بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين جمله علت مطلبى را كه از سياق سابق فهميده مى شد بيان مى كند، گويا فرموده :اين قدر مشغول اين گونه افراد سست عنصر مشو، و غم بى ايمانيشان را مخور، كه چرا يكدم خوشحال و يك دم مايوسند، و به آيات ما ايمان نمى آورند، و در آنهاتعقل نمى كنند، چون اينان مردگانى كر و كورند، و تو نمى توانى چيزى به ايشانبشنوانى ، و هدايتشان كنى ، تو، تنها كسانى رامى شنوانى و هدايت مى كنى كه بهآيات ما ايمان داشته باشند، يعنى در اين جهت هاتعقل كنند، و تصديق نمايند، پس تنها اين گونه افراد مسلمند. و چون تفسير اين دو آيهدر سوره نمل گذشت ديگر تكرار نمى كنيم .
سوره روم ، آيات 54 - 60


الله الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوه ثمجعل من بعد قوه ضعفا و شيبه يخلق ما يشاء و هو العليم القدير (54) و يوم تقومالساعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعه كذلك كانوا يوفكون (55) وقال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يومالبعث و لكنكم كنتم لا تعلمون (56) فيومئذ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون(57) و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن منكل مثل و لئن جئتهم بايه ليقولن الذين كفروا ان انتم الا مبطلون (58) كذلك يطبع اللهعلى قلوب الذين لا يعلمون (59) فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون(60)



ترجمه آيات
خدا آن كسى است كه شما را از ناتوانى آفريد، و از پس ناتوانى نيرو داد، و از پسنيرو دوباره ناتوانى و پيرى آورد، هر چه بخواهد خلق مى كند، و او داناى توانا است(54).
روزى كه رستاخير بپا شود، بزه كاران سوگند خورند كه جز ساعتى درنگ نكرده اند،روش آنان در دنيا هم همين طور بود كه حق را باطل ، و آيات داراى دلالت را بى دلالتوانمود مى كردند (55).
و كسانى كه علم و ايمان داده شدند، گويند همان طور كه خدا در كتابش خبر داده بود،طول مدت بين دنيا و آخرت را خوابيده ايد، و اين همان آخرت و روز رستاخير است ، اما شمادر دنيا به آن علم و ايمان نداشتيد (56).
در آن روز كسانى كه ستم كردند عذرخواهيشان سودشان ندهد، و ايشان را به دفاع از خوددعوت نكنند (57).
براى مردم در اين قرآن همه جور مثل زده ايم ، و چون آيه اى براى ايشان بياورى ، كسانىكه كافرند گويند شما (از نظر ما) جز مردمى بيهوده كار نيستيد (58).
خدا اين چنين بر دل كسانى كه نمى دانند مهر مى نهد (59).
پس تو صبر كن كه وعده خدا درست است ، و آن كسان كه يقين ندارند، تو را به سبكسرى وا ندارند (60).
بيان آيات
اين آيات فصل چهارم از آيات سوره است ، كه از نظر مضمون نظير آياتقبل است ، و سوره با آن خاتمه مى يابد.
يادآورى مراحل خلقت و حيات انسان


الله الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوه ثمجعل من بعد قوه ضعفا و شيبه ...



(ضعف ) در مقابل قوت است ، و كلمه (من ) در جمله (من ضعف ) براى ابتداء است . وآيه چنين معنى مى دهد، كه خدا خلقت شما را از ضعف ابتداء كرد، يعنى شما در ابتداى خلقتضعيف بوديد.
و مصداق اين ضعف - به طورى كه از مقابله بر مى آيد -اول طفوليت است ، هر چند كه ممكن است بر نطفه هم صادق باشد.
و مراد از قوت بعد از ضعف ، رسيدن طفل است به حد بلوغ ، و مراد از ضعف بعد از قوت ،دوران پيرى است ، و لذا كلمه (شيبه - پيرى ) را بر آن (ضعف ) عطف كرد، تا تفسيرآن باشد، و اگر (ضعف ) و (قوت ) را نكره آورد، براى اين است كه دلالت كند برابهام ، و معين نبودن مقدار، چون افراد در آن اختلاف دارند.
(يخلق ما يشاء) - يعنى هر چه مى خواهد خلق مى كند، همچنان كه ضعف را خواست و خلقكرد، و سپس قوت را خواست و خلق كرد، و در آخر ضعف را خواست و خلق كرد، و در اينبيان صريح ترين اشاره است به اينكه پشت سرهم قرار داشتن اين سه حالت ، از مقولهخلقت است ، و چون اين حالى به حالى كردن انسانها در عين اينكه تدبير است ، خلق نيزهست ، پس اين نيز، فعل خدا مى باشد كه خالق اشياء است ، پس ديگر كسى از مشركيننگويد كه اين حالى به حالى كردن انسانها از آنجايى كه از مقوله تدبير است ، به الهانسان مربوط مى شود، نه خدا.
آن گاه كلام را با ذكر دو صفت علم و قدرت خدا پايان داده ، فرمود: (و هو العليمالقدير).
وصف حال مجرمين در قيامت كه فاصله بين مرگ و بعث خود را ساعتى بيشنمىپندارند


و يوم تقوم الساعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعه كذلك كانوا يوفكون



اين آيات به منزله دنباله اى است براى آيات سابق ، كه قدرت نمايى ها و براهين خدايىبر وحدانيت او، و نيز بر معاد را ذكر مى كرد، و نيز به منزله توطئه و زمينه چينى استبراى آيه اى كه سوره با آن ختم مى شود، چون بعد از آنكه مقدارى از آيات و حجتها رابيان نموده ، و اشاره فرمود به اينكه مشركين از كسانى نيستند كه انتظار ايمان از ايشانداشته ، و يا حتى اميد و طمع آن را داشته باشى ، خواست بيان كند كه ايمان نياوردنشانبه خاطر جهلى است كه نسبت به حق دارند، و سخن حق راباطل مى پندارند و آيات صريح الدلاله را بى دلالت مى پندارند، و به همين جهت افتراءمى بندند، و هيچ عذرى هم كه بدان متعذر شوند ندارند.
و اين افتراها و حالى به حالى شدن ها، و ميلشان از حق بهباطل ، همچنان در ايشان ادامه دارد، و از ايشان جدا شدنى نيست ، تا قيام قيامت ، براى اينكه در آن روز هم امر بر ايشان مشتبه مى شود،خيال مى كنند كه بين مرگ و قيامت غير از يك ساعت از روز درنگ نكرده اند، همچنان كه هرحقى بر آنان مشتبه مى شد، و آن را باطل مى پنداشتند.
پس اين كه فرمود (و يوم تقوم الساعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعه ) حكايتوضع ايشان است ، كه در مساله فاصله بين دنيا و آخرت دچار اشتباه شده ، به حدى كهپنداشتند كه اين فاصله ساعتى از يك روز بوده .
(كذلك كانوا يوفكون ) - يعنى اين چنين از حق به سوىباطل مى گرايند، به سوى حق دعوت مى شوند، و بر ايشان استدلالها مى شود، مع ذلكآن را باطل و خرافى مى پندارند.


و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يومالبعث ...



اين آيه حكايت كلام مؤ منين در رد سخن مجرمين است كه مى گفتند: (ما لبثوا غير ساعه )چون مجرمين به خاطر روحيه مادى ، و فرورفتگى كه در نشاه دنيا داشتند، روز قيامت وفاصله آن تا دنيا را محكوم به همان نظام دنيا مى دانستند، و با آن مقياس مى سنجيدند، لذاگفتند: (غير از ساعتى درنگ نكردند) و يك ساعت مقدار كمى از زمان است ، گوياخيال مى كردند كه هنوز هم در دنيا هستند، چون فهم و شعورشان همين قدر بود.
لذا اهل علم و ايمان سخن ايشان را رد كرده اند، كه درنگ آنان يك ساعت نبوده ، بلكه بهمقدار فاصله بين دنيا و آخرت بوده است ، همان فاصله اى كه آيه (و من ورائهم برزخالى يوم يبعثون ) آن را بيان مى كند.
اهل علم و ايمان نتيجه گرفتند كه اين همان روز قيامت است ، و ليكن مجرمين از آنجا كههميشه درباره قيامت در شك بودند، و جز به امور مادى دنيوى يقين پيدا نمى كردند، لذاپنداشتند كه بيش از يك ساعت از ساعتهاى دنيا از مردنشان نگذشته است .
اين است معناى كلام اهل علم و ايمان كه گفتند (لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعثفهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون ) يعنى شماجاهل و شكاك بوديد، يقين به چنين روز نداشتيد، و به همين جهت امروز امر بر شما مشتبهشده است .
از اينجا معلوم مى شود كه مراد از علم و ايمان در جمله (اوتوا العلم و الايمان ) يقين والتزام به مقتضاى يقين است ، و اصولا (علم ) در زبان قرآن عبارت است از يقين بهخدا و آيات او، و (ايمان ) به معنى التزام به آنچه يقين اقتضاى آن را دارد كه خودموهبتى است الهى .
و نيز از اينجا روشن مى شود كه مراد از (كتاب الله )، كتابهاى آسمانى ، و ياخصوص قرآن كريم است ، و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند در آيه تقديم و تاخيرىبه كار رفته است ، و تقدير آيه : (و قال الذين اوتوا العلم و الايمان فى كتاب اللهلقد لبثتم الى يوم البعث ) مى باشد صحيح وقابل اعتنا نيست .


فيومئذ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون



(استعتاب ) به معناى طلب عتبى است ، و (عتبى ) به معناى از بين بردن عتاب است ،و معناى آيه اين است كه : آن روز معذرت خواهى از ظلم سودى به حالشان ندارد، و ازايشان نمى خواهند تا عتاب را از خود زايل كنند.


و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن منكل مثل ... الا مبطلون



اين آيه اشاره است به اينكه اشخاص مورد بحث به روگردانى از حق مبتلا شدند، بهحدى كه ديگر هر چه مثلها برايشان آورده شود، و هر قدر آن مثلها، حق را به دلها نزديككند، سودى به حالشان ندارد، چون مهر بر لبهايشان زده شده ، و حالت روگردانىجزو طبيعتشان شده است .
و لذا دنبال اين بيان فرموده (و لئن جئتهم بايه ليقولن الذين كفروا ان انتم الا مبطلون) يعنى هر آيتى برايشان بياورى آنها كه كافر شدند خواهند گفت چيزى جزباطل نياورده اى ، و اين را بدان جهت مى گويند كه روگردان از حق شدند، و هر حقى راباطل مى بينند. در اين جمله مى توانست به آوردن ضمير كفار اكتفا نموده ، بفرمايد: (ولئن جئتهم بايه ليقولون ان انتم ...)،
ولى به جاى ضمير، كلمه موصول (الذين ) و صله (كفروا) را آورده ، براى اين كهمنشا و علت اين حرفشان را بيان كند و بفهماند كه اگر اين حرف را مى زنند به خاطركفرشان است .


كذلك يطبع الله على قلوب الذين لا يعلمون



منظور از جمله (نمى دانند) اين است كه درباره خداو آيات او كه يكى از آنها مساله بعثاست جاهلند، و تازه بر جهل و شك خود اصرار هم مى ورزند.


فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون



يعنى به هر عكس العملى كه با تو روبرو مى شوند بساز، و در برابر اينكه مىگويند: (ان انتم الا مبطلون ) و ساير زورگوييهايشان صبر كن ، كه وعده خدا حق استو اگر او وعده داده كه ياريت كند، قطعا خواهد كرد، همچنان كه در آياتقبل نيز فرموده : (و كان حقا علينا نصر المومنين )، پس كسانى كه يقين به وعده خداىسبحان ندارند، تو را سست نسازند.
و اينكه بعضى گفته اند مراد از (لا يوقنون )، اين است كه به آنچه از آيات بيناتكه برايشان مى خوانى يقين ندارند، و آن را تكذيب نموده تو را بااباطيل خود اذيت مى كنند، صحيح نيست ، چون همان طور كه گفتيم وعده آخر آيه واول آن يكى است ، و آن وعده به نصرت است .
سوره لقمان مكى است وداراى سى و چهار آيه مى باشد
سوره لقمان ، آيات 1 - 11


بسم الله الرحمن الرحيم الم (1) تلك آيات الكتاب الحكيم (2) هدى و رحمه للمحسنين(3) الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم بالاخره هم يوقنون (4) اولئك على هدىمن ربهم و اولئك هم المفلحون (5) و من الناس من يشترى لهو الحديثليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين (6) و اذا تتلى عليهآياتنا ولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه و قرا فبشره بعذاب اليم (7) ان الذينآمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعيم (8) خالدين فيها وعد الله حقا و هو العزيزالحكيم (9) خلق السموات بغير عمد ترونها و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم وبث فيها من كل دابه و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها منكل زوج كريم (.1) هذا خلق الله فارونى ما ذا خلق الذين من دونهبل الظالمون فى ضلال مبين (11)



ترجمه آيات
به نام خدا، كه رحمتى عمومى ، و رحمتى خاص مؤ منين دارد، الم (1).
اين آيه هاى كتابى است سراسر حكمت ، (كتابى كه جايى براى لهو در آن نيست ) (2).
كتابى كه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است آن كسانى كه نماز گزارند و زكات دهند، وخود به دنياى ديگرى يقين دارند (4).
آنان قرين هدايتى از پروردگار خويشند، و آنان خود رستگارانند (5).
بعضى از مردم گفتار بازيچه را ميخرند، تا بدون علم مردم را از راه خدا گمراه كنند، وراه خدا را مسخره گيرند، آنان عذابى خفت آور دارند (6).
و چون آيه هاى ما را بر آنان بخوانند، تكبركنان پشت كنند و بروند، گويى آن را نشنيدهاند، تو گويى گوشهايشان كر است ، اينگونه افراد را به عذابى غم انگيز نويد ده(7).
(در مقابل ) كسانى كه ايمان آورده ، و كارهاى شايسته كرده اند، بهشتهاى پر از نعمتدارند (8).
كه جاودانه در آن متنعم باشند، و اين وعده درست خدا است ، كه نه ضعف در او راه دارد، و نهلغو، بلكه نيرومند و حكيم است (9).
آسمان ها را بدون ستونى كه شما ببينيد بيافريد، و در زمين لنگرها انداخت ، تا كه شمارا نلرزاند و در آن از همه گونه جانوران پراكنده كرد، و از آسمان آبىنازل كرديم ، و در آن همه گونه گياه خوب رويانديم (.1).
اين خلقت خدا است ، پس شما هم به من نشان دهيد، غير از خدا كه شما خدايشان پنداشته ايدچه چيزى خلق كرده اند، (خودشان اعتراف دارند كه جز خدا خالقى نيست ، پس علتشركشان خلقت نيست )، بلكه علت شرك اين ستمكاران اين است كه در ضلالتى آشكارقرار دارند (11).
بيان آيات
مضامين سوره مباركه لقمان و غرض از نزول آن
غرض اين سوره - به طورى كه آغاز و انجام آن ، و نيز سياق تمامى آيات آن اشاره مىكند - دعوت به توحيد و ايقان و ايمان به معاد، وعمل به كليات شرايع دين است .
از ابتداى سوره پيداست كه درباره بعضى از مشركيننازل شده ، كه مردم را از راه خدا و شنيدن قرآن ، به وسيله تبليغاتى دروغ جلوگيرىنموده ، مى خواستند مساله خدا و دين را از ياد مردم ببرند، اتفاقا روايت وارده در تفسيرآيه (و من الناس من يشترى لهو الحديث ...) - به طورى كه خواهيد ديد - نيز همين رامى گويد.
پس اين سوره نازل شد تا اصول عقايد و كليات شرايع حق را بيان نمايد، و در برابراحاديث سرگرم كننده آنان مقدارى از داستان لقمان و مواعظش را ايراد كرده است .
و اين سوره - به شهادت سياقى كه آيات آن دارد - در مكهنازل شده ، و يك ى از آيات بر جسته آن آيه (ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون مندونه هو الباطل ...) است .


الم تلك آيات الكتاب الحكيم هدى و رحمه للمحسنين ... يوقنون



تفسير مفردات اين آيات در سوره هاى قبل گذشت ، چيزى كه تذكرش لازم است اين است كه: (كتاب ) را به لفظ (حكيم ) توصيف كرده ، و اين دلالت دارد بر اينكه هيچ لهوالحديثى در آن وجود ندارد، بلكه نقطه ضعف و درزى ندارد كه سخنباطل و لهو الحديث بخواهد آن را پر كند، و نيز آن را توصيف كرد به دو وصف (هدى )و (رحمه للمحسنين ) تا صفت حكيم بودن قرآن راتكميل كند، پس قرآن به سوى واقع و حق هدايت مى كند، و به واقع نيز مى رساند، نهمثل لهو الحديث كه انسان را از مهمش باز داشته ، و به واقعى نمى رساند، و نيز قرآنرحمت است ، نه نقمت تا از نعمت باز بدارد.
آن گاه محسنين را توصيف و معرفى نموده به اين كه نماز مى خوانند و زكات مى دهند، كهدو ركن مهم عملند، و به اين كه داراى ايقان به آخرتند، و معلوم است كه يقين به آخرتمستلزم يقين به توحيد و رسالت و همه شرايط ومراحل تقوى نيز هست ، و همه اين توصيف ها كه براى كتاب كرده درمقابل لهو الحديث است ، و دارد به كسى كه گوش به لهو الحديث مى دهد، مى گويد: بهاين حقايق گوش كن ، نه به لهو الحديث .
نكوهش كسى كه براى منصرف ساختن مردم از حقائق و معارف قرآن ، به ترويج(لهوالحديث ) مى پرداخته است


و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عنسبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا...



كلمه (لهو) به معناى هر چيزى است كه آدمى را از مهمش باز بدارد، و لهو الحديث آنسخنى است كه آدمى را از حق منصرف نموده و به خودمشغول سازد، مانند حكايات خرافى ، و داستانهايى كه آدمى را به فساد و فجور مىكشاند، و يا از قبيل سرگرمى به شعر و موسيقى و مزمار و ساير آلات لهو كه همه اينهامصاديق لهو الحديث هستند.
(ليضل عن سبيل الله بغير علم ) - مقتضاى سياق اين است كه مراد از(سبيل الله ) قرآن كريم ، و معارف حق و صحيح ، از اعتقادات ، و دستور العملها، و بهخصوص داستانهاى انبياء، و امم گذشته بوده باشد، چون لهو الحديث و خرافات ساختهو پرداخته فكر انسانهاست كه است دست به دست گشته ، در درجهاول معارض با اين داستانهاى حق و صحيح است ، و در درجه دوم بنيان ساير معارف حق وصحيح را در انظار مردم سست نموده ، و سپس منهدم مى سازد.
مويد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: (و يتخذها هزوا)، يعنى حديث را مسخره مىكند، چون نام خرافات نيز حديث است ، و همين باعث وهن هر حديثى مى شود، و سبب مى گرددمردم احاديث واقعى را نيز به سخريه بگيرند.
پس همان طور كه گفتيم مراد از (سبيل الله )، قرآن است ، بدان جهت كهمشتمل بر قصص و معارف است ، و گويا مراد كسى كه خريدار لهو الحديث است اين است كهمردم را از قرآن منصرف نموده و گمراه نمايد، و قرآن را به سخريه بگيرد به اين كهبه مردم بگويد اين نيز حديثى است مانند آن احاديث ، و اساطيرى است چون آن اساطير.
جمله (بغير علم ) متعلق به كلمه (يضل ) است ، و در حقيقت وصف ضلالت گمراهاناست ، نه ضلال گمراه كنندگان ، هر چند گمراه كنندگان نيز علم ندارند، آنگاه ايشان راتهديد مى كند به اينكه (اولئك لهم عذاب مهين - ايشان عذابى خواركننده دارند)، چوندر دنيا مغرور و متكبر بودند.
توصيف خريدار لهو الحديث : گويا گوشش در برابر تلاوت قرآن كر است


و اذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه وقرا...



در اين آيه آن كسى را كه خريدار لهو الحديث بود، توصيف مى كند و كلمه (وقر) بهمعناى بار سنگين است ، و مراد از اينكه فرمود: (گويا در دو گوشش وقر است ) ايناست كه گويا چيزى به گوشهايش بسته كه از شنيدن جلوگيرى مى كند. بعضى همگفته اند: (اصلا اين كلمه كنايه از كرى است ).
و معناى آيه اين است كه چون بر اين خريدار لهو الحديث آيات قرآنى ما قرائت مى شود،پشت مى كند، و از آن رو مى گرداند و استكبار مى ورزد،مثل اينكه اصلا آن را نشنيده باشد، گويى كر است ، پس تو او را به عذابى دردناكبشارت ده .
در سياق آيات مورد بحث ، هم ضمير مفرد به (من يشترى ) برگردانده و فرموده :(يشترى - مى خرد)، و (ليضل - تا گمراه كند)، و (يتخذها - آن را مىگيرد) تا رعايت لفظ شده باشد، و هم ضمير جمع برگردانده و فرموده (اولئك لهم- آنان برايشان ) تا رعايت معنا شده باشد، چون خريدار لهو الحديث يك نفر نيست ،آنگاه مجددا چند ضمير مفرد برگردانيده و فرموده : (عليه )، (ولى )، (يسمعها)،(اذنيه ) تا باز رعايت لفظ شده باشد بعضى اين طور گفته اند، ليكن ممكن استبگوييم به (من يشترى لهو الحديث ) همه جا ضمير مفرد برگردانيده ، و ضمير جمعآيه قبلى به مجموع گمراه كننده و گمراه شده كه سياق بر او دلالت دارد بر مى گردد.پس ضميرهاى مفرد همه به (من ) كه مفرد است برگشته است .


ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعيم ... العزيز الحكيم



در اين آيه بعد از انذار آن خريدار، و تهديدش به عذاب خوار كننده ، و سپس عذاب اليم ،رجوع شده است به ب شارت محسنين ، و خوشدل ساختن آنان به بهشت نعيم جاودان ، كهخود او وعده داده ، و وعده اش حق است .
و چون غرض آن كسى كه خريدار لهو الحديث بوده اين بوده كه امر را بر فريبخوردگانش مشتبه سازد، و بدين غرض قرآن را اساطير و افسانه هاى كهنه اى مانندافسانه هاى خودش پنداشته ، و آن را خوار شمرده است و هر چه از آيات آن بر او تلاوتشود اعتناء نمى كند، و از پذيرفتنش استكبار مى كند، و اينعمل خوار شمردن خداى سبحان است ، لذا در اين آيه اولا وعده به محسنين را با جمله (وعدالله حقا) تاكيد نمود، و در ثانى خود را به عزت مطلق ستوده ، تا بفهماند او با خوارشمردن وى خوار نمى شود، و نيز با حكمت مطلق ستوده ، تا بفهماند هيچ باطلى در سخناو نيست ، و نه هيچ خرافه و مزاحى .
آنگاه براى بار سوم خود را چنين ستوده ، كه تدبير مى كند امر آسمان ها و زمين و نبات وحيوان و انسان را، چون آفريدگار آنهاست ، پس مى تواند اين دسته را وعده بهشت داده وآن دسته را وعده عذاب دهد، و وعده او حق است ، و جمله (خلق السموات بغير عمدترونها...)، در اين مقام است .


خلق السموات بغير عمد ترونها... من كل زوج كريم



در تفسير آيه (الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها) گفتيم كه كلمه(ترونها) احتمال دارد قيد توضيحى باشد، و معنا اين باشد كه (شما آسمانها را مىبينيد كه ستون ندارد)، و احتمال هم دارد قيد احترازى باشد و معنا چنين باشد كه : (خداآنها را بدون ستونى ديدنى خلق كرده )، تا اشعار داشته باشد به اينكه آسمانهاستون دارد، ليكن ديدنى نيست .
(و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم ) - يعنى كوه هاى شامخى در زمين نهاد، تازمين دچار اضطراب نگشته و شما را مضطرب نكند، و اين خود اشعار دارد بر اينكه بينكوهها و زلزله ها رابطه اى مستقيم است .
(و بث فيها من كل دابه ) - يعنى در زمين از هر جنبده اى منتشر كرد.
(و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم ) - يعنىنازل كرديم از جهت بالاى سر شما آبى ، (كه همان باران باشد)، و رويانديم در آنمقدارى از هر دو جفت نباتى شريف ، كه منافع شما در آن است ، و برايتان فوايدى دارد.
در اين بيان اشاره است به اينكه نباتات نيز مانند حيوانات نر و ماده اند، كه بحثمفصل آن در آياتى كه نظير اين آيه است گذشت .
در اين آيه التفاتى از غيبت (القى ، بث - خداوند افكند و منتشر كرد)، به تكلم با غير(ما از آسمان آب نازل كرديم ) به كار رفته - تا به طورى كه گفته اند - اشارهباشد به اينكه نسبت به اينكار خود يعنى فرستادن آب عنايت بيشترى دارد.


هذا خلق الله فارونى ما ذا خلق الذين من دونهبل الظالمون فى ضلال مبين



بعد از آنكه خلقت و تدبير خود را نسبت به آسمانها و زمين و آنچه روى آنهاست به رخآنان كشيد، و با اين بيان ربوبيت و الوهيت خود رااثبات كرد، اينك در اين آيه به ايشانتكليف مى فرمايد كه حال ، شما به من نشان دهيد، خدايان شما اگر راستى اله و ربهستند، چه چيزى خلق كرده اند، تا اگر نتوانستند چيزى نشان دهند، وحدانيت خداى تعالىدر الوهيت و ربوبيت ثابت گردد.
و اگر به ايشان تكليف كرده كه به من نشان دهيد خدايانتان چه چيزى خلق كرده اند، بااينكه مشركين اعتراف دارند كه خلقت تنها از خدا است ، و خلقت هيچ موجودى را مستند بهآلهه خود نمى دانند، تنها و تنها تدبير را مستند به آنها مى دانند، از اين جهت است كه :خلقتى را به خدا نسبت داده كه در عين اينكه خلقت است تدبير نيز هست ، و از تدبير جدانيست ، پس اگر تدبير عالم به دست خدايان ايشان است بايد آنها نيز چون خدا چنين خلقتو تدبيرى داشته باشند، و چون خلقتى ندارند تدبيرى نيز ندارند، پس هيچ معبودى غيراز او نيست ، و هيچ ربى سواى او وجود ندارد.
سياق آيه شريفه خطاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مردم است ، چوننوع اين خطابها جز به زبان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) درست در نمىآيد، و معنا ندارد خدا به مردم بگويد به من نشان دهيد.
بحث روايتى (رواياتى درباره شاءن نزول آيه : (و من الناس من يشترى لهوالحديث...) و اينكه غنا لهو الحديث است )
در مجمع البيان گفته آيه (و من الناس من يشترى لهو الحديث ...) درباره نضر بنحارث بن علقمه بن كلده بن عبد الدار بن قصى بن كلابنازل شد، چون او مردى تاجر بود، به ايران سفر مى كرد و در آن جا اخبار و افسانه هاىايرانى را از منابعش مى گرفت و مى آمد براى قريش تعريف مى كرد، و به ايشان مىگفت : محمد از عاد و ثمود برايتان تعريف مى كند، و من از رستم و اسفنديار و اكاسره ،مردم هم قصه هاى او را گوش مى دادند و به آيات قرآن گوش فرا نمى دادند،(نقل از كلبى ) .
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور از بيهقى از ابن عباس نيز آمده ، و بعيد نيست كه علتنزول همه سوره بوده باشد. همچنان كه قبلا نيز بدان اشاره شد.
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از يحيى بن عباده ، از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه در معناى لهو الحديث فرمود: يكى از مصاديق آن غناست .
مؤ لف : اين معنا در كافى هم به سند وى از مهران از امام صادق (عليه السلام )، و نيزبه سندش از وشاء از حضرت رضا (عليه السلام )، و نيز به سندش از حسن بن هاروناز آن جناب روايت شده است .
رواياتى دال بر حرمت غنا و موسيقى
و در كافى به سند خود از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت: من از آن جناب شنيدم كه مى فرمود غنا از آن گناهانى است ك ه خدا وعده آتش به مرتكبشداده ، آن گاه اين آيه را خواند: (و من الناس من يشترى لهو الحديثليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين ).
و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت از امام باقر (عليهالسلام ) پرسيدم كسب زنان آوازخوان چطور است ؟ فرمود: اگر مى خواند تا مردها دورشجمع شوند حرام است ، و اگر براى عروسى ها دعوت مى شود عيبى ندارد، و اين كلام خدااست كه مى فرمايد: (و من الناس من يشترى لهو الحديثليضل عن سبيل الله ).
و در مجمع البيان گفته : ابو امامه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايتكرده كه فرمود: آموختن غنا به زنان ، و كنيز مغنيه را فروختنحلال نيست ، و پول آن حرام است ، و خدا در تصديق اين فتوى در كتاب خودنازل كرده كه : (و من الناس من يشترى لهو الحديث ....)
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از جمع كثيرى از صاحبان كتب حديث از ابى امامه ازرسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده است .
و نيز در همان كتاب است كه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه آن جناب فرمود:لهو الحديث عبارت است از طعنه و استهزاى حق ، همان رفتارى كهابوجهل و ياران او مى كردند، و ابوجهل فرياد مى زد اى گروه قريش آيا مى خواهيدخبرتان دهم كه آن زقومى كه رفيقتان شما را از آن مى ترساند چيست ؟ آنگاه مى فرستادتا كره و خرما مى آوردند، مى گفت : اين همان زقوم است كه او شما را از آن مى ترساند،امام صادق (عليه السلام ) سپس فرمود: غنا نيز از مصاديق لهو الحديث است .
حديثى از امام سجاد(ع ) در بيان شدت حرمت موسيقى
و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا، از على بن الحسين (عليهماالسلام ) روايت كردهكه فرمود: هيچ امتى كه در آن موسيقى باشد پاك و مقدس نشده و نمى شود.
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهدر تفسير (و من الناس من يشترى لهو الحديثليضل عن سبيل الله بغير علم ) فرمود: اين شخص نضر بن حارث بن علقمه بن كلده ،يك نفر از بنى عبد الدار بن قصى است ، و اين نضر مردى دانا و داراى روايات و احاديثتاريخى بود، و اشعار مردم را نيز مى دانست ، آيه شريفه او را ملامت كرده كهدنبال احاديث لغو مى رود، ولى وقتى آيات ما بر او خوانده مى شود رو مى گرداند.
و نيز در همان كتاب از پدرش از حسين بن خالد روايت كرده كه گفت از ابو الحسن حضرترضا (عليهماالسلام ) پرسيدم معناى آيه (و السماء ذات الحبك ) چيست ؟ حضرتانگشتان خود را مشبك نموده فرمود: آسمان اين طور محبوك به زمين است ، پرسيدم چطورمحبوك به زمين است ، با اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (رفع السموات بغير عمدترونها)؟ فرمود: سبحان الله مگر نفرموده (بغير عمد ترونها)؟ عرض كردم : بله ،فرمود: پس معلوم مى شود ستونى هست ولى آن را نمى بينيد.
سوره لقمان ، آيات 12 - 19


و لقد آتينا لقمن الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فانالله غنى حميد (12) و اذ قال لقمن لابنه و هو يعظه يابنى لا تشرك بالله ان الشركلظلم عظيم (13) و وصينا الانسان بولديه حملته امه وهنا على وهن و فصله فى عامين اناشكر لى و لوالديك الى المصير (14) و ان جهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علمفلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا و اتبعسبيل من اناب الى ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون (15) يابنى انها ان تكمثقال حبه من خردل فتكن فى صخره او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان اللهلطيف خبير (16) يابنى اقم الصلوه وامر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على مااصابك ان ذلك من عزم الامور (17) و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الارض مرحا انالله لا يحب كل مختال فخور (18) و اقصد فى مشيك و اغضض ‍ من صوتك ان انكر الاصوتلصوت الحمير (19)



ترجمه آيات
به تحقيق لقمان را حكمت داديم ، (و چون لازمه حكمت شكر منعم است ، به او گفتيم :) خدا راسپاس بدار، و هر كس سپاس بدارد به نفع خود سپاس مى دارد، و هر كه كفران كند، (چشمخودش مى رود،) چون خدا بى نياز است ، (از شكر نكردن خلق متضرر نمى شود)، و نيزستوده است ، (چه شكرش بگزارند و چه كفرانش كنند) (12).
و آن دم كه لقمان به پسر خويش كه پندش مى داد گف ت : اى پسرك من ! به خدا شركميار، كه شرك ، ستمى است بزرگ (13).
ما انسان را در مورد پدر و مادرش ، و مخصوصا مادرش ، كه با ناتوانى روز افزونحامل وى بوده ، و از شير بريدنش تا دو سالطول مى كشد، سفارش كرديم ، و گفتيم : مرا، و پدر و مادرت را سپاس بدار، كه سرانجامبه سوى من است (14).
و اگر بكوشند تا چيزى را كه در مورد آن علم ندارى با من شريك كنى اطاعتشان مكن ، و دراين دنيا به نيكى همدمشان باش ، طريق كسى را كه سوى من بازگشته است پيروى كن ،كه درآخر بازگشت شما نيز نزد من است ، و از اعمالى كه مى كرده ايد خبرتان مى دهيم(15).
اى پسرك من ! اگر عمل تو هم وزن دانه خردلى ، آنهم پنهان دردل سنگى ، يا در آسمان يا در زمين باشد، خدا آن را مى آورد، كه خدا دقيق و كاردان است(16).
اى پسرك من ! نماز به پا دار، و امر به معروف و از منكر نهى كن ، و بر مصائب خويشصبر كن ، كه اين از كارهاى مطلوب است (17).
اى پسرك من ، از در كبرو نخوت از مردم روى بر مگردان و در زمين چون مردم فرحناك راهمرو، خدا خودپسندان گردن فراز را دوست نمى دارد (18).
در راه رفتن خويش معتدل باش ، و صوت خود ملايم كن ، كه نامطبوع ترين آوازها آوازخران است (19).
بيان آيات
در اين آيات اشاره شده به اينكه به لقمان حكمت داده شد، و چند حكمت نيز از او در اندرزبه فرزندش نقل شده ، و در قرآن كريم جز در اين سوره نامى از لقمان نيامده ، و اگردر اين سوره آمده ، به خاطر تناسبى است كه داستان سراسر حكمت او با داستان خريدارلهو الحديث داشته ، چون اين دو نفر در دو نقطهمقابل هم قرار دارند، يك فرد انسان آن قدر دانا و حكيم است كه كلماتش ‍ راهنماى همه مىشود، و در مقابل ، فرد ديگرى يافت مى شود كه راه خدا را مسخره مى كند، و براى گمراهكردن مردم اين در و آن در مى زند، تا لهو الحديثى جمع آورى نمايد.
(شكرگزارى خداوند) حكمتى است كه خدا به لقمان عطا فرمود.


و لقد آتينا لقمن الحكمه ان اشكر لله ... فان الله غنى حميد



كلمه (حكمت ) - به طورى كه از موارد استعمالش فهميده مى شود - به معناى معرفتعلمى است در حدى كه نافع باشد، پس ‍ حكمت حد وسط بينجهل و جربره است .
در جمله (ان اشكر لله ) بعضى گفته اند: كلمه (قلنا) در تقدير است ، و معنايش ايناست كه : بدو گفتيم ما را شكر بگزار، ولى ظاهرا احتياجى به اين تقدير نيست ، و جملهمذكور تفسير حكمت دادن به لقمان است و مى خواهد بفرمايد حكمتى كه به لقمان داديم اينبود كه : (خدا را شكر بگزار) چون شكر عبارت است از به كار بردن هر نعمتى درجاى خودش ، به طورى كه نعمت ولى نعمت را بهتر وانمود كند، و به كار بردن نعمت بهاين نحو محتاج است به اينكه اول منعم ، و سپس نعمتهايش ، بدان جهت كه نعمت اوست شناختهشود، سپس كيفيت به كار بردن در محلش ، آن طور كه لطف و انعام او را بهتر وانمود كندشناخته گردد، پس حكمت دادن به لقمان ، لقمان را وادار كرد تا اينمراحل را در شكر طى كند، و در حقيقت حكمت دادن به او مستلزم امر به شكر نيز هست .
در جمله (ان اشكر لله ) التفاتى از تكلم به غيبت به كار رفته ، چون قبلا سياق ،سياق تكلم با غير بود، و مى فرمود: (آتينا) اين جا هم بايد فرموده باشد (ان اشكرلنا) و اگر اينطور نفرمود، بدان جهت است كه تعبير به (نا - ما) در جمله(آتينا) از گوينده براى اظهار عظمت از قبال خودش و خدمه اش صحيح است ، ولى درمساله شكر صحيح نبود، چون با توحيد در شكر تناسب نداشت .


و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد



اين آيه بى نيازى خدا را خاطرنشان مى سازد، و مى فرمايد فايده شكر تنها به خودشاكر عايد مى شود، همچنان كه ضرر كفران هم به خود كفران كننده عايد مى گردد، نهبه خدا، چون خدا غنى مطلق است ، و احتياج به شكر كسى ندارد، و چون حميد و محمود است ،چه شكرش بگزارند و چه نگزارند، پس كفران هم به او ضرر نمى رساند.
و اگر در شكر تعبير به مضارع كرده ، كه دلالت بر استمرار دارد، و در كفر تعبير بهماضى كرده ، كه تنها يك بار را مى رساند، براى اين است كه شكر وقتى نافع است كهاستمرار داشته باشد، ولى كفر با يك بار هم ضررش خواهد رسيد.


و اذ قال لقمن لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم



اشاره به علت اينكه شرك به خدا ظلم عظيم است
عظمت هر عملى به عظمت اثر آن است ، و عظمت معصيت به عظمت كسى است كه نافرمانى اشمى شود، چون كه مواخذه عظيم نيز عظيم است ، بنابراين بزرگترين گناهان و نافرمانىها نافرمانى خدا است ، چون عظمت كبريايى همه از او است ، و فوق هر عظمت و كبريايىاست ، چون خدايى است بى شريك ، و بزرگترين نافرمانيهاى او اين است كه برايششريك قائل شوى .
(ان الشرك لظلم عظيم ) - در اين جمله عظمت شرك را مقيد به قيدى با مقايسه باساير گناهان نكرد، تا بفهماند كه عظمت ظلم شرك آن قدر است كه با هيچ گناه ديگرىقابل قياس نيست .


و وصينا الانسان بوالديه ... الى المصير



تشكر از پدر و مادر شكر خدا است
اين آيه ، جمله معترضه اى است كه در وسط كلمات لقمان قرار گرفته ، و از كلمات اونيست ، و اگر در اينجا واقع شده ، براى اين است كه دلالت كند بر وجوب شكر والدين ،مانند شكر خدا، بلكه شكر والدين ، شكر خدا است ، چون منتهى به سفارش و امر خداىتعالى است ، پس شكر پدر و مادر عبادت خدا و شكر اوست .
(حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامين ) - در اين جمله پاره اى از مشقات و اذيتها كه مادر در حمل فرزند، و تربيت او تحمل مى كند، ذكر شده تا شنونده را به شكرپدر و مادر و بخصوص مادر وا بدارد.
كلمه (وهن ) به معناى ضعف است ، و در آيه شريفهحال و به معناى صاحب وهن است ، ممكن هم هست مفعول مطلق باشد، و تقدير كلام (تهن وهناعلى وهن ) بوده باشد. و كلمه (فصال )، به معناى از شير جدا شدن ، و شير ندادنبه بچه است ، و معناى اينكه فرمود: (از شير گرفتنش در دوسال است )، يعنى بعد از تحقق دو سال ، آن نيز محقق مى شود، و در نتيجه مدت شير دادندو سال مى شود، و چون با آيه (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا - حملش و از شيرگرفتنش سى ماه است ) ضميمه شود، اين نكته به دست مى آيد كه كمترين مدت حاملگىزن شش ماه است ، كه در بحث روايتى آينده ، باز به اين نكته اشاره خواهد شد ان شاءالله .
(ان اشكر لى و لوالديك الى المصير) - اين جمله تفسير (وصينا...) است ، ومعنايش اين است كه وصيت ما همانا امر به شكر پدر و مادر بود، همچنان كه امر به شكرخدا نيز كرديم ، و جمله (الى المصير) انذار و تاكيد امر به شكر است .
در اين جمله نيز التفاتى نظير التفات در جمله (ان اشكر لله ) بكار رفته ، كه نكتهاش نيز همان نكته است .
بيان موردى كه نبايد در آن از والدين اطاعت كرد


و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما... كنتم تعملون



يعنى اگر پدر و مادر به تو اصرار كردند كه چيزى را كه علم بدان ندارى و يا حقيقتآن را نمى شناسى شريك من بگيرى ، اطاعتشان مكن ، و براى من شريكى مگير، و مراد ازاينكه شريك مفروض حقيقتش نامعلوم است ، اين است كه چنين چيزى اصلا وجود ندارد، ومجهول مطلقى است كه علم بدان تعلق نمى گيرد، پس برگشت معنا به اين مى شود كهچيزى را كه چيزى نيست شريك من مگير، اين حاصل آن چيزى است كه زمخشرى در كشافگفته ، و چه بسا آيه (اتنبئون الله بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض ) اينمعنا را تاكيد مى كند، يعنى به شريكى كه در همه اين عوالم وجود ندارد.
ولى بعضى ديگر از مفسرين گفته اند كلمه (تشرك ) در اينجا به معناى (تكفر) وكلمه (ما) به معناى (الذى ) است ، و معناى آيه اين است كه هر چه پدر و مادر به تواصرار كردند كه به من كفر بورزى ، كفرى كه هيچدليل و حجتى بر آن نداشته باشى ، اطاعتشان مكن ، مويد ايناحتمال اين است كه خداى تعالى در كلام مجيدش مكرر سلطان يعنى برهان بر شرك را نفىكرده ، از آن جمله مثلا فرموده : (ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم و آباوكم ماانزل الله بها من سلطان ) و آيات ديگرى نظير آن .
(و صاحبهما فى الدنيا معروفا و اتبع سبيل من اناب الى ) - اين دو جمله به منزلهخلاصه و توضيحى است از مطالب دو آيه قبل ، كه سفارش والدين را مى كرد، و از اطاعتآنان در مورد شرك به خدا نهى مى كرد.
بخاطر والدين نبايد از دين - كه رهنماى سعادت ابدى است - چشم پوشىكرد
مى فرمايد: بر انسان واجب است كه در امور دنيوى نه در احكام شرعى كه راه خدا است ، باپدر و مادر خود به طور پسنديده و متعارف مصاحبت كند، نه به طور ناشايست ، و رعايتحال آن دو را نموده ، با رفق و نرمى رفتار نمايد، و جفا و خشونت در حقشان روا ندارد،مشقاتى كه از ناحيه آنان مى بيند تحمل نمايد، چون دنيا بيش از چند روزى گذرا نيست ، ومحروميتهايى كه از ناحيه آن دو مى بيند قابلتحمل است ، بخلاف دين ، كه نبايد به خاطر پدر و مادر از آن چشم پوشيد، چون راهسعادت ابدى است ، پس اگر پدر و مادر از آنهايى باشند كه به خدا رجوع دارند، بايدراه آن دو را پيروى كند، و گرنه راه غير آن دو را، كه با خدا انابه دارند.
از اين بيان روشن مى شود كه در جمله (و اتبعسبيل من اناب الى ) اختصارى لطيف بكار رفته ، چون در عين كوتاهيش مى فهماند اگرپدر و مادر با خدا بودند، بايد راهشان را پيروى كنى ، و گرنه اطاعتشان بر تو واجبنيست ، و بايد راه غير آن دو را، يعنى راه كسانى را كه با خدا هستند پيروى نمايى .
(ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ) - يعنى اين مطلبى كه گفته شد تكليفو وظيفه دنيايى شما است ، و سپس چيزى نمى گذرد كه به سوى من بر مى گرديد، آنوقت شما را به حقيقت آن چه مى كرديد آگاه مى كنم ، و بر حسب كرده هايتان چه خير و چهشر حكم خواهم كرد.
از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه جمله (فى الدنيا) سه نكته را در بر دارد،اول اين كه مصاحبت به نيكى و معروف را منحصر مى كند در امور مادى و دنيايى ، نه اموردينى و معنوى ، دوم اينكه تكليف را سبك مى كند، و مى فهماند تكليف مذكور هر چه همدشوار باشد، در چند روزى انگشت شمار، و مدتى اندك به دوش شما است ، پستحمل بار خدمت به آنان شما را خيلى به ستوه نياورد، سوم اينكه مى فهماند اين كلمه درمقابل جمله (ثم الى مرجعكم ) قرار دارد، و در نتيجه سفارش مى شود به اينكه آخرترا در نظر داشته باشند.
علم خداوند به تمامى پنهان ها احاطه دارد


يا بنى انها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن فى صخره او فى السموات او فى الارضيات بها الله ...



مى گويند كه ضمير در (انها) به خصلت - كه يا خير است يا شر -، بر مىگردد، چون از سياق چنين بر مى آيد، و در عينحال همين ضمير اسم (كان )، و جمله (مثقال حبه ) خبر آن است . و مراد از بودن آن درصخره ، پنهان بودن و جايگير بودنش در شكم صخره محكم است ، يا در جوف آسمانها يادر دل زمين ، و مراد از آوردن آن ، حاضر كردنش براى حساب و جزاست .
فصل سابق از كلام لقمان كه نقل شد راجع به توحيد و نفى شريك بود، و مضمون آيهمورد بحث فصل ديگرى از كلام اوست ، كه مربوط به معاد و حساباعمال است ، و معنايش اين است كه اى پسرم ! اگر آن خصلتى كه انجام داده اى ، چه خير وچه شر، از خردى و كوچكى همسنگ يك دانه خردل باشد، و همانعمل خرد و كوچك در شكم صخره اى ، و يا در هر مكانى از آسمانها و زمين باشد، خدا آن رابراى حساب حاضر خواهد كرد، تا بر طبقش جزاء دهد، چون خدا لطيف است ، و چيزى در اوجآسمانها و جوف زمين و اعماق دريا از علم او پنهان نيست و علم او به تمامى پنهان ها احاطهدارد، خبيرى است كه از كنه موجودات با خبر است .


يا بنى اقم الصلوه و امر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك ان ذلك منعزم الامور



اين آيه و آيه بعدش جزو گفتار لقمان و مربوط به پاره اى از دستورات راجع بهعمل و اخلاق پسنديده است .
از جمله اعمال ، نماز است ، كه عمود دين است ، ودنبال آن امر به معروف و نهى از منكر است ،
معناى اينكه لقمان بعد از امر فرزند به صبر بر مصائب ، صبر را از(عزمالامور) خواند
و از جمله اخلاق پسنديده صبر در برابر مصائبى است كه به آدمى مى رسد.
و كلمه (ذلك ) در جمله (ان ذلك من عزم الامور) اشاره است به صبر، و اگر اشاره رابه لفظ (ذلك ) آورده ، كه براى دور است ، نه (هذا) كه براى نزديك است ،براى اين است كه به اهميت آن اشاره كرده باشد، و بلندى مرتبه صبر را رسانده باشد.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند اشاره است به همه مطالب قبلى ، كه عبارت است ازنماز، امر به معروف ، و نهى از منكر، و صبر، صحيح نيست ، چون تنها در اين آيه نيستكه صبر به عنوان عزم الامور ستوده شده ، بلكه اين مطلب مكرر در كلام خداى تعالى آمده، از آن جمله فرموده : (و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور) و نيز فرموده : (انتصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور).
كلمه (عزم ) به طورى كه راغب گفته عبارت است از تصميم قلبى بر گذراندن وفيصله دادن به كارى ، و اگر صبر را كه همان حبس ‍ نفس از انجام امرى است ، از عزمدانسته ، از اين جهت است كه عقد قلبى مادام كه سست نشده ، و اين گرهدل باز نگشته ، انسان بر آن امرى كه بر انجامش تصميم گرفته ، و دردل گره زده است ، پا بر جا و بر تصميم خود باقى است ، پس كسى كه بر امرى صبرمى كند، حتما در عقد قلبى اش و محافظت بر آن جديت دارد، و نمى خواهد كه از آنصرفنظر كند، و اين خود از قدرت و شهامت نفس ‍ است .
و اينكه بعضى گفته اند: (معنايش اين است كه اين از عزيمت خدا، و ايجاب او در امور است، صحيح نيست ، و از لفظ آيه دور است . و همچنين گفتار بعضى ديگر كه گفته اند كهعزم در لغت (هذيل ) عبارت است از جزم .
توضيح سفارشات ديگر لقمان به فرزند: (و لا تصعر خدك للناس ...)


و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لا يحبكل مختال فخور



راغب گفته كلمه (صعر) به معناى كج بودن گردن ، و كلمه (تصعير) به معناىگرداندن گردن از نظرها از روى تكبر است ، همچنان كه خداى تعالى فرمود: (و لاتصعر خدك للناس )، و نيز گفته : كلمه (مرح ) به معناى شدت خوشحالى ، وزياده روى در آن است .
و بنا به گفته وى معنا چنين مى شود كه : روى خود از در تكبر از مردم بر مگردان ، و نيزدر زمين چون آنان كه بسيار خوشحالند راه مرو، كه خدا دوست نمى دارد كسانى را كهدستخوش خيلاء و كبرند، و اگر كبر را خيلاء خوانده اند، بدين جهت است كه آدم متكبر خودرا بزرگ خيال مى كند، و چون فضيلت براى خودخيال مى كند، زياد فخر مى فروشد. بعضى ديگر در معناى آيه گفته اند: معناى (لاتصعر خدك للناس ) اين است كه در وقت حاجت ، گردن خود را از درتذلل و احساس خوارى براى مردم كج مكن ، و درمقابل هنگام بى نيازى هم غرور و خيلاء تو را نگيرد ليكن اين معنا باذيل آيه نمى سازد، چون در ذيل آيه مى فرمايد خدا متكبران را دوست نمى دارد.


و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير



كلمه (قصد) در هر چيز به معناى حد اعتدال در آن است ، و كلمه (غض ) به طورى كهراغب گفته به معناى نقصان در نگاه كردن و صدا كردن است ، و بنا به گفته وى غضصوت به معناى آهسته و كوتاه صدا كردن است ، و معناى آيه اين است كه در راه رفتنتميانه روى را پيش گير، و در صدايت كوتاه و ناقص آن را پيشه ساز، كه ناخوش ترينصوت ها صوت خران است ، كه در نهايت بلندى است .
بحث روايتى
رواياتى درباره حقوق والدين و حد اطاعت از ايشان
در كافى به سند خود از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم مى فرمود: يكى از گناهان كبيره عقوق والدين ، و يكى ديگر نوميدى ازرحمت خدا، و يكى ايمنى از مكر اوست ، و روايت شده كه از هر گناهى بزرگتر شرك بهخدا است .
و در كتاب فقيه در حقوقى كه از امام زين العابدين (عليه السلام ) روايت كرده فرموده :بزرگترين حق خدا بر تو اين است كه او را بپرستى ، و چيزى شريكش نسازى كه اگراينكار را به اخلاص كردى خداوند حقى براى تو بر خود واجب مى كند، و آن اين است كهامور دنيا و آخرتت را كفايت مى كند.
و نيز فرمود: و اما حق مادرت اين است كه بدانى او تو را طورىحمل كرد كه احدى ، احدى را آن طور حمل نمى كند، آرى او تو را درداخل شكم خود حمل كرد، و از ميوه قلبش چيزى به تو داد، كه احدى به احدى نمى دهد، و اوبا تمامى اعضاى بدنش تو را محافظت نمود، و باك نداشت از اينكه گرسنه و تشنهبماند، بلكه پروايش همه از گرسنگى و تشنگى تو بود، او باك نداشت از اينكهبرهنه بماند، همه پروايش از برهنگى تو بود، او هيچ پروايى نداشت از گرما، ولىسعيش اين بود كه بر سرتو سايه بيفكند، او به خاطر تو از خواب خوش صرفنظركرد، و تو را از گرما و سرما حفظ نمود، همه اين تلاشها براى اين است كه تومال او باشى ، و تو نمى توانى از عهده شكر او برآيى ، مگر با يارى و توفيق خدا.
و اما حق پدرت اين است كه بدانى او ريشه تو است ، چون اگر او نبود تو نبودى ، پسهر وقت از خودت چيزى ديدى كه خوشت آمد، بدان كهاصل آن نعمت پدر تو است ، پس حمد خدا گوى ، و شكر پدر بجاى آر، آن قدر كه با ايننعمت برابرى كند، و هيچ نيرويى نيست جز به وسيله خدا.
و در كافى به سند خود از هشام بن سالم ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: مردى نزد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفت و گفت : يارسول الله به چه كس نيكى كنم ؟ فرمود به مادرت ، عرضه داشت : سپس به چه كس ؟فرمود: به مادرت ، عرضه داشت : سپس به چه كس ؟ فرمود: به مادرت ، عرضه داشت :سپس به چه كس ؟ فرمود به پدرت .
و در مناقب آمده كه روزى حسين بن على (عليهم السلام ) به عبد الرحمان بن عمرو بن عاصگذشت ، پس عبد الرحمان گفت : هر كه مى خواهد به مردى نظر كند كه محبوبتريناهل زمين است نزد اهل آسمان ، به اين شخص نظر كند، كه دارد مى گذرد، هر چند كه من بعداز جنگ صفين تاكنون با او همكلام نشده ام .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation