بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب روز شمار تاریخ اسلام ، جلد دوّم : ماه صفر, سید تقى واردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SAFAR001 -
     SAFAR002 -
     SAFAR003 -
     SAFAR004 -
     SAFAR005 -
     SAFAR006 -
     SAFAR007 -
     SAFAR008 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اول ماه صفر سال 37 هجرى قمرى 
آغاز نبرد خونين در جنگ صفين ميان سپاهيان امام على بن ابى طالب (ع ) وسپاهيان معاوية بن ابى سفيان .
حضرت على عليه السّلام پس از پايان فتنه اصحابجمل و گروه ناكثان و بازپس گيرى بصره از دست فتنه جويان ، در 12 رجبسال 36 قمرى وارد شهر كوفه گرديد و آن را مقر حكومت خويش قرارداد.(11)
آن حضرت براى اصلاح امور مسلمانان و برگرداندن سيره و سنت هاى نبوى صلّى اللّهعليه و آله و ايجاد عدالت اجتماعى ، اقدامات فراوانى بهعمل آورد. در راءس همه آن ها، عزل حاكمان و واليان ستم گر و نالايق ، و جانشينىفرمانداران شايسته و خداجوى را شيوه خويش قرار داد.
در اين راستا، تصميم به عزل معاوية بن ابى سفيان از حكومت شام گرفت . به همين جهتجريربن عبدالله بجلى را كه حكومت همدان را بر عهده داشت و براى بيعت با آن حضرت وتقويت سپاه وى به كوفه آمده بود و ميان او و معاوية بن ابى سفيان از پيش ، دوستى ورفاقتى بود، ماءموريت داد كه به شام رود و پيام آن حضرت را به معاويه برساند.
حضرت على عليه السّلام در هنگام اعزام جريربن عبدالله ، به وى فرمود: ايتِمعاوية بكتابى ، فان دخل فيما دخل فيه المسلمون و الّا فانبذ اليه ، و اءعلِمه اءنّى لااءرضى به اءميرا، و اءنّ العامة لا ترضى به خليفة .(12)
اى جرير! نامه ام را به معاويه برسان ، پس اگر همانند ساير مسلمانان پذيرفت (بايدتابع دستورات امام خود باشد) و الّا هشدارش بده و به او اعلام كن كه من به امارت اوبر شام ، راضى نيستم و عموم مردم نيز او را به خلافت نخواهند پذيرفت .
معاويه ، پس از دريافت نامه امام على عليه السّلام ، به جاى فرمان برى ، گردن كشىو ياغى گرى نمود و با بهانه قراردادن خون عثمان ، درصدد تجهيز سپاه و مهمات جنگىبرآمد. وى از ناراضيان خلافت امام على عليه السّلام و آن هايى كه طعم شكست جنگجمل را چشيده و به او پناهنده شده بودند، يارى جست و آنان را همانند اهالى شام ، وادار بهنبرد با سپاهيان امام على عليه السّلام نمود.
معاويه ، براى هدف هاى شوم خود از عمروبن عاص كه در حيله گرى و فريب كارى درميان عرب ها، بى همتا بود دعوت كرد و با وعده هاى فريبنده ، وى را با خود همراه كرد.
از آن پس ميان امام على بن ابى طالب عليه السّلام به عنوان خليفه برگزيده مسلمانان ومعاوية بن ابى سفيان ، به عنوان سردسته مخالفان و حاكم خودخوانده شام ، نامه هاىچندى رد و بدل شد و جز آمادگى طرفين براىحل مخاصمه از راه نظامى ، فايده اى در بر نداشت .
سرانجام دو سپاه ، از دو سو آماده حركت شدند؛ سپاهى به فرماندهى اميرمؤ منان عليهالسّلام از كوفه و شهرهاى تابعه ، و سپاهى به سردمدارى معاويه از دمشق .
حضرت على عليه السّلام پس از مشورت با بزرگان صحابه خويش ، اعلان بسيجعمومى نمود و براى دفع شرارت ها و فتنه جويى هاى معاويه و سپاهيان شام ، مردمكوفه را ترغيب به مبارزه با شاميان نمود.
آن حضرت ، ضمن خطبه اى فرمود: سيروا الى اءعداء (الله ، سيروا الى اءعداء)السنن و القرآن ، سيروا الى بقية الا حزاب ، قتلة المهاجرين و الا نصار؛(13)
اى مبارزان مهاجر و انصار! به پيش براى نبرد با دشمنان خدا، دشمنان سنّت ها دشمنانقرآن ! به پيش براى نبرد با بازماندگان جنگ احزاب !
پس از سخنرانى مهيج اميرمؤ منان عليه السّلام و ياران باوفاى وى ، جنبش بزرگى دركوفه پديد آمد و سپاه گرانى به حركت درآمد.
حضرت على عليه السّلام براى مشاركت عمومى مردم در امر حكومت وحل تنگناهاى پديد آمده ، نامه هايى به فرمانداران خود در شهرهاى مختلف و سرانقبايل و بزرگان عرب ارسال نمود و همگان را ترغيب به شركت در اين امر عظيم كرد.
معاوية بن ابى سفيان نيز در شام سپاه بزرگى را به حركت درآورد و آنان را به سوىعراق گسيل داشت . پيش تاز سپاه امام على عليه السّلام ، مالك اشترنخعى بود كه باچهارهزار مرد جنگى به سوى شام اعزام شد. و پيش تاز سپاه معاويه ، سفيان بن عمرو،معروف به ابوالا عورسلمى بود كه پيش از ورود مالك اشتر، وارد سرزمين صفين شد و راههاى هموار برداشت آب از رود فرات را به تصرف خويش درآورد و از برداشت آب ، ازسوى سپاهيان مالك اشتر، جلوگيرى به عمل آورد. مالك اشتر و سپاهيان او، با اين كهبسيار خسته و تشنه بودند، بنابر سفارش اميرمؤ منان عليه السّلام ، بردبارى پيشهكرده و از اقدام به نبرد خوددارى نمودند.
ولى ابوالا عور و سپاهيان شام ، بردبارى مالك اشتر را،حمل بر ترس و رعب آنان نموده و بر آنان حمله ور شدند.
مالك اشتر كه حجت را تمام شده يافته بود، دستور مبارزه و دفاع را صادر كرد و براىنخستين بار، دو سپاه در برابر يك ديگر قرارگرفتند. ولى دليرى مالك اشتر و هدفدار بودن مبارزات سپاهيان او، صحنه را بر ابوالاعور و شاميان تنگ كرد و در نتيجه ، نهتنها تهاجم بى حاصل آنان را دفع كرده ، بلكه آنان را از اطراف رود فرات نيز به عقبراندند و خود بر آب فرات تسلط كامل يافتند. در اين نبرد تعداد زيادى از شاميان كشته وزخمى شدند و بازماندگان شكست خورده ، از آب فرات محروم شدند.
يكى از قهرمانان شامى به نام عبدالله بن منذرتنوخى به دست يك نوجوان رزمنده از سپاهمالك اشتر به نام ظبيان بن عماره تميمى كشته شد و رسوايى بزرگى براى شاميانبه بارآورد.(14)
سپاهيان شامى براى جبران شكست فضاحت بار خويش ، بارها اقدام به حمله و تهاجمنمودند ولى با هشيارى و مديريت رزمى مالك اشتر و ديگر فرماندهان حضرت على عليهالسّلام ، كارى از پيش نبرده و برعكس ، متحمل شكست ديگر شدند.
پس از ورود طلايه داران دو سپاه به صفين ، حضرت على عليه السّلام نيز در راءسسپاهى به استعداد يكصدهزار نفر، در 22 محرمسال 37 قمرى وارد صفين شد و به مالك اشتر پيوست . هم چنين در همين ماه ، معاوية بنابى سفيان وارد صفين شد و به سپاه شكست خورده ابوالاعورسلمى ملحق گرديد و عملا دوسپاه بزرگ در كنار يك ديگر قرار گرفتند.(15)
حضرت على عليه السّلام پس از تصرف رود فرات از سوى سپاهيان رزمنده اش ، دستورداد كه برداشت آب ، براى دو سپاه آزاد باشد و كسى حق منع از ديگران را نداشته باشد.
دو سپاه در ماه محرم ، به حرمت اين ماه از جنگ و نبرد خوددارى كرده و چشم اميد به صلح وسازش دوختند. اميرمؤ منان عليه السّلام با ارسال نمايندگانى چند به نزد معاويه ،تلاش زيادى به عمل آورد كه رويارويى دو سپاه ، بدون خون ريزى به پايان رسد.ولى معاوية بن ابى سفيان كه از تعداد لشكريان خود مغرور بود، به تمام درخواست هاىحضرت على عليه السّلام پاسخ منفى داد و بر مجازات قاتلان عثمانمقتول ، پافشارى نمود و زمينه نبرد خونين را فراهم كرد.
سرانجام پس از پايان ماه محرم و هلول ماه صفر، سپاهيان عراق و سپاهيان شام در دسته هاىچند منظم شده و به صف آرايى پرداختند.
حضرت على عليه السّلام ، فرماندهى سواره نظام را بر عهده عماربن ياسر، فرماندهىپياده نظام را بر عهده عبدالله بن بديل خزاعى ، و پرچم سپاه را بر عهده هاشم بن عتبةابى وقاص گزارد.
هم چنين آن حضرت ، فرماندهى ميمنه (سمت راست ) را بر عهده اشعث بن قيس ، فرماندهىميسره (سمت چپ ) را بر عهده عبدالله بن عباس ، و سرگُردانى پيادگان ميمنه را بر عهدهسليمان بن صرد خزاعى ، و سرگُردانى پيادگان ميسره را بر عهده حارث بن مرّه عبدىگزارد. هم چنين آن حضرت ، افراد قبيله ( مُضَر ) كوفه و بصره را در قلب سپاه ،رزمندگان يمنى را در سمت راست و افراد قبيله ( ربيعه ) را در سمت چپ قرارداد و براىهر طايفه اى ، پرچم ويژه اى بست و به دست بزرگان و اميران آنان قرارداد.
آن حضرت ، امارت افراد قبايل قريش ، بنى اسد و كنانه را بر عهده عبدالله بن عباس ،قبيله كنده را بر عهده حجربن عدى ، قبيله بكر بصره را بر عهده حضين بن منذر، قبيلهتميم بصره را بر عهده احنف بن قيس ، قبيله خزاعه را بر عهده عمروبن حمق ، قبيله بكركوفه را بر عهده نعيم بن هبيره ، قبيله سعد و رباب بصره را بر عهده جارية بن قدامه ،قبيله بجيله را بر عهده رفاعة بن شداد، قبيلهذهل كوفه را بر عهده يزيد بن رويم شيبانى ، قبيله هاى عمرو و حنظله بصره را بر عهدهاعين بن ضبيعه ، طايفه هاى قظاعه و طى را بر عهده عدى بن حاتم ، طايفه هاى لهازمكوفه را بر عهده عبدالله بن حجل عجلى ، طايفه تميم كوفه را بر عهده عمير بن عطارد،طايفه هاى ازد و يمن را بر عهده جندب بن زهير، طايفهذهل بصره را بر عهده خالدبن معمّرسدوسى ، طايفه هاى عمرو و حنظله كوفه را بر عهدهشبث بن رِبعى ، طايفه همدان را بر عهده سعيدبن قيس ، طايفه لهازم بصره را بر عهدهحريث بن جابرحنفى ، طايفه هاى سعد و رباب كوفه را بر عهدهطفيل اءباصريمه ، طايفه مذحج را بر عهده اشتربن حارث نخعى ، طايفه عبدالقيس كوفهرا بر عهده صعصعة بن صوحان ، طايفه قيس كوفه را بر عهده عبدالله بنطفيل بكّايى ، طايفه عبدالقيس بصره را بر عهده عمروبن حنظله ، قبيله قريش بصره رابر عهده حارث بن نوفل هاشمى ، طايفه قيس ‍ بصره را بر عهده قبيصة بن شدادهلالى ، وفرماندهى گروه قواصان را بر عهده قاسم بن حنظله جهنى قرارداد.(16)
به روايت ديگر: آن حضرت ، فرماندهى سواره نظام كوفى را بر عهده مالك اشتر،فرماندهى سواره نظام بصرى را بر عهده سهل بن حنيف ، فرماندهى پياده نظام كوفى رابر عهده عماربن ياسر و فرماندهى پياده نظام بصرى را بر عهده قيس بن سعدگزارد(17) و سايران را در دسته هاى ديگر منظم نمود.
معاوية بن ابى سفيان نيز سپاه خود را در دسته ها و گروه هايى چند آراست و افرادى چونعبيدالله بن عمر بن خطاب ، مسلم بن عقبه مُرّى ، عبدالله بن عمرو بن عاص ، حبيب بن مسلمه، عبدالرحمن بن خالد، ضحاك بن قيس ، ذوالكلاع حميرى ، زفر بن حارث ، سفيان بنعمرو، مسلمة بن مخلد، حوشب ذوظليم ، طريف بن حابس ، عبدالرحمن بن قيس ، حارث بن خالدازدى ، همّام بن قبيصه ، بلال بن ابى هبيره ، حاتم بن معتمر، حابس بن سعد، حسان بنبحدل ، حبيش بن دلجه و... را بر اميرى آنان منصوب كرد.
از آن روز نبرد بى امان آغاز گرديد و هر روز دسته هايى از طرفين به مبارزه برخاستهو يك ديگر را آماج تير و تيغ قرارمى دادند.(18)
مالك اشتر نخعى كه از مشاوران و ياران نزديك حضرت على عليه السّلام بود، دربسيارى از اين عمليات ها شركت مى كرد و با فتح و ظفر برمى گشت .
در اكثر درگيرى ها، پيروزى با سپاهيان امام على عليه السّلام بود. افرادى چون مالكاشترنخعى ، عماربن ياسر، امام حسن مجتبى عليه السّلام ، امام حسين عليه السّلام ،محمدحنفيه ، عبدالله بن عباس ، هاشم بن عتبه و بسيارى ديگر از سپاهيان امام على عليهالسّلام در اين درگيرى ها، دلاورى هاى فراموش نشدنى از خود بر جاى گذاشتند و
سپاهيان دشمن را به شكست و عقب نشينى واداركردند.
خود امام على عليه السّلام نيز در بسيارى از عمليات هاى فردى و گروهى شركت نمود ودلاورى هاى آن حضرت ، مايه دلگرمى ساير سپاهيان اسلام مى گرديد.در اين نبردتعدادى از ياران نزديك حضرت على عليه السّلام مانند: عماربن ياسر، هاشم بن عتبة(معروف به هاشم مرقال )، اويس بن قرنى ، صفوان و سعد از پسران حذيفة اليمان ،عبدالله بن حارث (برادر مالك اشتر)، خزيمة بن ثابت (معروف به ذوالشهادتين )، وعبدالله بن كعب به شهادت رسيدند.
هم چنين از سرداران معاويه ، افرادى چون : ذوالكلاع حميرى ، عبيدالله بن عمر بن خطاب ،كريب بن صباح ، عبدالله بن ذى الكلاع ، حوشب ذاظليم ، عوف بن مجزئه كوفى ، عروةبن داود دمشقى كشته شدند.
مهم ترين عمليات اين جنگ بزرگ ، واقعه ( ليلة الهرير ) بود. در اين واقعه كهسپاهيان امام على عليه السّلام پس از نماز عشا، اقدام به حمله سراسرى نمودند، ضربهمهلكى بر سپاهيان شام وارد آمد. اين عمليات تا شب بعد ادامه يافت و از طرفين تعدادزيادى كشته و زخمى گرديدند. بنا به روايت نصربن مزاحم ، در حدود هفتادهزار تن ازطرفين كشته شدند كه بيشتر آنان از لشكريان معاويه بودند.
سپاهيان امام على عليه السّلام در اين واقعه بزرگ ، به سه دسته تقسيم شدند. دسته اىبه فرماندهى مالك اشتر در سمت راست جبهه ، دسته اى به فرماندهى ابن عباس در سمتچپ جبهه ، و دسته اى به فرماندهى اميرمؤ منان عليه السّلام درقلب و ميان نيروها.(19)ساير رزمندگان نيز در دسته هاى كوچكتر با ارتباط به يكى از اين سه بخش ، اقدامبه عمليات هماهنگ نمودند و كمر سپاه معاويه را شكستند. سپاهيان شام را دهشت بزرگىفراگرفت و گريزى جز در خاك غلطيدن و جان باختن در راه هدف هاى پليد و شيطانىمعاويه براى خويش نمى يافتند. همگان را ترس گرفته بود كه مبادانسل عرب در اين واقعه ، منقرض گردد.
چيزى به پيروزى سپاهيان امام على عليه السّلام نمانده بود و ياران فداكار او، ساعتبه ساعت ، به خيمه گاه معاويه نزديك تر مى شدند.
اما معاويه ، با اشاره و دسيسه عمروبن عاص ، پانصد جلد قرآن مجيد را بالاى نيزه كرد ودر ميان دو سپاه به اهتزاز در آورد و همگان را به حكميت قرآن فراخواند. امام على عليهالسّلام و ياران نزديك او، چون مالك اشتر، عبدالله بن عباس ، عدى بن حاتم و بسيارى ازفرماندهان جنگى ، دست معاويه را خوانده و اقدام وى را چيزى جز يك نيرنگ جنگى نمىديدند. به همين جهت ، دستور ادامه عمليات را صادر نمودند. ولى برخى از فرماندهان وسپاهيان امام على عليه السّلام ، مانند اشعث بن قيس ، مِسعر بن فدكى و زيدبن حصين ،فريب نيرنگ هاى معاويه و عمرو بن عاص را خورده و بر پايان يافتن عمليات ، اصرارنمودند. آنان چون حضرت على عليه السّلام را مصمم به ادامه عمليات مى ديدند، وى راتهديد به جنگ داخلى و قتل آن حضرت كردند.
اميرمؤ منان عليه السّلام براى جلوگيرى از جنگ داخلى ، به فرماندهان و سايررزمندگان دستور عقب نشينى داد. سپاهيان عراق به فرمان آتش بس اميرمومنان عليه السّلامگردن نهاده و با ناباورى تمام ، به پادگان برگشتند. مالك اشتر كه خود را پيروزميدان مى ديد و تا فتح خيمه گاه معاويه ، چندگامى فاصله نداشت ، ناچار شد به خاطرنفاق و دودستگى گروهى از سپاهيان امام على عليه السّلام و به دستور آن حضرت بهخيمه گاه برگردد. وى از اين بابت بسيار ناراحت و خشمگين بود و بر آنان فرياد زد وآنان را به خاطر نيرنگ و خيانت و بى وفايى سرزنش و ملامت كرد.
معاويه و عمروبن عاص كه با اين نيرنگ ، از هلاكت رهايى يافته بودند، باارسال نامه هايى چند براى امام على عليه السّلام از وى خواستند كه براى پايان جنگ ازقرآن مدد گيرند و آن را حَكَم و داور خويش قراردهند. حضرت على عليه السّلام كه نيرنگآنان را مى دانست و آنها را اساسا پيرو قرآن نمى ديد، چندان به پيام هايشان اهميتى نمىداد ولى ناچار شد با اصرار برخى فرماندهان فريب خورده و قاريان سپاه خويشپيشنهاد آنان را بپذيرد. اشعث بن قيس كه در ظاهر از فرماندهان حضرت على عليه السّلامولى در باطن نسبت به آن حضرت دلِ خوشى نداشت وتمايل به معاويه و حكومت هاى اشرافى داشت ، خود پيش قدم شده و از حضرت على عليهالسّلام درخواست كرد كه به نمايندگى از آن حضرت با معاويه سخن گويد. اميرمؤ منانعليه السّلام ، به وى اجازه ديدار با معاويه داد.
وى به لشكرگاه شاميان رفت و پس از گفت وگو با معاويه ، تصميم گرفتند يك تن ازسوى سپاه شام و يك تن از سوى سپاه عراق به عنوان حَكَم و داور انتخاب شده و بابررسى آيات قرآن ، حق را از ناحق تشخيص داده و خليفه شايسته را معرفى نمايند.
از سوى شاميان ، عمروبن عاص كه مبتكر اصلى عمليات هاى شاميان و نيرنگ هاى جنگىآنان بود، انتخاب شد و از سوى حضرت على عليه السّلام ، مالك اشتر معرفى گرديد.ولى منافقان داخلى اعتراض كرده و مالك اشتر را جنگ طلب خوانده و راضى به انتخاب وىنشدند. آنان بر انتخاب ابوموسى اشعرى كه در كوفه عزلت گزيده و از كمك بهطرفين جنگ امتناع ورزيده بود، اصرار كردند. ولى امام على عليه السّلام ، وى را شايستهاين امر مهم ندانست و عبدالله بن عباس را معرفى كرد.
اشعث بن قيس و ساير طرفداران حكميت ، اصرار بر انتخاب ابوموسى نمودند و حضرتعلى عليه السّلام را با اكراه ، وادار به پذيرش او كردند.
بدين ترتيب با نوشتن قراردادنامه حكميت و تعهد طرفين بر اجراى آن ، در روزچهارشنبه 17 صفر سال 37 قمرى آتش بس برقرارگرديد و از آن پس به تدريجنيروهاى دو طرف ، به سوى شهرهاى خويش بازگشت نمودند.(20)
حضرت على عليه السّلام تمامى اسيران شامى را، غير از آنانى كه مرتكبقتل سپاه او شده بودند، آزاد كرد و معاويه نيز ناچار شد اسيران عراقى را آزادگرداند.(21)
ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص ، مدتى در دومةالجندل (شهرى در ميان عراق و شام ) به گفت وگو نشسته و جوانب قضايا را بررسىكردند. سرانجام با پيشنهاد عمروبن عاص ، تصميم گرفتند كه در مجمع عمومى مسلمانان، هم حضرت على عليه السّلام و هم معاوية بن ابى سفيان را از خلافت بركناركرده وانتخاب خليفه را بر عهده شوراى مسلمين بگذارند تا آنان هركسى را برگزيدند، خلافتاسلامى را بر عهده گيرد.
روز موعود فرارسيد و ابوموسى و عمروبن عاص با دلهره و وسواس ويژه ، وظيفه مهمىرا بر گردن گرفته و آن را مى بايست در جمع مسلمانان بيان كنند و زمينه انتخاب خليفهمنتخب را فراهم كنند.
ولى عمروبن عاص با نيرنگ تمام ، ابوموسى را به اظهار نظر وادار كرد و او را پيش ازخود، به منبر فرستاد. ابوموسى كه از جانب عمرو بن عاص ، اطمينان داشت ، پس از بيانمقدمه ، گفت : ما بعد از بررسى جوانب مختلف ، به اين نتيجه رسيديم كه هر دو خليفه راعزل و انتخاب خليفه بعدى را بر عهده شوراى مسلمانان بگذاريم . به اين جهت ، من ازسوى سپاهيان عراق ، على بن ابى طالب عليه السّلام را از خلافت مسلمانانعزل مى نمايم !
از منبر به زير آمد و نوبت به عمروبن عاص رسيد. او نيز پس از مقدمه اى گفت :حال كه ابوموسى ، على عليه السّلام را از خلافتعزل كرد، من معاوية بن ابى سفيان را به خلافت مسلمانان برمى گزينم و همگان را بهبيعت وى فرامى خوانم !
ابوموسى كه انتظار چنين خيانتى را از عمروبن عاص نداشت ، بر او برآشفت و ميان آنانمشاجره لفظى بالا گرفت .
شيعيان و هواداران امام على عليه السّلام اعتراض كرده و اين تصميم راباطل ، اعلام كردند و ابوموسى را خائن به دين و امت دانستند و او را از خود طردكردند.شاميان با خوشحالى به شام برگشته و به جشن و سرور پرداختند و سرانجام نبردبزرگ صفين ، بدون اين كه طرف پيروزى در ميدان داشته باشد و نتيجه قطعى به دستآورده باشد، با نيرنگ عمرو بن عاص و خيانت افرادى چون اشعث بن قيس و ابوموسىاشعرى به پايان رسيد.(22)
اول صفر سال 61 هجرى قمرى 
ورود اسيران واقعه كربلا به شام  
پس از آن كه امام حسين عليه السّلام و ياران باوفايش در دشت سوزان كربلا به دستلشكريان حرمت شكن و سفاك عمربن سعد در روز عاشوراىسال 61 قمرى به شهادت رسيدند، بازماندگان آنان ، از جمله امام زين العابدين عليهالسّلام كه در شدت بيمارى به سر مى برد و ساير فرزندان ، همسران ، خواهران ومادران شهيدان كربلا، به اسارت سپاه عمربن سعد درآمده و در روز يازدهم محرم ، آنان رااز كربلا به كوفه منتقل نمودند. عبيدالله بن زياد كه استاندار كوفه و بصره وعامل يزيدبن معاويه در عراق و فتنه گر اصلى واقعه كربلا و از دشمنان سختاهل بيت عليه السّلام بود، دستور داد كه اسيران را با همان حالت اسارت و در پوششنامناسب و تحقيرآميز وارد مجلس او نموده و از اين راه بر آنان و بر همگان فخر وبالندگى نمايد.
به همين جهت با اسيران به گونه اى زننده و ناروا رفتاركرد و بر آنان بسيار سختگرفت . ولى مناظره و مشاجره حضرت زينب (س ) و امام زين العابدين عليه السّلام درمجلس ابن زياد و افشاگرى جنايت هاى سپاه كوفه براى اهالى اين شهر، عبيدالله بنزياد را در موقعيت بسيار خطرناكى قرارداد. به طورى كه مردم از شدت خشم و نگرانى وانزجار از رفتار عبيدالله و سپاهيان بى نزاكت او در دشت كربلا، آشكارا بر حسين عليهالسّلام و يارانش مى گريستند و قاتلانشان را لعنت مى كردند.
عبدالله بن عفيف ، از جمله شيعيان على عليه السّلام در كوفه بود كه در همان زمان برضد عبيدالله قيام كرد و به دست دژخيمان حكومت به شهادت رسيد.
به هر تقدير پس از چند روز اقامت اسيران در كوفه ، آنان را روانه شام نمودند تا درمجلس يزيدبن معاويه (دومين حاكم اموى ) حاضر سازند.
عبيدالله بن زياد پيش از حركت اسيران ، فرمان داد سرهاى شهيدان كربلا را بالاى نيزهكرده و به سرپرستى زحربن قيس به شامارسال كنند و پس از آن ، اسيران را بر كجاوه هايى سواركرده و به حالت اسيرى روانهشام كرد. وى دستور داد امام زين العابدين عليه السّلام را باغُل جامعه در بند كرده و دستهايش را برگردنش به بندند. وى ، محفّربن ثعلبه عائذىرا ماءمور رساندن اسيران به شام نمود و افراد جنايت كارى چون شمربن ذوالجوشن وخولى را نيز با او همراه كرد.
گروه اسيرداران ، در ميان راه به گروه حاملان سرهاى شهدا پيوسته و به اتفاق هم راهعراق تا شام را پيمودند.(23)
منازل و ايستگاه هاى ميان عراق و شام ، زياد است و معروف بهچهل منزل مى باشد. آنان در هنگام حركت به سوى شام از بسيارى از شهرها و روستاهاعبور كردند و در بسيارى از اين مناطق ، مردم به محض باخبر شدن از شهادت امام حسينعليه السّلام و اسارت خانواده آن حضرت ، سوگوارى مى كردند و بر قاتلان آن حضرتنفرين و لعنت مى نمودند. از اسيران و سرهاى شهدا در بين راه ، كرامات فراوانى بهظهور رسيده و خاطره هاى زيادى از آنان در منابع اسلامى ومقاتل به ثبت رسيده است .
به هر تقدير در روز اول ماه صفر سال 61 هجرى قمرى ، اسيران و سرهاى شهيدانواقعه كربلا را وارد دمشق ، مقر حكومت يزيدبن معاويه نمودند و اهالى اين شهر، اين روزرا عيد اعلان كرده و به جشن و پايكوبى پرداختند.(24)
روايت شده است : اسيران واقعه كربلا، همين كه به دمشق رسيده وخيل تماشاگران را ديدند، تلاش زيادى بهعمل آورده تا خود را از تماشاگران بپوشانند. به همين جهت جناب ام كلثوم (س ) پيش ازورود به دمشق به شمربن ذى الجوشن فرمود: مرا با تو حاجتى است .
شمر گفت : حاجت تو چيست ؟
ام كلثوم (س ) فرمود: اين شهر شام است . چون خواستيد ما را وارد شهر نماييد، از دروازهاى وارد كنيد كه حضور تماشاگران در آن كمتر باشد و سرهاى شهيدان را از ميان اسيرانبيرون برده و جلوتر از آنان حركت دهيد تا مردم به تماشاى سرها پرداخته و بهخاندان عصمت و طهارت كمتر نگاه كنند.
شمر، كه جرثومه فساد و تباهى بود، برخلاف نظر ام كلثوم (س )، سرهاى شهيدان رادر ميان اسيران قرارداد و آنان را همزمان از دروازه ساعت كه شلوغ ترين ورودى دمشق بود،عبور داد.
شيخ عباس قمى (ره ) به نقل از شيخ بهايى (ره ) درباره ورود اسيران به دمشق گفت :بر در شهر سه روز ايشان را بازگرفتند تا شهر را بيارايند و هر حُلّى و زيورى وزينتى كه در آن بود به آيينه ها بستند به صفتى كه كسى چنان نديده بود. قريبپانصدهزار مرد و زن با دف ها، و اميران ايشان باطبل ها، بوق ها و دُهل ها بيرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان ، رقص كنان با دفو چنگ و رباب زنان استقبال كردند.(25)
پس از ورود اسيران به دمشق ، آنان را وارد مجلس يزيد نمودند.
پيش از همه ، زحربن قيس به نزد يزيد رفت و گفت : اى امير! براى تو مژده فتح وپيروزى آورده ام . خداوند متعال تو را بر مخالفانت پيروز كرد. همانا حسين بن على عليهالسّلام به همراه هجده تن از اهل بيت و شصت نفر از يارانش بر ما وارد شدند و ما به محضورود آنان به عراق ، به سوى او حركت كرديم و به او گفتيم كه يا تسليم شده وفرمان عبيدالله بن زياد را برگردن گيرد و يا آماده كارزار گردد. ولى او و يارانشتسليم نشده و كارزار را پذيرفتند. ما هم بامداد كه خورشيد سر از نقاب حجاب برآوردبر آن ها تاختيم .(26)
زحر بن قيس براى خوش آيند يزيد و جلب رضايت او و گرفتن جايزه ، تعريف و توصيفزيادى از جنايت هاى خود و هم دستان خود به عمل آورد.
يزيد، پس از شنيدن گفتار ابن قيس ، سرش را به زير انداخت و مقدارى به فكرفرورفت و آن گاه سربرداشت و گفت : هرگاه حسين عليه السّلام را نمى كشتيد من شما رامردمى مطيع و فرمانبردار مى دانستم و اگر من به جاى عبيدالله بن زياد بودم از كردهحسين عليه السّلام درمى گذشتم .
يحيى بن حكم ، برادر مروان بن حكم كه در آن مجلس حضور داشت ، گفت : اين ها همانسرهايى هستند كه در سرزمين طف به دست پسر زياد كه داراى حسب و نسب پستى است ازپاى درآمدند. آرى نسل اميه به اندازه ريگ ها، دنيا را پركرده و براى دختررسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نسلى باقى نمانده است !
يزيد سخن او را بريد و بر سينه اش زد و دستور داد كه خاموش شود.(27)
يزيد در آن جمع ، متوجه امام سجاد عليه السّلام شد كه درغل و زنجير بود و به وى گفت : اى پسر حسين ! پدرت خويشاوندى مرا بريد و حق مرازير پا گذاشت و با من درباره سلطنت به نزاع پرداخت ، در نتيجه خدا با او چنين معامله اىكرد كه اكنون مشاهده مى نمايى !
امام زين العابدين عليه السّلام در پاسخ يزيد اين آيه را تلاوت كرد: ما اَصابَ مِنمُصيبَةٍ فِى الاْ رْضِ وَ لا فى اَنفُسِكُمْ اِلاّ فى كِتابٍ مِن قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها.(28)
يعنى هيچ بلا و ناگوارى در روى زمين و در جان هايتان به شما نمى رسد مگر آن كه پيشاز اين ما آن را در كتاب مقدرات ثبت كرديم ، همانا اين كار براى خدا آسان است .
در آن مدتى كه اسيران در شام اقامت داشتند، رويدادهاى گوناگونى براى آنان بهوقوع پيوست كه از همه مهمتر درگذشت دخترخردسال امام حسين عليه السّلام در خرابه شام ، مناظره حضرت زينب (س ) و ديگر افرادخانواده امام حسين عليه السّلام با يزيد و خطبه به يادماندنى امام سجاد عليه السّلام درحضور يزيد، درباريان و اهالى دمشق در مسجد اموى بود.
اين گونه افشاگرى ها و مبارزه هاى پنهان و آشكاراهل بيت عليه السّلام در حالت اسيرى در شام ، يزيد را در نزد مسلمانان ، بى مقدار و بىاعتبار كرد و پس از مدتى ، وضعيت شام را بر ضد يزيد و به هوادارى از امام حسين عليهالسّلام تغييرداد.
يزيد، ناچار شد كه اعتراف به جرم و جنايت خود و سپاهيان و عاملان جنايت پيشه خود كردهو از امام زين العابدين عليه السّلام عذرخواهى نمايد و پس از مدتى آنان را آزاد و بااحترام و عزت به مدينه منوره عودت دهد.(29)
بدين ترتيب ، قيامى را كه امام حسين عليه السّلام با خون خود آغاز كرده بود، امام زينالعابدين عليه السّلام و حضرت زينب عليها السّلام و ساير اسيران واقعه كربلا، بااسارت خود به اكمال و اتمام رسانيد.
اول صفر سال 249 هجرى قمرى 
شورش بزرگ اهالى بغداد بر ضد حكومت وقت  
پس از درگذشت منتصرباللّه (يازدهمين خليفه عباسى )، مستعين باللّه به خلافت رسيد.وليكن عده اى از نظاميان حكومتى ، خلافت وى را به رسميت نشناخته و خواهان خلافت معتزفرزند متوكل عباسى شدند.
در بغداد ميان هواداران مستعين و هواداران معتز، چندين روز درگيرى و نبرد شديد برقراربود. تعدادى از طرفين كشته و زخمى گرديدند و اماكن فراوانى دست خوش غارت وتخريب گرديد و بر اين شهر كه دارالخلافه مسلمانان بود، هرج و مرج و بى نظمىحاكم گرديد.
ولى سرانجام ، هواداران مستعين پيروز شده و حكومت را بدست گرفتند.
روميان كه از اختلاف و پراكندگى مسلمانان ، به ويژه درگيرى هاى دارالخلافه بغداد،باخبر شده بودند، به مرزهاى مسلمانان هجوم آوردند.
در نزديكى شهر ( ملطيه ) ميان سپاهيان روم و مدافعان مسلمان ، نبرد شديدى درگرفت واز طرفين ، تعداد زيادى كشته ، زخمى و اسير گرديدند.
در اين جنگ بى امان ، عمربن عبيدالله بن اقطع ، فرماندهكل مسلمانان و على بن يحيى ارمنى ، از فرماندهان سپاه و حدود دوهزار نفر از سربازانمسلمان كشته شدند.
مردم بغداد كه از اختلافات داخلى عباسيان و كشته شدن مسلمانان در نبرد با روميان ،ناراحت و نگران بودند، در اول صفر سال 249 قمرى به طور خودجوش صداى اعتراضخويش را نسبت به ضعف و سستى دست اندركاران حكومتى بلند نمودند.
اعتراضات آنان ، پيوسته فراگيرتر مى شد و جمعيت فراوانى را به خود جذب مى كرد.
مردم خشمگين بغداد، زندان حكومتى را مورد هجوم قرار داده و آن را از دست ماءموران بيرونآوردند و زندانيان را آزاد كردند.
آنان به خاطر اعتراض به دست اندركاران حكومت ، يكى ازپل هاى بغداد را بريده و ديگرى را به آتش كشيدند و انبارهاى دولتى و سرمايه دارانرا مصادره كرده و براى تقويت سربازان مبارز، به سوى جبهه هاى جنگارسال كردند.
ديگر شهرنشينان بلاد اسلامى نيز از رفتار و كردار حاكمان و متصديان امور ناراحت ومتنفّر بودند. در سامرا، شورشيان اين شهر به تقليد از شورشيان بغداد، به زندان هاهجوم آورده و زندانيان را آزاد كردند.
اهالى اهواز، فارس و جبال (مناطق كوهستانى سلسلهجبال زاگرس ) جوانان خود را تجهيز كرده و براى پشتيبانى از مدافعان مسلمان به سوىسرحدات اعزام كردند.
شورش مسلمانان كه مى رفت از بغداد به همه بلاد اسلامى گسترش پيدا كند، از سوىزمامداران وقت سركوب شد.
وُصيف ، بُغاى صغير و عموم سپاهيان ترك نژاد بغداد، به دستور خليفه عباسى ، بهسركوبى شورشيان پرداختند و تعداد فراوانى از شورش گران و بى گناهان را ازهستى ساقط كرده و آشوب آنان را از اين طريق خاتمه دادند.(30)
اول صفر سال 270 هجرى قمرى 
كشته شدن صاحب الزّنج و پايان يافتن فتنه زنگيان 
در عصر خلافت مهتدى عباسى (چهاردهمين خليفه عباسيان ) شورشى در جنوب عراق آغازگرديد و رهبرى آن را مردى به نام صاحب الزّنج بر عهده داشت و پيروزى هاى بزرگىبه دست آورد. هويت صاحب الزّنج و نَسَب او به درستى روشن نيست . تاريخ نگاراندرباره نَسَب او به گمانه زنى پرداختند. برخى وى را از نوادگان زيدبن على بنالحسين عليه السّلام ، و برخى ديگر وى را از طايفه عبدالقيس دانستند. گويا در زمان اونيز درباره نسبش اختلاف بود. چنانچه خود او در آغاز خود را على بن محمدبن احمدبن عيسى، معرفى كرد و پس از آن كه بصره را گرفت ، با على بن محمدبن احمدبن عيسى در اينشهر روبرو شد و اهالى بصره وى را به همين نام مى شناختند؛ بدين جهت صاحب الزّنجناچار شد ادعا كند كه از نوادگان يحيى بن زيد،مقتول در جوزجان است .
به هر تقدير، نام اصلى وى ، على بن محمد بود، كه بنا به روايت برخى از مورخان ،خود را از نسل زيد بن على بن حسين عليه السّلام مى دانست .(31)
برخى ديگر بر اين باورند كه وى از پيروان خوارج بود و چوناستقبال مردم از قيام هاى پى درپى زيديان را مشاهده كرد، حس جاه طلبى اش ، وى را واداركرد كه به نام زيديان قيام كرده و خود را منتسب به خانداناهل بيت عليهم السّلام نمايد. در حالى كه كردار و روش هاى او هيچ شباهتى بهاهل بيت عليهم السّلام نداشت و برخى از آنانى كه به نبرد او رفته بودند، از علويان وهاشميان بودند.
او پيش از اين از سامرا به بحرين رفته بود و خود را از فرزندان عباس بن على بنابى طالب عليه السّلام معرفى كرد و از آن جا به بغداد رفت و خود را به احمدبن عيسىبن زيد نسبت داد.
تا اين كه در سال 255 در بصره ، شورشى آغاز شد و دو طايفه بلاليه و سعديه برضد حاكم وقت قيام كرده و وى را كه نامش محمدبن رجاء بود، از حكومتعزل نمودند.
صاحب الزّنج پس از شنيدن ماجراى بصره ، به اين شهر رفت و داعيان و مبلغان خود را درميان مردم پراكنده ساخت . وى ، بردگان سياه را مورد توجه قرارداد و آنان را به آزادى وزندگى به سان ديگران وعده داد. بدين جهت بردگان زيادى به او پيوستند.
از آن زمان ، شورش رسمى وى آغاز گرديد. وى با تنظيم بردگان سياه و سپاهيان خودبه شهرهاى كوچك هجوم و آن ها را در تصرف خويش درآورد و از مناطق به دست آورده ،غنايم فراوانى ، نصيب سپاهيان خويش كرد.
تا اين كه به سوى بصره هجوم آورد و در ميان راه با دسته هاى چند از نيروهاى وابستهبه خليفه عباسى روبرو شد و پس از نبردهاى خونين ، آنان را از سر راه برداشت و خودرا به دروازه بصره رسانيد و اهالى اين شهر و سپاهيان خليفه براى جلوگيرى از ورودوى تلاش زيادى به عمل آوردند، ولى نتيجه اى در پى نداشت و سپاهيان صاحب الزّنج باقدرت تمام ، صف مدافعان را شكسته و وارد شهر گرديدند و جمعيت زيادى را كشته واموال فراوانى را به غنيمت گرفتند و به بندرگاه و لنگرگاهاى بصره نيز دست بردزده و تمام قايق ها و كشتى ها را به همراه محموله ها و كالاهايشان به غارت بردند.
پس از بصره ، شهرهاى ابله ، عبادان (آبادان ) و اهواز را نيز به تصرف خويش درآورده ورعب و وحشت عظيمى در جنوب غربى ايران و جنوب شرقى عراق به وجود آوردند.(32)
يك سال پس از قيام صاحب الزّنج در بصره ، مهتدى عباسى ، مورد خشم فرماندهان وكارگزاران حكومتى خويش قرارگرفت و در رجبسال 256 قمرى از خلافت عزل گرديد و به جاى وى ، معتمدعباسى به خلافترسيد.(33) صاحب الزّنج از نابسامانى هاى دربار خلافت عباسيان ، سودى فراوان جستو شهرهاى ديگرى را تصرف كرد. معتمدعباسى براى خاموش كردن فتنه صاحب الزّنجتلاش زيادى به عمل آورد. وى فرماندهان چندى را به نبرد صاحب الزّنج فرستاد.برخى به پيروزى هاى كوچك و مقطعى نايل شده و پس از مدتى ناچار به عقب نشينى وشكست مى شدند و برخى ديگر در آغاز نبرد،متحمل شكست و فضاحت مى گرديدند.
معتمد عباسى به ناچار، برادر خود ابواحمدموفق را كه در مكه حكومت مى كرد فراخواند ووى را به فرماندهى سپاهيان خليفه در نبرد با صاحب الزّنج منصوب كرد و حكومت كوفه، مكه ، مدينه ، يمن ، بصره ، اهواز، يمامه ، بحرين و بسيارى از مناطق ديگر را به وىعطاكرد تا با دل گرمى بيشتر، تجهيز سپاه كرده و غائله صاحب الزّنج را به پايانآورد.
از آن زمان ميان سپاهيان خليفه و سپاهيان صاحب الزّنج ، درگيرى هاى زيادى به وقوعپيوست و خلق كثيرى جان باختند و تعدادى از سپاهيان و اهالى بى گناه شهرها كشته ،زخمى و اسير گرديدند. سپاهيان صاحب الزّنج ، بسيارى از مناطق مسكونى و محله هاىشهرها را آتش زده و كشتى هاى بندرگاه را نابود ساختند واموال فراوانى از مردم به تاراج بردند.
فتنه و فساد بزرگى كه همانندش را در تاريخ كمتر مى توان ديد، به وقوع پيوست .
صاحب الزّنج پس از پيروزى هايى كه به دست آورد و غنايمى كه نصيب سپاهيانش كردهبود، اقدام به ساختن شهر جديدى نمود كه نامش را ( المختاره ) نهاد.
براى اين شهر، باروها، خندق ها، تنگناها و استحكامات ويژه اى در نظر گرفت و بابرنامه و نقشه مهندسى يك شهر تمام عيار نظامى به وجود آورد.
از آن سو، موفق باللّه عباسى كه براى نبرد با صاحب الزّنج به جنوب عراقلشكركشى كرده و در مقابل المختاره اردو زده بود، اقدام به ساختن شهر ديگرى به نام (موفقيه ) كرد و در آن ، خانه ها و مغازه هاى فراوانى ساخت و در وسط شهر، مسجد جامعبزرگى بنا نهاد.
از آن جا براى تخريب روحيه سربازان صاحب الزّنج ، اقدامات فراوانى بهعمل آورد. وى از طريق ارسال پيكان هاى تير و يا نفوذى هاى خود، به سپاهيان صاحبالزّنج پيام مى فرستاد كه به همه سپاهيان صاحب الزّنج جز خود او، در صورت تسليمشدن ، امان نامه مى دهد. از اين طريق تعدادى از سپاهيان صاحب الزّنج را از مختاره بيرونكشيد.
ابوالعباس فرزند موفق عباسى كه بعدها به معتضدعباسى شهرت يافت و به خلافترسيد، در نبرد با صاحب الزّنج همراه پدرش موفق بود و نبردهاى فراوانى را فرماندهىكرد و پيروزى هاى بزرگى به دست آورد.
در محرم سال 268 قمرى ، يكى از سرداران صاحب الزّنج و يار مورد اعتماد او به نامجعفربن ابراهيم ، معروف به السّجان ، از موفق امان خواست و سپاه صاحب الزّنج را ترككرد. موفق پس از دلگرمى سجّان ، وى را به نبرد با صاحب الزّنج وادار ساخت .
صاحب الزّنج و سپاهيان او پس از سال ها نبرد و كشتار مردم و تاراجاموال آنان ، به سوى عافيت طلبى و ايجاد رفاه و زندگى اشرافى روى آوردند. براىخويش ساختمان هاى مجلل و برج و باروهايى بنا نمودند و خدمت كارانى از مردان و زنانبى نوا را در استخدام خود گرفته و براى اشباع شهوات نفسانى خود، اقدام به هر عملىمى كردند.
اين گونه رويكردها در يك اجتماع يا جمعيتى ، موجب رقابت و حسادت افراد شده ويكپارچگى آنان را به فروپاشى تبديل مى كند و به تدريج آنان را بهاضمحلال و نابودى مى رساند. در اين واقعه نيز آفت دنياطلبى ، دامن سپاهيان صاحبالزّنج را گرفت و آنان را به رقابت ، حِقد، كينه و حسادت وادار ساخت و سرانجام براىاز ميان بردن رقيبان خود، دست به هر عمل زدند تا خود ميدان دار و صاحب اختيار باشند. اينامر موجب ضعف و سستى سپاهيان صاحب الزّنج و تقويت سپاه خليفه گرديد.
موفق عباسى كه براى پايان دادن غائله صاحب الزّنج عزم خويش را جزم كرده بود، چندسالى درگير اين ماجرا بود.
سرانجام با تدابيرى كارآمد، صحنه را بر صاحب الزّنج تنگ كرد.
او شهرهايى كه در تصرف عاملان صاحب الزّنج بود، يكى پس از ديگرى تصرف كرد وآنان را وادار به عقب نشينى به مختاره نمود.
هم چنين شهر بصره را با تلفات و خسارات فراوان به دست آورد و صاحب الزّنج وسپاهيانش را در مختاره ، در محاصره خويش قرارداد. وى پس از مدت ها محاصره شهر مختاره، بر اين شهر هجوم آورد و سد مدافعان را شكست و وارد اين شهر نظامى گرديد. درداخل و خارج شهر مختاره به نبرد با سپاهيان صاحب الزّنج پرداخت و تعداد زيادى از آنانرا از پاى درآورد.
در 27 محرم سال 270، جنگ طرفين شدت گرفت ولى سپاهيان صاحب الزّنج ، هرچه مىگذشت ناتوان تر مى شدند و در نتيجه متحمل شكست سنگين و سخت شدند و شهر مختارهبه تصرف موفق درآمد.
علاوه بر كشته شدن تعداد بى شمار و فرار گروهى فراوان ، تعداد پنجاه هزار تن ازسپاهيان صاحب الزّنج به اسارت نيروهاى موفق درآمدند.
به هر تقدير، صاحب الزّنج پس از چهارده سال و چهارده ماه ، تاخت و تاز و حكومت كردنبر بخشى از جنوب غربى ايران و جنوب شرقى عراق ، دراول صفر سال 270 قمرى به دست سپاهيان موفق عباسى كشته شد و با كشته شدن وى ،پرونده اين شورش بزرگ نيز بسته گرديد.(34)
اما درباره انتساب صاحب الزّنج به اهل بيت عليهم السّلام و علوى دانستن وى كه در برخىاز كتب تاريخى (به ويژه در منابع اهل سنّت ) آمده است ، ترديدى درباطل بودن اين گونه ادعاها نيست . چون قيام زنگيان در عصر امام يازدهم حضرت امام حسنعسگرى عليه السّلام به وقوع پيوست و آن حضرت كه امام شيعيان و بزرگ علويانبود، هنگامى كه شنيد برخى از مردم وى را علوى مى دانند، به صراحت بيان كرد كه وىاز اهل بيت عليهم السّلام نيست . از محمدبن صالح خثعمى روايت شده است : تصميم گرفتهبودم از امام عسگرى عليه السّلام چند چيزى را بپرسم و پاسخ شرعى آن ها را به دستآورم . پرسش هايم را نوشتم و نامه را براى امام عليه السّلام فرستادم وليكن با اين كهدر نظر داشتم درباره صاحب الزّنج هم به پرسم ، غفلت كرده و اين موضوع از يادمرفته بود. ولى هنگامى كه امام عليه السّلام پاسخ نامه ام را داد و نامه را گشودم وپاسخ ‌هايم را گرفتم ، با شگفتى مشاهده كردم كه امام عليه السّلام نوشت : وصاحب الزّنج ليس منّا اهل البيت عليهم السّلام (35).(36)
علامه مجلسى درباره صاحب الزّنج مى نويسد: و كان منفيا عنهم عليه السّلام نسبا ومذهبا و عملا.
يعنى : صاحب الزّنج از جهت نسب ، مذهب و كردار، هيچ گونه رابطه اى بااهل بيت عليهم السّلام نداشت و امام عليه السّلام وى را به طور كلى ، نفى كردهبود.(37)
امّا با اين حال ، چرا چنين داورى هاى ناروايى صورت مى گيرد و اين شخص مطرود بهخاندان پاك و خوش نام اهل بيت عليهم السّلام نسبت داده مى شود، بايد گفت : شايد خودصاحب الزّنج براى ترغيب مردم به قيام و ايجاد خوش بينى در ميان آن ها اقدام به اينكار كرده باشد، وليكن از شيطنت هاى عباسيان كه علويان را هميشه رقيب خويش دانسته و ازگرايش مردم به آنان ، رنج و رشك مى بردند، نبايدغافل شد و اين گونه ادعاها به طور مسلّم مورد تاءييد آنان بود. زيرا آنان با ترويجاين گونه ادعاها، تلاش زيادى براى منزوى كردناهل بيت عليهم السّلام و پيروان آنان مى نمودند و از اين راه ، رقيبان اصلى خويش را ازسر راه خود برمى داشتند.
آنان كه نمى توانستند، پيشوايان معصوم عليهم السّلام واهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با زندان ، تبعيد و شهادت از ميان بردارند، از اينگونه رويدادها كه در تاريخ اسلام كم نبود، سود جسته و ترور شخصيتى و مذهبى مىكردند.
هم چنين از راويان متعصب و مخالفان اهل بيت عليهم السّلام نبايدغافل بود. زيرا آنان نيز با گمانه زنى هاى خود و بيان كردنقول هاى ضعيف و يا ايجاد قول ضعيف درصدد خدشه واردكردن بر مذهب شيعه برمى آمدندو ايجاد شبهه و ترديد مى نمودند، تا شايد چند صباحى نور الهى را كم فروغ نمايند،ولى غافل از اين كه نور الهى هرگز خامش شدنى نيست .
سوم صفر سال 57 هجرى قمرى 
ميلاد با سعادت حضرت امام محمدباقر عليه السّلام ، امام پنجمشيعيان
امام محمدباقر عليه السّلام ، امام پنجم شيعيان بنا به روايتى در سوم صفرسال 57 در مدينه منوره ديده به جهان گشود(38) و جهان هستى را با نور خود روشنساخت .
ولى اين تاريخ ، مورد اتفاق تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان نيست . زيرا برخى از آنان، ميلاد با سعادت محمدباقر عليه السّلام را اول ماه رجبسال 57 هجرى قمرى مى دانند.(39)
بيشتر مورخان گفته اند كه سال تولدش 57 قمرى بوده است . بنابراين وى چهارسال پيش از واقعه كربلا به دنيا آمد و همراه پدر بزرگوارش در اين واقعه جان سوزحضور داشت .
پدرش امام على بن الحسين عليه السّلام ، معروف به سجاد و زين العابدين ، و مادرشفاطمه بنت الحسن المجتبى عليه السّلام ، معروف به امّالحسن و امّعبدالله مى باشند.
چون نَسَب شريف امام محمدباقر عليه السّلام ، هم از پدر و هم از مادر به امام اميرالمؤ منينعليه السّلام و فاطمه زهرا(س ) مى رسد، به ايشان علوى بين علويين و فاطمى بينفاطميين گفته مى شود.
امام محمدبن على عليه السّلام ، مكنّى به ابوجعفر و ملقب به باقرالعلم و باقرالعلوم مىباشد.
اين امام همام پس از شهادت پدر ارجمندش امام زين العابدين عليه السّلام درسال 95 قمرى ، به مقام عظماى ولايت و امامت شيعيان رسيد وپيرواناهل بيت عليهم السّلام را در آن درياى مواج سياسى و نظامى عصر خويش و هرج ومرج هاىآخر حكومت امويان ، به نيكى هدايت و رهبرى كرد. با اين كه ميان رحلت پيامبر صلّى اللّهعليه و آله و تولد امام محمدباقر عليه السّلام به مدت 47سال فاصله بود، در عين حال آن حضرت ، سلام گرم و دلنشين پيامبر صلّى اللّه عليه وآله را از سوى جابربن عبدالله انصارى دريافت كرد.
جابربن عبدالله كه يكى از ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و از محباناهل بيت عليهم السّلام بود، در سنين كودكى و نوجوانى امام محمدباقر عليه السّلام ، وىرا در آغوش گرفت و سلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به وى ابلاغ كرد.
امام محمدباقر عليه السّلام از آغاز زندگى تا شهادت خويش با 11 تن از خلفا معاصربود كه همه آنان ، جز يكى از طايفه خبيثه بنى اميه بودند.
سرانجام اين امام همام در هفتم ذى الحجه ، و به روايتى در ربيعالاول سال 114 قمرى در 57 سالگى به وسيله زهرى كه ابراهيم بن وليد بن عبدالملك، در ايام خلافت هشام بن عبدالملك ، به آن حضرت خورانيده بود، به شهادت رسيد و درقبرستان بقيع ، در كنار پدرش امام زين العابدين عليه السّلام و جدّ مادرى اش امام حسنمجتبى عليه السّلام به خاك سپرده شد.(40)
شيخ ‌مفيد (متوفاى سال 413 قمرى ) در كتاب اءلارشاد، درباره مقام و شخصيت اماممحمدباقر عليه السّلام مى گويد: حضرت باقر كه نام شريفش محمّد بن على بن الحسينعليه السّلام است ، از ميان تمام برادرانش پس از پدر ارجمندش ، به مقام امامت و خلافتالهى رسيد و جانشين وى گرديد و امور امامت را پس از آن حضرت ، اداره كرد. فضيلت ، علم، زهد و بزرگوارى امام محمدباقر عليه السّلام از تمامى خاندان وى بيشتر و برتربود و همگان ، وى را به عظمت مى ستوده و عوام و خواص احترامش مى كردند. قدر ومنزلتش از ديگران بيشتر بود و از هيچ يك از فرزندان امام حسن عليه السّلام و امام حسينعليه السّلام ، در خصوص علم دين ، نشر آداب و سنت نبوى ، حقايق قرآنى ، سيرت الهى وفنون اخلاق و آداب ، يادگار گران بهايى به اندازه او بر جاى نمانده است .
از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، همان هايى كه عمرى دراز پيدا كرده و محضر آنجناب را درك كرده بودند، از آن حضرت ، امور دينى و آيين اسلامى را روايت كرده اند.
هم چنين بزرگان تابعين و پيشوايان فقهاى مسلمين ، از اين امام همام بهره هاى بسيار بردهاند. پايه فضل و بزرگوارى آن حضرت به جايى رسيده بود كه در مياناهل علم و كمال ، ضرب المثل بود و سرايندگان ، در ستايش او شعرهاى فراوانى سروده وآثار خود را به نام نامى آن حضرت مزين مى كردند.(41)
السّلام عليك يا محمّدبن علي ، باقرالعِلمِ بعد النّبى ، يا حجة اللّه على خلقه ، ورحمة الله و بركاته .
سوم صفر سال 120 هجرى قمرى 
شهادت زيد بن على عليه السّلام در كوفه 
زيد فرزند امام زين العابدين عليه السّلام يكى از چهره هاى معروف و درخشان خاندانولايت و امامت است كه در عصر امويان به مبارزه برخاست و با قيام خود بر ضد خلافتهشام بن عبدالملك ، حكومت امويان را به لرزه انداخت .
در اين جا، مواردى چند از اين شهيد سرافراز علوى را به طور گذرا اشاره خواهيم نمود:
الف - شخصيت و منزلت زيد بن على عليه السّلام  
شيخ ‌مفيد (متوفاى 413 قمرى ) در اءلارشاد، درباره شخصيت زيد بن على عليه السّلاممى گويد: زيدبن على بن حسين عليه السّلام پس از برادر بزرگوارش امام محمدباقرعليه السّلام ، از ساير برادران خود بزرگوارتر و برتر بود. وى ، مردى پارسا،پرهيزكار، فقيه ، سخاوت مند و دلاور بود، كه شمشير به دست گرفت و با قيام خود امربه معروف و نهى از منكر كرد و از كشندگان امام حسين عليه السّلام خون خواهىنمود.(42)
هم چنين درباره شخصيت عبادى وى ، زيادبن منذر، معروف به ابوجارود گفت : من به مدينهرفته و از هر كسى درباره زيدبن على عليه السّلام پرسش كردم ، به من گفتند:ذاك حليف القرآن ؛ او، حليف (هم سوگند) قرآن است .
هم چنين هشام بن هشام گفت : از خالدبن صفوان كه شخصيت زيدبن على عليه السّلام رابراى ما تعريف مى كرد، پرسيدم : زيد را در كجا ديدار كردى ؟ گفت : در رصافه كوفه.
پرسيدم : او چگونه مردى بود؟
گفت : ما علمتَ يبكى من خشية اللّه حتّى يختلط دموعه بمخاطه ؛همان گونهدانستى ، او از خوف خدا آن قدر گريه مى كرد كه اشك هاى وى با آب بينى اش درهم مىآميخت .(43)
گفتنى است كه پس از واقعه كربلا و شهادت اباعبدالله الحسين عليه السّلام ، گرچهقيام هايى بر ضد امويان از سوى دوستداراناهل بيت عليهم السّلام براى خون خواهى از شهيدان كربلا و يا براى مقاصد ديگر، بهوقوع پيوست و حكومت امويان را با خطر جدى روبرو كرد، مانند قيام توابين و قياممختاربن ابى عبيده ثقفى ، وليكن از علويان تا زمان زيد، قيام و حركت مهمى پديد نيامدهبود و قيام زيدبن على عليه السّلام ، سرآغاز قيام ها و جنبش هاى علويان بر ضد امويانو پس از آنان ، بر ضد عباسيان بود.
اين امر، نشان مى دهد كه در عصر غربت علويان و خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كهكسى را ياراى مخالفت و مبارزه با امويان نبود، اين علوى زاده دلير با تلاش هاى بىدريغ خود بار ديگر دوستان اهل بيت عليهم السّلام و شيعيان را به حركت درآورد و قيامبزرگى را پايه گذارى كرد.
ب - علل و عوامل قيام زيد 
شيخ مفيد، علت اساسى و انگيزه نخستين حركت زيد را خون خواهى از امام حسين عليه السّلامو ياران شهيد او در واقعه كربلا، دانسته است .(44)
هم چنين زنده كردن سنت نبوى ، جهاد با ستم كاران ، رفع محروميت ها و ايجاد عدالتاجتماعى را مى توان از جمله علل و عوامل قيام زيد دانست .
زيد بسان تمام علويان مبارز و حق طلبان دلير از روش هاى غير انسانى حاكم مدينه وخلفاى غاصب اموى در جامعه اسلامى و اسلام ستيزى و دنياگرايى زمام داران عصر خويشدر رنج بود و دنبال فرصتى مى گشت تا آرزوهاى خويش را محقق سازد و بار ديگرقيامى را به وجود آورد. زيد به خاطر ستم كارى ها و رفتار تبعيض آميز خالد بنعبدالملك ، حاكم مدينه به شام رفت تا در نزد هشام بن عبدالملك (نهمين خليفه اموى ) ازوى دادخواهى كند.
هشام كه سرگرم خوش گذرانى ها و زندگى راحت در ميان درباريان بود، حوصله ملاقاتبا زيد را نداشت . به همين جهت چندين بار درخواست زيد مبنى بر ملاقات را رد كرد. اما بااصرار و پافشارى زياد زيد، وى را به حضور پذيرفت . وليكن پيش از ورود وى بهمجلس نشينان خود دستور داد، طورى بنشينند كه جايى براى نشستن زيد نباشد و او در آغازورودش تحقير گردد. زيدبن على عليه السّلام كه فردى دلير و زيرك بود، به محضورود در مجلس هشام ، متوجه شد كه هشام براى تحقير و سركوفت او، زمينه را فراهم كردهاست . زيد نيز با گفتار و رفتار خود تلاش كرد كه هشام و اطرافيان او را متوجه كردارناشايست و استكبارى آنان گرداند. بدين جهت ، به هشام گفت : إ نّه ليس من عباداللّهاحد فوق اءن يوصى بتقوى اللّه ، ولا من عبادة احد دون اءن يوصى بتقوى اللّه ، و اءنااوصيك بتقوى اللّه يا اميرالمؤ منين ، فاتّقه .(45)
يعنى : مقام هيچ بنده اى بالاتر از آن نيست كه ديگران او را به تقوى سفارش نكنند و مقامهيچ بنده اى فروتر از آن نيست كه ديگران را به تقوا وادار نكند. اينك من تو را به تقواو بيم از خداى منان ، توصيه مى كنم .
هشام كه گمان نمى كرد با چنين سخنى روبرو گردد، درصدد برآمد تا زيد را از راه هاىديگر شرمسار گرداند. او به زيد گفت : تو خود را شايسته خلافت مى دانى و آرزو دارىكه روزى بر سرير خلافت نشينى ، ولى بدان چنين نخواهد شد. چون تو شايسته آننيستى ، زيرا تو كنيززاده اى بيش نيستى !
هشام براى تحقير و كوچك كردن زيد، كنيززاده بودن وى را پيش گرفت . چون مادر زيد،كنيزى بود كه مختاربن ابى عبيده ثقفى به امام سجاد عليه السّلام بخشيد و زيد از اومتولد گرديده بود.(46)
زيد به هشام پاسخ داد: موقعيت هيچ فردى در پيشگاه خداى سبحان ، برابر با مقام ومنزلت آن پيامبرى نمى باشد كه كنيززاده بود. اگر كنيززادگى ايجاب مى كرد كهفرزندان كنيز، موقعيت و مقامى نداشته باشند،اسماعيل عليه السّلام به پيامبرى برانگيخته نمى شد. زيرا مادر او نيز كنيز حضرتابراهيم عليه السّلام بود. اينك از تو مى پرسم : مقام نبوت در پيشگاه خداوند سبحانبالاتر است يا خلافت و زمامدارى ؟ كنيززادگى براى كسى كه پدرشرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اميرمؤ منان على بن ابى طالب عليه السّلام است ،ننگى براى او نخواهد بود.
در اين جا ميان هشام و زيد، سخن هاى ديگرى نيزردوبدل شد و زيد او را در برابر چشمان مجلس نشينان ، خوار و زبون كرد و وى را بهخاطر غرور، تكبر و رفتار ستم كارانه او و عاملانش در شهرها و مناطق اسلامى ، سرزنشكرد.
هشام كه ديگر توان مناظره با زيد را نداشت ، به نگهبانان دستور داد كه وى را از مجلسبيرون كرده و سپس از شام اخراجش كنند.
زيد در حالى از شام بيرون مى رفت كه مى گفت : إ نّه لم يكره قوم قطّ حدَّ السيوفإ لّا ذلّوا؛ هيچ ملتى از تيزى شمشير نهراسيد، جز اين كه خوار و زبونگرديد.(47)
زيد پس از بيرون آمدن از شام ، يك راست به سوى كوفه رفت تا مقاصد خويش را عملىسازد و يا از شام به مدينه برگشت و پس از مدتى توقف در مدينه ، به سوى عراقرهسپار شد و در كوفه اقامت گزيد.
ج - ديدگاه امامان وقت درباره قيام زيد 
تا اين جا روشن شد كه علل و عوامل قيام زيدبن على عليه السّلام عبارت بودند از: خونخواهى از قاتلان امام حسين عليه السّلام ، مبارزه با محروميت ها، كوتاه كردن دست ستمكاران و به بيان ديگر، عمل كردن به امر به معروف و نهى از منكر و ايجاد جامعه اسلامىبر اساس عدل علوى .
امام صادق عليه السّلام فرمود: روزى عمويم زيدبن على عليه السّلام به محضر پدرمامام محمدباقر عليه السّلام رسيد و به وى گفت : مى خواهم بر ضد اين طاغى (هشام بنعبدالملك ) قيام كنم .
امام محمدباقر عليه السّلام فرمود: اين كار را نكن . چه اين كه هراس دارم ، تو را كشته وبه دار آويخته در كوفه به بينند! اى زيد، آيا نمى دانى كه پيش از خروج سفيانى (درعصر مهدى موعود) هر كسى از فرزندان فاطمه (س ) قيام كند، كشته خواهد شد؟(48)
هم چنين ، روزى زيد به ديدار برادرش امام محمدباقر عليه السّلام رفت . آن حضرتفرمود: هذا سيّد من اهل بيته و الطّالب باوتارهم .(49)
جابر روايت كرده است كه از امام محمدباقر عليه السّلام درباره برادرش زيد پرسيدم .آن حضرت فرمود: از من درباره مردى پرسيدى كه ايمان و دانش او از موهاى سر تا گامهايش را گرفته است . او بزرگ خاندان خويش است .(50)
از اين روايات به دست مى آيد كه شخصيت زيد، موردقبول امام وقت ، حضرت امام محمدباقر عليه السّلام بود و آن حضرت ، رفتار زيد و قيامشرا تاءييد مى نمود ولى مى دانست كه كارش به جايى نمى رسد و قيامش با شكستروبرو مى گردد. به همين جهت به وى گوش زد مى كرد كه تو را كشته و به دار آويختهمى بينند.
به هر تقدير، زيدبن على عليه السّلام در عصر برادر بزرگوارش امام محمدباقر عليهالسّلام اقدام به مبارزه و قيام نكرد. امام محمدباقر عليه السّلام درسال 114 هجرى قمرى به شهادت رسيد و پس از ششسال از شهادت وى ، برادرش زيد قيام كرد و در كوفه به شهادت رسيد.
قيام زيد در عصر امامت امام جعفرصادق عليه السّلام به وقوع پيوست و آن حضرت نيز بهمانند پدر بزرگوارش ، قيام زيد را موفق نمى دانست . چون آن بزرگواران مى دانستندكه هنوز آمادگى كامل و زمينه لازم براى يك قيام علوى به وجود نيامده است . در چنين زمانى، جز خويشتن دارى و بردبارى ، راه ديگرى در ميان نيست .
معمر بن خيثم گفت : روزى در نزد امام صادق عليه السّلام نشسته بودم . در همان هنگامعمويش زيدبن على عليه السّلام وارد شد. امام صادق عليه السّلام فرمود: عموجان ، پناهمى برم به خدا از اين كه در كناسه كوفه به دار آويخته شوى !
مادر زيد كه در آن جا حاضر بود، گفت : غير از حسادت چيزى تو را وادار نكرد كه چنينپيشگويى از فرزندم نمايى .
امام صادق عليه السّلام سه بار فرمود: اى كاش از روى حسادت گفته بودم (و كشتهشدن عمويم صحت نداشته باشد).
سپس امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم امام محمدباقر عليه السّلام از جدم روايت كردهاست : مردى از فرزندانم قيام مى كند كه نامش زيد است . او در كوفه بهقتل مى رسد و بدنش را پس از نبش قبر و خارج ساختن از گور، به دار مى آويزند. ازروح بلند او، درهاى آسمان بازمى گردد و آسمانى ها از عطر روح او به ابتهاج مى افتندو روحش را در طبقى سبز گذاشته و به هر كجاى بهشت كه بخواهند مى برند.(51)
فضيل بن يسار روايت كرده است كه پس از شهادت زيد، از كوفه به مدينه رفتم و پساز آن كه خبر شهادت زيد را به امام صادق عليه السّلام دادم ، آن حضرت گريست ، بهطورى كه اشك هايش تمام صورت و محاسن او را گرفته بود. امام صادق عليه السّلامفرمود: واللّه زيد عمّى و اصحابه شهداءمثل ما مضى عليه على بن ابى طالب عليه السّلام و اصحاب او؛ به خدا سوگند،عمويم زيد و يارانش ، شهيدانى هستند همانند جدش على بن ابى طالب عليه السّلام واصحاب او.(52)
در روايت ديگر، عبدالله بن سيابه گفت : ما هفت نفر بوديم كه وارد مدينه شده و بهمحضر امام صادق عليه السّلام رسيديم و آن حضرت را از شهادت عمويش زيدبن علىعليه السّلام آگاه كرديم . آن حضرت پس از گريستن بر عمويش ، فرمود: همه ما ازخداييم و به سوى او بازگشت مى كنيم . از خداى بزرگ اجر مصيبت عمويم زيد را مىطلبم . همانا عمويم ، عموى نيكويى بود. او مردى بود براى دنيا و آخرت ما. سوگند بهخدا، او شهيد از دنيا رفت همانند آنانى كه بارسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، امام على عليه السّلام ، امام حسن مجتبى عليه السّلام وامام حسين عليه السّلام به شهادت رسيدند.(53)
اخبار و روايات ديگرى نيز از امام صادق عليه السّلام و برخى از امامان ديگر وجود داردكه حكايت از سوگوارى آن بزرگواران در اندوه شهادت زيدبن على عليه السّلام وستودن جوان مردى و قيام ضد استكبارى وى دارد.
به هر تقدير، همان طورى كه بيان كرديم ، اظهار ناخوشايندى امام محمدباقر عليهالسّلام و امام جعفرصادق عليه السّلام از آغاز قيام زيدبن على عليه السّلام ، به خاطراطلاع از شكست قيام و كشته شدن وى بوده است . نه اين كه بااصل مبارزه بر ضد طاغوت زمان ، مخالفت كرده باشند.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation