پای منبر بلند شد مسئلهای از او پرسيد . او گفت نمیدانم . زن ، پررو بودگفت تو كه نمیدانی چرا سه پله از ديگران بالاتر نشستهای ؟ گفت اين سهپله را كه من بالاتر نشستهام به آن اندازهای است كه من میدانم و شمانمیدانيد . به اندازه معلوماتم بالا رفتهام . اگر به اندازه مجهولاتممیخواستم بالا بروم بايد منبری درست میكردند كه تا فلك الافلاك بالامیرفت . من اگر به اندازه نمیدانم هايم میخواستم بروم بالای منبر ، منبریلازم بود كه تا آسمان بايد بالا میرفت . انسان چيزی را كه نمیداند میگويدنمیدانم . شيخ انصاری میدانيم كه شوشتری بوده . مردی است كه در علم و تقوا نابغهروزگار است . هنوز علما و فقها افتخار میكنند به فهم دقايق كلام اين مرد. میگويند وقتی چيزی از او میپرسيدند اگر نمیدانست تعمد داشت بلندبگويد ، میگفت : ندانم ندانم ندانم . اين را میگفت كه شاگردها يادبگيرند كه اگر چيزی را نمیدانند ننگشان نكند ، بگويند نمیدانم .يك سالی رفته بوديم نجف آباد اصفهان ، ماه رمضانی بود ، چون تعطيلبود و دوستان ما آنجا بودند رفته بوديم آنجا . يادم هست كه آمدم از عرضخيابان رد بشوم ، وسط خيابان كه رسيدم يك بابای دهاتی آمد جلوی مراگرفت ، گفت آقا مسئلهای دارم ، مسئله مرا جواب بدهيد . گفتم : بگو .گفت : غسل جنابت به تن تعلق میگيرد يا به جون ؟ گفتم : والله من معنایاين حرف را نمیفهم . غسل جنابت مثل هر غسلی از يك جهت به روح آدممربوط است چون نيت میخواهد ، و از جهت ديگر به تن آدم ، چون انسانتنش را بايد بشويد . مقصودت اين است ؟ گفت نه ، جواب درست بايدبدهی . |