بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

رواياتى درباره اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مدتى را هرصبحبه در خانه على (عليه السلام ) مى آمد و ايشانرااهل البيت خطاب مى كرد و آيه تطهير را تلاوت مى فرمود
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه ، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت : چونعلى (عليه السلام ) با فاطمه ازدواج كرد، چهل روز صبحرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به در خانه او آمد، و گفت ، سلام بر شمااهل بيت ، و رحمت خدا و بركات او، وقت نماز است ، خدا رحمتتان كند، (انما يريد اللهليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) من در جنگم ، با كسى كه با شمابجنگد، و آشتى و دوستم با كسى كه با شما آشتى و دوست باشد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : ما نه ماه همهروزه شاهد اين جريان بوديم ، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگام هرنمازى به در خانه فاطمه آمد، و گفت : سلام بر شمااهل بيت و رحمت خدا و بركات او (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيرا).
مؤ لف : و نيز اين روايت را الدر المنثور از طبرانى ، از ابى الحمراءنقل كرده ، اما به اين عبارت كه گفت : من شش ماه تمامرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديدم كه به در خانه على و فاطمه مى آمد، ومى گفت : (انما يريد الله ...). و نيز از ابن جرير، و ابن مردويه ، از ابى الحمراءنقل كرده كه چنين گفت : من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حفظ كردم ، درستهشت ماه در مدينه بر آن جناب گذشت ، كه حتى يك روز براى نماز صبح بيرون نشد مگرآنكه به در خانه على مى آمد، و دست خود را بر دو طرف در مى گذاشت ، و سپس مى گفت :نماز نماز (انما يريد الله ليذهب ...).
و نيز همين روايت را از ابن ابى شيبه ، احمد و ترمذى ، (وى حديث را حسن شمرد)، و ابنجرير، ابن منذر، طبرانى ، و حاكم (وى آن را صحيح دانسته ). و ابن مردويه ، از انسنقل كرده كه عبارتش چنين است كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) همواره وقتىبراى نماز صبح بيرون مى شد، به در خانه فاطمه مى گذشت و مى گفت : نماز اىاهل بيت ، نماز، كه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيرا).
مؤ لف : روايات در اين معانى از طرق اهل سنت ، و همچنين از طرق شيعه بسيار زياد است ،هر كس بخواهد بدان اطلاع يابد، بايد به كتاب غايه المرام بحرانى ، و كتاب عبقاتمراجعه كند، (و فارسى آن روايات در كتاب على در كتباهل سنت به قلم مترجم آمده ).
چند روايت متضمن اينكه مقصود از اهل بيت رسول الله (صلى الله و آله و سلم ) همسرانآنحضرت نيستند
و در غايه المرام از حموينى ، و او به سند خود از يزيد بن حيان ، روايت كرده كه گفت :داخل شديم بر زيد بن ارقم ، او گفت : روزىرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را خطاب كرد، و فرمود: آگاه باشيد كه مندر بين شما امت اسلام دو چيز گرانبها مى گذارم ، و مى روم ، يكى كتاب خداى عز وجل است ، كه هر كس آن را پيروى كند هدايت مى شود، و هر كه آن را پشت سر اندازد، درضلالت است ، و سپس اهل بيتم ، من خدا را به ياد شما مى آورم در بارهاهل بيتم ، و اين كلمه را سه بار تكرار كرد.
ما از زيد بن ارقم پرسيديم : اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چهكسانى بودند؟ آيا همسرانش بودند؟ گفت : نه ،اهل بيت او، دودمان اويند، كه بعد از آن جناب صدقه خوردن بر آنان حرام است ، يعنىآل على ، آل عباس ، آل جعفر، و آل عقيل .
و نيز در همان كتاب از صحيح مسلم ، به سند خود از يزيد بن حيان از زيد بن ارقم روايتكرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من در بين شما دو چيزگرانبها و سنگين مى گذارم ، يكى كتاب خدا است ، كهحبل الله است و هر كس آن را پيروى كند بر طريق هدايت ، و هر كس تركش گويد برضلالت است ، و دومى اهل بيتم پرسيديم : اهل بيت او كيست ؟ همسران اويند؟ گفت : نه ، بهخدا قسم ، همسر آدمى چند صباحى با آدمى است ، و چون طلاقش دهند به خانه پدرش بر مىگردد، و دوباره بيگانه مى شود، اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )اهل او، و عصبه و خويشاوندان اويند، كه بعد از او صدقه برايشان حرام است .
مؤ لف : در اين روايت كلمه بيت به نسب تفسير شده ، همچنانكه عرفا هم بر اين معنا اطلاقمى شود، مى گويند بيوتات عرب ، يعنى خاندانها و تيره هاى عرب ، و ليكن رواياتسابق كه از ام سلمه و غير او نقل شد، با اين معنا سازگار نيست ، براى اينكه در آن روايتاهل بيت تنها به على ، فاطمه ، و حسنين (عليهم السلام ) تفسير شده .
و در مجمع البيان مى گويد: مقاتل بن حيان گفته : وقتى اسماء بنت عميس با شوهرشجعفر بن ابى طالب از حبشه برگشت ، داخل شد در بين همسرانرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پرسيد آيا چيزى از قرآن در باره مهاجرينبه حبشه نازل شد؟ گفتند: نه .
پس نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرضه داشت : يارسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مثل اينكه جنس زن هميشه بايد محروم و در زيانباشد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد:طور مگر؟ گفت : براى اينكهآنطور كه مردان در قرآن كريم به نيكى ياد شده اند، زنان ياد نشده اند، بعد از اينجريان آيه (ان المسلمين و المسلمات ...) نازل گرديد.
مؤ لف : در رواياتى ديگر آمده كه اين شكوه را ام سلمه كرد.
سوره احزاب ، آيات 36 - 40


و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و منيعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبينا (36) و اذتقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله و تخفى فى نفسك ماالله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشه فلما قضى زيد منها و طرا زوجنكها لكىلا يكون على المؤ منين حرج فى ازوج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا و كان امر الله مفعولا(37) ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنه الله فى الذين خلوا منقبل و كان امر الله قدرا مقدورا (38) الذين يبلغون رسلت الله و يخشونه و لا يخشون احداالا الله و كفى بالله حسيبا (39) ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكنرسول الله و خاتم النبين و كان الله بكل شى ء عليما (40)



ترجمه آيات
هيچ مرد مومن و زن مومن را سزاوار نيست كه وقتى خدا و رسولش امرى را صادر فرمودند،باز هم در امور خود، خود را صاحب اختيار بدانند، و هر كس خدا و رسولش را نافرمانىكند، به ضلالتى آشكار گمراه شده است (36).
به ياد آور كه به آن كس كه خدا به او نعمت داد، و تو نيز به او احسان كردى خلاف ميلتنگه دار،
و از خدا بترس ، (با اينكه تو از پيش مى دانستى ، كه سر انجام و بر حسب تقدير الهىاو همسرش را طلاق مى دهد و تو بايد آن را بگيرى ) تو آنچه دردل داشتى ، و مى دانستى خدا بالاخره آشكارش خواهد كرد، از ترس مردم پنهان كردى ، وخدا سزاوارتر است به اينكه از او بترسى ، پس همين كه زيد بهره خود از آن زن گرفت، و طلاقش داد، ما او را به همسرى تو در آورديم ، تا ديگر مومنان نسبت به همسر پسرخوانده هاى خود وقتى مطلقه مى شوند دچار زحمت نشوند، و آن را حرام نپندارند، و امر خداسرانجام شدنى است (37).
بر پيغمبر اسلام هيچ حرجى در خصوص عملى كه خدا بر شخص او واجب كرده نيست ، اينسنتى است از خدا كه در امت هاى قبل نيز جارى بوده ، و امر خدا اندازه دار و سنجيده است(38).
كسانى كه رسالتهاى خدا را ابلاغ مى كنند، و از او مى ترسند، و از احدى به جز خدانمى ترسند، و خدا براى حسابرسى كافى است (39).
محمد پدر احدى از مردان فعلى شما نيست ، بلكه فرستاده خدا و خاتم پيغمبران است ، وخدا به هر چيزى دانا است (40).
بيان آيات
اين آيات يعنى آيه (و اذ تقول للذى انعم الله عليه ) - تا آيه - (و كان اللهبكل شى ء عليما) درباره داستان ازدواج رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باهمسر زيد است همان زيدى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را به عنوانفرزند خود پذيرفته بود، و بعيد نيست كه آيه اولى هم كه مى فرمايد: (و ما كانلمومن و لا مومنه ...) از باب مقدمه و توطئه براى آيات بعدش ‍ باشد.


و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ...



بيان مراد از قضاى خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين آيه
سياق ، شهادت مى دهد بر اينكه مراد از قضاء، قضاء تشريعى ، و گذراندن قانون است، نه قضاء تكوينى ، پس مراد از قضاى خدا، حكم شرعى او است كه در هر مساله اى كهمربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته ، و بدان وسيله در شوونات آناندخل و تصرف مى نمايد، و البته اين احكام را به وسيله يكى از فرستادگان خود بيانمى كند.
و اما قضاى رسول او، به معناى دومى از قضاء است ، و آ ن عبارت است از اينكهرسول او به خاطر ولايتى كه خدا برايش قرار داده ، در شانى از شوون بندگان ،دخل و تصرف كند،
همچنان كه امثال آيه (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) از اين ولايت كه خدا براىرسول گرامى اسلام قرار داده خبر مى دهد.
و به حكم آيه مذكور، قضاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قضاى خدا نيزهست ، چون خدا قرار دهنده ولايت براى رسول خويش است ، و او است كه امررسول را در بندگانش نافذ كرده .
و سياق جمله (اذا قضى الله و رسوله امرا)، از آنجايى كه يك مساله را هم مورد قضاىخدا دانسته و هم مورد قضاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، شهادت مى دهد براينكه مراد از قضاء، تصرف در شانى از شوون مردم است ، نهجعل حكم تشريعى كه مختص به خداى تعالى است ، (آرىرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جاعل و قانونگذار قوانين دين نيست ، اين شانمختص به خدا است ، و رسول او، تنها بيان كننده وحى او است ، پس معلوم شد كه مراد ازقضاى رسول ، تصرف در شوون مردم است ).
(و ما كان لمومن و لا مومنه ) - يعنى صحيح و سزاوار نيست از مؤ منين و مومنات ، و چنينحقى ندارند، كه در كار خود اختيار داشته باشند كه هر كارى خواستند بكنند و جمله (اذاقضى الله و رسوله امرا) ظرف است ، براى اينكه فرمود اختيار ندارند، يعنى در موردىاختيار ندارند، كه خدا و رسول در آن مورد امرى و دستورى داشته باشند.
و ضمير جمع در جمله (لهم الخيره من امرهم )، به مومن و مومنه بر مى گردد، و مراد ازآن دو كلمه ، همه مؤ منين و مومنات هستند، چون در سياق نفى قرار گرفته اند، و اگرنفرمود: (ان يكون لهم الخير فيه )، بلكه كلمه (من امرهم ) را اضافه كرد بااينكه قبلا كلمه امرا را آورده بود، و حاجتى به ذكر دومى نبود، براى اين است كه بفهماندمنشا توهم اينكه اختيار دارند، اين است كه امر، امر ايشان ، و كار، كار ايشان است ، و اينتوهم را رد نموده مى فرمايد: با اينكه كار، كار خود ايشان است ، در عينحال اختيارى در آن ندارند.
معناى آيه (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا...)
و معناى آيه اين است : احدى از مؤ منين و مومنات حق ندارند در جايى كه خدا ورسول او در كارى از كارهاى ايشان دخالت مى كنند، خود ايشان باز خود را صاحب اختياربدانند، و فكر كنند كه آخر كار مال ماست ، و منسوب به ما، و امرى از امور زندگى ماست ،چرا اختيار نداشته باشيم ؟ آن وقت چيزى را اختيار كنند، كه مخالف اختيار و حكم خدا ورسول او باشد، بلكه بر همه آنان واجب است پيرو خواست خدا ورسول باشند، و از خواست خود صرفنظر كنند.
و اين آيه شريفه هر چند عموميت دارد، و همه مواردى را كه خدا ورسول حكمى بر خلاف خواسته مردم دارند شامل مى شود،
اما به خاطر اينكه در سياق آيات بعدى قرار دارد، كه داستان ازدواجرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با همسر پسر خوانده اش ‍ زيد را بيان مى كند،مى توان گفت به منزله مقدمه براى بيان همين داستان است ، و مى خواهد به كسانى كهبه آن جناب اعتراض و سرزنش مى كردند، كه داستانش در بحث روايتى اينفصل خواهد آمد، پاسخ دهد، كه اين مساله ربطى به شما ندارد، و شما نمى توانيد درآنچه خدا و رسول حكم مى كند مداخله كنيد.


و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله ... و كان امرالله مفعولا



توضيح آيه : (و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه ...) كه راجعهبهازدواج پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) با همسر پسر خوانده اش مى باشد
اين كسى كه خدا و رسول او به وى انعام كرده اند، زيد بن حارثه است ، كه قبلا بردهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، سپس آن جناب آزادش كرد و او را فرزندخود گرفت ، و اين يك انعامى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به وىكرد، انعام ديگرش اين بود كه دختر عمه خود - زينب دختر جحش - را همسر او كرد، حالاآمده نزد رسول خدا مشورت مى كند، كه اگر صلاح بدانيد من او را طلاق دهم ،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را از اين كار نهى مى كند، ولى سرانجامزيد همسرش را طلاق داد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با او ازدواج كرد، واين آيه در بيان اين قصه نازل شد.
بنابراين ، منظور از (انعم الله عليه ) نعمت هدايت است كه خدا به زيد ارزانى داشت ،و او را كه يك مشرك زاده بود، به سوى ايمان هدايت نمود، و نيز محبت او را دردل پيامبرش افكند، و منظور از جمله (انعمت عليه ) احسانى است كه پيغمبر به وى كرد،و او را كه برده اى بود، آزاد ساخت ، و به فرزندى خود پذيرفت ، و جمله (امسك عليكزوجك و اتق الله ) كنايه است از اينكه همسرت را طلاق مده ، و اين كنايه خالى از ايناشاره نيست ، كه زيد اصرار داشته او را طلاق دهد.
(و تخفى فى نفسك ما الله مبديه ) - يعنى تو در دلت مطلبى را پنهان مى كنى كهخدا ظاهر كننده آن است (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) ازذيل آيات يعنى جمله (الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله )،بر مى آيد كه ترس از مردم در جمله مورد بحث ، اين نبوده كه آن جناب از جان خود مىترسيده ، بلكه ترسش راجع به خدا و مربوط به دين او بوده ، و مى ترسيد مردم بهخاطر ازدواجش با همسر زيد او را سرزنش كنند، و اين ترس را دردل پنهان مى داشته ، چون مى ترسيده اگر اظهارش كند، مردم او را سرزنش كنند، وبيماردلان هو و جنجال به راه بيندازند، كه چرا همسر پسرت را گرفته اى ، و در نتيجهايمان عوام مردم هم سست شود،
و اين ترس به طورى كه ملاحظه مى كنيد ترس مشروعى بوده ، نه مذموم ، چون در حقيقتترس براى خداى سبحان بوده است .
بيان اينكه جمله (و تخشى الناس والله احق ان تخشيه ) متضمن تاءييد و انتصارآنجناب است
جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) هم كه ظاهرش نوعى عتاب است ، كه ازمردم مى ترسى ؟ با اينكه خدا سزاوارتر است به اينكه از او بترسى در حقيقت ، و برخلاف ظاهرش ، عتاب از يك نوع ترس از خدا است ، و اين ترس از خدا از طريق مردم است ،مى خواهد آن جناب را از اين صورت ترس از خدا نهى نموده و به صورتى ديگر هدايتكند، و آن اين است كه در ترس از خدا مردم را دخالت مده ، مستقيما از خدا بترس ، و آنچه دردل پنهان كرده اى ، كه همان ترس باشد، از مردم پنهان مكن ، چون خدا آن را آشكار مىكند.
و اين خود شاهد خوبى است بر اينكه خداى تعالى بر پيامبر خود واجب كرده بوده كهبايد با همسر زيد، پسر خوانده اش ازدواج كند، تا به اين وسيله همه بفهمند كه همسرپسر خوانده محرم انسان نيست ، و ساير مسلمانان نيز مى توانند با همسر پسر خواندههايشان ازدواج كنند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين معنا را دردل پنهان مى داشت ، چون از اثر سوء آن در مردم مى ترسيد، خداى تعالى با اين عتاب اورا امنيت داد، نظير امنيتى كه در آيه (يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليكمن ربك ... و الله يعصمك من الناس ) داد.
پس ظاهر عتابى كه از جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) استفاده مى شود،اين است كه مى خواهد آن جناب را نصرت و تاييد كند تا جبران طعن طاعنان بيماردل را بكند، نظير آنچه در تفسير آيه (عفا الله عنك لم اذنت لهم حتى يتبين لك الذينصدقوا و تعلم الكاذبين ) گذشت .
يكى از ادله اى كه دلالت دارد بر اينكه منظور از آيه مورد بحث تاييد و انتصار آن جناباست ، كه به صورت عتاب آمده ، اين است كه بعد از آن جمله فرموده : (فلما قضى زيدمنها و طرا زوجناكها - همين كه زيد از همسرش صرفنظر كرد، ما او را به ازدواج تو درمى آوريم )، و از اين تعبير به خوبى پيداست كه گويى ازدواج با زينب از اراده واختيار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خارج بوده ، و خدا اينكار را كرده ،دليل دومش جمله (و كان امر الله مفعولا - كارهاى خدا انجام شدنى است ) مى باشد، كهباز داستان ازدواج را كار خدا دانسته .
پس جمله (فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها) نتيجه گيرى از مطالبقبل است ، كه مى فرمود: (و تخفى فى نفسك ما الله مبديه )، (وحاصل مجموع آن دو اين است كه چنانچه قبلا گفتيم ، خدا آنچه را تو پنهان كرده اى آشكارمى سازد، پس به زودى بعد از آنكه زيد او را طلاق داد به ازدواج تو در مى آوريم ).
و تعبير قضاى وطر، كنايه است از بهره مندى از وى ، و هم خوابگى با او، و جمله (لكىلا يكون على المؤ منين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا)تعليل ازدواج مورد بحث ، و بيان مصلحت اين حكم است ، مى فرمايد: اينكه ما زينب را بهازدواج تو در مى آوريم ، و اين عمل را حلال و جايز كرديم ، علتش اين است كه خواستيم مؤمنين در خصوص ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان ، بعد از آنكه بهره خود راگرفتند، در فشار نباشند، آنها نيز مى توانند با همسران پسر خوانده خود ازدواج كنند.
اشاره به اشتباه مفسرين در ارتباط با آيه فوق
از اينجا روشن مى شود كه آنچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دردل پنهان مى داشته همين حكم بوده ، و معلوم مى شود اينعمل قبلا براى آن جناب واجب شده بود، نه اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنطورى كه بعضى از مفسرين گفته اند عاشقزينب شده باشد، و عشق خود را پنهان كرده باشد، بلكه وجوب اينعمل را پنهان مى كرده .
مفسرين در اثر اين اشتباه به حيص وبيص افتاده و در مقام توجيه عشقرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آمده اند، كه او هم بشر بوده ، و عشق هم يكحالت جبلى و فطرى است ، كه هيچ بشرى از آن مستثنى نيست ،غافل از اينكه اولا با اين توجيه نيروى تربيت الهى را از نيروى جبلت و طبيعت بشرىكمتر دانسته اند، و حال آنكه نيروى تربيت الهى قاهر بر هر نيروى ديگر است ، و ثانيادر چنين فرضى ديگر معنا ندارد كه آن جناب را عتاب كند، كه چرا عشق خودت را پنهانكرده اى ، چون معنايش اين مى شود كه تو بايد عشق خود را نسبت به زن مردم اظهار مىكردى ، و چرا نكردى ؟ و رسوايى اين حرف از آفتاب روشن تر است ، چون از يك فردعادى پسنديده نيست كه دنبال ناموس مردم حرفى بزند، و به ياد آنان باشد، و براىبچنگ آوردن آنان تثبيت كند، تا چه رسد به خاتم انبياء (صلوات الله عليه ).


ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له ...مقدورا



كلمه (فرض ) به معناى تعيين و سهم دادن است ، وقتى مى گويند: فلانى فلان مقداررا براى فلان كس فرض كرده ،
يعنى معين كرده و سهم داده ، بعضى از علماء گفته اند: كلمه فرض ، در خصوص آيه موردبحث ، به معناى اباحه و تجويز است ، و كلمه (حرج ) به معناى به زحمت افتادن و درتنگنا بودن است ، و مراد از اينكه فرمود: پيغمبر در تنگنا نيست ، نفى علت تنگنايى است، و آن علت عبارت است از منع خدا از انجام آنچه برايش معين شده .
و معناى اين آيه اين است كه پيغمبر در آنچه خدا برايش معين كرده ، و يا برايش اباحهنمود، در منع نيست ، تا در تنگنا قرار گيرد.
كلمه (سنه ) در جمله (سنه الله فى لذين خلوا منقبل ) اسمى است كه در جاى مصدر به كار رفته ، و در نتيجهمفعول مطلقى است براى فعل مقدر، و تقدير آن چنين است : (سن الله ذلك سنه )، و مراداز (الذين خلوا من قبل ) انبياى گذشته ، و رسولانقبل از آن جناب است ، به قرينه اينكه بعدش مى فرمايد: (الذين يبلغون رسالات الله- همان گذشتگانى كه رسالتهاى خدا را ابلاغ مى كردند).
(و كان امر الله قدرا مقدورا) - يعنى خدا از ناحيه خود براى هر فردى چيزى را كهسازگار حال اوست مقدر مى كند، و انبياء هم از آنچه خدا برايشان مقدر كرده استثناء نشده ،و ممنوع نگشته اند، همان چيزهايى كه براى ساير مردم مباح است ، براى يشان نيز مباحاست ، بدون اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ازاره اى از آن مقدرات ممنوع ومحروم باشد.


الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله ...



كلمه (الذين ) بيانگر موصول قبلى ، يعنى (الذين خلوا منقبل ) است ،
اشاره به فرق بين (خوف ) و (خشيت ) و اينكه خوف به انبياء (عليهم السلام)نسبت داده مى شود ولى خشيت از غير خدا از آنان نفى شده
و كلمه (خشيه ) به معناى تاثر مخصوصى در قلب است ، كه از برخورد باناملايمات دست مى دهد، واى بسا به آن چيزى هم كه سبب تاثر قلب مى شود خشيتبگويند، مثلا بگويند: (خشيت ان يفعل بى فلان كذا - مى ترسيدم فلانى با من فلانكار را بكند) و انبياء از خدا مى ترسند، نه از غير خدا، براى اينكه در نظر آنان هيچموثرى در عالم نيست مگر خدا.
و اين كلمه غير از كلمه (خوف ) است ، زيرا كلمه خوف به معناى توقع واحتمال دادن پيش آمد مكروهى است ، ولى كلمه خشيت همان طور كه گفتيم به معناى تاثرقلب از چنين احتمالى است ، و خلاصه كلمه خشيت به معناى حالت و امرى است قلبى ، وكلمه خوف به معناى امرى است عملى ، و به همين جهت خوف را به انبياء هم مى توان نسبتداد،
ولى خشيت از غير خدا را نمى توان به ايشان نسبت داد، در قرآن هم مى بينيم با اينكه خشيتاز غير خدا را از ايشان نفى كرده ، نسبت خوف را به ايشان داده ، مثلا از موسى (عليهالسلام ) نقل فرموده كه گفت : (ففررت منكم لما خفتكم ) و در خصوصرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : (و اما تخافن من قوم خيانه )البته اين معنايى كه براى دو كلمه خوف و خشيت گفتيم ، معناى اصلى اين دو كلمه است ، ومنافات ندارد كه گاهى ببينيم با آن دو معامله مترادف كنند، و هر دو را به يك معنااستعمال نمايند.
از آنچه گذشت روشن شد كه خشيت بطور كلى از انبياء نفى شده ، هر چند كه از ظاهرسياق بر مى آيد كه تنها در تبليغ رسالت دچار خشيت از غير خدا نمى شوند، علاوه براينكه تمام افعال انبياء مانند اقوالشان ، جنبه تبليغ را دارد، وفعل آنان عينا مانند قولشان براى مردم حجت ، و بيانگر وظائف خدايى است ، پس اگرظاهر سياق مى رساند كه در مقام تبليغ رسالت از غير خدا خشيت ندارند، تمامى حركات وسكنات و اقوال ايشان را شامل مى شود.
(و كفى بالله حسيبا) - (حسيبا) يعنى (محاسبا) خدا براى محاسب بودن و بهحساب آوردن اعمال كوچك و بزرگ شما كافى است ، پس واجب است كه از او خشيت داشتهباشيد، و از غير او دچار خشيت نشويد.
پاسخ به اعتراض مردم درباره ازدواج پيامبر با همسر پسرخوانده اش


ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين ...



شكى نيست در اينكه آيه شريفه در اين مقام است كه اعتراضى را كه مردم بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كردند كه چرا همسر پسر خوانده اش را گرفت؟ جواب گويد، و حاصل آن اين است كه رسول گرامى ما پدر هيچ يك از مردان موجود وفعلى شما نيست ، تا ازدواجش با همسر يكى از شما، ازدواج با همسر پسرش باشد، وبنابر اين خطاب در (من رجالكم ) به مردم موجود در زماننزول آيه است ، و مراد از رجال ، مقابل زنان و فرزندان است ، و نفى پدرى ، نفىتكوينى است ، يعنى هيچ يك از مردان شما از صلب او متولد نشده اند، نه نفى تشريعى ،و جمله مورد بحث ، هيچ بويى از تشريع ندارد.
و معنايش اين است كه محمد پدر حدى از اين مردان كه همان مردان شما باشند نيست ، تا آنكهازدواجش با همسر يكى از آنان ، بعد از جدايى ، ازدواج با همسر فرزندش باشد، و زيدبن حارثه هم يكى از همين مردان شماست ، پس ازدواجرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
با همسر او، بعد از آنكه همسر خود را طلاق داد، ازدواج با همسر پسرش نمى باشد، و امااينكه آن جناب وى را پسر خود خواند، صرف خواندن بوده ، و هيچ اثرى از آثار پدر وفرزندى بر آن مترتب نمى شود، چون خدا پسر خوانده هاى شما را فرزند شما نمى داند.
و اما قاسم ، طيب ، طاهر، و ابراهيم چهار پسرى كه خدا به آن جناب داد - البته اگر بهقول بعضى طيب و طاهر لقب قاسم نباشد - فرزندان حقيقى او بودند، ليكنقبل از رسيدن به حد بلوغ از دنيا رفتند، و كلمهرجال در حقشان صادق نيست ، تا مورد نقض آيه واقع شوند، و همچنين حسن و حسين كه دوفرزندان آن جناب بودند، آن دو نيز طفل بودند، و تارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در دنيا بود به حد رشد نرسيدند، ومشمول كلمه رجال واقع نشدند.
از آنچه گذشت روشن شد كه آيه شريفه هيچ اقتضاء ندارد بر اينكه آن جناب پدر قاسم، طيب ، طاهر، و ابراهيم ، و همچنين حسن ، و حسين ، نباشد، براى اينكه گفتيم آيه درخصوص رجال موجود در زمان نزول آيه و همه آن كسانى است كه در آن روز صفت مردى راواجد بودند، و نامبردگان هيچ يك واجد اين صفت نبودند.
(و لكن رسول الله و خاتم النبيين ) - كلمه (خاتم ) - به فتحه تاء - بهمعناى هر چيزى است كه با آن ، چيزى را مهر كنند، مانند طابع ، و قالب كه به معناىچيزى است كه با آن چيزى را طبع نموده ، يا قالب زنند، و مراد از (خاتم النبيين )بودن آن جناب ، اين است كه نبوت با او ختم شده ، و بعد از او ديگر نبوتى نخواهد بود.
در گذشته توجه فرموديد كه معناى رسالت و نبوت چه بود، و گفتيم كه :رسول عبارت از كسى است كه حامل رسالتى از خداى تعالى به سوى مردم باشد، و نبىآن كسى است كه حامل خبرى از غيب باشد و آن غيب عبارت از دين و حقايق آن است ، و لازمه اينحرف اين است كه وقتى نبوتى بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نباشد،رسالتى هم نخواهد بود، چون رسالت ، خود يكى از اخبار و انباى غيب است ، وقتى بناباشد انباى غيب منقطع شود، و ديگر نبوتى و نبيى نباشد، قهرا رسالتى هم نخواهدبود.
از اين جا روشن مى شود كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خاتم النبيينباشد، خاتم الرسل هم خواهد بود.
و در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز هست كه ارتباط آن جناب به شما مردم ، ارتباطرسالت و نبوت است ، و آنچه او مى كند به امر خداى سبحان است .
(و كان الله بكل شى ء عليما) - يعنى آنچه خدا براى شما بيان كرده ، به علم خودبيان كرده است .
بحث روايتى (رواياتى پيرامون آيات مربوط به ازدواج پيامبر (صلى الله عليهوآله و سلم ) با همسر مطلقه زيد بن حارثه )
در الدر المنثور است كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) زينب دختر جحش را براى زيد بن حارثهخواستگارى كرد، و او قبول نمى كرد، و مى گفت : حسب و نسب من آبرومندتر، و بهتر ازحسب و نسب اوست ، و اين حرف را بر حسب طبيعت تندى كه داشت با خشونت گفت : لذا آيهشريفه نازل شد كه (و ما كان لمومن و لا مومنه ....)
مؤ لف : در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست .
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از ابن زيد روايت كرده كه گفت : اين آيه در شان امكلثوم ، دختر عقبه بن ابى معيط نازل شده ، وى اولين زنى بوده كه در راه خدا مهاجرتكرد، و خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بخشيد، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را به زيد بن حارثه تزويج كرد، و او وبرادرش خشمناك شده ، و ام كلثوم گفت ما خودرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مى خواستيم ، او ما را به غلامش تزويجكرد، و آيه شريفه در پاسخ او نازل شد.
مؤ لف : اين دو روايت به تطبيق شبيه تر است تا به سببنزول .
و در عيون در باب مجلس حضرت رضا (عليه السلام ) با مامون ، و علماى اديان آمده كهامام در پاسخ سوالات على بن جهم ، از آياتى كه در بدو نظر مخالف عصمت انبياء استفرمود: اما محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، و كلام خداىعزوجل درباره او كه مى فرمايد (و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس والله احق ان تخشيه ) با عصمت آن جناب منافات ندارد، براى اينكه از اين آيه معلوم مىشود كه خداوند اسماى همسرانى كه آن جناب با ايشان ازدواج مى كند قبلا برايش نامبرده ، هم همسران در دنيايش ‍ را، و هم همسران در آخرتش را، و نيز فرموده كه اينها مادرانمؤ منين هستند و يكى از همسرانى كه برايش نام برده بود، زنى بوده بنام زينب دختر جحش، و او در آن روزها همسر زيد بن حارثه بود، و آن جناب اين معنا را كه وى (زينب ) بهزودى در ازدواجش در مى آيد،
كه وى (زينب ) به زودى در ازدواجش در مى آيد، كه وى (زينب ) به زودى در ازدواجش در مىآيد، از مردم پنهان مى كرد، تا كسى از منافقين نگويد: در باره زن مردم مى گويد همسر مناست ، و جزو مادران مؤ منين است ، و چون از جنجال منافقين مى ترسيد، اين آيه به وى خاطرنشان كرد كه : تو از مردم مى ترسى ، با اينكه خدا سزاوار تر است به اينكه از اوبترسى ، يعنى در دل از او بترسى ....
مؤ لف : قريب به اين مضمون نيز در همان كتاب از آن جناب ، در پاسخ ازسوال مامون در خصوص عصمت انبياء آمده .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (و تخفى فى نفسك ما الله مبديه ) آمده كه بعضى گفتهاند: آنچه در دل پنهان مى داشته ، اين بوده كه خدا به وى اعلام كرده بود كه زينب بهزودى يكى از همسران او خواهد شد، و زيد او را طلاق خواهد داد، پس وقتى زيد نزدش ‍ آمد،و عرضه داشت : مى خواهم زينب را طلاق گويم ، حضرت به وى فرمود: همسرت را نگهدار، خداى سبحان در آيه شريفه به وى مى فرمايد: چرا گفتى همسرت را نگه دار، بااينكه به تو اعلام كرده بودم كه او همسر تو خواهد بود؟، اين معنا از على بن الحسين(عليهماالسلام ) نيز روايت شده .
و در الدر المنثور است كه احمد، عبد بن حميد، بخارى ، ترمذى ، ابن منذر، حاكم ، ابنمردويه ، و بيهقى در سنن خود از انس روايت كرده اند، كه گفت : زيد بن حارثه نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، و از زينب همسرش شكايت كرد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مكرر به او فرمود: از خدا بترس و همسرت راداشته باش ، دنبال اين جريان اين آيه نازل شد: (و تخفى فى نفسك ما الله مبديه ).
انس آن گاه اضافه كرد: اگر رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چيزى از وحى خدا را حاشا و كتمان مى كرد، جا داشت اينآيه را كتمان كند، (و چون نكرد بايد بفهميم هيچ يك از آيات خدا، و حتى يك كلمه از آنها راكتمان نكرد و ناگفته نگذاشت ...).
مؤ لف : اين گونه روايات در مساله مورد بحث بسيار زياد است ، هر چند كه بسيارى ازآنها خالى از شبهه نيست ، و در بعضى از آنها آمده كه :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ازدواج با هيچ يك از همسرانش آن وليمه اىكه در ازدواج با زينب داد تهيه نديد،
چون در ازدواج با زينب گوسفند كشت ، و به مردم نان و گوشت داد، باز در آنها آمده كه :زينب به ساير زنان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فخر مى فروخت ، و بهسه چيز مى باليد، اول اينكه جد او و جد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكىبود، چون مادر زينب اميمه دختر عبدالمطلب ، عمهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، دوم اينكه خدا وى را به ازدواج آن جنابدر آورد، سوم اينكه خواستگارى وى جبرئيل بود.
و در مجمع البيان در ذيل جمله (و لكن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) وخاتم النبيين ) گفته : روايت صحيح از جابر بن عبدالله ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده ، كه فرمود:مثل من در بين انبياء، مثل مردى است كه خانه اى بسازد، و آن راتكميل نموده و آرايش هم بدهد، ولى جاى يك آجر را خالى بگذارد، كه هر كس وارد آن خانهشود، آن جاى آجر توى ذوقش بزند، و بگويد: همه جاى اين خانه خوب است ، اما حيف كهاين جاى آجر بد تركيبش كرده ، و من تا وقتى مبعوث نشده بودم ، آن جاى خالى در بناىنبوت بودم ، همين كه مبعوث شدم ، بناى نبوت به تمام وكمال رسيد، اين روايت را بخارى و مسلم نيز در كتاب صحيح خود آورده اند.
مؤ لف : اين معنا را غير آن دو، يعنى ترمذى ، نسائى ، احمد، و ابن مردويه ، از غير جابر،مانند ابى سعيد، و ابى هريره ، نيز روايت كرده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن الانبارى ، در كتاب (مصاحف ) از ابى عبد الرحمن سلمىروايت كرده كه گفت : من به حسن و حسين قرآن ياد مى دادم ، (تا حفظ كنند) على بن ابىطالب عبور كرد، و ديد كه من مشغول خواندن براى ايشانم ، فرمود: براى آنان بخوان(و خاتم النبيين ) - به فتحه تاء.
سوره احزاب ، آيات 41- 48


يايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا (41) و سبحوه بكره و اصيلا (42) هو الذىيصلى عليكم و ملئكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما (43)تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعد لهم اجرا كريما (44) يايها النبى انا ارسلناك شهدا ومبشرا و نذيرا (45) و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا (46) و بشر المؤ منين بان لهممن الله فضلا كبيرا (47) و لا تطع الكافرين و المنافقين و دع اذئهم وتوكل على الله و كفى بالله وكيلا (48)



ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياد آوريد خدا را، ياد بسيار (41).
و صبح و شام تسبيحش بگوييد (42).
اوست كسى كه بر شما درود مى فرستد، و نيز ملائكه او، تا شما را از ظلمت ها به سوىنور در آورد، و خدا به مومنان مهربان است (43).
تحيتشان در روزى كه او را ديدار كنند سلام است ، براى ايشان اجرى محترمانه فراهمكرده است (44).
اى پيامبر اسلام ما تو را شاهد بر امت ، و نويدبخش و زنهارده آنان قرار داديم (45).
و قرارت داديم كه دعوت كننده به اذن خدا، و چراغى نوربخش باشى (46)
و مومنان را مژده بده كه از ناحيه خدا فضلى بس بزرگ دارند (47).
و كافران و منافقان را اطاعت مكن ، و آزارشان را واگذار كن و بر خداتوكل كن ، و خدا براى اعتماد كافى است (48).
بيان آيات
اين آيات مؤ منين را به ذكر و تسبيح دعوت نموده و به ايشان بشارت و وعدهجميل مى دهد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با صفات كريم خود خطابنموده و به او دستور مى دهد كه به مؤ منين بشارت دهد، و كفار و منافقين را اطاعت نكند،احتمال اين نيز هست ، كه گفتار درباره مؤ منين در ايامى و گفتار درباره كفار و منافقين درايامى ديگر نازل شده باشد.


يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا



معنى و مراد از ذكر و تسبيحى كه مؤ منان بدان امر شده اند و وجه اينكهفرمود:(سبحوه بكرة و اصيلا)
كلمه (ذكر) در مقابل (نسيان ) به معناى به ياد داشتن است ، و آن عبارت است ازاينكه آدمى نيروى ادراك خود را متوجه ياد شده كند، حالا يا به اينكه نام آن را ببرد، و ياصفات او را به زبان جارى كند، خلاصه چيزى به زبان بگويد، كه حكايت از آن مذكوركند، اين يكى از مصاديق ذكر است ، (و گر نه مصداق مهم تر از آن اين است كه در قلببه ياد او باشى )


و سبحوه بكره و اصيلا



كلمه (تسبيح ) به معناى منزه داشتن است ، و اين كلمه نيز مانند كلمه ذكر بستگى بهلفظ ندارد، هر چند تسبيح به لفظ يعنى گفتن سبحان الله نيز يكى از مصاديق آن است(و گرنه تسبيح در سويداى دل از آن مهم تر است ). كلمه (بكره ) به معناىاول روز و كلمه (اصيل ) به معناى آخر روز و بعد از عصر است ، و اگر تسبيح را مقيدبه (بكره ) و (اصيل ) كرده ، براى اين است كه اين دو هنگام ، هنگامتحول احوال افق است ، در صبح ، افق تاريك روشن مى شود، و در غروب دوباره رو بهتاريكى مى گذارد، و اين تغيير و دگرگونى مناسب با اين است كه خداى را منزه از تغيرو تحول ، و معرض دگرگونى بودن بدانيم ، ممكن هم هست دو كلمه بكره واصيل كنايه باشد از دوام ، مانند شب و روز در آيه (يسبحون لهبالليل و النهار).


هو الذى يصلى عليكم و ملئكته ليخرجكم من الظلمات الى النور



مقصود از درود فرستادن خدا بربندگان كه بسيار ياد خدا مى كنند
معناى جامع كلمه (صلاه ) - به طورى كه از موارداستعمال آن فهميده مى شود - انعطاف است ، چيزى كه هست اين معناى جامع به خاطراختلاف مواردى كه به آن نسبت داده مى شود مختلف مى شود، و به همين جهت بعضى گفتهاند: صلات از خدا به معناى رحمت ، و از ملائكه به معناى استغفار، و از مردم دعا است ،ليكن اين را نيز بايد دانست كه هر چند صلات از خدا به معناى رحمت است ، اما نه هر رحمت، بلكه رحمت خاصى كه ذخيره آخرت براى خصوص مؤ منين است ، و سعادت آخرتى آنان وفلاح ابديشان ، مترتب بر آن مى شود، و بدين جهت است كه بهدنبال جمله مورد بحث علت صلوات فرستادن خداى تعالى را چنين بيان كرده : (ليخرجكممن الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما) صلوات مى فرستد، تا شما را ازتاريكى ها به سوى نور بيرون آورد، چون او همواره نسبت به مؤ منين رحيم است .
اين نكته را نيز بايد دانست كه خداى تعالى در كلام خود همواره ياد خود مر بندگان رامترتب كرده بر ياد بندگان مر او را، و فرموده : (فاذكرونى اذكركم ) همچنان كهفراموش كردن بندگان وى را، باعث فراموشى خدا مر بندگان را دانسته ، و فرموده :(نسوا الله فنسيهم )، يكى از مصاديق يادآورى خدا بندگان خود را، همانا درودفرستادن او بر آنان است ، و اين خود يادآورى ايشان است به رحمت ، كه مترتب شده برياد بندگان خداى خود را، چون فرمود: اگر خدا را بسيار ياد كنند، و او را صبح و شامتسبيح گويند، خدا هم بسيار بر آنان درود مى فرستد، و غرق نورشان مى كند، و ازظلمتها دورشان مى سازد.
همه اينها را بدان جهت گفتيم كه معلوم شود جمله او كسى است كه صلوات بر شما مىفرستد...، در مقام تعليل آيه قبل است ، كه مى فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدارا بسيار ياد كنيد، و اين تعليل همان قاعده كلىقبل را مى رساند، و مى فهماند كه اگر شما خدا را زياد ياد كنيد، خدا هم به رحمت خودزياد شما را ياد مى كند، و از ظلمتها به سوى نور بيرونتان مى سازد، و از اين معنااستفاده مى شود كه مراد از ظلمتها، ظلمتهاى فراموش كردن خدا، و غفلت از او است ، و مراد ازنور نور ذكر خدا است .
(و كان بالمؤ منين رحيما) در اينجا با اينكه جا داشت بفرمايد (و كان بكم رحيما -
و او به شما مهربان است ) چون قبلا نام مؤ منين ذكر شده بود، ولى اين طور نفرمود،بلكه نام مؤ منين را دوباره تكرار كرد، تا دلالت كند بر اينكه سبب رحمت خدا همانا صفتايمان ايشان است .


تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعدلهم اجرا كريما



از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمه (تحيتهم ) مصدرى است كه بهمفعول خود اضافه شده است ، و معنايش اين است كه ايشان تحيت گفته مى شوند، يعنىروزى كه پروردگارشان را ملاقات مى كنند از ناحيه او و از ناحيه ملائكه او، به ايشانتحيت و سلام گفته مى شود، به اين معنا كه ايشان در روز لقاى خدا در امنيت و سلامتىهستند، و هيچ مكروهى و عذابى به ايشان نمى رسد.
(و اعد لهم اجرا كريما) - يعنى اجرى بسيار بزرگ و آبرومند براى ايشان آماده كردهاست .


يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا



اشاره به معناى (شاهد) و (سراج منير) بودن پيامبر گرامى (صلى الله عليهوآله و سلم )
معناى شاهد بودن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، در تفسير آيه (لتكونواشهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا) و در آيات ديگرى كه مساله شهادت آنجناب را متعرض است ، بيان كرده و گفتيم كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در دنيا شاهد براعمال امت است ، و آنچه امت مى كنند او تحمل نموده روز قيامت آن را اداء مى كند، و نيز گفتيم :كه بعد از او امامان شاهد امت هستند، و آن جناب شاهد شاهدان است .
و معناى (مبشر) و (نذير) بودن او اين است كه مؤ منين مطيع خدا ورسول را به ثواب خدا و بهشت بشارت ، و كفار عاصى را به عذاب خدا و آتش او انذارمى دهد.


و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا



دعوت آن جناب به سوى خدا همان دعوت مردم است به سوى ايمان به خداى يگانه ، كهلازمه آن ايمان به دين خدا است ، و اگر دعوت آن جناب را مقيد به اذن خدا كرد، بدان جهتاست كه به مساله بعثت و نبوت او اشاره كند.
و (سراج منير) بودنش به اين است ، كه آن جناب را طورى قرار داد كه مردم به وسيلهاو به سعادت خود و به راه نجاتشان از ظلمتهاى شقاوت و مراهى هدايت شوند، و بنابراين، تعبير مزبور از باب استعاره است ، و اينكه بعضى گفته اند: مراد از(سراج منير)،قرآن است ،
و تقدير آيه (ذا سراج منير - صاحب سراجى منير) است ، بيهوده خود را به زحمتانداخته اند.


و بشر المؤ منين بان لهم من الله فضلا كبيرا



كلمه (فضل ) به معناى عطا كردن بدون استحقاق گيرنده است ، و در جاى ديگر عطاىخود را توصيف كرده و فرموده : (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها)، و نيز فرموده :(لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد)، كه در اين دو آيه بيان كرده كه او از ثواب آن قدرمى دهد، كه يك مقدارش در مقابل عمل قرار مى گيرد، و بيشترش درمقابل عملى قرار نمى گيرد، و اين همان فضل است ، و در آيه شريفه هيچ دليلى نيست براينكه دلالت كند كه اين اجر زيادى مخصوص آخرت است .


و لا تطع الكافرين و المنافقين و دع اذاهم وتوكل على الله ...



معناى اطاعت كافران و منافقان در اول سوره گذشت .
(ودع اذاهم ) يعنى آنچه به تو آزار مى رسانند رها كن ، و در مقام پى گيرى آن برميا،و خود را مشغول بدان مساز، دليل بر اينكه معنايش اين است كه ما گفتيم ، جمله (وتوكل على الله ) است ، يعنى تو خود را در دفع آزار آنانمستقل ندان ، بلكه خدا را وكيل خود در اين دفع بدان ، و خدا براى وكالت كافى است .
بحث روايتى رواياتى درباره فضيليت ذكر خدادرذيل آيه : (يا ايها الذين آمنوا ذكروا الله ذكرا كثيرا)
در كافى به سند خود از ابن قداح ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت :هيچ چيزى در عالم نيست مگر آنكه حد و اندازه اى دارد، كه وقتى بدان حد رسيد تمام مىشود، مگر ذكر خدا كه هيچ حدى برايش نيست ، كه بگويى وقتى از اين حد گذشت ديگرذكر خدا خوب نيست ، خداى عزوجل واجباتى را واجب كرد كه هر كس آن واجبات را بجا آردحدش را آورده ، مثلا ماه مبارك رمضان حد روزه واجب ، و حج خانه خدا، حد آن است ، هر كس آنماه را روزه بدارد، و حج واجب را بجا بياورد، حدش را آورده ، اما ذكر خدا چنين نيست ، چونخدا به اندك آن راضى نيست ، و براى زيادش هم حدى معين نكرده ، امام (عليه السلام )سپس ‍ اين آيه را تلاوت كرد: (يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرهو اصيلا،)
مجددا فرمود: به طورى كه مى بينيد در اين آيه براى ذكر، حدى معين نفرموده .
آن گاه فرمود: پدرم كثير الذكر بود بارها من با او قدم مى زدم ، و مى ديدم كهمشغول ذكر است ، با او غذا مى خوردم ، مى ديدممشغول ذكر است ، با مردم سخن مى گفت مع ذلك سخن با مردم او را از ذكر خدا باز نمىداشت ، و من بارها مى ديدم كه زبانش به سقف دهانشمتصل است مى گويد: (لا اله الا الله ).
و نيز بارها ما را جمع مى كرد، و وادارمان مى ساخت به گفتن ذكر، تا آفتاب طلوع مىكرد، و وادارمان مى كرد به اينكه هر كدام مى توانيم قرآن بخوانيم و هر كدام از خواندنقرآن عاجزيم ، ذكر بگوييم .
آرى آن خانه اى كه ذكر خدا در آن بسيار شود، بركتش بسيار مى شود، و ملائكه در آنخانه حاضر، و شيطانها دور مى گردند، و آن خانه براىاهل آسمانها آنچنان درخشنده است كه ستارگان براىاهل زمين ، و خانه اى كه در آن قرآن خوانده نشود، و ذكر خدا در آن نشود، بركتش كم است ،و ملائكه از آن خانه گريزان ، و در عوض شيطانها در آن حاضر مى شوند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم فرمود: آيا مى خواهيد شما را به بهتريناعمال خبر دهم ؟ عملى كه از نظر بالا بردن درجه شما از همهاعمال موثرتر است ، و درجه شما را بالاتر مى برد، و از هر عملى ديگر نزد سلطانشما، و مالكتان پاكيره تر است ، و از درهم و دينار برايتان بهتر، و حتى از اين همبرايتان بهتر است كه با دشمن خود بجنگيد، شما ايشان را بكشيد و ايشان شما رابكشند؟ اصحاب عرضه داشتند: بله ، بفرماييد، فرمود: بسيار ذكر خداىعزوجل گفتن است .
آن گاه امام صادق (عليه السلام ) اضافه كردند كه مردى نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرضه داشت : بهتريناهل مسجد كيست ؟ فرمود آن كس كه بيشتر ذكر مى گويد.
و نيز رسول خدا فرمود: به هر كس زبانى ذكرگو داده شد، خير دنيا و آخرتش داده اند، ودر معناى آيه (و لا تمنن تستكثر) فرمود: آنچه ازعمل خير كه براى خدا انجام مى دهى زياد مشمار، و به نظرت جلوه نكند.
و در همان كتاب به سند خود از ابى المعزاء (نام بقيهرجال حديث را انداخته )
روايت كرده كه گفت : امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: هر كس خدا را در نهان ذكرگويد، خدا را ذكر بسيار گفته ، چون منافقين علنى ذكر خدا مى گفتند، و چون به خلوتمى رفتند، به ياد خدا نبودند، و خداى تعالى درباره ايشان فرموده : (يراون الناس ولا يذكرون الله الا قليلا - با مردم ريا مى كنند، و خدا را جز اندكى ذكر نمى گويند).
مؤ لف : اين استفاده اى كه امام از آيه شريفه كرده ، استفاده لطيفى است ، (چون آيهشريفه ذكر علنى را اندك شمرده ، كه مفهومش اين مى شود كه ذكر سرى ذكر كثير است ).
و در خصال از زيد شحام روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هيچبلايى براى مومن سخت تر از اين سه بلاء نيست ، كه از سه نعمت محروم شود شخصى .پرسيد: آن سه نعمت چيست ؟ فرمود: يارى مسلمان با آنچه خدا به او روزى كرده ، دومانصاف دادن و خود را جاى ديگران فرض كردن ، و سوم زياد خدا را ذكر كردن ، البتهمنظور من از ذكر بسيار گفتن ، (سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر)تنها نيست ، هر چند كه آنهم ذكر خدا است ، و ليكن منظور من ذكر خدا در هنگام استفاده و بهرهمندى از حلال او، و باز ذكر خدا در هنگام برخورد به حرام او است .
و در الدر المنثور است كه احمد، ترمذى ، بيهقى ، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كهگفت شخصى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: كدام يك از بندگانخدا در روز قيامت درجه بالاترى نزد خدا دارند؟ فرمود: آنان كه ذكر خدا بسيار مىگويند. من عرضه داشتم : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) حتى از جهادكنندگان در راه خدا هم بالاترند؟ فرمود: آنها كه ذكر خدا مى گويند، حتى از مجاهدى همكه با شمشير خود جهاد كند، تا شمشيرش بشكند، و خود غرق خون شود، بالاترند.
و در كتاب علل به سند خود از عبدالله بن حسن ، از پدرش ، از جدش حسن بن على(عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: عده اى يهودى نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند، از همه عالمترشان مسائلى از آن جنابپرسيد، از جمله مسائلى كه پرسيد اين بود، كه چرا تو را محمد، احمد، ابوالقاسم ،بشير، نذير، و داعى ، ناميدند؟ آن حضرت فرمود: اما مرا داعى خواندند، چون من مردم رابه دين پروردگار عزوجل خود مى خوانم ، و اما نذيرم خوانند،

next page

fehrest page

back page