بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای اصول کافی, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOOL001 -
     OSOOL002 -
     OSOOL003 -
     OSOOL004 -
     OSOOL005 -
     OSOOL006 -
     OSOOL007 -
     OSOOL008 -
     OSOOL009 -
     OSOOL010 -
     OSOOL011 -
     OSOOL012 -
     OSOOL013 -
     OSOOL014 -
     OSOOL015 -
     OSOOL016 -
     OSOOL017 -
     OSOOL018 -
     OSOOL019 -
     OSOOL020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ملاقات حسن بن نضر با امام زمان (عج ) 

حسن بن نضر و ابوصِدام و جماعتى بعد از وفات امام حسن عسكرى (ع ) درباره وكلاى آنحضرت ، و چگونگى مصرف وجوهى كه در نزد آنها بود گفتگو مى كردند.
حسن بن نضر عازم حج بود و وصيت خود را به (احمد بن يعلى ) نمود، از جمله مقدارىپول وصيت كرد كه به ناحيه مقدس فرستاده شود، و به احمد وصيت نمود كه آنپول را به هيچ كسى جز به شخص صاحب الزمان (ع )، پس از آنكه او را كاملا شناختندهد.
حسن بن نضر در مسير خود به مكه به بغداد رفت ، در آنجا خانه اى اجاره كرد و در آنجافرود آمد، يكى از وكلاى امام حسن عسكرى (ع ) نزد او آمد و مقدارى لباس وپول نزد او گذاشت تا به ناحيه مقدسه برسد.
سپس وكيل ديگرى آمد و او نيز مقدارى پول و لباس در نزد حسن بن نضر گذاشت ، سپساحمد بن اسحاق (وكيل امام حسن در قم ) به آن خانه آمد و هر چه نزدش بود به آنجا آورد.
حسن بن نضر مى گويد: (اجناس و پولزياد در اطاق جمع شد، من در فكر بودم كه آنها را چه كنم ؟ ناگاه از ناحيه مقدسه امامزمان (ع ) نامه اى به من رسيد كه : (در فلان ساعت آنچه نزدت هست بياور).
من هم آنچه بود برداشتم و رهسپار (سامره ) شدم ، در مسير راه دزدى راهزن را كه 60 نفرهمراهش بود ديدم ، ولى خداوند مرا از گزند او حفظ كرد تا به سامره رسيدم ، در آنجانامه اى به من رسيد آنچه دارى بياور، من هم آنچه را داشتم در ميان سبدى نهادم و به خانهامام رفتم ، در راهرو خانه ، غلام سياه پوستى را ديدم ايستاده ، به من گفت : (حسن بننضر تو هستى ؟)، گفتم : آرى .
گفت ، وارد شو.
وارد خانه شدم ، به اطاقى رفتم و سبد را در گوشه آن اطاق ، خالى كردم ...ناگاه ديدمدر پشت پرده اى كه در آنجا آويخته بود، شخصى مرا صدا زد و گفت : (اى حسن بننضر، براى منتى كه خدا بر تو نهاد (كه امام خود را شناختى و حقش را به او رساندى )شكر كن ، و شك و ترديد به خود راه نده ، چرا كه شيطان دوست دارد كه تو شك كنى )،آنگاه آن حضرت دو لباس به من داد و فرمود: (اينها را بگير و با خود داشته باش كهبه آنها نياز پيدا مى كنى ).
حسن بن نضر آنها را گرفت ، و به وطن خود بازگشت ، و در ماه رمضان همانسال از دنيا رفت ، و با همان دو لباس ، او را كفن كردند. (390)


نامه امام عصر(عج ) به ابن مهزيار 

محمد بن ابراهيم بن مهزيار (كه پسر وكيل امام حسن عسكرى (ع ) در اهواز بود) مى گويد:بعد از وفات امام حسن عسكرى (ع )، درباره جانشين آن حضرت به شك افتادم و نزد پدرم(ابراهيم ) مال زيادى از سهم امام (ع ) جمع شده بود، پدرم آناموال را برداشته و سوار كشتى شد (تا آنها را به سامره نزد امام ببرد) من نيز (براىبدرقه پدرم ) به دنبال او رفتم سوار كشتى شد، ولى در كشتى تب شديدى كرد و گفت: (پسر جان مرا برگردان كه اين بيمارى نشانه مرگ است ، و به من گفت : نسبت بهاين اموال از خدا بترس (و آن را از دستبرد ورثه و ديگران حفظ كن و به صاحبش برسان)، و وصيت خود را به من كرد و پس از سه روز از دنيا رفت .
من با خود گفتم : پدرم وصيت بى مورد نكرده است ، من ايناموال را به بغداد مى برم و خانه اى در آنجا اجاره مى كنم و ايناموال را در آنجا نگه مى دارم تا امام بر حق براى من اثبات گردد، آنگاه آناموال را به او مى سپرم ...
به بغداد رفتم و اموال را در خانه اى اجاره اى ، كنار شط جاى دادم ، پس از چند روز ازآستان قدس امام زمان (ع ) نامه اى براى من آمد كه تمام مشخصات آناموال ، و حتى قسمتى از آن را كه خودم نمى دانستم ، در آن نامه نوشته شده بود، مناطمينان يافتم و همه آن اموال را به آن نامه رسان سپردم ، پس از چند روز نامه ديگرى آمدكه ما تو را به جاى پدرت نصب كرديم ، خدا را شكر و سپاسگذارى كن (391)


راز پذيرفته نشدن سهم امام (ع ) 

عصر غيبت صغرى بود، مردى از اهالى عراق ، سهم امام خود را به ناحيه مقدسه امام زمان(عج ) فرستاد، سهم امام او قبول نشد و رد گرديد، به او گفته شد كه چون حق پسرعموهايت كه 400 درهم است ، در ميان اين اموال است بايد حق آنها داده شود.
بعد معلوم شد كه آن مرد، در ملكى با پسر عموهايش شريك بود، و حق آنها را نداده بود،چون حساب كرد دريافت كه حق پسر عموهايش همان 400 درهم است ، اين مقدار را ازمال ، بيرون كرد و به صاحبانش رسانيد و بقيه را به ناحيه مقدسه فرستاد، آنگاه سهمامام او پذيرفته گرديد. (392)


استجابت دعاى امام زمان (ع ) در حق بيمار 

محمد بن يوسف مى گويد: در پشتم دمل و زخمى سخت پديد آمد، به پزشكان متعدد مراجعهكردم و به دستور آنها عمل نمودم ، ولى نتيجه نگرفتم ، سرانجام به اتفاق گفتند: (مادر مورد اين درد، دوائى نيافتيم ).
نامه اى براى ناحيه مقدسه امام زمان (ع ) نوشتم و از آقا درخواست دعا نمودم ، جواب نامهآمد و در آن نوشته بود: (خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند و تو را در دنيا و آخرتبا ما قرار دهد).
يك هفته نگذشت كه به طور كلى آن زخم برطرف شد و جاى آنمثل كف دستم ، صاف گرديد، محل زخم را به يكى از پزشكان آشنا نشان دادم ، او گفت : مابراى اين نوع زخم و درد داروئى را نمى شناسيم ) (بنابراين زخم تو با دارو خوبنشده بلكه دست اعجازى در كار بوده است ) (393)


جستجو براى يافتن جانشين امام حسن (ع ) 

مردى از اهالى مصر كه شيعه بود اموالى به عنوان سهم امام (ع ) به مكه آورد امام حسنعسكرى (ع ) از دنيا رفته بود، در مورد اينكه ايناموال بايد به چه كسى داده شود، اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسن عسكرى از دنيارفته و براى خود جانشينى نگذاشته ، و بعضى گفتند: جانشين او برادرش جعفر (كذاب )است ، سرانجام مردى را كه بنام ابوطالب خوانده مى شد به سامره براى تحقيقفرستادند، و همراه او نامه اى بود، ابو طالب به سامره رفت نخست نزد جعفر كذاب رفت، برهان امامت را از او خواست ، او در پاسخ گفت : (فعلا براى پاسخ دادن ، آماده نيستم).
ابو طالب به در خانه ناحيه مقدسه (در خانه امام حسن عسكرى ) آمد، و نامه را در آنجا بهاصحاب امام داد، جواب آمد: (خداوند درباره رفيقت (يعنى صاحبمال ، مرد مصرى ) كه از دنيا رفت به تو اجر دهد (يعنى تسليت مى گوئيم ) او از دنيارفت و در مورد اموالش به مرد درستكارى وصيت كرد، تا هرگونه كه (شرعا) روا وشايسته است ، رفتار كند، و نامه او جواب داده شد) (394) به اين ترتيب ابو طالبدريافت كه جانشين امام حسن (ع ) همان آقازاده (حضرت مهدى ) است كه جواب نامه ومشخصات وصيت مرد مصرى را بيان نمود است .


عزل خدمتكار شرابخوار 

حسن بن خفيف مى گويد: پدرم (خفيف ) گفت : حضرت قائم (ع ) غلامانى به مكهفرستاد و همراه آنها دو خدمتكار نيز بودند، و به من نيز نامه نوشت كه همراه آنها باشم ،من همراه آنها به سوى مكه حركت كرديم ، وقتى كه در مسير راه به كوفه رسيديم ، يكىاز آن دو خدمتكار شرابى مست كنند خورد، هنوز از كوفه بيرون نرفته بوديم كه ازسامره (از ناحيه مقدسه امام زمان ع ) نامه آمد: (خدمتكارى را كه شراب خورده ،برگردانيد و او را از كار عزل كنيد). (395)


راز قطع حقوق ماهيانه جُنَيد 

(فارس بن حاتم قزوينى ، مردى بدعتگزار و فاسق بود، امام هادى (ع ) كشتن او را لازمدانست ، سر انجام شخصى به نام (جُنَيد) به دستور امام هادى (ع ) (فارس ) راغافلگير كرد و كشت ، و جنيد گريخت و شناخته نشد، امام حسن عسكرى (ع ) حقوق ماهيانه اىبراى جنيد تعيين كرد كه به او مى دادند، و به افرادى مانند ابوالحسن و رفيقش : نيز ازجانب امام حسن (ع ) حقوقى داده مى شد)
پس از شهادت امام حسن عسكرى (ع )، نامه اى از ناحيه مقدسه امام زمان (ع ) در مورد ادامهپرداخت حقوق ابوالحسن و رفيقش آمد، ولى در مورد ادامه پرداخت حقوق ماهيانه (جنيد)نامه اى نيامد.
حسين بن محمد اشعرى مى گويد: من در اين مورد، اندوهگين بودم كه چرا پرداخت حقوق جنيدتجديد نشده است ؟ و راز آن را نمى دانستم ، چندان نگذشت كه خبر آمد كه جنيد از دنيارفته (396) (فهميدم كه راز قطع شدن حقوق جنيد آن بود كه بعد از چند روز جنيد،فوت مى كند)


پذيرش دكانها، بابت بدهكارى سهم امام (ع ) 

عصر غيبت صغرى بود، محمد بن هارون مى گويد: پانصد دينار سهم امام به ناحيهمقدسه امام عصر (عج ) بدهكار بودم ، ولى در مضيقه بودم و دستم تهى بود، از اين رو درمورد بدهكارى خود ناراحت بودم ، پيش خود بدون آنكه به زبان بياورم ، گفتم :(دكانهائى دارم ، آنها را به 530 دينار خريده ام آنها را به جاى 500 دينار بدهكارىخود مى گذرم ).
چندى نگذشت كه حضرت قائم (عج ) (از جانب ناحيه ) به محمد بن جعفر نوشت : (دكانهارا از محمد بن هارون ، بجاى 500 دينار بدهكاريش ‍ بپذير) (397)


دستور نگرفتن سهم امام ، به خاطر حفظ جان وكلا 

به عبيدالله بن سليمان ، وزير طاغوت وقت ، خبر دادند كه حضرت مهدى (عج ) داراى چندوكيل است كه سهم امام ها را به نمايندگى از آن حضرت ، از شيعيان مى گيرند.
وزير تصميم گرفت تا وكيل ها را دستگير كند، جريان را با خليفه در ميان گذاشت ،خليفه گفت : (به جستجوى خود آن مرد (حضرت مهدى عليه السلام ) بپردازيد و ببينيددر كجاست ؟)
سليمان (پدر وزير) گفت : (به نظر من افرادى جاسوس را مى گماريم ، كه (بهعنوان شيعه ) مبلغى پول بابت سهم امام نزد وكيلهاى ناحيه مقدسه ببرند، وقتى كهپول را به وكيل دادند و آن وكيل قبول كرد، بى درنگوكيل را دستگير مى كنيم )
بنا شد همين تصميم اجرا گردد، از ناحيه مقدسه ، نامه اى به وكلاء رسيد كه از هيچكسپول قبول نكنيد و از گرفتن سهم امام (ع ) خود دارى كنيد.
جاسوسها پراكنده شدند، يكى از آنها نزد (محمد بن احمد) (يكى از وكلاى امام ) آمد ودر خلوت به او گفت : (مالى بابت سهم امام (ع ) همراه دارم ، مى خواهم به شما بدهم ).
محمد گفت : اشتباه كردى ، من از اين موضوع بى اطلاع هستم .
آن جاسوس ، همواره با مهربانى و نيرنگ خود، مى خواستپول را به او بدهد، ولى محمد بن احمد، خود را به نادانى مى زد، به اين ترتيبجاسوسها به كشف راز، دست نيافتند. (398)


امام عصر (عج ) انتقام گيرنده خون حسين (ع ) 

(عصر امام صادق (ع ) بود، يكى از شاگردان امام صادق (ع ) به نام ) كرّام مى گويد:پيش خود سوگند ياد كردم كه هرگز در روز غذا نخورم (روزه بگيرم ) تا حضرت قائمآل محمد(ص ) ظهور كند، به حضور امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم : (شخصى ازشيعيان سوگند ياد كرده كه هرگز روزها غذا نخورد تا امام قائم (عج ) ظهور نمايد)(چه صورت دارد؟)
امام صادق (ع ) فرمود: بنابراين اى كرام ! بايد هر روز را روزه بگيرى ، ولى دو روزدر ايام سال يعنى عيد قربان و عيد فطر را روزه نگير، و همچنين سه روز تشريق (روز11 و 12 و 13 ذيحجه ) و وقتى كه بيمار و مسافر هستى روزه نگير، (براى اينكهبدانى در انتظار حضرت قائم ، تا چه اندازه مهم است ، به اين مطلب توجه كن :) هنگامىكه امام حسين (ع ) به شهادت رسيد، آسمانها و زمين و هر چه در آنها است و فرشتگان نالهكردند و گفتند: (خداوندا به ما اجازه بده مخلوقات را هلاك و نابود كنيم ، زيرا بهحريم تو بى احترامى كردند، و برگزيده تو را كشتند).
خداوند به آنها وحى كرد: (اى فرشتگان و آسمانها و زمين ، آرام باشيد)، سپس خداوند،يك پرده از پرده ها را عقب زد، محمد(ص ) و دوازده وصى او در آنجا بودند، آنگاه دست قائم(عج ) را گرفت و سه بار فرمود: (اى فرشتگانم و اى آسمانها و زمينم ، بهذا انتصرُلهذا: (به وسيله اين (قائم ) انتقام مى گيرم از (خون ) اين (امام حسين عليه السلام)(399)


توانمندى و جوان بودن حضرت مهدى (عج ) 

حكم بن ابى نعيم مى گويد: در مدينه به حضور امام باقر(ع ) رفتم و گفتم : (من بينحجرالاسود و مقام ابراهيم (كنار كعبه ) نذر كرده ام كه اگر با شما ملاقات كنم ، از مدينهبيرون نروم ، مگر اينكه بدانم شما قائم آل محمد(ص ) هستيد يا قائم نيستيد؟).
آن حضرت سكوت كرد و چيزى به من نگفت ، من سى روز در مدينه ماندم ، سپس آن جناب درراهى به من برخورد و فرمود: (اى حكم ، هنوز اينجا هستى ؟)
عرض كردم : آرى زيرا نذر كرده ام و شما به من امر و نهى نكرديد و به من پاسخنداديد.
فرمود: (فردا صبح زود نزد من بيا).
فرداى آن روز به خانه آن حضرت رفتم و به محضرش شرفياب شدم ، فرمود:(مطلبت را بپرس ).
عرض كردم : من بين ركن و مقام نذر كرده ام و روزه و صدقه بر گردن گرفته ام كهاگر شما را ملاقات كنم ، از مدينه بيرون نروم مگر اينكه بدانم آيا شما قائمآل محمد(ص ) هستيد يا نه ؟ اگر قائم هستيد، در خدمت شما بمانم و حامى شما باشم ،وگرنه براى كسب معاش ، در روى زمين بگردم .
امام باقر: اى حكم ! همه ما قائم (قيام كننده ) به امر خدا هستيم .
حكم : آيا شما مهدى (هدايت كننده ) هستيد؟
امام باقر: همه ما مهدى هستيم و به سوى خدا هدايت مى كنيم .
حكم : آيا شما صاحب شمشير هستيد؟
امام باقر: همه ما صاحب شمشير و وارث شمشير هستيم .
حكم : آيا شما دشمنان خدا را مى كشيد و به دوستان خدا، عزت مى بخشيد و بوسيله شمادين خدا دين خدا در همه جا آشكار مى شود؟
امام باقر: اى حكم چگونه آن كس (آن قائم با اين اوصاف ) من باشم با اينكه 45سال از عمرم گذشته است ، در صورتى كه صاحب اين امر (كه تو مى پرسى ) از من بهدوران شيرخوارگى نزديكتر، و هنگام سوار شدن ، از من چالاكتر است (400)(يعنى اوهمانند جوان نيرومند و زبر دست است ، چنانكه طبق بعضى از روايات ، سيماى آن حضرتهنگام ظهورش همانند سيماى يك جوان چهل ساله نيرومند و پرتوان مى باشد و همانند مردانبنى اسرائيل است - اثباة الهداة ج 7 ص 185)


ويژگيهاى اسلامى و مراحل و خصال ايمان 
سر چشمه طينت انسان  

عبدالله بن كيسان مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و گفتم ، قربانت گردم : منغلام شما عبدالله بن كيسان هستم .
امام : نژادت را مى شناسم ولى خودت را نمى شناسم .
عبدالله : من در بلاد جبل (باختران ) چشم به دنيا گشودم ، و در سرزمين فارس (شيراز)بزرگ شده ام ، و به خاطر تجارت و داد و ستد، با مردم تماس ‍ دارم ، (اينك سؤ الى دارمكه مى خواهم از شما بپرسم ) گاهى با مردى معاشرت مى كنم ، و از او رفتار نيك ، واخلاق خوب و امانت دارى مى بينم ، ولى وقتى كه در مورد مذهب او تحقيق مى كنم ، مى بينمدر صف دشمنان شماست و به عكس گاهى با مرد ديگرى معاشرت مى نمايم ، مى بينم بدرفتار و بد اخلاق است و امانت دارى او كم است ، وقتى كه درباره مذهبش ‍ جستجو مى كنم ،معلوم مى شود كه شيعه است و امامت شما را پذيرفته است ، چگونگى اين وضع متفاوت رابرايم بيان كنيد.
امام : اى ابن كيسان ! مگر نمى دانى كه خداوند گِلى از بهشت و گِلى از دوزخ گرفت ، وآنها را با هم آميخت ، و سپس آنها را از هم جدا كرد (مؤ منان را ازگل بهشتى ، و كافران را از گل دوزخى ، پديد آورد)، بنابراين آنچه از خوش ‍ رفتارى وامانت دارى و خوش اخلاقى را كه از دشمنان ما مى بينى به خاطر تماسى است كه طينت آنها(قبل از جدا شدن گل آنها از همديگر) با طينت مؤ منان داشتند، ولى دشمنان ما سر انجام بهاصل (گل دوزخ ) خود بر مى گردند (و اهل دوزخ مى شوند).
و آنچه از بى امانتى و بد اخلاقى ما در دوستان ما مى بينى به خاطر آن تماسى است كهگل آنها با گل دوزخيان داشته است ، سر انجام دوستان ما بهاصل خلقت خود (گل بهشتى ) باز مى گردند، واهل بهشت خواهند شد. (401) (يعنى زمينه دوزخى شدن دشمنان ما فراهم است ، و زمينهبهشتى شدن دوستان ما نيز فراهم است ، و سر انجام همين زمينه ، كار خود را خواهدكرد)


خلاصه دين اسلام  

ابى جارود مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم : اى فرزندرسول خدا! آيا شما دوستى و پيوند قلبى و پيروى مرا نسبت به خودتان مى دانيد؟
امام : آرى مى دانم .
ابى جارود: من سؤ الى از شما دارم كه تقاضا دارم به آن پاسخ دهيد، زيرا بر اثرنابينائى كمتر راه مى روم و قادر نيستم همواره به حضور شما شرفياب گردم .
امام : حاجتت چيست ؟
ابى جارود: دينى كه شما و خاندان شما، خدا را بر اساس آن دين مى پرستيد، به منبفرمائيد كه چگونه است ، تا من نيز بر اساس آن ، خدا را عبادت نمايم .
امام : مطلب را كوتاه گفتى با اينكه سؤ ال مهم و بزرگى نمودى ، سوگند به خدا هماندين را كه خودم و پدرانم با آن ديندارى مى كنيم به تو مى گويم ، آن دين ، عبارت استاز:
1 - گواهى به يكتائى و بى همتائى خدا.
2 - گواهى به رسالت محمد(ص )، و اقرار به آنچه از طرف خدا آورده است .
3 - گواهى به رهبرى و امامت ولى (مورد قبول ) ما و دشمنى با دشمنان ما.
4 - اطاعت كردن از فرمان ما.
5 - انتظار قائم ما.
6 - كوشش و پاكزيستى در انجام واجبات و ترك محرمات . (402)


مجموعه دين اسلام  

عمروبن حريث مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رسيدم ، و آن حضرت درمنزل برادرش عبدالله بود.
گفتم : چرا به اين منزل آمده اى ؟
امام : براى تفريح .
عمرو: قربانت گردم ، آيا دينم را براى شما بيان نكنم ؟ (تا بدانم آيا موردقبول شما هست يا نه ؟)
امام : بيان كن .
عمرو: من خدا را مى پرستم و دينم را بر اين اساس قرار داده ام :
1 - گواهى به اينكه معبودى جز خداى يكتا نيست .
2 - محمد(ص ) بنده و رسول خدا است .
3 - روز قيامت حتمى است و شكى در وقوع آن نيست ، و خداوند انسانها را از گورشان ، برانگيزد.
4 و 5 - اقامه نماز و دادن زكات .
6 و 7 - روزه ماه رمضان و حج خانه خدا.
8 - و امامت محمدبن على (امام باقر) و امامت شما بعد از او، و شما امامان من هستيد كه من براساس همين برنامه دينى ، زندگى كنم و بميرم
امام : (اى عمرو! به خدا سوگند، دين من و پدرانم كه خدا را در نهان و آشكار، بر آناساس ديندارى مى كنم ، همين است ، پرهيزكار باش ، و زبانت را جز از سخن نيك نگهدار،و نگو كه من از جانب خود هدايت يافته ام ، بلكه خدا تو را هدايت فرموده است ، پس خدا رابه خاطر نعمتهايش شكر كن ، و از كسانى نباش كه وقتى حاضر شود، سرزنش گردد، ووقتى غايب شود غيبتش كنند و مردم را بر خود مسلط نكن (به اينكه از آنها ضمانتى كنى ياوعده اى به آنها بدهى كه قدرت بر اداى آن ندارى ) زيرا اگر چنين كنى ، استخوانشانه ات به شكستن نزديك شود)


مسلمان گمراه  

مردى از امام صادق پرسيد: اسلام و ايمان چيست ؟ و فرق بين اين دو كدام است ؟
امام صادق (ع ) به سؤ ال او جواب نداد.
او بار ديگر سؤ ال را كرد، باز امام صادق (ع ) پاسخ نداد.
تا اينكه آن مرد، در يكى از راهها با امام صادق ملاقات نمود، و كوچ كردن او از مدينه بهجاى ديگر نزديك شده بود، امام صادق (ع ) به او فرمود: (گويا كوچ كردنت نزديكشده است .)
او گفت : آرى
امام صادق (ع ) فرمود: در خانه با من ديدار كن .
او به خانه امام صادق (ع ) رفت و از آن حضرت پرسيد:
(اسلام و ايمان چيست و فرق بين آنها كدام است ؟)
امام صادق : اسلام ، همان صورت ظاهرى است كه مسلمانان دارند، يعنى همان گواهى بهيكتائى خدا، و اينكه محمد(ص ) بنده و رسول خدا است و انجام نماز و دادن زكات و بجاآوردن حج و روزه در ماه رمضان ، اين است اسلام .
ولى ايمان ، شناخت اين امر (امامت ) است ، با آنچه كه بيان گرديد، بنابراين اگر كسىاقرار (به توحيد و...) كند، ولى امر امامت را نشناسد، مسلمان است ، ولى مسلمانى گمراه مىباشد. (403)


فرق بين ايمان با اسلام  

ابو صابح كنانى مى گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم : (ايمان بهتر است يا اسلام ؟زيرا در ميان ما افرادى هستند كه مى گويند: اسلام بهتر است .)
امام : ايمان ، بهتر از اسلام است .
ابوصباح : اين مطلب را به طور روشن براى من بيان فرمائيد.
امام : اگر كسى در مسجد الحرام (كنار كعبه ) مثلا عمدا ادرار كند حكمش ‍ چيست ؟
ابوصباح : او را بشدت مى زنند.
امام : درست گفتى ، اكنون بگو: اگر كسى در درون خانه كعبه عمدا ادرار كند، حكمش چيست؟
ابو صباح : بايد كشته شود.
امام : درست گفتى ، بنابراين آيا نمى بينى كه كعبه بر مسجد برترى دارد؟ كعبه بامسجد، شريك است ، ولى مسجد با كعبه شريك نيست (زمين مسجد الحرام ، كعبه نيست ، ولىزمين كعبه مسجد است ) همچنين ايمان ، با اسلام شريك است ، ولى اسلام با ايمان شريكنيست . (404)
(امام صادق (ع ) با اين مثال روشن نمود كه ممكن است كسى داراى اسلام باشد، ولى داراىايمان نباشد، ولى اگر داراى ايمان بود، داراى اسلام نيز است ) (در ايمان علاوه براسلام ، اعتقاد به امامت امامان (ع ) شرط است .)


اقسام ايمان ، و نهى از بيزارى از ساير مسلمانان  

يكى از خدمتكاران خانه امام صادق (ع ) كه سراج (زين ساز) بود مى گويد: آن وقت كهامام صادق (ع ) در حيره (چند فرسخى كوفه ) بود، من و جمعى از خدمتكارانش در محضربوديم ، ما را براى انجام كارى ، به جائى فرستاد، رفتيم و هنگام غروب (يا هنگام خفتن) باز گشتيم ، بستر من در گودى زمين بود، من كه بسيار خسته بودم ، خود را به زمينانداختم ، و دراز كشيدم ، امام صادق (ع ) نزد من آمد و فرمود: ما آمديم ، من برخاستم و راستشدم ، و آن حضرت هم بر سر بستر من نشست ، و از كارى كه ما را براى انجام آنفرستاده بود، پرسيد، من هم جوابش را دادم ، حضرت ، حمد و شكر خدا را بجا آورد.
آنگاه سخن از گروهى به ميان آمد، من عرض كردم : (قربانت گردم ما از آنها بيزارى مىجوئيم ، زيرا آنچه را كه ما به آن اعتقاد داريم ، آن گروه ندارند).
امام : آنها ما را دوست دارند، آيا چون عقيده شما را ندارند، از آنها بيزارى مى جوئيد؟
سراج : آرى .
امام : (اگر چنين باشد) ما هم داراى عقائدى هستيم كه شما داراى آن نيستيد، بنابراين آيا ماهم از شما بيزارى بجوئيم ؟
سراج : نه ، شما نبايد بيزارى بجوئيد.
امام : در نزد خدا هم حقائقى وجود دارد كه در نزد ما نيست ، آيا خدا ما را دور مى اندازد؟
سراج : نه ، قربانت گردم ، ديگر از آنها بيزارى نمى جوئيم .
امام : آنها را دوست بداريد و از آنها بيزارى نجوئيد، زيرا بعضى از مسلمانان ، يك سهم ،و بعضى دو سهم ، و بعضى سه سهم ، و بعضى چهار سهم و بعضى پنج سهم وبعضى شش سهم و بعضى هفت سهم ايمان را دارند، بنابراين سزاوار نيست كه صاحب يكسهم ايمان را بر آنچه كه صاحب دو سهم است تكليف كنند، و صاحب دو سهم ايمان را برآنچه كه صاحب سه سهم است وادارند، و صاحب سه سهم را بر آنچه كه صاحب چهار سهماست ، و صاحب چهار سهم را بر آنچه كه صاحب پنج سهم است ، و صاحب پنج سهم را برآنچه كه صاحب شش سهم است ، و صاحب شش ‍ سهم را بر آنچه كه صاحب هفت سهم است ،تكليف نمايند.
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: براى تو مثالى بياورم : يكى از مسلمانان ، همسايهنصرانى داشت ، او را به اسلام دعوت كرد، و اسلام را در نظر نصرانى جلوه داد، وسرانجام او مسلمان شد، سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد و گفت : (من فلانى هستم).
تازه مسلمان : با من در اين وقت چه كار دارى ؟
مسلمان گفت : وضو بگير و لباسهايت را بپوش و با من براى انجام نماز بيا تازه مسلمانچنين كرد و همراه او رفت و در جائى كه با هم هر چه خدا خواست ، نماز خواندند، سپس نمازصبح خواندند همانجا (شايد مسجد بود) ماندند تا خورشيد طلوع كرد.
تازه مسلمان برخاست كه به منزلش برود، آن مرد گفت : (كجا مى روى ؟ روز كوتاه است، ظهر نزديك است ؟)، تازه مسلمان نزد او نشست تا نماز ظهر را نيز خواندند، باز آن مردگفت : (بين ظهر و عصر مدت كوتاهى است ) تازه مسلمان او را تا وقت عصر نگهداشت ،و به همين منوال او را تا مغرب و سپس تا وقت عشاء نگه داشت ، آنگاه پس از نماز عشاءبرخاستند و از هم جدا شدند و به خانه هاى خود رفتند.
وقتى كه وقت سحر فرا رسيد، باز كنار خانه تازه مسلمان آمد و در را زد و گفت : منفلانى هستم .
تازه مسلمان : چه كار دارى ؟
مسلمان : وضو بگير و لباسهايت را بپوش و با من بيا براى انجام نماز برويم .
تازه مسلمان ، كه سخت ناراحت شده بود، بر آشفت و به او گفت : (براى اين دين شخصىبيكارتر از من پيدا كن كه من فقير و عيالوار هستم )
در اين هنگام امام صادق (ع ) فرمود: (ادخله فى شى اخرجه منه :
او را در دينى (نصرانيت ) وارد كرد، كه از آن بيرون آورده بود).
(بار ديگر با فشار و ندانم كارى ، او را نصرانى نمود)(405)


تبليغات ضد طاغوتى يحيى ، يكى از ياران امام سجاد(ع ) 

(يحيى بن ام طويل ، از دلاور مردان آزاده و مؤ من قهرامانى بود، كه در شرائط بسيار سختبعد از شهادت امام حسين (ع ) به امام سجاد(ع ) پيوست و با شهامت و صلابتى كم نظير،با طاغوتهاى زمان ، و زمامداران خود سر بنى اميه ، مبارزه مى كرد، و رگبار سرزنش خودرا بر آن سركشان ضد خدا، روانه مى نمود.
سر انجام از طرف دژخيمان (حجاج بن يوسف ) (استاندار عراق از جانب عبدالملك ،پنجمين خليفه اموى ) دستگير شد، حجاج به او گفت : (به على (ع ) ناسزا بگو).
او اطاعت نكرد، حجاج فرمان داد كه دستها و پاهايش را قطع كنند، فرمان حجاج اجرا شد، واو را با سخت ترين شكنجه ها كشتند (406) اينك به فرازى از تبليغات ضد طاغوتىيحيى كه در اصول كافى آمده توجه كنيد:)
او در محله كناسه كوفه با صداى بلند چنين مى گفت :
(اى گروه دوستان خدا! ما از آنچه شما (در مورد طاغوتيان مى شنويد، بيزاريم ، هر كسعلى (ع ) را سب كند، لعنت خدا بر او باد، ما ازآل مروان و آنچه بجز خدا مى پرستند، بيزاريم !)
سپس آهسته مى گفت : (هر كس به اولياء خدا ناسزا بگويد، با او همنشين نشويد، هركسى در آنچه ما معتقديم ، شك و ترديد دارد، با اوجدال و ستيز نكنيد (و او را قابل بحث و ستيز ندانيد) و هر كسى از برادران شما، كارشبه جائى برسد كه دست نياز و گدائى به سوى شما دراز كند، به او خيانت كرده ايد(كه چرا قبل از گدائى او، نياز او را تاءمين نكرده ايد)، سپس اين آيه (29 كهف ) را مىخواند:
انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماءكالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و سائت مرتفقا
(ما براى ستمگران آتشى آماده كرده ايم كه سرا پرده اش آنان را از هر سو احاطه كردهاست ، و اگر تقاضاى آب كنند: آبى براى آنان مى آورند، همانند فلز گداخته كهصورتها را بريان مى كند، چه بد نوشيدنى است ، و چه بدمحل اجتماعى ؟) (407)
او اين آيه كوبنده طاغوتيان را مى خواند، و بر آنها تطبيق مى كرد، و مردم را بر ضدآنها مى شورانيد.


نهى امام باقر(ع ) در مورد بيزارى از غير شيعه  

زراره (يكى از شاگردان فقيه و برجسته امام باقر و امام صادق عليهما السلام ) مىگويد: من و حمران - يا من و بكير - به محضر امام باقر(ع ) رفتيم ، به امام باقر(ع )عرض كردم : (ما (در رابطه با مردم داراى عقايد مختلف هستيم ) خود را همچون ترازو وريسمانكار بناها (ميزان ) قرار مى دهيم ، هر كس از مردم ، خواه علوى (منسوبين به خاندانعلى عليه السلام ) باشد يا غير علوى ، با ما موافقت كند (عقيده و دينش مطابق عقيده و دينما باشد) او را دوست مى داريم ، و اگر با ما مخالفت كند، خواه علوى باشد يا غير علوى ،از او بيزارى مى جوئيم .)
امام باقر(ع ) با اين برنامه اى كه زراره ارائه داد، مخالفت كرده و فرمود:
اى زراره : (سخن خدا درست تر از سخن تو است پس كجايند آنانكه خداوند در قرآن (درآيه 98 نساء) مى فرمايد: ...الالمستضعفين منالرجال و النساء و الوالدان لا يستطيعون حلية و لا يهتدون سبيلا :
( (آنانكه به خود ظلم كردند، در دوزخند) مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كهبراستى تحت فشار قرار گرفته اند، چاره و راه نجاتى (از محيط آلوده ) ندارند)
و كجايند آنانكه خداوند درباره آنها (در آيه 106 توبه ) مى فرمايد:
...و آخرون مرجون لامر الله يعذبهم و اما يتوب عليهم :
(گروهى ديگر به فرمان خدا، واگذار شده اند، خداوند يا آنها را مجازات مى كند و ياتوبه آنها را مى پذيرد).
و كجايند آنانكه خداوند درباره آنها (در آيه 106 سوره توبه ) مى فرمايد:
...و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم :
(و گروه ديگر به گناهان خود اعتراف كردند، واعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها رابپذيرد)
و كجايند اصحاب اعراف (كه خداوند در آيه 46 تا 49 سوره اعراف از آنها سخن به ميانآورده ، عده اى از واماندگان ، در اعراف (كه كوه مانندى بين بهشت و جهنم است ) راهى بهجائى نمى برند، تا اينكه اصحاب اعراف (مانندآل محمد ص ) آنها را از واماندگى نجات مى بخشند)
و كجايند (المولفة قلوبهم ) (408)
(آنانكه خداوند در آيه 60 توبه ، سهمى از زكات را براى الفت و جلب قلوب آنها بهسوى اسلام قرار داده ، خواه كافر باشند يا افرادى كه ايمان ضعيف دارند.
بنابراين ، مطابق آيات قرآن ، نمى توان از اين دسته هاى ، مختلف اسلامى كه از خطتشيع راستين ، منحرف هستند، بيزارى جست ، چرا كه اميد نجات آنها آن گونه كه خداوندفرموده است ، وجود دارد).


ويژگيى افراد با ايمان ارزش تسليم در برابر حقّ  

زيد بن شحام مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : در نزد ما مردى هست كه نامش(كُلَيْب ) مى باشد، هر دستورى كه از جانب شما مى رسد، بدون چون و چرا، مىگويد: تسليم هستم ، از اين رو ما به او (كليب تسليم ) مى گوئيم .
امام صادق (ع ) به او رحمت فرستاد و فرمود: (آيا مى دانيد تسليم چيست ؟)
زيد: ما سكوت كرديم و چيزى نگفتيم .
امام صادق : سوگند به خدا، تسليم همان اخبات (كرنش در برابر حق ) است آنجا كهخداوند مى فرمايد:
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فيهاخالدون :
(آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، و در برابر خداوند، خاضع و تسليمبودند، آنها ياران بهشتند، و در آن جاودانه خواهند ماند) (هود - 23) (409)
كامل تمار مى گويد: امام باقر(ع ) فرمود: آيا مى دانى كه معنى اين آيه(اول سوره مؤ منون ) چيست ؟ كه خداوند مى فرمايد:
(قد افلح المؤ منون : همانا مؤ منان ، رستگارانند).
آيا مى دانى كه آن مؤ منانى كه رستگار مى باشند كيانند؟
كامل تمار: شما آگاهتر هستيد.
امام باقر: منظور آن مؤ منانى هستند كه تسليم حق مى باشند، و تسليم شدگان همان افرادنجيب هستند، پس مؤ منان (تسليم حق ) غريب (و كمياب ) است ، خوشا بهحال غريبها (كه تنهايند و اُنسشان با خدا است )(410)


سه خصلت قلب مسلمان حقيقى  

سفيان ثورى (از اهل تسنن و رئيس فرقه صوفيه ، در عصر امام صادق (ع ) بود) روزىبه شخصى كه از قريش و از اهالى مكه (مثلا به نام سعيد) بود گفت : مرا نزد جعفر بنمحمد (امام صادق ) ببر.
سعيد مى گويد: با او به سوى خانه امام صادق (ع ) حركت كرديم ، ديدم آن حضرتسوار بر مركب خود شده ، مى خواهد به جائى برود.
سفيان گفت : (اى ابا عبدالله ! خطبه رسول خدا(ص ) در مسجد خيف را براى ما بيان كن).
امام صادق : اكنون سوار شده ام ، بگذار دنبال كار بروم ، وقتى باز گشتم ، آن خطبه رابرايت باز گو مى كنم .
سفيان : از شما تقاضا دارم به حق آن خويشاوندى كه با پيغمبر(ص ) دارى ، آن خطبه رابرايم بيان كن .
امام صادق (ع ) از مركب پياده شد، سفيان تقاضاى قلم و كاغذ كرد، امام صادق (ع ) قلم وكاغذ را برايش فراهم نمود و فرمود:
بنويس : بنام خداوند بخشنده مهربان ، خطبهرسول خدا(ص ) در مسجد خيف (واقع در منى ):
(خداوند شاد و سرافراز نمايد آن بنده اى را كه سخنم را بشنود و دريافت كند، و آن رابه كسانى كه نشنيده اند برساند:
اى مردم ! حاضران به غائبان برسانند، چه بساحمل كننده علمى كه دانشمند نيست ، و چه بسا رساننده علمى كه آن را به داناتر از خودبرساند.
ثلاث لا يغل عليهم قلب امر مسلم : اخلاصالعمل لله ، و النصيحة لائمة المسلمين ، و اللزوم لجماعتهم ...
(سه چيز است كه دل هيچ فرد مسلمانى به آن خيانت نكند: 1 - خالص ‍ نمودنعمل براى خدا 2 - خواستن خير پيشوايان مسلمانان 3 - پيوستن به جماعت مسلمانان ...).
سفيان ، اين حديث را نوشت و به امام ارائه داد، و سپس امام سوار شد و رفت ، و سعيد وسفيان به خانه خود باز گشتند، در بين راه ، سفيان به سعيد گفت : (اينجا باش تا منبه اين سخن رسول خدا(ص ) دقت كنم !)
سعيد: به امام صادق (ع ) چيزى را برگردنت نهاد كه تو هرگز توان انجام آن را ندارى.
سفيان : آن چيز، چيست ؟
سعيد: اينكه آن حضرت فرمود: سه چيز است كهدل هيچ مسلمانى به آن خيانت نمى كند:
1 - خالص نمودن عمل براى خدا، (كه معنايش روشن است ).
2 - خير خواهى پيشوايان مسلمين ، آيا به نظر تو اين پيشوايان كه خواستن خير آنها برما واجب است ، كيستند؟ آيا منظور از اين پيشوايان ، معاويه ، يزيد، مروان و كسانى هستندكه گواهى آنها نزد ما پذيرفته نيست ، و نماز خواندن پشت سر آنها جايز نيست ؟
3 - پيوستن به صفوف مسلمين و همراه بودن با آنها، آيا منظور كدام گروه مسلمانان است ،گروه مرجئه ...يا قدريه ...يا حروريه ...يا جهميه (يا منظور جماعت شيعه است ؟!)
سفيان : واى بر تو مگر شيعيان چه عقيده دارند؟
سعيد: شيعيان مى گويند: امام و رهبر مردم ، بعد از پيامبر(ص ) على بن ابيطالب (ع )است ، كه خواستن خير او بر ما واجب مى باشد، و پيوستن به جماعت آنها بر ما واجب مىباشد، و جماعتى كه بايد به آنها پيوست و همراه آنها بود، خاندان على (ع ) مى باشد.
سفيان وقتى كه حقيقت مساءله را دريافت (قلب آلوده و باطن ناپاك خود را آشكار كرد) وورقه نوشته شده را پاره كرد، و به سعيد گفت : (اين جريان را به كسى نگو).(411)


چهار حق مؤ من بر مؤ من  

داود بن حصين مى گويد: ما چهارده نفر بوديم ، در محضر امام صادق (ع ) نشسته بوديم ،امام صادق (ع ) عطسه كرد، هيچيك از حاضران ، سخنى در جواب عطسه (مانند يرحمك الله )نگفت .
امام صادق (ع ) به آنها رو كرد و دوبار فرمود:
لاتسمتون (آيا جواب عطسه را نمى دهيد؟)
آنگاه فرمود: از خق مؤ من بر مؤ من است :
1 - هنگامى كه بيمار شد، از او عيادت كند 2 - هنگامى كه مرد، در تشييع جنازه او شركتنمايد 3 - و هرگاه عطسه كرد، جواب عطسه او را بدهد 4 - و هر گاه او را دعوت كرد،دعوتش را اجابت نمايد). (412)


رعايت حق آل محمد حتى در ذكر عطسه  

ابن ابى عمير مى گويد: يكى از اصحاب گفت ؛ مردى در محضر امام باقر(ع ) عطسه كردو بعد از عطسه گفت : (الحمدلله ).
امام باقر(ع ) جواب عطسه او را نداد (يعنى به او نگفت : يرحمك الله ) (رازش اين بود كه) فرمود: (از حق ما كاستى ) آنگاه فرمود:
(هرگاه يكى از شما عطسه كرد، بگوئيد الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمدو اهل بيته :
حمد و سپاس ، مخصوص خداوند جهانيان است ، و درود خدا بر محمد و خاندانش باد)
در اين هنگام آن مرد كه عطسه كرده بود، همين عبارت را گفت (و حق محمد و آلش را نيز اداكرد)، آنگاه امام باقر(ع ) جواب عطسه او را داد و فرمود: (يرحمك الله : خدا تو رابيامرزد) (413)


رعايت آداب اخلاقى در عطسه كردن  

ابوبكر حضر مى گويد از امام صادق (ع ) پرسيدم ، منظور از اين آيه چيست كه (خداونداز قول لقمان نقل كرده كه به پسرش مى گويد:
واعضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير:
(و از صداى خود بكاه (فرياد نزن ) كه زشت ترين صداها، صداى خران است ).
امام صادق (ع ) فرمود: (عطسه كردن زشت (مشمول اين آيه است ) (414)


چگونگى پاسخ به عطسه كافر 

در محضر امام صادق گروهى حاضر بودند، شخصى نصرانى عطسه كرد، حاضرانگفتند: (هداك الله : خدا تو را هدايت كند)
امام صادق (ع ) فرمود: بگوئيد: (يرحمك الله : خدا تو را رحمت كند)
حاضران گفتند: او كافر است ، امام صادق (ع ) فرمود: خداوند تا او را رحمت نكند، هدايتنمى كند) (415)


ويژگى هاى مؤ منان شايسته  

عصر رسول خدا(ص ) بود، در يكى از جنگها، جماعى را به حضوررسول خدا(ص ) آوردند، پيامبر(ص ) پرسيد: (اينها كيستند؟)
حاضران در پاسخ گفتند: (گروهى از مؤ منان هستند)
پيامبر(ص ) به آن گروه رو كرد و فرمود: (ايمان شما به چه پايه اى رسيده است؟)
آن گروه گفتند: (ايمان ما به پايه اى رسيده است كه :
1 - در برابر بلا، صبر و استقامت كنيم .
2 - و در آسايش برخوردارى از نعمتها، شكر و سپاسگزار هستيم .
3 - و در برابر قضاى الهى ، راضى و خشنود مى باشيم .
پيامبر(ص ) آنها را چنين ستود:
حلماء كادوا من الفقه ان يكونوا انبيا:
(اينها افراد خويشتن دار و دانشمندى هستند كه به خاطر آگاهى و شناخت ، به مقامپيامبران نزديك شده اند)
سپس فرمود: اگر شما همانگونه هستيد كه خودتان بيان كرديد (داراى صبر و شكر و مقامرضا مى باشيد) ساختمانى را كه در آن سكونت نمى كنيد، نسازيد و اموالى را كه نمىخوريد، انباشته نكنيد، و از خدائى كه بازگشت شما به سوى او است بترسيد و پروانمائيد) (416)
(يعنى با زهد و وارستگى ، آن صفات برجسته ايمان را نگهداريد وتكامل بخشيد)


نشانه هاى درجه عالى ايمان  

رسول خدا(ص ) نماز صبح را با جماعت خواند، بعد از نماز به جوانى كه در مسجد بودنگاه كرد ديد او چرت مى زند، و سرش پائين مى افتد و رنگش ‍ زرد است و تنش لاغر،چشمانش در گودى فرو رفته است ، به او فرمود:
(اى فلانى ! چگونه صبح كردى ؟، حالت چطور است ؟)
جوان : صبح كردم در حالى كه داراى صفت (يقين ) شده ام .
رسول خدا(ص ) از سخن او تعجب كرد و خوشش آمد و به او فرمود:
براى هر يقينى ، حقيقتى است ، نشانه حقيقت تو چيست ؟
جوان : اى رسول خدا! همانا يقين من ، مرا محزون نموده ، و بيدارى شب (براى عبادت ) وتشنگى روزهاى گرم (بر اثر روزه ) را به من بخشيده ، و از دنيا و آنچه در دنيا است ،بى ميل شده ام ، تا آنجا كه گويا عرش خدا را مشاهده مى كنم كه براى حساب رسىمخلوقات برپا شده ، و مردم براى حساب رسى اجتماع كرده اند و من در ميانشان هستم ، وگويا بهشتيان را در بهشت مى نگرم كه از نعمتهاى الهى بهره مند مى باشند، و بر تكيهگاههاى بهشتى تكيه زده و يكديگر را معرفى مى نمايند، و گويا دوزخيان را مى نگرمكه در دوزخ ، عذاب مى شوند، و ناله و فرياد رسى آنها بلند است ، به گونه اى كهآهنگ زبانه آتش دوزخيان را در گوش خود مى شنوم كه طنين افكن است .
رسول خدا به اصحاب خود فرمود:
هذا عبد نور الله قلبه بالايمان
(اين جوان ، بنده اى است كه خداوند قلبش را به نور ايمان ، روشن نموده است )
آنگاه پيامبر(ص ) به آن جوان فرمود: (مراقب باش كه بر همينحال (عالى معنوى ) باقى بمانى )
جوان گفت : (اى رسول خدا! دعا كن تا خداوند مقام شهادت در ركاب تو را نصيب منگرداند)
رسول خدا(ص ) دعا كرد، از اين تاريخ ، چندان نگذشت كه آن جوان در بعضى از جنگهاىپيامبر(ص ) كه خود آن حضرت نيز شركت داشت ، شركت نمود، و بعد از نُه يا ده نفر، بهشهادت رسيد. (417)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation