بوديم و قرار بود كه در آنجا غذايی تهيه شود . گوسفندی آماده شده بود تاجماعت آن را ذبح كنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتی بسازند و تغذيه كنند .يكی از اصحاب به ديگران میگويد سر بريدن گوسفند با من ، ديگری میگويدپوست كندن آن با من ، سومی مثلا میگويد پخت آن با من و . . . پيغمبراكرم میفرمايد جمع كردن هيزم از صحرا با من . اصحاب عرض كردند : يارسول الله ما خودمان افتخار اين خدمت را داريم ، شما سر جای خودتانبنشينيد ، ما خودمان همه كارها را انجام میدهيم . فرمود بله ، میدانم ،من نگفتم كه شما انجام نمیدهيد ولی مطلب چيز ديگری است . بعد جملهایگفت ، فرمود : « ان الله يكره من عبده ان يراه متميزا بين اصحابه » ( 1 ) . خدا دوست نمیدارد كه بندهای را ببيند در ميان بندگان ديگر كه برای خودامتياز قائل شده است . من اگر اينجا بنشينم و فقط شما برويد كار بكنيد ،پس برای خودم نسبت به شما امتياز قائل شدهام . خدا دوست ندارد كهبندهای خودش را در چنين وضعی در بياورد ( 2 ) . ببينيد چقدر عميق است !اين مسئله به اصطلاح امروز " اعتماد به نفس " در مقابل اعتماد بهانسانهای ديگر حرف درستی است ، البته نه در مقابل اعتماد به خدا .اعتماد به نفس سخن بسيار درستی است ، يعنی اتكال به انسان ديگر نداشتن، كار خود را تا جايی كه ممكن است پاورقی : . 1 هدية الاحباب ، ص . 277 . 2 اين داستان در كتب شيعه هست . مرحوم حاج شيخ عباس قمی رضوانالله عليه آن را در چندين كتاب خودش نقل كرده است . |