بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان, حسین فعّال عراقى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MIZ00001 -
     MIZ00002 -
     MIZ00003 -
     MIZ00004 -
     MIZ00005 -
     MIZ00006 -
     MIZ00007 -
     MIZ00008 -
     MIZ00009 -
     MIZ00010 -
     MIZ00011 -
     MIZ00012 -
     MIZ00013 -
     MIZ00014 -
     MIZ00015 -
     MIZ00016 -
     MIZ00017 -
     MIZ00018 -
     MIZ00019 -
     MIZ00020 -
     MIZ00021 -
     MIZ00022 -
     MIZ00023 -
     MIZ00024 -
     MIZ00025 -
     MIZ00026 -
     MIZ00027 -
     MIZ00028 -
     MIZ00029 -
     MIZ00030 -
     MIZ00031 -
     MIZ00032 -
     MIZ00033 -
     MIZ00034 -
     MIZ00035 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بنظر نزديك مى آيد كه قصه منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت ، و سپس فرود آوردنشبخاطر خوردن از درخت ، بمنزله مثل و نمونه اى باشد، كه خدايتعالى وضع آدميان راقبل از نازل شدن بدنيا، و سعادت و كرامتى كه درمنزل قرب و حظيره قدس داشت ، و آن دار نعمت و سرور، و انس و نور، و آن رفقاى پاك ، ودوستان روحانى ، و جوار رب العالمين ، كه داشت ، به آنمثل مجسم ساخته است .
و همچنين اين معنا را (كه انسان كذائى در مقابل آنهمه نعمت كه در اختيار داشته ، و بجاىآنها گرفتارى ، و بدبختى ، و تعب ، و خستگى ، و مكروه ، و آلام ، را اختيار مى كند،بجاى اينكه سعى كند خود را بهمانجا كه از آنجا آمده برساند، و برگرداند، بحياتدنياى فانى ، و جيفه گنديده و پست آن ميل مى كند) مجسم ميسازد.
و نيز در قالب اين مثال اين معنا را بيان مى كند: كه نه تنها آدم را بعد از توبه اش بداركرامت و سعادت برگردانيد، بلكه هر انسانى كه راه خطا پيموده ، اگر برگردد، وبسوى پروردگار خود رجوع كند، خدايتعالى او را بدار كرامت و سعادتش برمى گرداند،و اگر برنگردد و همچنين دست بدامن زمين بزند، و هواهاى نف س را پيروى كند، چنين كسىبجاى شكر نعمت خدا، كفران ورزيده ، و خود را بدار البوار كشانده ، جهنمى كه خودافروخته ، و چه بد قرارگاهى است .
(فتلقى آدم من ربه كلمات ، فتاب عليه )
كلمه (تلقى )، بمعناى تلقن است ، و تلقن بمعناى گرفتن كلام است ، اما با فهم و علم ،و اين تلقى درباره آدم ، طريقه اى بوده كه توبه را براى آدم آسان مى كرده .
و اما اينكه اين كلمات چه بوده ؟ چه بسا احتمال داده شود، كه اين همان چيزى بوده كهخدايتعالى از آدم و همسرش در سوره اعراف حكايت كرده ، كه (قالا: ربنا ظلمنا انفسنا، و انلم تغفر لنا، و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين ) باشد، كه ترجمه اش گذشت ، و لكنعيبى كه در اين احتمال هست ، اين است كه در سوره اعراف اين كلماتقبل از نقل هبوط آدم واقع شده ، و بعد از نقل اين كلمات فرموده : (قلنا اهبطوا) الخ . ودر سوره مورد بحث اول آيه (قلنا اهبطوا) آمد بعدا آيه (فتلقى )
لكن در اين بين مطلبى هست ، و آن اين است كه اگر بخاطر داشته باشيد، در صدر اينداستان ، وقتى خدايتعالى بملائكه فرموده : ميخواهم در زمين خليفه قرار دهم - ملائكهگفتند: - آيا ميخواهى در آن كسى را قرار دهى كه فساد انگيزد؟ و خونريزى كند؟ با اينكهما تو را بحمدت تسبيح ميگوئيم ، و تقديست مى كنيم ،- تا آخر، و خدايتعالى اين سخنملائكه را و اين ادعايشانرا كه درباره خليفه زمينى كردند، و اين نسبتى را كه بوى دادند،رد نكرد، و در پاسخ نفرمود: نه ، خليفه زمينى اينكارها را نمى كند، تنها اسماء را به آدمتعليم كرد.
معلوم ميشود با همين تعليم اسماء اعتراض ملائكه خود بخودباطل ميشود، و گرنه اعتراض ملائكه همچنان بقوت خود باقى ميماند، و حجت عليه آنانتمام نميشد، پس معلوم ميشود، در ميانه اسمائى كه خدا بآدم تعليم داده ، چيزى بوده كهبراى معصيت كار بعد از معصيتش بدرد ميخورده ، و چاره گناه او را مى كرده ، پس اى بساتلقى آدم از پروردگار خود، مربوط بيكى از آن اسماء بوده .
(قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى )
اين آيه اولين فرمانى است كه در تشريع دين ، براى آدم و ذريه او صادر شده ، دين رادر دو جمله خلاصه كرده ، كه تا روز قيامت چيزى بر آن دو جمله اضافه نميشود.
و خواننده عزيز اگر در اين داستان ، يعنى داستان بهشت و مخصوصا در آن شرحى كه درسوره طه آمده ، دقت كند، خواهد ديد كه جريان داستان طورى بوده ، كه ايجاب مى كرده ،خداوند اين قضاء را درباره آدم و ذريه اش ‍ براند، و اين دو جمله را در اولين فرمانشقرار بدهد، خوردن آدم از آن درخت ايجاب كرد، تا قضاء هبوط او، و استقرارش در زمين ، وزندگيش را در آن براند، همان زندگى شقاوت بارى كه آنروز وقتى او را از آن درختنهى مى كرد، از آن زندگى تحذيرش كرد، و زنهارش داد.
چيزيكه باز در اينجا باقى مانده اين است كه خطيئه و گناه آدم ، چه معنا دارد؟ مگر پيامبرهم گناه مى كند؟ در پاسخ از اين سؤ ال مى گوئيم ، آنچه در بدو نظر از آيات ظاهرميشود، اين است كه آن جناب رسما گناه كرده ، مانند جمله (فتكونا من الظالمين )، (زنهاراز اين درخت نخوريد كه از ستمگران ميشويد)، و نيز جمله : (و عصى آدم ربه فغوى )،(آدم پروردگار خود را نافرم انى كرد، و در نتيجه گمراه شد)، و نيز مانند اعترافى كهخود آنجناب كرده ، و قرآن آنرا حكايت نموده فرموده : (ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفرلنا، و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين )، (پروردگارا بخود ستم كرديم ، و اگر ما رانيامرزى ، و رحم نكنى ، از زيانكاران خواهيم بود)، اين آن مطلبى است كه از نظر خود اينظواهر، و قطع نظر از رسيدگى به دقت همه آيات داستان ، بنظر مى رسد.
و اما اگر در همه آيات داستان تدبر كنيم ، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهيم ،يقين پيدا مى كنيم كه نهى نامبرده نهى مولوى نبوده ، تا نافرمانيش معصيت خدا باشد،بلكه تنها راهنمائى و خير خواهى ، و ارشاد بوده ، و خدايتعالى خواسته است مصلحتنخوردن از درخت ، و مفسده خوردن آنرا بيان كند، نه اينكه با اراده مولوى آدم را بعبث ،وادار به نخوردن از آن كند.
دليل اين معنا چند چيز است ، اول اينكه خدايتعالى هم در سوره مورد بحث ، و هم در سورهاعراف ، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى كرده ، و فرموده : (لا تقربا هذه الشجرة ،فتكونا من الظالمين )، و آنگاه در سوره (طه ) اين ظلم را بشقاوتمبدل نموده ، و فرموده (مواظب باشيد شيطان شما را بيرون نكند، و گرنه بدبختميشويد). آنگاه اين بدبختى را در چند جمله كه بمنزله تفسير است ، بيان كرده ، و فرموده: (تو در اين بهشت نه گرسنه ميشوى ، و نه تشنه ، و نه عريان ، و نه گرمازده )، وبا اين بيان روشن كرده كه مراد بشقاوت ، شقاوت و تعب دنيوى است ، كه از لوازم جداناشدنى زندگى زمينى است ، چون در زمين است كه انسان بگرسنگى ، و تشنگى ، ولختى ، و امثال آن گرفتار ميشود.
پس معلوم شد خدا آدم را نهى كرد تا گرفتار اين گونه عوارض نشود و هيچ علت ديگرىكه باعث نهى مولوى باشد، بيان نكرد، پس بايندليل نهى نامبرده ارشادى بوده ، و مخالفت نهى ارشادى گناه نيست ، و مرتكب آنرا خارجاز رسم عبوديت نمى شمارند.
حال كه مسلم شد نهى مزبور ارشادى بوده ، بايد ظلم در آن چند جمله را هم طورى معنا كنيم، كه به نافرمانى و معصيت سر در نياورد، و آن اين است كه بگوئيم : مراد از آن ، ظلمبنفس ، و خود را گرفتار تعب و هلاكت كردن است ، نه ظلم بحقوق خدا، كه در باب مسئلهربوبيت و عبوديت ، از منافيات شمرده ميشود، و اين خيلى روشن است .
دليل دوم مسئله توبه آدم است ، چون توبه بمعناى رجوع ، و برگشتن بنده بخداست ، كهاگر از ناحيه خدا قبول شود، گناه بكلى محو و نابود مى گردد، و گناه كار تائب ،مثل كسى ميشود كه اصلا گناهى نكرده ، و با چنين كسى معامله بنده مطيع و منقاد را مى كنند،و در خصوص مورد عملى كه كرده ، معامله امتثال و انقياد را مينمايند.
و اگر نهى از خوردن درخت نهى مولوى بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودى ، ورجوع از مخالفت نهى مولوى مولى بود، بايد بعد از توبه دوباره به بهشت برمىگشت ، چون توبه مخالفت او را از بين برده بود، زيرا صريح قرآن است كه خدا توبهآدم را پذيرفت ، و حال آنكه مى بينيم بعد از توبه هم در زمين باقى ماند، و به بهشتشبرنگرداندند.
از اينجا معلوم ميشود كه بيرون شدن از بهشت ،بدنبال خوردن از درخت ، يك اثر ضرورى ، و خاصيت تكوينى آن خوردن بوده ، عينا مانندمردن بدنبال زهر خوردن ، و سوختن بدنبال در آتش افتادن ، همچنانكه در همه موارد تكليفارشادى ، اثر، اثر تكوينى است ، نه اثر مولوى ، مثلا مجازات ، در مورد تكليف مولوىاست ، مانند سوختن در آتش دوزخ ، در برابر ترك نماز، و استحقاق مذمت ، و دورى از خدادر برابر مخالفت هاى عمومى ، و اجتماعى .
سوم اينكه در آنروز كه اين مخالفت سر زد، اصلا دينى تشريع نشده بود، و بعد ازهبوط آدم دين خدا نازل شد، بشهادت اينكه در آيات همين داستان فرمود: (همگى از بهشتهبوط كنيد، و فرود شويد، پس هرگاه از ناحيه من دينى ، و هدايتى برايتان آمد، هر كسهدايتم را پيروى كند، ترسى بر آنان نيست ، و دچار اندوهى نيز نميشوند، و كسانيكهپيروى آن نكنند، و كفر ورزيده ، آيات ما را تكذيب نمايند، آنان اصحاب آتش ، و در آنجاودانه اند).
اين دو آيه كلامى است كه تمامى تشريعها و قوانينى را كه خدايتعالى در دنيا از طريقملائكه ، و كتابهاى آسمانى ، و انبيائش مى فرستد،شامل است ، و خلاصه اين آيه اولين تشريع و قانونى را كه خدايتعالى در دنياى آدم ، وبراى بشر مقرر كرده ، حكايت مى كند، و بطوريكه خدا حكايت كرده ، اين قضيه بعد از امردومى هبوط واقع شده ، و واضح است كه امر به هبوط، امرى تكوينى ، و بعد از زندگىآدم در بهشت ، و ارتكاب آن مخالفت بوده ، پس ‍ معلوم شد كه در آن روز، و در حين مخالفتآن دستور، و خوردن از درخت ، هيچ دينى تشريع نشده بود، و هيچ تكليف مولوى و خطابىمولوى از خدايتعالى صادر نشده بود.
حال اگر بگوئى : وقتى نهى خدا نهى ارشادى باشد، و نه نهى مولوى ، ديگر چه معنادارد كه خدا عمل آدم را ظلم و عصيان و غوايت بخواند؟ در جواب ميگوئيم : اما ظلم بودنعمل آدم ، كه در گذشته درباره اش سخن رفت ، و گفتيم : معنايش ظلم بنفس خود بوده ، و اماكلمه عصيان ، در لغت بمعناى تحت تاءثير قرار نگرفتن ، و يا به سختى قرار گرفتناست ، مثلا وقتى گفته ميشود: (كسرته فانكسر، و كسرته فعصى ) معنايش اين استكه من آن چيز را شكستم ، و آن شكست ، و من آنرا شكستم ، ولى نشكست ، يعنى ازعمل من متاءثر نشد، پس عصيان بمعناى متاءثر نشدن است ، و عصيان امر و نهى هم بهمينمعنا است ، و اين هم در مخالفت تكاليف مولوى صادق است ، و هم در مورد خطابهاى ارشادى.
چيزيكه هست ، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان ، اين كلمه تنها متعين در معناى مخالفت اوامرمولوى ، از قبيل (نماز بخوان ، و روزه بگير، و حج بجاى آر) و نيز مخالفت نواهى مولوى، مانند (شراب مخور، و زنا مكن )، و امثال آن شده است ، پس تعيين كلمه مورد بحث در معناىنامبرده ، تعيين لغوى نيست ، بلكه يا شرعى است ، و يا تعيين در عرف متدينين است ، و اينجور تعين ، ضررى بعموميت معنا، از نظر لغت و عرف عام و جهانى نمى زند.
و اما كلمه غوايت ؟ اين كلمه بمعناى اين است كه كسى قدرت بر حفظ مقصد خود، و تدبيرنفس خود، در زندگيش نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش ، آنطور كه مناسب با هدفو سازگار با آن باشد، وفق دهد.
و معلوم است كه اين معنا در موارد مختلف اختلاف پيدا مى كند، در مورد ارشاد، معنائى بخودمى گيرد، و در مورد مولويت معنائى ديگر.
حال اگر بگوئى بسيار خوب ، به بيان شما و اينكه عصمت آدم با كلمه ظلم و عصيان وغوايت منافات دارد از اشكال خود صرفنظر كرديم ، و قانع شديم ، كه منافات ندارد،ولى درباره توبه آدم چه ميگوئى ؟ اگر ظلم و عصيان و غوايت ، همه در مورد نهىارشادى باشد، ديگر توبه چه معنا دارد، كه آدم بگويد: (و اگر ما را نيامرزى و بمارحم نكنى حتما از خاسران خواهيم شد)؟ در جواب ميگوئيم : توبه همانطور كه قبلا نيزگفتيم ، بمعناى برگشتن است ، و برگشتن نيز مانند آن سه كلمه ديگر، در موارد مختلفمعانى مختلفى بخود مى گيرد ، همانطور كه يك بنده سركش و متمرد، از اوامر مولا، و ارادهاو، ميتواند بسوى مولايش برگردد، و مولايش هم او را، بمقام قربى كه داشت ، و از دستداده بود، برگرداند، همچنين يك مريضى كه طبيبش او را از خوردن چيزى از ميوه ها، و ياخوردنى ديگر نهى كرده ، و بخاطر حفظ سلامتى او نهى كرده ، و بيمار، دستور وى رامخالفت نموده ، و در نتيجه بيماريش شدت يافته ، و خطر مرگ تهديدش نموده ، او همميتواند توبه كند، و دوباره بطبيب مراجعه نمايد، تا او به رژيمى دستور دهد، تادوباره بحال اول برگردد، و عافيت از دست رفته خود را باز يابد، كه در اين مورد طبيببوى ميگويد: باز يافتن عافيت ، محتاج به تحمل مشقت و دشوارى ، و رياضت در فلانمقدار از زمان است ، بايد در اين مدت اين رژيم دشوار را عملى كنى ، تا سلامتى مزاجت كهداشتى بتو برگردد، و بلكه از اول هم بهتر شوى ، (دقت بفرمائيد).
و اما مسئله طلب مغفرت آدم ، و نيز طلب رحمت ، و همچنين كلمه خسران ، كه در كلامش آورد،پاسخ يك يك آنها از جوابهاى گذشته بدست مى آيد، كه گفتيم : اينگونه كلمات ، درموارد مختلف ، معانى مختلف بخود مى گيرند.
داستان آدم (ع ) در روايات  
در كتاب توحيد از امام صادق عليه السلام روايتى آورده كه در ضمن آن به راوى فرموده: شايد شما گمان كنيد كه خداى عزوجل غير از شما هيچ بشر ديگرى نيافريده نه چنيننيست بلكه هزارهزار آدم آفريده كه شما از نسل آخرين آدم از آن آدمها هستيد.
مؤ لف قدس سره : ابن ميثم نيز در شرح نهج البلاغه خود حديثى به اين معنا از امامباقر عليه السلام نقل كرده و صدوق نيز همان را در كتابخصال خود آورده .
و در خصال از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه فرمود: خداىعزوجل دوازده هزار عالم آفريده كه هر يك از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمين بزرگتر استو هيچيك از اهالى يك عالم به ذهنش نمى رسد كه خداى تعالى غير عالم او عالمى ديگر نيزآفريده باشد.
و در همان كتاب از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: خداىعزوجل در همين زمين از روزى كه آن را آفريده هفت عالم خلق كرده (و سپس بر چيده ) و هيچيكاز آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبودند و خداى تعالى همه آنها را از پوسته روى زمينآفريد و نسلى را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براى هر يك عالمى بعد از عالم ديگرپديد آورد تا در آخر آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريه اش را از او منشعب ساخت ....
در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: اگر ملائكه موجوداتزمينى را قبلا نديده بودند كه خونريزى كردند، از كجا گفتند:(اتجعل فيها منيفسد فيها و يسفك الدماء؟)
مؤ لف : ممكن است اين فرمايش امام اشاره باشد به دورانى كهقبل از دوران بنى آدم در زمين گذشته ، همچنان كه اخبارى نيز در اين باره رسيده است .
و در كتاب معانى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: خداىعزوجل اسامى حجتهاى خود همگى را به آدم بياموخت . آنگاه آنان را كه در آن روز ارواحىبودند، بر ملائكه عرضه كرد و به ملائكه فرمود: مرا از اسامى اين حجتها خبر دهيد اگرراست مى گوييد، كه به خاطر تسبيح و تقديستان ، از آدم سزاوارتر به خلافت در زمينهستيد. ملائكه گفتند: (سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم ) (منزهىتو! ما جز آنچه تو به ما تعليم كرده اى ، علمى نداريم ، كه تنها تويى داناى حكيم ).آنگاه خداى تعالى به آدم فرمود: اى آدم ، تو ملائكه را به اسماء آنان خبر ده (انبئهمباسمائهم ). پس همين كه آنان ملائكه را از اسماء آنان خبر داد (فلما انبئهم باسمائهم)، ملائكه به منزلت عظيمى كه حجتهاى خدا نزد خدا دارند، پى بردند و فهميدند كهآنان سزاوارترند به خلفت تا ايشان ، و آن حجتهايند كه مى توانند جانشين خدا در زمين وحجهاى او بر خلق باشند. آنگاه حجتها را از نظر ملائكه پنهان كرد و ايشان را وادار كردتا با ولايت و محبت آن حجتها، وى را عبادت كنند و به ايشان فرمود: (الماقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و كنتم تكتمون ؟)
در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بعد از آنكه خداىتعالى آدم را آفريد، ملائكه را امر فرمود تا براى او سجده كنند. ملائكه دردل به خود گفتند: ما گمان نمى كنيم خداى خلقى بيافريند كه نزدش گرامى تر از ازما باشد. ما همسايگان او و مقرب ترين خلق نزد اوييم . خداى تعالى فرمود: آيه به شمانگفتم كه من آنچه را اظهار و يا كتمان مى كرديد، مى دانم ؟ يعنى آنچه را درباره جنزادگان (كه قبلا در زمين فساد مى كردند) اظهار مى داشتيد و آنچه را كه (درباره لياقتخود براى خلافت ) پنهان كرديد، مى دانم . و به همين جهت ملائكه به خاطر آنچه گفتهبوديد و نيز آنچه پنهان كرده بودند، به عرش خدا پناهنده شدند.
و در مين تفسير نيز از على بن الحسين (عليه السلام ) حديثى به اين معنا آمده و در آنفرموده : وقتى ملائكه به خطاى خود پى بردند،متوسل به عرش شدند. و اين خطا از عده اى از فرشتگان بود نه از همه آنان ، و آن عده ،فرشتگان پيرامون عرش بودند - تا آنجا كه فرمود: - و اين عده تا روز قيامت همچنانپناهنده عرش هستند.
مؤ لف : ممكن است مضمون اين دو روايت را از آيه اى كه حكايت كلام ملائكه است ، استفادهكرد، آنجا كه گفتند: (و نحن نسبح بحمدك و نقدس ‍ لك (تا جمله ) سبحانك لا علم لنا الاما علمتنا انك انت العليم الحكيم )، و لكن روايت نامبرده خالى ازاشكال نيست ، براى اينكه در آيه همه ملائكه ماءمور به سجده شدند و بغير از ابليسكسى در امتثال استثناء نشده ، در جاى ديگر هم فرموده ملائكه كلهم اجمعين سجده كردند.
ولى به هر حال در توجيه روايت مى گوييم : بزودى خواهد آمد كه عرش ‍ خدا عبارت استاز علم ، و روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز همين را مى گويد. پس ملائكهاى كه آن اعتراض را كرده بودند، فرشتگانى بودند كه با علم خدا سر و كار داشته اندو چون به خطاى خود پى بردند، باز به علم او پناهنده شدند و گفتند: تو منزهى ازآنچه ما پنداشتيم و ما جز آنچه تو به ما دادى ، علمى نداريم . تنها داناى حكيم تويى .
و نيز در همان تفسير از ابى العباس از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت :از آن جناب از آيه (و علم ادم الاسماء كلها...) پرسيدم كه آن اسماء چه بوده ؟ فرمود:اسامى دواها و گياهان و درختان و كوههاى زمين بود.
و نيز در همان تفسير از داوود بن سرحان عطار روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق (عليهالسلام ) بودم ، دستور داد سفره آوردند و ما غذا خورديم ، سپس دستور داد تشت و دستسنان (لگن يا حوله ) را آوردند. عرضه داشتم : فدايت شوم ، منظور از اسماء در آيه (وعلم ادم الاسماء...) چيست ؟ آيا همين تشت و دست سنان نيز از آن اسماء است ؟ حضرتفرمود: دره ها و تنگه ها و بيابانها از آن است . و با دست خود اشاره به پستيها وبلنديها كرد.
در تفسير قمى آمده كه خدا از آدم نخست مجسمه اش را ساخت وچهل سال به همان حال باقى گذاشت . چون ابليس لعين از او مى گذشت ، به آن مجسمهمى گفت : خدا تو را براى امرى درست كرده . آنگاه عالمآل محمد (عليه و عليهم السلام ) فرمود: ابليس با خود گفت اگر خدا مرا به سجده براين موجود امر كند، هرگز زير بار نمى روم . تا آنجا كه عالم فرمود: آنگاه خدا بهملائكه فرمود براى آدم سجده كنيد. ملائكه سجده كردند و ابليس آنچه را دردل پنهان كرده بود، بيرون انداخت و حسد درونى خود را اظهار كرده از سجده براى آدمامتناع ورزيد.
و در بحار از قصص الانبياء از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ابليسماءمور شد به سجده بر آدم . در جواب عرضه داشت : پروردگارا، به عزتت سوگند مرااز سجده بر آدم معاف بدار، و من در عوض ‍ تو را عبادتى بكنم كه تاكنون احدىمثل آن عبادتت نكرده باشد. خداى تعالى فرمود: من اطاعت بر طبق اراده و خواست خودم رادوست مى دارم . آنگاه فرمود: ابليس چهار بار ناله كرد. يكى آن روزى كه لعنت شد، وروزى ديگر روزى كه به زمين هبوط نمود، و روزى كه محمد (صلى الله عليه و آله )مبعوث گرديد بعد از مدتى فترت كه انبيايى مبعوث نشده بودند، و چهارم آن هنگامى كهسوره فاتحه نازل گرديد. و دوبار صداى فرح آميزى درآورد: يكى آن هنگامى كه آدم ازدرختى كه نهى شده بود بخورد، و يكى هم آن هنگامى كه از بهشت بيرون شد و به زمينهبوط كرد.
قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم براى من حديث كرد از امام صادق (عليه السلام ) كهشخصى از آن جناب پرسيد: آيا بهشت آدم از باغهاى دنيا بوده يا از باغهاى آخرت ؟حضرت در جواب فرمود: از باغهاى دنيا بوده و همين ماه و خورشيدى كه بر ما مى تابد،به آن بهشت مى تابيده . و اگر از باغهاى آخرت مى بود، هرگز از آن اخرج نمى شد،چون آخرت خانه خلود است . و پس از آنكه خداوند آدم را در آن بهشت جاى داد، همه خوردنيهارا به جز يك درخت برايش مباح كرد، چون خلقت آدم طورى بود كه بدون امر و نهى و غذا ولباس و مسكن و نكاح نمى توانست بسر ببرد و سود و زيان خود را جز به راهنمايىخداوند تشخيص نمى داد. پس ، ابليس بر او درآمد و گفت : اگر تو و همسرت از اين درختبخوريد، فرشته خواهيد شد و براى هميشه در بهشت خواهيد زيست و اگر نخوريد، خداوندبيرونتان خواهد كرد. آنگاه قسم خود كه خيرخواه آنان است ، همچنان كه خداى تعالى از وىچنين نقل مى كند: (ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدينو قاسمهما انى لكما لمن الناصحين ).
آدم گفته او را پذيرفت و به اتفاق همسرش از آن درخت خورد و كارشان به آنجايى رسيدكه خداى تعالى فرمود: (فبدت لهما سواتهما). لباسهاى بهشتى شان از تن آنانفرو ريخت ، ناگزير از برگ درختان بهشتى خود را پوشانيدند و خداوند خطايشان كردكه : (الم انهكما عن تلكما الشجرة و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين ) (آيا به شمانگفتم كه از اين درخت نخوريد؟...). در جواب چنين عرض كردند: (ربنا ظلمنا انفسنا و ان لمتغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ). خداوند در جوابشان چنين فرمود: (اهبطوابعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ). يعنى تا روز قيامت .
در كافى از على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: پس ازآنكه آدم از بهشت بيرون شد، جبرئيل بر او نازل شد و گفت : مگر اين نبود كه خداوند تورا به دست خود آفريد و از روح خود در تو دميد و ملائكه را به سجده بر تو واداشت وكنيز خود حوا را همسرت كرد و در بهشت جاى داده همه آنها را بر تو مباح نمود و مگر ايننبود كه تو را روبرو خطاب نمود و از خوردن آن درخت نهى كرد؟ با اينحال چرا از آن خوردى و خداى تعالى را نافرمانى كردى ؟ آدم گفت : چه كنم ؟ ابليسفريبم داد و قسم خورد كه من خيرخواه تو هستم ، و من كجاخيال مى كردم كه يكى از مخلوقات خدا به اسم خدا به دروغ سوگند ياد مى كند؟.
در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) حديثى روايت شده كه آن جناب در ضمن آنحديث اين داستان را چنين نقل كرده اند: سپس ابليس گفت : پروردگارا، آيا با اينكه توخداوند عادلى و هرگز ستم روا نمى دارى ، ثواباعمال گذشته مرا نمى دهى ؟ فرمود: از مثوبات آخرت نمى دهم و ليكن از لذايذ دنيا هرآنچه بخواهى ، بگو تا در پاداش عبادتهايت به تو بدهم . ابليس ‍ اولين چيزى را كهاز خدا درخواست كرد، اين بود كه : خدايا، مرا تا روز قيامت زنده بدار. خداى تعالى نيزدرخواستش را پذيرفت . آنگاه درخواست كرد: مرا بر فرزندان آدم مسلط كن . اين را نيزپذيرفت . باز هم درخواست كرد كه : مرا مانند خون در سراسر وجود آنان راه ده . فرمود:راهت دادم . سپس درخواست كرد: براى بشر هيچ فرزندى به وجود نيايد مگر اينكه براىمن دو فرزند به وجود آيد، و من آدميان را ببينم و آنان مرا نبينند و من به هر صورتى كهبخواهم ، بتوانم در برابر آنان به آن صورت درآيم . خداى تعالى اينها را نيزپذيرفت . ابليس قانع نشد و گفت : خدايا، بيشتر از اين به من بده . فرمود: من براىتو و ذريه تو در سينه هاى بشر جايى و قرارگاهى دادم . اينجا ابليس قانع شد و گفت: مرا بس است . (فبعزتك لا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ).
زراره سپس اضافه كرد كه امام صادق (عليه السلام ) هر وقت گفتگو از مساءله آدم بهميان مى آمد، مى فرمود: اين جريان ردى است بر قدريه ، كه منكر قدر هستند، چون مىرساند سرنوشت انسان قبل از هستى اش معين شده . آنگاه امام صادق (عليه السلام )فرمود: آدم در آسمان از ميانه فرشتگان رفيقى داشت ، بعد از آنكه از آسمان به زمينهبوط كرد، آن رفيق آسمانيش از فراق وى ناراحت شد و نزد خدا شكايت كرد، اجازه خواستتا به زمين هبوط كند و احوالى از رفيقش بپرسد. خداى تعالى به او اجازه داد. فرشتههبوط كرد و آدم را ديد كه در بيابانى خشك و بدون گياه نشسته ، همين كه رفيق آسمانيشرا ديد، (از شدت دلتنگى ) دست به سر گذاشت و فريادى اندوه بار بزد. امام صادق(عليه السلام ) مى فرمود: مى گويند آدم اين فرياد خود را به گوش همه خلق رسانيد(البته (منظور) اين است كه همه فضا را با فرياد خود پر كرد، و خلاصه منظور از(خلق ) انسانها نيستند، چون آن روز غير از آدم انسانى ديگر نبود). فرشته چون ايناندوه آدم بديد، گفت : اى آدم ، گويا پروردگارت را نافرمانى كردى و خود را دچاربلايى كرده اى كه تاب تحملش را ندارى . هيچ مى دانى كه خداى تعالى درباره تو بهما چه گفت و ما در پاسخ چه گفتيم ؟ آدم گفت : نه ، هيچ اطلاعى ندارم . رفيقش ‍ گفت : خدافرمود: (انى جاعل فى الارض خليفة ...)، و ما گفتيم :(اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء؟) و معلوم مى شود كه خدا تو را براى اينآفريده كه در زمين باشى . با اين حال آيا توقع دارى كه هنوز در آسمان باشى ؟ آنگاهامام صادق (عليه السلام ) سه بار فرمود: به خدا سوگند آدم با اين مژده تسليت يافت .
مؤ لف : از اين روايت برمى آيد كه بهشت آدم در آنجا خلق شد و از آنجا هبوط كرد، درآسمان بوده ، و بزودى رواياتى ديگر نيز مى آيد كه مؤ يد اين معنا است .
در تفسير عياشى از عبداللّه بن سنان روايت كرده كه گفت : شخصى از امام صادق عليهالسلام سؤ الى كرد و من آنجا حاضر بودم و آن ، اين بود كه آدم و همسرش چقدر در بهشتماندند كه به خاطر خطايى كه كردند، بيرون شدند؟ فرمود: خدا تبارك و تعالى بعداز ظهر روز جمعه بود كه از روح خود در آدم بدميد و آنگاه از پايين دنده هايش همسرش راخلق كرد و بعد فرشتگان را به سجده بر او امر فرمود و بعد در همان روز او راداخل بهشت كرد، و به خدا سوگند كه بيش از شش ساعت از همان روز در بهشت نماند كهدچار نافرمانى خدا شده و خدا او و همسرش را از آنجا بيرون كرد، در حالى كه آفتابتازه غروب كرده بود. آن شب را تا صبح پشت در بهشت بسر بردند تا صبح شد.ناگهان متوجه عريانى خود شدند. پروردگارشان ندا داد: آيا شما را از آن درخت كه مىدانيد، نهى نكردم ؟ آدم خجالت كشيده سر به زير افكند و گفت : پروردگارا، ما به نفسخود ستم كرديم و اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم ، پروردگارا، ما به نفس خودستم كرديم و اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم ، پس ما را بيامرز. خداى تعالى درپاسخشان فرمود: بايد كه از آسمانهاى من به زمين هبوط كنيد، چون هيچ نافرمان وسركش در آسمانهاى من همجوار من نمى شود.
و در كتاب عيون اخبار الرضا (ع ) از عبدالسلام هروى روايت آمده كه گفت : به حضرترضا (عليه السلام ) عرضه داشتم : يا بن رسول اللّه ، از درختى كه آدم و حوا از آنخوردند، برايم بگو تا ببينم چه درختى بود. چون مردم درباره آن اختلاف دارند. بعضىروايت مى كنند كه گندم بوده ، بعضى ديگر روايت مى كنند كه درخت حسد بوده . حضرتفرمود: هر دو درست است . عرضه داشتم : با اينكه دو معناى متفاوت دارد، چگونه ممكن استهر دو درست باشد؟ فرمود: اى ابى صلت ، يك درخت بهشت مى تواند چند نوع باشد، مثلادرخت گندم مى تواند انگور هم بدهد، چون درخت بهشت مانند درختهاى دنيا نيست . و آدم بعداز آنكه خداى تعالى به او احترام كرد و ملائكه را واداشت تا براى او سجده كنند و او راداخل بهشت كرد، در دل با خود گفت آيا خدا بشرى گرامى تر از من خلق كرده است ؟ خداىعزوجل از آنچه در دل او گذشت ، خبردار شد، پس او را ندا داد كه : سر خود را بلند كن وبه ساق عرش بنگر، تا چه مى بينى ؟ آدم سر به سوى عرش بلند كرد و به ساقعرش نگريست و در آن ديد كه نوشته : (لا اله الا اللّه ، و محمدرسول الله ، و على بن ابى طالب اميرالمؤ منين ، و همسرش فاطمه سيّده زنان عالميان ، وحسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت اند). آدم پرسيد: پروردگارا، اينان چه كسانى اند؟خداى عزوجل فرمود: اى آدم ، اينان ذريه هاى تواند و از تو بهترند و از همه خلايق منبهترند و اگر اينان نبودند، من تو را و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را خلق نمى كردم .پس ، زنهار مبادا به چشم حسد بر اينان بنگرى ، كه از جوار من بيرون خواهى شد.
پس آدم به چشم حسد بر آنان نظر افكند و آرزوى مقام و منزلت آنان كرد و خداوند شيطانرا بر او مسلط ساخت تا سرانجام از آن درخت كه نهى شده بود، بخورد. و بر حوا هممسلطش كرد، او هم به مقام فاطمه به چشم حسد نگريست تا آنكه از آن درخت بخورد،همچنان كه آدم خورد، و در نتيجه خداى تعالى هر دو را از بهشت بيرون كرده به زمينفرستاد تا در جوار زمين باشند.
و منظور از اينكه در روايت فرمود: (پس آدم به چشم حسد بر آنان نظر افكند و آرزوىمنزلت ايشان نمود...)، بيان اين معناست كه مراد به حسد آدم در حقيقت غبطه و به فارسىرشك بوده ، نه حسدى كه (طغيان اين غريزه و) يكى از اخلاق رذيله است .
داستان آدم (ع ) در تورات  
در فصل دوم از سفر اول كه سفر خلقت است ، ميگويد: خدا آدم ا از خاك خلق كرد، و سپس دمحيات را در بينى او بدميد، پس نفسى ناطق شد، و خدا بهشت هائى در ناحيه شرقى عدنبكاشت ، و آدم را كه خلق كرده بود بدانجا برد، و خدا از زمين همه رقم درخت برويانيد، ومنظره هاى آنها را نكو كرد، و ميوه هايش را پاكيزه ساخت ، و درخت حيات را در وسط آنباغها بكاشت ، و درخت معرفت خير و شر را نيز، و نهرى از عدن بسوى آن باغها بكشيد،تا آنها را آبيارى كند، و آن نهر را چهار شقه كرد، اسم يكى از آنهانيل بود، و اين نيل بتمامى شهر ذويله كه طلا در آنجاست ، احاطه داشت ، طلا و همچنينلوءلوء، و سنگ مرمر آن شهر بسيار خوبست ، و نام نهر دومى جيحون بود، كه بسرتاسرشهر حبشه احاطه دارد، و نام نهر سوم دجله است ، كه از ناحيه شرقىموصل مى گذرد، و نام نهر چهارم فرات است .
پس از آن خداوند آدم را گرفت ، و در باغهاى عدنمنزل داد، تا رستگارش ‍ كند، و محافظتش نمايد، و خدا آدم را فرمود: كه تمامى درختان اينباغها برايت حلال است ، و ميتوانى از آنها بخورى ، ولى از درخت معرفت خير و شر مخور،چون در همان روزيكه از آن بخورى مستحق مرگ ميشوى .
خداوند بخودش فرمود: (چه چيزى ازبقاء آدم به تنهائى برخاسته است ؟ خوبست كمكىهم برايش درست كنم ، پس خدا تمامى وحشى هاى صحرا و مرغان هوا را محشور كرده ، نزدآدم آورد، تا در پيش روى او آنها را نامگذارى كند، پس هر چه را آدم بر آن جانداران نامنهاد همان تا بامروز نام آن است .
پس آدم اسماء جميع چارپايان ، و مرغان هوا، و وحشيان صحرا را، نام برد، ولى هيچياورى در مقابل خود نديد، پس خدا چرتى بر آدم مسلط كرد، تا چيزى احساس نكند، پسيكى از دنده هاى سينه او را كند، در جايش ‍ گوشت گذاشت ، آنگاه خدا از آن يك دنده زنىدرست كرد، و او را نزد آدم آورد، آدم گفت : اينبار استخوانى از استخوانهايم ، و گوشتىاز گوشتهايم را ديدم ، و جا دارد آنرا امراة بنامم ، چون از امر من اخذ شد، و بهمين جهت استكه مرد، پدر و مادر خود را رها نموده ، زن خود را مى چسبد، بطوريكه يك جسد واحدتشكيل ميدهند، آنروز آدم و همسرش عريان بودند، و از عريانى خود باكى نداشتند.
فصل سوم ، آنروز مار، از ميانه همه حيوانهاى صحرا كه خدا خلق كرده بود، حكيمى شد، وبه زن گفت : راستى ، و به يقين خدا گفته از همه اين درختهاى باغ نخوريد؟ زن بمارگفت : نه ، از همه درختان باغ ميخوريم ، تنها فرموده از ميوه آن درخت كه در وسط باغاست نخوريد، و نزديكش نشويد، تا نميريد، مار بآن دو گفت : نمى ميريد، خدا ميدانستهكه شما همان روز كه از آن درخت بخوريد، چشمتان باز ميشود، و چون ملائكه در خير و شردانا ميشويد، پس وقتى زن ديد كه درخت درخت خوبى ، و ميوه اش خوب ، و شهوت انگيزاست ، عقل خود از كف بداد، و از ميوه آن گرفته ، و خورد، و بشوهرش هم داد خورد، پسچشمشان باز شد، و فهميدند كه عريان هستند، پس از برگهاى انجير لباسى چون لنگبراى خود درست كردند.
بعد آواز خدا را كه داشت در باغ قدم مى زد، شنيدند، پس خدا ايستاد، و آدم را صدا زد، وباو گفت : كجا هستى ؟ و اين صدا محققا از او بوده ، آدم گفت : صداى تو را در باغ شنيدم، ولى چون عريان هستم ، خود را پنهان كرده ام ، خدا پرسيد: چه كسى بتو گفت : عريانى؟ مگر از آن درخت خوردى ، كه از خوردنش نهيت كردم ؟ آدم گفت : اين زنى كه برايم درستكردى ، از آن بمن داد خوردم ، خدا بزن گفت : چه كار كردى ؟ گفت : مار مرا فريب داد، ازآن خوردم ، پس خدا بمار گفت : حال كه دانسته چنين كارى كردى ، از ميانه همه چارپايان ،و همه وحشى هاى صحرا، ملعون شدى ، و بايد كه هميشه با سينه ات راه بروى ، و درتمام عمرت خاك بخورى ، و ميانه تو و زن و ميانهنسل تو و نسل زن دشمنى نهادم ، او سر تو را بكوبد، و تو پاشنه او را بگزى ، وبزن گفت مشقت و حمل تو را بسيار مى كنم ، تا با مشقت فرزندان را بزائى ، و اختيارزندگى تو را بدست شوهرت نهادم ، تا او هميشه بر تو مسلط باشد، و بآدم گفت : ازآنجا كه بحرف زنت رفتى ، و از درختى كه نهيت كردم ، و گفتم : از آن مخور، بخوردى ،با اين ملعون زمين بود، باين سبب دچار مشقت شدى ، و در تمام عمر بايد از آن بخورى ، وآن برايت خار بروياند، و از علف صحرا بخورى ، و با عرق رويت طعام بخورى ، تاروزيكه بهمين زمينى كه از آن گرفتى و خوردى برگردى ، چون تو ازاصل خاك بودى ، بايد بخاك برگردى .
و آدم همسرش را بدين جهت حوا ناميد، كه او مادر هر زنده ناطقى است ، و خدا براى آدم وهمسرش جامه تن پوشى درست كرد، و بآنان پوشانيد، آنگاه خدا گفت : اينك آدم است كهمانند يكى از ما خير و شر را مى شناسد، و الان ديگر واجب شد كه از باغها بيرون رود،تا ديگر بار، دست بدرخت حياة دراز نكند، و از آن نخورد، و گرنه تا ابد زنده ميماندپس خدا او را از باغهاى عدن بيرون راند، تا زمين كه وى را از آن درست كرد، رستگار وآباد شود، و چون آدم را طرد كرد، ملائكه در شرقى باغهاى عدن اسكان داده شدند، وشمشيرى براق بالا و پائين شدن گرفت ، تا راه درخت حياة را محافظت كنند.
اين بود فصل سوم از تورات عربى ، كه درسال 1811 ميلادى بچاپ رسيده . و خواننده عزيز با تطبيق و مقايسه اين دو داستان با هم، يعنى داستان آدم بنقل قرآن كريم ، و بنقل تورات ، و سپس دقت در رواياتيكه از طرقعامه و شيعه وارد شده ، بحقايق اين قصه پى مى برد.
ادب آدم و حوا در دعاى خود 
يكى ديگر از ادب انبياء كه آنرا در هنگام دعا و توجه به خدا مرعى مى داشته اند، ادبىاست كه قرآن در درجه اول آنرا از آدم و همسرش (عليه السلام ) حكايت كرده و فرموده :
(ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين )
راز و نيازى است كه آن دو بزرگوار بعد از خوردن از درختى كه خداوند از نزديكى بهآن نهى شان كرده بود با خداى خود كرده اند، با اينكه آن نهى ، نهى تكليفى تحريمىنبود بلكه نهى ارشادى بود و مخالفت آنها مخالفت نصيحتى بود كه صلاح حالشان وسعادت در زندگى شان در بهشت كه مامن از هر رنج و بدبختى است در رعايت آن بوده .خداى متعال هم وقتى آن دو را از مخالفت تحذير كرد، نفرمود كه اين مخالفت و پيروىشيطان نافرمانى من است بلكه فرمود:
(فلا يخرجنكما من الجنه فتشقى . ان لك الا تجوع فيها و لا تعرى . و انك لا تظما فيهاو لا تضحى ).
مع ذلك با اينكه گناهى نكرده بودند وقتى پاى امتحان پيش مى آيد و بلاشامل حالشان مى شود و سعادت زندگى بهشتى براى يك عمر با آنان وداع مى كندمايوس و غمگين نمى شوند، و نوميدى ، رابطه شان را با پروردگارشان قطع نمى كندبلكه به التجاء به خداوند خود - كه امر آنها و هر آرزوئى كه براى خود اميد دارند بهدست اوست - مبادرت مى نمايند و به صفت ربوبيتىمتوسل مى شوند كه دافع هر شر و جالب هر خيرى است .
آرى صفت ربوبيت ، حق صفت كريمى است كه در هرحال بنده را با خداى سبحان آشتى و ارتباط مى دهد. آنگاه در اين راز و نياز متذكر شرىشدند كه علامتهايش يكى پس از ديگرى ظاهر مى شد و آن عبارت بود از خسران درزندگى . تو گوئى لذت خوردن از درخت را به اطاعت امر ارشادى خدا خريده اند، آنگاهمتوجه شده اند كه در اين معامله چه كلاهى به سرشان رفته و چه سعادتى را از كف مىدهند و نيز متوجه شده اند كه احتياج به چيزى دارند كه اين شر را از آنان دفع نمايد، ازاين روى مى گويند: (و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ) يعنى خسراندر زندگى ، ما را تهديد مى كند، و اينك مشرف بر ما شده و چيزى آن را دفع نمى كندمگر مغفرت تو و اينكه بعد از اين ، ما را با رحمت خودت كه يگانه مورد اميد ما است پردهپوشى كنى . آرى انسان ، بلكه هر موجودى كه مصنوع ديگرى است اين معنا را بهفطرت و غريزه خود درك مى كند كه يكى از شوون اشياء واقعه درمنزل هستى و مسير بقا اين است كه آنچه عيب و نقص در خود مى بيند يا عارضش مى شود ازبين برده و خود را تكميل نمايد، و نيز مى داند كه يگانه كسى كه مى تواند اين كمبودهارا جبران نمايد خداى سبحان است .
آرى مقتضاى ربوبيت او هم همين است . و در پيشگاه ربوبيش حاجت به درخواست نيست ،بلكه صرف عرض حال و اظهار حاجتى كه براى عبد پيش آمده ، كفايت مى كند بلكه بهتر،فصيح تر و بليغ ‌تر است از درخواست حاجت . از همين جهت آدم و حوا (عليهما السلام ) همنگفتند: (فاغفر لنا و ارحمنا - پس ببخش ما را و بر ما رحم كن ).
جهت ديگرى كه عمده همان بوده اين است كه در اثر مخالفتى كه كردند در خود احساسذلت و مسكنتى نمودند كه با وجود آن آبرو و كرامتى درخود نديدند كه از خداى خود چيزىدرخواست نمايند نتيجه اين احساس اين شد كه در برابر هر حكمى كه از ساحت رب العرهصادر مى شود تن در داده و تسليم محض باشند. چيزى كه هست با گفتن (ربنا) به اينمعنا اشاره كردند كه در عين اعتراف به ظلم ، چشم داشت و توقع مغفرت و ترحم را دارند.
بنابراين ، معناى اينكه گفتند: (ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن منالخاسرين ) اين است كه ما بد كرديم و بر نفس خود ظلم روا داشتيم و در نتيجه مشرفبه خسرانى شديم كه تمامى سعادتهاى زندگيمان را تهديد مى كند، ذلت و مسكنت بر مامسلط شده و احتياج ما به رحمت تو و محو لكه اين ظلم مبرم گشته و براى ما آبروئىنگذاشته كه با آن روى به درگاهت آوريم . اينك اى پادشاه عزيز تسليم حكم توئيم ،حكم آنچه تو بنمائى ، امر آنچه تو فرمائى . چيزى كه هست تو رب ما و ما مربوبتوئيم از تو آن را اميدواريم كه هر مربوبى از رب خود اميد دارد.
داستان هابيل و قابيل 
وَ اتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ ابْنىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْمِنَ الاَخَرِ قَالَ لاَقْتُلَنَّك قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ(27)
لَئن بَسطت إِلىَّ يَدَك لِتَقْتُلَنى مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِى إِلَيْك لاَقْتُلَك إِنى أَخَاف اللَّهَ رَبالْعَلَمِينَ(28)
إِنى أُرِيدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِى وَ إِثمِك فَتَكُونَ مِنْ أَصحَبِ النَّارِ وَ ذَلِك جَزؤُا الظلِمِينَ(29)
فَطوَّعَت لَهُ نَفْسهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصبَحَ مِنَ الخَْسِرِينَ(30)
فَبَعَث اللَّهُ غُرَاباً يَبْحَث فى الاَرْضِ لِيرِيَهُ كَيْف يُوَرِى سوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَوَيْلَتى أَعَجَزْت أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَرِى سوْءَةَ أَخِى فَأَصبَحَ مِنَ النَّدِمِينَ(31)
مِنْ أَجْلِ ذَلِك كتَبْنَا عَلى بَنى إِسرءِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسا بِغَيرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فىالاَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاس جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاس جَمِيعاً وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْرُسلُنَا بِالْبَيِّنَتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِك فى الاَرْضِ لَمُسرِفُونَ(32)
27. اى محمد، داستان دو پسران آدم را كه داستانى است بحق (و خالى از خلاف واقع )براى مردم بيان كن كه هر دو در راه خدا و به منظور نزديك شدن به او چيزى پيشكش ‍كردند. از يكى از آن دو قبول شد و از ديگرىقبول نشد. آن كه قربانيش قبول نشد به آن كه از اوقبول شد گفت : من تو را خواهم كشت . او گفت : خدا تعالى قربانى را از مردم باتقواقبول مى كند.
28. و تو اگر دست خود را به سوى من دراز كنى كه مرا بكشى ، من هرگز دست خود رابه سويت و براى كشتنت دراز نخواهم كرد، زيرا من از خدا مالك و مدبر همه عالم است ، مىترسم .
29. من از اين عمل تو كراهتى ندارم ، چون اگر مرا بكشى ، هموبال گناهان مرا به دوش ‍ مى كشى و هم وبال گناهان خودت را، و در نتيجه ازاهل آتش مى شوى و سزاى ستمكاران همين آتش است .
30. پس از وسوسه هاى پى درپى و بتدريج دلش براى كشتن برادرش رام شد و او راكشت و در نتيجه از زيانكاران شد.
31. و در اينكه كشته برادر را چه كند، سرگردان شد. خداى تعالى كلاغى را ماءمور كردتا با منقار خود زمين را بكند (و چيزى در آن پنهان كند) و به او نشان دهد كه چگونه جثهبرادرش را در زمين پنهان كند. (وقتى عمل كلاغ را ديد) گفت : واى بر من كه آن قدرناتوان بودم كه نتوانستم مثل اين كلاغ باشم و جثه برادرم را در خاك دفن كنم . آن وقتحالتى چون حالت همه پشيمانها به او دست داد.
32. به خاطر همين ماجرا (كه از حسد و تكبر و هواپرستى انسان خبر مى دهد) بود كه مابه بنى اسرائيل اعلام كرديم كه هر كس يك انسان را بكشد بدون اينكه او كسى را كشتهباشد و يا فسادى در زمين كرده باشد، مثل اين است كه همه مردم را كشته (چون انسانيت رامورد حمله قرار داده كه در همه يكى است )، و هر كس يك انسان را از مرگ نجات دهد،مثل اين است كه همه را از مرگ نجات داده ، و با اينكه رسولان ما براى بنىاسرائيل معجزاتى روشن آوردند، با اين حال بسيارى از ايشان بعد از آن همه پيامبر (كهبرايشان بيامد) در زمين زياده روى مى كنند.
(از سوره مباركه مائده )
اين آيات از داستان پسران آدم خبر مى دهد، و سبب پديد آمدن آنرا حسد دانسته ، مى فرمايدحسد كار آدمى را به جائى مى كشاند كه حتى برادر برادر خود را بنا حق بهقتل برساند و آنگاه كه فهميد از زيانكاران شده پشيمان مى گردد، پشيمانى اى كه هيچسودى ندارد و اين آيات به همين معنا مربوط به گفتار در آياتقبل است كه در باره بنى اسرائيل مى فرمود استنكافشان از ايمان به فرستاده خدا وامتناعشان از قبول دعوت حقه جز به خاطر حسد و ستمگرى نبود، آرى همه اينها آثار شومحسد است ، حسد است كه آدمى را وادار مى كند برادر خود را بكشد و سپس او را در آتش ندامتو حسرتى مى اندازد كه راه فرار و نجاتى از آن نيست ، پس بايد كهاهل عبرت از اين داستان عبرت گرفته در حس حسادت و سپس در كفرى كه اثر آن حسادتاست اصرار نورزند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation