بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كلمه (ام القرى ) به معناى مركز دهات ، و آن شهرستانى است كه همه دهات بدانجامراجعه مى كنند، و در آيه شريفه سنت الهى در عذاب قرا، و انقراضاهل آنها بيان شده ، و آن اين است كه : عذاب استيصال و انقراض هيچ وقت از خداى تعالىصادر نشده مگر بعد از آنكه حجت را بر آنان تمام كرده باشد، يعنى رسولى بهسويشان فرستاده باشد، تا آيات خدا را بر آنان بخواند، و بعد از آنكه ايشان آنرسول را تكذيب كرده ، و به آيات خدا كفر ورزيده باشند.
و در اينكه بعد از آيه قبلى اين آيه را ذكر كرد، كه سنت الهى را در هلاك ساختن قرىبيان مى كند، خود تهديدى است به اهل مكه كه مشرك بودند، و اشاره است به اينكه اگرآنان نيز بر كفر خود پافشارى كنند، در معرضنزول عذاب قرار خواهند گرفت ، براى اينكه خداى تعالى براى ام القرى كه همان مكهاست رسولى فرستاد، تا آيات وى را بر مردم آنجا بخواند، ولى آن مردم هنوز ظالمند ورسول خود را تكذيب مى كنند.
با اين بيان روشن مى شود كه آن نكته اى كه باعث شد در آيه شريفه از متكلم مع الغير(ما) به سوى غيبت التفات شود، چه بوده ؟ آرى در آياتقبل و همچنين بعد از جمله مورد بحث خداى تعالى متكلم مع الغير (ما) اعتبار شده و فرموده :(نمكن ، لدنا، اهلكنا، و كنا نحن الوارثين )، ولى در جمله مورد بحث خداى تعالى غايباعتبار شده ، فرموده : (و ما كان ربك ... - و پروردگار تو، چنين و چنان نيست ) نكتهاين التفات اين است كه : در اشاره به اينكه اگر پيامبر را تكذيب كنند، شرايط عذابكردن در ما بين آنان فراهم است ، هم تقويت نفس پيامبر خداست و هم تاكيدى براى حجت او،لذا مى بينيم بعد از آنكه در اين عبارت غرض مزبور ايفا شده ، دوباره به سياققبل برمى گردد، و مى فرمايد: (و ما كنا مهلكى القرى ).


و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحيوه الدنيا...



كلمه (ايتاء) به معناى (اعطاء) است و كلمه (من شى ء) بيان كلمه (ما) است ،كه به منظور عموميت دادن به (ما) آمده ، و معنايش چنين مى شود (تمامى آنچه كه ازمتاع حيات دنيا داده شده ايد)، كلمه (متاع ) به معناى هر چيزى است كه از آن بهرهبردارى شود، و كلمه (زينه ) به معناى هر چيزى است كه به چيزى منضم شود، و آنرا جمال و حسنى ببخشد، و كلمه (حياه الدنيا) به معناى زندگى زودگذر و پايانپذيرى است كه از زندگى آخرت به ما نزديك تر است ، و درمقابل آن زندگى آخرت است ، كه جاودانى و ابدى است ، و مراد از (ما عندالله ) نيزهمان زندگى با سعادت آخرت است كه در جوار خدا است و به همين جهت خير و باقى ترشمرده شده .
و معناى آيه اين است كه : تمامى نعمتهاى دنيوى كه خدا در اختيارتان قرار داده متاع زينتىاست كه زندگى دنيوى را زينت داده ، زندگى دنيوى كه از آن زندگى ديگر به شمانزديك تر و فانى و زودگذر است و آنچه از ثوابها كه ذخيره خانه آخرت است ، و ثمرهپيروى هدايت و ايمان به آيات خدا است بهتر و باقى تر است ، پس جا دارد كه آنزندگى را و آن ثوابها را بر زندگى دنيا و متاع و زينت آن مقدم بداريد، اگرعقل داشته باشيد.
و اين جواب سومى است از اينكه گفتند: (ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا)، وحاصل آن اين است : اگر پذيرفتيم كه اگر پيروى هدايت كنيد عرب شما را از سرزمينتانبربايند، و ليكن آنچه شما در اين فرض از دست مى دهيد متاع زندگى دنياى فانى است، پس چرا بايد آن را بر سعادت آخرت و بر ثواب در نزد خدا كه در عوض پيروى هدايتاست ، ترجيح دهيد با اينكه آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است ؟
ترجيح پيروى هدى بر ترك آن بامقايسهحال پيروان هدايت با حال پيروان هوى


افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه ، كمن متعناه متاع الحيوه الدنيا ثم هو يوم القيمه منالمحضرين ...



اين آيه تا آخر هفت آيه بعد توضيح مضمون آيهقبل است ، و همان معنا را يعنى ترجيح پيروى هدى بر ترك آن ، و بر پيروى هواى نفس دربهره گيرى از متاع حيات دنيا را با بيانى ديگر روشن مى كند، و در اين بيانحال پيروان هدايت را با حال پيروان هوى مقايسه مى نمايد، كه دستهاول به وعده هاى نيكى ، كه خدا به آنان داده ، مى رسند، و دسته دوم در روز قيامت احضارمى شوند و خدايان دروغى آنان از آنان بيزارى جسته ، و دعايشان را مستجاب نمى كنند، واز اينكه دعوت رسولان را اجابت نكردند، بازخواست مى شوند.
پس اينكه فرمود: (افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه )، استفهامى است انكارى ، و وعدهحسن عبارت است از وعده خداى تعالى به مغفرت و بهشت ، همچنان كه خودش فرموده :(وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و اجر عظيم ) و خداوند وعده خود راتكذيب نمى كند، همچنان كه باز خودش فرموده : (الا ان وعد الله حق ).
و اينكه فرمود: (كمن متعناه متاع الحيوه الدنيا) يعنى آن كسى كه ما از متاع زندگى دنيابرخوردارش كرده ايم از آن وعده حسن محروم است ، براى اينكه به تمتع از متاع دنيا قناعتكرد، دليل بر اين تقييد اين است كه در آيه شريفه ، بين وعده حسن و بين تمتيع وبرخوردار كردن از متاع دنيا مقابله انداخته .
(ثم هو يوم القيمه من المحضرين ) - يعنى او در روز قيامت از احضار شدگان براىعذاب و يا براى سوال و مواخذه است ، و كلمه (ثم - سپس )، در اينجا ترتيب كلامى رامى رساند، نه ترتيب وقوع در خارج را، و اگر مطلب رابا جمله اسميه آورد، نه فعليه ،(و نفرمود ما او را احضار مى كنيم ، و يا احضار مى شود)، براى اين است كه تحقق رابرساند، و بفهماند كه چنين روزى به طور مسلم خواهد رسيد، همچنان كه در جمله مقابلشنيز اسميه آورد، و فرمود: (فهو لاقيه ).


و يوم يناديهم فيقول اين شركاءى الذين كنتم تزعمون



منظور از (شركاء) همان معبودهايى است كه مشركين در دنيا آنها را مى پرستيدند، واگر آن معبودها را (شركاء) خواند، به خاطر اين است كه مشركين بعضى از شوونخداى تعالى را از قبل خود به آنها داده بودند، و به آنها نسبت مى دادند، ازقبيل پرستش ‍ و تدبير و تعبير به (نداء) دراين آيه شريفه اشاره است به دورىآنان از خدا و بى ياورى ايشان در روز قيامت .
سخن پيشوايان شرك در روز قيامت كه در مقام بيزارى جستن از پيروان خود (مشركين)


قال الذين حق عليهم القول ربنا هولاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا



الهه اى كه مشركين آنها را شركاى خداى سبحان مى پنداشتند دو صنف بودند، يك صنفبندگان گرامى خدا بودند، از قبيل ملائكه مقرب ، و عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) وصنف ديگر ياغيان جن ، و گردنكشان انس ، كه ادعاى الوهيت كردند، مانند فرعون و نمرودو غير آن دو، و خداى سبحان هر كسى هم كه درباطل اطاعت شود، ملحق به آنان كرده مانند ابليس ، و شيطانهايى كه قرين انسانها مىشوند، و پيشوايان ضلالت ، همچنان كه درباره ابليس و شيطانها فرموده : (الم اعهداليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ) تا آنجا كه مى فرمايد: (ولقد اضل منكم جبلا كثيرا) و نيز درباره اطاعت هوى فرموده : (افرايت من اتخذ الهههويه و نيز درباره پيشوايان ضلالت فرموده : (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا مندون الله ).
و آنهايى كه مورد نظر آيه مورد بحث هستند از صنف دوم مى باشند، چون صنفاول كه ملائكه و عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) هستند، كسى را اغواء نكرده اند، و آيهمورد بحث سخن از (اغواء) به ميان آورده و فرموده كه : پيشوايان شرك گفتند كه ماآنان را اغواء كرديم و از عبادت آنان بيزاريم . پس مراد از (الذين حق عليهمالقول )، كه از مشركين بيزارى ميجويند، پيشوايان شركند، هر چند كه مشركين هم مصداق(الذين حق عليهم القول ) هستند، و عذابشان حتمى است ، به شهادت آيه (حقالقول منى لاملئن جهنم من الجنه و الناس اجمعين ) كه همه كفار را مصداق (الذين حقعليهم القول ) مى داند، و ليكن مراد در آيه مورد بحث پيشوايانى است كه شرك وضلالت به ايشان منتهى مى شود.
در اينجا سوالى پيش مى آيد، و آن اين است كه : حق سخن اين بود كهاول خداوند از مشركين بپرسد كه چرا شرك ورزيديد، و چه كسى شما را بر آن واداشت ؟ وسپس از زبان آنان جواب بدهد كه فلان و فلان ما را مشرك كردند، آنگاه آيه مورد بحث رااز زبان پيشوايان شرك در دفاع از خود بياورد، ولى اين طور نكرده ، از همان آغاز دفاعپيشوايان كفر را ذكر فرموده ، چرا؟
در پاسخ مى گوييم : شايد نكته آن اين باشد كه خواسته است اشاره كند به اينكهمشركين در اين موقف پيشوايان شرك و خدايان دروغين را نمى يابند، تا به آنان اشارهكنند، كه اينان ما را چنين كردند، همچنان كه آيه شريفه (و يوم يناديهم اين شركاءىقالوا آذناك ما منا من شهيد و ضل عنهم ما كانوا يدعون منقبل ) نيز به اين معنا اشاره مى كند.
(ربنا هولاء الذين اغوينا) - يعنى پروردگار اينان - اشاره به مشركين مى كنند -همان كسانند كه ما گمراهشان كرديم . و اين جمله توطئه و زمينه چينى براى جمله بعدىاست .
معناى و مراد از جمله (اءغوينا هم كما غوينا)
(اغويناهم كما غوينا) - گمراهشان كرديم ، همان طور كه خود گمراه شديم ، يعنىدرست است كه گمراهى آنان به اغواى ما بود، چون كه ما خود گمراه بوديم ، و ليكن آنطور نبود كه ما مجبورشان كنيم به گمراهى ، بلكه عين گمراه كردن خودمان بود، همچنانكه خود ما به اختيار خود گمراه شديم ، ايشان نيز به اختيار خود گمراه شدند، و به هيچوجه پاى اجبار و زور در بين نبود.
دليل بر اين كه معناى آيه اين است ، حكايتى است كه خداى تعالى از زبان ابليسنقل كرده ، كه در آن روز يعنى روز قيامت مى گويد: (و ما كان لى عليكم من سلطان الا اندعوتكم فاستجبتم لى ، فلا تلومونى و لوموا انفسكم ).
و نيز سوال و جواب ستمگران و اقران آنان را حكايت كرده و فرموده : (واقبل بعضهم على بعض يتساءلون قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين قالوابل لم تكونوا مؤ منين و ما كان لنا عليكم من سلطانبل كنتم قوما طاغين فحق علينا قول ربنا انا لذائقون فاغويناكم انا كنا غاوين ). يعنىاز ما كه گمراه بوديم به شما غير از گمراهى چيزى نرسيد.
از اين بيان روشن مى شود اينكه گفتند: (اغويناهم كما غوينا)، معناى ديگرى هم دارد، وآن اين است كه : مشركين از ما نظير همان وصفى را كسب كردند كه در خود ما بود، چيزى كههست اگر ما از آنان بيزارى مى جوييم براى اين است كه : ما ايشان را مجبور به گمراهىنكرديم ، و اگر ما را خداى خود گرفتند، و ما را پرستيدند به زور و اجبار نبود.
(تبرانا اليك ) - اين جمله بيزارى بى قيد و شرط پيشوايان است ، مى گويند مااصلا و به تمام معنا از مشركين بيزاريم ، چون ما نمى توانستيم ايشان را مجبور نموده واختيار از ايشان سلب كنيم .
(ما كانوا ايانا يعبدون ) - يعنى با اجبار ما، ما را نپرستيدند، و يا معنايش اين است كه: ما را نپرستيدند، چون كه ما از اعمال آنان تبرى داريم ، و كسى كه از عملى تبرى دارد،آن عمل را به وى نسب ت نمى دهند، آيات ديگرى هم كه مى فرمايد روز قيامت اثرى ازخدايان خود نمى يابند، برگشتش به همين معنا است ، كه خدايان نامبرده ، خود را ازپرستش آنان بيزار و برى مى دانند، مانند آيه (وضل عنهم ما كانوا يفترون ) و آيه (و ضل عنهم ما كانوا يدعون منقبل ) و (و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاوكم فزيلنابينهم و قال شركاوهم ما كنتم ايانا تعبدون ) و آياتى ديگر - دقت فرماييد -.
بعضى از مفسرين گفته اند: (معناى آيه اين است كه : خدايان دروغى كه در دنيا پرستشمى شدند در قيامت به خداى تعالى مى گويند: ما ازاعمال مشركين به درگاهت بيزارى مى جوييم ، چون كه آنان ما را نمى پرستيدند، بلكههواهاى خود را، و يا شياطين را مى پرستيدند)، و ليكن اين تفسير از سخافت و زشتىخالى نيست (براى اينكه قبل از جمله مورد بحث اقرار كردند كه ما آنان را گمراه كرديم ).
و چون هر يك از دو جمله (تبرانا اليك ) و (ما كانوا ايانا تعبدون ) معناى جمله(اغويناهم كما غوينا) را مى دهد لذا واو عاطفه بر سر آنها نيامد.


و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و راوا العذاب لو انهم كانوا يهتدون



مراد از كلمه (شركائهم - شركاى ايشان ) آلهه اى است كه بهخيال آنان شركاى خدا بودند، و لذا (شركاء) را به خود آنان اضافه كرد، و نسبت داد(شركاءشان )، و از اينكه فرمود: (به ايشان گفته مى شود بخوانيد شركاى خودرا)، منظور از خواندن آنها اين است كه : بيايند و پرستندگان خود را يارى نموده وعذاب را از ايشان دفع كنند، و به همين جهت جمله (و راوا العذاب - و ديدند عذاب را)،را بعد از جمله (فلم يستجيبوا لهم - پس خدايان ، دعاى پرستندگان را اجابتنكردند) آورد.
(لو انهم كانوا يهتدون ) - بعضى از مفسرين گفته اند: جواب (لو) در اينجا حذفشده ، يعنى نفرمود كه : اگر در پى هدايت بودند چه مى شد زيرا خود كلام بر آن دلالتدارد، و تقدير كلام اين است كه : آنان اگر راه به جايى مى بردند، و هدايت را مىپذيرفتند، هر آينه عذاب را مى ديدند، يعنى در دنيا به عذاب قيامت و حقانيت آن معتقد مىشدند، ممكن هم هست كلمه (لو) در اينجا به معناى آرزو باشد، و معناى آيه اين باشد كه: اى كاش راه به جايى مى بردند، و هدايت را مى پذيرفتند.


و يوم يناديهم فيقول ماذا اجبتم المرسلين



اين آيه عطف است بر چند آيه سابق ، كه مى فرمود: (و يوم يناديهم ...)،
چيزى كه هست در آيه سابق نخست پرسش شده اند از شركايى كه براى خداقائل شده بودند، و به ايشان دستور داده شده كه آنها را به يارى خود بطلبيد، و درآيه مورد بحث پرسش شده اند از اينكه چه پاسخى به دعوت رسولان ، كه از ناحيه خدابه سويشان آمدند، دادند.
و معناى آيه اين است كه : در پاسخ آن كسى كه خداى تعالى به سوى شما فرستاد، وشما را به سوى ايمان و عمل صالح دعوت كرد چه گفتيد؟


فعميت عليهم الانباء يومئذفهم لا يتساءلون



معناى اينكه كورى به اخبار نسبت داده شده (فعميت عليهم الانباء) نه به خودمشركين
كلمه (عميت ) ماضى از (عمى ) است كه به معناى كورى است ، و در اينجا معناىكورى مقصود نيست ، بلكه استعاره از اين است كه انسان در موقعيتى قرار گرفته كه بهخبرى راه نمى يابد و مقتضاى ظاهر اين بود كه عمى و بى خبرى رابه خود آنان نسبت دهد،ولى مى بينيم كه به عكس تعبير كرده ، و فرموده : (فعميت عليهم الانباء - خبرها برآنان كور شد) و اين به خاطر آن است كه بفهماند كفار در آن روز از همه طرف ماءخوذ مىشوند، و راه نجات از همه طرف به رويشان بسته مى شود، و دستشان از تمامى اسباببريده و كوتاه مى گردد، همچنان كه در سوره بقره ، آيه 166 فرموده : (و تقطعت بهمالاسباب )، توضيح اينكه : وقتى تمامى اسباب براى آنان از تاثير ساقط شد، ديگردر آن روز اخبار راهى به سوى آنان ندارد، و ايشان هم راهى به خارج از وجود خودندارند، تا چيزى را دست آويز نموده ، به آن اعتذار بجويند، و به اين وسيله خود را ازعذاب نجات دهند.
(فهم لا يتساءلون ) - اين جمله تفريع است بر (كور بودن اخبار)، ازقبيل تفريع بعض افراد عام بر عام است (مثل اينكه بعد از گفتن اين جمله كه دانشمندانمحترمند، بگويى پس بوعلى سينا هم محترم است )، در اينجا نيز بعد از گفتن اينكه كفاربه طور كلى از چهار ديوارى وجود خود راهى به خارج از خود ندارند، فرمود پس بينخودشان نيز سوال و جوابى رد و بدل نمى شود، تا از راه گفتگو و مشورت بهانه وعذرى پيدا كنند، و آن را عذر نافرمانى خود، يعنى تكذيب رسولان ، و رد دعوت ايشانقرار دهند.
صدر و ذيل آيه مورد بحث به وجوه بسيارى ديگر تفسير شده ، كه چون در ايراد آنهافايده اى نديديم ، مسكوت گذاشتنش را بهتر ديديم .


فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين



حرف (فاء) بر سر اين آيه اين معنا را افاده مى كند كه تاكنون آنچه گفتيم دربارهكسى بود كه كفر بورزد، و به سوى خداى سبحان رجوع هم نكند، پس بنابراين كسىكه رجوع كند و ايمان بياورد، و عمل صالح انجام دهد، اميد آن هست كه از رستگاران باشد،و كلمه : (عسى ) به طورى كه گفته شده در اينجا به معناى لغوى كلمه (اميد) نيست ،بلكه معناى تحقيق و حتميت را مى رساند، و خداى تعالى خواسته است ، طبق رسم و عادتبزرگان بشر سخن بگويد، چون عادت مردان بزرگ اين است كه كارى را كه مى خواهندانجام دهند مى گويند، اميد است انجام دهم ، ممكن هم هست همان معناى لغوى يعنى اميدوارىمنظور باشد، و خداى تعالى از طرف خود توبه كاران اظهار اميد كرده باشد، كه در اينصورت معناى جمله اين مى شود كه : آنهايى كه توبه كرده و ايمان آورده ، وعمل صالح كردند، در انتظار رستگارى باشند.
پاسخ ديگر به عذر و بهانه مشركين


و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيره ، سبحان الله و تعالى عما يشركون



كلمه (خيره ) به معناى تخير (انتخاب ) است ، همچنان كه كلمه (طيره ) به معناىتطير است .
اين آيه چهارمين پاسخ از عذر مشركين است ، كه گفتند: (اگر با تو هدايت را پيروىكنيم عرب ما را از سرزمينمان مى ربايند)، و متضمن حجتى قاطع است .
توضيح آن ، همانا خلقت يعنى صنع و ايجاد همه چيز به خداى تعالى منتهى مى شود،همچنان كه خودش فرموده (الله خالق كل شى ء) در نتيجه در عالم هستى هيچ موثرحقيقى غير از خداى تعالى وجود ندارد، پس هيچ چيزى كه خداى را مجبور به كارى از كارهاكند، وجود ندارد، زيرا چنين چيزى كه فرض كرديم موثر است يا مخلوق خدا است ، كههستى اش به او منتهى مى شود در اين صورت وجود آن و همه آثارش مخلوق او است ، و معناندارد كه چيزى و يا اثر آن در خودش اثر كند، و يا مخلوق او نيست ، و هستى اش به اومنتهى نمى شود، و با اجبار و قهر در خدا تاثير مى كند يعنى او را به اجبار وادار بهكار مى سازد، كه اين فرض باطل است ، چون موثرى در عالم غير از خدا نيست و چيزى همنيست كه وجودش منتهى به خدا نشود.
پس نه چيزى هست كه در خداى تعالى اثر كند و اثر خدا از او باشد و نه چيزى هست كهاز اثر خدا جلوگيرى كند همچنان كه فرموده : (و الله يحكم لا معقب لحكمه ) و نيزفرموده : (و الله غالب على امره ).
و وقتى نه قاهرى بود كه او را بر عملى مجبور كند، و نه مانعى كه او را از عملى بازبدارد، در نتيجه او مختار حقيقى است ، اين از نظر تكوين و خلقت از نظر تشريع هم همينطور است ، زيرا تشريع تابع تكوين است ، چون حقيقت تشريع اين است كه : خداىتعالى جنس بشر را طورى خلق كرده ، و بر فطرتى ايجاد فرموده ، كه خلقت وفطرتش صحيح ، و مثمر ثمر نمى شود، مگر وقتى كه يك عده كارهايى را كه در شرعواجبات و يا به حكم واجبات هستند، انجام دهد، و يك عده كارهايى كه محرمات و يا به حكممحرمات هستند ترك كند، پس هر كارى كه در بهكمال و به سعادت رسيدن انسانها موثر است ، خداى تعالى به آنها امر كرده ، با امروجوبى و يا ارشادى ، و از آنچه كه در اين راه مضر و منافى بوده نهى كرده ، با نهىتكليفى و يا ارشادى .
بيان اينكه خداوند داراى اختيار تكوينى (يخلق ما يشاء) و تشريعى (ويختار) است
پس خداى تعالى كه مختار به تمام معنا است ، مى تواند در مرحله تشريع احكام و قوانين، هر حكم و قانونى را كه خواست تشريع كند، همچنان كه در مرحله تكوين مى تواند هرقسم كه اختيار كرد خلق و تدبير نمايد، و اين است معناى جمله (و ربك يخلق ما يشاء ويختار) كه به طور مطلق خدا را مختار معرفى مى كند.
و ظاهرا جمله (يخلق ما يشاء) اشاره است به اختيار تكوينى خدا، و مى فهماند كه اختياراو مطلق است به اين معنى كه قدرت او قاصر از خلقت هيچ چيز نيست ، و هيچ چيزى او را ازآنچه مى خواهد مانع نمى شود، و به عبارت ديگر: هيچ چيزى از مشيت او سرباز نمى زند،نه به خودى خود و نه به خاطر مانعى ، و اين همان اختيار به معناى حقيقى آن است .
و جمله (و يختار) اشاره است به اختيار تشريعى ، و اعتبارى ، كه عطف آن به جمله(يخلق ما يشاء) از باب عطف مسبب است بر سبب ، براى اينكه تشريع و اعتبار، فرعتكوين و حقيقت است .
ممكن هم هست كه جمله (يخلق ما يشاء) را بر اختيار تكوينى ، و جمله (و يختار) را براعم از حقيقت و اعتبار حمل كنيم ، و ليكن وجه سابق موجه تر است ، بهدليل اينكه آنچه در جمله بعدى (ما كان لهم الخيره ) نفى شده ، اختيار تشريعى واعتبارى است ، و اختيارى كه در جمله (يختار) براى خدا اثبات شده ،مقابل آن است ، پس قهرا مراد تنها همان اختيار تشريعى و اعتبارى است .
معناى مختار بودن انسان و بيان اينكه او در برابر اراده تكوينى و تشريعىخدااختيارى ندارد
از سوى ديگر هيچ شكى نيست در اينكه آدمى نسبت به كارهايى كه از روى علم و اراده انجاممى دهد اختيار تكوينى دارد، البته نه اينكه اختيارش مطلق باشد، چون اختيار او يكى ازاجزاء سلسله علل است ، اسباب و علل خارجى نيز در محقق شدنافعال اختيارى او دخيلند، مثلا اگر انسان يك لقمه غذا را بخورد كه يكى از كارهاىاختيارى اوست ، هم اختيار او در آن دخيل است ، و هم وجود طعام در خارج ، و هم اينكه طعاممفروض طورى باشد كه قابل خوردن باشد و با طبع آدمى نيز سازگار باشد، و هماينكه اين طعام در دسترس و نزديك او باشد، و نيز دست او هم به فرمانش باشد، وبتواند لقمه را بگيرد، و دهان او هم باز باشد، و بتواند آن را بجود، و دستگاه بلعيدناو هم سالم باشد و بتواند لقمه را فرو ببرد، و صدها اسباب ديگرى كه همه در اينعمل اختيارى ، يعنى خوردن آدمى دخيلند، فراهم باشند.
پس صادر شدن فعل اختيارى از انسان موقوف بر موافقت اسبابى است كه خارج از اختيارآدمى است ، و در عين حال دخيل در فعل اختيارى اوست ، و خداى سبحان در راس همه اين اسباباست ، و همه آنها حتى اختيار آدمى به ذات پاك او منتهى مى شود، چون اوست كه آدمى راموجودى مختار خلق كرده ، هم او را خلق فرموده و هم اختيارش را.
از سوى ديگر انسان خود را بطبع مختار مى داند به اختيار تشريعى به اينكه كارى راانجام دهد و يا ترك كند، يعنى در مقابل آن اختيار تكوينى قانونا هم خود را مختار مى داند،(لذا اگر كار نيكى كرد سزاوار مدحش مى دانند، و مى گويند مختار بوده ، و اگر كارنيكى را ترك كرد سزاوار ملامتش مى دانند، و معذورش نمى دارند به اينكه مجبور بوده ) وكسى از هم نوعش نمى تواند او را مجبور به كارى ، و يا ممنوع از كارى بكند، چون بنىنوع او نيز مانند او انسانند، و از معناى بشريت چيزى زايد بر او ندارند، تا مالك واختياردار او بوده باشند، و اين همان است كه مى گويند: انسان بالطبع حر و آزاد است .
مقصود از اينكه فرمود: (ما كان لهم الخيرة )
پس انسان فى نفسه حر و بالطبع مختار است ، مگر آنكه خودش به اختيار خود چيزى ازخود را به ديگرى تمليك كند، و به اين تمليك حريت خود را از دست بدهد، همچنان كه يكانسان اجتماعى نسبت به موارد سنت ها و قوانين جارى در اجتماعش حريت و آزادى ندارد، چونكه داخل در اجتماع است ، و آنچه از سنن و قوانين ، چه دينى و چه اجتماعى ، در اجتماعجريان دارد، امضاء كرده است .
و نيز دو صف لشكر كه با يكديگر جنگ مى كنند، از هماناول هر يك ديگرى را، نسبت به آنچه كه يكى از ديگرى به دست آورد، مالك دانسته ، واختيار خود را از آن سلب كرده ، و به همين جهت است كه طرف غالب مى تواند با اسيرانىكه از طرف مغلوب گرفته هر چه بخواهد بكند.
و نيز اجيرى كه عمل خود را در مقابل اجرتى مى فروشد، يعنى خود را اجير غير مى كند،ديگر در آن عمل خود حريت و آزادى ندارد، چون مملوك بودنعمل با حريت منافات دارد.
پس يك انسان نسبت به ساير انسانها، وقتى حر و آزاد درعمل خويش است ، و نسبت به عملى آزادى و حريت دارد كه به دست خود و به اختيار خودسلب حريت از خود نكرده باشد، و عمل خود را تمليك به غير ننموده باشد.
ولى خداى سبحان از آنجايى كه مالك ذات انسانها و نيزافعال صادره از ايشان است ، و ملكيتش هم مطلق ، و به تمام معناست ، هم به ملك تكوينىمالك او و افعال اوست ، و هم به ملك تشريعى و اعتبارى ، لذا انسان نسبت به آنچه كهخداى تعالى به امر تشريعى و يا نهى تشريعى و نيز به آنچه كه به مشيت تكوينىاز او بخواهد، هيچ گونه حريت و اختيارى ندارد.
اين است آن حقيقتى كه جمله (ما كان لهم الخيره ) در صدد بيان آن است ، و معنايش ايناست كه : اگر خداى تعالى از انسانها عمل و ترك عملى را بخواهد، ديگر انسانها در موردخواست او اختيارى ندارند، تا بتوانند آن چه خواستند براى خودشان اختيار كنند اگر چهمخالف آن چيزى باشد كه خدا خواسته است .
و اين آيه قريب المعنا با آيه زير است كه مى فرمايد: (و ما كان لمومن و لا مومنه اذاقضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ).
اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث ، البته ساير مفسرين حرفهاى مختلف ديگرزده اند، كه چون فايده اى در نقلش نبود، از آن صرف نظر نموده ، كسانى كه بخواهند ازآن سخنان اطلاع يابند بايد به تفاسير بزرگ ومطول مراجعه كنند.
(سبحان الله و تعالى عما يشركون ) - يعنى خدا منزه است از شرك ايشان ، به اينكهبه جاى خدا بتهايى براى پرستش برگزيدند.
البته در اين ميان معناى ديگرى دقيق تر هست ، و آن اين است كه خداى تعالى منزه است ازاينكه مردم خود را نسبت به آنچه خدا اختيار مى كند مختار بدانند، و بپندارند كه مى توانندآنچه او اختيار كرده رد كنند، و يا قبول نمايند، خدا از چنين پندارى منزه است ، براى اينكهاين پندار جز به دعوى استقلال در وجود، و بى نيازى از خداى تعالى تصور ندارد، واستقلال و استغناء هم تمام نمى شود، مگر به اينكه خود را در صفت الوهيت شريك خدابدانند.
و در جمله (و ربك يخلق )، التفاتى از تكلم با غير به سوى غيبت به كار رفته ،(يعنى در آيه قبل روى سخن با غير رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) بود، و دراين آيه صفت رب را به آنجناب اضافه نمود، و فرمود پروردگار تو)، و اين بدان جهتبوده كه خواسته آنجناب را تقويت و تاييد كند، و دلگرمى دهد، چون معناى آيه اين استكه : آن دينى كه خدا وى رابه ابلاغ آن گسيل داشته ، حكمى است ثابت و حتمى ، كه بههيچ وجه قابل برگشت نيست ، پس ديگر مردم در آن اختيارى ندارند، موافقت و مخالفت آنهاهيچ اثرى در آن ندارد، علاوه بر اين مردم از آنجايى كه ربوبيت خدا راقبول ندارند، اين دين را نمى پذيرند.
و در جمله (سبحان الله ) با اينكه جا داشت بفرمايد (سبحانه )، چون قبلا نام خداىتعالى ذكر شده ولى به جاى ضمير اسم ظاهر آورده ، نكته اين تغيير اسلوب اين است كه: بفهماند امر راجع به ذات متعالى خدا است ، كه مبدا تنزه و تعالى او است از هر چيزى كهلايق ساحت قدسش نباشد اينكه او به هر صفتكمال متصف است و از هر نقصى مبراست ، براى اين است كه او (الله - خداى عز اسمه )مى باشد.


و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون



كلمه (تكن ) مشدد (تكنن ) است ، كه مضارع از بابافعال از (اكنان ) است ، و اكنان به معناى اخفاء و پنهان داشتن است . و كلمه (تعلنون) جمع مضارع از اعلان است ، كه به معناى اظهار مى باشد، در اين آيه شريفه اخفاء رابه سينه هاى مردم نسبت داده ، و اعلان را به خود آنان ، و فرموده : (و پروردگار توآنچه را كه سينه هاى آنان پنهان مى دارد، و آنچه را كه ايشان اظهار مى دارند مى داند)و اين بدان جهت است كه مخزن اسرار مردم سينه هاى ايشان است .
و اگر اين آيه را دنبال آيه قبلى قرار داد، براى اشاره به اين است كه : خداى تعالىچون كه عالم به گناهان ظاهرى و شرك باطنى آنان است لذا به حكمت خود براى آناناعمالى را اختيار كرده تا به وسيله آن ، ايشان را پاك كند.


و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحكم و اليه ترجعون



از ظاهر سياق برمى آيد كه ضمير در ابتداى آيه شريفه به كلمه (ربك ) در آيهقبلى بر مى گردد، (و معنايش اين است كه : آن پروردگار تو كه گفتيم الله است )، وظاهرا لام در كلمه (الله ) براى اشاره به معناى وصف است (معبوديت ) و جمله (لا اله الاهو) تاكيد همان انحصارى است كه در جمله (هو الله ) افاده شده ، گويا فرموده است :(و هو الاله - المتصف وحده بالالوهيه - لا اله الا هو تنها او اله است - كه تنها او متصفاست به الوهيت - هيچ معبودى جز او نيست ).
و بنابراين آيه شريفه به منزله متمم است براى بيانى كه آيهقبل در صدد آن بود، گويا فرموده خداى سبحان مختار است ، و تنها او مى تواند اين معنارا اختيار كند، كه بندگان تنها او را بپرستند و به ظاهر و باطنشان آگاه است ، پس اوسزاوار است كه بر بندگان حكم كند كه تنها او را عبادت كنند، و يگانه معبود مستحقعبادت است ، پس بر بندگان هم واجب است حكم او را گردن نهاده و تنها او را بپرستند.
سه وجه براى اينكه فقط خدا مستحق پرستش است : (له الحمد فى الاولى و الاخرةوله الحكم و اليه ترجعون )
آنگاه آنچه در ذيل آيه است ، كه مشتمل بر سهدليل است : 1- له الحمد 2- له الحكم 3- اليه ترجعون ، وجوهى است كه انحصار خدارا در استحقاق پرستش توجيه مى كند.
اما اينكه فرمود: (له الحمد فى الاولى و الاخره )، آن انحصار را به اين بيان توجيهمى كند كه هر كمالى كه در دنيا و آخرت وجود دارد نعمتى است كه از ناحيه خداى تعالىنازل شده ، و در ازاى هر يك از آنها مستحق ثناىجميل است ، و جمال هر يك از اين نعمت هاى موهوبه ازكمال ذاتى و از صفات ذاتى او ترشح شده ، كه در ازايش مستحق ثناء است ، و غير ازخداى تعالى هيچ موجود و هيچ كس مستقل در ثناى بر خدا نيست ، و هر كس هم كه خدا را ثناگويد، ثنايش هم منتهى به اوست و عبادت هم ثناى زبانى و يا عملى است ، پس تنها اوستكه مستحق پرستش است .
و اما اينكه فرمود: (و له الحكم ) علتش اين است كه : خداى سبحان مالك على الاطلاقهمه عالم است ، و غير از او كسى چيزى را مالك نيست ، مگر آنچه را كه او تمليكش فرمودهباشد، و همان را هم كه خدا به كسى تمليك كرده ، باز خود او مالك است ، از سوى ديگرخداى سبحان ، هم در مرحله تشريع و اعتبار مالك است ، و هم در مرحله تكوين و حقيقت ، و ازآثار ملك او يكى اين است كه : حكم مى كند بر بندگان و مملوكين خود كه كسى غير از او رانپرستند.
و اما اينكه فرمود: (و اليه ترجعون )، جهتش اين است كه : رجوع به سوى او بهخاطر حساب و جزاء است ، و چون تنها او مرجع است ، سپس محاسب و جزاء دهنده نيز همو استو كسى غير از او محاسب و جزاء دهنده نيست ، پس تنها اوست كه بايد پرستش ‍ شود، وپرستش او را بايد تنها بر طبق دين او انجام داد.
اثبات توحيد ربوبى خداى تعالى با بيان عجز آلهه مشركين از آوردن نور ياياآوردن شب


قل ارايتم ان جعل الله عليكم الليل سرمدا الى يوم القيمه ...



كلمه (سرمد) بر وزن فعلل به معناى دائم است ، بعضى هم گفته اند: اين كلمه از ماده(سرد) اشتقاق يافته ، و ميم آن زيادى است ، و معناى (السرد) پشت سر هم بودناست ، و اگر فرمود: (به من بگوييد اگر خدا شب را تا روز قيامت يك سره قرار مى دادچه مى كرديد)، و خلاصه اگر شب را مقيد به روز قيامت كرد، براى اين است كه : بعداز رسيدن روز قيامت ديگر شبى نخواهد بود.
(من اله غير الله ياتيكم بضياء) - يعنى در چنين صورتى كدام يك از معبودهاى شماحكم خدا را نقض مى كرد و روز را برايتان مى آورد، و شما را از تاريكى نجات مى داد، تابتوانيد به دنبال معاش برويد؟ اين آن معنايى است كه سياق ، شاهد آن است و نظير اينمعنا در جمله آينده نيز كه مى فرمايد: (من اله غير الله ياتيكمبليل ...) مى آيد.
با اين بيانى كه ما براى آيه مورد بحث كرديم اشكالى كه بر دو آيه مورد بحث كردهاند برطرف مى شود، و آن اشكال اين است كه : اگر فرض كنيم كه شب تا روز قيامتامتداد يابد و عمر روزگار يك سره شب شود، ديگر اصلا تصور ندارد كه روزى وضيايى بياورند، براى اينكه آورنده روز يا خداى تعالى است و يا غير اوست ، اما غير خداكه ناتوانى اش از آوردن روز واضح است ، و اما خداى تعالى اگر روزى بياورد لازمهاش آن است كه در يك زمان شب و روز هر دو با هم جمع شوند، و اينمحال است ، و اراده و قدرت خداى متعال به محال تعلق نمى گيرد، و همچنين است اگر عمرروزگار تا روز قيامت يك سره روز شود.
بعضى از مفسرين از اين اشكال جواب داده اند به اينكه : (مراد از جمله (انجعل الله عليكم ) اين است كه : خدا اگر بخواهد، شب را دائمى كند) ولى خواننده عزيزتوجه دارند كه گفتيم نه قدرت خدا به محال تعلق مى گيرد، و نه خواست او، پس اينجواب اشكال را دفع نمى كند، جواب صحيح همان بيانى است كه ما براى آيه كرديم(زيرا آيه شريفه در مقام اثبات توحيد در ربوبيت خداى تعالى است مى خواهد بفرمايد:آلهه شما مشركين هيچ سهمى از ربوبيت ندارند بهدليل اينكه اگر خداى تعالى شب را تا قيامت يك سره كند آنها نمى توانند اين حكم خدا رانقض كنند. و همچنين اگر عمر دنيا را يك سره روز كند، پس از تدبير عالم هيچ سهمى دردست هيچ كس نيست .
مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد: (من اله غير الله ياتيكم بنهار كيست غير از خداكه برايتان روز بياورد)، چون مقتضاى سياق كلام مقابله ميان شب و روز بود، و ليكناينطور نفرمود، بلكه فرمود: اگر خدا عمر دنيا را يك سره شب كند كيست غير از خدا كهبرايتان نور بياورد، و اين تغيير اسلوب و ذكر نور به جاى روز، ازقبيل ملزم كردن خصم است به حداقل و آسانترين لوازم گفتار او، تا بطلان مدعايش بهنحو اتم روشن گردد، گويا فرموده است : اگر غير از خداى تعالى كسى امور عالم راتدبير مى كند، اگر خدا عمر دنيا را تا قيامت يك سره شب كند، بايد آن مدبر بتواند روزرا بياورد، و ما نمى خواهيم روز بياورد، حداقل بتواند نورى كه پيش پاى شما را روشنكند بياورد، و ليكن هيچ كس چنين قدرتى ندارد، چون قدرت همه اش از خداى سبحان است .
ولى نظير اين وجه و اين نكته در آيه بعدى ، كه مى فرمايد: و اگر خدا عمر دنيا را تاقيامت يك سره روز كند چه كسى برايتان شب را مى آورد، كه در آن سكونت كنيد، جريانندارد، براى اينكه در آيه بعدى اگر به جاى شب ، ظلمت را نياورد براى اين است كهمنظور از آوردن ظلمت سكونت و آرامش بشر است ، و ظلمتى مايه سكونت بشر است كه ممتدباشد، و اگر ممتد باشد همان شب مى شود، و لذا در آيه مذكور نفرمود: (من اله غير اللهياتيكم بظلمه تسكنون فيه ).
و اينكه در آيه مورد بحث كلمه (ضياء) را نكره (بدون الف و لام ) آورد، خود مويدوجهى است كه ما بيان داشتيم ، البته براى آيه وجوهى ديگر گفته اند كه هيچ يك ازتعسف و خيالبافى خالى نيست .
(افلا تسمعون ) - آيا گوش تفهم و تفكر نداريد تا تفكر كنيد؟ و بفهميد كهمعبودى غير از خداى تعالى نيست .


قل ارايتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيمه من اله غير الله ياتيكمبليل تسكنون فيه



معناى (تسكنون فيه ) اين است كه : در آن از خستگى و تعبى كه از كار روز به شمامى رسد، بياساييد.
(افلا تبصرون آيا نمى بينيد) منظور از اين ديدن ، تفهم و تذكر است ، و چون چنينبينايى و شنوايى نداشته اند پس ايشان كور و كرند، و در اينكه در آخر يك آيه فرموده: آيا نمى بينيد، و در آخر آيه ديگر فرموده : آيا نمى شنويد، لطيفه اى است ، و شايداينكه در آيه دوم كه راجع به يكسره شدن روز است صفت نديدن را ذكر كرده ، براى اينباشد كه مناسب با روشنايى است ، و در آيهاول كه راجع به يكسره شدن شب است نشنيدن را آورده است ، كه خالى از مناسبت با آننيست .


و من رحمته جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكمتشكرون



اين آيه در حكم نتيجه گيرى از حجت مذكور در دو آيهقبل است ، كه بعد از ابطال دعوى خصم (شرك مشركين ) به صورت يك گزارش و خبرابتدايى آورده ، براى اين كه مطلبى است ثابت كه ديگر هيچ معارضى برايش نيست .
لام در جمله (لتسكنوا فيه )، لام تعليل است . و ضمير در (فيه ) به كلمه(ليل ) بر مى گردد. و معنايش اين است كه : خدا براى شما شب قرار داد، تا در آناستراحت كنيد. (و لتبتغوا من فضله )، يعنى و روز قرار داد تا در آن رزقى را كهفضل و عطيه خدا است جستجو نماييد. و بنابراين ، برگشت جمله (لتسكنوا) بهليل و جمله (لتبتغوا) به نهار به طريق لف و نشر مرتب است .
و جمله (لعلكم تشكرون ) به هر دو يعنى سكونت در شب و طلب روزى در روز بر مىگردد، و معنايش اين است كه : خدا شب را چنان ، و روز را چنين كرد، باشد كه شما شكربگزاريد.
جمله (و من رحمته جعل لكم ) در معناى اين است كه فرموده باشد:(جعل لكم و ذلك رحمه منه - خدا روز را براى شما قرار داد، و اين خود رحمتى است ازاو) و اين اشاره است به اينكه تكوين مانند سكون و طلب رزق و تشريع كه عبارت استاز هدايت خلق به سوى شكر خالق ، همه و همه آثار رحمت او هستند - دقت فرماييد.


و يوم يناديهم فيقول اين شركاءى الذين كنتم تزعمون )



تفسير اين آيه گذشت ، چون قبلا هم اين مطلب را فرموده بود، و اگر در اينجا آن راتكرار كرد، بدان جهت است كه مضمون آيه بعدى بدان احتياج داشت .
در قيامت كه روز كشف حقائق است بطلان پندار مشركان آشكار مى گردد (فعلمواانالحقلله ...)


و نزعنا من كل امه شهيدا فقلنا هاتوا برهانكم ...



اين آيه شريفه به اين معنا اشاره مى كند كه در روز قيامت بطلان پندارشان به خوبىروشن مى شود، و مراد از (شهيد) گواه اعمال است ، كه در چند جا از اين كتاب به آناشاره شد و آيه شريفه ظهورى در اين معنا ندارد كه مراد از شهيد پيغمبر مبعوث در هر امتاست ، چون كلمه شهيد را مفرد آورده ، و كلمه امت به معناى جماعتى از مردم است ، و جماعت ازمردم هيچ ظهورى ندارد در جماعتى كه پيغمبر به سوى آنها فرستاده شده باشد، تا چهرسد به اينكه بگوييم صريح در آن است ، بله چنين جماعتى كه پيغمبرى دارند يكى ازمصاديق امت است . و معناى اينكه فرمود: (فقلنا هاتوا برهانكم ) اين است كه : ما از آنانمطالبه برهان كرديم و از ايشان خواستيم تا بر پندار خود كه مى گفتند خدا شريكدارد، حجتى قاطع بياورند.
(فعلموا ان الحق لله و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) -، يعنى پندار باطلشان ، كه خداشريكى دارد، از ايشان غايب شد، و در آن هنگام به يقين دانستند كه حق الوهيت ، تنها براىخدا است ، و خدا در الوهيت ، شريكى ندارد، پس مراد از جمله(ضل عنهم ) به طور استعاره اين است كه : غايب شد از ايشان كه ساير مفسرين نيزجمله را بهمين معنا تفسير كرده اند، و بنابراين در كلام ، تقديم و تاخيرى شده ، واصل در آن (فضل عنهم ما كانوا يفترون فعلموا ان الحق لله - غايب شد از ايشان آنچهافتراء مى بستند، و در نتيجه فهميدند كه حق با خداى تعالى بوده )، مى باشد.
بنابراين ، جمله (ان الحق لله ) نظير سخن يك قاضى است كه در بين دو نفر كه باهمنزاع دارند، و هر يك حق را براى خود ادعاء مى كند، مى گويد، (الحق لفلان - حق بافلانى است ، در اينجا گويا خداى تعالى با مشركين نزاع دارد، و هر يك از دو طرف نزاع، حق را به خود مى دهد، مشركين ادعا مى كنند كه الوهيت يعنى معبوديت ، حق شركاى ايشاناست ، و خداى تعالى ادعاء مى كند كه تنها حق اوست ، و از خصم خود مى خواهد تا برمدعاى خود برهان بياورند، و مشركين هيچ برهانى نمى يابند، در چنين وضعى متوجه مىشوند كه در اشتباه بوده اند، و معبوديت حق خداى سبحان است ، پس الوهيت حق ثابتى استكه هيچ ريبى در آن نيست ، و وقتى حق غير خدا نباشد، قهرا حق خداى تعالى خواهد بود،چون گفتيم اصل آن ثابت است .
اين وجه به ظاهرش وجه صحيحى است ، و عيبى هم ندارد، و ليكن آنچه از آيه شريفهبرمى آيد چيزى ديگر است ، زيرا از آيه برمى آيد كه يكى از خصايص روز قيامت ايناست كه : در آن روز حق كه در دنيا آميخته با باطل و باطلها بود جداى از هر باطلى ظهورمى كند، آنهم ظهورى مشهود و لمس شدنى ، كه ديگر هيچ گونه پرده و خفايى بر آننباشد، در آن روز هر باطلى كه در دنيا خود را به صورت حق در آورده ، و شبيه حق ساختهبود، از ميان برداشته مى شود، و لازمه اين ظهور اين است كه مساله الوهيت هم آن چنان ظاهرشود كه هيچ ستر و خفايى بر آن نباشد، پس همه افتراهاى شرك كه به اين مساله بستهبودند، از ميان مى رود، و اين از بين رفتن افتراها از آثار شدت ظهور حق است ، پس درچنين روزى ديگر حاجت به اين نمى افتد كه از مشركين برهان بخواهند، نه اينكه چوندليلى نمى يابند در نتيجه به وحدانيت خداى تعالى در الوهيت علمحاصل كنند، و خلاصه ، آيه شريفه نمى خواهد برسبيل احتجاجات فكرى احتجاج كند - دقت فرماييد.
با اين بيانى كه ما براى آيه شريفه ذكر كرديم پاسخ دواشكال كه به آيه شريفه شده ، داده مى شود،اشكال اول اين است كه : از كلام خداى تعالى استفاده مى شود كه مشركين هيچ حجتى برادعاى خود ندارند، و با اين حال وجه اينكه در دنيا همچنان برباطل مى مانند تا اينكه در روز قيامت برايشان علمحاصل مى شود كه حق با خداست ، چيست ؟ و چرا اين علم در دنيا برايشانحاصل نمى گردد، جوابش اين شد كه در دنيا حق وباطل بهم آميخته است ، و چه بسيار باطلها كه خود را شبيه به حق جلوه مى دهند، ولى روزقيامت روز كشف حقايق ، و جدا شدن آنها از باطل است .
اشكال دوم اينكه : چرا در آيه شريفه به جاى اينكه بفرمايد: (وضل عنهم ما كانوا يفترون فعلموا ان الحق لله )، جمله ها مقدم و مؤ خر شده ؟ و فرموده :(فعلموا ان الحق لله و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) و اين تقديم و تاخير غير از سجع وقافيه نكته روشنى ندارد.
جواب اين اشكال هم اين شد كه مفاد جمله (وضل عنهم ...، اثرى است كه بر مفاد جمله (فعلموا ان الحق لله ) مترتب مى شود، سادهتر بگوييم بعد از آنكه حق بى پرده ظاهر گردد خودبخود افتراى مشركين از بين مىرود.
ممكن هم هست بگوييم كه : كلمه حق در جمله (فعلموا ان الحق لله ) مصدر است ، كه در اينصورت برگشت معناى جمله ، به معناى آيه (و يعلمون ان الله هو الحق المبين ) مىباشد، يعنى اينكه در آيه مورد بحث فرمود حق براى خداست ، معنايش همان معناى آيه نوراست كه مى فرمايد خدا حق است ، البته اين در صورتى است كه مراد از اين كلمه ، حقبالذات باشد، و اگر مراد همه حق ها باشد، معنايش اين مى شود كه : تمامى حق ها به اومنتهى مى شود، و قائم به اوست ، همچنانكه فرمود (الحق من ربك - حق از پروردگارتو است ). و نفرمود: (الحق مع ربك - حق با پروردگار تو است ).
بحث روايتى (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته )
در تفسير قمى در ذيل آيه (و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا) از معصوم(عليه السلام ) آورده كه فرمودند: اين آيه درباره قريشنازل شد، كه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) ايشان را به اسلام و هجرتدعوت كرد، قريش گفتند: اگر ما هدايت را با تو پيروى كنيم از سرزمينمان ربوده مىشويم ، خداى تعالى در پاسخشان فرمود: (اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمراتكل شى ء رزقا من لدنا و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
مؤ لف : اين معنا را صاحب كشف المحجه و مرحوم مفيد در روضه الواعظين ، روايت كرده اند،سيوطى هم در الدر المنثور از ابن جرير، ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه ، از ابن عباسروايت كرده .
و در الدر المنثور است كه نسائى و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :گوينده اين حرف كه (ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا) حارث بن عامر بننوفل بود.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيره ...)
فرموده اند: اين خدا است كه امام را اختيار مى كند، و مردم اين حق را ندارند كه امام اختياركنند.
مؤ لف : اين روايت از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است ، مى فرمايد: يكى از امورىكه به دست خداى تعالى است ، نه به دست مردم مساله امامت است ، و اين بر اساس اينمساله است كه نصب امام معصوم واجب است از جانب خداى تعالى باشد، همانطور كه بعثانبياء واجب است از جانب او باشد، كه تفصيل اين مساله در سابق گذشت .
و در همان كتاب در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه درذيل آيه (و نزعنا من كل امه شهيدا) فرمود: شهيد از اين امت ، امام اين امت است .
مؤ لف : اين نيز از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است .
سوره قصص ، آيات 76 - 84


ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوابالعصبه اولى القوه اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين (76) و ابتغ فيماآتيك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغالفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين (77)قال انما اوتيته على علم عندى اولم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منهقوه و اكثر جمعا و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون (78) فخرج على قومه فى زينتهقال الذين يريدون الحيوه الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظيم (79) وقال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن وعمل صالحا و لا يلقيها الا الصبرون (80) فخسفنا به و بداره الارض فما كان له من فئهينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين (81) واصبح الذين تمنوا مكانه بالامسيقولون ويكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لولا ان من الله علينا لخسف بناويكانه لا يفلح الكافرون (82) تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فىالارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين (83) من جاء بالحسنه فله خير منها و من جاء بالسيئهفلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوا يعملون


(84)
ترجمه آيات
به درستى كه قارون كه از قوم موسى بود پس بر آنان طغيان كرد، ما به وى ازگنجينه ها آن قدر داده بوديم كه تنها كليد آنها، مردانى نيرومند را خسته مى كرد، مردمشبه او گفتند، اين قدر شادى مكن كه خدا خوشحالان را دوست نمى دارد (76).
و بجو در آنچه خدا به تو داده خانه آخرتت را و بهره ات از دنيا را فراموش مكن و همانطور كه خدا به تو احسان كرده تو نيز احسان كن و در پى فساد انگيزى در زمين نباشكه خدا مفسدان را دوست نمى دارد (77).
او در جواب مى گفت آنچه برايم فراهم شده با علم خودم فراهم شده آيا نمى داند كه خداقبل از او از قرنها كسانى را هلاك كرده كه از او نيرومندتر و ثروت اندوزتر بودند ومجرمان از جرمشان پرسش نمى شوند (چون به سيما شناخته مى شوند) (78).
قارون غرق در زينتش به سوى قومش بيرون شد آنهايى كه هدفشان زندگى دنيا بودگفتند اى كاش ما نيز مى داشتيم مثل آنچه را كه قارون دارد كه او بهره عظيمى دارد (79).
و كسانى كه داراى علم بودند به ايشان گفتند واى بر شما پاداش خدا بهتر است براىآن كس كه ايمان آورد و عمل صالح كند و اين سخن را فرا نگيرند مگر خويشتن داران (80).
پس ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم هيچ كس را نداشت كه او را يارى كند چون غيراز خدا ياورى نيست و خودش هم از ممتنعين نبود (81).
كسانى كه ديروز آرزو مى كردند كه به جاى باشند امروز مى گفتند واه گويى خداستكه رزق را براى هر كس از بندگانش بخواهد وسعت مى دهد و براى هر كه بخواهد تنگمى گيرد اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را هم در زمين فرو مى برد واى گويى كهكافران رستگار نمى شوند (82).
(آرى ) اين خانه آخرت را به كسانى اختصاص مى دهيم كه نمى خواهند در زمين برترىنمايند و فساد انگيزى كنند و سرانجام خاص ‍ متقين است (83).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation