بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان ترور ابوبکر وعائشه, نجاح الطائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     02 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     03 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     04 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     05 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     06 - داستان ترور ابوبكر وعائشه
     fehrest - داستان ترور ابوبكر وعائشه
 

 

 
 

آيا عمر با ابابكر مخالفت كرد؟!

ابن ابى حاتم از عبيدة سلمانى نقلمى كند كه گفت:

عيينة بن حصين و اقرع بن حابس نزدابابكر آمدند و گفتند: اى خليفه! زمينى شوره زار نزد ماست و محصول نمى دهد;اگر صلاح مى دانى آن را به ما ببخش تا در آن كشت كنيم، شايد خدا در آن بركتقرار دهد!

ابوبكر نيز آن زمين را به آن دو نفر دادو قباله اى نوشت و گواه بر آن گرفت و به آن ها داد.

آن دو تن نزد عمر رفتند تا گواهى بدهد،و هنگامى كه قباله را برايش خواندند از دست شان گرفت و با بى احترامى آنرا از بين برد. آن دو تن نيز به بدگويى عمر پرداختند.(55)

متقى هندى مى افزايد: آن دو نزد ابابكررفتند و گفتند: آيا تو خليفه اى يا عمر؟!

ابابكر گفت: ايشان است; و اگرمى خواست مى توانست خليفه بشود!(56)

عمر، در جريان فرمانداران نيز با ابابكرمخالفت كرد; وى پس از مرگ ابابكر، فرمانداران انتخابى او را بركنار كرد; براى مثالخالد بن وليد، مثنى بن حارثه شيبانى، شرحبيل بن حسنه، انس بن مالك، عكرمة بن ابىجهل و ابو عبيدة بن جرّاح را بركنار كرد.(57)

وى، پس از آن كه ابوبكر مرد و خود خليفهشد نيز به مخالفت با ابابكر پرداخت; زيرا به مجلس زنانه اى كه براى ابابكربرپا شده بود رفت و بدون آن كه اجازه ورود بگيرد مردى را بين آنان فرستاد و امفروه دختر ابوقحافه را بيرون كشيد و عمر با چوب دستى اش به شدّت ام فروه رازد و زنان را بيرون كرد(58);در اثر اين حمله، ام فروه تا آخر عمرش يك چشمش كور شد.

اقرع بن حابس نزد پيامبر(صلى اللهعليه وآله وسلم) رفت، و ابوبكر گفت: اى رسول خدا! او را به عنوان رئيسقبيله اش بگمار.

عمر گفت: اين كار را مكن.

آن دو آنقدر به مشاجره لفظى پرداختند كهصداى شان بالا گرفت و ابوبكر به عمر گفت: تنها، قصد مخالفت با من را داشتى.

عمر گفت: چنين نيست.

در اين هنگام آيه آمد كه صداى تانرا بالاتر از صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بلندمكنيد.(59)

عمر، در زمينه امور اقتصادى نيز باابابكر مخالفت كرد; زيرا ابوبكر بيت المال را به گونه هم سان تقسيم مى كردولى عمر اين روش را به كار نبرد.

ابوبكر، در جنگ هايى كه باعرب هاى مرتد داشت زنان و بچگانشان را نيز، اسير كرد ولى عمر زنان و بچگان راآزاد كرد(60).

و ايننشانگر نظر عمر است كه آنان را همانند مرتد شدگان نمى دانسته است.

عمر، درسقيفه به ابن جرّاح گفت: دستت را بگشا تا با تو بيعت كنيم. او گفت: اى عمر، از اولاسلامت نديدم كه كار خلافى انجام بدهى; آيا با وجود صدّيق (ابابكر) مى خواهىبا من بيعت كنى؟!(61)

چه كسى ابابكر و پسرش را مسموم كرد و كشت؟

بر اساسمدارك فراوان، مرگ ابابكر با يك كودتاى سياسى بوده است; ابو يقظان از سلام بن ابىمطيع روايت مى كند كه ابابكر مسموم شد و بالاخره در روز دوشنبه مرد. (62)

كارآگاهانبراى شناسايى قاتل، ابتدا به سراغ اولين كسى مى روند كه از مرگ مقتولبهره مند مى شود; در مرحله دوم نيز به سراغ كسانى مى روند كه بامقتول داراى دشمنى و درگيرى بوده اند; در ظاهر، اولين كسى كه از مرگ ابابكربهره مند شده است، عمر بن الخطاب بوده است; زيرا به عنوان خليفه مسلمانان، بهجاى ابابكر نشست!

در موردارتباط ابابكر و عمر نيز عبدالله پسر عمر مى گويد: واقعيت آن است كه ابابكر وعمر اختلاف داشتند.(63)مدارك نيز اختلاف بين عمر و ابابكر را تأييد مى كنند; عمر مى گويد:«حسودترين قريشيان، ابابكر است.»(64)

عمر بهپسرش عبدالله مى گويد كه آيا تا به حال از اين خبردار نشده بودى و غافل بودىكه پست ترين و احمق ترين شخص قبيله بنى تيم بر من پيش افتاد و بر من ستم رواداشت؟!

مانمى گوييم قاتل ابوبكر عمر بوده است بلكه مدارك تاريخ را مطرح مى كنيمتا خواننده كتاب، خود به قضاوت و داورى بنشيند و نتيجه گيرى كند.

عمرمى گويد: واى بر شخص پست و بى ارزش بنى تيم! در حالى بر من پيشى گرفت كه برمن ستم كرد، و در حالى كه گناهكار بود به سوى من آمد.(65)

نيز گفت:(خلافت) جز پس از نااميدى بنده، به سوى من نيامد. (66)

هم چنينعمر مى گويد: به خدا سوگند اگر از زيد بن خطاب و پيروانش پيروى مى كردم،ابوبكر به هيچ عنوانى از شيرينى رياست را نمى چشيد(67).

ومى گويد: در واقع، بيعت با ابابكر ناگهانى و شتابزده بود.(68)

ظاهر آناست كه درگيرى بين عمر و ابابكر به بالاترين حدّ خود رسيده بود; زيرا عمر ابابكررا تهديد كرده و مى گويد:

به خداسوگند، يا بايد دست از من بردارى يا آن كه سخنى را مى گويم كه سواران به هرسو ببرند و پخش كنند.(69)

ناگفتهنماند كه دومين بهره مند از مرگ ابابكر نيز عثمان بن عفّان اموى است كه پس ازعمر به خلافت رسيد.

اين درحالى است كه براساس توافقى كه در سقيفه شد بنا بود ابوعبيدة بن جرّاح به عنوانسوّمين خليفه باشد.

بدين ترتيبظاهر جريانات نشان مى دهد كه بين عمر و امويان توافقى ايجاد شده است، كهابابكر را كشته و ابن جرّاح را بركنار كنند تا خلافت را بين خود (عمر و امويان)تقسيم كنند.

عمرامتيازات ديگر نيز به امويان داد از جمله انتخاب عده اى ديگر از امويان بهفرماندارى نظير سعيد بن عاص و وليد بن عقبة بن ابى معيط.(70)

وى هم چنيندر امتيازات ام حبيبه دختر ابوسفيان افزود و سهم او را از بيت المال تا دوازدههزار درهم افزايش داد.(71)

وى جايگاهابوسفيان و معاويه را به قدرى بالا برد كه همانند مهاجرانى كه در جنگ بدر شركتكرده بودند به آن دو نفر مى بخشيد و اين دو را بر تمام انصار برترى داد.(72)

بطور يقينافراد بنى اميّه در رهبرى عمليات كشتن ابى بكر شركت داشتند; و اولين خليفه كه بازهر بنى اميه مسموم شد ابوبكر بود و در پى او نيز عبدالرحمان بن عوف، عبدالرحمانبن ابى بكر، حضرت امام حسن بن على(عليه السلام)، عبدالرحمان بن خالدبن وليد، سعدبن ابى وقاص، مالك اشتر، معاويه ثانى، عبدالله بن عمر، عمربنعبدالعزيز و ده ها تن ديگر(73)از سرشناسان مملكت اسلامى مسموم شدند، و اين كارها با توجه به سياست معاويه انجاممى شد كه مى گفت:

خداوند،سپاهيانى از عسل دارد (زيرا بنى اميه زهر را در عسل مى ريختند).

طبرى درتاريخ خود بازگو مى كند كه جريان به قتل رسيدن ابابكر اين چنين بوده است!

ابو زيد ازعلى بن محمد باسناد خودش ـ كه پيش تر بيان كردم ـ برايم بازگو كرد: ابوبكر در سنّشصت و سه سالگى در روز دو شنبه هشت روز به آخر ماه جمادى الثانى باقى مانده از دنيارفت. گفته اند: سبب مرگش اين بود كه يهوديان او را مسموم كردند، و حارث بنكلده (طبيب) نيز به همراه ابابكر از آن سم خورد، ولى زودتر متوجه شد و دست كشيد وبه ابابكر گفت: غذايى را كه در مدت يك سال مسموم شده، خوردى.

در روايتصحيح ابن سعد ابو بكر در همان روز كه او را مسموم كردند كشته شد(74).

و در روايتنا درست ابابكر پانزده روز آخر عمرش را در بستر به سر برد و به او گفتند: اى كاشپزشكى را براى معالجه مى آوردى!

گفت: پزشكمرا معاينه كرد.

گفتند: چهگفت؟

گفت: كه هركارى مى خواهم بكنم (چون مرگم حتمى است).

ابوجعفرمى گويد: در همان روزى كه ابوبكر مرد، عتاب بن اسيد نيز در مكه مرد.(75)

و ليث بنسعد از زهرى بازگو مى كند، غذايى براى ابابكر فرستاده شد و حارث بن كلده نيزنزدش بود، و هر دو از آن غذا خوردند. حارث گفت: غذايى خورديم كه يكسال مسموم شده.

و در پايانسال هر دو مردند.(76)

دوست دارمكه بگويم: ابوسفيان كه داراى تخصص در زمينه ترور بود (مردى را نيز براى كشتنپيامبر(صلىالله عليه وآله وسلم) به مدينه(77)فرستاد)، در آن زمان همراه عمر و عثمان در مدينه مى زيست!

معاويه نيزكه سياست مشهور «خداوند، سپاهيانى از عسل دارد»(78) از اوست، درمدينه بوده است!

به خاطرمصلحت هاى سياسى، عمر و حزب قريش دفن پيامبر(صلى الله عليه وآلهوسلم)را تا روز سه شنبه به تأخير افكندند و برخى نيز گفته اند تا سه روز از دفن آنحضرت جلوگيرى شد!(79)

ولى درمورد ابابكر مصلحت سياسى، اقتضاى آن را داشت كه عمر او را به سرعت دفن كند، و همانشبى كه از دنيا رفت (شب سه شنبه) پيش از آن كه مردم بيدار شوند و در مراسم دفنشركت كنند، او را به خاك سپرد!(80)

بدينترتيب، حزب قريش در مورد دفن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآلهوسلم)رفتار ناشايستى داشت، و در مورد ابابكر رفتار بدى داشت. ابوبكر، نه اولين و نهآخرين كسى بود كه به دست عمر و عثمان كشته مى شد; بلكه اين دو تن داراىپرونده اى پر از ترور و توطئه مى باشند.

اين دو نفراز كسانى هستند كه در عقبه اقدام به ترور (نافرجام) حضرت پيامبر(صلى اللهعليه وآله وسلم) كردند(81);

عمر وعثمان همان كسانى هستند كه در روز وفات پيامبر آن هنگام كه پيامبر ورق و دواتخواست گفتند كه پيامبر هذيان مى گويد.

اين دو نفراز كسانى هستند كه مردم را از دفن آن حضرت بازداشتند تا ابابكر از سنح بيايد;

و در مراسمدفن آن حضرت(صلىالله عليه وآله وسلم) نيز شركت نكردند;(82)

ترور سعدبن عباده به دستور مستقيم عمر بن الخطاب صورت گرفت(83);

ترور فاطمهدختر محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم) با دست شخص عمر انجامشد(84);

ابوذر،عبدالله بن مسعود و عبدالرحمان بن عوف همگى به دستور عثمان و در زمان و خلافت اوترور شدند...(85)

اخبارى كه در مورد ترور ابوبكر رسيده است

مؤلّف كتابالعقد الفريد مى نويسد: ابابكر مسموم شد و در آخر روز دوشنبه مرد;(86)

ابن قتيبهمى گويد: عتّاب بن اسيد و ابوبكر در يك زمان مردند;(87)

و درروايت: ابوبكر مريض شد و به او گفتند آيا اجازه مى دهى پزشك بياوريم؟ گفت:پزشك مرا معاينه كرده و گفته است هر كارى مى خواهم بكنم(88).

ابن سعد ازشهاب زهرى بازگو مى كند: ابابكر و حارث بن كلده مشغول خوردن خزيرة (خورشتى)(89)بودند كه براى ابابكر هديه آورده شده بود:

حارث بهابابكر گفت: اى خليفه دستت را از طعام باز بدار; به خدا سوگند سمّى يك ساله در آناست و من و تو در يك روز خواهيم مرد.

ابوبكر ازغذا خوردن دست كشيد و هر دو بيمار ماندند تا آن كه پس از تمام شدن سال، هر دو دريك روز مردند.(90)

ابن اثيرمى گويد: يهوديان ابابكر را به وسيله طعامى مسموم كردند و ابوبكر و حارث بنكلده از آن خوردند; حارث دست كشيد و به ابابكر گفت: غذايى خورديم كه يك سال در آنسم قرار داده شده بود.(91)

و نيزگفته اند: در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و پس از پانزده روزكه براى نماز جماعت نيز حاضر نشد، مرد; وى در اين پانزده روز عمر بن الخطاب را بهجاى خود براى نماز مى فرستاد.

وقتىابوبكر بيمار شد برخى گفتند: پزشك بياوريم؟ گفت: پزشك نزد من آمده است و به منگفته است كه هر كارى دلم ميخواهد انجام بدهم. آنان نيز منظور ابابكر را دريافتند وسكوت اختيار كردند. پس از مدتى نيز ابابكر مرد. (92)

ابوالفداءمى گويد: در مورد سبب مرگ ابابكر اختلاف است; گفته اند يهوديان او وحارث بن كلده را با غذايى مسموم كردند. حارث گفت: غذايى مسموم خورديم كه يكسال درسم مانده بود. يك سال بعد هر دو مردند.

نيزگفته اند: ابابكر در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و تا پانزدهروز ديگر كه مرد، به نماز نيز حاضر نشد(93).

و نيز گفته اند:براى ابابكر حريره اى هديه آوردند و حارث به او گفت: اى خليفه! دست از طعامباز دار كه زهر در آن است و من و تو دريك روز خواهيم مرد. ابابكر دست كشيد ولى هردو بيمار بودند تا آن كه در يك روز مردند.(94)

از چيزهايىكه موجب مشكوك تر شدن اين مرگ است، آن است كه افراد بسيارى همراه ابابكر مردند.

ابوكبشه(غلام رسول خدا(صلىالله عليه وآله وسلم) ، و از جنگجويان بدر و احد) در صبح روز مرگ ابابكر، ازدنيا رفت.(95)

ابن سعدمى گويد: ابوكبشه در اولين روزى كه عمر به خلافت رسيد، يعنى سه شنبه هشت روزبه آخر جمادى الثانى باقى مانده، در سال 13 هجرى مرد.(96)

روز سهشنبه روزى است كه ابابكر و چند تن ديگر از سرشناسان عرب از جمله عتّاب، ابوكبشه وحارث بن كلده (طبيب مشهور) مردند و عمر نيز رئيس شد.

نكته قابلتوجه آن است كه افراد متهم به قتل ابابكر، براى دور كردن شبهه از خودشان دو نوعشايعه پراكنى كردند:

1 ـ برخى سعى نمودند سبب مرگش را به سرماخوردگى شديد نسبت دهند;

2 ـ سعى نمودند بفهمانند كه او در اثر سم يهوديان كشته شد.

ليكن ايناننتوانستند دليلى براى مسموم شدن ابابكر توسط يهوديان بياورند و بدين سان ادعاى شانبدون دليل باقى ماند; علاوه بر اين، بزرگان سلطنت و در رأس شان عمر و عثمان براساس شواهد و قرائن در ترور ابابكر نقش اساسى داشته اند.

آيا ابوبكر نسبت به جانشينى عمر وصيت كرد؟!

اگر بهپرونده ترور ابابكر مراجعه كنيم، و حالت دشمنى و درگيرى بين ابابكر و عمر را بررسىنماييم و مسأله اشتياق ابابكر به عدم جانشينى عمر را يادآور شويم، اين جريان بيشترروشن مى شود.

ابوبكرگفته است: براى عمر بهتر است كه به هيچ وجه در امر حكومت شما دخالت نكند.(97)

بدين سان،ادامه زندگانى و پادشاهى ابابكر، خطرى بس بزرگ بر سر راه پادشاه شدن عمر به حسابمى آمده است.

جريان شكبرانگيز ديگر آن است كه عثمان بن عفان، كه ادعا كرده است به تنهايى وصيت ابابكر رانوشته است، خودش به تنهايى نيز اين وصيت را بين مردم پخش كرده است.

اگر كسى جزعثمان پس از عمر به خلافت رسيده بود شكّ مردم به قوت خود خواهد ماند، چه برسد بهاين كه پس از عمر، عثمان به خلافت رسيد و اين جانشينى نيز بر حسب دستور شخص عمرصورت گرفت!

چيزى كهموجب شك بيشتر مى شود آن است كه عثمان در هنگام خواندن وصيت ابابكر براى مردمگفت:

«اين وصيت نامه ابابكر است; اگر آن را مى پذيريد بخوانيم، واگر نمى پذيريد برگردانيم.»(98)

اين گفتارعثمان، شاهدى براى عدم پذيرش مردم است، و وصيتى كه به خط عثمان، و بدون حضور هيچكس ديگر و در مورد جانشينى و خلافت عمر نوشته شده باشد مورد قبولشان نبوده است.

نكته قابلتوجه آن است كه وصيت ابابكر به جانشينى عمر، با خط عثمان بوده است نه ابابكر!

و از سويىعثمان خودش را تنها كسى مى داند كه هنگام وصيت ابابكر حاضر بوده است!(99)

اين، چيزىاست كه با شيوه اسلامى، قبيله اى و سياسى مخالف است; زيرا هنگام وصيت انسانرو به مرگ، به خصوص اگر آن شخص رئيس مسلمانان باشد كه در اين صورت خانواده،دوستان، وزيران و نزديكان رئيس به طور حتم حضور خواهند داشت!

در اينوصيّت دروغين ابابكر كه در مورد عمر، تنها پس از مرگ او و به دست عثمان شده بود،آمده است:

بسمالله الرحمن الرحيم

اين وصيتابابكر بن ابى قحافه در پايان زندگانى دنيا و در حال بيرون رفتن او از دنيا، و درزمان آغاز زندگانى آخرت و ورود به آن جهان است; آن زمانى كه كافر ايمانمى آورد و بد كار به يقين مى رسد و دروغگو نيز راستگو مى شود. منبراى پس از خودم، عمر بن الخطّاب را خليفه كردم; پس به او گوش فرا دهيد و اطاعتشكنيد. اگر به عدالت رفتار كند (كه گمان و يقين من نيز همين است); و اگر به عدالترفتار نكرد هر كس آن چه انجام مى دهد پاسخ گوست; قصد من خير است ولى از غيباطلاعى ندارم. «و به زودى ستمگران در مى يابند كه چگونه بازگشتى خواهندداشت».(100)

والسلامعليكم و رحمة الله و بركاته (101)

به روشنىپيداست كه اين نامه با نَفسى جز نَفس ابابكر نوشته شده است; ابوبكر در اولينسخنرانى اش براى مسلمانان گفت:

اگر من درراه اسلام پايدار بودم از من پيروى كنيد، و اگر منحرف شدم مرا به راه بياوريد.(102)

اين درحالى است كه در اين وصيت به اطاعت بى شرط از عمر فرا خوانده شده است!

ابوبكرسخنرانى هايش را همراه موعظه و ارشاد مى گفت در حالى كه اين وصيت نامهحيله گرانه داراى پند و اندرز نيست با اين كه وصيت مرگ بوده است، ابوبكر در اولينسخنرانى اش گفت:

آنپادشاهانى كه به آبادانى زمين پرداختند كجايند كه دور شدند و از يادرفته اند!؟(103)

آيه اىكه عثمان از قرآن برداشته و در وصيت آورده است نيز با وصيتى كه شخص در آستانه مرگبنويسد سازگار نيست، بلكه تهديدى از جانب شخصى است كه در حال رئيس شدن است!

وهمچنينوصيت نامه از درخواست رضاى الهى واستغفار خالى است همان چيزى كه ابابكر در آخرعمرش بيان مى نمود.

و ابوبكرقبلا گفت: خوشا به حال كسى كه در آغاز مسلمان شدن، و پيش از جنبش فتنه ها(104)از دنيا رفت.

و نيز گفت:كاش علفى بودم كه چارپايان مرا خورده بودند.(105)

عايشهمى گويد: پدرم گفت: اموالم را بررسى كنيد و هر چه پس از رئيس شدن من افزونشده است به جانشين بسپاريد; چون من همانند يك تاجر به بهرهورى از مقامم پرداختم.(106)

عمر تصريحمى كند كه ابوبكر با او پيمان بسته است تا او را جانشين خود كند; او از زبانابوبكر مى گويد:

بلكه آنكار را ادامه مى دهيم و تو تا چند روز ديگر رئيس مى شوى.

من گمانكردم كه در اولين نماز جمعه مرا به عنوان خليفه معرفى خواهد كرد. اما خود را بهغفلت زد و تا آخر عمرش درباره خلافتم چيزى نگفت(107).

و مهمتريندليل در مورد دروغين بودن وصيت ابابكر اين است كه به خط عثمان بوده است و گواه ياامضايى نيز نداشته است!

اگر ابوبكركه خواندن و نوشتن مى دانسته است ساعتى بيمار بوده است چرا پس از بهبودى خودشبه نوشتن وصيت اقدام نكرده است؟

واگرنمى توانسته است شاهد بگيرد و در زمان شدت يافتن بيمارى وصيت را نوشته است پسچرا وقتى مردم به ديدارش مى آمدند آنان را بر وصيت خود گواه نگرفت؟!

عثمان،شهرت به دروغ پردازى و حيله بازى دارد، از ديگر نامه هاى جعلى اونامه اى است كه در زمان خلافتاش به فرماندار خود در آفريقا يعنى عبدالله بنابى سرح نوشت تا محمد بن ابى بكر و يارانش را بكشد و وقتى نامه اش را همراهمهر او از دست نوكرش گرفتند كه بر شتر او سوار بود به آن ديار مى رفت، عثماننامه خود را انكار نمود!(108)

اگربپذيريم كه ابابكر عمر را جانشين خود قرار داد و قرينه هايى بر اين مطلببياوريم، موضوع مهم تر در جاى خود باقى مى ماند و آن اين است كه ابوبكر،و پزشك مخصوصش و عتّاب بن اسيد هم زمان مردند و پيروان ابابكر بركنار شده و يا بهقتل رسيدند!

وضعيت درنظر گروه ترور به دو گونه است:

1 ـ ابوبكر در ابتداى خلافتاش عمر را جانشين خود معرفى كرد; و ايناز قرينه هايى چون رياست حج در سال اول و وزارت عمر در امور ادارى برمى آيد; ولى در سال دوم رياست هيچ گاه عمر را جانشين خود معرفى نكرد. بدينسان، جانشين موضوعىِ ابابكر، عمر خواهد بود.

2 ـ ابابكر در پايان عمرش عمر را جانشين خود معرفى كرد، به دليلوصيتى كه به خط عثمان از او باقى است. ليكن حالا ابابكر عمر را جانشين خود كرد، پسچرا او را كشتند؟!

پاسخ: مشكلاصلى آن بود كه عمر و عثمان نمى توانستند تا زمان مرگ ابابكر به انتظاربنشينند; معروف بود كه خاندان ابى قحافه داراى عمرهاى طولانى بودند (البتهابوقحافه از اين قاعده مستثنا شد; زيرا در اثر اندوه مصيبت مرگ پسرش ابابكر در سن97 سالگى مرد)(109)

و دو حزبقريش و اموى براى شان مشكل بود كه منتظر بمانند تا ابوبكر پس از سى يا چهل سالبميرد.

معلوم نبودكه يك سال ديگر ابابكر بميرد يا بيست سال و جانشينان آينده او نمى توانستنداوضاع سياسى را آن قدر كنترل كنند تا مرگ به سراغ ابابكر بيايد. زيرا ممكن بود نظرابابكر تغيير كند، و ممكن بود يكى از خاندان خودش يا شخص از انصار را خليفه پس ازخود قرار بدهد.

هم چنيناحتمال داشت جانشين ابوبكر، پيش از ابابكر بميرد.

عمر وعثمان همچنين مى ترسيدند كه فرماندهان فتح عراق و شام يعنى خالد بن وليد وابو عبيدة بن جرّاح (كه از قبيله هاى مشهور قريش بودند) قدرت يابند; و اين دوتن از پر جرأت ترين مخالفان عمر بودند.

بنى اميهمى ترسيدند پيش از مرگ ابابكر عثمان بميرد و به رياست نرسد; و عثمان، پيرتراز عمر بود.

و امويانىكه ياور ابوسفيان بودند، كسى جز عثمان نداشتند; زيرا آنان همگى از طلقا و آزادشدگان بودند و اوضاع سياسى آن روز جهان اسلام، پذيراى اين نبود كه يكى از طلقا بهخلافت برسد.

مشكل ديگرامويان نيز اعتماد ابابكر بر عتّاب بن اسيد اموى بود كه باعث كنار زدن ديگر امويانمى شد;

و در قرارداد تيره هاى مختلف قريش مبنى بر تداوم خلافت در قريش پس از وفات پيامبر(صلى اللهعليه وآله وسلم) مدت خلافت هر شخص تعيين نشده بود، بدين جهت، عمر پس از يكسال حكمرانى از ابابكر درخواست كرد تا از رياست كناره بگيرد، و پاسخ ابابكر نيزحاكى از پذيرش اين درخواست بود و اين مطلب دلالت بر عدم تعيين مدت رياست از سوىقريشيان دارد.

البتهابابكر از رياست دست نكشيد تا آن كه صبر عمر تمام شد. عمر گفت: ابوبكر به من گفتهمان شيوه را پى مى گيريم و تا چند روز ديگر تو خليفه خواهى شد.

به طورى كهمن گمان كردم در اولين نماز جمعه خلافت را به من مى سپارد ولى خود را بهفراموشى زد. به خدا سوگند پس از اين ماجرا سخنى با من نگفت تا هلاك شد.(110)

از گفتارعمر برمى آيد كه در انتظار رياست نشسته و هفته شمارى مى كرده است.

مهم تر آنكه ابوبكر از سخن عمر دريافت كه بايد به سرعت دست از رياست بكشد; زيرا به عمر گفت:تا چند روز ديگر تو خليفه مى شوى. از اين روايت در مى يابيم كه درگيرىشديد بين اين دو نفر بالاخره منجر به كشته شدن ابابكر و پزشك مخصوصش و فرماندارشدر شهر مكه گرديد.

شواهددلالت دارند كه وصيت ابابكر در مورد عمر، وصيتى جعلى و ساختگى به دست عثمان بنعفان بوده است، و ابابكر آن را امضا نكرده است. البته وعده ابابكر به خليفه شدنعمر، و نيز توافق قريشيان در مورد دست به دست شدن رياست بين خودشان، به عمر ايناجازه را مى داد كه خود را جانشين ابابكر گرداند.

ظاهر حالحكومت ابوبكر در سال اول دلالت بر جانشينى عمر مى كرد زيرا او را وزير خود ورئيس امور حج وقاضى مملكت قرار داد. هم چنين مخالفت اصحاب با جانشينى عمر اشاره بهاين معنا دارد كه زمزمه جانشينى عمر دربين بوده است; البته اين مخالفت ها ازهمان سال اول حكومت ابوبكر بود.

بركنارى و ترور ياران ابابكر

مجموعه اىكه به ابوبكر و عمر در ايجاد سقيفه و بعد از آن كمك كردند عده زيادى بودند و طبيعىاست اين مجموعه از نظر توافق و هم خوانيشان به دو گروه تقسيم شدند.

مجموعهافرادى چون، خالد بن وليد، ابوعبيدة بن جراح و عتاب بن اسيد اموى و مثنى بن حارثهشيبانى و معاذ بن جبل و انس بن مالك، و شرحبيل بن حسنه، كه نماينگر گروه ابوبكربودند.

عمر و هوادارانبراى رهايى از دست ابوبكر و پيروانش به راههاى گوناگونى متوسل شدند، هم چنينروابط ناخوشايند بين پيروان اين دو گروه به خوبى آشكار است.

ترور عتاب بن اسيد اموى

او عتاب بناسيد بن ابى العيص بن امية بن عبد شمس اموى، ابو عبدالرحمن و گفته مى شود ابومحمد، روز فتح مكه مسلمان شد، و پيامبر او را به مقام والى مكه مشغول كرد. وابوبكر اورا بر آن كار ابقاء كرد و سن او بيش از بيست سال بود.(111)و جمعى از اهالى مكه بعد از وفات پيامبراكرم(صلى الله عليه وآلهوسلم)راه ارتداد پيش گرفتند و عتاب ترسيده و گريخت، تا اينكه سهيل بن عمرو با آنان صحبتكرد وآنان را به اسلام بازگردانيد.(112)

و طبرىامارت حجاج را توسط عتاب بن اسيد در سال 11 هجرى نقل كرده در عين اينكه اوفرماندار (حاكم) مكه هم بود.

عتاب ازبزرگان مكه بوده و وقتيكه پيامبر او را به فرماندارى(113) مكه منصوبكرد و ابوبكر هم او را در جايش تثبيت كرد و او را امير حجاج كرد! و به همين خاطراست كه عتاب يكى از رازهاى بنى اميه و قريش است و سئوال درباره او اين است كه چرااو با ابوبكر در يك روز كشته شد بطوريكه هيچكدام از مرگ ديگرى با خبر نشد؟

جواب:نظريه حزب قريش بر تئورى ترور مخالفان تكيه داشت به همين سبب وقتى عمر و يارانش،براى آتش زدن خانه فاطمه(عليها السلام) دختر پيامبر گرامىاسلام(صلىالله عليه وآله وسلم) آمدند (در خانه على(عليه السلام) و حسن وحسين و فاطمه(عليهمالسلام)حضور داشتند) زيرا على(عليه السلام) از بيعت با ابوبكرامتناع ورزيده بود. به عمر گفتند: در خانه فاطمه(عليها السلام) است.

و عمر گفت:حتى اگر او باشد(114).و زمانيكه جناح عمر و عثمان ترور ابوبكر را طرح ريزى كرد همزمان با آن بر كنارى وترور هم پيمانان او را نيز برنامه ريزى نمودند و عتاب بن اسيد يكى ازيارى دهندگاناو بود به اندازه اى كه ابوبكر او را بر عمر در سمت امير حجاج برترى داد. واگر ابو بكر ترور نميشد چه بسا بعد از ابو بكر  عتاب به خلافت مى رسيد واحاديث كه در مدح او به دست ما مى رسيد بيشتر از احاديثى بود كه در مدح عثماناز سوى امويان جعل شده و به دست ما رسيده است. خصوصاً اينكه مقام و درجه عتاببالاتر از عثمان بود. او در زمان پيامبر فرماندار مكه بود و در زمان ابوبكر باز همحاكم مكه و امير حجاج بود.

در حاليكهعثمان در زمان رسول الله و ابوبكر به مقامى نرسيده و جدايى بين ابو بكر وعثمان افتاد زيرا كه آندو از دو جناح مختلف قريش بودند. با بررسى روايات ترورابوبكر و عتاب و پزشك عرب حارث بن كلده كسى كه مسموم كردن ابوبكر را كشف كرد واينكه ابوبكر و عتاب در يك روز مردند بدون آنكه يكى از آنكه كشته شدن ديگرى رابشنود متوجه اين مطالب مى شويم كه: آن دو مسموم شدند و سريعاً مردند بدونآنكه يكى از مرگ ديگر باخبر شود.

و اينمطالب نقلهاى دروغين درباره مرگ ابوبكر را كه او بعد از دو هفته پس از مسموم شدنشمرد را باطل مى كند. فراموش نشود كه مسافت بين مكه و مدينه فقط 6 روز راه بودو خبر رسانى سريعتر از اين با پرنده ها امكان پذير مى باشد. و عتاب بناسيد از مقربين ابوبكر و همپيمانان او بود و اين پيمان در خانواده اش استمراريافت تا آنجا كه عبدالرحمن بن عتاب بن اسيد در جنگ جمل در كنار عايشه شركت داشت وفرماندهى سمت راست سپاه را در جنگ به عهده داشت. و مروان بن حكم فرمانده سوارهنظام جناح راست بود(115).

و عتاب بناسيد هنگام مرگ عمرش به 30 سال نمى رسيد.

واقدىمى گويد: در روزى كه ابوبكر مرد عتاب هم مرد.(116)

محمد بنسلام الجمحى و ديگران مى گويند: خبر مرگ ابوبكر در روز دفن عتاب به مكه رسيد.(117)

اولاد عتابگفته اند: عتاب روزى مرد كه ابوبكر مرد.(118)

طبرى گفتهاست: عتاب در مكه مرد روزيكه ابوبكر مرد و هر دو مسموم شدند.(119)و باز طبرى مى گويد: عتّاب در مكه مرد.(120)

و در اينمسئله دو چيز مهم مى باشد:

1 ـ ترور عتاب با زهر

2 ـ ترور او در همان روز ترور ابوبكر.

عملياتترور ابوبكر خليفه مسلمانان و طبيب عرب حارث بن كلده و عتاب بن اسيد حاكم مكه وامير حجاج با «زهر» و در دو شهر دور از هم و در همان روز بر نيرومندى مؤسسه بزرگىدر آن لحظه دلالت مى كند.

و اينمؤسسه ترور مهمترين مؤسسه در حزب قريش بود. و سه يهودى پيشين عبدالله بن سلام ومحمد بن مسلمه و زيد بن ثابت از جناح عمر و عثمان بودند.(121)

زيد بنثابت چندين بار در زمان عمر و عثمان و در هنگام غيبت آن دو حاكم مدينه شد و اين،اعتماد آن دو را به زيد، ثابت مى كند. و ابوبكر نيز به عتاب بن اسيد اموىاعتماد زيادى مى كرد، همچون اعتماد عمر بر معاوية بن ابوسفيان. بطوريكه درسال دوم خلافت ابوبكر عتاب اسيد اموى را سرپرست حجاج قرار داد.

عروة بنزبير مى گويد: ابوبكر يكسال عمر بن خطاب را امير حج قرار داد. و در سال دوم عتاببن اسيد قريشى.(122)

يعنىابوبكر عمر را از اماره حج عزل كرد و به جاى او عتاب را قرار داد و همين امر اهميتزيادى در رابطه اين دو با يكديگر با خليفه داشت، و سبب بهم خوردن رابطه آن دو باهم شد و كشته شدن عتاب اموى را در پى داشت.

از آنجا كهامير حجاج طبق معمول جانشين خليفه بود حضرت على(عليه السلام)در سال 9هجرى به امر خداوند امير حجاج بود روزى كه خداوند به پيامبرش فرمود: از تو ادانمى شود مگر خودت يا مردى از خانواده بود.(123) و عمر بنخطاب عبدالرحمن بن عوف را براى اميرى حجاج فرستاد به اعتبار او كه خليفه دوم بعداز عثمان بن عفان است.(124)

امويان بهسه حزب تقسيم مى شدند و از ميان آنها عده اى يارى دهندگان على بن ابىطالب(عليهالسلام)بودند مثل خالد و عمر و ابان اولاد سعيد بن عاص، و عده اى ياران ابوبكر مثلعتاب بن اسيد اموى (حاكم مكه). و عده ديگر همپيمانان عمر بن خطاب كه بيشتر از همهبودند، از آن جمله عثمان بن عفان، ابوسفيان و پسرانش، يزيد، عتبه، معاويه، وليد بنعقبه، سعيد بن عاص.

افراد گروهاول با ترور و شهادت در جبهه هاى جنگ به قتل رسيدند بدين صورت كه حكومت آنهارا در جنگهاى مختلف به منظور رهايى حكومت از آنها شركت مى داد. و گروه دوم وسوم از ميادين جنگ دور بودند.

عمر واعوانش از عتاب بن اسيد اموى بوسيله زهر خلاص شدند و افراد گروه سوم كه با عمر دروزارت و حكومت شهرها همكارى داشتند باقى ماندند تا زمانيكه عمر كشته شد وخلافت ووزارت و فرماندهى ولايتها بدست آنان افتاد. و ثابت شد كه ابوبكر و دوستش عتاب بناسيد اموى طعامى مسموم خوردند و مردند.(125)

واقدىدرباره مرگ ابوبكر و عتاب گفته، همانطور كه پسر عتاب مى گويد آن دو در يك روزمردند. محمد بن سلام و ديگران مى گويند خبر مرگ ابوبكر روزيكه عتاب بن اسيدرا دفن كردند به مكه رسيد.(126)

صفدى ازعتاب بن اسيد نقل كرده: از طرف ابوبكر امير مكه بود و با ابوبكر در يك روز مرد وآن روز، هشت شب مانده به جمادى الآخر سال 13 هجرى.(127)

و امويانبراى تغيير بعضى حقايق اين حادثه شوم تلاش كردند. و گفتند: عتاب تا سال 22 هجرىزندگى كرد، يعنى آنكه در سال 13 هجرى نمرده است. وليكن ابن حجر اين را نپذيرفت وگفت: محمد بن اسماعيل از راويان اين سخن است و او پسر حذافه سهمى است و براى همينروايتش را ضعيف مى دانند.(128)

به نظرمى رسد كه طراحان قتل ابو بكر، نقشه قتل او را در مدينه و عتاب را در مكههمزمان طراحى كردند. واين دلالت بر قدرت تشكيلات تروريستى آنها دارد.


[55]كنزالعمال، متقى هندى، ج 2، ص 189.

[56]ابن أبى شيببه و بخارى در نارخش و يعقوب سفيان و ابن عساكر اين سخن را نقل نكردندو عقلانى هم در اصابتش، ج 5، بخش 1، ص 56 اين سخن را ذكر كرده است، و بخارى آن رادر التاريخ العقبر آورد. و محامعى در آماليش، كنزالعمال، ج 10، ص 290.

[57]مختصر تاريخ دمشق، ج 8، ص 26، ج 10، ص 290; تاريخ طبرى، 3/165 چاپ اعلمى، بيروت;انساب الاشراف، بلاذرى، العقد الفريد، ابن عبديه، ج 4، ص 274، السقيفه و الخلافة،عبدالفتاح، ص 13.

[58]كنزالعمال، ج 8، ص 118، كتاب موت، تاريخ طبرى، حوادث سال 13، الكامل فى التاريخ، ج2، ص 204.

[59]تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص 147.

[60]الامامة والسياسة، ج 2، ص 119.

[61]الطبقات، ج 3، ص 181، انساب الاشراف، ج 1، ص 579.

[62]العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 4، ص 250.

[63]شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 29.

[64]شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، چاپ دار احياء الكتاب العربى، ج 2، ص 29.

[65]همان، ج 2، ص 31 ـ 32.

[66]همان.

[67]همان; المسترشد، محمد بن جرير طبرى.

[68]مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 55، تاريخ طبرى، ج 2، ص 446.

[69]همان.

[70]تاريخ طبرى، ج 2، ص 327; الكامل، ابن اثير، ج 3، ص 82.

[71]تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 153، در حالى كه سهم امام على(عليه السلام) شش هزار درهم بودهاست!

[72]الاستيعاب، ج 2، ص 471; المعارف، ابن قتيبه، ص 345; تاريخ طبرى، ج 3، ص311; سيرهابن هشام، ج 1، ص 385.

[73]به مروج الذهب، ج 2، ص139; تاريخ يعقوبى، ج 4، ص 139; انساب الاشراف، ج 1، ص 404;مستدرك الحاكم، ج 3، ص 476; الاصابه، ابن حجر، ج 3، ص 384; اسدالغابه، ج 3، ص 440مراجعه فرماييد.

[74]طبقات ابن سعد.

[75]العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسى، ج 6، ص 292; تاريخ طبرى، بيروت چاپ مؤسسهاعلمى، ج 2، ص 611; المعارف، ابن قتيبه، ص 283; والحارث بن كلدة بن عمرو الثقفى،طبيب عرب، اسدالغابه، ج 2، ص 413; البدايه والنهايه، ج 10، ص 137; العقد الفريد، ج5، ص 5; ج 6، ص 318، و او مناظره جالب با شاه ايران انوشيروان دارد، ج 6، ص 387.

[76]العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسى، ج 4، ص 250، طبقات ابن سعد، ج 3، ص 198، مروجالذهب، مسعودى، ج 2، ص 301.

[77]دلائل النبوة، بيهقى ، ج 3، ص 334.

[78]مختصر تاريخ ابن عساكر، ج 24، ص 24.

[79]تاريخ طبرى، ج 2، ص 442 ـ 443; تاريخ ابن وردى، ج 1، ص 222.

[80]تاريخ طبرى، ج 3، ص622; تاريخ أبى زراعه دمشقى، ص34; تاريخ ابى الفداء، ج1، ص222.

[81]صحيح بخارى، ج4، ص490; باب جوائز الوافد، ج12 و 29; صحيح مسلم ، ج11، ص89.

[82]سيره ابن هشام، ج4، ص305; تاريخ طبرى، ج2، ص442; طبقات ابن سعد، ج 2، ص 262.

[83]العقد الفريد، ج 4، ص 247.

[84]العقدالفريد، ج 1، ص 156، السقيفه، سليم بن قيس، ص 85.

[85]تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170.

[86]العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 2، ص 250.

[87]المعارف، ابن قتيبه، ص 383.

[88]الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198.

[89]خزيره، طعامى است از گوشت درست مى شود، اول گوشت را قطعه قطعه مى كنندسپس با آب مى پزند، وقتيكه آماده شد به آن آرد اضافه مى كنند. آنگاه باهر خورشت ديگر خورده مى شود.

[90]الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198; مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 118.

[91]الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، چاپ دار صادر، ج 2، ص 418 ـ 419.

[92]همان.

[93]تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 222.

[94]الرياض النضره فى مناقب العشرة، ابو جعفر المحب طبرى، بيروت، چاپ دارالكتبالعلميه، ج 1، ص 259.

[95]تاريخ الخلفاء الراشدين، ذهبى، ص 121.

[96]الطبقات، ابن سعد، بيروت، چاپ دار صادر، ج 3، ص 49، طبقات خليفه ص 8، تاريخ خليفهص 156، بيروت، چاپ دارالفكر، اسد الغابه، ج 6، ص 262.

[97]تاريخ طبرى، ج 2، ص 618.

[98]العقد الفريد، ابن عبد ربّه، ج 4، ص 253.

[99]الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 425.

[100]سوره شعراء، (26)، آيه 227.

[101]مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 120.

[102]تاريخ طبرى، حوادث سال 11 هجرى، ج 2، ص 460.

[103]همان.

[104]تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 98.

[105]همان، ص 104.

[106]مختصر التاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 124، الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 192.

[107]شرح نهج البلاغه، معتزلى، ج 2، ص 31 ـ 32; الشافى، مرتضى، ص 241 ـ 244.

[108]الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 168 ـ 169.

[109]اسدالغابه، ابن اثير چاپ دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 581; الاستعاب، ترجمه،1377، ج3، ص1036; الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، چاپ اعلمى، ج2، ص617.

[110]شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 31 ـ 34; الشافى، مرتضى، ص 241 ـ 244.

[111]الاصابة، ابن حجر، ج 2، ص 451; الطبقات، ابن سعد، ج 5، ص 446; المعارف، ابن قتيبه،ص 283; اسد الغابه، ابن اثير . 3/359، سيره ابن هشام 4/936.

[112]سيرة ابن هشام، ج 4، ص 1079.

[113]تاريخ الطبرى، ج 3، ص 550.

[114]اعلام النساء، ج 4، ص 114; الامامة والسياسة، ابن قتيبة، ج 1، ص 12، السقيفةوالخلافه، عبدالفتاح عبدالمقهود، ص 14.

[115]المعارف، ابن قتيبه، ص 283.

[116]تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 7، ص 83; تهذيب الكمال، مزى، ج 16، ص 283.

[117]همان.

[118]اسد الغابة، ابن اثير، ج 3، ص 359، تهذيب الكمال، مزى، ج 19، ص 283.

[119]تاريخ طبرى، ج 2، ص 612.

[120]همان.

[121]الاستيجاب، ابن عبدالله درهامش الاصابة، ج 1، ص 553 ـ 554.

[122]مختصر التاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 77.

[123]تاريخ ابى زرعه، ص 298; مسند احمد، ج 2، ص 1; كنز العمال، ج 1، ص 246.

[124]مختصر تاريخ عساكر، ج 14، ص 357، البداية والنهاية، ابن كثير، ج 7، ص 184،الاصابة، ج 2، ص 417.

[125]الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198، مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 118.

[126]تهذيب، الكمال، مزى، ج 12، ص348.

[127]الوافى بالوفيات، ج 19، ص 439.

[128]الاصابة، ابن حجر، ج 2، ص 451.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation