بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شان نزول آیات قرآن کریم, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 - شان نزول آيات قرآن
     003 - شان نزول آيات قرآن
     004 - شان نزول آيات قرآن
     005 - شان نزول آيات قرآن
     006 - شان نزول آيات قرآن
     007 - شان نزول آيات قرآن
     008 - شان نزول آيات قرآن
     009 - شان نزول آيات قرآن
     010 - شان نزول آيات قرآن
     011 - شان نزول آيات قرآن
     012 - شان نزول آيات قرآن
     013 - شان نزول آيات قرآن
     014 - شان نزول آيات قرآن
     015 - شان نزول آيات قرآن
     016 - شان نزول آيات قرآن
     017 - شان نزول آيات قرآن
     018 - شان نزول آيات قرآن
     019 - شان نزول آيات قرآن
     020 - شان نزول آيات قرآن
     021 - شان نزول آيات قرآن
     022 - شان نزول آيات قرآن
     023 - شان نزول آيات قرآن
     024 - شان نزول آيات قرآن
     025 - شان نزول آيات قرآن
     FEHREST - شان نزول آيات قرآن کريم
 

 

 
 

 

 

شأن نزول:

توطئه همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)

در شأن نزول آيات فوق، روايات زيادى در كتب تفسير، حديث و تاريخ شيعه و اهل سنت نقل شده است، كه ما از ميان آنها آنچه مشهورتر و مناسب تر به نظر مى رسد انتخاب كرده ايم و آن اين كه:

پيامبر(صلى الله عليه وآله) گاه كه نزد «زينب بنت جحش» (يكى از همسرانش) مى رفت «زينب» او را نگاه مى داشت و از عسلى كه تهيه كرده بود خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله)مى آورد، اين سخن به گوش «عايشه» رسيد، بر او گران آمد، مى گويد: من با «حفصه» (يكى ديگر از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)) قرار گذاشتيم هر وقت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد يكى از ما آمد، فوراً بگوئيم آيا صمغ «مغافير» خورده اى؟! («مغافير» صمغى بود كه يكى از درختان «حجاز» به نام «عرفط» (بر وزن هرمز) تراوش مى كرد و بوى نامناسبى داشت) و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مقيّد بود كه هرگز بوى نامناسبى از دهان يا لباسش شنيده نشود، بلكه به عكس، اصرار داشت هميشه خوشبو و معطر باشد!

به اين ترتيب، روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد «حفصه» آمد، او اين سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گفت، حضرت فرمود: من «مغافير» نخورده ام، بلكه عسلى نزد «زينب بنت جحش» نوشيدم، و من سوگند ياد مى كنم كه ديگر از آن عسل ننوشم (نكند زنبور آن عسل، روى گياه نامناسبى و احتمالاً «مغافير» نشسته باشد) ولى، اين سخن را به كسى مگو (مبادا به گوش مردم برسد، و بگويند: چرا پيامبر غذاى حلالى را بر خود تحريم كرده؟ و يا از كار پيامبر در اين مورد و يا مشابه آن تبعيت كنند، و يا به گوش «زينب» برسد و دل شكسته شود).

اما او سرانجام اين راز را افشا كرد، و بعداً معلوم شد، اصل اين قضيه توطئه اى بوده است، پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت ناراحت شد، آيات فوق نازل گشت و ماجرا را چنان پايان داد كه، ديگر اين گونه كارها در درون خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)تكرار نشود.(1)


1. اصل اين حديث را «بخارى» در ج6، از صحيح خود، ص194 نقل كرده، و توضيحاتى كه در پرانتز   ر
ذكر كرديم از كتب ديگر استفاده مى شود; «بحار الانوار»، ج 22، ص228 .

[ 461 ]

در بعضى از روايات نيز آمده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از اين ماجرا يك ماه از همسران خود كناره گيرى كرد(1) و حتى شايعه تصميم آن حضرت(صلى الله عليه وآله) نسبت به طلاق آنها منتشر شد، به طورى كه سخت به وحشت افتادند(2) و از كار خود پشيمان شدند.

* * *

 


1. «تفسير قرطبى» و تفسيرهاى ديگر، ذيل آيات مورد بحث.

2. «تفسير فى ظلال القرآن»، ج 8، ص163.

[ 462 ]

سوره حاقّه   

وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ

وَ لا بِقَوْلِ كاهِن قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ

و گفته شاعرى نيست، اما كمتر ايمان مى آوريد!

و نه گفته كاهنى، هر چند كمتر متذكّر مى شويد!

 

شأن نزول:

نه سخن شاعر است و نه كاهن!

بعضى در شأن نزول اين آيات، نقل كرده اند: كسى كه نسبت شعر و شاعرى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) داد، «ابو جهل» بود، و كسى كه نسبت كهانت مى داد، «عقبه» يا «عتبه» بود، و ديگران هم به دنبال آنها اين تهمت ها را تكرار مى كردند.(1)

درست است كه الفاظ قرآن هماهنگى و نظم زيبائى دارد كه گوش را نوازش، و روح را آرامش مى بخشد، اما اين نه ارتباطى با شعر شاعران دارد و نه با سجع كاهنان.

«شعر» معمولاً زائيده تخيلات، و بيانگر احساسات برافروخته، و هيجانات عاطفى است، و به همين دليل، فراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد، در حالى كه قرآن در عين زيبائى و جذابى كاملاً مستدل و منطقى، و محتوائى عقلانى دارد، و اگر گهگاه پيشگوئى هائى از آينده كرده، اين پيشگوئى ها اساس قرآن را تشكيل نمى دهد، تازه بر خلاف خبرهاى كاهنان، همه قرين واقعيت بوده.

جمله هاى «قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ» و «قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ» توبيخ و سرزنش براى كسانى است كه اين وحى آسمانى را با نشانه هاى روشن مى بينند، اما گاه شعرش مى خوانند، و گاه كهانت، و كمتر ايمان مى آورند.

* * *

سوره معارج   


1. «بحار الانوار»، ج 18، ص199 ; «قرطبى»، ج 18، ص274 .

[ 463 ]

سَأَلَ سائلُ بِعَذَاب وَاقِع

لِّلْكفِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ

مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِجِ

تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد!

اين عذاب كافران است، و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند.

از سوى خداوند صاحب فضائل و مواهب!

 

شأن نزول:

درخواست عذاب الهى

بسيارى از مفسران و ارباب حديث، شأنِ نزولى براى اين آيات نقل كرده اند كه، حاصل آن چنين است:

«هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را در روزِ «غدير خم» به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ: «هر كس من مولى و ولى او هستم، على، مولى و ولى او است»، چيزى نگذشت كه اين مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد. «نعمان بن حارث فهرى» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، عرض كرد:

«تو به ما دستور دادى: شهادت به يگانگى خدا و اين كه تو فرستاده او هستى دهيم، ما هم شهادت داديم، آن گاه، دستور به جهاد، حج، روزه، نماز و زكات دادى، ما همه اينها را نيز پذيرفتيم، اما به اينها راضى نشدى تا اين كه اين جوان (اشاره به على(عليه السلام) است) را به جانشينى خود منصوب كردى، و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ».

آيا اين سخنى است از ناحيه خودت، يا از سوى خدا؟!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست، اين از ناحيه خدا است».

«نعمان» روى بر گرداند، در حالى كه مى گفت: اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ

[ 464 ]

فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ: «خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران»!.

اينجا بود كه: سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت، همين جا بود كه آيه «سَأَلَ سائلُ بِعَذَاب وَاقِع * لِّلْكفِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ» نازل گشت». آنچه گفتيم، مضمونِ عبارتى است كه در «مجمع البيان» از «ابوالقاسم حَسَكانى»، با سلسله سندش از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است.(1)

همين مضمون را بسيارى از مفسران «اهل سنت»، و رواتِ حديث، با مختصرى تفاوت نقل كرده اند.

مرحوم «علامه امينى» در «الغدير»، آن را از سى نفر از علماى معروف اهل سنت نقل مى كند (با ذكر مدرك و نقل عين عبارت) از جمله:

«تفسير غريب القرآنِ» «حافظ ابو عبيد هروى».

تفسير «شفاء الصدورِ» «ابوبكر نقاش موصلى».

تفسير «الكشف و البيانِ» «ابو اسحاق ثعالبى».

تفسير «ابوبكر يحيى القرطبى».

«تذكره» «ابو اسحاق ثعلبى».

كتاب «فرائد السمطينِ» «حموينى».

كتاب «درر السمطينِ» «شيخ محمّد زرندى».

تفسير «سراج المنيرِ» «شمس الدين شافعى».

كتاب «سيره حلبى».

كتاب «نور الابصارِ» «سيد مؤمن شبلنجى».

و كتاب «شرح جامع الصغير سيوطى» از «شمس الدين الشافعى».


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 8، ص6، ج 35، ص 320، 321، 323 و 324، و ج 37، ص 136، 162، 167 و... ; «نور الثقلين»، ج 5،ص411; «قرطبى»، ج 18، ص278 .

[ 465 ]

و غير اينها.(1)

در بسيارى از اين كتب، تصريح شده كه آيات فوق، در همين رابطه نازل شده است، اما درباره اين كه اين شخص «حارث بن نعمان» بوده يا «جابر بن نذر» يا «نعمان بن حارث فهرى»؟ اختلاف است، و مى دانيم: اين امر تأثيرى در اصل مطلب ندارد.

البته، بعضى از مفسران يا محدثانى كه فضائل على(عليه السلام) را با ناخشنودى مى پذيرند، ايرادهاى مختلفى بر اين شأن نزول گرفته اند، كه در بحث تفسير به آن اشاره شده است.

* * *

 


1. «الغدير»، ج 1، ص 239 تا 246.

[ 466 ]

 

[ 467 ]

 

 

فصل سيزدهم

سوره جنّ   

 

[ 469 ]

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً

َهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً

وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً

وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً

وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِباً

وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الاِْنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجال مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً

بگو: به من وحى شده است كه جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده اند، سپس گفته اند: «ما قرآن عجيبى شنيده ايم».

كه به راه راست هدايت مى كند، پس ما به آن ايمان آورده ايم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم!

و اين كه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما، و همسر و فرزندى نگرفته است!

و اين كه سفيه ما (ابليس) درباره خداوند سخنان ناروا مى گفت!

و اين كه ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز بر خدا دروغ نمى بندند!

و اين كه مردانى از بشر به مردانى از جنّ پناه مى بردند، و آنها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى شدند!

 

شأن نزول:

ايمان آوردن جنّيان

در تفسير آيات 29 تا 32 سوره «احقاف» شأن نزول هائى آمده بود كه با مطالب سوره مورد بحث (سوره جنّ) كاملاً هماهنگ است، و نشان مى دهد: هر دو مربوط به يك حادثه است، شأن نزول ها به طور فشرده چنين است:

1 ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به سوى بازار «عكاظ» در «طائف» مى رفت، تا مردم را در آن مركز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند، اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت، در باز گشت به محلى رسيد كه آن را وادى «جنّ» مى گفتند، شب در آنجا ماند و آيات قرآن را تلاوت مى فرمود، گروهى از جنّ شنيدند و ايمان آوردند، و

[ 470 ]

براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند.(1)

2 ـ «ابن عباس» مى گويد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول نماز صبح بود، و در آن تلاوت قرآن مى كرد، گروهى از جنّ كه در صدد تحقيق از علت قطع اخبار آسمان ها از خود بودند، صداى تلاوت قرآن محمّد(صلى الله عليه وآله) را شنيده، گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما، همين است، به سوى قوم خود باز گشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت كردند».(2)

3 ـ بعد از وفات «ابو طالب»، كار بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سخت شد، به سوى «طائف» عزيمت فرمود: تا يارانى پيدا كند، اشراف «طائف» شديداً او را تكذيب كردند، و آن قدر از پشت سر سنگ به او زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد، و سرانجام غلام صاحبان آن باغ، كه نامش «عداس» بود، به حضرت ايمان آورد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى «مكّه» باز مى گشت، شبانه به نزديكى نخلى رسيد، مشغول نماز شد، و در اينجا بود كه گروهى از «جنّ» از اهل «نصيبين» يا «يمن» از آنجا مى گذشتند، صداى تلاوت قرآن حضرت را در نماز صبح شنيدند و ايمان آوردند.(3)

نظير همين شأن نزول ها را جمعى از مفسران در آغاز سوره «جنّ» نيز آورده اند.

ولى، شأن نزول ديگرى در اينجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اين كه: از «عبداللّه بن مسعود» پرسيدند: آيا كسى از شما ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، در حوادث شب جنّ خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود؟

گفت: احدى از ما نبود، ما شبى در «مكّه» پيامبر (صلى الله عليه وآله) را نيافتيم، هر چه جستجو كرديم اثرى از او نديديم، از اين ترسيديم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را كشته باشند، به جستجوى حضرت در دره هاى «مكّه» رفتيم، ناگهان ديديم از سوى كوه «حرا» مى آيد.


1. «تفسير على بن ابراهيم قمى»، طبق نقل «نور الثقلين»، ج 5، ص19 (با تلخيص).

2. «صحيح بخارى» و «مسلم» و «مسند احمد» مطابق نقل «فى ظلال القرآن»، ج 7، ص429 (با تلخيص).

3. «مجمع البيان»، ج 9، ص92 و «سيره ابن هشام»، ج 2، ص 62 و 63 (با تلخيص).

[ 471 ]

عرض كرديم: كجا بودى اى رسول خدا؟ ما سخت نگران شديم، و ديشب بدترين شب زندگى ما بود، فرمود: دعوت كننده اى از سوى «جنّ» به سراغ من آمد، رفتم قرآن براى آنها بخوانم.(1)

* * *

 


1. «مجمع البيان»، ج 10، ص368.

[ 472 ]

سوره مدّثر   

ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً

وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً

وَ بَنِينَ شُهُوداً

وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً

ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ

كَلاّ إِنَّهُ كانَ لاِياتِنا عَنِيداً

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً

مرا با كسى كه او را خود به تنهائى آفريده ام واگذار!

همان كس كه براى او مال گسترده اى قرار دادم.

و فرزندانى كه همواره نزد او (و در خدمت او) هستند.

و وسائل زندگى را برايش فراهم ساختم!

باز طمع دارد كه بيفزايم!

هرگز! چرا كه او به آيات ما دشمنى مىورزد!

و به زودى او را مجبور مى كنم كه از قلّه زندگى بالا رود!

 

شأن نزول:

خدا وليد را بكشد!

براى اين آيات دو شأن نزول ذكر شده است:

1 ـ قريش در «دار الندوة» (مركزى در نزديكى مسجد الحرام كه براى مشورت در مسائل مهم، در آن جمع مى شدند) اجتماع كردند، «وليد» (مرد معروف و سرشناس مكّه كه مشركان، به عقل و درايت او معتقد بودند و در مسائل مهم با او به مشورت مى پرداختند) رو به آنها كرده گفت: شما مردمى هستيد داراى نسب والا، و عقل و خرد، و عرب از هر سو به سراغ شما مى آيند (براى زيارت خانه كعبه و غير آن) درباره ادعاى پيامبرى محمّد(صلى الله عليه وآله) از شما مى پرسند و پاسخ هاى مختلفى از شما مى شنوند حرف خود را يكى كنيد.

[ 473 ]

پس از آن رو به آنها كرده گفت: شما درباره اين مرد (اشاره به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) چه مى گوئيد؟

گفتند: مى گوئيم «شاعر» است!

وليد چهره درهم كشيده، گفت: ما شعر بسيار شنيده ايم، اما سخن او شباهتى به شعر ندارد.

گفتند: مى گوئيم «كاهن» است.

گفت: هنگامى كه نزد او مى رويد سخنانى را كه كاهنان (به شكل اخبار غيبى) مى گويند در او نمى يابيد.

گفتند: مى گوئيم «ديوانه» است.

گفت: وقتى به سراغ او مى رويد هيچ اثرى از جنون در او نخواهيد يافت.

گفتند: مى گوئيم «ساحر» است.

گفت: ساحر، به چه معنى؟

گفتند: كسى كه ميان دشمنان و ميان دوستان ايجاد دشمنى مى كند.

گفت: بلى او «ساحر» است و چنين مى كند! (زيرا بعضى از آنها مسلمان مى شوند و راه خود را از ديگران جدا مى سازند).

سپس از «دار الندوه» خارج شدند، در حالى كه هر كدام پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را ملاقات مى كرد، مى گفت: اى ساحر! اى ساحر!

اين مطلب بر پيامبر گران آمد، خداوند آيات آغاز اين سوره و آيات فوق را (تا آيه 25) نازل فرمود (و پيامبرش را دلدارى داد).

2 ـ بعضى نيز گفته اند: هنگامى كه آيات سوره «الم سجده» (سوره غافر) نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مسجد الحرام (به نماز) ايستاده بود، «وليد بن مغيره» نزديك حضرت بود و تلاوت او را مى شنيد، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) متوجه اين معنى شد، تلاوت اين آيات را تكرار كرد.

«وليد» به مجلس قومش ـ طائفه بنى مخزوم ـ آمده، گفت: به خدا سوگند هم

[ 474 ]

اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) كلامى شنيدم كه نه شبيه سخن انسان هاست، و نه سخن جنّ، وَ اِنَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَ اِنَّ عَلَيْهِ لَطَلاوَةً وَ اِنَّ أَعْلاهُ لَمُثْمِرٌ، وَ اِنَّ أَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ، وَ اِنَّهُ لَيَعْلُو وَ ما يُعْلى!:

«گفتار او شيرينى خاصى دارد، و زيبائى و طراوت مخصوصى، شاخه هايش پرميوه، و ريشه هايش قوى و نيرومند، سخنى است كه از هر سخن ديگر برتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى نمى يابد»!.

اين را گفت و به منزلش بازگشت، قريش به يكديگر گفتند: به خدا سوگند او دلباخته آئين محمّد(صلى الله عليه وآله) شده، و از آئين ما بيرون رفته، و تمام قريش را منحرف خواهد كرد، زيرا به وليد «ريحانه قريش» (گل سرسبد قبيله قريش) مى گفتند.

«ابو جهل» گفت: من چاره اين كار را مى كنم، حركت كرده، آمد و با چهره اى غمگين كنار «وليد» نشست.

«وليد» گفت: فرزند برادر چرا غمگينى؟!

گفت: قريش بر تو با اين سن و سال عيب مى نهند، و گمان مى كنند تو سخن محمّد را زينت بخشيدى.

او برخاست و همراه ابو جهل به مجلس قوم در آمد.

گفت: شما گمان مى كنيد محمّد ديوانه است؟ آيا هرگز آثار جنون بر او ديده ايد؟

گفتند: نه.

گفت: فكر مى كنيد او كاهن است؟ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟

گفتند: نه.

گفت: تصور مى كنيد: او شاعر است؟ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟

گفتند: نه.

گفت: پس فكر مى كنيد او دروغگو است؟ آيا هرگز سابقه دروغى درباره او داريد؟

گفتند: نه، او نزد ما هميشه به عنوان «صادق امين» قبل از ادعاى نبوتش شناخته شده.

[ 475 ]

در اينجا قريش به «وليد» گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوئيم؟

«وليد» فكر كرد و نگاهى نمود، و چهره درهم كشيده، گفت: او فقط مرد ساحرى است، مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدائى مى اندازد؟ (گروهى به او ايمان مى آوردند و از خانواده خود جدا مى شوند).

بنابراين او ساحر است و آنچه مى گويد، سحرى است جالب!.(1)

* * *

 


1. «مجمع البيان»، ج 10، ص386 ـ اين شأن نزول را بسيارى از مفسران مانند «قرطبى»، «مراغى» و «فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» و «الميزان» و غير آنها (با تفاوت هائى) نقل كرده اند.

[ 476 ]

سوره انسان   

إِنَّ الاَْبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْس كانَ مِزاجُها كافُوراً

عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً

يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً

وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً

إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً

إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً

فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً

به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است.

از چشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند!

آنها به نذر خود وفا مى كنند، و از روزى كه شرّ و عذابش گسترده است مى ترسند.

و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى دهند!

(و مى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم!

ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس و سخت است!

(به خاطر اين عقيده و عمل) خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد و آنها را مى پذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند.

 

شأن نزول:

سندى بزرگ بر فضيلت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)

«ابن عباس» مى گويد: حسن و حسين(عليهما السلام) بيمار شدند پيامبر(صلى الله عليه وآله) با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند، و به على(عليه السلام) گفتند: اى ابوالحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى، على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) و فضه كه خادمه آنها بود، نذر كردند: اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند (طبق بعضى از روايات حسن و

[ 477 ]

حسين(عليهما السلام) نيز گفتند: ما هم نذر مى كنيم روزه بگيريم).

چيزى نگذشت هر دو شفا يافتند، در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على(عليه السلام) سه من جو قرض نمود، فاطمه(عليها السلام) يك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت، هنگام افطار، سائلى بر در خانه آمده، گفت: اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله): «سلام بر شما اى خاندان محمّد»! مستمندى از مستمندان مسلمين هستم، غذائى به من بدهيد، خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند، آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.

روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار، وقتى كه غذا را آماده كرده بودند (همان نان جوين) يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز، ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند).

در سومين روز، اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد، باز هر كدام سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى كه صبح شد، على(عليه السلام) دست حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) را گرفته بود و خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را مشاهده كرد، ديد از شدت گرسنگى مى لرزند! فرمود! اين حالى را كه در شما مى بينم براى من بسيار گران است، سپس برخاست و با آنها حركت كرد، هنگامى كه وارد خانه فاطمه(عليها السلام) شد، ديد در محراب عبادت ايستاده، در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده، و چشم هايش به گودى نشسته، پيامبر(صلى الله عليه وآله)ناراحت شد.

در همين هنگام جبرئيل نازل گشت و گفت: اى محمّد! اين سوره را بگير، خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد، سپس سوره «هل أتى» را بر او خواند (بعضى گفته اند: از آيه «اِنَّ الأَبْرارَ» تا آيه «كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً» كه مجموعاً هيجده آيه است در اين موقع نازل گشت).

آنچه را در بالا آورديم، نص حديثى است كه با كمى اختصار، در «الغدير» به عنوان «قدر مشترك» ميان روايات زيادى كه در اين باره نقل شده، آمده است، و در

[ 478 ]

همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت، نام مى برد كه اين حديث را در كتاب هاى خود آورده اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن).

به اين ترتيب، روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است.(1)

و اما علماى شيعه، همه اتفاق نظر دارند كه: اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره، در ماجراى فوق نازل شده است، و همگى بدون استثناء، در كتب تفسير يا حديث، روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على(عليه السلام)و فاطمه زهراء(عليها السلام) و فرزندانشان آورده اند.

حتى چنان كه در تفسير آغاز سوره آمده، اين مطلب به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا، و حتى در شعر معروف «امام شافعى» آمده است.

در اينجا بهانه جويانى كه هر وقت به فضائل على(عليه السلام) مى رسند، حساسيت فوق العاده اى نشان مى دهند، منتهاى دقت را در اشكال تراشى به عمل آورده و خرده گيرى هائى بر اين شأن نزول دارند از جمله:

1 ـ اين سوره «مكّى» است در حالى كه داستان شأن نزول مربوط به بعد از تولد امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام)است كه قطعاً در «مدينه» واقع شده!

ولى چنان كه در آغاز اين سوره (در تفسير آيات)، مشروحاً بيان شده، دلائل روشنى در دست داريم كه نشان مى دهد: تمام سوره «هل أتى» و يا لااقل «هيجده آيه» در «مدينه» نازل شده است.

2 ـ لفظ آيه عام است چگونه مى توان آن را تخصيص به افراد معينى داد.

ولى نا گفته پيدا است كه عام بودن مفهوم آيه، منافاتى با نزول آن در مورد خاصى ندارد، بسيارى از آيات قرآن مفهوم عام و گسترده اى دارد، ولى شأن نزول كه مصداق اَتَمّ و اعلاى آن است مورد خاصى مى باشد، و اين عجيب است كه


1. «الغدير»، ج 3، ص 107 تا 111 و در كتاب «احقاق الحق» در ج 3، ص 157 تا 171، حديث فوق از 36 نفر از دانشمندان و علماى اهل سنت با ذكر مأخذ نقل شده است.

[ 479 ]

عموميت مفهوم آيه اى را كسى دليل بر نفى شأن نزول آن بگيرد.

3 ـ بعضى، شأن نزول هاى ديگرى نقل كرده اند كه با شأن نزول فوق سازگار نيست، از جمله اين كه «سيوطى» در «درّ المنثور» نقل كرده كه مرد سياه پوستى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و از «تسبيح» و «تهليل» سؤال كرد.

عمر گفت: بس است، زياد از رسول خدا سؤال كردى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: عمر! خاموش باش، و در اين هنگام سوره «هل أتى» بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد!(1)

در حديث ديگرى در همان كتاب آمده است كه مردى از «حبشه» خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد، مى خواست از او سؤال كند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: سؤال كن و فرا گير.

عرض كرد: اى رسول خدا! گروه شما از نظر رنگ و صورت و نبوت بر ما برترى دارد، اگر من به آنچه تو ايمان آورده اى ايمان بياورم، و همانند آنچه عمل مى كنى، عمل كنم، من با تو در بهشت خواهم بود؟

فرمود: آرى، سوگند به كسى كه جانم به دست او است سفيدى سياه پوستان در بهشت از هزار سال راه ديده مى شود، پس از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) ثواب هاى مهمى براى گفتن لا اله الا اللّه و سبحان اللّه و بحمده، بيان فرمود، در اين هنگام سوره «هل أتى» نازل شد!(2)

ولى با توجه به اين كه اين روايات تقريباً هيچ گونه تناسبى با مضمون آيات سوره «هل أتى» ندارد، به نظر مى رسد براى پايمال كردن شأن نزول سابق، از سوى عمّال «بنى اميه» يا مانند آنان جعل شده باشد.

4 ـ بهانه ديگر كه ممكن است در اينجا مطرح شود اين است كه: چگونه انسان مى تواند، سه روز گرسنه بماند و تنها با آب افطار كند؟!

اما اين ايراد عجيبى است براى اين كه: خود ما افراد متعددى را ديده ايم كه براى بعضى از معالجات طبى سه روز كه سهل است امساك معروف «چهل روز» را انجام


1. «درّ المنثور»، ج 6، ص297 .

2. همان مدرك.

[ 480 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation