بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

وجه نادرستى اين تفسير اين است كه نمى تواند مقابله اى كه بين جمله (من يهدى الىالحق ) و جمله (من لا يهدى ) برقرار شده توجيه كند، براى اينكه وقتى مقابله بينهدايت به سوى حق و اهتداء به سوى آن تصور دارد كه برگشت معناى اين مقابله به اينشود كه بگوئيم : (آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند سزاوارتر است به اينكهمتابعت شود، و يا كسى كه اصلا اهتداء بردار نيست ، مگر آنكه خدا هدايتش بكند و او مهتدىو راه يافته بشود، آنگاه غير خود را هدايت كند)، و وقتى برگشت معنا به اين شد، ايناشكال بر آن متوجه مى شود كه در اين صورت وجهى براى اختصاص دادن استثناء بهمثل بتها كه اصلا هدايت پذير نيستند وجود ندارد، تا بگوئيم استثناء منقطع است ، بلكهشامل مى شود هم آنهائى را كه بنفسه اهتداء ندارند،
و هم آنهائى را كه بوسيله غير اهتداء نمى پذيرند، و هم آنهائى را كه چون ملائكه مثلابنفسه اهتداء ندارند، ولى بوسيله غير اهتداء مى پذيرند، و اگر چنين شمولى داشتهباشد همان اشكال كه در وجه سابق بود بر آن وارد مى شود.
يكى ديگر از آن تفسيرهاى عجيب اين است كه گفته اند: منظور از جمله : (من لا يهدى )بتها است كه اصلا قابل هدايت نيستند، و كلمه (الا) به معناى كلمه (حتى ) است ، ومعناى آيه اين است : (آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند سزاوارتر است به متابعت ،و يا كسى كه مهتدى نمى شود و خود هدايت نمى پذيرد تا هدايت كند؟.
وجه نادرستى اين تفسير اين است كه بنابراين برگشت ترديد (اين و يا آن ) بهمثل اين مى شود كه بگوييم : (آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند سزاوارتر بهمتابعت است ، و يا كسى كه خودش هدايت نمى يابد تا به سوى حق هدايت كند)، و آن وقتاستثناء جنبه استدراك به خود مى گيرد، يعنى جمله اى زيادى مى شود كه غرض از كلامبيان آن نيست ، علاوه بر اينكه اصولا در زبان عرب ثابت نشده كه كلمه (الا) بهمعناى (حتى ) بيايد، و به فرضى هم كه ثابت شود در كلاماستعمال زيادى ندارد، كه بتوان فصيح ترين كلام يعنى قرآن را بر چنان استعمالىحمل نمود
قول ديگر اين است كه گفته اند: منظور از جمله (من لا يهدى الا ان يهدى ) ملائكه و جنهائى مى باشند كه مشركين آنها را به جاى خداى تعالى مى پرستيدند، و ملائكه و جنهاهر چند از پيش خود مالك هدايت نيستند، ولى قابل آن هستند كه از ناحيه خداى تعالى هدايتشوند. و يا منظور رؤ ساء و پيشوايان ضلالتند كه مردم را به كفر دعوت مى كنند، كهاينها هر چند راه يافته نيستند ولى قابليت اهتداء و يافتن راه را دارند. آرى ، پيشوايانضلالت در تاريخ بشر اگر به سوى حق هدايت مى شدند هدايت مى يافتند.
وجه نادرستى اين تفسير اين است كه آيات مورد بحث در سياق و زمينهاى قرار دارند كه درآن سياق فقط عليه بت پرستان احتجاج شده ، و گفتن اينكه منظور از جمله (من لا يهدى الاان يهدى ) ملائكه و جن و يا رؤ ساى اضلالگرند جمله را از صلاحيت انطباق بر موردخارج مى سازد.
اشاره به اينكه هدايت به معناى ايصال به مطلوب ، شاءن انبياء و ائمه (ع ) است
مطلب سومى كه از بيان ما در معناى آيه شريفه روشن گرديد اين است كه هدايت بهسوى حق اگر به معناى هدايت زبانى نباشد، و بلكه به معناى رساندن به مقصد باشد،كه همين طور هم هست چنين هدايتى كار كسانى است كه خود راه يافته باشند، و اهتدايشانبه هدايت كسى ديگر نباشد، و در اهتداء و راه يافتن بين آنان و خداىعزوجل هيچ واسطه اى دخالت نداشته باشد، حال چون امامان يا از همان حين تولد چنينباشند، و يا چون انبياء بعد از گذشتن برهه اى از عمرشان به عنايت خاصى از خداىسبحان به چنين هدايت رسيده باشند.
و اما هدايت قسم اول كه گفتيم صرف راهنمائى زبانى است ، نه اختصاصى به خداىتعالى دارد، و نه به ائمه و نه به انبياء و اوصياى انبياء، بلكه افراد عادى نيز مىتوانند خلق را به راه راست دعوت كنند، و خصوصيات و نشانيهاى راه راست را براى مردمبيان نمايند، همچنانكه قرآن كريم از مؤ من آل فرعون كه نه پيغمبر بوده و نه امام و نهوصى پيغمبر حكايت كرده كه گفت : (يا قوم اتبعون اهدكمسبيل الرشاد) و نيز يافتن چنين هدايتى اختصاص به طائفه خاصى ندارد، همه بشر بهاين قسم از هدايت يعنى به ارائه طريق هدايت شده اند، و قرآن كريم درباره جنس بشرفرموده : (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا).
و اما اينكه در خطاب به رسول گرامى خود با اينكه او نيز يك امام بوده و امام بايدهدايتش به نحو رساندن به هدف باشد فرمود: (انك لا تهدى من احببت و لكن اللّه يهدىمن يشاء و هو اعلم بالمهتدين )، و يا در آياتى ديگر اين مضمون را به بيانى ديگرخاطرنشان كرده منافاتى با گفته ما ندارد، و نميخواهد بفرمايد: هدايت ائمه و انبياء همبه نحو راه نشان دادن است ، و اين حضرات هدايت به نحوايصال و رساندن به مطلوب ندارند، بلكه ميخواهد به مساءله اصالت و تبعيت اشارهنموده بفرمايد: انبياء و ائمه هم هدايت به نحوايصال به مطلوب را از پيش خود مالك نشده اند، بلكه خداى تعالى به آنان چنين مقامىعطا فرموده ، همچنانكه در مساءله ميراندن زندگان و مساءله علم به غيب وامثال آن به اين حقيقت اشاره نموده و خاطرنشان كرده كه مالك بالذات و به نحو حقيقى هرچيزى خداى سبحان است ، و هر كس ديگر هر چه دارد خدا به او تمليك كرده ، و مالكيتشحقيقى نيست ، بلكه تبعى و يا عرضى است ، و به اذن خداى تعالى سبب آن مالكيت شدهاست ، همچنانكه درباره هدايت ائمه كه گفتيم به نحوايصال به مطلوب است ، فرموده : (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا). در احاديث نيز اشارهبه اين حقيقت شده و فرموده اند كه (هدايت به سوى حق شاءن پيامبر عظيم الشاءن اسلام
و عترت و اهل بيت او (عليهم صلوات اللّه ) است و ما در سابق مطالبى ديگر درباره مساءلههدايت داشتيم .
و اينكه در آخر فرمود: (فما لكم كيف تحكمون ) به اصطلاح استفهام تعجبى است ،يعنى پرسشى كه غرض از آن برانگيختن تعجب شنونده است ، و مى خواهد به شنوندهبفهماند اين حكمى كه مشركين مى كنند كه بين (من يهدى الى الحق ) و بين (من لا يهدىالا ان يهدى ) فرق نميگذارند حكمى غريب و شگفت آور است ، با اينكهعقل خود آنان حكم صريح و روشن دارد به اينكه نبايد كسى و چيزى را پيروى كرد كهخودش راه را نيافته ، و قهرا نمى تواند هادى به سوى حق باشد.


و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا



ماده (غنى ) وقتى به باب افعال مى رود و به صورت ماضى (اغنى ) و مضارع (يغنى) در مى آيد هم با حرف (من ) متعدى مى شود و هم با حرف (عن ) و در كلام مجيد الهىبه هر دو صورت آمده . در آيه مورد بحث با حرف (من ) متعدى شده ، و در آيه (مااغنى عنى ماليه ) با حرف (عن ).
در اين آيه شريفه پيروى از ظنّ را به اكثر كفار نسبت داده ، با اينكه همه آنان كافرند،و دليلى يقينى بر مرام خود ندارند. و اين بدان جهت است كه پيشوايان كفر نسبت بهدرستى مرام خود نه تنها ظنى ندارند، بلكه به نادرستى آن و به حقانيت دين حق يقيندارند، چيزى كه هست بغى و دشمنيهائى كه با هم دارند وادارشان كرد به اينكه به خاطرحق دست از باطل برنداشته همچنان مردم را به سوىباطل دعوت كنند، همچنانكه خداى عزوجل درباره وضع آنان فرموده : (و ما اختلف فيه الاالذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم ).
پس اقليتى كه همين پيشوايان ضلالت باشند پيرو ظن نيستند، و پيرو ظن همواره اكثريتمردمند، كه به تقليد كوركورانه از پدران راهباطل آنها را دنبال كرده و مى كنند.
(ان اللّه عليم بما يفعلون ) - اين قسمت از آيه جمله (و ما يتبع اكثرهم الا ظنا) راتعليل مى كند، و معناى مجموع آيه چنين است : خداى تعالى عالم است به آنچه مردم مىكنند، و به همين علت است كه ميداند كفار به جز پيروى ظن دليلى ندارند.
آيات 45 - 37 سوره يونس 88 


و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه و لكن تصديق الذى بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين (37) ام يقولون افترئهقل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين (38)بل كذبوا بمالم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظركيف كان عاقبة الظالمين (39) و منهم من يومن به و منهم من لا يومن به و ربك اعلم بالمفسدين(40) و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم انتم بريون ممااعمل و انا برى ء مما تعملون (41) و منهم من يستمعون اليك افانت تسمع الصم و لو كانوالا يعقلون (42) و منهم من ينظر اليك افانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون (43) اناللّه لا يظلم الناس شيا و لكن الناس انفسهم يظلمون (44) و يوم يحشرهم كان لم يلبثواالا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء اللّه و ما كانوا مهتدين(45)



ترجمه آيات  
وضع اين قرآن وضعى نيست كه بتوان آن را به غير خدا نسبت داد، هرگز، كه اين قرآنمصدق كتب آسمانى قبل از خود و جدا سازنده مطالب فشرده كتب آسمانى است ، هيچ ترديدىنيست كه از ناحيه خداى ربّالعالمين است (37)
ليكن مى گويند: محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قرآن را خود پرداخته و به خداافتراء بسته ، بگو اگر راست ميگوئيد كه اين قرآن ساخته و پرداخته بشر است شمانيز مثل آن را بياوريد، و تا مى توانيد ديگران را نيز به كمك بگيريد (38)
پس علت ايمان نياوردنشان اين نيست كه تشخيص داده باشند از ناحيه غير خداست ، بلكهاين است كه به معارف آن احاطه ندارند، و هنوز بهتاءويل آن برنخورده اند، امتهاى قبل از ايشان نيز به همين جهت تكذيب مى كردند، پس نيكبنگر كه سرانجام ستمكاران چگونه بود(39)
بعضى از مشركين كسانى هستند كه به اين قرآن ايمان مى آورند، و بعضى كسانيند كهايمان نمى آورند، و پروردگار تو مفسدان را بهتر از هر كسى ميشناسد (40)
و اگر تو را تكذيب مى كنند بگو عمل من از آن من ، وعمل شما از آن شما (نبايد اين دو عمل با هم خلط گردد) شما ازعمل من بيزار و من از عمل شما بيزارم (41)
بعضى از آنان به تو گوش مى دهند، ولى مگر تو مى توانى حق را به گوش كسانىكه گوش دلشان بسته است و با اينكه تعقل نميكنند بشنوانى (42)
و بعضى ديگرشان كسانياند كه به تو نگاه مى كنند، پس آيا مگر تو مى توانىكسانى را كه كوردلند و در عين حال راه حق را نمى بينند هدايت كنى ؟(43)
خدا به مردم به اندازه سر سوزنى ظلم نميكند و ليكن اين خود مردمند كه به خويشتن ستممى كنند (44)
و روزى كه محشورشان كند گوئى جز ساعتى از روز نخوابيده بودند (فاصله بين مرگو قيامت آنقدر در نظرشان كوتاه مى آيد كه ) يكديگر را به خوبى ميشناسند، آن روزكسانى كه ديدار خدا را تكذيب كرده بودند محققا زيانكار شده راه به جائى نميبرند(45)
بيان آيات  
در اين آيات به مطالب اولسوره برگشته ، كه قرآن را معرفى مى كرد و ميفرمود: قرآن كتابى استنازل از ناحيه خداى تعالى و هيچ شكى در آن نيست ، و نيز در اين آياتدليل اين معنا را تلقين مى كند، و اين آيات به آياتقبل كه ميفرمود: (قل هل من شركائكم من يهدى الى الحققل اللّه يهدى للحق ...) اتصال دارد، و ما در آنجا گفتيم كه يكى ازمراحل هدايت خداى تعالى به سوى حق همين است كه مردم را از طريق وحى به انبيايش ونازل كردن كتابهائى بر آنان ، خلق را به سوى دين حق آن دينى كه خودش براى خلقش ‍ميپسندد هدايت فرمايد، مانند كتابهائى كه بر نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نازل فرموده ، و اين آيات آن كتابها را يادآور شده ، اقامهحجت مى كند بر اينكه قرآن يكى از آن كتابها است كه به سوى حق هدايت مى كند،
و به همين جهت با يادآورى قرآن اشارهاى هم به آن كتابها نموده فرموده : (و لكنتصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ) و در آخر آيات بهذكر مساءله حشر، كه يكى از مقاصد اين سوره است و قبلا نيز سخن از آن رفته بودبرگشت شده .


و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه ...



نفى شاءنيت مفترى بودن ، از قرآن كريم در جمله : (و ما كان هذا القرآن انيفترى...)
در سابق اشاره كرديم كه اگر در نفى صفتى و يا معنائى تعبير شود به نفى كون ونبود وجود آن ، از اين تعبير فهميده مى شود كه آن صفت استعداد و شاءنيت تحقق و وجودندارد، و اين قسم نفى كردن بليغ ‌تر از نفى خود آن صفت است . بنابراين ، فرق استبين اينكه بگوئيم : (ما كان زيد ليقوم - زيد چنين نبود كه بايستد)، و بين اينكهبگوئيم : (زيد لم يقم - زيد نايستاد)، و يا بگوئيم : (ما قام زيد - زيد نايستاد).تعبير اول ميفهماند زيد استعداد ايستادن ندارد، و شاءن او چنين شاءنى نيست ، به خلافتعبير دوم كه تنها نفى قيام را ميرساند و ميفهماند او نايستاده ، و در قرآن كريم نمونههاى بسيارى از تعبير اول وجود دارد، مثل آيات زير: (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا بهمن قبل )، (ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و ما كان اللّه ليظلمهم )
پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه )خواسته است شاءنيت افتراء را از قرآن كريم نفى نموده ، همانطور كه ديگران نيز گفتهاند خواسته است بفرمايد: قرآن چيزى نيست كه بتوان به آن افتراء بست و گفت كه اينكتاب از ناحيه خدا نبوده و به افتراء به خدا نسبت داده شده . و اين تعبير بليغ ‌تر از آناست كه نفى فعليت نموده بفرمايد: (اين قرآن به ناحق به خدا نسبت داده نشده )، وحاصل معناى آيه اين است كه شاءن قرآن چنين نيست ، و در اين صلاحيت نيست كه ساخته وپرداخته غير خدا باشد، و به افتراء به خدا نسبت داده شود.
مراد از: (الذى بين يديه ) و معناى :(تفصيل الكتاب ) و اشاره به وحدت همهاديان و اينكه اختلاف اديان دراجمال و تفصيل است
(و لكن تصديق الذى بين يديه ) - يعنى قرآن تصديق آن كتابهايى است كه فعلاموجود است ، و از ناحيه خدا نازل شده ، و آن عبارت است از تورات وانجيل ، همچنانكه همين قرآن از مسيح (عليه السلام ) حكايت كرده كه آن جناب نيز دربارهكتاب آسمانى قبل از
انجيلش به بنى اسرائيل گفت : (يا بنى اسرائيل انىرسول اللّه اليكم مصدقا لما بين يدى من التورية )، و اگر به جاى اينكه بفرمايد:(تصديق الذى نزل من قبل - تصديق آن كتابى كه قبلانازل شده ) فرمود: (تصديق الذى بين يديه ) بدين جهت بوده كهقبل از آن جناب غير از تورات و انجيل كتابهاى ديگر آسمانى نيز بوده ، مانند كتاب نوح ،و كتاب ابراهيم (عليه السلام ). و بنابراين ، اگر تقدم همه اين چهار كتاب را در نظربگيريم آن كتابى كه از نظر زمان نزديكتر بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده يعنى تورات وانجيل مى توانسته موصوف شود به اين صفت كه (بين يدى : پيش روى ) آن جنابقرار دارند.
بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از جمله (ما بين يديه ) حوادثى است كه بعدا پيشمى آيد، نظير مساءله بعث و نشور و حساب و جزاء. ولى اين تفسير درست وقابل اعتناء نيست .
(و تفصيل الكتاب ) - اين جمله عطف است بر جمله (تصديق الذى )، و منظور از كلمه(كتاب ) به دلالت سياق ، جنس ‍ كتابهاى آسمانى ونازل از ناحيه خداى سبحان بر انبياى گرامش است . و منظور از كلمه(تفصيل ) ايجاد فاصله بين اجزاء درهم آن است ، و منظور از درهم بودن اجزاء اين استكه معارف آن در يكديگر پيچيده و به يكديگر مرتبط است ، و خداى تعالى با ايضاح وشرح ، اين اجزاء را از يكديگر جدا ساخته .
اين جمله دلالت دارد بر اينكه دين الهى كه بر انبيايشنازل شده همه يك دين است ، و اختلافى در اديان الهى نيست جز اختلاف دراجمال و تفصيل ، و قرآن كريم تفصيل دهنده مطالبى است كه در كتابهاى ديگر آسمانىبطور اجمال آمده بود. دليل ديگر بر اينكه دين الهى يكى است آيه شريفه زير است كهمى فرمايد: (ان الدين عند اللّه الاسلام )
و نيز دليل ديگر اينكه قرآن كريم تفصيل مجملات كتابهاى آسمانى سابق است آيه زيراست كه مى فرمايد: (و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب ومهيمنا عليه ) و جمله (لا ريب فيه من رب العالمين ) به منزلهتعليل براى جمله اول است .


ام يقولون افتريه قل فاتوا بسورة مثله ...



كلمه (ام ) دو قسم است : يكى متصله مثل اينكه بگوئيم : (اءهذا زيد ام عمرو - آيا اينشخص زيد است و يا عمرو) قسم دوم منقطعه كه به معناى (بلكه ) است ، و در آيهمورد بحث به معناى دوم آمده مى فرمايد: (بلكه مى گويند او خودش قرآن را ساخته وپرداخته و به خدا افتراء بسته )، و ضمير (ها) در كلمه (افتريه ) و كلمه (مثله) به قرآن بر مى گردد. و اينكه فرموده : (بگو اگر چنين است سوره اىمثل قرآن بياوريد) خود شاهد براين است كه كلمه (قرآن ) همانطور كه بر همه اينكتاب آسمانى اطلاق مى شود بر سوره اى از آن نيز اطلاق مى شود، هم كثير آن قرآن استو هم قليلش .
و معناى آيه اين است : به كسانى كه مى گويند (افتريه ) بگو: اگر شما در اينادعايتان صادقيد يك سوره به مثل اين قرآن كه بهقول شما افتراء شده بياوريد، حتى اگر نتوانستيد خود به تنهائى اين كار را انجامدهيد، مى توانيد از تمامى خلائق تا آنجا كه دسترسى داريد كمك بگيريد، چون اگر اينقرآن كلامى باشد مفترى ، قهرا كلامى از كلامهاى بشرى خواهد بود و بايد بشر بتواندمثل آن را بياورد.
تحدى قرآن كريم به اينكه سوره اى مانند قرآن بياوريد اختصاص به سورمعينىندارد
و خواننده محترم توجه دارد كه اين آيه شريفه تحدى روشنى است ، آن هم تحدى بهآوردن يك سوره هر قدر هم كه كوچك باشد، چون كلمه (سوره ) هم به سورهطويل اطلاق مى شود، و هم به سوره قصير و كوتاه .
و از اينجا روشن مى شود كه اولا تحدياى كه در اين آيه شده تحدى به سوره معينى نيست، چون منظور مشركين از اينكه گفتند: (آن را به خدا افترا بسته ) جاى معينى از قرآننبوده ، بلكه منظورشان همه قرآن بوده ، و قرآن كريم آنان را تكليف كرده به اينكه يكسوره بياورند كه مثل همين قرآنى باشد كه مى گويند به خدا افتراء بسته شده ، ومعلوم است كه منظور آنان اين است كه همه قرآن به خدا افتراء بسته شده ، نه بعضمعينى از آن .
پس نبايد به گفته بعضى از مفسرين گوش داد كه گفته اند: نكره آوردن - يعنى بدونالف و لام آوردن كلمه - (سوره ) به منظور تعظيم و يا تنويع بوده و منظور اين استكه كفار سوره اى بياورند كه شبيه باشد به سوره اى از سوره هائى كه در آن داستانانبياء و اخبار تهديدآميز دنيائى و آخرتى آمده ، نه سوره اى كهمشتمل بر امر و نهى باشد، زيرا كسى كه افتراء مى بندد خبرى را به دروغ به خداىتعالى نسبت مى دهد، و امر و نهى كه خود از مقوله انشاء است افتراء بستنى نيست .
و همچنين گفتار آن مفسر ديگر كه گفته : منظور از اين كلمه سوره اى طولانى نظير اينسوره يعنى سوره يونس است ، سورهاى كه مانند اين سورهمشتمل باشد بر اصول معارف دين و وعدهها و تهديدها.
وجه نادرستى اين نظريه ها اين است كه قرآن كريم همه آياتش منسوب به خداى سبحاناست ، چه آن آياتى كه از داستانى خبر مى دهد و يا آياتى كه امر و نهى دارد، و چه سورهاى كه نظير سوره يونس باشد و چه غير آن حتى يك آيه از قرآن نيز كلام خدا و منسوببه خدا است ، و افتراء هم اختصاصى به خبر ندارد همانطور كه مى توان خبرى را بهدروغ به كسى افتراء بست انشاء را هم مى توان افتراء بست ، و همانطور كه نسبت افتراءدادن آن آيات تكذيب كلام خداى تعالى است ، نسبت افتراء دادن اين آيات نيز تكذيب است وهمانطور كه چنين نسبتى در مورد اينگونه آيات خدا تكذيب است ، در مورد غير اينها يعنىآياتى كه در آن امر و نهى آمده و يا آيات سوره اى كوچك است نيز تكذيب كلام خداىتعالى است .
فقط به فصاحت و بلاغت قرآن تحدى نشده ، بلكه از لحاظ معنى و محتواى قرآننيزمبارزطلبى شده است
و ثانيا معلوم شد كه آيه شريفه مورد بحث تنها به بلاغت و فصاحت قرآن تحدى نكرده، بلكه سياق اين آيه و هر آيه اى ديگر كه در مورد تحدى وارد شده شاهد بر اين است كهتحدى به همه خصوصيات قرآن و آن صفاتكمال و فضيلتى است كه قرآن دارد، و امتيازات قرآن در دو خصوصيت فصاحت و بلاغتخلاصه نمى شود، قرآن مشتمل است بر مخ معارف الهى ، و جوامع شرايع ، چه در بابعبادات ، چه قوانين مدنى ، چه سياسى ، چه اقتصادى ، چه قضائى ، چه اخلاق كريمه وآداب نيكو، چه قصص درست انبياء و امتهاى گذشته ، و ملاحم (پيشگوييهاى غيبى )، و چهدر باب اوصاف ملائكه و جن و آسمان و زمين ، چه در باب حكمت و موعظت و وعده و تهديد، وچه در باب اخبار مربوط به آغاز و انجام خلقت . و نيز قرآنمشتمل است بر قوت حجت و عظمت بيان و نور و هدايت ، آنهم بدون اينكه در تمامى اينبابهاى مختلف يك سخنش مخالف با سخن ديگرش باشد، و اضافه كن بر همه اينامتيازات و خصائص اين خصوصيت را كه سخن قرآن در بلاغت و فصاحت در افقى قرار داردكه دست بشر از رسيدن به آن كوتاه است .
آرى ، دانش پژوهان از صدر اول تا به امروز در مساءله اعجاز قرآن اكتفا كرده اند بهبلاغت و فصاحت آن ، و در اين باره كتابها نوشته و رساله ها تاليف كرده اند، و همينباعث شده كه از تدبر در حقايق قرآن و تعمق در معارف آن باز مانده چنين بپندارند كهمعانى قرآن مانند ساير
معانى امورى است پيش پا افتاده كه در آن يك صحرانشين و يك شهرنشين ، يك عامى و يكخاصى ، يك جاهل و يك عالم با هم برابرند، و فضيلت و برترى قرآن از ساير كتابهاهر چه هست در نظم الفاظ آن است ، و ماوراى آن هيچ ارزشى ندارد. و غفلت كرده اند ازاينكه خود خداى تعالى وقتى قرآن را توصيف مى كند از فصاحت و بلاغت آن نميگويد،بلكه آن چيزى كه دخيل در تحديش ميداند اين است كه قرآن نور است ، رحمت است ، هدايتاست ، حكمت است ، موعظت است ، و برهان و تبيان هر چيز است وتفصيل الكتاب است ، و شفاء مؤ منين و قول فصل است ، وهزل نيست و اينكه قرآن مواقع نجوم است ، و هيچ اختلافى در آن نيست . و مساءله بلاغت رابطور صريح و بعينه ذكر نفرموده .
از سوى ديگر در همه تحديهايش بطور مطلق تحدى كرده و فرموده : اگر شك داريد كهاين قرآن از ناحيه خداى تعالى است سوره اىمثل آن بياوريد، و نفرموده از چه جهت مثل آن باشد، نه مقيد به فصاحت كرده و نه بهبلاغت . و ما بحثى مفصل پيرامون اعجاز قرآن در تفسير آيه شريفه : (و ان كنتم فىريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله )، در جلداول اين تفسير ايراد كرديم .


بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله ...



اين آيه شريفه علت حقيقى ايمان نياوردن آنان و نيز علت اين تهمتشان را كه گفتند(قرآن كلام خدا نيست ، و آورنده اش به دروغ آن را به خدا نسبت ميدهد) بيان مى دارد ومى فرمايد: علت حقيقى آن اين است كه از قرآن كريم چيزهائى را تكذيب كردند كه بهآگاهى از آن احاطه اى ندارند، و يا اين است كه قرآنى را تكذيب كردند كه به آگاهى ازآن احاطه اى ندارند، چون در قرآن كريم معارفى حقيقى ازقبيل علوم واقعى وجود دارد، علومى كه آگاهى و فهم آنان گنجايش آن علوم را ندارد،تاءويل و شرح آن معارف هم هنوز به گوششان نخورده . واضح تر بگويم : هنوزتاءويل آنچه كه تكذيبش كردند به آنان نرسيده ، تا ناگزير از تصديق آن شوند.
تاءويل معارف و احكام قرآن از مقوله معانى الفاظ نيست .وجهل مشركين به اين تاءويل موجب تكذيب آنان شده است
اين آن معنائى است كه سياق ، آن را اقتضاء دارد. پس ، جمله : (و لما ياتهم تاويله )اشاره به روز قيامت دارد، و ميفهماند آن روز كه روز كشف حقايق از يك سو و باز شدن فهمبشر از سوى ديگر است همه اين كفار تاءويل حقايق و واقعيت معارف قرآن را ميفهمند،همچنانكه آيه زير نيز اين معنا را تاييد نموده ، مى فرمايد:(هل ينظرون الا تاويله
يوم ياتى تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءترسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نردفنعمل غير الذى كنا نعمل ).
و اين مؤ يد گفتارى است كه ما در تفسير آيه : (ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاويله و ما يعلمتاويله الا اللّه ) در جلد سوم اين كتاب آورديم ، و گفتيم : منظور ازتاءويل در عرف قرآن آن حقيقتى است كه امرى از امور و معنائى از معانى ازقبيل احكام ، يا معارف و يا قصص و يا غير اينها به آن حقيقت تكيه دارد، حقايق واقعياى كهخود از مقوله معناى الفاظ نيست . و نيز گفتيم كه تمامى قرآن و معارف و احكام و اخبارىكه در قرآن هست و غير اينها هر چه كه در قرآن كريم آمده براى خود تاءويلى دارد.
و مؤ يد ديگر اين معنا جمله بعد از جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: (كذلك كذب الذينمن قبلهم ) چونكه جهل مشركين مكه به قرآن را تشبيه كرده بهجهل مشركين در امتهاى قبل ، كه آنها نيز دعوت انبياى خود را تكذيب كردند، به خاطر اينكهاحاطه علمى به تاءويل دستورات آنان نداشتند. پس ، معلوم مى شود آنچه ساير انبياء همآورده بودند تاءويل داشته ، چه معارفى كه آوردند و چه احكامشان ، همچنانكه معارف قرآنو احكام آن نيز تاءويل دارد، بدون اينكه اينتاءويل از قبيل مفاهيم و معانى الفاظ باشد و آنها كهتاءويل را از مقوله معانى الفاظ پنداشته اند پندارشان صرف توهّم است .
پس ، حاصل معناى آيه اين شد كه اين مشركين كه به قرآن نسبت مى دهند كه ساخته وپرداخته غير خدا است ، و به ناحق به خدا نسبت داده شده ، اين افتراى مشركينمثل افتراى مشركين و كفار از امتهاى سابق است كه در معارف و احكامى كه دعوتهاى دينىمتضمن آن بود به امورى برخوردند كه احاطه علمى به آن نداشتند، تا يقين به آن پيدانموده تصديقش كنند، و همين جهلشان وادارشان كرد به اينكه آن امور را تكذيب كنند، وچون فرا رسد آن روزى كه در آن روز تاءويل آن امور رخ مينمايانند و حقيقت آنها روشن مىگردد، آن وقت ناگزير مى شوند به ايقان و تصديق به آن امور و آن روز روز قيامت استكه پردههاى جهل از روى حقايق كنار
ميرود و حقايق به واقعيت خود رخ مى نمايانند. و اينها كه در اين امت دعوت اسلام را تكذيبكردند، و مرتكب ظلم شدند وضعشان وضع همان افراد از امتهاى گذشته است ، (فانظركيف كان عاقبة الظالمين ) ببين عاقبت آن ستمكاران چه شد؟ تا حدس بزنى عاقبت اينستمكاران چه خواهد بود.
اين آن معنائى است كه بعد از بحث دقيق پيرامون معناى آيه به دست مى آيد، ولى مفسريندر معناى آن ، سخنان مختلفى دارند كه اساس همه آنها اشتباهى است كه در معناى گرفتارآن شده اند، و چون فائدهاى در نقل و بحث پيرامون آنها نيست و نيز چون قبلااقوال آنان درباره معناى تاءويل را بطور استقصاءنقل كرديم ، از تعرض به آن اقوال ميگذريم .
تقسيم امت اسلام به دو گروه : ايمان آورندگان و ايمان نياورندگان فساد 


و منهم من يومن به ومنهم من لا يومن به و ربك اعلم بالمفسدين



در اين آيه شريفه امت اسلام را به دو قسم تقسيم كرده ، يكى آنهائى كه به قرآن ايمانمى آورند، و ديگرى آنهائى كه ايمان نمى آورند. آنگاه از آن دسته كه ايمان نمى آورندبطور كنايه تعبير كرده به مفسدين ، در نتيجه از اين تعبير اين معنا به دست مى آيدكسانى كه تكذيب مى كنند آنچه را كه در قرآن است بدين جهت تكذيب مى كنند كه مفسدهستند.
بنابراين ، آيه شريفه در صدد بيان حال اين امت است ، كه بعضى از آنان ايمان مىآورند و بعضى كفر ميورزند، و اينكه كفر آنانكه كفر ميورزند ناشى از رذيله افساد است.
و اما اينكه بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه گفته اند منظور اين است كه : (امت تومانند ستمكاران از امتهاى گذشته نيستند، كه به جز عده قليلى پيامبران خود را تكذيبكردند و به عذاب انقراض مبتلا شدند، بلكه امت تو بعد از تو دو طائفه خواهند شد، يكطائفه زود به قرآن ايمان خواهند آورد)، و طائفهاى ديگر تا ابد ايمان نخواهند آورد،معنائى است كه به هيچ وجه از آيه استفاده نمى شود.


و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم ...



در اين آيه شريفه به رسول گرامى خود تلقين مى كند كه اگر تكذيب كردند از آنانبيزارى بجويد، و اين خود يكى از مراتب انتصار و تاييد حق است از ناحيه كسى كه براىاحياى حق قيام نموده . بنابراين ، طريقه احياى حق اين شد كه داعى به سوى حق مردم رابر قبول آن وادار كند، اگر قبول كردند كه هيچ ، و اگرقبول نكردند از آنان بيزارى بجويد تا آنان وى را وادار بهقبول باطل خود نسازند.
و جمله : (انتم بريون مما اعمل و انا برى مما تعملون ) تفسير جمله (لى عملى و لكمعملكم ) است .


و منهم من يستمعون اليك افانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون



استفهام در اين آيه استفهام انكارى است ، يعنى آيا تو اى پيامبر مى توانى سخن حق را بهكسى كه كر است بشنوانى ؟ و جمله (ولو كانوا لا يعقلون ) قرينه است بر اينكهمنظور از كرى حالتى در مقابل تعقل آن معنائى است كه كلام بر آن دلالت دارد، و چونتعقل را شنوائى قلب مينامند بنابراين كسى كه اينتعقل را ندارد كر مى گويند.
و معناى آيه اين است : بعضى از اين مردم سخن تو را گوش مى دهند و ميشنوند در حالى كهكرند، يعنى گوش دلهايشان نميشنود، و تو قادر نيستى سخنت را به مردمى كه گوشدل ندارند بشنوانى .


و منهم من ينظر اليك افانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون


سخن در اين آيهنظير آيه قبل است ، مى فرمايد: و بعضى از آنان به تو نگاه ميكنند ولى تو را بدانگونه كه فرستاده اى از ناحيه خداى تعالى هستى نمى بينند، و آيا تو مى توانى كوررا هدايت كنى ؟ هر چند كه چشم دلشان از ديدن حقايق كور باشد؟


ان اللّه لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس انفسهم يظلمون



اين آيه اشاره دارد به اينكه اين طائفه كه از شنيدن و ديدن محرومند به خاطر اين است كهدچار كرى و كورى دلند و اين كرى و كوريشان مستند به خودشان است ، چون از آثارظلمى است كه خودشان به خود كردند و خداى تعالى با سلب گوش و چشم از آنان ظلمىبه آنان نكرده ، چون هر وضعى كه به خود گرفتند از ناحيه خودشان بوده .
مراد از اينكه در روز حشر، برانگيخته شدگان مى پندارند جز يك ساعت درنگنكردهاند


و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم ...



از ظاهر آيه بر مى آيد كه كلمه (يوم ) ظرف باشد براى جمله (قد خسر...) و جمله(كان لم يلبثوا الا ساعة ...) حال باشد از ضمير جمع در جمله (يحشرهم ) و جمله(يتعارفون بينهم ) حال دومى است كه بيانگرحال اول است .
و معناى آيه اين است : آنها كه لقاء اللّه در روز قيامت را تكذيب كردند، روزى كه در آنروز زندگى دنيا در نظرشان اندك و ناچيز مينمايد همه زندگى دنيا را يك ساعت از يكروز ميشمارند، و در عين حال يكديگر را ميشناسند بدون اينكه فراموش كرده باشند.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (كان لم يلبثوا) صفت است براى كلمه (يوم ) ومعناى آيه اين است : (روزى كه به نظرشان مى رسد فاصله بين دنيا و آخرت بيش ازساعتى
طول نكشيد آنان را محشور مى كنيم ). و يا صفت است براى مصدرى كه از جمله (يحشرهم) مستفاد مى شود، كه همان حشر باشد (در نتيجه معناى آيه اين است كه : روز قيامت آنانرا محشور مى كنيم حشرى كه به نظرشان ميرسد بيش از ساعتى از روزطول نكشيده ) بعضى ديگر گفته اند: جمله (يتعارفون بينهم ) صفت است براى كلمه(ساعة ) (و معناى آيه اين است كه : آنان را محشور مى كنيم ، روزى كه به نظرشان مىرسد بيش از يك ساعت از ساعتهاى متداول در بين آنانطول نكشيد). ولى اين دو نظريه از احتمالهاى دورى است كه لفظ آيه هيچ مساعدتى با آنندارد.
و به هر حال ، در اين آيه به داستان لقاء اللّه كه دراول سوره آمده بود رجوع شده ، و نيز به مساءله آمدنتاءويل دين و معارف آن انعطافى دارد.
پس گويا فرموده : اين كفار هر چند كه هنوز تاءويل قرآن و دين بر ايشان نيامده مع ذلكنبايد مغرور به مظاهر اين زندگى مادى دنيايى بشوند و مدت آن را بسيار بپندارند، وروز فرا رسيدن مرگ را روزى بسيار دور خيال كنند، براى اينكه به زودى نزد خداوندمتعال محشور مى شوند و آن وقت به عيان مشاهده مى كنند كه زندگى دنيا جز متاعى اندكنبود، و ماندنشان در دنيا نيز جز ساعتى كوتاه نبوده ، از همان روزهاى متعارف در بينخودشان .
پس ، در آن روز خسران و بدبختيشان كه در اثر تكذيب لقاء اللّه گريبانشان راگرفته بود برايشان هويدا و محسوس مى شود، چون در آن روزتاءويل دين مى آيد، و حقيقت امر مكشوف مى گردد و نور توحيد آنطور كه هست ظهور ميكند وهمه به وضوح ميفهمند و ميبينند كه ملك تنها از خداى واحد قهّار جلّ شاءنه است .
آيات 56 - 46 سوره يونس  


و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم اللّه شهيد على ما يفعلون(46) و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون (47) ويقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين (48) قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاءاللّه لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون (49)قل اريتم ان اتئكم عذابه بياتا او نهارا ماذا يستعجل منه المجرمون (50) اثم اذا ما وقع امنتمبه الن و قد كنتم به تستعجلون (51) ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلدهل تجزون الا بما كنتم تكسبون (52) و يستنبونك احقهوقل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين (53) ولو انلكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به و اسروا الندامة لما راوا العذاب و قضى بينهمبالقسط و هم لا يظلمون (54) الا ان لله ما فى السماوات و الارض الا ان وعد اللّه حق ولكن اكثرهم لا يعلمون (55) هو يحيى و يميت و اليه ترجعون (56)



ترجمه آيات  
و چه اينكه (تا تو در حياتى ) بعضى از آن عذابها كه به مشركين وعده داده ايم در پيشچشمت به ايشان بچشانيم ، و چه اينكه قبل از فرستادن آن عذاب تو را بميرانيم و قبضروح كنيم ،به هر حال بازگشت
اين مشركين به سوى ما است ، آنگاه خدا بر آنچه فعلا مى كنند گواه خواهد بود (46)
و (اين بگومگوها تازگى ندارد) براى هر امتى رسولى است همين كه رسولشان بيامد ورسالت خود را ابلاغ نمود، امت درباره او دو دسته شدند، آن وقت خدا در بينشان به حق وعدالت قضاوت نمود، و در آخرت نيز ستم نخواهند شد(47)
ميگويند: اگر شما راست ميگوييد اين وعده آخرت كى انجام مى شود(48)
تو در پاسخشان بگو (اختيار انجام آن به دست من نيست ) من براى خودم مالك نفع وضررى نيستم ، مگر آنچه خدا بخواهد تا چه رسد به نفع و ضرر ديگران ، براى هرامتى عمر معينى است ، همينكه آن عمر و آن اجل سرآمد ديگر نمى توانند تاءخيرش اندازند، ونه سر رسيدش را جلو اندازند (49)
بگو به من خبر دهيد كه اگر شب كه در خوابيد يا روز كه به كسب و كاريد عذاب خدارسد (چه راه مفرى داريد) چرا گناهكاران (به جاى توبه ) عذاب را بهتعجيل ميطلبند(50)
و آيا بعد از آنكه واقع شد، شما كه از در استهزاء عمرى درباره آن عجله ميكرديد به آنايمان مى آوريد؟ و آيا آن لحظه وقت ايمان آوردن است ؟ (51)
(نه ، هرگز) در آن هنگام به كسانى كه ستم كرده اند گفته مى شود بچشيد عذابهميشگى را، و مگر اين كيفرى كه مى بينيد جز به خاطر اعمالى است كه كرده ايد (52)
از تو خبر ميگيرند كه اين وعده عذابى كه خدا داده حق است ؟ بگو: آرى به پروردگارمسوگند كه حق است ، و شما به هيچ وجه نمى توانيد خدا را از فرستادن آن جلوگيرىكنيد (53)
همه آن انسانها كه ستم مى كنند وضعشان چنين است كه اگر فرضا تمامىاموال موجود در زمين مال آنان باشد، حاضرند همه را بدهند، و عذاب را نچشند، و چون عذابرا ببينند پشيمانى خود را پنهان ميسازند، ولى بدانند كه آن روز در بينشان به عدالتداورى مى شود، و ستم نخواهند شد (54)
آگاه باشند كه ملك آسمانها و زمين (از ايشان نيست تا آن را فديه دهند بلكه ) از آن خدااست ، و آگاه باشند كه وعده خدا حق است ، و ليكن اكثرشان نميدانند (55)
او است كه زنده مى كند و ميميراند و همه به سوى او بازگشت مى كنيد (56)
بيان آيات  
اين آيات از سنتى الهى خبر مى دهند كه همواره در ميان خلقش جارى است ، و آن اين است كهخداى سبحان ، با قضايى حق قضاء رانده و تقديرى كرده كه نه رد مى شود و نهتبديل ، و آن اين است كه به سوى هر امتى رسولىگسيل بدارد تا رسالتها و پيامهايش را به آن امت برساند، آنگاه خودش بين آنرسول و آن امت حكم فصل كند، يعنى آن پيامبر و گروندگان به او را حفظ نموده منكرينرا كه نبوت آن پيامبر را تكذيب مى كنند هلاك فرمايد.
در اين آيات بعد از بيان آن سنت ، رسول گرامى خود (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رادستور داده
كه به امتش خبر دهد كه آنچه در امتهاى گذشته جارى شده بود در اين امت نيز جارى خواهدشد و اين امت هيچگونه امتياز و استثنايى از اين كليت ندارد. چيزى كه هسترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در آنچه كه خداى تعالى تلقينش كرده چيزىبراى پاسخ از سوال مشركين كه پرسيده بودند (وقت عذاب كى است ) بيان نفرموده وتنها اين را فرموده كه (قضاى الهى حتمى است و اين امت (نيز مانند ساير امتها) عمر واجلى دارد)، همانطور كه يك فرد از انسان عمرى دارد و بعد از تمام شدن عمرش ‍ اجلشفرا مى رسد. و اما اينكه زمان نزول آن اجل كى است بطور عجيبى مبهم گذاشت . و هيچاشارهاى به آن نفرمود.
و ما در سابق در تفسير آيه (و ما كان اللّه ليعذبهم و انت فيهم و ما كان اللّه معذبهم وهم يستغفرون ) گفتيم كه اين آيه خالى از اشعار و اشاره به اين معنا نيست كه امت اسلامبعد از رحلت رسول خدا چيزى نميگذرد كه نعمت استغفار از آنان گرفته مى شود و آن وقتاست كه عذاب بر آنان نازل ميشود. و باز در سابق گفتيم كه شواهد همه دلالت دارد براينكه اين آيه (يعنى آيه سوره انفال ) مثل همه سورهانفال در مدينه نازل شده ، پس آيات مورد بحث كه در مكهنازل شده قبل از آن بوده ، و آن آيات نسبت به اين آيات جنبه شرح و توضيح را دارد. درسوره انفال آنچه در اينجا مبهم ذكر شده توضيح داده ، و اين خبر كه امت اسلام چنين و چنانمى شود يكى از اخبار غيبى قرآن كريم است .
ولى بعضى از مفسرين داستان عذابى كه خداى تعالى در اين آيات ذكر فرمودهحمل بر عذاب آخرت كرده اند، در حالى كه زمينه اين آيات با چنين حملى مساعدت ندارد.


و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم اللّه شهيد على مايفعلون



اصل كلمه (اما نرينك ان نرك - اگر نشانت دهيم )، بوده دو چيز بر آن اضافه شدهيكى حرف (ما)، و ديگرى نون تاكيد ثقليه . و ترديد، بين نشان دادن ، و بين توفّىو قبض
روح كردن براى اين است كه يكسان بودن آن دو را برساند، و بفهماند مطلب در هر دوفرض جريان دارد. و معنايش اين است كه : بازگشت خلق و اين امت به هرحال به سوى ما است ، چه اينكه در حال حيات تو عذاب بر آناننازل كنيم ، و چه بعد از وفات تو. و كلمه (ثم ) براى افاده تاءخير به حسب ترتيبكلام است ، نه افاده تاءخير زمانى ، نميخواهد بفرمايد: خداى تعالى بعد از آنكه امت توبه سويش برگشتند شاهد بر اعمال آنها است ، خير، خدا امروز هم شاهد بر آنان است . وغرض از اين آيه دلگرم كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و هم ايناست كه زمينه اى باشد براى آيات بعد كه مساءله قضاى عذاب را بيان مى كنند.
و معناى آيه اين است كه : اى رسول گرامى من !خوشحال و دلگرم باش كه ما آنچه به امت تو وعده داديم واقع خواهيم ساخت ، چه اينكهبعضى از آن را در حال حياتت به تو نشان بدهيم ، و چه اينكه تو راقبل از نشان دادن آن قبض روح كنيم ، چون به هرحال زمام آنان به دست ماست ، و ما شاهد و ناظر هستيم بر آنچه كه مى كنند، بر آن اعمالىكه به خاطر آن اعمال مستوجب عذاب مى شوند، رفتار آنان نه از نظر ما غايب و پنهان مىماند، و نه ما فراموششان مى كنيم .
در اين آيه التفاتى از متكلم مع الغير (نشانت بدهيم ) به غايب (و خدا شاهد براعمال ايشان است ) بكار رفته تا دلالت كند بر اينكه چرا خداى تعالى شاهد براعمال امت اسلام است ، و بفهماند علتش اين است كه اللّه است و اللّه شاهد بر هر عملىميباشد و مقتضاى الوهيتش اين است كه شاهد براعمال هر كسى باشد.
سنت الهى مبنى بر فرستادن رسول براى همه امم و قضاء به حقوعدل در بين مصدقين و مكذبين و نجات دادنگروهاول و عذاب و هلاك كردن گروه دوم


و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون



اين آيه شريفه از قضائى الهى خبر مى دهد كه به دو قضاء تقسيم مى شود: يكى اينكههر امتى از امتها رسولى دارد، كه حامل رسالت و پيامهاى خداى تعالى به سوى ايشاناست ، و ماءمور است آن پيامها را به آنان ابلاغ نمايد. و قضاء دوم اين است كه وقتىپيامبر هر امتى به
سوى آن امت آمد و رسالت الهى را به آنان ابلاغ نمود، قهرا اختلاف راه انداخته گروهىتصديقش و گروه ديگر تكذيبش كردند در آن زمان خداى تعالى بين آنان قضاء به حق وعدل . ميراند، بدون اينكه به آنان ستم روا بدارد. اين آن معنائى است كه از آيه شريفهبا كمك سياق و زمينه گفتار استفاده مى شود.
و از آن برمى آيد كه در جمله (فاذا جاء رسولهم ) كوتاه گويى و حذف بكار رفته ونيز به جاى اسم ظاهر ضمير بكار رفته ، و تقدير كلام چنين است : (فاذا جاء رسولهماليهم و بلغ الرسالة فاختلف قومه بالتكذيب و التصديق قضى بينهم بالقسط -همينكه رسولشان به سوى آنان آمد و رسالت خود را ابلاغ نمود، مردم در تكذيب او وتصديقش دو دسته شدند، پس خداى تعالى به عدالت بين آن دو حكم كرد).دليل بر اينكه آيه شريفه چنين تقديرى دارد، جمله (قضى بينهم بالقسط و هم لايظلمون ) است ، چون قضاوت در جائى درست است كه پاى اختلافى در ميان باشد، وچون در جائى كه قضاوت و داورى به نفع يك طرف و قهرا به ضرر طرف ديگر است ،و قهرا آن ضرر، يا حقكشى است و يا عذاب ، هر جا كه سخن از قضاوت به ميان آيد اينسوال به ذهن شنونده وارد مى شود كه آيا اين قضاوت به عدالت است يا حقكشى ؟ و آيادر اين قضاوت به آن كسى كه عليه او حكم شده ظلم شده است يا نه ، لذا در جمله موردبحث فرمود: خداى تعالى به عدالت داورى مى كرده ، و به هيچ قومى ستم نميكرده .
و اما اينكه چرا نفرمود: (لكل امة نبى )؟ در پاسخ ميگوئيم : ما قبلا در مباحثى كه در جلددوم اين كتاب پيرامون نبوت داشتيم فرق ميانرسول و نبى را بيان كرديم ، و قضاوتى كه در آيه مورد بحث سخن از آن رفته ازخواص رسالت است ، نه نبوت .


و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين



اين جمله حكايت سؤ الى است از ناحيه مشركين ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، كه زمان اين قضاوتى كه خدا وعدهاش ‍ را دادهكى است ، و به دليل اينكه خداى تعالى بهرسول گرامى اش دستور داده كه در پاسخ آنان بفرمايد: (بگو من براى خودم مالك هيچضرر و نفعى نيستم مگر آنچه كه خدا خواسته باشد، و براى هر امتىاجل معينى است )، منظور از آن قضاء، قضاء دنيوى است . و نيز سؤال كنندگان بعضى از مشركين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بودهاند، چون از جمله (براى هر امتى اجل معينى است ) مى فهميم كه خداى تعالى به خاطرنافرمانى يك امت آن امت را قبل از فرا رسيدن اجلش در دنيا هلاك نمى كند. و نيز از جمله(بگو من مالك نفع و ضرر خويش نيستم ...) مى فهميم سؤال كنندگان بعضى از مشركين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بودهاند.
پس ، اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (منظور از قضاء، عذاب روز قيامت ، و درخواستكنندگان بعضى از مشركين امت هاى قبل از اسلام بوده اند) گفتارى است كه نبايد به آناعتناء شود.


قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء اللّهلكل امة اجل ...



جمله سؤ الى (متى هذا الوعد ان كنتم صادقين )، در معناى اين است كه : چه زمانىپروردگار تو به اين وعده اى كه به تو و تهديدى كه به ما داده وفا مى كند؟ چهزمانى است كه خدا بين ما و بين تو قضاء مى راند، و ما را هلاك و تو و ايمان آورندگانبه تو را نجات مى دهد؟ و جو زندگى را براى تو صاف و هموار مى سازد، تا زمينيكسره در اختيار شما قرار بگيرد، و شما از شر ما راحت شويد، و چرا پروردگار تو دراين قضايش عجله نمى كند؟ چون كلام مشركين كلامى بوده كه جنبه تعجيز و استهزاء داشته، در حقيقت خواسته اند بگويند (پروردگار تو هيچ كارى نمى تواند بكند، و اينتهديدهاى تو، بيهوده اى بيش نيست ، و گرنه چرا عجله نمى كنى و آن را عملى نمىسازى ؟) شاهد بر اينكه مشركين چنين منظورى داشته اند اينست كه در آيات بعد كه سخناز استعجال مشركين به ميان مى آورد از آنان حكايت مى كند كه گفتند: (لو ما تاتينابالملائكة ان كنت من الصادقين ).
آرى ، گفتار مشركين اگر شكافته شود چنين معنائى را مى رساند، و چون در چنين معنايىبود خداى سبحان پيامبر خود را تلقين كرد تا در پاسخشان اين حقيقت را بيان كند كه خودآن جناب مالك نفع و ضرر خودش نيست ، نه مى تواند ضررى را از خودش دفع كند و نهمى تواند منافعش را به سوى خود جلب نمايد، و نه در جلب آن عجله كند، مگر آنضررهايى را كه خدا خواسته باشد از آن جناب دفع شود، و آن منافعى كه خدا خواستهباشد به سوى آن جناب جلب شود. وقتى آن جناب مالك نفع و ضرر خود نيست چگونه مىتواند پيشنهاد آنان را عملى ساخته ، در قضاء و عذاب آوردن عجله كند، پس ايناستعجال مشركين از جهالت آنان است .
و آنگاه از اصل سؤ ال كه تعيين زمان نزول عذاب بود پاسخى اجمالى داده و از تعيين وقتاعراض نموده و به بيان ضرورت و حتميت وقوع پرداخته . و علت اينكه از تعيين وقتاعراض نمود اين است كه وقت مذكور جزء غيب عالم است ، كه به جز خداى تعالى هيچ كسبه آن آگاهى ندارد، و از عالم امر است ،
كه خداى تعالى احدى را بر آن مسلط نفرموده ، و همين معنا در تفسير آيات اين سوره گذشتآنجا كه فرمود: (و يقولون لولا انزل عليه آية من ربهفقل انما الغيب لله فانتظروا انى معكم من المنتظرين ...)
امت ها- همچون افراد - اجل و پايانى دارند و امم پيشين بعدازارسال رسل و پيدايش اختلاف در ميان مردم ، با قضاء الهى معذب و منقرض شدهاند
و اما اينكه چرا در پاسخ ، حتميت وقوع آن را ذكر كرد؟ براى اين بود كه حتميت وقوع آنعذاب مصداقى بود از يك حقيقت ، كه خود از نواميس عامه و سنتهاى جارى در عالم است ، درنتيجه با ذكر حتميت وقوع هم پاسخ را داده و هم به حقيقتى اشاره كرده تا در نتيجه عقدهاى كه موجب اين سؤ ال شده حل و شبهه دفع گردد، و آن حقيقت اين است كه در عالم كونبراى هر امتى اجلى است كه به هيچ وجه از آناجل تخطى نمى كند، و آن اجل هم از آن امت تخطى نمى كند، و خواه ناخواه آناجل خواهد رسيد و هنگام رسيدن نه در واقع شدنش در موقعى كه معين شده اشتباه مى كند، ونه در لحظه وقوع ، ساعتى جلوتر و يا عقب تر واقع مى گردد.
بيانگر اين حقيقت جمله (لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون )است ، يعنى و شما مسلمين نيز امتى هستيد از امم ، و خواه ناخواه شما نيز مانند ساير امتهااجلى داريد، وقتى اجلتان رسيد نمى توانيد آن را پس و پيش كنيد.
مشركين وقتى اين كلام را بشنوند، و در آن تدبر كنند قهرا برايشان روشن مى گردد كهدرخواست بيجايى كرده اند، چون هر امتى حياتى اجتماعى و وراء حيات فردى كه مخصوصتك تك افراد است دارد، و حيات اجتماعى هر امتى از بقاء و عمر آن مقدارى را دارد كه خداىسبحان برايش مقدر كرده . و همچنين از سعادت و شقاوت و تكليف و رشد و ضد رشد وثواب و عقاب سهمى را دارد، كه خداى تعالى برايش معين فرموده و اين حقيقت از چيزهايىاست كه تدبير الهى عنايتى به آن دارد، همچنانكه در تك تك انسانها طابقالنعل بالنعل چنين تقديراتى را مقدر فرموده .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation