بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شان نزول آیات قرآن کریم, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 - شان نزول آيات قرآن
     003 - شان نزول آيات قرآن
     004 - شان نزول آيات قرآن
     005 - شان نزول آيات قرآن
     006 - شان نزول آيات قرآن
     007 - شان نزول آيات قرآن
     008 - شان نزول آيات قرآن
     009 - شان نزول آيات قرآن
     010 - شان نزول آيات قرآن
     011 - شان نزول آيات قرآن
     012 - شان نزول آيات قرآن
     013 - شان نزول آيات قرآن
     014 - شان نزول آيات قرآن
     015 - شان نزول آيات قرآن
     016 - شان نزول آيات قرآن
     017 - شان نزول آيات قرآن
     018 - شان نزول آيات قرآن
     019 - شان نزول آيات قرآن
     020 - شان نزول آيات قرآن
     021 - شان نزول آيات قرآن
     022 - شان نزول آيات قرآن
     023 - شان نزول آيات قرآن
     024 - شان نزول آيات قرآن
     025 - شان نزول آيات قرآن
     FEHREST - شان نزول آيات قرآن کريم
 

 

 
 

 

 

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: فردا به شما خبر خواهم داد، و ان شاء اللّه نگفت، و همين سبب شد كه وحى الهى ايامى از او قطع شود و زبان دشمنان به شماتت باز گشت، از اين جهت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) غمگين شد، اين سوره نازل شد تا مايه تسلّى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله)گردد (ولى اين شأن نزول بعيد به نظر مى رسد; چرا كه تماس يهود با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و اين گونه سؤالات، معمولاً در «مدينه» بود، نه در «مكّه»).

در بعضى از روايات نيز آمده است: جمعى از مسلمانان عرض كردند: اى رسول خدا! چرا وحى بر شما نازل نمى شود؟ فرمود: وَ كَيْفَ يَنْزِلُ عَلَىَّ الْوَحْىُ وَ أَنْتُمْ لا تُنَقُّونَ بَراجِمَكُمْ وَ لا تَقْلِمُونَ أَظْفارَكُمْ:

«چگونه وحى بر من نازل شود، در حالى كه شما مفاصل انگشتان خود را پاكيزه نمى كنيد، و ناخن هاى خود را نمى گيريد»!؟(1)

در اين كه: مدت انقطاع وحى چقدر بود؟ روايات، مختلف است: دوازده روز، پانزده، نوزده، بيست و پنج، و حتى بعضى چهل روز نقل كرده اند.

و در روايتى نيز، فقط دو سه شبانه روز.

* * *

سوره علق   

 


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث (با كمى تلخيص و اقتباس); «بحار الانوار»، ج 16، ص136; «قرطبى»، ج 20، ص92 به بعد .

[ 501 ]

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ

خَلَقَ الاِْنْسانَ مِنْ عَلَق

اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاَْكْرَمُ

الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ

عَلَّمَ الاِْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد.

انسان را از خون بسته اى خلق كرد!

بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است.

همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود.

و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.

 

شأن نزول:

نزول نخستين آيات قرآن

به اعتقاد اكثر مفسران، اين سوره، نخستين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل شده است، بلكه به گفته بعضى: پنج آيه فوق، به اتفاق همه مفسران در آغاز وحى بر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده، مضمون آن نيز مؤيد اين معنى است.

در روايات آمده است: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به كوه «حرا» رفته بود، «جبرئيل» آمده، گفت: اى محمّد! بخوان! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من قرائت كننده نيستم.

«جبرئيل» او را در آغوش گرفت و فشرد، و بار ديگر گفت: بخوان!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) همان جواب را تكرار كرد، بار دوم نيز «جبرئيل» اين كار را كرد، و همان جواب را شنيد، و در سومين بار گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ...» (تا آخر آيات پنجگانه).

اين سخن را گفت، و از ديده پيامبر(صلى الله عليه وآله) پنهان شد.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه با دريافت نخستين اشعه وحى، سخت خسته شده بود، به سراغ (خانه) «خديجه» آمده، فرمود: زَمِّلُونِى وَ دَثِّرُونِى: «مرا بپوشانيد و جامه اى بر

[ 502 ]

من بيفكنيد تا استراحت كنم».(1)

«طبرسى» در «مجمع البيان» نيز نقل مى كند: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به «خديجه» فرمود: هنگامى كه تنها مى شوم، ندائى مى شنوم (و نگرانم!).

«خديجه» عرض كرد: خداوند جز خير، درباره تو كارى نخواهد كرد; چرا كه به خدا سوگند، تو امانت را ادا مى كنى، صله رحم به جا مى آورى، در سخن گفتن راستگو هستى.

«خديجه» مى گويد: بعد از اين ماجرا به سراغ «ورقة بن نوفل» رفتيم، (او از آگاهان عرب و عموزاده «خديجه» بود) رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) آنچه را ديده بود براى «ورقه» بيان كرد.

«ورقه» گفت: هنگامى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد، دقت كن، ببين چه مى شنوى؟ سپس براى من نقل كن.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مى گويد: اى محمّد! بگو: بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين ـ تا ـ وَ لاَ الضّالِّين، و بگو: لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، آن گاه حضرت به سراغ «ورقه» رفت و مطلب را براى او بازگو كرد.

«ورقه» گفت: بشارت بر تو! باز هم بشارت بر تو! من گواهى مى دهم تو همان هستى كه «عيسى بن مريم»(عليها السلام)بشارت داده است! و تو شريعتى همچون «موسى»(عليه السلام)دارى، تو پيامبر مرسلى، و به زودى بعد از اين روز، مأمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درك كنم، در كنار تو جهاد خواهم كرد»!.

هنگامى كه «ورقه» از دنيا رفت، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «من اين روحانى را در بهشت (بهشت برزخى) ديدم، در حالى كه لباس حرير بر تن داشت، زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد».(2)


1. «ابوالفتوح رازى»، ج 12، ص96 (با كمى تلخيص); «قرطبى»، ج 20، ص118 ـ همين معنى را بسيارى از مفسران عامه و خاصه با شاخ و برگ هاى بيشترى كه بعضى قابل قبول نيست نقل كرده اند.

2. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

[ 503 ]

البته، در بعضى از كلمات مفسرين، يا كتب تاريخ، مطالب ناموزونى درباره اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)به چشم مى خورد، كه مسلماً از احاديث مجعول و اسرائيليات است، مثل اين كه: پيغمبر بعد از ماجراى نخستين نزول وحى، بسيار ناراحت شد و از اين ترسيد كه القائات شيطانى باشد! يا چند بار تصميم گرفت خود را از كوه به زير پرتاب كند! و امثال اين لاطائلات كه نه با مقام شامخ نبوت سازگار است و نه با آنچه در تاريخ از عقل و درايت فوق العاده پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مديريت، شكيبائى، تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است.(1)

به نظر مى رسد: اين گونه روايات ضعيف و ركيك، ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خواسته اند: هم اسلام را زير سؤال برند و هم شخص پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)را، با توجه به آنچه گفته شد، به سراغ تفسير آيات مى رويم.

* * *

 


1. از ديدگاه بعضى، حتى آنچه در مورد ديدار «خديجه» و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با «ورقه» نقل شده نيز نمى تواند درست باشد; زيرا با توجه به مسائلى كه از زمان كودكى براى آن حضرت پيش آمده بود، و آنچه در ايام جوانى براى آن حضرت رخ مى داد كه «خديجه» نيز از همين نكات به شخصيت عظيم او پى برد و شخصاً او را به همسرى خويش برگزيد، مراقبت و حفاظت ويژه اى كه «عبدالمطلب» و «ابوطالب» از او مى كردند، و آنچه اميرمؤمنان(عليه السلام) در خطبه «قاصعه» فرموده كه خداوند فرشته عظيم خود را مأمور تربيت او كرد، همه بازگو كننده آن است كه آن حضرت از رسالت خويش خبر داشت و نياز به تأييد «ورقه» نداشت.

[ 504 ]

سوره قدر   

إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ

وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ

لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر

تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر

سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ

ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل كرديم!

و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟!

شب قدر بهتر از هزار ماه است!

فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدير) هر كارى نازل مى شوند.

شبى است سرشار از سلامت (و بركت و رحمت) تا طلوع سپيده!

 

شأن نزول:

يك شب برابر هزار ماه

در روايتى آمده كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در خواب ديد «بنى اميه» از منبر او بالا رفته اند، اين امر بر پيامبر گران آمد و ناراحت شد، سوره «قدر» نازل گرديد و پيامبر را تسلّى دارد (لذا بعضى «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر» را ناظر به مدت حكومت «بنى اميه» كه حدود يك هزار ماه بود مى دانند) و مى دانيم: مسجد و منبر در «مدينه» تشكيل شد، نه در «مكّه».(1)

اما، معروف ـ چنان كه گفتيم:; «مكّى» بودن است، و اين روايت ممكن است از قبيل تطبيق باشد، نه شأن نزول.

سوره عاديات   

* * *


1. «روح المعانى»، ج 30، ص188 و «درّ المنثور»، ج 6، ص371; «بحار الانوار»، ج 18، ص128، و ج 44، ص58 ; «قرطبى»، ج 20، ص133 .

[ 505 ]

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً

فَالْمُورِياتِ قَدْحاً

فَالْمُغيراتِ صُبْحاً

فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً

فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً

إِنَّ الاِْنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ

وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيدٌ

وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديدٌ

أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ

وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ

إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذ لَخَبيرٌ

سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پيش مى رفتند.

و به افروزندگان جرقه آتش.

و به هجوم آوران سپيده دم.

كه گرد و غبار به هر سو پراكندند.

و (ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند.

كه انسان در برابر نعمت هاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است.

و او خود (نيز) بر اين معنى گواه است!

و او علاقه شديد به مال دارد!

آيا نمى داند: در آن روز كه تمام كسانى كه در قبرها هستند برانگيخته مى شوند.

و آنچه در درون سينه هاست آشكار مى گردد.

در آن روز پروردگارشان از آنها كاملاً با خبر است؟!

 

شأن نزول:

سوگند به اسب هاى ميدان نبرد

در حديثى آمده است كه، اين سوره بعد از جنگ «ذات السلاسل» نازل شد و

[ 506 ]

ماجرا چنين بود:

در سال هشتم هجرت، به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خبر دادند: دوازده هزار سوار در سرزمين «يابس» جمع شده، با يكديگر عهد كرده اند: تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) را به قتل نرسانند و جماعت مسلمين را متلاشى نكنند، از پاى ننشينند!

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) جمع كثيرى از ياران خود را به سركردگى بعضى از صحابه، به سراغ آنها فرستاد، ولى بعد از گفتگوهائى بدون نتيجه، بازگشتند، سرانجام، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، على (عليه السلام) را با گروه كثيرى از مهاجر و انصار به نبرد آنها اعزام داشت.

آنها به سرعت به سوى منطقه دشمن حركت كردند، به دشمن خبر رسيد كه على بن ابيطالب(عليه السلام) وارد منطقه شده، آنها براى مقابله حاضر شدند، امام(عليه السلام)نخست، اسلام را بر آنها عرضه داشت، ولى نپذيرفتند، و اظهار داشتند جز جنگ و كشتار به عمل ديگرى راضى نخواهيم شد، وعده نبرد فردا.

امام(عليه السلام) پذيرفت، و دستور داد نيروها اسب هاى خود را علف دهند، زين بر آنها نهند و آماده كارزار باشند، و صبحگاهان كه هنوز هوا تاريك بود، دشمن را در حلقه محاصره گرفته، به آنها حمله كردند و آنان را درهم شكستند، عده اى را كشتند، زنان و فرزندانشان را اسير، و اموال فراوانى را به غنيمت گرفتند.

سوره «و العاديات» نازل شد، در حالى كه هنوز سربازان اسلام به «مدينه» باز نگشته بودند، پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) آن روز براى نماز صبح آمد، و اين سوره را در نماز، تلاوت فرمود، بعد از پايان نماز، اصحاب عرض كردند: اين سوره اى است كه ما تا به حال نشنيده بوديم!.

فرمود: آرى، على(عليه السلام) بر دشمنان پيروز شد، و «جبرئيل» ديشب با آوردن اين سوره، به من بشارت داد.

چند روز بعد، على(عليه السلام) با غنائم و اسيران به «مدينه» وارد شد.(1)

سوره تكاثر   

بعضى معتقدند: اين يكى از مصاديق روشن آيه است، نه شأن نزول.


1. «بحار الانوار»، ج 21، ص68 به بعد; «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث و بعضى تواريخ ديگر.

[ 507 ]

أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ

حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ

كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ

لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ

ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ

ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذ عَنِ النَّعيمِ

افزون طلبى شما را به خود مشغول داشته است.

تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد (و به آن قبور افتخار كرديد).

چنين نيست (آرى) به زودى خواهيد دانست!

باز چنان نيست; به زودى خواهيد دانست.

قطعاً چنان نيست; اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد)!

قطعاً شما جهنم را خواهيد ديد!

سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد.

سپس در آن روز (همه شما) از نعمت هائى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد!

 

شأن نزول:

تفاخر و زيادت طلبى نا به جا، از بى خردى است

مفسران معتقدند: اين سوره درباره قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مى كردند، و با كثرت نفرات و جمعيت، يا اموال و ثروت خود، بر يكديگر مباهات مى نمودند، تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات قبيله، به گورستان مى رفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مى شمردند!

ولى، بعضى آن را ناظر به دو قبيله از قبائل «قريش» در «مكّه» مى دانند، و بعضى

[ 508 ]

دو قبيله از قبائل انصار پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مدينه» و بعضى تفاخر «يهود» را بر ديگران.(1)

هر چند «مكّى» بودن آن صحيح تر به نظر مى رسد.

اما، مسلّم است كه اين شان نزول ها هر چه باشد، هرگز مفهوم آيه را محدود نمى كند.

* * *

سوره همزه   

 


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «الميزان»، ج 20، ص353; «قرطبى»، ج 20، ص168 .

[ 509 ]

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة

الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ

يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ

كَلاّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ

وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ

نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ

الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الاَْفْئِدَةِ

إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ

في عَمَد مُمَدَّدَة

واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى!

همان كس كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده (بى هيچ قيد و شرطى)!

او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد.

چنين نيست (كه مى پندارد); به زودى در «حطمه» (آتشى خردكننده) پرتاب مى شود.

و تو چه مى دانى «حطمه» چيست؟!

آتش برافروخته الهى است.

آتشى كه از دل ها سر مى زند!

اين آتش بر آنها فرو بسته شده.

در ستون هاى كشيده و طولانى!

 

شأن نزول:

واى بر عيب جويان و طعنه زنان

جمعى از مفسران چنين گفته اند: آيات اين سوره، درباره «وليد بن مغيره» نازل شده است، كه در پشت سر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)غيبت مى كرد، و در پيش رو طعن و استهزاء مى نمود.

بعضى ديگر، آن را درباره افراد ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و

[ 510 ]

سرشناس اسلام مانند: «اخنس بن شريق»، «امية بن خلف» و «عاص بن وائل» دانسته اند.(1)

ولى، چنانچه اين شأن نزول ها را بپذيريم، باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى شود، بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.

* * *

سوره فيل   

 


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «الميزان»، ج 20، ص360; «قرطبى»، ج 20، ص183 .

[ 511 ]

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ

أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليل

وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ

تَرْميهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل

فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول

آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران (لشگر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند) چه كرد؟!

آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟!

و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد.

كه با سنگ هاى كوچكى آنان را هدف قرار مى دادند.

سرانجام آنها را همچون كاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد!

 

شأن نزول:

مگر داستان اصحاب فيل را نشنيده اى؟!

در حديثى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم: «ابوطالب همواره با شمشيرش از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد تا آنجا كه مى فرمايد: (روزى) «ابوطالب» عرض كرد: فرزند برادر! آيا تو مبعوث به همه مردم شده اى، يا تنها به قوم خودت؟

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: نه، مبعوث به جميع انسان ها شده ام، از سفيد و سياه، عربى و عجمى، سوگند به كسى كه جانم در دست او است، كه من همه انسان هاى سفيد پوست و سياه پوست را به اين آئين دعوت مى كنم، و تمام كسانى را كه بر قله كوه ها و درياها هستند به اين آئين فرا مى خوانم، و من تمام كسانى كه به زبان هاى فارسى و رومى سخن مى گويند را به سوى هدايت دعوت مى كنم.

هنگامى كه اين سخن به گوش قريش رسيد، در حيرت فرو رفتند و گفتند: آيا گوش به سخنان فرزند برادرت نمى دهى كه چه مى گويد؟

به خدا سوگند اگر مردم فارس و روم اين سخنان را بشنوند، ما را از سرزمينمان

[ 512 ]

مى ربايند! و سنگ هاى خانه كعبه را قطعه قطعه جدا مى كنند! اينجا بود كه خداوند آيه شريفه وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْء: «آنها گفتند: اگر ما هدايت را با تو بپذيريم (و از تو تبيعت كنيم) ما را از سرزمينمان مى ربايند!، آيا ما آنها را در حرم امنى كه ثمرات هر چيز را به سوى آن مى آورند جاى نداديم»؟(1)

و درباره اين سخن آنها كه خانه كعبه را متلاشى مى كنند، سوره «فيل» را نازل كرد» (و به آنها گوشزد نمود: هيچ كس قادر بر چنين كارى نيست).(2)

* * *

داستان اصحاب الفيل

مفسران و مورخان اين داستان را به صورت هاى مختلفى نقل كرده اند، و در سال وقوع آن نيز گفتگو دارند، اما اصل داستان آن چنان مشهور است كه در رديف اخبار متواتر قرار گرفته، و ما آن را طبق روايات معروف كه از «سيره ابن هشام»، «بلوغ الارب»، «بحار الانوار» و «مجمع البيان» خلاصه كرده ايم، مى آوريم:

«ذونواس» پادشاه «يمن»، مسيحيان «نجران» را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند، تحت شكنجه شديد قرار داد، تا از آئين مسيحيت بازگردند، (قرآن اين ماجرا را به عنوان «اصحاب الاخدود» در سوره «بروج» آورده، و ما آن را در تفسير همان سوره مشروحاً بيان كرديم).

بعد از اين جنايت بزرگ، مردى به نام «دوس» از ميان آنها جان سالم به در برد، و خود را به «قيصر روم» كه بر آئين مسيح بود رسانيد، و ماجرا را براى او شرح داد.

از آنجا كه فاصله ميان «روم» و «يمن» زياد بود، «قيصر» نامه اى به «نجاشى» سلطان «حبشه» نوشت، تا انتقام نصاراى «نجران» را از «ذونواس» بگيرد، و نامه را با همان شخص براى «نجاشى» فرستاد.


1. قصص، آيه 57.

2. «نور الثقلين»، ج 4، ص135، و ج 5، ص669، ح 8; «روضة الواعظين» الفتال نيشابورى، ص54 .

[ 513 ]

«نجاشى» سپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام «ارياط» روانه «يمن» كرد، «ابرهه» نيز يكى از فرماندهان اين سپاه بود.

«ذونواس» شكست خورد، و «ارياط» حكمران «يمن» شد، بعد از مدتى، «ابرهه» بر ضد او قيام كرد، او را از بين برد و بر جاى او نشست.

خبر اين ماجرا به «نجاشى» رسيد، تصميم گرفت «ابرهه» را سركوب كند، «ابرهه» براى نجات خود، موهاى سر را تراشيد، و با مقدارى از خاك «يمن» به نشانه تسليم كامل نزد «نجاشى» فرستاده، و بدين وسيله اعلام وفادارى كرد.

«نجاشى» چون چنين ديد، او را بخشيد و در پست خود ابقا نمود.

در اين هنگام، «ابرهه» براى اثبات خوش خدمتى، كليساى بسيار زيبا و مهمى بنا كرد كه مانند آن در آن زمان در كره زمين وجود نداشت، و به دنبال آن تصميم گرفت مردم «جزيره عربستان» را به جاى «كعبه» به سوى آن فرا خواند، و تصميم گرفت: آنجا را كانون حج عرب سازد، و مركزيت مهم «مكّه» را به آنجا منتقل كند.

براى همين منظور، مبلغان بسيارى به اطراف، و در ميان قبائل عرب و سرزمين «حجاز» فرستاد، اعراب كه سخت به «مكّه» و «كعبه» علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ «ابراهيم» خليل مى دانستند، احساس خطر كردند.

طبق بعضى از روايات، گروهى آمدند و مخفيانه «كليسا» را آتش زدند، و طبق نقل ديگرى، بعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند، و به اين ترتيب در برابر اين دعوت بزرگ، عكس العمل شديد نشان دادند و معبد «ابرهه» را بى اعتبار كردند.

«ابرهه» سخت خشمگين شد، و تصميم گرفت خانه «كعبه» را به كلى ويران سازد، تا هم انتقام گرفته باشد، و هم عرب را متوجه معبد جديد كند، با لشگر عظيمى كه بعضى از سوارانش از «فيل» استفاده مى كردند عازم «مكّه» شد.

هنگامى كه نزديك «مكّه» رسيد كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل «مكّه» را به غارت آورند، و در اين ميان، دويست شتر از «عبدالمطلب» غارت شد.

[ 514 ]

«ابرهه» كسى را به داخل «مكّه» فرستاد و به او گفت: بزرگ «مكّه» را پيدا كند، و به او بگويد: «ابرهه» پادشاه «يمن» مى گويد: من براى جنگ نيامده ام، تنها براى اين آمده ام كه اين خانه كعبه را ويران كنم، اگر شما دست به جنگ نبريد، نيازى به ريختن خونتان ندارم!

فرستاده «ابرهه» وارد «مكّه» شد و از رئيس و شريف «مكّه» جستجو كرد، همه، «عبدالمطلب» را به او نشان دادند، ماجرا را نزد «عبدالمطلب» بازگو كرد، «عبدالمطلب» نيز گفت: ما توانائى جنگ با شما را نداريم، و اما خانه كعبه را، خداوند خودش حفظ مى كند.

فرستاده «ابرهه» به «عبدالمطلب» گفت: بايد با من نزد او بيائى، هنگامى كه «عبدالمطلب» وارد بر «ابرهه» شد، او سخت تحت تأثير قامت بلند و قيافه جذاب و ابهت فوق العاده «عبدالمطلب» قرار گرفت، تا آنجا كه «ابرهه» براى احترام او از جا برخاست، روى زمين نشست، و «عبدالمطلب» را در كنار دست خود جاى داد; زيرا نمى خواست او را روى تخت در كنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت: از او بپرس حاجت تو چيست؟!

به مترجم گفت: حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت برده اند، دستور دهيد اموالم را بازگردانند.

«ابرهه» سخت از اين تقاضا در عجب شد، و به مترجمش گفت: به او بگو: هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما اين سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى، تو درباره دويست شترت سخن مى گوئى، اما درباره «كعبه» كه دين تو و اجداد تو است و من براى ويرانيش آمده ام، مطلقاً سخنى نمى گوئى؟!

«عبدالمطلب» گفت: أَنَا رَبُّ الإِبِلِ، وَ إِنَّ لِلْبَيْتِ رَبّاً سَيَمْنَعُهُ!: «من صاحب شترانم، و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند» (اين سخن، «ابرهه» را تكان داد و در فكر فرو رفت).

«عبدالمطلب» به «مكّه» آمد، و به مردم اطلاع داد: به كوه هاى اطراف پناهنده

[ 515 ]

شوند، و خودش با جمعى كنار خانه كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد، دست در حلقه درِ خانه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند:

لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ رِحالَكَ *** لا يَغْلِبَنَّ صَلِيبُهُمْ وَ مِحالُهُمْ أَبَداً مِحَالك!

جَرُّوا جَمِيْعَ بِلادِهِمْ وَ الْفِيْلَ كَىْ يَسْبُوا عِيالَكَ *** لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ عِيْالَكَ

وَ ْانْصُرْ عَلىْ آلِ الصَّلِيْبِ وَ عابِدِيْهِ الْيَوْمَ آلَكَ:(1)

«خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو خانه ات را حفظ كن»!

«هرگز مباد روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند».

«آنها تمام نيروهاى بلاد خويش و فيل را با خود آورده اند تا ساكنان حرم تو را اسير كنند».

«خداوندا! هر كس از خانواده خويش دفاع مى كند، تو نيز از ساكنان حرم امنت دفاع كن».

«و امروز ساكنان اين حرم را بر آل صليب و عبادت كنندگانش يارى فرما».

سپس «عبدالمطلب» به يكى از دره هاى اطراف «مكّه» آمد و در آنجا با جمعى از «قريش» پناه گرفت، و به يكى از فرزندانش دستور داد: بالاى كوه «ابو قبيس» برود، ببيند چه خبر مى شود.

فرزندش به سرعت نزد پدر آمده، گفت: پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا (درياى احمر) به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد، «عبدالمطلب» خرسند شد، صدا زد: يا مَعْشَرَ قُرَيْش! أُدْخُلُوا مَنازِلَكُمْ فَقَدْ أَتاكُمُ اللّهُ بِالنَّصْرِ مِنْ عِنْدِهِ: «اى جمعيت قريش! به منزل هاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد» اين از يكسو.


1. مورخان و مفسران، اشعار فوق را مختلف آورده اند، آنچه در بالا آمد خلاصه اى است از تركيبى از نقل هاى مختلف.

[ 516 ]

از سوى ديگر، «ابرهه» سوار بر «فيل» معروفش كه «محمود» نام داشت با لشگر انبوهش براى درهم كوبيدن كعبه از كوه هاى اطراف سرازير «مكّه» شد، ولى هر چه بر «فيل» خود فشار مى آورد پيش نمى رفت، اما هنگامى كه سر او را به سوى «يمن» باز مى گرداند، به سرعت حركت مى كرد، «ابرهه» از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت.

در اين هنگام، پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند، همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه با خود همراه داشت، يكى به منقار و دو تا در پنجه ها، تقريباً به اندازه نخود، اين سنگريزه ها را بر سر لشگريان «ابرهه» فرو ريختند، به هر كدام از آنها اصابت مى كرد هلاك مى شد، و بعضى گفته اند: سنگريزه ها به هر جاى بدن آنها مى خورد، سوراخ مى كرد و از طرف مقابل خارج مى شد.

وحشت عجيبى بر تمام لشگر «ابرهه» سايه افكند، آنها كه زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند، و راه «يمن» را سؤال مى كردند كه بازگردند، ولى پيوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به زمين مى ريختند.

خود «ابرهه» نيز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت، و او را به «صنعاء» (پايتخت يمن) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنيا پوشيد.

بعضى گفته اند: اولين بار كه بيمارى «حصبه» و «آبله» در سرزمين عرب ديده شد، آن سال بود.

تعداد فيل هائى را كه «ابرهه» با خود آورده بود، بعضى همان فيل «محمود» و بعضى هشت فيل و بعضى ده، و بعضى دوازده نوشته اند.

و در همين سال، مطابق مشهور، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تولد يافت، و جهان به نور وجودش روشن شد، لذا جمعى معتقدند: ميان اين دو، رابطه اى وجود داشته.

سوره ماعون   

به هر حال، اهميت اين حادثه بزرگ به قدرى بود كه، آن سال را «عام الفيل» (سال فيل) ناميدند و مبدأ تاريخ عرب شناخته شد.(1)


1. «سيره ابن هشام»، ج 1، ص 38 تا 62، «بلوغ الارب»، ج 1، ص 250 تا 263، «بحار الانوار»، ج 15، ص130 به بعد و «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

[ 517 ]

أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ

فَذلِكَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ

وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ

فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ

الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ

الَّذينَ هُمْ يُراءوُنَ

وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ

آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند ديدى؟!

او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند.

و (ديگران را) به اطعام مسكين تشويق نمى كند!

پس واى بر نمازگزارانى كه،

در نماز خود سهل انگارى مى كنند!

همان كسانى كه ريا مى كنند.

و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى نمايند!

 

شأن نزول:

آثار تكذيب دين در امور زندگى

در شأن نزول اين سوره، بعضى گفته اند: درباره «ابوسفيان» نازل شده، كه هر روز دو شتر بزرگ نحر مى كرد، و خود، اطرافيان و يارانش از آن استفاده مى نمودند، اما روزى يتيمى آمد و تقاضاى چيزى كرد، او با عصايش بر او زد و او را دور كرد.

بعضى ديگر گفته اند: آيه درباره «وليد بن مغيره» يا «عاص بن وائل» نازل شده است.(1)

* * *


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 18، ص175 ; «قرطبى»، ج 20، ص210 .

[ 518 ]

سوره كوثر   

إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ

فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ

إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَْبْتَرُ

ما به تو كوثر (خير و بركت فراوان) عطا كرديم!

پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن!

(و بدان) دشمن تو قطعاً بريده نسل و بى عقب است!

 

شأن نزول:

به تو كوثر داديم!

در شأن نزول اين سوره، مى خوانيم: «عاص بن وائل» كه از سران مشركان بود، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به هنگام خارج شدن از مسجد الحرام ملاقات كرد، و مدتى با حضرت گفتگو نمود، گروهى از سران «قريش» در مسجد نشسته بودند، اين منظره را از دور مشاهده كردند.

هنگامى كه «عاص بن وائل» وارد مسجد شد، به او گفتند: با كه صحبت مى كردى؟ گفت: با اين مرد «ابتر»!

اين تعبير را به خاطر اين انتخاب كرد، كه «عبداللّه» پسر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفته بود، و عرب كسى را كه پسر نداشت «ابتر» (يعنى بلا عقب) مى ناميد، و لذا «قريش» اين نام را بعد از فوت پسر پيغمبر براى حضرت انتخاب كرده بود (سوره فوق نازل شد و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به نعمت هاى بسيار و كوثر بشارت داد، و دشمنان او را ابتر خواند).(1)

توضيح اين كه: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دو فرزند پسر از بانوى اسلام «خديجه» داشت: يكى «قاسم» و ديگرى «طاهر» كه او را «عبداللّه» نيز مى ناميدند، و هر دو در «مكّه» از دنيا رفتند، و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فاقد فرزند پسر شد، اين موضوع زبان بدخواهان


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 17، ص203.

[ 519 ]

«قريش» را گشود، و كلمه «ابتر» را براى حضرتش انتخاب كردند.(1)

آنها طبق سنت خود، براى فرزند پسر اهميت فوق العاده اى قائل بودند، او را تداوم بخش برنامه هاى پدر مى شمردند، بعد از اين ماجرا، آنها فكر مى كردند با رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) برنامه هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور، تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند.

قرآن مجيد نازل شد و به طرز اعجازآميزى در اين سوره، به آنها پاسخ گفت، و خبر داد: دشمنان او ابتر خواهند بود، و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد، بشارتى كه در اين سوره داده شده از يكسو، ضربه اى بود بر اميدهاى دشمنان اسلام، و از سوى ديگر، تسلّى خاطرى بود به رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) كه بعد از شنيدن اين لقب زشت و توطئه دشمنان، قلب پاكش غمگين و مكدّر شده بود.

* * *

 


1. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) صاحب فرزند ذكور ديگرى به نام «ابراهيم» از «ماريه قبطيه» در «مدينه» در سال هشتم هجرت شد، ولى اتفاقاً او نيز قبل از آن كه به دو سالگى برسد چشم از دنيا پوشيد و وفات او قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) را آزرد.

[ 520 ]

سوره كافرون   

قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ

لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ

وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ

لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ

بگو: اى كافران!

آنچه را شما مى پرستيد من نمى پرستم!

و نه شما آنچه را من مى پرستم مى پرستيد.

و نه من آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم.

و نه شما آنچه را كه من مى پرستم پرستش مى كنيد.

آئين شما براى خودتان، و آئين من براى خودم!

 

شأن نزول:

هرگز معبودان شما را نمى پرستم

در روايات آمده است: «اين سوره درباره گروهى از سران مشركان «قريش» نازل شده، مانند «وليد بن مغيره»، «عاص بن وائل»، «حارث بن قيس»، «امية بن خلف» و... گفتند: اى محمّد! تو بيا از آئين ما پيروى كن، ما نيز از آئين تو پيروى مى كنيم، و تو را در تمام امتيازات خود شريك مى سازيم، يك سال تو خدايان ما را عبادت كن! و سال ديگر ما خداى تو را عبادت مى كنيم، اگر آئين تو بهتر باشد، ما در آن با تو شريك شده ايم، و بهره خود را گرفته ايم، و اگر آئين ما بهتر باشد تو در آئين ما شريك شده و بهره ات را از آن گرفته اى!

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: پناه بر خدا كه من چيزى را همتاى او قرار دهم!

گفتند: لااقل بعضى از خدايان ما را لمس كن و از آنها تبرك بجوى، ما تصديق تو مى كنيم و خداى تو را مى پرستيم!

[ 521 ]

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من منتظر فرمان پروردگارم هستم.

در اين هنگام، سوره «قل يا ايها الكافرون» نازل شد، رسول اللّه به مسجد الحرام آمد، در حالى كه جمعى از سران «قريش» در آنجا جمع بودند، بالاى سر آنها ايستاد، و اين سوره را تا آخر بر آنها خواند، آنها وقتى پيام اين سوره را شنيدند كاملاً مأيوس شدند، و حضرت و يارانش را آزار دادند».(1)

* * *

 


1. اين شأن نزول را بسيارى از مفسران، با مختصر اختلافى در عبارات، در تفاسير خود آورده اند، از جمله: «طبرسى» در «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث و «قرطبى» در تفسيرش در ج 20، ص225 و «ابوالفتوح رازى» در تفسير خود و «سيوطى» در «درّ المنثور».

[ 522 ]

سوره مَسَد   

تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَب وَ تَبَّ

ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ

سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَب

وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ

في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَد

بريده باد هر دو دست «ابولهب» (و مرگ بر او باد)!

هرگز مال و ثروتش و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد!

و به زودى وارد آتشى شعلهور و پر لهيب مى شود.

و (نيز) همسرش، در حالى كه هيزم كش (دوزخ) است.

و طنابى در گردنش از ليف خرما است!

 

شأن نزول:

مرگ بر ابولهب!

از «ابن عباس» نقل شده: هنگامى كه آيه «وَ انْذُرْ عَشِيْرَتَكَ الأَقْرَبِيْنَ» نازل شد و پيغمبر مأموريت يافت فاميل نزديك خود را انذار كند و به اسلام دعوت نمايد (دعوت خود را علنى سازد) پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر فراز كوه «صفا» آمده، فرياد زد: «يا صَباحاهُ»! (اين جمله را عرب زمانى مى گفت كه مورد هجوم غافلگيرانه دشمن قرار مى گرفت، براى اين كه همه را با خبر سازند و به مقابله برخيزند، كسى صدا مى زد: «يا صَباحاهُ»! انتخاب كلمه «صباح» به خاطر اين بود كه، هجوم هاى غافلگيرانه غالباً در اوّل صبح واقع مى شد).

هنگامى كه مردم «مكّه» اين صدا را شنيدند، گفتند: كيست كه فرياد مى كشد؟

گفته شد: «محمّد» است، جمعيت به سراغ حضرتش رفتند، او قبائل عرب را با نام صدا زد، و با صداى او جمع شدند، فرمود: به من بگوئيد: اگر به شما خبر دهم كه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حملهور مى شوند، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟

[ 523 ]

در پاسخ گفتند: ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم.

فرمود: اِنِّى نَذِيْرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدىْ عَذاب شَدِيْد: «من شما را در برابر عذاب شديد الهى انذار مى كنم» (شما را به توحيد و ترك بت ها دعوت مى نمايم).

هنگامى كه «ابولهب» اين سخن را شنيد گفت: تَبّاً لَكَ! أَ ما جَمَعْتَنا اِلاّ لِهذا؟!: «زيان و مرگ بر تو باد! آيا تو فقط براى همين سخن ما را جمع كردى»؟!

در اين هنگام بود كه، اين سوره نازل شده: تَبَّتْ يَدا أَبِى لَهَب وَ تَبَّ: «زيان و هلاكت بر دستان ابولهب باد كه زيانكار و هلاك شده است».

بعضى در اينجا افزوده اند: هنگامى كه همسر «ابولهب» (نامش «ام جميل» بود) با خبر شد كه اين سوره درباره او و همسرش نازل شده، به سراغ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمد، در حالى كه آن حضرت را نمى ديد، سنگى در دست داشت و گفت: من شنيده ام «محمّد» مرا هجو كرده، به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش مى زنم! من خودم نيز شاعرم! سپس به اصطلاح، اشعارى در مذمت پيغمبر و اسلام بيان كرد.(1)

خطر «ابولهب» و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به اين نبود، و اگر مى بينيم قرآن لبه تيز حمله را متوجه آنها كرده و با صراحت از آنها نكوهش مى كند، دلائلى بيش از اين دارد كه بعداً به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.

* * *

 


1. «قرطبى»، ج 10، ص7324 (با كمى تلخيص)، همين مضمون را با تفاوتى «طبرسى» در «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث و «ابن اثير» در «الكامل»، ج 2، ص60، و «درّ المنثور» و «ابوالفتوح رازى» و «فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» در تفسير اين سوره نقل كرده اند.

[ 524 ]

سوره اخلاص   

قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ

اللّهُ الصَّمَدُ

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ

بگو: خداوند، يكتا و يگانه است.

خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند.

(هرگز) نزاد، و زاده نشد.

و براى او هيچ گاه شبيه و مانندى نبوده است!

 

شأن نزول:

توصيف كامل از خدا

در شأن نزول اين سوره، از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده: «يهود از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)تقاضا كردند، خداوند را براى آنها توصيف كند، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) سه روز سكوت كرد و پاسخى نگفت، تا اين سوره نازل شد و پاسخ آنها را بيان كرد».

در بعضى از روايات آمده: اين سؤال كننده «عبداللّه بن صوريا» يكى از سران معروف يهود بود، و در روايت ديگرى آمده: «عبداللّه بن سلام» چنين سؤالى را از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» كرد، سپس ايمان آورد، و ايمان خود را همچنان مكتوم مى داشت.

در روايات ديگرى آمده است: مشركان «مكّه» چنين سؤالى را كرده اند.

در بعضى از روايات نيز آمده:سؤال كنندگان،گروهى از مسيحيان «نجران» بودند.(1)

در ميان اين روايات، تضادى وجود ندارد; زيرا ممكن است اين سؤال از ناحيه همه آنها مطرح شده باشد، و اين خود دليلى است بر عظمت فوق العاده اين سوره، كه سوره فلق   

پاسخگوى سؤالات افراد و اقوام مختلف است.


1. «الميزان»، ج 20، ص546; «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «قرطبى»، ج 20، ص246 .

[ 525 ]

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ

مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ

وَ مِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ

وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ

وَ مِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ

بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده صبح.

از شرّ تمام آنچه آفريده است.

و از شرّ موجود شرور هنگامى كه شبانه وارد مى شود.

و از شرّ آنها كه با افسون در گره ها مى دمند (و هر تصميمى را سست مى كنند).

و از شرّ هر حسودى هنگامى كه حسد مىورزد!

 

شأن نزول:

پناه به شكافنده افق تاريك!

درباره شأن نزول اين سوره، رواياتى در غالب كتب تفسير نقل شده، كه مطابق آنها پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به وسيله بعضى از يهود مورد سحر قرار گرفته، بيمار شده بود، «جبرئيل» نازل شد و محل ابزار سحر را كه در چاهى پنهان كرده بودند نشان داد، آن را بيرون آوردند، سپس اين سوره را خواندند، و حال پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بهبود يافت.(1)

ولى، مرحوم «طبرسى» و بعضى ديگر از محققان، اين گونه روايات را كه سند آن فقط به دو نفر «ابن عباس» و «عايشه» منتهى مى شود، زير سؤال قرار داده اند; زيرا:

اوّلاً ـ سوره، طبق مشهور «مكّى» است و لحن آن نيز لحن سوره هاى «مكّى» را دارد، در حالى كه درگيرى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با يهود در «مدينه» بوده است و اين خود دليلى است بر عدم اصالت اين گونه روايات.

از سوى ديگر، اگر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اين آسانى مورد سحر ساحران قرار گيرد، تا


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «قرطبى»، ج 20، ص253.

[ 526 ]

آنجا كه بيمار شود و در بستر بيفتد، به آسانى ممكن است او را از مقاصد بزرگش بازدارند، مسلماً خداوندى كه او را براى چنان مأموريت و رسالت عظيمى فرستاده، از نفوذ سحر ساحران حفظ خواهد كرد، تا مقام والاى نبوت بازيچه دست آنها نشود.

از سوى سوم، اگر بنا شود سحر در جسم پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اثر بگذارد، ممكن است اين توهّم در مردم پيدا شود كه سحر در روح او نيز مؤثر است، و ممكن است افكارش دستخوش سحر ساحران گردد، و اين معنى اصل اعتماد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در افكار عمومى متزلزل مى سازد.

لذا قرآن مجيد اين معنى را نفى مى كند كه پيغمبر «مسحور» شده باشد، مى فرمايد: وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً * أُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً: «ظالمان گفتند: شما از يك انسان سحره شده اى پيروى مى كنيد * ببين چگونه براى تو مثل ها زدند و گمراه شدند؟ آن چنان كه نمى توانند راه را پيدا كنند»!(1)

«مسحور» در اينجا خواه به معنى كسى باشد كه از نظر عقلى سحر شده يا در جسمش، در هر صورت گواه بر مقصود ما است.

به هر حال، با چنين روايات مشكوكى، نمى توان قداست مقام نبوت را زير سؤال برد، و در فهم آيات بر آنها تكيه كرد.

* * *


1. فرقان، آيات 8 و 9.

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation