بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب روز شمار تاریخ اسلام ، جلد دوّم : ماه صفر, سید تقى واردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SAFAR001 -
     SAFAR002 -
     SAFAR003 -
     SAFAR004 -
     SAFAR005 -
     SAFAR006 -
     SAFAR007 -
     SAFAR008 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شهادت امام رضا عليه السّلام  
عبداللّه بن بشير كه از خدمت كاران دربار ماءمون بود، گفت : روزى ماءمون به من گفت :ناخن هاى خود را بگذار بلند شود و در اين باره با كسى چيزى نگو. من نيز به دستور اوعمل كردم . يك روز مرا خواست و چيزى شبيه تمرهندى به من داد و گفت : اين را با دستت بههم بزن ، من نيز به فرمان او عمل كردم . سپس از نزد من خارج شد و به طرف حجره امامرضا عليه السّلام رفت و پس از مقدارى گفت وگو مرا صدا زد و از من خواست براى آنان ،دو دانه اءنار ببرم . آن گاه به من گفت : با دست خودت آن ها را آب بگير. من نيز با دستخودم ، آب گرفتم و سپس به ماءمون دادم و او با دست خود آن را به على بن موسى عليهالسّلام خورانيد. وليكن همين آب انار، موجب بيمارى آن حضرت گرديد و پس از دو روزبدرود حيات گفت .
هم چنين از محمدبن جهم روايت شد: حضرت رضا عليه السّلام از انگور خوشش مى آمد.ماءمون دستور داد مقدارى انگور براى آن جناب فراهم كنند. در ته دانه هاى آن ، سوزنفروكردند. اين سوزن ها چند روز در آن دانه مانده بود. پس از آن ، سوزن ها را بيرونآورده و انگورها را خدمت امام عليه السّلام بردند و با اصرار ماءمون ، آن حضرت ، چنددانه از آن انگور را ميل نمود و در اثر خوردن آن ، بيمارى سختى بر آن حضرت عارضگرديد و در همان بيمارى به لقاءالله پيوست .(195)
هرثمة بن اعين در يك حديث طولانى از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرد كه آن حضرتفرمود: اى هرثمه ، اكنون مرگم فرارسيده و به همين زودى به طرف خدا خواهم رفت وبه اجداد و پدران خود ملحق خواهم گرديد. اين مرد طاغى و سركش تصميم دارد به وسيلهآب انار و انگور مرا مسموم سازد.
ماءمون اءمر مى كند مقدارى نخ را در سَم خيس كنند و به وسيله سوزن در دانه هاى انگورفرونمايند و هم چنين مقدارى سم در كف دست يكى از غلامانش خواهد گذاشت و او را امر خواهدكرد با همان دست آلوده به سم ، انارها را با دست خود بشكافد و آب آن ها را بگيرد. پساز اين مرا به خانه اش دعوت مى كند و از آن انگورها و آب انارهاى مسموم به من مى دهد ومرا امر مى كند كه از آن بخورم . در نتيجه خوردن انگورهاى مسموم از دنيا خواهم رفت.(196)
به هر تقدير، در بازگشت ماءمون و درباريان و كارگذاران حكومتى او از خراسان ، جهتعزيمت به سوى عراق ، و انتقال مقر حكومت از ( مرو ) به ( بغداد )، در آغاز،فضل بن سهل به توطئه ماءمون ، در حمام سرخس ترور گرديد و بهقتل رسيد. پس از آن ، امام رضا عليه السّلام در طوس به توطئه ماءمون ، مسموم گرديد وپس از دو روز بيمارى شديد، به شهادت رسيد.
پس از آن كه امام رضا عليه السّلام به شهادت رسيد، ماءمون يك شب و يك روز، شهادتآن حضرت را مخفى نگه داشت و سپس به سراغ محمدبن جعفربن صادق عليه السّلام كهعموى امام رضا عليه السّلام و بزرگ علويان بود، فرستاد و او را از درگذشت امام رضاعليه السّلام باخبر گردانيد. ماءمون در جمع علويان سوگوار، ابراز اندوه و تاءثرنمود و بدن شريف امام رضا عليه السّلام را به آنان نماياند كه ببينند، هيچ آزارى بهآن حضرت نرسيد و به مرگ طبيعى از دنيا رفت .
ماءمون براى پنهان داشتن توطئه ننگين خود و فريب دادن علويان و محبّاناهل بيت عليهم السّلام ، در شهادت امام رضا عليه السّلام بسيار گريه و ناله كرد. وىگفت : اى برادر! چه قدر بر من گران و سنگين است كه تو را چنين ببينم . من آرزو داشتمكه پيش از تو از دنيا بروم ، وليكن خداى سبحان آن چه را اراده كند، به انجام مى آورد.
آن گاه دستور داد كه بدن شريف آن حضرت راغسل و كفن نمايند و خود وى ، جنازه آن امام شهيد را بدوش گرفت و به محلى كه هم اكنونمرقد شريفش است ، تشييع نمود و در همان جا كه در جوار قبر پدرش هارون الرشيد است ،دفن نمود.
محل تدفين امام رضا عليه السّلام ،پيش از آن ، خانه و ملك حميدبن قحطه بود كه درروستاى سناباد قرار داشت .
هنگامى كه هارون الرشيد در سال 193 هجرى قمرى به هلاكت رسيد، وى را در آن جا بهخاك سپردند. ماءمون پس از شهادت امام رضا عليه السّلام مى خواست بدن شريف آنحضرت را پشت قبر پدر خود هارون الرشيد قرار دهد، به طورى كه قبر هارون ، قبله امامرضا عليه السّلام گردد. ولى در هنگام كندن قبر، سنگ بزرگى نمايان شد كه كندن آن، غيرممكن بود. اما در روبروى قبر هارون ، كندن قبر با مشكلى مواجه نبود. بدين جهت ،قبرى براى امام رضا عليه السّلام در پيش روى قبر هارون كندند و آن حضرت را در آندفن نمودند. هم اكنون ، مرقد مطهر و منور امام رضا عليه السّلام ، قبله قبر هارون الرشيداست . گفتنى است كه در ظاهر امر، غسل و كفن و نماز بر بدن امام رضا عليه السّلام بهدستور ماءمون انجام گرفت ، ولى در واقع و عالم معنى ، بدن امام معصوم عليهم السّلام رابايد امام معصوم ديگرى غسل و كفن نمايد. به همين جهت ، روايات فراوانى وارد شده استكه امام محمدتقى عليه السّلام از مدينه (با كرامت و قدرت الهى ) به خراسان رفت و بدنشريف پدرش ‍ امام رضا عليه السّلام را غسل و كفن نمود و بر وى نماز به جاىآورد.(197)
درباره تاريخ شهادت امام رضا عليه السّلام ، اكثر مورخان ، صفرسال 203 قمرى را ذكر كرده اند ولى از اين كه در چه روزى از اين ماه بود، اتفاق نظرندارند. برخى از آنان ، آخرين روز از ماه صفر و برخى ديگر، روزهاى ديگرى را بيانكرده اند.(198)
هم چنين برخى از آنان ، شهادت آن حضرت را در 23 ذى قعدهسال 203 قمرى مى دانند.(199)
جانشين امام رضا عليه السّلام ، فرزندش امام محمدتقى عليه السّلام بود كه به عنواننهمين امام معصوم ، رهبرى شيعيان را بر عهده گرفت .
سال شمار رويدادهاى ماه صفر(200) 
ماه صفر سال دوم هجرى قمرى 
وقوع غزوه اءبوا 
پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله پس از هجرت به مدينه منوره وتشكيل حكومت اسلامى ، همواره با كارشكنى و دشمنى هاى قريش مكه و طوايف وقبايل گوناگون عربستان روبرو بود و هر از چندگاهى ناچار به نبرد و درگيرى باآنان مى شد.
نخستين واقعه جنگى كه فرماندهى سپاه اسلام را خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برعهده داشت ، غزوه اءبوا است .
غزوه ، به تجهيز و حركت جنگى مسلمانان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرماندهى آنرا بر عهده داشت ، گفته مى شود و به نبردهايى كه در عصررسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به وقوع پيوسته وليكن فرماندهى سپاه مسلمانان رافردى از صحابه بر عهده داشت ، آن را (سريه ) مى گويند.
در سالاوّل اقامت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مدينه ، چند سريه به وقوع پيوست ودسته هايى از سپاه اسلام به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اقدام به حركت جهادىكردند.
ولى نخستين حركت جهادى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، شخصا آن را رهبرى كرد،همين غزوه اءبوا بود.
به آن حضرت گزارش رسيده بود كه قريش مكه ، قصد تهاجم به مدينه را دارند. بههمين جهت آن حضرت در ماه صفر سال دوم هجرى كه مطابق با دوازدهمين ماه هجرت آن حضرتبه مدينه بود، تجهيز سپاه كرد و از مدينه به سوى مكه رهسپار شد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى نخستين بار، جانشينى براى خويش در مدينه گذاشت وجانشين آن حضرت در اين غزوه ، سعدبن عباده اءنصارى بود.(201)
سعد، يكى از ياران وفادار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و از دعوت كنندگان آن حضرتبه مدينه بود كه زمينه هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وتشكيل حكومت اسلامى را فراهم كرده بود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با دويست تن از ياران خود به قصد نبرد از مدينه خارج شدو تا (ودّان ) و (اءبواء)كه در 23 ميلى مدينه قرار داشت ، پيش تاخت ولى به كسى ازدشمنان دست نيافت . آن حضرت در اين حركت جهادى با بنى ضمره كه طايفه اى از قبيلهكنانه بودند، پيمان صلح و عدم تعرض بست و از مخشى بن عمروبن ضمره كنانى كهرهبرى طايفه بنى ضمره را بر عهده داشت ، تعهد گرفت كه دشمنان اسلام را در نبرد بامسلمانان يارى ندهد و به آنان هيچ كمكى نكند.
رفت و برگشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين واقعه به مدت 15 روز ادامه يافت وچون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا سرزمين ابواء، پيش رفته بود، اين غزوه به هميننام معروف گرديد. هم چنين به آن ، غزوه ودّان هم گفته مى شود كه چندان به آن معروفنيست .(202)
ماه صفر سال سوم هجرى قمرى 
واقعه رجيع و كشته شدن مبلغان اسلامى 
پس از آن كه سفيان بن خالدبن نبيح هُذَلى در نبرد با مسلمانان (در سريّه عبدالله بن اُنيس) كشته شد بر بنى لحيان بسيار گران آمد و در صدد انتقام از مسلمانان بر آمدند.
آنان از دو طائفه (عَضَل ) و (قاره ) كه با آنان هم پيمان بودند، در خواست كردند كهنمايندگانى به مدينه منوره اعزام نمايند و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت وگوكرده و از وى در خواست مبلغان دينى براى طائفه هاىعضل و قاره نمايند، تا از اين طريق ، مسلمانان را در اختيار خويش گرفته و به تقاصسفيان بن خالد، يك تن را كشته و بقيه را به سران قريش مكهتحويل دهند و در قبال آنان ، مالى دريافت كنند. مكيان نيز به تقاص آنانى كه در جنگبدر به دست سپاهيان حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله كشته شدند، اين ها را آزار وشكنجه كرده و سرانجام به قتل آورند.
در پى اين تصميم شيطانى ، هفت نفر از طايفه(عضل ) و (قاره ) (از طايفه هاى قوم بنى اسد) وارد مدينه گرديدند و در محضررسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اقرار به اسلام و تظاهر به مسلمانى كردند و از آنحضرت براى تبليغ و هدايت قوم و قبيله خويش ، مبلغانى درخواست كردند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از بررسى در خواست آنان ، هفت نفر از ياران خويش رابرگزيد و جهت تبليغ دين اسلام و آموزش قرآن و احكام فقهى ، به همراه آنان اعزام نمود.
اين هفت نفر عبارت بودند از: مَرثَد بن اءبى مَرثَد غَنوى ، خالد بن اءبى بُكَيرليثى ، عبدالله بن طارق بَلَوى ، مُعَتِّب بن عُبيد، خُبيب بن عدى ، زيد بن دَثِنّه و عاصمبن ثابت .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اميرى اين دسته از مبلغان را بر عهده مرثدغنوى گذاشت .
بنا به روايتى ديگر، تعداد مبلغان ده نفر بود و اميرى آنان بر عهده عاصم بن ثابتگذاشته شده بود.
مبلغان دينى و همراهان آنان از مدينه خارج شده و به سوى بيابان هاى ميان مدينه و مكهبه راه افتادند.
آنان همين كه به نزديكى عسفان در مكانى به نام (رجيع ) كهمحل آب طايفه هذيل بود رسيدند، تعدادى از همراهان مبلغان ، از افراد طايفههذيل يارى خواستند و در اندك مدتى ، يكصد نفر از تيراندازان و شمشيربدستان هذيلى ،آنان را محاصره كردند.
مبلغان دينى ، تازه دريافته بودند كه دعوت از آنان ، نيرنگى بيش نبود و مشركان مىخواهند از اين طريق ، عقده گشايى و انتقام گيرى نمايند.
مبلغان دينى آماده نبرد و دفاع از خود گرديدند. مشركان فريب كار و خيانت پيشه همين كهآمادگى مبلغان اسلامى را مشاهده كردند، اقدام به توطئه ديگرى نمودند و به آنان گفتند:ما قصد جنگ با شما را نداريم و تنها مى خواهيم شما را تسليم سران قريش مكه كرده و ازاين راه تحصيل مال و ثروت نماييم . بدين لحاظ از شما مى خواهيم كه خودتان را بهكشتن نداده و تسليم ما گرديد. ما شما را امان مى دهيم و بر اين پيمان خويش ، خدا را گواهمى گيريم .
چند تن از مبلغان ، از تسليم امتناع كرده و با آنان به نبرد برخاستند و پس از كشته وزخمى كردن چند تن از مهاجمان ، خود نيز به شهادت رسيدند.
اين شهيدان عبارت بودند از: مرثد، خالد، عاصم و مُعَتِّب .
مشركان ، سرِ عاصم را از بدن جدا كرده تا در مكه به زنى به نام (سلافه بنت سعد)بفروشند. زيرا همسر و سه فرزند اين زن در جنگ بدر كشته شده بودند كه دوتا ازفرزندان او را عاصم بن ثابت به هلاك رسانيده بود. به همين جهت ، اين زن نذر كردهبود كه اگر سر عاصم به دستش برسد، در كاسه سرش شراب بريزد و از آنتناول كند.
امّا بر روى سر عاصم ، زنبورهايى گرد آمدند و مشركان را از دست رسى به آنبازداشتند. آنان تصميم گرفتند تا شب را صبر كنند و پس از پراكنده شدن زنبورها،سر عاصم را به سوى مكه حمل كنند. ولى شب هنگام در آن بيابان خشك ، يك دفعهبارانى باريد و سيلى به راه افتاد. شدت سيل به حدى بود كه سر و بدن شهيدانرجيع را با خود برد و مشركان سودجو را ماءيوس كرد.
سه تن از مبلغان به اسارت مشركان در آمده و به همراه آنان به سوى مكه حركت كردند.
آنان كه به (مرالظّهران ) رسيدند، يكى از مبلغان به نام عبدالله بن طارق ، دست هاىخود را از بند گشود و شمشير خود را گرفت و به مبارزه برخاست .
مشركان كه توان مقابله با وى را نداشتند، از هر سوى وى را محاصره كرده و آن قدر براو سنگ زدند، تا به شهادتش رسانيدند.
ولى دونفر ديگر از اسيران ، يعنى خُبيب و زيد را به مكه برده و به سران قريشفروختند. خُبيب را حُجيربن اءبى اهاب به هشتادمثقال طلا و زيد را صفوان بن اميه به پنجاه شتر خريدارى كردند.
مشركان قريش ، اين دو اسير مسلمان را در غل و زنجير كرده و آنان را جداگانه نگهدارى مىكردند. اين دو اسير در ايام اسارتشان ، دايم به ذكر، نماز و خواندن قرآن و مناجاتمشغول بودند و از خوردن گوشت حيوانات به خاطر شرعى نبودن ذبح آن ها خوددارى مىكردند و با رفتار و كردار خويش برخى از متعصّبان مكه را نرم نمودند. سرانجام پس ازپايان يافتن ماه هاى حرام ، آن دو را در جمع اهالى مكه حاضر كرده و از آنان در خواستنمودند كه از اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تبرى جويند تا رهايى يابند ولىآنان مقاومت كرده و پايدارى خويش را در راه دين اسلام و پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آلهبه اثبات رسانيدند و شهادت در راه خدا را با جان ودل خريدار شدند.
آن دو پيش از مرگ ، در خواست كردند كه بندهاى آنان را بگشايند تا دو ركعت نماز بهجاى آورند. مشركان ، در خواست آنان را پذيرفته و به آنان اجازه خواندن نماز دادند.
آن دو، دو ركعت نماز به جاى آورده و دست به دعا بلند كردند و در پيشگاه خداى بزرگ ،نيايش و راز و نياز كردند. سران قريش ، مردم را از شنيدن دعايشان باز مى داشتند.
سرانجام آن دو غيور مرد مسلمان را ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت رسانيدند و درپاى جنازه آنان به پاى كوبى و جشن پرداختند.(203)
پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله كه از نيرنگ مشركان و شهادت و اسارت مبلغان دينىباخبر شده بود، براى تنبيه مشركان خيانت كار، سپاهى فراهم كرد و خود فرماندهى آنرا بر عهده گرفت و به سوى مناطق بنى لحيان حركت كرد. آن حضرت از عسفان گذشت وتا به غميم در نزديكى هاى مكه پيش تاخت ولى با مشركين روبرو نگرديد. چون آن زمانهنوز دو تن از مبلغان در اسارت قريش مكه بودند، براى حفظ جان آنان از پيش روى بهمكه خوددارى كرد و به سوى مدينه بازگشت . اين غزوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ،معروف به (غزوه بنى لحيان ) است كه شرح آن را در كتاب (ماه محرم در تاريخ اسلام) كه پيش از اين انتشار يافت ، آورديم . براى اطلاع بيشتر به اين كتاب مراجعه نماييد.
با اين كه فاجعه رجيع و غزوه بنى لحيان در يكسال و نزديك به هم واقع شده اند، با اين حال مورخان اسلامى ، تاريخ فاجعه رجيح راسال سوم هجرى ، در سى وششمين ماه هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (204) ولىتاريخ غزوه بنى لحيان را در سال ششم هجرى مى دانند.(205) بايد يكى از اين دوتاريخ صحيح نباشد.
هم چنين از قرائن و شواهد به دست مى آيد كه ماه صفر، ماه شهادت دو اسير مسلمان به دستسران قريش مكه بود، نه ماهى كه مبلغان در رجيع به شهادت رسيده اند.
زيرا در تاريخ آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ماه محرم ، براى تنبيهمشركان بنى لحيان از مدينه خارج گرديد،(206) و هم چنين مشركان مكه اسيران را در ماهحرام در زندان نگه داشتند و پس از پايان ماه حرام ، اقدام به كشتن آنها كردند.(207)
بدين جهت ، دانسته مى شود كه تاريخ اعزام مبلغان ، پيش از ماه صفر، يعنى ماه محرم ، ياذى حجه و يا ذى قعده بوده است و شهادت اسيران در ماه صفر واقع گرديد.
خبر اين واقعه جان سوز (شهادت اسيران در مكه ) در شبى به پيامبراكرم صلّى اللّهعليه و آله رسيد كه در آن شب خبر ناگوار فاجعه بئرمعونه (و كشته شدنچهل تن از مبلغان دينى ديگر به دست عامربنطفيل ) نيز به آن حضرت رسيده بود و موجب اندوه و ناراحتى آن حضرت گرديد.(208)
ماه صفر سال هفتم هجرى قمرى 
حركت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از مدينه براى نبرد با يهوديانخيبر
خيبر، جلگه اى وسيع و حاصل خيز در 32 فرسنگىشمال مدينه ، به سمت شام است و در عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ،محل سكونت و زندگى يهوديان بود.
يهوديان براى حراست و امنيت خويش ، هفت دژ استوار در آن برپا كرده تا از نفوذ احتمالىدشمنان خود در امان باشند.
جمعيت آنان در اين ناحيه ، بالغ بر بيست هزار نفر بود و تعداد دوهزار مرد رزمنده و جنگى، هم چون مرحب خبيرى در ميان آنان به چشم مى خورد.(209)
يهوديان خيبر به پشتيبانى از يهوديان مدينه ، همانند بنى نضير و بنى قريظه بناىبدرفتارى و ستيزه جويى با مسلمانان را در پيش گرفته و با كمك كردن به دشمناناسلام ، خطر جدى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان مدينه محسوب مىگرديدند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از در هم كوبيدن لانه هاى خيانت و دشمنى يهوديان بنىنظير و بنى قريظه در مدينه منوره و پاك سازى اين شهر مقدس از وجود آنان ، تصميمبه نبرد و تنبيه يهوديان خيبر گرفت .
آن حضرت پس از انعقاد صلح حديبيه با مشركان مكه در ذى قعدهسال ششم قمرى و حصول اطمينان از جانب مشركان قريش و دشمنان ديرينه خود، فرصتىبراى پرداختن به خارج مدينه و مكه پيدانمود. يكى از امورى كه پس از صلح حديبيه بهآن اقدام كرد، همين جنگ خيبر بود.
آغاز جنگ خيبر به درستى ، روشن نيست . چون تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان مسلمان اتفاقنظرى در آن ندارند. برخى از آنان ، نيمه ماه محرم ، برخى اواخر محرم ، برخى ماه صفر،برخى ربيع الاول و عده اى نيز جمادى الاولى و يا رجبسال هفتم را ذكر كرده اند.
واقدى (متوفاى سال 207 قمرى ) اين واقعه مهم تاريخى را در ماه صفرسال هفتم قمرى و به قول ديگر در هلال ربيعالاول همين سال مى داند. وى مى گويد: پيامبرخدا صلّى اللّه عليه و آله پس از صلححديبيه ، در ماه ذى حجه سال ششم قمرى به مدينه بازگشت و بقيه ذى حجه و محرم را دراين شهر اقامت نمود و در صفر سال هفتم (و به قولى درهلال ربيع الاول ) به سوى خيبر حركت كرد.(210)
اين جنگ ، يكى از درخشان ترين نبردهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و صحابه آنحضرت بود كه به پيروزى قاطع آنان و شكست دشمنانشان منجر شد. دلاورمردى حضرتعلى عليه السّلام در اين نبرد سرنوشت ساز، موجب خرسندى پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهو شگفتى دوستان و دشمنان اسلام گرديد.
ما جريان نبرد خيبر را در كتاب ( ماه محرم در تاريخ اسلام ) بيان كرده و شرحى بر آننگاشته ايم . خوانندگان ارجمند در صورت تمايل پيگيرى اين رويداد بزرگ اسلامى ،به كتاب فوق يا منابع ديگرى كه در همان كتاب معرفى گرديده اند، مراجعه فرمايند.
ماه صفر سال هشتم هجرى قمرى 
وقوع سريه غالب بن عبداللّه ليثى . 
در منطقه كَديد، عرب هايى زندگى مى كردند كه مشركان مكه و ساير دشمنان اسلام را درهجوم به مدينه و يا آزار و اذيت هاى مسلمانان يارى و همراهى مى كردند.
پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله براى تاديب آنان و خاموش كردن فتنه اى از فتنه هاىمنطقه حجاز، سپاهى به فرماندهى غالب بن عبدالله ليثى به سوى آنانگسيل داشت . سپاه اسلام پس از خروج از مدينه منوره در منطقه قُديد به شخصى به نامحارث بن مالك بن برصا رسيده و او را دستگيرش نمودند.
اين شخص كه از طايفه هاى دشمن بود، اظهار داشت كه قصد ورود به مدينه و مسلمان شدنرا داشته است .
ولى سپاه اسلام ، اطمينانى به گفتارش نداشته و رهايش نكردند و شب را در پيش خودنگه داشتند. روز بعد وى را به يكى از سربازان اسلام سپرده و خود راهى منطقه كَديدشدند و غروب هنگام به اين منطقه رسيده و در استتاركامل خود را پنهان نمودند.
وقتى كه سياهى شب همه جا را فرا گرفت و دشمنان در خواب غفلت فرو رفتند، مسلمانانبر آنان يورش برده و نبردى سخت و سنگين به راه انداختند.
تعدادى از مشركان را كشته و يا زخمى نمودند و تعدادى از اهالى را به اسارت گرفتندو دارايى هاى آنان (اعم از شتر و گوسفند) را به غنيمت گرفته و به سوى مدينه مراجعتكردند. در برگشت به حارث بن مالك و سربازى كه نگهبان او بود، رسيدند و آن دو رابه همراه خود به حركت در آوردند.
اما پس از مدتى متوجه شدند كه مشركان از پى آنان حركت كرده و قصد نبرد و درگيرىديگرى دارند. دشمن هر لحظه به آنان نزديكتر مى شد. به طورى كه ميان مسلمانان ودشمنان يك دشت كوچك ، بيشتر فاصله نبود. ولى به قدرت الهى ، يك دفعه هوا ابرى وبارانى گرديد، به طورى كه دشمن را زمين گير كرد و توان تعقيب را از آنان گرفت .گفتنى است كه بارش باران در آن منطقه بسيار كم اتفاق مى افتاد و باريدن در چنينروزى استثنايى بود. مشركان كه چاره اى جز توقف نداشتند، با نگاه هاى حسرت آميز،سپاه اسلام را بدرقه كردند.(211)
ماه صفر سال نهم هجرى قمرى 
آغاز سريّه قطبة بن عامر 
خثعميان ، قومى از عرب بودند كه طايفه هاى گوناگون آنان ، گاه و بى گاه براىپيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان اطراف خود مزاحمت هايى ايجاد مى كردند و دشمناناسلام را يارى مى كردند.
پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله براى تاءديب آنان و كم كردن توان نظامى و اقتصادىآن ها، بيست تن از ياران خود به فرماندهى قطبة بن عامربن حديده را به سوى آنانگسيل داشت . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سپاه اسلام سفارش كرد كه در شب حركتكرده و روز را در استتار كامل استراحت كنند و كسى از قصد آنان باخبر نگردد.
سربازان اسلام براى فاش نشدن قصدشان ، ده شتر را قطار كرده و سلاح هاى خويش رادر بار شتران پنهان نمودند و به مانند بازرگانان به حركت درآمدند. آنان پس از خروجاز مدينه منوره ، ( فَتْق ) را كه يكى از نواحى طايف بود، پشت سر گذاشته و بهناحيه ( مسحاه ) كه ناحيه ديگرى از طايف بود، رسيدند. در آن جا مردى از خثعمى ها راديده و او را بازداشت كردند و از او درخواست آگاهى و اطلاعات نمودند. ولى اين مرد عربحاضر به همكارى نگرديد و در مقابل تلاش كرد كه خثعمى ها را از آمدن مسلمانان آگاهكند، وليكن قطبه وى را مهلت نداد و او را به هلاكت رسانيد.
سرانجام به محل سكونت خثعمى ها كه در ناحيه ( تباله ) قرار داشت رسيدند و پس ازتفحص و اطلاع از وضعيت آنان ، روز را در جايى پنهان شده و در نيمه هاى شب كه اهالىتباله در خواب غفلت فرورفته بودند، صداى تكبير را بلند كرده و بر آنان شبيخونزدند. مردان خثعمى كه از خواب برخاسته بودند، با سربازان اسلام به مبارزهپرداختند. نبرد سخت و سنگينى ميان طرفين به وجود آمد و تعدادى از دشمنان اسلام كشته وزخمى گرديدند و برخى از سربازان اسلام نيز زخمى شدند.
مسلمانان تعداد زيادى از شترها و گوسفندهاى آنان را به غنيمت گرفته و عده اى از اهالىرا به اسارت گرفتند. بامداد روز بعد كه قصد حركت به سوى مدينه را داشتند، باتهاجم گسترده مردان خثعمى كه از نواحى ديگر آمده بودند، مواجه شدند و اگر در ميانآنان نبرد ديگرى اتفاق مى افتاد، سربازان اسلام به خاطر كمى تعداد، همگى كشته مىشدند وليكن بى درنگ سيلى به راه افتاد و ميان دو طرفحايل شد و كسى از سپاه دشمن ، توان عبور از آن آب را نداشت . مسلمانان از اين فرصتاستفاده كرده و با سربلندى به مدينه برگشتند. اسيران و غنايم را پس از كسر خمس آنها، ميان خويش تقسيم كردند.(212)
ماه صفر سال 36 هجرى قمرى 
نصب نخستين استانداران حضرت على عليه السّلام به ولايت هاىاسلامى
حضرت على عليه السّلام پس از پذيرش خلافت اسلامى ، با مشكلات و نارسايى هاى مهمسياسى و اجتماعى روبرو بود، كه تمامى آن ها از سوءِ تدبير خليفه پيشين و عاملان اودر مناطق اسلامى سرچشمه مى گرفت و كه سرانجام منجر به قيام سراسرى مردم بر ضدخليفه (عثمان بن عفان ) و كشته شدنش در مدينه گرديد. امام على بن ابى طالب عليهالسّلام ناچار بود براى ترميم نارسايى ها و رفع تبعيض ها و زدودن ستم كارى عاملانو فرمانروايان ، اقدام به يك سرى از كارهاى اساسى نمايد تا بتواند عدالت اجتماعىرا در جامعه استقرار بخشد.
ولى آن حضرت در آغاز با عاملان و استانداران نالايق و ستم پيشه اى در شهرها و مناطقاسلامى روبرو بود كه از سوى عثمان بن عفان و دامادش مروان بن حكم گماشته شدهبودند و آنان ، خواهان حكومت اشرافى و مانع اصلى اهداف حضرت على عليه السّلام واستقرار عدالت اجتماعى بودند.
آن حضرت دو ماه پس از خلافت خود، تصميم گرفت نخستين عاملان و استانداران خود رامعرفى كند و عاملان و استانداران نالايق و ستم پيشه را از كار بركنار نمايد.
آن حضرت در صفر سال 36 قمرى ، عثمان بن حُنيف را به بصره ، عمّارة بن شهاب را بهكوفه ، عبيدالله بن عباس را به يمن ، سهل بن حنيف را به شام و قَيس بن سعد را بهمصر اعزام نمود.
از اين پنج تن ، سه نفر به محل ماءموريت خود رفته و حكومت مناطق مورد نظر را بر عهدهگرفتند، ولى دو نفر از آنان از نيمه راه برگشتند.
سهل بن حنيف كه به شام اعزام شده بود تا به جاى معاوية بن ابى سفيان ، استاندارىاين بخش از عالم اسلام را بر عهده گيرد، در سرحدات شام با دسته اى از سپاهيان معاويهروبرو گرديد و از ورودش ممانعت به عمل آوردند و او را بدون دست يابى به هدفمنظور، بازگردانيدند. هم چنين عمّارة بن شهاب كه به كوفه اعزام شده بود تا به جاىابوموسى اشعرى ، حكومت كوفه را بر عهده گيرد، بنا به پيشنهاد مالك اشترنخعى ،مبنى بر ابقاى ابوموسى اشعرى ، دستور بازگشت وى پيش از رسيدن به كوفه ، ازسوى حضرت على عليه السّلام داده شد و عمّاره به مدينه برگشت .(213)
امّا پس از مدتى ، به خاطر بى كفايتى ابوموسى اشعرى و عدم تلاش وى براى تجهيزكوفيان جهت نبرد با فتنه جويان سپاه جمل ، از سوى حضرت على عليه السّلامعزل شد و به جاى وى ، فرد ديگرى منصوب گرديد.
حضرت على عليه السّلام در ماه هاى بعد، به تدريج استانداران سابق را با استاندارانشايسته و لايق ، جايگزين كرد و تنها معاوية بن ابى سفيان ، طغيانگرى نمود و بهبهانه خون خواهى عثمان با حضرت على عليه السّلام به نبرد پرداخت و حكومت شام رابراى خويش نگه داشت .
ماه صفر سال 36 هجرى قمرى 
اعزام قيس بن سعد انصارى به مصر از سوى حضرت على عليه السّلام(214)
حكومت مصر پيش از خلافت امام على بن ابى طالب عليه السّلام در اختيار عبداللّه بنسعدبن اءبى سرح بود كه از سوى عثمان بن عفان (سومين خليفه مسلمانان ) در آن ديارحكمفرمايى مى كرد.
در اواخر سال 35 قمرى كه گروه هايى از مسلمانان معترض در مدينه منور اجتماع كرده وخواهان خلع عثمان شدند، تعدادى از آنان از اهالى مصر بوده كه رهبرى آن ها را محمدبنابى بكر بر عهده داشت . محمدبن ابى بكر و محمدبن ابى حذيفه ، دو تن از جوانانمعروف مدينه و از فرزندان صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند كه در سپاهمسلمانان ، مستقر در مصر خدمت مى كردند و فرماندهى دسته هايى از آنان را بر عهدهداشتند. اين دو به همراه ياران و سپاهيان خود، در اعتراض بر ضد خليفه و عاملان ستم كارو نالايق او مشاركت داشتند و خواهان بركنارى خليفه وعزل عاملان او بودند.
محمدبن ابى بكر، رهبرى گروه معترضان مصرى مهاجر به مدينه را و محمّد بن ابىحذيفه رهبرى معترضان مقيم مصر را بر عهده داشتند.
اين دو، صحنه را بر عامل خليفه در مصر تنگ كردند. تا اين كه عثمان به دست معترضانكشته شد. محمدبن ابى حذيفه پس از آگهى از كشته شدن عثمان ، قيام خود را آشكار ساختو ابن ابى سرح ، عامل خليفه را از مصر اخراج كرد و خود زمامدارى موقت مصر را بر عهدهگرفت . پس از آن كه حضرت على عليه السّلام با راءى همگانى صحابه و مردم مدينه ومعترضان به خلافت عثمان ، به خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند، محمدبن ابىحذيفه نيز از اهالى مصر براى حضرت على عليه السّلام بيعت گرفت . وى از واپسينروزهاى سال 35 قمرى تا صفر سال 36 قمرى ، قريب دو ماه در اين ديار حكمرانى كرد،تا اين كه امام على بن ابى طالب عليه السّلام ، قيس بن سعد را به حكومت مصر منصوبكرد. آن حضرت از قيس خواست كه به خاطر اهميت مصر، سپاهى از رزمندگان مدينه را بههمراه خود ببرد. ولى قيس بن سعد گفت : اين سپاه را در مدينه براى تو باقى مى گذارمتا كارهاى خويش را به راحتى انجام دهى . آن گاه با هفت تن از ياران خود به سوى مصرروان شد.(215)
قيس ، پس از ورود به مصر، مردم را گرد آورد و نامه حضرت على عليه السّلام را براىآنان خواند.
حضرت على عليه السّلام در نامه اش نوشته بود: از بنده خدا، على اميرمؤ منان بهمسلمانانى كه پيامم را دريافت مى كنند. درود بر شما. همانا در نزد شما، خداى را كه جزاو خدايى نيست ، سپاس مى گويم . اما بعد، خداى سبحان به نيكويى آفرينش و تقدير وتدبيرش ، اسلام را به عنوان دينى پسنديده براى خود فرشتگان و پيامبرشانبرگزيد و براساس آن پيامبرانش را به سوى بندگانش برانگيخت .
از جمله اكرام و لطفى كه خداوند متعال به امت اسلام نمود و آنان را بر ديگران برترىداد، اين است كه محمد صلّى اللّه عليه و آله را به سوى آنان برانگيخت و او، مردم را بهكتاب ، حكمت ، سنت و فرائض آشنا گردانيد و به آنان طورى ادب آموخت كه هدايت يابند، وطورى آنان را گرد آورد كه پراكنده نگردند. از آنان زكات ستاند تا پاكيزه شوند. اينپيامبر در ميان امتش زندگى مى كرد، تا اين كه خداوندمتعال وى را قبض روح كرد. پس صلوات ، سلام ، رحمت و رضوان الهى بر روان پاكش ‍باد.
پس از رحلت وى ، مسلمانان دو تن از صالحان (يكى پس از ديگرى ) را براى زنده نگهداشتن سنت او بر خود امير كردند. آن دو پس از مدتى وفات يافتند و پس از آنان ، شخصسومى زمام امور را به دست گرفت . وى ، كارهايى انجام داد و در ميان امت براى خويشگفتارهايى پديد آورد. در آغاز مردم با وى گفت وگو (و اعتراض ) نمودند، سپس بر اوخورده گرفتند و سرانجام تغييرش داده (و به قتلش آوردند). پس از آن به سوى من آمدندو با من بيعت كردند.
من از خدا مى خواهم كه مرا به راه هدايت ، رهنمون گرداند و در رسيدن به تقوا يارى امنمايد. اين ، حق شما است كه به كتاب خدا و سنت رسولش ، رفتار كنيد و قيام به حقنماييد و در برابر ناروايى ها نصيحت كنيد. خدا، يارى كننده است و او ما را بس است وبهترين وكيل است .
همانا قيس فرزند سعدانصارى را براى اميرى شما برگزيدم . پس او را يارى اش كردهو در برپايى حق ، كمكش كنيد. او را نيز فرمان دادم كه به نيكوكاران شما نيكى كرده وبر كج انديشان فاسد سخت گيرد و بر عوام و خواص شما مدارا نمايد. او از كسانى استكه به هدايتش خرسندم و اميد به صلاح و نصيحت پذيرى اش دارم .
(در پايان ) كردار پاكيزه ، ثواب جزيل و رحمت گسترده الهى را از خداوند سبحان براىخود و شما مسئلت مى كنم . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته .
اين نامه را عبيدالله بن ابى رافع در ماه صفرسال 36 قمرى كتابت نمود.(216)
قيس بن سعد پس از قرائت نامه اميرمؤ منان عليه السّلام برخاست و خطبه اى ايراد كرد ودر اين خطبه پس از حمد و ثناى الهى ، گفت : سپاس ، ويژه خدايى است كه حق را زنده وباطل را از بين برد و ستم كاران را سركوب كرد. اى گروه مردم ، همانا ما با كسى بيعتمى كنيم كه مى دانيم پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، از همه بهتر است . پسبرخيزيد و بيعت كنيد به كتاب خدا و سنت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله ، و اگر ما درميان شما به كتاب خدا و سنت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله رفتار نكرديم ، پس بيعتىاز ما بر شما نخواهد بود.
آن گاه مردم مصر به وجد آمده و به دست قيس بن سعد، با مولايش اميرمؤ منان عليه السّلامبيعت تازه كردند. از آن روز، قيس بر مصر و شهرها و مناطقش حكمرانى كرد و مردم را درعمل به راستى و درستى ، رهنمون گرديد.
وى براى تمامى مناطق مصر، عاملانى فرستاد و از طريق آنان براى حضرت على عليهالسّلام بيعت ستاند. مردم مصر با رغبت و اشتياق با او بيعت كردند. مگر قريه اى از آنديار كه به خاطر نفوذ برخى از هواداران عثمانمقتول در ميان آنان ، مانند مسلمة بن مخلد انصارى و يزيد بن حارث كنانى ، از بيعت امتناعورزيدند و خواهان انتقام خون عثمان شدند.
ولى قيس بن سعد با درايت و تدبير خويش آنان را از ياغى گرى و خروج بر ضد حكومتاسلامى ، بازداشت و با آنان مصالحه كرد.
هنگامى كه حضرت على عليه السّلام از مدينه براى سركوبى اصحابجمل عازم عراق گرديد و در بصره با آنان به نبرد پرداخت و غائله آنان را با پيروزىبه پايان رسانيد، قيس بن سعد در مصر بود و اين منطقه حساس را به خوبى نگه داشتو محلى براى تاخت و تاز مخالفان حكومت اسلامى باقى نمى گذاشت .
معاوية بن ابى سفيان كه پيش از خلافت حضرت على عليه السّلام در شام حكومت مى كرد وپس از خلافت آن حضرت ، پرچم مخالفت برداشت و ياغى گرى پيشه كرد، در همسايگىقيس بن سعد، حكومت مى راند. وى از اين كه شنيده بود قيس بن سعد با مخالفان حكومتاسلامى مماشات كرده و با آنان مصالحه نموده است ، تطميع شد و دست نياز به سوىقيس دراز كرد و براى فريب دادنش و برانگيختن او بر ضد حضرت على عليه السّلام ،نامه اى به او نوشت و او را به خون خواهى عثمان و همراهى با خود فراخواند و به وىوعده داد كه حكومت عراقين (ايران و عراق ) را به وى و حكومت حجاز را به يكى از خاندانشخواهد سپرد و هر چه او بخواهد، به وى مى پردازد.
قيس بن سعد پس از دريافت نامه معاويه ، براى وقت كشى و سردرگمى معاويه ، نامه اىبراى وى ارسال كرد و در آن ، با گفتار ملايم و سخن هاى دوپهلو، تلاش در فريب دادنشكرد. وليكن معاويه ، پس از دريافت نامه قيس ، به قصد وى پى برد و از او قطع اميدكرد و براى وى نامه ديگرى نوشت و وى را تهديد كرد. معاويه در بخشى از نامه اشگفت : و ليس مثلى من يصانع بالخدائع و لايخدع بالمكائد و معه عددالرجال و اعنه الخيل ، فان قبلت الذى عرضت عليك فلك ما اعطيتك و ان لمتفعل ، ملاءتُ مصر عليك خيلا و رجالا.
يعنى : فردى مثل من در فريب كارى ، گرفتار نمى آيد وگول نيرنگ ها را نمى خورد، در حالى كه مردان رزمنده و اسبان تيزرو با من هستند. اىقيس ، اگر آن چه را بر تو عرضه كردم گردن نهى ، من نيز آن چه را وعده دادمعمل مى كنم ؛ اما اگر آن را نپذيرى ، مصر را بر ضد تو از مردان جنگى و اسبان تيزروانباشته مى كنم !
قيس پس از دريافت نامه دوم معاويه ، اطمينان پيدا كرد كه با او نمى توان از راه وقتگذرانى و سردرگمى رفتار كرد و ناچار است كه عقايد واقعى خويش را برايش بازگوكند. بدين جهت نامه شديداللحنى به وى نوشت و او را نسبت به رفتار و كردارشسرزنش كرد. وى در بخشى از نامه خود به معاويه گفت : جاى شگفتى است كه فردىچون تو، مرا در اعتقاداتم به لغزش اندازى و در تباهى و انحراف من طمع نمايى !
اى معاويه ، تو را پدر مباد. آيا از من مى خواهى كه از پيروى كسى كه سزاوارترين مردمبه خلافت و حكومت و گوياترين آنان به حق و حقانيت و هدايت يافته ترين آنان به راههدايت و نزديك ترين آنان به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است خارج گردم و برضد او شورش كنم و پيروى تو را بر عهده گيرم ، در حالى كه تو نالايق ترين مردمبه حكومت ، گوياترين آنان به دروغ و باطل و گمراه ترين آنان هستى و هيچ گونهشناختى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ندارى و در اطراف تو قومى گردآمدند كهخود گمراهند و ديگران را به گمراهى مى كشانند. اطرافيان تو، از طاغوت هاى ابليساند.
اما از اين كه گفته اى مصر را با سواركاران و رزم جويانت انباشته مى كنى ، من بيش ازاين وقت تو را نمى گيرم و مى خواهم به بينم گفتارت چقدر با كردارت تطابق دارد؟
يعنى : اگر راست مى گويى و مرد جنگ و نبردى ، بيا من منتظرت هستم .
معاويه چون با پايمردى و استقامت قيس روبرو گرديد و نه از راه تطميع و نه از راهتهديد نتوانست وى را به سازش كشانده و مصر را از دست او بربايد، دست به نيرنگشيطانى زد و در صدد خدشه وارد كردن شخصيت قيس برآمد.
وى در ميان مردم شام ، شايع كرد كه قيس آماده صلح و سازش است و مى خواهد با معاويهبيعت كند و مصر را در اختيار او بگذارد.
در اين راستا، نامه اى دروغين تحرير كرد و آن را به قيس نسبت داد و در ميان مردم ، بارهاخواندند كه قيس ، اظهار اطاعت و فرمان برى از معاويه كرده است .
نيروهاى اطلاعاتى و جاسوسان حضرت على عليه السّلام اين خبر ناگوار را ناباورانهبه آن حضرت رسانيده و وى را از اين موضوع باخبر گردانيدند.
خبر دروغين در ميان سپاه امام على عليه السّلام نيز پخش شد و در اندك مدتى ، قيس بنسعد متهم به همكارى با معاوية بن ابى سفيان گرديد.
حضرت على عليه السّلام با اين كه در صداقت و پاى مردى قيس بن سعد ايمان داشت و اينگونه خبرها را ساخته و پرداخته دشمنان مى دانست ، با اينحال در برابر درخواست هاى مكرر نزديكان و ياران خود مبنى برعزل قيس از مصر و جايگزينى فردى ديگر قرار گرفت .
در همين هنگام ، قيس بن سعد نامه اى به حضرت على عليه السّلام نوشت و آن حضرت را ازعدم بيعت گروهى از مصريان و كناره جويى آنان و مصالحه كردن با آنان ، باخبرگردانيد.
با توجه به اين كه مصر در همسايگى شام قرار داشت و فاصله آن تا كوفه ، بسياردورتر از دمشق ، مركز حكومت معاويه بود. بدين جهت يك دست نگه داشتن آن در اولويت حكومتحضرت على عليه السّلام بود و وجود گروهى ناراضى و معترض در آن منطقه ، مىتوانست آرزوهاى معاويه بر دست يابى به مصر را هموار كند. به اين خاطر حضرت علىعليه السّلام نامه اى به به قيس نوشت و وى را فرمان داد كه با معترضان و فتنهجويان كه مى توانند ستون پنجم سپاه معاويه باشند، برخورد جدى كرده و آنان را برگردن نهادن به خلافت حكومت مسلمانان وادار كند.
گفتنى است ، اين نامه حضرت على عليه السّلام يك محكى براى مقدار تبعيت و وفادارىقيس بن سعد به حضرت على عليه السّلام ، در آن برهه از ترور شخصيت وى نيز بود.
ولى قيس بن سعد به بهانه اين كه صلحى ميان آنان برقرار شده و اين عده ، خطرىبراى حكومت اسلامى ندارند، از جنگيدن با آنان طفره رفت و طى نامه اى به حضرت علىعليه السّلام از وى خواست كه آنان را به حال خود واگذارد و جنگ و درگيرى ميان طرفينبه وجو نيايد.
نامه وى ، ياران و نزديكان حضرت على عليه السّلام را بيشتر به شك و ترديد انداخت وبا اصرار از آن حضرت درخواست عزل قيس بن سعد رانمودند.
بيش از همه ، عبدالله بن جعفر عليه السّلام نسبت به اين ماجرادل واپس بود و از نيرنگ و فريب كارى هاى معاويه در ايجاد تفرقه ميان امت اسلامىنگرانى مى كرد.
وى شايعاتى را كه درباره قيس بن سعد شنيده بود، براى حضرت على عليه السّلامبازگو كرد.
به هر حال ، ادامه حكومت قيس بن سعد بر مصر بامشكل اجتماعى و سياسى مواجه شده بود و حضرت على عليه السّلام على رغمميل باطنى خويش ، تصميم به عزل وى گرفت .
آن حضرت طى نامه اى ، محمدبن ابى بكر را به جاى وى بر مصر حكومت داد و از قيس بنسعد خواست كه به آن حضرت به پيوندد.
پس از رسيدن محمدبن ابى بكر به مصر وتحويل گرفتن حكومت آن منطقه ، قيس بن سعد به سوى زادگاهش مدينه رهسپار شد.
وى هنگامى كه وارد مدينه شد با شماتت ها و سركوفت هاى هواداران عثمان روبرو گرديد.در آن زمان حضرت على عليه السّلام مقر حكومت خويش را به كوفهمنتقل كرده و آماده نبرد با معاوية بن ابى سفيان بود.
قيس بن سعد پس از چند روز استراحت در مدينه ، به همراهىسهل بن حنيف راهى كوفه گرديد و به حضرت على عليه السّلام پيوست و ماجراى مصر وآن چه را وى بر آن تصميم داشت ، براى آن حضرت بيان كرد.
امام على عليه السّلام ، سخنان وى را پذيرفت و از او دلجويى كرد و در نبرد صفين ، وىرا از فرماندهان سپاه خويش نمود.(217)
وى در نبرد صفين و ديگر درگيرى ها، در ركاب حضرت على عليه السّلام و از مصممترين ياران آن حضرت بود و پاى مردى ها و فداكارى هاى او در جنگ صفين بر كسىپوشيده نمانده است . قيس بن سعد، پس از شهادت حضرت على عليه السّلام از شيعيان وهواداران جدى امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام بود و سكان دارى خردمند وركنى ركين در سپاه امام حسن عليه السّلام به شمار مى آمد و تا حيات داشت از حضرت علىعليه السّلام و فرزندان او پشتيبانى و طرفدارى مى كرد. به همين جهت مغضوب معاويه وعاملان وى در مدينه بود.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation