پس ابو سعيد خدرى او را نزد آن جناب آورد، حسين (عليه السلام ) به او فرمود: آيا مىدانستى كه من محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمانم ، و با اينحال در صفين شمشير به روى من و پدرم كشيدى ؟ به خدا سوگند پدر من بهتر از من بود،پس عبد الرحمان عذر خواهى كرد و گفت : آخر چه كنمرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خود من سفارش فرمود كه پدرت را اطاعتكن ، حضرت فرمود: مگر كلام خداى را نشنيدى كه فرمود: (و ان جاهداك على ان تشركبى ما ليس لك به علم فلا تطعهما) و نيز مگرازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشنيده اى كه فرمود: اطاعت (پدر و مادر و يا هركس كه اطاعتش واجب است ) بايد كه معروف باشد، و اطاعتى كه نافرمانى خدا است معروفو پسنديده نيست ، و نيز مگر نشنيده اى كه هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا نبايد اطاعت شود.
ترجمه آيات مگر نمى بينيد ك ه خدا هر چه را كه در آسمانها و زمين هست رام شما كرد؟ و نعمتهاى خويشرا آشكارا و نهان بر شما كامل نمود؟ (و باز) بعضى از مردم بدون علم و هدايت و كتاب ،درباره خدا مجادله مى كنند (20). و چون به آنها گفته شود: چيزى را كه خدا نازل كرده پيروى كنيد، گويند: (نه )، تنهاآيينى را كه پدران خود را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم ، حتى اگر شيطان (درنتيجه پيروى از پدرانشان ) به سوى عذاب سوزان دعوتشان كند، باز هم آنان راپيروى مى كنند؟ (21). هر كس توجه بى شائبه خويش را سوى خدا كند، و نيكوكارباشد، به دستاويز محكمى چنگ زده ، و عاقبت كارها سوى خدا است (22). و هر كه انكار كند انكارش ترا محزون نكند، چون بازگشتشان سوى من است ، و ما ازاعمالشان خبرشان مى دهيم ، كه خدا مكنون سينه ها را مى داند (23). اندكى برخوردارشان كنيم ، و سپس به سوى عذابى سختشان بكشيم (24). اگر از آنان بپرسى آسمانها و زمين را كى آفريده ؟ گويند: خدا، بگو پس ستايش همخاص خداست ، ولى بيشترشان نمى دانند (25). هر چه در آسمانها و زمين هست از خدا است ، و خدا همو بى نياز و ستوده است (26). اگر آنچه در زمين درخت هست ، قلم باشد، و دريا، به كمك آن دريا، هفت درياى ديگر مركب ،كلمات خدا تمام نشود، كه خدا نيرومند و حكيم است (27). خلق كردن شما، و از نو زنده كردنتان جز به مانند خلق كردن يك تن نيست ، چون خدا شنواو بينا است (28). مگر نمى بينى كه خدا شب را به روز مى برد، و روز را به شب مى برد، و آفتاب و ماهرا به خدمت گرفته ، كه هر يك به مدتى معين روان است ، و خدا از اعمالى كه مى كنيدآگاه است (29). چنين است ، چون خدا حق است ، و آنچه سواى او مى خوانندباطل است ، و خدا والاى بزرگ است (30). مگر نمى بينى كه به نعمت خدا كشتى به دريا روان است ، تا آيه هاى خويش به شمابنماياند؟ كه در اين براى همه صبر پيشگان سپاسگزار عبرتهاست (31). و چون موجى بمانند كوه ها، آنان را فرا گيرد، خدا را بخوانند، و دين را خاص او كنند، وچون به خشكيشان برد، تنها بعضى شان معتدلند، و آيه هاى ما را جز عهدشكنان كفرانپيشه انكار نمى كنند (32). اى مردم ! از پروردگارتان بترسيد، و از روزى كه پدر براى فرزندش كارى نسازد، وفرزند به هيچ وجه كار ساز پدر خود نشود، بيمناك باشيد، كه وعده خدا حق است ،زندگى اين دنيا فريبتان ندهد، و شيطان فريبنده ، در كار خدا به فريبتان نكشد (33). بدرستى علم رستاخيز پيش خدا است ، كه باران فرود آورد، و آنچه را در رحمها استبداند، كسى نمى داند كه فردا چه مى كند و كسى نمى داند كه در كدام سرزمين مى ميرد،اما خدا دانا و آگاه است (34). بيان آيات در اين آيات به ما قبل داستان لقمان برگشته ، كه آيات وحدانيت خدا و نداشتن شريك ، وادله آن را ذكر نمود، و بدين جا منتهى شد، كه فرمود: (هذا خلق الله فارونى ما ذا خلقالذين من دونه بل الظالمون فى ضلال مبين ).
از اين جا به ما قبل داستان لقمان رجوع شده ، و همين خوددليل است بر اينكه خطاب (آيا نمى بينيد) به مشركين است ، هر چند كهذيل آيه اشعار دارد بر عموميت خطاب . و بنابراين صدر آيه تتمه كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، ومتصل است به جمله (هذا خلق الله فارونى ما ذا خلق الذين من دونه ) و ديگر التفاتىدر جمله (الم تروا) نيست . و بنابر تقديرى كه آيه مورد بحث جزو كلام خداى تعالى باشد، آن وقت در جمله (المتروا) التفاتى از سياق غيبت در جمله (بل الظالمون فىضلال مبين )، به سياق خطاب ، به كار رفته است ، و التفات درمثل اين گونه موارد از باب شدت يافتن و جد گوينده ، و عصبانيتش ازجهل شنوندگان ، و اصرارشان بر گمراهى است ، كه هيچ راهنمايى سودى به ايشاننمى بخشد، و هيچ اشارتى درحالشان موثر واقع نمى شود، به همين جهت با اينكه تاكنون در سياق غيبت حرف مى زد، ناگهان روى سخن به خود شنوندگان نموده ، آنچه كهدر معرض ديد و شنوايى ايشان است به رخشان مى كشد، بلكه از خواب خرگوشى خودبيدار گشته ، و از غفلت بدر آيند. و به هر حال چه اينكه بنا به گفته ما جمله (الم تروا)متصل به جمله (فارونى ) باشد، و التفاتى در كار نباشد، و چه به گفته ديگرانعطف و متصل به جمله (بل الظالمون ) باشد، و التفاتى از غيبت به خطاب در آن شدهباشد، معناى اينكه فرمود: (سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض ) مراد از تسخير آسمانها و زمين براى انسان ، انسانى كه آسمان و زمين را مى بيند، آن نظامو ارتباطى است كه در اجزاى عالم مشاهده مى كنيم ، و مى بينيم كه چگونه سراپاى عالم رادر تحت نظامى عام اداره نموده ، و انسان را كه اشراف اجزاى اين عالم محسوس است ،شعور و اراده اش را درست كرده و تدبير مى كند، پس مى فهميم كه خداى تعالى سراپاىعالم را مسخر و محكوم اين نظام كرده ، تا انسان كه شريف ترين اجزاى آن است پديد آيد وبه كمال برسد. كلمه (تسخير) به معناى وادار كردن فاعل به فعلش مى باشد، به طوريكهفاعل ، فعل خود را به اراده خود انجام ندهد، بلكه به اراده تسخير كننده انجام دهد، همانطور كه نويسنده ، قلم را وادار مى كند تا به اراده او بنويسد، و مخدوم و مولى ، بنده وخدمتگزار خود را وادار مى كند تا مطابق دستور و خواست اوعمل را انجام دهد، و اسباب موثر در عالم هر چه باشد، با سببيتى كه هر يك مخصوص بهخود دارد، آن كارى را انجام مى دهد كه خدا مى خواهد، و خدا از مجموع آنها نظامى را مى خواهدكه با آن عالم انسانى را تدبير كند، و حوائج او را بر آورد. از آنچه گذشت معلوم شد كه (لام ) در كلمه (لكم ) لامتعليل غايى است ، و معناى آن (به خاطر شما) است ، و در نتيجه تسخير كننده ايناسباب خدا خواهد بود، نه انسان به خلاف اينكه لام را براى ملك بگيريم كه در آنصورت تسخير كننده انسان خواهد بود، ولى با مشيت خداى تعالى ، همچنان كه بعضىاحتمال آن را داده اند، و پيشرفت انسانها در مرور زمان ، و به خدمت گرفتن اجزاى عالم رادر بيشتر مقاصدش ، شاهد گفته خود گرفته اند، و ليكن ايناحتمال با جمله (الم تروا) نمى سازد، چون اگر تسخير كننده خود انسان بود، مسخرخود را مى ديد، و ديگر حاجت به اين سوال نبود. (و اسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه ) - كلمه (اسباغ ) به معناى سنگ تمامگذاشتن ، و نيز توسعه دادن است ، و معناى جمله اين است كه : (نعمت هاى ظاهرى و باطنىرا بر شما تمام كرد، و توسعه داد). كلمه (نعم ) جمع نعمت است ، و نعمت دراصل لغت به معناى بناى نوع بوده ، ولى استعمالش در هر چيزى كه سازگار آدمى است ،و انسان از آن لذت مى برد، غلبه كرده است ، و بيشتر در اين اموراستعمال مى شود. و مراد از نعمتهاى ظاهرى بنابراين كه خطاب در آيه به مشركين باشد، حواس ظاهرى ، ازگوش چشم و اعضاى بدن ، و نيز سلامتى و عافيت و رزق طيب و گوارا، و مراد از نعمت هاىباطنى نعمتهاى غايب از حس است ، مانند شعور و اراده وعقل . و اما بنا بر اينكه خطاب به عموم انسانها باشد مراد از نعمت هاى ظاهرى آن نعمت هاىظاهرى مذكور به اضافه دين خواهد بود، چون دين نيز از نعمت هاى محسوسى است كه اموردنيا و آخرت مردم را نظام مى بخشد. و مراد از نعمت هاى باطنى باز همان نعمت هاى باطنى مذكور خواهد بود، به اضافه مقاماتمعنوى كه تنها از راه اخلاص در عمل حاصل مى گردد. نكوهش از مجادله بدون علم و از روى تقليد درباره خدا
در اين آيه به سياق سابق برگشت شده ، كه خطاب را متوجه شخصرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى كرد، و كلمه (مجادله ) به معناى بحث ومناظره به منظور غلبه يافتن بر خصم است ، و مقابله اى كه بين (علم ) و (هدى ) و(كتاب ) انداخته ، اشاره دارد به اينكه مراد از علم آن حجتهاى عقلى است كه باتحصيل و اكتساب به دست مى آيد، و مراد از هدايت ، آن حقايقى است كه خدا از طريق وحى ويا الهام به دل انسان افاضه مى كند، و مراد از كتاب ، كتابهاى آسمانى است كه از طريقوحى و نبوت به خدا منتهى و مستند مى شود، و به همين جهت كه مستند به اوست آن را منير وروشنگر توصيف كرد، و اين سه طريق از طرق علم است كه چهارمى برايش نيست . و بنابراين معناى آيه اين مى شود كه : بعضى از مردم بدون هيچ يك از اين سه علم دروحدانيت خدا از حيث ربوبيت و الوهيت مجادله مى كنند، و هيچ حجتقابل اعتمادى ندارند، تنها و تنها مدركشان تقليد است .
ضميرهاى جمع همه به كلمه (من ) بر مى گردد، كه از لحاظ معنا جمع است ، همچنان كهضمير مفرد در آيه قبلى نيز به (من ) بر مى گشت از لحاظ لفظش ، كه مفرد است . و اگر در جمله (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله ) فرمود پيروى كنيد آنچه را كه خدانازل كرده ، با اينكه مى توانست بفرمايد: پيروى كنيد كتاب و يا قرآن را، براى ايناست كه اشاره كند به اينكه دعوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داراى حجت وبرهان است ، نه صرف زورگويى و ادعا، براى اينكهنزول اين كتاب مويد به حجت نبوت است ، پس گويا فرموده : (وقتى دعوت مى شوندبه سوى توحيد، توحيدى كه كتاب بر آن دلالت دارد، كتابى كه نزولش از ناحيه خداقطعى است ، در پاسخ چنين و چنان مى گويند). و به عبارتى ديگر، وقتى حقايق و معارف را بادليل در اختيار آنان قرار مى دهند، ايشان در مقابل با تحكم و زور جواب مى دهند، بدوناينكه هيچ حجتى بر گفتار خود ارائه دهند، و آن اين است كه مى گويند: ما پدران خود رابر كيش شرك يافتيم ، و ايشان را پيروى مى كنيم . (او لو كان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير) - يعنى آيا پدران خود را پيروى مىكنند حتى در صورتى كه شيطان ايشان را به وسيله اين پيروى به سوى عذاب آتشدعوت كرده باشد؟ و بنابراين ، استفهام در آيه انكارى ، و كلمه (لو) وصليه ، و عطفبر محذوف خواهد بود، و تقدير آن چنين مى شود: (ايتبعونهم لو لم يدعوهم الشيطان ولو دعاهم ؟) يعنى آيا پدران خود را پيروى مى كنند، چه در صورتى كه شيطان ايشانرا دعوت نكرده باشد، و چه در صورتى كه دعوت كرده باشد؟ و حاصل كلام اين مى شود، كه پيروى وقتى نيكو و بجاست ، كه پيروى شدگان بر حقبوده باشند، و اما اگر خود آنان بر باطل بوده باشند، و پيروى آنان پيروان را بهشقاوت و عذاب سعير بكشاند، ديگر اين پيروى به جا و صحيح نيست ، چون پيروى درپرستش غير از خدا است ، و كسى غير از خدا قابل پرستش نيست .
اين جمله استينافى است و احتمال هم دارد كه حال ازمفعول (يدعوهم ) باشد، و در معناى جمله حاليه ضميرى به ايشان برگردد، كه دراين صورت معناى آيه و ما قبلش اين است كه : آيا حتى اگر شيطان ايشان را دعوت بهفلان و فلان كرده باشد، در حاليكه هر كس محسن باشد و روى خود تسليم به سوى خداكرده باشد نجات يافته ، و رستگار است و نيز در حالى كه عاقبت امور به سوى خداراجع است ، پس واجب مى شود كه همو معبود باشد. و اسلام وجه به سوى خدا، به معناى تسليم آن براى اوست ، به اين معنا كه انسان باهمه وجودش رو به خدا كند. و او را پرستش نمايد، و از ما سواى او اعراض كند، و كلمه(محسن ) اسم فاعل از مصدر احسان است ، و احسان به معناى به جا آوردناعمال صالح است با داشتن يقين به آخرت ، همچنان كه دراول سوره كه مى فرمايد: (هدى و رحمه للمحسنين )، خودش محسنين را به اين معناتفسير كرده ، فرموده : (الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم بالاخره هميوقنون - كسانى كه نماز مى خوانند و زكات مى دهند، و در حالى كه به آخرت يقيندارند). و كلمه (عروه الوثقى ) به معناى دست آويزى است كهقابل جدا شدن نباشد. و معناى آيه اين است كه هر كس خود را يگانه بداند، و با يقين به معادعمل صالح انجام دهد، او اهل نجات است ، و سرانجام هلاك نخواهد شد، چون سرانجامش بهسوى خدا است ، و هم و وعده نجات و رستگاريش داده است . از اين بيان روشن مى شود كه جمله (و الى الله عاقبه الامور)، در مقامتعليل جمله (فقد استمسك بالعروه الوثقى ) مى باشد، چون اين جمله (دستاويز محكم )استعاره تمثيلى ، از نجات و رستگارى است ، مى گويد براى اين به چنين دستاويزى چنگزده ، كه منتهى به خدايى است ، كه وعده چنين نجات و فلاحى را داده است .
اين آيه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) را تسليت مى دهد و دلخوش مى كند تااندوه بر او چيره نشود، به اينكه بالاخره روزى به سوى خدا بر مى گردند، و خدا بهآنچه مى كرده اند آگاهشان مى كند، يعنى حقيقت اعمالشان و آثار سوء آن كه همان آتش استبرايشان هويدا مى گردد. (نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ) - در اين جمله با بيانى ديگر از حقيقتحال كفار پرده بردارى مى كند، چون در جمله (الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا) چه بساتوهم گردد، مادامى كه در دنيا و متنعم به نعمت هاى آن هستند، دست خدا به ايشان نمىرسد، و از قدرت خدا خارجند، بله بعد از آنكه مردند يا مبعوث شدند آن وقتداخل در قدرت خدا مى شوند، و خدا با عذاب خود از ايشان انتقام مى گيرد. لذا اين جمله اين توهم را دفع نموده و مى فهماند كه كفار در دنيا نيز حتى يك لحظه خارجاز تدبير خدا نيستند، و اگر با متاع اندك دنيا بهره مندشان مى كند، چيزى نخواهد گذشتكه مضطر و ناچارشان مى كند، تا با پاى خود به سوى عذابى غليظ روان شوند. پسبه هر حال مغلوب و مقهورند، و دائما امر آنان به دست خدا است و نمى توانند خدا را بهستوه آورند نه در حال بهره منديشان ، و نه در غير آنحال . ترجمه الميزان ج : 16 ص : 346
اين آيه اشاره است به اينكه كفار نيز مانند عموم بشر مفطور بر توحيد، و به آنمعترفند، اعتراف ناخودآگاه ، براى اينكه اگر از ايشانسوال شود چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ اعتراف خواهند كرد به اينكه خدا عز اسمهآن را آفريده ، و وقتى آفريدگار آنها خدا باشد، پس مدبر آنها نيز همو خواهد بود،چون تدبير جدا از خلقت نيست . و وقتى خالق و مدبر عالم خدا باشند، و آن منعمى كه نعمت ها را قبض و بسط مى دهد، بهيكى تنگ مى گيرد، و به ديگرى توسعه مى دهد. و نيز آن كسى كه همه ترسها و اميدهااز او و به او است ، پس معبود هم همو است ، و شريكى برايش نيست پس ناخودآگاه بهوحدانيت خدا اعتراف دارند. لذا به رسول گرامى خود (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد، تا خدا را براين اعتراف ناخودآگاهشان حمد گويد، مى فرمايد:(قل الحمد لله ) آن گاه اشاره به اين معنا مى كند كه اكثر آنان معناى اعتراف خود راكه خدا خالق است ، و لوازم اين اعتراف را نمى دانند،(بل اكثرهم لا يعلمون )، بله اندكى از ايشان اين معنا را مى دانند، و ليكن آنها هم دربرابر حق خضوع ندارند، و آن را دانسته و با يقين بدان انكار مى كنند، همچنان كه در جاىديگر درباره اين طائفه فرموده : (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ). احتجاج بر وحدانيت خداى تعالى در الوهيت و ربوبيت ، از طريق انحصار ملك حقيقىدراو، و غنى و حميد على الاطلاق بودنشجل و علا
چون اعترافشان به خالق بودن خداى سبحان مستلزم اثبات يگانگى او در ربوبيت والوهيت بود، زيرا تدبير و تصرف در دست اوست ، و اعتراف به خالق بودن او كافى دراستلزام مذكور بود لذا در تماميت حجت به همان مقدار اكتفاء نمود، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ماءمور به حمد نمود و قوم را به خاطرغفلتشان جاهل خواند. آنگاه در آيه مورد بحث براى بار دوم از طريق انحصار ملك حقيقى در خدا، احتجاج كرد بروحدانيت او، چون او غنى مطلق ، و محمود مطلق است . بيان اين احتجاج اين است كه خداى تعالى مبدا تمامى خلائق ، و دهنده تمامى كمالات است ،پس خود او بايد داراى هر چيز باشد كه موجودات محتاج به آنند، پس او غنى على الاطلاقاست ، چون اگر از جهتى غنى و از جهتى ديگر محتاج باشد، نمى تواند از آن جهت ، دهندهكمال باشد و اين خلف فرض است ، زيرا گفتيم كه او دهنده هركمال است . و چون غنى على الاطلاق است ، پس آنچه در زمين و آسمانهاست ، ملك اوست ، پس او مالك علىالاطلاق نيز هست ، و مى تواند در ملك خود به هر نحو كه بخواهد تصرف كند، پس هرتدبير و تصرفى كه در عالم واقع مى شود از آن اوست ، چون اگر چيزى از آن تدبيرهااز غير او باشد، آن غير نيز به همان مقدار مالك خواهد بود، وحال آنكه گفتيم مالك على الاطلاق اوست ، و چون تدبير و تصرف تنها از خدا است ، پستنها او رب العالمين ، و الهى است كه بايد پرستيده شود، و از انعام و احسانشسپاسگزارى گردد. اين آن معنايى است كه جمله : (لله ما فى السموات و الارض ان الله هو الغنى ) بداناشاره مى كند، (جمله لله ما فى ...) حجت بر وحدانيت خدا است ، و جمله (ان الله هوالغنى ) تعليل مالكيت على الاطلاق اوست . و اما كلمه (حميد) كه به معناى محمود در افعال است ، مبدء ديگرى است براى حجت ، چونحمد به معناى ثناى در مقابل جميل اختيارى است ، و هرجميل كه در عالم است ملك خداى سبحان است ، پس قهرا ثناهايى هم كه هر جميلى استحقاق آنرا دارد، به خدا بر مى گردد، و ثناى خدا است ، پس خدا حميد على الاطلاق است ، و اگر ازاين تدبير متقن و جميل كه در عالم است چيزى و مقدارى از آن از غير خدا بود، و آن مقدار هيچنسبتى و ارتباطى با خدا نداشت ، حمد و ثناى آن مقدارجميل نيز مال غير خدا مى شد. نه مال خدا، در نتيجه خدا حميد على الاطلاق ، و حميد نسبت بههر چيز نمى بود، و حال آنكه فرض كرديم كه او حميد على الاطلاق است ، و خلف فرضباطل است . افاده كثرت و وستعت خلق و تدبير خداى تعالى
كلمه (من شجره )، بيان موصول (ما) مى باشد، و (شجره ) واحد (شجر) است، كه در اين مقام كه سياق ، سياق (لو) مى باشد، استغراق و كليت را مى رساند، يعنىهر درختى كه در زمين است ، و مراد از (بحر) هم ، مطلق دريا است ، و معناى جمله (يمدهمن بعده سبعه ابحر) اين است كه هفت درياى ديگر نظير درياى مفروض آن را كمك كند، وبر آن اضافه شود. و ظاهرا مراد از عدد هفت افاده تكثير است ، نه اينكه اين عدد خصوصيتى داشته باشد. و امالفظ (كلمه ) در لغت به معناى لفظى است كه دلالت بر معنايى داشته باشد، و بههمين جهت لفظ بى معنا را كلمه نمى گويند، ولى در كلام خداى سبحان بر (هستى )اطلاق شده است ، البته هستى افاضه شده به امر او، كه از آن به كلمه (كن ) تعبيركرده و فرموده : (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ) و نيز حضرت مسيح را(كلمه ) خوانده و فرموده : (و كلمته القيها الى مريم ). پس معناى آيه اين است كه اگر تمامى درختان زمين قلم گردد، و دريا به اضافه هفتدرياى ديگر مانند آن مركب فرض شود، و با اين قلم و مركب كلمات خدا را - بعد ازتبديل آنها به الفاظ - بنويسند، آب درياهاقبل از تمام شدن كلمات (مخلوقات ) خدا تمام مى شود، چون آب درياها هر چه باشد متناهىاست ، و كلمات خدا نامتناهى . از اينجا معلوم مى شود كه در آيه شريفه حذف و اختصارگويى شده ، و جمله (ان اللهعزيز حكيم ) در مقام تعليل است ، و معناى آن اين است كه : (زيرا خداى تعالى عزيزاست ، و چيزى عزيز و قاهر بر او نيست )، پس اين كتابى هم كه گفتيم آنچه را نزد خدااست تمام نمى كند، و حكيم است ، و به همين جهت تدبير را به غير واگذار نمى سازد. آيه مورد بحث متصل به ما قبل است ، براى اينكه اين آيه نيز مانند آيه قبلى دلالت داردبر اينكه تدبير خلق مخصوص خداى سبحان است ، و نه غير، چيزى كه هست آيه مورد بحثدر اين صدد است كه وسعت تدبير خدا، و كثرت اوامر تكوينى او را در خلق و تدبيربرساند، مى فرمايد: آن قدر اوامرش در خلق و تدبير بسيار است ، كه دريا و هفت درياىديگر مثل آن اگر مداد شوند، و درختان زمين به صورت قلم در آيند، و بخواهند كلمات او رابنويسند، درياها قبل از تمام شدن اوامر او تمام مى شوند. بيان امكان معاد در برابر استبعاد مشركين
اين جمله در مقام بيان امكان معاد است ، چون مشركين از اين جهت كه بسيارى مردگان و در هم وبرهم شدن خاك آنها با خاك زمين را مى ديدند، و مى ديدند كه هيچ امتيازى بين خاك فلانشخص با خاك آن ديگرى نيست ، لذا زنده شدن مردگان را بعيد مى شمردند. به همين جهت خداى تعالى در اين آيه فرموده : (خلقت و بعث همه شما عينا مانند بعث يكفرد است ، همانطور كه بعث يك فرد براى ما ممكن است ، بعث افراد در هم و برهم شده نيزمثل آن ممكن است چون هيچ چيزى خدا را از چيز ديگر باز نمى دارد، و بسيارى عدد او را بهستوه نمى آورد، و نسبت به قدرت او يكى با بسيار، مساوى است ، و اگر در آيه موردبحث با اينكه گفتگو از مساله بعث بود، خلقت را هم ضميمه فرمود، براى اين است كه درضمن سخن بفهماند خلقت و بعث از نظر آسانى و دشوارى يكسانند، بلكه اصلافعل خدا متصف به آسانى و دشوارى نمى شود. شاهد اين معنا اضافه شدن خلق و بعث به ضمير جمع مخاطب (كم - شما) مى باشد، كهمنظور از آن ، همه مردم است ، و آنگاه تشبيه همه به يك نفر است ، و معنايش اين است كه :خلقت همه شما مردم با همه كثرتى كه داريد، و همچنين بعث شما، مانند خلق و بعث يك نفراست ، و شما با همه بسياريتان با يك نفر مساوى هستيد، براى اينكه اگر فرض شود كهبعث همه شما و پاداش و كيفر دادن به اعمال همه شما دشوار باشد، لابد به خاطرجهل دشوار مى شود، يعنى از آنجايى كه هر يك نفر از شما هزاران كار نيك و بد دارد، اينكارها با هم مخلوط و مشتبه مى شود، و خدا نمى داند كدام كار از كدام يك از شما است . وليكن بعد از آنكه ثابت شد كه خدا جاهل نيست ، چون شنواىاقوال و بيناى اعمال شماست ، و به عبارتى ديگر هر چه از شما سر بزند در برابر او،و زير نظر او سر مى زند، پس ديگر مخلوط و مشتبه شدناعمال شما براى او فرضى است محال . اعتراض به آينه شريفه و پاسخ به آن با اين بيان جواب اعتراضى كه به آيه شده ، داده مى شود. اعتراض اين است كه مناسببا تعليل براى يكسان بودن بعث يك نفر و يك ميليون نفر به (سميع و بصير) نيست ،بلكه مناسب براى چنين تعليلى اين است كه بفرمايد: (ان الله علىكل شى ء قدير)، و يا (ان الله قوى عزيز) و ياامثال آن ، چون قدرت و قوت و عزت و امثال آن با خلقت و بعث ارتباط دارد، نه با (سميع) و (بصير) بودن . جوابش اين شد كه آيه شريفه در مقام پاسخ به اعتراض و اشكالى است كه در ذهنمشركين بود، و آن اين است كه هزارها عمل از ميليونها نفوس چطور ضبط مى شود، و مخلوطو مشتبه نمى گردد، تا جزاء داده شود. پس اشكال متوجه جمله (فننبئهم بما عملوا) درسه آيه قبل است ، كه آيه مورد بحث از آن جواب مى دهد به اينكه چطور گفتارها وكردارهاى ميليونها نفوس بر او مشتبه مى شود، با اينكه هر كس هر چه مى كند زير نظر ومشاهده او مى كند، و هيچ گفتار و كردارى از نظر او پوشيده نيست . در سه آيه قبل كه مى فرمود: (فننبئهم بما عملوا) دنباله اش فرمود: (ان الله عليمبذات الصدور) يعنى چون خدا داناست به آنچه كه در دلهاست ، و معلوم است كهبنابراين تعليل ملاك در جزاء خوبى و بدى دلهاست ، همچنان كه آيه (و ان تبدوا مافى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ) همين معنا را مى رساند.
|