بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان, حسین فعّال عراقى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MIZ00001 -
     MIZ00002 -
     MIZ00003 -
     MIZ00004 -
     MIZ00005 -
     MIZ00006 -
     MIZ00007 -
     MIZ00008 -
     MIZ00009 -
     MIZ00010 -
     MIZ00011 -
     MIZ00012 -
     MIZ00013 -
     MIZ00014 -
     MIZ00015 -
     MIZ00016 -
     MIZ00017 -
     MIZ00018 -
     MIZ00019 -
     MIZ00020 -
     MIZ00021 -
     MIZ00022 -
     MIZ00023 -
     MIZ00024 -
     MIZ00025 -
     MIZ00026 -
     MIZ00027 -
     MIZ00028 -
     MIZ00029 -
     MIZ00030 -
     MIZ00031 -
     MIZ00032 -
     MIZ00033 -
     MIZ00034 -
     MIZ00035 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

گفتارى پيرامون داستان داوود (ع ) 
1. سرگذشت داوود (ع ) در قرآن 
در قرآن كريم از داستانهاى آن جناب به جز چند اشاره ، چيزى نيامده ، يك جا بهسرگذشت جنگ او در لشكر طالوت اشاره كرده كه در آن جنگ ، جالوت را بهقتل رسانده و خداوند سلطنت را بعد از طالوت به او واگذار نموده و حكمتش داده و آنچه مىخواسته بدو آموخته است . در جاى ديگر به اين معنا اشاره فرموده كه او را خليفه خودكرد، تا در بين مردم حكم و داورى كند، و فصل الخطاب (كه همان علم داورى بين مردم است )به او آموخته . و در جاى ديگر به اين معنا اشاره فرموده كه خدا او و سلطنتش را تاءييدنموده و كوهها و مرغان را مسخر كرد تا با او تسبيح بگويند. و جايى ديگر به اين معنااشاره كرده كه آهن را براى او نرم كرد تا با آن هر چه مى خواهد و مخصوصا زره درستكند.
2. ذكر خير داوود (عليه السلام ) در قرآن 
خداى سبحان در چند مورد او را از انبيا شمرده و بر او و بر همه انبيا ثنا گفته ، و نام اورا بخصوص ذكر كرده و فرموده : (و آتينا داود زبورا) (ما به داوود زبور داديم ) ونيز فرموده : (به او فضيلت و علم داديم ) و نيز فرموده : (به او حكمت وفصل الخطاب داديم ، و او را خليفه در زمين كرديم ) و او را به اوصاف (اواب ) و(دارنده زلفا و قرب در پيشگاه الهى ) و (دارنده حسن مآب ستوده ).
3. داستان دو متخاصم 
(و هل اتئك نبؤ ا الخصم اذ تسوّروا المحراب اذ دخلوا على داود ففزع منهم قالوا لا تخفخصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواءالصراط ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة و لى نعجة وحدةفقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب قال لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الا الّذين آمنوا و عملواالصالحات و قليل ما هم و ظنّ داود انّما فتنه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب فغفرنا لهذلك و ان له عندنا لزلفى و حسن ماب )
آيا از داستان آن مردان متخاصم كه به بالاى ديوار محراب آمدند خبر دارى ؟ وقتى كه برداوود درآمدند از ايشان بيمناك شد گفتند: مترس ! ما دو متخاصم هستيم كه بعضى بربعضى ستم كرده تو بين ما به حق داورى كن و در حكم خود جور مكن و ما را به سوى راهراست رهنمون شو. اينك اين برادر من است كه نود و نه گوسفند دارد و من يك گوسفند دارماو مى گويد: اين يك گوسفندت را در تحت كفالت من قرار بده و در اين كلامش مرا مغلوبهم مى كند. داوود گفت : او در اين سخنش كه گوسفند تو را به گوسفندان خود ملحق سازدبه تو ظلم كرده و بسيارى از شريكها هستند كه بعضى به بعضى ديگر ستم مى كنندمگر كسانى كه ايمان دارند و عمل صالح مى كنند كه اين دسته بسيار كمند. داوود فهميدكه ما با اين صحنه او را بيازموديم پس طلب آمرزش كرد و به ركوع درآمد و توبه كرد.ما هم اين خطاى او را بخشوديم و به راستى او نزد ما تقرب و سرانجام نيكى دارد.
آنچه از آيات استفاده مى شود: دقت در آياتى كه متعرض داستان آمدن دو متخاصم نزد داوود(عليه السلام ) است بيش از اين نمى رساند كه اين داستان صحنه اى بوده كه خداىتعالى براى آزمايش داوود در عالم تمثل به وى نشان داده تا او را به تربيت الهىتربيت كند و راه و رسم داورى عادلانه را به وى بياموزد، تا در نتيجه هيچ وقت مرتكبجور در حكم نگشته و از راه عدل منحرف نگردد.
اين آن معنايى است كه از آيات اين داستان فهميده مى شود، و اما زوايدى كه در غالبروايات هست ، يعنى داستان (اوريا) و همسرش ، مطالبى است كه ساحت مقدس انبيا از آنمنزه است ، كه در بيان آيات و بحث روايتى مربوط به آن ،محصل كلام مى آيد.
4. داستان داوود (ع ) در روايات 
در الدرالمنثور به طريقى از انس و از مجاهد و سدى و به چند طريق ديگر از ابن عباس ،داستان مراجعه كردن دو طايفه متخاصم به داوود (عليه السلام ) را با اختلافى كه در آنروايات هست نقل كرده است . و نظير آن را قمى در تفسير خود آورده . و نيز در عرائس وكتبى ديگر نقل شده ، و صاحب مجمع البيان آن را خلاصه كرده كه اينك از نظر خواننده مىگذرد:
داوود (عليه السلام ) بسيار نماز مى خواند، روزى عرضه داشت : بار الها ابراهيم را برمن برترى دادى و او را خليل خود كردى ، موسى را برترى دادى و او را كليم خود ساختى. خداى تعالى وحى فرستاد كه اى داوود ما آنان را امتحان كرديم ، به امتحاناتى كهتاكنون از تو چنان امتحانى نكرده ايم ، اگر تو هم بخواهى امتيازى كسب كنى بايد بهتحمل امتحان تن در دهى . عرضه داشت : مرا هم امتحان كن .
پس روزى در حينى كه در محرابش قرار داشت ، كبوترى به محرابش افتاد، داوود خواستآن را بگيرد، كبوتر پرواز كرد و بر دريچه محراب نشست . داوود بدانجا رفت تا آن رابگيرد. ناگهان از آنجا نگاهش به همسر (اوريا) فرزند (حيان ) افتاد كهمشغول غسل بود. داوود عاشق او شد، و تصميم گرفت با او ازدواج كند. به همين منظوراوريا را به بعضى از جنگها روانه كرد، و به او دستور داد كه همواره بايد پيشاپيشتابوت باشى (و تابوت عبارت است از آن صندوقى كه سكينت در آن بوده ). اوريا بهدستور داوود عمل كرد و كشته شد.
بعد از آنكه عده آن زن سرآمد، داوود با وى ازدواج كرد، و از او داراى فرزندى به نامسليمان شد. روزى در بينى كه او در محراب خودمشغول عبادت بود، دو مرد بر او وارد شدند، داوود وحشت كرد. گفتند مترس ما دو نفرمتخاصم هستيم كه يكى به ديگرى ستم كرده - تا آنجا كه مى فرمايد - و ايشان اندكند.
پس يكى از آن دو به ديگرى نگاه كرد و خنديد، داوود فهميد كه اين دو متخاصم دوفرشته اند كه خدا آنان را نزد وى روانه كرده ، تا به صورت دو متخاصم مخاصمه راهبيندازند و او را به خطاى خود متوجه سازند پس ‍ داوود (عليه السلام ) توبه كرد و آنقدر گريست كه از اشك چشم او گندمى آب خورد و روييد.
آنگاه صاحب مجمع البيان مى گويد - و چه خوب هم مى گويد - داستان عاشق شدن داوودسخنى است كه هيچ ترديدى در فساد و بطلان آن نيست ، براى اينكه اين نه تنها باعصمت انبيا سازش ندارد، بلكه حتى با عدالت نيز منافات دارد، چطور ممكن است انبيا كهامينان خدا بر وحى او و سفرايى هستند بين او و بندگانش ، متصف به صفتى باشند كهاگر يك انسان معمولى متصف بدان باشد، ديگر شهادتش پذيرفته نمى شود و حالتىداشته باشند كه به خاطر آن حالت ، مردم از شنيدن سخنان ايشان و پذيرفتن آن متنفرباشند؟!.
مؤ لف : اين داستان كه در روايات مذكور آمده از تورات گرفته شده ، چيزى كه هستنقل تورات از اين هم شنيعتر و رسواتر است ، معلوم مى شود آنهايى كه داستان مزبور رادر روايات اسلامى داخل كرده اند، تا اندازهاىنقل تورات را - كه هم اكنون خواهيد ديد - تعديل كرده اند.
5. داستان عاشق شدن داود (ع ) در تورات ! 
اينك خلاصه آنچه در تورات ، اصحاح يازدهم و دوازدهم ، ازسموئيل دوم آمده :
شبانگاه بود كه داوود از تخت خود برخاست ، و بر بالاى بام كاخ به قدم زدن پرداخت ،از آنجا نگاهش به زنى افتاد كه داشت حمام مى كرد، و تن خود را مى شست ، و زنى بسيارزيبا و خوش منظر بود.
پس كسى را فرستاد تا تحقيق حال او كند. به او گفتند: او (بتشبع ) همسر (اورياىحثى ) است ، پس داوود رسولانى فرستاد تا زن را گرفته نزدش ‍ آوردند، و داوود بااو هم بستر شد، در حالى كه زن از خون حيض پاك شده بود، پس زن به خانه خودبرگشت ، و از داوود حامله شده ، به داوود خبر داد كه من حامله شده ام .
از سوى ديگر اوريا در آن ايام در لشكر داوود كار مى كرد و آن لشكر در كار جنگ با(بنى عمون ) بودند، داوود نامه اى به (يوآب ) امير لشكر خود فرستاد، و نوشتكه اوريا را نزد من روانه كن ، اوريا به نزد داوود آمد، و چند روزى نزد وى ماند، داوودنامه اى ديگر به يوآب نوشته ، به وسيله اوريا روانه ساخت و در آن نامه نوشت : اوريارا ماءموريت هاى خطرناك بدهيد و او را تنها بگذاريد، تا كشته شود. يوآب نيز همين كاررا كرد. و اوريا كشته شد و خبر كشته شدنش به داوود رسيد.
پس همين كه همسر اوريا از كشته شدن شوهرش خبردار شد، مدتى در عزاى او ماتم گرفت، و چون مدت عزادارى و نوحه سرايى تمام شد، داوود نزد او فرستاده و او را ضميمهاهل بيت خود كرد. و خلاصه همسر داوود شد، و براى او فرزندى آورد.
و اما عملى كه داوود كرد در نظر رب عمل قبيحى بود. لذا رب ، (ناثان ) پيغمبر را نزدداوود فرستاد. او هم آمد و به او گفت در يك شهر دو نفر مرد زندگى مى كردند يكى فقيرو آن ديگرى توانگر، مرد توانگر گاو و گوسفند بسيار زياد داشت و مرد فقير به جزيك ميش كوچك نداشت ، كه آن را به زحمت بزرگ كرده بود در اين بين ميهمانى براى مردتوانگر رسيد او از اينكه از گوسفند و گاو خود يكى را ذبح نموده از ميهمان پذيرايىكند دريغ ورزيد، و يك ميش مرد فقير را ذبح كرده براى ميهمان خود طعامى تهيه كرد.
داوود از شنيدن اين رفتار سخت در خشم شد، و به ناثان گفت : رب كه زنده است ، چهباك از اينكه آن مرد طمعكار كشته شود، بايد اين كار را بكنيد، و به جاى يك ميش چهارميش از گوسفندان او براى مرد فقير بگيريد، براى اينكه بر آن مرد فقير رحم نكرده وچنين معامله اى با او كرده .
ناثان به داوود گفت : اتفاقا آن مرد خود شما هستيد، و خدا تو را عتاب مى كند و مىفرمايد: بلاء و شرى بر خانه ات مسلط مى كنم و در پيش رويت همسرانت را مى گيرم ، وآنان را به خويشاوندانت مى دهم ، تا در حضور بنىاسرائيل و آفتاب با آنان هم بستر شوند، و اين را به كيفر آن رفتارى مى كنم كه تو بااوريا و همسرش كردى .
داوود به ناثان گفت : من از پيشگاه رب عذر اين خطا را مى خواهم . ناثان گفت : خدا هم اينخطاى تو را از تو برداشت و ناديده گرفت و تو به كيفر آن نمى ميرى ، و ليكن از آنجاكه تو با اين رفتارت دشمنانى براى رب درست كردى كه همه زبان به شماتت رب مىگشايند، فرزندى كه همسر اوريا برايت زاييده خواهد مرد.
پس خدا آن فرزند را مريض كرد و پس از هفت روز قبض روحش فرمود، و بعد از آن همسراوريا سليمان را براى داوود زاييد.
6. داستان داود (ع ) در نگاه امام رضا و امام صدق (ع ) 
و در كتاب عيون است كه - در باب مجلس رضا (عليه السلام ) نزد ماءمون و مباحثه اش باارباب ملل و مقالات - امام رضا (عليه السلام ) به ابن جهم فرمود: بگو ببينم پدرانشما درباره داوود چه گفته اند؟
ابن جهم عرضه داشت : مى گويند او در محرابشمشغول نماز بود كه ابليس ‍ به صورت مرغى در برابرشممثل شد، مرغى كه زيباتر از آن تصور نداشت . پس داوود نماز خود را شكست و برخاستتا آن مرغ را بگيرد. مرغ پريد و داوود آن رادنبال كرد، مرغ بالاى بام رفت ، داوود هم به دنبالش به بام رفت ، مرغ بهداخل خانه اوريا فرزند حيان شد، داوود به دنبالش رفت ، و ناگهان زنى زيبا ديد كهمشغول آب تنى است .
داوود عاشق زن شد، و اتفاقا همسر او يعنى اوريا را قبلا به ماءموريت جنگى روانه كردهبود، پس به امير لشكر خود نوشت كه اوريا را پيشاپيش تابوت قرار بده ، و او همچنين كرد، اما به جاى اينكه كشته شود، بر مشركين غلبه كرد. و داوود از شنيدن قصهناراحت شد، دوباره به امير لشكرش نوشت او را همچنان جلو تابوت قرار بده ! امير چنانكرد و اوريا كشته شد، و داوود با همسر وى ازدواج كرد.
راوى مى گويد: حضرت رضا (عليه السلام ) دست به پيشانى خود زد و فرمود: (انالله و انا اليه راجعون ) آيا به يكى از انبياى خدا نسبت مى دهيد كه نماز را سبك شمردهو آن را شكست ، و به دنبال مرغ به خانه مردم درآمده ، و به زن مردم نگاه كرده و عاشقشده ، و شوهر او را متعمدا كشته است ؟
ابن جهم پرسيد: يا بن رسول اللّه پس گناه داوود در داستان دو متخاصم چه بود؟
فرمود: واى بر تو خطاى داوود از اين قرار بود كه او دردل خود گمان كرد كه خدا هيچ خلقى داناتر از او نيافريده ، خداى تعالى (براى تربيتاو، و دور نگه داشتن او از عجب ) دو فرشته نزد وى فرستاد تا از ديوار محرابش بالاروند، يكى گفت ما دو خصم هستيم ، كه يكى به ديگرى ستم كرده ، تو بين ما به حقداورى كن و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راهعدل رهنمون شو. اين آقا برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم ، به من مى گويد اينيك ميش خودت را در اختيار من بگذار و اين سخن را طورى مى گويد كه مرا زبون مى كند،داوود بدون اينكه از طرف مقابل بپرسد: تو چه مى گويى ؟ و يا از مدعى مطالبه شاهدكند در قضاوت عجله كرد و عليه آن طرف و به نفع صاحب يك ميش حكم كرد، و گفت : او كهاز تو مى خواهد يك ميشت را هم در اختيارش بگذارى به تو ظلم كرده . خطاى داوود در همينبوده كه از رسم داورى تجاوز كرده ، نه آنكه شما مى گوييد، مگر نشنيدهاى كه خداىعزّوجلّ مى فرمايد: (يا داود انا جعلناك خليفة فى الاءرض فاحكم بين الناس بالحق....)
ابن جهم عرضه داشت : يا بن رسول اللّه پس داستان داوود با اوريا چه بوده ؟
حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: در عصر داوود حكم چنين بود كه اگر زنى شوهرشمى مرد و يا كشته مى شد، ديگر حق نداشت شوهرى ديگر اختيار كند، و اولين كسى كه خدااين حكم را برايش برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج كند، داوود (عليهالسلام ) بود كه با همسر اوريا بعد از كشته شدن او و گذشتن عده ازدواج كرد، و اين برمردم آن روز گران آمد.
و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه به علقمهفرمود: انسان نمى تواند رضايت همه مردم را به دست آورد و نيز نميتواند زبان آنان راكنترل كند همين مردم بودند كه به داوود (عليه السلام ) نسبت دادند كه : مرغى رادنبال كرد تا جايى كه نگاهش به همسر اوريا افتاد و عاشق او شد و براى رسيدن به آنزن ، اوريا را به جنگ فرستاد، آن هم در پيشاپيش تابوت قرارش داد تا كشته شود، و اوبتواند با همسر وى ازدواج كند... .
داستان سليمان عليه السلام 
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سلَيْمَنَ عِلْماً وَ قَالا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى فَضلَنَا عَلى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِالْمُؤْمِنِينَ(15)
وَ وَرِث سلَيْمَنُ دَاوُدَ وَ قَالَ يَأَيُّهَا النَّاس عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطيرِ وَ أُوتِينَا مِن كلِّ شىْءٍ إِنَّ هَذَالهَُوَ الْفَضلُ الْمُبِينُ(16)
وَ حُشِرَ لِسلَيْمَنَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الانسِ وَ الطيرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ(17)
حَتى إِذَا أَتَوْا عَلى وَادِ النَّمْلِ قَالَت نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسكِنَكمْ لا يحْطِمَنَّكُمْسلَيْمَنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(18)
فَتَبَسمَ ضاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَب أَوْزِعْنى أَنْ أَشكُرَ نِعْمَتَك الَّتى أَنْعَمْت عَلىَّ وَعَلى وَلِدَى وَ أَنْ أَعْمَلَ صلِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنى بِرَحْمَتِك فى عِبَادِك الصلِحِينَ(19)
وَ تَفَقَّدَ الطيرَ فَقَالَ مَا لىَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغَائبِينَ(20)
لاُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شدِيداً أَوْ لاَاذْبحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنى بِسلْطنٍ مُّبِينٍ(21)
فَمَكَث غَيرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطت بِمَا لَمْ تحِط بِهِ وَ جِئْتُك مِن سبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ(22)
إِنى وَجَدت امْرَأَةً تَمْلِكهُمْ وَ أُوتِيَت مِن كلِّ شىْءٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ(23)
وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ لِلشمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطنُ أَعْمَلَهُمْ فَصدَّهُمْ عَنِالسبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ(24)
أَلا يَسجُدُوا للَّهِ الَّذِى يخْرِجُ الْخَب ءَ فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تخْفُونَ وَ مَاتُعْلِنُونَ(25)
اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26)
قَالَ سنَنظرُ أَ صدَقْت أَمْ كُنت مِنَ الْكَذِبِينَ(27)
اذْهَب بِّكِتَبى هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنهُمْ فَانظرْ مَا ذَا يَرْجِعُونَ(28)
قَالَت يَأَيهَا الْمَلَؤُا إِنى أُلْقِىَ إِلىَّ كِتَبٌ كَرِيمٌ(29)
إِنَّهُ مِن سلَيْمَنَ وَ إِنَّهُ بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(30)
أَلا تَعْلُوا عَلىَّ وَ أْتُونى مُسلِمِينَ(31)
قَالَت يَأَيهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونى فى أَمْرِى مَا كنت قَاطِعَةً أَمْراً حَتى تَشهَدُونِ(32)
قَالُوا نحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شدِيدٍ وَ الاَمْرُ إِلَيْكِ فَانظرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ(33)
قَالَت إِنَّ الْمُلُوك إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَلِك يَفْعَلُونَ(34)
وَ إِنى مُرْسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسلُونَ(35)
فَلَمَّا جَاءَ سلَيْمَنَ قَالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا ءَاتَانَِ اللَّهُ خَيرٌ مِّمَّا ءَاتَاكُم بَلْ أَنتُم بهَدِيَّتِكمْتَفْرَحُونَ(36)
ارْجِعْ إِلَيهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بجُنُودٍ لا قِبَلَ لهَُم بهَا وَ لَنُخْرِجَنهُم مِّنهَا أَذِلَّةً وَ هُمْصغِرُونَ(37)
قَالَ يَأَيهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينى بِعَرْشهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونى مُسلِمِينَ(38)
قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجِْنِّ أَنَا ءَاتِيك بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِك وَ إِنى عَلَيْهِ لَقَوِىُّ أَمِينٌ(39)
قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَبِ أَنَا ءَاتِيك بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْك طرْفُك فَلَمَّا رَءَاهُمُستَقِراًّ عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضلِ رَبى لِيَبْلُوَنى ءَ أَشكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شكَرَ فَإِنَّمَا يَشكُرُلِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبى غَنىُّ كَرِيمٌ(40)
قَالَ نَكِّرُوا لهََا عَرْشهَا نَنظرْ أَ تهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يهْتَدُونَ(41)
فَلَمَّا جَاءَت قِيلَ أَ هَكَذَا عَرْشكِ قَالَت كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّامُسلِمِينَ(42)
وَ صدَّهَا مَا كانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنهَا كانَت مِن قَوْمٍ كَفِرِينَ(43)
قِيلَ لهََا ادْخُلى الصرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشفَت عَن ساقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صرْحٌمُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَت رَب إِنى ظلَمْت نَفْسى وَ أَسلَمْت مَعَ سلَيْمَنَ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(44)
15. ما به داوود و سليمان دانشى داديم و گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى ازبندگان مؤ من خويش برترى داد.
16. و سليمان وارث داوود شد و گفت : اى مردم ، به ما زبان پرندگان تعليم داده شده وهمه چيزمان داده اند، كه اين برترى آشكارى است .
17. و سپاهيان سليمان از جن و انس و پرنده فراهم شدند و به نظم آمدند.
18. تا چون به وادى مورچه رسيدند، مورچه اى گفت : اى مورچگان ، به لانه هاى خودبرويد تا سليمان و سپاهيان او بغفلت شما راپايمال نكنند.
19. سليمان لبخندى زد و از گفتار او خنديد و گفت : پروردگارا، مرا وادار كن تا نعمتىرا كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده اى ، سپاس دارم و عملى شايسته كنم كه آن راپسند كنى و مرا به رحمت خويش در صف بندگان شايسته ات درآور.
20. و جوياى مرغان شد و گفت : چرا هدهد را نمى بينم ؟ مگر او غايب است ؟
21. وى را عذاب مى كنم ، عذابى سخت و يا سرش را مى برم ، مگر آنكه عذرى روشنبياورد.
22. كمى بعد شانه به سر و هدهد آمد و گفت : چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براىتو از سبا خبر درست آورده ام .
23. زنى ديدم كه بر آنان سلطنت مى كند و همه چيز دارد و او را تختى بزرگ است .
24. وى را ديدم كه با قومش به جاى خدا آفتاب را سجده مى كردند و شيطان اعمالشان رابرايشان زينت داده و از راه منحرفشان كرده و هدايت نيافته اند.
25. تا خدايى را سجده كنند كه در آسمانها و زمين هر نهانى را آشكار مى كند و آنچه رانهان كنند و يا عيان سازند، مى داند.
26. خداى يكتا كه خدايى جز او نيست و پروردگار عرش بزرگ است .
27. سليمان گفت : خواهيم ديد آيا راست مى گويى يا از دروغگويانى .
28. اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن ، سپس برگرد ببين چه مى گويند.
29. (ملكه سبا) گفت : اى بزرگان مملكت ، نامه اى گرامى نزدم افكنده اند.
30. از جانب سليمان است و به نام خداى رحمان و رحيم است .
31. كه : بر من تفوق مجوييد و مطيعانه پيش من آييد.
32. گفت : اى بزرگان ، مرا در كارم نظر دهيد، كه من بدون حضور شما هيچ كارى راانجام نداده ام .
33. گفتند: ما نيرومند و جنگاورانى سختكوش هستيم ، ولى كار به اراده تو بستگى . ببينچه فرمان مى دهى تا اطاعت كنيم .
34. گفت : پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شدند، تباهش كنند و عزيزانش راذليل سازند. كارشان همواره چنين بوده .
35. من هديه اى به سوى آنها مى فرستم ، ببينم فرستادگان چه خبر مى آورند.
36. و چون (فرستادگان ملكه سبا) نزد سليمان آمدند، سليمان گفت : آيا مرا بهمال مدد مى دهيد؟ آنچه خدا به من داده ، بهتر از اين است كه به شما داده است . شماييد كهاين هديه در نظرتان ارج دارد و از آن خوشحاليد.
37. نزد ايشان باز گرد كه سپاهى به سوى شما آريم كهتحمل آن نياريد و از آنجا به ذلت و در عين حقارت بيرونتان مى كنيم .
38. گفت : اى بزرگان ، كدامتان پيش از آنكه ملكه سبا نزد من آيد تخت وى را برايم مىآورد؟
39. عفريتى از جن گفت : پيش از آنكه از مجلس خود برخيزى ، تخت را نزدت مى آورم ، كهبراى اين كار توانا و امينم .
40. و آن كسى كه از كتاب اطلاعى داشت ، گفت : من آن راقبل از آنكه نگاهت برگردد (در يك چشم به هم زدن )، نزدت مى آورم . و چون تخت را نزدخويش پابرجا ديد، اين از كرم پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا سپاس مى دارم ياكفران مى كنم . هر كه سپاس دارد، براى خويش مى دارد و هر كه كفران كند، پروردگارمبى نياز و كريم است .
41. (سليمان ) گفت : تختش را براى او وارونه كنيد، ببينم آيا آن را مى شناسد يا نه .
42. و چون بيامد، بدو گفتند: آيا تخت تو چنين است ؟ گفت : گويى همين است . از اين پيش، ما از اين سلطنت خبر داشتيم و تسليم هم بوديم .
43. و خدايش از آنچه كه به جاى او مى پرستيد، باز داشت كه وى از گروه كافرانبود.
44. بدو گفتند: به حياط قصر داخل شو. و چون آن را بديد، پنداشت آبى عميق است وساقهاى خويش را عريان كرد. سليمان گفت : اين (آب نيست بلكه ) قصرى است از بلورصاف . (ملكه سبا) گفت : من به خويش ستم كرده ام . اينك با سليمان مطيع پروردگارجهانيان مى شوم .
(از سوره مباركه نمل )
گفتارى پيرامون داستان سليمان (ع ) 
1. آنچه در قرآن از داستان او آمده 
در قرآن كريم از سرگذشت آن جناب جز مقدارى مختصر نيامده ، چيزى كه هست دقت در همانمختصر، آدمى را به همه داستانهاى او و مظاهر شخصيت شريفش راهنمايى مى كند.
يكى اينكه : آن جناب فرزند و وارث داود (عليه السّلام ) بود، كه در اين باره فرمود: و(وهبنا لداود سليمان ) و نيز فرموده : (و ورث سليمان داود).
يكى ديگر اينكه خداى تعالى ملكى عظيم به او داد، جن و طير و باد را برايش مسخر كردو زبان مرغان را به وى آموخت ، كه ذكر اين چند نعمت در كلام مجيدش مكرر آمده است ، درسوره بقره آيه 102، در سوره انبياء، آيه 81، در سورهنمل ، آيه 16 تا 18، در سوره سباء، آيه 12 تا 13 و در سوره ص ، آيه 35 تا 39.
قسمت سوم ، آن است كه به مساءله انداختن جسد، بر روى تخت وى اشاره مى كند، كه درسوره ص ، آيه 33 واقع است .
قسمت چهارم ، آيات مربوط به (عرض صافنات جياد) بر وى است ، كه در آيات 31تا 33 سوره ص ، آمده است .
قسمت پنجم ، آياتى است كه به مساءله داورى او در مساءله افتادن گوسفند در زراعتپرداخته و اين آيات در سوره انبياء، آيه 78 تا 79 آمده است .
قسمت ششم ، اشاره به داستان مورچه است ، كه در سوره مورد بحث ، آيه 18 و 19 آمده .
قسمت هفتم ، آيات مربوط به داستان هدهد و ملكه سباء است ، كه در همين سوره ، آيات 20تا 44 آمده .
قسمت هشتم ، آيه مربوط به كيفيت درگذشت آن جناب است كه در سوره سبا آيه 14 واقعشده .
2. آياتى كه آن جناب را مى ستايد 
در قرآن كريم ، در پانزده شانزده مورد نام آن جناب را آورده و ثناى بسيارى از او كرده ،بنده اش خوانده ، اوابش ناميده و فرموده : (نعم العبد انه اواب ) و به علم و حكمتشستوده و فرموده : (ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما) و نيز فرموده : (و لقدآتينا داود و سليمان علما) و باز فرموده : (يا ايها الناس علمنا منطق الطير) و او را ازانبياء مهدى و راه يافته خوانده ، فرموده : (و ايوب و يونس و هرون و سليمان ) و نيزفرموده : (و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان ).
3. سليمان (عليه السّلام ) در عهد عتيق 
داستان آن جناب در كتاب ملوك اول آمده و بسيار در حشمت و جلالت امر او و وسعت ملكش ووفور ثروتش و بلوغ حكمتش سخن گفته ، ليكن از داستانهايش كه در قرآن ذكر شده ،جز همين مقدار نيامده كه : وقتى ملكه سباء خبر سليمان را شنيد و شنيد كه معبدى دراورشليم ساخته و او مردى است كه حكمت داده شده ، بار سفر بست و نزدش آمد و هدايايىبسيار آورد و با او ديدار كرد و مسائل بسيارى به عنوان امتحان از او پرسيد و جوابشنيد، آنگاه برگشت .
عهد عتيق بعد از آن همه ثناء كه براى سليمان كرده ، در آخر به وى اسائه ادب كرده وگفته كه : وى در آخر عمرش منحرف شد و از خداپرستى دست برداشته به بت پرستىگراييد و براى بتها سجده كرد، بتهايى كه بعضى از زنانش داشتند و آنها را مىپرستيدند.
و نيز مى گويد: مادر سليمان ، اول ، زن اورياى حتى بود، پدر سليمان عاشقش شد و بااو زنا كرد و در همان زنا فرزندى حامله شد ناگزير داود ( از ترس رسوايى ) نقشهكشيد تا هر چه زودتر اوريا را سر به نيست كند و همسرش را بگيرد و همين كار را كرد،بعد از كشته شدن اوريا در يكى از جنگها، همسرش را به اندرون خانه و نزد ساير زنانخود برد، در آنجا براى بار دوم حامله شد و سليمان را بياورد.
و اما قرآن كريم ساحت آن جناب را مبرا از پرستش بت مى داند، همچنان كه ساحت سايرانبياء را منزه مى داند و بر هدايت و عصمتشان تصريح مى كند و در خصوص سليمان مىفرمايد: (و ما كفر سليمان ).
و نيز، ساحتش را از اينكه از زنا متولد شده باشد منزه داشته است و از او حكايت كرده كهدر دعايش بعد از سخن مورچه گفت : (پروردگارا، مرا به شكر نعمتها كه بر من و برپدر و مادر من ارزانى داشتى ملهم فرما) كه در تفسيرش گفتيم از اين دعا برمى آيد كهمادر او از اهل صراط مستقيم بوده ، يعنى از كسانى كه خداوند بر آنان انعام كرده ، از نبيينو صديقين و شهداء و صالحين .
4. رواياتى كه در اين داستان وارد شده 
اخبارى كه در قصص آن جناب و مخصوصا در داستان هدهد و دنباله آن آمده ، بيشترشمطالب عجيب و غريبى دارد كه حتى نظائر آن در اساطير و افسانه هاى خرافى كمتر ديدهمى شود، مطالبى كه عقل سليم نمى تواند آن را بپذيرد و بلكه تاريخ قطعى هم آنهارا تكذيب مى كند و بيشتر آنها مبالغه هايى است كه ازامثال كعب و وهب نقل شده است .
و اين قصه پردازان مبالغه را به جايى رسانده اند كه گفته اند: سليمان پادشاه همهروى زمين شد و هفتصد سال سلطنت كرد و تمامى موجودات زنده روى زمين از انس و جن ووحشى و طير، لشكريانش بودند. و او در پاى تخت خود سيصد هزار كرسى نصب مى كرد،كه به هر كرسى يك پيغمبر مى نشست ، بلكه هزاران پيغمبر و صدها هزار نفر از امراىانس و جن روى آنها مى نشستند و مى رفتند. و مادر ملكه سباء از جن بوده و لذا پاهاى ملكهمانند پاى خران ، سم دار بوده و به همين جهت با جامه بلند خود، آن را از مردم مىپوشاند، تا روزى كه دامن بالا زد تا وارد صرح شود، اين رازش فاش ‍ گرديد. و درشوكت اين ملكه مبالغه را به حدى رسانده اند كه گفته اند: در قلمرو كشور او چهار صدپادشاه سلطنت داشتند و هر پادشاهى را چهار صد هزار نظامى بوده و وى سيصد وزيرداشته است ، كه مملكتش را اداره مى كردند و دوازده هزار سر لشكر داشته كه هرسرلشكرى دوازده هزار سرباز داشته ، و همچنين از اينقبيل اخبار عجيب و غير قابل قبولى كه در توجيه آن هيچ راهى نداريم ، مگر آنكه بگوييماز اخبار اسرائيليات است و بگذريم . و اگر از خوانندگان عزيز ما كسى بخواهد بهآنها دست يابد، بايد به كتب جامع حديث چون الدرالمنثور و عرائس و بحار و نيز بهتفاسير مطول مراجعه نمايد.
ادب داوود و سليمان (ع ) در دعا و ثنا 
و از آن جمله ثنائى است كه قرآن از داوود و سليمان (عليهماالسلام ) چنيننقل فرموده :
(و لقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين).
وجه ادبى كه آن دو بزرگوار در اين حمد و شكر خود به كار بردند و فضيلت علم خودرا به خداوند نسبت دادند، روشن است ، چون مثل مردم بى ايمان علم خود را به خود نسبتندادند، چنانكه قارون - بنابر نقل قرآن كريم - چنين كرد، و در پاسخ قومش كه نصيحتشكردند و به اين كه به مال خود نبالد اندرزش دادند، گفت : (انما اوتيته على علم عندى) و چنانكه قرآن كريم اين رذيله را از اقوام ديگرى نيز چنيننقل فرموده : (فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ماكانوا به يستهزون ) و نبايد كلام داود و سليمان راحمل بر خودستائى و تكبر نمود و آن دو را سزاوار مذمت دانست ، زيرا غرض آن دوبزرگوار اين است كه به عنوان شكر نعمتى را كه خداوند به خصوص آن دو ارزانىداشته ذكر كنند و درست هم بوده ، سليمان و داود (عليه السلام ) بر بسيارى از مؤ منينفضيلت داشته اند، خداى تعالى هم از بسيارى از مؤ منين حكايت كرده كه از خداى خودفضيلت و برترى را درخواست كرده اند و علاوه بر اينكه مذمتشان نفرموده ، ايشان را بهعلو همت و بلندى طبع هم ستوده و فرموده : (و الذين يقولون ربنا... و اجعلنا للمتقيناماما).
و نيز از آن جمله دعائى است كه قرآن در ضمن داستان سليمان (عليه السلام ) و مورچگاناز آن جناب نقل كرده و فرموده :
(حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نمله يا ايهاالنمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون . فتبسم ضاحكا من قولهاو قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى و اناعمل صالحا ترضاه و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ).
اين مورچه با كلام خود سليمان را به ياد ملك عظيمى كه خدايش ارزانى داشته بود انداخت، ملكى كه اركان آن بوسيله مسخر بودن باد و جريانش به امر وى و همچنين مسخر بودنجن براى او به طورى كه هر چه بخواهد برايش بسازند و نيز به وسيله علم بهزبانهاى طيور محكم و پا بر جا بود.
آرى سليمان (عليه السلام ) داراى چنين ملكى بود، و ليكن اين ملك و قدرت آن طورى كهدر دلهاى ما به صورت شيرين ترين آرزوئى كه ممكن است انسانى بداننائل شود جلوه مى كند در دل وى جلوه نداشت و ذلت عبوديت رااز يادش نبرد بلكه درنظرش به صورت نعمتى بود كه پروردگارش به او و والدين او انعام نموده و ايشانرا به آن اختصاص داده ، و اين نظريه را از كسىمثل سليمان با داشتن چنين سلطنت و قدرتى بايد بهترين ادب او نسبت به پروردگارششمرد، از گفتار آن مورچه فورا به ياد نعمت هاى پروردگارش افتاد و اين نعمت ها گرچه در حق او بسيار و بى شمار بود، ليكن مورد نظر او از نعمت در اين مقام همان ملك عظيم وسلطنت قاهره اش بود، و لذا از پروردگار خود درخواست توفيقعمل صالح مى كند چون متوجه مى شود كه از كسى كه در اريكه تخت سلطنت قرار داردعمل صالح و رفتارن يك ممدوح و مطلوب است ، براى خاطر همه اين جهات بود كه نخست ازخداى خود خواست كه به وى توفيق اداى شكر نعمتش مرحمت كند و در ثانى اينكهعمل صالح انجام دهد و به صرف عمل صالح قناعت نكرد بلكه آنرا مقيد كرد به اينكهباعث خشنودى پروردگارش باشد، آرى او بنده اى است كه جز رضاى پروردگار ومولاى خود هدفى ندارد، او با عمل صالح كارى ندارد مگر براى اينكه باعث خشنودىپروردگارش است ، آنگاه در خواست توفيق عمل صالح را با درخواست صلاح ذاتىتكميل نموده و عرض كرد: و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت در آور.
داستان يسع و ذوالكفل (عليهماالسلام ) 
وَ اذْكُرْ إِسمَعِيلَ وَ الْيَسعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كلُّ مِّنَ الاَخْيَارِ(48)
48. و به ياد آور اسماعيل و يسع و ذوالكفل را، و هر يك از اخيار بودند.
(از سوره مباركه ص )
خبرى از يسع و ذوالكفل (ع ) 
1. يسع و ذوالكفل (ع ) در قرآن 
خداى سبحان نام اين دو بزرگوار را در كلام مجيدش برده ، و آن دو را از انبيا شمرده ، وبر آن دو ثنا خوانده ، و آنها را از اخيار معرفى فرموده . و ذوالكفل را از صابران شمرده . در روايات هم نامى از اين دو پيغمبر ديده مى شود.
2. يسع و ذوالكفل (ع ) در روايات 
در بحار از كتاب احتجاج ، و كتاب توحيد، و كتاب عيون ، در ضمن خبرى طولانى كه حسنبن محمد نوفلى آن را از حضرت رضا (عليه السلام )نقل كرده آمده : آن جناب در ضمن احتجاج عليه جاثليق نصارى به اينجا رسيد كه فرمود:يسع همان كارهايى را مى كرد كه عيسى (عليه السلام ) مى كرد، يعنى او نيز روى آب راهمى رفت ، و مردگان را زنده مى كرد، و كور مادرزاد، و بيمار برصى را شفا مى داد بااين تفاوت كه امت او قائل به خدايى او نشدند، و شماقائل به خدايى مسيح (عليه السلام ) شديد... .
و از قصص الانبياء نقل شده كه صدوق ، از دقاق ، از اسدى ، ازسهل ، از عبد العظيم حسنى (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: نامهاى به امام جواد(عليه السلام ) نوشتم ، و در آن از ذوالكفل پرسيدم كه نامش چه بود؟ و آيا از مرسلينبود يا خير؟ در جوابم نوشت : خداى عزّوجلّ صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد كهسيصد و سيزده نفر آنان مرسل بودند، و ذوالكفل يكى از آن مرسلين است كه بعد ازسليمان بن داوود مى زيست ، و در ميان مردم مانند داوود (عليه السلام ) قضاوت مى كرد، وجز براى خداى عزّوجلّ خشم نكرد، و نام شريفش (عويديا) بود، و او همان است كه خداىعزّوجلّ در كتاب عزيزش نامش را برده ، و فرموده : (و اذكر فى الكتاباسمعيل و اليسع و ذا الكفل كل من الاخيار).
در كتاب قصص الانبياء ثعلبى دارد كه الياس پيغمبر وقتى به زنى از زنان بنىاسرائيل كه فرزندى به نام يسع بن خطوب داشت وارد شد، زن وى رامنزل داده و ورودش را از دشمنانش مخفى داشت . الياس به پاس اين خدمت در حق فرزندشيسع كه به مرضى دچار بود دعا كرد و او عافيت يافت . يسع چون اين معجزه را بديدبه الياس ايمان آورد و او را در ادعاى نبوتش ‍ تصديق نمود و ملازمتش را اختيار كرد. از آنببعد هر جا كه الياس مى رفت يسع نيز همراهش مى رفت .
ثعلبى سپس داستان به آسمان رفتن الياس را ذكر كرده اضافه مى كند كه : در اينهنگام يسع او را بانگ زد كه اى الياس حالا كه مى روى تكليف مرا معلوم كن ، و مرا براىروزگار تنهاييم دستورى ده . الياس از آسمان كساى خود را انداخت ، و همين كسا علامتجانشينى يسع براى الياس در ميان بنى اسرائيل بود.
آنگاه مى گويد: خداوند به فضل خود يسع (عليهالسلام ) را به نبوت و رسالت بهسوى بنى اسرائيل مبعوث نمود. و به وى وحى فرستاد، و او را به همان نحوى كه بندهخود الياس را تاءييد مى كرد تاءييد فرمود، و در نتيجه بنىاسرائيل به وى ايمان آورده و او را تعظيم نموده در هر پيشامدى راءى و امر او را متابعت مىكردند، و بدين منوال تا يسع در ميان بنى اسرائيل زنده بود حكم خداى تعالى در بينآنان نافذ و مجرى بود.
مؤ لف : البته درباره ذوالكفل و يسع روايات متفرقه ديگرى درباره گوشه هايى اززندگى آن دو بزرگوار هست كه چون معتبر و قوى نبود و نمى شد بر آنها اعتماد كرد، ازايرادش صرف نظر كرديم .
داستان يونس عليه السلام 
وَ إِنَّ يُونُس لَمِنَ الْمُرْسلِينَ(139)
إِذْ أَبَقَ إِلى الْفُلْكِ الْمَشحُونِ(140)
فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ(141)
فَالْتَقَمَهُ الحُْوت وَ هُوَ مُلِيمٌ(142)
فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسبِّحِينَ(143)
لَلَبِث فى بَطنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(144)
فَنَبَذْنَهُ بِالْعَرَاءِ وَ هُوَ سقِيمٌ(145)
وَ أَنبَتْنَا عَلَيْهِ شجَرَةً مِّن يَقْطِينٍ(146)
وَ أَرْسلْنَهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ(147)
فَئَامَنُوا فَمَتَّعْنَهُمْ إِلى حِينٍ(148)
139. و يونس هم از پيامبران بود.
140. به يادش آور كه به طرف يك كشتى پر بگريخت .
141. پس قرعه انداختند و او از مغلوبين شد.
142. پس ماهى او را بلعيد در حالى كه خودش و يا مردم ملامتش مى كردند.
143.و اگر او از تسبيح گويان نمى بود،
144. حتما در شكم ماهى تا روزى كه مبعوث شوند باقى مى ماند.
145. ولى چون از تسبيح گويان بود ما او را به خشكى پرتاب كرديم در حالى كهمريض ‍ بود.
146. و بر بالاى سرش بوته اى از كدو رويانديم .
147. و او را به سوى شهرى كه صد هزار نفر و بلكه بيشتر بودند فرستاديم .
148. پس ايمان آوردند، ما هم به نعمت خود تا هنگامى معين (مدت عمر آن قوم ) بهرهمندشان گردانيديم .
(از سوره مباركه صافات )
سرگذشت يونس (ع ) 
1. قرآن و سرگذشت يونس (ع ) 
قرآن كريم از سرگذشت اين پيامبر و قوم او جز قسمتى را متعرض نشده . در سورهصافات اين مقدار را متعرض شده كه آن جناب به سوى قومى فرستاده شد و از بين مردمفرار كرده و به كشتى سوار شد و در آخر نهنگ او را بلعيد. و سپس نجات داده شده و بارديگر به سوى آن قوم فرستاده شد و مردم به وى ايمان آوردند. اينك آيات آن سوره ازنظر خواننده مى گذرد.
(و ان يونس لمن المرسلين اذ ابق الى الفلك المشحون فساهم فكان من المدحضينفالتقمه الحوت و هو مليم فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثونفنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجرة من يقطين و ارسلناه الى مائة الف اويزيدون فامنوا فمتعناهم الى حين ).
و در سوره انبياء متعرض تسبيح گويى او در شكم ماهى شده كه علت نجاتش از آن بليهشد، مى فرمايد:
(و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انتسبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين ).
و در سوره قلم متعرض ناله اندوهگين او در شكم ماهى شده و سپس بيرون شدنش و رسيدنبه مقام اجتباء را آورده ، مى فرمايد:
(فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم لو لا ان تداركه نعمة منربه لنبذ بالعراء و هو مذموم فاجتباه ربه فجعله من الصالحين ).
و در سوره يونس متعرض ايمان آوردن قومش و بر طرف شدن عذاب از ايشان شده ، مىفرمايد:
(فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فىالحيوة الدنيا و متعناهم الى حين ).
خلاصه آنچه از مجموع آيات قرآنى استفاده مى شود، با كمك قرائن موجود در اطراف اينداستان اين است كه : يونس (عليه السلام ) يكى از پيامبران بوده كه خدا وى را به سوىمردمى گسيل داشته كه جمعيت بسيارى بوده اند، يعنى آمارشان از صد هزار نفر تجاوز مىكرده و آن قوم دعوت وى را اجابت نكردند و به غير از تكذيب عكس العملى نشان ندادند، تاآنكه عذابى كه يونس (عليه السلام ) با آن تهديدشان مى كرد فرا رسيد. و يونس ‍(عليه السلام ) خودش از ميان قوم بيرون رفت .
همين كه عذاب نزديك ايشان رسيد و با چشم خود آن را ديدند، همگى به خدا ايمان آورده وتوبه كردند خدا هم آن عذاب را كه در دنيا خوارشان مى ساخت ، از ايشان برداشت .
و اما يونس (عليه السلام ) وقتى خبردار شد كه آن عذابى كه خبر داده بود از ايشانبرداشته شده ، و گويا متوجه نشده كه قوم او ايمان آورده و توبه كرده اند، لذا ديگربه سوى ايشان برنگشت در حالى كه از آنان خشمگين و ناراحت بود. همچنان پيش رفت ، درنتيجه ظاهر حالش حال كسى بود كه از خدا فرار مى كند و به عنوان قهر كردن از اينكهچرا خدا او را نزد اين مردم خوار كرد دور مى شود، و نيز در حالى مى رفت كه گمان مىكرد دست ما به او نمى رسد، پس سوار كشتى پر از جمعيت شد و رفت .
در بين راه نهنگى بر سر راه كشتى آمد، چاره اى نديدند جز اينكه يك نفر را نزد آنبيندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه كشتى به كنارى رود، به اين منظورقرعه انداختند و قرعه به نام يونس درآمد، او را در دريا انداختند، نهنگ او را بلعيد وكشتى نجات يافت .
آنگاه خداى سبحان او را در شكم ماهى چند شبانه روز زنده نگه داشت ، و حفظ كرد يونس(عليه السلام ) فهميد كه اين جريان يك بلا و آزمايشى است كه خدا وى را بدان مبتلا كردهو اين مؤ اخذه اى است از خدا در برابر رفتارى كه او با قوم خود كرد، لذا از همانتاريكى شكم ماهى فريادش بلند شد به اينكه : (لا اله الا انت سبحانك انى كنت منالظالمين ).
خداى سبحان اين ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا يونس را بالاى آب و كناردريا بيفكند. نهنگ چنين كرد. يونس وقتى به زمين افتاد مريض بود. خداى تعالى بوتهكدويى بالاى سرش رويانيد، تا بر او سايه بيفكند.
پس همين كه حالش جا آمد، و مثل اولش شد خدا او را به سوى قومش ‍ فرستاد، و قوم همدعوت او را پذيرفتند و به وى ايمان آوردند، در نتيجه با اينكه أ جلشان رسيده بود،خداوند تا يك مدت معين عمرشان داد.
و رواياتى كه از طرق امامان اهل بيت (عليهم السلام ) در تفسير اين آيات وارد شده ، بااينكه بسيار زياد است و نيز بعضى از رواياتى كه از طرقاهل سنت آمده ، هر دو در اين قسمت شريكند كه بيش از آنچه از آيات استفاده مى شود چيزىندارند، البته با مختصر اختلافى كه در بعضى از خصوصيات دارند، و ما هم به همينجهت از نقل آنها صرف نظر كرديم ، هم به دليلى كه گفتيم و هم به ايندليل كه يك يك آن احاديث خبر واحدند و خبر واحد تنها در احكام حجت است ، نه درمثال مقام ما كه مقام تاريخ و سرگذشت است ، علاوه بر اين ، وضع آن روايات طورى استكه اگر مراجعه كنى ، خواهى ديد نمى توان خصوصيات آنها را به وسيله آيات قرآنىتصحيح كرد، حرفهايى دارد كه قابل تصحيح نيست .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation