفت: «غذاى مسمومى را خورده اىكه يك سال تمام در سم ماند و ترا خواهد كشت.»

ابن كلدهپزشك نيز از آن زهر خورد و مرد; دولت عمرى ابابكر را شبانه به خاك سپرد ووصيت نامه اى به دست عثمان برايش ترتيب داد.

عمر، گروه مخالف حكومت ابابكر از حزب قريش را معرفىكرد.

عمر گفتهاست: به خدا سوگند اگر از زيدبن خطاب و يارانش پيروى مى كردم، ابابكر به هيچوجه شيرينى رياست را نمى چشيد. (163)

ظاهر اينسخن آن است كه برادرش و ياران او بر ضد رياست ابابكر تلاش مى كرده اند;ليكن او به نظرات اين گروه اشاره اى نكرده است كه آيا خواستار خلافت حضرتاميرالمؤمنين(عليهالسلام)بوده اند يا خواهان حكم عمر؟!

عمر بنخطاب، خودش نيز از مخالفان حكومت ابابكر بود وى تصريح مى كند; واى بر شخص بىارزش بنى تيم كه با ستمكارى بر من پيشى گرفت و مرا از آن دور كرد.(164)

به همينجهت، عمر جزء اولين گروهى كه با ابابكر بيعت كردند نبود بلكه بشيربن سعد و مغيرةبن شعبه و اُسيدبن حضير و ابوعبيدة بن جرّاح، اولين بيعت كنندگان بودند!(165)

از اينبالاتر آن كه عمر در سقيفه دعوت به بيعت با ابن جرّاح كرد ولى ابن جراح اين كار رازشت شمرد و نپذيرفت. عمر در سقيفه به ابن جرّاح گفت: دستت را بگشا تا با تو بيعتكنيم. اوگفت: اى عمر! از ابتداى اسلامت نديده بودم خلاف كنى؟ آيا با وجود صديق(ابابكر) مى خواهى با من بيعت كنى؟!(166)

عمر گمانمى كرد اگر رياست را به ابن جرّاح پيشنهاد كند و از ابابكر كناره جويد، ابنجرّاح از او سپاسگزارى مى كند و آنرا به خود عمر مى دهد ليكن اين تلاشناكام ماند وبالاخره كينه خود را نسبت به ابن جرّاح آشكار كرد و او را از حكومتشام بر كنار كرد و معاويه را به جايش گماشت(167).

اشعث بنقيس نيز با رياست ابابكر مخالف بود; وى به عمر گفت: به خدا سوگند تنها بدان سبب باتو مخالفت كردم كه ابابكر بر تو پيشى گرفت و تو از او در مقام دولت عقبتر هستى.(168)

دو توطئه چينى از جانب اشعث

اشعث بنقيس بن معدى كرب، رئيس قبيله كِنده أهل يمن، و از سركشان عرب، مردى حيله گر واز سركشان بود. محمد بن شهاب زهرى جريان اسلام آوردن او را بازگو كردهمى نويسد:

اشعث بابيش از ده تن از سواران قبيله كنده در مسجد نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآلهوسلم)مشرّف شد. آنان خود را به زيبايى آراسته بودند.

رسول خدا(صلى اللهعليه وآله وسلم) به ايشان فرمودند: آيا مسلمان نشده ايد؟!

عرض كردند:چرا.

فرمود: پساين چه وضعيتى است كه داريد؟

آنان زيورآلات را افكندند، و هنگامى كه قصد بازگشت داشتند ده اوقيه به ايشان عطا فرمود و بهاشعث دوازده اوقيه بخشيد.(169)

در موردارتداد اين ها از اسلام، دو روايت است:

1 ـ فرماندار حضرموت،زيادبن لبيد، بچه شتر ماده اى را كه بزرگكوهان و از بهترين شترها به حساب مى آمد فراز آن يك جوان كنده بود نگرفت ووقتى كه آن را وارد شتران زكات كرد و بر آن علامت نهاد، آن نوجوان ناراحت شده ونزد حارثة بن سرقة بن معدى كرب رفت و دادخواهى كرد و گفت فلان شترم را به عنوانزكات برداشته اند ترا به خدا سوگند مى دهم به خاطر خويشاوندى كه با همداريم آن را باز پس گيرى; زيرا آن شتر را از همه شترانم بيشتر دوست مى دارم.حارثه با آن نو جوان نزد زياد رفت و از وى درخواست كرد آن شتر را باز گرداند وشترى جاى آن بگيرد ولى زياد نپذيرفت. اين كار زياد باعث شد كه قبيله بنى معدى كربمرتد شوند حارثة بن سراقه كندى گفت:

تا هنگامىكه رسول خدا(صلىالله عليه وآله وسلم) در بين ما بود از او اطاعت كرديم، حالا اى بندگان خدا!ابوبكر چه حقى دارد؟(170)

مسلمانانبه محاصره قلعه آنان شتافته و مردان را كشتند و زنان را اسير كرده و اموالشان رابه غنيمت بردند، در اين حال، اشعث بن قيس پايين آمد و درخواست امان براى خود و مالخود را كرد و مسلمانان نيز به او امان دادند و وى را نزد ابابكر بردند.

اشعث ازابى بكر درخواست كرد تا بر او منّت نهد و خواهرش ام فروه را به عقد او درآورد وابوبكر نيز چنين كرد. مسلم بن صبيح سكونى در اين مورد سرود:

اشعث، بانيرنگ به اربابش پاداش داد; او برادرانى دارد كه همانند اويند. چنين كسى ديگر اميننيست، چون به شما نيرنگ زده است.(171)

ابن سعدمى گويد: اشعث بن قيس كسى است كه رهبرى قبيله كنده را به عهده داشت و آنان رامرتد كرد.

امرؤالقيسبه او گفت: گمان مى كند كارگزار رسول خدا ترا رها كرد كه به كفر برگردى؟!

اشعث پاسخداد: كدام كارگزار؟

امرؤالقيسگفت: زيادبن وليد.

اشعث خندهتمسخر آميزى كرد و گفت: آيا زياد مى خواهد او را اجير خود كنم؟!

امرؤالقيسگفت: به زودى خواهى ديد.(172)

در زمانىكه اشعث مرتد شده بود، براى پيامبر دروغين سجاح دختر حارث تميمى كه با پيامبردروغين ديگر مسيلمه كذاب ازدواج كرد)(173)تبليغ مى كرد، و به همين جهت وقتى اشعث از زياد تقاضاى امان كرد، زياد پاسخداد: به هيچ وجه ترا امان نمى دهم; سر كرده ارتداد قبيله كنده تو هستى كهباعث شورش آن ها شدى. بالاخره زياد و اشعث توافق كردند كه اشعث قلعه را بگشايد بهشرط آن كه او را نزد ابابكر ببرند تا درباره اش تصميم بگيرد.(174)

پس از آنكه ابوبكر اشعث را بخشيد و خواهرش را به عقد او درآورد، با ابوبكر نيز نيرنگ كرد;زيرا عمر مى گويد:

به اشعثگفتم: اى دشمن خدا! پس از مسلمان شدن كافر شدى و مرتدّ گشتى؟

اشعث بهگونه اى در من نگريست كه فهميدم مى خواهد سخنى را پنهانى با من مطرحكند. پس از اين ماجرا مرا در كوچه هاى مدينه ديد و گفت: اين حرف را توزده اى؟!

گفتم: آرىاى دشمن خدا; بدتر از اين را هم مى گويم.

گفت: پاداشخوبى به من نداده اى.

گفتم: چراپاداش خوب از من مى خواهى؟

گفت: من ازاين مرد (ابابكر) پيروى نكردم; به خدا سوگند تنها دليلم براى مخالفت با او پيشافتادنش بر تو بود و اين كه تو با او مخالفت كردى; اگر هم تو با او دوست و همراهمى بودى من با تو مخالفت نمى كردم.

گفتم: همينطور است; حالا چه دستور مى دهى؟

گفت: حالاوقت دستور دادن نيست، بلكه وقت صبر و بردبارى است.

اشعث رفت ومن نيز رفتم.

اشعث،زبرقان بن بدر را ديد و ماجراى من و خودش را بازگو كرد و اين ماجرا بگوش ابابكررسيد، و ابوبكر كسى را فرستاد و مرا به شدت سرزنش  كرد.(175)

اين ماجراثابت مى كند كه درگيرى بر سر رياست بين ابابكر و عمر با شروع رياست ابابكرآغاز شد; چرا كه ارتداد اشعث و قبيله كنده در ابتداى سلطنت ابو بكر رخ داد.

در ماجراىاخير ابابكر فهميد كه براى بار دوّم از اشعث فريب خورده است.

به همينجهت پيش از وفاتش گفت: اى كاش وقتى اشعث را اسير كرده و نزد من آورده بودند او رامى كشتم و خجالت نمى كشيدم; زيرا من از او شنيدم و ديدم كه به انجام هرستم و بدى كمك مى كند.(176)

نيرنگ اشعثبن قيس نسبت به ابابكر براى بار دوم موجب شد تا جزو حزب عمر و عثمان شود و بهمقصود خود نيز دست يابد، زيرا از طرف عثمان به عنوان فرمان دار آذربايجان(177)انتخاب شد با آن كه ابابكر به او هيچ پستى نداده بود.

از كارهايىكه اشعث بر ضد اميرمؤمنان حضرت على بن ابيطالب(عليه السلام)انجام دادمى توان موارد زير را برشمرد:

1 ـ وادار كردن آن حضرت به پذيرش حكميّت در جنگ صفّين;(178)

2 ـ شركت در كودتا بر ضد آن حضرت كه منجر به شهادت آن امام عزيزشد;(179)

3 ـ دخترش جعده، حضرت امام حسن بن على(عليه السلام) را مسمومكرد و موجب شهادت آن امام عزيز شد...(180)

از لابلاىاعترافات عمر در مى يابيم كه اشعث بن قيس اولين كسى بوده است كه عمر را دعوتبه كودتا بر ضد ابابكر كرد، و اين فراخوانى در همان ابتداى سلطنت ابابكر رخ داد.

اشعث اسلامآورد و سپس مرتد شد و نيز فتنه اى برانگيخت تا ابابكر بركنار و كشته شود. همچنين در جريان حكميّت در جنگ صفين شركت فعال داشت و در كودتاى ناجوانمردانه بر ضدامام على(عليهالسلام)نيز سهم به سزايى ايفا كرد و كارهايش همانند شيوه خيانت و حيله گرى هاىحزب قرشى بود.

درموردجريان ترور امام على(عليه السلام) مى خوانيم:

آن حضرتهنگام طلوع فجر روز جمعه 19 رمضان به دست عبدالرحمان بن ملجم مرادى ترور شد و بهشهادت رسيد; وردان بن مجالد (از قبيله تيم الرباب)، شبيب بن بجره، اشعث بن قيس ونيز قطام دختر اَخضر، عبدالرحمان را يارى دادند. آن ملعون، با شمشيرى زهرآگين برسر مبارك آن سرور كاينات فرود آورد و يك روز و اندى بيش نگذشت كه به شهادت رسيد. (181)

افراد حزب قريش دو دسته شدند

پس از رئيسشدن ابابكر، افراد حزب قرشى دو دسته شدند; برخى به يارى ابابكر پرداختند، همانند:عُتّاب بن اسيد اموى، خالد بن وليد مخزومى، عكرمة بن ابى جهل، ابو عبيدة بن جرّاح،مثنّى بن حارثه شيبانى، مُعاذ بن جبل، انس بن مالك، طلحة بن عبدالله و شرحبيل بنحسنه و برخى نيز عمر را تأييد مى كردند، همانند: عثمان بن عفّان، ابوسفيان وفرزندانش معاويه، يزيد و عتبه، وليد بن عقبة بن ابى معيط، سعيد بن عاص، ابوهريره،عبدالرحمان بن عوف، مغيرة بن شعبه، ابوموسى اشعرى، عمروبن عاص و عبدالرحمان بن ابىربيعه (والى يمن از طرف عمر).

روايت كهحكايت از وصيت ابابكر در مورد جانشينى عمر مى كند از سوى عثمان بن عفان وعبدالرحمان بن عوف است كه هر دو با عمر هم پيمان شده بودند تا خلافت را بين خوددست به دست كنند به اين شكل كه ابتدا عمر، سپس عثمان و پس از او ابن عوف رئيسبشود.

به همينخاطر ابوهريره آن چه را در سرزنش و بدگويى ابابكر شنيده بود نقل مى كرد ولىدر مورد عمر پنهان كارى مى كرد; براى مثال جريانى را نقل كرده است كه حاكى ازرضايت پيامبر(صلىالله عليه وآله وسلم) نسبت به لعن و دشنام به ابابكر است; ابوهريره راويتمى كند:

مردىابابكر را دشنام مى داد در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآلهوسلم)نشسته بود و از اين كار شگفت زده شد و تبسم فرمود.(182)

ابوبكر،ابوهريره را رها كرده و هيچ پستى در دستگاه حكومتى اش به وى نداد. ولى انس بنمالك را والى بحرين كرد. ابوهريره از او جدا شد، و جرياناتى را كه به زودى بيانمى شود فاش كرد.(183)

وقتى عمربه رياست رسيد انس را از حكومت بحرين بركنار كرد و ابوهريره را به جاى او گمارده. (184)

انس بنمالك جريانى را بازگو مى كند كه عثمان به عفان را رسوا مى سازد; در كتابصراط المستقيم آمده است:

احمد درمسندش از انس نقل كرده است كه وقتى رقيه دختر پيامبر(صلى الله عليه وآلهوسلم)دراثر ضرب و شتم شوهرش عثمان، از دنيا رفت، پيامبر(صلى الله عليه وآلهوسلم)عثمانرا پنج مرتبه لعنت فرمود و بيان داشت:

كسى كهديروز با كنيز همسرش نزديكى كرده است با ما همراه نشود. پس جماعتى برگشتند و عثمانبه بهانه درد شكم برگشت.(185)

انس بنمالك نقل كرده است، كه ايشان ديده است كه عمر به زور ابابكر را بر روى منبر نشاند.(186)

ارتباطخالد بن وليد با عمر و عبدالرحمان نيز بسيار بد بود و تا هنگام ترور خالد در شامادامه يافت(187).

اين حادثدر واقع انقلابى دوم در پى انقلاب سقيفه به شمار مى رود; در سقيفه مقرر شدهبود كه ابتدا ابوبكر، سپس عمر و پس از او ابن جرّاح رئيس باشند.

عبدالرحماننقل كرده است كه ابوبكر به او گفته است: در مورد عمر برايم بگو.

گفتم: هرچه بخواهم بگويم خودت بهتر مى دانى.

گفت: بااين حال، خودت بگو.

گفتم: بهخدا سوگند بهتر از آن است كه تو در باره او مى انديشى.

عثمان بهعفان نيز مى گويد: در مورد عمر به ابابكر گفتم: بارالها! آن چه من درباره اومى دانم اين است كه نهانش از آشكارش بهتر است و كسى بهتر از او در بين مانيست.

ابوبكر نيزگفت: خدايت بيامرزد; به خدا سوگند اگر عمر را ترك كردم به جز تو به كسى ديگرنمى دهم.(188)

از اينروايت در مى يابيم كه ابابكر در مورد عمر به بدى مى انديشيده است وهمانند گذشته نسبت به او خوش گمان نبوده است; به همين دليل است كه ابن عوفمى گويد: عمر بهتر از آن است كه تو مى انديشى.

و از روايتعثمان در مى يابيم كه عثمان با يك تير دو نشان زده است; زيرا ابتدا جانشينىعمر براى ابابكر را ثابت كرده است و سپس خلافت را براى خود از زبان ابابكر نقلكرده است. بدين سان، بدون آنكه نامى از ابا عبيده بياورد و او را از رياست بركنارنمود. اين در حالى است كه ابابكر، عتّاب بن اسيد و ابوعبيده را بر عمر و عثمانبرترى مى داده است.(189)

عبدالرحمانبن عوف نقل مى كند كه ابوبكر در بيمارى نهايى اش گفت: من بهترين كسى را كه ازشما مى شناختم براى خلافتتان معرفى كردم ولى هر يك از شما به دماغش باد كردهو مى خواهد خودش خليفه شود.

روايتىدروغين نيز از زبان انس بن مالك ـ كه با حكم ابابكر والى بحرين بود ـ در مورد وصيتابابكر نسبت به خلافت عمر آورده اند:

... ابوبكر گفت: بدانيد كه من بسيار علاقمند بودم تاغنيمت هاى مسلمانان را به ايشان باز گردانم; پس هر چه نزد ماست برگيريد و بهعمر برسانيد... بدين ترتيب دانستند كه عمر را جانشين خود كرده است...(190)

اين روايتدروغ است، در حقيقت، انس هنگام مرگ ابابكر در مدينه نبود، بلكه فرماندار بحرين بودو از جانب ابابكر در آن جا به سر مى برد.

پس از مرگابابكر و رئيس شدن عمر، عمر كسى را فرستاد تا اموال و دارايى هايى را كه انسبراى خود گرد آورده بود از وى بستاند و او را بدين سان از حكومت بحرين بركنار كرد (191)واباهريره را به جايش گماشت.

يكى ديگراز دليل هاى تقسيم شدن حزب قريش به دو جناح مخالف نيز درگيرى شرحبيل بن حسنهبا عمرو بن عاص است.(192)


[129]به كتاب نظريات الخليفتين، نويسنده، ج 2، ص 273 ـ 280 در شروط (الولاة وادارتهم)،ترجمه خالد مراجعه كنيد.

[130]مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 10، ص 290، و اين مطلب را ابن شهاب زهرى يادآورىكرده.

[131]همان.

[132]مختصر تاريخ دمشق، اين عساكر، ج 10، ص 290، اسد الغابة، ابن اثير، ج 2، ص 513،

[133]همان; تهذيب الكمال، ج 2، ص 188.

[134]اسد الغابة، ابن اثير، ج 5، ص 60; ص 205; الاصايه، ج 3، ص 361.

[135]تاريخ الطبرى، ج 3، ص 165.

[136]العثمانية، ص 21.

[137]مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 10، ص 290، اسد الغابة، ابن اثير، ج 2، ص 513.

[138]سفير دوم قريش به پادشاه حبشه بود، جهت برگرداندن مسلمين به مكه تا آنها را به قتلبرسانند، و عمر ايشان را به ولايت يمن منصوب كرد.

[139]طبقات ابن سعد، ج 7، ص 397; تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 95.

[140]مختصر التاريخ، ابن عساكر، 5/73، تاريخ الاسلام، الذهبى 121، تاريخ خليفه 123.

[141]تاريخ الطبرى، ج 2، ص 217; مرآة اليافعى، ج 1، ص 140.

[142]طبقات، 3/207; ابوبكر دومين كسى است كه بعد از فاطمه دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شبانهدفن شد.

[143]تاريخ ابى زرعه دمشقى، ص 34; تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 222; تاريخ طبرى، ج 2، ص622; الكامل فى التاريخ، ج 2،/418، 419، الطبقات 3/207، 208.

[144]الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 207.

[145]همان.

[146]المنتظم، ج 4، ص 130.

[147]الطبقات الكبرى، ابن سعد 3/207 ط: صادر، بيروت.

[148]تاريخ طبرى، حوادث سال 13 هجرى ، ج 4; الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 204;كنزالعمال، ج 18، ص 118، كتاب الموت.

[149]البداية والنهاية، ابن كثير، ج 7، ص 59.

[150]شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 29.

[151]البداية والنهايه، ابن كثير، ج 7، ص 105.

[152]الطبقات، ابن سعد، ج 8، ص 265.

[153]تاريخ طبرى، حوداث سال 13، ج 4; الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 1، ص 204;كنزالعمال، ج 18، ص 118، كتاب الموت.

[154]تاريخ طبرى، ج 5، ص 17; الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 54; المعارف، بن قتيبه، ص 175،طبقات ابن سعد، ج 8، ص 462.

[155]المعارف، ابن قتيبه، ص 550.

[156]تاريخ طبرى، ج 5، ص 105، حوادث سال 38 هجرى، الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج2،ص413، حوادث سال 38 هجرى; البدايه والنهايه، ابن كثير، ج 7، ص 349; شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 88، خطبه 66.

[157]سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 187; المستدرك، حاكم، ج 2، ص 13; الطبقات الكبرى، ابنسعد، بيروت چاپ صادر، ج 8، ص 67.

[158]تاريخ اليعقوبي 3/153.

[159]حلية ابى نعيم 2/47، المستدرك 4/13.

[160]تاريخ دمشق، ج 12، ص 59 در ترجمه امام حسن(عليه السلام) .

[161]اسدالغابه، ج 3، ص 440; الاستيعاب، ص 830، نسب قريش، ص 327.

[162]الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198; مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر، ج 13، ص 118.

[163]شرح نهج البلاغه، معتزلى، ج 2، ص 31 ـ 34; الشافى، مرتضى، ص 241 ـ 344.

[164]همان.

[165]الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 181.

[166]الطبقات ابن سعد، ج 3، ص 181، انساب الاشراف، ج 1، ص 579.

[167]تاريخ طبرى، ج 3، بيروت چاپ اعلمى، ج 3، ص 165.

[168]همان.

[169]مختصر تاريخ، ابن عساكر، ج 4، ص 408.

[170]مختصر تاريخ، ابن عساكر، ج 4، ص 411.

[171]معجم البلدان، ج 5، ص 272; مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 4، ص 412.

[172]همان.

[173]تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 129.

[174]مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 4، ص 413; واقدى گفت: اين مطلب بيشتر نزد اصحاب ماثابت شده تر است.

[175]شرح نهج البلاغه، معتزلى، ج 2، ص 31 ـ 34; المسترشد، محمد بن جرير طبرى، الشافى،مرتضى، ص 241 ـ 244.

[176]الامامه والسياسة، ابن قتيبه، ص 18; مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 122;تاريخ المسعودى، ج 2، ص 302.

[177]اسدالغابه، ابن اثير، ج 1، ص 118.

[178]همان.

[179]با عبدالله بن ملجم.

[180]اسدالغابة، ابن اثير، ج 1، ص 118.

[181]المناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 92.

[182]مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 436.

[183]مختصر التاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 5، ص 66 ـ 73.

[184]همان.

[185]الصراط المستقيم، ج 3، باب 12، ص 34.

[186]المغازى النبوية، ابن شهاب زهرى، چاپ دارالفكر سال 1401 هجرى، 1981 ميلادى، ص 133.

[187]اسدالغابه ،ابن اثير، ج 2، ص 110; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 95; طبقات ابن سعد، ج 7، ص397.

[188]مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 119.

[189]همان، ج 13، ص 122.

[190]همان، ص 124.

[191]همان، ج 5، ص 73.

[192]همان، ج 10، ص 290; تهذيب الكمال، المزى ، ج 2، ص 188.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation