بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یکصد و هشتاد پرسش, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 -
     003 -
     004 -
     005 -
     006 -
     007 -
     008 -
     009 -
     010 -
     011 -
     012 -
     013 -
     014 -
     015 -
     016 -
     017 -
     018 -
     019 -
     020 -
     021 -
     022 -
     023 -
     024 -
     025 -
     026 -
     027 -
     028 -
     029 -
     030 -
     031 -
     032 -
     033 -
     FEHREST - يکصد و هشتاد پرسش و پاسخ - فهرست
 

 

 
 

 

 

 

 

 

 

 

139 ـ هدف از تكامل انسان چيست؟

بعضى مى گويند هدف از آفرينش ما تكامل انسانى است ولى هدف از اين تكامل چيست؟

 

پاسخ اين سؤال نيز با اين جمله روشن مى شود كه تكامل، هدف نهائى و يا به تعبير ديگر «غاية الغايات» است.

توضيح اينكه: اگر از محصلى سؤال كنيم براى چه درس مى خوانى؟ مى گويد: براى اينكه به دانشگاه راه يابم.

باز اگر سؤال كنيم دانشگاه را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه فى المثل دكتر يا مهندس لايقى شوم.

مى گوئيم: مدرك دكترا و مهندسى را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه فعاليت مثبتى كنم و هم درآمد خوبى داشته باشم.

باز مى گوئيم: درآمد خوب را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم.

سرانجام مى پرسيم زندگى مرفه و آبرومند براى چه مى خواهى؟

در اينجا مى بينيم لحن سخن او عوض مى شود و مى گويد: خوب، براى اينكه زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم، يعنى همان پاسخ سابق را تكرار مى كند.

اين دليل بر آن است كه او به پاسخ نهائى، و به اصطلاح به «غاية الغايات» كار خويش رسيده كه ماوراى آن پاسخ ديگرى نيست، و هدف نهائى را تشكيل مى دهد. اين در مسائل زندگى مادى.

[ 541 ]

در زندگى معنوى نيز مطلب همين گونه است، وقتى گفته مى شود آمدن انبياء و نزول كتب آسمانى، و تكاليف و برنامه هاى تربيتى براى چيست؟ مى گوئيم: براى تكامل انسانى و قرب به خدا.

و اگر سؤال كنند تكامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است؟ مى گوئيم براى قرب به پروردگار! يعنى اين هدف نهائى است، و به تعبير ديگر ما همه چيز را براى تكامل و قرب به خدا مى خواهيم اما قرب به خدا را براى خودش (يعنى براى قرب به پروردگار).(1)

 


1 ـ تفسير نمونه 22/393

[ 542 ]

 

 

 

 

 

140 ـ چرا خدا مردم را آزمايش مى كند؟

 

در زمينه مسأله آزمايش الهى بحث فراوان است، نخستين سؤالى كه به ذهن مى رسد اين است كه مگر آزمايش براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسيم و از ميزان جهل و نادانى خود بكاهيم؟ اگر چنين است خداوندى كه علمش به همه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و برون همه كس و همه چيز آگاه است، غيب آسمان و زمين را با علم بى پايانش مى داند، چرا امتحان مى كند، مگر چيزى بر او مخفى است كه با امتحان آشكار شود؟!

پاسخ اين سؤال مهم را در اينجا بايد جستجو كرد كه مفهوم آزمايش و امتحان در مورد خداوند با آزمايشهاى ما بسيار متفاوت است.

آزمايش هاى ما همانست كه در بالا گفته شد يعنى براى شناخت بيشتر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمايش الهى در واقع همان «پرورش و تربيت» است.

توضيح اينكه در قرآن متجاوز از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است، اين يك قانون كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته (و از قوه به فعل رساندن آنها) و در نتيجه پرورش دادن بندگان آنان را مى آزمايد، يعنى همانگونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در كوره مى گذارند تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى دهد تا مقاوم گردد.

در واقع امتحان خدا به كار باغبانى پرتجربه شبيه است كه دانه هاى مستعد را در سرزمينهاى آماده مى پاشد، اين دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به نمو و رشد مى كنند، تدريجاً با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى نمايند در برابر

[ 543 ]

طوفانهاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخه گلى زيبا يا درختى تنومند و پرثمر بار آيد كه بتواند به زندگى و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.

سربازان را براى اينكه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها و جنگهاى مصنوعى مى برند و در برابر انواع مشكلات تشنگى، گرسنگى گرما و سرما، حوادث دشوار، موانع سخت، قرار مى دهند تا ورزيده و آبديده شوند.

و اين است رمز آزمايشهاى الهى.

قرآن مجيد به اين حقيقت در جاى ديگر تصريح كرده مى گويد وليبتلى الله ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم والله عليم بذات الصدور: «او آنچه را شما در سينه داريد مى آزمايد تا دلهاى شما كاملا خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است» (آل عمران ـ 154).

اميرمؤمنان على(عليه السلام) تعريف بسيار پرمعنى در زمينه فلسفه امتحانات الهى دارد مى فرمايد: وان كان سبحانه اعلم بهن من انفسهم ولكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب والعقاب: «گرچه خداوند به روحيات بندگانش از خودشان آگاهتر است ولى آنها را امتحان مى كند تا كارهاى خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است از آنها ظاهر گردد»(1).

يعنى صفات درونى انسان به تنهائى نمى تواند معيارى براى ثواب و عقاب گردد مگر آن زمانى كه در لابلاى اعمال انسان خود نمائى كند، خداوند بندگان را مى آزمايد تا آنچه در درون دارند در عمل آشكار كنند، استعدادها را از قوه به فعل برسانند و مستحق پاداش و كيفر او گردند.

اگر آزمايش الهى نبود اين استعدادها شكوفا نمى شد و درخت وجود انسان ميوه هاى اعمال بر شاخسارش نمايان نمى گشت و اين است فلسفه آزمايش الهى در منطق اسلام.(2)


1 ـ نهج البلاغه كلمات قصار جمله 93.

2 ـ تفسير نمونه 1/526

[ 544 ]

 

 

 

 

 

141 ـ آيا سعادت و شقاوت انسانها ذاتى است؟

در سوره مباركه هود آيه 105 مى خوانيم «يوم يأت لاتكلّم نفس الاّ باذنه فمنهم شقىّ و سعيد»

(آن روز كه در قيامت) فرا رسد هيچكس جز به اجازه پروردگار سخن نمى گويد گروهى از آنها شقاوتمندند و گروهى سعادتمند...)

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه آيا اين آيه دليلى بر ذاتى بودن سعادت و شقاوت انسانهاست؟

در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد:

1 ـ همانگونه كه گفتيم بعضى خواسته اند از آيات فوق ذاتى بودن سعادت و شقاوت را اثبات كنند درحاليكه نه تنها آيات فوق دلالتى بر اين امر ندارد بلكه به وضوح ثابت مى كند كه سعادت و شقاوت اكتسابى است، زيرا مى گويد: «اما الذين شقوا» (آنها كه شقاوتمند شدند) و يا مى گويد: «اما الذين سعدوا» (اما آنها كه سعادتمند شدند) اگر شقاوت و سعادت ذاتى بود مى بايست گفته شود «اما الاشقياء و اما السعداء» و مانند آن و از اينجا روشن مى شود آنچه در تفسير فخر رازى آمده كه «در اين آيات خداوند از هم اكنون حكم كرده كه گروهى در قيامت سعادتمندند و گروهى شقاوتمند، و كسانى را كه خداوند محكوم به چنين حكمى كرده و مى داند سرانجام در قيامت سعيد يا شقى خواهند بود محال است تغيير پيدا كنند، والا لازم مى آيد كه خبر دادن خداوند كذب، و علمش جهل شود و اين محال است»!!... بكلى بى اساس است.

[ 545 ]

اين همان ايراد معروف «علم خدا» در مسأله جبر و اختيار است كه پاسخ آن از قديم داده شده است و آن اينكه:

اگر ما افكار پيش ساخته خود را نخواهيم بر آيات تحميل كنيم مفاهيم آن روشن است، اين آيات مى گويد: در آن روز گروهى در پرتو اعمالشان سعادتمند و گروهى بخاطر اعمالشان شقاوتمندند و خدا مى داند چه كسانى به اراده خود و به خواست و اختيار خود در طريق سعادت گام مى نهند و چه گروهى با اراده خود در مسير شقاوت گام مى نهند بنابراين بعكس آنچه او گفته اگر مردم مجبور به انتخاب اين راه باشند علم خدا جهل خواهد شد چرا كه همگان با ميل و اختيار خود راه خويش را انتخاب مى كنند.

شاهد سخن اينكه آيات فوق به دنبال داستانهاى اقوام پيشين است كه گروه عظيمى از آنها بر اثر ظلم و ستم و انحراف از جاده حق و عدالت، و آلودگى به مفاسد شديد اخلاقى، و مبارزه با رهبران الهى گرفتار مجازاتهاى دردناكى در اين جهان شدند كه قرآن براى تربيت و ارشاد ما و نشان دادن راه حق از باطل و جدا ساختن مسير سعادت از شقاوت اين داستانها را بازگو مى كند.

اصولاً اگر ما ـ آنچنان كه فخر رازى و هم فكرانش مى پندارند ـ محكوم به سعادت و شقاوت ذاتى باشيم، و بدون اراده به بديها و نيكيها كشانده شويم تعليم و تربيت لغو و بيهوده خواهد بود. آمدن پيامبران و نزول كتب آسمانى و نصيحت و اندرز و تشويق و توبيخ و سرزنش و ملامت و مؤاخذه و سؤال و بالاخره كيفر و پاداش همگى بيفايده يا ظالمانه محسوب مى گردد.

آنها كه مردم را در انجام نيك و بد مجبور مى دانند خواه اين جبر را، جبر الهى، يا جبر طبيعى، يا جبر اقتصادى، و يا جبر محيط بدانند تنها به هنگام سخن گفتن و يا مطالعه در كتابها از اين مسلك طرفدارى مى كنند، ولى در عمل حتى خودشان هرگز چنين عقيده اى ندارند، به همين دليل اگر به حقوق آنها تجاوزى شود متجاوز را مستحق توبيخ و ملامت و محاكمه و مجازات مى دانند، و هرگز حاضر نيستند به عنوان اينكه او مجبور به انجام اين كار است از وى صرفنظر كنند و يا مجازاتش را

[ 546 ]

ظالمانه بپندارند و يا بگويند او نمى توانسته است اين عمل را مرتكب نشود چون خدا خواسته يا جبر محيط و طبيعت بوده است، اين خود دليل ديگرى بر فطرى بودن اصل اختيار است.

بهرحال هيچ جبرى مسلكى را نمى يابيم كه در عمل روزانه خود به اين عقيده پاى بند باشد بلكه بر خوردش باتمام انسانها برخورد با افراد آزاد و مسئول و مختار است.

تمام اقوام دنيا به دليل تشكيل دادگاهها و دستگاههاى قضائى براى كيفر متخلفان عملاً آزادى اراده را پذيرفته اند.

تمام مؤسسات تربيتى جهان نيز بطور ضمنى اين اصل را قبول كرده اند كه انسان با ميل و اراده خود كار مى كند و با تعليم و تربيت مى توان او را راهنمائى و ارشاد كرد و از خطاها و اشتباهات و كج انديشى ها بر كنار ساخت.

2 ـ جالب اينكه در آيات فوق «شقوا» به عنوان فعل معلوم «و سعدوا» به عنوان فعل مجهول آمده است.

اين اختلاف تعبير شايد اشاره لطيفى به اين نكته باشد كه انسان راه شقاوت را با پاى خود مى پيمايد، ولى براى پيمودن راه سعادت تا امداد و كمك الهى نباشد و او را در مسيرش يارى ندهد پيروز نخواهد شد و بدون شك اين امداد و كمك تنها شامل كسانى مى شود كه گامهاى نخستين را با اراده و اختيار خود برداشته اند و شايستگى چنين امدادى را پيدا كرده اند. (دقت كنيد).(1)

 


1 ـ تفسير نمونه 9/236

[ 547 ]

 

 

 

 

 

142 ـ فرق اسلام و ايمان چيست؟

در سوره حجرات آيه 14 مى خوانيم: «قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا ولمّا يدخل الايمان فى قلوبكم...»

(اعراب باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم، به آنها بگو: شما ايمان نياورده ايد، بگوئيد اسلام آورده ايم، ولى هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است)

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه تفاوت اسلام و ايمان چيست؟

 

طبق اين آيه تفاوت «اسلام» و «ايمان»، در اين است كه «اسلام» شكل ظاهرى قانونى دارد، و هركس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان وارد مى شود، و احكام اسلام بر او جارى مى گردد.

ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است، نه زبان و ظاهر او.

«اسلام» ممكن است انگيزه هاى مختلفى داشته باشد، حتى انگيزه هاى مادى و منافع شخصى، ولى «ايمان» حتماً از انگيزه هاى معنوى، از علم و آگاهى، سرچشمه مى گيرد، و همان است كه ميوه حيات بخش تقوى بر شاخسارش ظاهر مى شود.

اين همان چيزى است كه در عبارت گويائى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: الاسلام علانية، و الايمان فى القلب : «اسلام امر آشكارى است، ولى جاى ايمان دل است»(1).


1 ـ «مجمع البيان» جلد 9 صفحه 138.

[ 548 ]

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: الاسلام يحقن به الدم و تؤدى به الامانة، و تستحل به الفروج، والثواب على الايمان:

با اسلام خون انسان محفوظ، و اداى امانت او لازم، و ازدواج با او حلال مى شود، ولى ثواب بر ايمان است»(1).

و نيز به همين دليل است كه در بعضى از روايات مفهوم «اسلام» منحصر به اقرار لفظى شمرده شده، در حالى كه ايمان اقرار توأم با عمل معرفى شده است (الايمان اقرار و عمل، والاسلام اقرار بلاعمل)(2).

همين معنى به تعبير ديگرى در بحث «اسلام و ايمان» آمده است، «فضيل بن يسار» مى گويد: از امام صادق(عليه السلام) شنيدم فرمود: ان الايمان يشارك الاسلام، و لايشاركه الاسلام، ان الايمان ما وقر فى القلوب، والاسلام ما عليه المناكح و المواريث و حقن الدماء:

«ايمان با اسلام شريك است، اما اسلام با ايمان شريك نيست (و به تعبير ديگر هر مؤمنى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤمن نيست) «ايمان» آن است كه در دل ساكن شود، اما «اسلام» چيزى است كه قوانين نكاح وارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود»(3)

ولى اين تفاوت مفهومى در صورتى است كه اين دو واژه در برابر هم قرار گيرند، اما هرگاه جدا از هم ذكر شوند ممكن است اسلام بر همان چيزى اطلاق شود كه ايمان بر آن اطلاق مى شود، يعنى هر دو واژه در يك معنى استعمال گردد.(4)

 


1 ـ «كافى» جلد 2 «باب ان الاسلام يحقن به الدم» حديث 1 و 2.

2 ـ «كافى» جلد 2 «باب ان الاسلام يحقن به الدم» حديث 1 و2.

3 ـ «اصول كافى» جلد 2 باب ان الايمان يشرك الاسلام حديث 3

4 ـ تفسير نمونه 22/210

[ 549 ]

 

 

 

 

 

143 ـ مقصود از شيطان در قرآن چيست؟

 

كلمه «شيطان» از ماده «شطن» گرفته شده، و «شاطن» به معنى «خبيث و پست» آمده است و شيطان به موجود سركش و متمرد اطلاق مى شود، اعم از انسان و يا جن و يا جنبندگان ديگر، و به معنى روح شرير و دور از حق، نيز آمده است، كه در حقيقت همه اينها به يك قدر مشترك بازگشت مى كنند.

بايد دانست كه «شيطان» اسم عام (اسم جنس) است، در حالى كه «ابليس» اسم خاص (علم) مى باشد، و به عبارت ديگر «شيطان» به هر موجود موذى و منحرف كننده و طاغى و سركش، خواه انسانى يا غير انسانى مى گويند، و ابليس نام آن شيطان است كه آدم را فريب داد و اكنون هم با لشكر و جنود خود در كمين آدميان است.

از موارد استعمال اين كلمه در قرآن نيز برمى آيد كه شيطان به موجود موذى و مضر گفته مى شود، موجودى كه از راه راست بركنار بوده و درصدد آزار ديگران است، موجودى كه سعى مى كند ايجاد دودستگى نمايد، و اختلاف و فساد به راه اندازد، چنانكه مى خوانيم:

«انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة والبغضاء،...»:

«شيطان مى خواهد بين شما دشمنى و بغض و كينه ايجاد كند...»(1).

با توجه به اينكه كلمه «يريد» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد حاكى از اين معنى است كه اين اراده، اراده هميشگى شيطان است.

و از طرفى مى بينيم كه در قرآن نيز شيطان به موجود خاصى اطلاق نشده، بلكه


1 ـ مائده: 91.

[ 550 ]

حتى به انسانهاى شرور و مفسد نيز اطلاق گرديده است. آنجا كه مى خوانيم: «وكذلك جعلنا لكل نبى عدواً شياطين الانس والجن» «بدينگونه ما براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انسانى و يا جن قرار داديم».(1)

و اينكه به ابليس هم شيطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتى است كه در او وجود دارد.

علاوه بر اينها گاهى كلمه شيطان بر «ميكربها» نيز اطلاق شده:

به عنوان نمونه اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد، «لاتشربوا الماء من ثلمة الاناء و لا من عروته، فان الشيطان يقعد على العروة و الثلمة»: «از قسمت شكسته و طرف دستگيره ظرف، آب نخوريد، زيرا شيطان بر روى دستگيره و قسمت شكسته شده ظرف مى نشيند»(2).

و نيز امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «ولا يشرب من اذن الكوز، و لامن كسره ان كان فيه فانه مشرب الشياطين»(3) «از دستگيره و قسمت شكسته كوزه آب مخوريد كه جايگاه آشاميدن شيطانها است».

از قول پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «موهاى شارب (سبيل) خويش را بلند مگذاريد، زيرا شيطان آنرا محيط امن براى زندگى خويش قرار مى دهد، و در آنجا پنهان مى گردد»(4)!

به اين ترتيب روشن شد كه يكى از معانى شيطان ميكروبهاى زيانبخش و مضر است.

ولى بديهى است منظور اين نيست كه: شيطان در همه جا به اين معنى باشد، بلكه منظور اين است كه: شيطان معانى مختلفى دارد، كه يكى از مصداقهاى روشن آن «ابليس» و لشكريان و اعوان او است: و مصداق ديگر آن انسانهاى مفسد و منحرف كننده، و احيانا در پاره اى از موارد به معنى ميكروبهاى موذى آمده است (دقت كنيد).(5)


1 ـ انعام: 112.

2 ـ كافى جلد 6 كتاب الاطعمة والاشربة، باب الاوانى.

3 ـ كافى جلد 6 كتاب الاطعمة والاشربة، باب الاوانى.

4 ـ كافى جلد 6 كتاب الاطعمة والاشربة، باب الاوانى.

5 ـ تفسير نمونه 1/191

[ 551 ]

 

 

 

 

 

144 ـ حقيقت جنّ چيست؟

 

«جن» چنانكه از مفهوم لغوى اين كلمه به دست مى آيد موجودى است ناپيدا كه مشخصات زيادى در قرآن براى او ذكر شده، از جمله اينكه:

1ـ موجودى است كه از شعله آتش آفريده شده، بر خلاف انسان كه از خاك آفريده شده است، (وخلق الجان من مارج من نار) (الرحمن ـ 15)

2ـ داراى علم و ادراك و تشخيص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است (آيات مختلف سوره جن).

3ـ داراى تكليف و مسؤوليت است (آيات سوره جن و سوره الرحمن).

4ـ گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند (و انامنّا الصالحون و منّا دون ذلك) (جن 11).

5ـ آنها داراى حشر و نشر و معادند (و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا) (جن 15).

6ـ آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگيرى و استراق سمع داشتند، و بعداً ممنوع شدند (و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجدله شهاباً رصدا) (جن 9).

7ـ آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهائى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند (وانه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا) (جن 6).

[ 552 ]

8ـ در ميان آنها افرادى يافت مى شوند كه از قدرت زيادى برخوردارند، همانگونه كه در ميان انسانها نيز چنين است (قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك) «يكى از گردنكشان جن به سليمان گفت من تخت ملكه سبا را پيش از آنكه از جاى برخيزى از سرزمين او به اينجا مى آورم»! (نمل 39).

9ـ آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نياز انسان را دارند (و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه... يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب): «گروهى از جن پيش روى سليمان به اذن پروردگار كار مى كردند، و براى او معبدها، تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهيه مى كردند» (سبا 12 ـ 13).

10ـ خلقت آنها در روى زمين قبل از خلقت انسانها بوده است (والجان خلقناه من قبل) (حجر 27) و ويژگيهاى ديگر.

بعلاوه از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه در افواه مردم عوام مشهور است و آنها را «از ما بهتران» مى دانند، انسان نوعى است برتر از آنها، به دليل اينكه تمام پيامبران الهى از انسانها برگزيده شدند، و آنها به پيامبر اسلام كه از نوع بشر بود ايمان آوردند، و از او تبعيت كردند، و اصولاً واجب شدن سجده در برابر آدم بر شيطان كه بنا به تصريح قرآن آن روز از (بزرگان) طايفه جن بود (كهف ـ 50) دليل بر فضيلت نوع انسان بر جنّ مى باشد.

تا اينجا سخن از مطالبى بود كه از قرآن مجيد درباره اين موجود ناپيدا استفاده مى شود كه خالى از هرگونه خرافه و مسائل غير علمى است، ولى مى دانيم مردم عوام و ناآگاه خرافات زيادى درباره اين موجود ساخته اند كه با عقل و منطق جور نمى آيد، و به همين جهت يك چهره خرافى و غير منطقى به اين موجود داده كه وقتى كلمه جن گفته مى شود مشتى خرافات نيز با آن تداعى مى شود از جمله اينكه آنها را با اشكال غريب و عجيب و وحشتناك، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، كينه توز و بدرفتار كه ممكن است از ريختن يك ظرف آب داغ در يك نقطه خالى، خانه هائى را به آتش كشند! و موهومات ديگرى از اين قبيل.

[ 553 ]

در حالى كه اگر موضوع وجود جن از اين خرافات پيراسته شود، اصل مطلب كاملا قابل قبول است، چرا كه هيچ دليلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما مى بينيم، نداريم، بلكه علماء و دانشمندان علوم طبيعى مى گويند: موجوداتى را كه انسان با حواس خود مى تواند درك كند، در برابر موجوداتى كه با حواس قابل درك نيستند ناچيز است.

تا اين اواخر كه موجودات زنده ذره بينى كشف نشده بود، كسى باور نمى كرد كه در يك قطره آب، يا يك قطره خون، هزاران هزار موجود زنده باشد كه انسان قدرت ديد آنها را نداشته باشد.

و نيز دانشمندان مى گويند: چشم ما رنگهاى محدودى را مى بيند، و گوش ما امواج صوتى محدودى را مى شنود، رنگها و صداهائى كه با چشم و گوش ما قابل درك نيست بسيار بيش از آن است كه قابل درك است.

وقتى وضع جهان، چنين باشد چه جاى تعجب كه انواع موجودات زنده اى در اين عالم وجود داشته باشند كه ما نتوانيم با حواس خود آنها را درك كنيم، و وقتى مخبر صادقى مانند پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) از آن خبر دهد چرا نپذيريم؟

به هر حال از يكسو قرآن كلام ناطق صادق، خبر از وجود جن با ويژگيهائى كه در بالا ذكر شد داده است، و از سوى ديگر هيچ دليل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراين بايد آن را پذيرفت، و از توجيهات غلط و ناروا بايد بر حذر بود همانگونه كه از خرافات عوام در اين قسمت بايد اجتناب كرد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جن گاهى بريك مفهوم وسيعتر اطلاق مى شود كه انواع موجودات ناپيدا را شامل مى گردد، اعم از آنها كه داراى عقل و در كند و آنها كه عقل و درك ندارند، و حتى گروهى از حيواناتى كه با چشم ديده مى شوند و معمولاً در لانه ها پنهانند، نيز در اين معنى وسيع وارد است.

شاهد اين سخن روايتى است كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: «خداوند جن را پنج صنف آفريده است: صنفى مانند باد در هوا (ناپيدا هستند) و صنفى به صورت مارها، و صنفى به صورت عقربها، و صنفى حشرات زمين اند، و صنفى از آنها مانند انسانند كه بر آنها حساب و عقاب است»(1).


1 ـ «سفينة البحار» جلد اول صفحه 186 (ماده جن).

[ 554 ]

با توجه به اين روايت و مفهوم گسترده آن، بسيارى از مشكلاتى كه در روايات و داستانها در مورد جن گفته مى شود، حل خواهد شد.

مثلا در بعضى از روايات از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: لاتشرب الماء من ثلمة الاناء و لا من عروته فان الشيطان يقعد على العروة والثلمة: «از قسمت شكسته ظرف و طرف دستگيره آن آب نخوريد زيرا شيطان، روى دستگيره، و قسمت شكسته مى نشيند»(1).

با توجه به اينكه «شيطان» از «جن» است، و با توجه به اينكه جاى شكسته ظرف، و همچنين دسته آن محل اجتماع انواع ميكربها است، بعيد به نظر نمى رسد كه «جن و شيطان» به «مفهوم عام» اينگونه موجودات را نيز شامل شود هر چند معنى خاصى دارد يعنى به موجودى گفته ميشود كه داراى فهم و شعور و مسئوليت و تكليف است.

و روايات در اين زمينه فراوان است(2).(3)

 


1 ـ كتاب «كافى» جلد 6 صفحه 385 كتاب الاشربة باب الاوانى حديث 5.

2 ـ در جلد اول كتاب «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر» حدود بيست و سه روايت در اين زمينه جمع آورى شده است.

3 ـ تفسير نمونه 25/154

[ 555 ]

 

 

 

 

 

145 ـ حقيقت فرشته چيست؟

 

در قرآن مجيد از ملائكه فراوان ياد شده است.

آيات زيادى از قرآن درباره صفات، ويژگيها، مأموريتها و وظائف فرشتگان سخن مى گويد، حتى قرآن، ايمان به ملائكه را در رديف ايمان به خدا و انبياء و كتب آسمانى قرار داده است، و اين دليل بر اهميت بنيادى اين مسأله است: آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله: «پيامبر اسلام به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده، و مؤمنان نيز به خدا و فرشتگان او و كتابها و رسولانش همگى ايمان دارند»(بقره ـ 285).

بدون شك وجود فرشتگان از امور غيبيه اى است كه براى اثبات آن با اين صفات و ويژگيها راهى جز ادله نقليه نيست، و به حكم ايمان به غيب آنها را بايد پذيرفت.

قرآن مجيد رويهمرفته ويژگيهاى آنها را چنين مى شمرد:

1 ـ فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعورند و بندگان گرامى خدا هستند (بل عباد مكرمون) (انبياء 26).

2 ـ آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز معصيت او نمى كنند (لايسبقونه بالقول وهم بامره يعملون) (انبياء 27).

3 ـ آنها وظائف مهم و بسيار متنوعى از سوى خداوند بر عهده دارند:

گروهى حاملان عرشند (حاقه ـ 17).

و گروهى مدبرات امرند (نازعات ـ 5)

گروهى فرشتگان قبض ارواحند (اعراف ـ 37).

[ 556 ]

و گروهى مراقبان اعمال بشرند (سوره انفطار ـ 10 تا 13).

گروهى حافظان انسان از خطرات و حوادثند (انعام ـ 61).

و گروهى مأمور عذاب و مجازات اقوام سركشند (هود 77).

و گروهى امداد گران الهى نسبت به مؤمنان در جنگها هستند(احزاب ـ 9).

و بالاخره گروهى مبلغان وحى و آورندگان كتب آسمانى براى انبياء مى باشند (نحل ـ 2) كه اگر بخواهيم يك يك از وظائف و مأموريتهاى آنها را بر شمريم بحث به درازا مى كشد.

4 ـ آنها پيوسته مشغول تسبيح و تقديس خداوند هستند، چنانكه در آيه 5 سوره شورى مى خوانيم: والملائكه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض : «فرشتگان تسبيح و حمد پروردگار خود را بجا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند».

5 ـ با اين حال انسان به حسب استعداد تكامل از آنها برتر و والاتر است تا آنجا كه همه فرشتگان بدون استثناء بخاطر آفرينش آدم به سجده افتادند و آدم معلم آنها گشت (آيات 30 ـ 34 سوره بقره).

6 ـ آنها گاه به صورت انسان در مى آيند، و بر انبياء و حتى غير انبياء ظاهر مى شوند، چنانكه در سوره مريم مى خوانيم: فرشته بزرگ الهى به صورت انسان موزون بر مريم ظاهر شد: فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشراً سويا: (مريم ـ 17).

در جاى ديگر به صورت انسانهائى بر ابراهيم و بر لوط ظاهر شدند (هود ـ 69 و77).

حتى از ذيل اين آيات استفاده مى شود كه قوم لوط نيز آنها را در همان اشكال موزون انسانى ديدند (هود ـ 78).

آيا ظهور در چهره انسان، يك واقعيت عينى است؟ يا به صورت تمثل و تصرف در قوه ادراك؟ ظاهر آيات قرآن معنى اول است، هر چند بعضى از مفسران بزرگ معنى دوم را برگزيده اند.

[ 557 ]

7 ـ از روايات اسلامى استفاده مى شود كه تعداد آنها بقدرى زياد است كه به هيچ وجه قابل مقايسه با انسان نيست، چنانكه در روايتى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: هنگامى كه از آن حضرت پرسيدند آيا عدد فرشتگان بيشترند يا انسانها؟ فرمود: «سوگند به خدائى كه جانم به دست او است فرشتگان خدا در آسمانها بيشترند از عدد ذرات خاكهاى زمين، و در آسمان جاى پائى نيست مگر اينكه در آنجا فرشته اى تسبيح و تقديس خدا مى كند»(1).

8 ـ آنها نه غذا مى خورند و نه آب مى نوشند، و نه ازدواج دارند، چنانكه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «فرشتگان غذا نمى خورند و آب نمى نوشند و ازدواج نمى كنند بلكه با نسيم عرش الهى زنده اند!»(2).

9 ـ آنها نه خواب دارند نه سستى و غفلت، چنانكه على(عليه السلام) در حديثى چنين مى گويد: «در آنها نه سستى است، ونه غفلت، و نه عصيان... خواب بر آنها چيره نمى گردد و عقل آنها گرفتار سهو و نسيان نمى شود، بدن آنها به سستى نمى گرايد، و در صلب پدران و رحم مادران قرار نمى گيرند»(3).

10 ـ آنها مقامات مختلف و مراتب متفاوت دارند، بعضى هميشه در ركوعند و بعضى هميشه در سجودند.

مامنا الا له مقام معلوم و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون: «هريك از ما مقام معلومى دارد، ما همواره صف كشيده منتظر فرمان او هستيم و پيوسته تسبيح او مى گوئيم» (صافات 164 ـ 166).

امام صادق مى گويد: «خداوند فرشتگانى دارد كه تا روز قيامت در ركوعند، و فرشتگانى دارد كه تا قيامت در سجودند»!(4).


1 ـ «بحار الانوار» جلد 59 صفحه 176 (حديث 7) روايات فراوان ديگرى در اين زمينه نيز نقل شده است.

2 ـ «بحار الانوار» جلد 59 صفحه 174 (حديث 4).

3 ـ «بحار الانوار» جلد 59 صفحه 175.

4 ـ «بحار الانوار» جلد 59 صفحه 174.

[ 558 ]

براى آگاهى بيشتر از اوصاف ملائكه و اصناف آنها به كتاب «السماء و العالم» بحارالانوار، «ابواب الملائكه» (جلد 59 صفحه 144 تا 326 مراجعه فرمائيد، همچنين نهج البلاغه خطبه هاى اول و 91 ـ خطبه اشباح ـ و 109 و 171).

آيا با اين اوصاف كه براى فرشتگان ذكر شد آنها موجوداتى مجردند يا مادى؟!

بدون شك با اين اوصاف نمى توانند از اين ماده كثيف عنصرى باشند، ولى مانعى ندارد كه از اجسام لطيفى آفريده شده باشند، اجسامى ما فوق اين ماده معمولى كه ما با آن آشنا هستيم.

اثبات «تجرد مطلق» براى فرشتگان حتى از زمان و مكان و اجزاء كار آسانى نيست، و تحقيق از اين مسأله نيز فايده زيادى در برندارد، مهم آن است كه ما فرشتگان را به اوصافى كه قرآن و روايات مسلم اسلامى توصيف كرده بشناسيم و آنها را صنف عظيمى از موجودات والا و برجسته خداوند بدانيم، بى آنكه مقامى جز مقام بندگى و عبوديت براى آنها قائل باشيم، و آنها را شريك خداوند در خلقت يا عبادت بدانيم كه اين شرك و كفر محض است.

در بحث پيرامون فرشتگان، به همين مقدار قناعت مى كنيم، و تفصيل را به كتبى كه بالخصوص در اين زمينه نگاشته شده موكول مى نمائيم.

در بسيارى از عبارات تورات از فرشتگان تعبير به «خدايان» مى كند كه تعبيرى است شرك آلود، و از نشانه هاى تحريف تورات كنونى است، ولى قرآن مجيد از اين گونه تعبيرات پاك و منزه است، چرا كه براى آنها مقامى جز بندگى و عبادت و اجراى فرمانهاى الهى قائل نشده است و حتى چنانكه گفتيم از آيات مختلف قرآن برمى آيد كه مقام انسان كامل از فرشتگان والاتر و بالاتر است.(1)

 


1 ـ تفسير نمونه 18/173

[ 559 ]

 

 

 

 

 

146 ـ رجعت چيست؟ و آيا امكان دارد؟

 

«رجعت» از عقائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است: بعد از ظهور مهدى(عليه السلام) و در آستانه رستاخيز گروهى از «مؤمنان خالص» و «كفار و طاغيان بسيار شرور» به اين جهان باز مى گردند، گروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند، و گروه دوّم كيفرهاى شديدى مى بينند.

مرحوم «سيّد مرتضى» كه از بزرگان شيعه است چنين مى گويد: «خداوند متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلاً از دنيا رفته اند به اين جهان باز مى گرداند، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حقّ بر سراسر جهان شركت جويند، و نيز گروهى از دشمنان سرسخت را باز مى گرداند تا از آنها انتقام گيرد.

سپس مى افزايد: دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا را بر اين امر انكار كند چرا كه اين مسأله محالى نيست، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چنان اين موضوع را انكار مى كنند كه گوئى آن را محال و غير ممكن مى شمرند.

بعد اضافه مى كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است»(1).


1 ـ «سفينة البحار» جلد 1 صفحه 511 (ماده رجع).

[ 560 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation