اخلاق اين است كه حاكم بر وجود انسان طبيعت نباشد ، يعنی شهوت و غضب وهيچيك از غرائز طبيعی نباشد ، و هم و قوه واهمه نباشد ، خيال نباشد ،حاكم بر وجود انسان عقل باشد ، و اگر حاكم عقل باشد ، عقل به عدالت درانسان حكم میكند يعنی همان عدالتی را كه افلاطون به شكل ديگری میگفتاينها در اينجا میگويند كه عقل حظ هر قوه و استعدادی را بدون افراط وتفريط به او میدهد حالا چه مانعی دارد كه يك قوه بيشتر گيرش بيايد و يكیكمتر ؟ اگر به افلاطون میگفتيم چه مانعی دارد ؟ میگفت : زيبايی به هممیخورد ، ولی امثال ملاصدرا چرا میگويند نبايد افراط و تفريط در قوا واستعدادها باشد ؟ آيا آنها هم میگويند برای اينكه زيبايی بهم نخورد ؟ نه، آنها میگويند : اگر غير از اين باشد آزادی عقل از بين میرود و نكتهاساسی همين است میگويند عقل اگر بخواهد حاكم در ميان همه قوا باشد بهطوری كه هيچ قوه ای تخطی نكند ، راهش فقط اين است كه اين قوه ها را درمقابل يكديگر قرار بدهد ، شهوت را در مقابل غضب ، غضب را در مقابلشهوت ، به طوری كه اين قوه ها خودشان يكديگر را خنثی كنند يعنی نگهداریكنند ، كه عقل در كمال راحتی بتواند فرمان بدهد اينها عدالت و حد وسط رااز اين جهت مزاج عقلی میدانند كه اگر انسان از نظر ملكات در حد وسطباشد حكم عقل به سادگی اجرا میشود وقتی حكم عقل به سادگی اجرا شد ، بدنهيچوقت مزاحم روح نيست ، و آنوقت روح بدون هيچ مزاحمتی از ناحيه بدنكمالات خودش را كسب میكند پس ، از نظر اينها ، اخلاق يعنی تعادل ميانقوا ، حد وسط ، ولی حد وسط برای چه ؟ آيا برای زيبائی ؟ نه ، آنها بهزيبائی كار ندارند . حد وسط برای |