بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای اصول کافی, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOOL001 -
     OSOOL002 -
     OSOOL003 -
     OSOOL004 -
     OSOOL005 -
     OSOOL006 -
     OSOOL007 -
     OSOOL008 -
     OSOOL009 -
     OSOOL010 -
     OSOOL011 -
     OSOOL012 -
     OSOOL013 -
     OSOOL014 -
     OSOOL015 -
     OSOOL016 -
     OSOOL017 -
     OSOOL018 -
     OSOOL019 -
     OSOOL020 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

پير مرد عاقبت به خير 

عصر امام صادق (ع ) بود، يكى از شاگردان او به نام (معاوية بن وهب ) مى گويد: مابراى انجام حج به سوى مكه رفتيم ، و همراه ما پيرمردى خداپرست واهل عبادت بود، ولى شيعه نبود و نماز خود را در سفر (طبق فتواىاهل تسنن ) تمام مى خواند، برادر زاده اش كه شيعه بود نيز همراه ما بود، در مسير راه ، آنپير مرد، بيمار شد، و در بستر مرگ افتاد، من به برادر زاده او گفتم : (كاش مذهب شيعهرا به عموميت پيشنهاد مى كردى ، شايد خداوند او را نجات دهد).
همه حاضران گفتند: (همين حال او خوب است ، او را واگزاريد تا بميرد).
ولى برادرزاده اش تاب نياورد و به عمويش گفت : (مردم بعد ازرسول خدا(ص ) مرتد شدند مگر چند نفر اندك ، اطاعت از على (ع ) مانند اطاعت ازرسول خدا(ص ) است و حق اطاعت از آن على (ع ) است ).
پير مرد نفسى كشيد و فرياد زد و گفت : (من هم همين عقيده را دارم ) سپس مرد.
ما به حضور امام صادق (ع ) رفتيم ، يكى از ما جريان را به عرض حضرت رسانيد، امامصادق (ع ) فرمود: (آن پيرمرد، مردى از اهل بهشت است )، يكى از حاضران گفت : آنپيرمرد، از مذهب شيعه هيچ شناختى نداشت ، غير از همان لحظه آخر عمر؟
امام صادق (ع ) فرمود: ديگر از او چه مى خواهيد، (قددخل والله الجنة : به خدا سوگند وارد بهشت شد).(514)


باطن زشت ناسزاگوئى  

عصر پيامبر(ص ) بود، عايشه در محضر آن حضرت بود، سه نفر يهودى پشت سر هم ،به پيش آمدند و به پيامبر(ص ) گفتند السام عليكم (سام به معنى مرگ است ، و معلومشد كه هر سه نفر يهودى ، توطئه كرده اند كه با همين تعبير سلام كنند، تا هم تحيتاسلامى را به مسخره گرفته باشند، و هم به جاى سلام ، مرگ را بر آن حضرتبفرستند).
پيامبر(ص ) در هر بار، در جواب آنها فرمود: عليكم : (بر شما باد).
عايشه نسبت به آن سه يهودى توطئه گر، خشمگين شد و در جواب آنها گفت :
عليكم السام و الغضب و اللعنة يا معشر اليهود، يا اخوة القردة و الخنازير
(مرگ و لعنت بر شما باد اى گروه يهود، و اى برادران ميمونها و خوكها).
رسول اكرم (ص ) به عايشه رو كرد و فرمود:
(اى عايشه ! اگر ناسزا گوئى ، به صورتى مجسم مى گرديد، صورت زشتى داشت، نرمش و مدارا بر هيچ چيز نهاده نشد، مگر اينكه آن چيز را زينت داد، و از هيچ چيز برداشتهنشد، مگر اينكه آن چيز را زشت و نازيبا كرد).
عايشه : اى رسول خدا! آيا نديدى كه اين يهوديان گفتند:
السام عليكم : (مرگ و خشم بر شما)
پيامبر: مگر نشنيدى ، من هم در پاسخ آنها گفتم : عليكم : (بر شما باد)، بنابراينهرگاه مسلمانى به شما سلام كرد، بگوئيد: سلام عليكم ، و اگر كافرى به شما سلامكرد، بگوئيد: عليكم (بر تو باد).(515)


نهى از خوددارى در برابر احترام ميزبان  

دو نفر مرد در حضور امير مؤ منان على (ع ) آمدند، آن حضرت ، براى هر كدام از آنها، تشكىانداخت ، يكى از آنها روى آن نشست ، ولى ديگرى از نشستن روى آن خوددارى كرد.
امام على (ع ) به او فرمود: بر آن بنشين ، فانه لايابى الكرامة الا حمار: (چرا كه ،خوددارى از احترام نمى كند جز الاغ )، سپس گفت ؛رسول خدا(ص ) فرمود: (هرگاه شخصيت مورد احترام نزد شما آمد، او را احترامكنيد).(516)


احترام پيامبر(ص ) به بزرگ قوم  

عدى بن حاتم (كه از بزرگان قوم طى بود) به حضوررسول خدا(ص ) آمد، پيامبر(ص ) او را به خانه خود برد، و در آن خانه جز يك قطعهحصير و يك بالشى از پوست ، چيز ديگرى وجود نداشت ،رسول خدا(ص ) آنها را ببر (عدى ) در زمين گسترانيد، عدى روى آنها نشست ، (وپيامبر(ص ) روى زمين نشست ).(517)


مطلوب نمودن پا روى ران نهادن هنگام نشستن  

ابو حمزه ثمالى مى گويد: ديدم امام سجاد(ع ) نشسته و يكى از پاهاى خود را بر رانديگرى نهاده است ، عرض كردم : (مردم مى گويند: اين گونه نشستن ، نشستنپروردگار است ).
امام سجاد(ع ) فرمود: (اين گونه نشستن براى آن بود كه من خسته و دلتنگ بودم ،پروردگار كه خسته و دلتنگ نمى شود، و چرت و خواب به او دست نمىدهد).(518)


آزار به همسايه ، دليل بى ايمانى است  

عمروبن عكرمه مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم :
(همسايه اى دارم مرا اذيت مى كند).
امام فرمود: (با او رفتار پر مهر داشته باش ).
عمروبن مكرمه گفت : (خداوند او را نيامرزد)، عمرو مى گويد: وقتى اين را گفتم ، امامصادق (ع ) از من رو گردانيد، و من خوش نداشتم ، از آن حضرت با اينحال خداحافظى كنم ، عرض كردم : (اين همسايه ، با من چنين و چنان مى كند و مرا مىآزارد).
امام صادق : آيا به نظر تو اگر با او بد رفتارى كنى به حق خود مى رسى ؟
عمروبن عكرمه : (آرى ، من بر او مى چربم ).
امام صادق : اين همسايه تو، حسود است ، و در مورد نعمتهايى كه خداوند ازفضل و كرمش به افراد داده ، نسبت به آنها حسادت مى ورزد، اگر آن كسى كه داراىنعمتهاى الهى شده ، اهل و عيال دارد، او به اهل وعيال او آزار مى رساند، و اگر اهل و عيال نداشت ، بلكه خدمتكار داشت ، به خدمتكار آن كسآسيب مى رساند، و اگر او خدمتكار نداشت ، شبها را بيدار مى ماند و روزها را با خشم بهپايان مى رساند (اينك اين حكايت را گوش كن :)
در عصر رسول خدا(ص ) شخصى از انصار به حضوررسول خدا(ص ) آمد و گفت : (در محله بنى فلان ، خانه اى خريده ام ، نزديك ترينهمسايه ام كسى است كه نه اميدى به خيرش دارم ، و نه از گزندش در امان مى باشم )،پيامبر(ص ) به على (ع ) و سلمان و ابوذر و شخص ديگرى به گمانم مقداد، فرمود: بهمسجد برويد و با صداى بلند اعلام كنيد:
لا ايمان لمن لم يا من جاره بوائقه
(آن كسى كه همسايه اش از آزار او آسوده نيست ، ايمان ندارد).
على (ع ) و سلمان و ابوذر و مقداد، اين دستور را اجرا كردند، و سه بار سخن پيامبر(ص )را با صداى بلند به مردم ابلاغ فرمودند، سپس پيامبر(ص ) با دست خود به چهارطرف اشاره كرد و فرمود: (تا چهل خانه در چهار طرف ، همسايه انسان ، به حساب مىآيند).(519)


نفرين بر همسايه دشمن و مردم آزار 

اسحاق بن عمار مى گويد: (همسايه مخالف مذهب تشيع و مردم آزار و بى شرم داشتم ) بهحضور امام صادق (ع ) رفتم : شكايت كردم و گفتم : (گرفتار چنين همسايه بدى شده امچه كنم ؟)
امام صادق : او را نفرين كن .
اسحاق مى گويد: در مورد همسايه ، نفرين كردم ، نتيجه نگرفتم ، بار ديگر نفرين كردم، باز نتيجه نگرفت ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، باز از همسايه ام شكايت كردم ،فرمود: (او را نفرين كن )، گفتم : (قربانت گردم ، نفرين كردم ، ولى نتيجهنگرفتم ).
امام صادق : چگونه او را نفرين كردى ؟)
گفتم : (وقتى كه به او برخورد كردم ، نفرينش نمودم )
امام صادق : وقتى كه از تو روى گردانيد، نفرينش كن .
در همان هنگام ، نفرينش كردم ، چندى نگذشت كه خداوند مرا از شر او راحت كرد.(520)


فراق يوسف و بنيامين ، از يعقوب ، چرا؟ 

هنگامى كه برادران يوسف (ع ) حضرت يوسف (ع ) را از يعقوب جدا كردند و بعد از مدتىهمان برادران ، بنيامين (برادر تنى يوسف ) را از پدر گرفتند و به مصر بردند وبدون او باز گشتند، يعقوب بسيار آزرده دل و شكسته شد و عرض كرد: (خدايا! آيا بهمن رحم نمى كنى ؟ چشمم را كه گرفتى و فرزندم را كه بردى ؟!)
خداوند به يعقوب (ع ) وحى كرد: (اگر يوسف و بنيامين را ميرانده باشم براى توزنده خواهم كرد، تا شما را كنار هم جمع كنم :
ولكن تذكر الشاة التى ذبحتها و شويتها و اكلت و فلان و فلان الى جانبك صائم لاتنله منها شيئا
(ولى آيا گوسفند را به ياد دارى كه ذبح كرده و بريان نمودى و خوردى ، اما فلانىو فلانى در همسايگى تو روزه بودند، از گوشت آن چيزى به آنها ندادى ؟!)
بعد از اين وحى ، در هر چاشتى ، هميشه در خانه يعقوب (ع ) تا يك فرسخى اطراف آن ،جار مى زدند، كه هر كس شام مى خواهد به خانه يعقوب بيايد.(521)


حكم شديد پيامبر(ص ) در مورد همسايه آزار دهنده  

عصر رسول خدا(ص ) بود، مردى به حضوررسول خدا(ص ) آمد و از همسايه مردم آزار خود، شكايت كرد.
پيامبر فرمود: (صبر كن و شكيبا باش !)
بار ديگر او نزد پيامبر(ص ) آمد و از آزار رسانى همسايه اش شكايت كرد.
پيامبر: (صبر كن و شكيبا باش ).
او رفت و براى سومين بار، نزد پيامبر(ص ) آمد و از همسايه اش شكايت كرد.
پيامبر(ص ) به او فرمود: (هنگامى كه روز جمعه شد، و مردم براى نماز جمعه حركتكردند، اثاثيه خانه خود را بر سر راه مردم بياور، هر كسى كه به نماز جمعه مى رود،از تو مى پرسد: (چرا وسائل خانه ات را به اينجا آورده اى ؟)، جريان همسايه را بهآنها بگو).
آن مرد، همين دستور پيامبر(ص ) را اجرا كرد، همسايه اش آگاه شد (و براى حفظ آبروىخود) نزد او آمد و گفت : (و سائل خانه ات را به خانه خود باز گردان ، من با خدا عهدمى كنم كه ديگر به تو آسيبى نرسانم ).(522)
به اين ترتيب آن همسايه مردم آزار، تاءديب شد.


نصيحت پيامبر(ص ) در مورد توحيد و نيكى به پدر و مادر 

مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : (اىرسول خدا! مرا نصيحت كن !).
پيامبر: هيچ چيز را شريك خدا نساز، اگر چه در آتش بسوزى و شكنجه شوى ، مگر (درآنجا كه چاره اى نديدى در زبان خلاف توحيد بگو ولى ) قلبت محكم به ايمان باشد، واحترام پدر و مادر را رعايت كن ، و از آنها اطاعت نما و به آنها نيكى كن ، خواه افراد زندهباشند يا از دنيا رفته باشند، و اگر آنها به تو امر كردند كه خانواده و مالت را كناربگذارى اطاعت كن ، كه چنين پيروى از شئون ايمان است .(523)


تاءكيد در احترام به مادر 

عربى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : اىرسول خدا! من ابَرُّ: (به چه كسى نيكى كنم ؟)
پيامبر: (امك : به مادرت ).
عرب : (سپس به چه كسى نيكى كنم ؟)
پيامبر: به مادرت .
عرب : سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر: به مادرت .
عرب : سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر: (اباك : به پدرت ).(524)


پاداش نيكى به پدر و مادر پير 

مردى به محضر پيامبر(ص ) آمد و گفت : اىرسول خدا، من به جهاد علاقه مندم ، و نسبت به آن ، با نشاط هستم .
پيامبر: بنابراين برو، در راه خدا جهاد كن ، كه اگر در اين راه كشته شوى ، در پيشگاهخدا زنده هستى و روزى داده مى شوى ، و اگر (بر اثر بيمارى ) بميرى ، پاداشت برعهده خدا است ، و اگر از جبهه زنده به خانه ات برگردى ، از گناهان پاك شوى ، همانندروزى كه متولد شده اى .
او عرض كرد: (اى رسول خدا! پدر و مادر پيرى دارم ، كه به گمان خود با من انسگرفته اند، و رفتن من به جهاد را خوش ندارند).
پيامبر:
فقر مع والديك فوا الذى نفسى بيده لانسهما بك يوما و ليلة خير من جهاد سنة
(در اين صورت نزد پدر و مادرت باش ، سوگند به خدا كه جانم در دست قدرت او است، انس گرفتن يك شبانه روز آنها با تو از جهاد يكسال بهتر است ).(525)
در روايت ديگر آمده است : جوانى نزد رسول خدا(ص ) آمد و گفت : (من جوان با نشاط هستمو جهاد را دوست دارم ، ولى مادرى دارم كه از رفتن من به جبهه جهاد، كراهت دارد، چه كنم ؟
پيامبر: برو و ملازم مادرت باش ، سوگند به خدائى كه جانم در دست قدرت او است ،
لانسها بك ليلة خير من جهادك فى سبيل الله سنة
(ماءنوس بودن يك شبانه مادرت به تو، براى تو بهتر از ثواب يكسال جهاد در راه خدا است ).(526)


نقش خدمتگذارى تازه مسلمان به مادر، و مسلمان شدن مادر 

زكريا بن ابراهيم كوفى مى گويد: من مسيحى بودم ، مسلمان شدم و در سفر حج بهمحضر امام صادق (ع ) رسيدم ، و عرض كردم : (من مسيحى بودم و مسلمان شده ام )
امام : از اسلام چه ديدى كه به خاطر آن مسلمان شدى ؟
زكريا: اين آيه (52 شورى ) را در قرآن خواندم كه خداوند به پيامبر اسلام (ص ) مىفرمايد:
ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نورا تهدى به من نشاء من عبادنا
(تو قبل از اين (وحى ) نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست (از محتواى قرآن ، آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيمهدايت مى كنيم ).(527)
امام : خداوند تو را هدايت كند، سپس امام صادق (ع ) سه بار عرض كرد: (خدايا هدايتشفرما!)، آنگاه به زكريا فرمود: پسرجان ! آنچه خواهى بپرس !
زكريا: پدر و مادر و خانواده ام مسيحى هستند، و مادرم نابينا است ، آيا من (كه مسلمان شده ام) با آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم ؟
امام : آيا آنها گوشت خوك مى خورند؟
زكريا: نه ، با آنها تماس نمى گيرند.
امام : مانعى ندارد، همراه مادرت باش و با او خوش رفتارى كن ، وقتى كه مرد، او را بهديگرى وامگذار، بلكه خودت كفن كن و دفن او را به عهده بگير، و به هيچ كس خبر نده كهنزد من آمده اى ، تا به خواست خدا در سرزمين منى نزد من بيائى .
زكريا مى گويد: در سرزمين منى ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، ديدم مردم بهگردش حلقه زده اند، كه گوئى او معلم كودكان بود، گاهى اين و گاهى آن ، سؤال مى كردند و حضرت پاسخ آنها را مى داد، هنگامى كه به كوفه باز گشتم ، به مادرماحترام و نيكى مى كردم ، به او غذا مى دادم ، لباس و سرش را مى شستم ، و به او خدمتمى نمودم ، مادم به من گفت : پسر جان آن هنگام كه در دين من بودى آنهمه محبت و خدمت به مننمى كردى ، اكنون اين چه رفتارى است كه از زمانى كه به دين حنيف (اسلام ) گرويده اىبه من مى كنى ؟
گفتم : (مردى از فرزندان پيامبرها، مرا به خوشرفتارى با مادر، دستور داده است .)
مادم گفت : آيا اين شخص كه به تو چنين دستورى داده ، پيامبر است ؟
گفتم : نه ، بلكه پسر پيامبر(ص ) است .
مادرم گفت : بلكه اين آقا پيامبر است ، زيرا پيامبران چنين دستورى (در مورد خوشرفتارىبا مادر) مى دهند.
گفتم : اى مادر! بعد از پيامبر ما، پيامبر نخواهد آمد، بلكه او پسر پيامبر است .
مادرم گفت : دين تو بهترين دين است ، آن را بر من عرضه بدار!
من دين اسلام را بر مادرم عرضه داشتم ، او مسلمان شد، واصول و احكام اوليه اسلام را به او آموختم ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند،سپس شب بيمار شد، به من گفت : پسر جان ، آنچه به من آموختى ، دوباره بياموز، من آنهارا تكرار كردم ، مادرم اقرار كرد و از دنيا رفت ، صبح مسلمانان آمدند و جنازه او راغسل دادند، و من بر جنازه اش نماز خواندم و آن را به خاك سپردم .(528)


راز برخورد بهتر پيامبر(ص ) با خواهرش  

عمار بن حيان مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (پسرماسماعيل به من نيكى مى كند).
فرمود: (پسرت اسماعيل را دوست داشتم ، اكنون (كه به تو نيكى مى كند) بيشتر او رادوست دارم )، آنگاه فرمود:
خواهر رضاعى پيامبر(ص ) نزد آن حضرت آمد، وقتى كه پيامبر(ص ) او را ديد، شادمانشد، و روپوش خود را براى او بر زمين گسترد، و او را روى آن نشانيد، سپس به او روكرد و با گرمى و لبخند با او سخن گفت ، تا او برخاست و رفت ، سپس برادر رضاعيشآمد، رسول خدا(ص ) با او نيز احوال پرسى گرم كرد، ولى رفتارى كه با خواهرشنمود با او ننمود.
شخصى علت و راز اين تفاوت برخورد را از آن حضرت پرسيد.
رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: (لانها كانت ابر بوالديها منه : زيرا آن خواهر، نسبتبه پدر و مادش ، از آن برادر، خوش رفتار بود).(529)


احترام به خاله ، احترام به مادر است  

ابو خديجه مى گويد: امام صادق (ع ) فرمود: مردى به حضوررسول خدا(ص ) آمد و گفت : در زمان جاهليت داراى دخترى شدم ، او را پروراندم ، تا به حدبلوغ رسيد، لباس و زيورش را بر تنش كردم ، و او را به كنار چاهى آوردم ، و در ميانآن چاه انداختم ، و آخرين سخنى كه از او شنيدم اين بود: (يا اباه : اى پدرجان ).
اكنون پشيمانم و از شما مى خواهم بفرمائيد كه اين گناه را چگونه جبران كنم ؟
پيامبر: آيا مادرت زنده است ؟
گنهكار: نه .
پيامبر: آيا خاله دارى ؟
گنهكار: آرى .
پيامبر:
فابررها فانها بمنزلة الام ، يكفر عنك ما صنعت
(به او نيكى كن ، زيرا خاله همانند مادر است ، و نيكى به او، آن گناهت را جبران مىكند).
ابوخديجه مى گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم ، اين حادثه در چه زمانى واقع شد؟
امام : در زمان جاهليت ، كه دختران را مى كشتند، تا مبادا وقتى بزرگ شدند، اسير گردند،و در قبيله ديگر، داراى فرزند شوند.(530)


گناه كمترين بى ادبى به پدر 

امام باقر(ع ) فرمود: پدرم امام سجاد(ع ) مردى را همراه پسرش ديد كه راه مى رفتند،ولى پسر به دست پدر، تكيه داده بود، امام سجاد از كار ناشايسته پسر، خشمگين شد وبه همين خاطر، با آن پسر سخن نگفت تا از دنيا رفت .(531)


سه گونه بودن گناه  

عصر خلافت امام على (ع ) بود، آن حضرت روزى در مسجد كوفه در حضور جمعيت بالاىمنبر رفت ، پس از حمد و ثنا فرمود:
اى مردم ! گناهان بر سه گونه اند، سپس آن حضرت خاموش شد و سخن نگفت .
يكى از حاضران به نام (حبه عرنى ) عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! فرمودى :(گناهان بر سه دسته اند) و سپس خاموش شدى و چيزى نگفتى ؟
امام على (ع ) فرمود: (مى خواستم همين سخن را شرح دهم ، ولى تنگى نفس به سراغم آمدو بين من و سخنم ، مانع گرديد آرى گناهان بر سه گونه اند:
1 - گناهى كه آمرزيده شده است 2 - گناهى كه آمرزيده نشده است ، 3 - گناهى كه برصاحبش ، هم اميد بخشش داريم و هم ترس عدم بخشش ).
حبه عرنى عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! آنها را براى ما شرح بده ).
امام على (ع ) فرمود:
اما گناهى كه آمرزيده است ، آن گناهى است كه خداوند بنده اش را به خاطر آن (بهبليات ) مبتلا و مجازات كند، پس خداوند بردبارتر و كريم تر از آن است كه بنده اش رادو بار مجازات نمايد.
اما گناهى كه آمرزيده نشود، عبارت است از ستمهايى كه بعضى از انسانها بر بعضىمى كنند، زيرا خداوند وقتى (توسط پيامبران و اديان ) بر مخلوقاتش ‍ آشكار شد، بهخودش سوگند ياد كرد و فرمود: (به عزت و عظمتم سوگند كه ظلم هيچ ظالمى (بدونمجازات ) از من نگذرد، گرچه آن ظلم ، زدن مشتى به مشتى ، يا ماليدن دستى به دستى(براى هوسرانى ) و يا شاخ زدن شاخدارى به بى شاخ باشد).
پس خداوند براى بندگان ، از يكديگر قصاص مى گيرد، تا ستمى از كسى (بدونمجازات ) نماند، سپس خداوند در روز قيامت آنها را براى حساب رسى زنده كند.
و اما گناه سوم : گناهى است كه خداوند آن را پوشانده است ، و توبه را بر صاحبشارزانى فرموده است ، و گنهكار به گونه اى شده كه از گناهان خود ترسان ، و بهرحمت خدا، اميدوار است ، ما براى چين گنهكار، همانحال را داريم كه خودش همان حال را دارد كه عبارت از ترس از عذاب ، و اميد به رحمت الهىباشد.(532)


دو جنازه مختلف و راز تفاوت آن دو 

امام باقر(ع ) فرمود: يكى از پيامبران بنىاسرائيل در محلى عبور مى كرد، ديد جنازه مردى به زمين افتاده ، نصف آن زير ديوار قرارگرفته ، و نصف ديگر آن در بيرون مانده و پرندگان و سگها بدن او را متلاشى كردهاند و مى درند.
از آنجا گذشت ، به شهرى وارد شد، در آنجا ديد يكى از اشراف آن شهر مرده است ، جنازهاو را بر سر تختى نهاده اند، و با پارچه ابريشم كفن شده ، و در اطراف آن تخت ،منقلهاى عود (ماده خوشبو) نهاده شده و عودها مى سوزند و فضا را خوشبو كرده اند.
آنگاه پيامبر(ص ) به خدا متوجه شد و عرض كرد: (پروردگارا! من گواهى مى دهم كهتو حاكم دادگر هستى كه به كسى ستم نكنى ، آن (جنازه اولى ، جنازه ) بنده تو است كهبه اندازه يك چشم به هم زدن براى تو شريك نگرفته ، ولى آن گونه مرده است ، و اورا آنچنان ميراندى ، ولى اين هم يكى از بنده هاى تو است كه به اندازه يك چشم بهم زدنبه تو ايمان نياورده است ، ولى او را اين گونه شكوهمندانه ميراندى ؟ (رازش ‍ چيست ؟)
خداوند به آن پيامبر فرمود: (اى بنده من ! من همانگونه كه گفتى حاكمعادل هستم كه به كسى ظلم نكنم ، آن بنده (اول ) من ، گناهى ياعمل بدى نزد من نداشت ، او را با آن وضع ميراندم تا كيفر شود و به گونه اى كهگناهى نداشته باشد با من ملاقات كند، و اين بنده (دوم ) من ، كار نيكى نزد من داشت او رابا چنان وضعى (شكوهمندانه ) ميراندم ، تا به گونه اى كه هيچگونه پاداشى نزد مننداشته باشد با من ملاقات نمايد).(533)


صبر و تحمل در مصائب  

خديجه دختر عمربن على بن حسين (ع ) يكى از نوه هاى امام سجاد(ع ) بود، پسر دخترش ازدنيا رفت ، جمعى براى تسليت او نزد او آمدند و به او تسليت گفتند.
دختر ابويشكر، كه نوحه خوانى مى كرد، در آنجا بود، يكى از حاضران به او گفت :(نوحه خوانى كن ).
او اشعارى خواند و حاضران شنيدند...
در آن جمع ، خديجه به حاضران گفت : از عمويم امام باقر(ع ) شنيدم فرمود: (زن درماتم مصيبت ، نوحه گر مى خواهد كه اشكش جارى گردد، ولى براى زن شايسته نيست كهسخن زشت و يا بيهوده (بر خلاف قضا و قدر الهى ) بگويد، اگر زنى اينگونه باشد،وقتى كه شب شد، فرشتگان را با نوحه گرى خود آزار مى دهد، بنابراينتحمل داشته باشيد و فرشتگان را با نوحه سرائى خود از خود نرنجانيد).(534)


نصيحت على (ع ) به مصيبت زده  

امير مؤ منان على (ع ) به سوى مسجد روانه شد، وقتى كه به مسجد رسيد ديد شخصىكنار در مسجد توقف كرده و بسيار اندوهگين است ، به او فرمود:
(چرا غمگين هستى ؟)
او گفت : (اى امير مؤ منان ! به خاطر مصيبت فوت پدر (و مادر) و برادر، گرفتار شده امكه مى ترسم دق كنم ).
امير مؤ منان : تو را سفارش مى كنم به تقوا و پرهيزكارى ، صبر و مقاومت كن تا بهپيامد (نيك ) آن برسى ، و اين را بدان كه صبر و استقامت در امور، همانند سر، نسبت بهبدن است ، هرگاه پيكرى بدون سر باشد، فاسد گردد، همچنين اگر شئون زندگىانسان ، داراى صبر و استقامت نباشد، آن شئون تباه شده و متلاشى مىگردد).(535)


دلدارى امام صادق (ع ) به پيرمرد گرفتار 

پيرمردى به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: (فرزندانم با من ناسازگارى مىكنند، برادرانم به من جفا مى نمايند، با اينكه سالخورده و پير شده ام ، شكايت آنها رانزد شما آورده ام ).
امام صادق (ع ) فرمود: (اى پيرمرد! همانا براى حق دولتى است ، و براىباطل نيز دولتى است ، طرفدار هريك از اين دو، در دولت ديگرى خوار است ، بدان كهكمترين مصيبتى كه در دولت باطل (مثل عصر آن حضرت ) به مؤ من برسد، آزار وناسازگارى از فرزندان ، و بى مهرى و جفا از برادران او است ، هيچ شخص با ايمان درعصر دولت باطل ، آسايش نمى بيند، تا خداوند او را از آنچه در عصر دولتباطل ، تحميل كرده آزاد سازد، و بهره بسيار، در دولت حق به او بدهد، پس صبر كن ومژده باد به تو).(536)


نهى از جواب سلام طولانى  

امير مؤ منان على (ع ) از كنار گروهى عبور نمود، و بر آنها سلام كرد، آنها در پاسخگفتند: (بر تو باد سلام و رحمت خدا و بركات و مغفرت و رضوان خدا).
امام على (ع ) به آنها فرمود: به ما همانگونه كه فرشتگان به پدرمان ابراهيمخليل (ع ) گفتند، بگوئيد، آنها گفتند: (رحمت و بركات خدا بر شمااهل خانه )، نه بيشتر.(537)


سه گانگى انسانها از ديدگاه امام على (ع ) 

مردى به حضور امير مؤ منان على (ع ) آمد و عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! راهى از راههاىنيكى را به من سفارش كن كه با عمل به آن نجات يابم ).
امير مؤ منان (ع ) فرمود: (اى سؤ ال كننده ! گوش كن ، سپس بفهم ، سپس ‍ يقين و باور كنو سپس آن را عمل كن ، بدان كه انسانها بر سه دسته اند:
1 - زاهد پارسا 2 - صابر و مقاوم 3 - راغب و فريفته دنيا.
زاهد؛ كسى است كه اندوهها و شادى ها از دلش خارج شده ، نه به چيزى از امور دنيا كهبه او داده شده شاد است ، و نه از آنچه از دنيا از دستش رفته ، افسوس مى خورد، پسچنين كسى آسوده خاطر است .
صابر؛ كسى است كه قلبا آرزوى امور دنيا مى كند، ولى وقتى كه به آن رسيد، هوسهاىنفسانى خود را كنترل مى نمايد تا سر انجام ناخوش ، و آثار بد آن ، دامنگيرش نگردد، اوبه گونه اى است كه اگر بر دلش آگاه شوى از خويشتن دارى و تواضع و دورانديشى او تعجب كنى .
راغب ؛ كسى است كه : هيچ باكى ندارد كه از كجا امور دنيا به او رو مى آورد، آيا از راهحلال يا حرام ، و باكى ندارد كه امور دنيا موجب چركين شدن آبرويش گردد، خود را هلاككند، و جوانمردى خود را از بين ببرد چنين فردى در گرداب دنيا، پريشان و سرگرداناست .(538)


پاسخ جالب ابوذر به چهار سؤ ال  

مردى نزد ابوذر غفارى آمد و گفت :
1 - چرا ما مرگ را ناخوش داريم ؟
2 - ورود ما را بر خدا (پس از مرگ ) چگونه مى يابى ؟
3 - وضع ما در پيشگاه خدا چگونه است ؟
4 - رحمت خدا در كجاست ؟
ابوذر در پاسخ سؤ الات فوق ، بترتيب چنين فرمود:
1 - شما دنياى خود را آباد كرده ايد، و آخرت خود را ويران نموده ايد، از اين رو دوستنداريد از محل آباد، به محل ويران برويد.
2 - نيكوكار شما مانند مسافر غايب است كه به سوى خانواده و خويشانش ‍ مى آيد، و برآنها وارد مى شود، ولى گناهكار شما مانند غلام فرارى است كه نزد آقايش آورده مى شود.
3 - كردار خود را بر قرآن كتاب خدا، عرضه كنيد، قرآن مى فرمايد:
ان الابرار لفى نعيم و ان الفجار لفى جحيم
(همانا نيكوكاران در نعمتند، و بدان در دوزخ مى باشند). (انفطار - 13)
4 - رحمت خداوند به نيكوكاران نزديك است (چنانكه در آيه 56 اعراف مى خوانيم :
ان رحمة الله قريب من المحسنين
(همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است )(539))(540)


نصيحتى جالب و عميق از ابوذر 

مردى براى ابوذر غفارى نوشت ، چيزى از علم را به من هديه كن .
ابوذر در پاسخ نوشت : علم ، بسيار است ، ولى اگر بتوانى به آنكه دوستش ‍ دارى ،بدى نرسانى ، چين كارى را انجام بده (كه بهتر از علم است ).
او گفت : مگر كسى به چيزى كه دوستش دارد بدى مى كند؟
ابوذر گفت : آرى ، تو جانت را از همه چيز بيشتر دوست دارى ، وقتى كه گناه كردى ، درحقيقت به جان خود بدى نموده اى (چرا كه گناه براى انسان ، هم ضرر دنيوى دارد و همضرر اخرتى ).(541)


نصيحت خضر(ع ) به موسى (ع ) 

روزى حضرت خضر پيامبر(ع ) با موسى (ع ) ملاقات كرد، و پس ازاحوال پرسى ، او را چنين توصيف نمود:
بهترين دو روز (دنيا و آخرت ) تو همان روزى است (آخرتى است ) كه در پيش دارى ،توجه كن كه آن ، چه روز است ، و امروز جواب سؤ الات آن روز را آماده ساز، بدان كه توحتما بازداشت و باز خواست مى شوى ، پند خود را از اين روزگار بگير، و بدان كهروزگار، هم طولانى است و هم كوتاه است ، آنچنانعمل كن كه گوئى پاداش عمل خود را با چشم مى نگرى ، تا به آخرت خود اميدوارترباشى (گول دنيا را مخور) چرا آنچه از دنيا در آينده بيايد، مانند آن است كه قبلاگذشته است .(542)


پاسخ پيامبر(ص ) به سؤ ال درباره گناهان زمان جاهليت  

گروهى از مسلمانان به حضور پيامبر(ص ) آمدند و گفتند: (اىرسول خدا آيا مردى از ما به خاطر گناهانى كه در زمان جاهليت انجام داده ، و سپس ‍ مسلمانشده ، كيفر مى گردد؟!)
رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: (اگر كسى از شما پس از مسلمان شدن ، اسلام نيكداشت ، و باور ايمانش درست بود، خداوند او را به خاطر گناهانى كه در زمان جاهليت انجامداده ، كيفر نمى كند، ولى اگر اسلامش ‍ نيكو نشده و باور ايمانيش ، درست نگشته باشد،خداوند او را هم به خاطر گناهان قبل از اسلامش مجازات مى كند، و هم به خاطر گناهان بعداز اسلامش ، كيفر مى نمايد).(543)

خدا را شكر بيكران كه توفيق اتمام اين كتاب را به نگارنده عنايت فرمود، اميد آنكهسازنده و اثر بخش بوده و در راه پاكسازى و به سازى مفيد گردد، و توشه اى براىآخرت شود.
الحمدلله اولا و آخِرا
(پايان )


fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation