بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دوره کامل قصه های قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبیاء(ع ), سید محمد صوفى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HGESEH01 -
     HGESEH02 -
     HGESEH03 -
     HGESEH04 -
     HGESEH05 -
     HGESEH06 -
     HGESEH07 -
     HGESEH08 -
     HGESEH09 -
     HGESEH10 -
     HGESEH11 -
     HGESEH12 -
     HGESEH13 -
     HGESEH14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

موسى در مدين
و لما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون ...
(سوره قصص : 27)
موسى هم خسته بود: و هم گرسنه . شديدا به غذا و استراحت احتياج داشت . كنار چاه ،جمعى از چوپانان منطقه ، گوسفندان خود را آورده بودند تا از آب چاه آنها را سيرابكنند.
در ناحيه ديگر، موسى نگاهش به دو دختر افتاد. آنها هم گوسفندانى داشتند كه براى آبدادن آورده بودند، ولى آنها گوسفندان خود را از نزديك شدن به حوضچه آب ، ممانعت مىكردند.
موسى از آنها پرسيد: چرا شما چرا گوسفندانتان را آب نميدهيد؟! گفتند: ما كه خودتوانائى آب كشيدن از چاه را نداريم پدر ما هم سالخورده و ناتوان است . ما بايد اينجابمانيم تا چوپانها گوسفندان خود را سيراب كنند و بروند. پس از رفتن آنها، از باقىمانده آب حوضچه ، ما گوسفندان خود را آب مى دهيم .
اين سخن براى موسى كه مردى غيور و با همت بود، سخت گران آمد و دردل عمل آن مرداهاى خود خواه و وظيفه نشناس راتقبيح كرد. سپس جلو آمد و به تنهائى دلوسنگين آب را از چاه كشيد و گوسفندان دختران را آب داد و آنها را روانه خانه كرد. آنگاهبخاطرانجام اين عمل انسانى و خداپسندانه ، نفس راحتى كشيد و در پناه سايه ديوارىنشست و لب به راز نياز با خداوند گشود و از درگاه او تقاضاى گشايش و رفعمشكلات نمود.
دعاى موسى خيلى زود به هدف اجابت رسيد. لحظاتى نگذشته بود كه يكى از آن دودختر، با وقار و حيا و متانت كه شايسته زنان شريف و پاك است ، نزد او بازگشت گفت :ما شرح حال تو و احسان و محبتى كه نسبت به ما رواداشتى ، با پدر خود گفتيم . او بهديدار تو علاقه مند شد و از تو دعوت كرده نزد او بيائى تا زحمتى كه براى ما كشيدىجبران كند.
موسى آن دعوت را پذيرفت و همراه او براه افتاد و بدين ترتيب پس از مدتها نگرانى وسرگردانى قدم بخانه آن پيرمرد روشن ضمير، كه همان شعيب (ع ) بود، گذاشت .
شعيب سرگذشت او را جويا شد. موسى ماجرا را براى او گفت . شعيب او را دلدارى داد وگفت : ديگر ترسى به خودت راه مده ، اينجا سرزمينى است كه از سلطنت فرعون بيروناست و تو از شر آنها نجات يافتى .
دختر شعيب گفت : پدر جان ! اين جوان را براى معاونت خود، اجير كن زيرا او جوان نيرومند وامين است .
شعيب گفت : نيرومندى او را موقع آب كشيدن از چاه دانستى ، ولى امين بودنش را از كجافهميدى ؟
گفت وقتى او را به خانه ميآوردم ، به من گفت : من از جلو مى روم ، تو از پشت سر مراراهنمائى كن و اضافه كرد كه : ما خاندانى هستيم كه نظر به اندام زنان مردم نمى كنيم .
شعيب استدلال دختر را پسنديد و بموسى گفت : من ميخواهم يكى از دخترانم (صفورا) رابتو تزويج كنم ، مشروط بر اينكه هشت سال اجير و من باشى و گ وسفندانم را شبانىكنى ، اگر خواستى ده سال هم بمانى ، اختيار با توست .
موسى كه خود را در آن سرزمين تنها و غريب ميديد، پيشنهاد شعيب را پذيرفت و به دامادىشعيب مفتخر گرديد و ضمنا شبانى گوسفندان او را هم بعهده گرفت .
چون مدت قرار داد (ده سال ) تمام شد، موسى باتفاق همسرش ، گوسفندانى كه شعيبباو بخشيده بود برداشت و به عزم وطن و ديدار مادر و ديگر بستگان ، بسوى مصررهسپار شد.
در يك شب سرد كه باد بشدت ميوزيد، موسى راه را گم كرد و سردى هوا آن دو نفر رابيچاره نمود.
ناگهان از دور آتشى بنظر موسى رسيد. بهمسرش گفت : من بسوى اين آتش ‍ ميروم ،شايد بدين وسيله راه را پيدا كنم يا مقدارى آتش بياورم كه از سرما نجات پيدا كنيد.
اين بگفت و بسوى محلآتش روان شد، وقتى بآنجا (طور سينا) رسيد، ديد آتش از ميان درخت سبزى است . درختنميسوزد و آتش هم خاموش ‍ نميشود و كسى هم در آنجا نيست .
موسى مبهوت ايستاده و بآن مينگريست كه ناگهان ندايى بلند شد: اى موسى ، منپروردگار تؤ ام ، كفشهاى خود را از پاى درآور، زيرا تو در وادى مقدس قدم گذاشته اى.
موسى كفشهاى خود را از پاى درآورد و در آنحال ديگر باره همان ندا شنيد كه اى موسى ،اين چيست كه در دارى ؟ گفت : اين عصاى منست كه بر آن تكيه ميكنم وبا آن ، گوسفندانم راميچرانم و فوائد ديگرى هم براى من دارد. خطاب آمد: آن را از دستت بزمين بيفكن ! موسىآنرا انداخت . عصا بصورت مار بزرگ و ترسناكى درآمد. ترسى دردل او راه يافت و خواست بگريزد كه ندا رسيد:
اى موسى ، نترس و برگرد. ما او را بصورت اوليه اش بر مى گردانيم . دست دارز كنو آن را بگير. موسى جبه پشمينه اى پوشيده بود، آستين آنرا دور دست خود پيچيد كهباين وسيله مار را بگيرد .
ندا آمد: آستين خود را كنار كن و بدون ترس او را بگير. موسى دست برد و سر او را دردست گرفت . ديد همان عصاى اوليه او است . پس از آن خطاب آمد كه دست خود را درگريبانت داخل كن . موسى دست در گريبان برد و چون بيرون آورد، دستش سفيد و درخشندهبود. باز آنرا در گريبان كرد و بصورت اوليه درآمد.
خطاب رسيد: اى موسى ، اين دو آيت بزرگ از خداى تو است . اينك بايد نزد فرعون وفرعونيان بروى و آنرا بسوى ما دعوت كنى .
گفت : خدايا من يكنفر از فرعونيان را كشته ام . از آن ميترسم كه مرابقتل برسانند، برادرم هارون كه از من فصيح تر است با من همراه كن تا مرا تصديق كندو ياور من باشد.
اين درخواست پذيرفته شد وهارون براى يارى و همكارى او نامزد گرديد. چون موسىخواست از آنجا برگردد، براى دلگرمى و اطمينان خاطرش ، باو خطاب شد با برادرتهارون نزد فرعون برويد و آيات مرا بر او بخوانيد و بدانيد كه شما و پيروان شماپيروز خواهيد بود.
موسى در حضور فرعون
و قال موسى يا فرعون انى رسول من رب العالمين
(سوره آل عمران : 104)
موسى وارد كشور مصر شد و نخست به ديدار مادر و برادر و خواهرش ‍ رفت .
پيام خداوند را به برادرش گفت و ماءموريت آسمانى خود را به او اطلاع داد و سپس آمادهرفتن دربار فرعون شدند.
مادر موسى از اين ماءموريت سخت بيمناك بود و ميخواست پسران خود را از اقدام در اين امرخطرناك باز دارد، ولى آنها چاره اى جز اجراى فرمان خدا نداشتند بدينجهت به دربارفرعون رفتند و حقيقتى را كه ماءمور ابلاغ آن بودند، باطلاع او رساندند.
موسى گفت : من فرستاده خداوند عالميانم و شايسته است كه جز سخن حق چيزى نگويم . منبا برهانى روشن ، از طرف خداوند، براى راهنمائى شما آمده ام اينك بنىاسرائيل را از اين شكنجه و آزارها آزاد كن و با من بفرست .
فرعون آنها را تحقير كرد و گفت : خداى شما كيست ؟ موسى گفت : پروردگار ما كسىاست كه آفريدگانرا بصورتهاى شايسته آفريد و آنانرا به رموز زندگيشان هدايتفرمود.
فرعون گفت : آيا در كودكى ، ما ترا پرورش نداديم ووسائل آسايش ترا فراهم نساختيم ؟ آيا تو سالها در خانه ما زندگى نكردى ؟ اين ادعاچيست كه ميكنى ؟!
موسى گفت : آيا بر من منت ميگذارى كه مرا در خانه خودت پرورش ‍ داده اى ؟ در حاليكهمنشاء اين كار، همان ستمها و سخت گيريهائى بود كه بر بنىاسرائيل كردى و گرنه مادر من مجبور نميشد، مرا به رودنيل بيفكند و با حسرت و اندوه ، فراق مرا تحمل كند.
فرعون گفت : ديگر آنكه پس از آنهمه احسانها كه ما بتو كرديم ، دست بجنايت زدى ويكتن از افراد ما را كشتى و فرار كردى .
موسى گفت : آن روز حادثه اى كه من هم نمى خواستم رخ داد ولى خداوند مرا مورد احسانخود قرار داد و بار نبوت و پيامبرى را به دوش من گذاشت . فرعون گفت : اگر خدائىجز من اتخاذ كنى ، تو را زندانى خواهم كرد.
چون مذاكرات بين آنها در حضور مردم انجام گرفت ، خواه ناخواه از عظمت فرعون كاستهشد. بدينجهت كسانيرا ميان مردم فرستاد تا امر را بر مردم مشتبه كنند و بگويند كهبزودى فرعون وسائلى فراهم ميكند و براى مبارزه با خداى موسى بآسمان ميرود وهامانهم ماءمور شد بنيانى بلند و سر بآسمان كشيده بنا كند تا بوسيله آن ، فرعون بجنگخداى موسى برود.
اين مغالطه كارى ، تا اندازه اى مؤ ثر واقع شد و مردم را نسبت به خدائى فرعون ثابتقدم گردانيد. شايد خود فرعون هم به حرفهاى احمقانه خودش معتقد بود و شايد همدرجه نادانى او باين حد نبود و تنها براى تحميق مردم ، اينجنجال را براه انداخت .
معجزات موسى
فالقى عصاه فاذاهى ثعبان ميبن و نزع يده فاذا هى بيضاه للناظرين
(سوره شعرا: 33)
فرعون براى مبارزه و ترسانيدن موسى ، دست به تهديد زد و گفت : اگر از اين ادعايتدست برندارى و خدائى غير از من اتخاذ كنى ، ترا بزندان ميافكنم .
موسى گفت : اگر چه دليل روشنى بر حقانيت خود داسته باشم ؟! گفت : دليلت چيست ؟موسى عصاى خود را بزمين انداخت : بصورت اژدهايى درآمد. فرعون از ديدن آن ، مبهوتشد و گفت : معجزه ديگرى هم دارى ؟ موسى دست در گريبان برد و بيرون آورد: كف دستشنور خيره كننده و درخشنده اى داشت .
ديگر براى فرعون راه حرفى باقى نماند و اگر قلب سليمى داشت ، ميبايست دربرابر اين معجزات و آيات الهى تسليم شود و دست از سركشى و طغيان بردارد، ولى حبرياست آنچنان بر دل و جان او حكمفرما بود كه باز هم بموفقيت خود اميد داشت و موسى رابه سحر و شعبده متهم نمود و بمردم گفت : موسى وهارون دو تن ساحر زبر دستند كهميخواهند با سحر خودشان شما را از كشورتان بيرون كنند. بنظر شما با آنها چه بايدكرد؟
ياران و اطرافيان فرعون گفتند: آنها را نزد خودت نگهدار و ماءمورانى به
شهرستانها بفرست تا شعبده بازان ماهر و ساحران آزموده را نزد تو بياورند و باموسى دست و پنجه نرم كنند. اين پيشنهاد مورد پسند فرعون واقع شد و دستور احضارشعبده بازان را داد. چند روزى گذسشت و تعداد زيادى جادوگر و شبعده باز، از گوشه وكنار كشور، در دربار حاضر شدند و آمادگى خود را براى مبارزه با موسى اعلام داشتند.
روزى براى اين كار تعيين شد و در محلمناسبى كه گنجايش هزاران تماشاچى را داشت ، مقدمات اينكار فراهم گرديد. شعبدهبازها طنابهايى در ميان ميدان افكندند كه درون آنها از جيوه پر شده بود و چون آفتاببر آنها تابيد، به حركت درآمدند و بصورت مارهاى عظيم و وحشتناك در نظر مردم جلوهكردند. شعبده بازها آنقدر به پيروزى خود اطمينان داشتند كه بى اختيار گفتند: به عزتفرعون قسم كه پيروزى از آن ماست .
در آنحال كه شعبده بازان ، بادقت تمام ، عالى ترين و دقيق ترين رموز سحر و شعبده رابكار برده و مردم را مبهوت كرده بودند، موسى عصاى خود را انداخت و بصورت اژدهائىشد و در يك لحظه تمام طنابها و آلات و ابزاريكه ساحران با زحمت فراوان تهيه وتدارك ديده بودند بلعيد و اثرى از آنها بجاى تگذاشت .
جادوگران خود استاد و اهل تشخيص بودند، عمل موسى باعمل آنها قابل مقايسه نيست و دانستندكه عصاى موسى معجزه اى است از جانب خداوند و دستبشر در آن دخالتى ندارد. بدينجهت همگى بسجده افتادند و گفتند: ما به خداى موسىوهارون ايمان آورديم .
فرعون كه بشدت از عمل جادوگران خشمگين شده بود گفت : پيش از آنكه من اجازه دهمايمان آوريد؟! همانا او استاد شما است كه سحر را بشما آموخته است . منهم بزودى شما رابكيفر عملتان ميرسانم . دست و پايتان را از دو جهت مخالف قطع ميكنم و شما را بدار مىآويزم .
گفتند: هر كارى ميخواهى بكن ، براى ما ضررى ندارد. ما بسوى خدا برمى گرديم واميدواريم كه گناهان ما را بيامرزد و مشمول الطاف خود قرار دهد.
نقشه براى قتل موسى
و قال رجل مؤ من من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا انيقول ربى الله ... (سوره غافر: 29)
فرعون در جريان شعبده بازان نيز با شكست فاحشى روبرو شد و تزلزلى عجيب درعقائد مردم پديد آمد. او كه خود را در مبارزه موسى مغلوب ميديد، با اطرافيان خود براىكشتن موسى تصميم گرفتند، ولى از آنجا كه حق همواره طرفدارانى دارد، مردى ازآل فرعون كه ايمان خود را پنهان ميداشت ، به دفاع از موسى برخواست و از او قاطعانهحمايت كرد و گفت : شايسته نيست كه مردى را بجرم اينكه خداپرست استبقتل برسانيد، بخصوص آنكه براى صدق گفتارش ،دلايل روشنى دارد. اگر او رد ادعايش ‍ دروغ ميگويد، براى شما ضررى ندارد و گناه آندامنگير خودش خواهد شد، ولى اگر راست بگويد، عذاب خدا شما را فرا ميگيرد و خداوندهم مردم دروغگو را هدايت نخواهد كرد.
اى مردم ! راست است كه امروز سلطنت در دست شما است ، ولى اگر عذاب خدانازل شد، كدام نيروئى است كه شما را از آن حفظ كند و نجات دهد؟! اى مردم ! من ميترسمكه كه بواسطه كجرفتاريتان به عذابى مانند قوم نوح و عاد و ثمود و ديگران مبتلاشويد و در قيامت هم خداوند شما را بكيفر گناهانتان مجازات كند.
قوم فرعون ، سخن آنمرد با ايمان را شنيدند ولى نه تنها متنبه نشدند كه خواستند او رااز عقيده پاكش برگردانند. او مردم را سرزنش كرد و گفت : من ميكوشم شما را بسوىسعادت ببرم و شما تلاش ميكنيد كه مرا به بدبختى مبتلا سازيد.
من شما را با ايمان دعوت ميكنم و شما مرا بكفر فرا ميخوانيد؟!
سخنان او، قوم را خشمگين نمود و در صدد قتلش بر آمدند ولى خدا او را نجات داد وبسعادت دو جهان نائل گرديد.
تهديدها و تصميمهاى فرعون هم ذره اى از فعاليت موسى نكاست و او را در كار تبليغسست ننمود ولى روز بروز سختگيرى فرعون نسبت بنىاسرائيل زيادتر ميشد و سركشى و طغيانش شدت مى يافت . در آن هنگام خداوند به موسىوحى فرستاد كه صريحا به فرعون بگو: آماده باش كه بزودى خداوند عذابى بر توو قومت نازل خواهد كرد.
پيام الهى فرعون را از خواب غفلت بيدار نكرد و او همانگونه به طغيانش ‍ ادامه ميداد،ولى از آنجا كه لطف خدا نسبت به بندگانش بى انتها است ، نمونه هائى از عذاب خود رابه آنقوم سركش نشان داد، باشد كه بدرگاه او برگردند و توبه كنند.
قحطى آمد، ميوه ها از بين رفت ، آب طغيان كرد و زيانها رسانيد، ملخ آمد و محصولات را ازبين برد، قمل و ضفدع بر آنها مسلط شد، آبنيل مبدل به خون گرديد ولى هر بار كه عذابى ميآمد، دست به دامان موسى ميزدند وميگفتند: از خدا بخواه اين عذاب از ما برداشته شود، ما ايمان ميآوريم و چون عذاب برطرفميشد، در كيفر و طغيان باقى ميماندند.
مهاجرت موسى از مصر
و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لاتخاف دركا و لا تخشى .
(سوره طاها: 78)
مهلتى كه خدا براى فرعون و قومش معين فرموده بود كم كم بسر ميرسيد و آنان از مهلتسوء استفاده مى كردند. راه عناد و سرسختى مى پيمودند و با پيغمبر خود مبارزه مينمودند.آيات عذاب و نشانه هاى غضب الهى آنانرا از خواب غفلت بيدار نكرد تا آخر الامر بعذابابدى خداوند گرفتار شدند.
موسى بفرمان خدا شبانه بنى اسرائيل را از مصر حركت داد و بجانب سرزمين مقدس(فلسطين ) رهسپار گشت ولى هنوز مسافت زيادى طى نكرده بود كه فرعون از رفتن آنانآگاه شد و لشگريان خود را از هر گوشه و كنار جمع كرد و بتعقيب موسى پرداخت .
بنىاسرائيل بساحل بحر احمر رسيده بودند كه آثار سپاه فرعون پديدار شد آنها بهلاكخود يقين كردند و بموسى گفتند پس چه شد وعده هاى تو؟! اينك فرعون رسيد و ماگرفتار شديم .
موسى آنها را دلدارى داد و آرام ساخت و سپس بفرمان خداوند عصاى خود را بدريا زد آبدريا شكافته شد و زمين آشكار گشت ! موسى و بنىاسرائيل قدم در دريا گذاشتند و از طرف ديگر آن بسلامت خارج شدند. در اين هنگامفرعون كنار دريا رسيد دريا را شكافته و بنىاسرائيل را در طرف ديگر دريا مشاهده كرد، بطمع دستگيرى آنان قدم در شكاف درياگذاشت .
سپاهيانش نيز بدنبال او وارد شكاف دريا شدند، در آنحال آب دريا بهم آمد و فرعونيان در ميان امواج آب گرفتار گشتند، فرعون كه خود راگرفتار ديد و عذاب خدا را مشاهده كرد، گفت : ايمان آوردم كه خدائى نيست جز خدائى كهبنى اسرائيل باو گرويده اند و من از مسلمينم ، ولى افسوس كه وقت گذشته بود وديگر ايمان آوردن او سودى نداشت ، زيرا پس ازنزول عذاب خدا، اظهار ايمان نتيجه ندارد.
ديگر آنكه احتمال ميرود فرعون ايمان واقعى نياورد بلكه مانند گذشته ميخواست با اينجمله خود را نجات دهد و باز بكفر و عناد خود برگردد، چنانچه پيش از آن هم اگر عذابىمى آمد بموسى مى گفتند دعا كن عذاب برداشته شود ما ايمان مى آوريم و چون عذاببرطرف ميشد در كفر خود باقى ميماندند.
بارى ، طومار زندگى فرعون و سپاهيانش در هم پيچيده شد و آن قوم سركش ‍ در لجه هاىدريا جان دادند، آنگاه خداوند جسد بى جان فرعون ياغى را بوسيله امواج آب بكنار درياانداخت تا بنى اسرائيل آنرا ببينند و از آن عبرت بگيرند.
بنى اسرائيل بت ميخواهند
و جاوزنا بنى اسرائيل البحر فاتواعلى قوم يعكفون على اصنام لهم ...
(سوره اعراف : 135)
بنى اسرائيل با شادى زائد الوصفى از كنار بدن بيجان فرعون گذشتند و دردل و زبان از خداوند اظهار امتنان و تشكر مى كردند كه آنها را از شر فرعون نجاتبخشيد و آن مرد ياغى را بكيفر طغيانش رسانيد.
چون مسافتى راه پيمودند، بقومى رسيدند كه در برابر بتها سجده مى كردند و بتميپرستيدند. از آنجا كه بنى اسرائيل عمر خود را در مصر يعنى يك كشور بت پرستگذرانيده بود و با بت و بت پرستى خوگرفته بودند، از ديدن مناظر بتها و ستايشمردم در برابر آنها، هوس بت پرستى در ايشان پديد آمد و به موسى گفتند: براى ما همخدائى قرار بده همانطور كه اين مردم خداهائى دارند، يعنى بتى تعيين كن كه مااو رابپرستيم .
عجبا! چه زود بنى اسرائيل فراموش كردند خداى توانا را و چه زود از ياد بردند آياتپروردگار را. مگر آنها در چنگال فرعونيان بسخت ترين عذابها معذب نبودند و خدا آنهارا نجات نداد؟! مگر نديدند كه فرعون و پيروانش ‍ بچه سرنوشت شومى دچار شدند وعذاب خداوندى آنها را فرا گرفت ؟! چرا، ديدند ولى فراموش كردند و چنين درخواستبيخردانه اى از موسى نمودند.
موسى زبان به توبيخ و ملامت آنها گشود و گفت : چه مردم نادان و بيخردى هستيد شما!آيا از خدائى كه آنهمه احسان درباره شما كرد، رو ميگردانيد و پروردگاريكه شما را ازذلت و بد بختى نجات داد و بسعادت رسانيد، فراموش ميكنيد؟! اين بزرگترين نادانىاست كه كسى خداى تواناى بزرگ را رها كند و در برابر موجودات بى جان ، اظهارعبوديت و بندگى نمايد.
ميقات موسى و انحراف بنى اسرائيل
وواعدنا موسى ثلثين و اتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليلة ...
(سوره اعراف : 143)
در دورانى كه بنى اسرائيل در مصر بسر ميبرند و فرعون بر آنها تسلطكامل داشت ، موسى با آنها وعده ميداد كه چون خداوندمتعال فرعون را بهلاكت برساند و سيادت و آقائى بشما بدهد، كتابى از طرف خداوندخواهم آورد كه راهنما شما باشد.
در اين هنگام كه فرعون غرق شد، موسى از خداوند در خواست كتاب كرد. باو وحى رسيدكه به ميعاد پروردگار بكوه طور بيايد و سى شب در آنجا بماند و سپس كتاب قانونآسمانى خود را دريافت كند.
موسى ، برادرش هارون را به جانشينى خود تعيين كرد و از ميان قوم بيرون آمد و بهميقات پروردگار شتافت ، در آنجا بنا به مصالحى ، ده شب بر مدت تعيين شده ، از طرفخداوند افزوده شد و موسى چهل شب از ميان قوم غايب بود.
در اين مدت سامرى وقت را غنيمت شمر و طلاهاى بنىاسرائيل را گرفت و ذوب كرد و مجسمه يك گوساله ساخت و مردم را به پرستش گوسالهطلائى خود دعوت كرد، به مردم گفت اين است خداى شما و خداى موسى . بيائيد و او راسجده كنيد.
هارون هر چه بنى اسرائيل را موعظه كرد، نتيجه نداد و آنها گوساله را به خدائىگرفتند و در برابر آن به سجده افتادند.
در كوه طور پس از پايان ميقات ، خداوند الواحى كه عبارت از توراة بود به موسى عطافرمود و خبر انحراف بنى اسرائيل و گوساله پرستى ايشان را به او اطلاع داد.
موسى بسوى بنى اسرائيل آمد و از دور فريادها و ضجه هائى شنيد دانست اين صداى مردماست كه دور گوساله مى رقصند و مى نوازند و او را پرستش ‍ مى كنند. وقتى بر آنهاوارد شد، غضبناك گرديد و الواح را بر زمين انداخت و گريبان برادرش را گرفت و گفتچرا گذاشتى بنى اسرائيل گمراه شوند و چرا مانع نشدى و با مفسدين نجنگيدى تا آتشفتنه را خاموش شود و مردم محفوظ بماند.
هارون با يك دنيا اندوه و تاءسف گفت برادر جان ! گريبان مرا مگير و بر من غضب مكن ،اين مردم مرا ضعيف شمردند و به سخن من اعتنا نكردند و نزديك بود مرا بكشند، تو با اينرفتار خود زبان دشمنان را به روى من باز مكن . من ترسيدم اگر اقدام به جنگ كنم توبگوئى كه ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى .
كم كم غضب موسى فرو نشست و دست به علاج واقعه زد وقبل از هر چيز به سراغ مايه فساد رفت و سامرى را مورد خطاب قرار داد و گفت : چرااينكار را كردى و بنى اسرائيل را گمراه نمودى ؟
گفت : من ديدم آنچه را مردم نديدند و در روز غرق شدن فرعون مشتى از خاك زير قدم مركبفرشته خدا جبرئيل را برداشتم و آنرا در دهان گوساله ريختم ، به صدا در آمد و مردم اورا سجده كردند.
موسى رو به بنى اسرائيل كرد و گفت : مردم ! مگر خداوند به شما وعده نداده بود كهاگر در ايمان خود ثابت قدم باشيد، به سعادت و نيكبختى خواهيد رسيد؟!
آيا خواستيد غضب خداوند شما را فرو گيرد كه از عهد و پيمان من سرپيچى كرديد؟!گفتند: ما به اختيار خود از فرمان تو سر نتافتيم و اگر سامرى ما را منحرف نمى كرد،در راه حق ثابت قدم بوديم ولى سامرى اين گوساله را از زر و زيورهاى ما ساخت و ما راگمراه نمود. آنگاه بنى اسرائيل از كرده خود اظهار ندامت و پشيمانى كردند و از خداوندطلب آمرزش ‍ نمودند و گفتند: اگر خدا رحم نكند و ما را نيامرزد و از زيانكاران خواهيمبود.
موسى گفت : شما با پرستيدن گوساله به خودتان ستم كرده ايد، اينك به درگاه خدابرويد و از پيشگاه احديتش طلب مغفرت كنيد!
اما سامرى كه اين فتنه بزرگ را بوجود آورده بود خداوند او را به عذابى گرفتار كردكه نتواند با مردم تماس بگيرد و در اجتماعات شركت كند، از معاشرت و همنشينى مردمناراحت بود و مجبور شد در بيابانها مانند وحشيان زندگى كند، و در آخرت عذاب دردناكىبراى او مهيا فرمود.
موسى گوساله طلائى او را سوزانيد و در دريا ريخت و به اين ترتيب آثار اين جرمنابود گرديد.
بقره بنى اسرائيل
و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقره ...
در بنى اسرائيل پيرمرد ثروتمندى بود كه فقط يك پسر داشت ، چون از دنيا رفت ،تمام هستى و ثروت او منتقل به همان پسر شد، پسر عموهايش به او حسد بردند و از فقرخود و غناى او دچار ناراحتى گشتند.
بدين جهت براى تصرف اموال بى حساب او، شبى وى را به مهمانى دعوت كردند ومخفيانه او را كشتند و جسدش را در يك محله پرجمعيت انداختند.
روز بعد گريبانها چاك زدند و خاك بر سر ريختند و چند نفر را به اتهامقتل پسر عموى خود دستگير كردند، آن چند نفر بى گناه راهى به جز مراجعه به موسىنيافتند و بدينجهت به حضور موسى رفتند و از او در خواست كردند پرده از كار برداردو ميان آنها قضاوت كند.
موسى از خداوند مطلب را جويا شد، و سپس به آنها گفت خداوند دستور مى دهد كه شماگاوى ذبح كنيد و زبان او را بر مقتول بزنيد، زنده مى شود وقاتل خود را معرفى مى كند.
بنى اسرائيل كه داراى روح مسامحه و اهمال و بهانه جوئى بودند گفتند: اى موسى ما رامسخره مى كنى ؟! گفت : به خدا پناه مى برم كه من از جاهلان باشم و بندگان خدا رااستهزا كنم .
اگر بنى اسرائيل همان روز - بدون چون و چرا - گاوى ذبح مى كردند، خيالشان آسودهمى شد، ولى آنها در تعيين گاو بهانه گيرى كردند، خداوند هم بر آنها سخت گيرىكرد.
گفتند اى موسى از خدا بپرس كه چگونه گاوى است كه بايد ذبح كنيم ؟! گفت خداوندمى فرمايد: گاويست نه پير. نه جوان بلكه ميانه بين جوانى و پيرى است .
گفتند: از خداوند جويا شو كه رنگ آن چگونه است موسى پس از سؤال ، گفت : رنگ آن زرد درخشنده ايست كه بينندگان را به سرور مى آورد.
باز بنى اسرائيل گفتند از خدا سؤ ال كن كه توضيح بيشترى درباره آن بدهد، زيرا امراين گاو بر ما مشتبه شده ، موسى گفت خداوند مى گويد: گاويست كه براى شخم زدنزمين و آب كشيدن از چاه آماده نشده و از هر عيبى برى و رنگ آن زرد خالص است .
گفتند اينك حقيقت مطلب را بيان كردى ، و سپس براى بدست آوردن چنين گاوى به جستجوپرداخته و در تمام بنى اسرائيل تنها يك گاو با اين خصوصيات پيدا كردند و به قيمتگران خريدند و با ذبح گاو قاتل شناخته شده و به كيفر جنايت خود رسيد.
قارون
ان قارون كان من قوم موسى قبعى عليهم ...
(سوره قصص : 76)
قارون از قوم موسى و از خويشان نزديك او بود، در ابتداى كار مردى صالح و با تقوابود ولى چون مدت توقف بنى اسرائيل و سرگردانى آنها در تيه بهطول انجاميد، قارون از قوم كناره گيرى كرد و به صنعت كيميا گرى و طلا سازى پرداختو به واسطه اين عمل ثروت بيشمار و گنجينه هاى از طلا براى خود تهيه كرد، كليدهاىخزائن قارون را چند تن از مردان نيرومند حمل مى كردند.
ثروت و گنجينه ها،قارون را به سركشى و طغيان و تكبر كشانيد و او را به لبپرتگاه بدبختى رسانيد. به مؤ منين به نظر حقارت مى نگريست و به داشتن ثروت ،بر آنها افتخار مى كردند و بزرگى مى فروخت .
مردم كوته نظر هم وقتى تجملات و تشريفات زندگانى قارون را مى ديدند، به اوحسرت مى بردند و با خود مى گفتند اى كاش ما هم مانند قارون چنين ثروت و دستگاهى مىداشتيم زيرا او رااز زندگى استفاده كامل مى كند.
خردمندان قوم مى گفتند: واى بر شما، به اين ظواهر فريبنده زندگى قارون حسرتنبريد، همانا ثواب خداوند براى مردم با ايمان ، بسى گرانبهاتر و بالاتر از اينهااست .
جمعى از روشن دلان بنى اسرائيل ، وقتى تندرويهاى قارون را ديدند او را نصيحت كردندو گفتند: اى قارون ! به اين زرد سرخ دنيا خورسند مباش زيرا خداوند چنين كسان را دوستندارد تو بااين ثروت عظيم و نعمتهاى بى پايانى كه خدابتوارزنى داشته آخرت راآباد كن و قدمى براى خدا بردار، از دنيا بهره بردارى كن و همانطور كه خداوند به تواحسان كردن ، تو با بندگان او نيكى و احسان كن ، به راه فساد مرو و مفسده جو مباشزيرا پروردگار مفسيدين را دشمن دارد.
قارون گفت : من اين ثروت را خودم ، به واسطه علمى كه دارم (كيميا) تهيه كرده ام ، ولىگويا نمى دانست كه خداوند ملتها و امتهائى از او نيرومندتر و غنى تر بودند، بهواسطه گناهشتم بهلاكت رسانيد و هلاك كردن او هم در پيشگاه خدا امرى استسهل و آسان .
بارى ، ثروت و مال ، سركشى قارون را بجائى رسانيد كه موسى به خيمه او واردشد، لبخندى تمسخرآميز زد و پيغمبر آسمانى خدا را كوچك شمارد، موسى با مهربانى ولطف از او پرسيد: چرا در مجمع بنى اسرائيل كه براى توبه و انابه به درگاه خداتشكيل شده شركت نكرده اى قارون جواب او را با مسخرگى و رذالت داد، موسى افسرده ازخيمه او بيرون آمد و بيرون خيمه روى زمين نشست ، قارون دستور داد مقدارى خاكستر و آبآلوده بر سر و لباسهاى موسى ريختند.
موسى به درگاه خدا از اهانتى كه قارون به او روا داشته بود شكايت كرد، خداوندمتعال در مقابل سركشى و طغيان قارون و اهانت به مقدسات ، او و تمام گنجينه هايش را بهزمين فرو برد و به عذاب ابدى گرفتارش ساخت .
در آنحال كسانى كه به زندگانى او حسرت مى بردند، با سرور و خوشحالى بهگفتند چه خوب شد كه ما مثل قارون نبوديم و به عذاب خداوند مبتلا نشديم .
آرى ، سعادت و نيكبختى و بهشت جاويد، مخصوص كسانى است كه در دنيا سركشى و طغياننكنند و در زمين فساد برپا ننمايند.
تيه
چهل سال سرگردانى
و اذقال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمة الله عليكم اذجعل فيكم انبياء...
(سوره مائده : 20)
كم كم بنى اسرائيل به سرزمين مقدس (فلسطين ) نزديك شدند.
فلسطين كشورى است كه خداوند وعده فرموده آنرا به بنىاسرائيل عطا كند و پادشاهى آن سرزمين را بايشان تفويض نمايد و زمامدارانيكه در آنحكومت ميكنند براند.
بنى اسرائيل كه سالها در ذلت و خوارى زندگى كرده بودند، روح مردانگى و شهامت درآنها مرده بود، دچار ترس و بيم شدند و هر قدمى كه به طرف فلسطين ميرفتند، مرگ راجلوى چشم خود ميديدند و ياراى جنگ و مقاومت با پادشاهان را در خود نمى يافتند.
اين ترس و اضطراب موقعى به منتهى درجه رسيد كه جاسوسان موسى از فلسطينبرگشتند و از قوة و قدرت سربازان و مردم آن مرز و بوم سخن گفتند.
موسى هرچه آنها را براى رفتن به فلسطين تشويق كرد نتيجه نداد و جواب دادند كه توبا خدايت برويد با آنها جنگ كنيد، ما اينجا نشسته ايم . وقتى وقتى آنها فلسطين راتخليه كردند و رفتند ما خواهيم آمد.
موسى درمانده شد و شكوه بدرگاه خدا برد و عرضه داشت : پروردگارا! من تنها اختيارخودم و برادرم را دارم . تو ميان ما و اين مردم حكم كن .
خداوند به او وحى فرستاد كه سرزمين فلسطين بر آنها حرام است وچهل سال بايد در بيابانها سرگردان باشند .
شايد سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل بدين جهت بود كه تربيت شدگان دامان ذلتو خوارى بميرند و آن روحيه هاى ضعيف و زبون نابود شود ونسل جوان كه ذلت فرعونيان روح آنرا نكشته ، قدم در ميدان بگذارد و با شهامت ومردانگى ، سرزمين موعود را تصرف كنند.
چهل سال در آن بيابان گذشت . موسى وهارون در همان بيابان از دنيا رفتند و پس از آنمدت ، بنى اسرائيل بر رهبرى يوشع بن نون ، جانشين موسى ، قدم در فلسطين گذاشتندو با مردانگى آنرا متصرف شدند.
وفات هارون و موسى
دوران تبليغ بسر آمد و ماءموريت آسمانى موسى وهارون خاتمه يافت ، به دستورخداوند، هر دو به كوه (هور) رفتند و در آنجاهارون از دنيا رفت و موسى جسد وى را بهخاك سپرد چون ميان بنى اسرائيل برگشت و خبر وفات هارون را به بنىاسرائيل گفت : وى را متهم به قتل هارون كردند، خداوند براى اينكه بنىاسرائيل بدانند موسى او را نكشته ؛ پرده از جلوى چشم آنان برداشت ،هارون را با بدنسالم ، روى تختى ميان زمين و آسمان ديدند و دانستند كه او مرگ طبيعى از دنيا رفته است.
چندى گذشت ، موسى هم به امر حق تعالى بر فراز كوه (نبو) رفت و از آنجا نگاهىبه سرزمين فلسطين و بيت المقدس كرد و در همان مكان قبض ‍ روح شد و دفن گرديد.
يوشع بن نون كه از اسباط يوسف بود، به امر بنىاسرائيل قيام كرد و آنان به رهبرى او به سرزمين موعود قدم گذاشتند ولى چون بنىاسرائيل به مخالفت امر خداوند عادت كرده بودند، در اين مورد هم بر خلاف امر او رفتاركردند و به عذاب خداوند مبتلا شدند.
داود
الم تر الى الملاء من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لبنى لهم ابعث لنا ملكانقاتل فى سبيل الله ...
(سوره بقره : 246)
بنى اسرائيل ، با رهبرى يوشع ابن نون ، قدم در سرزمين فلسطين گذاشتند و در آنجاسكونت اختيار كردند. يوشع تا آخر عمرش را ميان بنىاسرائيل گذارنيد و به امور دينى و اجتماعى آنها قيام كرد. پس از وفات يوشع ، قضاتبنى اسرائيل امور آنها را اصلاح مى كردند، و از زمان وفات موسى تا حدود سيصد وپنجاه سال ، بنى اسرايئل پادشاهى نداشتند و اصلاح امور، به دست قاضيها بود وپيامبران آن دوران هم راهنماى قشات و واسطه ميان آنها و خداوند بودند.
در اين دوران بنى اسرائيل در معرض حملات ملت هاى همسايه خود ازقبيل عمالقه ، مديانى ها، فلسطينيها و ديگران بودند، گاهى آنان و گاهى هم بنىاسرائيل در اين جنگها غالب مى شدند .
در اواسط قرن چهارم پس از وفات موسى بود كه بنىاسرائيل اقدام به جنگ با فلسطينيها نمودند و در اين جنگ تابوت عهد را كه صندوقىبود جاى اوراق تورات و ودايع نبوت همراه داشتند كه باعث پيروزى آنها شود، ولىفلسطينها غلبه كردند و بنى اسرائيل را شكست دادند.
بنى اسرائيل پس از آن روز كه تابوت عهد را از دست دادند به ذلت و بدبختى افتادندو سالها در منتهاى زبونى بسر بردند ولى ناگهاى به خود آمدند و از زندگى ذلتبار خود احساس ناراحتى كردند بدين جهت نزد پيامبر زمان خود(صمويل ) آمدند و اظهار داشتند كه پادشاهى براى ما معين كن تا ما در ركاب او با دشمنانخود وارد جنگ شويم و سيادت از دست رفته خود را به دست آوريم .صمويل كه از اخلاق و روحيات بنى اسرائيل آگاه بود و مى دانست آنها مردمى سست و بىاراده و ناپايدارند به آنها گفت : من مى ترسم كه وقتى خداوند فرمان جنگ را بر شمابنويسد، شما سستى كنيد و پشت به جنگ دهيد و نافرمانى خداوند كنيد و بالنتيجهگرفتار عذاب خدا شويد. گفتند: براى چه سستى كنيم با اينكه دشمنان ، ما را از وطن وخانه و فرزندانمان جدا كرده اند و تمام دواعى جنگ در ما موجود است و بنابراينمحال است كه ما در جنگ اهمال كنيم .
صمويل گفت : خداوند متعال طالوت را پادشاه گردانيد كه تحت سرپرستى او بادشمنان خود بجنگيد.
طالوت جوانى زيبا و آراسته و از نواده هاى بنيامين فرزند يعقوب بود در تمام بنىاسرائيل ، جوانى به شايستگى او يافت نميشد ولى از نظر مادى ، تهيدست بود وثروتى نداشت .
بنى اسرائيل تهيدستى و فقر او را عيبى بزرگ شمردند و گفتند: چگونه او بر ماپادشاه شود، با اينكه ما از او شايسته تريم و بعلاوه او ثروتى ندارد و جوانى فقيرو تهيدست است .
صمويل گفت : خداوند او را برگزيده و بر شما پادشاه قرار داده و از نظر علم و دانش ونيروى بدنى ، به او فزونى عطا فرموده است و نشانه پادشاهى او اينست كه تابوتعهد را به شما برگرداند.
از روزيكه فلسطينى ها تابوت عهد را از بنىاسرائيل گرفتند، تا روزيكه بدست طالوت با مقدماتى ، بميان بنىاسرائيل برگشت ، بيست سال و هفت ماه طول كشيد.
طالوت با آوردن تابوت عهد، پادشاهى خود را ثابت كرد و بنىاسرائيل با رهبرى او بسوى فلسطين حركت كردند. هنگام حركت ، طالوت به آنها گفت :
خداوند شما را آزمايش مى كند به نهرى كه بزودى به آن مى رسيم . كسانيكه از آن آببياشامند، از من نيستند و كسانيكه از آشاميدن آب آن خوددارى كنند، از پيروان من خواهندبود.
در آن بيابان ، تشنگى و عطشى شديد بر بنىاسرائيل غلبه كرد و چون به آن نهر رسيدند، بيشتر آنها نتوانستند خوددارى كنند و از آننوشيدند ولى تعداد كمى از آنان ، بر نفس خويش مسلط شدند و لب به آن آب نزدند واطاعت خدا را بر هواى نفس ترجيح دادند.
طالوت و آن چند نفر از نهر گذشتند ولى چون شماره نفراتشان كم بود، با خود مىگفتند: ما را تاب مقاومت و جنگ جالوت و سپاهيانش نيست . جالوت مردى است شجاع و نيرومندو داراى سپاهى مجهز. ما كجا و آن گروه نيرومند كجا؟
مؤ منان قوم ، آنها را دلدارى داده مى گفتند: چه بسيار اتفاق افتاده كه يك سپاه كوچك برلشگرى بزرگ باذن خدا، غلبه كرده و پيروز شده اند. بنابراين ، كمى افراددليل بر شكست خوردن نيست .
پيروزى بدست داود
و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا
(سوره بقره : 251)
در ميان سپاه طالوت ، كودكى نو رسيده بود كه داود نام داشت . او براى جنگ ، با بنىاسرائيل نيامده بود، بلكه چون سه برادر بزرگ او در اين سپاه بودند، پدرش او راهمراه برادران فرستاده بود كه پس از پايان جنگ ، خبر سلامتى برادران را براى پدرببرد.
در يكى از روزهاى جنگ ، داود خردسال مشاهده كرد كه از سپاه مخالف جالوت بميدان آمده ومبارزه مى طلبد، ولى از بنى اسرائيل هيچ كس ‍ جرئت جنگ و هماوردى او را پيدا نمى كند وبدين جهت جالوت ميان ميدان فرياد مى كشد و عظمت خود را بر بنىاسرائيل به نمايش مى گذارد.
داود از يك نفر پرسيد: اگر كسى جالوت را بكشد، پاداش او چه خواهد بود؟ او در جوابگفت : پادشاه جائزه بزرگ به او عطا مى كند و دختر خود را نامزد او مى گرداند وخاندانش سيادت و بزرگى پيدا مى كنند.
داود كه خود را در مقابل چنين پاداشهاى بزرگى ديد، هوس جنگ بسرش ‍ افتاد. با اينكهپيش از آن ، هرگز چنين فكرى بخاطرش نرسيده و تمرين جنگ نكرده ود. درآنحال با شتاب خود را به شاه رسانيد و اذن جنگ خواست . شاه او را از اينعمل خطرناك بيم داد. داود گفت :
من خود را قادر بر جنگ با اين مرد مى بينم ، زيرا چندى پيش شيرى به گله گوسفندانپدرم حمله كرد، من او را كشتم ، خرسى هم با او همراه بود، خرس را هم از پاى در آوردم .
طالوت لباس رزم بر او پوشانيد واو را به ميدان فرستاد. داود از پوشيدن لباسهاىسنگين جنگ ، احساس ناراحتى كرد. آنها را از تن در آورد و با لباس ‍ عادى ، قدم به ميدانگذاشت و تنها چيزى كه همراه داشت ، پنج قطعه سنگ كه از بيابان انتخاب كرده و يكعصاى كوچك شبانى بود.
چون مقابل جالوت رسيد، سنگى در فلاخن گذاشت و بنام خداوند، بطرف جالوت رها كرد.سنگ با شدت تمام ، بر پيشانى جالوت خورد و بلافاصله جالوت نقش زمين شد. داودشمشير او را برداشت و سر از بدنش جدا كرد و نزد طالوت آورد.
سپاه جالوت ، پس از كشته شدن پادشاه خود، تاب مقاومت نياوردند و فرار كردند وطالوت هم از داود تقدير كرد و وعده همسرى دختر خود را به او داد.
رفته رفته ، داود در پيشگاه طالوت مقامى ارجمند پيدا كرد. او دختر خود(ميكال ) را به داود داد و فرماندهى ارتش را به اومحول نمود. از طرفى هم رفاقت و دوستى محكمى بين داود و (يونالنان ) پسر طالوتبر قرار گرديد و در اجتماع هم روز بروز بر عظمت داود افزوده ميشد.
در اثناء اين حوادث ، صمويل پيغمبر آن زمان وفات يافت و همانطوريكه او به داود خبرداده بود، سلطنت طالوت پس از قتل وى ، به داودمنتقل گرديد.
داود در زمان سلطنت خود، جنگها كرد و كشورهائى را ضميمه خاك بنى
اسرائيل نمود و در تمام جنگها موفقيت و پيروزى با او بود.
معجزات داود
و لقد اتينا داود منا فضلا يا جبال او بى معه و الطير و النا له الحديد...
(سوره سبا: 10)
گذشته از سلطنتى كه خداوند به داود عطا فرموده بود، نعمت هاى ديگرى نيز به وىاعطا شد كه در حقيقت نشانه پيامبرى و نبوت او به شمار مى رفت به طوريكه قرآنكريم آن را ذكر فرموده عبارت است از:
1- كوهها با او تسبيح مى گفتند، يعنى هنگامى كه داود به تسبيح و ذكر خدامشغول مى شد، قطعات سنگ با او هم صدا مى شدند و صداى تسبيح آنها هم شنيده مى شد.
2- پرندگان هم مانند كوهها با داود تسبيح خدا مى گفتند.
3- خداوند آهن را در دست او مانند موم نرم قرار داد كه بدون آتش ووسائل ، آن را به هر صورتى كه مى خواست در مى آورد و هر چه مى خواست از آن مىساخت .
4- خداوند علم ساختن زره آهنى را به وى آموخت كه از حلقه هاى كوچك آهن پيراهنى بسازدكه در عين راحتى بدن را نيز از خطرهاى حربه دشمن محفوظ دارد. پيش از آن روز مردم بهجاى زره قطعه هاى بزرگ آهن را به بدن خود مى بستند و اين قطعه آهنها، موجبناراحتيهائى بر آنها مى شد ولى با ساخته شدن زره به دست داود، اينمشگل حل گرديد.
5- خداوند پايه هاى سلطنت او را محكم نمود و او را بر تمام دشمنانش ‍ پيروزى بخشيدبه طوريكه داود در هيچ موردى با هيچ دشمنى نجنگيد مگر اينكه غالب شد و هيچكس با اودشمنى نكرد مگر اينكه شكست خورد.
6- خداوند حكمت (نبوت ) و فصل خطاب (تميز بين حق وباطل ) را به وى عطا فرمود.
7- خداوند زبور را به او عطا كرد و داود آن را با صوت دلنشين خود مى خواند و دلهاىمردم را به سوى خداوند متوجه مى نمود.
دو داستان از داود
داستان اول كه سسيمان هم در آن شركت دارد آن است كه : گوسفندان مردى ، به باغ انگورمردى ديگر شبانه داخل شدند و تمام خوشه هاى انگور باغستان آن مرد را خوردند. صاحبباغ داورى نزد داود آورد و قضاوت را از او خواستار شد، در آن هنگام از طرف خداوند بهداود الهام شد كه فرزندان خودت را جمع كن و حكم اين قضيه را از آنها جويا شود. هر كدامتوانستند جواب صحيح بگويند، جانشينى تو نصيب او خواهد شد.
داود فرزندان خود را جمع كرد و مطلب را از آنها جويا شد. همه از جواب عاجز ماندند. جزسليمان يازده ساله كه در جواب گفت : گوسفندان را به صاحب باغ بسپاريد كه از شيرو پشم و نتاج آنها بهره مند شود، تا باغستان به صورتاول درآيد و انگور دهد، وقتى باغ به حالت اول برگشت ، آنرا به صاحبشتحويل دهند و صاحب گوسفندان ، گله خود را باز پس گيرد. اين قضاوت سليمان ازطرف خداوند تاءييد شد و به اين وسيله جانشينى سليمان مسلم گرديد.
داستان دوم اين است كه داود روزها را تقسيم كرده و هر روزى را براى كارى اختصاص دادهبود. يك روز براى عبادت ، يك روز براى قضاوت بين مردم ، يك روز براى موعظه ونصيحت و يك روز هم براى استراحت خود.
در روز استراحت ، دربانها نمى گذاشتند كسى به خانه داود قدم بگذارد، در يكى ازروزهاى استراحت ، دو فرشته به صورت بشر از سقف اطاق داود بر او فرود آمدند، داوداز ديدن وضع آنها دچار ترس و بيم شد ولى آنها گفتند: نترس ما دو نفريم كه براىقضاوت و داورى نزد تو آمده ايم اينك بين ما حكم كن :
اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم به من مى گويد آن ميش خودت رابه من واگذار كن ! داود گفت : او به تو ستم كرده كه يك ميش تو را خواسته از توبگيرد و بسيارى از مردم به يكديگر ظلم مى كنند. مگر كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح انجام داده اند و آنها خيلى اندكند.
در اين موقع ناگهان متوجه شد كه در قضاوت شتاب كرده و پيش از آنكه از مدعىدليل بخواهد و از مدعى عليه هم سؤ الاتى بكند حكم نموده است . بدين جهت در پيشگاهخداوند به سجده افتاده و از عجله و شتاب خود استغفار كرد.
در خاتمه اين بحث بى مناسبت نيست گفته شود كه درذيل آيه شريفه : و هل اتاك نبا الخصم ... آنچه از رواياتاهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود همان است كه ما ذكر كرديم ولى جمعى از سنيان بهاستناد تورات تحريف شده داستان اورابا و همسرش رانقل مى كنند و به داود پيامبر معصوم ، نسبتهاى ناروائى مى دهند كه مسلما حاضر نيستندچنان نسبتى به خود آنها داده شود. راستى اف بر مردمى كه در اثرجهل ، دامان پاك انبيا خدا را به چنين لكه هاى ننگى آلوده مى كنند و چنين نسبتهاى ناروائىبه رهبران آسمانى مى دهند!

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation