بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

هر كه نيكويى كند جزايى بهتر از آن دارد و هر كه بدى كند آنان كه بدى مى كنند جزخود آن عمل كيفرى ندارند (84).
بيان آيات مربوط به قارون كه بهره مندىازمال و ثروت او را از خدا غافل ساخته به هلاكتش انجاميد
بعد از آنكه در آيات گذشته عذر و بهانه مشركين رانقل كرد، كه گفتند: اگر به تو ايمان آوريم عرب ما را از سرزمينمان مى ربايند، و سپسجوابهايى از آن داد، اينك در اين آيات داستان قارون بنىاسرائيل را خاطرنشان فرموده ، تا از اين داستان عبرت بگيرند، چونحال و وضع قارون درست حال و روز مشركين را مجسم مى كند، و چون كفر او، كارش را بهآن عاقبت زشت كشانيد، پس مشركين نيز بترسند از اين كهمثل آنچه كه بر سر قارون آمد، بر سرشان بيايد زيرا خداى تعالى ازمال دنيا آن قدر به او روزى داده بود كه سنگينى كليد گنجينه هايش مردان نيرومند را همخسته مى كرد، و در اثر داشتن چنين ثروتى خيال مى كرد كه او خودش اين ثروت را جمعآورى كرده ، چون راه جمع آورى آن را مى دانسته و خودش فكر بوده و حسن تدبير داشته ،اين فكر او را مغرور نمود، پس از عذاب الهى ايمن و خاطر جمع شد، و زندگى دنيا را برآخرت ترجيح داده و در زمين فساد برانگيخت ، خداى تعالى هم او و خانه او را در زمين فروبرد، نه آن خوش فكرى و حسن تدبيرش ، مانع از هلاكت او شد و نه آن جمعى كه دورشبودند.


ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ماان مفاتحه لتنوءبالعصبه اولى القوه



اشاره اى لطيف به كثرت فراوان ثروت قارون (ان مفاتحة لتنوء بالصبةاولىالقوة )
در مجمع البيان گفته : كلمه (بغى ) به معناى برترى طلبى بدون حق است و نيزگفته : كلمه (مفاتح ) جمع مفتح است ، همچنان كه كلمه (مفاتيح ) جمع مفتاح است ، ومعناى هر دو يكى است ، و آن عبارت است از هر چيزى كه قفلها را باز مى كند، و نيز گفته :(ناء بحمله ينوء نوءا، معنايش اين است كه كسى بارش را با اينكه برايش سنگين بوداز زمين بلند كرد) ديگران گفته اند: (ناء بهالحمل ) معنايش اين است كه : بار او از شدت سنگينى كمرش را خوابانيد. و اين معنا باآيه شريفه موافق تر است .
و نيز در مجمع البيان گفته : (كلمه (عصبه ) به معناى جماعتى بهم پيوسته است ،ولى در عدد آن اختلاف است ، بعضى گفته اند: (عصبه ) ما بين ده نفر تا پانزده نفررا گويند نقل از مجاهد. و بعضى ديگر گفته اند: ما بين ده تاچهل را (عصبه ) گويند نقل از قتاده -. و بعضى ديگر گفته اند: (عصبه ) بهمعناى چهل نفر است . - نقل از ابى صالح -. بعضى ديگر گفته اند ما بين سه تا دهنفر است - نقل از ابن عباس -. و بعضى ديگر گفته اند: به معناى جماعتى است كه بهيكديگر تعصب بورزند.
و ليكن كلام برادران يوسف كه به پدر گفتند: (و نحن عصبه - ما عصبه هستيم ) غيراز دو قول اخير را تضعيف مى كند، چون برادران او آن روز نه نفر بودند.
و به هر حال معناى آيه اين است كه : قارون از بنىاسرائيل بود، و در مقام اين برآمد كه بدون حق بر بنىاسرائيل تجاوز كند، و ما از گنجينه ها آن قدر به او داديم كهحمل كليدهاى آنها جماعتى نيرومند را خسته مى كرد. بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد ازمفاتيح كليد گنجينه ها نيست ، بلكه خود گنجينه ها است ). و ليكن درست نيست .
گفتگوى مؤ منين با قارون و اندرزدادن به او به اينكه سرمستى نكند و باانفاقاموال براى آخرت توشه بياندوزد


اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين



كلمه (فرح ) به معناى (بطر) تفسير شده ، و ليكن بطر، لازمه فرح وخوشحالى از ثروت دنيا است ، البته فرح مفرط و خوشحالى از اندازه بيرون ، چونخوشحالى مفرط آخرت را از ياد مى برد، و قهرا بطر و طغيان مى آورد، و به همين جهت درآيه شريفه : (و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا يحبكل مختال فخور) اختيال ، و فخر را از لوازم فرح شمرده ، و فرموده به آنچه خدا بهشما داده خوشحالى مكنيد، كه خدا اشخاص مختال و فخور را دوست نمى دارد.
و نيز به همين جهت است كه در آيه مورد بحث نيز نهى از فرح راتعليل كرده به اينكه خدا اشخاص خوشحال را دوست نمى دارد.


و ابتغ فيما اتيك الله الدار الاخره ...



در آنچه خدا به تو عطا كرده از مال دنيا، خانه آخرت را بطلب ، و با آن آخرت خود راتعمير كن ، به اينكه آن مال را در راه خدا انفاق نموده ، و در راه رضاى او صرف كنى .
(و لا تنس نصيبك من الدنيا) - يعنى آن مقدار رزقى را كه خدا برايت مقدر كرده تركمكن ، (و آن را براى بعد از خودت به جاى مگذار)، بلكه در آن براى آخرتعمل كن ، چون حقيقت بهره و نصيب هر كس از دنيا همان چيزى است كه براى آخرت انجام دادهباشد، چون آن چيزى كه برايش مى ماند همانعمل است .
بعضى از مفسرين ، جمله مورد بحث را چنين معنا كرده اند كه : فراموش مكن اين معنا را كهنصيب تو از مال دنيايى - كه به تو روى آورده - مقدار بسيار اندكى است ، و آن همانمقدارى است كه مى پوشى و مى نوشى و مى خورى ، بقيه اش زيادى است ، كه براى غيراز خودت باقى مى گذارى ، پس از آنچه به تو داده اند به قدر كفايت بردار، و باقىرا احسان كن ، و اين نيز وجه بدى نيست .
البته در اين ميان وجوه ديگرى نيز هست كه چون با سياق آيه سازگارى ندارد ذكر نشد.
(و احسن كما احسن الله اليك ) - يعنى زيادى را از باب احسان به ديگران انفاق كن ،همان طور كه خدا از باب احسان به تو انفاق كرده ، بدون اينكه تو مستحق و مستوجب آنباشى ، اين جمله بنا بر وجه اول از قبيل عطف تفسير است ، براى جمله (و لا تنس ‍ نصيبكمن الدنيا)، و بنا بر وجه دوم به منزله متمم آن است .
(و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين ) - يعنى در طلب فساد در زمينمباش ، و از آنچه خدا از مال و جاه و حشمت به تو داده استعانت در فساد مجوى ، كه خدامفسدان را دوست نمى دارد، چون بناى خلقت بر صلاح و اصلاح است .
پاسخ مستكبرانه قارون : اموال من حاصل كاردانى و مهارت خودم مى باشد و كسى درآنسهيم نبوده حق مداخله ندارد


قال انما اوتيته على علم عندى ...



شكى نيست در اينكه اين جمله پاسخى بوده كه قارون از همه گفتار مؤ منين از قومش ، ونصيحت هاى آنان ، داده ، چون اساس گفتار آنان بر اين معنا بود كه آنچه وى ازمال و ثروت داشته ، خدا به او داده ، و احسان و فضلى از خدا بوده ، و خود او استحقاق آنرا نداشته ، پس واجب است كه او هم با اين فضل خدا خانه آخرت را طلب كند، و آن را در راهاحسان به مردم انفاق نمايد، و با تكبر و استعلا و طغيان در زمين فساد برنينگيزد.
لذا قارون در پاسخ آنان ، اين اساس را تخطئه كرده و گفته است كه آنچه من دارم احسانخدا نيست ، و بدون استحقاق به دستم نيامده ، و ادعا كرده كه همه اينها در اثر علم وكاردانى خودم جمع شده ، پس من از ميان همه مردم استحقاق آن را داشته ام ، چون راه جمعآورى مال را بلد بودم ، و ديگران بلد نبودند، و وقتى آنچه به دستم آمده به استحقاقخودم بوده ، پس خود من مستقل در مالكيت و تصرف در آن هستم ، هر چه بخواهم مى توانمبكنم ، مى توانم آن را مانند ريك در انواع لذتها و گسترش نفوذ و سلطنت ، و بدستآوردن مقام و رسيدن به هر آرزوى ديگرى صرف كنم ، و سزاوار هم نيست كه كسى در كارممداخله كند.
و اين پندار غلطى كه در مغز قارون جاى گرفته بود و كار او را به هلاكت كشانيد، كارتنها او نبوده و نيست ، بلكه همه ابناى دنيا كه ماديات در مغزشان رسوخ كرده ، به اينپندار غلط مبتلا هستند، هيچ يك از آنان آنچه را كه دست تقدير برايشان نوشته و اسبابظاهرى هم با آن مساعدت كرده ، از اين فكر غلط بدور نيستند كه همه را از لياقت وكاردانى خود بدانند و خيال كنند مال فراوانشان و عزت زودگذر، و نيروى عاريه اى ، همهاز هنرمندى و كاردانى و لياقت خود آنان است ، اين خودشانند كه كار مى كنند، و كارشاننتيجه مى دهد، و اين علم و آگاهى آنان است كه ثروت و مقام را به سويشان سوق مى دهد،و اين كاردانى خودشان است كه مال و جاه را برايشان نگه مى دارد.
ترجمه الميزان ج : 16 ص : 113
آيات زير هم به همگانى بودن اين فكر اشاره نموده و مى رساند كه اين پندار غلطمخصوص قارون نبوده ، هر انسانى همين طور است ، كه وقتى نعمتش زياد شد، طغيان مىكند، و مى پندارد كه تنها سبب اقبال دنيا به وى ، خود او و كاردانى اوست ، و آن آياتاينها است كه مى فرمايد: (فاذا مس الانسان ضر دعانا، ثم اذا خولناه نعمه منا،قال انما اوتيته على علم ، بل هى فتنه ، و لكن اكثرهم لا يعلمون قد قالها الذين من قبلهم ،فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ، فاصابهم سيئات ما كسبوا، و الذين ظلموا من هولاءسيصيبهم سيئات ما كسبوا، و ما هم بمعجزين اولم يعلموا ان الله يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر، ان فى ذلك لايات لقوم يومنون ،) و نيز مى فرمايد: (افلم يسيروا فى الارضفينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اكثر منهم ، و اشد قوه و آثارا فى الارض ،فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ، فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم، و حاق بهم ما كانوا به يستهزون )، و اگر اين آيات را بر داستان قارون عرضه كنيمجاى هيچ شكى نمى ماند كه مراد از علم در كلام قارون همان كاردانى و مهارتى است كه ماگفتيم .
در آيه مورد بحث خيرخواهان به قارون گفتند: (و ابتغ فيما آتيك الله الدار الاخره -در اين اموالى كه خدا به تو داده خانه آخرت را بطلب )، و او در پاسخشان نگفت :(انما آتانى الله على علم عندى - خدا كه اينها را به من داده ، به خاطر كاردانى من است)، بلكه اصلا نام خدا را نبرد، و گفت : (انما اوتيته - تنها و تنها به خاطر كاردانيمداده شده ام )، و اين تعبير مى رساند كه وى از ياد خدا اعراض داشته ، و خواسته استبه ساحت كبرياى خدا بى اعتنايى كند.
جواب به قارون با يادآورى اينكه خداوند پيش از او كسانى توانگرتر از او راهلاكساخته است بدون اينكه علم و نيرويشان مانع از هلاكتشان شوند
(اولم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوه و اكثر جمعا؟) -استفهام در اين آيه توبيخى است ، و پاسخى است از اينكه گفته بود: تنها و تنها بهخاطر كاردانيم داده شده ام ، پاسخى است قابل درك ، و آسان ، يعنى آسانترين بيانى كهممكن است او را به خطا و فساد گفتارش متنبه كند، چون اوخيال مى كرد تنها چيزى كه مال را براى او فراهم آورده ، و هم براى او حفظ مى كند، و ازآن بهره مندش مى كند، علم او و كاردانى اوست ، با اينكه او خودش خبر دارد كه در قرونقبل از او كسانى بودند كه از او كاردانتر و نيرومندتر ومال اندوزتر و داراى كاركنانى بيشتر بودند، و ايشان هممثل خود وى فكر مى كردند، و مى پنداشتند مال و نيرو، و مددكاران همه از كاردانى خودشاناست ، ولى خدا به همين جرم هلاكشان كرد، پس اگر تنها سبب و علتى كهمال فراهم مى كند و آن را حفظ نموده و وى را از آن برخوردار مى سازد علم بوده باشد،همين علمى كه او را مغرور ساخته ، و اصلا بهفضل و احسان خدا نبوده ، بايد آن اقوام گذشته هلاك نمى شدند، و آن علم و مهارت ،ايشان را از هلاكت نجات داده باشد، و همچنان از اموالشان برخوردار كرده باشد، و بانيروى خود بلاء را از خود دفع كرده باشند، و نفراتشان هم ياريشان كرده باشند، وحال آنكه نه علمشان به كارشان خورد، نه اموالشان ، و نه جمعشان .
(و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون ) - از ظاهر سياق برمى آيد مراد از اين جمله بيانسنت الهى در عذاب كردن مجرمين و هلاكت ايشان به جرم گناهانشان باشد، در نتيجه كنايهاست از اينكه ايشان را مهلت نمى دهيم ، و به عذرهايى كه بهم ببافند گوش نمى دهيم ،و به تذلل و انابه اى كه قبلا به اميد نجات آماده كرده اند، توجه نمى كنيم ، همچنانكه قدرتمندان بشر وقتى مى خواهند محكوم خود را شكنجه كنند از جرمش مى پرسند، تاجرمش را شناخته و به جرم محكوم كنند و سپس عذابش كنند، و در قوانين حكومتهاى بشرىبسيار مى شود كه مجرم عذرهايى مى تراشد، و عذاب حكومت را از خود دور مى كند، ولىخداى سبحان چنين نيست ، چون به حقيقت حال آگاه است ، و لذا از مجرم نمى پرسد كه گناهتچيست ؟ بلكه تنها عليه او حكم مى كند و او بدون هيچ درنگى عذاب مى شود، عذابى كهبه هيچ وجه برگشت ندارد.
بنابراين از ظاهر امر چنين بر مى آيد كه جمله مورد بحث تتمه توبيخ سابق باشد، وپاسخى است به قارون كه ثروت خود را به علم و كاردانى خود مستند مى كرد، وحاصلش اين است كه : مواخذه الهى مانند مواخذه بشر نيست ، كه وقتى كسى را ملامت و يانصيحت مى كنند، براى برگرداندن ملامت از خود، به علم و كاردانى خود متشبث شده ،چيزهايى بهم مى بافند، چون خداى سبحان عالم و شاهداعمال هر كسى است و مواخذه او را نمى توان با نيرنگ پاسخ داد، بلكه او به خاطر همينكه دانا و ناظر اعمال است ، از هيچ مجرمى نمى پرسد كه چه كردى ؟ بلكه تنها مطابقجرمش مواخذه اش مى كند، و نيز مواخذه او ناگهانى است ، به طورى كه خود مجرم هيچ اطلاعقبلى از آن ندارد.
وجوهى كه در معنااى جواب قارون (انما اوتيته على علم عندى ) گفته شده است
اين آن معنايى است كه از سياق آيه به دست مى آيد ولى مفسرين معانى ديگرى براى آنذكر كرده اند.
مثلا بعضى گفته اند: (مراد از علم در جمله (انما اوتيته على علم عندى ) علم توراتاست ، چون قارون از همه بنى اسرائيل به تورات عالم تر بود).
بعضى ديگر گفته اند: (مراد علم كيميا بوده ، چون قارون كيميا را از موسى و يوشعبن نون و كالب بن يوحنا فرا گرفته بود، و منظور از اينكه گفت : (على علم عندى -با علمى كه نزد من است ) اين بوده كه علم كيميا مخصوص او بوده ، و ساير مردم آن رانمى دانستند، و با اين علم مقدار زيادى طلا درست كرده بود).
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از علم علم استخراج گنجينه ها و دفينه ها است ، چونقارون اين علم را داشته ، و به وسيله آن دفينه هاى بسيارى استخراج كرده بود).
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از علم ، علم خداى تعالى است و معنايش اين است كه : بهنظر من خداى تعالى مرا به علم تحصيل ثروت اختصاص داده ، و منظورش از كلمه عندىاين بوده كه مطلب به نظر من چنين است ).
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از علم همان علم خداست كه در وجه قبلى گذشت ، و ليكنعلم به معناى معلوم است ، و معناى جمله اين است كه : ايناموال را كه خدا به من داده به وسيله معلوماتى داده كه آن را به من تعليم فرموده ).
و كلمه (على ) در همه اين اقوال براى استعلا است ، البته بعضى گفته اند: (ممكنهم هست كه براى تعليل بوده باشد).
بعضى گفته اند: (مراد از سوال در جمله (و لايسئل عن ذنوبهم المجرمون )، سوال در روز قيامت است ، و آن سوالى كه نفى شده ،سوال استعلام و خبرگيرى است ، نه سوال توبيخ ، چون خداى تعالى از خود مجرمينداناتر، و باخبرتر از خود آنان به گناهان آنان است و احتياج ندارد كه از ايشان بپرسدچه گناهى مرتكب شده اند، علاوه بر اين ملائكه نيز گناهان ايشان را از نامه هاىاعمال آنان مى فهمند، و مجرمين را از سيماى آنان مى شناسند. بخلاف آيه (وقفوهم انهممسئولون )، كه سوال در آن سوال توبيخ است ، نه استعلام و خبرگيرى ، ممكن هم هستسوال در هر دو آيه به يك معناباشد، و اگر در يكى نفى و در يكى اثبات شده ، بهخاطر اختلاف مواقف روز قيامت است . چون در موقفىسوال نمى شوند و در موقفى ديگر سوال مى شوند، پس تناقضى در آيات نيست ).
و نيز بعضى از مفسرين گفته اند: (ضمير جمع در جمله (عن ذنوبهم ) به - (من هواشد - كسانى كه از قارون نيرومندتر بودند) برمى گردد، و مراد از مجرمين غيرايشان است ، و معناى آيه اين است كه : ساير مجرمين از گناهان اقوام گذشته كه خداهلاكشان كرده پرسش و بازخواست نمى شوند).
اين بود آن وجوهى كه گفتيم مفسرين در تفسير آيه آورده اند، و هيچ يك از آنها با سياقسازگار نيست .


فخرج على قومه فى زينته قال الذين يريدون الحيوه الدنيا يا ليت لنامثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظيم



كلمه (حظ) به معناى بهره آدمى از سعادت و بخت است .
ديدگاه يكدسته (دنياپرستان ): تمناى داشتن ثروتى چون ثروت قارون
(الذين يريدون الحيوه الدنيا) - يعنى كسانى كه زندگانى دنيا را هدف نهايى ويگانه غايت مساعى خويش مى دانند، و غايتى ديگر وراى آن نمى بينند، و خلاصه از آخرتغافل و جاهلند، و نمى دانند كه خدا در آخرت چه ثوابها براى بندگان خود فراهم كرده ،آيه (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا، و لم يرد الا الحيوه الدنيا، ذلك مبلغهم من العلم )نيز به اين معنا تصريح دارد، و به همين جهت اموال قارون را سعادتى عظيم شمردند،بدون اينكه قيد و شرطى در كلام خود بياورند، گفتند: اى كاش ما هم مى داشتيم آنچه راكه قارون دارد، چون او حظى عظيم ، و سعادتى بزرگ دارد.
دسته اى ديگر (مؤ منان ): (ثوب اللدخير...)


و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن وعمل صالحا...



كلمه (ويل ) به معناى هلاكت است ، كه در موارد نفرين به هلاكت و نيز انزجار از هر چهخوش آيند نيست استعمال مى شود، و در آيه مورد بحث انزجار از آرزويى است كه دنياطلبان آن را آرزو كردند.
گويندگان اين حرف مؤ منين بنى اسرائيل بوده اند، كه به خدا علم داشتند، و خطابشاندر اين سخن بر همان نادانهايى است كه آرزو كردند اى كاش آنچه قارون دارد آنان نيز مىداشتند، و آن را سعادتى عظيم آنهم بدون قيد و شرط پنداشتند، و مقصودشان از اين سخناين بوده كه ثواب خدا كه مخصوص اشخاصى است كه ايمان آورده وعمل صالح انجام دهند، بهتر است از آنچه قارون دارد، پس اگر ايمان دارند و صالح هستندآرزوى آن ثوابها كنند، نه آنچه كه قارون دارد.
(و لا يلقيها الا الصابرون ) - كلمه (يلقاها) مضارعمجهول از مصدر (تلقيه ) است ، كه به معناى فهماندن است ، همچنان كه تلقى بهمعناى فهميدن و گرفتن است ، و ضمير (ها) - به طورى كه گفته اند - به (كلمه) برمى گردد، كه از سياق آيه استفاده مى شود، هر چند كه لفظ كلمه قبلا در آيهنيامده و معناى آيه اين است : اين كلمه را - كه گفتيم : ثواب خدا براى آنان كه ايمانآورده و عمل صالح كنند بهتر است - نمى فهمند مگر كسانى كه صابر باشند.
و بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به سيره يا طريقه برمى گردد، -كه آن نيز از مفهوم آيه استفاده مى شود - ، و معنايش ‍ اين است كه : طريقه يا سيره ايمانو عمل صالح را كسى نمى فهمد، و يا موفق بهعمل به آن نمى گردد، مگر صابران .
و صابران كسانى هستند كه در هنگام شدائد و نيز در برابر اطاعتها و هم چنين تركگناهان خويشتن دار باشند، و وجه اينكه تنها اين دسته مى توانند به ثواب خدا برسندو اين كلمه ، يا سيره و يا طريقه را بفهمند، اين است كه : تصديق به بهتر بودن ثوابآخرت از حظ دنيوى - كه قهرا مستلزم داشتن ايمان وعمل صالح است كه آن دو نيز ملازم با ترك بسيارى از هواها و محروميت از بسيارى ازمشتهيات هستند - محقق نمى شود، مگر براى كسانى كه صفت صبر دارند، و مى توانندتلخى مخالفت طبع و سركوبى نفس اماره راتحمل كنند.


فخسفنا به و بداره الارض ...



دو ضمير (به ) و (بداره ) به قارون برمى گردد، و چون خسف و فرو بردنقارون و خانه اش در زمين متفرع بر بغى و طغيان او بود (فاء) تفريع بر سر اينجمله آمد.
(فما كان له من فئه ينصرونه من دون الله ، و ما كان من المنتصرين ) - كلمه (فئه) به معناى جماعتى متمايل بهم است ، و در كلمه (ينصرونه ) و كلمه (منتصرين )در اين آيه معناى منع و امتناع نهفته است و حاصل معنا اين است كه : قارون ، هيچ جماعتىنداشت كه او را از عذاب شدن منع كنند، و خودش هم از ممتنعين نبود، كه زير بار عذابنرود، و اين درست بر خلاف پندارى بود كه يك عمر در سر مى پرورانيد، وخيال مى كرد كه آن عامل كه ثروت و خير را به سويش جلب نموده و شر را از او دفع مىكرد، حول و قوت خودش و جمعيت و خدم و حشمش بود، كه آنها را هم به علم خود كسب كردهبود، ولى نه آن جمعش نگهش داشت ، و نه آن قوت و نيرويش از عذاب خدا نجاتش بخشيد،و معلوم شد كه آنچه داشته خدا به او داده بود.
بنابر اين حرف (فاء) در جمله (فما كان ) تفريع اين جمله را بر جمله (فخسفنابه ...) مى رساند، و چنين معنا مى دهد كه ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم ، پسبرايش روشن شد بطلان آنچه ادعا مى كرد، و مى گفت من خودم مستحق اين ثروت هستم ، وحاجتى به خدا ندارم ، و اين نبوغ علمى و نيروى خودم است كه جلب خير و رفع ضرر از منمى كند.
بعد از هلاكت قارون ، برآرزومندان ثروت او معلوم گشت كه وسعت و تنگى رزقتابعمشيت خدا است .


و اصبح الذين تمنوا مكانه بالامس ، يقولون و يكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عبادهو يقدر...



مى گويند كلمه (وى ) كلمه اى است كه در هنگام اظهار ندامتاستعمال مى شود، و بسا هم مى شود كه در مورد تعجب به كار مى رود، و هر دو معنا باآيه شريفه مى سازد، هر چند كه معناى اول زودتر به ذهن مى رسد.
(كان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر) - در اين جمله همان كسانى كه ديروزآرزو مى كردند اى كاش به جاى قارون بودند، بعد از خسف قارون ، اعتراف كرده اند بهاينكه آنچه قارون ادعا مى كرد و ايشان تصديقش مى كردند،باطل بوده ، و وسعت و تنگى رزق به مشيت خدا است ، نه به قوت و جمعيت و داشتن نبوغفكرى در اداره زندگى .
معمولا كلمه (كان ) براى تشبيه چيزى است به چيزى ، مى گوييم : فلانى كاءنهشير است ، يعنى مثل اوست در شجاعت ، ولى مقام در آيه مورد بحث مقام تحقيق است نه تشبيه، تا با شك و ترديد مناسبت داشته باشد، لذا كلمه (كان ) در اين آيه براى تشبيهنيست ، بلكه گويندگان اين سخن ، كلمه مذكور را به اين منظور آورده اند كه بفهمانندهمين الان ابتداء و اولين لحظه اى است كه ما، در سخن قارون دچار ترديد شديم ، با اينكهقبلا او را تصديق كرده بوديم ، و به كار بردن كلمه (كان ) به اين منظور شايعاست .
شاهد اينكه كلمه مذكور را به منظور ترديد به كار نبرده اند، جمله (لولا ان من اللهعلينا لخسف بنا) است كه به طور جزم و تحقيق و بدون هيچ ترديد گفته اند، اگر خدابر ما منت ننهاده بود ما را هم فرو مى برد.
در جمله (وى كانه لا يفلح الكافرون ) براى بار دوم اظهار ندامت كرده اند، و اينكهگفته اند: واى ! گويا كافران رستگار نمى شوند، رد مطلبى است كه لازمه آرزوىقلبى ايشان است ، كه گفتند: اى كاش ما جاى قارون بوديم ، چون لازمه اين آرزو اين استكه قارون ها رستگارند.
بهشت مختص كسانى است كه در اين دنيا خواهان برترى جوئى و فساد نباشند


تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبهللمتقين )



اين آيه و آيه بعدش به منزله نتيجه گيرى از داستان قارون است .
و در جمله (تلك الدار الاخره ) كلمه (تلك ) كه مخصوص اشاره به دور است ،شرافت و ارجمندى و علو مكان آخرت را مى رساند، و همين خود شاهد است بر اينكه مراد ازدار آخرت ، دار آخرت سعيده است ، نه هر آخرتى ، و نيز به همين جهت مفسرين دار آخرت رادر آيه مورد بحث به بهشت تفسير كرده اند.
و معناى اينكه فرمود: (نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا - قرارشمى دهيم براى كسانى كه نمى خواهند در زمين گردن فرازى كنند، و فساد انگيزند) ايناست كه : ما بهشت را اختصاص به چنين كسانى مى دهيم ، و منظور از گردن فرازى اين استكه : بر بندگان خدا استعلا و استكبار بورزند، و منظور از فسادانگيزى اين است كه :خواستار گناهان و نافرمانى خدا باشند، چون خداى تعالى شرايعش را، كه انسانها رابه آنها مكلف فرموده ، بر اساس آنچه كه فطرت و خلقت آنان اقتضاء دارد بنا نهاده ، وفطرت انسان تقاضا ندارد مگر آن كار و آن روشى را كه موافق با نظام اتم و احسن درحيات زمينى انسانهاست ، پس هر معصيتى ، بى واسطه و يا باواسطه در فساد اينزندگى اثر دارد، همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: (ظهر الفساد فى البر و البحربما كسبت ايدى الناس ).
از اينجا روشن مى شود كه علو خواهى يكى از مصاديق فسادخواهى است ، و اگر از ميانفسادها خصوص علوخواهى و برترى جويى را نام برده ، براى اين است كه نسبت بهخصوص آن عنايت داشته است ، و حاصل معناى آيه اين است كه : اين خانه آخرت ، يعنىبهشت را اختصاص به افرادى مى دهيم ، كه نمى خواهند با برترى جويى بر بندگانخداوند و با هر معصيتى ديگر در زمين فساد راه بيندازند.
اين آيه شريفه عموميت دارد، و مى رساند كه تنها كسانى به بهشت مى روند، كه در زمين ،هيچ يك از مصاديق فساد و يا به عبارتى ديگر هيچ يك از گناهان را مرتكب نشوند، بهطورى كه حتى اگر در همه عمر يك گناه كرده باشند، از بهشت محروم مى شوند، و ليكنآيه ديگرى از قرآن كريم اين عموم را تخصيص زده و فرموده : (ان تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم ، و ندخلكم مدخلا كريما).
(و العاقبه للمتقين ) - يعنى عاقبت نيك و پسنديده ، كه همان خانه سعيد آخرت ، و ياعاقبت سعيد در دنيا و آخرت است ، از آن مردمى است كه تقوى پيشه كنند، چيزى كه هست ازدو احتمال مزبور احتمال اول مورد تاييد سياق هر دو آيه است .


من جاء بالحسنه فله خير منها



هر كس كارى نيك كند پاداشى بهتر از آن دارد، براى اينكه پاداشش بهفضل خدا چند برابر مى شود، همچنان كه خودش در جاى ديگر فرمود: (من جاء بالحسنهفله عشر امثالها).


و من جاء بالسيئه فلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوا يعملون



و كسى كه عمل زشت كند زشتكاران جز همان عملشان پاداش داده نمى شوند، يعنى برآنچهكه كرده اند چيزى اضافه نمى شود، و در اين ،كمال عدل الهى است ، همچنان كه در كار نيك پاداش به ده برابركمال فضل اوست .
ظاهر كلام اقتضاء داشت به جاى جمله (فلا يجزى الذين عملوا) بفرمايد: (فلا يجزون) يعنى ضميرى به كلمه (من - كسى كه ) برگرداند، ولى چنين نفرمود، بلكهدوباره اسم ظاهر به كار برد، يعنى به جاى ضمير،موصول (الذين ) را به كار برد، و شايد اين تعبيراشاره به اين باشد كه حكم درآيه ، مخصوص كسانى است كه زياد معصيت مى كنند، و خطا سراپايشان را گرفته ، نهكسى كه در عمر يك گناه از او سرمى زند، همچنان كه كلمه (سيئات ) كه جمع (سيئه) است ، و نيز جمله (كانوا يعملون - همواره مرتكب مى شدند)، نيز دلالت بر اينكثرت و اصرار و استمرار دارد، و اما كسى كه هم گناه مى كند و هم حسنه به جاى مى آورد،اميد هست كه خداى تعالى او را بيامرزد، همچنان كه خودش فرموده : (و آخرون اعترفوابذنوبهم ، خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا، عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم).
اشاره به اينكه ملاك در ثواب و عقاب ،آثارحاصل از اعمال است
اين را بايد دانست كه ملاك در (حسنه و سيئه ) به خاطر اثرى است كه از آنها براىانسان حاصل مى شود، و به خاطر آن آثار، اعمالى را حسنه ، و اعمالى ديگر را سيئه مىناميم ، نه به خاطر جرم و اسكلت اعمال ، كه يك نوع حركت است .
ثواب و عقابى هم كه بر اعمال مترتب مى شود، باز به لحاظ آن آثار است ، نه بهخاطر متن عمل ، همچنان كه قرآن كريم نيت باطنى را نيز مورد محاسبه قرار مى دهد، و مىفرمايد: (و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ).
با اين بيان ، جواب از اشكالى كه بر اطلاق آيه شده ، كه : توحيد يك حسنه است ، و هيچپاداشى مهم تر از آن نيست ، پس چگونه پاداش بهتر از آن را به شخص موحد مى دهند؟ ولابد آيه شريفه يا مربوط به عقايد نيست ، و يا به مساله توحيد تخصيص خورده است ،روشن مى شود.
توضيح اينكه گفتيم : ملاك در ثواب و عقاب به خاطر آثارحاصل از اعمال است ، نه به خاطر خود اعمال ، در مساله توحيد هم ملاك اثرى است كه براين عمل قلبى مترتب مى شود، و اين اثر غير از خود توحيد است ، گرچه هيچ عملى بهتراز توحيد فرض ندارد، ولى ممكن است چيزى را فرض كرد كه از اثر توحيد بهتر وافضل باشد.
علاوه بر اين توحيد هر چه و به هر معنا فرض شود،قابل شدت و ضعف و نقصان و زيادت است ، و پر واضح است كه توحيد شخص ‍ موحد كهدر يك حدى از شدت و ضعف قرار دارد، اگر در وقت جزا دادن چند برابر شود از برابرشبهتر است .
بحث روايتى (رواياتى درباره داستان قارون و آيات مربوط به آن )
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه در كتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابى حاتم ، حاكم- وى حديث راصحيح دانسته - و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت آورده اند كه گفت :قارون مردى از قوم موسى (عليه السلام )، و پسر عموى آن جناب بود، و همواره درجستجوى علم بود، تا آنكه علم بسيارى جمع آورى نمود، و همچنان به كار خود ادامه داد تاروزى كه بر موسى (عليه السلام ) طغيان كرد، و به وى حسد ورزيد.
موسى (عليه السلام ) به او فرمود: خداى تعالى به من دستور داده كه از بندگانشزكات بگيرم ، تو هم بايد زكات مالت را بدهى ، قارون از اطاعت اين دستور سرباز زد،و به مردم گفت : موسى (عليه السلام ) مى خواهدمال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش ‍ كرديد، و دستورهايى ديگر داد همه رااطاعت كرديد، آيا باز او را اطاعت مى كنيد و اموالتان را به او مى دهيد، مردم گفتند: نه مانمى خواهيم به اين كار تن در دهيم ، ولى چه چاره اى داريم ؟ گفت : من نظرم اين است كهبفرستم به سراغ يكى از زنان فاحشه بنىاسرائيل ، و وقتى آمد او را تحريك كنيم ، و به سر وقت موسى بفرستيم كه او را متهم كندبه اينكه خواسته اى با من زنا كنى .
مردم اين نظريه را پسنديده ، شخصى نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگرشهادت دهى كه موسى با تو زنا كرده است هر چه بخواهى به تو مى دهيم ، زنپذيرفت .
قارون نزد موسى (عليه السلام ) آمد، و گفت : دستور بده بنىاسرائيل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدايت فرموده آگاه كن ، موسى (عليه السلام )قبول كرد، و بنى اسرائيل را جمع كرد، و به ايشان فرمود: شما را جمع كرده ام تا بهاطلاعتان برسانم كه پروردگارم چه دستوراتى داده ، بنىاسرائيل گفتند: چه دستور داده ؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگويم تنها خدا رابپرستيد، و چيزى را شريك او مگيريد، و صله رحم كنيد، و چه و چه كنيد، تا آنكه فرمود:و اينكه اگر كسى زنا كرد در صورتى كه زن داشته باشد سنگسارش ‍ كنيد، گفتند: هرچند كه خودت باشى ؟ فرمود بله اگر خودم نيز زنا كنم بايد سنگسار شوم ، گفتند:خوب تو زنا كرده اى ، و بايد سنگسار شوى ، موسى (عليه السلام ) با تعجب پرسيد:من زنا كرده ام ؟
اطرافيان قارون فرستادند نزد آن زن كه بيا و شهادت بده ، چون آمد، پرسيدند دربارهموسى (عليه السلام ) چه شهادت مى دهى ؟ موسى (عليه السلام ) از او پرسيد تو رابه خدا سوگند راست بگو، زن گفت : چون مرا به خدا سوگند مى دهى (راستش را مىگويم ) اين مردم مرا خواستند و مزدى برايم مقرر كردند تا در برابرش من تو را متهمبه زناى با خود كنم ، و اينك شهادت مى دهم تو از اين تهمت برى هستى ، و نيز شهادتمى دهم بر اينكه تو رسول خدايى .
موسى با چشم گريان به سجده افتاد، خداى تعالى به وى وحى فرستاد كه چرا مىگريى ؟ با اينكه من زمين را مسخر تو كرده ام ، به زمين فرمان بده تا قارون را ببلعد،كه اگر فرمانش دهى اطاعتت مى كند.
موسى (عليه السلام ) سر از سجده برداشت ، و به زمين فرمود: قارون و اطرافيانش رابگير، زمين آنان را تا اعقاب پاهايشان در خود فرو برد، همينكه وضع را چنين ديدند، ازدر التماس فرياد زدند: اى موسى اى موسى ! موسى (عليه السلام ) مجددا فرمان دادبگير ايشان را، پس زمين آنان را تا گردنهايشان فرو برد، مجددا فريادشان به ياموسى يا موسى بلند شد، بار سوم موسى (عليه السلام ) فرمان داد كه بگير ايشانرا، پس زمين همه شان را در خود فرو برد، و خداى تعالى به موسى وحى فرستاد كه :بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع كردند اجابت نكردى ، به عزتم سوگند اگرمرا مى خواندند اجابتشان مى كردم .
ابن عباس مى گويد: اين است معناى آيه شريفه كه مى فرمايد: (فخسفنا به و بدارهالارض ) كه زمين قارون و اتباعش را تا طبقه تحتانى خود فرو برد.
مؤ لف : در كتاب مزبور از عبد الرزاق ، و ابن ابى حاتم ، از ابننوفل هاشمى ، نيز همين قصه روايت شده ، چيزى كه هست در روايات مذكور آمده كه آن زنرا در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شكايت از موسى آن تهمت را پيش قارون بزند،ولى وقتى حضور بهم رسانيد، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسى ، و اين خبربه گوش موسى رسيد، و نزد خدا از قارون و رفقايش شكوه كرد، خدا هم او را بر قارونمسلط كرد.
مرحوم قمى در تفسير خود در اين داستان گفته : موسى (عليه السلام ) خودش نزد قارونآمد، و حكم زكات را به وى ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء كرده و از خانه اش بيرونراند، موسى (عليه السلام ) نزد پروردگارش از رفتار قارون شكوه كرد، خدا هم او رابر وى مسلط ساخت و زمين به فرمان وى قارون و خانه اش را در خود فرو برد.
ليكن اين روايت به خاطر اينكه حرفهاى ناپسندى دارد، و از نظر سند هم موقوف و بريدهاست از ايراد همه آن خوددارى كرديم ، دو روايت ابن عباس و ابننوفل نيز موقوفند يعنى از صحابى نقل كردند نه ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ).
علاوه بر اين روايت ابن عباس بغى و ستمكارى قارون را نسبت به موسى دانسته ، درحالى كه قرآن فرموده : (فبغى عليهم )، قارون بر بنىاسرائيل ستم كرد، و نيز روايت مى گويد: علمى كه قارون داشته علمى بوده كه با درسخواندن فرا گرفته ، و آيه قرآن همان طور كه گفتيم ظاهر در اين است كه : مراد از علمبه علم قارون ، علم به راه هاى جمع آورى ثروت وامثال ثروت است .
داستان قارون در تورات حاضر
البته داستان قارون در تورات فعلى به نحو ديگرى آمده ، در اصحاح شانزدهم ، ازسفر عدد، مى خوانيم : قورح بن بصهار بن نهات بن لاوى ، و داثان ، و ابيرام ، دو پسرالياب ، و اون ، پسر فالت ، كه از نواده هاى راءوبين بودند، با جمعى از بنىاسرائيل و رؤ ساى ايشان كه دويست و پنجاه نفر مى شدند، در مخالفت با موسىپافشارى مى كردند، و در روزى مقرر، يك جا جمع شدند، تا عليه موسى و هارون قيامكنند، به موسى و هارون گفتند: تا اينجا هر چه كرديد بس است ، اين جمعيت كه مى بينيدهمه شان مقدسند، و در وسطشان رب قرار دارد، پس چرا بر جماعت رب برترى مى جوييد؟وقتى موسى اين سخن بشنيد به سجده افتاد، پس قورح و همه مردمش ‍ را صدا كرد كه :فردا رب اعلام خواهد كرد كه او براى چه كسى است ؟ و چه كسى مقدس است ؟ آنگاه آنكسى را كه مقدس تر باشد به درگاه خود نزديك خواهد كرد، آرى او هر كه را بپسنددبه خود نزديك مى كند، اين كار را بكنيد، و محابر قورح و همه جماعتش را براى خودبگيريد، و آتشى در آن بيفكنيد، و بر آن بخور دهيد، فردا اين كار را درمقابل رب انجام دهيد، چون آن مردى كه خدا او را بپسندد او مقدس است ، و همين شما را بساست اى دودمان لاوى .
تورات همچنان قصه را ادامه مى دهد، و در ضمن مى گويد كه فرداى آن روز آمدند، وآتشدانها كه در آن آتش و بخور بود آوردند، و در باب خيمه اجتماع كردند، آنگاه درتورات گفته شده كه زمين زير پايشان شكافته شد و دهان خود را باز كرد، آنان و خانههايشان را بلعيد، و قورح و همه مردمش و همه اموالش را نيز فرو برد، و آنچه از آنانزنده ماند در همان بيابان در بين جمعيت در زمين فرو رفتند، به طورى كه بقيهاسرائيليان كه در اطرافشان بودند از صداى آنان فرار كردند، چون با خود گفتند: ممكناست ما را هم فرو ببرد، آنگاه آتشى از ناحيه رب بيرون آمد، و آن دويست و پنجاه مرد راكه بخور آورده بودند بسوزانيد، اين بود آن مقدار از داستان تورات كه مورد حاجت مابود.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (ان قارون كان من قوم موسى ) گفته است : كه وى پسرخاله موسى (عليه السلام ) بود، - نقل از عطاء از ابن عباس ، و از روايت امام صادق(عليه السلام ).
و در تفسير قمى در ذيل جمله (ما ان مفاتحه لتنوء...) گفته : كليد گنجينه هايش راجمعى نيرومند نمى توانستند حمل و نقل كنند.
و در معانى الاخبار به سند خود از موسى بناسماعيل بن موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدرش از جدش از آباى گرامش از على(عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله (و لا تنس نصيبك من الدنيا) فرمود: سلامتىو نيرومندى و فراغت و جوانيت و نشاطت را فراموش مكن ، و با اين سرمايه هاى گرانبهاآخرت خود را تامين نما.
چند روايت درباره تواضع و بيان اينكه بسا مى شود كه بند كفش كسى موجب عجبواستعلاى او مى شود
و نيز در تفسير قمى در ذيل جمله (فخرج على قومه فى زينته ) گفته : قارون باجامه هاى رنگين ، و دامن بلند از خانه بيرون مى آمد، و دامن خود را به زمين مى كشيد.
و در مجمع البيان مى گويد: زاذان از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه دردوران خلافتش در بازارها قدم مى زد و گم شدگان را به مقصد مى رساند، و ضعيفان راكمك مى كرد، و به فروشندگان و بقالان مى گذشت ،و قرآن را پيش رويش باز مى كرد،و مى خواند: (تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا) ومى فرمود: اين آيه درباره اهل عدالت و تواضع از واليان امور، و درباره قدرتمندان ازساير مردم نازل شده .
و نيز در مجمع البيان آمده كه سلام اعرج از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: بند كفش كسى باعث عجب او مى شود، و به همين جهتمشمول اين آيه مى شود، كه مى فرمايد: (تلك الدار الاخره ).
مؤ لف : سيد بن طاووس در كتاب سعد السعود خود روايت را به اين صورت از مرحومطبرسى صاحب مجمع البيان نقل كرده ، كه فرمود: مردى به همين مقدار كه بند كفش اوبهتر از بند كفش رفيقش است باعث عجب او مى شود، لذامشمول اين آيه مى شود.
و در الدر المنثور است كه : محاملى و ديلمى از ابى هريره روايت كرده اند كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: جبارى در زمين و اخذ بدون حق از مصاديقاين آيه است .
سوره قصص ، آيات 85 - 88


ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معادقل ربى اعلم من جاء بالهدى و من هو فى ضلال مبين (85) و ما كنت ترجوا ان يلقى اليكالكتاب الا رحمه من ربك فلا تكونن ظهيرا للكفرين (86) و لا يصدنك عن آيات الله بعد اذانزلت اليك و ادع الى ربك و لا تكونن من المشركين (87) و لا تدع مع الله الها آخر لا الهالا هو كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون


(88)،
ترجمه آيات
آن كس كه قرآن را بر تو واجب كرد تو را به مكه برمى گرداند بگو پروردگار منبهتر مى داند كه چه كسى هدايت آورده و چه كسى در گمراهى آشكار است (85).
تو هيچ اميد نداشتى كه اين كتاب به سويت نازل شود مگر مرحمتى از پروردگارتحال كه مشمول اين رحمت شدى هرگز پشتيبان كافران مباش (86).
و كفار تو را از آيات خدا باز ندارند بعداز آنكه به سوى تونازل شد و به سوى پروردگارت دعوت كن و از مشركين مباش (87).
و با خدا معبود ديگرى مخوان كه جز او معبودى نيست همه چيز هلاك پذير است مگر ذات پاكاو، حكم خاص اوست و به سوى او برمى گرديد (88).
بيان آيات
اين چند آيه ، آيات آخر اين سوره است ، و در آن بهرسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) وعدهجميل مى دهد كه به زودى بر او منت نهاده و قدر و منزلتش را بلند مى كند، و نفوذ كلمه اشمى دهد، و دينش را بر ساير اديان برترى مى بخشد، و امنيت و سلامتى را بر او و مؤ منينبه او گسترش مى دهد، همان طور كه اين كار را درباره موسى و بنىاسرائيل كرد، و در حقيقت آيات قبل هم كه داستان موسى (عليه السلام ) را بيان مى كردبراى بيان همين نكته بود.


ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد...



معناى آيه و وجوه مختلفى كه درباره مراد از (معاد) در آن گفته شده است
كلمه (فرض ) - بطورى كه گفته اند - به معناى واجب كردن است ، و بنابراينمعناى جمله (فرض عليك القرآن ) اين است كه : واجب كرده بر توعمل به قرآن را، يعنى عمل به آن احكامى كه در آن است ، پس در حقيقت در اين كه ايجاب رابه خود قرآن نسبت داده مجاز در نسبت به كار برده .
از اين معنا بهتر، تفسيرى است كه بعضى كرده اند و گفته اند: (معناى آن اين است كه :واجب كرده بر تو تلاوت و خواندن آن را به مردم ، و اينكه آن را به مردم برسانى ، وبه احكامش عمل كنى ) چون اين معنا با جمله (لرادك الى معاد)، به بيانى كه در معناىآن خواهد آمد بهتر مى سازد.
(لرادك الى معاد) - كلمه (معاد) اسم محل عود، يا اسم زمان عود است ، و مفسرين درمعناى اين محل ، و يا زمان اختلاف كرده اند.
بعضى گفته اند: مراد مكه است ، و بنابراين آيه شريفه وعده اى است كه خداى تعالىبه پيامبر گرامى اش مى دهد كه به زودى او را بعد از آنكه از مكه هجرت كرد دوبارهبه مكه برمى گرداند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن مرگ است . و بعضى گفته اند: قيامت است .
بعضى ديگر گفته اند: محشر است . بعضى ديگر آن را مقام محمود دانسته اند، كه همانموقف شفاعت كبرى است . بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن بهشت است . و بعضى ديگرگفته اند: بيت المقدس است ، كه بنابراين قول آيه شريفه وعده اى است در خصوص ‍معراج ، البته معراج دوم ، كه مى فرمايد: بعد از آنكه ما تو را در معراجاول به بيت المقدس برديم ، بزودى تو را بدانجا برمى گردانيم .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن هر امر محبوبى است كه دلخواه آن جناب باشد. كه اينمعناى آخرى با همه اقوال قبلى و يا بيشتر آنها منطبق مى شود.
اما آنچه كه دقت در سياق آيات سوره به دست مى دهد، اين است كه : آيه شريفهتصريحى باشد به آنچه كه داستان مزبور دراول سوره به آن اشاره مى كرد، و آيات بعد از آن هم مويد آن است .
چون خداى تعالى در اول سوره ، داستان بنىاسرائيل و موسى (عليهماالسلام ) را نقل كرد، ومفصل بيان داشت كه چه منت ها بر آنان نهاد، امنيت ، سلامتى ، عزت ، و تمكن به آنان داد،بعد از آن كه ذليل و زبون دست آل فرعون بودند، و فرعونيان پسرانشان را مى كشتند،و زنانشان را زنده مى گذاشتند.
و اين داستان به دلالت التزامى دلالت مى كند بر اينكه مى خواهد به همه مؤ منين وعده اىجميل دهد، كه به زودى از فتنه ها و شدائد و عسرتى كه گرفتارش هستند نجاتشان مىدهد، و دينشان را بر همه اديان تقديم و برترى مى بخشد، و آنان را بعد از آنكه در زمينجايى نداشتند، در زمين مكنت مى دهد، و اين دلالت التزامى را مطلع سوره نيز تاييد مى كند.
آنگاه بعد از آنكه از نقل داستان مذكور فارغ شد، فرمود: حكمت واجب مى كند كتابىنازل شود، تا هم مردم را به سوى حق راهنما و تذكر باشد و هم اتمام حجت باشد، تا بهوسيله آن كتاب ، خود را از عذاب خدا حفظ كنند، همچنان كه چنين كتابى بر موسىنازل كرد، البته بعد از آنكه قرون اولى ونسل هاى گذشته را هلاك ساخته بود، و همچنان كه كتابى بر پيامبرنازل كرد، هر چند كه مردم او را از باب عنادى كه با حق داشتند تكذيب كردند، و دنيا رابر آخرت ترجيح دادند.
و اين سياق هر شنونده اى را اميدوار مى سازد، كه خداى تعالى به زودى آنچه را كه بهاشاره و به دلالت التزامى فهماند صريحا بيان مى كند، در چنين زمينه اى اگر بشنودكه خداى تعالى مى فرمايد: (ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد)، بدوندرنگ مى فهمد، كه منظور همان وعده جميلى است كه منتظرش بود، مخصوصا كه در اولشفرمود: آن كسى كه قرآن را بر تو واجب كرده ، قبلا هم كه تورات را به قرآن تشبيهكرده بود، و نجات دادن بنى اسرائيل را هم قبل از فرستادن تورات آورده بود، تا مقدمهبراى نزول تورات باشد، و بنى اسرائيل با اخذ به آن وعمل به آن امامان و وارثان باشند.
پس در نتيجه معناى آيه اين مى شود: آن كسى كه قرآن را بر تو واجب كرد تا بر مردمبخوانى و ابلاغ كنى و دستوراتش را به كار بندى به زودى تو را به آن محلى برمىگرداند كه اين برگشتنت عود باشد و آنجا معادت شود همچنان كه تورات را بر موسىنازل كرد و با نزول آن قدر و منزلت خودش و قومش را بالا برد.
و معلوم است كه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) قبلا در مكه بود، مكه اى كه درآن همه گونه شدائد و فتنه ها را ديد، آنگاه مهاجرت كرد و سپ س بدانجا برگشت ، درحالى كه فتح و فيروزى داشت و در حالى كه پايه هاى دينش محكم ، و اركان ملتش ‍مستحكم شده بود، بت هاى مكه را بشكست ، و بنيان شرك را ويران ساخت ، و مؤ منين وارث آنسرزمين شدند، در حالى كه از آنجا با ذلت و خوارى بيرون گشته بودند.
و اگر كلمه (معاد) را نكره آورد، براى اين است كه به عظمت اين عود اشاره كند، وبفهماند كه اين برگشتن قابل قياس به بودن قبلى اش در مكه نيست و تاريخ هم اين معنارا تصديق مى كند.
معناى جلمه (قلربى احملم من جاء بالهدى ...) و سخن بعضى مفسران درباره آن
(قل ربى اعلم من جاء بالهدى و من هو فى ضلال مبين ) - اين جمله مويد معنايى است كهما براى معاد كرديم ، چون نظير جمله اى است كه موسى (عليه السلام ) وقتى كه مردمتكذيبش كرده ، و آيات بيناتش را به سحر نسبت دادند - گفت : (ربى اعلم من جاءبالهدى و من تكون له عاقبه الدار).
در اين آيه رسول گرامى خود را دستور مى دهد به فرعونهاى زمان خود، يعنى بزرگانمشركين ، كه تكذيبش كردند، و به سحر نسبتش ‍ دادند، همان را بگويد، كه موسى (عليهالسلام ) به آل فرعون گفت ، چون كه تكذيبش كردند، و به سحر نسبتش دادند.
زيرا مشابهت تامى هست ميان بعثت آن جناب و موسى (عليه السلام )، و همچنين سيردعوتشان ، همچنان كه از داستان وارده در اين سوره ظاهر مى شود، و همچنان كه باتامل در آيه (انا ارسلنا اليكم رسولا شاهدا عليكم كما ارسلنا الى فرعون رسولا كاملاظاهر مى شود.
و اگر در آيه مورد بحث اكتفاء كرد به اينكهرسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) قسمتاول كلام موسى را به مردم بگويد، و قسمت دوم آن را يعنى جمله (و من تكون له عاقبهالدار) را، در آيه مورد بحث نياورد، شايد از اين جهت بوده كه سياق كلام ، سياق اشارهاست ، و مثل اينكه قرار بوده از حد اشاره تجاوز نشود، همچنان كه اين معنا از جمله (لرادكالى معاد)، كه خطاب را در آن متوجه رسول خود كرده ، و كلمه معاد را نكره آورده ، نيزاستشمام مى شود.
و به هر حال مراد از جمله (من جاء بالهدى ) شخصرسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم )، و مراد از جمله (و من هو فىضلال مبين )، مشركين از قوم اوست و اختلاف سياق دو جمله - كه در اولى فرمود: (كسىكه هدايت آورده )، و در دومى فرمود: (و آن كسى كه در ضلالتى آشكار است )، بااينكه جا داشت ، در جمله اول هم بفرمايد: آن كس كه در هدايت است ، و خلاصه مقابله را بينهدايت آن جناب و ضلالت مشركين نينداخت ، بلكه بين هدايت آوردن آن حضرت ، و ضلالتمشركين انداخت - براى اين است كه تكذيب مشركين متوجه خود آن جناب نبود، بلكه طبعاتكذيبشان متوجه دين آن حضرت بود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation