بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یکصد و هشتاد پرسش, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 -
     003 -
     004 -
     005 -
     006 -
     007 -
     008 -
     009 -
     010 -
     011 -
     012 -
     013 -
     014 -
     015 -
     016 -
     017 -
     018 -
     019 -
     020 -
     021 -
     022 -
     023 -
     024 -
     025 -
     026 -
     027 -
     028 -
     029 -
     030 -
     031 -
     032 -
     033 -
     FEHREST - يکصد و هشتاد پرسش و پاسخ - فهرست
 

 

 
 

 

 

دقت در آيات قصاص در قرآن مجيد جواب اين اشكالات را روشن مى سازد (ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب).

زيرا از بين بردن افراد مزاحم و خطرناك گاه بهترين وسيله براى رشد و تكامل اجتماع است، و چون در اينگونه موارد مسأله قصاص ضامن حيات و ادامه بقا مى باشد شايد از اين رو قصاص به عنوان غريزه در نهاد انسان گذارده شده است.

نظام طب، كشاورزى، دامدارى همه و همه روى اين اصل عقلى (حذف موجود خطرناك و مزاحم) بنا شده زيرا مى بينيم به خاطر حفظ بدن، عضو فاسد را قطع مى كنند، و يا به خاطر نمو گياه شاخه هاى مضر و مزاحم را مى برند، كسانى كه كشتن قاتل را فقدان فرد ديگرى مى دانند تنها ديد انفرادى دارند، اگر صلاح اجتماع را در نظر بگيرند و بدانند اجراى قصاص چه نقشى در حفاظت و تربيت ساير افراد دارد در گفتار خود تجديد نظر مى كنند، از بين بردن اين افراد خونريز در اجتماع همانند قطع كردن و از بين بردن عضو و شاخه مزاحم و مضر است كه به حكم عقل بايد آن را قطع كرد، و ناگفته پيدا است كه تاكنون هيچكس به قطع شاخه ها و عضوهاى فاسد و مضر اعتراض نكرده است، اين در مورد ايراد اول.

در مورد ايراد دوم بايد توجه داشت كه اصولا تشريع قصاص هيچگونه ارتباطى با مسأله انتقامجوئى ندارد، زيرا انتقام به معنى فرونشاندن آتش غضب به خاطر يك مسأله شخصى است، در حالى كه قصاص به منظور پيشگيرى از تكرار ظلم و ستم بر اجتماع است و هدف آن عدالتخواهى و حمايت از ساير افراد بى گناه مى باشد.

در مورد ايراد سوم كه قاتل حتماً مبتلا به مرض روانى است و از اشخاص عادى ممكن نيست چنين جنايتى سر بزند، بايد گفت: در بعضى موارد اين سخن صحيح است و اسلام هم در چنين صورتهائى براى قاتل ديوانه يا مثل آن حكم قصاص نياورده است، اما نمى توان مريض بودن قاتل را به عنوان يك قانون و راه عذر عرضه داشت، زيرا فسادى كه اين طرح به بار مى آورد و جرأتيكه به جنايتكاران اجتماع مى دهد براى هيچكس قابل ترديد نيست، و اگر استدلال در

[ 601 ]

مورد قاتل صحيح باشد در مورد تمام متجاوزان و كسانى كه به حقوق ديگران تعدى مى كنند نيز بايد صحيح باشد، زيرا آدمى كه داراى سلامت كامل عقل است هرگز بديگران تجاوز نمى كند، و به اين ترتيب تمام قوانين جزائى را بايد از ميان برداشت، و همه متعديان و متجاوزان را به جاى زندان و مجازات به بيمارستانهاى روانى روانه كرد.

اما اينكه: رشد اجتماع قانون قصاص را نمى پذيرد و قصاص تنها در اجتماعات قديم نقشى داشته اما الان قصاص را حكمى خلاف وجدان مى دانند كه بايد حذف شود پاسخ آن يك جمله است و آن اينكه:

ادعاى مزبور در برابر توسعه وحشتناك جنايات در دنياى امروز و آمار كشتارهاى ميدانهاى نبرد و غير آن ادعاى بى ارزشى است، و به خيالبافى شبيه تر است، و به فرض كه چنين دنيائى به وجود آمد، اسلام هم قانون عفو را در كنار قصاص گذارده و هرگز قصاص را راه منحصر معرفى نكرده است، مسلماً در چنان محيطى خود مردم ترجيح خواهند داد كه قاتل را عفو كنند، اما در دنياى كنونى كه جناياتش تحت لفافه هاى گوناگون قطعاً از گذشته بيشتر و وحشيانه تر است حذف اين قانون جز اينكه دامنه جنايات را گسترش دهد اثرى ندارد.

و در مورد ايراد پنجم بايد توجه داشت كه هدف از قصاص همانطور كه قرآن تصريح مى كند حفظ حيات عمومى اجتماع و پيشگيرى از تكرار قتل و جنايات است، مسلماً زندان نمى تواند اثر قابل توجهى داشته باشد (آنهم زندانهاى كنونى كه وضع آن از بسيارى از منازل جنايتكاران بهتر است) و به همين دليل در كشورهائى كه حكم اعدام لغو شده در مدت كوتاهى آمار قتل و جنايت فزونى گرفته، به خصوص اگر حكم زندانى افراد ـ طبق معمول ـ در معرض بخشودگى باشد كه در اينصورت جنايتكاران با فكرى آسوده تر و خيالى راحت تر دست به جنايت مى زنند.(1)


1 ـ تفسير نمونه 1/607

[ 602 ]

 

 

 

 

 

159 ـ آيا مجازات قطع دست خشونت آميز است؟

 

قبل از پاسخ به اين سؤال، لازم است شرايط مجازات قطع دست سارق را بيان كنيم

آنچه از مجموع روايات اسلامى استفاده مى شود اين است كه اجراى اين حدّ اسلامى (بريدن دست) شرائط زيادى دارد كه بدون آن اقدام به اين كار جائز نيست از جمله اينكه:

1 ـ متاعى كه سرقت شده بايد حداقل يك ربع دينار(1)باشد.

2 ـ از جاى محفوظى مانند خانه و مغازه و جيب هاى داخلى سرقت شود.

3 ـ در قحط سالى كه مردم گرسنه اند و راه به جائى ندارند نباشد.

4 ـ سارق عاقل و بالغ باشد، و در حال اختيار دست به اين كار بزند.

5 ـ سرقت پدر از مال فرزند، يا سرقت شريك از مال مورد شركت اين حكم را ندارد.

6 ـ سرقت ميوه از درختان باغ را نيز از اين حكم استثناء كرده اند:

7 ـ كليه مواردى كه احتمال اشتباهى براى سارق در ميان باشد كه مال خود را به مال ديگرى احتمالا اشتباه كرده است از اين حكم مستثنى است.

و پاره اى از شرائط ديگر كه شرح آن در كتب فقهى آمده است.


1 ـ دينار عبارت است از يك مثقال شرعى طلاى مسكوك و مثقال شرعى معادل 18 نخود يعنى 43 مثقال معمولى است.

[ 603 ]

اشتباه نشود منظور از ذكر شرائط بالا اين نيست كه سرقتها تنها در صورت اجتماع اين شرائط حرام است، بلكه منظور اين است كه اجراى حد مزبور، مخصوص اينجا است و گرنه سرقت به هر شكل و به هر صورت، و به هر اندازه و هر كيفيت در اسلام حرام است.

 

اندازه قطع دست سارق.

معروف در ميان فقهاى ما با استفاده از روايات اهل بيت(عليهم السلام) اين است كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مى شود، نه بيشتر، اگرچه فقهاى اهل تسنن بيش از آن گفته اند.

 

آيا اين مجازات اسلامى خشونت آميز است؟

بارها اين ايراد از طرف مخالفان اسلام و يا پاره اى از مسلمانان كم اطلاع شده است كه اين مجازات اسلامى بسيار شديد به نظر مى رسد و اگر بنا بشود اين حكم در دنياى امروز عمل شود بايد بسيارى از دستها را ببرند، به علاوه اجراى اين حكم سبب مى شود كه يك نفر گذشته از اينكه عضو حساسى از بدن خود را از دست دهد تا پايان عمر انگشت نما باشد.

در پاسخ اين ايراد بايد به اين حقيقت توجه داشت كه:

اولا ـ همانطور كه در شرائط اين حكم گفتيم هر سارقى مشمول آن نخواهد شود بلكه تنها يك دسته از سارقان خطرناك هستند كه رسماً مشمول آن مى شوند.

ثانياً ـ با توجه به اينكه راه اثبات جرم در اسلام شرائط خاصى دارد اين موضوع باز هم تقليل پيدا مى كند.

ثالثا ـ بسيارى از ايرادهائى كه افراد كم اطلاع بر قوانين اسلام مى كنند به خاطر آن است كه يك حكم را به طور مستقل و منهاى تمام احكام ديگر مورد بررسى قرار مى دهند، يعنى به عبارت ديگر آن حكم را در يك جامعه صددرصد غير اسلامى فرض مى كنند، ولى اگر توجه داشته باشيم كه اسلام تنها اين يك حكم نيست بلكه مجموعه احكامى است كه پياده شدن آن در يك اجتماع سبب اجراى عدالت اجتماعى، و مبارزه با فقر، و تعليم و تربيت صحيح، و آموزش و پرورش كافى،

[ 604 ]

آگاهى و بيدارى و تقوا مى گردد، روشن مى شود كه مشمولان اين حكم چه اندازه كم خواهند بود. اشتباه نشود، منظور اين نيست كه در جوامع امروز اين حكم نبايد اجراء شود بلكه منظور اين است كه هنگام داورى و قضاوت بايد تمام اين جوانب را در نظر گرفت.

خلاصه حكومت اسلامى موظف است كه براى تمام افراد ملت خود نيازمنديهاى اولى زندگى را فراهم سازد، و به آنها آموزش لازم دهد، و از نظر اخلاقى نيز تربيت كند، بديهى است در چنان محيطى افراد متخلف بسيار كم خواهند شد.

رابعا ـ اگر ملاحظه مى كنيم امروز دزدى فراوان است به خاطر آن است كه چنين حكمى اجراء نمى شود و لذا در محيطهائى كه اين حكم اسلامى اجراء مى گردد (مانند محيط عربستان سعودى كه تا سالهاى اخير اين حكم در آن اجراء مى شد) امنيت فوق العاده از نظر مالى در همه جا حكمفرما بود. بسيارى از زائران خانه خدا با چشم خود چمدانها يا كيفهاى پول را در كوچه و خيابانهاى حجاز ديده اند كه هيچكس جرئت دست زدن به آن را ندارد تا اينكه مامورين «اداره جمع آورى گمشده ها» بيايند و آن را به اداره مزبور ببرند و صاحبش بيايد و نشانه دهد و بگيرد. غالب مغازه ها در شبها در و پيكرى ندارند و در عين حال كسى هم دست به سرقت نمى زند.

جالب اينكه اين حكم اسلامى با اينكه قرنها اجراء مى شد و در پناه آن مسلمانان آغاز اسلام در امنيت و رفاه مى زيستند در مورد تعداد بسيار كمى از افراد كه از چند نفر تجاوز نمى كرد اين حكم در طى چند قرن اجراء گرديد.

آيا بريدن چند دست خطاكار براى امنيت چند قرن يك ملت قيمت گزافى است كه پرداخت مى شود؟

بعضى اشكال مى كنند.

[ 605 ]

كه اجراى اين حد در مورد سارق به خاطر ربع دينار منافات با آنهمه احترامى كه اسلام براى جان مسلمان و حفظ او از هر گونه گزند قائل شده ندارد، تا آنجا كه ديه بريدن چهار انگشت يك انسان مبلغ گزافى تعيين شده است.

اتفاقاً همين سؤال ـ به طورى كه از بعضى از تواريخ برمى آيد ـ از عالم بزرگ اسلام، علم الهدى مرحوم سيد مرتضى، در حدود يكهزار سال قبل شد، سؤال كننده موضوع سؤال خود را طى شعرى به شرح ذيل مطرح كرد:

يد بخمس مئين عسجد وديت *** ما بالها قطعت فى ربع دينار؟

يعنى : دستى كه ديه آن پانصد دينار است(1).

چرا به خاطر يك ربع دينار بريده مى شود؟

«سيد مرتضى» در جواب او اين شعر را سرود:

عز الامانة اغلاها وارخصها *** ذل الخيانة فافهم حكمة البارى

يعنى عزت امانت آن دست را گرانقيمت كرد.

و ذلت خيانت بهاى آن را پائين آورد، فلسفه حكم خدا را بدان(2)(3)

 


1 ـ البته بايد توجه داشت كه پانصد دينار در صورتى است كه پنج انگشت قطع شود و اما همانطور كه گفتيم بنابر مذهب شيعه در سرقت تنها چهار انگشت قطع مى شود.

2 ـ در تفسير آلوسى جلد ششم صفحه يكصد و سى و چهار اين جريان نقل شده ولى بجاى علم الهدى، علم الدين السخاوى آمده است.

3 ـ تفسير نمونه 4/376

[ 606 ]

 

 

 

 

 

160 ـ آيا همه صحابه افراد صالحى بوده اند؟

 

جمعى از برادران اهل سنت از احترام و اهميتى كه قرآن براى «مهاجران اولين» قائل شده خواسته اند چنين استفاده كنند كه آنها تا پايان عمر مرتكب هيچگونه خلافى نشدند، و بايد بدون چون و چرا، همه را بدون استثناء محترم بشماريم سپس اين موضوع را به همه «صحابه» به خاطر تمجيدى كه قرآن از آنها در جريان بيعت رضوان و غير آن كرده، تعميم داده اند، و عملا صحابه را بدون در نظر گرفتن اعمالشان، انسانهاى استثنائى شمرده و اجازه هرگونه نقد و بررسى در كارهايشان را از خود سلب كرده اند.

از جمله مفسر معروف نويسنده المنار حمله شديدى به شيعه كرده كه چرا آنها روى بعضى از مهاجران اولين انگشت مى گذارند و انتقاد مى كنند؟!!. در حالى كه توجه ندارند اينگونه اعتقاد درباره صحابه چه تضادى با روح اسلام و تاريخ آن دارد؟!.

شك نيست كه «صحابه» مخصوصاً مهاجران نخستين احترام خاصى دارند، ولى اين احترام تا آن زمانى بوده است كه در مسير صحيح گام برمى داشتند و فداكارى به خرج مى دادند امّا از آن روز كه گروهى از صحابه از مسير واقعى اسلام منحرف شدند مسلماً قضاوت قرآن درباره آنها چيز ديگرى خواهد بود.

فى المثل ما چگونه مى توانيم «طلحه» و «زبير» را در برابر شكستن بيعت و مخالفت با پيشوائى كه گذشته از تصريح پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طرف عموم مسلمانان و حتى خودشان انتخاب شده بود، تبرئه كنيم؟ ما چگونه مى توانيم دامن آنها را از خون

[ 607 ]

هفده هزار مسلمان كه در ميدان جنگ جمل به خاك ريخته شد بشوئيم، كسى كه خون يك نفر بيگناه را به زمين بريزد هيچ عذرى در پيشگاه خدا نخواهد داشت، هركس كه باشد، تا چه رسد به اين عده زياد اصولا مگر مى توان هم «على (عليه السلام) و يارانش» را در ميدان جنگ جمل بر حق داشت و هم «طلحه و زبير» و بعضى ديگر از صحابه را كه به آنها پيوسته بودند؟

آيا هيچ منطق و عقلى اين تضاد روشن را مى پذيرد؟ آيا مى توانيم با عنوان «تنزيه صحابه» چشم روى هم بگذاريم و آنها را «تافته جدا بافته» بدانيم و سراسر تاريخ اسلام را بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) بدست فراموشى بسپاريم و ضابطه اسلامى «ان اكرمكم عندالله اتقاكم» را زير پا بگذاريم؟! اين چه قضاوت غير منطقى است؟

اصولا چه مانعى دارد كه شخص يا اشخاصى يك روز در صف بهشتيان و طرفداران حق باشند و روز ديگرى در صف دوزخيان و دشمنان حق قرار گيرند؟ مگر همه كس معصومند؟ مگر اين همه دگرگونى در حالات اشخاص با چشم خود نديده ايم؟

داستان «اصحاب ردّه» يعنى مرتد شدن جمعى از مسلمانان بعد از رحلت پيغمبر (صلى الله عليه وآله) را همه اعم از شيعه و اهل سنت در كتابهاى خود نقل كرده اند كه خليفه اول به جنگ با آنها برخاست و آنها را بر سر جاى خود نشاند آيا هيچيك از «اصحاب رده» پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نديده و در صف صحابه نبودند؟!

شگفت انگيزتر اينكه براى نجات از اين تضاد و بن بست عجيب بعضى موضوع «اجتهاد» را دستاويز قرار داده و مى گويند افرادى مانند «طلحه و زبير و معاويه»! و همكاران آنها مجتهد بودند و اشتباه كردند، اما گناهى از آنها سر نزد بلكه اجر پاداش در برابر همين اعمالشان از خداوند خواهند گرفت!!

راستى چه منطق رسوائى است؟ مگر قيام بر ضد جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و شكستن پيمان، و ريختن خون هزاران بى گناه آنهم بخاطر جاه طلبى، و رسيدن به مال و مقام، موضوع پيچيده و نامعلومى است كه كسى از زشتى آن با خبر نباشد؟ آيا ريختن آن همه خون بى گناهان در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد؟!

[ 608 ]

اگر ما اين چنين بخواهيم گروهى از صحابه را كه مرتكب جناياتى شدند تبرئه كنيم بطور مسلم هيچ گنهكارى در دنيا وجود نخواهد داشت و با اين منطق همه قاتلان و جانيان و جباران را تبرئه خواهيم كرد.

اينگونه دفاعهاى بى رويّه از صحابه سبب بدبينى به اصل اسلام خواهد شد.

بنابراين چاره اى جز اين نداريم كه براى همه مخصوصاً صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)احترام قائل شويم ولى تا آنروز كه از مسير حق و عدالت و برنامه هاى اسلام منحرف نشده باشند!.(1)

بسيارى از مفسران اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند كه حميد بن زياد مى گويد: نزد محمّد بن كعب قرظى رفتم و به او گفتم درباره اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چه مى گوئى؟ گفت: جميع اصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله)فى الجنة محسنهم و مسيئهم!: «همه ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بهشتند، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار! گفتم اين سخن را از كجا مى گوئى؟ گفت: اين آيه را بخوان والسابقون الاولون من المهاجرين و الانصار... تا آنجا كه مى فرمايد: رضى الله عنهم و رضوا عنه سپس گفت: اما درباره تابعين شرطى قائل شده و آن اين است كه آنها بايد تنها در كارهاى نيك از صحابه پيروى كنند (فقط در اين صورت اهل نجاتند، و اما صحابه چنين قيد و شرطى را ندارد)(2).

ولى اين ادعا به دلائل زيادى مردود و غير قابل قبول است، زيرا:

اولاـ حكم مزبور در آيه فوق شامل تابعين هم مى شود، و منظور از تابعان همانگونه كه اشاره كرديم تمام كسانى هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين، و برنامه هاى آنها پيروى مى كنند، بنابراين بايد تمام امت بدون استثناء اهل نجات باشند!

و اما اينكه در حديث محمّد بن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده، يعنى از برنامه نيك و روش صحيح صحابه پيروى كند، نه از گناهانشان، اين سخن از عجيب ترين بحثها است.


1 ـ تفسير نمونه 7/263

2 ـ تفسير المنار و تفسير فخر رازى ذيل آيه فوق.

[ 609 ]

چرا كه مفهومش اضافه «فرع» بر «اصل» است، جائى كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه در اعمال صالح از آنها پيروى كنند به طريق اولى بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد.

و به تعبير ديگر خداوند در آيه فوق مى گويد: رضايت و خشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستين كه داراى برنامه صحيحى بودند و همه پيروان آنها است، نه اينكه مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد، مشمول رضايت خود قرار دهد، اما تابعان را با قيد و شرط خاصى بپذيرد.

ثانياًـ اين موضوع با دليل عقل به هيچوجه سازگار نيست، زيرا عقل هيچگونه امتيازى براى ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ديگران قائل نمى باشد، چه تفاوتى ميان ابوجهل ها و كسانى است كه نخست ايمان آوردند، سپس از آئين او منحرف شدند.

و چرا كسانى كه سالها و قرنها بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) قدم به اين جهان گذاردند و فداكاريها و جانبازيهاى آنها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين پيامبر(صلى الله عليه وآله) نبود، بلكه اين امتياز را داشتند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ناديده، شناختند، و به او ايمان آوردند، مشمول اين رحمت و رضايت الهى نباشند

قرآنى كه مى گويد: گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است، چگونه اين تبعيض غير منطقى را مى پسندد؟ قرآنى كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مى كند و آنها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد، چگونه اين «مصونيت غير منطقى صحابه» را در برابر كيفر الهى مى پسندد؟ آيا اينگونه لعنها و تهديدهاى قرآن قابل استثناء است، و گروه خاصى از آن خارجند؟ چرا و براى چه؟!.

از همه گذشته آيا چنين حكمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هرگونه گناه و جنايت محسوب نمى شود؟

ثالثاً ـ اين حكم با متون تاريخ اسلامى به هيچوجه سازگار نيست، زيرا بسيار كسان بودند كه روزى در رديف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه توأم با خشم و عذاب خدا است قرار گرفتند، آيا داستان ثعلبة بن حاطب انصارى را نخوانديم كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر (صلى الله عليه وآله)شد.

[ 610 ]

روشن تر بگوئيم: اگر منظور آنها اين است كه صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)عموماً مرتكب هيچگونه گناهى نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتى بودند، اين از قبيل انكار بديهيات است.

و اگر منظور آنست كه آنها گناه كردند و اعمال خلافى انجام دادند بازهم خدا از آنها راضى است، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است!

چه كسى مى تواند «طلحه» و «زبير» كه در آغاز از ياران خاص پيامبر(صلى الله عليه وآله)بودند و همچنين «عايشه» همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى كه خونشان در ميدان جنگ جمل ريخته شد تبرئه كند؟ آيا خدا به اين خون ريزيها راضى بود؟

آيا مخالفت با على (عليه السلام) خليفه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه اگر فرضاً خلافت منصوص او را نپذيريم حداقل با اجماع امت برگزيده شده بود، و شمشير كشيدن به روى او و ياران وفادارش چيزى است كه خدا از آن خشنود و راضى باشد؟

حقيقت اين است كه طرفداران فرضيه «تنزيه صحابه» با اصرار و پافشارى روى اين مطلب، چهره پاك اسلام را كه همه جا ميزان شخصيت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مى دهد زشت و بلامنظر ساخته اند.

آخرين سخن اينكه رضايت و خشنودى خدا كه در آيه مورد بحث روى يك عنوان كلّى قرار گرفته و آن «هجرت» و «نصرت» و «ايمان» و «عمل صالح» است، تمام صحابه و تابعان مادام كه تحت اين عناوين قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند.

از آنچه گفتيم بخوبى روشن مى شود كه گفتار مفسّر دانشمند اما متعصب يعنى نويسنده المنار كه در اينجا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكى و درستى همه صحابه، مورد سرزنش و حمله قرار مى دهد كمترين ارزشى ندارد، شيعه گناهى نكرده، جز اينكه حكم عقل و شهادت تاريخ و گواهى قرآن را در اينجا پذيرفته، و به امتيازات واهى و نادرست متعصبان گوش فرا نداده است.(1)


1 ـ تفسير نمونه 8/108

[ 611 ]

 

 

 

 

 

161 ـ ذوالقرنين كه بود؟

در آيه 83 از سوره كهف مى خوانيم: «و يسئلونك عن ذى القرنين قل سأتلوا عليكم منه ذكرا...»

(و از تو درباره ذى القرنين سؤال مى كنند بگو به زودى گوشه اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى كنم)

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه ذوالقرنين چه كسى بود؟

 

در اينكه ذوالقرنين كه در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه كسى بوده است، و بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مى شود؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهمترين آنها سه نظريه زير است.

اول : بعضى معتقدند او كسى جز «اسكندر مقدونى» نيست، لذا بعضى او را به نام اسكندر ذوالقرنين مى خوانند، و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط يافت، و شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، و از آنجا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد «هند» و «چين» نمود و از آنجا به خراسان بازگشت شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر «زور» بيمار شد و از دنيا رفت، و به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند و در آنجا دفن نمودند(1).


1 ـ تفسير فخر رازى ذيل آيات مورد بحث و كامل ابن اثير جلد 1 صفحه 287، بعضى معتقدند نخستين كسى كه اين نظريه را ابراز كرده شيخ ابوعلى سينا در كتاب الشفاء بوده است.

[ 612 ]

دوم: جمعى از مورخين معتقدند ذوالقرنين يكى از پادشاهان «يمن» بوده (پادشاهان يمن بنام «تبع» خوانده مى شدند كه جمع آن «تبابعه» است).

از جمله «اصمعى» در تاريخ عرب قبل از اسلام، و «ابن هشام» در تاريخ معروف خود بنام «سيره» و «ابوريحان بيرونى» در «الاثار الباقية» را مى توان نام برد كه از اين نظريّه دفاع كرده اند.

حتّى در اشعار «حميرى ها» (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مى شود كه در آنها افتخار به وجود «ذوالقرنين» كرده اند(1).

طبق اين فرضيه، سدّى را كه ذوالقرنين ساخته، همان سدّ معروف «مأرب» است.

سومين نظريه كه ضمناً جديدترين آنها محسوب مى شود همانست كه دانشمند معروف اسلامى «ابوالكلام آزاد» كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانه اى كه در اين زمينه نگاشته است آمده(2).

طبق اين نظريه ذوالقرنين همان «كورش كبير» پادشاه هخامنشى است.

از آنجا كه نظريه اوّل و دوّم تقريباً هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذوالقرنين شمرده و نه هيچيك از پادشاهان يمن.

به علاوه «اسكندر مقدونى» سدّ معروفى نساخته، امّا «سدّ مأرب» در «يمن» سدّى است كه با هيچيك از صفاتى كه قرآن براى سدّ ذوالقرنين ذكر كرده است تطبيق نمى كند، زيرا سدّذوالقرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سدّ مأرب از مصالح معمولى، و به منظور جمع آورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلابها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره «سبا» بيان كرده است.


1 ـ الميزان جلد 13 صفحه 414.

2 ـ اين كتاب به فارسى ترجمه شده و بنام «ذوالقرنين يا كورش كبير» انتشار يافته، و بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را بالحن موافق در كتابهاى خود مشروحاً آورده اند.

[ 613 ]

به همين دليل بحث را بيشتر روى نظريه سوّم متمركز مى كنيم، و در اينجا لازم مى دانيم به چند امر دقيقاً توجه شود:

الف: نخستين مطلبى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه «ذوالقرنين» (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟

بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى كند.

بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند.

بعضى مى گويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذوالقرنين معروف شد.

و بالاخره بعضى بر اين عقيده اند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.

و عقائد ديگرى كه نقل همه آنها به طول مى انجامد، و چنانكه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوّم يعنى «ابوالكلام آزاد» از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.

ب : از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه ذوالقرنين داراى صفات ممتازى بود:

ـ خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد.

ـ او سه لشگر كشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه اى كه در آنجا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، و در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد

ـ او مرد مؤمن و موحّد و مهربانى بود، و از طريق عدل و داد منحرف نمى شد، و به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنيا علاقه اى نداشت.

ـ او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز.

[ 614 ]

ـ او سازنده يكى از مهمترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن بجاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (واگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد تحت الشعاع اين فلزات بود) و هدف او از ساختن اين سد كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم يأجوج و مأجوج بوده است.

ـ او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، و لذا قريش يا يهود از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) درباره آن سؤال كردند، چنانكه قرآن مى گويد يسئلونك عن ذى القرنين: «از تو درباره ذوالقرنين سؤال مى كنند».

اما از قرآن چيزى كه صريحاً دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمى شود هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد چنانكه در تفسير آيات سابق گذشت.

از بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اهلبيت(عليهم السلام)نقل شده نيز مى خوانيم: «او پيامبر نبود بلكه بنده صالحى بود»(1)

ج: اساس قول سوم (ذوالقرنين كورش كبير بوده است) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:

نخست اينكه: سؤال كنندگان درباره اين مطلب از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)طبق رواياتى كه در شأن نزول آيات نازل شده است يهود بوده اند، و يا قريش به تحريك يهود، بنابراين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.

از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمى گرديم، در آنجا چنين مى خوانيم:

«در سال سلطنت «بل شصّر» به من كه دانيالم رؤيائى مرئى شد بعد از رؤيائى كه اولاً به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين شد كه من در قصر «شوشان» كه در كشور «عيلام» است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر «اولاى» هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينك قوچى در برابر نهر باستاد و


1 ـ به تفسير نورالثقلين جلد سوم صفحات 294 و 295 مراجعه شود.

[ 615 ]

صاحب دو شاخ بود، و شاخهايش بلند... و آن قوچ را به سمت «مغربى» و «شمالى» و «جنوبى» شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهائى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مى نمود و بزرگ مى شد...»(1)

پس از آن در همين كتاب از «دانيال» چنين نقل شده: «جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:

قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است).

يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آنها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس ، و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مى گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.

چيزى نگذشت كه «كورش» در صحنه حكومت ايران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را يكى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، و همانگونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخهايش را به غرب و شرق و جنوب مى زند كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.

يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آنها داد.

جالب اينكه در تورات در كتاب «اشعيا» فصل 44 شماره 28 چنين مى خوانيم: «آنگاه در خصوص كورش مى فرمايد كه شبان من اوست، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به «او رشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد».

اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورش تعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است (كتاب اشعيا فصل 46 شماره 11).


1 ـ كتاب دانيال فصل هشتم جمله هاى 1 ـ 4

[ 616 ]

دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر «مرغاب» مجسمه اى از كورش كشف شد كه تقريباً به قامت يك انسان است، و كورش را در صورتى نشان مى دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ هاى قوچ در آن ديده مى شود.

اين مجسمه كه نمونه بسيار پرارزشى از فنّ حجّارى قديم است آنچنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.

از تطبيق مندرجات تورات با مشخصّات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملاً قوت گرفت كه ناميدن «كورش» به «ذوالقرنين» (صاحب دوشاخ) از چه ريشه اى مايه مى گرفت، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بالهائى همچون بال عقاب است، و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلّم شد كه شخصيت تاريخى ذوالقرنين از اين طريق كاملاً آشكار شده است.

آنچه اين نظريه را تأييد مى كند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشته اند.

هر ودوت مورخ يونانى مى نويسد: «كورش» فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، و لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند بطوريكه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند.

و نيز «هرودوت» درباره او مى نويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستم زدگان را از عدل و داد برخوردار مى ساخت و هرچه را متضمن خير بيشتر بود دوست مى داشت.

و نيز مورّخ ديگر «ذى نوفن» مى نويسد: كورش پادشاه عاقل و مهربان بود وبزرگى ملوك با فضائل حكماء در او جمع بود، همّتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيّت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.

[ 617 ]

جالب اينكه اين مورّخان كه كورش را اين چنين توصيف كرده اند از تاريخ نويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مى دانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمى كردند، زيرا با فتح «ليديا» به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.

طرفداران اين عقيده مى گويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد درباره ذوالقرنين با اوصاف كورش تطبيق مى كند.

از همه گذشته كورش سفرهائى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه گانه اى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مى باشد:

نخستين لشگركشى كورش به كشور «ليديا» كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت.

هرگاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجك هاى كوچك غرق مى شود، مخصوصاً در نزديكى «ازمير» كه خليج صورت چشمه اى به خود مى گيرد.

قرآن مى گويد ذوالقرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گلالودى فرو مى رود.

اين صحنه همان صحنه اى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بيننده) در خليجك هاى ساحلى مشاهده كرد.

لشكركشى دوّم كورش به جانب شرق بود، چنانكه «هرودوت» مى گويد: اين هجوم شرقى كورش بعد از فتح «ليديا» صورت گرفت، مخصوصاً طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت.

تعبير قرآن «حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا»(1) اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مى كند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابان گرد و صحرانورد بودند.


1 ـ سوره كهف آيه 90

[ 618 ]

كورش لشگركشى سومى داشته كه به سوى شمال، به طرف كوههاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آنجا بودند در برابر تنگه سدّ محكمى بنا كرد.

اين تنگه در عصر حاضر تنگه «داريال» ناميده مى شود كه در نقشه هاى موجود ميان «ولادى كيوكز» و «تفليس» نشان داده مى شود، در همانجا كه تاكنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده زيرا اوصافى كه قرآن درباره سد ذوالقرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق ميكند.

اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريه سوم بيان شده است.(1)

درست است كه در اين نظريه نيز نقطه هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلاً مى توان از آن به عنوان بهترين نظريه درباره تطبيق ذوالقرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.(2)

 


1 ـ براى توضيح بيشتر به كتاب «ذوالقرنين يا كورش كبير» و همچنين «فرهنگ قصص قرآن» مراجعه شود.

2 ـ تفسير نمونه 12/542

[ 619 ]

 

 

 

 

 

162 ـ چرا بعضى از ستمگران و گنهكاران غرق نعمتند و مجازات نمى بينند؟

 

از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند افراد گنهكار را در صورتى كه زياد آلوده گناه نشده باشند بوسيله زنگهاى بيدار باش و عكس العمل هاى اعمالشان، و يا گاهى بوسيله مجازاتهاى متناسب با اعمالى كه از آنها سرزده است، بيدار مى سازد و براه حق بازمى گرداند. اينها كسانى هستند كه هنوز شايستگى هدايت را دارند و مشمول لطف خداوند مى باشند و در حقيقت مجازات و ناراحتيهاى آنها، نعمتى براى آنها محسوب مى شود، چنانكه در قرآن مى خوانيم: ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون: «در خشكى ها و درياها، فساد و تباهى بر اثر اعمال مردم، ظاهر شد تا خداوند نتيجه قسمتى از اعمال آنها را به آنها بچشاند، شايد كه ايشان برگردند» (سوره روم آيه 41).

ولى آنها كه در گناه و عصيان، غرق شوند و طغيان و نافرمانى را بمرحله نهائى برسانند، خداوند آنها را بحال خود وا مى گذارد و به اصطلاح به آنها ميدان ميدهد تا پشتشان از بار گناه سنگين شود و استحقاق حداكثر مجازات را پيدا كنند. اينها كسانى هستند كه تمام پل ها را در پشت سر خود ويران كرده اند، و راهى براى بازگشت نگذاشته اند و پرده حيا و شرم را دريده و لياقت و شايستگى هدايت الهى را كاملا از دست داده اند.

[ 620 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation