فصل هفدهم
بخل و امساك
اشاره
نعمتها و مواهبى كه پروردگار در اختيار انسانها گذاشته،در بسيارى از موارد،بيشاز نيازآنهاست،به گونهاى كه مىتوانند ديگران را نيز در آن سهيم كنند،بدون آن كهزيانى به زندگىخودشان برسد،ولى گروهى به خاطر صفت رذيله«بخل»از اين كارامتناع ورزيده و هيچ كس رادر اين مواهب خدادادى سهيم نمىكنند.گاه نيز با نمايشثروت و قدرت به محرومان،نمك برجراحات قلبشان پاشيده و گويى از اين كار زشتو غير انسانى خويش لذت هم مىبرند.
گاه اين صفتبا«انحصار طلبى»و«خود برتر بينى»و«حرص و آز»نيز آميخته شده وزشتى آن راچند برابر مىكند.
اگر نگاهى به جهان آفرينش بيندازيم،همه جا سخاوت و انفاق و بذل و بخشش رامشاهدهمىكنيم.خورشيد دائم مىسوزد و بخشى از وجودش را تبديل به نور و حرارتمىكند و آن رابه تمام منظومه شمسى مىرساند و با نور و گرماى خود به همهمخلوقات،زندگى مىبخشد.
زمين با انواع مواهبى كه در دل دارد،از مواد غذايى گرفته تا معادن گرانبها وآبهاىزيرزمينى،همه را رايگان در اختيار بشر نهاده و سخاوتمندانه انسان را يارىمىدهد.سايرموجودات جهان نيز هر كدام دستهاى سخاوتمند خود را سوى انسانها گشودهاند تاسخاوت خويش را نشان دهند.
علاوه بر عالم كبير در عالم صغير،يعنى،وجود يك انسان نيز همين مساله حكمفرماست.قلب،دستگاه تنفس،معده،چشم،گوش،دست و پا هيچ كدام تنها براىخودشان كار نمىكنند وهرگز در خدمتبه ساير اجزاء بدن،«بخل»نمىورزند،بلكهآنچه را كه دارند سخاوتمندانه درميان خود و تمام سلولهاى بدن تقسيم مىكنند.
در جهانى كه همه جا«سخاوت»حكم فرماست،آيا جايى براى انسان بخيل وجوددارد؟آياناهماهنگى با عالم هستى او را به فساد و مرگ نمىكشاند؟
روى اين اصل،نكوهش«بخل»و مدح و ستايش«سخاوت»به طور گسترده در آياتو رواياتاسلامى به چشم مىخورد كه در آنها«جود و سخاء»به عنوان يكى از بارزترينصفات فعلى الهىو يكى از ويژگىهاى پيشوايان معصوم عليهم السلام معرفى شده است.
با اين اشاره،به آيات قرآنى باز مىگرديم و بازتاب گسترده«بخل»و«سخاوت»را دربخشى از اياتقرآن مورد بررسى قرار مىدهيم.
1- ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوءبالعصبةاولى القوة اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين×و ابتغ فيما اتاكالله الدار الآخرة ولا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغالفساد فى الارض ان الله لايحب المفسدين .(سوره قصص،آيه 76 تا 77)
2- انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين×و لا يستثنون×فطافعليها طائف من ربك و هم نائمون×فاصبحت كالصريم (سوره قلم،آيه 17 تا 20)
3- و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين-فلماآتاهم منفضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون×فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوميلقونه بما اخلفوا الله ماوعدوه و بما كانوا يكذبون (سوره توبه،آيه 75 تا 77)
4- و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهمسيطوقونما بخلوا به يوم القيامة و لله ميراث السماوات و الارض و الله بما تعملونخبير (سوره آلعمران،آيه 180)
5- الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتاهم الله من فضله و اعتدناللكافرينعذابا مهينا (سوره نساء،آيه 37) 6- و اما من بخل و استغنى×و كذببالحسنى×فسنيسرهللعسرى (سوره الليل،آيه 8 تا 10)
7- ها انتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله فمنكم من يبخل و من يبخل فانما يبخلعننفسه و الله الغنى و انتم الفقراء و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونواامثالكم (سورهمحمد،آيه 38)
8-.. و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون (سوره تغابن،آيه 16 و سوره حشر،آيه 9)
9- و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (سوره فرقان،آيه 67)
10- قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق و كانالانسانقتورا(سوره اسراء،آيه 100)
ترجمه
1- قارون از قوم موسى بود،اما بر آنان ستم كرد،ما آن قدر از گنجها به او داده بوديم كهحملكليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود!(به خاطر آوريد)هنگامى را كه قومش بهاوگفتند:«اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمىدارد!...
و در آنچه خداوند به تو داده،سراى آخرت را جستجو كن و بهرهات را از دنيا فراموش مكنوهمان گونه كه خدا به تو نيكى كرده،نيكى كن و هرگز در زمين به دنبال فساد مباش كهخدامفسدان را دوست ندارد.
2- ما آنها را آزموديم،همان گونه كه«صاحبان باغ»را آزمايش كرديم،هنگامى كه سوگنديادكردند كه ميوههاى باغ را صبحگاهان(دور از چشم مستمندان)بچينند-و هيچ از آناستثناءنكنند-اما عذابى فراگير(شب هنگام)بر(تمام)باغ آنها فرود آمد،در حالى كه همه درخواببودند و آن باغ سرسبز مانند شب سياه ظلمانى شد!
3- بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه:«اگر خداوند ما را از فضل خود،روزى دهد،قطعا صدقه خواهيم داد و از صالحان(و شاكران)خواهيم بود!»-اما هنگامى كه خدا ازفضلخود به آنها بخشيد«بخل»ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند-اين عمل،(روح)نفاقرا تا روزى كه خدا را ملاقات كنند،در دلهايشان برقرار ساخت،اين به خاطر آن است كهازپيمان الهى تخلف جستند،و به خاطر آن است كه دروغ مىگفتند. 4-كسانى كه بخلمىورزند و آنچه را كه خدا از فضل خويش به آنان داده،انفاقنمىكنند،گمان نكنند اين كار بهسود آنهاست،بلكه براى آنها شر است،به زودى در روزقيامت آنچه را نسبتبهآن«بخل»ورزيدند،همانند طوقى به گردنشان مىافكنند و ميراثآسمانها و زمين،از آنخداست و خداوند،از آنچه انجام مىدهيد آگاه است.
5- آنها كسانى هستند كه«بخل»مىورزند و مردم را به«بخل»دعوت مىكنند و آنچه راكهخداوند از فضل(و رحمت)خود به آنها داده كتمان مىنمايند(اين عمل،در حقيقت ازكفرشانسرچشمه گرفته)و ما براى كافران عذاب خواركنندهاى آماده كردهايم.
6- اما كسى كه«بخل»ورزد و(از اين راه)بىنيازى طلبد،-و پاداش نيك الهى را انكاركند-بهزودى او را در مسير دشوارى قرار مىدهيم.
7- آرى!شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مىشويد،بعضىازشما(بخل)مىورزيد و هر كس«بخل»ورزد،نسبتبه خود«بخل»كرده است و خداوند بىنيازاست و شما همه نيازمنديد و هرگاه سرپيچى كنيد،خداوند گروه ديگرى را جاى شمامىآورد،پس آنها مانند شما نخواهند بود(و سخاوتمندان در راه خدا انفاق مىكنند.)
8-..و كسانى كه از«بخل»و حرص خويشتن مصون بمانند،رستگارانند!
9- و كسانى كه هر گاه انفاق كنند،نه اسراف مىنمايند و نه سختگيرى،بلكه در ميان ايندوحد اعتدال دارند.
10- بگو:«اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد،در آن صورت(به خاطرتنگنظرى)امساك مىكرديد،مبادا انفاق مايه تنگدستى شما شود»و انسان تنگ نظر است!
تفسير و جمع بندى
سرنوشتبخيلان
آيات نخست اين بحثبه ماجراى عبرت انگيز يكى از ثروتمندان بزرگ بنى اسرائيلاشارهمىكند كه بر اثر«بخل»و تكبر و خود بزرگبينى به سرنوشتبسيار دردناكى مبتلاشد.
«قارون»از خويشاوندان نزديك حضرت موسى عليه السلام و از چهرههاى سرشناس وثروتمند بنى اسرائيل و به ظاهر از نخستين مؤمنان به آن حضرت نيز بود كه آگاهىفراوانىاز تورات داشت،اما او مثل بسيارى از ثروتمندان خودخواه و از خدا بىخبر،علاقه فراوانى بهنمايش دادن ثروت خويش در برابر ديدگان فقراى بنى اسرائيل داشتكه هر گاه اموال ودارايى عظيم و عجيب خويش را به نمايش مىگذاشت،دلهاىدنياپرستان را به تپش درمىآورد تا جايى كه تنها آرزوى مهم آنها اين بود كه روزىمثل قارون،صاحب چنين ثروتىشوند!
قرآن مجيد در اين آيات مىگويد:«قارون از قوم موسى عليه السلام بود،ولى بر آنها ستم كرد،ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم... » (1)
ستم او بر قومش هم به خاطر«بخل»شديدش بود كه راضى نبود كسى از ثروت اوبهرهاى ببردو هم به خاطر نمايش ثروت و به رخ كشيدن آن و هم به خاطر مخالفتشديد با حضرتموسى عليه السلام و همكارى با فرعونيان،هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام از اوطلبزكات كرده بود.
اصولا ثروتمندان دنيا پرست،علاقه دارند كه قدرتهاى اجتماعى بيشترى در اختياربگيرند كهاين علاقه گاهى به خاطر فزون طلبى است و گاهى به دليل ترسى است كه ازقدرتهاىسياسى و اجتماعى ديگر دارند كه مبادا ثروت آنها توسط آن قدرتها آسيببيند،به هميندليل هميشه با پيامبران كه مردم را زير چتر حكومت الهى قرار مىدادند،بهمخالفتبرمىخاستند.
قرآن در ادامه آيه در مورد ثروت«قارون»مىفرمايد:«آن قدر گنجبه او داديم كهحملصندوقهاى(جواهرات و درهم و دينار و اشياء قيمتى)او براى يك گروه زورمند،مشكلبود، وآتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة... » (2)
«قارون»از وضع خود بسيار اظهار شادمانى مىكرد و همواره به عيش و نوشمشغول بود و غمبينوايان و رنج محرومان را هرگز احساس نمىكرد،حتى هنگامى كه(عاقلان مؤمن)قومش بهاو گفتند:«اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند،شادىكنندگان مغرور را دوست نمىداردو در آنچه خدا به تو داده،سراى آخرت را جستجو كن و بهرهات را از دنيا فراموش منما(كه اينامانت،بيش از چند روزى دست تو نخواهد بود)وهمانگونه كه خدا به تو نيكى كرده،تو نيز بهبندگان او نيكى كن و ثروت عظيم خود را وسيلهفساد در زمين قرار مده كه خدا مفسدان رادوست ندارد،... اذ قال له قومه لا تفرح ان اللهلا يحب الفرحين×و ابتغ فى ما آتاك الله الدارالآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الارض انالله لا يحب المفسدين » (3)
اين دستورات پنجگانه و اندرزهاى ناصحانه و مشفقانه،نه تنها در دل سياه«قارون»
اثر نكرد،بلكه بر طغيان او افزود تا آنجا كه به صراحت،توحيد افعالى خداوند را انكاركرد وگفت:«اين ثروتهاى عظيم،نتيجه لياقت و آگاهى و كاردانى خودم مىباشد.»
قرآن مجيد در آيات ديگر همين سوره،به يكى ديگر از رذايل اخلاقى«قارون»كهتقريبا بهصورت يك جنون عمومى در همه ثروتمندان مغرور و از خدا بىخبر در آمدهاست،مىپردازد ومىگويد:«او در مقابل چشم قوم خود(در برابر ديدگان محرومان وبينوايان)به نمايش ثروتپرداخت و تمام توان خود را در اين نمايش جنونآميزغير انسانى به كار گرفت.اسبهاى گرانقيمت،با زينهاى طلايى و كنيزان زيبا و غرق درانواع زينت آلات و جواهرات و ساير اموال ودارايىاش را كه بسيار فريبنده بود بهنمايش گذاشت و به جاى اين كه به اندرز ناصحانهآگاهان قومش گوش دهد و مرهمى برجراحتهاى قلب بينوايان بگذارد،بلكه با عناد وخالفتبا آگاهان قومش نمك بر زخمقلب فقرا مىپاشيد و با نمايش ثروتش همه را در حيرتفرو مىبرد.
هنگامى كه طغيان او فزونى گرفت،خداوند بيش از آن،به او مهلت نداد و باايجادزلزلهاى-تنها در محل كاخ قارون-او را به همراه تمام ثروتش در كام زمين فرو برد وباحركت ديگر شكاف را بست و بدين سان سرنوشت او درس عبرتى براى همه انسانهادرطول تاريخ گشت.
ريشه اصلى بدبختى«قارون»همان«بخل»او بود.بخلى كه سرچشمه انكار عملى اونسبتبهنبوت حضرت موسى عليه السلام و توحيد پروردگار شد و به دنبال آن به فكر متهمساختنپيامبر بزرگ خدا حضرت موسى عليه السلام،به عمل منافى عفتبا يك زن بد كار افتاد كهخداوند به زودى او را رسوا كرد.او مىپنداشت كه با داشتن اين مال و ثروت عظيم،هيچ كسرا قدرت رساندن آسيب به او نيست،به همين دليل از هيچ گونه ظلم و ستمىبر قوم بنىاسرائيل دريغ نداشت تا اين كه سرانجام به كيفر زشت كاريهاى خود رسيد.
در بخش دوم از آيات،به داستان عبرت انگيز ديگرى از گروه بخيلان و سرنوشتسياه آنهااشاره مىكند.گروهى كه قرآن مجيد از آنها،به اصحاب الجنه(صاحبان باغ)
ياد كرده،به نظر بعضى از مفسران،گروهى از بنى اسرائيل بودند كه در«يمن»درنزديكى«صنعاء»زندگى مىكردند.بعضى از محققان،وجود كلمه«حرء»را در ادامه اين آياتكه بهمعنى«منع»مىباشد و از واژههاى متداول«يمن»است،اشاره به اين معنى مىدانندكه آنها اهليمن بودند.
آنها ده نفر بودند كه باغ بزرگى را از پدر به ارث برده بودند،پدرشان مرد نيكوكاروسخاوتمندى بود و هنگامى كه ميوهها و ثمرههاى باغ نمايان مىگشت،در باغ را برروىمستمندان مىگشود تا آنها بهره كافى ببرند كه اين امر مايه بركت و وسعت اموالپدرگشته بود.
ولى فرزندان بخيل و ناخلف،به گمان اين كه بخش زيادى از اين درآمد به جيب فقراونيازمندان مىريزد و دليلى هم ندارد كه اموال خودشان را اين گونه ببخشند،تصميمگرفتنداجازه ندهند حتى يك فقير هم وارد باغ آنها شود.به همين خاطر تصميم گرفتندكه يك روزصبح،بى سر و صدا با جمعى كارگر زبده به باغ بروند و پيش از آن كه فقرابيدار شده و با خبرگردند،تمام محصول را چيده و منتقل نمايند.
«برسوئى»در«روح البيان»مىگويد:«اين ماجرا مربوط به زمان كمى بعد از حضرتمسيح عليهالسلام است.آنها پدرى داشتند بسيار سخاوتمند كه از آن باغ به اندازه نياز سال خودبرمىداشت و بقيه را به نيازمندان مىداد و به اين ترتيب،مقدار قابل ملاحظهاى نصيبفقرامىشد كه روزهاى زيادى از آن براى معيشتخود بهره مىگرفتند،ولى هنگامى كه پدر ازدنيارفت،فرزندان گفتند:اگر ما كار پدرمان را ادامه دهيم،زندگى بر ما مشكل مىشود،درحالىكه ما عيالمنديم و در ميان خود سوگند ياد كردند كه در آغاز صبح،هنگامى كه هنوزتاريكى بهطور كامل از بين نرفته،ميوهها را بچينند،حتى براى اين سخن خود،ان شاء الله همنگفتند.» (4)
خداوند نيز مجازات سخت و دردناكى براى آنها قرار داد،«هنگام شب،در آن موقعكه همه آنهادر خواب بودند،عذابى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد، فطافعليها طائفمن ربك و هم نائمون ». (5)
آرى!آتشى سوزان و صاعقهاى مرگبار،چنان بر آن باغ فرود آمد كه«آن باغ خرم وسرسبز بهصورت خاكستر سياه درآمد، فاصبحت كالصريم » (6)
احتمال ديگر نيز وجود دارد كه«صريم»به معنى درختبدون ميوه باشد،يعنى،«صاعقه»فقطتمام ميوهها را از بين برد و تنها چوبى از درختان باقى ماند.و صبح روزبعد،هنگامى كهخوشحال و راضى از نقشه خودشان به باغ آمدند،به محض ورود بهباغ و ديدن آن منظرهوحشتناك،فرياد كشيدند و گفتند:«ما راه را گم كردهايم،ما همه چيزرا از دست داديم،بلكه مامحروميم، فلما راوها قالوا انا لضالون×بل نحن محرومون » (7)
ممكن است تعبير«انا لضالون»اشاره به اين داشته باشد كه آنها در آغاز باورنداشتند كه اينباغ سوخته،همان باغ سرسبز و پر ميوه آنهاست،ولى هنگامى كه دقتنمودند از قرائنفهميدند كه اين باغ،همان باغ خودشان است كه چنين نابود شده است.
لذا گفتند: «بل نحن محرومون» .
احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گم كردن راه خداست،زيرا آنها سعادت وخوشبختى خودرا در«بخل»مىپنداشتند،در حالى كه راه صحيح همان راه پدرسخاوتمندشان بود.
در ادامه اين آيات آمده است:اين گروه بخيلان به زودى از خواب«غفلت»بيدارشدند و بهملامتيكديگر پرداختند و اعتراف به گناه كردند و تصميم گرفتند در آيندهاين كار را تكرارنكنند و از خداوند،باغى بهتر از آن را خواستند.در بعضى از رواياتآمده است كه خداوند،توبهآنها را قبول كرد و باغى بهتر و پربارتر به آنها عنايت فرمود.
به هر حال آيه فوق،بيانگر عواقب دردناك«بخل»و انحصارطلبى است كه حتى دردنياى مادىنيز«بخل»كارساز نيست.
قابل توجه است كه قرآن در آغاز اين آيات،مىگويد:«ما مردم مكه را نيز با چنينامتحانىآزموديم،همان گونه كه«اصحاب الجنه»را آزمايش كرديم»و گويا اين تعبير،اشاره به قحطى وخشكسالى شديدى است كه در مكه بر اثر«بخل»و ترك انفاق روىداد و ثروتمندان بخيل را بهروز سياه نشاند.
در سومين آيه سخن از سرنوشت فرد بخيلى در عصر رسول الله صلى الله عليه و اله است.مطابقبسيارى از تفاسير،مردى از انصار به نام«ثعلبة بن حاطب»كه در آغاز مرد بسيارتهىدستى بوده و هميشه آرزو داشت كه روزى ثروتمند شود،به همين خاطر با اصرارفراوان ازپيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تقاضا كرد كه براى او دعا كند تا مال فراوانى به دست آورد.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله به او فرمود:«داشتن مقدار كم كه بتوانى حقش را ادا كنىبهتر از مقدارزياد است كه توانايى اداء حقش را نداشته باشى»،يعنى،به زندگى سادهات بساز وشاكرباش.ولى او گفت:با خدا عهد مىكنم،اگر ما را از فضل خود بهرهمند سازد،به طورقطعصدقه خواهيم داد و از صالحان(شاكران)خواهيم بود، و منهم من عاهد الله لئن آتانامنفضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين (8)
سرانجام پيامبر صلى الله عليه و اله براى اين مرد پر ادعاى كم ظرفيت،بنا به اصرار خودشدعا كردتا صحنه آزمونى براى او و سايرين باشد.چيزى نگذشت كه به بركت دعاىپيامبراسلام صلى الله عليه و اله،او ثروت زيادى كه انتظار آن را نداشت،به او رسيد و روز بهروز فزونىيافت.صاحب دامهاى زيادى شد و كارش بسيار رونق گرفت.اما هنگامى كه آيهزكاتنازل شد،به او ابلاغ كردند كه بايد مقدار كمى از اين اموال را به عنوان زكات،دراختيارنيازمندان بگذارى،آن مرد«بخيل»كمظرفيت،پيمان خود را با خدا و پيامبرش بهدستفراموشى سپرده و از پرداخت مقدار ناچيز زكات خوددارى ورزيد.
قرآن در يك جمله كوتاه چنين مىفرمايد:«هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش به آنان داد،«بخل»ورزيدند و سرپيچى كردند و روىگردان شدند، فلما آتاهم من فضله بخلوابه و تولوا وهم معرضون » (9)
گرچه«ثعلبه»يك نفر بيش نبود،ولى هنگامى كه كار و ثروتش رونق گرفت،از گروهبسيارىبراى حفظ اموالش كمك مىگرفت،لذا ممكن است صيغههاى جمع در آيه،اشاره به همينمطلب داشته باشد.
احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گونه درخواستها را تنها«ثعلبه»از پيامبراكرم صلى اللهعليه و اله نكرد و اين آزمايش نيز تنها براى او رخ نداد،بلكه افراد زيادى چنين تقاضايىراداشتند كه نتوانستند از امتحان الهى،سرافراز بيرون آيند.
به هر حال نتيجه پيمان شكنى و بخلشان،آن شد كه روح نفاق به طور پايدار در دلآنان ريشهكند و تا قيامت ادامه يابد،زيرا،عهدى را كه با خدا بسته بودند،شكستند ودروغ گفتند،«فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوا و بماكانوا يكذبون » (10) .
آرى!مردى كه يك روز جزء عباد بود و او را حمامه مسجد (11) مىناميدند و پيشانىاو مانندزانوى شتر پينه بسته بود،بر اثر«بخل»و انحصار طلبى،روياروى پيامبر صلى الله عليه و آلهقرارگرفت و حتى به طور كنايه بر آئين اسلام و قانون زكات خرده گرفت و آن را شبيهجزيهاهل كتاب شمرد و به اين ترتيب در صف منافقان قرار گرفت و همه مسملين نيز او راازجامعه اسلامى طرد كردند.
در چهارمين آيه،خداوند مجازات سنگين«بخيلان»را بيان مىنمايد،مجازاتى كه درقرآنمجيد،تنها در اين مورد به كار رفته و درباره هيچ گناه ديگرى ديده نمىشود،مىفرمايد:«آنهاكه«بخل»مىورزند،آنچه را خداوند از فضل خويش به آنها داده،انفاقنمىكنند،گمان نكنند بهنفع آنهاست،بلكه براى آنها شر است، و لا يحسبن الذين يبخلونبما آتاهم الله من فضله هوخيرا لهم بل هو شر لهم... » (12)
سپس مىافزايد:«به زودى آنچه را كه آنها درباره آن«بخل»ورزيدند،در روز قيامتهمانندطوقى به گردن آنان مىافكنند(به صورت بار بسيار سنگينى كه قدرت حركت را ازآنانمىگيرد و آنها را در عرصه محشر رسوا مىسازد.)، ...سيطوقون ما بخلوا به يومالقيامة... » (13) .
در انتهاى آيه مىفرمايد:«ميراث آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند از آنچهانجاممىدهيد،آگاه است، ...و لله ميراث السماوات و الارض و الله بما تعملون خبير » (14) .
اين آيه اشاره به اين دارد كه نگهدارى اموال و«بخل»كردن چه سودى دارد،درحالى كه بايدهمه آنها را بگذاريد و برويد.
گرچه بعضى از روايات،آيه فوق را به مساله منع«زكات»تفسير كردهاند،ولى درظاهر مفهومآيه،عام است و انواع«بخل»را شامل مىشود،حتى به گفته بعضى ازمفسران علاوه بر«بخل»دراموال،«بخل»در علم و دانش و مانند آن را نيز شاملمىشود.
در اين كه به چه صورت طوقى به گردن آنها مىافتد،بايد گفت:مطابق بعضى ازروايات،آناموال به صورت طوق آتشين در مىآيد.چنان كه تفسير عياشى از امامباقر عليه السلام نقلمىكند:«هر كس زكات مال خود را نپردازد،خدا آن را به صورت اژدهايى ازآتش مبدلمىكند و به گردن او مىافكند و پيوسته او را مىگزد(و به او گفته مىشود،همانگونه كه دردنيا اين اموال را هرگز از خود دور نمىكردى،اكنون آنها را بردار و به گردنبيفكن)» (15)
از تعبير بالا به خوبى روشن مىشود كه تعبير به«طوق»در واقع تجسمى از اعمال آنهادردنياست،زيرا«طوق»چيزى است كه از انسان دور نمىشود.به هر حال،تعبيراتمختلف آيه،همه حكايت از زشتى«بخل»و خوبى«انفاق»در راه خدا و«سخاوت»دراموال و مواهب خدادادمىكند.
قابل توجه اين كه،اموال«بخيلان»نه تنها در قيامت،طوقى بر گردن آنها مىشود،بلكه در دنيانيز هميشه بايد بار سنگين حفظ و نگهدارى و محاسبه آن را بر گردن نهند و سپس آن را رهاساخته و به سراى ديگر براى پاسخگويى بشتابند.
در پنجمين آيه،خداوند بخيلانى را كه نه تنها خود بخيلند،بلكه ديگران را نيز به«بخل»دعوتمىكنند،مورد نكوهش قرار داده است،زيرا آنها به عنوان مصداقروشنى از«مختال فخور (16) »معرفى گرديدهاند و در چندين آيه از قرآن مجيد تصريح شدهاست كه خداوند«مختالفخور»را دوست ندارد.خداوند در مورد اين گروهمىفرمايد:«مختال فخور،همان كسانىهستند كه«بخل»مىورزند و مردم را نيز دعوت به«بخل»مىنمايند و هر كس از اين فرمانروى گردان شود(به خدا زيانى نمىرساند)،زيراخداوند غنى و حميد است، الذين يبخلون ويامرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتاهم اللهمن فضله و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا » (17) .
بديهى است كه خداوند،هرگز انسانى را كه هميشه در تضاد مطلق باصفات«جلال»و«جمال»خداست،دوست نخواهد داشت و او را مشمول عنايات خاص خودنخواهدنمود.
جالب توجه اين كه،در آيات قبل از آن،اشاره به مصائب مختلف زندگى انسانهاكرده ومىفرمايد:فلسفه اين مصائب آن است كه به زندگى مادى خود دلبسته نباشيد،يعنى،ازامكانات مادى مغرور نشويد و بدانيد«بخل»شما را ثروتمند نمىكند،بلكه باوزش نسيمى،دفترايام بر هم مىخورد و ثروتمندترين مردم ممكن است در يك شب بهفقيرترين مردم تبديلشود،پس فخر و مباهات به ثروت چه معنى دارد و«بخل»چهمشكلى را حل مىكند؟
نكته مهم ديگر اين كه دعوت بخيلان از ساير مردم به«بخل»به خاطر آن است كهمىخواهندهمه،همرنگ آنها باشند تا در ميان جمعيت رسوا نشوند،به علاوه چون اينگونه افراد،عواطفانسانى را زير پا گذاردهاند،افرادى بىرحم و سنگدلند،حتى از«سخاوت»و ترحم ديگران بهفقرا و نيازمندان،احساس رنج و ناراحتى مىكنند.
در اين رابطه امام صادق عليه السلام مىفرمايند:«امير مؤمنان عليه السلام دستور داد كهپنج«وسق (18) »
خرما براى شخصى بفرستند و اين شخص مرد سخى و بخشندهاى بود كه نيازمندان از اوبهرهمىبردند و هرگز نه از على عليه السلام و نه از ديگران،چيزى طلب مىكرد.شخص(بخيلىكهدر آنجا بود)عرض كرد:اى امير مؤمنان!اين شخص تقاضايى از شما نكرده بوده،به علاوهيكوسق كافى است.امير مؤمنان عليه السلام فرمودند:لا كثر الله فى المؤمنين ضربك،اعطى اناوتبخل انت،خداوند در ميان مؤمنان مانند تو را زياد نكند.من دارم مىبخشم،تو دارىبخلمىورزى،خدا خيرت دهد،اگر من به كسى كه اميد بخشش را دارد،تنها بعد ازدرخواستكمك كنم،در حقيقتبهاى چيزى را كه از او گرفتهام،دادهام،زيرا،آبروى خود را نزدمنريخته است. (19) »
در ششمين آيه،ضمن اشاره به مجازات شديد بخيلان،مىفرمايد:«اما كسى كه«بخل»ورزيده واز اين راه،بىنيازى طلبد و پاداش نيك(الهى)را تكذيب كند،ما او را درمسير دشوارى قرارمىدهيم و آن هنگام كه(در جهنم)سقوط مىكند،ديگر اموال او به حالشسودى نخواهدداشت، و اما من بخل و استغنى×و كذب بالحسنى×فسنيسره للعسرى-و ما يغنى عنه ماله اذاتردى ». (20)
از اين تعبير به خوبى روشن مىشود:
اولا«بخل»سبب بىنيازى و ثروت نمىشود،بلكه پيمودن اين راه،كار را در دنيا وآخرت برانسان مشكل مىكند(توجه داشته باشيد كه واژه«العسرى»در آيه مطلق استو هرگونهمشكلى را در دنيا و آخرت شامل مىشود.
ثانيا،به فرض كه از اين راه ثروت عظيمى بيندوزد و آن را در آخرت با خود ببرد،در آن هنگامكه در جهنم سقوط مىكند،چه سودى به حال او خواهد داشت.
در تفسير«يسر»كه نقطه مقابل«عسر»است،مفسران بزرگ،احتمالات زيادىدادهاند كه نقطهمقابل اين احتمالات،در مورد«عسر»نيز صادق است.نخست اين كهمنظور از آن زمينههاىتوفيق و آسان شدن راه اطاعتخداست-در برابر واژه«عسر»كهدرباره سلب توفيق و پيچيدگىراه طاعت است-بعضى آن را به معنى راه آسان زندگى و بعضى،راه بهشت و پاداشهاى بزرگالهى و بعضى ديگر به معنى امدادهاى غيبى و مانندآن شمردهاند،ولى همان گونه كه در بالااشاره شد،«عسر»-و همچنين يسر-مفهوموسيع و گستردهاى دارد كه تمام امورى را كهمربوط به دنيا و آخرت است،شاملمىشود.
در هفتمين آيه،خداوند ياران پيامبر صلى الله عليه و اله را مخاطب ساخته و بخيلان راموردنكوهش شديد قرار داده و مىفرمايد:«آرى!شما همان جمعيتى هستيد كه براى انفاقدرراه خدا فرا خوانده مىشويد،بعضى از شما«بخل»مىورزند و هر كس بخل كند،سبتبهخودش بخل كرده است، ها انتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله فمنكم من يبخلو منيبخل فانما يبخل عن نفسه » (21) و براى اين كه ناآگاهان تصور نكنند،خداوند نيازى بهاينانفاقها دارد،در ادامه اين آيه مىفرمايد:«خداوند بىنياز است و شما همه نيازمند وفقيرهستيد، ...و الله الغنى و انتم الفقراء... » (22) .
بنابراين آنچه را انفاق مىكنيد،در واقع امانتهاى الهى است كه چند روزى نزد شمابراىآزمون و امتحان و تعليم و تربيت قرار داده شده و خدا دستور داده،بخشى از اينامانت را بهبندگان فقيرش بسپاريد يا در راه جهاد مصرف كنيد.
در انتهاى آيه،افراد«بخيل»را تهديد مىكند كه:«هرگاه از دستورهاى خداوند(دربارهانفاق فىسبيل الله)سرپيچى كنيد،خداوند گروه ديگرى را به جاى شما مىآورد كه مانند شمانباشند، ...و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم ». (23)
به اين ترتيب«بخيلان»تهديد به نابودى گرديدهاند و اين شديدترين تهديدى استكهدرباره«بخيلان»شده است.
گرچه مصداق انفاق در راه خدا،به تناسب قرائنى كه در آيات وجود دارد،انفاقدرراه«جهاد»است،ولى مفهوم گسترده آن،هر كار خيرى را شامل مىشود.
بسيارى از مفسران شيعه و اهل سنت،در ذيل آيه مورد بحث چنين نقل كردهاند كهبعد ازنزول آيه فوق،جمعى از ياران پيامبر صلى الله عليه و اله عرض كردند:منظور از گروهى كهخداوند در قرآن به آنها اشاره كرده كه در صورت«بخل»ورزيدن و سرپيچى ازدستورات الهىجايگزين شما مىكند،كيست؟
پيامبر صلى الله عليه و اله دستخود را بر شانه سلمان-يا به روايت ديگر بر پاى سلمان-كهنزديكاو نشسته بود زد و فرمودند:«هذا و قومه و الذى نفسى بيده لو كان الايمان منوطابالثريالتناوله رجال من فارس (24) ،منظور خداوند،اين مرد و قوم اوست،به خدايى كه جانم دردستاوست،سوگند!اگر ايمان به ثريا(در دورترين نقطه آسمان)بسته باشد،گروهى ازمردانفارس آن را به چنگ مىآورند.»
در هشتمين آيه،بعد از دستور به«انفاق»و تاكيد بر اين كه«انفاق»خير و خوبى براىشما بهارمغان مىآورد،مىفرمايد:«آنها كه از«بخل»و حرص خويش مصون بمانند،رستگارند، ...و منيوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون » (25) .
به گفته راغب اصفهانى در كتاب«مفردات»،«شح»-بر وزن مخ-به معنى بخلى استكه با حرصآميخته باشد و به صورت عادت در آيد.
«فلاح»نيز به معنى شكافتن و بريدن است كه به هر نوع خوشبختى،رستگارى،پيروزى ورسيدن به مقصد به كار رفته است كه آن را به فلاح مادى و فلاح معنوى تقسيمكردهاند.
قبل از آيه فوق،قرآن كريم هشدارى در مورد فتنه بودن اموال و اولاد مىدهد كهگويا با اينبيان،موانع انفاق را معرفى مىكند،زيرا،گاهى وسوسههاى فرزندان كه مبادابخششهاى پدر ومادرشان خللى در ارث آنها وارد كند و گاهى نيز وسوسههاى درونىخود انسان نسبتبه آيندهفرزندانش كه مبادا بعد از او،گرفتار فقر شوند،مانع انفاقشانمىشود كه به يقين تمام اينوسوسهها از موانع«فلاح»و رستگارى است و سبب حرص و«بخل»مىشود.
در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه ايشان از سر شب تا به صبح،طوافخانه خدا مىكرد و پيوسته مىفرمودند:«اللهم قنى شح نفسى،خداوندا!مرااز«بخل»وحرص نفسم نگاه دار.»راوى مىگويد،عرض كردم:فدايتشوم!امشب دعايى غير ازايننفرمودى؟فرمود:«و اى شيىء اشد من شح النفس ان الله يقول و من يوق شح نفسهفاولئكهمالمفلحون،چه چيزى بدتر از حرص و«بخل»نفسانى است،خداوند مىفرمايد:
كسانى كه از حرص و«بخل»نفس خويش در امان باشند،رستگارند» (26)
بنابر اين«بخل»از موانع مهم رستگارى است و اهميت اين امر تا جايى است كه امامصادق عليهالسلام از سر شب تا صبح،در خانه خدا و در ضمن طواف خود پيوسته اين دعا رامىخواند و بهعنوان مهمترين حاجتخويش آن را از خدا مىطلبد.
تعبير«خيرا لانفسكم»بعد از امر به انفاق،اشاره به اين نكته لطيف دارد كه سخاوت وانفاق درراه خدا،آثار مفيدش عايد خود انسان مىشود،روح را پرورش مىدهد و دلرا از تيرگىهاىحرص و«بخل»پاك ساخته و بركات مادى و معنوى را به خانه انسانسرازير مىكند.
اين بحث را با ذكر حديثى در تفسير معنى«شح»به پايان مىبريم.امام صادق عليه السلاماز«فضيل بن عياض»سؤال فرمود:آيا مىدانى«شحيح»چه كسى است؟او در جوابعرضمىكند:همان بخيل است.امام عليه السلام فرمود:«الشح اشد من البخل ان البخيل يبخلبمافى يده و الشحيح يشح على ما فى ايدى الناس و على ما فى يده حتى لا يرى فىايدى الناسشيئا الا تمنى ان يكون له بالحل و الحرام،لا يشبع و لا يقنع بما رزقه اللهعز و جل،شحاز«بخل»شديدتر است.«بخيل»كسى است كه در آنچه دارد«بخل»مىورزد،ولى«شحيح»همنسبتبه آنچه در دست مردم است«بخل»مىورزد و هم آنچه خود دراختيار دارد،تا آنجا كه هرچه را در دست مردم ببيند،آرزو مىكند كه آن را به چنگ آورد،خواهاز راه حلال باشد يا حرامو هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده،نيست.» (27)
در نهمين آيه،ضمن طرح مساله«بخل»تحت عنوان تفقير،مىفرمايد:«يكى از ويژگيهاى«عبادالرحمن»-بندگان خاص خداوند بخشنده-اين است كه هنگامى كه انفاقمىكنند،نه اسرافدارند و نه سختگيرى،بلكه در ميان اين دو،حد اعتدالى دارند، و الذيناذا انفقوا لم يسرفوا و لميقتروا و كان بين ذلك قواما ». (28)
«يقتروا»از ماده«قتر»(بر وزن صبر)به معنى(تنگ گرفتن)است كه نقطه مقابلاسرافمىباشد و گاه«اسراف»و«اقتار»را در مقابل يكديگر قرار مىدهند.يكى آناست كه بيش از حدلازم و ديگرى آن است كه كمتر از مقدار لازم انفاق كننددر واقع«قتر»و«اقتار»مراحلضعيف«بخل»است،زيرا حداقل چيزى انفاقمىشود،هر چند كمتر از مقدار شايسته باشد،درحالى كه در مراحل شديدتر«بخل»هيچگونه انفاقى در كار نيست.با اين حال،خداوند بندگانويژه خود را از اين صفت نيز پاكو مبرا مىداند.
بسيارى از مفسرين«اقتار»را به معنى«بخل»يا«شح»و مانند آن تفسير كردهاند و درروايتى كهدر تفسير«على بن ابراهيم»از امام صادق عليه السلام نقل شده«لم يقتروا»به معنى«لميبخلوافى حق الله عز و جل»تفسير شده است (29) .
در بعضى از تفاسير آمده است كه يكى از خلفا مىخواست دخترش را به يكى ازامراى دولتشبدهد.هنگامى كه از داماد سؤال كرد:مقدار هزينه عروسى را چه اندازهدر نظر گرفتهاى؟درپاسخ در تعبير جالبى گفت:«الحسنة بين السيئتين (30) ،سپس آيهگذشته را تلاوت كرد. (31)
در دهيمن و آخرين آيه مورد بحث،خداوند خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهمىفرمايد:
«به آنها(مشركان)بگو،اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد،به يقين(بهخاطربخل و تنگ نظرى)امساك مىكرديد.مبادا انفاق كردن مايه فقر و تنگدستى شما شود،قللو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق » (32)
در پايان آيه مىفرمايد:«انسان،موجود بخيلى است، كان الانسان قتورا ».در اين جاواژه«انسان»اشاره به انسانهاى تربيت نايافتهاى كه است كه در مسير«بخل»و امساكو«تقتير»قرار مىگيرند و الا انسانى كه تحت تعليم و تربيت«اولياء الله»قرار گرفته و ياحتىانسانى كه فطرت خداد خود را حفظ نموده است،بخيل و ممسك و قتور نخواهدبود.
از تعبير آيه فوق استفاده مىشود كه«بخل»هميشه به خاطر نيازهاى شخصى ياگروهىنيست،بلكه رذيله اخلاقى،گاهى به صورتى در مىآيد كه اگر انسان تمام خزاينخداوندى را دراختيار داشته باشد،باز هم«بخل»مىورزد،هر چند نيازش با مقدار كمىاز آن برطرف مىشود.
تعبير به«كان الانسان قتورا،انسان موجود بخيلى است»در آيه فوق به صورتمطلق،نظايرديگرى نيز در قرآن مجيد دارد،مانند:
«ان الانسان لربه لكنود» (33) ،... «ان الانسان لكفور» (34) ، «ان الانسان لكفور مبين» (35) ،انالانسان لظلوم كفار (36) و امثال اين تعبيرات،همه اشاره به انسانهايى دارد كه فطرتپاكاوليه خويش را از دست داده و از تربيت انبياء و اولياء و مربيان اخلاقى دور ماندهاند وگرنههيچ انسانى در ذات خود،ناپاك،آلوده،بخيل،ظالم و كفران كننده آفريده نشدهاست.نظامآفرينش بر پاكى و سعادت انسانها بنا نهاده شده است،نه بر زشتى و آلودگىآنها. (37)
نتيجه
آيات فوق به خوبى ديدگاه و بينش اسلام را نسبتبه چهره«بخل»نشان مىدهد،نمونههايى ازكارهاى بخيلان و سرنوشتشوم آنها و آثار و پيامدهاى«بخل»را درزندگى مادى و معنوىمشخص مىكند و از«بخل»به عنوان يك رذيله مهم اخلاقى ناممىبرد.رذيلهاى كه با«فلاح»ورستگارى و سعادت انسانها هرگز سازگار نيست.
بخل در آينه روايات اسلامى
در احاديث اسلامى،روايات تكان دهندهاى درباره«بخل»ديده مىشود،از جمله:
1- رسول خدا صلى الله عليه و اله در حديثى مىفرمايند:«البخيل بعيد من الله بعيد منالناس،قريب من النار (38) ،بخيل از خدا دور است،از مردم نيز دور است و به آتش دوزخنزديكاست».همين مضمون(با مختصر تفاوتى)از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقلشده است.
2- در حديث ديگرى،امام امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:«النظر الىالبخيليقسى القلب (39) ،نگاه كردن به بخيل،انسان را سنگدل مىكند».اين تعبير نشانمىدهد كهباطن بخيلان آن قدر تاريك و آلوده است كه بازتاب آن در چهره آنان،سببسنگدلىنگاه كننده مىشود.
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نقل شده است كه«آن حضرت در حالطوافخانه خدا بود،مردى را مشاهده كرد كه در پرده خانه كعبه در آويخته و مىگويد:خداوندا!بهحرمت اين خانه سوگندت مىدهم كه گناهان مرا ببخش.
رسول خدا صلى الله عليه و اله خطاب به آن مرد فرمود:مگر گناه تو چيست؟آن را توصيفكن.
عرض كرد:بزرگتر از آن است كه بتوانم توصيف كنم.
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:واى بر تو!گناه تو بزرگتر استيا خشكىها؟!
عرض كرد:گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!
حضرت فرمودند:گناه تو بزرگتر استيا درياها؟!
عرض كرد:گناه من اى رسول خدا!
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:گناه تو بزرگتر استيا آسمانها؟!
عرض كرد:گناه من.
باز حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:گناه تو بزرگتر استيا عرش خدا؟!
عرض كرد:گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:(بگو ببينم)گناه تو بزرگتر استيا خداوند؟!
عرض كرد:خدا بزرگتر و بالاتر و گرامىتر است.
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:واى بر تو!بگو ببينم چه گناهى كردهاى(كه از آن به اينبزرگى يادمىكنى)؟
عرض كرد:اى رسول خدا!من آدم ثروتمندى هستم،ولى هنگامى كه نيازمندى بهسراغممىآيد،گويى شعله آتشى را در برابر من قرار دادهاند.(آرى!من از ديدن نيازمندانوحشت دارمو متنفرم).
پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند:از من دور شو و مرا به آتش خود نسوزان.سوگند!بهخدايى كه مرا بههدايت و كرامت مبعوث كرده،اگر در ميان ركن و مقام(گراميترين نقاط روىزمين در كنارخانه خدا)بايستى و دو هزار سال عبادت كنى و گريه كنى،به حدى كه ازچشمت نهر آب جارىشود و درختان را سيراب كند،سپس بميرى،در حالى كه لئيم و بخيلهستى،خداوند تو رابه صورت در آتش خواهد افكند،آيا نمىدانى كه خداوند مىگويد:هركس«بخل»كند،دربارهخود«بخل»كرده و هر كس از«بخل»خويش در امان باشد،رستگار است.» (40)
اين حديث نشان مىدهد كه«بخل»سرچشمه انواع گناهان و مفاسد مىشود كه انسانرا تا اينحد از خدا دور مىسازد.
4- در حديث ديگرى،پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله مىفرمايند:«يقول قائلكم الشحيح اعذرمنالظالم و اى ظلم اظلم عند الله من الشح حلف الله بعزته و عظمته و جلاله لا يدخلالجنةشحيح و لا بخيل،بعضى از شما مىگويند:بخيل از ظالم معذورتر است،ولى چه ظلمىنزدخدا از بخل برتر مىباشد،خداوند به عزت و عظمت و جلال خود سوگند ياد كرده استكههرگز حريص و بخيل وارد بهشت نشود» (41)
5- در حديث ديگرى،پيامبر صلى الله عليه و اله مىفرمايند:الشح و الايمان لا يجتمعان فىقلبواحد،بخل و حرص با ايمان در يك قلب جمع نمىشود(آنجا كه پاى حرصو«بخل»درميان آيد،ايمان از آنجا رختبر مىبندد (42) »
6- در جاى ديگر نيز پيامبر صلى الله عليه و اله مىفرمايند:«البخل شجرة تنبت فى النار فلايلج النارالا بخيل،بخل درختى است كه در آتش دوزخ مىرويد و به همين جهت،تنها بخيلانوارددوزخ مىشوند (43) »
7- نقل شده است كه يكى از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله در جهاد شهيد شد،زنىازآشنايانش براى او مىگريست و مىگفت:وا شهيدا!،پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند:«ازكجا مىدانىاو شهيد از دنيا رفته،فلعله كان يتكلم بما لا يعنيه او يبخل بما لا ينقصه،شايد اودربارهمسايلى كه به وى مربوط نبوده،سخن مىگفته استيا نسبتبه چيزى كه كمبودىبراى اوايجاد نمىكرده«بخل»مىورزيده است» (44)
اين حديث نشان مىدهد كه سخنان بيهوده و«بخل»مخصوصا در جايى كه لطمهاىبه انساننمىزند،سبب مىشود كه بزرگترين افتخار يك انسان،يعنى،«شهادت»راكمرنگ يا بىرنگكند.
8- از آن حضرت نقل شده كه فرمود:«جاهل سخى احب الى الله من عابد بخيل وادوى الداءالبخل،جاهل با سخاوت نزد خدا،از عابد بخيل محبوبتر است و بدترين دردهادرد«بخل»است» (45)
اين حديثبيانگر آن است كه«بخل»آثار عبادت عباد را نيز از ميان مىبرد.
9- باز از رسول خدا صلى الله عليه و اله نقل شده كه فرمود:«الموبقات ثلاث شح مطاع وهوى متبعو اعجاب المرء بنفسه،سه چيز باعث هلاكت است،«بخل»و«حرصى»كه انسان ازآناطاعت كند و«هواى نفسى»كه از آن تبعيت نمايد و«خودپسندى»انسان نسبتبه خويش» (46)
10- هر چند پيرامون اين موضوع،روايات زيادى وجود دارد،اما،اين بحث را باحديث ديگرى ازرسول خدا صلى الله عليه و اله پايان مىدهيم.
در اين حديث چنين آمده است:«گروهى از اسيران(خطرناك)را خدمت رسول خداصلى اللهعليه و اله آوردند،حضرت صلى الله عليه و اله به حضرت على عليه السلام دستور داد،همه آنهارا گردن بزنند،ولى يكىاز آنها را استثناء كردند.
آن مرد پرسيد:چرا مرا از يارانم جدا كردى،در حالى كه گناه ما يكسان بوده است؟
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:به اين علت كه خداوند متعال به من وحى فرستاده استكه توسخاوتمند قوم خود هستى و من تو را(به اين جهت)نمىكشم.آن مرد مسلمان شد وشهادت به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله داد». (47)
ريشه و نشانههاى بخل
ريشه اصلى اين رذيله اخلاقى،مانند بسيارى از رذايل ديگر،ضعف مبانى ايمان و«معرفةالله»است.كسى كه خداوند را بر همه چيز قادر مىداند و معتقد است كه ريشهتمام خيرات وبركات،ذات پاك حق تعالى است،بايد به طور قطع به وعدههاى الهى درمورد آثار مادى ومعنوى«انفاق»در راه خدا اعتقاد داشته باشد كه با اين اعتقاد،امكانندارد گرفتار اين خوىزشت گردد.
امام امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:«البخل بالموجود سوء الظن بالمعبود،بخلورزيدن نسبتبه آنچه انسان دارد،به خاطر سوء ظن به خداست(سوء ظن به وعدههاىاو وقدرتش بر همه چيز» (48)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است«ان كان الخلف من الله عز و جلحقافالبخل لماذا،اگر جانشينى از سوى خداوند متعال،حق است،پس بخل براى چيست؟» (49)
در كتاب«فقه الرضا»آمده است:«اياكم و البخل فانها عاهة لا تكون فى حر و لامؤمن انها خلافالايمان،از بخل بپرهيزيد،زيرا«بخل»آفتى است كه در انسان آزاده و باايمان هرگز نخواهد بود،«بخل»خلاف ايمان است» (50)
در حديث قدسى از رسول خدا صلى الله عليه و اله آمده است كه خداوند مىفرمايد:«ياعبدىاتبخلنى ام تتهمنى ام تظن انى عاجز غير قادر على اثابتك (51) ،بنده من!آيا نسبتبهمن«بخل»مىورزى يا مرا متهم مىسازى يا گمان مىكنى كه من عاجزم و توانايى ندارم بهتوپاداش دهم»
آرى!آزادگان و مؤمنان و آنهايى كه به وعدههاى الهى،دلگرم و مطمئن هستند وآنهايى كهقدرت خدا را بر هر گونه پاداش،باور كردهاند،هرگز هنگام انفاق در راه خدا،دستشاننمىلرزد و«بخل»را راه وصول به بىنيازى نمىدانند،بلكه تا آنجا كه در تواندارند،به بندگانخدا،جود و بخشش مىكنند و عوض را از كسى مىطلبند كه هم سخاوتمند است و هم ازهمه چيز آگاه و هم بر همه چيز قادر.
از نشانههاى ديگر«بخل»آوردن عذرهاى گوناگون،براى خوددارى از كمك بهديگران است.بخيلان براى پوشاندن رذيله اخلاقى خود در برابر مردم،به عذرهاىواهى متوسل مىشوند وحتى گاهى با همين عذرها،خود را فريب مىدهند،مثلا با اينكه پول فراوانى دارد،اما حاضرنيست مقدار كمى از آن را ببخشد يا اين كه وام دهد،بلكه به عذرهايى مانند اين كه شايدبرايم مشكلى پيش آيد يا احتمال دارد فرزندم بيمارشود و يا احتمال دارد ميهمانهايى برايمبيايند يا در آينده وضع بازار از نظر اقتصادى بهكسادى گرايد،متوسل مىگردد.
امام على بن ابيطالب عليه السلام در اين رابطه مىفرمايند:«البخيل متحججبالمعاذيروالتعاليل،شخص بخيل متوسل به عذرها و علتهاى(واهى)مىشود». (52)
در جاى ديگر نيز مىفرمايند:«كثرة العلل آية البخل،كثرت تعلل و عذرهاى واهى،نشانه«بخل»است». (53)
از نشانههاى ديگر افراد بخيل،پوشاندن نعمتهاست.آنها به بهانههاى مختلف سعىدارند،نعمتهاى خدادادشان را از ديد مردم دور نگه دارند،مبادا كسى از آنها تقاضايىكند.البته دربسيارى از اوقات پوششهاى كاذبى از قبيل چشم زخم مردم و تنگ نظريهابه احتمال بروزخطر براى آن درست مىكنند.
نشانه ديگر«بخل»آن است كه هرگاه در راه خدا چيزى را انفاق كند،سخت ناراحتمىشود،گويى بار سنگينى بر دوش او نهاده و يا عزيزى از عزيزانش از دست رفته است.
آثار و پيامدهاى بخل
در ميان صفات نكوهيده و رذايل اخلاقى كمتر صفتى به اندازه«بخل»مشكل آفرينبوده وهست و پيامدهاى سوء داشته و دارد،از جمله اين كه:گرچه بخيل در حفظ اموالخودمىكوشد ولى بيش از آن،آبروى خود را از دست مىدهد.در اين رابطه نيز در روايات اسلامىاشارههايى شده است كه اجمالا در ذيل مطرح مىنماييم:
1- حضرت على عليه السلام مىفرمايند:«البخيل يسمح من عرضه باكثر مما امسكمنعرضه،بخيل بيش از آنچه كه از متاع دنيا براى خود نگهدارى مىكند،از عرض وآبروىخود مىبخشد». (54)
2- بخيل زود دوستانش را از دست مىدهد و در زندگى در برابر انبوه مشكلاتغريب و تنهامىماند.امير مؤمنان على عليه السلام در اين رابطه مىفرمايند:«ليس لبخيل حبيب،بخيليار و دوست ندارد!» (55) اگر بخيل زمان كوتاهى دوستانى داشته باشد،«بخل»او سببذلتدوستان و عزت دشمنانش مىشود.همان گونه كه از امام على عليه السلام نقل شده است:
«البخل(البخيل)يذل مصاحبه و يعز مجانبه» (56)
3- «بخيل»،هميشه زحمت مىكشد و ثمره كارش را وارثانش مىبرند،در دنيا برخود سختمىگيرد و در آخرت نيز گرفتاريش به خاطر اندوختن اموال فراوان،زياداست.حضرت علىعليه السلام مىفرمايند:«البخيل خازن لورثته،بخيل خزانه دار ورثه خويشاست(وارثانى كهگاه يك درهم از اموال او را برايش انفاق نمىكنند). (57)
4- «بخيل»زندگى فقيرانهاى دارد،زيرا،هنگامى كه«بخل»انسان شدت مىيابد،نسبتبهخويشتن هم بخيل مىشود و آسايش زندگىاش از بين مىرود،زيرا،هميشه درفكر حفظاموال خويش و افزودن آن است.گاهى نيز گرفتار حالات روانى زشت وسوء ظنهاى شديدنسبتبه اطرافيان خود مىشود،مثلا،مىپندارد كه مردم چشم طمعدر اموال او دوختهاند وبا حسادت و عداوت به او مىنگرند.
احاديث اسلامى اشارات زيبايى به اين مساله دارد،از جمله در حديثى،امير مؤمنانعلى عليهالسلام مىفرمايند:«عجبت لشقى البخيل يتعجل الفقر الذى منه هرب و يفوته الغنىالذى اياهطلب فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاغنياء،ازبخيل بدبخت درشگفتم!به سرعت،سوى فقر پيش مىرود كه از آن مىگريزد و غنا وبىنيازى را كه مىطلبد،ازدست مىدهد،در دنيا فقيرانه زندگى مىكند و در آخرت بايد حساب اغنياء را بپردازد.» (58)
در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و اله نقل شده است:«اقل الناس راحة البخيل،آرامش و آسايش بخيل از تمام مردم كمتر است». (59)
5- «بخل»موجب بدنامى و سوء شهوت و لعن و نفرين مردم مىشود،همان گونه كهاميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند:«بالبخل تكثر المسبة،به خاطر بخل،بدگويى و دشناممردمزياد مىشود» (60)
6- «بخل»جامع بسيارى از اخلاق رذيله و صفات نكوهيده است و بسيارى از رذايلاخلاقى ازآن نشات مىگيرد،مانند سوء ظن،حسد،ترس،جبن،از دست دادن اخلاصنيت و صفاى باطنو گرفتارى در چنگال قساوت قلب،حضرت على عليه السلام در اين زمينهمىفرمايند:«النظرالى البخيل يقسى القلب» (61)
حديث پرمعناى ديگرى از همان بزرگوار نقل شده است:«البخل جامع لمساوىالعيوب و هوزمام يقاد به الى كل سوء،بخل جامع تمام عيبها و زمامى است كه انسان را بههر بدى مىكشد.» (62)
درجات بخل
«بخل»مانند تمام صفات رذيله،داراى درجاتى است.بعضى از مراحل آن به قدرىضعيف استكه ممكن است از ديد بسيارى از افراد،مخفى بماند و بعضى از مراحل آنبه قدرى آشكار استكه هر كس،حتى كودكان نيز آن را درك مىكنند.
بعضى نسبتبه اموال خود بخيلند،يعنى،حاضر نيستند كمترين بهرهاى به ديگرانبرسانند.بعضى از آن هم فراتر رفته،نسبتبه اموال مردم بخيلند،يعنى،اگر ببينند كسىبه ديگرىاحسان قابل ملاحظهاى مىكند،ناراحت مىشوند.بعضى نيز از آن نيز فراتر رفته،هرگاهببينند افراد اموالشان را براى خودشان به طور گسترده مصرف مىكنند،ناراحت مىشوند واين بدترين و عجيبترين نوع بخل است.
از سوى ديگر،بعضى در امور مادى بخيلند و بعضى در امور معنوى،مانند كسى كهنسبتبهعلم و دانش ديگران«بخل»مىورزد.بعضى در موضوعات مهم بخيلند،مانند،بخشيدن اموالزياد،در حالى كه بعضى در كوچكترين مسائل«بخل»مىورزند،مانندسلام كردن!بعضى درانجام انفاقهاى مستحب«بخل»نشان مىدهند،در حالى كه بعضىدر واجبات،مانند اداىخمس و زكات«بخل»مىورزند.
گروهى بخل خود را بدون پوشش و توجيه نشان مىدهند،در حالى كه گروه ديگر،پوششهاىظاهرى براى آن درست مىكنند،مانند،جلوگيرى از اسراف،تامين مخارجفرزندان،دورى ازرياء و تظاهر و شك و ترديد در استحقاق مستحقين و مانند اينها.
بنابراين«بخل»شاخههاى متعدد و اشكال گوناگون دارد كه مؤمنان متقى بايد مراقبهمه آنهاباشند و با آن در تمام اشكالش مبارزه كنند تا به حريم قرب پروردگار راه يابند.
در روايات اسلامى اشارههاى لطيفى به اشكال و شاخههاى«بخل»شده است ازجمله:
1- امام امير المؤمنين على عليه السلام مىفرمايند:«البخل باخراج ما افترضه الله سبحانهمنالاموال اقبح البخل،بخل در مورد پرداختن آنچه را كه خدا بر انسان از اموال واجبكردهاست،زشتترين نوع آن است». (63)
2- در حديث ديگرى نقل شده است:(روزى)حضرت على عليه السلام مقدار قابلملاحظهاىخرما براى كسى فرستاد.يكى از حاضران عرض كرد:به خداوند سوگند!آنشخص چيزى ازشما مطالبه نكرده و كافى بود كه يك پنجم آن را برايش ارسالمىكرديد.امام عليه السلامفرمودند:«خداوند افرادى مانند تو را در ميان مؤمنان زياد نكند!منبخشش مىكنم،تو بخلمىورزى». (64)
3- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و اله آمده است:«ان ابخل الناس من بخل بالسلام،بخيلترين مردم كسى است كه حتى در سلام كردن بخل مىورزد!» (65)
4- حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و اله نقل شده است:«البخيل حقا منذكرتعنده فلم يصل على،بخيلترين اشخاص كسى است كه نزد او اسم من برده شود واوصلوات نفرستد» (66)
5- از برخى روايات استفاده مىشود كه بعضى از مراحل«بخل»را تحت عنوان«لئيم»بودن،ذكركردهاند كه درجه شديد«بخل»است.رسول خدا صلى الله عليه و آلهمىفرمايند:«الرجال اربعةسخى و كريم و بخيل و لئيم،فالسخى الذى ياكل و يعطى والكريم الذى لا ياكل و يعطى والبخيل الذى ياكل و لا يعطى و اللئيم الذى لا ياكل ولا يعطى،افراد چهار دسته هستند:بعضى سخى هستند و بعضى كريم و بعضى بخيل و بعضىلئيم،سخى كسى است كه ازاموالش هم خود استفاده مىكند و هم به ديگران مىبخشد وكريم كسى است كه خودشنمىخورد و به ديگران مىبخشد و بخيل كسى است كه(فقط)
خودش مصرف مىكند و به ديگران نمىبخشد و لئيم كسى است كه نه خودش مىخورد ونهبه ديگران مىبخشد.» (67)
پيشگيرى و درمان بخل
براى درمان بيماريهاى اخلاقى همانند بيماريهاى جسمانى بايد به سراغ ريشههارفت،زيرا تاريشهها نخشكند،بيمارى همچنان وجود دارد،هر چند به صورت موقتآثار آن زايل شود.
از آنجا كه انگيزههاى«بخل»متعدد است،بايد ريشهيابى نمود،زيرا بعضى به خاطرعلاقه زيادبه شهوات دنيا،به اموال خود كه وسيلهاى براى وصول به شهوات است،عشقمىورزند،بهطورى كه حاضر نيستند كمترين چيزى در اختيار كسى بگذارند.اين افرادبايد به سراغامورى روند كه اين عشق و علاقه را از ميان مىبرد.به عواقب دردناكشهوترانى و سرانجامدنياپرستان شهوتران بينديشند تا از آن باز ايستند و بدانند چه عواقبى دارند.
انگيزه ديگر«بخل»آرزوهاى بلند است كه انسان را به جمع مال و بخل در مصرفدعوتمىكند.اگر آنها به ناپايدارى دنيا و قطع آمال و آرزوها توجه داشته باشند و بهكسانى بنگرندكه جان خود را به وسيله حوادث گوناگون و بيماريهاى مرموز و بى مقدمهاز دست دادهاند،داشتن آرزوهاى بلند را اشتباه دانسته و از«بخل»خويش مىكاهند.
انگيزه ديگر،عشق و علاقه به فرزندان و ثروت اندوزى براى آينده آنهاست،درحالى كهخداوند روزى آنها را نيز تضمين كرده است.اگر آنها از دوستان خدا باشند،خدا آنها را تنهانمىگذارد و اگر از دشمنان خدا باشند،جمع مال براى كسانى كه آن راابزار گناه قرار مىدهدكار نيكو و عاقلانه نيست،البته گاهى نيز افرادى بدون اين كهميراثى از پدر دريافت كنند،فقطبر اثر لياقت ذاتى خود،زندگى بسيار بهترى نسبتبهكسانى كه ثروت سرشارى از پدر به آنهارسيده،پيدا كردهاند.
عامل ديگرى كه به گفته بعضى از بزرگان«علم اخلاق»شبيه درد بى درمان است،ايناست كهبعضى مال را به خاطر خودش دوست داشته و به آن عشق مىورزند و هميشهدر جمعآورىآن مىكوشند و از خرج كردن آن وحشت دارند.آنها فراموش كردهاندكه مال وسيلهاىستبراى رسيدن به اهداف مادى و يا معنوى،اگر از آن استفادهصحيح نشود،با سنگ و چوبو آجر تفاوتى نمىكند.
راه ديگر مبارزه با«بخل»اين است كه شخص«بخيل»دندان روى جگر بگذارد و ازاموال خودببخشد.هرگاه اين كار تكرار شود عشق به مال در وجودش شكسته خواهدشد،همانند افرادترسو كه اگر در ميدانهاى مختلف زندگى گام نهند،به تدريج ترس ووحشت آنها مىريزد.افرادكم رو نيز اگر چندين بار در مجالسى كه بزرگان نشستهاند،سخن بگويند،حالت كمرويى آنهااز بين مىرود.
انديشيدن درباره تنفر و انزجارى كه مردم از بخيلان دارند و آنها را موجوداتى پستو كثيفمىدانند و احترامى كه براى سخاوتمندان قائلند و آنها را انسانهايى برترمىشمارند،يكى ازراههاى درمان«بخل»و دورى از اين رذيله زشت اخلاقى است.
همچنين انديشيدن در پيامدهاى سوء و آثار مرگبار«بخل»نيز تاثير فراوانى در درماناينصفت زشت دارد.
در اين رابطه حضرت على عليه السلام مىفرمايند:«البخيل يبخل على نفسه باليسير مندنياهو يسمح لوراثه بكلها!،بخيل نسبتبه خودش در مورد كمترين چيزى بخل مىكند،ولىهمه آن را به آسانى در اختيار وارثانش مىگذارد.» (68)
حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:«من برء من البخل نال اشرف،كسىكه از بخل پاك شود،به شرف و افتخار نائل مىشود» (69)
انديشه در اين امور،انسان را از بخل بيزار مىكند،مخصوصا با توجه به اين كهروايات«بخل»رابا ايمان سازگار نمىداند.
پىنوشتها:
1- قصص/ 76.
2- قصص/ 76.
3- قصص/ 76 تا77.
4- «روح البيان»،ج 10،ص 114.(نگفتن ان شاء الله را از جمله «و لا يثتثنون»استفاده كردند كهمنظوراستثناى به مشية الله است ولى مناسبتر با مفهوم آيه اين است كه بدون اين كه چيزىاز ميوه درختان رابراى نيازمندان استثناء كنند.)
5- قلم/ 19.
6- قلم/ 20.
7- قلم/ 26 و27.
8- توبه/
9- توبه/ 76.
10- توبه/ 77.
11- اين تعبير كنايهاى كه به معنى كبوتر مسجد است،به خاطر كثرت حضور او در مراسمعبادى مسجدبكار رفته است.
12- آل عمران/ 180.
13- آل عمران/ 180.
14- آل عمران/ 180.
15- تفسير برهان،جلد 1،ص327.تفسير عياشى،جلد 1،ص207.
16- مختال فخور:متكبر فخر فروش.
17- نساء/ 37.
18- هر وسق برابر با شصت من مىباشد.
19- وسائل الشيعه،ج6،ص 318.
20- الليل/ 8 تا 11.
21- محمد/ 38.
22- محمد/ 38.
23- محمد/ 38.
24- اين حديث را«قرطبى»در تفسير«جامع الاحكام»و«برسويى»در«روح البيان»و«فخررازى»در«تفسير كبير»و«مراغى»در تفسير خود،و«طبرسى»در«مجمع البيان»و«ابو الفتوحرازى»در تفسيرش و«سيوطى»در«در المنثور»و گروه ديگرى در تفاسير خود در ذيل همين آيهآوردهاند.
25- تغابن/ 16،حشر/ 9.
26- نور الثقلين،ج 5،ص346.
27- نور الثقلين،ج 5،ص 291.
28- فرقان/ 67.
29- تفسير على بن ابراهيم.ج 2،ص117.
30- كار خوبى كه در ميان دو كار بد قرار دارد.
31- تفسير الجامع الاحكام القرآن،قرطبى،ج7،ص4789.
32- اسراء/ 100.
33- عاديات/ 6.
34- حج/ 66.
35- زخرف/ 15.
36- ابراهيم/ 34.
37- در تفسير نمونه ذيل آيات شرح بيشترى داده شده است.
38- بحار الانوار،ج73،ص 308.
39- تحف العقول،ص 214.
40- جامع السعادات،ج 2،ص 111.
41- همان.
42- همان.
43- همان.ص 110.
44- همان.ص 111.
45- جامع السعادات،ج 2،ص 110.
46- همان.
47- ميزان الحكمة،ج 2،ص1277،حديث 8380.
48- غرر الحكم،شماره 1258.
49- بحار الانوار،ج 70،ص 300.
50- بحار الانوار،ج 75،ص346.
51- بحار الانوار،ج93،ص 10
52- غرر الحكم،حديث 1275.
53- بحار الانوار،ج 74،ص209.
54- شرح فارسى غرر الحكم،ج 2،ص 130،حديث 2084.
55- همان.ج 5،ص 78.
56- همان.ج 1،ص 370،حديث1409.
57- همان.ج 1،ص127،حديث 464.
58- شرح فارسى غرر الحكم،ج 4،ص346،حديث 6280.
59- بحار الانوار،ج 70،ص 300.
60- شرح فارسى غرر الحكم،ج3،ص 200،حديث 4195.
61- بحار الانوار،ج 75،ص53.
62- بحار الانوار،ج 70،ص307.
63- غرر الحكم،2038.
64- وسايل الشيعه،ج6،ص 318(با كمى تلخيص).
65- بحار الانوار،ج73،ص 4.
66- بحار ج 70،ص306.
67- بحار الانوار،ج 68،ص356.
68- غرر الحكم،حديث 1884.
69- بحار الانوار،ج7،ص229.