بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان, حسین فعّال عراقى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MIZ00001 -
     MIZ00002 -
     MIZ00003 -
     MIZ00004 -
     MIZ00005 -
     MIZ00006 -
     MIZ00007 -
     MIZ00008 -
     MIZ00009 -
     MIZ00010 -
     MIZ00011 -
     MIZ00012 -
     MIZ00013 -
     MIZ00014 -
     MIZ00015 -
     MIZ00016 -
     MIZ00017 -
     MIZ00018 -
     MIZ00019 -
     MIZ00020 -
     MIZ00021 -
     MIZ00022 -
     MIZ00023 -
     MIZ00024 -
     MIZ00025 -
     MIZ00026 -
     MIZ00027 -
     MIZ00028 -
     MIZ00029 -
     MIZ00030 -
     MIZ00031 -
     MIZ00032 -
     MIZ00033 -
     MIZ00034 -
     MIZ00035 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

داستان لوط عليه السّلام 
وَ لَقَدْ جَاءَت رُسلُنَا إِبْرَهِيمَ بِالْبُشرَى قَالُوا سلَماً قَالَ سلَمٌ فَمَا لَبِث أَن جَاءَ بِعِجْلٍحَنِيذٍ(69)
فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكرَهُمْ وَ أَوْجَس مِنهُمْ خِيفَةً قَالُوا لا تخَف إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىقَوْمِ لُوطٍ(70)
وَ امْرَأَتُهُ قَائمَةٌ فَضحِكَت فَبَشرْنَهَا بِإِسحَقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسحَقَ يَعْقُوب (71)
قَالَت يَوَيْلَتى ءَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هَذَا بَعْلى شيْخاً إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ عَجِيبٌ(72)
قَالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَت اللَّهِ وَ بَرَكَتُهُ عَلَيْكمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌمجِيدٌ(73)
فَلَمَّا ذَهَب عَنْ إِبْرَهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشرَى يجَدِلُنَا فى قَوْمِ لُوطٍ(74)
إِنَّ إِبْرَهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّهٌ مُّنِيبٌ(75)
يَإِبْرَهِيمُ أَعْرِض عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّك وَ إِنهُمْ ءَاتِيهِمْ عَذَابٌ غَيرُ مَرْدُودٍ(76)
وَ لَمَّا جَاءَت رُسلُنَا لُوطاً سى ءَ بهِمْ وَ ضاقَ بهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ(77)
وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِن قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ قَالَ يَقَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتى هُنَّأَطهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تخْزُونِ فى ضيْفِى أَ لَيْس مِنكمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ(78)
قَالُوا لَقَدْ عَلِمْت مَا لَنَا فى بَنَاتِك مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّك لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ(79)
قَالَ لَوْ أَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ ءَاوِى إِلى رُكْنٍ شدِيدٍ(80)
قَالُوا يَلُوط إِنَّا رُسلُ رَبِّك لَن يَصِلُوا إِلَيْك فَأَسرِ بِأَهْلِك بِقِطعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَ لايَلْتَفِت مِنكمْ أَحَدٌ إِلا امْرَأَتَك إِنَّهُ مُصِيبهَا مَا أَصابهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصبْحُ أَ لَيْس الصبْحُبِقَرِيبٍ(81)
فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَلِيَهَا سافِلَهَا وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضودٍ(82)
مُّسوَّمَةً عِندَ رَبِّك وَ مَا هِىَ مِنَ الظلِمِينَ بِبَعِيدٍ(83)
69. (قبل از آنكه به عذاب قوم لوط بپردازيم ، لازم است بدانيد كه ) فرستادگان ما (درسر راه خود) نزد ابراهيم آمدند تا به او (كه مرد سالخورده و داراى همسرى پير نازابود) مژده دهند كه بزودى فرزنددار مى شوند. نخست سلام كردند و ابراهيم جواب سلامرا داد و چيزى نگذشت كه گوساله اى چاق و بريان برايشان حاضر ساخت .
70. ولى وقتى ديد دستشان به آن غذا نمى رسد، رفتارشان را ناپسند و خصمانهتشخيص داده از آنان احساس ترس كرد. فرستادگان ما گفتند: مترس ! ما (گو اينكهفرشته عذابيم اما) ماءموران عذاب به سوى قوم لوطيم .
71. همسرش كه در آن حال ايستاده بود، ناگهان حيض شد و ما به وسيله فرستادگان خوداو را به ولادت اسحاق و بعد از اسحاق به ولادت يعقوب از او بشارت داديم .
72. گفت : واى بر من ! آيا من بچه مى آورم كه فعلا عجوزه اى هستم و آن روزها هم كهجوان بودم ، نازا بودم و اين شوهرم است كه به سن پيرى رسيده ؟ براستى اين مژدهامرى عجيب است .
73. (فرشتگان ) گفتند: آيا از امر خدا شگفتى مى كنى با اينكه (اولا كار، كار خداست وثانيا شما اهل بيتى هستيد كه ) رحمت و بركات خداشامل حالتان است ؟ چرا كه او حميد و مجيد است .
74. بعد از آنكه حالت ترس از ابراهيم بر طرف شد و بشارتى كه شنيده بود در دلش‍ جاى گرفت و خوشحالش كرد، شروع كرد درباره قوم لوط با فرستادگان ما بگومگوكردن .
75. ابراهيم مردى بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود.
76. فرشتگان به او گفتند: اى ابراهيم ، از اين سخنان كه از در شفاعت مى گويىدرگذر، كه امر پروردگارت (عذاب لوط) فرا رسيده و عذابى بر آناننازل مى شود كه به هيچ وجه برگشتنى نيست .
77. و همين كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ديدن آنان (كه به صورت جوانانىزيباروى مجسم شده بودند) سخت ناراحت شد (چون مردمش به آسانى از آن گونه افرادزيباروى نمى گذشتند) و خود را در برابر قوم بيچاره يافت و زير لب گفت : امروزروز بلايى شديد است .
78. در همين لحظه مردم آلوده اش با حرص و شوقى وصف ناپذير به طرف ميهمانانلوط شتافتند، چون قبل از اين ماجرا اعمال زشتى (در همجنس بازى ) داشتند. لوط گفت : اىمردم ، اين دختران من در سنين ازدواج اند، مى توانيد با آنان ازدواج كنيد، براى شماپاكيزه ترند. از خدا بترسيد و آبروى مرا در مورد ميهمانانم نريزيد. آخر مگر در ميانشما يك مرد رشد يافته نيست ؟
79. گفتند: اى لوط، تو خوب مى دانى (كه سنت قومى ما به ما اجازه نمى دهد) كه متعرضدخترانت شويم ، و تو خوب مى دانى كه منظور ما در اين هجوم چيست .
80. لوط گفت : اى كاش در بين شما نيرو و طرفدارانى مى داشتم و يا براى خودم قوم وعشيره اى بود و از پشتيبانى آنها برخوردار مى شدم .
81. فرشتگان گفتند: اى لوط، (غم مخور) ما فرستادگان پروردگار تو هستيم ، شر اينمردم به تو نخواهد رسيد. پس با خاطرى آسوده از اين بابت ، دست بچه هايت را بگير واز شهر بيرون ببر. البته مواظب باش احدى از مردم متوجه بيرون رفتنت نشود، و ازخاندانت تنها همسرت را به جاى گذار، كه او نيز مانند مردم اين شهر به عذاب خداگرفتار خواهد شد، و موعد عذابشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست ؟
82. پس همين كه امر ما آمد، سرزمينشان را زير و رو نموده بلنديهايش را پست ، وپستيهايش را بلند كرديم و بارانى از كلوخ بر آن سرزمين باريديم ؛ كلوخهايى چوندانه هاى تسبيح رديف شده ،
83. كلوخهايى كه در علم پروردگارت نشاندار بودند. و اين عذاب از هيچ قومى ستمگربه دور نيست .
(از سوره مباركه هود)
گفتارى پيرامون داستان لوط (ع ) و قوم او. 
1- داستان لوط و قومش در قرآن 
لوط (عليه السلام ) از كلدانيان بود كه در سرزمينبابل زندگى مى كردند و آن جناب از اولين كسانى بود كه در ايمان آوردن به ابراهيم(عليه السلام ) گوى سبقت را ربوده بود، او به ابراهيم ايمان آورد و گفت : (انى مهاجرالى ربى ). در نتيجه خداى تعالى او را با ابراهيم نجات داده به سرزمين فلسطين ،(ارض مقدس ) روانه كرد: (و نجينا و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين). پس لوط در بعضى از بلاد آن سرزمين منزل كرد، (كه بنا به بعضى از روايات وبنا به گفته تاريخ و تورات آن شهر سدوم بوده ).
مردم اين شهر و آباديها و شهرهاى اطراف آن كه خداى تعالى آنها را در سوره توبه آيه70 مؤ تفكات خوانده ، بت مى پرستيدند و بهعمل فاحشه لواط مرتكب مى شدند و اين قوم اولين قوم از اقوام و نژادهاى بشر بودند كهاين عمل در بينشان شايع گشت ، و شيوع آن به حدى رسيده بود كه در مجالس عموميشانآن را مرتكب مى شدند، تا آنكه رفته رفتهعمل فاحشه سنت قومى آنان شد و عام البلوى گرديد و همه بدان مبتلا گشته ، زنان بكلىمتروك شدند و راه تناسل را بستند.
لذا خداى تعالى لوط را به سوى ايشان گسيل داشت . و آن جناب ايشان را به ترس ازخدا و ترك فحشاء و برگشتن به طريق فطرت دعوت كرد و انذار و تهديدشان نمودولى جز بيشتر شدن سركشى و طغيان آنان ثمرهاىحاصل نگشت و جز اين پاسخش ندادند كه اينقدر ما را تهديد مكن اگر راست ميگويى عذابخدا را بياور، و به اين هم اكتفاء ننموده تهديدش كردند كه : (لئن لم تنته يا لوطلتكونن من المخرجين - اگر اى لوط دست از دعوتت بر ندارى تو را از شهرمان خارجخواهيم كرد) و كار را از صرف تهديد گذرانده ، به يكديگر گفتند: خاندان لوط را ازقريه خود خارج كنيد كه آنها مردمى هستند كه مى خواهند ازعمل لواط پاك باشند.
2- عاقبت امر قوم لوط (ع ) 
جريان به همين منوال ادامه يافت ، يعنى از جناب لوط (عليه السلام ) اصرار در دعوت بهراه خدا و التزام به سنت فطرت و ترك فحشا، و از آنها اصرار بر انجام خبائث تاجايى كه طغيانگرى ملكه آنان شد و كلمه عذاب الهى در حقشان ثابت و محقق گرديد، پسخداى رسولانى از فرشتگانى بزرگ و محترم براى هلاك كردن آنان ماءمور كرد،فرشتگان اول بر ابراهيم (عليه السلام ) وارد شدند و آن جناب را از ماءموريتى كهداشتند (يعنى هلاك كردن قوم لوط) خبر دادند، جناب ابراهيم (عليه السلام ) بافرستادگان الهى بگومگوئى كرد تا شايد بتواند عذاب را از آن قوم بردارد، و ملائكهرا متذكر كرد كه لوط در ميان آن قوم است ، فرشتگان جواب دادند كه ما بهتر مى دانيم درآنجا چه كسى هست و به موقعيت لوط و اهلش از هر كس ديگر مطلع تريم و اضافه كردندكه مساءله عذاب قوم لوط حتمى شده و به هيچ وجه برگشتنى نيست .
فرشتگان از نزد ابراهيم به سوى لوط روانه شدند و به صورت پسرانى امرد مجسمشده ، به عنوان ميهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت به فكر فرو رفت چونقوم خود را مى شناخت و مى دانست كه به زودى متعرض آنان مى شوند و به هيچ وجه دستاز آنان بر نمى دارند، چيزى نگذشت كه مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه لوطنهاده و به يكديگر مژده مى دادند، لوط از خانه بيرون آمد و در موعظه و تحريك فتوت ورشد آنان سعى بليغ نمود تا به جايى كه دختران خود را بر آنان عرضه كرد و گفت :اى مردم ! اين دختران من در اختيار شمايند و اينها براى شما پاكيزه ترند پس ، از خدابترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد، آنگاه از در استغاثه و التماس در آمد و گفت :آيا در ميان شما يك نفر مرد رشيد نيست ؟ مردم درخواست او را رد كرده و گفتند: ما هيچ علاقهاى به دختران تو نداريم و به هيچ وجه از ميهمانان تو دست بردار نيستيم . لوط (عليهالسلام ) ماءيوس شد و گفت : اى كاش نيرويى در رفع شما مى داشتم و يا ركنى شديدمى بود و به آنجا پناه مى بردم .
در اين هنگام ملائكه گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم ، آرام باش ‍ كه اينقوم به تو نخواهند رسيد، آنگاه همه آن مردم را كور كردند و مردم افتان و خيزان متفرقشدند.
فرشتگان سپس به لوط (عليه السلام ) دستور دادند كه شبانهاهل خود را برداشته و در همان شب پشت به مردم نموده ، از قريه بيرون روند و احدى ازآنان به پشت سر خود نگاه نكند ولى همسر خود را بيرون نبرد كه به او آن خواهد رسيدكه به مردم شهر مى رسد، و نيز به وى خبر دادند كه بزودى مردم شهر در صبح همينشب هلاك مى شوند.
صبح ، هنگام طلوع فجر، صيحه آن قوم را فرا گرفت و خداى سنگى از نشاندار كه نزدپروردگارت براى اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان بباريد و شهرهايشان را زيرو رو كرد و هر كس از مؤ منين را كه در آن شهرها بود بيرون نمود، البته غير از يكخانواده هيچ مؤ منى در آن شهرها يافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن شهرها را آيت و مايهعبرت نسلهاى آينده كرد تا كسانى كه از عذاب اليم الهى بيم دارند با ديدن آثار وخرابه هاى آن شهرها عبرت بگيرند.
و در اينكه ايمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهاى آنان راگرفته ، دو نكته هست : اول اينكه اين جريان دلالت مى كند بر اينكه هيچ يك از آن مردمايمان نداشتند، و دوم اينكه فحشا تنها در بين مردان شايع نبوده بلكه در بين زنان نيزشيوع داشته ، چون اگر غير از اين بود نبايد زنها هلاك مى شدند و على القاعده بايد عدهزيادى از زنها به آن جناب ايمان مى آوردند و از او طرفدارى مى كردند چون لوط (عليهالسلام ) مردم را دعوت مى كرد به اينكه در امر شهوترانى به طريقه فطرى بازگردند و سنت خلقت را كه همانا وصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و اين به نفعزنان بود و اگر زنان نيز مبتلا به فحشا نبودند بايد دور آن جناب جمع مى شدند و بهوى ايمان مى آوردند ولى هيچ يك از اين عكس العملها در قرآن كريم درباره زنان قوم لوطذكر نشده و اين خود مؤ يد و مصدق رواياتى است كه در سابق گذشت كه ميگفت : فحشا دربين مردان و زنان شايع شده بود، مردان به مردان اكتفا كرده و با آنان لواط مى كردند وزنان با زنان مساحقه مى نمودند.
3- شخصيت معنوى لوط (ع ) 
لوط (عليه السلام ) رسولى بود از ناحيه خداى تعالى بسوى اهالى سرزمين (مؤتفكات ) كه عبارت بودند از شهر (سدوم ) و شهرهاى اطراف آن (و بطورى كهگفته شده چهار شهر بوده : 1 - سدوم 2 - عموره 3 - صوغر 4 - صبوييم ) و خداىتعالى آن جناب را در همه مدائح و اوصافى كه انبياى گرام خود را بوسيله آنها توصيفكرده شركت داده است و از جمله توصيف ها كه براى خصوص آن جناب ذكر كرده اين است كهفرموده : (و لوطا اتيناه حكما و علما و نجيناه من القرية التى كانتتعمل الخبائث انهم كانوا قوم سوء فاسقين و ادخلناه فى رحمتنا انه من الصالحين ).
گفتارى پيرامون داستان بشرى (داستان ميهمانان ابراهيم (ع ) ) 
قصه بشرى كه خداى تعالى از آن به قصه ميهمانان ابراهيم تعبير كرده در پنج سورهاز سوره هاى قرآن آمده و اين پنج سوره همه در مكهنازل شده اند و به حسب ترتيب قرآنى عبارتند از: سوره هود و حجر و عنكبوت و صافاتو ذاريات .
بشارت اول در سوره هود است كه از آيه 69 تا آيه 76 مى خوانيم :
(و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاماقال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنيذ فلما راى ايديهم لاتصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط و امراته قائمةفضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب قالت يا ويلتى ءالد و انا عجوز و هذابعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب قالوا اتعجبين من امر اللّه رحمت اللّه و بركاته عليكماهل البيت انه حميد مجيد فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشرى يجادلنا فى قوملوط ان ابراهيم لحليم اواه منيب يا ابراهيم اعرض ‍ عن هذا انه قد جاء امر ربك و انهم اتيهمعذاب غير مردود). (ترجمه اين آيات در اول بحث گذشت ).
و بشارت دوم در سوره حجر، آيات 51 - 60 است كه در آنجا مى خوانيم : (و نبئهم عنضيف ابراهيم اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لاتوجل انا نبشرك بغلام عليم قال ابشر تمونى على ان مسنى الكبر فبم تبشرون قالوابشرناك بالحق فلا تكن من القانطين قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالونقال فما خطبكم ايها المرسلون قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين الاآل لوط انا لمنجوهم اجمعين الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين ).
بشارت سوم ، سوره عنكبوت ، آيه 31 و 32 است كه مى فرمايد:
(و لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوااهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه واهله الا امراته كانت من الغابرين ).
بشارت چهارم آيات 99 - 113 سوره صافات است كه مى فرمايد:
(و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين رب هب لى من الصالحين فبشرناه بغلام حليم فلمابلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترىقال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين فلما اسلما و تله للجبين وناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرويا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبينو فديناه بذبح عظيم و تركنا عليه فى الاخرين سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنينانه من عبادنا المؤ منين و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين و باركنا عليه و على اسحق و منذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين ).
بشارت پنجم آياتى است كه آيات 24 - 30 سوره ذاريات آمده و فرموده :
(هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين اذ دخلوا عليه فقالوا سلاماقال سلام قوم منكرون فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين فقربه اليهمقال الا تاكلون فاوجس منهم خيفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام عليم فاقبلت امراته فىصرة فصكت وجه ها و قالت عجوز عقيم قالوا كذلكقال ربك انه هو الحكيم العليم ).
بحث پيرامون داستان بشارت چند ناحيه دارد:
اول : اينكه آيا اين بشارت يكى بود، و همان بوده كه در آن نام اسحاق و يعقوب براىابراهيم و ساره برده شده ، و مدتى كوتاه قبل از هلاكت قوم لوط صورت گرفته ؟ و يااينكه بشارت دو بار تحقق يافته و دو قصه دارد: يكى آن داستانى كهمشتمل است بر بشارت به ميلاد اسماعيل و ديگرى آن داستانى كه متضمن بشارت به ميلاداسحاق و يعقوب است ؟
چه بسا كه مفسرينى احتمال دوم را ترجيح داده باشند، البته ايناحتمال مبنى بر اين است كه قصه اى كه در سوره ذاريات آمده صريح باشد در اينكهحضرت ابراهيم براى آنان گوساله بريان آورده و از نخوردن آنان بترس افتاده باشدو بعد از بشارت ، ترسش زايل شده باشد، و همسر عجوز و عقيم آن جناب غير از سارهكسى نيست چون قطعا مادر اسحاق ، ساره ، تنها همسر عقيم آن جناب بوده ، وذيل آيات ، ظهور در اين دارد كه اين ترس و بشارت بعد از هلاكت قوم لوط بوده چونملائكه براى ابراهيم شرح دادند كه : ما مامور به هلاكت قومى مجرم شديم و چنين و چنانكرديم و چند نفر مومنى كه در آن قوم بودند بيرون كرديم و جز يك خانواده از مؤ منينكسى را نيافتيم و از آن قوم آثارى باقى گذاشتيم براى عبرت آيندگان ، البتهافرادى از آيندگان كه از عذاب اليم خدا مى ترسند. و نظير اين آيات ، آيات سوره هوداست كه در آن ملائكه براى برطرف كردن ترس از ابراهيمقبل از هر سخن گفتند: (انا ارسلنا الى قوم لوط).
و اما آنچه در سوره حجر آمده سخنى از داستان گوساله بريان آوردن ندارد بلكه ظاهرشآن است كه ابراهيم و خانواده اش به محض ديدن ملائكه دچار وحشت شده اند، و ملائكهبراى برطرف ساختن ترس آنها بشارت را داده اند، كما اينكه خداوند تعالى ميفرمايد:(اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لاتوجل انا نبشرك بغلام عليم - به محضى كه ملائكهداخل شدند و زبان به سلام گشودند، ابراهيم گفت : ما از شما بيمناكيم گفتند: مترس كهما تو را به فرزندى دانا بشارت مى دهيم ) وذيل آيات ظهور در اين دارد كه اين ملاقات قبل از هلاكت قوم لوط بود، وحاصل دليل اين مفسرين اين شد كه آيات پنج سوره مذكور از حيث ظهور مختلفند، بعضىاز آنها نظير آيات سوره ذاريات ظهور دارد در اينكه ملاقات با ابراهيم بعد از هلاكت قوملوط بوده ، و بعضى ديگر نظير آيات سوره حجر ظهور در اين دارد كه ملاقات آنان باآن جناب قبل از هلاك كردن قوم لوط بوده است .
و نظير آيات سوره حجر آيات سوره عنكبوت است كه آن آيات از آيات سوره حجر روشنتر مى فهمانند كه جريان ملاقات قبل از هلاكت آن قوم بوده چون در آن آيات مساله وساطتابراهيم (عليه السلام ) و جدالش با ملائكه آمده ... و ليكن حق اين است كه آيات در همه اينچهار سوره يعنى سوره هود و حجر و عنكبوت و ذاريات ، متعرض يك قصه است و آن داستانبشارت دادن ملائكه به ابراهيم است به ولادت اسحاق و يعقوب ، نه ولادتاسماعيل .
و اما آنچه در ذيل آيات سوره ذاريات داشت : (قالوا انا ارسلنا) ظهور دارد در اينكه ازماجرائى سخن ميگويد كه : واقع شده ، و دليل بر اين نيست كه منظورش شرح بشارتبه ولادت اسماعيل باشد كه قبل از ماجراى قوم لوط بوده براى اينكه نظير اين آيات درسوره حجر نيز آمده بود با اينكه مفسرين قبول دارند كه آيات سوره حجر داستانقبل از فراغت از كار قوم لوط را شرح مى دهد.
علاوه براين ، جمله مزبور يعنى جمله (انا ارسلنا) كه ملائكه وقتى آن را گفتند كههنوز در بين راه بودند به حسب لغت نمى تواند مانع از اين نظريه باشد.
و اما جمله (فاخرجنا من كان فيها من المؤ منين ...) كلام ملائكه نيست تادليل شود بر اينكه مربوط به بعد از واقعه قوم لوط است بلكه كلام خود خداى تعالىاست همچنانكه سياق همه داستان هاى سوره ذاريات كه سراينده آنها خود خداى تعالى استاين معنا را تاءييد مى كند.
و اما اينكه مساءله ترسيدن ابراهيم (عليه السلام ) در آيات سوره حجر،اول داستان و در آيات سوره ذاريات و هود آخر داستان آمدهدليل بر دو تا بودن داستان نيست بلكه وجهش اين است كه در آيات سوره حجر اصلامساءله آوردن گوساله بريان ذكر نشده تا در اثر نخوردن ملائكه مساءله ترسيدنابراهيم (عليه السلام ) را ذكر كند به خلاف دو سوره ذاريات و هود، علاوه بر اينارتباط تام و شديدى كه بين اجزاى داستان برقرار است خوددليل و مجوزى است براى اينكه بعضى از قسمتهاى داستان در جايى و در زمانى ، جلوترو در جايى و زمانى ديگر عقب تر ذكر شود همچنانكه انكار ابراهيم در آيات سوره ذارياتدر اول قصه بعد از سلام دادن ملائكه آمده و در سوره هود در وسط داستان يعنى بعد از غذانخوردن ملائكه ذكر شده ، و در نظم قرآنى اينگونه تقديم و تاخيرها بسيار است .
از اين هم كه بگذريم آيات سوره هود صريح در اين است كه بشارت ، مربوط به ولادتاسحاق و يعقوب بوده چون نام آن دو بزرگوار را برده و همين آيات است كه ميگويد:ابراهيم درباره سرنوشت شوم قوم لوط مجادله كرد، و اين مطلب را در سياقى آورده كههيچ شكى باقى نمى گذارد در اينكه جريان مربوط بهقبل از هلاكت قوم لوط است ، و لازمه اين دو مطلب اين است كه بشارت به ولادت اسحاققبل از هلاكت قوم لوط واقع شده باشد.
و باز از اين هم كه بگذريم همه نويسندگان تاريخ اتفاق دارند بر اينكه ولادتاسماعيل قبل از ولادت اسحاق و يعقوب بوده و آن جناب از اسحاق بزرگتر بوده و بينولادت او و اين ، سالهايى فاصله شده و اگر بشارتى كهقبل از هلاكت قوم لوط واقع شده بشارت به ولادتاسماعيل باشد ديگر نمى تواند بعد از هلاكت قوم لوط بشارتى ديگر به ولادت اسحاقصورت بگيرد زيرا در اين صورت فاصله بين دو بشارت ، يك روز و دو روز خواهد بودمگر اينكه بگويى بله ممكن است همينطور باشد ولى اسحاق چندسال بعد متولد شده باشد چون بشارت بيش از اين دلالت ندارد كه چنين امر خيرى پيشخواهد آمد و يا چنين و چنان خواهد شد و اما اينكه در چه زمانى واقع مى شود بشرى از آنساكت است .
دوم : اينكه اصلا در اين داستانها سخنى از بشارت به ولادتاسماعيل در ميان آمده يا نه ؟ حق مطلب اين است كه بشرائى كه دراول آيات سوره صافات آمده تنها بشارت به ولادتاسماعيل است و اين غير آن بشارتى است كه درذيل آن آيات آمده كه صريحا نام اسحاق در آن برده شده ،دليل بر اين معنا هم سياق آيات ذيل جمله (فبشرناه بغلام حليم ) است كه بعد از اينبشارت مساءله رويا و ذبح فرزند و مطالبى ديگر را آورده ناگهان در آخر مى فرمايد:(و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ) و اين سياق جاى شك باقى نمى گذارد كهمنظور از غلام حليمى كه در اول آيات به ولادتش ‍ بشارت داده غير اسحاقى است كه باردوم ولادتش را مژده داده است .
طبرى در تاريخ خود مى گويد: منظور از بشارت اولى مانند بشارت دومى در اين سورهبشارت به ولادت اسحاق است ، همچنانكه در ساير سوره ها همين منظور است . ولى از نظرما اين سخن درست نيست .
سوم : بحث توراتى اين قصه و تطبيق داستان قرآن با داستانى است كه تورات در اينباره آورده البته توراتى كه فعلا در دست هست كه ان شاء اللّه اين تطبيق درذيل آيات بعدى آنجا كه پيرامون داستان لوط بحث مى كنيم از نظر خواننده خواهد گذشت .
چهارم : بحثى پيرامون اين داستان از اين جهت كهجدال ابراهيم با ملائكه و تعبيرى به مثل (يجادلنا فى قوم لوط) و پاسخى ازملائكه به وى به مثل (يا ابراهيم اعرض عن هذا) چه معنا دارد، آن هم از ابراهيمى كه درسابق گفتيم ، سياق آيات و مخصوصا جمله (ان ابراهيم لحليم اواه منيب ) جز به خير ازآن جناب ياد نكرده و چنين بزرگوارى چطور با ملائكهجدال مى كند پاسخ اين سوال اين است كه جدال آن جناب جز به انگيزه نجات بندگان خدانبوده به اين اميد وساطت كرده كه شايد بعدها به راه خدا بيايند و به سوى اين راه هدايتشوند.
داستان لوط (ع ) و قومش در تورات  
تورات در اصحاح يازدهم و دوازدهم از سفر تكوين مى گويد:
لوط برادرزاده (ابرام ) (ابراهيم ) و نام پدرش (كه برادر ابرام باشد) (هاران بنتارخ ) بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در (اوركلدانيان ) زندگى مىكردند و سپس تارخ از (اور) بسوى سرزمين كنعانيان مهاجرت كرد و در شهر حاراناقامت گزيد در حالى كه ابرام و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب ، از حارانخارج شد و لوط نيز با او بود و اين دو مال بسيار زياد و غلامانى در حاران به دست آوردهبودند، پس به سرزمين كنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب كوچ مى كردتا آنكه به مصر آمد و در مصر نيز به سمت جنوب به طرف بلنديهاى (بيتايل ) آمده و در آنجا اقامت گزيد.
لوط هم كه همه جا با ابرام حركت مى كرد براى خود گاو و گوسفند و خيمه هايى داشت ،و يك سرزمين جوابگوى احشام اين دو نفر نبود بناچار بين چوپانهاى او و چوپانهاى ابرامدشمنى و نزاع درگرفت و از ترس اينكه كار به نزاع بكشد از يكديگر جدا شدند، لوطسرزمين (دائره ) اردن را اختيار كرد و در شهرهاى دائره اقامت گزيد و خيمه هاى خود رابه سدوم انتقال داد و اهل سدوم مردمى اشرار و از نظر رب بسيار خطاكار بودند و ابرامخيام خود را به بلوطات (ممرا) كه در حبرون بودنقل كرد.
در اين زمان جنگى بين پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوييم و صوغر از يك طرف وچهار همسايه آنان از طرف ديگر درگرفت و پادشاه سدوم و ديگر پادشاهانى كه با اوبودند شكست خوردند و دشمن همه املاك سدوم و عموره و همه مواد غذايى آنان را بگرفت ولوط در بين ساير اسرا، اسير شد و همه اموالش به غارت رفت ، وقتى اين خبر بهابرام رسيد با غلامان خود كه بيش از سيصد نفر بودند حركت كرد و با آن قوم جنگيد وآنان را شكست داده ، لوط را از اسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را بههمان محلى كه سكونت گزيده بود برگردانيد.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تكوين مى گويد:
رب براى او (يعنى ابرام ) در بلوطات ممرا ظهور كرد در حالى كه روز گرم شده بود، واو جلوى در خيمه نشسته بود ناگهان چشم خود را بلند كرد و نگريست كه سه نفر مردنزدش ايستاده اند همينكه آنان را ديد از در خيمه برخاست تا استقبالشان كند و به زمينسجده كرد و گفت : اى آقا! اگر نعمتى در چشم خود مى يابى پس ، از بنده ات رو برمتاب و از اينجا مرو تا بنده ات كمى آب بياورد پاهايتان را بشوييد و زير اين درخت تكيهدهيد و نيز بنده ات پاره نانى بياورد دلهايتان را نيرو ببخشيد سپس برويد چون شمابر عبد خود گذر كرده ايد ما اينطور رفتار مى كنيم همانطور كه خودت تكلم كردى .
بناچار ابرام به شتاب به طرف خيمه نزد ساره رفت و گفت : بشتاب سهكيل آرد سفيد تهيه كن و نانى مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته ،گوساله پاكيزه و چاقى انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذايى درست كند،سپس مقدارى كره و شير با آن گوساله اى كه كباب كرده بود برداشته نزد ميهماناننهاد و خود در زير آن درخت ايستاد تا ميهمانان غذا بخورند.
ميهمانان پرسيدند: ساره همسرت كجا است ؟ ابرام گفت : اينك او در خيمه است . يكى ازميهمانان گفت : من در زمان زندگيت بار ديگر نزد تو مى آيم ، و براى همسرت سارهپسرى خواهد آمد. ساره در خيمه سخن او را كه در پشت خيمه قرار داشت شنيد و ابراهيم وساره هر دو پيرى سالخورده بودند و ديگر ايناحتمال كه زنى مثل ساره عادتا بچه بياورد قطع شده بود ساره بناچار دردل خود خنديد و در زبان گفت : آيا سر پيرى بار ديگر متنعمى و بچه دار شدنى بهخود مى بينم با اينكه آقايم نيز پير شده ؟ رب به ابراهيم گفت : ساره چرا خنديد و چراچنين گفت كه آيا به راستى من مى زايم با اينكه پيرى فرتوت شده ام ؟ مگر بر ربانجام چيزى محال مى شود؟ من در ميعاد در طول زندگى به سويت باز مى گردم و سارهفرزندى خواهد داشت . ساره در حالى كه مى گفت : اين بار نمى خندم منكر آن شد، چونترسيده بود ابراهيم گفت : نه بلكه خنديد.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهيم (نيز) با آنهامى رفت تا بدرقه شان كند رب با خود گفت : آيا سزاوار است كارى را كه مى خواهمانجام دهم از ابراهيم پنهان بدارم ؟ با اينكه ابراهيم امتى كبير و قوى است و امتى است كههمه امتهاى روى زمين از بركاتش ‍ برخوردار مى شوند؟ نه ، من حتما او را آگاه مى سازمتا فرزندان و بيت خود را كه بعد از او مى آيند توصيه كند تا طريق رب را حفظ كنند وكارهاى نيك كنند و عدالت را رعايت نمايند تا رب به آن وعده اى كه به ابراهيم دادهعمل كند.
پس رب (به ابراهيم ) گفت : سر و صداى سدوميان و عموديان زياد شده يعنى چيزهاىبدى از آنجا به من مى رسد و خطايا و گناهانشان بسيار عظيم گشته ، لذا من خود به زميننازل مى شوم تا ببينم آيا همه اين گناهانى كه خبرگزاران خبر داده اند مرتكب شده انديا نه و اگر نشده اند حداقل از وضع آنجا با خبر مى شوم . آنگاه مردان (ميهمانان ابراهيم) با او خدا حافظى كرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهيم كه تا آن لحظه در برابررب ايستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسيد آيا نيكوكار و گناهكار را با هم هلاك مىكنى ؟ شايد پنجاه نفر نيكوكار در شهر سدوم باشد آيا آن شهر را يكجا نابود مى كنىو به خاطر آن پنجاه نيكوكار كه در آنجا هستند عفو نمى كنى ؟ حاشا بر تو كه چنينرفتارى داشته باشى و نيكوكار را با گنهكار بميرانى و در نتيجه خوب و بد دردرگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو كه جزا دهندهكل زمينى عدالت را رعايت نكنى ؟ رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نيكوكار پيدا كنم ازعذاب آن شهر و همه ساكنان آن به خاطر پنجاه نفر صرفنظر مى كنم . ابراهيم جواب دادو گفت : من كه با مولا سخن آغاز كردم خاكى و خاكسترى هستم ممكن است نيكوكاران پنج نفركمتر از پنجاه نفر باشند و فرض كن چهل و پنج نفر باشد آيا همه شهر را و آنچهل و پنج نفر را هلاك مى كنى ؟ رب گفت : من اگر در آنجاچهل و پنج نفر نيكوكار بيابم شهر را هلاك نمى كنم ، ابراهيم دوباره با رب به گفتگوپرداخت و گفت : احتمال مى رود در آنجا چهل نفر نيكوكار باشد رب گفت : بخاطرچهل نفر هم عذاب نمى كنم ، ابراهيم با خود گفتحال كه رب عصبانى نمى شود سخن را ادامه دهم چون ممكن است سى نفر نيكوكار در سدومپيدا شود، رب گفت : اگر در آنجا سى نفر يافت شود آن كار را نمى كنم . ابراهيم گفت :من كه سخن با مولايم آغاز كردم براى اين بود كه نكند در آنجا بيست نفر نيكوكار باشدرب گفت : به خاطر بيست نفر هم اهل شهر را هلاك نمى كنم . ابراهيم گفت : (من خواهش مىكنم ) رب عصبانى نشود فقط يك بار ديگر سخن مى گويم و آن سخنم اين است كه ممكناست ده نفر نيكوكار در آن محل يافت شود رب گفت : به خاطر ده نفر نيزاهل شهر را هلاك نمى كنم ، رب بعد از آنكه از گفتگوى با ابراهيم فارغ شددنبال كار خود رفت ابراهيم هم به محل خود برگشت .
در اصحاح نوزدهم از سفر تكوين آمده كه ملائكه هنگام عصر به سدوم رسيدند لوط در آنلحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ايشان را بديد برخاست تا از آناناستقبال كند و با صورت به زمين افتاد و سجده كرد و به آنان گفت : آقاى من به طرفخانه بنده خودتان متمايل شويد و در آنجا بيتوته كنيد و پاهايتان را بشوييد آنگاه صبحزود راه خود پيش بگيريد و برويد. آن دو ملك گفتند: نه ، بلكه ما در ميدان شهر بيتوتهمى كنيم . لوط بسيار اصرار ورزيد و آن دو سرانجامقبول نموده با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضيافتى به پا كرد و نانو مرغى پخت ، و آنان خوردند.
قبل از اينكه به خواب بروند رجالى از اهل شهر يعنى از سدوم خانه را محاصره كردند،رجالى از پير و جوان و بلكه كل اهل شهر حتى از دورترين نقطه حمله ور شدند و لوط راصدا زدند كه آن دو مردى كه امشب بر تو وارد شده اند كجايند؟ آنان را بيرون بفرست تابشناسيمشان ، لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت ببست و گفت : اىبرادران من شرارت مكنيد اينك اين دو دختران من در اختيار شمايند و با اينكه تاكنون مردىرا نشناخته اند من آن دو را بيرون مى آورم ، شما با آن دو هر عملى كه مايه خوشايند چشمشما است انجام دهيد و اما اين دو مرد را كار نداشته باشيد زيرا زير سايه سقف منداخل شده اند.
مردم گفتند: تا فلانجا دور شو، آنگاه گفتند: لوط يك مرد غريبه اى است كه به ميان ماآمده و اختياردار ما شده ، اى لوط! ما الان شرى به تو مى رسانيم بدتر از شرى كه مىخواهيم به آن دو برسانيم ، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و جلو آمدند تا دربخانه را بشكنند و آن دو مرد ميهمان دست خود را دراز كرده و لوط را به طرف خود درداخل خانه بردند و درب را به روى مردم بستند و اما مردان پشت در را، صغير و كبيرشانرا كور كردند و ديگر نتوانستند درب خانه را پيدا كنند.
آن دو تن ميهمان به لوط گفتند: غير از خودت در اين شهر چه دارى ، دامادها و پسران ودختران و هر كس ديگر كه دارى همه را از اين مكان بيرون ببر كه ما هلاك كننده اين شهريمزيرا خبرگزاريها خبرهاى عظيمى از اين شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تاآنان را هلاك سازيم .
لوط از خانه بيرون رفت و با دامادها كه دختران او را گرفته بودند صحبت كرده گفت :برخيزيد و از اين شهر بيرون شويد كه رب مى خواهد شهر را هلاك كند، دامادها بهنظرشان رسيد كه لوط دارد مزاح مى كند، ولى همين كه فجر طالع شد دو فرشته باعجله به لوط گفتند: زود باش دست زن و دو دخترت كه فعلا در اينجا هستند بگير تا بهجرم مردم اين شهر هلاك نشوند ولى وقتى سستى لوط را ديدند دست او و دست زنش و دستدو دخترش ‍ را گرفته به خاطر شفقتى كه رب بر او داشت در بيرون شهر نهادند. ووقتى داشتند لوط را به بيرون شهر مى بردند به او گفتند: جانت را بردار و فرار كنو زنهار، كه به پشت سر خود نگاه مكن و در هيچ نقطه از پيرامون شهر توقف مكن ، بهطرف كوه فرار كن تا هلاك نشوى .
لوط به آن دو گفت : نه ، اى سيد من ، اينك بنده ات شفقت را در چشمانت مى بيند لطفى كهبه من كردى عظيم بود و من توانايى آن را ندارم كه به كوه فرار كنم مى ترسم هنوزبه كوه نرسيده شر مرا بگيرد و بميرم ، اينك در اين نزديكى شهرى است به آن شهر مىگريزم شهر كوچكى است (و فاصله اش ‍ كم است ) آيا اگر به آنجا بگريزم جانم زندهمى ماند؟
رب بدو گفت : من در پيشنهاد نيز روى تو را به زمين نمى اندازم و شهرى كه پيشنهادكردى زير و رويش نكنم ، زير و رويش نمى كنم پس به سرعت بدانجا فرار كن كه مناستطاعت آن را ندارم كه قبل از رسيدنت به آنجا كارى بكنم .
به اين مناسبت نام آن شهر را صوغر نهادند يعنى شهر كوچك .
وقتى خورشيد بر زمين مى تابيد لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عمورهكبريت و آتش باريد، كبريت و آتشى كه از ناحيه رب از آسمان مى آمد و آن شهرها و همهاطراف آن و همه ساكنان آن شهرها و همه گياهان آن سرزمين را زير و رو كرد، زنش كهنافرمانى كرد و از پشت به شهر نظر انداخت ستونى از نمك شد.
روز ديگر ابراهيم به طرف اين سرزمين آمده در برابر رب ايستاد و بسوى سدوم و عمورهو به سرزمينهاى اطراف آن دو شهر نظر انداخت ، ديد كه دود از زمين بالا مى رود ماننددودى كه از گلخن حمام برمى خيزد.
و چنين پيش مى آمد كه وقتى خدا شهرهاى آن دايره (و آن افق ) را ويران كرد به ابراهيماطلاع داد كه لوط را از وسط انقلاب و در لحظه اى كه شهرهاىمحل اقامت لوط را ويران مى كرد بيرون فرستاد (و خلاصه اينكه به ابراهيم اطلاع داددلواپس لوط نباشد خداى تعالى او را نجات داده است ).
و اما لوط از صوغر نيز بالاتر رفت و در كوهمنزل كرد و دو دخترش با او بودند، چون از اقامت در صوغر نيز بيمناك بود لذا او و دودخترش در غارى منزل كردند، دختر بكر بزرگ به (دختر) كوچكتر گفت : پدر ما پير شدهو در اين سرزمين هيچ كس نيست كه مانند عادت ساير نقاط به سر وقت ما بيايد و از ماخواستگارى كند بيا تا به پدرمان شرابى بنوشانيم و با او همخواب شويم و از پدرخود نسلى را زنده كنيم ، پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر (بكر)به رختخواب پدر رفت و پدر هيچ نفهميد كه دخترش با او خوابيده (جماع كرده و)برخاست ، فرداى آن شب چنين پيش ‍ آمد كه بكر به صغيره گفت : من ديشب با پدرمخوابيدم امشب نيز به او شرابى مى دهيم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلى را زندهكنيم پس آن شب نيز شرابش دادند و دختر كوچك برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه ازهمخوابگى او خبردار شد و نه از برخاستن و رفتنش ، نتيجه اين كار آن شد كه هر دو دختراز پدر حامله شدند.
دختر بزرگتر (بكر) يك پسر آورد و نام او را (موآب ) نهاد و اين پسر كسى است كهنسل دودمان موآبيين به او منتهى مى شود و تا به امروز ايننسل ادامه دارد.
اين بود ماجراى داستان لوط در تورات ، و ما همه آن رانقل كرديم تا روشن شود كه تورات در خود داستان و در وجوه غير داستانى آن چهمخالفتى با قرآن كريم دارد.
در تورات آمده كه فرشتگان مرسل براى بشارت دادن به ابراهيم و براى عذاب قوملوط دو فرشته بودند ولى قرآن از آنان به(رسل ) تعبير كرده كه صيغه جمع است واءقل جمع سه نفر است .
و در تورات آمده كه ميهمانان ابراهيم غذايى را كه او درست كرده بود خوردند ولى قرآناين را نفى كرده ، مى فرمايد: ابراهيم وقتى ديد ميهمانان دست به طرف غذا دراز نمىكنند ترسيد.
در تورات آمده كه لوط دو دختر داشت ولى قرآن تعبير به لفظ (بنات ) كرده كهصيغه جمع است و گفتيم كه اقل جمع سه نفر است .
و در تورات آمده كه ملائكه لوط را بيرون بردند و قوم را چنين و چنان عذاب كردند و زناو ستونى از نمك شد و جزئياتى ديگر كه قرآن از اينها ساكت است .
و در تورات بطور صريح نسبت تجسم به خداى تعالى داده و نسبت زناى با محرم آن همبا دختران را به يك پيامبر داده ولى قرآن كريم ، هم خداى سبحان را منزه از تجسم مىداند و هم انبياء و فرستادگان خداى را از ارتكاب گناه برى دانسته و ساحت آنان را ازاين آلودگيها پاك مى داند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation