بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(انا ارسلنا الى قوم لوط) و اما آنچه در سوره حجر آمده سخنى از داستان گوسالهبريان آوردن ندارد بلكه ظاهرش آن است كه ابراهيم و خانواده اش به محض ديدن ملائكهدچار وحشت شده اند، و ملائكه براى برطرف ساختن ترس آنها بشارت را داده اند، كمااينكه خداوند تعالى ميفرمايد: (اذ دخلوا عليه فقالوا سلاماقال انا منكم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم - به محضى كه ملائكهداخل شدند و زبان به سلام گشودند، ابراهيم گفت : ما از شما بيمناكيم گفتند: مترس كهما تو را به فرزندى دانا بشارت مى دهيم ) وذيل آيات ظهور در اين دارد كه اين ملاقات قبل از هلاكت قوم لوط بود، وحاصل دليل اين مفسرين اين شد كه آيات پنج سوره مذكور از حيث ظهور مختلفند، بعضىاز آنها نظير آيات سوره ذاريات ظهور دارد در اينكه ملاقات با ابراهيم بعد از هلاكت قوملوط بوده ، و بعضى ديگر نظير آيات سوره حجر ظهور در اين دارد كه ملاقات آنان باآن جناب قبل از هلاك كردن قوم لوط بوده است .
و نظير آيات سوره حجر آيات سوره عنكبوت است كه آن آيات از آيات سوره حجر روشنتر مى فهمانند كه جريان ملاقات قبل از هلاكت آن قوم بوده چون در آن آيات مساله وساطتابراهيم (عليه السلام ) و جدالش با ملائكه آمده كه در بحث روائى گذشته ، حديثعياشى نيز همين معنا را تاءييد مى كرد.
بشارت در هر چهار سوره مربوط به تولد اسحاق استنهاسمائيل
اين بود نظريه جمعى از مفسرين و ليكن حق اين است كه آيات در همه اين چهار سوره يعنىسوره هود و حجر و عنكبوت و ذاريات ، متعرض يك قصه است و آن داستان بشارت دادنملائكه به ابراهيم است به ولادت اسحاق و يعقوب ، نه ولادتاسماعيل .
و اما آنچه در ذيل آيات سوره ذاريات داشت : (قالوا انا ارسلنا) ظهور دارد در اينكه ازماجرائى سخن ميگويد كه : واقع شده ، و دليل بر اين نيست كه منظورش شرح بشارتبه ولادت اسماعيل باشد كه قبل از ماجراى قوم لوط بوده براى اينكه نظير اين آيات درسوره حجر نيز آمده بود با اينكه مفسرين قبول دارند كه آيات سوره حجر داستانقبل از فراغت از كار قوم لوط را شرح مى دهد.
علاوه براين ، جمله مزبور يعنى جمله (انا ارسلنا) كه ملائكه وقتى آن را گفتند كههنوز در بين راه بودند به حسب لغت نمى تواند مانع از اين نظريه باشد.
و اما جمله (فاخرجنا من كان فيها من المؤ منين ...) كلام ملائكه نيست تادليل شود بر اينكه مربوط به بعد از واقعه قوم لوط است بلكه كلام خود خداى تعالىاست همچنانكه سياق همه داستان هاى سوره ذاريات كه سراينده آنها خود خداى تعالى استاين معنا را تاءييد مى كند.
و اما اينكه مساءله ترسيدن ابراهيم (عليه السلام ) در آيات سوره حجر،اول داستان و در آيات سوره ذاريات و هود آخر داستان آمدهدليل بر دو تا بودن داستان نيست بلكه وجهش اين است كه در آيات سوره حجر اصلامساءله آوردن گوساله بريان ذكر نشده تا در اثر نخوردن ملائكه مساءله ترسيدنابراهيم (عليه السلام ) را ذكر كند به خلاف دو سوره ذاريات و هود، علاوه بر اينارتباط تام و شديدى كه بين اجزاى داستان برقرار است خوددليل و مجوزى است براى اينكه بعضى از قسمتهاى داستان در جايى و در زمانى ، جلوترو در جايى و زمانى ديگر عقب تر ذكر شود همچنانكه انكار ابراهيم در آيات سوره ذارياتدر اول قصه بعد از سلام دادن ملائكه آمده و در سوره هود در وسط داستان يعنى بعد از غذانخوردن ملائكه ذكر شده ، و در نظم قرآنى اينگونه تقديم و تاخيرها بسيار است .
از اين هم كه بگذريم آيات سوره هود صريح در اين است كه بشارت ، مربوط به ولادتاسحاق و يعقوب بوده چون نام آن دو بزرگوار را برده و همين آيات است كه ميگويد:ابراهيم درباره سرنوشت شوم قوم لوط مجادله كرد، و اين مطلب را در سياقى آورده كههيچ شكى باقى نمى گذارد در اينكه جريان مربوط بهقبل از هلاكت قوم لوط است ، و لازمه اين دو مطلب اين است كه بشارت به ولادت اسحاققبل از هلاكت قوم لوط واقع شده باشد.
و باز از اين هم كه بگذريم همه نويسندگان تاريخ اتفاق دارند بر اينكه ولادتاسماعيل قبل از ولادت اسحاق و يعقوب بوده و آن جناب از اسحاق بزرگتر بوده و بينولادت او و اين ، سالهايى فاصله شده و اگر بشارتى كهقبل از هلاكت قوم لوط واقع شده بشارت به ولادتاسماعيل باشد ديگر نمى تواند بعد از هلاكت قوم لوط بشارتى ديگر به ولادت اسحاقصورت بگيرد زيرا در اين صورت فاصله بين دو بشارت ، يك روز و دو روز خواهد بودمگر اينكه بگويى بله ممكن است همينطور باشد ولى اسحاق چندسال بعد متولد شده باشد چون بشارت بيش از اين دلالت ندارد كه چنين امر خيرى پيشخواهد آمد و يا چنين و چنان خواهد شد و اما اينكه در چه زمانى واقع مى شود بشرى از آنساكت است .
دوم : اينكه اصلا در اين داستانها سخنى از بشارت به ولادتاسماعيل در ميان آمده يا نه ؟ حق مطلب اين است كه بشرائى كه دراول آيات سوره صافات آمده تنها بشارت به ولادتاسماعيل است و اين غير آن بشارتى است كه درذيل آن آيات آمده كه صريحا نام اسحاق در آن برده شده ،دليل بر اين معنا هم سياق آيات ذيل جمله (فبشرناه بغلام حليم ) است كه بعد از اينبشارت مساءله رويا و ذبح فرزند و مطالبى ديگر را آورده ناگهان در آخر مى فرمايد:(و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ) و اين سياق جاى شك باقى نمى گذارد كهمنظور از غلام حليمى كه در اول آيات به ولادتش بشارت داده غير اسحاقى است كه باردوم ولادتش را مژده داده است .
طبرى در تاريخ خود ميگويد: منظور از بشارت اولى مانند بشارت دومى در اين سورهبشارت به ولادت اسحاق است ، همچنانكه در ساير سوره ها همين منظور است . ولى از نظرما اين سخن درست نيست و ما در جلد هفتم اين كتاب در ضمن داستانهاى ابراهيم (عليه السلام) بحثى در اين معنا گذرانديم .
سوم - بحث توراتى اين قصه و تطبيق داستان قرآن با داستانى است كه تورات در اينباره آورده البته توراتى كه فعلا در دست هست كه ان شاء اللّه اين تطبيق درذيل آيات بعدى آنجا كه پيرامون داستان لوط بحث مى كنيم از نظر خواننده خواهد گذشت .
سبب و علت مجادله ابراهيم (ع ) با ملائكه  
چهارم - (بحثى پيرامون اين داستان از اين جهت كهجدال ابراهيم با ملائكه و تعبيرى به مثل (يجادلنا فى قوم لوط) و پاسخى ازملائكه به وى به مثل (يا ابراهيم اعرض عن هذا) چه معنا دارد، آن هم از ابراهيمى كه درسابق گفتيم ، سياق آيات و مخصوصا جمله (ان ابراهيم لحليم اواه منيب ) جز به خير ازآن جناب ياد نكرده و چنين بزرگوارى چطور با ملائكهجدال مى كند پاسخ اين سوال اين است كه جدال آن جناب جز به انگيزه نجات بندگان خدانبوده به اين اميد وساطت كرده كه شايد بعدها به راه خدا بيايند و به سوى اين راه هدايتشوند.
آيات 83 - 77 سوره هود  


و لما جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا وقال هذا يوم عصيب (77) و جاءه قومه يهرعون اليه و منقبل كانوا يعملون السيات قال يقوم هولاء بناتى هن اطهر لكم فاتقوا اللّه و لا تخزونفى ضيفى اليس منكم رجل رشيد (78) قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و انكلتعلم ما نريد (79) قال لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد (80) قالوا يلوط انارسل ربك لن يصلوا اليك فاسر باهلك بقطع مناليل و لا يلتفت منكم احد الا امراتك انه مصيبها ما اصابهم ان موعدهم الصبح اليس الصبحبقريب (81) فلما جاء امرنا جعلنا عليها سافلها و امطرنا عليها حجارة منسجيل منضود (82) مسومة عند ربك و ما هى من الظالمين ببعيد (83)



ترجمه آيات  
و همين كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ديدن آنان (كه به صورت جوانانى زيباروى مجسم شده بودند) سخت ناراحت شد، (چون مردمش به آسانى از آنگونه افراد زيباروى نمى گذشتند) و خود را در برابر قوم بيچاره يافت و زير لب گفت : امروز روزبلائى شديد است . (77)
در همين لحظه مردم آلوده اش با حرص و شوقى وصف ناپذير به طرف ميهمانان لوطشتافتند، چون قبل از اين ماجرا اعمال زشتى (در همجنس بازى ) داشتند. لوط گفت : اى مردماين دختران من در سنين ازدواجند، مى توانيد با آنان ازدواج كنيد، براى شما پاكيزه ترند،از خدا بترسيد و آبروى مرا در مورد ميهمانانم نريزيد، آخر مگر در ميان شما يك مرد رشديافته نيست . (78)
گفتند: اى لوط تو خوب مى دانى (كه سنت قومى ما به ما اجازه نمى دهد) كه متعرضدخترانت شويم ، و تو خوب مى دانى كه منظور ما در اين هجوم چيست .(79)
لوط گفت : اى كاش در بين شما نيرو و طرفدارانى مى داشتم و يا براى خودم قوم وعشيره اى بود و از پشتيبانى آنها برخوردار مى شدم . (80)
فرشتگان گفتند: اى لوط - غم مخور - ما فرستادگان پروردگار تو هستيم شر اين مردمبه تو نخواهد رسيد. پس با خاطرى آسوده از اين بابت ، دست بچه هايت را بگير و ازشهر بيرون ببر، البته مواظب باش احدى از مردم متوجه بيرون رفتنت نشود، و از خاندانتتنها همسرت را بجاى گذار كه او نيز مانند مردم اين شهر به عذاب خدا گرفتار خواهدشد و موعد عذابشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست ؟.(81)
پس همين كه امر ما آمد سرزمين شان را زير و رو نموده بلنديهايش را پست ، و پستيهايش رابلند كرديم و بارانى از كلوخ بر آن سرزمين باريديم ، كلوخهايى چون دانه هاىتسبيح رديف شده . (82)
كلوخهايى كه در علم پروردگارت نشان دار بودند و اين عذاب از هيچ قومى ستمگر بهدور نيست . (83)
بيان آيات  
اين آيات داستان عذاب قوم لوط را بيان مى كند و مى توان گفت كه به يك حساب تتمهآيات قبلى است كه داستان نازل شدن ملائكه و وارد شدن آنان بر ابراهيم و بشارت دادنبه ولادت اسحاق را ذكر مى كرد چون بيان آن مطالب در واقع زمينه چينى بود براىبيان عذاب قوم لوط.


و لما جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا وقال هذا يوم عصيب



وقتى گفته مى شود: (ساءه الامر مساءة ) معنايش اين است كه فلان پيش آمدحال بدى را بر فلانى انداخت ، و وقتى با صيغهمجهول تعبير شود و گفته شود: (سى ء بالامر) معنايش اين است كه فلانى خودش بهخاطر آن امر ناراحت شد، نه اينكه آن امر وى را ناراحت كرده باشد (همچنانكه در آيات موردبحث حضرت لوط از آمدن ملائكه به صورت جوانانى زيبا روى ناراحت شد، نه اينكهملائكه او را ناراحت كرده باشند ). و كلمه (ذرع ) به معناى مقايسهطول اشياء است ، و اين كلمه از كلمه (ذراع ) گرفته شده كه به معناى دست آدمى ازنوك انگشتان تا آرنج است كه در قديم آن را مقياسطول مى گرفتند و فعلا اين كلمه بر خود آن آلتى كه به وسيله آن طولها اندازه گيرىمى شود نيز اطلاق مى گردد (مثلا بزاز، هم مى گويد فلان پارچه چند ذرع است ، و هم مىگويد ذرع ما گم شده است ) و تعبير:
(ضاق بالامر ذرعا) تعبيرى است كنايه اى و معنايش اين است كه راه چاره آن امر بهرويش بسته شد و يا راهى براى خلاصى از فلان امر نيافت ، و وجه اين كنايه اين استكه چنين كسى مانند خياطى مى ماند كه به هر مترى و ذرعى كه پارچه را متر مى كندلباسى به فلان قامت در نمى آيد.
و كلمه (عصيب ) بر وزن فعيل به معناى مفعول از ماده (عصب ) است كه به معناىشدت است و (يوم عصيب ) آن روزى است كه به وسيله هجوم بلا آنقدر شديد شده باشدكه عقده هايش بازشدنى نيست و شدايدش آن چنان سر در يكديگر كرده اند كه مانند كلافسر در گم از يكديگر جدا و متمايز نمى شوند.
و معناى آيه شريفه اين است كه وقتى فرستادگان ما كه همان فرشتگاننازل بر ابراهيم (عليه السلام ) بودند بر لوط (عليه السلام ) وارد شدند، آمدنشانلوط را سخت پريشان و بد حال كرد و فكرش از اينكه چگونه آنان را از شر قوم نجاتدهد ناتوان شد چون فرشتگان نامبرده به صورت جوانانى امرد و زيبا منظر مجسم شدهبودند و قوم لوط حرص شديدى داشتند بر اينكه با اينگونه جوانانعمل فحشاء مرتكب شوند و انتظار اين نمى رفت كه متعرض اين ميهمانان نشوند، و آنان رابه حال خود بگذارند و به همين جهت لوط عنان اختيار را از دست داد و بى اختيار گفت :(هذا يوم عصيب ) يعنى امروز روز بسيار سختى خواهد بود روزى كه شرور آن يكى دوتا نيست و شرورش سر در يكديگر دارند.


و جاءه قومه يهرعون اليه و من قبل كانوا يعملون السيئات



راغب ميگويد: وقتى گفته مى شود: (هرع و يا اهرع ) معنايش اين است كه فلان كس را بازور و تهديد به جلو سوق مى داد. و از كتاب (العين )نقل شده كه گفته است : كلمه (اهراع ) به معناى سوق دادن به شدت است .
(و من قبل كانوا يعملون السيئات ) - يعنى (قوم لوط)قبل از آن زمان كه ملائكه بيايند همواره مرتكب معاصى مى شدند و گناهان و كارهاى زشتىمى كردند پس در ارتكاب فحشاء جسور شده بودند، و در انجام فحشاء هيچ باكى نداشتهبلكه معتاد به آن بودند و اگر گناهى پيش مى آمد به هيچ وجه از آن منصرف نمى شدندنه حياء مانعشان مى شد و نه زشتى عمل ، نه موعظه آنها را از آنعمل منزجر مى كرد و نه مذمت ، براى اينكه عادت ، هر كار زشتى را آسان و هرعمل منكر و بلكه بى شرمانه اى را زيبا مى سازد.
و اين جمله در بين جمله (و جاءه قومه يهرعون اليه ) و بين جمله(قال يا قوم هولاء بناتى ...) معترضه است و در معنا دادن به مضمون هر دو طرفش مفيداست اما اينكه جمله قبل خود را معنا مى دهد براى اين است كه وقتى شنونده بشنود كه قوملوط به طرف ميهمانان لوط هجوم آوردند بطورى كه يكديگر راهل مى دادند خوب نمى فهمد كه اين هجوم براى چه بوده ولى وقتىدنبال آن بشنود كه قوم لوط معتاد به عملهاى شنيع و گناهان شرم آور بودند مى فهمدكه انگيزه آنان بر اين هجوم همان عادت زشتى بوده كه فاسقان قوم به گناه و فحشاءداشته و خواسته اند آن عمل زشت را با ميهمانان لوط انجام دهند.
و اما نافع بودنش در مضمون جمله بعدش براى اين است كه وقتى شنونده بشنود كه لوطاز در بيچارگى و ناعلاجى به قوم خود مى گويد كه اين دختران من در اختيار شمايند واينها براى شما بهترند، اگر آن جمله معترضه نبود تعجب مى كرد كه چرا لوط (عليهالسلام ) نخست به موعظه آنان نپرداخت و ابتداء چنين پيشنهادى را كرد؟ ولى حالا كه اينجمله معترضه را شنيده سابقه اين قوم را دارد و مى فهمد كه آن قوم به علت اينكه ملكهفسق و فحشاء در دلهايشان رسوخ كرده بوده ديگر گوش شنوايى برايشان باقىنمانده بود و هيچ زاجرى منزجرشان نمى كرده و هيچ موعظه و نصيحتى به خرجشان نمىرفته و به همين جهت جناب لوط در اولين كلامى كه به آنان گفته دختران خود را بر آنانعرضه كرده و سپس گفته است : (فاتقوا اللّه ولا تخزون فى ضيفى - از خدا بترسيدو مرا نزد ميهمانانم رسوا نكنيد).


قال يا قوم هولاء بناتى هن اطهر لكم ...



وقتى لوط (عليه السلام ) ديد كه قوم ، همگى بر سوء قصد عليه ميهمانان يك دست شدهاند و صرف موعظه و يا خشونت در گفتار آنان را از آنچه مى خواهند منصرف نمى كندتصميم گرفت آنها را از اين راه فحشاء باز بدارد و منظورشان را از راهحلال تاءمين كند از طريقى كه گناهى بر آن مترتب نمى شود و آن مساءله ازدواج است ،لذا دختران خود را به آنان عرضه كرد و ازدواج با آنان را برايشان ترجيح داد و گفت :(ازدواج با اين دختران ، پاكيزه تر است ، و يا اين دختران پاكيزه ترند).
و مراد از آوردن صيغه اطهر، (افعل ، كه مخصوص برترى دادن چيزى بر چيز ديگر استمانند اكبر يعنى كبيرتر و اصغر يعنى صغيرتر) كه به معناى پاكيزه تر است ، ايننبوده كه عمل شرم آور لواط هم پاكيزه است ولى ازدواج با زنان پاكيزه تر است بلكهمنظور اين است كه ازدواج با دختران من عملى است پاك و هيچ شائبه زشتى و پليدى در آننيست ، و خلاصه مراد اين است كه ازدواج ،
طهارت خالص است ، و استعمال صيغه (افعل ) در غير موردتفضيل شايع است در قرآن نيز استعمال شده آنجا كه فرمود: (ما عند اللّه خير من اللّهو) با اينكه در لهو هيچ خيرى نيست ، و نيز فرموده : (و الصلح خير) كه در همه اينموارد صيغه (افعل ) مى فهماند اگر اين كار را بكنى كارى كرده اى كه يقينا اشكالىدر آن نيست و اگر آن كارهاى ديگر را بكنى چنين يقينى برايتحاصل نمى شود يا يقين به نامشروع بودن آن پيدا مى كنى و ياحداقل در مشروع بودن و پاكيزه بودن آن ترديد خواهى داشت .
مراد از (بناتى ) و (اطهرلكم ) در سخن لوط (ع ) به قوم خود: (هؤلاءبناتى هن اطهرلكم )
و اگر جمله (هولاء بناتى ) را مقيد كرد به قيد (هن اطهر لكم ) براى اين بود كهبفهماند منظور لوط (عليه السلام ) از عرضه كردن دختران خود اين بوده كه مردم با آنهاازدواج كنند نه اينكه از راه زنا شهوات خود را تسكين دهند، و حاشا بر مقام يك پيغمبر خداكه چنين پيشنهادى بكند براى اينكه در زنا هيچ طهارتى وجود ندارد همچنانكه قرآن كريمفرموده : (و لا تقربوا الزنى انه كان فاحشة و ساء سبيلا) و نيز فرموده : (و لاتقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ) و ما در تفسير آيه زنا در سوره انعام گفتيم كهحكم اين آيه از احكامى است كه خداى تعالى در تمامى شرايع آسمانى كه بر انبيايشنازل كرده آن را تشريع نموده است در نتيجه حرمت زنا در زمان جناب لوط نيز تشريعشده بوده پس جمله (هن اطهر لكم ) بهترين شاهد است بر اينكه منظور آن جناب ازدواجبوده نه زنا.
از اينجا فساد گفتار آن مفسرى كه منظور لوط را زناى با دختران خود دانسته روشن مىگردد، او گفته است : لوط بدون آوردن كلمه (نكاح ) و يا قيدى كه بفهماند منظورشنكاح است گفت : (اين دختران من در اختيار شما) و من نمى فهمم اين چه پيشنهادى است كهلوط كرده اگر خواسته است از يك عمل فحشاء جلوگيرى كند كه فحشاء را با فحشائىديگر جلوگيرى نمى كنند و اگر به راستى خواسته است فحشاء با ميهمانان را بافحشاء با دختران خود جلو بگيرد ديگر چه معنا دارد كه به مردم بگويد: (فاتقوا اللّه- از خدا بترسيد) و اگر مى خواسته رسوايى را فقط از خودش دفع كند بايد به همانجمله بعدى كه گفت : (مرا در جلو ميهمانانم رسوا نكنيد) اكتفاء مى كرد.
و چه بسا كه گفته باشند! مراد از اين كه گفت : (اين دختران من در اختيار شمايند)اشاره باشد به همه زنان قوم ، چون يك پيغمبر، پدر همه امت خويش است و زنان آن امتدختران اويند، همچنانكه مردان آن امت پسران وى هستند و لوط (عليه السلام ) منظورش ‍ اينبوده كه به مردم بفهماند دفع شهوت به وسيله جنس زن و به طريق نكاح كه خودطريقه اى است فطرى ، براى شما بهتر و پاكتر است از اينكه به وسيله مردان و ازطريق فحشاء صورت بگيرد.
ليكن اين توجيه جنبه دست و پا زدن را دارد و از ناحيه الفاظ آيه هيچ دليلى بر طبق آنوجود ندارد، و اما اينكه دختران لوط مسلمان و مردم مورد خطاب آن جناب كافر بوده باشند وازدواج مرد كافر با زن مسلمان جايز نباشد مطلبى است كه معلوم نيست در شريعت آن روزكه شريعت ابراهيم (عليه السلام ) بوده تشريع شده باشد و در نتيجه لوط (عليهالسلام ) موظف به پيروى آن حكم باشد، زيرا ايناحتمال هست كه در شريعت ابراهيم (عليه السلام ) ازدواج مرد كافر با زن مسلمان جايزبوده باشد، همچنانكه در صدر اسلام نيز جايز بود و حتى شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دختر خود را به عقد ابى العاص بن ربيع درآورد، با اينكه قبل از هجرت كافر بود و جواز آن بعد از هجرت نسخ شد و مسلمانان ماءمورشدند دختران خود را به كفار ندهند.
علاوه بر اين ، كلام مردم در جواب لوط كه گفتند: (لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق -تو كه مى دانى ما رغبتى به دختران تو نداريم ) با احتمالى كه اين مفسرين داده اند كهمنظورش از بنات ، جنس زنان قوم باشد نمى سازد زيرا وقتى صحيح است لوط جنس ‍زنان را دختران خود بنامد كه مردم قبيله نبوت او را پذيرفته باشند و بهدنبال آن قبول داشته باشند كه او پدر زن و مرد امت است ، و اما قوم لوط كه آن جناب رابه عنوان يك پيامبر نمى شناختند و به وى ايمان نياورده بودند، مگر آنكه صاحبان اينتوجيه خواسته باشند بگويند لوط از باب تهكم ، (توقع بيجا) زنان قبيله را دخترانخود شمرده كه اگر چنين بگويند، مى گوييم تهكم ، قرينه مى خواهد وحال آنكه در كلام هيچ قرينه اى بر آن نيست .
ممكن است كسى از ناحيه آن مفسرين به ما اشكال كند و بگويد: تعبير به كلمه (بنات )با اينكه آن جناب بيش از دو دختر نداشته خوددليل و قرينه است بر اينكه مرادش زنان امت است نه دو دختر خودش چون لفظ جمع بردهكه بر فرد صادق نيست .
در جواب مى گوييم بر اين هم كه آن جناب دو دختر داشته از الفاظ آيه هيچ دليلى نيستنه در كلام خداى تعالى و نه در تاريخى كه مورد اعتماد باشد بلكه در تورات موجودآمده كه لوط تنها دو دختر داشته ولى گفته تورات مورد اعتماد نيست .
(فاتقوا اللّه و لا تخزون فى ضيفى ) - اين جمله بيانگر خواسته لوط (عليه السلام) است و جمله (و لا تخزون فى ضيفى ) عطفى است تفسيرى براى جمله (فاتقوا اللّه) چون آن حضرت اگر از آنها خواست كه متعرض ميهمانانش نشوند بخاطر هواى نفسش وعصبيت جاهليت نبود بلكه به خاطر اين بود كه مى خواست مردم از خدا بترسند، كه اگرمى ترسيدند نه متعرض ميهمانان او مى شدند و نه متعرض هيچ كس ديگر، چون در ايننهى از منكر، هيچ فرقى ميان ميهمانان او و ديگران نبود و او سالها بوده كه آن مردم را ازاين گناه شنيع نهى مى كرده و بر نهى خود اصرار مى ورزيده .
و اگر اين بار نهى خود را وابسته بر معناى ضيافت كرده و ضيافت را هم به خودشنسبت داده و نتيجه تعرض آنان را رسوائى خود معرفى كرده و گفته : (مرا نزدميهمانانم رسوا مسازيد) همه به اين اميد بوده تا شايد به اين وسيله صفت فتوت وكرامت را در آنها به حركت و به هيجان در آورد، و لذا بعد از اين جمله ، به طريقهاستغاثه و طلب يارى متوسل شد و گفت : (اليس منكمرجل رشيد - آيا يك مرد رشد يافته در ميان شما نيست ؟) تا شايد يك نفر داراى رشدانسانى پيدا شود و آن جناب را يارى نمايد و او و ميهمانان او را از شر آن مردم ظالم نجاتدهد، ليكن آن مردم آنقدر رو به انحراف رفته بودند كه درست مصداق كلام خداى تعالىشده بودند كه فرموده : (لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون ) به همين جهت گفتههاى پيغمبرشان كمترين اثرى در آنان نكرد و از گفتار او منتهى نشدند، بلكه پاسخىدادند كه او را از هر گونه پافشارى ماءيوس كردند.


قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و انك لتعلم ما نريد



اين جمله پاسخ قوم لوط است در برابر دعوتى كه آن جناب مى كرد و به آنان مى گفتكه بياييد با دختران من ازدواج كنيد، و حاصل پاسخ آنان اين بوده كه ما حق نداريم بادختران تو ازدواج كنيم و اينكه تو خود اين را ميدانى و مى دانى كه ما چه مى خواهيم ومنظورمان از اين هجوم چيست .
معناى جواب قوم لوط (ع ) به او، كه گفتند: (تو مى دانى كه ما، در دختران توحقىنداريم ...) و وجوهى كه در مورد آن گفته شده است
بعضى از مفسرين ، (حق نداشتن ) در كلام آنان را به نداشتن حاجت معنا كرده و گفته اند: وقتى انسان به چيزى احتياج نداشته باشد گويا حقى هم در آن ندارد. و بنا به گفتهاين مفسرين ، در كلام مورد بحث نوعى استعاره بكار رفته .
بعضى ديگر گفته اند: حق نداشتن آنان از اين جهت بوده كه آنها نمى خواسته اند بادختران وى ازدواج كنند و معنى گفتارشان اين است كه : ما حق نداريم با دختران توبياميزيم ، براى اينكه آميزش با آنان مستلزم ازدواج است و ما ازدواج نمى كنيم . پسمنظورشان از نفى حق نفى سبب حق يعنى ازدواج است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از حق ، بهره و نصيب است نه حق قانونى و يا عرفى ، ومعنى گفتارشان اين است كه ما رغبتى به دختران تو نداريم چون آنها زن هستند و ما اصلاميلى به جنس زن براى شهوترانى نداريم .
و آنچه در اينجا لازم است مورد توجه قرار گيرد اين است كه قوم لوط نگفتند: (ما حقىدر دختران تو نداريم ) بلكه گفتند: (تو از پيش مى دانستى كه ما حقى در دختران تونداريم ) و بين اين دو عبارت فرقى است روشن چون ظاهر عبارت دوم اين است كه خواستهاند سنت و روش قومى خود را به ياد آن جناب بياورند و بگويند تو از پيش مى دانستىكه ما هرگز متعرض ناموس مردم ، آن هم از راه زور و قهر نمى شويم و يا بگويند تو ازپيش مى دانستى كه ما اصولا با زنان جمع نمى شويم و جمع شدن با پسران را مباح مىدانيم و با پسران دفع شهوت مى كنيم . لوط (عليه السلام ) هم همواره آنان را از اين سنتزشت منع مى كرده و مى فرموده : (انكم لتاتونالرجال شهوة من دون النساء) و نيز مى فرموده : (اتاتون الذكران من العالمين وتذرون ما خلق لكم ربكم من ازواجكم ) و يا مى فرموده : (ءانكم لتاتونالرجال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر) و بدون ترديد وقتى انجامعملى - چه خوب و چه بد - در ميان مردمى سنت جاريه شد حق هم براى آنان در آنعمل ثابت مى شود و وقتى ترك عملى سنت جاريه شد حق ارتكاب آن نيز از آن مردم سلبمى شود.
و كوتاه سخن اينكه قوم لوط نظر آن جناب را به خاطرات خود او جلب كرده و به يادشآورده اند كه از نظر سنت قومى ، ايشان حقى به دختران او ندارند زيرا آنها از جنسزنانند، و خود او مى داند كه منظورشان از حمله ور شدن به خانه اش چيست . اين بود آنوجهى كه در آيه مورد بحث به نظر ما رسيد و شايد بهترين وجه باشد و از آن گذشتهبهترين وجه ، وجه سوم است .


قال لو ان لى بكم قوة او آوى الى ركن شديد



مصدر (اوى ) و مصدر ميمى (ماوى ) كه ماضى (اوى ) و مضارع (ياوى ) از آنگرفته شده به معناى چسبيدن و منضم شدن به چيزى است و چون به بابافعال مى رود معناى منضم كردن به آن را مى دهد، گفته مى شود: (فلان آواه اليه ) ويا (يوويه اليه ) يعنى فلانى ، آن شخص و يا آن چيز را منضم به خود كرد. و كلمه(ركن ) به معناى هر چيزى است كه ساختمان ، بعد از بنيان بر آن تكيه دارد (مانندستون و پايه ).
توضيح اين كلام لوط (ع ) كه بعد از ماءيوس شدن از انصراف قوم خود گفت :(لوان لى بكم قوة او آوى الى ركن شديد). واقوال مختلف در اين باره
از ظاهر كلام بر مى آيد كه لوط (عليه السلام ) بعد از آنكه از راه امر به تقوى اللّه وترس از خدا و تحريك حس جوانمردى در حفظ موقعيت و رعايت حرمت خويش اندرزشان داد تامتعرض ميهمانان او نشوند و نزد ميهمانان آبرويش را نريزند و خجالتش ندهند و براىاينكه بهانه را از دست آنان بگيرد تا آنجا پيش رفت كه دختران خود را بر آنان عرضهكرد و ازدواج با دخترانش را پيشنهاد نمود و بعد از آنكه ديد اين اندرز مؤ ثر واقع نشداستغاثه كرد و يارى طلب نمود تا شايد در ميان آنان رشد يافته اى پيدا شود و او راعليه مردم يارى نموده مردم را از خانه او بيرون كند ولى ديد كسى اجابتش نكرد و هيچ مردرشيدى يافت نشد تا از او دفاع كند و به يارى او برخيزد بلكه همه با هم به يك صداگفتند: (يا لوط لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و انك لتعلم ما نريد) لذا ديگر راهىنيافت جز اينكه حزن و اندوه خود را در شكل اظهار تمنا و آرزو ظاهر كند و بگويد اى كاشدر ميان شما يك يار و ياورى مى داشتم تا با كمك او شر ستمكاران را از خود دور مى كردم- و منظورش از اين ياور همان رجل رشيدى بود كه در استغاثه خود سراغ او را مىگرفته - و يا ركنى شديد و محكم مى داشتم يعنى قوم و قبيله اى نيرومند مى داشتم تاآنها شر شما را از من دفع مى كردند.
بنابراين ، در جمله (لو ان لى بكم قوة ) باء حرف جر سببى است و جمله را چنين معنامى دهد
(من به سبب شما يعنى به اينكه مردى رشيد از شما را منضم و همكار خود كنم ندارم تا اوبه يارى من قيام كند و شر شما را از من دفع نمايد (او آوى الى ركن شديد) و يابتوانم خود را به ركنى شديد بچسبانم و به قوم و قبيله اى منضم كنم كه قدرتى منيعداشته باشند و آنان شما را از من دفع كنند)، اين آن معنايى است كه با در نظر گرفتنزمينه گفتار، از آيه شريفه استفاده مى شود.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى جمله (لو ان لى بكم قوة ) اين است كه من آرزودارم كه اى كاش موقعيت و قدرت و جماعتى مدافع مى داشتم كه بوسيله آن موقعيت و آنقدرت و آن جماعت ، شر شما را از ميهمانان خود دفع مى كردم . ليكن اين وجه درست نيستبراى اينكه بنابراين وجه كلمه (بكم ) در معناتبديل شده به (بهم عليكم ) و اين صحيح نيست .
بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله (لو ان لى بكم قوة ) اين است كه اى كاش خودنيرو مى داشتم و عليه شما قيام مى كردم . اين معنا نيز درست نيست براى اينكه از لفظآيه به دور است .
بعضى ديگر گفته اند: خطاب در آيه به ميهمانان است نه به قوم ، و معنايش اين است كهلوط به ميهمانان گفت : آرزو دارم كه اى كاش به سبب شما داراى نيرويى مى شدم كه مىتوانستم با آن نيرو در برابر اين قوم عرض اندام كنم . اين وجه نيز درست نيست ، زيرامستلزم انتقال خطاب از قوم به سوى ميهمانان است و اين انتقام هم بدون آوردن دليلى روشندر متن آيه باعث ابهام و تعقيد است و بدون ضرورت نمى توان كلام خداى تعالى را كهفصيح ترين كلام است حمل بر آن كرد و گفت كه خداىعزوجل در خصوص اين جمله مرتكب ابهام و تعقيد شده است .
فرشتگان ماءمور عذاب ، خود را معرفى كرده ، به لوط (ع ) مى گويند از آنسرزميندور شود


قالوا يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك ...



يعنى فرستادگان پروردگار به آن جناب گفتند: مردم هرگز به تو نمى رسند، وعبارت هرگز به تو نمى رسند (لن يصلوا اليك ) كنايه است از اينكه بر تحقق دادنخواسته خود قادر نيستند، و معناى جمله اين است كه وقتى ماجرا بدينجا رسيد كه گفته هاىلوط كمترين اثرى نبخشيد فرشتگان الهى خودشان رابه وى معرفى نموده ، گفتند:
(ما جوان اءمرد و از جنس بشر نيستيم ، ما فرشتگان پروردگار تو هستيم ) و بدينوسيله آن جناب را خوشحال كردند و فهميد كه مردم دستشان به او نمى رسد و نمىتوانند از ناحيه آن جناب به خواسته خود برسند، و تتمه ماجرا چنين بود كه قرآن كريمدر جايى ديگر فرمود: (و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا اعينهم ) و به حكم اين كلامالهى ، خداى تعالى ديدگان آنهايى كه به سوى شر سرعت مى گرفتند و بر در خانهحضرت لوط (عليه السلام ) ازدحام كردند نابينا كرد و از ديدن پيش پاى خود محرومشانساخت .
(فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد) - كلمه (اسر) امر از ماده(اسراء) است كه مصدر باب افعال است و ثلاثى مجرد آن يعنى (سرى ) با ضمهسين به معناى سير در شب است ، در اينجا ممكن است بپرسى با اينكه جمله (فاسر) بهمعناى آن است كه : شبانه اهلت را حركت بده و از قريه بيرون ببر، ديگر چه حاجت بودبه اينكه بفرمايد: (بقطع من الليل - در قطعه اى از شب )؟ جواب مى گوييم : اينجمله نوعى توضيح است براى امر نامبرده و حرف (باء) در جمله (بقطع منالليل ) يا به معناى مصاحبت است و يا به معناى (فى ) اگر به معناى مصاحبت باشدمعناى آيه چنين مى شود: (از تاريكى شب استفاده كن ، با قطعه اى از آن تاريكى اهلت رابيرون ببر) و اگر به معناى (فى ) باشد چنين مى شود: (در قطعه اى از شب اهلترا بيرون ببر و كلمه (قطع ) در مورد هر چيزى به كار برود معناى طايفه و قسمت وبعضى از آن را مى دهد.
و مصدر (التفات ) كه نهى (لا يلتفت ) از آن مشتق است مصدر بابافتعال است و ثلاثى مجرد آن (لفت ) است ، و راغب در معناى آن گفته : وقتى مىگويند: (لفته عن كذا - فلانى را از فلان كار لفت كرد) معنايش اين است كه او رامنصرف ساخت . و اين ماده در قرآن كريم آمده كه مى فرمايد: (قالوا جئتنا لتلفتنا) واز همين باب است كه مى گويد: (التفت فلان - فلانى التفات كرد) يعنى روى خود رااز آن سويى كه داشت برگردانيد و زن لفوت آن زنى را گويند كه از شوهر قبلىفرزند به خانه شوهر فعلى آورده و از شوهرش روى بر مى گرداند و متوجه به آنفرزند مى شود.
آيه مورد بحث حكايت كلام ملائكه است كه به عنوان دستورى ارشادى و به منظور نجات اواز عذابى كه صبح همان شب قوم نازل مى شود با وى در ميان نهاده اند و در اين كلاممخصوصا جمله (ان موعدهم الصبح - موعد عذاب اين قوم صبح همين شب است ) بوئى ازعجله و شتابزدگى هست .
و معناى آيه اين است كه ما نوجوانانى از جنس بشر نيستيم بلكه فرستادگانى هستيمبراى عذاب اين قوم و هلاك كردنشان پس تو خود و اهلت را نجات بده ، شبانه تو و اهلتدر قطعه اى از همين شب حركت كنيد و از ديار اين قوم بيرون شويد كه اينها در صبح همينشب به عذاب الهى گرفتار گشته هلاك خواهند شد و بين تو و صبح ، فرصت بسيارىنيست و چون حركت كرديد احدى از شما به پشت سر خود نگاه نيندازد.
بعضى از مفسرين گفته اند مراد از كلمه (التفات ) توجه وميل به مال و اثاث است ، خواسته اند بگويند از متاعهايى كه در اين شهر هست چيزى باخود نبريد و يا التفات به معناى تخلف از حركت شبانه است ليكن اين دواحتمال چيزى نيست كه انسان به آن التفاتى بكند.
(الا امراتك انه مصيبها ما اصابهم ) - از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله استثناء ازكلمه (اهلك ) باشد نه از كلمه (احد) چون اگر از كلمه (احد) باشد، معناى آيهچنين مى شود: (و كسى از شما هنگام رفتن به پشت سر خود نگاه نكند مگر همسرت ) واين معنا درست به نظر نمى رسد چون دنبالش مى فرمايد: (زيرا كه او به همان عذابىمى رسد كه آنها به آن خواهند رسيد) و اين جمله علت استثناء همسر او را بيان مى كند، وخداى تعالى در جاى ديگر نيز به بيانى صريح تر فرموده : (الا امراته قدرنا انهالمن الغابرين ).
(ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب ) - يعنى موعد هلاكت اين قوم صبح است و صبحبه معناى اول روز و بعد از طلوع فجر است كه افق رو به روشن شدن مى گذاردهمچنانكه در جاى ديگر اين موعد را به همان طلوع فجر معنا كرده نه طلوع خورشيد وفرموده : (فاخذتهم الصيحة مشرقين ).
جمله اولى از دو جمله مورد بحث فرمان (فاسر باهلك بقطع منالليل ) را تعليل مى كند و مى فهماند اگر گفتيم : همين شب اهلت را بيرون ببر، بهعلت آن بود كه موعد عذاب اين قوم صبح همين شب است ،
و اين تعليل همانطور كه گفتيم نوعى استعجال و طرف را به عجله واداشتن است و جمله دومكه مى فرمايد: (اليس الصبح بقريب ) همان شتابزدگى را تاءكيد مى كند، البتهاحتمال هم دارد كه لوط (عليه السلام ) قبلا استعجال كرده و از ملائكه خواسته باشد كههمين الان عذاب را نازل كنيد و ملائكه در پاسخش گفته باشند موعد عذاب آنان صبح است(يعنى چرا اينقدر عجله مى كنى مگر صبح نزديك نيست ؟) ممكن هم هست جمله اولىاستعجال ملائكه باشد و جمله دوم كلام آنان براى تسليت لوط در استعجالش ، (به اينمعنا كه ملائكه نخست از لوط خواسته باشند عجله كند و گفته باشند موعد اين قوم صبحاست زود باش حركت كن و سپس لوط از آنان خواسته باشد هر چه زودتر عذاب را بياورندو آنها دلداريش داده باشند كه مگر صبح نزديك نيست ؟).
در اين آيات بيان نشده كه منتهاى سير شبانه لوط و اهلش كجا است و بايد متوجه چهنقطه اى بشوند در حالى كه در جايى ديگر از كلام خداى تعالى آمده : (فاسر باهلكبقطع من الليل و اتبع ادبارهم و لا يلتفت منكم احد و امضوا حيث تومرون ) كه از ظاهر آنبر مى آيد ملائكه نقطه نهايى سفر را معين نكرده بودند و مساءله رامحول كرده بودند به وحيى كه بعدا از ناحيه خداى تعالى به لوط مى شود.


فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة منسجيل منضود مسومة عند ربك



هر چه ضمير مؤ نث در اين آيه است يعنى ضماير سه گانه در (عاليها)،(سافلها) و (عليها) همه به زمين و يا قريه و يا بلاد آن قوم برمى گردد و اگراين كلمات قبلا ذكر نشده تا ضمير به آن برگردد عيب ندارد زيرا معلوم بوده كه مرجعضميرها چيست ، و كلمه (سجيل ) بطورى كه در مجمع البيان آمده به معناى سجين يعنىآتش است ، راغب مى گويد: سجين به معناى سنگ وگل به هم آميخته است و اصل آن بطورى كه گفته اند فارسى بوده بعدها عربى شدهاست . و منظورش اشاره به قولى است كه گفتهاصل اين كلمه (سنگ گل ) بوده است . بعضى ديگر گفته اند: اين كلمه ازسجل گرفته شده كه به معناى كتاب است ، گويا كه در آن سنگ ريزه ها چيزى نوشتهشده كه مستلزم عمل اهلاك بوده . و بعضى ديگر گفته اند از كلمه (اسجلت ) گرفتهشده كه به معناى : (ارسلت ) است .
و ظاهرا اصل در همه معانى مذكور همان تركيب فارسى معرب است كه معناى سنگ وگل را مى رساند و سجل به معناى كتاب نيز از آن گرفته شده چون بطورى كه گفتهاند: رسم بر اين بوده كه نوشته ها و مطالب را بر سنگ مى نوشته اند كه براى همينساخته مى شده آنگاه از باب توسعه در استعمال ، كتاب را همسجل ناميدند هر چند كه از جنس كاغذ مى بود، كلمه(اسجال ) به معناى ارسال نيز از همين اصل گرفته شده است .
و كلمه (نضد) به معناى نظم و ترتيب است و كلمه (مسومه ) اسممفعول از باب (تسويم ) تفعيل است و تسويم به معناى اين است كه چيزى را باسيمايى ، علامتگذارى كنى .
عذاب و هلاك قوم لوط (ع ) با زيرورو شدن زمين و بارش سنگ  
و معناى آيه اين است كه وقتى امر ما به عذاب بيامد، كه منظور، امر خداى تعالى بهملائكه است به اينكه آن قوم را عذاب كنند و اين امر همان كلمه (كن ) است كه آيهشريفه (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ) ما آن قريه را زير و رو كرديم، بلندى آن سرزمين را پست ساخته و بر سر خود آنان واژگون ساختيم و سنگهايى ازجنس كلوخ بر آنان بباريديم ، سنگهايى مرتب و پشت سر هم كه تك تك آنها نزدپروردگارت و در علم او علامت زده شده بودند و به همين جهت يك دانه از آنها از هدف بهخطا نرفت چون براى خوردن به هدف انداخته شده بود.
بعضى از مفسرين گفته اند عذاب زير و رو شدن مربوط به سرزمين آن قوم و مردمحاضر در آن سرزمين بوده و سنگباران شدن مربوط به مردمى از آن قوم بوده كه آن روزدر سرزمين خود حاضر نبودند. بعضى ديگر گفته اند باران سنگ نيز در همان قريهبوده و در همان لحظه اى بوده كه جبرئيل قريه را بلند كرده تا پشت رو به زمين بزند.بعضى ديگر گفته اند سنگباران در همان قريه واقع شده اما بعد از زير و رو شدن ، تاتشديدى در عذاب آنان باشد. ليكن به نظر ما همه ايناقوال تحكم (بدون دليل سخن گفتن ) است زيرا در عبارت آيات قرآنى دليلى بر هيچ يكاز آنها وجود ندارد.
و از آيه شريفه (فاخذتهم الصيحة مشرقين ) بر مى آيد كه غير از خسف و غير ازسنگباران شدن ، عذاب صيحه نيز بر آنان نازل شدهحال وضع چگونه بوده و چرا سه جور عذاب بر آناننازل شده با اينكه براى نابوديشان يكى از آنها كافى بوده خدا مى داند، ولى بر حسبتئورى و فرض مى توان احتمال داد كه در نزديكى آن سرزمين كوهى بلند بوده كهآتشفشان شده و در اثر انفجارش صدايى مهيب برخاسته و در اثر شدت فوران ، سنگهابر سر قريه باريدن گرفته و زلزله بسيار مهيبى رخ داده كه زمين زير و رو شده است، و خدا داناتر است .
تهديد همه ستمكاران به نزول عذابى همانند عذاب قوم لوط (ع ) بر آنان  


و ما هى من الظالمين ببعيد



بعضى گفته اند منظور از ظالمين ، ستمكاراناهل مكه و يا مشركين از قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هستند، و جمله موردبحث مى خواهد آنان را تهديد كند و معناى آن اين است كه باريدن چنين سنگهايى برستمكاران مكه بعيد نيست و يا معنايش ‍ اين است كه اين قريه هاى قوم لوط كه خسف شدنداز ستمكاران مكه دور نيست و فاصله زيادى ندارد چون در سر راه مكه به شام واقع است ،همچنانكه در جايى ديگر در همين باره فرموده : (و انهالبسبيل مقيم ) و باز در جايى ديگر فرموده : (و انكم لتمرون عليهم مصبحين وبالليل افلا تعقلون ).
مؤ يد اين قول اين است كه سياق گفتار در اول آيه سياق متكلم مع الغير بود و مى فرمود:امر ما آمد و ما قريه را زير و رو كرديم و ما آن را سنگباران نموديم ، ولى در اينجاناگهان سياق را به غيبت برگردانيد يعنى خداى تعالى را غايب فرض كرد و فرمود:سنگهايى كه نزد پروردگارت نشاندار بودند و نفرمود: سنگهايى كه نزد ما نشانداربودند. و اين تغيير دادن سياق بدون نكته نبوده پس گويا خواسته است زمينه را براىتهديد آماده سازد و يا داستان را به جايى منتهى كند كه به احساس مخاطبين نزديكترگشته و (بفرمايد همين آثار باستانى كه بين سرزمين شما و سرزمين شام پاى بر جااست و صبح و شام آن را مى بينيد آثار باستانى آن قوم است ) تاءثيرش در تماميت حجتعليه مشركين قويتر باشد.
و چه بسا مفسرينى احتمال داده اند كه مراد، تهديد عموم ستمكاران باشد و بخواهدبفرمايد بارش سنگ از ناحيه خداى تعالى بر گروه ستمكاران كه طايفهاى از آنها قومستمكار لوط بودند چيز بعيدى نيست و نكته التفات در جمله (عند ربك ) هم براى اينباشد كه از ستمكاران و مشركين قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روىگردانيده و به آنها تعريض كرده باشد.
بحث روايتى  
(رواياتى درباره قوم لوط، فرشتگان ميهمانان لوط و داستان هلاكت قوم او) 
در كافى به سند خود از زكريا بن محمد (از پدرش ) از عمرو از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: قوم لوط از برترين اقوامى بودند كه خداى تعالىآفريده و به همين جهت كه قومى برتر بودند شيطان سخت آن قوم را هدف وساوس خودقرار داد. يكى از برتريها و امتيازات قوم نامبرده اين بود كه وقتى به سر كار مىرفتند دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و ابليس هم آنان رابه اين روش معتاد كرد، و وقتى هنگام كشت و زرع و يا هر كار ديگرى كه داشتند تمام مىشد و مردم به شهر بر مى گشتند ابليس ميرفت و كشت آنان را خراب مى كرد.
مردم به يكديگر گفتند: بايد كمين كنيم ببينيم اين كيست كه متاع ما را خراب مى كند يكبار در كمين نشستند ديدند پسرى است بسيار زيبا كه پسرى به آن زيبايى نديدهبودند پرسيدند كه نه يك بار و نه دو بار كه متاع و مايه زندگى ما را خراب مى كنىآنگاه با يكديگر در خصوص مجازاتش مشورت كردند، بر اين راءى دادند كه او را بكشندپس آن پسر را به دست كسى سپردند تا شب از او محافظت كند و فردا اعدامش كنند، چونشب فرا رسيد پسرك فريادى برآورد، آن شخص پرسيد تو را چه مى شود؟ گفت : پدرمن نيمه شب مرا در روى سينه و شكم خود مى خوابانيد، و من به اين كار عادت كرده ام وامشب چون پدرم نيست خوابم نمى برد آن شخص گفت : بيا و روى شكم من بخواب .
امام فرمود: پسرك بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحريك شد و به او ياد داد كه مىتوانى با من جماع كنى ، پس اولين كسى كه اينعمل زشت را در بشر باب كرد ابليس بود و دومين كس همان شخصى بود كه با آن پسركلواط كرد و بعد از تحقق يافتن اين عمل زشت پسرك از دست آن مردم گريخت ، صبح آنشخص به مردم خبر داد كه (اگر پسرك گريخت مفت نگريخت ) من فلان كار را با او كردممردم خوششان آمد با اينكه تا آن روز هيچ آشنائى با اينعمل نداشتند ولى از آن روز دست بكار آن شدند و كار به جايى رسيد كه دست از زنانبرداشته مردان به يكديگر اكتفا كردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را بر سرراه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور كردند اطلاع دهند تا با آنان نيز اينعمل زشت را مرتكب شوند، كار به جايى رسيد كه مردم شهرهاى دور و نزديك از اين قوممتنفر شدند.
ابليس وقتى ديد نقشه اش در مردان كاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را بهشكل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آيا مردان شما به يكديگر قناعت مى كنند؟ گفتند:
آرى خود ما به چشم خود اين عمل آنان را ديده ايم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه شد،آنان را موعظه مى كند و توصيه مى نمايد، مؤ ثر نمى افتد، ابليس زنان را نيز گمراهكرد تا جايى كه زنها هم به يكديگر اكتفاء نمودند.
بعد از آنكه (در اثر اندرزها و راهنمائيهاى لوط) (عليه السلام ) حجت بر همه قوم تمامشد خداى تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در قيافه پسرانى به سوى آن قومروانه كرد، پسرانى كه قباء بر تن داشتند وقتى به لوط (عليه السلام ) رسيدند كهداشت زمين را براى زراعت شخم مى كرد لوط (عليه السلام ) از آنان پرسيد: قصد كجاداريد من هرگز جوانى زيباتر از شما نديده ام ؟ گفتند فرستادگان مولايمان به سوىبزرگ اين شهر هستيم . پرسيد آيا مولاى شما به شما خبر نداده كهاهل اين شهر چه كارهايى مى كنند؟ به خدا سوگند مى خورم (تا باور كنيد)اهل اين شهر مردان را مى گيرند و با او اينقدر لواط مى كنند تا از بدنش خون جارى شود.گفتند: اتفاقا ما ماءمور شده ايم كه تا وسط اين شهر پيش برويم ، لوط (عليه السلام )گفت : پس من از شما يك خواهش دارم . پرسيدند: آن چيست ؟ گفت : در همين جا صبر كنيد تاهوا تاريك شود آن وقت برويد.
امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت :مقدارى برايم نان و مشكى آب بياور تا به اينان بدهم و يك عباء بياور تا اينان خود رادر آن بپيچند و سرما نخورند، همينكه دخترش روانه شد باران باريدن گرفت وسيل راه افتاد لوط با خود گفت الان سيل بچه ها را مى برد آنان را صدا زد كه برخيزيدتا برويم و لوط از كنار ديوار مى رفت و جبرئيل وميكائيل و اسرافيل از وسط كوچه مى رفتند لوط گفت : فرزندان من از اينجا كه من مى رومبرويد گفتند: مولاى ما به ما دستور داده كه از وسط برويم و لوط همه دلخوشيش اينبود كه شب است و تاريك .
از سوى ديگر ابليس خود را به خانه زنى رسانده و كودك او را برداشت و به چاه انداخت، اهل شهر يكديگر را براى كمك به آن زن صدا زدند و همگى به در خانه لوط جمع شدند(تا از او بخواهند درباره آن كودك تدبيرى بينديشد) كه ناگهان درمنزل لوط با آن پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به كار ماداخل شده اى ؟ لوط گفت : نه ، اينها ميهمانان منند و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد. گفتندميهمانان شما سه نفرند يكى از آنان براى تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده .لوط در حالى كه ميهمانان را به داخل اطاق مى برد گفت : اى كاش مناهل بيتى مى داشتم كه شما را از من دفع مى كردند.
امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از يكديگر سبقت گرفته براىداخل شدن در خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اينكه درب را شكستند و لوط را كه تاآن لحظه به دفاع پرداخته بود به زمين انداختندجبرئيل به لوط گفت : ما فرستادگان پروردگار تو هستيم ، آنها به تو نخواهند رسيد،سپس مشتى ماسه از كف رودخانه گرفت و به طرف صورتهاى آن قوم پرتاب كرد وگفت : كور شوند اين رويها، پس همه اهل شهر نابينا شدند لوط به آنان گفت : اىرسولان پروردگار من به چه كار بدينجا آمده ايد و پروردگارم به شما درباره اينقوم چه ماءموريتى داده ؟ گفتند: ما را ماءمور فرموده تا آنان را در هنگام سحر بگيريم (وبه عذاب گرفتار سازيم ). لوط گفت : پس من يك حاجت به شما دارم . پرسيدند: حاجتتچيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه همين الان آنها را بگيريد براى اينكه مى ترسم براى خدادر مورد آنان بدايى حاصل شود و از هلاك كردنشان صرف نظر كند. گفتند: اى لوط موعدهلاك كردن آنان صبح است و مگر صبح براى كسى كه مى خواهد آنان را بگيرد نزديكنيست ؟ تو در اين فرصت دست دخترانت را بگير و برو و همسرت را بگذار بماند.
امام ابو جعفر (عليه السلام ) سپس فرمود: خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست آنانكه درداخل خانه اش بودند چه كسانى هستند هرگز دلواپس نمى شد و مى دانست كه آنان بهيارى وى آمده اند ولى چون آگاه نبود از در حسرت گفت : (لو ان لى بكم قوة او اوى الىركن شديد - اى كاش به وسيله شما نيرويى برايمحاصل مى شد و يا پناهگاهى ايمن مى داشتم تا بدانجا پناهنده مى شدم ) و چه ركن وپناهى محكم تر از جبرئيل كه در خانه با او بود؟ و معناى اينكه خداىعزوجل به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (و ما هى من الظالمين ببعيد) ايناست كه چنين عذابى كه بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نيز اگر همان گناه رامرتكب شوند كه قوم لوط مرتكب مى شدند دور نيست ، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درباره اينعمل شنيع فرمود: كسى كه بر عمل (وطى رجال ) اصرار بورزد نخواهد مرد مگر بعد ازآنكه مبتلا به اين بيمارى شود كه مردان را به سوى خود دعوت كند.

next page

fehrest page

back page