بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 11, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

صاحب مجمع البيان اين قول را به ابى مسلم مفسر نسبت داده .اشكال اين قول اين است كه اگر مقصود از اين حرف همان حرفى باشد كه بعضى ازمفسرين گفته اند كه در آيات قرآنى تقديم و تاخيرى رخ داده ، مقصود آنان در جايى استكه جمله هاى متعددى باشد كه طبعا بعضى بر بعضى مقدم باشد، و در قرآن موخر ذكرشده باشد ولى از به هم خوردگى نظم طبيعى آنها اختلافى در معنا پديد نيايد،مثل جاهايى كه در مقام شمردن چند چيز است ، كه طبعا يكى جلوتر از ديگرى بوده ، ولىدر قرآن عقب تر ذكر شده ، چون عنايتى به رعايت نظم در كار نبوده ، همچنانكه درمثل آيه (و امراته قائمه فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ) كه تقديرآن چنين بوده : (همسرش ايستاده بود پس ما او را بشارت داديم به فلان و فلان پس اوخنديد).
و تقديم و تاءخير در آيه مورد بحث اينطور نيست ، زيرا با تقديم وجملات معنا مختلف مىشود، چون اگر (هم ) يوسف را جلوتر فرض كنيم در اين صورت همى مطلق و غير مقيدبه نديدن برهان مى شود، و اگر آنطور كه در قرآن آمده بعد از (هم ) زليخا قراردهيم (همى ) مقيد به شرط خواهد بود.
و اگر مقصود مفسر نامبرده اين است كه (هم ) يوسف جواب (لو لا) است كه مىبايستى بعد از (لو لا) آمده باشد ولى جلوتر آمده ، در جواب مى گوييم : چنين چيزىاز نظر علم نحو جايز نيست ، و علماى نحو آن را تجويز نمى كنند و (لو لا) را به(ان ) شرطيه قياس نموده هر چه هم كه در كلام عرب بر خلاف آن ببينند و يا بشنوندحمل بر خلاف مى كنند. مگر اينكه بگوييم اين مفسر مخالف با عقيده نحويين بوده چونديده بر اين قياس دليلى در كار نيست و نيز دليلى بر تاءويلشان وجود ندارد.
6 - و از جمله اقوال در توجيه آيه اين است كه گفته اند: اولين بارى كه زليخا بهقصد يوسف حركت كرد در عالم خواب بود. و اولين بارى هم كه يوسف قصد زليخا راكرد باز در عالم خواب بود. يوسف چون پيغمبر بود فهميد كه زليخا سرانجام همسر اوخواهد شد، و به همين جهت در بيدارى قصد او را كرد. اين معنا را غزالى در تفسير خود آوردهو گفته كه اين وجه بهترين وجوهى است كه در معناى آيه ذكر كرده اند، چون انبياء ازگناه معصومند و هرگز قصد گناه نمى كنند.
جوابش اين است كه اگر مقصود غزالى اين بوده كه جمله (و هم بها) حكايتعمل يوسف در عالم خواب است كه هيچ دليلى بر آن ندارد، و اگر مقصودش اين است كهيوسف (عليه السّلام ) زليخا را در خواب ديده و در آن عالم قصد او را كرده و سپس دربيدارى مخصوصا با در نظر داشتن اينكه خواب انبياء وحى است معتقد شده كه زليخا همسراوست و بدين جهت در بيدارى با وى گلاويز شده ، و ناگهان برهان پروردگار خود راكه به وى مى فهماند در فهم وحى خدا دچار اشتباه شده مشاهده كرده و كنار كشيده ، درجوابش مى گوييم كه وى هر چند انبياء را معصوم از گناه دانسته ، ولى با اين كلامش جوازخطاء از آنان را اثبات كرده ، زيرا بنا به گفته وى يوسف در تلقى و گرفتن وحىدچار اشتباه شده ، و تجويز چنين خطايى دست كمى از تجويز گناه و انكار عصمت ندارد.
علاوه بر اين ، آيه قبلى - كه مخالطت را ظلمى شمرده بود كه اگر كسى مرتكبش شودرستگار نمى گردد و يوسف از آن به خدا پناه مى برد - با اين حرف مناقضت دارد، پسچطور شد كه يوسف آنجا پناه به خدا مى برد و در اين آيه زليخا را همسر خود مى داند.
اين بود عمده اقوالى كه در معناى آيه مورد بحث گفته اند، و با آن معنايى كه ما ذكركرديم مجموعا هفت و يا هشت قول مى شود، و خواننده عزيز به خوبى فهميد كه معناىديدن برهان به حسب اختلاف اقوال چقدر مختلف شد، يكى مى گفت : يك سبب يقينى بود كهيوسف آن را مشاهده كرد. ديگرى مى گفت : آياتى از قرآن بود كه يوسف آنرا شنيد، و دستبر نداشت ، سپس امور ديگرى ضميمه شد و او را منصرف ساخت . يكى مى گفت : عبارتاست از علم به حرمت زنا و عذاب آن . يكى مى گفت : عبارت است از ملكه عفت . يكى هم مىگفت : عبارت است از عصمت و طهارت . و ما حق مطلب را از نظر خواننده گذرانديم . و بهزودى - ان شاء اللّه - بعد از فراغت از تفسير آيات مورد بحث درفصل جداگانه اى در اين باره بحث خواهيم نمود.


و استبقا الباب و قدت قميصه من دبر



كلمه (استباق ) همانطور كه قبلا هم گفتيم به معناى مسابقه است ، و كلمه(قد) و همچنين (قط) به معناى پاره كردن است ، الا اينكه (قد) به معناى پارهكردن از طول است ولى (قط) به معناى پاره كردن از عرض است ، و كلمه (دبر) و(قبل ) به معناى پشت و جلو است .
از سياق آيات برمى آيد كه مسابقه زليخا و يوسف ، به دو منظور مختلف بوده : يوسفمى خواسته خود را زودتر به در برساند و آن را باز نموده از چنگ زليخا فرار كند وزليخا سعى مى كرده خود را زودتر به در برساند و از باز شدنش جلوگيرى نمايد،تا شايد به مقصود خود نائل شود، ولى يوسف خود را زودتر رسانيد و زليخا او را بهطرف خود كشيد كه دستش به در نرسد در نتيجه پيراهن او را از بالا به پايين پارهكرد، و اين پيراهن از طرف طول پاره نمى شد مگر به همين جهت كه درحال فرار از زليخا و دور شدن از وى بوده .


و الفيا سيدها لدى الباب


كلمه (الفاء) به معناى يافتن است ، مثلا گفته مى شود: (الفيته كذا - من او را چنينيافتم )، و مقصود از (سيد) همان عزيز است كه شوهر زليخا بوده . بعضى گفتهاند: اينكه قرآن او را سيد خوانده از اين جهت است كه خواسته به اصطلاح و عرف مصرحرف زده باشد، چون در مصر زنان ، شوهران خود را سيد مى گفته اند، و تاكنون هم ايناصطلاح ادامه دارد.


قالت ما جزاء من اراد باهلك سوء الا ان يسجن او عذاب اليم


بعد از آنكه به شوهر زليخا برخورده اند مجلس مراوده صورت جلسه تحقيق را به خودگرفته ، آرى ، وجود عزيز در دم در، اين تحوّل را پديد آورد، از آيه مورد بحث تا پنجآيه اين تغيير و ماجراى آن را بيان مى كند.
نكات قابل توجه در اين گفتگوها
همسر عزيز پيشدستى كرد و از يوسف شكايت كرد كه متعرض من شده و بايد او را مجازاتكنى ، يا زندان و يا عذابى سخت . ليكن دربارهاصل قضيه و آنچه جريان يافته هيچ تصريحى نكرد، بلكه بطور كنايه يك حكم عمومىو عقلى را درباره مجازات كسى كه به زن شوهردارى قصد سوء كند پيش كشيد و گفت :(كيفر كسى كه به همسر تو قصد سوء كند جز اين نيست كه زندانى شود و يا عذابىدردناك ببيند) و اسمى از يوسف نبرد كه او چنين قصدى كرده ، و همچنين اسمى هم ازخودش نبرد كه مقصود از همسر تو خودم هستم ، و نيز اسمى هم از قصد سوء نبرد كه آنقصد، زنا با زن شوهردار بوده است . همه اينها به منظور رعايت ادب در برابر عزيز وتقديس ساحت او بوده است .
و اگر مجازات را هم تعيين نكرد، بلكه ميان زندان و عذاب اليم مردد گذاشت براى ايناست كه دلش آكنده از عشق به او بود، و اين عشق و علاقه اجازه نمى داد كه بطور قطعيكى را تعيين كند. آرى ، در ابهام ، يك نوع اميد گشايش است كه در تعيين نيست . و ليكنتعبير به اهل خود يك نوع تحريك و تهييج بر مؤ اخذه است ، و او نمى بايست چنين تعبيرىمى كرد، و ليكن منظورش از اين تعبير مكر و خدعه بر شوهرش عزيز بوده . او مى خواستبا اين تعبير تظاهر كند كه خيلى از اين پيشامد متاءسف است ، تا شوهرش واقع قضيه رانفهمد، و در مقام مؤ اخذه او برنيايد، آرى ، فكر كرد اگر بتوانم او را از مؤ اخذه خودممنصرف كنم ، منصرف كردنش ازيوسف آسان است .


قال هى راودتنى عن نفسى



يوسف (عليه السّلام ) وقتى عزيز را پشت در ديد ابتداى به سخن نكرد، براى اينكهرعايت ادب را كرده باشد، و نيز جلو زليخا را از اينكه او را تقصير كار و مجرم قلمداد كندبگيرد، ولى وقتى ديد او وى را متهم به قصد سوء كرد ناچار شد حقيقت را بگويد كه :(او نسبت به من قصد سوء كرد). در اين كلام دلالت است بر قصر - البته قصر قلب- و تقديرش چنين است : (من او را به سوء قصد نكردم بلكه او اين معنا را مى خواست وبه همين منظور قصد سوء مرا كرد).
و اين گفتار يوسف - كه هيچ تاكيدى از قبيل قسم وامثال قسم در آن به كار نبرده - دلالت مى كند بر سكون نفس و اطمينان خاطرش ‍ و اينكهوى به هيچ وجه خود را نباخته و چون مى خواسته از خود دفاع نمايد و خود را مبرا كند هيچتملق نكرده ، و اين بدان جهت بوده كه در خود كمترين و كوچكترين خلاف وعمل زشتى سراغ نداشت ، و از زليخا هم نمى ترسيد و از آن تهمتى هم كه به وى زدهبود باكى نداشت ، چون او در آغاز اين جريان با گفتن (معاذ اللّه ) خود را به خداسپرده بود و اطمينان داشت كه خدا حفظش مى كند.


و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت و هو من الكاذبين ... و هو من الصادقين...)



از آنجايى كه (شهادت ) به معناى گفتن است ، لذا جمله (ان كان قميصه ...) نسبتبه آن به منزله مقول قول است و ديگر حاجتى نيست كهقبل از جمله مذكور قول در تقدير گرفته شود. بعضى گفته اند كه مقام اقتضاء دارد كهماده قول در آن به كار رود، ولى از آنجايى كهقول اهل زليخا خاصيت شهادت را داشته از اين جهت از آن ، تعبير به شهادت شده .
و اين شاهد، با گفتار خود به دليلى اشاره كرده كهمشكل اين اختلاف حل و گره آن باز مى شود و آن اين است كه اگر پيراهن يوسف از جلودريده شده زليخا راست مى گويد و يوسف از دروغگويان است ، چون در اينكه از يوسف وزليخا يكى راستگو و يكى دروغگو بوده حرفى نيست ، و پاره شدن پيراهن يوسف از جلودلالت مى كرد بر اينكه او و زليخا روبروى هم مشاجره كرده اند، و قهرا تقصير بهگردن يوسف مى بود، ولى اگر پيراهن وى از پشت سر پاره شده باشد قهرا زليخا اورا تعقيب كرده و او در حال فرار بوده ، و او خواسته وى را به سوى خود بكشد، پيراهن اورا دريده ، پس تقصير به گردن زليخا مى افتد، و اين خود خيلى روشن است .
شاهد چه كسى بوده و چرا از او به (شاهد) تعبير شده نهبه(قائل )
و اما اينكه اين شاهد چه كسى بوده مفسرين درباره آن اختلاف كرده اند: بعضى گفته اندكه وى مردى حكيم بوده كه در پاسخ عزيز كهمشكل خود را با او در ميان نهاده چنين حكم كرده است(نقل از حسن و قتاده و عكرمه ). بعضى ديگر گفته اند پسر عموى زليخا بوده كه باعزيز در پشت در قرار داشتند. بعضى ديگر گفته اند او از جنس جن و بشر نبوده ، بلكهخلقى از خلايق خدا بوده (نقل از مجاهد). ولى اين وجوه مردود است ، براى اينكه قرآنصراحت دارد بر اينكه (او از اهل زليخا) بوده .
و از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) و بعضى طرقاهل سنت نقل شده كه شاهد نامبرده ، كودكى در گهواره و از كسان زليخا بوده ، و به زودىرواياتش در بحث روايتى آينده خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى .
آنچه جاى تاءمّل و دقّت است اين است كه آنچه اين شاهد به عنوان شهادت آورد بيانىبود عقلى ، و دليلى بود فكرى ، كه نتيجه اى را مى دهد به نفع يكى از دو طرف و بهضرر طرف ديگر و چنين چيزى را عرفا شهادت نمى گويند، زيرا شهادت عبارت است ازبيانى كه مستند به حس و يا نزديك به حس باشد و هيچ استنادى به فكر وعقل گوينده نداشته باشد، همچنانكه در آيه (شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم )و در آيه (قالوا نشهد انك لرسول اللّه ) در آيه اولى شهادت آنها مستند به حس و دردومى مستند به قريب به حس است . آرى حكم به صدق رسالت هر چند فى نفسه مستند بهفكر و تعقل است ، و ليكن منظور از شهادت در اين آيه چيزى است كه مستند به آن نيست ، وآن اداى حقى است كه نسبت به حقانيت آن ، علم و قطع دارند و در اداى آن ، ملاحظه اينكهناشى از تفكر و تعقل باشند ندارند، و لذا مى بينيم همين شهادت در جاهاى ديگرى از آنبه قول تعبير مى شود، (و مى گويند فلانىقائل و يا معتقد به فلان راى است ، يعنى نسبت به آن يقين دارد. خلاصه كلام اينكه ، چرادر آيه مورد بحث با اينكه بيان ، بيانى عقلى و دليلى فكرى بود اداى آن را شهادتناميد؟ جوابش را ممكن است اينطور بدهيم ) كه بعيد نيست به غير از گفتار آن گوينده بهاينكه (شهد شاهد) اشاره به اين باشد كه كلام مذكور بدون فكر وتعقل از آن گوينده صادر شد، و چون مستند به تفكر وتعقل نبود، اطلاق شهادت بر آن صحيح است بلكه اصلا شهادت است ، نهقول ، چون عرفا بيانى را قول مى گويند كه مبتنى برتاءمّل و تفكر باشد.
اين جواب بوسيله آن رواياتى كه مى گويند (گوينده اين كلام كودكى بود در گهواره) تاييد مى شود، چون كودك اگر از باب معجره به زبان آيد، و خداوند به وسيله اوادعاى يوسف را تاييد كند. خود آن كودك در گفتارش فكر وتاءمّل اعمال نمى كند، و چنين كلامى بيان شهادت است ، نهقول .


فلما را قميصه قد من دبر قال انه من كيد كن ان كيد كن عظيم


يعنى وقتى عزيز پيراهن يوسف را ديد كه از پشت سرش پاره شده گفت اين قضيه ازمكرى است كه مخصوص شما زنها است ، چون مكر شماها خيلى بزرگ و عجيب است .بنابراين ، مرجع ضمير (ها) از سياق معلوم مى شود كه كيست .
و اگر نسبت كيد را به همه زنان داد، با اينكه اين پيشامد كار تنها زليخا بود براى ايناست كه دلالت كند كه اين عمل از آن جهت از تو سرزد كه از زمره زنانى ، و كيد زنان هممعروف است . و به همين جهت كيد همه زنان را بزرگ خواند و دوباره گفت : (ان كيد كنعظيم ) و اين بدان جهت است كه همه مى دانيم خداوند در مردان تنهاميل و مجذوبيت نسبت به زنان قرار داده ، ولى در زنان براى جلبميل مردان و مجذوب كردن ايشان وسائلى قرار داده كه تا اعماق دلهاى مردان راه يابند، وبا جلوه هاى فتان و اطوار سحرآميز خود دلهاى آنان را مسخر نموده عقلشان را بگيرند، وايشان را از راههايى كه خودشان هم متوجه نباشند به سوى خواسته هاى خود بكشانند، واين همان كيد و اراده سوء است .
و مفاد آيه اين است كه : عزيز وقتى ديد پيراهن يوسف از عقب پاره شده به نفع يوسف وعليه همسرش حكم كرد.
معناى جمله : (يوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبك ...) كه گفته عزيز مصراستبعد از روشن شدن تقصير همسرش


يوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبك انّك كنت من الخاطئين


اين آيه مقولقول عزيز است ، يعنى عزيز بعد از آنكه به نفع يوسف و عليه همسرش داورى نمود بهيوسف دستور داد كه از اين قضيه اعراض كند، و به همسرش دستور داد تا از خطا وگناهى كه كرده استغفار نمايد.
پس اينكه گفت : (يوسف اعرض عن هذا) اشاره است به پيشامدى كه كرد، و يوسف رازنهار داد كه قضيه را ناديده گرفته به احدى نگويد و آن را فاش نسازد. و از آياتقرآنى هم بر نمى آيد كه يوسف به كسى گفته باشد، و جز اين هم از او انتظار نمىرفت ، همچنانكه مى بينيم در برخورد با عزيز اسمى از داستان مراوده نبرد، تا آنكه خودزليخا او را متهم كرد و او هم ناچار شد حق مطلب را بيان كند.
ولى آيا داستانى كه از مدتها پيش همچنان ادامه داشته مخفى مى ماند؟ و آن عشق سوزانزليخا كه خواب و خوراك را از او سلب و طاقتش را طاق نموده مكتوم مى شود؟ آرى داستانىكه مكرر اتفاق افتاده (و يك بارش را عزيز ديده ) و گرنه زنان اشرافى مصر بارهانظايرش را ديده اند، همچنانكه از گفتار آنان كه گفتند: (امراه العزيز تراود فتيها عننفسه قد شغفها حبا) - و به زودى توضيحش ‍ خواهد آمد - استفاده مى شود، ومعقول نيست مخفى و مستور بماند.
و اينكه به همسرش گفت : (و استغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين ) گناه را براى اواثبات نموده و دستور داد كه از خداى خود به خاطر اين گناه طلب مغفرت كند، چون او بااين عمل از اهل خطا شد، و به همين جهت فرمود از (خاطئين ) و نفرمود از (خاطئات ).
و بطورى كه از سياق برمى آيد اينها همه كلام عزيز است ، نه كلام شاهد، چون كار شاهدحكم كردن و داورى نمودن نيست بلكه كار عزيز است .
و اين اشتباه است كه بعضى گفته اند: اين كلام ، كلام شاهد اوست نه عزيز، و معناى (واستغفرى لذنبك ) اين است كه به شوهرت التماس كن كه تو را به خاطر اين گناهتعذاب ندهد.
و همچنين قول آنهايى كه گفته اند: معنايش اين است كه براى گناهت از خدا استغفار كن وبه سويش توبه ببر، زيرا گناه از تو بوده نه از يوسف ، چون مردم آن روز در عيناينكه بت مى پرستيدند خدا را هم مى پرستيدند.
وجه خطاى اين گفتار اينست كه بت پرستان ، به الوهيت خدا اقرار دارند ولى او را نمىپرستند. ما در سابق در جلد قبلى اين كتاب كلامى در اين باره گذرانديم علاوه بر اين ،آيه شريفه بيش از اين ندارد: و (استغفرى ) و اصلا اسمى از متعلق نبرده ، و ما چونمى دانيم بت پرست بودند مى گوييم متعلق استغفار، بتها مى باشد.
و چه بسا گفته اند: آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه عزيز مرد بى غيرتى بوده . وليكن ما مى گوييم آنچنان كه از آيه استفاده مى شود او خيلى همسرش را دوست مى داشتهاست .
گفتگوى ملامت آميز زنان شهر درباره عشق زليخا به يوسف


و قال نسوه فى المدينه امراه العزيز تراود فتيها عن نفسه قد شغفها حبا انا لنراها فىضلال مبين


اين آيه و پنج آيه بعد آن متعرض داستان زنان مصر با يوسف است كه در خانه عزيزاتفاق افتاد. آنچه كه از دقّت در آيه به دست مى آيد و قرائن حاليه هم تاييدش مىنمايد و با طبع قضيه هم سازگارى دارد اين است كه وقتى داستان برخورد يوسف باعزيز و آن گفت و شنودها پايان يافت تدريجا خبر در شهر انتشار پيدا كرد، ونقل مجالس بانوان شد بطورى كه در مجالس خود، و هر جا كه مى نشستند اين قضيه راپيش كشيده زليخا را به باد سرزنش مى گرفتند، كه با اينكه شوهر دارد عاشق بردهخود شده ، و در عشق خود آنچنان عنان از دست داده كه با او به مراوده هم پرداخته و لكهننگى بر دامن خود نهاده .
ولى هيچ يك از آنان اين حرفها را از در خيرخواهى نمى زدند، بلكه از در مكر و حيله بود،چون مى دانيم كه بيشتر زنان دچار حسد و خودپسندى هستند، و همين دو جهت كافى است كهنگذارد آرام بگيرند. آرى عواطف رقيق و احساسات لطيف ، در زنان اثرى دارد كه در مردانآنچنان اثر را ندارد. زنان در برابر هر خلقتى لطيف و طبيعتى زيبا عنان از دست مى دهند،آرايش و زينت را بيش از مردان دوست مى دارندمثل اينكه دلهايشان با رسوم ناز و كرشمه بستگى دارد، و همين معنا باعث مى شود كه حسخودپسندى و حسد را در دلهايشان طغيان دهد.
كوتاه سخن ، گفتگوهايى كه در پيرامون مراوده زليخا و يوسف مى داشتند بيشتر براىتسكين حسادت و تسلاى دل و فرو نشاندن جوش سينه ها بود، و گرنه آنها تاكنونيوسف را نديده بودند، و آن چه كه زليخا از يوسف چشيده بود نچشيده بودند، و چون اوديوانه و شيدايش نشده بودند. آنها پيش خودخيال مى كردند غلام زليخا مردى معمولى است ، آنگاه يكى پس از ديگرى قياسهايى مىكردند، غافل از اينكه : شنيدن كى بود مانند ديدن .
خلاصه ، آن قدر اين تهمتها بر سر زبانها گشت تا به گوش خود زليخا هم رسيد،همان زليخايى كه جز رسيدن به وصال يوسف ، ديگر هيچ هم و غمى ندارد، و اگرتوانگر است ، هر چه را دارد براى يوسف و براى به چنگ آوردن او مى خواهد، و اگر عزّتدارد، عزّتش را هم براى اين مى خواهد تا شايد يوسف به خاطر عزّت هم كه شده او رادوست بدارد، و به او و بخواسته او توجّهى كند، و او را به خواسته اش برساند.
تدبيرى كه زليخا براى رهايى از زخم زبان آنان انديشيد
اين گفت و شنودها، او را از خواب بيدار كرد و فهميد كه دشمنان و رقيبان چگونه بهرسوايى او دامن مى زنند، لا جرم كس نزد ايشان فرستاد تا در موعد معينى همه آنان كهزنان اشرافى و سلطنتى و شوهرانشان از اركان مملكت بودند درمنزل وى حضور بهم رسانند.
آنها هم بر حسب عادتى كه اينگونه خانواده ها براى رفتن به اينگونه مجالس دارند خودرا براى روز موعود آماده نموده بهترين لباسها و دلنشين ترين آرايشها را تدارك ديده ،به مجلس زليخا درآمدند، اما (هم ) يك يك ايشان همه اين بود كه يوسف را ببينند، و آنجوانى كه ملكه مصر عاشقش شده چگونه جوانى است ، و تا چه حد زيبا است كه توانستهدل زليخا را صيد و او را رسوا سازد.
زليخا هم جز اين ، همى نداشت كه آن روز همه ميهمانان يوسف را ببينند، تا حق را به جانباو داده معذورش دارند، و خودشان مانند او به دام عشق يوسف افتاده ديگرمجال براى بدگويى او را نداشته باشند، و در نتيجه از شر زبانهايشان راحت و ازمكرشان ايمن شود. البته در اين مقام اگر شخص ديگرى غير زليخا بود، جا داشت ازاينكه ديگران رقيب عشقش شوند بترسد و يوسف را به كسى نشان ندهد، ولى زليخا ازاين جهت خيالش راحت بود، چون يوسف غلام او بود و او خود را مالك و صاحب يوسف مىپنداشت ، چون عزيز يوسف را براى او خريده بود. از سوى ديگر مى دانست يوسف كسىنيست كه نسبت به ميهمانان رغبتى پيدا كند، چه رسد به اينكه عاشق يكى از آنان شود. اوتاكنون در برابر زيباييهاى خود زليخا تسليم نشده ، آن وقت چگونه تسليم ديگران مىشود، او نسبت به اينگونه هواها و اميال عزّت و عصمت بى نظيرى دارد.
ورود يوسف (ع ) به مجلس زنان اشرافى مصر وعكسالعمل آنها
پس از آنكه زنان اشرافى مصر نزد ملكه جمع شدند و هر كس در جاى مخصوص خود قرارگرفت و به احوالپرسى و انس و گفتگو پرداختند، رفته رفته موقع خوردن ميوه شد،دستور داد به يك يك آنان كارد تيزى كه قبلا تهيه ديده بود داده و بلافاصله ميوه ها راتقسيم كردند، در همين موقع كه همه مشغول پوست كندن ميوه شدند، دستور داد يوسف كهتا آن موقع پنهان بود در آن مجلس ‍ درآيد.
به محضى كه يوسف وارد شد تو گويى آفتابى درخشيدن گرفت . چشم حضار كه بهاو افتاد عقل از سرشان پريد، و حيرت زده و مسحورجمال او شدند، در نتيجه از شدت بهت زدگى و شيدايى با كاردهاى تيز دستهاى خود رابه جاى ميوه پاره كردند. آرى اين ، اثر و خاصيت شيفتگى و دلدادگى است ، چون وقتىنفس آدمى مجذوب چيزى گردد آن هم بطورى كه علاقه و يا ترسش نسبت به آن از حدبگذرد، دچار اضطراب مى گردد، و اگر باز از اين هم بيشتر گردد دچار بهت زدگى وبعد از آن دچار خطر مرگ مى گردد و در صورتيكه بهت زده شود و مشاعر خود را از دستدهد ديگر نمى تواند تدبير و تنظيم قواى اعضاى خود را در دست داشته باشد و چه بسادر اين لحظه با سرعت هر چه تمامتر خود را به سوى همان خطرى كه از آن مبهوت شدهبود پرتاب نمايد، مثلا با پاى خود به دهان شير برود، و چه بسا بر عكس ، حركت رافراموش كند، و مانند جمادات كه حركتى ندارند بدون حركت بايستد، و چه بسا كارى كندكه قصد آن را ندارد. و نظاير اين حوادث در صحنه عشق و محبت بسيار و حكايات عشاقروزگار كه سرانجامشان به چه جنونى انجاميده معروف است .
و همين معنا فرق ميان زليخا و ساير زنان اشرافى مصر بود، چون مستغرق بودن زليخادر محبت يوسف به تدريج صورت گرفت ، به خلاف زنان اشرافى مصر كه در مجلسزليخا بطور ناگهانى به يوسف برخوردند، و در نتيجه پرده اى ازجمال يوسف بر روى دلهايشان افكنده شد و از شدت محبت عقلهايشان پريد و افكار ومشاعرشان را به كلى مختل ساخت ، در نتيجه ميوه را از ياد برده به جاى آن دستهاى خود راقطع كردند، و نتوانستند كنترل خود را حفظ نمايند و نتوانستند از برون افتادن آنچه كهاز محبت يوسف در دل يافتند خوددارى كنند، و بى اختيار گفتند: (حاش للّه ما هذا بشرا انهذا الا ملك كريم ).
مسائلى كه باعث شد زنان مصرى علنا درباره يوسف اظهار نظر كنند
با اينكه مجلس در خانه عزيز و در دربار سلطنتى او منعقد شده بود، و در چنين مجلسى جانداشت كه ميهمانان اينطور گستاخى كنند، بلكه جا داشت نهايت درجه ادب و وقار را رعايتنمايند، و نيز لازم بود حرمت زليخا، عزيزه مصر را رعايت نموده حشمت موقعيت او رانگهدارند. علاوه ، خود از اشراف و زنانى جوان و صاحبجمال و صاحب شوهر بودند، چنين زنانى پرده نشين نمى بايست اين چنين نسبت به يك مرداجنبى اظهار عشق و محبت كنند. همه اينها جهاتى بود كه مى بايست مانع گستاخى آنان شود.و مگر همين زنان نبودند كه دنبال سر زليخا ملامتها نموده او را به باد مذمت مى گرفتند،با اينكه زليخا سالها با چنين جوان زيبايى همنشين بود، آن وقت چطور گفته هاى خود رافراموش نموده با يك بار ديدن يوسف به اين حالت افتادند.
از اينهم كه بگذريم جا داشت از يكديگر رودربايستى كنند، و از عاقبت فضيحت بارى كهزليخا بدان مبتلا شده بود پرهيز نمايند. علاوه بر همه اينها، آخر خود يوسف در آن مجلسحضور داشت ، و رفتار و گفتار آنان را مى ديد، از او چطور شرم نكردند؟
جواب همه اينها يك كلمه است و آن اين است كه ديدن ناگهانى يوسف و مشاهده آنجمال بى نظير، خط بطلان بر همه اين حرفها كشيد، و آنچه كه قبلا با خود رشتهبودند (كه در مجلس چنين و چنان رعايت ادب كنيم ) همه را پنبه كرد، و مجلس ادب و احترامرا به يك مجلس عيش مبدّل ساخت ، كه هر كه هر چه دردل دارد با همنشينان در ميان گذاشته و از اينكه درباره اش چه خواهند گفت پروا نكند، لذابى پرده گفتند: (سبحان اللّه ! اين جوان بشر نيست فرشته اى بزرگوار است ).
آرى ، اين گفتار همان بانوانى است كه در گذشته نه چندان دور درباره زليخا مىگفتند: (امراه العزيز تراود فتيها عن نفسه قد شغفها حبا انا لنريها فىضلال مبين ).
و در حقيقت آن حرفشان بعد از اين گفتارشان ، خود عذرخواهى و پوزشى از ايشان بود، ومفادش اين بود كه آن بدگوييها كه ما دنبال سر زليخا مى گفتيم در صورتى كه يوسفبشرى معمولى بود همه حق و بجا بود، ولى اينك فهميديم كه يوسف بشر نيست ، وانسان وقتى سزاوار ملامت و مذمت است كه به يك بشر ديگر اجنبى عشق بورزد و با اومراوده كند با اينكه مى تواند حاجت طبيعى خود را با آنچه كه در اختيار دارد برآورد، و امادر صورتى كه جمال آن شخص اجنبى جمالى بى مانند باشد به حدى كه از هر بيننده اىعنان اختيار را بگيرد ديگر سزاوار مذمت و در عشقش مستحق هيچ ملامتى نيست .
به همين جهت بود كه ناگهان مجلس منقلب شد و قيود و آداب همه كنار رفت ، نشاط و انبساطوادارشان كرد كه هر يك آنچه از حسن يوسف در ضمير داشتند بيرون بريزند، خود زليخاهم رودربايستى را كنار گذاشته اسرار خود را بى پرده فاش ساخت و گفت : (اينكه مىبينيد همان بود كه مرا درباره آن ملامت مى كرديد، من او را به سوى خود توجّه دادم ولى اوعصمت گزيد) آنگاه بار ديگر عنان از كف داده به عنوان تهديد گفت : (اگر آنچهدستورش مى دهم انجام ندهد بطور مسلم به زندان خواهد افتاد، و يقينا در زمره مردم خوار وذليل در خواهد آمد). اين بگفت تا هم مقام خود را نزد ميهمانان حفظ كند، و هم يوسف را ازترس زندان به اطاعت و انقياد وادار سازد.
اشاره به شدت و سختى وارد بر يوسف (عليه السلام ) در مجلس ميهمانى وپناهبردن آن حضرت به خداى تعالى
و اما يوسف ، نه كمترين توجهى به آن رخساره هاى زيبا و آن نگاههاى فتان نمود و نهالتفاتى به سخنان لطيف ، و غمزه هاى دلربايشان كرد، و نه تهديدهول انگيز زليخا كمترين اثرى در دل او گذاشت .
آرى ، دل او همه متوجه جمالى بود فوق همه جمالها، و خاضع در برابر جلالى بود كههر عزّت و جلالى در برابرش ذليل است ، و لذا در پاسخشان يك كلمه حرف نزد و بهگفته هاى زليخا كه روى سخنش با او بود هيچ توجهى ننموده ، بلكه به درگاهپروردگارش روى آورده و گفت : (بار الها! زندان در نزد من بهتر است از آنچه كهاينان مرا بدان دعوت مى كنند، و اگر تو كيدشان را از من نگردانى دلم به سوى آنانمتمايل گشته و از جاهلان مى شوم ).
اگر اين كلام را با آن حرفى كه در مجلس مراوده در جواب زليخا گفت كه : (پناه بهخدا، او پروردگار من است كه منزلگاهم را نيكو ساخت ، و به درستى كه ستمكارانرستگار نمى شوند) مقايسه كنيم از سياقش مى فهميم كه در اين مجلس به يوسف سختتر گذشته تا آن مجلسى كه روز قبل با حركات تحريك آميز زليخا مواجه بود، چونآنجا او بود و كيد زليخا، ولى امروز در برابر كيد و قصد سوء جمعى قرار گرفته .بعلاوه ، واقعه روز قبل واقعه اى بود كه در خلوت صورت گرفت ، و خود زليخا هم درپنهان داشتن آن اصرار داشت ، ولى امروز همه آن پرده پوشى ها كنار رفته در برابرجمع كثيرى از زنان شهر دارد معاشقه مى كند. آرى ، آنجا تنها زليخا بود، اينجازيادىاظهار عشق و محبت مى كنند، آنجا يك نفر بود كه مى خواست وى را گمراه كند، اينجا عده اىبر اين معنا تصميم گرفته اند، آنجا اگر شرايطى زليخا را مساعدت مى كرد اينجاشرايط و مقتضيات بيشترى عليه او در كار است .
لذا در آنجا تنها به خدا پناه برد ولى در اينجا رسما به درگاه خداى سبحان تضرعنموده در دفع كيد ايشان از او استمداد نمود، و خدا هم دعايش را مستجاب نمود. كيد ايشان رااز او بگردانيد، آرى خدا شنوا و دانا است .
توضيح مفردات آيه شريفه
در اينجا به بحث درباره آيات برگشته مى گوييم : كلمه (نسوه ) در آيه مورد بحثاسم جمع است براى زن ، و از اينكه مقيدش كرد به (فى المدينه ) استفاده مى شود كهاز نظر عدد و يا از نظر موقعيت عدّه و يا اشخاصى بوده اند كه گفتگويشان در انتشارقضيه و رسوايى بيشتر موثر بوده است .
و (امراه العزيز) همان زنى بوده كه يوسف در خانه اش زندگى مى كرده ، و با يوسفبناى مراوده را گذاشته ، و كلمه (عزيز) معنايش معلوم است ، و اين لقب همان سيدى بودكه يوسف را از مكاريان خريدارى نمود، و اين لقب مخصوص كسى بوده كه بر كشورمصر رياست مى كرده و لذا وقتى يوسف به رياست مصر رسيد او را هم عزيز لقب دادند.
و از اينكه فرمود: (تراود فتيها) برمى آيد كه خواسته اند بگويند زليخا بطوراستمرار يوسف را دنبال مى كند، و اين بدترين مراوده است ، و كلمه (فتى ) به معناىغلام جوان و(فتاه ) به معناى كنيز جوان است ، واستعمال فتى در غلام شايع است ، و شايد به همين اعتبار در اينجا آن را به ضمير زليخااضافه نموده و فرموده (جوانش ).
و در مفردات گفته : (شغفها حبا) يعنى محبت يوسف تا شغاف قلب زليخا، يعنى باطن اوراه يافته بود - نقل از حسن - و گفته شده به معناى وسط آن -نقل از ابى على - و اين دو معنا نزديك بهمند. و شغاف قلب به معناى غلافى است كهمحيط به قلب است .
و معنايش اين است كه : عده اى از زنان شهر كه حرف هايشان در زليخا و در حق او خالى ازاثر نيست گفتند: همسر عزيز بطور مستمر با غلامش مراوده دارد و مى خواهد او را به سوىخود جلب كند، و اين براى او شايسته نيست ، چون او زن است و اين از وقاحت است كه زن بامردى بيگانه چنين كند، گر چه طبع مردان چنين اقتضايى دارد، ولى زن خيلى بايد بىشرم باشد كه دست به چنين كارى بزند، علاوه بر اينكه او همسر عزيز و خودش عزيزهاين كشور است ، او مى بايست ، و حتما مى بايست ، آبروى خاندان و شرافت شوهر و مكانتخود را مراعات مى كرد، از اين هم كه بگذريم آن كسى كه وى به او دلبسته غلام اوست ،ولى مثل چنين شخصيتى چرا بايد به يك غلام عبرانى كه غلام خود اوست عشق بورزد واينگونه واله و شيدايش شود، حال اگر صرفا دوستش ‍ مى داشت باز همقابل تحمّل بود، نه اينكه محبت را تا آنجا بكشاند كه به مراوده بينجامد، و او هم ازاجابت خواهشش سر باز زند، و باز متنبه نشود، به اصرار و التماس بيفتد. راستىزليخا گمراهى را به حد قباحت و شناعت رسانده است .
و لذا دنبال اين حرفها اين معنا را اضافه كردند كه : (انا لنريها فىضلال مبين ).


فلما سمعت بمكرهن ارسلت اليهن و اعتدت لهن متكا و آتتكل واحده منهن سكينا


در مجمع البيان گفته : (مكر) به معناى حيله سازى به منظور رسيدن به مقصود است .
و اگر اين اعتراضات زنان مصر را مكر به زليخا خوانده است ، براى اين است كه رقبا وحسودان زليخا با اشاعه اين حرفها داشتند او را رسوا مى كردند و هتك حرمت مى نمودند، واگر كسى را به نزد ايشان فرستاد و دعوتشان كرد، براى اين بود كه يوسف را بهآنان نشان بدهد، و ايشان را هم مانند خود به عشق او مبتلا سازد، و در نتيجه دست ازبدگويى و ملامت او بازداشته او را در عشقش معذور بدارند.
بنابراين ، اگر گفته هاى زنان مصر را مكر ناميده و فرموده (وقتى مكر زنان مصر راشنيد) بدين خاطر است كه سرزنشهاى ايشان از در حسد و دشمنى بوده ، و آنها مىخواسته اند وى را در ميان مردم رسوا كنند.
بعضى گفته اند: اگر قرآن حرفهاى ايشان را مكر ناميده براى اين است كه مقصود ايشاناين بوده كه بدين وسيله به ديدار يوسف نايل آيند، چون درباره حسن يوسف حرفها شنيدهبودند، لذا اين بدگوييها را سردادند تا زليخا بشنود و مجبور شود براى ساكت كردنآنان و براى اينكه او را معذور بدارند دعوتشان نموده يوسف را نشانشان دهد، آن وقت خودآنان از اين فرصت استفاده نموده به خيال خود با يوسفقول و قرارى بگذارند. ولى معناى اول به سياق آيات نزديك تر است .
و اينكه فرمود: (ارسلت اليهن ) معنايش روشن و كنايه است از اينكه ايشان را احضارنمود.
كلمه (اعتدت ) به معناى تهيه ديدن و آماده كردن است ، يعنى براى هر يك از آن زنانتكيه گاهى (متكايى ) مهيا كرد، و (متكاء) - به ضم ميم و تشديد تاء - اسممفعول از (اتكاء) و منظور از آن پشتى و يا تخت و يا هر چيزى است كه به آن تكيهشود، همچنانكه در خانه هاى بزرگان مرسوم بوده البته اين كلمه به معناى (ترنج) كه يك نوع ميوه است نيز تفسير شده . و بعضى آن را (متكا) - به ضم ميم وسكون تاء و بدون همره - قرائت كرده اند. و بعضى (متّكا) - به ضم ميم و تشديدتاء و بدون همره - قرائت كرده اند.
و اينكه فرمود: (و آتت كل واحدة منهن سكينا) مقصود از دادن كارد به جهت پاره كردن ميوهاز قبيل ترنج و امثال آن بوده . و معناى (و قالت اخرج عليهن ) اين است كه به يوسفدستور داد كه بر آن زنان درآيد، و اين نقشه را بدان جهت ريخت كه يوسف وقتى بر آناندرآيد كه خالى الذهن و مشغول ميوه و سرگرم پاره كردن آن باشند، و از ظاهر لفظ آيهبرمى آيد كه يوسف تا آن ساعت از نظر زنان مهمان پنهان بوده ،حال يا در گنجه و صندوق خانه بوده و يا در اطاق ديگرى قرار داشته كه به سالنپذيرايى راه داشته ، چون زليخا به يوسف مى گويد: (بيرون آى بر ايشان ) واگر غير اين صورت بود مى گفت (درآى بر ايشان ).
از سياق استفاده مى شود كه اين نقشه از زليخا مكرى بود درمقابل مكر زنان مصر، تا ايشان را رسوا ساخته زبانشان را از ملامت خود قطع كند، وبفهمند كه يوسف چه بر سر او آورده .
و اين نقشه بسيار ماهرانه تنظيم شده بود، چون برنامه ملاقات را اينطور چيده بود كهقبلا براى هر يك متكايى تهيه نموده ، به دست هر يك كاردى داده در همه اين لحظاتيوسف را از نظر آنان پنهان داشته بود، و يك باره او را به مجلس درآورده و بطورناگهانى به آنها نشانش داد، تا يك باره عقلها را از دست داده مدهوشجمال بديع يوسف گردند، در نتيجه كارى كنند كه آدمعاقل و هوشيار چنين كارى نمى كند. و همين شاهد بى عقلى آنان شود، و آن اين است كه باديدن او دستهاى خود را به جاى ميوه قطع كنند، آنهم نه يك نفر و دو نفرشان ، بلكههمگى آنان دست خود را قطع كنند.
عكس العمل زنان مصر با ديدن يوسف (عليه السلام )


فلما راينه اكبرنه و قطعن ايديهن و قلن حاش للّه ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم


كلمه (اكبرنه ) از (اكبار) به معناى اعظام و بزرگداشت است ، و كنايه است ازحالت دهشت زدگى آن زنان ، بطوريكه شعور و ادراك خود را به محض ديدن آن حسن وجمال از دست دادند، و اين حالتى است طبيعى و خلقتى در عموم مردم ، كه هر كوچكى دربرابر بزرگ و هر حقيرى در برابر عظيم خاضع گردد. پس هر وقت عظيم و كبيرى بهعظمت و كبريايى خود در برابر شعور آدمى جلوه گر شود بر هر چه كه در شعور آدمىوجود دارد و كوچكتر از آن عظيم است قاهر آمده و آنها را از يادش مى برد، و در نتيجه آدمىدر اعمالش دچار خبط مى گردد.
به همين دليل بود كه وقتى زنان مصر يوسف را بديدند حسن وجمال او بر شعور و ادراكشان قاهر آمد، در نتيجه به جاى ميوه دستهاى خود را قطع كردند.و اينكه قطع را به صيغه تفعيل آورده دلالت بر زيادى آن قطع دارد، همچنانكه وقتى مىگويند (قتل القوم تقتيلا) و يا مى گويند (موتهم الجدب تمويتا) معنايش اين استكه : او مردم را بسيار بكشت . و يا: قحطى بسيارى از مردم را نابود كرد.
و اينكه فرمود: (و قلن حاش للّه ) تقديس خداست در امر يوسف ، و اين جمله نظير آيه(ما يكون لنا ان نتكلم بهذا سبحانك هذا بهتان عظيم ) است . تقديس خداى سبحان ، ادبىاست كه معتقدين به خدا در هر امرى كه در آن يك نوع تنزيه و تبرئه براى كسى اثباتمى كنند به زبان آورده نخست خدا را تنزيه و سپس به تنزيه شخص مورد نظر مىپردازند. زنان مصر هم وقتى خواستند يوسف را تنزيه كنند و بگويند: (ما هذابشرا...) اول خدا را با جمله (حاش للّه ) تنزيه نموده و سپس به تنزيه يوسفپرداختند.
توضيح اينكه گفتند: (ما هذا بشرا ان هذا الّا ملك كريم )
و در جمله (ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم ) بشريت را از يوسف نفى و فرشته بودنرا برايش اثبات كردند، البته اين حرف هم ناشى از اعتقادى بود كه معتقدين به خدا كهيك فرقه آنان بت پرستانند بدان معتقد بودند. و آن اين بود كه خداوند فرشتگانى داردكه موجوداتى شريف و مبدء هر خير و سعادت در عالمند، و زندگى هر موجود زنده و علم وجمال و بهاء و سرور و ساير كمالات مورد آرزو از ناحيه آنان ترشح مى شود،
و در نتيجه خود ايشان داراى تمامى جمالها و زيباييهاى صورى و معنويند، و اگر فرضابه صورت بشر مجسم شوند در حسن و جمالى مى آيند كه به هيچ مقياسىقابل اندازه گيرى نيست و بت پرستان آنها را به صورت انسان تصوّر مى كنند، البتهانسانى در نهايت حسن و بهاء.
و شايد همين اعتقاد سبب بوده كه به جاى توصيف حسن و جمالش و چشم و ابرويش ، او رابه فرشته اى بزرگوار تشبيه كرده اند، با اينكه آتشى كه دردل ايشان افروخته شده بود، به دست حسن صورت و زيبايى منظر يوسف افروخته شدهبود. مع ذلك مى بينيم از حسن او چيزى نگفتند، بلكه او را فرشته اى كريم ناميدند، تاهم به حسن صورت او اشاره كرده باشند و هم به حسن سيرتش ، و هم بهجمال ظاهر و خلقتش و هم به جمال باطن و خلقش و خدا داناتر است .
و از اينكه كلام زنان مصر مقدم بر كلام همسر عزيز (فذلكن الذى لمتننى فيه ) ذكرشده فهميده مى شود كه ايشان اين حرف را به منظور حق دادن به زليخا و معذور دانستنوى نگفته اند، و نخواسته اند بگويند: تو در عاشق شدنت به يوسف حق داشته اى ، بلكهكلامى بوده كه بى اختيار و بطور قهر در مقام مدح و ثناى يوسف و مجذوبيت و شيدايىخود زده اند، بدون اينكه توجه داشته باشند كه اين كلام مايه رسوايى ايشان است ، وهمسر عزيز هم هرگز حاضر نبود بدون چنين مقدمه اى بگويد (فذلكن الذى لمتننى فيه) و ليكن بعد از آنكه ايشان را، هم عملا به بريدن دست به جاى ميوه ، و هم قولا رسواو مفتضح كرد آن وقت خودش اين حرف را زد كه ديگر چاره اى جز تصديقش نداشته باشد.
اعتراف همسر عزيز در جمع زنان مصر و تهديد صريح يوسف (عليه السلام ) بهحبس و خوارى


قالت فذلكن الذى لمتننى فيه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم ...)



زمينه اين كلام زمينه دفع توهم است ، كانه كسى گفته است : بعد از آنكه زنان مصردستهاى خود را بريده و درباره يوسف آن اعتراف را كردند زليخا چه گفت و شخصى درجواب او گفته : (قالت - زليخا گفت ...)
زليخا با آوردن حرف (فاء) بر سر (ذلكن ) كلام خود را فرع و نتيجه گفتار وكردار زنان مصر كرد، و با آوردن (ذا) اشاره به شخصى (يوسف ) كرد كه زنان ،زليخا را به خاطر عشق به آن شخص ملامت مى كردند، و آن شخص را چنين توصيف كرد كه: اين همان است كه مرا در عشق به او ملامت مى كرديد. اين كار را كرد كه خود يوسفجوابشان باشد، و بفهمند كه عشق به چه كسى باعث شد كه او شرافت و آبروى دودمان وعزّت شوهر خود و عفت خود را به باد دهد. ومعلوم است كه بهترين و قوى ترين بيان آنبيانى است كه شنونده را به دليل خارجى حواله دهد، چنانكه در آيه (اهذا الذى يذكرآلهتكم ) و آيه (ربنا هولاء اضلونا) نيز همين نكته بكار رفته .
آنگاه پس از اين اشاره و نشان دادن ، اعتراف كرد به اينكه با يوسف مراوده داشته و گفتكه من او را دنبال كرده بودم ، اما دست از عفت خود برنداشت ، و خواستار عصمت و پاكىبود، و اگر چنين بى پروا دل خود را براى آنان سفره نموده و رازى را كه همواره برمخفى ماندنش سعى داشته بيرون ريخته براى اين بود كه ديد دلهاى همه ماننددل او شيداى يوسف است ، و چون همه را همدرد خود يافت شروع كرد به درددل كردن ، و اين جزئيات در جمله كوتاه (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم ) نهفتهاست .
و در آخر، تصميم خود را براى آنان بگفت كه از يوسف دست بردار نيست و هم به يوسففهماند كه او را بر موافقت خود اجبار مى كند، و اگر مخالفت كند سياستش خواهد كرد، واين گفتار خود را: (و لئن لم يفعل ما آمره ليسجنن و ليكونا من الصاغرين ) به وجوهىچند از اقسام تاءكيد از قبيل : قسم ، نون تاكيد، و لام وامثال آن موكد نمود، تا برساند كه بر اين تصميمش جازم است ، و چنين قدرتى در خود مىبيند كه بتواند او را در برابر خواسته خود تسليم سازد، و اگر استنكاف كند از همينالان خود را آماده رفتن زندان بسازد آن وقت است كه اين زندگى آزادانه و مرفهش به سياهچال زندان ، و اين روزگار عزّتش به خوارى و هوانمبدّل مى شود. اين نحوه گفتار به خوبى نشان مى دهد كه هم خواسته از در بيچارگىبه زنان مصر عزّت و مناعت بفروشد و هم يوسف را تهديد نمايد.
و اين تهديد از آن صحنه سازى كه در روز مراوده كرد و از شوهرش تقاضا نمود كهيوسف را به زندان افكند شديدتر و هول انگيزتر است ، چون در آن روز به شوهر خودگفت : (نيست جزاى كسى كه به همسرت قصد سوء كند جز اينكه زندانى شود، و ياعذاب دردناكى بچشد) و آن تهديد به چند جهت از اين تهديد سبك تر است :
اولا براى اينكه در آنجا كيفر را مردد كرد ميان زندان و عذاب اليم ، ولى در اينجا جمعكرد ميان هر دو كه عبارت است از زندان و خوارى .
و ثانيا براى اينكه در آنجا از شوهرش تقاضا كرد، ولى در اينجا گفت خودم اين كار رامى كنم ، و طورى هم گفت كه جاى ترديد نگذاشت ، و رسانيد كه بر اين تصميمصددرصد جازم است ، و فهمانيد كه آنقدر در دل شوهرش نفوذ دارد كه بتواند او را بههر چه كه مى خواهد وادار سازد و در امر او به هر نحوى كه دلش بخواهد تصرف كند.
مناجات و استغاثه يوسف (عليه السلام ): (ربّ السّجن احبّ الىّ...)


قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن منالجاهلين


راغب در مفردات مى گويد: (صبا، يصبو، صبوا و صبوه ) به معناى از جا كنده شدن ازشدت اشتياق است كه آدمى را وادار به كارهاى سبك و كودكانه مى كند، و به اين معنا استآيه (اصب اليهن و اكن من الجاهلين ). و در مجمع البيان گفته : كلمه (صبوه ) بهمعناى لطافت عشق است .
زليخا و زنان مصر بدون هيچ پروايى آنچه دردل داشتند بيرون ريختند. او فاش نمود، و ايشان فاش نمودند، در حالى كه خود يوسفايستاده بود. ايشان به خيال خود توجه او را به سوى خود معطوف مى كردند، و بهخيال خود با او حرف مى زدند، ولى او كمترين توجهى به آنها نكرد، و حتى به يك كلمههم زبان نگشود، بلكه توجه خود را به درگاه خداىمتعال معطوف داشت و با قلبى كه جز خدا چيز ديگرى در آن جا نداشت رو به سوى خداىمالك دلها نمود و گفت : (رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه ....)
و اين كلامش دعا (نفرين ) به خود نبود كه خدايا! مرا با انداختن در زندان از شر اين زنانخلاص كن بلكه بيان حال خود در برابر تربيت الهى بود و مى خواست عرض كند: درجنب محبت تو زندان را با رضاى تو ترجيح مى دهم بر لذت معصيت و دورى از تو. و اينگفتارش نظير آن حرفى بود كه در روز خلوت با زليخا گفت : (معاذ اللّه انه ربىاحسن مثواى انه لا يفلح الظالمون ). پس در هر دوى اين دو كلام افتخار ورزيدن به داشتنچنين خدايى بزرگ و مهربان است ، و تنها فرق ميان آن دو اين است كه در يكى خدا راخطاب كرده و در ديگرى زليخا را. و در هيچ يك از آن دو، دعا (نفرين ) نيست .
البته جمله (رب السجن احب الى ...) يك نوع مقدمه و زمينه چينى است براى جمله (و الاتصرف عنى كيدهن اصب اليهن ) كه در ظاهر دعا است و در واقع زبانحال است . بنابراين ، معناى آيه چنين است : پروردگارا! اگر من ميان زندان و آنچه كهاينان مرا بدان مى خوانند مخير شوم زندان را اختيار مى كنم ، و از تو درخواست دارم كهسوء قصد اينان را از من بگردانى ، چون اگر تو، كيد ايشان را از من نگردانى از جاىكنده مى شوم و به سوى آنان ميل نموده در نتيجه از جاهلان مى گردم ، زيرا اگر منتاكنون شر ايشان را از خود دور داشته ام به وسيله علمى بوده كه تو به من تعليمفرمودى ، و اگر افاضه خود را از من دريغ فرمايى منمثل ساير مردم جاهل مى شوم ، و در مهلكه عشق و هوسبازى قرار مى گيرم .
نكاتى كه از آيه شريفه استفاده مى شود
از خود آيه به كمك سياق ، چند نكته استفاده مى شود:
اول اينكه ، جمله (رب السجن احب الى ...) نفرينى نبوده كه يوسف (عليه السّلام ) بهجان خود كرده باشد، بلكه بيان حالى بوده كه از خود براى پروردگارش نموده كهروى دل از زنان گردانيده و به سوى او بازگشت كرده است . و معناى : (احب الى ) ايناست كه اگر اختيار به دست خودم باشد من زندان را بر آنچه كه ايشان مرا بدان مىخوانند اختيار مى كنم . نه اينكه به مقتضاى افعلالتفضيل (احب : محبوبتر) معنايش اين باشد كه پيشنهاد ايشان هم محبوب است ولى بهآن مقدارى كه طبع آدمى و نفس اماره اقتضاى آن را دارد، به خلاف زندان و رضاى تو كهمحبوبيتش بيشتر از آن است .
و اينكه فرمود: (فاستجاب له ربه ) اشاره است به استجابت دعايى كه از زبانحال (الا تصرف عنى كيدهن ...) استفاده مى شود، براى اينكهدنبال آن فرموده : (فصرف عنه كيدهن )، و اگر گفتار يوسف دعا (نفرين ) بود مىبايست استجابتش هم زندان باشد، و حال آنكه تنها فرمود (كيد ايشان را از وىبگردانيد). پس اينكه بعضى توهم كرده اند كه اين جمله استجابت نفرين يوسف استبراى رفتن به زندان ، صحيح نيست .
يكى از ادله اين معنا خود آيات مورد بحث است كه بعد از داستان در قصه به زندان رفتنيوسف مى فرمايد: (ثم بدا لهم من بعد ما راوا الايات ليسجننه حتى حين - پس ، بعد ازآن آيات كه ديدند بر آن شدند كه او را براى مدتى زندانى كنند) و اگر گفتار يوسفبيان حال نبود بلكه رسما دعا (نفرين ) براى به زندان رفتن خود بود و جمله(فاستجاب ...) هم معنايش اين بود كه خداوند دعاى (نفرين ) او را مستجاب كرد و زندانرا برايش مقدر فرمود، ديگر جا نداشت به (ثم ) تعبير بفرمايد و جمله را از جملاتسابقش ‍ جدا كند - دقّت فرمائيد.
دوم اينكه زنان مصر هم او را دعوت نموده ، و با او مراوده كردند همانطورى كه زليخا اورا به خود دعوت نمود و با او مراوده كرد. و اما اينكه دعوت زنان مصر به سوى خودشانبوده و يا دعوت يوسف به اين بوده كه پيشنهاد زليخا را بپذيرد، و يا هر دو كار راكرده اند، هم گفته اند خواهش او را بپذير و هم خواهش تك تك ما را، آيه شريفه از آنساكت است ، و فقط از يك جمله مى توان مختصر استفاده اى كرد و آن اين است كه فرموده :(اگر كيد ايشان را از من نگردانى من متمايل به سوى آنان مى شوم ) زيرا اگر زنانمصر او را به خويشتن دعوت نكرده بودند عاشق شدنش به ايشان معناى روشنى نداشت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation